Telegram Web Link
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت پنجاه و هفت:

با سیلی به صورتش خورد ناباور به فرحت دید که از خشم رنگ صورتش سرخ شده بود دستش را روی صورتش گرفت فرحت داد زد دختری من پدر دارد و‌ پدرش هم چنگیز است پس نیاز نیست تو بخواهی به او پدری کنی حالا هم خودت را از اینجا گم کن دیگر نمیخواهم یک ثانیه ترا مقابل خودم ببینم بیرون شو چشمان جاوید پر از اشک شد و با صدای که از بغض میلرزید پرسید چرا اینگونه رفتار میکنی فرحت؟ مگر تو مرا دوست نداشتی؟ فرحت با دستانش موهای بازش را پشت سرش بست و جواب داد روز اول برایت گفتم گذشته را فراموش کن چون من فراموش کردم درست است یک زمان من ترا دوست داشتم ولی حالا در قلب من جز چنگیز کسی نیست پس لطفاً دیگر با من کاری نداشته باش و از اینجا برو قطره ای اشک از چشم جاوید روی صورتش چکید و با قدم های خسته از اطاق بیرون شد با رفتن او فرحت پشت میز کارش نشست و دستانش را دو طرف سرش قرار داد و آهی کشید..
فردای آنروز وقتی به دفتر آمد چشمش به جاوید خورد که به سمت او آمد و گفت سلام خانم فرحت بدون اینکه به سلام‌ او جواب بدهد گفت بعد از این میتوانی با آقای فخری روی پروژه کار کنی من باید به کارهای دیگر شرکت رسیدگی کنم جاوید خواست حرفی بزند ولی فرحت بی اعتنا به او به سمت اطاقش رفت جاوید با عصبانیت زیر لب گفت لعنت به شیطان…
چند روز میگذشت این مدت جاوید تلاش داد هر کاری بکند تا توجه ای فرحت را به خودش جلب کند ولی فرحت اصلاً اعتنای به این موضوع نداشت ولی جاوید اینقدر به راحتی شکست را قبول نمیکرد و با خودش عهد بسته بود هر طوری شود اینبار عشقش را به دست می آورد.
با صدای جاوید نگاهش را از صفحه ای لب تاپ گرفت جاوید پرسید اجازه است داخل بیایم فرحت جواب داد هر کاری داری میتوانی با فخری در میان بگذاری من مصروف هستم جاوید با شیطنت گفت خانم ریس مثلاً من مهمان شما هستم شما همیشه با مهمانان تان اینقدر بد رفتار میکنید؟ فرحت جواب داد نخیر ولی اگر مهمان ما به اندازه ای تو بی ادب و گستاخ باشد مجبور هستیم اینگونه رفتار کنیم حالا هم مزاحمت را کم کن و به اطاق آقای فخری تشریف ببر..

ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت پنجاه و هشت:

جاوید لبخندی زد و گفت من قبل از اینکه به اطاق شما بیایم به اطاق آقای فخری تشریف‌ بردم ولی ایشان در اطاق شان نبودند و وقتی همرای شان به تماس شدم گفتند با خانمش در شفاخانه است و از شما هم اجازه گرفته اند فرحت با دستش به پیشانی اش زد و گفت چطور فراموش کردم من خودم به او اجازه دادم برود جاوید قدم به داخل اطاق گذاشت و گفت پس حالا باید شما به سوال های من در مورد پروژه جواب بدهید
فرحت زیر لب گفت پرو بعد به مُبل اشاره کرد و گفت بفرما بنشین جاوید با عجله روی مُبل نشست و فرحت از جایش بلند شد و مقابل او نشست و گفت خُب بفرما چی سوال داشتی؟ جاوید به چشمانی فرحت دید و لبخند تلخ روی لبانش جاری شد و لب زد هیچوقت فکر نمیکردم یکروز با من اینگونه تلخ حرف بزنی چرا اینقدر از من نفرت داری؟ مردمک چشمان فرحت لرزید و با لکنت زبان گفت بهتر است روی پروژه… جاوید حرف او را قطع کرد و پرسید گناه من چیست فرحت؟ من هم عشقم را از دست دادم بخاطر عشقم از همه ای خانواده ام دور شدم از وطنم دور شدم یادت است چقدر آرزو داشتم میخواستم درسم را تمام کنم میخواستم شرکت خودم تاسیس کنم ولی حالا ببین کجا هستم؟ من همه چیزم را از دست دادم ولی تو چی؟ فرحت به او دید جاوید ادامه داد تو بخاطر حرف پدرت ازدواج کرده و از من گذشتی بعد از ازدواج هم خاطرات ما را به دست فراموشی سپردی و به شوهرت دلبسته شدی دختردار شدی… حالا هم میگویی در قلبت جز شوهرت کسی دیگر نیست پس من کی بودم؟ من چی کاره ای تو بودم؟ چرا اینقدر راحت توانستی مرا فراموش کنی؟ قطرات اشک از چشمان جاوید به صورت جاری بود فرحت آهسته لب زد لطفاً آرام باش جاوید پوزخندی زد و گفت من فکر میکردم تو هم حال مرا داری از جایش بلند شد و با قدم های که میلرزید از اطاق بیرون رفت
با رفتن او فرحت بغض اش شکست و به گریه افتاد چند دقیقه نگذشته بود که با شنیدن صدای قدم های کسی که داخل اطاق شد باعث‌ شد او به سمت دروازه ببیند

ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸

#جهنم

🔥خوردنی ونوشیدنی اهل دوزخ

👈چهار نوع غذا در آيه هاي قبلی براي اهل دوزخ عنوان شده است :

🍃1️⃣«الحميم»: و آن به آب جوش و گرمي مي گويند كه درجه حرارتش به آخرين نقطه خود رسيده است.
خداوند مي فرمايد: «يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ» الرحمن: 44

(گناهكاران در ميان آتش دوزخ و آب بسيار گرم و سوزان در رفت و آمد خواهند بود).
🌼حميم در اين آيه به «آن» توصيف شده است و آن به آبي گويند كه درجه حرارتش به آخرين نقطه رسيده است. و مي فرمايد:

«تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ» الغاشية: 5
(از چشمه بسيار داغ و گرمي نوشانده خواهند شد).

🍃2️⃣ «غساق»: در حد لازم راجع به غساق توضیح داديم، غساق در بحث نوشيدني و خوردني اهل دوزخ مطرح مي شود.

🍃3️⃣ «صديد»: به مايعي گويند كه از گوشت و پوست سوخته شده ي كافر بيرون مي آيد. در صحيح مسلم از حضرت جابر رضي الله عنه روايت شده که :

رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود: «ان علي الله عهدا لمن شرب المسکرات ليسقيه طينة الخبال...:
يا رسول الله، و ما طينة الخبال؟ قال: عرق اهل النار، او عصارة اهل النار».

(خداوند در خصوص كساني كه مشروبات الکلي را مصرف مي کنند بر خود لازم كرده كه «طينة الخبال» را به آنها بنوشاند. سوال شد: اي پيامبر خدا! «طينة الخبال» چيست؟ فرمود: عرق اهل دوزخ يا عصاره اهل دوزخ است).

🍃4️⃣«المهل»: احمد و ترمذي از ابي سعيد خدري روايت کرده اند که:

رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود: «كعكر الزيت فاذا قرب وجهه سقطت فروة وجهه منه».
(مانند ته مانده روغن است، پس هرگاه صورتش بدان نزديك شود، پوست (گنديده شده) چهره اش در آن مي افتد)حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
رسيدن به خواسته

✔️برای رسیدن به خواسته ات باید این کار را بکنی:
تنها یکبار آنرا بخواه، با تمام وجود باور داشته باش
که به خواسته ات میرسی و آنوقت تنها کاری که
برای رسیدن به آن باید بکنی این است که
احساس خوبی داشته باشی،
وقتی احساس خوبی داشته باشی،
در فرکانس دریافت قرار میگیری.
تا موقعی که از داشتن چیزی
احساس خوبی نداشته باشی، آن چیز را
به دست نمی آوری، درست است؟
بنابراین خودت را روی فرکانس
«احساس خوب داشتن» قرار بده و
مطمئن باش که به خواسته ات میرسی.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#استخاره
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾

سلام علیکم سوال داشتم آیا میشه کسی بجای دیگری استخاره کند یا خیر؟؟



💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته
وَعَلَيْكُمُ السَّلَامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُهُ

در مورد استخاره در نزد اهل سنت به باید گفت:
در اصول استخاره که توسط پیامبر اسلام (صلى الله عليه وسلم) به ما آموزش داده شده، استخاره به عنوان دعایی است که در کنار آن دو رکعت نماز میخواند و شخص برای خودش انجام می‌دهد تا از خداوند خیر در امور دنیوی و اخروی بخواهد. از این رو، اصل استخاره بر این است که شخص خود، مستقیم به خداوند رجوع کند و این دعا را بخواند.

اما در عمل، برخی از علمای اهل سنت اجازه داده‌اند که شخصی می‌تواند به نیت دیگری استخاره کند.
این به معنای این است که فرد متقاضی استخاره میتواند به کسی دیگر سفارش کند که به نیابت از او استخاره کند.

بنابراین، بر اساس آموزه‌های اهل سنت، استخاره به نیابت از دیگری جایز است، گرچه بهتر آن است که خود فرد استخاره کند.

📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•✾
بسم الله الرحمن الرحيم فتوی(ل): 1291=955-10/1431
استخارہ دوسرے سے بھی کراسکتے ہیں۔ البتہ خود استخارہ کرنا بہتر ہے۔
(۲) استخارہ کا طریقہ بہشتی زیور وغیرہ میں مذکور ہے، اس کو دیکھ لیں۔
(۳) استخارہ امور مباحہ میں کرنا کرناچاہیے،حرام یا فرض واجب کے سلسلے میں استخارہ کرنا جائز نہیں۔
(۴) اگر استخارہ میں یہ آجائے کہ اس لڑکی سے شادی کرنا بہتر نہیں تو استخارہ پر عمل کرتے ہوئے وہاں شادی نہ کرنی چاہیے کیوں کہ اس سے غلط نتائج مرتب ہوسکتے ہیں۔اور بعد میں پچھتانا پڑسکتا ہے تب ندامت سے کوئی فائدہ نہیں ہوگا۔
واللہ تعالیٰ اعلم
دارالافتاء،
دارالعلوم دیوبند
ماخذ :دار الافتاء دار العلوم دیوبند
فتوی نمبر :24252
تاریخ اجراء :Sep 22, 2010

والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا الله عنه
۲۳ /محرم الحرام/۱۴۴۶ ه‍.ق‍
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
‌‎‌‌‌‎‌‌‌𖣦 ⃘⃔⃟ٜٖٜٖ༺🍃⭐️🔖⭐️🍃༻⃘⃕⃟ٜٖٜٖ 𖣦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌჻ᭂ࿐l‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌

#داستان_شب

💖عشق مجازی💖
#قسمت_پنجم

چندروزی علی رغم میل درونی ام هیچ جوابی به پیامهاش ندادم.تااینکه امروز,برام نوشته بودعزیز دلم,قربون اون چشای قشنگت بشم من,الهی سهند قربون اون دل مهربونت بشه که از دست من گرفته.جوابم را بده ,نزار تو این آتش هجران وبی خبری بسوزم.جان مادرت,جان خاله خانمت ,جوابم را بده لااقل دعوام بکن...راستش از قربون صدقه هاش دلم غنج میرفت...خودمم دلم تنگ شده بود و پس طاقت از کف دادم و....
سلام.از دستت خیلی ناراحتم,دلم میخواست سر به تنت نباشه,اما چون نیتت خیره واینقد منت کشی کردی بخشیدمت ,فقط به یک شرط...
سهند:قربون گل خودم بشم من .....هرشرطی باشه ,روجفت چشام قبوله...
من:میخوام مثل بقیه ی خواستگارها تودنیای واقعی ببینمت نه دنیای مجازی,هرچه زودتر قرار خواستگا ی رابگذار تا همه چی شکل رسمی به خودش بگیرد ,من از رابطه های پنهانی خوشم نمیاد ,دوست دارم بزرگترا هم درجریان باشند.
سهند:وااای خدای من چه راحت جواب بله را گرفتم...
من که از خدامه هرچه زودتر ازنزدیک ببینمت و...اما الان بابام برای یه قرارداد رفته خارج از کشور,مامانم هم باهاش رفته ,برای همین موقعیتش نیست اما هر زمان که برگشتند ,فورا اقدام میکنم.من که یک بار گول حرفاش راخورده بودم ,بازهم درس,نگرفتم و اینبارهم از روی سادگیم حرفهای قشنگش را باور کردم .
ولی نمیدانستم چه دامها برایم چیده این مار خوش خط وخال...

روزها برام پرازهیجان شده بود از صبح علی الطلوع تا اخرشب وگاهی نیمه های شب ,خودم بودم وموبایلم,همش هم درچت کردن باسهند خلاصه میشد.تو این مدت پنج ,شش باری رفتم خونه ی خودمون سرزدم ,تقریبا هفته ای یکبار,امشب شب جمعه بود ,فریده دخترعموم که قبلا همدم خاله خانم بود زنگ زده بود و گفته بود که ,شوهرش رفته جایی و تنهاست واز انجا که دلش برای خاله خانم تنگ شده,امشب را میاد تا کنار خاله باشه,خاله هم مرا مرخص کرد تا امشب را کنارخانواده ام باشم.
با اینکه چندین هفته بود از خونه دور بودم و فرصت این نبود شب خونه ی خودمون باشم,همش احساس بی قراری میکردم.
نمیدونستم چمه,هیچی خونه ی بابا برام جذابیت نداشت.تاجایی که مادر هم متوجه این بی قراریم شده بود وگفت:نسیم جان چند وقت رفتی خونه ی خاله ,با خونه ی بابات غریبه شدی؟اما مادر نمیدونست که این درد عشق است گریبان گیرم شده,اخه توخونه ی بابا خبری از وای فا نبود که به سهند پیام بدم از طرفی شماره ای هم ازش نداشتم تا با یک زنگ,دل بی قرارم را آرام کنم...بالاخره با هر مشقتی بود شب به صبح پیوند خورد,پاشدم نماز صبحم راخوندم ,چای دم کردم و صبحانه هم آماده..وقتی مامان اومد و میز پر و پیمون صبحانه رادید گفت آفرین ,میبینم خاله خانم کلی خونه داری یادت داده,الان وقتشه که عروست کنم هااااباخجالت گفتم:ان شاالله یه داماد پولدارررر نصیبت بشه😊
به خانه ی خاله رسیدم ,اهسته در را باز کردم و بی سروصدا داخل شدم,دیدم خاله تو اشپزخانه داره نهار ظهرش را که عموما یا اب پز بود و یا کبابی,آماده میکرد.سلام کردم و یه بوسه از لپای توپلش گرفتم و به سرعت رفتم اتاقم.لباسهامو در آوردم و نت را روشن کردم..
چقدددد پیام از سهند داشتم.
نفس
جیگر
خانمم
هنوز نیامدی؟؟
زود انلاین بشو ,یه مطلب مهم را باید بهت بگم.ومن بی خبراز نقشه ای شوم ,مشغول جواب دادن شدم...

سلام گلم
ممنون الان رسیدم ,هنوز عرقم خشک نشده
بگووو خبر مهمت چیه؟؟
خودم فکر میکردم حتما پدرو مادرش از خارج برگشتن و میخواد مژده ی خواستگاری را بهم بده.اما سهندجواب داد..نسیم دیروز یکی ازدوستام را دیدم میدونی چی میگفت؟
من:نه ,علم غیب که ندارم,چی میگفت؟؟
سهند:میگفت با یه دختره دوست شده وادای عاشقا را درآورده دختره گول خورده براش عکس فرستاده,الانم با همون عکسا کلی از دختره اخاذی کرده..
من:چقددد نامرررد,سهند بااین دوستات قطع رابطه کن خوب,خوشم نمیاد فاز منفی میدن.. سهند دیشب خیلی دلتنگت شدم ..
سهند:میخوای یه کاری کنم دیگه دلتنگم نشی..،من که فکر میکردم الان مژده ی خواستگاری را میده گفتم:آره دیووونه..
گفت میخوام مثل همون دوستم رفتار کنم ,اونموقع دلتنگم نمیشی هیچ ,سایه ام هم با تیرمیزنی!! پشتم یخ کرد ,خدامرگم بده این چی داشت میگفت😱نوشتم:شوخیت بی مزه بود,خبرت رابگو لووس...
سهند:اتفاقا اصلا شوخی نبود دختره ی ساده ی الاغ...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#ادامه_دارد.....
‌‎‌‌‌‎‌‌‌𖣦 ⃘⃔⃟ٜٖٜٖ༺🍃⭐️🔖⭐️🍃༻⃘⃕⃟ٜٖٜٖ 𖣦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌჻ᭂ࿐l‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌

💖عشق مجازی💖
#قسمت_ششم

-چشام تیر کشید ,همه جا سیاه شده بود,این چی میگفت؟؟؟
سهند ادامه داد...یادته وقتی دوستت آرزو بودم کلی عکس برام فرستادی؟؟
برام کاری نداره با یک فتوشاپ بندازمت کنار یک پسر وعکس راپخش کنم تو کل دنیا...توی تمام شبکه های مجازی ...وتا توبیای ثابت کنی گول خوردی واین عکس فتوشاپه ,آبروت رفته.گفتم: تو غلط میکنی پسره ی بی شرف روباه صفت و....هر چی از دهنم درمیامد براش,نوشتم ونشون دادم نمیترسم از تهدیدش,اما در واقع کل بدنم رعشه گرفته بود.جواب داد: درکت میکنم,من نامردم نامرد ,اما چه کنم جیبم خالیست و قراره باپولهای خاله خانم تو پر بشه...یه پیشنهاد دارم ,اگر به پیشنهادم پاسخ مثبت بدهی,به شرافتم قسم هرچی عکس ازت دارم حذف میکنم...
من: شراففففت؟توی بی شرف دم از چیز دیگری بزن ,نامرد را چه به شرافت!!!
سهند: خود دانی,برخلاف همیشه صادقانه حرف زدم و تو در موقعیت انتخاب نیستی,مجبوری..مجبور...میفهمی؟؟!!
گفتم:من هیچی ندارم که تو به نوایی برسی,به کاهدون زدی.گفت: تو رو که میدونم از منم آس وپاس تری,اما خاله خانم خیلی چیزا داره...گفتم: من نه دزدم و نه خیانت کار
سهند: مجبوری هردو را انجام بدی والسلام ,دختره ی ابله...فردا انلاین باش ,پیشنهادم را میگم...


دیشب تا صبح از ترس و استرس خواب نرفتم,یعنی این روباه صفت چی ازم میخواست؟تا خود صبح گریه کردم,تازه یاد خدا افتادم,گفتم خدایا خودت میدونی من دختر بدی نیستم,یه نمازم قضا نشده,یه روزه ام دور و پس نشده,ناخوداگاه تو دام افتادم ,خدایا دستم را بگیر,یا ساترالعورات ,آبروم راحفظ کن😭😭
چشام تیرمیکشید,سرم از درد میترکید...
خاله خانم اومد تو اتاق تا حال و روزم و چشمای گود افتادم رو دید زد توسرش و گفت خاک به سرم چت شده دختر؟
لبخند بی جانی زدم وگفتم:هیچی نیست خاله,همون چشم درد همیشگی ست
خاله: یه نوبت از چشم پزشک میگیرم عصر میری دکتر فهمیدی؟!گفتم:چشم ولی
ِ حوصله نداشتم این بین دلسوزی خاله را کم داشتم که خدا را شکر اینم جورشد😢
انلاین شدم,دستام میلرزید,یعنی الان چی میخواست؟
سهند: به به بالاخره انلاین شدی,خودت رو اذیت نکن دخترک ساده,راه برون رفت از این معضل راحته...
گفتم:بگو, حوصله ی روباهان را ندارم...
گفت:ای به چشششم یه تابلو فرش خاله خانمت داشت,تو یکی ازعکسا فرستادی...اون رو بده به من و برای همیشه از دنیات گم میشم...خدای من کم اشتها هم نیست,اون تابلو میلیاردها میارزه,بعدشم خاله خانم میگفت: نگه داشتم بدم به عروسم ,اخه خیلی گرانبهاست و یه جور میراث خانوادگیه,حتی خاله حاضر نشده بود به موزه هدیه اش کنه,آخه من چه طور ببرمش ,بی شک خاله میفهمید.نوشتم:بیین نامرد دزددد,این یک قلم و نمیشه,خاله این تابلو را دوست داره و گذاشتتش تو پذیرایی ,تو چشم هست,امکان نداره غیب بشه و خاله نفهمه,اون موقع اگه از من بپرسه کجاست چی بگم هااااا؟؟😡
سهند: نگران نباش خانم کوچولو ,فکر اونشم کردم,من بی گدار به آب نمیزنم...
یکی کپی همون تابلو حتی قابش هم مثل همونه ,تهیه کردم ,عصر یه جا قرار میذاریم میرسونم بدستت,شب که پیرزنه خوابه اون را بزار جا تابلو اصلی و تابلو اصلی را فردا بدستم برسان و تمام....
گفتم: نمیدونم باید فکر کنم
سهند: دخترک ابله وقت فکر کردن ندادمت,حکم کردم باید اینکار رو بکنی,پس نه خودت رو اذیت کن و نه منو .عصر تابلو را میدم.....آدرس یه کافی شاپ را داد و آفلاین شد.
.....
خدای من الان چکار کنم..عصر به بهانه ی دکتر از خونه اومدم بیرون,ولی باید یک سر هم به دکتره میزدم ,جواب خاله خانم را باید میدادم,اول رفتم چشم پزشک ,هنوز یک ساعتی به قرارم مونده بود,منشی دکتر تا فهمید از طرف خاله خانم هستم (انگارمیشناختش) فرستادم داخل,دکتره بعد از کلی معاینه و پشت چندین تا دستگاه نشستن,گفت:چشم هاتون ضعیف نیست,فشار چشمتون هم خوبه اما فکر کنم مشکل عصبی باشه ,یک معرفی نامه مینویسم براتون تا برین ,دکتر مغز و اعصاب
پیش خودم گفتم:غیب گفتی والااا, با این فشار عصبی که این یک روزه بهم وارد شده,سکته نکردم جای شکر دارد.سریع رفتم همون کافی شاپ.نقشه ها داشتم واسه آقا سهند مکارررر...

#ادامه_دارد....حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رمان_واقعی_قلبی_که_به_جا_ماند
#نویسنده_فاطمه‌سون‌آرا

#قسمت_هفتم

پدرم با شنیدن حرف مادر مسیح به فکر رفت پدرم مرد مهربانی بود برای همین گفت من حرفی ندارم چون هیچ پدری دوست ندارد دخترش کرایه نشین باشد و برای دخترم که از طفولیت تا حالا هر چی خواسته فراهم شده این موضوع شاید سخت باشد باز هم من این تصمیم را به دست خودش میگذارم اگر دخترم راضی باشد من حرفی ندارم مادر مسیح به من دید و گفت دخترم تو چی نظر داری؟ من به سوی مسیح دیدم او التماس گونه به من دید من هم گفتم به اجازه ای پدر و مادرم مشکلی نیست من قبول دارم مادر مسیح با خوشحالی گفت پس آمادگی های عروسی را میگیریم با اجازه حالا رفع زحمت میکنیم بخیر بخاطر تعین روز عروسی میاییم بعد از رفتن آنان به پدرم دیدم و پرسیدم پدر جان به نظر تان تصمیم من اشتباه نیست؟ پدرم لبخندی مهربانی زد و گفت امروز بالایت خیلی افتخار کردم تو بخاطر دل یک پیرمرد قبول کردی پس مطمین باش الله خیلی کمک ات میکند.
فردای آنروز خانواده ای مسیح به خانه ای ما آمدند و قرار های ازدواج گذاشته شد قرار بود بیست روز بعد من و مسیح ازدواج کنیم برای همین مسیح از همان روز به دنبال یک خانه ای مناسب میگشت سه روزی میگذشت که یکروز به خانه ای ما آمد همینکه سعدیه دروازه را باز کرد مسیح با خوشی داخل خانه شد با دیدن من گفت بالاخره یک خانه مناسب خود ما پیدا کردم مادر جان کجاست از او اجازه بگیریم به دیدن خانه برویم مادرم به حویلی آمد و با خنده گفت چی شده پسرم صدایت همه جا را گرفته ان شاالله خیریت باشد مسیح نزدیک مادرم رفت دستش را بوسید و گفت مادر جان اگر اجازه بدهید رویا را با خودم ببرم یک خانه دیده ام اگر رویا پسندید بخیر قرارداد کنم مادرم گفت حاجی صاحب خانه نیست نمی دانم چی بگویم مسیح گفت وعده میدهم تا یکساعت دیگر دوباره رویا را به خانه میرسانم اگر میخواهید شما هم با ما بیایید مادرم‌ گفت نی پسرم خود تان میفهمید کار تان بعد به من دید و گفت برو دخترم حجابت را بپوش و با نامزدت برو

به داخل خانه رفتم و حجابم را پوشیدم و با مسیح از خانه بیرون شدم مسیح گفت رویا کمی راه دور است راه موتر هم ندارد باید پیاده رویی کنیم گفتم مشکلی نیست با هم حرکت کردیم من با دقت به اطراف میدیدم کوچه و پس کوچه های زیادی را طی کردیم تا بالاخره بعد از چهل و پنج دقیقه مسیج پشت دروازه ای چوبی کهنه ای ایستاده شد و گفت این‌ هم خانه ای که انتخاب کرده ام دروازه را محکم زد ولی کسی باز نکرد گفتم شاید کسی داخل خانه نیست مسیح گفت نخیر عزیزم دروازه از خانه دورتر است برای همین شاید نمی شنوند دوباره محکمتر از قبل به دروازه زد بعد از چند دقیقه صدای کسی پشت دروازه بلند شد و دورازه باز شد مردی با ریش سفید به ما سلام کرد و گفت خوش آمدید پسرم داخل بیایید داخل خانه شدیم من با دیدن خانه دهنم از تعجب باز ماند مسیح به من دید و گفت عزیزم بیا خانه را نشانت بدهم آهسته قسمی که پیرمرد نشنود گفتم مسیح من و تو به تنهایی در اینقدر حویلی بزرگ چی قسم زندگی خواهیم کرد روز که تو سر کار میروی من از ترس اینجا سکته میکنم مسیح دستم را گرفت و گفت عزیزم لطفاً همرایم ایستادگی کن میدانم  برای تویی که در ناز و نعمت بزرگ شدی زندگی کردن در این خانه سخت است

#ادامه_داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#رمان_واقعی_قلبی_که_به_جا_ماند

#قسمت_هشتم


ولی وعده میدهم به زودی از این خانه میرویم فعلاً باید پولهایم را برای شروع کار پس انداز کنم میدانی این آقا از ما کرایه خیلی کم میگیرد فکر کن اینجا مفت زندگی میکنیم آن مرد گفت چرا ایستاده اید بیایید که خانه ها را هم نشان تان بدهم با هم به سمت خانه رفتیم داخل دهلیز کوچکی شدیم به دیوار های رنگ و رو رفته اش نگاه کردم مسیح دستم را گرفت و داخل اطاق شدیم آن مرد گفت اینجا دو اطاق دارد و بعد دوباره به دهلیز رفتیم و ادامه داد اینجا هم آشپزخانه است البته کوچک است ولی برای شما که دو نفر هستید به نظرم مناسب است چیزی نگفتم از دهلیز بیرون شدیم آن مرد گفت تشناب هم نزدیک دروازه ای حویلی است به سمت چاه ای آب رفتم داخل چاه را نگاه کردم دلم گرفت این خانه خیلی کهنه بود نمیدانستم اینجا چگونه زندگی خواهیم کرد ولی برای اینکه مسیح ناراحت نشود ساکت شدم مسیح صدایم زد و پرسید در چی فکر رفتی؟ چی نظر داری؟ به سویش دید لبخندی زدم و جواب دادم ان شاالله زندگی خوشی را در اینجا شروع کنیم مسیح هم لبخندی زد و گفت مطمین باش این فداکاری ات را جبران میکنم آنروز مسیح مرا به خانه رسانید و خودش بخاطر بستن قرارداد خانه رفت وقتی به خانه آمدم مادرم پرسید چطور بود دخترم خانه به دلت بود؟ جواب دادم بلی مادر جان.

کم کم آمادگی های عروسی گرفته شد من و مسیح در یک روز پاییزی با هم ازدواج کردیم عروسی در خانه ای پدری مسیح برگذار شد نیمه های شب به سوی خانه ای که قرار بود من و مسیح زندگی دو نفره ای ما را در آنجا شروع کنیم حرکت کردیم وقتی به آنجا رسیدیم همه با دیدن آن خانه حیرت زده شده بودند دختر خاله ندیمه ام گفت رویا تو قرار است اینجا زندگی کنی اینجا بیشتر از خانه به ویرانه شباهت دارد دختر خاله ای بزرگم هم به تایید حرف او گفت راست میگوید رویا از قصر به ویرانه آمدی من اما خودم را از دست ندادم و گفتم همه از صفر شروع کرده به صد میرسند برای من افتخار است که شوهرم کوشش میکند به ما زندگی بسازد این خانه شاید برای شما ویرانه باشد ولی برای من بیشتر از قصر با ارزش است چون میدانم از پول زحمت شوهرم کرایه اش داده میشود آنها دیگر چیزی نگفتند ولی حتا خانواده ای مسیح هم با دیدن خانه شوکه شده بودند کم کم مهمانان که با ما آمده بودند عزم رفتن کردند و حالا تنها خانواده ای مسیح در خانه ای ما بودند پدر مسیح به مسیح گفت چطور غیرت ات اجازه داده که عروسم را در اینجا بیاوری با خودت فکر نکردی وقتی روزانه سر کار میروی عروسم اینجا چطور تنهایی طاقت بیاورد؟ مسیح گفت پدر جان ما فعلاً باید به خاطر آینده ای ما پس انداز کنیم این خانه به شرایط ما مناسب است مادر مسیح به سوی من دید و گفت دخترم تو چطور اینجا را قبول کردی؟ اگر پدرت این خانه را ببیند در مورد ما چی فکر خواهد کرد؟ حالا میدانم چرا مسیح اجازه نمیداد ما قبل از ازدواج به دیدن این خانه بیاییم من به دفاع از مسیح گفتم مادر جان پدر جان لطفاً تشویش نکنید من این خانه را دوست دارم زندگی دو نفره همیشه اوایلش مشکلات خود را دارد و ماند گپ پدر و مادرم مطمین هستم آنها هم راضی هستند چون پدرم میخواهد مسیح هر چی بدست میاورد از زور بازوی خودش به دست بیاورد شما هم ناراحت نباشید مادر مسیح گفت شیر مادر حلالت واقعاً که پسرم بسیار انتخاب خوب کرده بعد به سوی مسیح دید و گفت قدر زنت را بدان مسیح لبخندی زد و گفت تا آخرت قدرش را میدانم آنشب گذشت و همانطور روزها پشت سر هم میگذشت‌ مسیح تا میتوانست خودش را سرگرم کارش ساخته بود و همیشه میگفت باید زودتر پولدار شویم من هم که تمام روز در خانه تنها میبودم بعد از تمام کردن کارهای خانه وسایل فیشن ام را گرفته و با آنها خودم را سرگرم میساختم

دوماهی از ازدواجم میگذشت و‌ من در این مدت فقط یکبار خانه ای مادرم رفته بودم آنروز هم دلم برای پدر و مادرم تنگ شده بود گوشه ای اطاقم نشسته بودم که صدای دروازه را شنیدم رفتم تا دروازه را باز کنم پدرم را پشت دروازه دیدم با دیدنش محکم خودم را به آغوشش انداختم و اشک هایم جاری شد پدرم هم که دلش برایم تنگ شده بود سرم را بوسید و گفت پدرت را داخل خانه ات دعوت نمی کنی؟ چشمانم را پاک کردم و گفتم بفرما پدر جان پدرم داخل خانه شد برعکس دیگران که با دیدن خانه ام شروع میکردند به عیب گرفتن پدرم گفت تبریک باشد دخترم زندگی جدیدت گفتم تشکر پدر جان
پدرم را به اطاق مهمانان راهنمایی کردم و خودم رفتم تا چای بیاورم چند دقیقه بعد با پتنوس چای داخل اطاق شدم پدرم گفت دخترم چرا خودت را به زحمت ساختی من برای چند دقیقه آمده ام دوباره برمیگردم که خیلی کار دارم گفتم اینگونه نگو پدر جان اولین بار است که خانه ای دخترت آمدی گیلاس چای را پیشروی پدرم گذاشتم پدرم دستش را به جیب اش برد و بعد پاکتی را برایم داد و گفت این را بگیر دخترم نزدت نگهدار....

#ادامه_دارد
#حدیث‌_شریف


«عَنْ جُنْدَبِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ رضی الله عنه عَنِ النَّبِيِّ قَالَ: «اقْرَءُوا الْقُرْآنَ مَا ائْتَلَفَتْ قُلُوبُكُمْ، فَإِذَا اخْتَلَفْتُمْ فَقُومُوا عَنْهُ».
صحیح بخارى 5060


ترجمه: جندب بن عبدالله رضی الله عنه مي‌گويد: نبي اكرم فرمود: «تا زماني كه با نشاط هستيد و حضور قلب داريد، قرآن تلاوت كنيد. و هنگامي كه نشاط و علاقه نداريد، آنرا ترك كنيد».حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📌#داستان_عابدوزن_فاحشه
📌#قسمت_آخر
📌#ادامه_داستان

🌼🌹گفت: من این جا هستم. برای این شغل آماده هستم. تو برگرد اگر دیدی آن جوان همان جاست و همین طور سرگرم عبادت است، بیا من در خدمت هستم.
( البتّه دزد تا شناخته شد، فرار می کند. تا مؤمن فهمید و به این مرحله از شناخت رسید که وسوسه ی شیطان است، در می رود.)
🌼🌹سرانجام عابد قبول کرده و به صومعه برمی گردد، می بیند کسی نیست و می فهمد که این ملعون(شیطان) می خواسته او را در چه دامی بیندازد، از کرده ی خود پشیمان و نادم گشته و توبه می نماید و به عبادت مشغول و به آن زن فاحشه دعا می کند.
🌼🌹مرویست که شب آخر عمر آن زن فاحشه رسید و از دنیا رفت. صبح به پیغمبر آن زمان وحی رسید که به تشییع جنازه ی او برود. وقتی که بر در خانه ی زن می رسد، مردم می گویند: ای پیغمبرخدا! برای چه به در خانه ی این زن فاحشه آمده ای؟
می گوید: برای تشییع جنازه ی زنی از اولیاء حق آمده ام. مردم می گویند: او زن فاحشه ای بیش نبود.
🌼🌹پیغمبر سرش را به سوی آسمان می کند و می گوید: خدا تو می گویی یکی از اولیای من مرده! تشییع جنازه اش کن! این مردم می گویند این زن فاحشه بوده، قضیه چیست؟
🌼🌹خطاب رسید: ای پیغمبر! هم مردم راست می گویند و هم من! چون این زن تا چندی پیش فاحشه بوده، امّا آن عابد را از گناه دور می کند. بعد از رفتن عابد در خانه را می بندد و پشت در می نشیند و کلاه خود را قاضی می کند و می گوید:ای بدبخت و بیچاره! تو به عابد گفتی شاید در حال زنا عزرائیل به سراغت آید و تو توفیق توبه کردن پیدا نکنی! چه خاکی بر سر خواهی ریخت؟ تو که خودت از او پست تر هستی و یک عمر دامنت کثیف و آلوده است. تو چرا توبه نمی کنی؟ شاید عزرائیل یک وقت به سراغ تو هم بیاید. با دامن آلوده جواب خدا را چه خواهی داد؟!
🌼🌹از آن شب توبه کرد و از گناه برگشت و نادم و پشیمان گردید و با ما آشتی کرد و مشغول عبادت گردید.

💕عزیزان من!
بیایید قدر خود را بدانیم و در مبارزه با شیطان و طی نمودن مراحل تکامل تمام تلاش و توان خود را به کار گیریم وگرنه فرصت و وقت ما تنگ است و زمان مرگ نامعلوم! 
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
خودتان را تایید کنید؛

همیشه خودت را تایید کن،
به خودت بگو که من هر کاری را با موفقیت به پایان می رسانم ،
من پیروز و برنده زندگی خویش هستم،
با خودت مهربان باش، نیروی درونت را تشویق کن به شاد بودن و اشتیاق داشتن به زندگی.

احساس ایجاد شده بواسطه تشویق و تاییدتان سطح ارتعاشتان را بالا می برد
و شما در مدار عزت نفس بالا ، موفقیت و شادی قرار خواهید گرفت
و در نهایت با اتفاقاتی روبرو می شوید که هم جنس فرکانس شماست.

بنابراین این لحظه به خودت امید بده،
از خودت تشکر کن که اندیشه هایت مثبت و در جهت خوشبختی جریان دارد،
تاثیر کلام شما بر سلولهای بدنتان معجزه می کند..

🧡💛❤️💛🧡

آغوشم را برای خیر و نیکی گشوده ام و همسو با کائنات حرکت میکنم .
کامیابی حق من است زیرا من انسانی قدرتمند هستم .
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
خداوندا سپاسگزارم
🌴#مسائل_زنان #مسائل_حیض

اگر زنی اول ماه را پنج روز کامل حیض دیده و بعد منقطع شده و دوباره بعد از چهارده روز دیگر بصورت یک لکه تا چهار روز حیض شده است‌، این حالت فقط در سال دو بار یا بیشتر برای او پیش نمی‌آمده است و حالا این اولین بار است‌ که به این صورت دو ماه پشت سر همین طور می‌شود،این استحاضه حساب می‌شود یا حیض‌؟

📖 از چهار روز آخر که خون را بصورت لکه دیده است یک روز را به ۱۴ روز طهر اضافه کند و مدت طهر پانزده روز کامل کند، یعنی مدت اقل آن تکمیل می‌شود و سه روز دیگر حیض بشمار می‌رود پس فقط نمازهای روز اول از چهار روز را قضا بیاورد.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📖[مجموعه رسائل ابن عابدين: 1/98].
📖محمود الفتاوی ج2/ص33
#زن
#زنان_مسلمانان
#معجزه_قرآن

📌 زن مسلمان،پاک ترین زن دنیا👏

🔖 اينهم پاسخ اونائى که ميگن چرا يک مرد مى تونه همزمان چند زن داشته باشه ولى يک زن نمى تونه همزمان چند شوهر داشته باشه.

🌻(و تبارک الله احسن الخالقين)

📌دانشمندی یهــودی، متخصص در علوم ژنتیک و بارداری:

#زن #مسلمان پاکیزه ترین زن روی کره زمین میباشد.

🔸پروفسور رابرت غیلهم رئیس دانشکده البرت انیشتن متعلق به یهودیان و متخصص در علوم ژنتیک مسلمان شدنش را رسما اعلام کرد آنهم فقط به یک دلیل:
🔹شناختن وکشف یک حقیقت علمی و معجزه و بی نظیر بودن قرآن📖 به دلیل محدد کردن دوره طلاق برای زنان که به مدت سه ماه میباشد.

🔸به طوری که او جهان مدرن و همه علوم پیشرفته را شگفت زده کرد ،
یک سورپرایز و نظریه به اثبات رسیده علمی بانام (أثر آب مرد).

📌شرح: آب مرد دارای 62 نوع پروتئین است و این پروتئین ها از هر فرد به فرد دیگر متغیر است همانطور که اثر انگشت متغیر است و هر کس اثر انگشت خودش فقط مختص به خودش میباشد!

📌و این مانند یک تراشه الکترونیکی میباشد که هر فرد تراشه خاص خودش را حمل میکند.
وبدن زن در درون خود یک رایانه به تمام معنا حمل میکند و این رایانه اطلاعات تراشه مردی که با او ارتباط برقرار می کند را در خود ثبت میکند.
📌 این زن اگر در آن واحد ،بلافاصله بعد از طلاق از همسر با مردی دیگر ازدواج کند و یا اینکه در یک برهه تراشه های متعددی به رایانه متصل شوند این مانند ویروسی بزرگ است که وارد این رایانه شده است و لذا این زن دچار اختلالات هورمونی و روانی و بیماریهای گوناگون میشود.

🔖پروفسور به صورت علمی ثابت کرد که اولین حیض ( عادت ماهانه) بعد از طلاق باعث ریزش 32% الی 35% و حیض دوم 67% الی72% و حیض سوم 99.9% از أثر آب و اطلاعات مرد میشود و در واقع رحم زن آلان از هر اثری که در گذشته بوده پاک و طاهر میشود و آماده استقبال از تراشه و أثر اطلاعات جدید بدون هیچگونه ضرری برای زن میباشد.

🌻لذا میبینیم زنانی که زناکار و بدکاره هستند دچار بیماریهای سخت و گوناگونی میشوند که آنهم به دلیل اختلاط أثر آبهای مختلف در آن واحد میباشد.

🌻واما دوره زنان بیوه شده برای ازبین بردن اثر آب میبایست بلندتر باشد انهم به دلیل این است که غم و اندوه باعث تثبیت بیشتر اثر مرد آن هم به شکل قوی تری میشود وبه همین دلیل نیازمند دوره ای است که خداوند متعال در قرآن مجید میفرماید (أربعه أشهر و عشرا) تا ریزش اثر به صورت کامل انجام شود.

🌻واین نظریه باعث شد تا این دانشمند بزرگ به تحقیق بیشتر و بیشتر روی آورد.
این دانشمند تصمیم گرفت یک آزمایش انجام دهد .....

🔸او به منطقه ای در امریکا سفر کرد که غالبا جمعیت آن را مسلمانان تشکیل میدهند و آزمایش نشان داد که آنها فقط أثر اطلاعات مردان خود را حمل میکنند.

🔹و این در حالی است که در منطقه ای دیگر از امریکا که غالبا افراد آن را آمریکاییهای بااصطلاح روشنفکر و آزاد اندیش و پیرو آزادی جنسی تشکیل میدهند این آزمایش نشان داد که آنها أثرات متعددی با خود حمل میکنند، از دو الی سه اثر.

🔸و با همه این تفاسیر قانع شد که اسلام تنها دینی میباشد که حضانت زن و ارتباطات جامعه را تضمین میکند. واینکه زن مسلمان پاکیزه ترین زن رو کره زمین است.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📌عزیزان بزرگوار این تحقیق و این علم بخش کوچکی از علوم بی انتهای قران کریم میباشد و هر روز که میگذرد پرده های جدیدی از علوم بی نظیر قرآن برداشته میشود.
#داستان‌: پیدا کردن   راه  خدا....

روزگاری "مردی فاضل" زندگی می‌کرد.
او هشت‌سال تمام مشتاق بود "راه خداوند" را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا می‌شد و "دعا" می‌کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.
یک روز هم‌چنان که دعا می‌کرد، "ندایی" به او گفت به‌جایی برود.
در آن‌ جا مردی را خواهد دید که راه "حقیقت و خداوند" را نشانش ‌خواهد داد.
مرد وقتی این ندا را شنید، بی‌اندازه "مسرور شد" و به ‌جایی که به او گفته شده بود، رفت.
در آن ‌جا با دیدن مردی "ساده، متواضع و فقیر" با لباس‌‌های مندرس و پاهایی خاک‌ آلود، "متعجب" شد.
مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید.
بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت:

"روز شما به ‌خیر"

مرد فقیر به ‌آرامی پاسخ داد:
"هیچ‌وقت روز شری نداشته‌ام."

پس مرد فاضل گفت:
"خداوند تو را خوشبخت کند."

مرد فقیر پاسخ داد:
"هیچ‌گاه بدبخت نبوده‌ام."

تعجب مرد فاضل بیش‌‌تر شد:
"همیشه خوشحال باشید."

مرد فقیر پاسخ داد:
"هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام."

مرد فاضل گفت: "هیچ سر درنمی‌آورم."
خواهش می‌کنم بیش‌تر به من توضیح دهید."

مرد فقیر گفت:
" با خوشحالی این‌کار را می‌کنم.
تو روزی خیر را برایم آرزو کردی! درحالی‌که من هرگز "روز شری" نداشته‌ام، زیرا در همه‌حال، خدا را "ستایش" می‌کنم.

اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من هم‌چنان خدا را "می‌پرستم."

اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد، باز خدا را ستایش می‌کنم و از او "یاری" می‌خواهم بنابراین هیچ‌گاه روز شری نداشته‌ام.

تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالی‌که من هیچ‌وقت بدبخت نبوده‌ام زیرا همیشه به درگاه خداوند "متوسل" بوده‌ام و می‌دانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند، آن بهترین است و با خوشحالی هر آن‌چه را برایم پیش‌بیاید، می‌پذیرم.
"سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه‌ هدیه‌هایی از سوی خداوند هستند."

* تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالی‌که من هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام زیرا "عمیق‌ترین آرزوی قلبی من،" زندگی‌کردن بنا بر "خواست و اراده‌ی خداوند" است.*حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همیشه موفقیت بعد از انجام ترسناک ترین.....

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شهید مولانا مجیب الرحمان نصاری (رحمه‌الله)

ازدواج
#اجباری دختران
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
اشتراک گذاری نمایید
(درباره‌ی سوره حمد و بقره)

 کلثوم حسن زاده 

ــ بزرگترین سوره قرآن:
ای کاش مردم برای معالجه بسیاری از بیماری ها و رفع و پیشگیری از بسیاری از ضررهای نامحسوس، سوره حمد را هر روز هفت بار تلاوت می کردند. همچنین این سوره مبارک، بزرگترین سوره قرآن مجید می باشد که بدون قرائت آن، نماز صحیح نمی باشد. این سوره ای است که خداوند آن را ام الکتاب نامیده و کتاب نیز که یکی از نام های قرآن است، یعنی «مادر قرآن» و در واقع مادر شفا و معالجه می باشد.
پیامبر محبوبمان(صلی الله علیه و سلم) در مورد بزرگی و فضیلت این سوره می فرماید: «ما أنزلت فی التوراه و لا فی الإنجیل و لا فی الزبور و لا فی الفرقان مثلها و إنها سبع من المثانی و القرآن العظیم الذی أعطیته» (البخاری و مسلم)
یعنی: «سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، مانند این سوره نه در تورات و نه انجیل و نه زبور و نه قرآن، نازل نشده است. سوره فاتحه با هفت آیه، تکرار شده ی این قرآن بزرگ است که به من اعطا شده است».
رهنمودی به راه راست است:
از عبدالله بن عباس(رضی الله عنه) روایت شده است: «بینما جبریل قاعد عند النبی(صلی الله علیه و سلم) سمع نقیضاً من فوقه فرفع رأسه فقال: هذا باب من السماء فتح الیوم، لم یفتح قط إلا الیوم، فنزل منه ملک فقال: هذا ملک نزل إلی الأرض، لم ینزل قط إلا الیوم، فسلم و قال: أبشر بنورین أوتیتمها، لم یؤتهما نبی قبلک: فاتحه الکتاب و خواتیم سوره البقره، لن تقرأ بحرف منهما إلا أعطیه» (مسلم)
یعنی: «هنگامی که فرشته وحی (جبرئیل) در شکل انسانی در کنار پیامبر(صلی الله علیه و سلم) نشسته بود، صدایی را از آسمان شنیدند، جبرئیل سرش را بلند کرد و به آسمان نگاه کرد و فرمود: این دروازه ای در آسمان بود که امروز باز شد، به جز امروز در هیچ روز دیگری باز نشده بود، سپس فرشته ای از آن دروازه فرود آمد که به جز امروز هرگز پایین نیامده بود. فرشته به مجلس آنان وارد شد و بر پیامبر(صلی الله علیه و سلم) سلام کرد، سپس به ایشان فرمود: (بشارت بر تو باد که دو نور به تو بخشیده شده است که به هیچ پیامبری قبل از تو بخشیده نشده است و آن هم سوره فاتحه و انتهای سوره بقره است، هر حرفی را از آنها تلاوت کنی خداوند (نور آن را) به تو می بخشد)».
معنای این حدیث این را می رساند که زمانی که می گویی: «إهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ» یعنی: تو از خداوند می خواهی که تو را در تمام جوانب زندگی و کار و پیشه و… به راه راست هدایت نماید. همچنین راهنمایی برای اتخاذ تصمیماتی صحیح در تمام زمینه های زندگی می باشد.
هدف از راهنمایی و هدایت تنها هدایت ایمانی نیست، بلکه انواع هدایت و راهنمایی را شامل می شود.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
قانون #کائنات :

هیچ‌چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی‌کند

رودخانه‌ها
آب خود را مصرف نمی‌کنند

درختان
میوه‌ی خود را نمی‌خورند

خورشید
گرمای خود را استفاده نمی‌کند

گل
عطرش را برای خود گسترش نمی‌دهد

زندگی
یعنی در خدمت دیگران

قانون طبیعت است

پس: اگر دیدی کسی گره‌ای دارد
و تو راهش را می‌دانی ؛سکوت نکن
            
اگر دستت به جایی می‌رسد دریغ نکن

معجزه‌ی زندگی دیگران باش
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
این قانون
#کائنات است
2024/10/07 04:26:05
Back to Top
HTML Embed Code: