Telegram Web Link
حسادت می کنند
حرص می خورند
به جایی می رسد که چشم دیدنت را هم ندارند ...
اشتباه نکن ، این بخاطر بد بودنِ تو نیست !
مردم به چیزها و آدم های بد ، که حسودی نمی کنند !!
حتما خوب بوده ای ...
حتما کارت درست بوده ...
آنقدر خوب .. و آنقدر درست .. که خودشان را در حدّ رقابت با تو ندیده اند ...
رسم آدم ها همین است !!
برای حل و تجزیه و تحلیل که کم آوردند ؛
صورت مسئله را پاک می کنند ...
به خودت ببال ...
همیشه دور از دسترس ترین ‌و سخت ترین معادله ی زندگیشان باش ...
بگذار یاد بگیرند "لیاقت" ، هرگز با "زور" به دست نمی آید ...
خریدنی هم نیست ... !
لیاقتِ هرکس ، درونِ قلب و مغزش جای دارد !
تو درست رفته ای ...
آدم های اشتباه ؛
تابِ دیدن موفقیت دیگران را ندارند ...
راهت را ادامه بده ...
باور کن ؛حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
موردِ حسادت واقع شدن خیلی خوب است
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت سی و‌ دو:

در همین هنگام صدای زنگ مبایلش بلند شد به صفحه ای مبایلش دید و گفت فرهاد تماس گرفته فکر کنم کاری واجب دارد باید جواب بدهم بعد تماس را جواب داد بعد از احوال پرسی فرهاد چیزی پشت خط گفت که چنگیز از جایش بلند شد و همانطور که از اطاق بیرون میشد با جدیت گفت ببین فرهاد جان برای شان بگو ریس صاحب نمیتواند تا چند ماه دیگر به مسافرت برود من نمیتوانم ینگه ات را در این شرایط تنها بگذارم چنگیز از اطاق بیرون شد فرحت به مادر چنگیز دید و پرسید فرهاد کیست مادر جان؟ خشویش جواب داد فرهاد دوست دوران پوهنتون چنگیز جان است حالا هم در دفتر چنگیز کار میکند چنگیز در دفتر همانند چشمانش به فرهاد باور دارد و برایش خیلی صلاحیت برای تصمیم گیری در کارهای دفترش را داده است فرحت اُهمی گفت و به تلویزون خیره شد بعد از چند دقیقه چنگیز به اطاق برگشت مادر چنگیز پرسید چی شده پسرم گرفته معلوم میشوی فرهاد چی میگفت؟ چنگیز پهلوی فرحت نشست دستش را دور شانه ای فرحت انداخت و به مادرش دیده جواب داد قرار است بزودی روی یک پروژه با یک شرکت عربی کار کنیم و برای امضای قرارداد این پروژه و بعضی مسایل مربوطه دیگر باید برای دو هفته به دبی بروم ولی من در این شرایط نمیتوانم فرحت را تنها بگذارم فرحت هم در وضعیت نیست که بتواند سفر کند تا فرحت راهم با خودم ببرم برای همین من از فرهاد خواستم جای من به آنجا برود ولی آنها چون شرکت معتبری هستند میخواهند همه مراحل قانونی پیش برود و خودم باید در بستن این قرداد حاضر باشم مادرش پرسید پس حالا چه تصمیم داری؟ چنگیز با بی خیالی جواب داد خوب من نمیتوانم بروم و آنها هم بدون حضور من این قرار داد نمی بندند پس پروژه بی پروژه… فرحت به او دید و گفت این چه کاری است که میکنید خودت قبلاً گفته بودی این پروژه خیلی برایت مهم است و سودی زیادی را برای شرکت تو دارد پس چطور میتوانی اینقدر راحت بی خیالش شوی چنگیز پرسید پس چی کار کنم؟ فرحت جواب داد من اینجا تنها نیستم مادر جان است پدر و مادر خودم هستند تا مواظب من باشند پس تو هم برو و کارهایت را انجام داد زود برگرد چنگیز خواست ممانعت کند که فرحت گفت ترا قسم... چنگیز چند لحظه به فرحت خیره شد بعد بوسه ای بر موهایش زد و گفت درست است عشقم ولی وعده بده تو خیلی مواظب خودت باشی

ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت سی و‌ سه

#یک_هفته از رفتن چنگیز میگذشت و جنسیت فرزند شان هم تعیین شده بود و قرار بود تا چند ماه دیگر آن دو صاحب دختری زیبایی شوند آنروز مادر چنگیز با خاله آسیه در آشپزخانه گرم آشپزی بودند و فرحت هم پشت میز غذا خوری نشسته بود و با آنها قصه میکرد که زنگ دروازه زد شد خاله آسیه خواست برای باز کردن دروازه برود که مادر چنگیز گفت آسیه جان تو کارت را کن فرحت جان دروازه را باز میکند فرحت از جایش بلند شد و از آشپزخانه بیرون رفت از آیفون خواست بیرون را نگاه کند ولی کمره سیاه بود و چیزی معلوم نمیشد دروازه را با احتیاط باز کرد با تعجب دید کسی پشت دروازه نیست خواست دروازه را ببندد که چشمش به دسته گل زیبایی خورد که مقابل دروازه گذاشته شده بود و دسته ای گل را از روی زمین برداشت که ناگهان موسیقی پخش شد و چنگیز با کیک که در دست داشت مقابلش ایستاده شد و شروع به خواندن تولدت مبارک باد کرد فرحت با دیدن چنگیز از خوشی چشمانش پر از اشک شد مادر چنگیز و خاله آسیه هم نزدیک دروازه آمدند چنگیز کیک‌ را به دست خاله آسیه داد و فرحت را در آغوش گرفته گفت تولدت مبارک خانم زیبایم فرحت با گریه پرسید یادت بود؟ چنگیز به صورت او دید و گفت فکر میکنی روز تولد عشقم‌ را میتوانم فراموش کنم؟ فرحت پرسید اینقدر زود برگشتی کارهایت را نیمه تمام گذاشتی؟ چنگیز لبخندی زد و گفت نگران نباش بخاطر اینکه درست روز تولدت نزدت باشم کارهایم را با عجله تمام کرده برگشتم فرحت سرش را روی سینه ای چنگیز گذاشت و چشمانش را با آرامش بست هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که پدر و مادر فرحت هم به آنجا آمدند و آنشب تولد فرحت را جشن گرفتند.
فردای آنروز چنگیز با فرحت برای خریدن وسایل اولین فرزند شان به بازار رفتند چنگیز همه وسایل را به سلیقه ای فرحت خرید و به خانه برگشتند شب هر دو با هم وسایل را در اطاق دختر شان گذاشتند وقتی کار شان تمام شد چنگیز نگاهی به همه وسایل انداخت نزدیک فرحت که روی زمین نشسته بود رفت و سرش را روی زانوی او گذشت و همانطور که با دستش شکم فرحت را لمس میکرد گفت برای دیدن و در آغوش گرفتن دخترم لحظه شماری میکنم خانومم

ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
*👈👈📱💻مسائل شرعی;*
(۳۷۱)۱۱۱/۷۹۶۹

*سوال;*  حکم همراه داشتن قرآن یا تعویذ در هنگام رفتن به سرویس بهداشتی چیست؟

*الجواب باسمه حامدا مصلیا*
⬇️                       ⬇️       

اگر قرآن یا تعویذ در جلد یا غلافی که به آن چسبیده نیست قرار دارند همراه داشتن آن ها اشکالی ندارد(البته همراه نکردن قرآن و تعویذ در چنین اماکنی بهتر است)


*منبع:*📚👇

1️⃣📖قال فی الرد:رقیه فی غلاف متجاف لم یکره دخول الخلاء به و الاحتراز افضل. سنن الغسل.۱۷۸/۱،دارالفکر.

2️⃣📖 الفتاوی الهندیه،باب الکراهیه،۵/۴۸۹، ط:داراحیا التراث العربی.

3️⃣ 📕 محمود الفتاوی.الحظر والاباحه .۴/۲۲۷.انتشارات صدیقی.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
*🌹کمیته تخصصی دار الافتا  والقضای عین العلوم گشت سراوان🌹*
#سوال #نگاه #چشم_چرانی
🌟🌟
سلام علیکم اگر زنی در عدت باشد به طور اتفاقی نامحرمی را ببیند گناهکار میشود؟!

🔰الجواب حامداً و مصلیاً🔰
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته
اگر مرد یا زن عمداً به فرد اجنبی نگاه کند، مرتکب گناه شده و حرام است، چه در نگاه اول باشد و چه در نگاه دوم.

و اما نگاه مورد عفو الهی، نگاه ناگهانی است که بدون قصد به نامحرم (مرد یا زن) بیوفتد; به شرطی که نگاهش را برگرداند و دوباره به او نگاه نکند، و اگر نگاهش را ادامه دار کرد و یا دوباره آن را برگرداند و به طرف مقابل نگاهی کرد. به گناه چشم چرانی گرفتار است.
چنان که در صحیح مسلم از جریر بن عبدالله آمده است: که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدم: درباره نگاه ناگهانی به نامحرم؟ دستور داد نگاهم را بردارم.

و هیچ یک از علما و فقها و محدثین نفرموده اند که مراد از این حدیث این است که نگاه اول با تمرکز و تدبر در نامحرم جایز است و یا امام نووی در توضیح این حدیث فرموده است : منظور از نگاه ناگهانی این است که نگاهش بدون عمد بر زن بیگانه بیفتد، پس در آغاز آن گناهی بر او نیست و اگر فوراً نگاهش را برگرداند، گناهی ندارد، اما اگر نگاهش را ادامه داد، طبق این حدیث گناهکار است، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله به او دستور داده که نگاه خود را از خود دور کند. به فرموده حق تعالی: قل للمؤمنين يغضوا من أبصارهم ويحفظوا فروجهم ذلك أزكى لهم إن الله خبير بما يصنعون [النور:30]. انتهى.
به مؤمنان بگو چشمان خود را فرو گیرند و عورت خود را حفظ کنند که این برای آنان پاکیزه تر است.

این حدیث ذیل، حدیث دیگر را واضح می‌کند: اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: يا علي، لا تتبع النظرة النظرة، فإن لك الأولى، وليست لك الآخرة. رواه أحمد، والترمذي، وأبو داود.
ای علی، نگاه اول را با نگاه دوم دنبال مکن که اولی مورد مواخذه نیست چون در اختیار تو نبوده اما دوباره نگاه نکن که از جانب تو و برای تو نیست. از احمد و ترمذی و ابوداود روایت شده است..

شکی نیست که نگاه کردن به آنچه خداوند متعال از آن نهی کرده است، موجب کوری قلب، ضعف بصیرت، افتادن به زشتی ها، فساد در جامعه و سایر بدی ها می شود.

لذا با توجه به توضیحات فوق اگه نگاه شما اتفاقی و بدون قصد بوده گناهی بر شما نیست.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

والله تعالی اعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا الله عنه
۱۲/ذوالحجه/۱۴۴۵ ه‍.
#سوال #مو_زنان
🌟🌟
سلام
بر اساس فقه( حنفی) میشه جواب بدین
آیا کوتاه کردن مو سر زنان گناه هست؟

🔰الجواب حامداً و مصلیاً🔰
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

کوتاه کردن موی سر برای بانوان، نه به طور کلی ممنوع و نه به طور کلی جایز است بلکه در آن تفصیل وجود دارد:
بر اساس احادیث گهربار رسول خدا صلی الله علیه وسلم چنانچه زن، موهای خود را بخاطر مُدگرایی، مشابهت با کفار و فساق، کوتاه کند، حرام است.
همچنین نباید در کوتاه کردن موها مشابهت با مردان صورت پذیرد.
اما چنانچه موهای وی رشد زیادی دارد می‌تواند با هدف جلوگیری از رشد زیاد آنها و مرتب کردن، مقدار کمی از سر موهای خود را کوتاه نماید.

شایان ذکر است که نباید موهای زن از پشت سر، از شانه به بالاتر کوتاه شود، تا مشابهت با مردان حاصل نشود.
و بطور کلی زن نباید موهای خودش را بیش از حد کوتاه کند مگر اینکه بیماری و دردی داشته باشد که به تجویز پزشک متعهد نیاز به کوتاه کردن داشته باشد.

🌟 در مورد حداقل بلندی موهای زن دو قول است:
۱ _ تا حدی بلند است که در صورت نشستن موهایش روی زمین بیفتد در این حالت حداقل اینست که تا ۴ ناخن مانده به زمین می‌تواند کوتاه کند.

۲ _  موهایش از سر شانه‌اش حداقل این است که ۴ انگشت پایین تر باشد در این صورت باقی اضافی را میتواند کوتاه نماید.

🔸ولی بیش از حد معمول کوتاه نمودن موها برای وی جایز نیست؛ مانند پسرانه زدن موها، چرا که نباید خود را شبیه به مردان نماید.


🔰 مراجع و منابع🔰

خواتین کے لئے اپنے سر کے بال کا خانہ بالکل منوع ہے اور نہ بالکل جائز ہے بلکہ اس میں کچھ تفصیل ہے وہ یہ کہ اگر کوئی خاتون فیشن کے طور پر اس قدر بال کٹوائے کہ مردوں کی مشابہت پائی جائے تو اس طرح بال کٹوانا جائز نہیں ہے، اور اگر اس کے بال دو منہ کے ہو گئے ہوں اور اسکی وجہ سے بالوں کی افزائش رک گئی ہو تو افزائش کی نیت سے بالوں کے سروں کو کسی قدر کاٹ لینے کی اجازت ہے۔
اسی طرح خواتین کیلئے setting کی نیت سے ضرورت کے وقت اپنے سر کے بالوں کو معمولی سے کتروانا درست ہے، لیکن اس بات کا خیال رکھنا نہایت ضروری ہے کہ اس میں کسی بھی قسم کی ممنوع مشابہت نہ پائی جائے اور نہ سیٹنگ کسی ممنوع مشابہت کی نیت سے ہو۔ نیز مردوں کی مشابہت کی حد سے نکلنے کیلئے ضروری ہے کہ خواتین کے بال کندھوں سے نیچے ہوں۔ اسی طرح کفار اور فاسقات کی مشابہت کی نیت سے بال کٹوانا بھی درست نہیں ہے۔ (ماخذه التبويب : ۱/۱۹۹۳)
چنانچہ حدیث پاک میں ہے:

"لعن الله المتشبهين من الرجال بالنساء والمتشبهات من النساء بالرجال"
ترجمہ : اللہ تعالیٰ لعنت بھیجتے ہیں ان مردوں پر جو عورتوں کیساتھ مشابہت رکھتے ہیں، اور اللہ تعالی لعنت بھیجتے ہیں ان عورتوں پر جو مردوں کے ساتھ مشابہت رکھتی ہیں۔
اور اور ایک دوسری حدیث میں فرمایا گیا کہ :
"من تشبه بقوم فهو منهم"
ترجمہ : جو جس قوم کیسا تھ مشابہت اختیار کرے گا دو انہی میں سے ہے۔

لہذا اگر خواتین کے اپنے سر کے بال کاندھے کی بڑی سے نیچے نیچے بغرض ڈیزائن کٹوائیں یا ماتھے پر گرنے والے بال معمولی کٹوائیں اور اس میں مردوں کی یا کفار و فاسقات کی مشابہت نہ پائی جاتی ہو تو اس کی گنجائش معلوم ہوتی ہے۔

مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح - (۱۳ / ۹۶):
عن ابن عمر رضي الله تعالى عنهما قال قال رسول الله من تشبه بقوم أي من شبه نفسه بالكفار مثلا في اللباس وغيره أو بالفساق أو الفجار أو بأهل التصوف والصلحاء الأبرار فهو منهم أي في الألم والخير قال الطيبي هذا عام في الخلق والخلق والشعار ولما كان الشعار أظهر في الشبه ذكر في هذا الباب.
قلت بل الشعار هو المراد بالتشبه لا غير فإن الخلق الصوري لا يتصور فيه التشبه والخلق المعنوي لا يقال فيه التشبه بل هو التخلق هذا."
واللہ تعالی اعلم بالصواب
دار الافتاء جامعہ دار العلوم کراچی

والله تعالی اعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا‌الله‌عنه
۸/ذوالحجه/۱۴۴۵ ه‍.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📝فتاوای شرعی📝

شماره پیاپی: (16)
شماره فتوا: 319/11

سوال: آیا قرض گرفتن از شخصی که  کلیه سرمایه اش از راه حرام به دست آمده، جایز است یا خیر؟
           ⬇️                     ⬇️                

الجواب باسم ملهم الصواب
از نظر شرعی، در صورتی که قرض گیرنده یقین دارد که کل سرمایه و یا بیشتر سرمایه فرد مزبور از راه حرام به دست آمده است، قرض گرفتن از چنین شخصی، جایزنیست؛ البته اگر به طور قطع بداند یا اینکه صاحب پول تصریح کند که دقیقاً همین پولی که به عنوان قرض داده شده از راه حلال به دست آمده است، در این صورت، گرفتن چنین قرضی جایز و درست می باشد.

🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴

دلایل و منابع:📚👇

1⃣ 📖 وفی البحر الرائق شرح کنز الدقائق : وكره لرب الدين أخذ ثمن خمر باعها مسلم لا كافر يعني إذا كان لشخص مسلم دين على مسلم فباع الذي عليه الدين خمرا ، وأخذ ثمنها وقضى الدين لا يحل للمدين أن يأخذ ذلك بدينه وإن كان البائع كافرا جاز له أن يأخذ والفرق أن البيع في الوجه الأول باطل فلم يملك البائع الثمن وهو باق على ملك المشتري فلا يحل له أن يأخذ مال الغير بغير رضاه، والبيع في الوجه الثاني صحيح فملك البائع الثمن ؛ لأن الخمر مال متقوم في حق الكافر فجاز له الأخذ بخلاف المسلم(البحر الرائق کتاب القرض، 5/173.ط:دار الاحیاء التراث العربی)
2⃣📕و في الهندیة: أهدى إلى رجل شيئا أو أضافه إن كان غالب ماله من الحلال فلا بأس إلا أن يعلم بأنه حرام فإن كان الغالب هو الحرام ينبغي أن لا يقبل الهدية ولا يأكل الطعام إلا أن يخبره بأنه حلال ورثته أو استقرضته من رجل كذا في الينابيع.
(الفتاوی الهندیة، کتاب الکراهیة،باب الهدايا والضيافات،5/342. مکتبه رشیدیه)
3⃣📘وفی الاشباه و النظایر: الثامنة : إذا كان غالب مال المهدي حلالا، فلا بأس بقبول هديته وأكل ماله ما لم يتبين أنه من حرام و إن كان غالب ماله الحرام لا يقبلها ولا يأكل إلا إذا قال: إنه حلال لا ورثه أو استقرضه( الاشباه والنظاير، ماخرج عن هذه القاعدة،1/113.ط: قدیمی کتب خانه کراچی)
4⃣📗وفی مجمع الأنهر: وفي البزازية غالب مال المهدي إن حلالا لا بأس بقبول هديته وأكل ماله ما لم يتبين أنه من حرام لأن أموال الناس لا يخلو عن حرام فيعتبر الغالب وإن غالب ماله الحرام لا يقبلها ولا يأكل إلا إذا قال إنه حلال أورثته واستقرضته (مجمع الانهر،کتاب الکراهیة، فصل فی الکسب،592/2. ط: دار الاحیاء التراث العربی)
5⃣📔 وفی فتاوی دارالعلوم زکریا : اگر کسی کافر پر کسی مسلمان کاقرض هو اوریه معلوم هے که کافر کےپاس سود یا غصب  یا چوری کی رقم هے تو اس سے قرض کے بدلے  لینا جائز هے یا ںھیں؟  الجواب: فقها کی عبارت سے معلوم هو تا هے که کافر کی ملکیت اس مال حرام پر ثابت هو جاتی هے اس لیے مسلمان اپنے قرض مین  وصول کر سکتا هے(فتاوی دار العلوم زکریا،کتاب الربا،باب القرض، 5/502 ط: زمزم)
6⃣📘وفی فتاوی محمودیه: سوال:کسی مسلمان قرض خواه کو کسی قرضدار سے اپنا قرضه وصول کرنا جائز ھے یا نہیں خواه وه قرضدار مسلمان ھو یا غریب؟ جب که اس کو معلوم هو که یه مال ناجائز طریقه  سے کما یاھے، یا نا معلوم هو، ان دونون صورتوں کیا حکم ھے؟  الجواب: نامعلوم هو نے کی صورت میں اپنا قرض وصول کرنا درست ھے،اگر اس کاحرام هونامعلوم هو تو اس کالینا غیر مسلم سے درست ھے اور مسلم سے مکروه ھے( فتاوی محمودیه،کتاب البیوع ، باب القرض،16/420. ط:جامعة فاروقیة)
7⃣📕وفی آپ کی مسائل: سوال :اگر کوئی بینک کی ملازمت کرتا هےیا کسی کمائی حرام کی هو، تو اس سےقرض لینا جا سکتا ہے؟ جواب: وه بهی حرام هی هوگا. (آپ کی مسائل،کتاب البیوع، باب القرض،7/192. ط: مکتبه لدهیانوی)
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
والله أعلم بالصواب
هر وقت دعا می‌کرد، اجابت می‌شد. هر وقت چیزی می‌خواست به آن می‌رسید، همیشه خواستنی و دوست داشتنی بود تا این که یک روز، دعایش اجابت نشد، چیزی را که عمیقا می‌خواست از دست داد.‌
خرق عادت شده بود. به "نشدن" عادت نداشت. گریه کرد، جدی و محزون و حق‌به‌جانب. طلبکار بود. حتی از خدا هم دلخور بود اما ته‌مانده‌های امید و توکل دستش را گرفتند، سرپایش کردند.

کمی که گذشت، دوباره نشد. دعاهایی که اجابت نشد، خواسته‌هایی که محقق نشد و این بار حتی شکست‌های کوبنده هم از راه رسیدند‌.
متعجب و متحیر و خشمگین بود.

آدمی که به نشدن عادت نداشت مدام در گردآب نشدن‌ها دست و پا می‌زد.
باید ناامید می‌شد، باید دور اعتماد و توکل به خدا را خط می‌زد.
اما معامله برگشت!
لابلای اشک‌ها و سرخوردگی‌ها رازی را کشف کرد. نکند، نکند خدا می‌خواهد به او چیزی بیاموزد؟
شاید فصل جدید زندگیش فصل یاد گرفتن درس "نشدن" است؟
دلشکسته و خسته بود اما باز هم توکل کرد.
****

چقدر بعضی نشدن‌ها خوب است! چقدر خوب است که گاهی تا مغز استخوانت شکست را تجربه می‌کنی.
دوست خوب من! ما بدون "نشدن‌ها"، شکست‌ها و غم‌هایمان هرگز انسان کاملی نخواهیم بود. در این مسیر اما، ناامید نشو. خدا می‌خواهد چیزی به تو بیاموزد، خدا می‌خواهد از تو آدم بهتری بسازد.
و اصلا تو چه می‌دانی{ شاید پس از این خدا کار دگر کند} |سوره طلاق/۱|

توکل کن!
توکل شبیه قهرمان‌ قصه‌هاست. معجزه می‌کند.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
❥༻🌓🌓🌓

  ☆🌹
#داستان_شب🌹


مشاور یه لیوان آب برداشت و روی زمین ریخت. وقتی ریخت به خانم و آقا دوتا ابر اسفنجی داد تا آب ریخته شده رو از رو زمین جمع کنن و تو لیوان بریزند. زن و شوهر متعجبانه این کارو کردن و بعد نشستند.
مشاور گفت خب لیوان رو بگذارید رو میز و کمی صبر کنید... بعد از کمی سکوت مشاور گفت ببینید:

1-  شما همه آب ریخته شده رو نتونستین جمع کنید.
2- آب کمی هم که با اسفنج جمع کردید، گل‌آلود شد، البته الان بعد مدتی کمی ته‌نشین شد اما زلالی قبلو نداره.
3- با هر بار که کمترین تکانی لیوان میخوره آب دوباره گل‌آلود میشه و باز باید صبر کنید که ته‌نشین بشه.
4- آیا میشه به نبودن میکروب توی این آب اطمینان داشت؟

این دقیقا زندگی ما آدمهاست. گاهی با یه رفتار شتاب‌زده و غیر منطقی و عجولانه یه تصمیم اشتباه میگیریم.   مثل اون آب میشه که ریخته ، اما بعد سعی میکنیم جمعش کنیم و اون تصمیم اشتباه رو حل کنیم، اما خیلی زمان میبره تا آب گل آلود جمع شده از رو زمین زلال بشه... یعنی زمان میبره تا اون رفتار بد رو فراموش کنیم‌.
لیوان مثل قبل آب نداره. مقدار کمترشده یعنی ظرفیت قبلو نداریم؛ چون یکبار از ظرفیتمون کم شده و با کمترین تکونی دوباره آب گل آلود میشه و اینبار خیلی زمان میبره که دوباره آب زلال بشه یعنی دوباره بتونیم همو تحمل کنیم. ‏
پس سعی کنیم زود و شتاب‌زده تصمیم نگیریم شاید دیگه فرصت نباشه آب ریخته شده را جمع کنیم.
سعی کنیم حرفهایی که زندگیمونو گل آلود میکنه نزنیم.
سعی کنیم زندگی رو مثل شستن لیوان و پر کردن آب تمیز وزلال همیشه تمیز و با نشاط نگه داریم.
اینو بدونین هیچ وقت حریم همو نشکنیم و رومون بهم باز نشه.
هروقت از هم دلخوریم مدتی صبر کنیم بعد آروم شدن از هم گلایه کنیم. حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
مواظب لیوان پر از آب زندگیتون باشید
.
قهوه خوشمزه است …
خوشمزگی اش ،
به همان تلخ بودنش است ،
وقتی میخوریم تلخی اش را تحویل نمی گیریم ،
اما
می گوییم چسبید …!
زندگی هم روزهای تلخش بد نیست ،
مثل قهوه می ماند …!
تلخ است....اما.....
لذت بخش …
تلخی هایش را تحویل نگیر …
بخند و بگو عجب طعمـــی !
عاشق اگر می شوید،
عاشق رفتار آدم ها نشوید.
آدم ها گاهی حالشان خوب است، گاهی بد.
رفتارشان متأثر از حالشان است.
عاشق افکارشان شوید.
افکار حتی در بدترین حال آدم ها هم
تغییر نمی کند ...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
آرامش نه عاشق بودن است...
نه گرفتن دستی که محرمت نیست!
نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه های چند ثانیه ای...!
آرامش؛ حضور خداست، وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکند...!
وقتی ناگفته هایت را بی آنکه بگویی میفهمد...
وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی...
غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری...
وقتی مطمئن باشی با او..
هرگز...
تنها...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
نخواهی بود...!
آرامش یعنی همین.
تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری
....!!
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

🌼🍃کهف به من آموخت
زندگی به چه معناست ...
چرا به دنیا آمده ام ..
زیبایی های دنیا برای چیست...
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ...
این سوالات مهم ذهن هر انسانی رو به خودش مشغول کرده

🌼🍃و بهترین و کاملترین جواب رو در قرآن می یابیم
از کلام آفریننده ی ما انسانها
إنا جعلنا ما علی الأرض زینة لها لنبلوهم أیهم أحسن عملا
ما آنچه که روی زمین است، زینت آن قرار داده ایم تا آنها را بیازماییم که *کدامیک از ایشان نیکو کارترند

🌼🍃مفهوم آیه اینه همه کاره ماییم، ما زمین رو آفریدیم و زیبایی های فراوانی براش قرار دادیم وما تو رو هم بر روی زمین آوردیم اما هدف داشتیم و اون هم *عبادت و بندگی خودم* بوده در کنار *عمران و آبادانی دنیا وآخرتت* و اینکه با زیبایی های دنیا آزمایش بشی و اگر *به زیبایی رفتار کنی* به نعمات و زیبایی های فراوانی در دنیا و آخرت دست می یابی .... خصوصا زیبایی های آخرت که بهتر و پایدارتره ...

🌼🍃حالا که معنای زندگی مون رو فهمیدیم قدر این نعمت بزرگ، واین *فرصت طلایی* رو بدونیم وتلاش کنیم با بندگی *الله رحمان* به بهترین ها در دنیا و آخرت دست یابیم
وتو ای عزیز از جمله ی زیباترین هایِ آفرینش الهی هستی قدر خودتو بدون واز زشتی ها دوری کن که *الله زیباست و زیبایی رو دوست داره* تلاش کن برای زیباتر شدن زندگی خودت ودنیای اطرافت

🌼🍃زندگی کن و زندگی بساز
سبب لبخند وشادی دل دیگران باش وخاطری را سببِ تسکین باش
قطعا تو می تونی به یاری *الله* مهربان
شاید نتونیم دنیا رو تغییر بدیم اما می تونیم دنیای چند نفر رو تغییر بدیم
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
بسم الله ... از تو حرکت از الله برکت
فخرالدین یاقوتی
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و پنجاه و نهم.

[اسیر سلیمان]

محمد بن قاسم بعد از نماز عشاء وارد اتاقش میشد که یزید بن ابو کبشه او را صدا زد خالد زبیر و بهیم سنگ همراه یزید بودند محمد بن قاسم ایستاد و به عقب برگشت. یزید نزدیک محمد بن قاسم رسید و از خالد زبیر و بهیم سنگ تشکر کرد و آنها را مرخص نمود، دست محمد بن قاسم را گرفت و با او وارد اتاقش شد.
شمعی در اتاق روشن بود علی روی تخت خوابش برده بود محمد بن قاسم در حالی که یزید را تعارف به نشستن میکرد گفت: «این پسر خیلی دوستم داره اون هم در
برهمن آباد زندانی بود».
یزید با لبخند گفت: «در این سرزمین کسی نیست که شمارو دوست نداشته باشه». محمد بن قاسم در حالی که روی صندلی مینشست برای این که موضوع گفتگو را عوض کند گفت: «میخواستم قبل از رفتن تمام اوضاع سندو به اطلاع شما برسونم، تصمیم داشتم فردا صبح با شما ملاقات کنم ولی خوب شد خود شما تشریف آوردید». یزید گفت: «نیومدم تا در مورد سند از شما چیزی بپرسم اومدم بگم شما همینجا می میونید»
- از همدردی شما ممنونم ولی نمیتونم دستور امیرالمؤمنین رو نادیده بگیرم.
- شاید نمیدونید که سلیمان تشنه خون شماست.
- میدونم ولی دوست ندارم برای چند قطره خون من دنیای اسلام به دو گروه تقسم بشه.
- شما با این سن کم خیلی بیشتر از انتظار من دوراندیش هستید، مطمئنم اگه من نزد سلیمان برم و بگم که در سند بیشتر از صدهزار نفر حاضرند برای شما جونشونو فدا کنند او هرگز علیه شما اعلام جنگ نمیکنه.
- ولی نتیجه اش اینه که نه تنها من بلکه تعداد زیادی از مسلمونها از مرکز جدا میشن و به این ترتیب از نعمت سعی و تلاش گروهی و همگانی محروم میمونیم
خودتون بهتر میدونید که نبود مرکزیت هر ابرقدرتی رو با شکست مواجه میکنه.
یزید گفت: «گروهی از معتمدین شهر نزد من اومده بودند می گفتند فرشته مارو از ما نگیرید اگه سلیمان با شما بدرفتاری کند تمام هندوستانو علیه او قیام میکنند»
ادامه‌دارد…حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و شصتم.

- شما نگران نباشید خودم اونهارو توجیه میکنم.
یزید که فهمیده بود تصمیم محمد بن قاسم قطعی ست ساکت شد، سپس محمد بن قاسم تمام اوضاع سند را برای یزید توضیح داد و تاکید کرد با مردم این دیار رفتار شایسته ای داشته باشد و در مشکلات با بهیم سنگ و ناصرالدین فرماندار دیبل مشوره کند.
یزید در حالی که بلند میشد گفت: «پس لااقل برای اجرای حکم سلیمان اصرار به دستبند زدن نکنید چون که قلب هزاران نفر زخمی میشه و ممکنه کار به خشونت
کشیده بشه».
- اگه شما مصلحت میدونید من اصراری ندارم اگرچه برای اجرای حکم امیر حاضرم با افتخار دستبند به دستم زده بشه.
یزید برای خداحافظی دست به سوی محمد بن قاسم دراز کرد و گفت: «میخواستم یک
چیز دیگه از شما بپرسم، در بین فرماندهان بهترین دوست شما کیه؟»
- همه دوستان من هستند ولی کسی که از تمامی ابعاد زندگیم باخبره ،زبیره اون همیشه همراتون خواهد بود.
- نه میخوام برای کار مهمی اون رو فورا به مدینه بفرستم.
- اون هر دستور شمارو به نحو احسن انجام میده.
- میخوام قبل از رفتن شما اونو بفرستم لطفا صداش کنید بیاد به اتاقم.
محمد بن قاسم علی را بیدار کرد و گفت: «ایشون رو به اتاقشون راهنمایی کن و به زبیر
بگو خدمت ایشون برسه.
علی یزید را به اتاقش راهنمایی کرد و رفت تا زبیر را صدا بزند، یزید در روشنی شمع شروع به نوشتن نامه کرد اندکی بعد زبیر وارد شد یزید با دست اشاره به نشستن کرد زبیر تا دیری نشست یزید نامه اش را تمام کرد و به زبیر گفت: «برای سفری طولانی آماده باش این نامه رو بخون»
یزید نامه را به زبیر داد زبیر نامه را خواند و برق امید در چشمان پژمرده اش جرقه زد این نامه برای عمر بن عبدالعزیز نوشته شده بود که در آن بعد از توصیف محمد بن قاسم به عنوان مجاهدی بزرگ برای دنیای اسلام از عمر بن عبدالعزیز خواسته شده بود برای نجات او از چنگال سلیمان از هیچ سعی و تلاشی دریغ نکند. آخرین جمله های نامه این بود
«مجاهدی مانند محمد بن قاسم کم پیدا میشود من در زندگی خودم انسانهای بزرگ زیاد دیده ام ولی بزرگواری و رشادت این جوان را نمیتوانم توصیف کنم او کسی که در هفده سالگی تمام ایالت سند را فتح کرد و حالا با وجود داشتن صدو بیست هزار جانثار حاضر است با کمال میل دستبند اطاعت امیر را به دست بزند. در سینه محمد بن قاسم قلبی ست که هر تپش آن از زحمت و تلاش تمام عمر انسان هایی همچون من با ارزش تر است شما میتوانید اسلام را از ضرری جبران ناپذیر نجات دهید». زبیر رو به یزید کرد و گفت: «شما مطمئنید که ایشون میتونن تصمیم سلیمانو عوض کنن؟»
- من مطمئنم ایشون در مدینه هستن نباید در راه یک لحظه وقتتو تلف کنی، مشاورین سلیمان که فقط به این دلیل با محمد بن قاسم بغض و کینه دارن که او داماد حجاج بن یوسفه در تلاشند هرچه سریعتر در مورد ایشون تصمیم نهایی گرفته بشه سلیمان خودش دوست نداره چنین انسان با نفوذی رو زنده بذاره، اگر عمر بن عبدالعزیز در مدینه نبودن هرجا که رفته بود خود تو اونجا برسون و سعی کن ایشون قبل از این که تصمیمی در مورد محمد بن قاسم گرفته بشه به دمشق برسن به نظرم این کار از فتح تمام هندوستان مهمتره.
ادامه‌دارد…حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#سیره_پیامبر_را_باهم_بخوانیم

📌 ســـــیره پیامبر اسلام ﷺ

قسمت بیست و ششم

بقای دین و آیین ابراهیم (ع)

🔸قوم عرب - چنانکه دیدیم پیش از ظهور اسلام در جاهلیت بسر می بردند؟ اما در عین حال بقایایی از دین حنیف و آیین حضرت ابراهیم (ع) در فرهنگ و جامعه آنان وجود داشت و دین ابراهیم را به کلی ترک نکرده بودند. از جمله بیت الله الحرام را همچنان بزرگ میداشتند؛ دور آن طواف می کردند؛ حج می گزاردند عمره بجای می آوردند؛ وقوف به عرفات و وقوف در مزدلفه داشتند؛ و شتران قربانی را در منی نحر میکردند؛ جز آنکه این موارد یاد شده را با بدعت هایی
در آمیخته بودند :

🔹(۱) قریش می گفتند: ما فرزندان ابراهیم و اهل حرم هستیم و متولیان خانه
خدا و ساکنان مکه؛ از میان قوم عرب هیچکس این چنین حق و منزلتی ندارد که ما داریم و خودشان را «حمس می نامیدند و بر اساس آن می گفتند ما را سزاوار نیست که از محدوده حرم بیرون برویم و به منطقه «حل» (خارج از حرم) پای بگذاریم از این رو در عرفات وقوف نداشتند و همانند مردم از عرفات به مشعر الحرام سرازیر نمی شدند؛ بلکه به طور اختصاصی از مزدلفه به دیگر حاجیان می پیوستند ؛ چنانکه خداوند متعال خطاب به آنان این فرمان را فرستاده است :

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسَ )

🔸آنگاه سرازیر شوید از همان جایی که مردم سرازیر می شوند!

🔹(۲) و نیز قریش میگفتند: «حُمْس» را سزاوار نیست که سرشیر درست کنند
یا از شیر روغن بگیرند، در حالی که محرم اند؛ همچنین، نباید داخل خیمه ای
بشوند که از موی چار پایان درست شده است؛ و نیز نباید زیر سایبان بروند در حالی
که محرم اند؛ و اگر بخواهند زیر سایبانی بروند باید در خیمه هایی سرپناه بگیرند که از چرم ساخته شده باشد .

🔸 (۳) هم آنان می گفتند: اهل حل - یعنی غیر اهل حرم - سزاوار نیست از خوراکی هایی که از منطقه حل به محدوده حرم آورده اند، در حرم بخورند، هرگاه حج می گزارند یا عمره بجای می آورند .

🔹(۴) قریشیان - به عنوان اهل حرم - اهل حل دیگر مردم را امر می کردند که وقتی وارد حرم میشوند برای نخستین بار کعبه را طواف نکنند مگر در جامه حمس»؛ و در اجرای این امر افراد قبیله قریش مردم را تحت نظر و مراقبت می گرفتند؛ مرد جامه اش را به مرد میداد تا با آن طواف کند و زن جامه اش را به زن می داد تا طواف کند و جامه را برگرداند. حال اگر بعضی از حج گزاران دستشان به جامه ای نمیرسید مردان برهنه طواف میکردند و زنان نیز همه جامه هایشان را از تن بیرون می کردند و تنها يك نیم تنه توری می پوشیدند، و با آن طواف می کردند، و
در حین طواف چنین می سرودند اليوم يبدو

بعضه او كُلُّه
و ما بَدامِهُ فَلا أُحِلُّه

🔸امروز قسمتی از آن یا تمامی آن هویدا میگردد؛ و هر اندازه از آن که هویدا شود، من برکسی حلال نمی کنم!

🔹خداوند سبحان در این ارتباط در قرآن کریم چنین فرمان داد :

يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ )

🔸به هنگام رفتن به مسجد آرایشهای خود را با خود داشته باشید . »

🔹بر پایه این بدعت هرگاه مرد یا زنی تن به اجرای حکم مزبور نمی داد و با
جامه ای که از منطقه حل برتن داشت طواف میکرد پس از طواف می بایست آن جامه را از تن بدر کند و نه خود او و نه هیچکس دیگر نمی بایست از آن جامه استفاده کند .

🔸(۵) قریشیان در حال احرام از در ورودی خانه هایشان وارد نمی شدند، بلکه از پشت خانه هایشان نقب میزدند و از آن سوراخی که در پشت خانه تعبیه کرده بودند وارد و خارج می شدند و این جفای مسلم را عملی نیکو تلقی می کردند. قرآن
از این عمل آنان را نهی فرمود .

قال الله تعالى : وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَآتُوا الْبُيُوتَ مِن أبوابِهَا ، وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴾

🔹نیکی به آن نیست که از پشت خانه هایتان به خانه ها در آیید؛ بلکه نیکی این است که همگان تقوا پیشه کنند؛ و از در خانه هایتان به خانه ها در آیید؛ و باخدا باشید تا آنکه
رستگار شوید .»

ادیان و مذاهب دیگر

🔸آیین های شرک و بت پرستی و اعتقاد به خرافات و اوهام، دین و آیین اکثریت مردم عربستان بود. در عین حال یهودیان و مسیحیان و مجوسیان و صابیان نیز
راههایی برای ورود به مناطق مختلف عربستان پیدا کرده بودند.

🔹یهودیان دست کم طی دو دوره به جزيرة العرب هجرت کردند :



📘 برگرفته از کتاب خورشید نبوت یا ( رحیق المختوم)
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🔚 ادامه دارد...
#امهات_المؤمنین #مادران_بهشتی

💠 ضرورت اطلاع از زندگی امهات المومنین و زنان هم‌عصر پیامبر اکرم‌ﷺ (35)

🔸 ذريۀ مبارک

اولين فرزند پيامبرﷺ و خدیجه(رضی‌الله‌عنها) قاسم بود، سپس زينب، رقیه، ام‌كلثوم و فاطمه(رضی‌الله‌عنهن) پشت‌سرهم به‌دنيا آمدند که ولادت‌شان قبل از نبوت حضرت محمدﷺ بود و بعد از نبوت عبدالله(مشهور به‌طيب و طاهر) نیز از خديجه(رضی‌الله‌عنها) متولد شد. پيامبرﷺ با سينۀ باز به‌خانوادۀ مباركش نگاه می‌كرد، همۀ اهل خانه زندگیِ آرام، صمیمی و زیبایی داشتند، چه خانۀ مباركی كه بر تمام هستی بركت‌ و خير را منتشر كرد و همۀ هستی را باايمان عطرآگين كرد.

پسران پيامبرﷺ همگی در كودکی فوت كردند، فقط خداوند حکمت اینکه هیچ فرزند پسری از پیامبرﷺ به‌جا نمانده را می‌داند و آخرین آنها ابراهیم پسر ماریه قبطیه(رضی‌الله‌عنها) بود که چند ماهی زنده ماند، رشد کرد و پیامبرﷺ خنده، گریه و سخن گفتن او را مشاهده نمود.

همۀ دختران ایشان اسلام را درک کرده و هجرت نمودند، خداوند بلندمرتبه زینب، رقیه و ام‌کلثوم(رضی‌الله‌عنهن) را در زمان زندگی پدرشان به‌جوار خود فراخواند و فاطمه(رضی‌الله‌عنها) بعدِ چند ماهی از وفات پیامبرﷺ فوت کرد؛ گویا هدف از این وقایع این بود که پیامبرﷺ تنها به‌ رسالت خود که هدف اصلی او بوده بپردازد و آن‌را به‌اتمام برساند.

🔸 در این قسمتِ مطالب سخن از زندگی خصوصی، بحران‌ها، اشک‌ها و لبخندهای لحظه به لحظۀ دختران رسول‌خداﷺ در میان است، دخترانی پرآوازه‌ و شگفت‌آور از تراز تکرار ناپذیران عالم هستی، که با توسل به‌شریعت‌ و ایمان عقلانی پدر که گواهِ باور عمیق‌شان به‌حاکمیت مطلق پروردگار مهربان بود، بزرگترین انقلاب فرهنگی جهان را پایه‌ریزی کردند.
از آنجا که در شرایط کنونی به‌جز فاطمه(رضی‌الله‌عنها)، چهرۀ بزرگوار این زنانِ گران‌قدر زیر غبار بی‌توجهی‌ها و نادانی‌ها به فراموشی سپرده شده است؛ بر آن شدیم تا دین خویش را به جامعه دینی‌ و اندیشمند خویش ادا نمایم.

ادامه دارد...

منابع:
-دختران پیامبر. مولف: محمد علی قطب. مترجم: علیرضا سالاری.
-بانوان نمونۀ عصر پيامبر ﷺ. گرد آورنده و تنظيم: محمود المصری أبو عمار. ترجمه: اسحاق دبيرى.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و شصتم.

- شما نگران نباشید خودم اونهارو توجیه میکنم.
یزید که فهمیده بود تصمیم محمد بن قاسم قطعی ست ساکت شد، سپس محمد بن قاسم تمام اوضاع سند را برای یزید توضیح داد و تاکید کرد با مردم این دیار رفتار شایسته ای داشته باشد و در مشکلات با بهیم سنگ و ناصرالدین فرماندار دیبل مشوره کند.
یزید در حالی که بلند میشد گفت: «پس لااقل برای اجرای حکم سلیمان اصرار به دستبند زدن نکنید چون که قلب هزاران نفر زخمی میشه و ممکنه کار به خشونت
کشیده بشه».
- اگه شما مصلحت میدونید من اصراری ندارم اگرچه برای اجرای حکم امیر حاضرم با افتخار دستبند به دستم زده بشه.
یزید برای خداحافظی دست به سوی محمد بن قاسم دراز کرد و گفت: «میخواستم یک
چیز دیگه از شما بپرسم، در بین فرماندهان بهترین دوست شما کیه؟»
- همه دوستان من هستند ولی کسی که از تمامی ابعاد زندگیم باخبره ،زبیره اون همیشه همراتون خواهد بود.
- نه میخوام برای کار مهمی اون رو فورا به مدینه بفرستم.
- اون هر دستور شمارو به نحو احسن انجام میده.
- میخوام قبل از رفتن شما اونو بفرستم لطفا صداش کنید بیاد به اتاقم.
محمد بن قاسم علی را بیدار کرد و گفت: «ایشون رو به اتاقشون راهنمایی کن و به زبیر
بگو خدمت ایشون برسه.
علی یزید را به اتاقش راهنمایی کرد و رفت تا زبیر را صدا بزند، یزید در روشنی شمع شروع به نوشتن نامه کرد اندکی بعد زبیر وارد شد یزید با دست اشاره به نشستن کرد زبیر تا دیری نشست یزید نامه اش را تمام کرد و به زبیر گفت: «برای سفری طولانی آماده باش این نامه رو بخون»
یزید نامه را به زبیر داد زبیر نامه را خواند و برق امید در چشمان پژمرده اش جرقه زد این نامه برای عمر بن عبدالعزیز نوشته شده بود که در آن بعد از توصیف محمد بن قاسم به عنوان مجاهدی بزرگ برای دنیای اسلام از عمر بن عبدالعزیز خواسته شده بود برای نجات او از چنگال سلیمان از هیچ سعی و تلاشی دریغ نکند. آخرین جمله های نامه این بود
«مجاهدی مانند محمد بن قاسم کم پیدا میشود من در زندگی خودم انسانهای بزرگ زیاد دیده ام ولی بزرگواری و رشادت این جوان را نمیتوانم توصیف کنم او کسی که در هفده سالگی تمام ایالت سند را فتح کرد و حالا با وجود داشتن صدو بیست هزار جانثار حاضر است با کمال میل دستبند اطاعت امیر را به دست بزند. در سینه محمد بن قاسم قلبی ست که هر تپش آن از زحمت و تلاش تمام عمر انسان هایی همچون من با ارزش تر است شما میتوانید اسلام را از ضرری جبران ناپذیر نجات دهید». زبیر رو به یزید کرد و گفت: «شما مطمئنید که ایشون میتونن تصمیم سلیمانو عوض کنن؟»
- من مطمئنم ایشون در مدینه هستن نباید در راه یک لحظه وقتتو تلف کنی، مشاورین سلیمان که فقط به این دلیل با محمد بن قاسم بغض و کینه دارن که او داماد حجاج بن یوسفه در تلاشند هرچه سریعتر در مورد ایشون تصمیم نهایی گرفته بشه سلیمان خودش دوست نداره چنین انسان با نفوذی رو زنده بذاره، اگر عمر بن عبدالعزیز در مدینه نبودن هرجا که رفته بود خود تو اونجا برسون و سعی کن ایشون قبل از این که تصمیمی در مورد محمد بن قاسم گرفته بشه به دمشق برسن به نظرم این کار از فتح تمام هندوستان مهمتره.
ادامه‌دارد…حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت سی و‌ چهار


فرحت دستش را روی دست او گذاشت و گفت
ان شاءالله تا چند ماه دیگر دختر ما در آغوش ما میباشد چنگیز ان شاءالله گفت بعد به چشمان فرحت دید و لب زد ترا خیلی دوست دارم خانومم تو بهترین هدیه ای هستی که الله برایم عنایت فرموده است صورت فرحت از خجالت سرخ شد چنگیز لبخندی زد و گفت چند روز بعد قرار است دخترم را به دنیا بیاوری ولی هنوز هم از من خجالت میکشی فرحت لبخندی زد در همین هنگام مادر چنگیز داخل اطاق شد با دیدن آنها در آن حالت گفت اوه ببخشید کبوتر های عاشق فکر کنم مزاحم شدم فرحت و چنگیز با هم خندیدند چنگیز سرش را از روی زانوی فرحت بلند شد و به مادرش اشاره کرد تا کنار او بنشیند مادرش پهلوی او نشست چنگیز دستانی مادرش را بوسید و گفت شما دو نفر و این نی نی گک که در بطن فرحت است با ارزش ترین افرادی زندگی من هستید بعد نگاهش غمگین شد و ادامه داد مادر جان برایم وعده بده همیشه مواظب فرحت و دخترم میباشی وعده بده همیشه با او همچون دختر خودت رفتار کنی و همینطور که خوشی من برایت بیشتر از هر چیز ارزش دارد خوشی فرحت هم همینقدر برایت با ارزش باشد مادرش و فرحت با نگرانی به او دیدند مادرش پرسید چرا اینگونه حرف میزنی پسرم؟ اتفاقی افتاده؟ چنگیز لبخندی زد و گفت مرگ حق است مادر جان در این کشور به یک ثانیه بعد ما اعتبار نیست اگر روزی نبودم بدان فرحت و دخترم امانت من نزد شما است با آنها از این‌ کشور برو و یک جایی دور از جنگ و ناامنی زندگی کنید فرحت دستش را روی لبانی او گذاشت و گفت لطفاً ادامه نده چطور میتوانی مقابل من و مادرت در مورد مرگ حرف بزنی چنگیز قهقه خندید و گفت من همرای تان شوخی کردم فرحت با مشت به بازوی او زد و گفت این چه شوخی بی معنا بود دیگر هیچوقت اینگونه شوخی نکن سرش را روی سینه ای چنگیز گذاشت و ادامه داد الله برایت عمر طولانی نصیب کند و سایه ات هیچ وقت از سر ما دور نشود مادر چنگیز آمین گفت لبخندی تلخ روی لبان‌ چنگیز جاری شد و همانطور که موهای فرحت را نوازش میداد به صورت مادرش دید قلب مادرش از نگاه چنگیز لرزید و با نگرانی به او خیره شد

ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت سی و‌ پنج

شب بعد از اینکه غذای شب خورده شد فرحت به اطاق رفت تا کمی استراحت کند مادر چنگیز پهلوی چنگیز نشست و پرسید چی شده پسرم چی را از من و فرحت پنهان میکنی؟ چنگیز جواب داد در مورد چی حرف میزنی مادر جان؟ مادرش چین به ابرو انداخت و گفت ببین پسرم من مادرت هستم و احساس مادرانه ام میگوید حرفهای که چند ساعت قبل به من و فرحت زدی شوخی نبود و موضوعی ترا اذیت میکند چنگیز نگاهش را از چشمانی مادرش گرفت و به میز مقابلش دوخت و در حالیکه کوشش میکرد صدایش نلرزد گفت چیزی نیست مادر جان برای اولین بار احساس ات اشتباه کرده است مادرش دستش را به زنخ او برد و سرش را بلند کرده گفت احساس من اشتباه میکند ولی چشمانی تو چرا داد میزند که اتفاق افتاده لطفاً هر چیزی که است را برایم تعریف کن چنگیز دست مادرش را میان دستانش گرفته گفت من برای تان میگویم ولی لطفاً در این مورد به فرحت چیزی نگویید مادر جان او حمل دارد میترسم این موضوع اثری بدی بالای او و فرزند ما داشته باشد مادرش چشم هایش را روی هم قرار داده گفت وعده میدهم پسرم چنگیز صدایش را پایین تر آورد و گفت چند روز قبل از شماره ای ناشناس برای من زنگ آمد وقتی جواب داد مرا اخطار داد و گفت هر چی زودتر از افغانستان باید بیرون شوم وگرنه بلایی سر من میاورند من این هشدار شان را جدی نگرفتم ولی با این هم پولیس را در جریان‌ گذاشتم ولی امروز وقتی به شرکت میرفتم متوجه شدم موتری مرا تعقیب میکند من سرعت موتر را زیادتر ساختم و خودم‌ را به شرکت رسانیدم اما وقتی به خانه بر می گشتم کسی به تعقیب من نبود دست مادرش را فشار داده ادامه داد من بخاطر خودم نمیترسم چون این جان من امانت الله است ولی بخاطر شما میترسم من میترسم آنها به خانواده ام آسیبی نرسانند برای همین تصمیم گرفتم کارهای ضروری شرکت را تمام کرده شرکت را به فرهاد بسپارم و بعد به دبی رفته و آنجا زندگی کنیم اشک از چشمانی مادرش جاری شد و با گریه گفت اگر امروز یک تار موی تو کم میشد من چگونه زندگی میکردم چنگیز با مهربانی اشک های مادرش را پاک کرده گفت مادر قوی من لطفاً گریه نکن ببین من مقابلت نشسته ام و اگر الله نخواهد خاری به پای من نمیرود ولی اگر مرا چیزی شد… مادرش حرف او را قطع کرده گفت لطفاً ساکت باش چنگیز تلخ خندید و دستانش را دو طرف صورت مادرش گذاشته گفت مادر جان اجازه بده حرف بزنم اگر مرا چیزی دست فرحت و دخترم را گرفته از افغانستان بروید.

ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2024/10/01 18:37:26
Back to Top
HTML Embed Code: