✨خدای حمایتگر به توکه شاهکارخلقتش هستی گفت:
ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﻓﺘﺢ کنی ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ
ﻭ ﻣﻤﻜﻦ کنی ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﻫﺎﺭﺍ
ﻭ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﻴﺎﻭﺭی دﺳﺖ ﻧﻴﺎفتنی ها ﺭﺍ
ﭘﺲﺧﻮﺩت ﺭﺍ هرلحظه ﺑﻪ او ﺑﺴﭙﺎﺭ
💫انسانی که عاشق خداوند است محال است
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
نیروهای غیبی خداونداورا تنها بگذارند
ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﻓﺘﺢ کنی ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ
ﻭ ﻣﻤﻜﻦ کنی ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﻫﺎﺭﺍ
ﻭ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﻴﺎﻭﺭی دﺳﺖ ﻧﻴﺎفتنی ها ﺭﺍ
ﭘﺲﺧﻮﺩت ﺭﺍ هرلحظه ﺑﻪ او ﺑﺴﭙﺎﺭ
💫انسانی که عاشق خداوند است محال است
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
نیروهای غیبی خداونداورا تنها بگذارند
. ((« #غرور_و_تکبر»))
✳️ غرور و تکبر یکی از آفت ها و مرض های قلبی است که آنسان را از درون تهی میکند و اعمال و رفتار آنسان را نابود میکند . غرور و تکبر بی جا نوع بیماری اخلاقی و روانی ست که قرآن ان را سرزنش میکند و خداوند متعال مومنان را از غرور نهی میکند خداوند متعال در قرآن سوره لقمان ایه ۱۸ می فرماید:" روی خود را از مردم (به تکبر ) برمگردان ؛ و در زمین با تکبر و مغرورانه راه مرو زیرا خداوند هیچ متکبر و فخرفروشی را دوست ندارد"سوره لقمان آیه ۱۸ ." یعنی فرمان خداوند متعال در این سوره لقمان و آیه ۱۸ یعنی تکبر و غرور را نکوهش کرده است،
حتی در راه رفتن و نیز بر مردم فخرفروشی نکنیم.
✳️ اسباب که باعث ایجاد غرور و تکبر میشود زیاد است از جمله میتوان به ؛ غرور به علم ؛ دانش ؛ به لطف وکرم مغفرت خدا ؛ جرآت بر گناه و به زیبایی وجمال؛ به مقام و مال وثروت و به جهل ونادانی اینها را میتوان تعدادی از اسباب ایجاد تکبر وغرور نام برد.
✳️ خودخواهی ؛ برتری طلبی یا برتری جویی؛ فخرفروشی همه مفاهیمی است که ریشه آنها غرور و تکبر است . پیامدهای غرور جز شکست و سقوط در زندگی چیز دیگر نیست . بدانید که تکبر و غرور زمینه ساز کدورت؛ کینه ها درونی و سرچشمه بیگانگی از خدا و خویشتن است و پیوستن به خط شیطان و سقوط انسان و گم کردن راه حق و حقیقت؛ اشتباه در قضاوت؛ آلودگی به انواع گناه است .
🔴 مگر مقام ؛ مال ؛ ثروت ؛ زیبایی زوال پذیر نیست؟!!! پس چرا تکبر وغرور؟!!! اگر امروز خاک زیر پای توست اما فردا تو زیر خاکی . بنابراین مغرور نباش سعی کنید در مقابل مردم فروتن و متواضع باشید تا بهداشت اخلاقی و روانی تحقق یابد و غرور ؛ برتری طلب و این چنین رذایل اخلاقی را ترک کنید و به اراستگی و فضایل و زیورهای اخلاقی همت بگمارید و در باطن وارسته باشید و باطن خود را با خوبیها وافکار زیبا و اخلاق نیکو زیبا کنید زیرا آنسان با اعمال و رفتارش والا و یا حقیر می شود.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✳️ غرور و تکبر یکی از آفت ها و مرض های قلبی است که آنسان را از درون تهی میکند و اعمال و رفتار آنسان را نابود میکند . غرور و تکبر بی جا نوع بیماری اخلاقی و روانی ست که قرآن ان را سرزنش میکند و خداوند متعال مومنان را از غرور نهی میکند خداوند متعال در قرآن سوره لقمان ایه ۱۸ می فرماید:" روی خود را از مردم (به تکبر ) برمگردان ؛ و در زمین با تکبر و مغرورانه راه مرو زیرا خداوند هیچ متکبر و فخرفروشی را دوست ندارد"سوره لقمان آیه ۱۸ ." یعنی فرمان خداوند متعال در این سوره لقمان و آیه ۱۸ یعنی تکبر و غرور را نکوهش کرده است،
حتی در راه رفتن و نیز بر مردم فخرفروشی نکنیم.
✳️ اسباب که باعث ایجاد غرور و تکبر میشود زیاد است از جمله میتوان به ؛ غرور به علم ؛ دانش ؛ به لطف وکرم مغفرت خدا ؛ جرآت بر گناه و به زیبایی وجمال؛ به مقام و مال وثروت و به جهل ونادانی اینها را میتوان تعدادی از اسباب ایجاد تکبر وغرور نام برد.
✳️ خودخواهی ؛ برتری طلبی یا برتری جویی؛ فخرفروشی همه مفاهیمی است که ریشه آنها غرور و تکبر است . پیامدهای غرور جز شکست و سقوط در زندگی چیز دیگر نیست . بدانید که تکبر و غرور زمینه ساز کدورت؛ کینه ها درونی و سرچشمه بیگانگی از خدا و خویشتن است و پیوستن به خط شیطان و سقوط انسان و گم کردن راه حق و حقیقت؛ اشتباه در قضاوت؛ آلودگی به انواع گناه است .
🔴 مگر مقام ؛ مال ؛ ثروت ؛ زیبایی زوال پذیر نیست؟!!! پس چرا تکبر وغرور؟!!! اگر امروز خاک زیر پای توست اما فردا تو زیر خاکی . بنابراین مغرور نباش سعی کنید در مقابل مردم فروتن و متواضع باشید تا بهداشت اخلاقی و روانی تحقق یابد و غرور ؛ برتری طلب و این چنین رذایل اخلاقی را ترک کنید و به اراستگی و فضایل و زیورهای اخلاقی همت بگمارید و در باطن وارسته باشید و باطن خود را با خوبیها وافکار زیبا و اخلاق نیکو زیبا کنید زیرا آنسان با اعمال و رفتارش والا و یا حقیر می شود.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
داستان واقعی👇
براساس سرگذشت خانمی بنام : ع.ب
باعنوان #شکست_سنگین🍀
باور کن گفتن این حرفا برای خود من هم خیلی سخته اما خب، چه می شه کرد؟ ما باید قبل از هر چیز واقع بین باشیم. نزدیک دو سال از رابطه مون می گذره. تو این مدت هر دومون حسابی بهم وابسته و علاقه مند شدیم. نقشه های زیادی برای آینده مون داشتیم. شب و روز و هر لحظه به یاد هم بودیم و عاشقی کردیم...
باور کن بیشتر از چیزی که فکر کنی دوستت دارم و دلم می خواد همسر و همراه لحظه هام باشی. تا آخر عمر کنارم باشیاما چیکار کنم که توی این دو سال نتونستم مادرم رو از خر شیطون پیاده کنم. خب، اگه بخوام می تونم بدون رضایتش پا پیش بذارم و با هم ازدواج کنیم اما در اون صورت حتم دارم که خوشبخت نمی شیم چون دعای خیر مادرمون پشت سرمون نخواهد بود. می دونم، شاید حرفای من از نظرت خنده دار باشه یا اصلا منو بچه ننه فرض کنی اما قبول کن ازدواج صحبت خرید لباس و خونه و ماشین نیست. تو قراره عروس خانواده من باشی. به نظرت می تونی با مادر من که دوستت نداره و بهت به چشم کسی نگاه می کنه که پسرش رو از راه بدر کرده، زندگی کنی؟
امروز از حرفای من می رنجی. این جدایی تا مدت ها خاطرمون رو مکدر می کنه، می دونم اما ناراحتی امروز بهتر از پشیمونی فرداست. می دونم تو گناهی نداری. این تقصیر تو نبوده که شوهر سابقت معتاد از آب دراومده و توی عنفوان جوانی مطلقه شدی. این حرفا رو صدبار به مادرم گفتم اما تو نمی دونی هربار به خاطر مطلقه بودنت چه قیامتی به پا کرد؟
خودش رو زد، غش کرد که چرا پسر من عاشق زنی شده که قبلا ازدواج کرده. باور کن توی این دو سال تو خونه مون مدام جنگ اعصاب داشتیم. مادرم میگه اگه با این دختره ازدواج کنی عاقت می کنم. شیرمو حلالت نمی کنم. تو اگه جای من بودی چیکار می کردی؟ باز هم با وجود مخالفت مادرت من رو ترجیح می دادی؟ بدبختی اینجاست که پدرم هم تهدید کرده اگه با تو ازدواج کنم از ارث محرومم می کنه . البته، خودت منو بهتر از هر کسی می شناسی و می دونی یه تار موی سرت رو با تمام دنیا عوض نمی کنم و ترسم از محرومشدن از ارث نیست. فقط حاضر نیستم زندگی رو شروع کنم که ناله و نفرین مادرم پشت سرشه. برای همین هم بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که رابطه منو تو هیچ سرانجامی نداره. من و تو هیچ وقت بهم نمیرسیم. پس بهتره همین حالا از هم جدا بشیم.
من که حتم دارم بعد از تو حتی نمی تونم به صورت دختر دیگه یی نگاه کنم اما تو مدیونی اگه به یکی از خواستگارای خوبت جواب مثبت ندی و پای سفره عقد نشینی. تو لیاقت خوشبختی رو داری...»
جاوید« شوخ و بذله گو بود. گاهی برای اینکه از میزان علاقه ام به خودش با خبر شود، حرف از جدایی می زد و وقتی ناراحتی ام را می دید، می خندید و می گفت:»شوخی کردم عزیزم. می خواستم ببینم چقدر دوستم داری!
« این بار اما در لحن جدی و نگاههای سردش ردپایی از شوخی دیده نمی شد. تمام بدنم یخ کرده بود و...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#ادامهداردانشاءالله
داستان واقعی👇
براساس سرگذشت خانمی بنام : ع.ب
باعنوان #شکست_سنگین🍀
باور کن گفتن این حرفا برای خود من هم خیلی سخته اما خب، چه می شه کرد؟ ما باید قبل از هر چیز واقع بین باشیم. نزدیک دو سال از رابطه مون می گذره. تو این مدت هر دومون حسابی بهم وابسته و علاقه مند شدیم. نقشه های زیادی برای آینده مون داشتیم. شب و روز و هر لحظه به یاد هم بودیم و عاشقی کردیم...
باور کن بیشتر از چیزی که فکر کنی دوستت دارم و دلم می خواد همسر و همراه لحظه هام باشی. تا آخر عمر کنارم باشیاما چیکار کنم که توی این دو سال نتونستم مادرم رو از خر شیطون پیاده کنم. خب، اگه بخوام می تونم بدون رضایتش پا پیش بذارم و با هم ازدواج کنیم اما در اون صورت حتم دارم که خوشبخت نمی شیم چون دعای خیر مادرمون پشت سرمون نخواهد بود. می دونم، شاید حرفای من از نظرت خنده دار باشه یا اصلا منو بچه ننه فرض کنی اما قبول کن ازدواج صحبت خرید لباس و خونه و ماشین نیست. تو قراره عروس خانواده من باشی. به نظرت می تونی با مادر من که دوستت نداره و بهت به چشم کسی نگاه می کنه که پسرش رو از راه بدر کرده، زندگی کنی؟
امروز از حرفای من می رنجی. این جدایی تا مدت ها خاطرمون رو مکدر می کنه، می دونم اما ناراحتی امروز بهتر از پشیمونی فرداست. می دونم تو گناهی نداری. این تقصیر تو نبوده که شوهر سابقت معتاد از آب دراومده و توی عنفوان جوانی مطلقه شدی. این حرفا رو صدبار به مادرم گفتم اما تو نمی دونی هربار به خاطر مطلقه بودنت چه قیامتی به پا کرد؟
خودش رو زد، غش کرد که چرا پسر من عاشق زنی شده که قبلا ازدواج کرده. باور کن توی این دو سال تو خونه مون مدام جنگ اعصاب داشتیم. مادرم میگه اگه با این دختره ازدواج کنی عاقت می کنم. شیرمو حلالت نمی کنم. تو اگه جای من بودی چیکار می کردی؟ باز هم با وجود مخالفت مادرت من رو ترجیح می دادی؟ بدبختی اینجاست که پدرم هم تهدید کرده اگه با تو ازدواج کنم از ارث محرومم می کنه . البته، خودت منو بهتر از هر کسی می شناسی و می دونی یه تار موی سرت رو با تمام دنیا عوض نمی کنم و ترسم از محرومشدن از ارث نیست. فقط حاضر نیستم زندگی رو شروع کنم که ناله و نفرین مادرم پشت سرشه. برای همین هم بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که رابطه منو تو هیچ سرانجامی نداره. من و تو هیچ وقت بهم نمیرسیم. پس بهتره همین حالا از هم جدا بشیم.
من که حتم دارم بعد از تو حتی نمی تونم به صورت دختر دیگه یی نگاه کنم اما تو مدیونی اگه به یکی از خواستگارای خوبت جواب مثبت ندی و پای سفره عقد نشینی. تو لیاقت خوشبختی رو داری...»
جاوید« شوخ و بذله گو بود. گاهی برای اینکه از میزان علاقه ام به خودش با خبر شود، حرف از جدایی می زد و وقتی ناراحتی ام را می دید، می خندید و می گفت:»شوخی کردم عزیزم. می خواستم ببینم چقدر دوستم داری!
« این بار اما در لحن جدی و نگاههای سردش ردپایی از شوخی دیده نمی شد. تمام بدنم یخ کرده بود و...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#ادامهداردانشاءالله
هرگاه خواستید تمدن یک قوم را از بین ببرید سه کار راه باید انجام بدهید.
1. از هم پاشیدن خانواده
2. از بین بردن نظام آموزش
3. انداختن الگوها ار چشم مردم
یک خانواده چه زمانی از هم می پاشد؟
خانواده زمانی از هم میپاشد که نقش مادر از بین برود. باید کاری کرد تا وقتی مادر بگویند: "تو مدیر خانواده هستی" خجالت بکشد.
آموزش چطور از بین می رود؟
باید بگونهای عمل شود که در جامعه به معلم اهمیت ندهند و از منزلتش کاسته شود و دانشآموزان او را تحقیر کنند.
چه زمانی افراد الگو نمونه از چشم مردم می افتند؟
باید به سراغ علما و دانشمندان رفت به آنها تهمت زد و به آنها بد کرد تا از منزلتشان کاسته شود و باید مردم را نسبت به آنها بدگمان نمود. تا که مردم به حرف آنها گوش نکنند و به آنها اقتدا ننمایند.
وقتی مادر آگاه در جامعه وجود نداشت و معلم مخلصی یافت نشود و افراد الگو و اسوه ازبین رفتند پس چه کسی می تواند جوانان را بر اساس ارزش ها تربیت کند.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
1. از هم پاشیدن خانواده
2. از بین بردن نظام آموزش
3. انداختن الگوها ار چشم مردم
یک خانواده چه زمانی از هم می پاشد؟
خانواده زمانی از هم میپاشد که نقش مادر از بین برود. باید کاری کرد تا وقتی مادر بگویند: "تو مدیر خانواده هستی" خجالت بکشد.
آموزش چطور از بین می رود؟
باید بگونهای عمل شود که در جامعه به معلم اهمیت ندهند و از منزلتش کاسته شود و دانشآموزان او را تحقیر کنند.
چه زمانی افراد الگو نمونه از چشم مردم می افتند؟
باید به سراغ علما و دانشمندان رفت به آنها تهمت زد و به آنها بد کرد تا از منزلتشان کاسته شود و باید مردم را نسبت به آنها بدگمان نمود. تا که مردم به حرف آنها گوش نکنند و به آنها اقتدا ننمایند.
وقتی مادر آگاه در جامعه وجود نداشت و معلم مخلصی یافت نشود و افراد الگو و اسوه ازبین رفتند پس چه کسی می تواند جوانان را بر اساس ارزش ها تربیت کند.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#داستان_مجاهد " فاتح "🩵🩷
قسمت هفتاد و هشتم👇👇👇
🔸خیلی زود آنها را با او بی تکلف کرد وانها علاوه بر احترام با او محبت هم می کردند.
یک روز نعیم داشت نماز مغرب را ادا مینمود نرگس همراه چند دوستش از دور حرکاتش را نگاه می کردند.دختری با
تعجب پرسید: دارد چکار می کند؟
زمرد با سادگی جواب داد شاهزاده ای دیگه و ادامه داد: ببین با چه شان و شوکتی بالا و پایین میره نرگس توهم
همینطور می کنی؟
🔸نرگس در حالی که انگشت روی لبهایش گذاشته بود گفت ساکت ساکت بعد از نماز دست برای دعا بلند کرد.دخترها در پناهی رفتند و شروع به صحبت کردند.
🔸زمرد گفت نرگس بریم اونجا منتظر ما .هستن قبلا بهت گفتمکه من نمیتونم اونها رو تنها بذارم. خب اونها رو هم با
خودمون می بریم
🔸دختری دیگر :گفت مغزت که خراب نشده بدبخت اون شاهزاده یا اسباب بازی؟ دخترها داشتند حرف می زدند که هومان سوار بر اسب از راه رسید از اسبش پایین امو و نرگس لگام اسبش را گرفت و هومن
🔹مستقیم داخل اتاق نعیم رفت. زمرد گفت بریم نرگس حالا برادرت با اون میشینه دختر دومی گفت بریم نرگس وبعد باهم در حالی که بریم بریم می گفتند نرگس را هل دادند و با خود بردند.
🔸همین که هومن داخل اتاق رسید نعیم پرسید بگو برادر چه خبر آوردی؟ هومان جواب داد من به تمام نقاط سرزدم هیچ خبری از لشکر شما نیست ابن صادق هم در جایی مخفی شده
از کسی دیگه شنیدم که لشکر شما خیلی زود به سمرقند حمله میکنه هومان و نعیم چند لحظه ای باهم گفتگو کردند.نعیم نماز عشا را ادا کرد و برای استراحت دراز کشید هومان بلند شد و می خواست به
🔹اتاقی دیگر برود که صدای نغمه ی روستاییان به گوشش رسید هومان پرسید شما صدای نغمه ی مردم ما نشنیدین؟ چند بار که اینجا دراز کشیده بودم شنیده ام.
چه خوبه امشب شما را با خود ببرم اونا از دیدن شما خیلی خوش حال میشن اونها شما را به عنوان شاهزاده می
شناسن.
🔸نعیم با لبخند گفت : شاهزاده؟ و ادامه داد در بی من نه پادشاه ونه شاهزاده....
📌ادامه دارد ان شاءالله حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
قسمت هفتاد و هشتم👇👇👇
🔸خیلی زود آنها را با او بی تکلف کرد وانها علاوه بر احترام با او محبت هم می کردند.
یک روز نعیم داشت نماز مغرب را ادا مینمود نرگس همراه چند دوستش از دور حرکاتش را نگاه می کردند.دختری با
تعجب پرسید: دارد چکار می کند؟
زمرد با سادگی جواب داد شاهزاده ای دیگه و ادامه داد: ببین با چه شان و شوکتی بالا و پایین میره نرگس توهم
همینطور می کنی؟
🔸نرگس در حالی که انگشت روی لبهایش گذاشته بود گفت ساکت ساکت بعد از نماز دست برای دعا بلند کرد.دخترها در پناهی رفتند و شروع به صحبت کردند.
🔸زمرد گفت نرگس بریم اونجا منتظر ما .هستن قبلا بهت گفتمکه من نمیتونم اونها رو تنها بذارم. خب اونها رو هم با
خودمون می بریم
🔸دختری دیگر :گفت مغزت که خراب نشده بدبخت اون شاهزاده یا اسباب بازی؟ دخترها داشتند حرف می زدند که هومان سوار بر اسب از راه رسید از اسبش پایین امو و نرگس لگام اسبش را گرفت و هومن
🔹مستقیم داخل اتاق نعیم رفت. زمرد گفت بریم نرگس حالا برادرت با اون میشینه دختر دومی گفت بریم نرگس وبعد باهم در حالی که بریم بریم می گفتند نرگس را هل دادند و با خود بردند.
🔸همین که هومن داخل اتاق رسید نعیم پرسید بگو برادر چه خبر آوردی؟ هومان جواب داد من به تمام نقاط سرزدم هیچ خبری از لشکر شما نیست ابن صادق هم در جایی مخفی شده
از کسی دیگه شنیدم که لشکر شما خیلی زود به سمرقند حمله میکنه هومان و نعیم چند لحظه ای باهم گفتگو کردند.نعیم نماز عشا را ادا کرد و برای استراحت دراز کشید هومان بلند شد و می خواست به
🔹اتاقی دیگر برود که صدای نغمه ی روستاییان به گوشش رسید هومان پرسید شما صدای نغمه ی مردم ما نشنیدین؟ چند بار که اینجا دراز کشیده بودم شنیده ام.
چه خوبه امشب شما را با خود ببرم اونا از دیدن شما خیلی خوش حال میشن اونها شما را به عنوان شاهزاده می
شناسن.
🔸نعیم با لبخند گفت : شاهزاده؟ و ادامه داد در بی من نه پادشاه ونه شاهزاده....
📌ادامه دارد ان شاءالله حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🍃🎈🍃🎈🍃🎈🍃🎈🍃
🔴 #چند_خطے_هاے_نابـــــ
❣يادم باشد
حرفي نزنم كه دلي بلرزد خطي
ننويسم كه آزار دهد كسي را
❣يادم باشد
كه روز و روزگار خوش است و
تنها دل ما دل نيست
❣يادم باشد
جواب كينه را با كمتر از مهر و جواب
دو رنگي را با كمتر از صداقت ندهم
❣يادم باشد
بايد در برابر فريادها سكوت كنم
و براي سياهي ها نور بپاشم
❣يادم باشد
از چشمه درسِِ خروش بگيرم
و از آسمان درسِ پـاك زيستن
❣يادم باشد
سنگ خيلي تنهاست...
❣يادم باشد
بايد با سنگ هم لطيف رفتار كنم
مبادا دل تنگش بشكند
❣يادم باشد
براي درس گرفتن و درس دادن
به دنيا آمده ام ...
نه براي تكرار اشتباهات گذشتگان
❣يادم باشد
زندگي را دوست دارم
❣يادم باشد حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
هيچگاه از راستي نترسم و نترسانم
🔴 #چند_خطے_هاے_نابـــــ
❣يادم باشد
حرفي نزنم كه دلي بلرزد خطي
ننويسم كه آزار دهد كسي را
❣يادم باشد
كه روز و روزگار خوش است و
تنها دل ما دل نيست
❣يادم باشد
جواب كينه را با كمتر از مهر و جواب
دو رنگي را با كمتر از صداقت ندهم
❣يادم باشد
بايد در برابر فريادها سكوت كنم
و براي سياهي ها نور بپاشم
❣يادم باشد
از چشمه درسِِ خروش بگيرم
و از آسمان درسِ پـاك زيستن
❣يادم باشد
سنگ خيلي تنهاست...
❣يادم باشد
بايد با سنگ هم لطيف رفتار كنم
مبادا دل تنگش بشكند
❣يادم باشد
براي درس گرفتن و درس دادن
به دنيا آمده ام ...
نه براي تكرار اشتباهات گذشتگان
❣يادم باشد
زندگي را دوست دارم
❣يادم باشد حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
هيچگاه از راستي نترسم و نترسانم
❖
حتما حتما بخونید ارزش خوندن داره...👇👇
خاطره ای تکان دهنده از استاد #شفیعی_کدکنی..
نزدیکی های عید بود،
من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم،
صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم،
از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
(استادکدکنی حالا خودش هم گریه می کند و تعریف میکند...)
پدرم بود،
مادر هم او را آرام می کرد،
می گفت:
آقا! خدا بزرگ است،
خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!...
اما پدر گفت:
خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند،
نباید فکر کنند که ما........ 😔
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم
دست کردم توی جیبم،
100 تومان بود
کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم
روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان....
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛
10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس،
آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛
رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛
در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛
برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟!
فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان!
مدیر گفت: از کجا می دانی؟
کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس،
آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم،
درست گفتی!
هزار تومان بوده نه نهصد تومان!
آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود
که خودم رفتم از او گرفتم؛
اما برای دادنش یک شرط دارم...
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند،
گمان کردم شاید درست باشد...!!
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#واقعی
حتما حتما بخونید ارزش خوندن داره...👇👇
خاطره ای تکان دهنده از استاد #شفیعی_کدکنی..
نزدیکی های عید بود،
من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم،
صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم،
از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
(استادکدکنی حالا خودش هم گریه می کند و تعریف میکند...)
پدرم بود،
مادر هم او را آرام می کرد،
می گفت:
آقا! خدا بزرگ است،
خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!...
اما پدر گفت:
خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند،
نباید فکر کنند که ما........ 😔
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم
دست کردم توی جیبم،
100 تومان بود
کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم
روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان....
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛
10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس،
آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛
رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛
در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛
برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟!
فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان!
مدیر گفت: از کجا می دانی؟
کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس،
آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم،
درست گفتی!
هزار تومان بوده نه نهصد تومان!
آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود
که خودم رفتم از او گرفتم؛
اما برای دادنش یک شرط دارم...
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند،
گمان کردم شاید درست باشد...!!
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#واقعی
✅ اگر کسی به تو گفت احادیثی را که پیامبر ﷺ در آنها لعن فرستاده بیاساس میدانم چون پیامبر ﷺ _ رحمة للعالمين _ است و به کسی لعن نمیفرستد !
از او بپرس : آیا رحم خدا بیشتر است یا رحم پیامبر ﷺ ؟
قطعاً خواهد گفت : رحم الله ،
در این هنگام بگو : پس آیاتی را که خداوند در آنها لعن فرستاده چه ؟
طبق منطقی که برای رد آن دسته از احادیث که داری حال آن آیات را نیز انکار میکنی ؟
و او در این صورت یا میپذیرد که اشتباه کرده و یا بیشتر در تناقض و تحریف فرو میرود .
✍ محمد قادری ( صلاح )
#قرآن
#سنت
#احفظها_جيدا حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
از او بپرس : آیا رحم خدا بیشتر است یا رحم پیامبر ﷺ ؟
قطعاً خواهد گفت : رحم الله ،
در این هنگام بگو : پس آیاتی را که خداوند در آنها لعن فرستاده چه ؟
طبق منطقی که برای رد آن دسته از احادیث که داری حال آن آیات را نیز انکار میکنی ؟
و او در این صورت یا میپذیرد که اشتباه کرده و یا بیشتر در تناقض و تحریف فرو میرود .
✍ محمد قادری ( صلاح )
#قرآن
#سنت
#احفظها_جيدا حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
تصمیم ها موفقیت ها را می سازند!
انسان موجودی تصمیم مدار است و تمام زندگی اش را با تصمیم هایش می سازد.
وقتی تصمیمی اتخاذ می شود بلافاصله فرصت های زیادی در زندگی در اختیار تو قرار می گیرد.
تصمیم درستی که امروز بگیری داستانی است که در آینده تعریف خواهی کردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
انسان موجودی تصمیم مدار است و تمام زندگی اش را با تصمیم هایش می سازد.
وقتی تصمیمی اتخاذ می شود بلافاصله فرصت های زیادی در زندگی در اختیار تو قرار می گیرد.
تصمیم درستی که امروز بگیری داستانی است که در آینده تعریف خواهی کردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد،
کمتر از شش سال سن داشتم و جثهام خرد بود.
مأمور بهداشت به مادرم گفت: "این بچه سوء تغذیه دارد".
هیچ وقت نفهمیدم چرا مادرم آن جمله را تا مدتها برای دیگران نقل میکرد.
آن وقتها مهد کودک و پیش دبستانی در روستا نبود و دانش آموزان غیررسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول مینشستند.
جایم آخر کلاس و هم نیمکتیام "سکینه"؛ دختری از فامیل پدریام و همسایه دیوار به دیوارمان بود که جثه ای درشت و حرکاتی کند داشت.
بعدها فهمیدم که محصول زایمانی سخت و مبتلای "فلج مغزی" بوده است.
هر دوتایمان به حساب آموزگار و دانش آموزان دیگر نمیآمدیم و سرمان به کار خودمان بود.
کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را به سختی بر کاغذ بنویسد.
شبها با مادرم به خانه آنها میرفتیم
مادر او و مادر من در کنار چاله ای پر از آتش مرکبات، قلیان میکشیدند و ما در گوشهای به درس و مشقمان مشغول میشدیم.
در اتاقی با دیوارهای خشتی، سقفی چوبی و دوداندود و دری ساخته شده از حلبی و چوب که اغلب اوقات گوساله یا بزغالهای هم در گوشه دیگر آن همزیست اهالی خانه بود
و خوراکمان سیب زمینی آب پز؛سیمای"فقر مطلق"!
پائیز به آخر نرسیده؛ سکینه خزان شد.
کالبد بیجانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند
گرگ و میش یکی از آخرین غروب های آذرماه بود و این بیخودترین نامی است که بر این ماه سرد و بی"آذر" گذاشته اند.
در پیش چشمان وحشت زده و مغموم من و در میان شیون و ضجه های جانخراش زنانی که صورتشان را به ناخن خراشیده بودند،
مردان ده، تخته را بر دوش گذاشتند و بردند تا او را در جوار خفتگان بیآزار" به خاک بسپارند
سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم.
سال بعد که به سن مدرسه رسیدم، هنوز جثهام ریز بود.
با این تصور که هنوز "مستمع آزاد" هستم،
من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند.
آموزگارمان خانم معلمی بود تازه کار که از دانشسرای عشایری آمده بود.
نامش"ثریا"، هم نوجوان بود و هم نو عروس؛
در لباس های رنگین عشایری چون طاوسی خوش خط و خال رخنمایی می کرد
و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون"خوشه پروین"میدرخشید.
دبستانهای آموزش و پرورش در روستا هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری کار میکردند
هنوز قامت خانم معلمهای عشایری و روستایی در چادر و مقنعه و روپوش"سیاه" دفن نشده بود.
خود از عشایر بودند و دست پرورده آن عشایر زاده دانشمند (قاسم صادقی)که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی
زانرو به شاگردانش دستور داده بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند.
لباس پر نقش و نگار آنها با الهام از طبیعتی که در آن میزیستند داستانی از نقش خیال بود بر قامت آن
فرشتگان"عشق" و "آگاهی"و امید بخش"زندگی"و "نشاط"
و آنها نیز چه خوب درس استاد را در گوش شاگردان زمزمه میکردند.
چه پرشور اما بیتوقع
آموختههایشان را در جان ما میریختند تا ثابت کنند که معلمی کردن و
"آموختن" تنها به"عشق" میسر میشود
نه به "مزد".
پائیز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید.
دانش آموز رسمی، نشسته بر آخرین نیمکت،
خاموش و منتظر،
نام"مستمع آزاد" را بر خود میکشید.
تعطیلات نوروز که تمام شد آموزگار پرسیدن آغاز کرد.
گویی همه درسها در چهارده روز تعطیلی از کلهها پریده بود.
کسی جواب نداد.
آموزگار دوباره پرسید.
با ترس از شنیدن جواب"نه" دست بلند کردم و گفتم:
- خانم اجازه!
-مگر بلدی؟
-خانم اجازه بله
-بفرما
برای نخستین مواجهه رسمی با تخته سیاه به پیش تاختم.
قامتم به تخته سیاه نمیرسید.
خانم با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحم و دلسوزی،
چهار پایهای زیر پایم گذاشت و من مسلط و چابک،
سراسر میدان فراخ "تخته سیاه "را یک تنه،
با سلاح" گچ سفید" و رگبار "کلمه"ها فتح کردم.
آموزگارم جیغی کشید و سرخ شد.
از خوشحالی بود یا شرم از بیتوجهی؛
نمیدانم.
هر چه بود متواضعانه خم شد،
مرا بغل کرد و بوسید.
مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست.
بیدرنگ مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد.
همان سال شاگرد اول شدم و سالهای دیگر هم.
امروز در گذر از میانسالی با خود میاندیشم
اگر در زندگی توفیقی داشتهام
و اگر از *"انسانیت"* چیز ی بر جان من نشسته باشد
به اعجاز آن
*"مهربانی بیدریغ"*
و آن نخستین
*"بوسه آموزگار "* بوده است.
👤: دکتر سهراب صادقی فوق تخصص مغز و اعصاب,حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
کمتر از شش سال سن داشتم و جثهام خرد بود.
مأمور بهداشت به مادرم گفت: "این بچه سوء تغذیه دارد".
هیچ وقت نفهمیدم چرا مادرم آن جمله را تا مدتها برای دیگران نقل میکرد.
آن وقتها مهد کودک و پیش دبستانی در روستا نبود و دانش آموزان غیررسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول مینشستند.
جایم آخر کلاس و هم نیمکتیام "سکینه"؛ دختری از فامیل پدریام و همسایه دیوار به دیوارمان بود که جثه ای درشت و حرکاتی کند داشت.
بعدها فهمیدم که محصول زایمانی سخت و مبتلای "فلج مغزی" بوده است.
هر دوتایمان به حساب آموزگار و دانش آموزان دیگر نمیآمدیم و سرمان به کار خودمان بود.
کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را به سختی بر کاغذ بنویسد.
شبها با مادرم به خانه آنها میرفتیم
مادر او و مادر من در کنار چاله ای پر از آتش مرکبات، قلیان میکشیدند و ما در گوشهای به درس و مشقمان مشغول میشدیم.
در اتاقی با دیوارهای خشتی، سقفی چوبی و دوداندود و دری ساخته شده از حلبی و چوب که اغلب اوقات گوساله یا بزغالهای هم در گوشه دیگر آن همزیست اهالی خانه بود
و خوراکمان سیب زمینی آب پز؛سیمای"فقر مطلق"!
پائیز به آخر نرسیده؛ سکینه خزان شد.
کالبد بیجانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند
گرگ و میش یکی از آخرین غروب های آذرماه بود و این بیخودترین نامی است که بر این ماه سرد و بی"آذر" گذاشته اند.
در پیش چشمان وحشت زده و مغموم من و در میان شیون و ضجه های جانخراش زنانی که صورتشان را به ناخن خراشیده بودند،
مردان ده، تخته را بر دوش گذاشتند و بردند تا او را در جوار خفتگان بیآزار" به خاک بسپارند
سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم.
سال بعد که به سن مدرسه رسیدم، هنوز جثهام ریز بود.
با این تصور که هنوز "مستمع آزاد" هستم،
من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند.
آموزگارمان خانم معلمی بود تازه کار که از دانشسرای عشایری آمده بود.
نامش"ثریا"، هم نوجوان بود و هم نو عروس؛
در لباس های رنگین عشایری چون طاوسی خوش خط و خال رخنمایی می کرد
و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون"خوشه پروین"میدرخشید.
دبستانهای آموزش و پرورش در روستا هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری کار میکردند
هنوز قامت خانم معلمهای عشایری و روستایی در چادر و مقنعه و روپوش"سیاه" دفن نشده بود.
خود از عشایر بودند و دست پرورده آن عشایر زاده دانشمند (قاسم صادقی)که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی
زانرو به شاگردانش دستور داده بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند.
لباس پر نقش و نگار آنها با الهام از طبیعتی که در آن میزیستند داستانی از نقش خیال بود بر قامت آن
فرشتگان"عشق" و "آگاهی"و امید بخش"زندگی"و "نشاط"
و آنها نیز چه خوب درس استاد را در گوش شاگردان زمزمه میکردند.
چه پرشور اما بیتوقع
آموختههایشان را در جان ما میریختند تا ثابت کنند که معلمی کردن و
"آموختن" تنها به"عشق" میسر میشود
نه به "مزد".
پائیز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید.
دانش آموز رسمی، نشسته بر آخرین نیمکت،
خاموش و منتظر،
نام"مستمع آزاد" را بر خود میکشید.
تعطیلات نوروز که تمام شد آموزگار پرسیدن آغاز کرد.
گویی همه درسها در چهارده روز تعطیلی از کلهها پریده بود.
کسی جواب نداد.
آموزگار دوباره پرسید.
با ترس از شنیدن جواب"نه" دست بلند کردم و گفتم:
- خانم اجازه!
-مگر بلدی؟
-خانم اجازه بله
-بفرما
برای نخستین مواجهه رسمی با تخته سیاه به پیش تاختم.
قامتم به تخته سیاه نمیرسید.
خانم با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحم و دلسوزی،
چهار پایهای زیر پایم گذاشت و من مسلط و چابک،
سراسر میدان فراخ "تخته سیاه "را یک تنه،
با سلاح" گچ سفید" و رگبار "کلمه"ها فتح کردم.
آموزگارم جیغی کشید و سرخ شد.
از خوشحالی بود یا شرم از بیتوجهی؛
نمیدانم.
هر چه بود متواضعانه خم شد،
مرا بغل کرد و بوسید.
مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست.
بیدرنگ مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد.
همان سال شاگرد اول شدم و سالهای دیگر هم.
امروز در گذر از میانسالی با خود میاندیشم
اگر در زندگی توفیقی داشتهام
و اگر از *"انسانیت"* چیز ی بر جان من نشسته باشد
به اعجاز آن
*"مهربانی بیدریغ"*
و آن نخستین
*"بوسه آموزگار "* بوده است.
👤: دکتر سهراب صادقی فوق تخصص مغز و اعصاب,حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت سی:
فرحت دستش را روی شکمش گذاشت و زیر لب گفت یعنی من حامله هستم؟؟ لباسش را عوض کرد و از اطاق بیرون شد چنگیز با دیدن او دستش را گرفت و از خانه بیرون شدند وقتی به شفاخانه رسیدند فرحت همه علایم که داشت را برای داکتر تعریف کرد داکتر او را به بخش نسایی ولادی فرستاد و بعد از اینکه فرحت معاینه شد به او دید و گفت مبارک باشد فرحت جان تو حامله هستی فرحت لب زد حامله هستم؟ داکتر جواب داد بلی عزیزم بعد از این باید خیلی به خواب و خوراکت اهمیت بدهی چون مسولیت یک نی نی( طفل) به گردنت است فرحت سرش را به نشانه ای چشم تکان داد و بعد از چند دقیقه از اطاق داکتر بیرون شد چنگیز با دیدن او نزدیکش شد و پرسید چی شده خانومم داکتر چی گفت؟ فرحت به صورت نگران چنگیز دید و گفت من حمل دارم چند لحظه چنگیز هاج و واج خشک اش زده بود بعد ناگهان از خوشحالی چیغی کشید و با محبت فرحت را در آغوش خودش گرفت و گفت خدایا شکرت خدایا هزار مرتبه شکرت بعد صورت فرحت را غرق بوسه کرد و گفت خانم زیبایم تشکر بخاطر این خبر خوبت من امروز خیلی خوشحال هستم چشمانی فرحت با دیدن ذوق و خوشحالی چنگیز پر از اشک شد و خودش را در آغوش چنگیز انداخت چنگیز سرش او را از آغوشش بیرون آورد دستانش را دو طرف صورت او قرار داده پرسید چرا گریه میکنی خانومم؟ فرحت لبخند زد و جواب داد اشک های شوق است چنگیز دست فرحت را گرفت و گفت بیا دوباره نزد داکتر برویم تا مرا راهنمایی کند که چگونه مراقب تو باشم فرحت مانع او شد و گفت داکتر در مورد همه چیز با من حرف زده است نیاز نیست دوباره نزدش برویم ولی باید هر ماه من نزد داکتر بخاطر معاینات بیایم چنگیز با ذوق گفت چشم خانومم هر ماه اینجا میارمت بعد با فرحت از شفاخانه بیرون شدند چنگیز از جیب اش بکس جیبی اش را بیرون آورد و از آن چهار صد دالر به دست نگهبان دهن دروازه شفاخانه داد و گفت کاکا جان قرار است بزودی فرزندم به دنیا بیاید لطفاً خانمم و فرزندم را از دعاهایت فراموش نکنی کاکا که مرد مسنی بود با دیدن مقدار پول چشمانش پر از اشک شد و دستانش را برای دعا بلند کرد و به فرحت و چنگیز دعا کرد بعد خواست دست چنگیز را ببوسد که چنگیز اجازه نداد و خودش دست کاکا را بوسید و گفت من باید دست شما را ببوسم الله حافظ کاکا جان
با فرحت سوار موتر شد و موتر را به سوی خانه حرکت داد و همانطور که رانندگی میکرد میرقصید و هرز گاهی به سوی فرحت میدید و قربان صدقه اش میرفت
ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت سی:
فرحت دستش را روی شکمش گذاشت و زیر لب گفت یعنی من حامله هستم؟؟ لباسش را عوض کرد و از اطاق بیرون شد چنگیز با دیدن او دستش را گرفت و از خانه بیرون شدند وقتی به شفاخانه رسیدند فرحت همه علایم که داشت را برای داکتر تعریف کرد داکتر او را به بخش نسایی ولادی فرستاد و بعد از اینکه فرحت معاینه شد به او دید و گفت مبارک باشد فرحت جان تو حامله هستی فرحت لب زد حامله هستم؟ داکتر جواب داد بلی عزیزم بعد از این باید خیلی به خواب و خوراکت اهمیت بدهی چون مسولیت یک نی نی( طفل) به گردنت است فرحت سرش را به نشانه ای چشم تکان داد و بعد از چند دقیقه از اطاق داکتر بیرون شد چنگیز با دیدن او نزدیکش شد و پرسید چی شده خانومم داکتر چی گفت؟ فرحت به صورت نگران چنگیز دید و گفت من حمل دارم چند لحظه چنگیز هاج و واج خشک اش زده بود بعد ناگهان از خوشحالی چیغی کشید و با محبت فرحت را در آغوش خودش گرفت و گفت خدایا شکرت خدایا هزار مرتبه شکرت بعد صورت فرحت را غرق بوسه کرد و گفت خانم زیبایم تشکر بخاطر این خبر خوبت من امروز خیلی خوشحال هستم چشمانی فرحت با دیدن ذوق و خوشحالی چنگیز پر از اشک شد و خودش را در آغوش چنگیز انداخت چنگیز سرش او را از آغوشش بیرون آورد دستانش را دو طرف صورت او قرار داده پرسید چرا گریه میکنی خانومم؟ فرحت لبخند زد و جواب داد اشک های شوق است چنگیز دست فرحت را گرفت و گفت بیا دوباره نزد داکتر برویم تا مرا راهنمایی کند که چگونه مراقب تو باشم فرحت مانع او شد و گفت داکتر در مورد همه چیز با من حرف زده است نیاز نیست دوباره نزدش برویم ولی باید هر ماه من نزد داکتر بخاطر معاینات بیایم چنگیز با ذوق گفت چشم خانومم هر ماه اینجا میارمت بعد با فرحت از شفاخانه بیرون شدند چنگیز از جیب اش بکس جیبی اش را بیرون آورد و از آن چهار صد دالر به دست نگهبان دهن دروازه شفاخانه داد و گفت کاکا جان قرار است بزودی فرزندم به دنیا بیاید لطفاً خانمم و فرزندم را از دعاهایت فراموش نکنی کاکا که مرد مسنی بود با دیدن مقدار پول چشمانش پر از اشک شد و دستانش را برای دعا بلند کرد و به فرحت و چنگیز دعا کرد بعد خواست دست چنگیز را ببوسد که چنگیز اجازه نداد و خودش دست کاکا را بوسید و گفت من باید دست شما را ببوسم الله حافظ کاکا جان
با فرحت سوار موتر شد و موتر را به سوی خانه حرکت داد و همانطور که رانندگی میکرد میرقصید و هرز گاهی به سوی فرحت میدید و قربان صدقه اش میرفت
ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✔️ #مسائل_ریش
😀 آیا زدن ریش با تیغ و یا ماشین (اصلاح) مجاز است یا خیر؟ چرا؟
📚2- آیا کوتاه کردن موها به صورت غربی مثلاً گذاشتن موی بالای سر و بقیه موها را از ته زدن (کوتاه کردن) جایز است؟ دلیل آن را بیان فرمایید؟
📝 جواب 1- تراشیدن ریش و یا کوتاه تر کردن آن از مقدار یک قبضه با هر وسیله ای (تیغ، ماشین و ...) حرام و ناجایز است.
اما اصلاح و برابر کردن مقدار زائد از یک قبضه جایز است.
امام بخاری رحمه الله در کتاب صحیح خود از ابن عمر رضی الله عنه روایت نموده است که رسول اللهﷺ فرمودند:
«أنهکوا الشوارب و أعفوا اللحی»؛ سبیل هایتان را کوتاه نمایید و ریش را بلند بگذارید.
این حدیث را امام مسلم و امام ترمذی رحمهما الله نیز روایت کردهاند.
روایت مذکور بر این امر دلالت دارد که در اسلام دستور به بلند گذاشتن ریش داده شده است و معنای اعفاء که در حدیث آمده است، همان اکثار، کامل گذاشتن، و بلند گذاشتن آن میباشد و ظاهر است که امر برای وجوب است تا زمانیکه مانعی نباشد و در اینجا هیچ مانعی وجود ندارد و همچنین اهتمام رسول اکرمﷺ بر کامل گذاشتن ریش و همچنین کامل گذاشتن آن از جانب اصحاب کرام رضوان الله علیهم اجمعین، دلایل واضحی است که: گذاشتن ریش واجب میباشد. (بر گرفته از کتاب وجوب گذاشتن ریش مولانا زکریا ص: 41)
📝 جواب 2- کوتاه کردن مو به روش غربی ها بگونهذای که مقداری را کوتاه نماید و مقداری را بلند نگه دارد، ممنوع و ناجایز است زیرا؛ پیامبر گرامی اسلامﷺ از چنین کاری منع فرمودهاند. ابن عمر رضی الله عنهما روایت کرده است که آنحضرتﷺ بچهای را دیدند که مقداری از موهایش را کوتاه کرده و مقداری را باقی گذاشته بود، پیامبرﷺ او را نهی کردند و فرمودند همه موهای سرتان را کوتاه کنید یا همه را بگذارید" همچنین این عمل تشابه با کفار است، و شرع مقدس از تشابه به کفار و غیر مسلمانان نهی نموده است.و پیامبرﷺ نیز فرمودند: "هر شخص خود را مشابه قومی کند از همان قوم شمرده میشود".
📖 کما فی سنن أبیداود:
قال رسول اللهﷺ : "من تشبه بقوم فهو منهم"{باب فی لبس الشهرة 2/441- ط: شامله}
📖 و فی الدرالمختار: {کتاب الحظر و الاباحة، فصل فی البیع 9/498- ط:دار احیاء التراث العربی} {کتاب الصوم، باب ما یفسد الصوم و ما لا یفسده 6/334- ط: دار الثقافة و التراث}
📖 و فی الهندیه: کتاب الکراهیه، الباب التاسع عشر: فی الختان و... 5/414- ط:دار الفکر}
📖 و کما فی فتح القدیر:{کتاب الصوم، باب ما یوجب القضاء و الکفارة 2/352- ط: رشیدیه}
📖 و فی فتاوی محمودیه: {کتاب الحظر و الاباحه، باب خصال الفطره 19/394- ط:الفاروق کراچی}
📖 و فی جامع الفتاوی: {کتاب الحظر و الإباحة، زیبائش و آرائش... 3/182- اشرفیه}
📖 و فی امداد الفتاوی: {کتاب الحظر و الاباحة 4/223-ط: دارالعلوم کراچی} 🔸
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
😀 آیا زدن ریش با تیغ و یا ماشین (اصلاح) مجاز است یا خیر؟ چرا؟
📚2- آیا کوتاه کردن موها به صورت غربی مثلاً گذاشتن موی بالای سر و بقیه موها را از ته زدن (کوتاه کردن) جایز است؟ دلیل آن را بیان فرمایید؟
📝 جواب 1- تراشیدن ریش و یا کوتاه تر کردن آن از مقدار یک قبضه با هر وسیله ای (تیغ، ماشین و ...) حرام و ناجایز است.
اما اصلاح و برابر کردن مقدار زائد از یک قبضه جایز است.
امام بخاری رحمه الله در کتاب صحیح خود از ابن عمر رضی الله عنه روایت نموده است که رسول اللهﷺ فرمودند:
«أنهکوا الشوارب و أعفوا اللحی»؛ سبیل هایتان را کوتاه نمایید و ریش را بلند بگذارید.
این حدیث را امام مسلم و امام ترمذی رحمهما الله نیز روایت کردهاند.
روایت مذکور بر این امر دلالت دارد که در اسلام دستور به بلند گذاشتن ریش داده شده است و معنای اعفاء که در حدیث آمده است، همان اکثار، کامل گذاشتن، و بلند گذاشتن آن میباشد و ظاهر است که امر برای وجوب است تا زمانیکه مانعی نباشد و در اینجا هیچ مانعی وجود ندارد و همچنین اهتمام رسول اکرمﷺ بر کامل گذاشتن ریش و همچنین کامل گذاشتن آن از جانب اصحاب کرام رضوان الله علیهم اجمعین، دلایل واضحی است که: گذاشتن ریش واجب میباشد. (بر گرفته از کتاب وجوب گذاشتن ریش مولانا زکریا ص: 41)
📝 جواب 2- کوتاه کردن مو به روش غربی ها بگونهذای که مقداری را کوتاه نماید و مقداری را بلند نگه دارد، ممنوع و ناجایز است زیرا؛ پیامبر گرامی اسلامﷺ از چنین کاری منع فرمودهاند. ابن عمر رضی الله عنهما روایت کرده است که آنحضرتﷺ بچهای را دیدند که مقداری از موهایش را کوتاه کرده و مقداری را باقی گذاشته بود، پیامبرﷺ او را نهی کردند و فرمودند همه موهای سرتان را کوتاه کنید یا همه را بگذارید" همچنین این عمل تشابه با کفار است، و شرع مقدس از تشابه به کفار و غیر مسلمانان نهی نموده است.و پیامبرﷺ نیز فرمودند: "هر شخص خود را مشابه قومی کند از همان قوم شمرده میشود".
📖 کما فی سنن أبیداود:
قال رسول اللهﷺ : "من تشبه بقوم فهو منهم"{باب فی لبس الشهرة 2/441- ط: شامله}
📖 و فی الدرالمختار: {کتاب الحظر و الاباحة، فصل فی البیع 9/498- ط:دار احیاء التراث العربی} {کتاب الصوم، باب ما یفسد الصوم و ما لا یفسده 6/334- ط: دار الثقافة و التراث}
📖 و فی الهندیه: کتاب الکراهیه، الباب التاسع عشر: فی الختان و... 5/414- ط:دار الفکر}
📖 و کما فی فتح القدیر:{کتاب الصوم، باب ما یوجب القضاء و الکفارة 2/352- ط: رشیدیه}
📖 و فی فتاوی محمودیه: {کتاب الحظر و الاباحه، باب خصال الفطره 19/394- ط:الفاروق کراچی}
📖 و فی جامع الفتاوی: {کتاب الحظر و الإباحة، زیبائش و آرائش... 3/182- اشرفیه}
📖 و فی امداد الفتاوی: {کتاب الحظر و الاباحة 4/223-ط: دارالعلوم کراچی} 🔸
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت سی و یک:
فردای آنروز وقتی فرحت از خواب بیدار شد چنگیز را کنار خودش ندید به ساعت دیواری نگاه کرد با دیدن عقربه های ساعت روی هفت و نیم صبح با ناراحتی گفت اوه چرا تا این وقت خواب ماندم باید زودتر بیدار میشدم و برای چنگیز صبحانه آماده میکردم از تخت خوابش پایین آمد و از اطاق بیرون شد با صدای افتادن چیزی به سوی آشپزخانه رفت وقتی داخل آشپزخانه شد چنگیز را در حال آشپزی دید و با تعجب پرسید چنگیز تو آشپزی میکنی؟ چنگیز به او دید و گفت میبخشی عزیزم گیلاس از دستم افتاد و ترا بیدار کرد بعد از این هر روز من قبل از رفتن به دفتر برایت صبحانه آماده میکنم فرحت نزدیک او رفت و با شوخی گفت فکر کنم از دست پخت من خسته شدی چنگیز لبخندی زد و گفت تا عمر دارم از دست پخت تو خسته نمیشوم ولی از امروز به بعد تو نباید دست به هیچ کاری بزنی صبحانه را من برایت آماده میکنم هشت بجه خاله آسیه میاید و کارهای خانه را انجام میدهد نان شب را هم گاهی خاله آسیه و گاهی من برایت می پزیم فرحت خندید و گفت قسمی حرف میزنی که کسی بشنود فکر میکند چقدر آشپز ماهر هستی چنگیز کومه ای فرحت را کشید و گفت شوخک بخاطر تو آشپز ماهر هم میشوم بعد او را پشت میز غذا خوری نشاند و خودش میز را چید و گفت من مادرم را صدا میزنم و از آشپزخانه بیرون شد فرحت راه رفته ای او را دید و زیر لب گفت خدایا شکرت
روزها میگذشت و این مدت چنگیز بیشتر از چشمانش مراقب فرحت بود و اجازه نمیداد آبی در دل فرحت تکان بخورد فرحت هم با دیدن اخلاق چنگیز هر روز بیشتر به او وابسته میشد ماه ششم بارداری فرحت بود آنشب وقتی با چنگیز و مادرش گرم تماشای تلویزون بود فرحت گفت من تصمیم دارم فردا نزد داکتر بروم قرار است فردا جنسیت طفل مشخص شود چنگیز به او دید و گفت خانومم به نظر من نیازی به این کار نیست چون دختر باشد یا پسر نور دیده ما است مادرش گفت این حرفت درست است پسرم ولی اگر جنسیت طفل معلوم شود شما میتوانید وسایلش را بخرید و اطاقش را آماده کنید چنگیز گفت چرا من اصلاً به این موضوع فکر نکرده بودم فرحت به او دید و پرسید تو دوست دارم طفل اول ما پسر باشد یا دختر؟ چنگیز با مهربانی جواب داد برای من دختر و پسر هیچ فرق ندارند همین که سالم باشند برایم همه چیز است....
#ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت سی و یک:
فردای آنروز وقتی فرحت از خواب بیدار شد چنگیز را کنار خودش ندید به ساعت دیواری نگاه کرد با دیدن عقربه های ساعت روی هفت و نیم صبح با ناراحتی گفت اوه چرا تا این وقت خواب ماندم باید زودتر بیدار میشدم و برای چنگیز صبحانه آماده میکردم از تخت خوابش پایین آمد و از اطاق بیرون شد با صدای افتادن چیزی به سوی آشپزخانه رفت وقتی داخل آشپزخانه شد چنگیز را در حال آشپزی دید و با تعجب پرسید چنگیز تو آشپزی میکنی؟ چنگیز به او دید و گفت میبخشی عزیزم گیلاس از دستم افتاد و ترا بیدار کرد بعد از این هر روز من قبل از رفتن به دفتر برایت صبحانه آماده میکنم فرحت نزدیک او رفت و با شوخی گفت فکر کنم از دست پخت من خسته شدی چنگیز لبخندی زد و گفت تا عمر دارم از دست پخت تو خسته نمیشوم ولی از امروز به بعد تو نباید دست به هیچ کاری بزنی صبحانه را من برایت آماده میکنم هشت بجه خاله آسیه میاید و کارهای خانه را انجام میدهد نان شب را هم گاهی خاله آسیه و گاهی من برایت می پزیم فرحت خندید و گفت قسمی حرف میزنی که کسی بشنود فکر میکند چقدر آشپز ماهر هستی چنگیز کومه ای فرحت را کشید و گفت شوخک بخاطر تو آشپز ماهر هم میشوم بعد او را پشت میز غذا خوری نشاند و خودش میز را چید و گفت من مادرم را صدا میزنم و از آشپزخانه بیرون شد فرحت راه رفته ای او را دید و زیر لب گفت خدایا شکرت
روزها میگذشت و این مدت چنگیز بیشتر از چشمانش مراقب فرحت بود و اجازه نمیداد آبی در دل فرحت تکان بخورد فرحت هم با دیدن اخلاق چنگیز هر روز بیشتر به او وابسته میشد ماه ششم بارداری فرحت بود آنشب وقتی با چنگیز و مادرش گرم تماشای تلویزون بود فرحت گفت من تصمیم دارم فردا نزد داکتر بروم قرار است فردا جنسیت طفل مشخص شود چنگیز به او دید و گفت خانومم به نظر من نیازی به این کار نیست چون دختر باشد یا پسر نور دیده ما است مادرش گفت این حرفت درست است پسرم ولی اگر جنسیت طفل معلوم شود شما میتوانید وسایلش را بخرید و اطاقش را آماده کنید چنگیز گفت چرا من اصلاً به این موضوع فکر نکرده بودم فرحت به او دید و پرسید تو دوست دارم طفل اول ما پسر باشد یا دختر؟ چنگیز با مهربانی جواب داد برای من دختر و پسر هیچ فرق ندارند همین که سالم باشند برایم همه چیز است....
#ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📍❗️✍🏻هنگامی که مردم تو رادوست داشته باشند احساس میکنی زیبا هستی و دنیا برایت وسیع می شود ......
📍⚡️❗️ حال اگر الله سبحانه وتعالی تو را دوست داشته باشد چه احساسی خواهی داشت ؟؟؟؟
🌺(اللهم إنِّي أسألُكَ حُبَّك و حبَّ مَن يُحِبُّكَ و حُبَّ عَمَلٍ يُقَرِّبُني إلي حُبَّك )🌺
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🤲🏻پروردگارا من از تو محبتت و محبت کسی که تو را دوست دارد و محبت عملی که مرا به محبت تو نزدیک کند می خواهم 🤲🏻
📍❗️✍🏻هنگامی که مردم تو رادوست داشته باشند احساس میکنی زیبا هستی و دنیا برایت وسیع می شود ......
📍⚡️❗️ حال اگر الله سبحانه وتعالی تو را دوست داشته باشد چه احساسی خواهی داشت ؟؟؟؟
🌺(اللهم إنِّي أسألُكَ حُبَّك و حبَّ مَن يُحِبُّكَ و حُبَّ عَمَلٍ يُقَرِّبُني إلي حُبَّك )🌺
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🤲🏻پروردگارا من از تو محبتت و محبت کسی که تو را دوست دارد و محبت عملی که مرا به محبت تو نزدیک کند می خواهم 🤲🏻
❤️ملاصدرا با تمام وجود این کلید راز را درک کرد که(خداوند) به همان اندازه که به او باور داری پاسخت را می دهد.
❤️ اگر باور داری خداوند همه کارهایت را خودکار انجام می دهد، همان خواهد شد.
اگر باور داری خداوند خیلی راحت روزیت را میرساند، همان خواهد شد.
اگر باور داری خداوند زندگیت را به نحو احسن مدیریت می کند، همان خواهد شد.
🌺اگر باور داری خداوند نگهبان و حفاظت کننده، جسم و جان و فرزند و همسر و زندگی و کار و مال و خانواده همه چیزهای توست، همان خواهد شد.
بیائیم زیرکی کنیم و هر چه باور عالی و خوب است نسبت به خداوند مهربان داشته باشیم. باور کنید همان خواهد شد.
🌺خداوند به اندازه درک و باورهای تو، به تو جهانش را نشانت می دهد.
از هر نظر خیالت راحت باشد. تمام زندگیت را به خداوند بسپار و هر لحظه مانند یک پدر و فرزند با هم صحبت کنید. شکرگزارش باش. راحت خواسته ات را با زبان ساده بهش بگو... بعد منتظر نتايج عالی باش.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌺تو تنها نیستی.... خدا را داری
❤️ اگر باور داری خداوند همه کارهایت را خودکار انجام می دهد، همان خواهد شد.
اگر باور داری خداوند خیلی راحت روزیت را میرساند، همان خواهد شد.
اگر باور داری خداوند زندگیت را به نحو احسن مدیریت می کند، همان خواهد شد.
🌺اگر باور داری خداوند نگهبان و حفاظت کننده، جسم و جان و فرزند و همسر و زندگی و کار و مال و خانواده همه چیزهای توست، همان خواهد شد.
بیائیم زیرکی کنیم و هر چه باور عالی و خوب است نسبت به خداوند مهربان داشته باشیم. باور کنید همان خواهد شد.
🌺خداوند به اندازه درک و باورهای تو، به تو جهانش را نشانت می دهد.
از هر نظر خیالت راحت باشد. تمام زندگیت را به خداوند بسپار و هر لحظه مانند یک پدر و فرزند با هم صحبت کنید. شکرگزارش باش. راحت خواسته ات را با زبان ساده بهش بگو... بعد منتظر نتايج عالی باش.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌺تو تنها نیستی.... خدا را داری
#داستان : چی کسی از همه خوشبخت تر است؟؟؟
در کودکی فکر می کردم آن مردی
که سر خیابان اسباب بازی فروشی
دارد، حتما خوشبخت ترین انسان دنیاست...
اما چند سال بعد که از خواب بیدار
شدم بروم به مدرسه نظرم عوض شد
و فکر کردم پسر شش ساله ی
همسایه مان از همه خوشبخت تر است چون مدرسه نمی رود و می تواند
چند ساعت بیشتر بخوابد...
نوجوان که بودم فکر می کردم
حتما خوشبخت ترین انسان دنیا
یکی از سوپر استارهای سینماست
یا یک ورزشکار معروف...
آن روزها خوشبختی را در
شهرت می دیدم...
مدت ها گذشت و معنی
خوشبختی هر روز برایم عوض می شد...
بستگی به شرایط داشت
گاهی خوشبختی را در ثروت
می دیدم و وقتی که بیمار
می شدم در سلامتی...
سال ها گذشت و زندگی
به من ثابت کرد خوشبختی
برای هر انسانی یک تعریف دارد...
گاهی ما در زندگی به اتفاقی که
آن را خوشبختی می دانیم،
می رسیم ولی باز احساس
خوشبختی نمی کنیم...
چون گذر زمان و تغییر شرایط
تعریف ما از خوشبختی را عوض کرده...
کاش بدانیم خوشبختی واقعی
داشتن "آرامش" است...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
در کودکی فکر می کردم آن مردی
که سر خیابان اسباب بازی فروشی
دارد، حتما خوشبخت ترین انسان دنیاست...
اما چند سال بعد که از خواب بیدار
شدم بروم به مدرسه نظرم عوض شد
و فکر کردم پسر شش ساله ی
همسایه مان از همه خوشبخت تر است چون مدرسه نمی رود و می تواند
چند ساعت بیشتر بخوابد...
نوجوان که بودم فکر می کردم
حتما خوشبخت ترین انسان دنیا
یکی از سوپر استارهای سینماست
یا یک ورزشکار معروف...
آن روزها خوشبختی را در
شهرت می دیدم...
مدت ها گذشت و معنی
خوشبختی هر روز برایم عوض می شد...
بستگی به شرایط داشت
گاهی خوشبختی را در ثروت
می دیدم و وقتی که بیمار
می شدم در سلامتی...
سال ها گذشت و زندگی
به من ثابت کرد خوشبختی
برای هر انسانی یک تعریف دارد...
گاهی ما در زندگی به اتفاقی که
آن را خوشبختی می دانیم،
می رسیم ولی باز احساس
خوشبختی نمی کنیم...
چون گذر زمان و تغییر شرایط
تعریف ما از خوشبختی را عوض کرده...
کاش بدانیم خوشبختی واقعی
داشتن "آرامش" است...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
⚡️ #مسائل_نکاح #مسائل_نفقه
💥آيا بعد از عقد و خواندن خطبه نكاح، و در دوران نامزدی، نفقه زن بر عهده ی شوهر لازم ميشود؟ چون در ميان مردم اين منطقه، رسم بر اين است، كه شوهر در دوران نامزدی برخی از نفقه ی زن را بصورت لزوم بايد بدهد، لطفا اين مسأله را با استناد از منابع فقهی توضيح دهيد.
نفقه از ماده ی انفاق به معنی خرج کردن است، و در مواضع خیر استعمال میشود. جمعش نفقات، یعنی چیزی که بر اهل و عیال مصرف میشود. در عرف نفقه سه چیز را شامل میشود: تغذیه، لباس، مسکن. نفقه بر دو قسم است:
اول نفقهای که واجب است انسان در حد توان بر خود مصرف کند. و باید خود را از غیر مقدم بدارد لقوله علیه السلام: «ابدأ بنفسک، ثم بمن تعول»؛ دوم نفقهای که لازم است بر دیگران خرج شود. این نوع نفقه با سه سبب واجب می شود: 1ـ نسبت زوجیت، 2ـ قرابت خاص، 3ـ ملکیت.
نسبت زوجیت بین شوهر و زن بعد از عقد نکاح و ایجاب و قبول حاصل میشود، اما در مورد اینکه نفقه از همان لحظه واجب میگردد یا خیر، همانطور که در صورت مسئله مذکور بیان شده، تفصیل وجود دارد: بنابر تصریح فقهای کرام نفقه زن بر شوهرش بنابر نسبت زوجیت زمانی واجب میگردد که زن خودش را در اختیار شوهر قرار بدهد، یعنی به منزلش آمده وبین دو نفر هیچ گونه مانع وحائلی از انجام اعمال زناشوئی نباشد، اما چنانچه زن بدون عذری موجه از تسلیم خود امتناع نموده، و حاضر نباشد که به منزل همسر خود برود، مستحق نفقه نمیگردد، اگر امتناعش بنابر حقی باشد مثل دریافت مهر معجل وغیره.. نفقهاش ساقط نمیشود.
در صورت مسئله فوق چونکه شوهر نمیتواند نامزد خودش را که عقد نکاحشان صورت گرفته به خانه ببرد، و طبق عرف بعضی از مردم حق ملاقات نیز به او داده نمیشود، لذا نفقه مشروعه ( تغذیه، مسکن، ملبس) بر شوهر لازم نیست.
الدلائل:
ـ وفي الهندیة:الکبیرة إذا طلبت النفقة وهي لم تزف إلی بیت الزوج، فلها ذلک إذا لم یطالبها الزوج بالنقلة ومن مشایخ بلخ من قال : لا تستحقها إذا لم تزف إلی بیته، والفتوی علی الأول… فأما إذا امتنعت عن الانتقال؛ فإن کان المتناع بحق، بأن امتنعت لتستوفي مهرها، فلها النفقة، وأما إذا کان الامتناع بغیر الحق بأن کان أوفاها المهر، أو کان المهر مؤجلاً، أو وهبته منه، فلا نفقة لها.([1])
ـ وفي القدوري:
النفقة واجبة للزوجة علی زوجها، مسلمة کانت أو کافرة، إذا سلمت نفسها في منزله فعلیه نفقتها وکسوتها وسکناها.([2])
ـ وفي الفتح:
النفقة في الشرع الإدرار علي الشئ بما به بقاؤه ثم نفقة الغير تجب علي الغير بأسباب الزوجية والقرابة والملك، فبدأ بالزوجات إذ هي الأصل في ثبوت النفقة للولد لأنه فرعها… قوله إذا سلمت نفسها في منزله ليس شرطاً لازماً في ظاهر الرواية بل من حين العقد الصحيح وإن لم تنتقل إلي منزل الزوج إذا لم يطلب الزوج انتقالها، فإن طلبه فامتنعت لحق لها كمهرها لا تسقط النفقة أيضاَ، وإن كان لغير حق حينئذ لا نفقة لها لنشوزها. وقال بعض المتأخرين: لا نفقة لها حتي تزف إلي منزل الزوج، وهو رواية عن أبي يوسف، واختارها القدوري وليس عليه الفتوي.([3])
([1]) الفتاوی العامگیریة/ج1/ص595/کتاب الطلاق/ الباب السابع عشر فی النفقات/دارالفکر.
([2])مختصر القدوري/ص 539/ کتاب النفقات/مکتبة البشری- کراتشي/ الطبعة الرابعة .
([3]) شرح فتح القدير/ج4/ص 340/كتاب الطلاق/باب النفقة/دارالكتب العلمية-بيروت/ الطبعة الثالثة.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
💥آيا بعد از عقد و خواندن خطبه نكاح، و در دوران نامزدی، نفقه زن بر عهده ی شوهر لازم ميشود؟ چون در ميان مردم اين منطقه، رسم بر اين است، كه شوهر در دوران نامزدی برخی از نفقه ی زن را بصورت لزوم بايد بدهد، لطفا اين مسأله را با استناد از منابع فقهی توضيح دهيد.
نفقه از ماده ی انفاق به معنی خرج کردن است، و در مواضع خیر استعمال میشود. جمعش نفقات، یعنی چیزی که بر اهل و عیال مصرف میشود. در عرف نفقه سه چیز را شامل میشود: تغذیه، لباس، مسکن. نفقه بر دو قسم است:
اول نفقهای که واجب است انسان در حد توان بر خود مصرف کند. و باید خود را از غیر مقدم بدارد لقوله علیه السلام: «ابدأ بنفسک، ثم بمن تعول»؛ دوم نفقهای که لازم است بر دیگران خرج شود. این نوع نفقه با سه سبب واجب می شود: 1ـ نسبت زوجیت، 2ـ قرابت خاص، 3ـ ملکیت.
نسبت زوجیت بین شوهر و زن بعد از عقد نکاح و ایجاب و قبول حاصل میشود، اما در مورد اینکه نفقه از همان لحظه واجب میگردد یا خیر، همانطور که در صورت مسئله مذکور بیان شده، تفصیل وجود دارد: بنابر تصریح فقهای کرام نفقه زن بر شوهرش بنابر نسبت زوجیت زمانی واجب میگردد که زن خودش را در اختیار شوهر قرار بدهد، یعنی به منزلش آمده وبین دو نفر هیچ گونه مانع وحائلی از انجام اعمال زناشوئی نباشد، اما چنانچه زن بدون عذری موجه از تسلیم خود امتناع نموده، و حاضر نباشد که به منزل همسر خود برود، مستحق نفقه نمیگردد، اگر امتناعش بنابر حقی باشد مثل دریافت مهر معجل وغیره.. نفقهاش ساقط نمیشود.
در صورت مسئله فوق چونکه شوهر نمیتواند نامزد خودش را که عقد نکاحشان صورت گرفته به خانه ببرد، و طبق عرف بعضی از مردم حق ملاقات نیز به او داده نمیشود، لذا نفقه مشروعه ( تغذیه، مسکن، ملبس) بر شوهر لازم نیست.
الدلائل:
ـ وفي الهندیة:الکبیرة إذا طلبت النفقة وهي لم تزف إلی بیت الزوج، فلها ذلک إذا لم یطالبها الزوج بالنقلة ومن مشایخ بلخ من قال : لا تستحقها إذا لم تزف إلی بیته، والفتوی علی الأول… فأما إذا امتنعت عن الانتقال؛ فإن کان المتناع بحق، بأن امتنعت لتستوفي مهرها، فلها النفقة، وأما إذا کان الامتناع بغیر الحق بأن کان أوفاها المهر، أو کان المهر مؤجلاً، أو وهبته منه، فلا نفقة لها.([1])
ـ وفي القدوري:
النفقة واجبة للزوجة علی زوجها، مسلمة کانت أو کافرة، إذا سلمت نفسها في منزله فعلیه نفقتها وکسوتها وسکناها.([2])
ـ وفي الفتح:
النفقة في الشرع الإدرار علي الشئ بما به بقاؤه ثم نفقة الغير تجب علي الغير بأسباب الزوجية والقرابة والملك، فبدأ بالزوجات إذ هي الأصل في ثبوت النفقة للولد لأنه فرعها… قوله إذا سلمت نفسها في منزله ليس شرطاً لازماً في ظاهر الرواية بل من حين العقد الصحيح وإن لم تنتقل إلي منزل الزوج إذا لم يطلب الزوج انتقالها، فإن طلبه فامتنعت لحق لها كمهرها لا تسقط النفقة أيضاَ، وإن كان لغير حق حينئذ لا نفقة لها لنشوزها. وقال بعض المتأخرين: لا نفقة لها حتي تزف إلي منزل الزوج، وهو رواية عن أبي يوسف، واختارها القدوري وليس عليه الفتوي.([3])
([1]) الفتاوی العامگیریة/ج1/ص595/کتاب الطلاق/ الباب السابع عشر فی النفقات/دارالفکر.
([2])مختصر القدوري/ص 539/ کتاب النفقات/مکتبة البشری- کراتشي/ الطبعة الرابعة .
([3]) شرح فتح القدير/ج4/ص 340/كتاب الطلاق/باب النفقة/دارالكتب العلمية-بيروت/ الطبعة الثالثة.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
💲#مسائل_سود
💥 شخصی چند سال پیش از پول سود مکه اش به شخص میدهد الان می فهمد که اون شخص زمین و ملک و دارایی داشته اگه حالا این شخص که سود داده اون پول را نیت خیرات کنه و همون مقدار پول را به شخص نیازمندی دیگری بدهیم آیا ادا می شود؟
💎ابتداء باید بدانیم که درباره سود و ربا ( سود دهنده و سود گیرنده و حتی شاهد و گواه برآن و....) در قرآن و احادیث وعیدهای سخت و خطرناکی مانند اعلان جنگ با خدا و رسول ، تخریب بیت الله ،العیاذبالله زنا با مادر، آمده است.
🔸یعنی چه فردی که سود می گیرد یا سود می دهد در این وعیدها شامل می شود.
🔸اما اگر فرد قصد سود گرفتن را ندارد ولی پول سودی به حسابش آمده باید استغفار نموده و بدون نیت ثواب این مال نجس را از خود دور کند و در جای که منفعتش به خودش بر میگردد (مثل ساخت و ساز منزل، مخارج فرزندان ، شهریه دانشگاه، مالیات،قبوض و...) استفاده ننماید و گرنه وعیدهای سخت متوجه اش می گردد.
💎حکم پول سود مثل زکات نیست باید از ملکیت خود بدون نیت ثواب خارج کند و در کنارش توبه و استغفار نماید.
🔸اگر بکسی داده و حالا مشخص شده که فرد صاحب نصاب و اینها بوده نیازی به پرداخت دوباره پول نیست و این مال سود از اموالش دور شده
◽️قال الله عز وجل : الذين يأكلون الرِّبا لا يقومون إلاّ كما يقوم الّذي يتخبّطه الشّيطان من المسّ ذلك بأنهم قالوا : إنّما البيع مثل الرّبا وأحلّ الله البيع وحرّم الربا فمن جاءه موعظة من رّبّه فانتهى فله ما سلف وأمره إلى الله ومن عاد فأولئك أصحاب النّار هم فيها خالدون ، يمحق الله الرّبا ويربي الصّدقات والله لا يحبُّ كلّ كفّار أثيم .
◽️ قال سبحانه : يَا أيها الّذين أمنوا اتـّقوا الله وذروا ما بقي من الرّبا إن كنـتم مؤمنين ، فإن لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله ورسوله وإن تبتم فلكم رؤوس أموالكم لا تَظلمون ولا تُظلمون.
◽️أكّد النبيّ -صلّى الله عليه وسلّم- على تحريم الربا؛ فقال في خُطبة حجّة الوداع: (أَلَا وإنَّ كلَّ رِبًا في الجاهِلِيَّةِ موضوعٌ، لكم رؤوسُ أموالِكم لا تَظْلِمُونَ ولا تُظْلَمُونَ غَيْرَ رِبَا العباسِ بنِ عَبْدِ المُطَّلِبِ فإنه موضوعٌ كُلُّهُ).
↑ رواه الترمذي، في سنن الترمذي، عن عمرو بن الأحوص، الصفحة أو الرقم: 3087، حسن صحيح.
◽️أكّد النبيّ -عليه الصلاة والسلام- على تحريم ربا النسيئة؛ فقال: (أَلا إنَّما الرِّبا في النَّسِيئَةِ)،
↑ رواه مسلم، في صحيح مسلم، عن أسامة بن زيد، الصفحة أو الرقم: 1596، صحيح.
◽️ حرّمت السنّة النبويّة ربا البيع؛ فقد قال النبيّ -عليه الصلاة والسلام-: (الذَّهَبُ بالذَّهَبِ، والْفِضَّةُ بالفِضَّةِ، والْبُرُّ بالبُرِّ، والشَّعِيرُ بالشَّعِيرِ، والتَّمْرُ بالتَّمْرِ، والْمِلْحُ بالمِلْحِ، مِثْلًا بمِثْلٍ، سَواءً بسَواءٍ، يَدًا بيَدٍ، فإذا اخْتَلَفَتْ هذِه الأصْنافُ، فَبِيعُوا كيفَ شِئْتُمْ، إذا كانَ يَدًا بيَدٍ)،
↑ رواه مسلم، في صحيح مسلم، عن عبادة بن الصامت، الصفحة أو الرقم: 1587، صحيح
◽️ وصح عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أنه لعن آكل الربا وموكله وكاتبه وشاهديه وقال ( هم سواء ) أخرجه مسلم في صحيحه.
◽️خرج البخاري في الصحيح عن أبي جحيفة رضي الله عنه أن النبي صلى الله عليه وسلم ( لعن آكل الربا وموكله ولعن الصور ) .
◽️ الرِّبَا ثَلَاثَةٌ وَسَبْعُونَ بَابًا ، أَيْسَرُهَا : مِثْلُ أَنْ يَنْكِحَ الرَّجُلُ أُمَّهُ ، وَإِنَّ أَرْبَى الرِّبَا : عِرْضُ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ) ، رواه الحاكم في "المستدرك على الصحيحين" (2/ 43) من حديث ابن مسعود.
◽️ورواه ابن أبي شيبة في "المصنف" (6/561) من حديث أبي هريرة ، بلفظ : ( الرِّبَا سَبْعُونَ حَوْبًا ، أَيْسَرُهَا نِكَاحُ الرَّجُلِ أُمَّهُ ، وَأَرْبَى الرِّبَا : اسْتِطَالَةُ الرَّجُلِ فِي عِرْضِ أَخِيهِ).
ورواه الإمام أحمد في " المسند" (36/288) من حديث عبد الله بن حنظلة ، بلفظ : ( دِرْهَمٌ رِبًا يَأْكُلُهُ الرَّجُلُ وَهُوَ يَعْلَمُ، أَشَدُّ مِنْ سِتَّةٍ وَثَلَاثِينَ زَنْيَةً) .حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
💥 شخصی چند سال پیش از پول سود مکه اش به شخص میدهد الان می فهمد که اون شخص زمین و ملک و دارایی داشته اگه حالا این شخص که سود داده اون پول را نیت خیرات کنه و همون مقدار پول را به شخص نیازمندی دیگری بدهیم آیا ادا می شود؟
💎ابتداء باید بدانیم که درباره سود و ربا ( سود دهنده و سود گیرنده و حتی شاهد و گواه برآن و....) در قرآن و احادیث وعیدهای سخت و خطرناکی مانند اعلان جنگ با خدا و رسول ، تخریب بیت الله ،العیاذبالله زنا با مادر، آمده است.
🔸یعنی چه فردی که سود می گیرد یا سود می دهد در این وعیدها شامل می شود.
🔸اما اگر فرد قصد سود گرفتن را ندارد ولی پول سودی به حسابش آمده باید استغفار نموده و بدون نیت ثواب این مال نجس را از خود دور کند و در جای که منفعتش به خودش بر میگردد (مثل ساخت و ساز منزل، مخارج فرزندان ، شهریه دانشگاه، مالیات،قبوض و...) استفاده ننماید و گرنه وعیدهای سخت متوجه اش می گردد.
💎حکم پول سود مثل زکات نیست باید از ملکیت خود بدون نیت ثواب خارج کند و در کنارش توبه و استغفار نماید.
🔸اگر بکسی داده و حالا مشخص شده که فرد صاحب نصاب و اینها بوده نیازی به پرداخت دوباره پول نیست و این مال سود از اموالش دور شده
◽️قال الله عز وجل : الذين يأكلون الرِّبا لا يقومون إلاّ كما يقوم الّذي يتخبّطه الشّيطان من المسّ ذلك بأنهم قالوا : إنّما البيع مثل الرّبا وأحلّ الله البيع وحرّم الربا فمن جاءه موعظة من رّبّه فانتهى فله ما سلف وأمره إلى الله ومن عاد فأولئك أصحاب النّار هم فيها خالدون ، يمحق الله الرّبا ويربي الصّدقات والله لا يحبُّ كلّ كفّار أثيم .
◽️ قال سبحانه : يَا أيها الّذين أمنوا اتـّقوا الله وذروا ما بقي من الرّبا إن كنـتم مؤمنين ، فإن لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله ورسوله وإن تبتم فلكم رؤوس أموالكم لا تَظلمون ولا تُظلمون.
◽️أكّد النبيّ -صلّى الله عليه وسلّم- على تحريم الربا؛ فقال في خُطبة حجّة الوداع: (أَلَا وإنَّ كلَّ رِبًا في الجاهِلِيَّةِ موضوعٌ، لكم رؤوسُ أموالِكم لا تَظْلِمُونَ ولا تُظْلَمُونَ غَيْرَ رِبَا العباسِ بنِ عَبْدِ المُطَّلِبِ فإنه موضوعٌ كُلُّهُ).
↑ رواه الترمذي، في سنن الترمذي، عن عمرو بن الأحوص، الصفحة أو الرقم: 3087، حسن صحيح.
◽️أكّد النبيّ -عليه الصلاة والسلام- على تحريم ربا النسيئة؛ فقال: (أَلا إنَّما الرِّبا في النَّسِيئَةِ)،
↑ رواه مسلم، في صحيح مسلم، عن أسامة بن زيد، الصفحة أو الرقم: 1596، صحيح.
◽️ حرّمت السنّة النبويّة ربا البيع؛ فقد قال النبيّ -عليه الصلاة والسلام-: (الذَّهَبُ بالذَّهَبِ، والْفِضَّةُ بالفِضَّةِ، والْبُرُّ بالبُرِّ، والشَّعِيرُ بالشَّعِيرِ، والتَّمْرُ بالتَّمْرِ، والْمِلْحُ بالمِلْحِ، مِثْلًا بمِثْلٍ، سَواءً بسَواءٍ، يَدًا بيَدٍ، فإذا اخْتَلَفَتْ هذِه الأصْنافُ، فَبِيعُوا كيفَ شِئْتُمْ، إذا كانَ يَدًا بيَدٍ)،
↑ رواه مسلم، في صحيح مسلم، عن عبادة بن الصامت، الصفحة أو الرقم: 1587، صحيح
◽️ وصح عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أنه لعن آكل الربا وموكله وكاتبه وشاهديه وقال ( هم سواء ) أخرجه مسلم في صحيحه.
◽️خرج البخاري في الصحيح عن أبي جحيفة رضي الله عنه أن النبي صلى الله عليه وسلم ( لعن آكل الربا وموكله ولعن الصور ) .
◽️ الرِّبَا ثَلَاثَةٌ وَسَبْعُونَ بَابًا ، أَيْسَرُهَا : مِثْلُ أَنْ يَنْكِحَ الرَّجُلُ أُمَّهُ ، وَإِنَّ أَرْبَى الرِّبَا : عِرْضُ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ) ، رواه الحاكم في "المستدرك على الصحيحين" (2/ 43) من حديث ابن مسعود.
◽️ورواه ابن أبي شيبة في "المصنف" (6/561) من حديث أبي هريرة ، بلفظ : ( الرِّبَا سَبْعُونَ حَوْبًا ، أَيْسَرُهَا نِكَاحُ الرَّجُلِ أُمَّهُ ، وَأَرْبَى الرِّبَا : اسْتِطَالَةُ الرَّجُلِ فِي عِرْضِ أَخِيهِ).
ورواه الإمام أحمد في " المسند" (36/288) من حديث عبد الله بن حنظلة ، بلفظ : ( دِرْهَمٌ رِبًا يَأْكُلُهُ الرَّجُلُ وَهُوَ يَعْلَمُ، أَشَدُّ مِنْ سِتَّةٍ وَثَلَاثِينَ زَنْيَةً) .حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
☀️🌾☀️🌾
🌾☀️🌾
☀️🌾
🌾
✍داستان کوتاه
☯️ هیچ حالتی دائمی نیست..🔻
پسری دختری را خیلی دوست داشت.رفت خواستگاریش دختر به پسر گفت:حقوقی که تو در یک ماه میگیری برابر خرج یک روزه من است .پس چطور انتظار داری با تو ازدواج کنم .پسر گفت: من به تو علاقمندم و می خوامت. دختر گفت:برو سراغ یکی دیگه .ما به درد هم نمیخوریم.
بعد از ده سال دختر و پسر اتفاقی به هم برخورد کردند.دختر به پسر گفت حالا با یکی ازدواج کردم که درآمدش 10 برار درآمد تو ست.پسر با این حرفها اشک از چشمانش جاری شد در همین حال شوهر دختر آمد و به پسر گفت رئیس تو اینجا هستی؟
به خانمم معرفیت کنم شوهر به دختر گفت این رئیس من است خیلی وقت پیش یکی را بسيار دوست داشته و حالا به احترام اون هنوز ازدواج نکرده.
اگر دختری که میخواستش قبولش میکرد الان خیلی خوشبخت میشد دختر که متعجب شده بود زبونش بند اومد و حرفی نزد..
💢پس آگاه باش هوا در حال تغییر است و همان هوای قبلی نمیماند
هیچ وقت بلند پرواز نباش و به دیگران کوتاه بینی نکن که زمانه گذران است..
چرخ روزگار میگردد و پستی و بلندی ها را ظاهر می سازد.💢
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت.
🌾☀️🌾
☀️🌾
🌾
✍داستان کوتاه
☯️ هیچ حالتی دائمی نیست..🔻
پسری دختری را خیلی دوست داشت.رفت خواستگاریش دختر به پسر گفت:حقوقی که تو در یک ماه میگیری برابر خرج یک روزه من است .پس چطور انتظار داری با تو ازدواج کنم .پسر گفت: من به تو علاقمندم و می خوامت. دختر گفت:برو سراغ یکی دیگه .ما به درد هم نمیخوریم.
بعد از ده سال دختر و پسر اتفاقی به هم برخورد کردند.دختر به پسر گفت حالا با یکی ازدواج کردم که درآمدش 10 برار درآمد تو ست.پسر با این حرفها اشک از چشمانش جاری شد در همین حال شوهر دختر آمد و به پسر گفت رئیس تو اینجا هستی؟
به خانمم معرفیت کنم شوهر به دختر گفت این رئیس من است خیلی وقت پیش یکی را بسيار دوست داشته و حالا به احترام اون هنوز ازدواج نکرده.
اگر دختری که میخواستش قبولش میکرد الان خیلی خوشبخت میشد دختر که متعجب شده بود زبونش بند اومد و حرفی نزد..
💢پس آگاه باش هوا در حال تغییر است و همان هوای قبلی نمیماند
هیچ وقت بلند پرواز نباش و به دیگران کوتاه بینی نکن که زمانه گذران است..
چرخ روزگار میگردد و پستی و بلندی ها را ظاهر می سازد.💢
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت.