Telegram Web Link
#تلنگر

آدمِ بیش از حدی نباش!
دست بردار از بیش از حد فکر کردن و بیش از حد اهمیت دادن و بیش از حد توجه کردن و بیش از حد غمگین شدن...
دست بردار از بیش از حد توقع داشتن و بیش از حد محتاط بودن و بیش از حد دوست داشتن و بیش از حد دل بستن و بیش از حد وابسته شدن.
دست بردار!
تو باید زندگی کنی، باید آرام آرام مسیر رسیدن به خواسته‌هات را طی کنی، باید خودت حواست به خودت باشد و اجازه ندهی بازی‌های ذهن و افکارت، مسیر رشد تو را مسدود کند.
تو باید خودت حواست باشد که در هیچ چیزِ جهان افراط نکنی، جز عشق به خدا و جز به دل نگرفتن و فراموش کردن...💌
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
⭐️°°⭐️°
°⭐️ ° 
°⭐️°
°

   •°☆🌹
#داستان۰شب🌹


وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.💓🙏

اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .😔

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.
بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم.
من عاشقشم.🥰🥺

اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم.

تلفن زنگ زد.خودش بود .گریه می کرد.
دوستش قلبش رو شکسته بود.
از من خواست که برم پیشش.
نمیخواست تنها باشه.من هم اینکار رو کردم.وقتی کنارش نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس، خواست بره که بخوابه، به من نگاه کرد و گفت:
”متشکرم ” .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت:”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .من با کسی قرار نداشتم.

ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم، درست مثل یه “خواهر و برادر”. ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی، ایستاده بودم، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم.
به من گفت:
”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” 😣😒🌱
یه روز گذشت ، سپس یک هفته، یک سال …
قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید.
من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.🎓

قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی، با وقار خاص و آروم گفت:
تو بهترین داداشی دنیا هستی، متشکرم.🥰

👌میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم. من عاشقشم.اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی، صندلی ساقدوش، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.
با مرد دیگه ای ازدواج کرد.🥺💍

من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم. اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت:
”تو اومدی ؟ متشکرم”

سالهای خیلی زیادی گذشت.
به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند،

📔 یه نفر داشت دفتر خاطراتش رو میخوند، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:

” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.
من عاشقش هستم.❤️
اما …. من خجالتی ام … نمیدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….

💥ای کاش این کار رو کرده بودم
😭حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

🔹چیدن تخم مرغ برای چشم زخم یک نوع درمان است و عیبی ندارد در بعضی مناطق درمان چشم زخم را با سوزاندن فلفل انجام می دهند و در مناطق ما با تخم مرغ.
🔸اما اگر این را موثر بالذات بدانیم ناجایز و حرام است.
🔸و همچنین بخاطر بعضی مصالح اگر ترک شود بهتر و اولی هست.
🔸چون گاها با نام گرفتن و اینکه فلانی چشم داشته یا فلان ....باعث کدورت و ناراحتی و دل خوری از یکدیگر میشود.

🔹 يكی از روش هایی که از پیامبر صلی الله علیه و سلم در دور کردن نظر بد و چشم زخم ثابت و موثر بوده و به صحابه امر نمودن این است که شخصی چشم زننده و به اصطلاح "چشم شور" است در ظرفی وضو بگیرد و شخصی که "چشم شده" با همان آب وضو غسل کند ان شاء الله اثرات چشم زخم دور می گردد.
🔹همچنین این دعا را بر شخص چشم خورده بخواند"بِسْمِ اللهِ اَللّٰهُمَّ أَذْهِبْ حرَّهَا وَبَردَهَا وَوَصْبَهَا".
و بعد بگوید "قُمْ بِـإِذنِ اللهِ".

🔸🔻راه های حفاظت از چشم زخم
▪️خواندن سورة الفاتحة.
▪️خواندن آية الكرسي.
▪️خواندن الآيات 117-122 سورة الأعراف،
▪️خواندن الآيات 80-82 سورة يونس،
▪️خواندن الآيات 69-70  سورة طه. ▪️خواندن سورة الكافرون،
▪️خواندن سورة الإخلاص والمعوذتين سه مرتبه.
▪️و خواندن اذکار ذیل
▪️أعوذ بكلمات الله التامَّة، من كلِّ شيطانٍ وهامَّة، ومن كلِّ عين لامَّة".
▪️"أعوذ بكلمات الله التامَّات من شرِّ ما خلَق" 

◽️ أخرج مسلم من حديث ابن عباسرفعه " العين حق ولو كان شيء سابق القدر لسبقته العين ، وإذا استغسلتم فاغسلوا "

◽️حدثنا إسحاق بن نصر حدثنا عبد الرزاق عن معمر عن همام عن أبي هريرة رضي الله عنه عن النبي صلى الله عليه وسلم قال العين حق ونهى عن الوشم
◽️أخرج البزارمن حديث جابر بسند حسن عن النبي - صلى الله عليه وسلم - قال : " أكثر من يموت من أمتي بعد قضاء الله وقدره بالأنفس " قال الراوي : يعني بالعين . وقال النووي : في الحديث إثبات القدر وصحة أمر العين وأنها قوية الضرر .
◽️أخرج مسلم من حديث ابن عباس رفعه " العين حق ولو كان شيء سابق القدر لسبقته العين ، وإذا استغسلتم فاغسلوا " 

◽️‘‘عن عائشة رضي اللہ تعالی عنها قالت : ’’ کان یؤمَر العائن فیتوضأ ثم یغتسل منه المَعِینُ ‘‘ ۔
(سنن ابی داؤود:ص/۵۴۱ ،۵۴۲ ، کتاب الطب ، باب ما جاء فی العین)

◽️“عن عائشة رضی اللہ تعالی عنها قالت : ’’ أمرنی رسول اللہ ﷺ أن استرقی من العین ‘‘ ۔ 
(۲ شرح معاني الآثار للطحاوي :/۴۲۷ ، مکتبہ سعید)

◽️” لا بأس بوضع الجماجم فی الزرع ، والمبطخة لدفع ضرر العین ، حتی تصیب المال ، والآدمی والحیوان ویظہر أثرہ فی ذلک عرف بالآثار.

◽️روی أن امرأۃ جاء ت إلی النبي ﷺ وقالت : نحن من أهل الحرث ، وإنا نخاف علیه العین ، فأمر النبي ﷺ أن یجعل فیه الجماجم ۔
(رد المحتار : ٩ /۴۴۴ ، کتاب الحظر والإباحة ، فصل فی اللبس)
(فتاویٰ محمودیه:۲۰/۸۱، کراچی)

◽️وأخرج البزار وابن السني من حديث أنس رفعه " من رأى شيئا فأعجبه فقال : ما شاء الله لا قوة إلا بالله ، لم يضره " 

 عن أبي أمامة بن سهل بن حنيف " أن أباه حدثه أن النبي - صلى الله عليه وسلم - خرج وساروا معه نحو ماء ، حتى إذا كانوابشعب الخزار من الجحفة اغتسل سهل بن حنيف - وكان أبيض حسن الجسم والجلد - فنظر إليه عامر بن ربيعة فقال : ما رأيت كاليوم ولا جلد مخبأة ، فلبط - أي صرع وزنا ومعنى - سهل . فأتى رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فقال : هل تتهمون به من أحد ؟ قالوا . عامر بن ربيعة . فدعا عامرافتغيظ عليه فقال : علام يقتل أحدكم أخاه ؟ هلا إذا رأيت ما يعجبك بركت . ثم قال : اغتسل له ، فغسل وجهه ويديه ومرفقيه وركبتيه وأطراف رجليه وداخلة إزاره في قدح ، ثم يصب ذلك الماء عليه رجل من خلفه على رأسه وظهره ثم يكفأ القدح; ففعل به ذلك ، فراح سهل مع الناس ليس به بأس "
عند أحمد والنسائي وصححه ابن حبان من طريق الزهري 

◽️نظر بد اتارنے کے لیے مرچی وغیرہ پر تین “قل” پڑھ کر آگ میں جلانا درست ہے۔بشرطیکہ کوئی اور خلافِ شرع چیز اُس پر نہ پڑھی جائے، اور کسی شیطان وجنات سے استعانت ومدد نہ لی جائے۔

◽️ نظر بد اتارنے کے لیے مرچیں وغیرہ پڑھ کر آگ میں جلانا درست ہے جب کہ کوئی خلافِ شرع چیز ان پر نہ پڑھی جائے․․․ الخ ۔ فتاوی محمودیہ مطبوعہ قدیم ج۱۵ ص۳۵۰۔
واللہ تعالیٰ اعلم
دارالافتاء،
دارالعلوم دیوبند

.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
1. خواندن ترجمه قرآن: اگر کسی توانایی خواندن متن عربی قرآن را ندارد و فقط ترجمه آن را می‌خواند، او به طور کامل ثواب قرائت قرآن را نمی‌برد، زیرا اصل ثواب قرائت قرآن به خواندن آن به زبان عربی است. با این حال، خواندن و فهمیدن ترجمه قرآن نیز بی‌ثواب نیست و به دلیل نیت خوب و تلاش برای فهم کلام الهی، شخص از اجری برخوردار خواهد بود. اما این ثواب، معادل ثواب قرائت اصل قرآن نیست.

2. دعای ختم قرآن: در مورد دعای ختم قرآن، اگر کسی نمی‌تواند به عربی دعا را بخواند و به زبان فارسی آن را می‌خواند، این کار جائز است. در شریعت اسلام، نیت و اخلاص مهم‌تر از زبان است. با این حال، اگر ممکن باشد که دعای ختم قرآن به عربی خوانده شود، بهتر است این دعا به زبان اصلی خود خوانده شود. اما اگر به هر دلیلی شخص نمی‌تواند به عربی بخواند، به فارسی نیز کفایت می‌کند.

در نتیجه، هرچند خواندن قرآن به زبان عربی اهمیت دارد، اما درک معانی و نیایش به هر زبانی که فرد بتواند ارتباط برقرار کند نیز مورد قبول خداوند ا
ست.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#جهنم

🔥شیوه های عذاب اهل دوزخ 2

👈دوم: گداختن
يکي از انواع عذاب ريختن حميم (آب داغ) بر سرشان است، بر اثر شدت حرارت روده هاي آنها و آنچه در شکم دارند گداخته مي شوند
خداوند در قرآن می فرماید:(اينان كه دو دسته مقابل هم (مردمان، به نام مؤمنان و كافران) مي باشند (و در آيه هاي متعدّد ذكري از ايشان رفته است) درباره (ذات و صفات) خدا به جدال پرداخته اند و به كشمكش نشسته اند. كساني كه كافرند، (خداوند برايشان آتش دوزخ را تهيّه ديده، و انگار آتش آن) جامه هائي (است كه به تن آنان چست بوده و) براي آنان از آتش بريده (و دوخته) شده است. (علاوه بر آن) از بالاي سرهايشان (بر آنان) آب بسيار گرم و سوزان ريخته مي شود. (اين آب جوشان آن چنان در بدنشان نفوذ مي كند كه) آنچه در درونشان است بدان گداخته و ذوب مي گردد،وهم پوستهایشان ) حج ۱۹-۲۰
پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمود:
(آب داغي بر سرشان ريخته مي شود، چنان بر او تأثير مي گذارد که به درونش مي رسد، پس آنچه در شکم دارد بيرون مي آورد و در نهايت به پاهايش مي رسد و گداخته مي شود، سپس براي بار ديگر شکل داده مي شود).حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
💐🍃🍃
🍃🌼🌸
🌸
🍃

رفیقی میگفت....؛
کافه بستنی عمو مجید....،
نزدیک شهرک امید تهران با یکی از دوستان....
رفتیم قهوه بخوریم...!
دقت کردم دیدم بعضی ها....؛
هرچی سفارش میدند، میگند:
دوتا هم مبادا حساب کن...!
مثلا پنج تا قهوه لطفا، دوتا واسه ما....
سه تا هم قهوه مبادا....!!
از رفیقم پرسیدم:
ماجرای این قهوه مبادا چیه....؟!
اون هم نمیدونست...!
از خود عمو مجید که از کشتی گیرهای قدیم بود پرسیدیم:
همون موقع یک پیرمرد پاکبان اومد و پرسید:
عمو مجید، قهوه مبادا داری...؟
عمو مجید هم با خوشرویی گفت:
بله پدرجون، بعد هم به صندوقدار گفت:
یه قهوه مبادا با یه شیرینی بده خدمت آقا...!
بعد رو کرد به ما و گفت ببین:
اینجا سر گذره، بعضی وقتا...؛
مردم هرچی واسه خودشون میخرند...
یکی دوتا هم مبادا حساب میکنند...!
خیلی ساده است....؛
مردم جای اونایی که نمیتونند....
پول قهوه و نوشیدنی بدند...؛
بحساب خودشون قهوه یا نوشیدنی مبادا میخرند..!
ما هم کنارش بهشون شیرنی میدیم...!
نمیتوستم، لبخندی که از این همه انسانیت...
توی لیم نشسته بود رو جمع کنم...!
بعد هم گفتیم:
لطفا چهارتا قهوه مبادا هم بحساب ما بزن...!
آهای رفیق....؛
چقدر خوبه ما هم توی این روزهای سخت گرونی زندگیمون...
کمی سخاوت بخرج بدیم و....؛
قهوه مبادا، ساندویج مبادا، آبمیوه مبادا....
حتی لبخند مبادا، به اونایی که...؛
دلشون میخواد ولی نمیتونند...
داشته باشند، هدیه بدیم...!
"و تمام"
الهی خلق را از ما رضا کن
تو ما را تعلق ها جدا کن
سخاوت را عجین کن با دل ما
قناعت را قرین کن با دل ما
الهی رویمان زردی نگیرد
دل ما درد بی دردی نگیرد
بدست آریم قلبی را که خسته است
دلی کز سنگ محنت ها شکسته است
فرو افتادگان را یار باشیم
انیس و مونس غمخوار باشیم
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🍃🍃🍃🍃
🍃

🍃

#آموزنده

انگار این متن پر از خداست!
پسرِ ٨ ساله‌ی من دونده‌ی خوبی بود و در اکثر مسابقات مدال می‌آورد.
روزی برای دیدنِ مسابقه‌ی او رفتم.
در مسابقه‌ی اول مدال طلا را کسب کرد.
مسابقه‌ی دوم آغاز شد.
او شروعِ خوبی داشت، اما در پایانِ مسابقه حرکت خود را کند کرد و نفر چهارم شد.
برای دلداری به سراغ او رفتم تا نکند به خاطر اول نشدن ناراحت باشد.
پسرم خنده‌ی معصومانه‌ای کرد و گفت:
مامان، یه رازی بهت می‌گم،
ولی پیش خودمون بمونه.
کنجکاو شدم. پسرم ادامه داد :
من یک مدال بردم، اما دوستم نیکولاس هیچ مدالی نبرده بود،
و خیلی دوست داشت یک مدال برای مادرِ پیرش ببرد..
برای همین گذاشتم او اول بشود.
پرسیدم : پس چرا چهارم شدی؟
خندید و جواب داد :
آخه نیکولاس می‌دونه
من دونده‌ی خوبی هستم ،
اگر دوم می‌شدم همه چیز را می‌فهمید. اما حالا می‌تونم بگم پایم پیچ خورد و عقب افتادم. :)

[به‌قول بهروز وثوق!
در رفاقت ، باخت ، بُرده.]
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#فرشته_ی_کوچک_اسلام
#قسمت_دوازدهم
پدرم گفت : مادرت ازت سوال کرد... جواب بده...
مونده بودم چی بگم بهشون ....
گفتم : خب ... خب راستش توی مدرسه و اطراف مون از
#مسلمان ها شنیدم این حرفو و راستش توی رفتارشونم دیدم...
پدرم گفت : نتیجه میگیریم که باید مدرسه تو عوض کنیم...
گفتم : نه نه همین مدرسه خوبه دیگه چیو عوض کنیم😐
مثل اینکه یادتون رفته اینجا کشور اسلامیه... همه جا هستن
#مسلمان ها نمیشه که فرار کرد...
پدرم گونه مو کشید و گفت : باز که تو حرفهای گنده زدی کوچولو گفتم : آی بابا ولم کن...مگه دروغ میگم خو عه... با اخم گفتم : اینقدم به من نگید کوچولو این کیوان هم از شما یاد گرفته دیگه ... وقتی اسم کیوان رو آوردم انگار یه غمی نشست توی چشمای پدر و مادرم ... مادرم گفت : توی این بحث هاتون جای پسرم خالیه... آخ پسر مهربون من ، از وقتی رفته خونه بدون اون صفایی نداره... پدرم گفت : بسه دیگه اسمشو جلوی من نیارید...
مادرم راست میگفت خونه بدون کیوان صفایی نداشت ، کیوان همیشه با همه درگیر بود و از اونجایی که خانوادمون کم جمعیت بود کیوان نمیذاشت حوصله هیچکدوم مون سر بره اونشب تصمیم گرفتم برای اولین بار نماز نیمه شب بخونم😍اون ۶ روز فقط نمازهای فرض و سنت رو میخوندم نمازهای نفلی و تهجد رو شروع نکرده بودم...
تا ساعت یک شب توی سایت های مختلف اسلامی میگشتم..واقعا اون سایت ها و لپتاپ کیوان خیلی کمک کردن بهم!
از طریق همونا چیزای زیادی راجب
#اسلام فهمیدم ...
ساعت از یک گذشته بود که لبتاپ رو بستم و رفتم از اتاق کیوان
#جانماز آوردم... وضو گرفتم و یه شال خیلی بزرگ سر کردم😅 هنوز نتونسته بودم چادر بگیرم😕ولی این باعث نمیشد که نمازهامو نخونم😌
اونشب دقیق یادم نیست ولی فکر کنم 8 رکعت
#نماز خوندم😍 واقعا لذت بخش بود حس میکردم بیشتر از هر وقت دیگه یی سر این #نماز به خدا نزدیکم😍 از بس راجب فضیلت نماز نیمه شب خونده بودم واقعا داشتم حس میکردم فرشته های خدا اطرافم هستن😍(افکار و تصورات ذهن کودکانم بود😬😅)
بعد از اون
#نماز واقعا حس آرامش و نزدیکی به خدا رو درک میکردم ، اونشب با خودم عهد بستم از اون به بعد اگه برام مقدور بود هرشب وقتی بقیه خوابن #نماز بخونم😍
بعد از نماز
#تصمیم گرفتم برای اولین بار #روزه بگیرم چون پنجشنبه بود و دوست داشتم به #سنت پیامبر بزرگوار #اسلام عمل کنم😍 برای اینکه بتونم درست #روزه بگیرم باید سحری یه چیزی میخوردم( این رو هم از چیزایی که راجب #اسلام خونده بودم یاد گرفتم...
میدونستم اونموقع شب پدر مادرم خوابن ،خیلی آهسته و بدون سرصدا رفتم به آشپزخونه و یه چیزی برای سحری پیدا کردم ،مشغول خوردن بودم😁که پدرم اومد تو آشپزخونه اینقدر هول کردم که غذا پرید تو گلوم😳😂
پدرم گفت: اینوقت شب اینجا چیکار میکنی😒
گفتم : ها ... هیچی... دارم غذا میخورم😁
پدرم گفت : چه وقت غذا خوردنه آخه الان😳
گفتم : خب گشنه ام شده بود ... 😕
پدرم گفت : بس که شکمویی ،بخور برو بخواب بچه
گفتم : باشه😐
پدرم دوباره رفت ... خیلی عجیب بود ها زیاد گیر نداد بهم ، فکر کنم خوابش میومد برا همین سوال پیچم نکرد😂 ...
وقتی پدرم رفت با خودم گفتم خداروشکر بخیر گذشت...
دوباره برگشتم تو اتاقم و باز یه تصمیم دیگه گرفتم😕نمیدونم چرا اونشب
#شوق داشتم همه احکام #اسلام رو برای اولین بار همون موقع انجام بدم( که البته همش ممکن نیست یه شبه، ولی من خیلی عجول بودم😐)
تصمیم گرفتم برای اولین بار
#قرآن بخونم و چی بهتر از این ، از اتاق کیوان اون #قرآن کوچیک رو آوردم ( اتاق کیوان دیگه شده بود محل رفت و آمد من😐)
عربی خوندن بلد بودم بلاخره درسته
#مسلمان نبودم ولی تو همین جامعه بزرگ شده بودم عربی هم از کتابای کیوان یاد گرفته بودم وقتی#مدرسه میرفت تو همه کتاباش َس َرک میکشیدم😬 عربی هم قبل اینکه خودم توی #مدرسه یاد بگیرم از کتابای کیوان یاد گرفته بودم

#اگـر_عمـری_بـود_ادامه_دارد.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9..
💌
#رمان_عصیانگر
#نویسنده_بانو_کهکشان
#قسمت_پنجاه و هشتم

با این حرف دولت‌خان رنگ از رخسار صدیق‌خان پرید که با ادامه حرف‌اش روبرگردانده با سرعت از آن‌‌جا دور شد.
_و آن‌گاه نه اثر از خودت باقی خواهد ماند نه هم از آن خانواده‌ات!
صديق‌خان از آن‌جا فرار نمود و اما فقط این را گفت:
_این‌گونه شکست را ترجیح نخواهم داد.
صدایی خنده‌های بلندِ دولت‌خان در فضا پیچیده و با همان خند‌های که ناشی از عصبانیت بود گفت:
_خوب چگونه؟
صدیق‌خان لب‌خندِ کجِ را مهمان لبان خود نموده و با همان‌حال که دست‌اش به عقب‌اش جا می‌گرفت خندیده گفت:
_مثلاً این‌گونه!
با دیدن آن شئ که در آن‌جا بود قلب‌ام از حرکت ایستاد، چه زندگی پر ماجرای دارم من!
تا خواستم از موتر پیاده شوم صدایی دولت‌خان بلند شد که می‌گفت:
_ثریا در جایت بنشین!
بعد هم با صدایی بلندتر از قبل ادامه داده گفت:
_عجله کن پس معطل برای چی هستی، فقط خنجر را درست در قلب‌ام فرو ببر، بیبینم تا چه حد شیر مردي!
خدایی من این مرد که اصلاً خوفِ از مرگ نداشت، گویا در مقابل‌اش کودکِ است و او سعی دارد برایش تا آموزش دهد، منِ که ترس داشتم از اتفاقاتِ چند لحظه‌ قبلِ که در حال وقوع بود.
صدیق خان بسوی دولت‌خان حمله‌ور شده و من از ترس چشمان خود را بستم.
یا الله این چه امتحانِ بود دیگر نمی‌دانستم.
با باز کردن چشمان خود می‌انديشيدم جسم بی‌جان دولت‌خان نقش بر زمین است؛ اما دور از تصور من اتفاقِ دیگرِ بود که به وقوع پیوسته بود.
صدیق‌خان گوشه‌ای افتاده بود و دست‌اش را بالای صورت خود گذاشته بود.
یعنی فقط با همین یک سیلی دولت‌خان این چنین نقش بر زمین شده بود؟!
وای خدا جانم حالا بیشتر از این مرد می‌ترسم.
آب‌گلویم را با صدا قورت داده و همان‌گونه در جا نشستم، نه واقعا باید از این مرد ترسید!
با دوباره صدایی دولت‌خان در جا تکانِ خوردم او که می‌گفت:
_این بار که فقط یک سیلی ساده بود، برای بار بعدی رحم نمی‌کنم بالایت ربم را سوگند است!
آن‌گونه قاطعانه گفت که من هم حس می‌کردم یکی دهان‌ام را به زنجیر کشیده، چه پنهان کنم خودم هم ترسیده بود.
درست شبیه همان شخصِ که می‌دانست تا چند لحظه بعد اعدام شده و به خاک سیاه دفن خواهد شد.
سرانجام انسان به اندازه‌ی عقل‌ و لطافت قلب‌اش درد می‌کشد.
دیگر ندانستم چه اتفاقِ رخ داد، چشمان خود را بسته و خودم را به خواب زدم.
راست‌اش برای اولین بار از آن مرد ترسيدم!
سوار موتر شده و موتر به حرکت افتاد گویا هتوز متوجه صورت من نشده بود.
ناگهان نمی‌دانم چه‌اتفاقِ افتاد که ماشین ایستاده و منِ که آن نگاه‌های سنگین او را بالای خود احساس می‌نمودم.
چادرم را بیدون این‌که دست‌اش به گوشه‌ای از صورت‌ام برخورد نماید درست نموده و همان‌گونه آهسته گفت:
_ای ظالم اگر بدانی که آن‌نگاه‌های تو چه کرده با من؟‌ یعنی ناراحت خواهی شد یا این‌که خوشحال... دختر چشمان بادامی‌چه بد دلم‌‌ را ربودی!

ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
💌
#رمان_عصیانگر
#نویسنده_بانو_کهکشان
#قسمت_پنجاه و نهم

وای خدایی من این مرد چه می‌گفت؟!
گمان کردم صورت‌ام در حال سرخ شدن‌اش که موتر به حرکت آمد و او همان‌گونه می‌گفت:
_کاش بدانی مرا وارد چه جهنمی کردی،‌یعنی روزِ خواهد رسید تو هم‌دلتنگ من شوی؟‌ یعنی می‌توانی...
دیگر حرف‌هایش را ندانسته به عالم خواب پناه بردم.
امروز برایم روز پرماجرای درست شده بود و من خسته‌تر از همیشه به عالم خواب پناه بردم.
گاهی زندگی چه عجیب مارا وارد بازی‌های ناعادلانه‌ی روزگار می‌کند و ما مجبور هستیم تا به آن ساز یک‌جا برقصیم!
با تکان‌های دستِ آهسته چشمانم را باز نمودم، دولت خان بود که با لب‌خند بسویم نگاه می‌کرد‌.
با دیدن صورت خندان او ضربان شدید قلب‌ام را حس می‌نمودم.
او گفت:
_بلند شو ملکه‌ای یخی!
گیچ گفتم:
_رسیدیم؟!
+نه؟
نگاهِ به چهار اطراف انداختم و گویا داخلِ روستایی بودیم، آن‌جا که کاملاً تاریکی شب حکم‌فرما شده بود.
ناگهان وجودم را سراسر خوف وا داشت، آب گلویم را قورت کرده گفتم:
_این... این‌جا چه کار داریم.
به چشمانِ که از آن شیطنت موج می‌زد و گویا ذهن مرا خوانده بود گفت:
_پیاده شو تا بدانی!
ناگهاني دست‌اش را گرفته گفتم:
_نه! یعنی نه من همین‌جا راحت هستم، هرجا دوست داری خودت برو...
نگاهِ به دست‌ام انداخت که با سرعت دست‌ام را کشیده و نگاه‌ام را به مقابل دوختم.
او دوباره گفت:
_می‌دانی در این روستا اجنه‌ها است و اگر دخترِ تنها باشد او را به ناکجا آباد می‌برد.
آب گلویم را قورت داده بیدون نگاه کردن به صورت‌اش گفتم:
_واقعا؟!
+ بلی! پس چی؟ حالا من می‌روم و تو همین‌جا باش درست است.
او از موتر پیاده شد و من هنوز هم که نمی‌توانستم باور کنم در جا نشسته بودم.
یک، دو و سه با سرعت از موتر پیاده شده و با اندک فاصله در کنار او گام برداشتم.
حضورم را حس نموده و بیدون این‌که من متوجه شوم آهسته خندیده گفت:
_عجله کن که حالا گرگان دهکده به سراغت نه آید!
با آن‌که به شدت ترسیده بودم، بی‌خیال حرف‌اش شده گفتم:
_خوب مگر کجا قرار است برویم؟
+ خانم بی‌حوصله حالا چند دقیقه‌ای را صبر کن خودت خواهی دانست.
دیگر حرفِ نگفته و در سکوت با او قدم گذاشتم، امان از این کنجکاوی که نمی‌گذاشت راحت نفس گیرم با آن‌حال بلاخره در مقابلِ خانه‌ای کا‌ه‌گلی ایستاده و دولت خان همان‌گونه که برایم می‌گفت تا صورت خود را بپوشانم، در خانه‌ باز شده و مردِ جوانِ حدود هم‌سن و سال‌های دوِلت‌خان در مقابل مان ظاهر شد.

#ادامه_داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
‌#حدیث_شریف

نهی کردن از عطر برای زنان برای محیط بیرون

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ أيُّما امرأةٍ استَعْطَرت فمرَّت على قومٍ لِيجِدوا ريحَها فهي زانيةٌ وكلُّ عينٍ زانيةٌ..
ابن حبان (ت ٣٥٤)، صحيح ابن حبان ٤٤٢٤ • أخرجه في صحيحه

پیامبر ﷺ میفرماید «هر زنی که عطر بزند، سپس از خانه بیرون رود و از کنار گروهی رد شود و آنها بوی عطر او را احساس کنند، پس آن زن زنا کار است و هر چشمی که او را می‌بیند، زناکار است»

توضیح بیشتر: هر زنی عطر استفاده کند و از خانه بیرون رود هر مردی که بوی عطر او را احساس کند گناهش برای آن زن به اندازه گناه زنا است .حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ!
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﮑﻦ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺳﯽ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ،
ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻩﺍﯼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!!
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!!
ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻮﺟﺐ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ!!
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ،
و ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ..حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
هر زمان فکر کردید مشکلتان آنقدر بزرگ است که حتما شما را خواهد کشت،
سر برگردانید و نگاهی به مشکلات پشت سرتان کنید.
تمام مشکلاتی که از سر گذرانده اید
هیچ یک از آنها، شما را نکشت
اما تک تک آنها،
باعث شدند امروز یک آدم قوی تری باشید.
پس نترسید یا پیروزید، یا قوی تر.
حالا با این طرز تفکر میتوان گفت پیروز نخواهید شد‌...؟
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#دلــنــوشــتــه

آرام باش ، آرام باش و به قلبت بگو قوی باش ، بگو قوی‌تر باش قلب من......

کدام روز را دیده‌ای که شب نشود؟ کدام شب را دیده‌ای که سپیدی صبح را در آغوش نگیرد؟ هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست..‌‌‌‌‌‌....

برای لبخندت بجنگ ، برای لبخند عزیزانت بجنگ ، با غم‌هایت ادامه بده،، اما با هیچ غمی مجادله نکن......

بگذار جهان با همه تاریکی‌ اش نور چشم‌های تو را جستجو کند ، بگذار لبخندت همان باریکه‌ی نوری باشد که دم صبح روی گونه‌ی کسانی که دوست‌شان داری می‌افتد......

امید باش در جهان خویش ، و یادت نرود که اگرچه سخت اما میگذرد
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
بوی_مهربانی_در_آستانه_ماه_مهر
بیایید دانش آموزان فقیر را همانند فرزندان خود خوشحال کنیم. با توجه به نزدیک شدن فصل_بازگشایی_مدارس موسسه خیریه صادقین زاهدان   با همکاری شما همشهریان گرامی و خیرین در نظر دارد همانند سال گذشته #کیف_وبسته_نوشت‌افزار برای دانش آموز نیازمند تحت پوشش خود ، تهیه و به آنها اهدا نماید. از شما سروران گرامی می‌خواهیم ما را در این راه کمک کرده و حتی با کمترین مبالغ می‌توانید در این کار خیر #گامی_ارزشمند برداشته و دانش آموزان نیازمند را یاری نمایید.
شماره_کارت_۶۲۷۳۸۱۱۱۴۹۳۹۸۵۸۵بانک انصارراضیه ریگی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‌‌..C᭄

🥀يـہ چيزایـــے ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺜﻞ اشتباه ....
يـہ چيزایـــے ﺧﯿﻠــے ﺯشتـــہ ﻣﺜﻞ خیــانت ....
یـہ چيزایـــے ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﯿـــﭻ پولے نمیشہ خرید مثل مــحبت ....
يہ چـیـزایــے گــاهـے تلخـہ ﻣﺜﻞ حقیقت ....
يہ چيزایــے ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭے ڪہ بــاید ﻗَﺪﺭشُ نمیدونیم مثل پدر و مادر ....
يـہ چیــزایـے ﺍگہ بشڪنہ ﺑﺎ ﻫﯿـﭻ چَسبـے نمیشہ ﺩرستش ڪرد مثل دلــہ آدما ....
یـہ چیــزایـے هزینہ ﻧﺪﺍﺭﻩ اﻣﺎ ﺧﯿﻠـے ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﻩ مثل خندیدن ....
یـہ چیــزایـے ﺭﻭ نمیشہ تغییر داد ﻣﺜﻞ گذشتہ ...
🥀یــہ چیــزایــے خیلــــے ﮔِﺮﻭﻧــہ ﻣﺜﻞ تـــاوان ...
‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#داستان💛
♦️در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد.
روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.
مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟»
روستاییان گفتند: «نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!»
در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشه‌ای را کشف کرده و آن را از بین ببرید.
در تحلیل مسائل تصویر کلی از موضوع را ترسیم و تجسم کنید و رویکرد و تفکر سیستمی را دنبال کنید.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
💠 ضرورت اطلاع از زندگی امهات المومنین و زنان هم‌عصر پیامبر اکرم‌ﷺ (74)
❇️ فاطمه(رضی‌الله‌عنها) دختر حضرت محمدﷺ

🔸پذیرایی از مهمانان

پیامبر اکرمﷺ دستور فرمود تا بشقابی خرما فراهم کردند و آن‌را به مهمانان بزرگوارش تعارف کرد و به آنها فرمود: «به سرعت میل کنید».
در پایان مراسم به عروس و داماد تبریک گفت و برای آن‌دو دعای خیر نمود.
در روایات آمده نکاح ایشان در سال دو هجری صورت گرفت و بعد از هفت ماه و پانزده روز راهی خانۀ بخت شد، همه مسلمانان از ازدواج ایشان خوشحال شدند و روایت شده است که حمزه(رضی‌الله‌عنه) دو قوچ آورد و آن‌دو را ذبح نموده و با گوشت آن‌دو از مردم مدینه پذیرایی کرد.

🔸 سفارش به عروس و داماد

رسول اکرمﷺ به حضرت ام‌مسلمه(رضی‌الله‌عنها) دستور داد تا عروس را به خانۀ علی(رضی‌الله‌عنه) که قبلاً آن‌را آماده کرده بود برساند، آن‌حضرتﷺ پس از نماز عشاء به خانۀ عروس و داماد رفت، آب خواست، وضو گرفت و اندکی از آب وضو را بر سر آن‌دو پاشید سپس فرمود: «اللهم بارک فیهما و بارک علیهما و بارک لهما فی نسلهما»

سپس به دخترش سفارش نمود تا به شوهرش احترام بگذارد و به علی(رضی‌الله‌عنه) نیز سفارش کرد و فرمود: «ای علی! خشمگین نشو، هرگاه خشم گرفتی از جایت بلند شو و قدرت و بردباری خداوند متعال را نسبت به بندگان به یاد بیاور و هرگاه به تو گفته شد؛ تقوی خدا پیشه کن، خشم خود را نسبت به او دور کن و بردباری را پیشۀ خود ساز.

منابع:
- دختران پیامبرﷺ. محمد علی قطب.
-تحلیلی پیرامون زندگی حضرت فاطمه. عصمت الله رجبی.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺

📍❗️✍🏻داعیان راستین هیچ وقت از دعوت و خیرخواهی غافل نیستند ، حتی پشت میله‌های زندان .....

🌺(يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ )🌺

🍃يوسف (39)🍃

🌸یوسف گفت : ای رفقای زندانی من ! آیا خدایان پراکنده (متعدد) بهترند یا خداوند یکتای قهار🌸
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2024/10/03 17:26:05
Back to Top
HTML Embed Code: