Telegram Web Link
♦️🦋♦️♦️🦋♦️♦️🦋
♦️🦋♦️🦋
♦️🦋
♦️

عنوان داستان:
#هوو_5
🐞قسمت_پنجم

نزدیک صبح دخترم به دنیا اومد ولی حال خودم اصلا خوب نبود خونریزیم زیاد بود همه فکر میکردن طبیعی ولی چند ساعت بعدش بخاطر افت فشار بیهوش شدم بردنم مراقبتهای ویژه..وقتی به هوش اومدم خیلی درد داشتم برام مسکن زدن آروم بشم.دقیقا نمیدونستم چه بلایی سرم اومده مامانم همراهم بود از رفتارش میفهمیدم ناراحته ولی سعی میکرد خودش و خوشحال نشون بده.بازم اون دلشوره لعنتی اومد سراغم گفتم ملکیا(دخترم)کو؟گفت بخدا حالش خوبه نگران نباش تو دستگاهه.خاطرات بد گذشته اومد سراغم گفتم چرا گذاشتنش تو دستگاه؟گفت یه کم تنفسش مشکل داره.به زور از جام بلند شدم گفتم باید ببینمش.طفلک مامانم هرکاری کرد نتونست منصرفم کنه به پرستار گفت مجبور شدن با ویلچر ببرنم بخش نوزادا‌ن تا دخترم و ببینم.وای خدای من انقدر کوچیک بود که میترسیدم بهش دست بزنم..اون روز متوجه چیزی نشدم اما فرداش که مادرشوهرم امد دیدنم باناراحتی گفت بیچاره پسرم!!فکر کردم بخاطر دخترم میگه اما وقتی خواهرشوهرم پرید وسط حرفش گفت مامان الان وقتش نیست.شک کردم گفتم منظورت چیه مامان؟گفت میدونستم نمیتونی دل پسرم رو شاد کنی.گفتم منو سعیدناشکر نیستیم اگرخدا صلاح بدونه بچه دومم پسر میشه.نگاهی بهم کرد گفت با کدوم رحم؟متوجه منظورش نمیشدم مامانم گفت حاج خانم اگر نمیتونی همدردی کنی حداقل روی زخممون نمک نپاش.دستم گذاشتم رو شکمم گفتم مامانم چه بلایی سرم اومده؟یکیتون بگه چی شده؟خواهرشوهرم بهم نزدیک شد گفت میناجان نمیشه با تقدیر جنگیدخواست خدا این بوده گفتم میشه صغرا کبرا نچینی درست حرف بزنی.گفت برای نجات جونت مجبور شدن رحمت و دربیارن..باورم نمیشدولی حقیقت داشت من تو اوج جوانی بقول مادرشوهرم ناقص شده بودم دیگه نمیتونستم تجربه مادرشدن روداشته باشم.حال روحیم خیلی بد بود ولی چاره ای جز پذیرش حقیقت نداشتم.......

بعداز ۲روز مرخص شدم ولی دخترم ریه ش مشکل داشت باید بیمارستان میموند برای یه مادر خیلی سخته بدون بچه اش برگرده خونه با اون شکم پاره هر روز میرفتم بیمارستان تنها دلخوشیم دخترم بود ولی انگار خدا نمیخواست من به آرامش برسم و بعد از ۱۰ روز دخترم ریه اش آب آورد قلبش از کار افتاد.خدا میدونه روزی که رفتم بیمارستان بهم این خبر تلخ و دادن چه حالی شدم مثل دیوانه ها داد میزدم از خدا شکایت میکردم گناه من چی بود که تو دو سال ۳تا جیگر گوشه ام رو از دست داده بودم و از همه بدتر دیگه نمیتونستم مادر بشم عملا نابود شدم افسردگی گرفتم و تا چند ماه مثل یه تیکه گوشت افتادم گوشه ی خونه.چند ماهی گذشت تا تونستم سرپا بشم.سعی میکردم باخیاطی خودم روسرگرم کنم ولی نمیشد گاهی کار مشتریها رو خراب میکردم.یکسالی ازاین ماجراگذشته بودکه رفتار مادرشوهرم کاملا باهام عوض شد عملا بهم میگفت طلاق بگیر پسرم بچه میخواد یه زن سالم میخوادوووو.البته خدایش سعید کنارم بود میگفت به حرفهای مادرم اهمیت نده ولی مگه میشد!!

یه روز که دیگه ازدست تیکه های مادرشوهرم خسته شده بودم به سعید زنگ زدم گفتم من دیگه تواین خونه نمیمونم دنبال خونه باش و قهر کردم رفتم خونه ی مادرم آخر شب سعید با یه سند اومد دیدنم گفت این چندسال که کار کردم با یکی از دوستام شریکی زمین خریدم میخوایم مجتمع بسازیم ولی بابت خریدش چندتا چک سنگین دارم اول اینارو پاسشون کنم بعد بریم دنبال کارهای ساختش لطفا یه کم بهم زمان بده توکه این همه صبرکردی یه کم دیگه ام تحمل کن همه چی درست میشه میریم خونه ی خودمون.وقتی دیدم سعید داره تمام تلاشش میکنه که پیشرفت کنیم به آرامش برسیم قبول کردم.دوسالی گذشت تواین مدت چکها پاس شد کارهای اولیه زمین انجام شد میخواستن شروع کنن به ساختن البته بازم یکی دوسالی طول میکشید تا این زمین ساخته بشه..روزهای خیلی سختی روپشت سرگذاشته بودم اما امیدوار بودم.گذشت تایه روز یکی از همسایه برای کوتاهی پیراهنش اومد پیشم تو حرفهاش گفت میناجان توکه شوهرت انقدر بچه دوست داره چرا نمیریدیه بچه رو به سرپرستی قبول کنید.گفتم چندبار بهش گفتم ولی قبول نمیکنه حتی اگر شوهرمم راضی بشه مادرشوهرم نمیذاره یه کم فکر کرد گفت دوستانه دارم بهت میگم حواست به زندگیت باشه مرد جماعت دستش به دهنش برسه‌ فیلش هوس هندوستان میکنه مخصوصا اگر کمبودی داشته باشه!!خداروشکر تو زن عاقلی هستی ولی زندگی بدون بچه نمیشه با این حرفش ته دلم خالی شد البته میدونستم سعید عاشق بچه است جلوی من به روی خودش نمیاره چون بارها دیده بودم بچه خواهرش چه جوری میچلونه.از وقتی هم برادرشوهر بزرگم صاحب بچه شده بودم مادرشوهرم افتاده بود به جونم میگفت درخت بی ثمری موندی توزندگی بچم میخوری میخوابی چه گلی به سرش زدی دو روز دیگه پیر میشه حسرت پدرشدن به دلش میمونه تمام اینا باعث به فکر چاره باشم من واقعا سعید و دوست داشتم نمیخواستم طلاق بگیرم.

#ادامه_دارد...
♦️🦋♦️♦️🦋♦️♦️🦋
♦️🦋♦️🦋
♦️🦋
♦️

عنوان داستان:
#هوو_6
🐞قسمت_ششم


شاید باورتون نشه ولی زندگی بدون سعید رو نمیتونستم تصورکنم اون شب وقتی اومد سر بحث و باز کردم گفتم چه تضمینی هست چند سال دیگه نظرت عوض نشه نری دزدکی زن بگیری خندید گفت دزدکی چرا میام بهت میگم!!اولش فکر کردم شوخی میکنه ولی واقعا جدی میگفت.گفتم بیا رضایت بده سرپرستی یه بچه روقبول کنیم گفت حرفشم نزن من بچه از رگ و ریشه خودم میخوام گفتم رحم اجاره کنیم گفت نه چندروزی تو فکر بودم تا تصمیمم و گرفتم بهش گفتم من خودم میگردم یه زن برات پیدا میکنم که فقط برات بچه بیاره.. سعید فکر کرد شوخی میکنم اما وقتی چند نفری رو بهش پبشنهاد دادم فهمید تصمیم جدیه.یکی دوهفته ای گذشته بود که خودش گفت اگر زن دومم بگیرم تو رو طلاق نمیدم فکر نکن با زن گرفتن برای من میتونی از شرم خلاص بشی.گفتم منم بهت گفتم زنی برات میگیرم که فقط برات بچه بیاره بعد خودمونم بزرگش میکنیم گفت اگر اینجوریه من حرفی ندارم.شاید براتون عجیب باشه ولی من بعد از رضایت سعید بکوب دنبال زن دلخواه خودم براش بودم و بعد از یه مدت گشتن یکی از دوستام، خواهرشوهرش و که سن بالا بود و بهم معرفی کرد..بتول یکی دوسالی از سعید بزرگتر بود،تو یکی از روستاهای اطراف شهر زندگی میکرد..دوستم ناهید خیلی ازش تعریف میکرد میگفت دختر خیلی خوبیه گفتم چرا تا الان ازدواج نکرده؟گفت بخاطر لکنت زبان
و ساده بودنش خواستگار نداشته....

ناهید که در جریان زندگی من بود گفت بهت قول میدم هیچ دردسری برات درست نمیکنه میتونی راحت باهاش کنار بیای فکر کن برای خودت یه کمکی گرفتی در این حد مطیع ازش خواستم بیارش خونش تا از نزدیک ببینمش.یک هفته ای از این ماجر ا گذشته بود که ناهید زنگ زد گفت:خواهرشوهرم(بتول)اومده اگر میخوای بیا ببینش باهاش حرفات بزن.فرداش رفتم دیدن بتول از استرس داشتم میمردم تو راه به خودم فحش میدادم بابت این پیشنهادم ولی چاره ای نداشتم بایدتا اخرش میرفتم وقتی با بتول رو به رو شدم مهرش به دلم نشست یه دختر نجیب خجالتی که روش نمیشد سرش و بالا بگیره.بدون تعارف حرفمو بهش زدم اونم گفت من مزاحمتی برای زندگیت ندارم میخوام سرو سامون بگیرم.یادم رفت بگم بتول پدر و مادرش از دست داده بود پیش برادرش زندگی میکرد ولی زنداداشش خیلی اذیتش میکرد حاضر بود زن دوم بشه ولی خونه برادرش زندگی نکنه.
یه جورایی دلم براش سوخت ولی تمام شرط شروطم بهش گفتم اونم همه روقبول کرد
همون شب عکسش به سعیدنشون دادم گفتم دخترخوبیه ومشکلی برامون به وجود نمیاره سعید دودل بود ولی در نهایت قبول کرد.فرداش رفتم پایین تمام ماجرار و برای مادرشوهرم تعریف کردم انقدر شوکه شده بود که هیچی نمیگفت هاج واج نگاهم میکرد پدرشوهرمم مثل مادرشوهر جاخورده بود
ولی در آخر همه به این وصلت راضی شدن..

باورش سخته ولی چند روز بعدش من حسابی به خودم رسیدم برای شوهرم رفتم خواستگاری!!برادر بتول همون شب رضایت خودش اعلام کرد ولی از سعیدخواست براش خونه جدا بگیره و قرارشد جهیزیه بتول بیارن طبقه پایین..ظرف چندهفته تمام کارهای انجام شد و سعید و بتول با رضایت من عقدشدن،،،تمام خریدهای بتول خودم انجام دادم گفتنش راحته ولی خیلی برام سخت بود
البته از حق نگذریم سعید هیچ دخالتی نداشت میگفت هرکاری خودت صلاح میدونی انجام بده.حتی روزی که مختصر جهیزیه اش رو اوردن رفتم پایین کمکشون چیدم و جالبه بدونید این وسط رفتارمادرشوهرم زمین تا آسمون باهام عوض شده بود مثل پروانه دورم میگشت!!برادر بتول یه مهمونی ساده دادو عروس شدن خواهرش تو روستا اعلام کرد ما هم آخر شب رفتیم دنبالش اوردیمش و به همین سادگی من برای خودم هوو اوردم!!بتول رو با لباس سفید گذاشتم پیش شوهرش خودم اومدم بالا.تنها که شدم دیگه طاقت نیاوردم زدم زیر گریه.درسته بارضایت خودم اینکار و کرده بودم ولی اون شب سخترین شب عمرم بود..این وسط تا یادم نرفته بهتون بگم خانوادم وقتی فهمیدن میخوام برای سعید زن بگیرم باهام قهر کردن مامانم طفلک خیلی تلاش کرد منصرفم کنه ولی من به حرفش گوش ندادم..

#ادامه_دارد....حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
Forwarded from حسبی ربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
^
#اعلم_رحمک_الله (37)

361- بگذار اعمال نیکت مستمر و مداوم باشد، زیرا دوست‌داشتنی‌ترین عمل نزد پروردگار استمرار و پشتکاری بر عمل نیک است.
362- به دنیا اهمیت نده، و از فقر و تنگدستی نترس و به الله متعال پناه ببر، زیرا پناه‌ بردن به الله در رأس کار صالحان است.
363- از آنچه پروردگار برای تو قسمت فرموده راضی بوده و ناشکر نباش.
364- آنچه در دست مردم هست از آن‌ها مخواه، تا تو را دوست داشته باشند و آنچه در دنیا هست نخواه، تا الله تو را دوست داشته باشد.
365- در امر دین ننگر به کسی که مقامش از تو پائین‌تر است، بنگر به کسی که مقامش از تو بالاتر است.
366- در امر دنیا ننگر به کسی که از تو مال و دارائی‌اش بیشتر است، بنگر به کسی که از تو پائین‌تر است.
367- در طلب روزی حلال باش که از فرایض است.
368- از مال مسروقه مخور که تو نیز در گناه آن شریک خواهی شد.
369- خوراکی‌های پاک و حلال بخور تا دعایت قبول شود.
370- به مانند زنبور عسل اشیاء پاک و حلال بخور و دسترنج پاک بر جای بگذار.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺

💖 پندآموز 💖

🌺فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّه🌺

🍃ِ[شوری/٤٠]🍃

🌸هر کس گذشت نماید و اصلاح کند، پاداش او با الله است🌸

📍❗️✍🏻ای مسلمان هرگاه اگر کسی غیبتت کرد ، اگر کسی دلت را شکاند ، اگر کسی حقت را ضایع کرد ، اگر کسی بر تو بدی کرد.......

📍💞❗️او را عفو کن و ببخش و از بدی که برتو کرده بگذر تا الله متعال نیز گناهان تورا ببخشد

📍❗️✍🏻اما بسیاری از ماها تحمل نداریم و بخششی نداریم .......

📍⚡️❗️ افسوس دست به انتقام جویی میزنیم و همانند کسی که بر ما بدی کرده ما نیز به او بدی میکنیم ......

📍⚡️❗️یا کاری میکنیم که دلهای ما خنک شود وتمام قدرت وخشم خود را بر او میبارانیم تا انتقام و تقاص او را پس بدهیم ......

📍💞❗️ای مسلمان یادت باشد کسی بالا سر توست و او نسبت به همه چیز آگاهتر است و پاداش و عذاب وتقاص بندگانش فقط با اوست ......

📍⚡️❗️پس کسی که بر تو بدی کرده را بخاطر الله رحمان او را ببخش و او را به الله متعال بسپار و قلب خود را با کینه ، تنفر ، خشم و رنجش به کسی آلوده نکن .....

✍🏻آنگاه است که مقام و منزلت تو نزد الله سبحان والاست
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
اَلسَلامُ عَلَيْكُم وَرَحْمَةُ اَللهِ وَبَرَكاتُهُ‎

اگه کسی یخچال گرونی رو قسطی بخره و اون نمایندگی با بانک قرارداد داشته باشه و تو قسطا شو بدی به بانک هرماه و تو یک و نیم سال که داری قسط میدی ده میلیون هم روش کشیده باشن آیا این وام حساب میشه و گناه هست؟؟

-----👇الجَوَابُ بِإسْمِ مُلْهَمِ الصَّوَاب👇 -----

وَعْلَیکُمُ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه

معامله نسیه یا شرایطی

🔹این نوع معامله درست است بشرطی که این معامله قسطی، را در همان وقت معامله، کامل و قطعی و مشخص بکنند. جنس را بخرد و قبض کند و بعد به مشتریان بفروشد.
🔸برای تشریح بیشتر مطلب زیر را مطالعه نمایید.🔻

🔹همانطور که هر شخص در معامله اختیار دارد که قیمت کالایش را کم و زیاد کند
🔸همچنین اجازه دارد که معامله را نقدی انجام دهد یعنی جنس و کالا را تحویل دهد و پول را وصول کند که به این نوع معامله، "معامله نقدی" اطلاق می گردد.
یا اینکه جنس و کالا را تحویل دهد و پول را بعدا بگیرد که به این "معامله با شرایط"  یا " معامله اقساطی" گفته می شود.
🔸برای جواز این دو نوع معامله " یک شرط کلی"  وجود دارد که در همان مجلس عقد و معامله نوع معامله مشخص شود که می خواهند نقدی معامله کنند یا بطور قسطی و شرایطی معامله کنند.

🔸🔻برای جواز معامله شرایطی یا اقساطی علماء شرایطی را بیان نموده اند:
▪️1.قیمت کالا مشخص باشد.
▪️2.مدت ادای قسط متعین باشد.
▪️3. در صورت تاخیر قسط، قیمت کالا اضافه نگردد(اگر در وقت عقد معامله این شرط گذاشته شود معامله فاسد نی گردد).

---👇 ارائه ادله و مراجع👇---
◽️"البیع مع تأجیل الثمن و تقسیطه صحیح، یلزم أن یکون المدة معلومةً في البیع بالتأجیل و التقسیط."
(شرح المجله لسلیم رستم باز،ص:125،رقم الماده:245)

◽️"ويزاد في الثمن لأجله إذا ذكر الأجل بمقابلة زيادة الثمن قصدًا."
(البحرالرائق،ج:6،ص:115،ط:مکتبة رشیدیة)

◽️"وَإِذَا اشْتَرَى شَيْئًا بِنَسِيئَةٍ فَلَيْسَ لَهُ أَنْ يَبِيعَهُ مُرَابَحَةً حَتَّى يَتَبَيَّنَ أَنَّهُ اشْتَرَاهُ بِنَسِيئَةٍ؛ لِأَنَّ بَيْعَ الْمُرَابَحَةِ بَيْعُ أَمَانَةٍ تَنْفِي عَنْهُ كُلَّ تُهْمَةٍ وَجِنَايَةٍ، وَيُتَحَرَّزُ فِيهِ مِنْ كُلِّ كَذِبٍ وَفِي مَعَارِيضِ الْكَلَامِ شُبْهَةٌ فَلَا يَجُوزُ اسْتِعْمَالُهَا فِي بَيْعِ الْمُرَابَحَةِ ثُمَّ الْإِنْسَانُ فِي الْعَادَةِ يَشْتَرِي الشَّيْءَ بِالنَّسِيئَةِ بِأَكْثَرَ مِمَّا يَشْتَرِي بِالنَّقْدِ فَإِذَا أَطْلَقَ الْإِخْبَارَ بِالشِّرَاءِ فَإِنَّمَا يَفْهَمُ السَّامِعُ مِنْ الشِّرَاءِ بِالنَّقْدِ فَكَانَ مِنْ هَذَا الْوَجْهِ كَالْمُخْبِرِ بِأَكْثَرَ مِمَّا اشْتَرَى بِهِ."
(المبسوط للسرخسي، ج:13،ص:78،ط:دارالمعرفة بیروت)

◽️"وكل شرط لايقتضيه العقد وفيه منفعة لأحد المتعاقدين أو للمعقود عليه وهو من أهل الاستحقاق يفسده كشرط أن لا يبيع المشتري العبد المبيع لأن فيه زيادة عارية عن العوض فيؤدي إلى الربا أو لأنه يقع بسببه المنازعة فيعري العقد عن مقصوده."
(الهداية،ج:3،ص:59،باب البیع الفاسد)
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
سلام علیکم

📝 برای اینکه شخص ازدواج موفقی داشته باشد و شخص ایده‌آلی به عنوان شریک زندگی پیدا کند، ابتدا باید از صدق دل بعد از نمازهای پنجگانه و همچنین بعد از نماز تهجد دعا نماید ضمن آنکه پایبندی به نماز حاجت داشته باشد.

🔸🔸 البته علما اعمالی بنا بر تجربیات، برای این امر در نظر گرفته‌اند که از قرار ذیل می‌باشد؛

1- {رَبِّ إِنِّي لِمَاأَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ} این آیه را به کثرت بخواند.

2- بعد از نماز عشاء اول یازده مرتبه درود شریف سپس صد و یازده بار یا لطیف و سپس یازده مرتبه درود شریف بخواند و دعا نماید.

3- بعد از نماز عشاء اول یازده مرتبه درود شریف سپس چهل و یک‌ مرتبه آیه‌ی {وَمَنْ یَّـتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَّه‘ مَخْرَجًا وًَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَایَحْتَسِبْ وَمَنْ یَّـتَوَكَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُه} را خواند و بعد آن یازده مرتبه درود شریف بخواند و دعا نماید.

4- صبح و شب سوره واقعه را بخواند و نیز سوره طارق را روزانه به همین نیت بخواند.

🔹🔹 ضمناً اگر شخصی را می‌شناسید که اهل الله و با تقوا هست می‌توانید با اهل خانواده‌ی خود مشورت نموده و برای خانواده‌ی آن فرد پیغام خواستگاری بفرستید، چنانچه خودتان نمی‌توانید این امر را انجام دهید از عالم محله و یا ریش سفیدان قوم خود این مسأله را درخواست نمائید، تا انجام دهند.

🔸🔸 البته لازم به ذکر است که، لزوماً هر فردی که پایبند به نماز و اعمال باشد، نمی‌توان گفت فردی صالح و نیک است، بهتر آنست که برای دختر و پسر دعای کنید که بهترین فیصله‌ها انجام گیرد.


دلایل و منابع
جواب
اچھے اور مناسب رشتہ کے لیے صدقِ دل سے نمازوں کے بعداورتہجد و غروب کے وقت دعا مانگیں، اور صلاۃ الحاجات کا اہتمام کریں، نیز مندرجہ ذیل معمولات میں سے کوئی ایک یا سب اختیار کرسکتے ہیں:
1- { رَبِّ إِنِّي لِمَاأَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ} کا کثرت سے ورد کریں۔
2- نمازِ عشاء  کے بعد اول وآخر گیارہ گیارہ مرتبہ درود شریف اوردرمیان میں گیارہ سومرتبہ ’’یاَلَطِیْفُ‘‘ پڑھ کراللہ تعالیٰ سے دعاکرنا بھی مجرب ہے۔
3- نمازِ عشاء کے بعد اول و آخر گیارہ گیارہ مرتبہ درود شریف اور درمیان میں 41 مرتبہ درج ذیل کلمات پڑھ کر دعا کیجیے:
{وَمَنْ یَّـتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَّه‘ مَخْرَجًا وًَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَایَحْتَسِبْ وَمَنْ یَّـتَوَكَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُه}
4- صبح و شام ایک ایک مرتبہ سورہ واقعہ اور سورہ طارق روزانہ اس مقصد کے لیے پڑھنا بھی مجرب ہے۔
مناسب جوڑ کا رشتہ ہو تو  لڑکی کے گھر والوں کو چاہیے کہ اگر وہ خود پیغام نہ پہنچاسکتے ہوں تو   خاندان یا محلے کے  کسی معزز شخص   وغیرہ کے ذریعے لڑکے کے گھروالوں  تک بات پہنچادیں، یا مبہم انداز میں انہیں اس رشتہ کی خبر کرادیں تاکہ   وہ بھی اس پر غور کرکے مناسب جواب دے سکیں، نيز الله تعالیٰ سے خیر اور بھلائی مانگیں، اس کا ہر فیصلہ حکمت بھرا ہوتا ہے، ضروری نہیں کہ جس  جگہ رشتہ اچھا سمجھا جارہاہو وہ  ضرور اچھا ہو، یہ بھی ممکن ہے  کہ اچھا ہونے کے باوجود دونوں میں موافقت نہ ہوسکے، لہٰذا اصل چیز خیر و عافیت ہے، بسا اوقات ظاہری طور پر حکمت سمجھ نہیں آتی، اس لیے اللہ سے دعا کرتے رہیں کہ جو لڑکا اور لڑکی دونوں کے حق میں بہتر ہو اس کا فیصلہ فرمادے! 
نیز کسی کو مسخر کرنے کے لیے ایسا وظیفہ کرنا کہ وہ  نہ چاہتے ہوئے بھی دوسرے کے تابع ہوجائے (گو وہ وظیفہ فی نفسہ جائز ہو ) شرعًا یہ  پسندیدہ نہیں ہے، اس لیےتسخیر کے وظائف پڑھنے کے بجائے اللہ تعالیٰ سے دعا کیجیے، اور اچھے رشتے کے لیے مذکورہ بالا وظائف پڑھیے، اگر اسی جگہ خیر و موافقت نصیب میں ہوئی تو ان شاء اللہ رشتہ مقدر ہوجائے گا۔ فقط واللہ اعلم
فتوی نمبر : 144206201367
دارالافتاء : جامعہ علوم اسلامیہ علامہ محمد یوسف بنوری ٹاؤن حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🔹❤️🔹❤️🔹❤️
❤️🌸🐛🌸
🔹🐛🌸
❤️🌸
📖داستان کوتاه
🔴زنی که پیراهن شوهرش خونی بود

سلام اصلا فکرشو نمیکردم که بخوام مشکلمو بنویسم اخه تا دوماه پیش فکر میکردم خوشبخت ترین زن روی زمینم
همسرم و خانوادش عالی بودن
من خیاطی و آرایشگری بلدم
کار تایپ کردم ترشی و رب خونگی درست کردم تا تونستیم یه خونه دو طبقه ۷۵ متری بخریم ، تا اینکه اون شب شوم شوهرم زنگ زد گفت که شب خونه نمیاد و به جای دوستش که سرایدار یه خونه هست و مریض شده نگهبانی میده
منه ساده هم باور کردم ولی خواست خدا بود به مادرشوهرم گفتم رضا بدون شام میمونه اذیت میشه خلاصه من و برادر شوهر و مادر شوهرم براش غذا بردیم، برادر شوهرم و مادرش توی ماشین موندن،من رفتم و زنگ زدم شوهرم که درو باز کرد رنگش پرید گفت واسه چی اومدی من غذا نمیخام میخام بخابم، داشتم برمیگشتم که دیدم لباسی که تنشه خونیه

با وحشت جیغ زدم و گفتم رضا چی شدهههههه این خون چیه
رضا با ترس و استرس سریع دست منو کشید و اورد داخل خونه و نذاشت جیغ و داد کنم
با التماس گفت تو رو خدا سر و صدا نکن
هیچی نیس فقط خون دماغ شدم عزیزم نترس
ولی من باور نکردم
نشستم به گریه کردن و التماس که بگه چی شده و این خون چیه
اخرشم گفت که امشب سر پول با دوستش درگیر شده و ناخاسته دوستشو با چاقو زده و فرار کرده
بعدشم نشست یه گوشه و گریه کرد

سریع رفتم پایین و به برادرش ماجرا رو گفتم و اونم اومد بالا و دوستشو که خونی و زخمی توی اتاق افتاده بود رو رسوندیم بیمارستان
ولی متاسفانه خیلی دیر شده بود و اون اقا فوت کرده بود😭

سر یه عصبانیت
سر پول بی ارزش
شوهرم افتاد گوشه ی زندان و منتظر مجازاته
تو رو خدا نکنید ،مراقب باشید
خودتونو کنترل کنید
خودتونو خانوادتونو نابود نکنید
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌸🌺🌴🌸🌺🌴🌸🌺🌴🌸🌺🌴

📖داستان کوتاه

باورش برایم سخت است!
اینکه از نگاه مردم قضاوت میشوم،
آنها یک حرف را در چند ثانیه میزنند و من ساعت ها جلوی آینه فقط نگاه خودم میکنم؛
دیروز بود، داشتم از خیابان رد میشدم
دونفر از کنارم عبور کردند و ناخودآگاه صدایشان را شنیدم؛
یکی از آنها میگفت چقدر دماغش بزرگ است،
چه قد کوتاهی دارد،اصلا کفش هایش به لباسش نمیخورد آنها رفتند
ولی تا ساعت ها جملات آن دونفر بارها در ذهنم مرور شد؛
اصلا از آن لحظه به بعد اعتماد به نفسم را از دست دادم،
میدانم که نباید برایم مهم باشد
اما مگر دست من است؟
آن روز به هر سختی که بود سر به زیر به خانه برگشتم،دیگر یادم نمیاید آن کفش ها را پوشیده باشم!
آن روز ساعت ها خودم را نگاه کردم و تمام معایبم را نوشتم.
کمی با خودم حرف زدم و درد و دل کردم
و خودم را قانع کردم که حرف ها و رفتار های مردم برایم مهم نباشد.
فردایش به خیابان رفتم؛
لباس هایی را که دوست داشتم پوشیدم سرم را بالا گرفتم و با اعتماد به نفس راه رفتم دیگر حرف های مردم برایم اهمیتی نداشت خودم بودم،خود واقعی من!
کاش یاد بگیریم که آدم ها یک حریم خصوصی دارند،
کاش یاد بگیریم که درباره همه چیز نظر ندهیم،
کاش برای یکدیگر احترام قائل باشیم؛
این روز ها دنیا و این جهان یک مشکل بزرگ دارد؛
و آن هم این است که آدم ها بدون فکر کردن و بدون تحقیق کردن هر حرفی را میزنند.
ولی یادتان باشد ممکن است شما از روی شوخی یا حتی از روی دلسوزی حرفی را بزنید
ولی همان حرف ممکن است یک آدم را به سمت تنهایی و به سمت افسردگی هدایت کند،
پس مراقب حرف زدن های خودمان باشیم
پس تا وقتی از ما نظر نخواستن سکوت کنیم!
گاهی سکوت کردن سخت است ولی لطفا برای اینکه دلی را نشکنید سکوت کنید.

#پیمان_چینی_سازحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
♦️🦋♦️♦️🦋♦️♦️🦋
♦️🦋♦️🦋
♦️🦋
♦️

عنوان داستان:
#هوو_3
🐞قسمت_سوم

البته کوتاه امدم که این جربحث تموم بشه.
بعد از این ماجرا هرماه کرایه و پول برق طبقه پایین رو جدا میزدم به کارت مادرشوهرم اونم چند ماه یکبار میرفت یه تیکه طلا باهاش میخرید پزش بهم میداد و خیلی خوشحال بود چون به منبع درآمد رسیده بود البته خدا هم هوای من رو داشت کارم تو محل حسابی گرفته بود سر کرایه خیلی اذیت نمیشدم ویه جورایی راضی بودم چون به خونه زندگیم نزدیک بودم همزمان به کارهام میرسیدم.تا اینجای داستان زندگیم اتفاق خاصی غیر دخالتهای مادر سعید نیفتاده که خیلی به چشم بیاد .ولی اتفاق اصلی زندگی من ۵سال بعد از ازدواجمون افتاد که تصمیم گرفتیم بچه دار شیم.اونم به اصرار سعید چون عاشق بچه بود میگفت: باید ۴تا بچه بیاری دوتا دختر دوتا پسر،منم همیشه با خنده میگفتم بشین تا برات بیارم نهایتش دوتاست حالا شانست بگیره پسر باشه یا دختر! البته تو این مدت مادر سعیدم زیاد بهم تیکه مینداخت که چرا بچه دار نمیشی .خلاصه یکسالی طول کشید تا باردار شدم.تواین مدت از جیب خودم خیلی خرج کردم مدام دکتر میرفتم‌ و هر سری کلی ازمایش عکس. دارو، بلاخره باردار شدم روزی که فهمیدم دارم مادر میشم انقدر خوشحال بودم که یه جعبه شیرینی خریدم رفتم دیدن سعید و بهش خبر دادم اونم مرخصی گرفت منو برد یه گردنبند طلا برام خرید با وجود تمام مشکلاتی که داشتم خودم رو خوشبخت میدونستم چون عاشق زندگیم بودم و انصافا هم سعید همه جوره مراقبم بود.آدم بد ویاری نبودم راحت به کار خیاطیم میرسیدم ماه چهارم نوبت سونوگرافی داشتم درعین ناباوری دکتر گفت دوقلو بارداری هم خوشحال بودم هم ناراحت چون بزرگ کردن دوتا بچه خیلی سخت بود ولی بازم ناشکری نکردم چون داشتم صاحب دوتا دختر خوشگل میشدم از درمانگاه که اومدم بیرون به سعید زنگ زدم وقتی بهش گفتم دوقلو باردارم باورش نمیشد فکر میکرد سر به سرش میذارم ولی وقتی عکس فرستادم مطمئن شد...

تارسیدم خونه مادرش اومد بالا بدون مقدمه گفت نوه ام پسرِ دیگه؟با تعجب نگاهش کردم گفتم چه فرقی میکنه گفت برای من فرق میکنه دوستدارم بچه اول سعید پسربشه.گفتم حالا برعکس شده نذاشت حرفم تموم شه گفت ازحالتت فهمیده بودم دختره فقط خواستم مطمئن بشم حدسم درست بود بچه دختره؟گفتم بله وبه زودی صاحب دوتا دختر خوشگل میشیم.چشماش ریز کرد گفت چی دوتا گفتم اره.گفت بچم شانس نداره که سعی میکردم آروم باشم ولی واقعا اگر میتونستم از خونم پرتش میکردم بیرون.هر دفعه میرفتم خرید مادرشوهرم یه تیکه بهم مینداخت اعصابم واقعا بهم میریخت ولی صبوری میکردم.گذشت تا وارد ماه هفتم شدم. مامانم باکلی شور و شوق برام سیسمونی آورد.مادرشوهرم جای تبریک یا یه تشکر خشک خالی گفت اگر پسر بود خودم براش همه چی میخریدم تا اون روز هرچی دلش میخواست گفته بود ولی دیگه تحمل این رو نداشتم که به خانوادم بی احترامی کنه گفتم الان خودت دوتا پسرداری چه گلی به سرت زدن بازم کارت که لنگ میمونه به دخترت زنگ میزنی توقع نداشت جلوی مادرم جوابش بدم با ناراحتی پاشد رفت.
مامانم دعوام کرد گفت پیرزنه ولش کن جوابش نده.گفتم مامان خبر نداری چه حرفهایی به من میزنه تا امروز هیچی نگفتم ولی هرچی کوتاه میام این بدتر میکنه.مامانم و خواهرام تا نزدیک غروب کمکم کردن بعد رفتن.مادر سعید انگار منتظر بود مهمونام برن سریع اومد سراغم هر چی از دهنش در اومد بارم کرد برای اینکه فشارش بالا نره حالش بد نشه هیچی نگفتم خودش و که خالی کرد رفت منم برای اینکه فکر و خیال نکنم رفتم پایین تا باخیاطی خودم و سرگرم کنم ولی رسیدم طبقه پایین نفهمیدم چم شد چند تا پله آخرو لیز خوردم پخش زمین شدم.وزنم بالا رفته بود سنگین شده بودم.با هر بدبختی بود بلند شدم ولی درد بدی تو پهلو،زیر شکمم احساس میکردم.

چند باری مادرشوهرم و صدا کردم حالا نمیدونم واقعا نمیشنید یا از قصدجواب نمیداد،گوشیم بالا بود فقط خدا میدونه اون پله ها روچه جوری رفتم بالا وقتی رسیدم تو پذیرایی کیسه آبم پاره شد با گریه زنگ زدم به سعید گفتم خودت برسون.مامانم با سعید من و بردن بیمارستان. دکتر گفت باید سریع سزارین بشی و بردنم اتاق عمل..بعداز بیهوش کردنم دیگه چیزی یادم نمیاد تا وقتی چشمام و باز کردم دیدم رو تخت بیمارستانم کلی سیم بهم وصله.دوسه دقیقه بعد از به هوش اومدنم پرستار اومد بالاسرم با بیحالی گفتم من کجام پرستار گفت خداروشکر چشمات بازکردی یه کم که فکر کردم تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده گفتم بچه هام خوبن؟ گفت اره نگران نباش.دکترم بعداز معاینه اولیه گفت همه چی خوبه مثل معجزه است برگشت این مریض.انقدر بی حال بودم که واقعا نمیتونستم حرف بزنم و باز چشمام و بستم خوابیدم.ایندفعه وقتی بیدار شدم خودم پرستار وصداکردم.گفتم میخوام بچه هام و ببینم گفت باشه فقط باید چند روزی صبر کنی یک ماه بیهوش بودی.با تعجب گفتم چی یک ماه!!

#ادامه_دارد...
» خبر تازه ای میخوام بدم
نعیم با محبت سر نرگس را بالا گرفت و گفت: بگو!
وقتی شما برگردید .
«<
» خوب ، بگو!
نرگس دست نعیم را فشرد و گفت: شما نمی دونین؟«
» من میدونم ، منظورت اینه که من خیلی زود پدر میشم.
نرگس در جواب سرش را در آغوش نعیم گذاشت.
» نرگس اسمشو بگم ... اسمش هست عبدالله ، اسم برادر من
اگه دختر باش چی؟
» نه او باید پسر باشه من نیاز به پسری دارم که زیر سایه ی شمشیر و در باران تیرها بازی کنه، من به او تیراندازی ، پرتاب نیزه و اسب سواری می.آموزم من برای جاودان موندن برق شمشیرهای پدرانم در بازوهاش قدرت و در قلبش
شجاعت و دلاوری می کارم
***
خلیفه ولید قبل از وفاتش کشتیهای جنگی را برای فتح قسطنطنیه فرستاده بود و لشکری هم از راه قاره ی آسیا در حرکت بود اما مسلمانان در این حمله شکست سنگینی متحمل شدند. قبل از به تسلط در آوردن دیوارهای محکم قسطنطنیه غذای لشکر اسلام کاملاً تمام شد ، مشکلی دیگر که پیش آمد مرض طاعون بود که در لشکر افتاد و جان هزاران نفر را گرفت لشکر اسلام بعد از این مشکلات مجبور به عقب نشینی شد.
در ایالت سند و ترکستان بعد از قتل ابن قاسم و قتیبه بن مسلم دروازه پیروزی تقریباً بسته شده بود. سلیمان برای شستن این داغ ننگ آور از کارنامه ی خود میخواست قسطنطنیه را فتح کند او فکر میکرد با فتح قسطنطنیه بر خلیفه ولید سبقت خواهد برد اما از بدشانسی ، این کار بزرگ را به عهده کسانی گذاشته بود که هیچ سروکاری با نبرد و جنگ نداشتند. بعد از چند حمله ی ناموفق به استاندار اندلس نامهای نوشت و از او خواست که برای فتح قسطنطنیه سپهسالاری با تجربه بفرستد و همانطور که گفتیم عبدالله برای پایان دادن این کار نزد خلیفه حاضر شد و
با پنج هزار نفر دمشق را به مقصد قسطنطنیه ترک کرد خود سلیمان هم دمشق را ترک کرد و رمله را دارالخلافه خود قرار داد تا بتواند نظارت بهتری بر چگونگی اوضاع داشته باشد. چندین بار خودش فرماندهی لشکر را عهده دار شد اما هیچ موفقیتی حاصل نکرد.
عبدالله با خیلی از پیشنهادهای خلیفه سلیمان مخالف بود او میخواست که ژنرالهای مشهور ایالت سند و ترکستان که به جرم دوستی با ابن قاسم و قتیبه در زندان بسر می بردند دوباره سر خدمت برگرداند اما خلیفه بجای آنها چند نفر نا اهل را استخدام کرده بود . نفرت مردم نسبت به سلیمان روز بروز بیشتر میشد . خود او هم ضعف خود را احساس می کرد لشکری که همیشه برای خشنودی خدا جان و مالش را نثار میکرد حاضر نبود برای خشنودی خلیفه خون خود را بریزد و برای همین شوق جهاد روزبروز در مردم کمتر می شد.
ناپدید شدن ناگهانی ابن صادق بر نگرانی خلیفه افزود حالا دیگر کسی نبود که او را تسلی دروغین بدهد و او مشکلات و مصائب را فراموش کند وجدانش او را بر قتل بی گناهانی چون ابن قاسم ملامت میکرد. او تملم سعی خود را برای جستجوی ابن صادق بروی کار آورد جاسوس فرستاد. جایزه تعیین کرد اما هیچ خبری از او نبود.
***
جزا و سزا
عبدالله می دانست که خلیفه برای پیدا کردن ابن صادق تمام سعی خود را خواهد کرد و زنده گذاشتن او خطزر دارد اما او نمی خواست دستهای خود را به خون کثیف انسانی مثل ابن صادق آلوده کند او این عمل را خلاف شأن مجاهد
می دید.
زمانی که لشکر عبدالله در راه قسطنطنیه در شهری به نام قونیه توقف کرد عبدالله نزد فرماندار شهر رفت و برای حفاظت وسائل گران قیمت لشکر تقاضای منزلی کرد فرماندار منزلی تقریباً نیمه ویران به او داد. عبدالله ابن صادق را در زیر زمین آن منزل گذاشت و برمک و زیاد را برای مراقبت او مامور کرد و خود به طرف قسطنطنیه حرکت کرد. زیاد بیشتر از قبل لطف زندگی را احساس می کرد . قبلاً او فقط یک غلام بود و حالا اختیار کامل بر جسم انسانی مثل خود را حاصل کرده بود هر وقت میخواست خود را با ابن صادق سرگرم میکرد. او احساس میرد که ابن صادق برای او مثل اسباب بازی است هیچ وقت از بازی کردن با او سیر نمی شد . در زندگی سرد و بی روح او ابن صاق اولین و آخرین
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#داستان« #از_چیزی_که_برای_توست_خوب_مراقبت_کن »

هنوز صدایش در گوشم هست
مادربزرگم را می‌گویم
آن روز‌ها هنوز مدرسه نمی رفتم
پول هایم را جمع کرده بودم برای خریدن یک توپ چهل تیکه ی واقعی
چند ماه طول کشیده بود تا پول هایم جمع شود

پول هایم را گرفتم دستم و به سمت مغازه رفتم
تمام مسیر را در فکر لذت رسیدن به آن توپ بودم
آنقدر غرق رویا بودم که متوجه افتادن پول هایم نشدم
وای که چقدر سخت بود قبول کردن این حقیقت
حقیقتی که می گفت پول هایت گمشده ، آرزو هایت پریده

تمام مسیر را برگشتم
وجب به وجب را با بغض نگاه کردم
نبود که نبود
انگار کسی قبل از من پول ها را برداشته بود
پول هایی که برای من بودند حالا دست نفر دیگری بود

دوس داشتم تا سر حد مرگ گریه کنم ولی فقط بغض داشتم
چند بار مسیر را رفتم و‌ برگشتم
از هر که رد می شد سراغ پول هایم را می گرفتم ولی خبری نبود که نبود
مثل یک ماتادور زخمی و خسته به خانه برگشتم
بغضم ترکید
مادر گفت فدای سرت
پدر پول داد و گفت با هم می رویم توپ را می خریم
ولی مادربزرگ گفت « از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
از آن شب سال های زیادی می گذرد
هر شب وقتی همه خوابند من گذشته ام را قدم‌ می زنم

وجب به وجب می‌گردم تا کسانی را که گم کرده ام پیدا کنم
تا بگویم شما برای من هستید
بگویم من برای داشتن شما سختی کشیده ام
من فقط لحظه ای شما را گم کردم
اما وقتی گذشته ام را قدم میزنم آن ها را پیدا نمی کنم

انگار کسی قبل از رسیدن من آن ها را برای خود برداشته
کاش پدرم آن توپ را برایم نمی خرید
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
نمی خرید تا می فهمیدم اگر از دست بدهی دیگر به دست نمی آوری
هر شب صدای مادر بزرگم در گوشم هست « از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت چهل و نه:

فرحت خواست حرفی بزند که فخری ادامه داد فراموش نکنید چقدر بخاطر به دست آوردن این قرارداد زحمت کشیدیم لطفاً نه تنها زحمات خودت بلکه زحمات مرا هم نقش بر آب نکنید خواهش میکنم بیایید فرحت چشمانش را بست و نفس عمیق کشید و گفت درست است تا چند دقیقه دیگر میرسم فرحت میتوانست چهره ای شاد فخری را پشت خط حدس بزند تماس را قطع کرد و موتر را به حرکت در آورد بعد از چهل دقیقه به رستورانت رسید داخل رستورانت شد فخری با دیدن او از جایش بلند شد و برایش سلام داد چشمش به دروازه ای دخولی رستورانت خورد و گفت مهمانان رسیدند فرحت به عقب نگاه کرد با دیدن مهمانان نفس راحتی کشید چون جاوید را با آنها ندید ولی این حس آرامش اش زیاد طول نکشید و نگاهش به جاوید افتاد که دیرتر از دیگر مهمانان داخل رستورانت شد نگاهش را با عجله از او گرفت و با مهمانان سلام داد و از آنها پذیرایی کرد جاوید هم به آنها ملحق شد و به او و فخری سلام داده پشت میز نشست فرحت به چوکی خالی که او قرار بود بنشیند دید چوکی درست کنار چوکی جاوید گذاشته شده بود با تردید کنار او پشت میز نشست و خودش را سرگرم صحبت با آقای کریستوف کرد بعد از چند دقیقه فخری شروع به حرف زدن کرد و فرحت ساکت شد جاوید تک سرفه ای کرد و گفت باورم نمیشود بعد اینهمه سال ترا اینجا میبینم آنهم به عنوان کسی که اینقدر یک شرکت بزرگ را رهبری میکند فرحت به سوی او دید و پرسید چرا باورت نمیشود؟ لبخند تلخی روی لبان جاوید جاری شد و گفت آن دختر ساده با رویا های کوچک کجا و این خانم پر تلاش با رویا های بزرگ کجا… به هر صورت خوشحال شدم ترا در این موقعیت دیدم فرحت با لحن نرم گفت تشکر در همین هنگام برای فرحت پیام آمد و برای همین صفحه ای مبایلش روشن شد چشم جاوید به روی صفحه ای او افتاد با دیدن تصویر روی صفحه پرسید این دختر… فرحت اجازه نداد سوالش را تکمیل کند و جواب داد دخترم است مردمک چشمان جاوید لرزید و حس بد برایش دست داد و گفت پس مادر شدی فرحت جوابی نداد چند دقیقه بعد غذای شان رسید همه گرم صرف غذا شدند فرحت بعد از اینکه غذایش را صرف کرد گفت من باید یکبار به کسی تماس بگیرم با اجازه بعد از جایش بلند شد و با قدم های بلند از آنها دور شد جاوید به فخری دید و پرسید شوهر خانم فرحت کجا هستند تا جای که معلومات دارم این شرکت از آنها است قیافه ای فخری غمگین شد و گفت آقای چنگیز را چهار سال قبل در یک سو قصد جانش را از دست داد از همان زمان خانم شان کارها را پیش میبرند.

ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#جهنم

🔥خوردنی ونوشیدنی اهل دوزخ

  👈از جمله غذاهاي اهل دوزخ #غسلين است.
خداوند مي فرمايد: «إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالًا وَجَحِيمًا * وَطَعَامًا ذَا غُصَّةٍ وَعَذَابًا أَلِيمًا» المزمل: 12 - 13
و مي فرمايد: «هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَغَسَّاقٌ * وَآخَرُ مِن شَكْلِهِ أَزْوَاجٌ» ص:57 - 58.
(اين آب داغ و خونابه (اندام دوزخيان است كه نوشيدني ايشان) است، بايد كه از آن پيوسته بچشند و بخورند. و جز اين، انواع كيفرهاي ديگري از اين قبيل دارند).
غسلين و غساق دو کلمه ي مترادف هستند و آن عبارت است از: چرك و مواد فاسدي كه از پوست اهل دوزخ بيرون مي آيد.
بعضي گفتند: غسلين و غساق همان ترشحاتي است كه از زنان زناكار بيرون مي آيد و بوي بد و متعفني كه از گوشت و پوست كفار خارج مي شود. قرطبي مي گويد: غسلين عصاره اهل دوزخ است.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌺┅═ঊঈ✭🌺🌺✭ঊঈ═┅🌺

☆بخون من که اشکم در اومد☆
👇
وقتی يك سالت بود مشغول شد به غذا دادن و شستنت.
😡و تو با گریه های طولانی شب از او تشکر کردی.

وقتی دو سالت بود مشغول شد به اموزش دادنت به راه رفتن
😡اما تو با فرار از ان هنگامی که صدایت میکرد از او تشکر کردی

وقتی سه سالت بود مشغول شد به غذاهای خوشمزه برایت پختن
😡و تو با ریختن غذا بر روی زمین ازش تشکر کردی

وقتی چهار سالت بود مشغول شد به دادن مداد به دستت تا نوشتن را یاد بگیری
😡و تو با خط خطی کردن روی دیوار از او تشکر کردی

وقتی پنج سالت بود مشغول شد به پوشاندن بهترین لباساها برای عید
😡وتو با کثیف کردن لباسها از او تشکر کردی

وقتی شش سالت بود مشغول شد به ثبت نام کردن تو در مدرسه
😡وتو با جیغ و داد که نمیخواهم بروم به مدرسه از او تشکر کردی

وقتی که ده سالت بود مشغول شد به منتظر ماندنت برای برگشت از مدرسه تا تو را در اغوش بگیرد
😡و تو با زود رفتن به اتاقت از او تشکر کردی

وقتی پانزده سالت بود مشغول شد به گریه کردن برای پیروز شدنت
😡وتو با خواستن هدیه بابت پیروزیت از او تشکر کرد


وقتی بیست سالت بود مشغول شد به تمنای اینکه با اوبه خانه فامیل و اشنایان بروی
😡وتو بارفتن و نشستن پیش دوستانت از او تشکر کردی

وقتی بیست و پنج سالت بود تو را در امور ازدواجت کمک کرد
😡و تو با دور شدن از او ونشستن کنار همسرت از او تشکر کردی

وقتی که سی سالت بود مشغول شد به گفتن بعضی از نصیحتها به تو که درمورد کودکان است
😡و تو با گفتن این جمله که در کارهایمان دخالت نکن از او تشکر کردی

وقتی سی و پنج سالت بود ،زنگ زد که تو را برای ناهار دعوت کند
😡و تو با گفتن این روزها مشغولم از او تشکر کردی

وقتی چهل سالت بود خبرت کرد که مریض است و نیاز دارد که از او مراقبت کنی
😡و تو با گفتن رنج و زحمت از والدین به فرزندان منتقل میشود از او تشکر کردی


😔و در روزی از روزها از این دنیا میرود و عشقش نسبت به تو هنوز در قلبش است اگر مادرت هنوز کنارت است او را رها مکن و محبتش را فراموش نکن وکاری کن که راضی باشد
👇
چون در تمام زندگی فقط یک ♡مادر♡ داری
و وقتی میمیردانگاه ملائکه میگویند که فوت شد ان کسی که به سبب ان به تو رحم میشد
این پیام برای هر انسانی که عزیز است برای مادرش😘
مادر♡ : اگر گرسنه شدی رستوران است
اگر مریض شدی بیمارستان است
اگرخوشحال شدی جشن است
اگر خوابیدی بیدارکننده است
اگر غائب شدی دعاگویت است

ایا با او به احسان و نیکی رفتار کردی......
داخل منزل میشویم و میگوییم : مادر کجاست؟
با انکه از او چیزی نمیخواهیم
انگار وطن است!! از او دور میشویم و برمیگردیم که او را ببینیم

خداوندا از مادرم سه چیز را دور کن
تنگی قبر،اتش جهنم،و فتنه های قبر

امکان ندارد بخوانی وبه احترام مادر به اشتراکش نگذاری ،ارزش زیادی داره ببینم رکورد بازدید رو میشکنه
فقط فوروارد سلامتی همه مادرها ❤️

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
⚡️دختر18ساله ام هرشب ساعت 3 به کجا می رود⁉️⚠️

چند شبی بود که متوجه سرو صداهای عجیبی از اتاق دخترم الھام می شدم اما اهمیت نمیدادم،یک شب ساعت حدودا3نصفه شب رفتم اتاق الھام که درکمال تعجب دیدم نیست، برگشتم و با ترس همسرم  سکینہ را بیدار کردم و با عجله به اتاق دخترمون رفتیم اما درکمال ناباوری دیدم الھام  خوابیده،بدجور فکرم مشغول شده بود و بقیه فکر میکردن خیالاتی شدم،،3شب بعد دوباره همون صداها به گوشم رسید و این بار بیشتر دقت کردم،دوباره به اتاق الھام رفتم و دیدم دخترم نیست،‌با ترس و عجله برگشتم اما به محض برگشتن با صحنه ای رو به رو شدم که تمام وجودم یخ زد،درکمال تعجب دیدم دخترم😱😱😱😱😱
پودر سفیدی را روی کاغذ ریخته بود و با بینی خود استشمام میکرد. خدای این دیگہ چیہ!؟؟؟؟؟!!!!
الھام وقتی متوجه من شد شروع به گریه کرد و تکرار میکرد اشتباه کرده دیگه اینکارو نمیکنه. با سرو صدای به وجود اومده همسرم سکینہ از خواب بیدار شد رنگش شده بود گچ دیوار سعی کردم آرومش کنم  ماجرارو از زبون الھام  بشنوم که این فعل خاصو چطوری یاد گرفتہ دیگہ کار از کار گذشتہ بود دخترہ یکی یہ دونہ ما معتاد تشریف داشتند اماول کنش نبود م تا بالاخرہ فھمیدم
از طریق  کلاس کنکورش با دختری آشنا شده بود که این مواد را بهش پیشنهاد داده تا بتونه بهتر درس بخونه ولی بعدأ بهش عادت کرده بود.اخہ مگر میشہ😢😢بالاخرہ بردمش دکتر چند ماھی با مادرش کمپ بود اخہ جرات نداشتم.تنھایی بفرستم ممبعد تصمیم گرفتم مٹل گوشیو وامکانات رفایش کلا قطع بشہ تا ادم بشہ الان الھام.ازدواج کردہ دودختردارہ ومدرس دانشگاست خدای ممنونم بخاطر ھرانچہ بہ من دادی
از خانواده های عزیز درخواست دارم که حواسشون به وجووناشون باشه باسرک کشیدن بہ زندگی جوانھا چیزی از شخصیت اونھا کم.نمیشہ خداوندا جوانھای مارا سالم بہ سرانجام مقصود برسون
امین الحمدللہ رب العالمین

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
دختر «گریه کن» پدر و مادرش است!

احتمالا این مثل را همه‌ی ما به کرات از اطرافیان شنیده‌ایم. مثلی که برای دختر‌ها و خواهرها و مادران این سرزمین، نقشی جدید و جذاب می‌آفریند: «گریه‌کن»

بگذارید با یک داستان شروع کنم:
در یکی از کشیک‌هایم، سه پسر ۱۸ تا ۲۰ ساله را به علت چپ کردن اتومبیل‌شان به اورژانس بیمارستان آوردند. همه‌ی کادر درمان برای معاینه و انجام اقدامات اولیه‌ی نجات این سه جوان عزیز بسیج شده بودیم، که چشمتان روز بد نبیند!
خاله‌ی این سه گل‌پسر وارد اورژانس شده، و پس از دیدن هر سه‌ی آن‌ها و اطمینان از خوب بودنشان، بنا را بر این گذاشتند که با تشنجی کاذب میزان نگرانی خود را نشان دهند!!

باورتان نمی‌شود اما انقدر ماهرانه تمام علائم یک تشنج واقعی را داشتند اجرا می‌کردند که من و همه‌ی همکارانم پسرک‌های بیچاره را رها کرده بودیم که خاله‌ی رنجور را نجات دهیم! و خب بعد از حدود ۴۰ دقیقه و پس از گرفتن داروهای متعدد، دست از نگرانی کشیدند و آرام شدند! ( با شرح حالی که از همسرشان گرفتیم فهمیدیم از اول هم هیچ مشکلی نداشته‌اند و در واقع این رفتارشان را قبلا و در موقعیت‌های حساس داشته‌اند!).

درست است که هر مشکلی برای آن سه پسر در روند درمانشان پیش می‌آمد مقصر اصلیش آن همه حواس‌پرتی و مشکلی بود که خاله‌ی بزرگوارشان ایجاد کرده بود، اما مطمئنم ایشان هنوز هم منت حال بدش را بر سر آن بندگان خدا می‌گذارد و معتقد است بسیار دلسوزانه عمل کرده است!

غرضم از این داستان:
گریه کردن، جیغ زدن و در مجموع هر گونه ابراز احساس شدیدی، نه تنها در تمام طول تاریخ هیچ فایده‌ای نداشته است، بلکه به وضوح منجر به افت عملکرد و ایجاد تصمیم‌گیری‌های نادرست شده است.

صبر کردن در هنگام مصیبت، از دستورات اکید دین مبین‌مان است و همین توصیه از مظاهر خارق‌العاده‌ی اعجاز فرهنگی در این دین الهی‌ست.

لطفا از این نقش قدیمی دست بکشید!
از ایفای نقشِ ملتهب‌‌کننده‌ی اوضاع و جیغ و فریاد و بی‌قراری در هنگام مصیبت! دست بکشید و صبوری را تمرین کنید! باشد که نسلی با دستان شما تربیت شوند، که در هنگام بلا و مصیبت، نه تنها دست و پا گیر و وخیم‌کننده‌ی اوضاع نیستند، که با روحی بزرگ و قلبی محکم باعث التیام زخم‌های اطرافیان می‌شوند.

سخت است ولی صبوری را از زنان غزه بیاموزید! عزیزانشان را با ذکر الله مشایعت می‌کنند و مرهمی می‌شوند بر دل‌های بازماندگان...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
⌯ دکتر مهشید حسینی
🌴حکم کشتن مورچه و دیگر حشرات آزار دهنده

سوال: حکم کشتن حشرات آزار دهنده یا بی آزار یا کشتن مورچه یا سوسک که در منزل است ، برای جلوگیری از رفتن به داخل مواد غذائی چیست؟

اگر مورچه داخل غذا افتاد حکمش چیست؟

جواب سوال اول، چنانچه حشرات یاد شده فوق و یا هر حشره ای دیگر موذی باشندو سبب آزا و اذیت شوند کشتن آنها جائز است، اما باید توجه داشت که هیچ نوع حشره ای نباید سوزانده شوند و یا در آب غرق شوند.
چنانچه در حدیث شریف اینگونه بیان شده است. [صحیح بخاری ۱۸۲۹ ـ مسلم ۱۱۹۸ ـ ترمذی۸۳۷ ـ نسائی ۲۸۸۷ ـ مسند احمد6/87 ـ سنن دارمی ۱۸۱۷]
وقتی این حدیث دلالت بر شرعی بودن کشتن حیوانات فوق دارد خود دلیلی بر مشروع بودن قتل حشراتی موذی مثل مورچه و سوسک و پشه و مگس...دارد البته فقط برای رفع اذیت آنها، اما چنانچه مورچه هیچ نوع آزار و اذیتی به شخص نداشته باشد کشته نمی شود زیرا پیامبر اکرمﷺ از کشتن او نهی فرمودند عن ابن عباس ان رسول اللهﷺ نهی عن قتل النمل، والنحلة والهدهد، والصرد. [العقیدة فی الله،مکتبة شامله]
و این نهی تا زمانی است که آزار و اذیتی به کسی نرساند. بنابر همین احادیث شریف، در کتب فتاوی چنین آمده است.
و فی الهندیه: [الفتاوی الهندیه کتاب الکراهیه، باب الحادی و العشرون فیما یسع من جراحات بنی آدم.5/ 417 ط: دارالفکر]
همچنان در تحفه الملوک [1/240] آمده است.
الکراهیة فی قتل الحشرات و یکره قتل النملة ما ل متبدأ بالاذی.
که کراهیت قتل مورچه را موقوف به عدم اذیت او آورده اند چنانچه آزار و اذیتی از او سرزد کشتن او جائزمی شود.

جواب سوال دوم: چنانچه مورچه داخل غذا افتاده هیچ مشکل شرعی بوجود نخواهد آمد.
[بدائع الصنائع1/198کتاب الطهارة،ط: مکتبه رشیدیه]
و فی فتح القدیر:[ فتح القدیر1/88کتاب الطهارة.ط: مکتبه رشیدیه]
و فی البحر الرئق:[ البحر الرائق1/159 کتاب الطهارة،ط: مکتبه رشیدیه]
و فی الرد:[رد المحتار علی الدر المختار1/364 کتاب الطهارة: مطلب فی سائر الوضو من الفساقی: مطلب حکم سائر الئعات کالماء والله اعلم بالصواب حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📌 #مسائل_ابرو #مسائل_آرایش

💥 آیا زن میتواند برای شوهر خود آرایش کند؟ به عنوان مثال، در این زمانه، با استفاده از آرایش و موارد دیگر، آیا یک زن میتواند ابروهای خود را به عنوان تزیین برای همسرش باریک کند، در حالی با این کار تغییر در خلقت خداوند ایجاد میشود و آیا آرایش کردن تغییر در خلقت خدا محسوب میشود یا خیر؟

پاسخ:
بله، زن میتواند برای شوهر خود آرایش کند، رژ لب هم ایرادی ندارد به شرط اینکه از مواد پاکیزه تشکیل شده باشد، همچنین اگر رژ لب رنگش ثابت باشد به نحوی که آب به لبها سرایت نکند، میتواند رژ لب بزند ولی وضو و غسل بدون شستن معتبر نخواهد بود و حتما باید بشوید.

(2) باریک کردن ابرو جایز نیست ، در حدیث لعنت و نفرین شده است. با این حال ، اگر ابروها بسیار پهن یا بلند هستند به نحوی که زشت به نظر میرسند ، میتوان آنها را مرتب نمود تا زشتی از بین برود ، و ابروها عادی نمودار شوند.

«ولا یمنع الطہارة ونیم وحناء ودرن ووسخ ․․․․․․ وقبل إن صلباً منع، وہو الأصحّ ، قال الشامی: أي إن کان ممضوغاً مضغاً متأکداً بحیث تداخلت أجزاء ہ وصار لزوجةً وعلاکةً کالعجین ․․․․․ لامتناع نفوذ الماء مع عدم الضرورة والحرج،» (الدر مع الرد، کتاب الطہارة، ۱/۲۸۸، ۲۸۹، زکریا دیوبند)
«قال الحصکفی: النامصة: التی تنتف الشعر من الوجہ والمتنمصة: التی یفعل بہا ذلک ۔ قال الشامی: وفي المغرب النمص: نتف الشعر ومنہ المنماص المنقاش، ولعلّہ محمول علی ما إذا فعلتہ لتتزین للأجانب وإلاّ فلو کان في وجہہا شعر ینفر زوجہا عنہا بسببہ ففی تحریم إزالتہ بعد؛ لأنّ الزّینة للنساء مطلوبة للتّحسین؛ إلاّ أن یحمل علی مالا ضرورة إلیہ لما فينتفہ بالمنماص من الإیذاء، وفي تبیین المحارم: إزالة الشعر من الوجہ حرام إلاّ إذا نبت للمرأة لحیة أو شوارب فلا تحرم إزالتہ بل تستحبّ ۔» (الدر مع الرد ، کتاب الحظر والإباحة، ۹/۵۳۶، زکریا دیوبند)حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#سوال #قسم_قرآن #کفاره_قسم
🌟🌟
کفاره قسم یا حرام کردن نفری چقد هست؟؟

🔰الجواب حامداً و مصلیاً🔰
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

کفاره قسم به ترتیب، یکی از موارد ذیل است:
اگر توانایی مالی دارد به ده مسكين در دو وعده شام و ناهار بدهد و ‌يا به هر يكي از ده مسكين نصف صاع گندم و یا یک صاع جو و یا قیمت آن را پرداخت نماید. (بر اساس مبلغ صدقه فطر سالانه هم میتواند پرداخت کند)
یا تهیه پوشاک برای ده مسکین که حداقل به پیراهن و شلوار باشد
و اگر توانایی مالی ندارد، سه روز پشت سر هم، روزه بگیرد.


🔰 مراجع و منابع🔰

اگر کسی عورت نے قرآنِ مجید کی قسم کھائی  یعنی ’’اس قرآنِ مجید کی قسم میں آپ کے پاس نہیں آؤں گی‘‘. اور دل سے قسم اٹھائی اور دل میں یقین ہو کہ قرآن سے قسم ہوتی ہے، اور اس کو پتا بھی نہ ہو کہ قسم کے الفاظ الگ ہیں، تو اس کا کیا حکم ہے؟
جواب
قرآن کی قسم کھانے سے منع کیاگیاہے، لیکن  اگر کسی نے  قسم کے الفاظ کہتے ہوئے  قرآن پاک کی قسم  کھالی (مثلا یہ کہا کہ ’’اس قرآنِ مجید  کی قسم میں آپ کے پاس نہیں آؤں گی‘‘) تو اس طرح کہنے سے قسم منعقد ہوجاتی ہے۔
اگر کسی جائز یا بہتر کام کی قسم کھائی ہے تو اسے پورا کرنا چاہیے، البتہ اگر قسم ٹوٹ جائے یا نامناسب کام پر قسم کھائی تھی اور اسے توڑدیا (جیساکہ حکم ہے کہ گناہ کے کام یا نامناسب بات پر قسم کھائی جائے تو اسے توڑ دینا چاہیے) تو اس کے توڑنے کا کفارہ یہ ہے کہ دس مسکینوں کو دو وقت کا کھانا کھلائے, چاہے تو ہر مسکین کو ایک صدقہ فطر کی مقدار (پونے دو سیر گندم یا اس کی قیمت) بھی دے سکتا ہے، یا  دس مسکینوں کو لباس پہنائے، اور ان دونوں صورتوں کی گنجائش نہ ہو تو تین دن مسلسل روزے رکھے۔  فقط واللہ اعلم 
ماخذ: دار الافتاء جامعۃ العلوم الاسلامیۃ بنوری ٹاؤن
فتوی نمبر: 144004200253
تاریخ اجراء: 24-12-2018

بسم الله الرحمن الرحيم
Fatwa: 1076-1094/L=9/1438

قرآن کی قسم کھانے سے قسم منعقد ہوجاتی ہے،لہذااگر وہ اپنے بہن کی شادی میں شرکت کرتا ہے تو اس کو قسم کا کفارہ دیناہوگا۔اورقسم کاکفارہ یہ ہے کہ دس مسکینوں کو دونوں وقت پیٹ بھرکر کھانا کھلایا جائے یا دس مسکینوں کو کپڑا دیا جائے، اگر ان میں سے کسی پر قادر نہیں ہے تو تین روزے رکھنا ضروری ہے۔

قال فی الشامی: ولا یخفی أن الحلف بالقرآن الآن متعارف فیکون یمینًا (درمختار مع الشامي: ۵/۴۸۴، ط: زکریادیوبند)
واللہ تعالیٰ اعلم

ماخذ :دار الافتاء دار العلوم دیوبند
فتوی نمبر :150796
تاریخ اجراء :Feb 21, 2019

کیا فرماتے ہیں علمائے دین شرع متین اس معاملہ کے بارے میں کہ ایک انسان اپنی سچائی کے متعلق قرآن پاک کی قسم کھا سکتا ہے یا نہیں؟ کیوں کہ قرآن کی قسم کے بنا سچائی ثابت نہیں ہوسکتی ہے؟ آپ سے گزارش ہے کہ اس معاملہ کے بارے میں قرآن او رحدیث کی روشنی میں جواب دیں ممنون ہوں گا۔


جواب کا متن: فتوی: 1009=858/ھ
بسم الله الرحمن الرحيم
بوقت ضرورت کسی سچ بات کا یقین دلانے کے لیے قسم کھانے کی اجازت ہے، ضرورت کے موقعہ پر قسم صرف اللہ تعالیٰ کے نام یا اس کی کسی صفت کی کھانی چاہیے، غیر اللہ کی قسم کھانا منع ہے۔ قرآن پاک کی قسم کھانا اگرچہ جائز ہے اس سے قسم ہوجاتی ہے، مگر خلاف ادب اور مکروہ ہے۔
واللہ تعالیٰ اعلم
ماخذ :دار الافتاء دار العلوم دیوبند
فتوی نمبر :13087




والله تعالی اعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا‌الله عنه
۵/ذوالحجه/۱۴۴۵ ه‍.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2024/10/07 18:25:40
Back to Top
HTML Embed Code: