Telegram Web Link
مـردی نـزد عالمی از پــدرش شکایت کرد.
گفت: پدرم مرا بسیار آزار میدهد.
پیــر شده است و از من میخواهد یک روز در مزرعه گندم بکارم روز دیگر میگوید پنبه بکار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟
مرا با این بهانه‌گیری‌هایش خسته کرده است...
بگو چه کنم؟

عالم گفت: با او بساز
گفت: نمی‌توانم
عالم پـرسید: آیا فرزنـد کوچکی در خانه داری؟
گفت: بلی
گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب کند آیا او را می‌زنی؟
گفت: نه، چون اقتضای سن اوست

آیا او را نصیحت میکنی؟
گفت: نه چون مغزش نمی‌رود و ...

گفت؛ میدانی چرا با فــرزندت چنین برخورد میکنی؟!
گفت: نه
گفت: چون تو دوران کودکی را طی کرده ای و میدانی کودکی چیست، اما چون به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نکرده‌ای، هرگز نمیتوانی اقتضای یک پیر را بفهمی!!

"در پـیـری انـســان زود رنــج میشــود، گوشه‌گیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میکند و ...

"پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا کن اقتضای سن پیری جز این نیست."حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
برای خودتون...
😍چشمش که آبگوشت افتاد گفت اینو کی درست کرده؟ گفتم مادر شروع کرد به گریه کردن هر کاری می‌کردیم گریه‌ش تمومی نداشت گفت روسری مادرم رو برام آوردید؟ بهش دادم بوش می‌کرد می‌گفت فدات بشم الهی فدای این بوی خوشت بشم الهی الهی پیش مرگت بشم بخدا دلم برات یه ذره شده...
😢آنقدر گریه کرد که غذا سرد سرد شد دوباره براش گرم کردیم داشت می‌خورد ولی چیزی از گلوش پایین نمی‌رفت فقط گریه میکرد...
بعد از غذا باهم شوخی میکردیم (کلاغ پر ) همیشه می‌باخت ؛ تو بازی لپشو پره هوا می‌کرد ما هم بهش می‌زدیم این بازی‌ رو خیلی دوست داشت از بچگی...
شادی گفت داداش یه آهنگ برامون بخون دیگه گفت نه حوصله ندارم صدام بد شده اصرار کردیم شروع کرد به خوندن ( #انما_دنیا_فنا ) بود که خوند با شادی به هم نگاه کردیم تعجب کردیم که چرا صداش اینطوری شده...
😢گفت اون شب یه شیلنگ خورده به گلوم و تارای صوتیم آسیب دیدن تا چند روز نفس کشیدن برام سخت بود.
دیر وقت بود رفتیم خونه ولی تا ازش دور شدیم فقط نگامون می‌کرد...
✍🏼بعد چند شب مادرم همیشه به عکس هاش نگاه می‌کرد؛ گفت میخوام صداشو بشنوم برام فیلم مسابقاتش رو بزار براش گذاشتم فقط گریه می‌کرد پدرمم کنار مادرم بود تو یه مسابقه که تهران بود اومد جلوی دوربین گفت الان میرم برای فینال می‌گفت پدر جان سربلندت میکنم حالا ببین چیکارش می‌کنم حریفم یه بچه سوسول هست... 
مادرم می‌گفت مادر به فدات بشه پسر قهرمانم آخه چه گناهی کرده بودی که بیرونت کردن الان کجای قوربونت برم الهی بعد مسابقه بازم زود اومد طرف دوربین...
گفت بیا زود فیلمش رو بگیر باید پدرم ببینه که چطوری زدمش داره بالا میاره پدرم گریه می‌کرد گفت خاموشش کن هردوتاشون گریه می‌کردن که برادر کوچیکم از خواب بیدار شد...
اومد بغل مادرم گفت مادر جان داداشم کی میاد اخه؟؟ گفت میاد مادر جان گفت مادر خوابش رو دیدم...
مادرم گفت برام بگو فدات بشم چی بود خوابت گفت: خواب دیدم بهم گفت تُپلی سردمه برام پتو بیار براش بردم گفت نه نمی‌خوام پدر بفهمه ازت ناراحت میشه ببر خونه...
مادرم محکم بغلش کرد گریه می‌کرد هر کاری می‌کردیم اروم نمی‌شد که بیهوش شد نتوانستم بهوشش بیاریم بردیمش بیمارستان دکتر گفت که باید اعضام بشه مرکز استان و عمل بشه...
پدرم گفت هرکاری که لازمه انجام بدید تمام زندگیم رو میدم، بردیمش مرکز استان عملش کردن تمام عموهام آمدن بجز پدر شادی که هنوز برگشته بود...
همه نگراش بودت می‌گفتن آخه چرا اینطوری شده که عموی کوچکم گفت همش تقصیر احسانه وون باعثش شده...
😡پدرم گفت بسه دیگه هیچی همش نمیگم شما هم الکی حرف میزنید...
بعد یه هفته مادرمو آوردیم خونه ولی بزور خودش که دوست دارم خونه باشم و احسانم بر میگرده‌‌‌...
📞برادرم زنگ زد گفت چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟ یه هفته کجا بودی؟ مادر خوبه گفتم عملش کردن ناراحت شد گفت مگه چشیده چرا؟!؟
گفتم زیاد ناراحتش نکنم گفتم چیزی نیست آپاندیسش رو عمل کردیم گفت الان چطوره میتونه حرف بزنه گوشی رو ببری پیشش باهاش حرف بزن می‌خوام صداش رو بشنوم ولی مادرم حرفی نمیزد غیر از گریه برادرم قطع کرد....

✍🏼زن عموم اومد خونمون به زرو گفت که باید بیایی خونه ما تا حالت خوب میشه رفتیم ولی بدتر شد که خوب نمی‌شد آوردیمش خونه ولی روز به روز بدتر میشد کفش‌های برادرم رو می‌بوسید عکسش رو بغل میکرد....
😔بهش می‌گفتن دیوونه شده ولی بخدا مادرم دیونه نبود شنیده بودم که عشق مادر به فرزند خیلی زیاده ولی هیچ وقت فکر نمی‌کردم که با چشمام ببینم....
بهش میگفتم مادر همه دارن راجبت بد میگن بس کن توروخدا گفت هر چی میگن بزار بگن من احسانم رو می‌خوام بچه‌مه پاره تنمه مادر نیستی که بدونی چی میکشم...
برادرم پشت سر هم زنگ می‌زد احوالش رو می پرسید بعد چند روز مادرم خیلی ناراحت بود که بردیمش بیمارستان تو راه بیهوش شد بستریش کردن پدرم با عموم مدارکش رو بردن برای دکتر که ببینه بردنش #ای_سی_یو حالش خیلی بد بود... برادرم زنگ زد گفت حال مادر خوبه گفتم اره گفت چرا داری گریه می‌کنی گفتم دلتنگ تو هستم گفت نگران من نباش مراقب مادرم باش نزار زیاد خودش رو ناراحت کنه ؛ مادرم دو روز تو ای سی یو بود
📞بازم برادرم زنگ زد گفت مادرم چطوره گوشی رو ببر پیشش می‌خوام صداش رو بشنوم گفتم نمیشه گفت چرا گفتم بیهوشه نگران شد گفت مگه چی شده؟ یه آپاندیس که اینقدر سخت نیست گفتم کاکه بیا بیمارستان گفت الان میام ولی بیرون شهر سر کار هستم دیر میرسم...
بعد از یک ساعت مادرم رو آوردن بخش گفتن حالش خوبه ولی بیهوش بود برادرم رسید داشت نفس نفس میزد به زور گفت مادرم کجاست گفتم تو بخشه قلبش رو عمل کردن تا شنید طاقت نیاورد نشست روی پاهاش گفت می‌خوام ببینمش ولی ساعت ملاقات نبود رفتم به پرستار گفتم یه خانم بداخلاقی بود اجازه نداد برادرم بهش گفت ولی راضی نمیشد گفت خواهر جون بزار برم تو بخدا چند دقیقه بیشتر نمیم
ونم بزار برم...
گفت نمیشه آقا خانم هستن تو اتاق گفت بخدا چشمام رو می‌بندم به کسی نگاه نمی‌کنم بخدا قسم میخورم ولی راضی نمیشد...
آنقدر به برادرم فشار اومد که گریه کرد گفت خواهر تورو خدا براز برم به کسی نگاه نمیکنم بخدا خواهر فکر کن برادرتم بخدا قسم میخورم به کسی نگاه نکنم چشمام رو می‌بندم...
همکاراش گفتن بزار بیاد تو به زور همکاراش اجازه داد اومد ولی مادرم بیهوش بود تا مادرم رو دید گریه کرد گفت فدات بشم الهی پیشمرگت بشم چرا تو اینطوری شدی؟ بلند شو بخدا گدایی عالم و آدم رو برات می‌کنم بشه تمام اعضای بدنم رو می‌فروشم خرجت می‌کنم دستاش رو می‌بوسید گریه می‌کرد طوری که نوزادی رو تازه از شیر گرفته بودن....
👩🏻‍⚕پرستاره گفت آقا این مریضه نباید کنارش گریه کنی گفت چشم ؛برای اینکه صدای گریه‌ش نیاد دستش رو گاز می‌گرفت بعد دستش رو گذاشت روی سینه‌ی مادرم هفت بار سوره فاتحه رو خواند پرستار گفت این چرا این طوری میکنه؟!؟
😔گفتم مادرم رو خیلی دوست داره گفت خوب همه مادرشون رو دوست دارن ولی نه اینجوری ؛ بعد برادرم دستاش رو بلند کرد
گفت خدایا شرمم میاد ازت چیزی بخوام از بس که گناهبارم خدایا می‌بینی که آسو پاسم  چیزیَم ندارم برای مادرم خیرات کنم ولی خدایا چیزی دارم که تا تو نخوای کسی نمیتونه ازم بگیره
خدایا عمری که بهم دادی رو کم کن به مادرم بخشیدم خدایا باقی عمر منو به مادرم بده خدایا مادرم رو شفا بده که این داروها چیزی نیستن تا تو نخوای
به پرستاره گفتم تا حالا همچنین دعایی برای مادرت کردی چیزی نگفت...
بعد رو کرد به پرستا گفت خواهر بخدا به کسی نگاه نکردم حلالم کن بی‌موقع آمدم... بهم گفت مواظب مادرم باش داشت میرفت که برگشت مادرمو بو کرد و بوسید...
✍🏼گفت مادر جان پسر خوبی نبودم حلالم کن بخدا اگه تو حلالم نکنی روسیاه قیامتم اشکاش خشک نمی‌شد پشت سر هم دستشو می‌بوسید با دست مادرم اشکاش رو پاک می‌کرد...
رفت بیرون منم دنبالش رفتم گفتم داداش کجا میری بمون الان بهوش میاد گفت مواظب مادر باش میرم پیش یکی ازش میخوام برای مادرم دعا کنه ولی دنبالش رفتم پایین تو راه پله‌ها عموی کوچکم داشت میومد بالا تا برادرم رو دید.....

✍🏼بهم نگاه میکردن تو دلم گفتم آخ جون عموم الان نمی‌زاره بره میگه باید بمونی ولی شروع کرد به فحش دادن به برادرم... برادرم بهش توجه نمی‌کرد رفت دنبالش فقط بهش فحش بدو بیرا می‌گفت گفتم بسه دیگه چرا تحقیرش می‌کنی چرا ناراحتش میکنی مگه چیکار کرده...؟!؟
گفت تو ساکت باش از راه پله‌ها رفتن پایین برادرم گفت برو پیش مادر مواظبش باش عموم داشت فحش میداد ولی برادرم چیزی نمی‌گفت تا اینکه عموم گفت مادر تو دیوونه کردی حالا اودی بکشیش برادر برگشت گفت به کی گفتی دیوونه اگه مردی دوباره بگو.؟
عموم دهنشو باز کرد که بگه برادرم با مشت زد به دهنش پر خون شد گفت چه گوهی خوردی خودت و هفت جدو ابادت دیونه هستی بی‌شرف خلاصه با مشت و لگد افتاد به جون عموم دلم خنک شد آنقدر زدش که عموم حتی نمی‌تونست از خودش دفاع کنه...
عموی دیگم سر رسید از پشت به برادرم لگد زد گفت برادر منو میزنی کثافت برادرم گفت توروم می‌زنم  نجس آشغال از دور به عموم ضربه زد خورد زمین مردم رسیدن ولی برادرم دست بردار نبود هر طوری می شد به عموهام ضربه میزد تا صورتشون پر خون شد حراست بیمارستان آمد برادرم رو بردن تو حیاط از دستشون فرار کرد بخدا دلم خنک شده بود که عموهام رو زد...
پدرم برگشت با دوتا عموهام اومد دید گفت چی شده عموم شروع کرد به دروغ گفتن می‌گفت احسان آمده بود اینجا بهش گفتم احسان جان برگرد مادرت مریضه پیشش باش 
ولی ببین با ما چیکار کرده..؟
😳گفتم پدر دروغ میگه بخدا اول عموم بهش فحش داده ولی عموم طوری دروغ می‌گفت که من اونجا بودم داشتم باورم می‌شد پدرم گفت عمو دماغ و دندونم شکسته ببین چیکار کرده اونم دماغش شکسته، پدرم گیج گیج شده بود .... 
خیلی ناراحت شد گفت سگ چهل روز عمر میکنه می‌کشمش بخدا قسم می‌کشمش حالا کارش بجایی رسیده رو بزرگترش دست بلند میکنه گفتم پدر بخدا عموم داره دروغ میگه....
😔عموم گفت ببین داداش این دخترت به بزرگترش میگه دروغ میگه پدرم گفت خفه شو تمام بدنم می‌لرزید پدرم مردی نبود بی‌خودی قسم بخوره همیشه می‌گفت سند مرد حرفشه چه برسه به اون که قسم بخوره کسی به مادرم چیزی نگفت تا ناراحتر نشه منم نگفتم که احسان اومده پیشت ...
🏨بعد دو سه روز مادرم رو بردیم خونه عموم زنم عموم گفت نمیزارم بری خونت کاکم بهم زنگ میزد همش احوال مادر رو می‌پرسد یه روز گفت میام خونه می‌خوام مادر رو ببینم...
👌🏼گفتم باشه بعد ظهر بیا خونه شاید کسی نباشه بهش نگفتم که مادر خونه عموم هست منتظرش شدم تا اومد کسی خونه نبود تنها بودم تا اومد سراغ مادرم رو می‌گرفت مادرم رو صدا می‌کرد گفتم کاکه جان بیا یه چیزی بخور مادر الان میاد رفته خونه عموم آوردیمش تو آشپزخانه گفت نمی‌خورم اصرار کردم گفتم
بخدا چیزی نخوردی بوی دهنت میاد باید اینو بخوری گفت فدات بشم امروز پنجشنبه هست روزه هستم براش خرما گرد و کشمش براش گذاشتم نمی‌گرفت بزور گذاشتمش تو جیبش...
😊گفت خدایا شکرت اینم روزی امروز برای افطار مونده بودم چی بخورم خندید گفت فدات بشم خواهر که به فکرم هستی گفت مادر کی میاد...؟
یه دفعه صدای در اومد پدرم بود تمام بدنم شل شد اومد تو برادرم تو آشپزخانه بود گفت سلام پدر... پدرم گفت.....

✍🏼پدرم وقتی کاکم رو دید گفت کی اومدی؟ گفت الان ، گفت به چه حقی دست رو عموهات بلند کردی...؟
گفت مگه چی‌شده گفت چیشده؟ دماغشون رو شکوندی دندان سالم براشون نذاشتی ، حالا میگی چیشده!؟! 
😏گفت الهی گردنشون می‌شکست من نمی‌تونم طاقت بیارم کسی به مادرم توهین کنه ، بخدا نگذاشتن وگرنه جای سالم تو بدنشون نمی‌گذاشتم...
😢پدرم گفت خفه شو راه بیافت بریم به دستو پاهاشون میوفتی و ازشون معذرت می‌خوای دستشون رو میبوسی...
😒برادرم گفت هرگز.... اگه بمیرمم همچنین کاری نمیکنم ، پدرم ناراحت شد گفت تمام زندگیم رو ازم گرفتی هیچ جا برام آبرو نذاشتی هر روز یکی برام حرف در میاره زنم رو که عزیزترین کسمه هر روز باید ببرم دکتر زندگی برام نگذاشتی...
😏برادرم گفت عزیزترین کست زنته یا برادرات به من چه که مردم چه حرفای میزنن.... پدرم گفت با من یکی به دو نکن  گفت بیا بریم معذرت بخوا... کاکم گفت نمیام بخدا نمیام هیچ کار بدی نکردم که معذرت بخوام...
😔 پدرم بهش سیلی زد گفت غلط می‌کنی که نمیایی بهش بدوبیراه می‌گفت کاکم گفت پدر من روزه هستم چرا بهم فوش میدی؟ ، پدرم گفت این کارات آبروی منو برده رفتم وسط گفتم پدر بسه دیگه چرا می‌زنیش گفت بچه ناخلف رو باید کشت...به کاکم گفت می‌کشمت...
🔪 چاقو رو برداشت با برادرم درگیر شدن برادرم دستش رو گرفت و قفل کرد طوری که نمی‌توانست تکون بخوره منم دستش رو گاز گرفتم تا چاقو از دستش افتاد و چاقو رو برداشتم پرت کردم تو حیاط...
برادرم پدرم رو ول کرد پدرم گفت حالا رو من دست بلند میکنی؟؟؟
☺️برادرم گفت من غلط بکنم رو شما دست بلند کنم ولی چرا می‌خوای کاری رو بکنی که پشیمون بشی؟
بهش سیلی میزد برادرم فقط بهش نگاه حتی دستش رو جلو صورتش نمی‌گرفت که سیلی بهش نخوره ، با هر سیلی که میزد صداش تمام خونه رو می‌گرفت ولی برادرم فقط به چشماش نگاه می‌کرد هیچ کاری نمی‌کرد منم گریه می‌کردم دست پدرم و می‌گرفتم می‌گفتم نزن بسه دیگه تور خدا نزن ولی فایدی نداشت...
😔پدرم گفت الان حالیت می‌کنم دیگه پسرم نیستی رفت تو اتاق گفتم داداش برو تور خدا برو ولی نرفت پدرم شناسنامه شو آورد پاره کرد کوبید تو صورتش گفت دیگه پسرم نیستی ازم ارث نمی‌بری حق نداری برگردی تو این خونه اگر بمیرمم حق نداری بیای سر قبرم گفت اگر از حلال حرومی میدونی حرامت کردم هرچی دارم....
😭برادرم تیکه‌های شناسنامه‌ش رو برداشت بهشون نگاه کرد اشکاش جاری شد روی صورتش...
گفت پدر  پسر و پدری  به یه تیکه کاغذ نیست ، بعد تمام خرما و چیزهای که گذاشته بودم تو جیبش درآورد گذاشت رفت... منم رفتم دنبالش تو حیاط گفتم کجا میری؟ گفت مواظب مادرم باش بهش چیزی نگو ناراحت تر میشه و رفت....

😔نشستم گریه می‌کردم بعد بلند شدم رفتم خونه عموم پدرم دنبالم اومد گفت به مادرت چیزی نگو سکته می‌کنه منم می‌گفتم بخدا بهش میگم همه چیز رو بهش می‌گم رسیدم خونه عموم زن عموم گفت چیه چرا گریه میکنی چی شده گفتم مادرم کجاست؟ گفت الان بزور خوابوندمش پدرم گفت ولش کن بهش نگو چیزی نیست گفتم چیزی نیست می‌خواستی بکشیش...
😳زنم عموم گفت خاک بر سرم چیشده؟ گفتم زن عموم بابام چاقو برداشت می‌خواست احسان رو بکشه گفت الان احسان کجاهست؟ حالش چطوره؟
همه چیز رو براش تعریف کردم زن عموم به عموی بزرگم زنگ زد گفت تو کجایی مرد؟ اینا دارن این بچه‌شون رو می‌کشن بابا غذا نخواستیم خونه نخواستیم برگرد چیزی نمیخوام بیا این پسرو کشتن...
زن عموم همه چیز رو برای عموم تعریف کرد عموم گفت بهشون زنگ میزنم گوشی رو بر نمیدارن خودمم تا دو هفته دیگه نمی‌تونم بیام بارم گیره...
😔وقتی به حرف برادرم فکر می‌کردم که گفت امروز روزه هستم مونده بودم برای افطاری چی بخورم دوست داشتم سرم رو بکوبم به دیوار که تمام خرما هارو تو خونه جا گذاشت فقط گریه می‌کردم... به خواهرم زنگ زدم گفتم بیا پیش مادر دیگه نمی‌تونم کم آوردم خسته شدم...
شبش اومد به مادرم گفت اومدم مواظبت باشم ولی مادرم گفت نمی‌خوام برو به خونه و زندگیت برس برگرد من کسی‌ رو نمیخوام ؛ بزور خواهرم برگشت خونش... منم خونه عموم موندم دوست نداشتم برگردم یه شب دیر وقت همه خواب بودیم مادرم تو خواب فریاد زد گفت افتاد افتاد پسرم افتاد گریه می‌کرد زن عموم گفت چی شده...؟!؟
😭گفت احسان از بلندی افتاد بخدا یه چیزیش شده بلند شد رفت بیرون با زن عموم و شادی گرفتیمش ولی جیغ میزد می‌گفت ولم کنید پسرم افتاد از بلندی میرم میارمش...
هر
🌹امیرالمؤمنین عمر رضی‌ﷲ تعالی عنه وقتی که چشم‌شان به رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله وسلم افتاد، که بر حصیری خوابیده بودند و اثر حصیر بر پهلویشان مانده بود، گریه کردند، و رفاهی که قیصر و کسری در آن بودند را ذکر کردند!

🌹پیامبرﷺ فرمودند:

«يا ابن الخطاب! ألا ترضى أن تكون لنا الآخرة ولهم الدنيا؟»

🌿(رواه مسلم)

«ای پسر خطاب! آیا راضی نیستی که دنیا برای آنها و آخرت برای ما باشد؟!»
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🤲🏻🤲🏻😭
🌴 در فضای مجازی زیاد میگردم
گاهاً مباحث گروه ها و پیج های مختلف را به دقت دنبال می نمایم...(امشب نیز گروه هایی را بررسی کردم)

🔘تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که ما گم شده ایم!
ما در فضای مجازی گم شده ایم... اهداف ما گم شده است... خودمان را دیگر نمی شناسیم...

🔘خصوصاً خداپرستی یکی از گمشده های ما مسلمان هاست! (کاری به غیر مسلمان ها ندارم)

🔘یک فیلم طنز و ...، صدها هزار بازدید دارد (از جانب ما مسلمان ها)
ولی یک پست دینی بازدید چندانی ندارد و کمتر کسی آن را به اشتراک میگذارد...(آیا مردم مسلمان نیستند؟ چرا هستند... خدا پرستی را دوست ندارند؟ چرا اتفاقا خدا را خیلی خیلی دوست دارند...به این مسائل بها نمی دهند...؟ بله متاسفانه!!!! چرا؟، همان ابتدا گفتم... چون هدف خود را گم کرده اند... )
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🔺باید چاره ای اندیشید!
نه برای تبلیغ دین!
بلکه برای اینکه مردم خود را پیدا کنند...
🌴 حکم زنانی که بدون عذر مانع نزدیکی و روابط زناشویی میشوند و تمکین نمیدهند. #مسائل_زنان #مسائل_تمکین

مسائل بسیار مهم زندگی زناشویی خانمها و آقایان حتما مطالعه بفرمایین

*هرگاه مردی همسرش را برای بر آورده شدن حاجتش بخواند، بايد شتابزده بيايد، هر چند بر سر تنور هم باشد.[ ۱۱۶۰ ترمذی ۱۲۰۲ سلسله صحیحه]

*اگر کسی را دستور می دادم تا به ديگری سجده کند، زن را دستور میدادم تا به شوهرش سجده کند [1853 ابن ماجه_ 7725 صحیح جامع_ 1159 ترمذی ]*

* سوگند به الله هيچ مردی نيست که همسرش را به بسترش بطلبد، و زن امتناع ورزد، مگر اينکه ذاتی کـه در آسمان است بر وی خشمگين است، تا که شوهرش را راضی سازد (1436 مسلم) ملائکه او را تا صبح لعنت میکنند (5194 بخاری)

* هر کس دو زن داشته باشد و به یکی بیشتر تمایل داشته باشد روز قیامت زنده میشود درحالیکه قسمتی از صورتش نیست و قسمتی از صورتش کج است [3942 صحیح نسایی]_*

🍃 هيچ زنی شوهرش را در دنيا اذيت نمیکند، مگر اينکه همسرش از حور العين میگويد: اللهﷻ تو را بکشد او را اذيت مکن، او مهمان توست و بزودی از تو جدا گشته به ما بپيوندد [2041 ابن ماجه _ 1174 ترمذی]

💞 زن , عورت است وقتی از خانه خارج می شود شیطان اورا زینت میدهد.(1173 ترمذی_)

*به پيامبرﷺ گفتند: حق زن يکی از ما بر شوهرش چيست؟ فرمود: "اين است که اگر غذايی خوردی، او را نيز سهيم کنی و اگر خود لباسی پوشيدی، برای او هم لباس تهيه کنی و به صورت او نزن و نگو اللهﷻ تو را زشت کند و به او حرف زشت مزن و جز در خانه، (از او) دوری نگير [2144 ابوداود]*

دنيا همه اش متاع است و بهترين متاع دنيا زن صالح است [3716 مسلم]*

*كامل ترين مومنين از روی ايمان ، بهترين شان در اخلاق هستند ؛ و بهترين مومنين ، بهترين شان با زنان شان ميباشند [7402 مسند احمد]*

*هیچ یک از شما حق ندارد که همسرش را کتک بزند سپس شب که میشود در آغوش او بخوابد [4942 بخاری]*

*حق شوهر بر همسرش آن قدر است كه اگر زخمی بر شوهرش باشد و‌ آن را با زبانش پاک كند باز هم‌ حق او را ادا نكرده است [3148 صحیح جامع]* 

*بهترين زنان زنی است كه وقتی به او نگاه میکنی تو را خوشحال و وقتی كه به او امر ميکنی تو را اطاعت كند و در غياب تو حافظ خود و مال شما باشد [3299 صحیح جامع ]*

*زن نبايد از مال شوهرش مصرف كند، مگر اين‌ كه شوهرش به او اجازه دهد، گفته شد حتی غذا؟ فرمود: آن بهترين اموالمان است [18/59 صحیح جامع]*

*هر زنی كه بدون سبب از شوهرش تقاضای طلاق كند، بوی بهشت بر او حرام است [2055 ابن ماجه] ,, زناني كه خلع (تقاضای طلاق) مي کنند، منافق‌ اند [632 سلسله صحیحه]*

*پیامبرﷺ با عایشه رضی الله عنها مسابقه دو میداد. روزی پیامبرﷺ بر او سبقت گرفت، روز دیگر عایشه مسابقه رو برد، پیامبرﷺ فرمود: « این برد در مقابل آن باخت [سلسله صحیحه 131]*

*مردی که برای زن و فرزندانش نفقه کند، این نفقه برایش صدقه محسوب میشود حتی لقمه ای که در دهان زنش میگذارد [بخاری 3936]*

*نباید مرد مؤمن نسبت به زن مؤمنه‌اش بغض و کینه داشته باشد چون اگر یکی از عاداتش را نپسندد، عادت دیگرش را خواهد پسندید [ 3633 مسلم]*

*از ورود به مکانی که زن، تنها در آنجا است، پرهیز کنید! گفتند: ای رسول خدا، آیا نزدیکان [ مثل برادر شوهر] هم اجازه ندارند؟ فرمودند: نزدیکان زن و شوهر به منزله‌ ی مرگند [5232 بخاری].حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#واژینال #غسل
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾
در صورت استفاده از پماد واژینال زنانه، آیا غسل واجب می‌شود؟




💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

در فقه حنفی، استفاده از پماد واژینال برای زنان منجر به وجوب غسل نمی‌شود،

در سه صورت غسل بر زنان واجب میشود.
دخول کامل آلت تناسلی مردانه به داخل فرج صورت گرفته باشد یا انزال (خروج منی) اتفاق بیفتد یا دوره پریودی تمام شده باشد.

بنابراین، استفاده از پماد واژینال که باعث دخول چیزی غیر از آلت تناسلی مردانه به داخل فرج می‌شود، باعث وجوب غسل نمی‌گردد.
و در مورد حکم وضو باید یاد آور شد اگر رطوبت و نجاستی خارج نشود وضو نیز باطل نمی‌شود و اگر رطوبت و نجاستی خارج شود وضو نیز باطل می‌شود.

📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•✾

و فی الدر المختار: الْحَقِيقَةُ فِي الْجِمَاعِ إِدْخَالُ أَحَدِ الْفَرْجَيْنِ فِي الْآخَرِ وَحُكْمُهُ وُجُوبُ الْغُسْلِ بِلَا خِلَافٍ بَيْنَ الْعُلَمَاءِ مَعَ إِدْخَالِ رَأْسِ الْإِحْلِيلِ."... "لَا يَجِبُ الْغُسْلُ بِإِدْخَالِ غَيْرِ الْإِحْلِيلِ فِي الْفَرْجِ."

و أیضا فی الدر المختار وحاشية ابن عابدين (رد المحتار) (1/ 149):
"(قوله: ولو سقطت إلخ) أي لو خرجت القطنة من الإحليل رطبة انتقض لخروج النجاسة وإن قلت، وإن لم تكن رطبة أي ليس بها أثر للنجاسة أصلا فلا نقض. كما لو أقطر الدهن في إحليله فعاد، بخلاف ما يغيب في الدبر فإن خروجه ينقض وإن لم يكن عليه رطوبة لأنه التحق بما في الأمعاء وهي محل القذر بخلاف قصبة الذكر؛ وكذا لو خرج الدهن من الدبر بعدما احتقن به ينقض بلا خلاف كما يفسد الصوم كما في شرح المنية. قلت: لكن فساد الصوم بالاحتقان بالدهن لا بخروجه كما لا يخفى وإن أوهم كلامه خلافه."
 (کتاب الطہارۃ، سنن الوضوء، ط: دارالفکر بیروت)

والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا الله عنه
۶/صفرالمظفر/۱۴۴۶ ه‍.ق‍
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
علماء کرام در مورد این مسئله در شریعت، بر اساس فقه حنفی چه میفرمایند:
سلام علیکم آیا خواندن این اذکار در دوران پریود گناه دارد  چون اینها  آیات قرانکریم استند ؟  لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین ، معوذتین ، لاحول ولا قوه الا بالله ،آیت الکرسی  ؟


-----👇الجَوَابُ بِإسْمِ مُلْهَمِ الصَّوَاب👇 -----

وَعْلَیکُمُ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه

در حالت حیض زنان می توانند اذکار و ادعیه را بخوانند و همچنین ایات و سوره های که حالت دعایی و ذکری دارند آنها را به نیت دعا و ذکر میتواند بخواند مثل ایه الکرسی و سوره فاتحه و فلق و ناس و ... ولی خواندن این سوره ها و دعا و اذکار که در قرآن کریم آمده به نیت تلاوت خواندش جائز نیست ـ



---👇 ارائه ادله و مراجع👇---


الدر المختار وحاشية ابن عابدين (رد المحتار) (1/ 293):

"فلو قرأت الفاتحة على وجه الدعاء أو شيئاً من الآيات التي فيها معنى الدعاء ولم ترد القراءة لا بأس به، كما قدمناه عن العيون لأبي الليث، وأن مفهومه أن ما ليس فيه معنى الدعاء كسورة أبي لهب لايؤثر فيه قصد غير القرآنية".

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
        وَاللهُ اَعلَم بِالصَّواب.
کاتب: برهان الدین حنفی ( عفا الله عنه )
تاریخ:  8 /شعبان/۱۴۴۴ هجری.قمری
#غسل #کاشت_مژه
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾
سلام وقت بخیر کاشت مژه موقت، حکمش چیست و آیا غسل در آن حالت جایز است يا خیر؟ ممنون


💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

کاشت مژه اگر برای بر طرف کردن عیب مادرزادی یا عیبی عارضی باشد که موجب از بین رفتن مژه و یا قسمتی از آن شده باشد جایز است و در غیر این صورت در حالت های عادی اگر برای زیبایی و آرایش استفاده شود ناجایز است.

از نظر شرعی این کارها ( میکرو و حاشیه زدن ابرو و کاشت مژه موقت یا دائمی ) بنوعی، تغییر خلق الله به شمار می آیند و ‌طبق  نصوص قرآن و احادیث نبوی کسی که خلقت الهی را تغییر دهد مورد لعن و نفرین خداوند متعال قرار می‌گیرد.

🌟 اما در بحث حکم وضو و غسل برای کسی که میکروبلدینگ ابرو و تتو یا کاشت مژه موقت و دائمی انجام می دهد باید گفت؛ از آنجایی که شستن تمام موهایی که در صورت وجود دارد، در وضو و غسل الزامی می‌باشد، با توجه به اینکه این نوع آرایش‎ها (هاشور، تاتو و مژه موقت و دائمی) بیشتر حالت زیرپوستی دارد و رنگ را در خود حلول می دهد و دور کردن آن نیز بسیار مشکل است و باعث عدم رسیدن آب به پوست نمی شود، لذا وضو و غسل همراه با آنها درست است.

⭐️ لازم به تذکر است در کاشت مژه و مو استفاده از موی انسان ( به علت حرمت انتفاع از اجزاء آدمی به سبب حرمت و کرامت انسان) و خوک ( به علت حرمت آن به سبب نجس بودن تمامی اجزاء خوک)
نباید استفاده کرد و استفاده آن گناه کبیره هست.‌

زیرا در حدیث درباره این عمل و همچنین کسی که موی انسان را به انسان دیگری پیوند میزند لعنت وارد شده است.

🔻 لذا اگر این موارد از موی انسان یا خوک نباشد،  استفاده از آن جایز است بشرطی که این مژه یا پلک مصنوعی برای فریب یا جلوه دادن بر خلاف حقیقت و واقعیت نباشد.

📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•✾

"ووصل الشعر بشعر الآدمي  حرام سواء كان شعرها أو شعر غيرها؛ لقوله صلى الله عليه وسلم : «لعن الله الواصلة والمستوصلة والواشمة والمستوشمة والواشرة والمستوشرة والنامصة والمتنمصة». النامصة: التي تنتف الشعر من الوجه. والمتنمصة: التي يفعل بها ذلك.

(قوله: سواء كان شعرها أو شعر غيرها)؛ لما فيه من التزوير كما يظهر مما يأتي، وفي شعر غيرها انتفاع بجزء الآدمي أيضاً، لكن في التتارخانية: وإذا وصلت المرأة شعر غيرها بشعرها فهو مكروه، وإنما الرخصة في غير شعر بني آدم تتخذه المرأة لتزيد في قرونها، وهو مروي عن أبي يوسف، وفي الخانية: ولا بأس للمرأة أن تجعل في قرونها وذوائبها شيئاً من الوبر (قوله: «لعن الله الواصلة» إلخ) الواصلة: التي تصل الشعر بشعر الغير والتي يوصل شعرها بشعر آخر زوراً."الدر المختار وحاشية ابن عابدين (رد المحتار) (6/ 372)

مصنوعی پلکیں لگانے کا حکم یہ ہے کہ اگر یہ بال انسان کے ہوں تو ان کا لگانا گناہِ کبیرہ ہے، اور انسانی بال لگوانے والوں  پر حدیث میں لعنت وارد ہوئی ہے۔اور  اگر مصنوعی پلکیں انسان یا خنزیر  کے نہ ہوں تو ان کا لگوانا جائز ہے(بشرطیکہ ان مصنوعی پلکوں سے کسی موقع کا دھوکا یا خلافِ حقیقت صورت کا اظہار مقصود نہ ہو)۔
فقط واللہ اعلم
دارالافتاء : جامعہ علوم اسلامیہ علامہ محمد یوسف بنوری ٹاؤن


🔹اقتباس از گروه دارالافتاء حوزه علمیه احناف خواف
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا الله عنه
۶ /صفر المظفر/۱۴۴۶ ه‍.ق‍
#ربا #بیع_عینه
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾
باسلام خدمت اساتید محترم عبدلله یک ماشین ازحسین نقدی خریده وپول کامل تسویه کرده حالاعبدالل می تواند ماشین را دو باره به حسین شرایطی بفروشد یا نه؟



💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

در فقه حنفی، بیع عینه (بیع العینة) یا فروش به شرط بازخرید، حالتی از معامله است که در آن شخصی جنسی را به صورت نقدی می‌فروشد و سپس همان جنس را با قیمت بالاتری به صورت نسیه از خریدار بازمی‌خرد. این نوع معامله تحت عنوان "بیع العینة" شناخته می‌شود و در فقه حنفی به شدت نهی شده است.

عبارت اصلی در این زمینه از کتاب "المبسوط" نوشته امام سرخسی (رحمه‌الله) است که یکی از منابع مهم فقهی مذهب حنفی است. در این کتاب آمده است:

> "ولايحل له أن يبيع ما اشتراه قبل أن يقبضه؛ لأن النبي صلى الله عليه وسلم نهى عن بيع الطعام قبل أن يقبضه، ثم معنى هذا النهي موجود في سائر الأموال؛ لأن فيه نوع غرر".
> المرجع: "المبسوط"، جزء 14، ص 30.

ترجمه: "برای او (خریدار) جایز نیست آنچه را خریده است، قبل از قبض (تحویل گرفتن) بفروشد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه وسلم از فروش طعام قبل از قبض آن نهی کرده‌اند، و این نهی در سایر اموال نیز موجود است؛ زیرا در آن نوعی از غرر (ریسک و ابهام) وجود دارد."

بنابراین، در فقه حنفی، خرید و فروش مکرر یک جنس بین همان دو نفر، به ویژه اگر با قیمت‌های متفاوت باشد، جایز نیست؛ زیرا احتمال وجود معامله‌ای که به شکل ظاهری بیع باشد اما در واقع نوعی قرض با بهره (ربا) باشد، وجود دارد. به همین دلیل، فقه حنفی چنین معاملاتی را ممنوع می‌داند.

📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•✾
’’(قَوْلُهُ: فِي بَيْعِ الْعِينَةِ) اخْتَلَفَ الْمَشَايِخُ فِي تَفْسِيرِ الْعِينَةِ الَّتِي وَرَدَ النَّهْيُ عَنْهَا. قَالَ بَعْضُهُمْ: تَفْسِيرُهَا أَنْ يَأْتِيَ الرَّجُلُ الْمُحْتَاجُ إلَى آخَرَ وَيَسْتَقْرِضَهُ عَشَرَةَ دَرَاهِمَ وَلَايَرْغَبُ الْمُقْرِضُ فِي الْإِقْرَاضِ طَمَعًا فِي فَضْلٍ لَا يَنَالُهُ بِالْقَرْضِ، فَيَقُولُ: لَا أُقْرِضُك، وَلَكِنْ أَبِيعُك هَذَا الثَّوْبَ إنْ شِئْت بِاثْنَيْ عَشَرَ دِرْهَمًا، وَقِيمَتُهُ فِي السُّوقِ عَشَرَةٌ، لِيَبِيعَهُ فِي السُّوقِ بِعَشَرَةٍ، فَيَرْضَى بِهِ الْمُسْتَقْرِضُ فَيَبِيعُهُ كَذَلِكَ، فَيَحْصُلُ لِرَبِّ الثَّوْبِ دِرْهَمًا، وَلِلْمُشْتَرِي قَرْضُ عَشَرَةٍ. وَقَالَ بَعْضُهُمْ: هِيَ أَنْ يُدْخِلَا بَيْنَهُمَا ثَالِثًا، فَيَبِيعُ الْمُقْرِضُ ثَوْبَهُ مِنْ الْمُسْتَقْرِضِ بِاثْنَيْ عَشَرَ دِرْهَمًا، وَيُسْلِمُهُ إلَيْهِ ثُمَّ يَبِيعُهُ الْمُسْتَقْرِضُ مِنْ الثَّالِثِ بِعَشَرَةٍ وَيُسْلِمُهُ إلَيْهِ، ثُمَّ يَبِيعُهُ الثَّالِثُ مِنْ صَاحِبِهِ وَهُوَ الْمُقْرِضُ بِعَشَرَةٍ وَيُسْلِمُهُ إلَيْهِ، وَيَأْخُذُ مِنْهُ الْعَشَرَةَ وَيَدْفَعُهَا لِلْمُسْتَقْرِضِ فَيَحْصُلَ لِلْمُسْتَقْرِضِ عَشَرَةٌ وَلِصَاحِبِ الثَّوْبِ عَلَيْهِ اثْنَا عَشَرَ دِرْهَمًا، كَذَا فِي الْمُحِيطِ، ... وَقَالَ مُحَمَّدٌ: هَذَا الْبَيْعُ فِي قَلْبِي كَأَمْثَالِ الْجِبَالِ ذَمِيمٌ اخْتَرَعَهُ أَكَلَةُ الرِّبَا. وَقَالَ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ: «إذَا تَبَايَعْتُمْ بِالْعِينَةِ وَاتَّبَعْتُمْ أَذْنَابَ الْبَقَرِ ذَلَلْتُمْ وَظَهَرَ عَلَيْكُمْ عَدُوُّكُمْ»‘‘. فتاوای شامی:(٥/٢٧٣)


حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا الله عنه
۶ /صفر المظفر/۱۴۴۶ ه‍.ق‍
#ربا #بیع_عینه
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾
باسلام خدمت اساتید محترم عبدلله یک ماشین ازحسین نقدی خریده وپول کامل تسویه کرده حالاعبدالل می تواند ماشین را دو باره به حسین شرایطی بفروشد یا نه؟




💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

در فقه حنفی، بیع عینه (بیع العینة) یا فروش به شرط بازخرید، حالتی از معامله است که در آن شخصی جنسی را به صورت نقدی می‌فروشد و سپس همان جنس را با قیمت بالاتری به صورت نسیه از خریدار بازمی‌خرد. این نوع معامله تحت عنوان "بیع العینة" شناخته می‌شود و در فقه حنفی به شدت نهی شده است.

عبارت اصلی در این زمینه از کتاب "المبسوط" نوشته امام سرخسی (رحمه‌الله) است که یکی از منابع مهم فقهی مذهب حنفی است. در این کتاب آمده است:

> "ولايحل له أن يبيع ما اشتراه قبل أن يقبضه؛ لأن النبي صلى الله عليه وسلم نهى عن بيع الطعام قبل أن يقبضه، ثم معنى هذا النهي موجود في سائر الأموال؛ لأن فيه نوع غرر".
> المرجع: "المبسوط"، جزء 14، ص 30.

ترجمه: "برای او (خریدار) جایز نیست آنچه را خریده است، قبل از قبض (تحویل گرفتن) بفروشد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه وسلم از فروش طعام قبل از قبض آن نهی کرده‌اند، و این نهی در سایر اموال نیز موجود است؛ زیرا در آن نوعی از غرر (ریسک و ابهام) وجود دارد."

بنابراین، در فقه حنفی، خرید و فروش مکرر یک جنس بین همان دو نفر، به ویژه اگر با قیمت‌های متفاوت باشد، جایز نیست؛ زیرا احتمال وجود معامله‌ای که به شکل ظاهری بیع باشد اما در واقع نوعی قرض با بهره (ربا) باشد، وجود دارد. به همین دلیل، فقه حنفی چنین معاملاتی را ممنوع می‌داند.

📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•✾
’’(قَوْلُهُ: فِي بَيْعِ الْعِينَةِ) اخْتَلَفَ الْمَشَايِخُ فِي تَفْسِيرِ الْعِينَةِ الَّتِي وَرَدَ النَّهْيُ عَنْهَا. قَالَ بَعْضُهُمْ: تَفْسِيرُهَا أَنْ يَأْتِيَ الرَّجُلُ الْمُحْتَاجُ إلَى آخَرَ وَيَسْتَقْرِضَهُ عَشَرَةَ دَرَاهِمَ وَلَايَرْغَبُ الْمُقْرِضُ فِي الْإِقْرَاضِ طَمَعًا فِي فَضْلٍ لَا يَنَالُهُ بِالْقَرْضِ، فَيَقُولُ: لَا أُقْرِضُك، وَلَكِنْ أَبِيعُك هَذَا الثَّوْبَ إنْ شِئْت بِاثْنَيْ عَشَرَ دِرْهَمًا، وَقِيمَتُهُ فِي السُّوقِ عَشَرَةٌ، لِيَبِيعَهُ فِي السُّوقِ بِعَشَرَةٍ، فَيَرْضَى بِهِ الْمُسْتَقْرِضُ فَيَبِيعُهُ كَذَلِكَ، فَيَحْصُلُ لِرَبِّ الثَّوْبِ دِرْهَمًا، وَلِلْمُشْتَرِي قَرْضُ عَشَرَةٍ. وَقَالَ بَعْضُهُمْ: هِيَ أَنْ يُدْخِلَا بَيْنَهُمَا ثَالِثًا، فَيَبِيعُ الْمُقْرِضُ ثَوْبَهُ مِنْ الْمُسْتَقْرِضِ بِاثْنَيْ عَشَرَ دِرْهَمًا، وَيُسْلِمُهُ إلَيْهِ ثُمَّ يَبِيعُهُ الْمُسْتَقْرِضُ مِنْ الثَّالِثِ بِعَشَرَةٍ وَيُسْلِمُهُ إلَيْهِ، ثُمَّ يَبِيعُهُ الثَّالِثُ مِنْ صَاحِبِهِ وَهُوَ الْمُقْرِضُ بِعَشَرَةٍ وَيُسْلِمُهُ إلَيْهِ، وَيَأْخُذُ مِنْهُ الْعَشَرَةَ وَيَدْفَعُهَا لِلْمُسْتَقْرِضِ فَيَحْصُلَ لِلْمُسْتَقْرِضِ عَشَرَةٌ وَلِصَاحِبِ الثَّوْبِ عَلَيْهِ اثْنَا عَشَرَ دِرْهَمًا، كَذَا فِي الْمُحِيطِ، ... وَقَالَ مُحَمَّدٌ: هَذَا الْبَيْعُ فِي قَلْبِي كَأَمْثَالِ الْجِبَالِ ذَمِيمٌ اخْتَرَعَهُ أَكَلَةُ الرِّبَا. وَقَالَ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ: «إذَا تَبَايَعْتُمْ بِالْعِينَةِ وَاتَّبَعْتُمْ أَذْنَابَ الْبَقَرِ ذَلَلْتُمْ وَظَهَرَ عَلَيْكُمْ عَدُوُّكُمْ»‘‘. فتاوای شامی:(٥/٢٧٣)




والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا الله عنه
۶ /صفر المظفر/۱۴۴۶ ه‍.ق‍
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
      بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ

🔘السـ🌼ــلام علیکم
🔘صبحِ تان بینظیر و زیبا😍
🔘امروز تان سراسر خوشبختی😘

🕊امروز دوشنبه

🌻  ۲۲/ اسد /مرداد/۱۴۰۳ شمسی
🌹 ۱۲/ اوت /۲۰۲۴میلادی
🌷  ۷/ صفر/۱۴۴۶قمری حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🙃یه چیزی بهت بگم؟!

👈‏هر چیزی رو استوری نکن!
👈هر چیزی رو پست نکن!
👈هر حرفی رو نزن!
👈هر کاری رو نکن!
👈با هر کسی معاشرت نکن!
هر جایی نرو!
👈به هر کسی بیشتر از لیاقتش ارزش نده!
👈هر کسی رو دوست خودت ندون!

👈حواستو جمع کن حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ما هرگز تمام داستان انسانها را نمیدانیم
تنها لحظه ای  بر ما آشکار میگردد
زندگی ای که گذرانده اند
رنجها و شادیها و دردهاشان را نمیدانیم
از چه روی در قضاوت آنانیم؟
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
💕 امـروز مـهـربـان بـاشیم....💕
⭐️°°⭐️°
°⭐️ ° 
°⭐️°
°
#داستانے_بسیار_آموزنده

عنوان داستان :
#فریبخورده_1
🔆قسمت اول


🌺🍃ماجرا از آن وقتی شروع شد که دیپلم گرفتم، و در کنکور دانشگاه قبول نشدم. تصمیم گرفتم شغلی پیدا کنم. خانواده ام با این امر موافقت کردند؛ تنها مادرم به خاطر دغدغه هایی که نسبت به محیط کار آینده من داشت، با اشتغال من موافق نبود و می گفت: «دخترم! کار را می خواهی چه کار؟

🌺🍃بنشین درس بخوان و سال دیگر در کنکور شرکت کن، الان وضع طوری نیست که یک دختر جوان بتواند در هر محیطی کار کند.» ولی من به خاطر اعتماد بیش از اندازه به خودم، تصمیم گرفتم حتماً شغلی پیدا کنم- تا به اصطلاح، متکی به خودم باشم و در آینده روی پای خودم بایستم. از آن زمان در جستجوی کار برآمدم؛ بالاخره روزی در صفحه آگهی روزنامه ای، چشمم به یک آگهی افتاد.

🌺🍃تماس گرفتم؛ قرار شد برای مذاکره به محل شرکت بروم.
برغم نصیحتهای مادرم که سعی می کرد مرا از این کار باز دارد، رفتم. چون حقوق خوبی می دادند، پیگیری کردم و پس از مدت کوتاهی مشغول کار شدم.
چند روز بعد، اسامی دانشگاه آزاد اعلام شد و من قبول شده بودم؛ قبولی دانشگاه فرصتی به مادرم داد تا بار دیگر خطراتی را که در محیط کار مردانه می تواند در کمین یک دختر جوان باشد، به من گوشزد نماید.

🌺🍃 ولی من استقلال و حضور در اجتماع را برای یک دختر، مساوی با داشتن شغل می دانستم؛ و از طرفی مطمئن بودم که قادر هستم روابط اجتماعی خود را با دیگران به گونه ای سالم، تنظیم کنم. به نصایح مادرم توجه نکردم و به محل کار خود رفتم- تا وارد دنیای جدیدی که به استقبالم آمده بود، شوم.

🌺🍃پس از مشغول شدن به کار، سعی کردم مواظب برخوردها و رفتارهای دیگران نسبت به خودم باشم. در این میان، یکی از همکارانم که جوانی همسن و سال خودم بود و در شرکت او را «آقا فرشاد» صدا می زدند، هر از چند گاهی سعی می کرد به شکلی سر صحبت را با من باز کند. در ابتدا، به سردی با او برخورد می کردم؛ ولی بعدها که مقداری رویم باز شد، به سئوالات او کامل تر جواب می دادم.

🌺🍃کار به جایی رسید که راجع به محل زندگی، موقعیت و وضعیت خانوادگی، اسم کوچک، تحصیلات و سایر اطلاعات شخصی ام پرسش کرد؛ و من هم ناخواسته جواب می دادم.

🌺🍃کم کم احساس کردم فرشاد همه افکار مرا به خود مشغول کرده است. شبها به سخنانی که بین ما رد و بدل شده بود، می اندیشیدم و از این که در برخی صحبتها پا را از حد معمول فراتر گذاشته بودم، خود را سرزنش می کردم.

🌺🍃در آن زمان، یکی از همکارانم که به او «زیباخانم» می گفتند، و دارای شوهر و فرزند بود، به شکلهای مختلف به من نزدیک شد وشروع به صحبت می کرد؛ و در بیشتر صحبتهایش، بدون این که دلیل خاصی عنوان کند، راجع به «فرشاد» حرف می زد- و از منش و اخلاق و صفات نیک او سخن می گفت.

🌺🍃رفته رفته احساس کردم فرشاد در دلم جا باز کرده و هر چه می خواستم فکرم را متوجه او نکنم، نمی توانستم یا کمتر موفق می شدم. او هم هر چه پیش می رفت، خودش را بیشتر به من نزدیک می کرد. دیگر شوخی های لفظی بین ما امری طبیعی شده بود. روزی نبود که چیزی برای خوردن همراه خود به شرکت نیارود؛ و همیشه هم مرا دعوت می کرد تا با او همراه شوم. من هم که دیگر به دوستی با او بی میل نبودم، می پذیرفتم.

🌺🍃 ولی شبها که به محاسبه می نشستم، خود را ملامت می کردم؛ و می دانستم که رفتن به سمت او، خواست شیطان است- ولی دلم آلت دست شیطان گشته بود. و در این بین، زیباخانم هم مرتب با الفاظ شیطانی، آتش بیار معرکه عشق دروغین ما بود.
یک روز، زیباخانم به من پیشنهاد کرد که برای خرید بیرون برویم؛ من هم به شرط پذیرفتن مادرم، قبول کردم.

🌺🍃مادرم وقتی فهمید وی، شوهر و فرزندان دار است، جای نگرانی ندید و پذیرفت. فردای آن روز وقتی به شرکت رسیدم، مستقیم پیش زیباخانم رفتم و گفتم: امروز آماده ام تا با هم به بازار برویم. اما او با بهانه کردن گرفتاری زیادکاری، به من پیشنهاد کرد با فرشاد بیرون بروم- و گفت: این مساله را با فرشاد در میان گذاشتم، او هم پذیرفت!

🌺🍃من اول جا خوردم و رنگ پرید؛ ولی زود به خودم مسلط شدم. زیباخانم هم شروع کرد به تعریف لذتهای تفریح و گردش با یک دوست پسر، آن قدر گفت تا بالاخره راضی شدم!
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🔆
#ادامه_دارد...
⭐️°°⭐️°
°⭐️ ° 
°⭐️°
°

عنوان داستان :
#فریبخورده_2
🔆قسمت دوم و پایانی


🌺🍃ساعتی بعد من و فرشاد در پشت میز رستورانی، گل می گفتیم و گل می شنیدیم. حالا دیگر من به تمام معنا دوست دختر یک پسر شده بودم-که به جز نام و نام خانوادگی، هیچ چیز از او نمی دانستم. غذایمان تمام شد. اما یک دفعه هوا بارانی شد و باران شروع به باریدن کرد.

🌺🍃گویی تمام حوادث دست به دست هم داده بودند که من تا مرز سقوط پیش روم. فرشاد از فرصت استفاده کرده گفت: بهتر است در این هوای بارانی، به منزلشان که در همان نزدیکی بود، برویم؛ تا باران بند بیاید. ابتدا زیربار نرفتم؛ ولی طبق معمول، شیطان وسوسه ام کرد و با این توجیه که رفتن به خانه آنها از ماندن در زیر باران بهتر است، پذیرفتم.

🌺🍃وقتی به خانه شان رسیدیم، متوجه شدم هیچ کس در منزل نیست. خیلی ترسیدم، به فرشاد گفتم: باید زودتر به خانه بروم، چون به مادرم گفتم زود بر می گردم. او وحشت زدگی مرا از چهره ام دریافته بود، مرا آرام نمود و قول داد به محض بند آمدن باران، خودش مرا تا نزدیکی منزلمان می رساند.

🌺🍃 بعد هم شروع به پذیرایی کرد.
پس از چند دقیقه، به یکی از اتاقها رفت. من در این فاصله کوتاه، ناگهان به خود آمدم و خود را نهیب زدم؛ که تو در یک خانه خلوت، با یک جوان غریبه چه می کنی؟ در همین فکر بودم که یک دفعه دیدم مشتی مجله جلوی من روی زمین ریخته شد. از روی جلدشان حدس زد که محتوی چیست، عکس های مستهجن روی جلد، از عکسهای مبتذل تر درون آن خبر می داد.

🌺🍃 با حالتی نگران، سرم را بالا آوردم و به صورت فرشاد نگاه کردم. لبخندی- که شیطان در پس آن نهان شده بود- برگونه های فرشاد نقش بست. با همان حالت شیطنت آمیز گفت: تا تو نگاهی به اینها بیندازی، من هم قهوه درست می کنم.

🌺🍃ترس و اضطراب همه وجودم را لبریز کرد، دیگر یک لحظه هم نمی توانستم آن محیط سنگین را تحمل کنم. با روی گشاده به پیشنهاد او پاسخ مثبت دادم؛ تا با خیال راحت به کارش بپردازد. به محض این که او به آشپزخانه رفت تا قهوه درست کند، فوری از خانه بیروم رفتم و خودم را به خیابان رساندم؛ و خوشحال بودم که از یک دام شیطانی گریخته ام.

🌺🍃آن شب حالم بد شد. مادرم چون از قبل نگران من بود، سعی کرد بفهمد چه اتفاقی افتاده است. ولی چون تب داشتم، متقاعد شد که بیماری من منشا جسمی دارد و اتفاق خاصی روی نداده است. تا نیمه های شب، بیدار بودم و خوابم نمی برد و دایم در فکر آن اتفاق بودم. صبح، دیروقت از خواب بیدار شدم. دیگر دلم نمی خواست به آن شرکت لعنتی برگردم. بنابراین بیماریم را بهانه کردم و چند روز در خانه ماندم.
پس از گذشت چند روز، برای تسویه حساب به شرکت رفتم؛ دلم می خواست چشمم به چشم آن زیبانام زشت باطن و آن جوان نامرد نیفتد راستش از دیدن آنها هراس داشتم.

🌺🍃 خوشبختانه وقتی وارد شرکت شدم، آنها نبودند. هنگام خروج، از نگهبان شرکت، سراغ آنها را گرفتم. گفت: پیش از ظهر، به فاصله چند دقیقه از همدیگر، از شرکت خارج شدند. با توجه به شنیده ها، حدس زدم چه برنامه ای باید باشد. پس به طرف همان رستوران لعنتی، به راه افتادم وقتی به آنجا رسیدم، از پشت باجه تلفنی که جلوی رستوران بود، تمام فضای رستوان را از زیر نگاهم گذراندم. پشت همان میز. فرشاد و زیباخانم روبروی هم نشسته بودند؛ صدای خنده شان به بیرون نمی رسید، ولی نیش هایشان تا بناگوش باز بود.

🌺🍃در راه بازگشت به خانه با خود می اندیشیدم که چه شد در این ورطه هولناک انحراف افتادم؟ آیا بی توجهی به نصیتحتها و تذکرات بزرگترها و بخصوص والدین منشا این سقوط بود؟ آیا اطمینان و اعتماد بیش از حد به خودم بود؟ آیا عدم شناخت کافی از محیط های کاری بود؟ آیا ظاهربینی و اعتماد به ظاهر آراسته و موقر زشت سیرتان آلوده اجتماع بود؟

🌺🍃همه این عوامل دست به دست هم دادند و مرا تا مروز سقوط بردند، ولی خداوند مرا حفظ کرد. پاسخ به این سئوال که به پاس کدام فضیلت، خداوند رحیم مرا از آستانه ورود به یک رسوایی بزرگ نجات داد، اندکی سخت بود با کمی تأمل دریافتم که چشمان همیشه نگران مادر و دعاهای یر او، باران رحمت خداوندی را بر من نازل کرد تا پیوسته شکرگزار نعمت بزرگی چون مادر و کانون پرمحبتی مانند محیط امن خانه و خانواده باشم.

🌺🍃آری، دوستان من! شما که می خواهید عفیف و پاک زندگی کنید، هوشیار باشید. اهریمنان و شیطان صفتان آلوده، در این دنیای وانفسا، همه جا در کمین عفت و پاکدامنی شما نشسته اند، تا با اندک غفلتی هستی تان را تباه کنند، و برای همیشه لکه ننگی بر دامان شما بگذارند.👌

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🔆#پایان
🍃🕸🍃🕸🍃🕸🍃🕸🍃🕸🍃


💠داستانی قابل تآمل

#اشاره_به_گره_ها

〽️می گویند در اوایل انقلاب فرانسه،سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند
آن ها عبارت بودند از روحانی ، وکیل دادگستری و فیزیک دان
در هنگامه ی اعدام ، روحانی پیش قدم شد ، سرش را زیر گیوتین گذاشتند ،و از او سؤال شد : 
حرف آخرت چیه ؟ 
گفت : خدا ...خدا...خدا...او مرا نجات خواهد داد! 

〽️وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند، و فریاد زدند: آزادش کنید!،خدا حرفش را زده! 
و به این ترتیب نجات یافت .

〽️نوبت به وکیل دادگستری رسید ، از او سؤال شد: 
آخرین حرفی که می خواهی بگی، چیست؟ 
گفت : من مثل روحانی خدا را نمی شناسم، ولی درباره عدالت بیشتر می دانم ، عدالت ...عدالت ...عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد! مردم متعجب ، گفتند :
آزادش کنید ، عدالت حرف خودش را زده! 
وکیل هم آزاد شد.

〽️آخر کار نوبت فیزیک دان رسید ، سؤال شد : آخرین حرفت را بزن !
گفت :من نه روحانیم که خدا را بشناسم و نه وکیلم که عدالت را بدانم ، اما من می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود
با نگاه دریافتند و گره را باز کردند، تیغ بُرّان برگردن فیزیک دان فرود آمده و آن را از تن جدا کرد.

〽️گفته اند : لازم است گاهی دهانت را بسته نگاه داری، هر چند حقیقت را بدانی !

💢نتیجه:
چه فرجام تلخی دارند آنان که به «گره ها»
اشاره می کنند
.💢حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#سوره توبه

💞چرا سوره ی ( توبه) بسم الله ندارد؟؟💞

📝سوره توبه به لحاظ نزول آخرين سوره است جبريل عليه السلام وقتي كه اين سوره را نازل كرد بدون تسميه أغاز نمود ورسول الله صلي الله عليه وسلم نيز به تبع آن در ابتدای این سوره تسمیه نخواندند وبه کاتبان هم دستور نوشتن تسمیه در ابتدای این سوره ندادند ودر واقع فرصتی که صحابه بتوانند در باره این موضوع از رسول الله نظر خواهی کنند برایشان میسر نگردید.
🔅در زمان خلافت حضرت عثمان رضی الله عنه وقتی که صحابه بر جمع قرآن وترتیب قرآن اجماع نمودند بحث به موضوع تسمیه ابتدای این سوره مبارکه رسید وازجمله مواردی که در باره آن سخن به میان آمد این بود که آیا به سبب عدم ذکر تسمیه در شروع این سوره این سوره ی مستقل تلقی می گردد یا ادامه ی《سوره سوره انفال 》است ؟
👈سرانجام به این نتیجه رسیدند که این سوره را یک سوره ی مستقل بدانند و آن را به سوره( توبه ) مسمی کنند وبرای تشخیص سوره در ابتدای آن خطی بکشند تا از سوره پیشین متمایز گردد.

🔅حضرت ابن عباس رضی الله عنهما می گوید عدم ذکر تسمیه در ابتدای این سوره برایم جای سوال بود وعلاوه براین به عقیده من این سوره می بایست به لحاظ ترتیب پیش از سوره انفال آورده می شد چون سوره انفال از زمره ((مئین)) سوره های که یکصد آیه دارند) است به همین دلیل من این دوسوال را پیش حضرت عثمان رضی الله عنه مطرح کردم ایشان رضی الله عنه توضیح دادند که چون رسول الله صلی الله علیه وسلم خودش در آغاز این سوره تسمیه نخوانده وبه کاتبان نیز نوشتن تسمیه دستور نداده است ما هم نمی توانیم بر خلاف رویه ی رسول الله صلی الله علیه وسلم عمل کنیم ودر باره ی ترتیب سوره فرمود در زمان آن حضرت علیه السلام این دو سوره (قرینتین )گفته شدند وبرای همین هردو را سبع طوال (هفت سوره بزرگ) جای دادم اگر چه سوره انفال کوچک تر از سوره توبه است ولیکن مضمون آن مقتضی این است که سوره انفال مقدم گردد وسوره توبه بعدازآن قرار گیرد.
👈این روایت را صاحب جامع القرآن آورده است ودر اصل امام ابو داود رحمه الله وامام ترمذی رحمه الله و..... روایت کرده اند

*🔅حضرت این عباس می گوید من دراین باره از حضرت علی رضی الله عنه نیز سوال کردم وی این گونه اظهار نظر کردند ( بسم الله )یک امان است از خداوند متعال ومقتضی رحمت او تعالی است در حالی که سوره برائت به شمشیر وقهر وبرای اظهار برائت از کفر وشرک نازل گردیده (وبیانگر عذاب وخشم خداوند متعال بر کافران ومشرکان می باشد وبه همین علت (بسم الله )آورده نشده است*
🔅ناگفته نماند که پاسخ حضرت علی رضی الله عنه یک پاسخ عرفانی وتکوینی است وبه عبارت ساده تر یک نکته ی لطیف وعلت معنوی پر معنا است وبه جای خود کاملا صحیح اما علت اصلی همان است که از امیر المؤمنين حضرت عثمان رضی الله عنه نقل گردید.

📜📖تفسیر تبیین الفرقان 8و9\11
*تهیه وتحقیق:📚فتاوای احناف📚*
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📚فتاوی علمای کبار احناف
علماء کرام در مورد این مسئله در شریعت، بر اساس فقه حنفی چه میفرمایند:

سلام
اگه زنی در ایام ماه رمضان در زمان عادت ماهانش خون ریزی به صورت لکه ببیند و یا روزی یک قطره خونی  باشد و بعضی روز پاک باشد
آیا حیض حساب میشود باید روزه نگیرد ؟

-----👇الجَوَابُ بِإسْمِ مُلْهَمِ الصَّوَاب👇 -----

وَعْلَیکُمُ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه

زنی که در ایام ماهوار قرار دارد و پاسی از روز خون میبیند و در زمانی نمی بیند روزه گرفتن برای وی تا اینکه ایامش به اتمام نرسد و کامل پاک نگردد جائز نمی باشد ـ


---👇 ارائه ادله و مراجع👇---


فی طحطاوی علی المراقی الفلاح :

وأما في حالة تحقق الحیض و النفاس فیحرم الإمساك؛ لأن الصوم منهما حرام، والتشبه بالحرام حرام". (طحطاوی علی المراقی : ص : ۳۷۰ )

وفی فتاوی عالمگیری ( هندیه ) :

و منها الحیض والنفاس واذا حاضت المرءته اونفست افطرت کذافی الھدایه" اھ :
( فتاوی عالمگیری ج 1 ص 228 : کتاب الصوم باب فی الاعذار التی تبیح الافطار )

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

        وَاللهُ اَعلَم بِالصَّواب.
کاتب: برهان الدین حنفی ( عفا الله عنه )
تاریخ:  3 /رمضان الکریم/۱۴۴۴ هجری.قمری
2024/10/06 10:28:02
Back to Top
HTML Embed Code: