Forwarded from فرهنگستان زبان و ادب فارسی
نوزدهم بهمنماه، زادروز مجتبی مینوی (۱۲۸۲-۱۳۵۵)
مجتبی مینوی، محقق، مصحّح، مترجم و استاد دانشگاه تهران، ۱۹ بهمن ۱۳۸۲ در خانوادهای روحانی به دنیا آمد. هنگامی که سه ساله بود، پدرش برای ادامۀ تحصیل فقه با خانواده به سامره کوچید. به اصرار مینوی، او را در چهار یا پنجسالگی در سامره به مکتب فرستادند. خواندن قرآن و گلستان و دیوان حافظ را در مکتب آموخت و حدود هشتسالگی قرآن را از حفظ داشت. خانوادۀ مینوی پس از شش سال به ایران بازگشت. او پساز گذراندن دورۀ ابتدایی، وارد دارالفنون شد. پساز پایان دورۀ دارالفنون، از ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۷ در مجلس به کار تندنویسی پرداخت. بعد به استخدام وزارت معارف درآمد و به ریاست کتابخانۀ آنجا گماشته شد.
سال ۱۳۰۷ با اسماعیل مرآت که به سرپرستی دانشجویان ایرانی در پاریس گماشته شده بود...
🔴 برای خواندن گزیدهای از مقالهٔ «مجتبی مینوی»، به قلم محمود امیدسالار به نشانی زیر مراجعه کنید:
🌐 https://apll.ir/?p=15162
مجتبی مینوی، محقق، مصحّح، مترجم و استاد دانشگاه تهران، ۱۹ بهمن ۱۳۸۲ در خانوادهای روحانی به دنیا آمد. هنگامی که سه ساله بود، پدرش برای ادامۀ تحصیل فقه با خانواده به سامره کوچید. به اصرار مینوی، او را در چهار یا پنجسالگی در سامره به مکتب فرستادند. خواندن قرآن و گلستان و دیوان حافظ را در مکتب آموخت و حدود هشتسالگی قرآن را از حفظ داشت. خانوادۀ مینوی پس از شش سال به ایران بازگشت. او پساز گذراندن دورۀ ابتدایی، وارد دارالفنون شد. پساز پایان دورۀ دارالفنون، از ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۷ در مجلس به کار تندنویسی پرداخت. بعد به استخدام وزارت معارف درآمد و به ریاست کتابخانۀ آنجا گماشته شد.
سال ۱۳۰۷ با اسماعیل مرآت که به سرپرستی دانشجویان ایرانی در پاریس گماشته شده بود...
🔴 برای خواندن گزیدهای از مقالهٔ «مجتبی مینوی»، به قلم محمود امیدسالار به نشانی زیر مراجعه کنید:
🌐 https://apll.ir/?p=15162
Forwarded from چشموچراغ
✍🏼 نخستین زن مترجم نمایشنامه در ایران
در میان زنان صاحبقلم و صاحبفکر دورهٔ قاجاریه، «تاجماه» ملقب به «آفاقالدوله» اولین زن مترجم نمایشنامه در تاریخ ایران است. او در ابتدای ترجمهٔ نمایشنامهٔ «نادرشاه» خود را چنین معرفی میکند: «کمینه تاجماه آفاقالدوله، همشیرهٔ آقا اسماعیل آجودانباشی و عیال فتحاللهخان ارفعالسلطنهٔ طالشی، این کتاب تئاتر ترجمهٔ نریمان نریماناف را از زبان ترکی به پارسی ترجمه نموده، اگر سهو و غلطی باشد امید است ببخشید… بهتر آن است پس از این…، زبان نیاکان خود را بنگارند تا مردم مرزوبوم به خواندن و نوشتن زبان خویش عادت نمایند و گفتار نیک و سخنان شیرین پارسیان فراموش و نابود نشود».
ترجمهٔ تاجماه از نادرشاه ترجمهای ویژه است. تاجماه بسیار سعی کرده از واژهها و ترکیبهای فارسی در متن سود جوید. در سراسر متن واژههایی آمده که شاید برای اولین بار در دورهٔ مشروطیت وارد زبان ترجمهٔ متون نمایشی میشود؛ واژههایی مانند: خداوند (پادشاه)، تخت و دیهیم، چشمداشت، بهادر، بیبرنایش (بیغیرت)، ناوهکشی، شکیبا، مویه، آزرم و….
(برگرفته از: #بنفشه_حجازی، زنان مؤدب. تهران: نشر قصیدهسرا، جلد اول و دوم، ۱۳۹۴، ص ۳۷۶، ۱۰۵۲–۱۰۵۳)
#ترجمه
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
در میان زنان صاحبقلم و صاحبفکر دورهٔ قاجاریه، «تاجماه» ملقب به «آفاقالدوله» اولین زن مترجم نمایشنامه در تاریخ ایران است. او در ابتدای ترجمهٔ نمایشنامهٔ «نادرشاه» خود را چنین معرفی میکند: «کمینه تاجماه آفاقالدوله، همشیرهٔ آقا اسماعیل آجودانباشی و عیال فتحاللهخان ارفعالسلطنهٔ طالشی، این کتاب تئاتر ترجمهٔ نریمان نریماناف را از زبان ترکی به پارسی ترجمه نموده، اگر سهو و غلطی باشد امید است ببخشید… بهتر آن است پس از این…، زبان نیاکان خود را بنگارند تا مردم مرزوبوم به خواندن و نوشتن زبان خویش عادت نمایند و گفتار نیک و سخنان شیرین پارسیان فراموش و نابود نشود».
ترجمهٔ تاجماه از نادرشاه ترجمهای ویژه است. تاجماه بسیار سعی کرده از واژهها و ترکیبهای فارسی در متن سود جوید. در سراسر متن واژههایی آمده که شاید برای اولین بار در دورهٔ مشروطیت وارد زبان ترجمهٔ متون نمایشی میشود؛ واژههایی مانند: خداوند (پادشاه)، تخت و دیهیم، چشمداشت، بهادر، بیبرنایش (بیغیرت)، ناوهکشی، شکیبا، مویه، آزرم و….
(برگرفته از: #بنفشه_حجازی، زنان مؤدب. تهران: نشر قصیدهسرا، جلد اول و دوم، ۱۳۹۴، ص ۳۷۶، ۱۰۵۲–۱۰۵۳)
#ترجمه
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
Telegram
چشموچراغ
با پژوهشگران گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در کشف دوبارۀ زیباییهای زبان و ادبیات فارسی همراه شوید.
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیستم بهمنماه زادروز ابراهیم پورداود
اگر پرسی ز کیش پور داود
جوان پارسی ایران پرستد
پورداود در سالهای پس از جنگ دوم جهانی انجمن ایرانشناسی را بنیاد گذارد و در مدرسۀ فیروزبهرام کلاسهایی برای تدریس زبانها و فرهنگ باستانی ایران به وجود آورد. خود نیز آنجا افاضه میکرد. چون دانشآموز سالهای ادبی دبیرستان بودم به سخنرانیهای او میرفتم و سعادتی نصیب شد که با او آشنایی نزدیک پیدا کردم.
پورداود در تحقیقات علمی خود روش دانشمندان آلمانی را به کار میبست. مخصوصاً از حیث نشان دادن مراجع متعدد و حاشیههای زیاد کاملاً تحت تأثیر آنان بود. در فارسینویسی میانهرو بود. اگرچه از استعمال لغات عربی دوری میجست و میکوشید کمتر در نوشتهاش بیاید، از لغتسازی هم پرهیز داشت. نثرش نمکی مخصوص به خود داشت، شاید برای عدهای سنگین و دور از اسلوب مینمود.
آنان که سرگذشت پورداود را نشنیدهاند نمیدانند که وی سری داشته پر از سودا و پر از شور وطنپرستی، آنچنانکه پوراندختنامه، مجموعۀ شعرهای او، گواه تواند بود.
آثار و تحقیقات اساسی و مهم پورداود را در سه قسمت باید خلاصه کرد: یکی ترجمۀ اوستاست که در نُه جلد به نامهای گاتها، یشتها، خرده اوستا، یسنا، یادداشتهای گاتاها، ویسپرد نشر شده است. دیگر بررسیها و پژوهشهایی است که دربارۀ کلمات و تعابیر و اصطلاحات و اعلام اوستا مبتنی بر آثار باستانشناسی و متون تاریخی و کتب خارجی مدوّن ساخته و آنها گواه وسعت اطلاعات و نشاندهندۀ طریقۀ او در تحقیقات باستانی است. سهدیگر مقالاتی است که دربارۀ گیاهان و جانوران و جنگافزارها و سابقۀ استعمال و رواج آنها در ایران باستان و کلمات ساختگی عصر فرهنگستان دارد، یا مقدمههایی که بر کتب دیگران مربوط به تحقیقات ایرانی نوشت و در سه کتاب فرهنگ ایران باستان و هرمزدنامه و آناهیتا انتشار داد.
پورداود استادی بود که با صداقت و دلسوزی و علاقۀ واقعی در دانشگاه تدریس کرد و شاگردان بسیاری پرورد که دکتر محمّد معین نمونۀ کامل مکتب اوست. نیز در فرهنگستان و شورای فرهنگی سلطنتی عضویت داشت و در مجامع علمی نمایندگی از سوی ایران یافته بود. خدایش در پناه آمرزش خویش شادروان نگاه داراد.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۳۱۸-۳۲۱]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
اگر پرسی ز کیش پور داود
جوان پارسی ایران پرستد
پورداود در سالهای پس از جنگ دوم جهانی انجمن ایرانشناسی را بنیاد گذارد و در مدرسۀ فیروزبهرام کلاسهایی برای تدریس زبانها و فرهنگ باستانی ایران به وجود آورد. خود نیز آنجا افاضه میکرد. چون دانشآموز سالهای ادبی دبیرستان بودم به سخنرانیهای او میرفتم و سعادتی نصیب شد که با او آشنایی نزدیک پیدا کردم.
پورداود در تحقیقات علمی خود روش دانشمندان آلمانی را به کار میبست. مخصوصاً از حیث نشان دادن مراجع متعدد و حاشیههای زیاد کاملاً تحت تأثیر آنان بود. در فارسینویسی میانهرو بود. اگرچه از استعمال لغات عربی دوری میجست و میکوشید کمتر در نوشتهاش بیاید، از لغتسازی هم پرهیز داشت. نثرش نمکی مخصوص به خود داشت، شاید برای عدهای سنگین و دور از اسلوب مینمود.
آنان که سرگذشت پورداود را نشنیدهاند نمیدانند که وی سری داشته پر از سودا و پر از شور وطنپرستی، آنچنانکه پوراندختنامه، مجموعۀ شعرهای او، گواه تواند بود.
آثار و تحقیقات اساسی و مهم پورداود را در سه قسمت باید خلاصه کرد: یکی ترجمۀ اوستاست که در نُه جلد به نامهای گاتها، یشتها، خرده اوستا، یسنا، یادداشتهای گاتاها، ویسپرد نشر شده است. دیگر بررسیها و پژوهشهایی است که دربارۀ کلمات و تعابیر و اصطلاحات و اعلام اوستا مبتنی بر آثار باستانشناسی و متون تاریخی و کتب خارجی مدوّن ساخته و آنها گواه وسعت اطلاعات و نشاندهندۀ طریقۀ او در تحقیقات باستانی است. سهدیگر مقالاتی است که دربارۀ گیاهان و جانوران و جنگافزارها و سابقۀ استعمال و رواج آنها در ایران باستان و کلمات ساختگی عصر فرهنگستان دارد، یا مقدمههایی که بر کتب دیگران مربوط به تحقیقات ایرانی نوشت و در سه کتاب فرهنگ ایران باستان و هرمزدنامه و آناهیتا انتشار داد.
پورداود استادی بود که با صداقت و دلسوزی و علاقۀ واقعی در دانشگاه تدریس کرد و شاگردان بسیاری پرورد که دکتر محمّد معین نمونۀ کامل مکتب اوست. نیز در فرهنگستان و شورای فرهنگی سلطنتی عضویت داشت و در مجامع علمی نمایندگی از سوی ایران یافته بود. خدایش در پناه آمرزش خویش شادروان نگاه داراد.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۳۱۸-۳۲۱]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from شفیعی کدکنی
کسی حق ندارد در آثار ملّی ما
دست ببرد.
زندهیاد استاد مجتبی مینوی:
[در ضمن گفتگو با محمدرضا شفیعی کدکنی و نجف دریابندری]
ما میخواهیم بدانیم #فردوسی چه گفته؛ مثلا من دلم میخواهد بدانم شفیعی کدکنی خودش چه گفته و دلم نمیخواهد اگر شعری از او در جایی به چاپ برسد اشخاص دیگری در آن دخل و تصرف کرده باشند و آن را تغییر داده باشند،
من دلم میخواهد که بگویم:
بنیآدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زِ یک گوهرند
چون که #سعدی اینطور گفته و از روی مأخذی اینطور گفته.
اگر یک پدرسوختهٔ احمقی این شعر را تغییر بدهد و بگوید:
«بنیآدم اعضای یک پیکرند»
این حماقت است.
کسی حق ندارد در آثار ملّی ما دست ببرد، فضولی بکند و آن را به هر شکلی دلش میخواهد دربیاورد. پس شرط امانت چه معنایی دارد؟ پس اصالت چه معنایی دارد؟
کسی که میخواهد در این رشته کار کند باید اصول تحقیق را بداند.
کتاب امروز
گفتگو با استاد مجتبی مینوی، پاییز ۱۳۵۲
گفتگوکنندگان: محمدرضا شفیعی کدکنی، نجف دریابندری
#آثار_ملی
#فردوسی
#سعدی
#حماقت
#جعلیات
دست ببرد.
زندهیاد استاد مجتبی مینوی:
[در ضمن گفتگو با محمدرضا شفیعی کدکنی و نجف دریابندری]
ما میخواهیم بدانیم #فردوسی چه گفته؛ مثلا من دلم میخواهد بدانم شفیعی کدکنی خودش چه گفته و دلم نمیخواهد اگر شعری از او در جایی به چاپ برسد اشخاص دیگری در آن دخل و تصرف کرده باشند و آن را تغییر داده باشند،
من دلم میخواهد که بگویم:
بنیآدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زِ یک گوهرند
چون که #سعدی اینطور گفته و از روی مأخذی اینطور گفته.
اگر یک پدرسوختهٔ احمقی این شعر را تغییر بدهد و بگوید:
«بنیآدم اعضای یک پیکرند»
این حماقت است.
کسی حق ندارد در آثار ملّی ما دست ببرد، فضولی بکند و آن را به هر شکلی دلش میخواهد دربیاورد. پس شرط امانت چه معنایی دارد؟ پس اصالت چه معنایی دارد؟
کسی که میخواهد در این رشته کار کند باید اصول تحقیق را بداند.
کتاب امروز
گفتگو با استاد مجتبی مینوی، پاییز ۱۳۵۲
گفتگوکنندگان: محمدرضا شفیعی کدکنی، نجف دریابندری
#آثار_ملی
#فردوسی
#سعدی
#حماقت
#جعلیات
Forwarded from ادبسار
هرآنکس که زایَد ببایدْش مُرد
اگر شهرْیارست اگر مَردِ خُرد
بدار و ببخش آنچه افزون بوَد
وز اندازهی خویش بیرون بوَد
نداری تنِ خویش را رنجهْ بس
که اندر جَهان نیست جاویدْ کس
چو با راستی باشی و مردمی
نبینی جز از خوبی و خرّمی
#فردوسی
امید که همواره:
دلِ ما پر از آفرین باد و مِهر
گزينش: #جعفر_جعفرزاده
خوشنویسی: سعید خادمی
#چکامه_پارسی
@AdabSar
🌹
🌹🌹
اگر شهرْیارست اگر مَردِ خُرد
بدار و ببخش آنچه افزون بوَد
وز اندازهی خویش بیرون بوَد
نداری تنِ خویش را رنجهْ بس
که اندر جَهان نیست جاویدْ کس
چو با راستی باشی و مردمی
نبینی جز از خوبی و خرّمی
#فردوسی
امید که همواره:
دلِ ما پر از آفرین باد و مِهر
گزينش: #جعفر_جعفرزاده
خوشنویسی: سعید خادمی
#چکامه_پارسی
@AdabSar
🌹
🌹🌹
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و یکم بهمن سالروز درگذشت عباس اقبال
عباس اقبال و مسائل روز
عباس اقبال یکی از برجستهترین روشندلان و دانشمندان ایران میان سالهای ۱۲۹۵ تا ۱۳۳۴ بود. نام او در بیشتر مجلههای ادبی و نشریههای پژوهشی آن روزگاران دیده میشود. او پرکار بود و از گوشههای روشن هر یک از نوشتههای او برمیآید که نسبت به فرهنگ و تمدن والای ایران دلسوز بود. آنچه مینوشت چون به زبانی فصیح و استوار بود، خواندنی بود. در هر مبحثی که درمیشد چون پژوهش خود را به ژرفی انجام میداد، نوشتهاش ماندنی و آموختنی بود.
اقبال در دو رشتۀ تحقیقات تاریخی و تتبعات ادبی از پیشگامان بود و در تصحیح و نشر متون از داناترین و دلبستهترین کسان. کارنامۀ خدمات علمی او درخشان است و کارهای ماندگار از او بسیار.
اقبال در زمینۀ مجلهنویسی با انتشار یادگار که پنج سال دوام یافت (۱۳۲۳-۱۳۲۸) یکی از بهترین مجلههای تحقیقی و تاریخی را به روش دانشگاهی و عالمانه منتشر کرد. مجلهای که هیچگاه از بلندای مرجع بودن فرونخواهد افتاد.
اقبال در هر یک از شمارههای یادگار مطلبی فرهنگی را که مرتبط با «مسائل روز» و از جمله ابتلائات فکری روشنبینان و از زمرۀ مشکلاتی بود که مملکت از حیث امور معارفی بدان مواجه بود، مطرح میکرد و سرمقالهای متین و بیغرضانه در آن موضوع مینوشت و آنچه را درست میدانست برمیگفت.
اقبال مرد سیاسی نبود و از ورود در این وادی بیتظاهر پرهیز قلبی داشت. دو یا سه بار که به او پیشنهاد تصدی وزارت فرهنگ شده بود، از پذیرفتن آن مقام عذر خواسته بود. اما هر زمان که پای سیاست فرهنگی ایران در میان بود و ضرورت پیش میآمد از گفتن و نوشتن مصالح عمومی نمیهراسید و تن نمیزد. به یاد دارم در پیشامد فاجعۀ خطرناک آذربایجان مقالهای دلیرانه در روزنامۀ اطلاعات نوشت و ملت ایران را متوجه خطراتی کرد که از اقدامات پیشهوری و همکارانش برای وحدت ملّی و زبان فارسی پیشآمدنی بود.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۱۵۴-۱۵۵]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
عباس اقبال و مسائل روز
عباس اقبال یکی از برجستهترین روشندلان و دانشمندان ایران میان سالهای ۱۲۹۵ تا ۱۳۳۴ بود. نام او در بیشتر مجلههای ادبی و نشریههای پژوهشی آن روزگاران دیده میشود. او پرکار بود و از گوشههای روشن هر یک از نوشتههای او برمیآید که نسبت به فرهنگ و تمدن والای ایران دلسوز بود. آنچه مینوشت چون به زبانی فصیح و استوار بود، خواندنی بود. در هر مبحثی که درمیشد چون پژوهش خود را به ژرفی انجام میداد، نوشتهاش ماندنی و آموختنی بود.
اقبال در دو رشتۀ تحقیقات تاریخی و تتبعات ادبی از پیشگامان بود و در تصحیح و نشر متون از داناترین و دلبستهترین کسان. کارنامۀ خدمات علمی او درخشان است و کارهای ماندگار از او بسیار.
اقبال در زمینۀ مجلهنویسی با انتشار یادگار که پنج سال دوام یافت (۱۳۲۳-۱۳۲۸) یکی از بهترین مجلههای تحقیقی و تاریخی را به روش دانشگاهی و عالمانه منتشر کرد. مجلهای که هیچگاه از بلندای مرجع بودن فرونخواهد افتاد.
اقبال در هر یک از شمارههای یادگار مطلبی فرهنگی را که مرتبط با «مسائل روز» و از جمله ابتلائات فکری روشنبینان و از زمرۀ مشکلاتی بود که مملکت از حیث امور معارفی بدان مواجه بود، مطرح میکرد و سرمقالهای متین و بیغرضانه در آن موضوع مینوشت و آنچه را درست میدانست برمیگفت.
اقبال مرد سیاسی نبود و از ورود در این وادی بیتظاهر پرهیز قلبی داشت. دو یا سه بار که به او پیشنهاد تصدی وزارت فرهنگ شده بود، از پذیرفتن آن مقام عذر خواسته بود. اما هر زمان که پای سیاست فرهنگی ایران در میان بود و ضرورت پیش میآمد از گفتن و نوشتن مصالح عمومی نمیهراسید و تن نمیزد. به یاد دارم در پیشامد فاجعۀ خطرناک آذربایجان مقالهای دلیرانه در روزنامۀ اطلاعات نوشت و ملت ایران را متوجه خطراتی کرد که از اقدامات پیشهوری و همکارانش برای وحدت ملّی و زبان فارسی پیشآمدنی بود.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۱۵۴-۱۵۵]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from انجمن تاریخ و میراث ایرانیان
🌿▪️ ۲۱ بهمن سالروز درگذشت استان عباس اقبال آشتیانی ، محقق ، ادیب و مصحح برجسته متون فاخر ادبیات فاخر فارسی و کتب تاریخی می باشد
🔹 اقبال در دورۀ زندگانی خود کوشش بسیار کرد و در حدود سی جلد کتاب مهم و تعداد بسیار زیادی مقالات در روزنامهها و مجلات انتشار داد. از خدمات مهم او نشر مجلۀ یادگار بود که پنج سال از آن منتشر شد و در شمار بهترین مجلاتی بود که در زبان فارسی انتشار یافت...
🔹یکی از بهترین کارهای او در رشتۀ تاریخ کتابی است که در تاریخ مغول تألیف کرد. در زمینۀ تاریخ ایران به حوادث مربوط به ایام سلاجقه نیز علاقه داشت و کتابی که در خصوص وزرای آن عهد نوشته بود پس از مرگش به طبع رسید. نیز دو متن فارسی عتبة الکتبة (مجموعهای است از مکاتبات دوران سلجوقی) و سمط العلی را (که در تاریخ پادشاهی سلاجقۀ کرمان است) در این موضوع به چاپ رسانید.
🔹قسمت دیگر از تاریخ ایران که مورد علاقه و تحقیق او بود دوران پادشاهی صفویان و قاجارهاست. دربارۀ صفویه متن مجمع التواریخ را چاپ کرد. سلسله مقالاتی که دربارۀ حوادث ایام مزبور و شرح حال رجال این دوره انتشار داد نیز گواهی صادق بر این مدعاست.
در خصوص قاجاریه مقالات او حتماً و حقاً سندیت دارد. همچنین کتاب سه سال در دربار ایران تألیف دکتر فوریه، طبیب مخصوص ناصرالدّینشاه، را به فارسی ترجمه کرد. ترجمۀ دو کتاب یادداشتهای ژنرال ترهزل و مأموریت ژنرال گاردان در ایران نیز در همین مباحث است. سرگذشت امیرکبیر هم از آثار خوب او در حوادث این دوران به شمار میآید.
🔹روزنامۀ میرزا محمّد کلانتر فارس و تاریخ نو تألیف جهانگیرمیرزای قاجار را نیز تصحیح و چاپ کرد. انتشار کتاب جنگهای ایران و انگلیس با حواشی مفیدی که بر آن افزوده نیز اطلاع و علاقۀ بسیار و تبحر قطعی او را در تاریخ قاجاریه نشان میدهد.
🔸 یادش گرامی
┏━━━❄️━━━┓
⠀ @foalborz
┗━━━❄️━━━┛
https://biaupload.com/do.php?imgf=org-421c5b6912231.jpg
🔹 اقبال در دورۀ زندگانی خود کوشش بسیار کرد و در حدود سی جلد کتاب مهم و تعداد بسیار زیادی مقالات در روزنامهها و مجلات انتشار داد. از خدمات مهم او نشر مجلۀ یادگار بود که پنج سال از آن منتشر شد و در شمار بهترین مجلاتی بود که در زبان فارسی انتشار یافت...
🔹یکی از بهترین کارهای او در رشتۀ تاریخ کتابی است که در تاریخ مغول تألیف کرد. در زمینۀ تاریخ ایران به حوادث مربوط به ایام سلاجقه نیز علاقه داشت و کتابی که در خصوص وزرای آن عهد نوشته بود پس از مرگش به طبع رسید. نیز دو متن فارسی عتبة الکتبة (مجموعهای است از مکاتبات دوران سلجوقی) و سمط العلی را (که در تاریخ پادشاهی سلاجقۀ کرمان است) در این موضوع به چاپ رسانید.
🔹قسمت دیگر از تاریخ ایران که مورد علاقه و تحقیق او بود دوران پادشاهی صفویان و قاجارهاست. دربارۀ صفویه متن مجمع التواریخ را چاپ کرد. سلسله مقالاتی که دربارۀ حوادث ایام مزبور و شرح حال رجال این دوره انتشار داد نیز گواهی صادق بر این مدعاست.
در خصوص قاجاریه مقالات او حتماً و حقاً سندیت دارد. همچنین کتاب سه سال در دربار ایران تألیف دکتر فوریه، طبیب مخصوص ناصرالدّینشاه، را به فارسی ترجمه کرد. ترجمۀ دو کتاب یادداشتهای ژنرال ترهزل و مأموریت ژنرال گاردان در ایران نیز در همین مباحث است. سرگذشت امیرکبیر هم از آثار خوب او در حوادث این دوران به شمار میآید.
🔹روزنامۀ میرزا محمّد کلانتر فارس و تاریخ نو تألیف جهانگیرمیرزای قاجار را نیز تصحیح و چاپ کرد. انتشار کتاب جنگهای ایران و انگلیس با حواشی مفیدی که بر آن افزوده نیز اطلاع و علاقۀ بسیار و تبحر قطعی او را در تاریخ قاجاریه نشان میدهد.
🔸 یادش گرامی
┏━━━❄️━━━┓
⠀ @foalborz
┗━━━❄️━━━┛
https://biaupload.com/do.php?imgf=org-421c5b6912231.jpg
غلط املایی
عباس اقبال آشتیانی
غیر از مردم لاابالی و بی مبالات، هیچکس نیست که پیش از خروج از خانه و قدم نهادن در کوچه لااقل روزی یک بار، خود را در آیینه نبیند و وضع سر و لباس و کفش و کلاه خود را تحت مراقبت نیاورد، و نواقص و معایب و بی نظمی ها و آشفتگی های هیئت ظاهر خویش را به شکلی ترمیم و اصلاح ننماید.
چرا؟
برای آنکه انسان، ذاتاً خودخواه است و خود را از هیچکس کمتر و پست تر نمی شمارد، و بر او بسی ناگوار است که باهیئت و اندامی ناساز و شکل و ریختی منکر در مقابل دیگران جلوه کند و دیگران در ظاهر او عیب و نقصی قابل سرزنش و خرده گیری ببینند و بر او بخندند.
این توجه و دقت در رفع عیوب ظاهری به هر نظر که تعبیر شود به شرط آنکه به حدّ خود آرایی و ظاهرسازی نرسد، ممدوح است چه برای مرد دردی بدتر از ان نیست که مورد عیب جویی هر کس و ناکس قرار گیرد، و به علت عیبی که رفع آن بسیار آسان بوده، انگشت نمای این و آن واقع شود.
اما تعجب در اینجاست که غالب همین مردم که برای رفع عیبجویی دیگران، درحفظ ظاهر گاهی از حد اعتدال نیز قدم فراتر می گذارند، هر روز در گفته و نوشته خود، مرتکب هزار غلط انشائی و املائی می شوند و متوجه نیستند که به علت تقریر و تحریر نادرست و بی اندام، تا چه حد مورد طعنه و مضحکه خاص و عامند و چون تأثر و تألّمی هم از این بابت ندارند بهیچوجه در صدد رفع این عیب بزرگ نیز بر نمی آیند.
ممکن است که انشاء کسی سست و نارسا و مبهم و دور از قواعد فصاحت و بلاغت باشد اگر چه رفع این عیوب نیز تا حدی به مدد تتبع آثار بزرگان ادب و ممارست درخواندن و به حفظ سپردن گفتههای فصیح و بلیغ فراهم می آید. لیکن چون نویسندگی هم مانند شعر تا حدی موقوف به استعداد ذاتی و طبع خدادادی است، باز می توان صاحب چنین نوشته ای را معذور داشت و از او چیزی را که خدا به او نداده است، و تدارک آن به اکتساب مقدور نبوده، نخواست. اما غلط املائی چنین نیست، اصلاح ان بکلی به دست خود انسان است و در مرحله چیز نویسی، اتقاقاً از هر کار دیگر آسانتر است.
ذوق، تنها آن نیست که انسان فریفته و دلداده هر منظره زیبا و هر هیئت موزون و هر آهنگ دلنواز شود، بلکه یک درجه از ذوق سلیم هم است که انسان طبعاً از هر منظره زشت و هر هیئت ناموزون و هر آهنگ ناساز، تنفر و اشمئزاز حاصل کند و آنها را با اکراه و ناخوشی تلقی نماید، تا طبعش به پستی و زشتی نگراید و همیشه جویای زیبایی و رسایی و درستی باشد.
کسانی که در نوشته های خود، استمراراً مرتکب اغلاط املائی میشوند و به این عیب بزرگ که به دست ایشان پرداخته میشود، پی نمی برند، علاوه برآنکه از آن درجه از ذوق که مانع انسان از مرافقت با زشتی و نادرستی است محرومند، از درک ننگ و عار نیز بی نصیبند و آن همت را ندارند که زشتی و نادرستی را که در وجود ایشان هست و مسبب آن نیز خود آنانند و بخوبی
می توانند آن را رفع کنند، از میان بردارند و صحیح و سالم چیز بنویسند.
درممالک متمدنه دنیا، هر روزنامه ای را که بخرید، اگر چه ممکن است که مطالب آن سخیف و مهوع و خلاف حقیقت و بر ذوق ناگوار باشد، اما کمتر اتفاق می افتد که یک غلط املائی در آن دیده شود، و بقدری غلط املائی برای هر کس که قلم به دست می گیرد در این ممالک ننگ است که اغلاط املائی را که ما در نوشته خواص اعضای ادارات و پاره ای از رجال عالی مرتبه خود هر روز می بینیم، ایشان ‹‹ غلط های زنان رختشوی ›› می گویند، زیرا که زنان رختشویند که به علت
بی سوادی تمام به این شغل نسبه ً پست سر فرود آورده و در موقع برداشتن صورت جامه هایی که برای شستن میگیرند، مرتکب این قبیل اغلاط میشوند.
روزی به یکی از همین آقایان که در نوشتن املای کلمات بسیار بی مبالات است و اتقاقاً مایه و استعدادی طبیعی نیز برای نویسندگی دارد گفتم که: املای فلان کلمه و فلان کلمه غلط است. درجواب گفت که: من مخصوصاً آنها را به این اشکال نوشته ام و چون یقین دارم که دنیا زیر و زیر نخواهدشد، در این کار تعمّد کرده ام.
من دیگر به او چیزی نگفتم چه مسلم می دانستم که اگر کسی املای درست کلمه ای را که همه در ضبط آن اتفاق کرده و اهل لغت آن را به همان وضع قرار داده اند، بداند محال است که هیئت صحیح و متفق علیه را که همه میشناسند و معنی آن را میفهمند، و اگر هم نفهمند به مدد کتب لغت به معنی آن پی خواهند بود، رها کند و بجای آن از خود هیئتی جدید که معروف و مفهوم هیچکس نیست، به کار برد و با این حرکت خود خواهانه، مفهوم مقاصدی را هم که کلمات قراردادی برای بیان آنها وضع شده، بر دیگران مشکل یا محال کند.
دنباله نوشتار:
https://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/4563-ghalat-emlaei.html
@iranboom_ir
عباس اقبال آشتیانی
غیر از مردم لاابالی و بی مبالات، هیچکس نیست که پیش از خروج از خانه و قدم نهادن در کوچه لااقل روزی یک بار، خود را در آیینه نبیند و وضع سر و لباس و کفش و کلاه خود را تحت مراقبت نیاورد، و نواقص و معایب و بی نظمی ها و آشفتگی های هیئت ظاهر خویش را به شکلی ترمیم و اصلاح ننماید.
چرا؟
برای آنکه انسان، ذاتاً خودخواه است و خود را از هیچکس کمتر و پست تر نمی شمارد، و بر او بسی ناگوار است که باهیئت و اندامی ناساز و شکل و ریختی منکر در مقابل دیگران جلوه کند و دیگران در ظاهر او عیب و نقصی قابل سرزنش و خرده گیری ببینند و بر او بخندند.
این توجه و دقت در رفع عیوب ظاهری به هر نظر که تعبیر شود به شرط آنکه به حدّ خود آرایی و ظاهرسازی نرسد، ممدوح است چه برای مرد دردی بدتر از ان نیست که مورد عیب جویی هر کس و ناکس قرار گیرد، و به علت عیبی که رفع آن بسیار آسان بوده، انگشت نمای این و آن واقع شود.
اما تعجب در اینجاست که غالب همین مردم که برای رفع عیبجویی دیگران، درحفظ ظاهر گاهی از حد اعتدال نیز قدم فراتر می گذارند، هر روز در گفته و نوشته خود، مرتکب هزار غلط انشائی و املائی می شوند و متوجه نیستند که به علت تقریر و تحریر نادرست و بی اندام، تا چه حد مورد طعنه و مضحکه خاص و عامند و چون تأثر و تألّمی هم از این بابت ندارند بهیچوجه در صدد رفع این عیب بزرگ نیز بر نمی آیند.
ممکن است که انشاء کسی سست و نارسا و مبهم و دور از قواعد فصاحت و بلاغت باشد اگر چه رفع این عیوب نیز تا حدی به مدد تتبع آثار بزرگان ادب و ممارست درخواندن و به حفظ سپردن گفتههای فصیح و بلیغ فراهم می آید. لیکن چون نویسندگی هم مانند شعر تا حدی موقوف به استعداد ذاتی و طبع خدادادی است، باز می توان صاحب چنین نوشته ای را معذور داشت و از او چیزی را که خدا به او نداده است، و تدارک آن به اکتساب مقدور نبوده، نخواست. اما غلط املائی چنین نیست، اصلاح ان بکلی به دست خود انسان است و در مرحله چیز نویسی، اتقاقاً از هر کار دیگر آسانتر است.
ذوق، تنها آن نیست که انسان فریفته و دلداده هر منظره زیبا و هر هیئت موزون و هر آهنگ دلنواز شود، بلکه یک درجه از ذوق سلیم هم است که انسان طبعاً از هر منظره زشت و هر هیئت ناموزون و هر آهنگ ناساز، تنفر و اشمئزاز حاصل کند و آنها را با اکراه و ناخوشی تلقی نماید، تا طبعش به پستی و زشتی نگراید و همیشه جویای زیبایی و رسایی و درستی باشد.
کسانی که در نوشته های خود، استمراراً مرتکب اغلاط املائی میشوند و به این عیب بزرگ که به دست ایشان پرداخته میشود، پی نمی برند، علاوه برآنکه از آن درجه از ذوق که مانع انسان از مرافقت با زشتی و نادرستی است محرومند، از درک ننگ و عار نیز بی نصیبند و آن همت را ندارند که زشتی و نادرستی را که در وجود ایشان هست و مسبب آن نیز خود آنانند و بخوبی
می توانند آن را رفع کنند، از میان بردارند و صحیح و سالم چیز بنویسند.
درممالک متمدنه دنیا، هر روزنامه ای را که بخرید، اگر چه ممکن است که مطالب آن سخیف و مهوع و خلاف حقیقت و بر ذوق ناگوار باشد، اما کمتر اتفاق می افتد که یک غلط املائی در آن دیده شود، و بقدری غلط املائی برای هر کس که قلم به دست می گیرد در این ممالک ننگ است که اغلاط املائی را که ما در نوشته خواص اعضای ادارات و پاره ای از رجال عالی مرتبه خود هر روز می بینیم، ایشان ‹‹ غلط های زنان رختشوی ›› می گویند، زیرا که زنان رختشویند که به علت
بی سوادی تمام به این شغل نسبه ً پست سر فرود آورده و در موقع برداشتن صورت جامه هایی که برای شستن میگیرند، مرتکب این قبیل اغلاط میشوند.
روزی به یکی از همین آقایان که در نوشتن املای کلمات بسیار بی مبالات است و اتقاقاً مایه و استعدادی طبیعی نیز برای نویسندگی دارد گفتم که: املای فلان کلمه و فلان کلمه غلط است. درجواب گفت که: من مخصوصاً آنها را به این اشکال نوشته ام و چون یقین دارم که دنیا زیر و زیر نخواهدشد، در این کار تعمّد کرده ام.
من دیگر به او چیزی نگفتم چه مسلم می دانستم که اگر کسی املای درست کلمه ای را که همه در ضبط آن اتفاق کرده و اهل لغت آن را به همان وضع قرار داده اند، بداند محال است که هیئت صحیح و متفق علیه را که همه میشناسند و معنی آن را میفهمند، و اگر هم نفهمند به مدد کتب لغت به معنی آن پی خواهند بود، رها کند و بجای آن از خود هیئتی جدید که معروف و مفهوم هیچکس نیست، به کار برد و با این حرکت خود خواهانه، مفهوم مقاصدی را هم که کلمات قراردادی برای بیان آنها وضع شده، بر دیگران مشکل یا محال کند.
دنباله نوشتار:
https://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/4563-ghalat-emlaei.html
@iranboom_ir
www.iranboom.ir
غلط املایی
Forwarded from فرهنگ و منش پارسی
#دشنام در شاهنامه*
شاه نامه از نظرِ ادبیاتِ گفتاری، شرمگینترین و نجیبانهترین کتابِ زبانِ فارسی و شاید همهی زبانهاست.
فردوسی پیوسته از واژگانِ زشت و زننده پرهیز دارد. سراسرِ این کتاب را هالهای از اخلاق بلند و نجابت و بزرگواری در بر گرفته است. زبانِ این کتاب، زبانی عادی نیست.
احساسات، دریده و بیپروا برنمیآیند. هر واژهای اگر چه از اندرونی تفتیده برآمده باشد، برایِ گذشتن از مرزهایِ نجابتِ این کتاب جواز نمی یابد.
نامِ افراسیاب که بزرگترین دشمنِ ایران است، بارها با صفاتی مانند رَد و دلاور همراه است.
و بدترین صفتهایی که در کنار نامِ او میآید، جفاپیشه، بداندیش و بدگوهر است و همینها نیز از زبانِ دشمنِ او گفته میشود نه خودِ فردوسی.
زمانی که شاهنامه با افراسیاب که بزرگترین دشمنِ ایران بوده چنین رفتاری در پیش میگیرد ، پیداست که با دیگران چگونه برخورد میکند.
بخشی از این ادبیاتِ اخلاقی، برآمده از روحیهیِ خودِ فردوسی ست و بخشی از آن نمایانگرِ سرشتِ عمومیِ رفتارِ ایرانیان در روزگاری ست که هنوز ارزشهایِ اخلاقی یکسره بازیچهی دستِ تاراج نگردیده بود.
نقش و نشانی از این خودداری و نجابتِ اخلاقی در همهی نوشتههایِ ایرانی تا پایانِ سدهی چهارم به چشم میخورد.
فردوسی زمانی که میخواهد اصالتِ ضحاک را زیرِ تیغ پرسش بگذارد و به سخن ساده، حرام زادگیِ او را بیان کند ، با چنان دقت و ظرافتی این کار را انجام میدهد که در نخستین نگاه خواننده شاید متوجه آن نیز نگردد.
پس از آن که ضحاک، خونِ پدرش مرداس را میریزد، این گونه در پرده به نسبتِ او اشاره می کند:
*به خونِ پدر گشت همداستان*
*ز دانا شنیدَستَم این داستان*
*که فرزندِ بَد، گر شود نرّه شیر*
*به خونِ پدر هم نباشد دلیر*
*مگر در نهانش سَخُن، دیگر است*
*پژوهنده را راز با مادر است*
دکتر سیاوش جعفری
از کتابِ *گفتارِ خسروانی و کردارِ پهلوانی*
💎
🆔 @maneshparsi
شاه نامه از نظرِ ادبیاتِ گفتاری، شرمگینترین و نجیبانهترین کتابِ زبانِ فارسی و شاید همهی زبانهاست.
فردوسی پیوسته از واژگانِ زشت و زننده پرهیز دارد. سراسرِ این کتاب را هالهای از اخلاق بلند و نجابت و بزرگواری در بر گرفته است. زبانِ این کتاب، زبانی عادی نیست.
احساسات، دریده و بیپروا برنمیآیند. هر واژهای اگر چه از اندرونی تفتیده برآمده باشد، برایِ گذشتن از مرزهایِ نجابتِ این کتاب جواز نمی یابد.
نامِ افراسیاب که بزرگترین دشمنِ ایران است، بارها با صفاتی مانند رَد و دلاور همراه است.
و بدترین صفتهایی که در کنار نامِ او میآید، جفاپیشه، بداندیش و بدگوهر است و همینها نیز از زبانِ دشمنِ او گفته میشود نه خودِ فردوسی.
زمانی که شاهنامه با افراسیاب که بزرگترین دشمنِ ایران بوده چنین رفتاری در پیش میگیرد ، پیداست که با دیگران چگونه برخورد میکند.
بخشی از این ادبیاتِ اخلاقی، برآمده از روحیهیِ خودِ فردوسی ست و بخشی از آن نمایانگرِ سرشتِ عمومیِ رفتارِ ایرانیان در روزگاری ست که هنوز ارزشهایِ اخلاقی یکسره بازیچهی دستِ تاراج نگردیده بود.
نقش و نشانی از این خودداری و نجابتِ اخلاقی در همهی نوشتههایِ ایرانی تا پایانِ سدهی چهارم به چشم میخورد.
فردوسی زمانی که میخواهد اصالتِ ضحاک را زیرِ تیغ پرسش بگذارد و به سخن ساده، حرام زادگیِ او را بیان کند ، با چنان دقت و ظرافتی این کار را انجام میدهد که در نخستین نگاه خواننده شاید متوجه آن نیز نگردد.
پس از آن که ضحاک، خونِ پدرش مرداس را میریزد، این گونه در پرده به نسبتِ او اشاره می کند:
*به خونِ پدر گشت همداستان*
*ز دانا شنیدَستَم این داستان*
*که فرزندِ بَد، گر شود نرّه شیر*
*به خونِ پدر هم نباشد دلیر*
*مگر در نهانش سَخُن، دیگر است*
*پژوهنده را راز با مادر است*
دکتر سیاوش جعفری
از کتابِ *گفتارِ خسروانی و کردارِ پهلوانی*
💎
🆔 @maneshparsi
Forwarded from خردسرای فردوسی
اگر بپرسیم "کتابِ ایــران" کدام است؟
باید تنها اسم شاهنامه را ببریم، یعنی: کتابِ کتابها.
گمان نمیکنم که کتابی در زبان دیگر یافت شود که بیش از هزار سال از عمر سرودنش گذشته، و با این وصف برای مردم امروز قابل درک باشد، آنگونه که شاهنامه برای فارسی زبان هست. کتابی به این حد کهن، و بدین پایه نو، که قهرمانهایش از هر زندهای زندهتر مینمایند، آیا نمیشود گفت که روح ایران را در خود به امانت دارد و این دو، یعنی "روح ایران" و "شاهنامه"، از هم جدایی ناپذیر شدهاند؟
ایرانی وقتی شاهنامه میخواند، گویی چنان است که به دوران جوانی خود میاندیشد. دفتر یاد و خاطره است، از دورانهای دور. دفتر خانوادگی که بُرنایی و نیرومندی در آن منجمد شدهاند؛ و آن گاه هم که پهلوانان میمیرند و سلسلهها میافتند، باز بوی زندگی از آن میآید، با اهتزازهای مداومی که صدای فردوسی به آن بخشیده است...
اگر شاهنامه خللناپذیر است، برای آن است که در آن زندگی گذرا و ممکن، با نوعی حیات آرمانی و برتر، نوعی اکسیر زوال ناپذیر، پیوند میخورد. این دوگانگیِ یگانه شده، گمان نمیکنم که بشود نظیرش را در کتاب دیگری در جهان یافت. رمز آن نیست مگر در سخن فردوسی. در عمر یک ملّت - که عمر درازی هم بوده- تنها یک آوا میتواند پدید آید که تا این پایه فخیم، نافذ و لرزاننده باشد، که از همان آغاز که میگوید: به نام خداوند جان و خرد... تا پایان که میگوید: از آن پس نمیرم که من زندهام.... در سراسر پنجاه و چند هزار بِیتش هر چه میگوید و از هر چه حرف به میان میآورد، چه از مرگ و چه از زندگی، چه از شادی و چه از غم، چه از مِهر و چه از کین، همان است که از آن بلندتر نتواند بود.
تنها حوادثی که بر مردم ایران گذشته است - از جهانداری ایران هخامنشی تا ذلّت شکستها، از خاموشیِ سکون تا بانگ تبيرهها، از درای هزاران کاروانِ فرهنگ که آمدند و رفتند - توانسته است که یک چنین تبلور گویایی بر جای نهد. پیش از آنکه حماسهٔ ایران باشد، حماسهٔ انسان است، انسانی که حتّی در بدی میتواند حقير نباشد. انسانِ پایبندِ بَر شونده:
این است جان کلام شاهنامه.
هر شاهکار جهانی بخشی از کشش و کوشش نوع بشر را در خود جای داده است، از نوع: جنگ، زندگی و مرگ، عشق، خوشبختی و تیرهروزی، نابکاری و بزرگمنشی، افسانه و تاریخ و غیره...
شاهنامه کتابی است که همهٔ اینها را به رفیعترین زبان در خود جمع دارد، و اگر به فرض، ملّتی همین امروز هم میخواست که روالِ زندگیِ خود را بر حسب جهانبینی و آموزش یک کتاب طرحریزی کند، گمان میکنم که جامعترین راهنمایی که برای انتخابِ شایستهترین زندگیِ ممکن، بر روی خاک میتوانست بیابد، شاهنامه بود.
قابل توجّه است که در این کتاب عظیم، با آن همه کشاکش، یک کلمهی زمخت و بیادبانه ردّ و بدل نمیشود، از نوع کلماتی که در آثار هُمر یا شکسپیر میبینیم. به سخنان فرستادگان که از جانب دشمن میآیند، و پاسخهایی که میشنوند توجّه کنیم، حتّی بدها، چون گروی زره یا ماهوی سوری، با همهی شرارتی که دارند، به سخنِ پَست نمیافتند.
زمانی که به تنظیم این «گزیده» دست زدم به این قصد بودم که هر ایرانیِ باسواد نسخهای از آن را زیب خانهٔ خود کند. شاهنامه کتاب پرحجمی است، با بیش از پنجاه هزار بیت و هرکسی مجال نگاهداری و خواندن آن را نمییابد. بنابراین چکیدهای از آن که بتواند جانشینی برای کتابِ اصلی باشد، دسترسی به آن را آسانتر خواهد کرد. میتوان اطمینان داشت که در «نامهٔ نامور» بخشهای برجستهٔ شاهنامه گنجانده شده است، و این کوشش بوده است که از جوهر و جانِ آن، چیزی برکنار نماند.
محمّدعلی اسلامینُدوشن
(فروردین ۱۳۷۳)
برگرفته از:
نامهٔ نامور، تهران: نشر قطره، چاپ چهارم، ۱۳۸۹.
@kheradsarayeferdowsi
باید تنها اسم شاهنامه را ببریم، یعنی: کتابِ کتابها.
گمان نمیکنم که کتابی در زبان دیگر یافت شود که بیش از هزار سال از عمر سرودنش گذشته، و با این وصف برای مردم امروز قابل درک باشد، آنگونه که شاهنامه برای فارسی زبان هست. کتابی به این حد کهن، و بدین پایه نو، که قهرمانهایش از هر زندهای زندهتر مینمایند، آیا نمیشود گفت که روح ایران را در خود به امانت دارد و این دو، یعنی "روح ایران" و "شاهنامه"، از هم جدایی ناپذیر شدهاند؟
ایرانی وقتی شاهنامه میخواند، گویی چنان است که به دوران جوانی خود میاندیشد. دفتر یاد و خاطره است، از دورانهای دور. دفتر خانوادگی که بُرنایی و نیرومندی در آن منجمد شدهاند؛ و آن گاه هم که پهلوانان میمیرند و سلسلهها میافتند، باز بوی زندگی از آن میآید، با اهتزازهای مداومی که صدای فردوسی به آن بخشیده است...
اگر شاهنامه خللناپذیر است، برای آن است که در آن زندگی گذرا و ممکن، با نوعی حیات آرمانی و برتر، نوعی اکسیر زوال ناپذیر، پیوند میخورد. این دوگانگیِ یگانه شده، گمان نمیکنم که بشود نظیرش را در کتاب دیگری در جهان یافت. رمز آن نیست مگر در سخن فردوسی. در عمر یک ملّت - که عمر درازی هم بوده- تنها یک آوا میتواند پدید آید که تا این پایه فخیم، نافذ و لرزاننده باشد، که از همان آغاز که میگوید: به نام خداوند جان و خرد... تا پایان که میگوید: از آن پس نمیرم که من زندهام.... در سراسر پنجاه و چند هزار بِیتش هر چه میگوید و از هر چه حرف به میان میآورد، چه از مرگ و چه از زندگی، چه از شادی و چه از غم، چه از مِهر و چه از کین، همان است که از آن بلندتر نتواند بود.
تنها حوادثی که بر مردم ایران گذشته است - از جهانداری ایران هخامنشی تا ذلّت شکستها، از خاموشیِ سکون تا بانگ تبيرهها، از درای هزاران کاروانِ فرهنگ که آمدند و رفتند - توانسته است که یک چنین تبلور گویایی بر جای نهد. پیش از آنکه حماسهٔ ایران باشد، حماسهٔ انسان است، انسانی که حتّی در بدی میتواند حقير نباشد. انسانِ پایبندِ بَر شونده:
این است جان کلام شاهنامه.
هر شاهکار جهانی بخشی از کشش و کوشش نوع بشر را در خود جای داده است، از نوع: جنگ، زندگی و مرگ، عشق، خوشبختی و تیرهروزی، نابکاری و بزرگمنشی، افسانه و تاریخ و غیره...
شاهنامه کتابی است که همهٔ اینها را به رفیعترین زبان در خود جمع دارد، و اگر به فرض، ملّتی همین امروز هم میخواست که روالِ زندگیِ خود را بر حسب جهانبینی و آموزش یک کتاب طرحریزی کند، گمان میکنم که جامعترین راهنمایی که برای انتخابِ شایستهترین زندگیِ ممکن، بر روی خاک میتوانست بیابد، شاهنامه بود.
قابل توجّه است که در این کتاب عظیم، با آن همه کشاکش، یک کلمهی زمخت و بیادبانه ردّ و بدل نمیشود، از نوع کلماتی که در آثار هُمر یا شکسپیر میبینیم. به سخنان فرستادگان که از جانب دشمن میآیند، و پاسخهایی که میشنوند توجّه کنیم، حتّی بدها، چون گروی زره یا ماهوی سوری، با همهی شرارتی که دارند، به سخنِ پَست نمیافتند.
زمانی که به تنظیم این «گزیده» دست زدم به این قصد بودم که هر ایرانیِ باسواد نسخهای از آن را زیب خانهٔ خود کند. شاهنامه کتاب پرحجمی است، با بیش از پنجاه هزار بیت و هرکسی مجال نگاهداری و خواندن آن را نمییابد. بنابراین چکیدهای از آن که بتواند جانشینی برای کتابِ اصلی باشد، دسترسی به آن را آسانتر خواهد کرد. میتوان اطمینان داشت که در «نامهٔ نامور» بخشهای برجستهٔ شاهنامه گنجانده شده است، و این کوشش بوده است که از جوهر و جانِ آن، چیزی برکنار نماند.
محمّدعلی اسلامینُدوشن
(فروردین ۱۳۷۳)
برگرفته از:
نامهٔ نامور، تهران: نشر قطره، چاپ چهارم، ۱۳۸۹.
@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from باشگاه شاهنامه پژوهان
#محمد_امین_ریاحی:
فردوسی بالاتر از اینکه شاعر بزرگی باشد، حکیم بزرگ و معلم بزرگ و تجسم یک ایرانی آرمانی است. بزرگترین جنبه شخصیت فردوسی که کمتر بدان توجه شده، همین است که او نه تنها بزرگترین شاعر ایران، بلکه در همان حال حکیم و متفکر و راهنمای فکری بزرگی است. رمز اینکه در صد و پنجاه سال اخیر، و بلافاصله بعد از ترجمه نخستین قطعات از شاهنامه، جهانیان این همه توجه به عظمت مقام فردوسی و ارزش کار او یافتهاند، و دانشمندان عالم این همه کتاب و مقاله درباره او منتشر کردهاند، همین است. عظمت تفکر فردوسی، همیشه دوست و دشمن را به تحسین واداشته است. در آن قرنهای تعصب و اختناق پیش از مغول، که اندیشه و حکمت بشدت زیر فشار بود، و مخصوصاً صوفیان با خرد و حکمت بر سر ستیز و عناد بودند و فلاسفه را تکفیر میکردند، افسون سخن فردوسی و قدرت اندیشه او سبب شده بود که صوفیان خردستیز هم، یا تحت تأثیر عظمت اندیشه او، یا از سرناچاری و به ملاحظه علاقه عامه مردم به او، ستایشش کنند و نمونه این ستایشها را از گفتههای احمد غزالی و احمد جام و اسفندیار جالیزبانی و عطار خواهیم دید.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
فردوسی بالاتر از اینکه شاعر بزرگی باشد، حکیم بزرگ و معلم بزرگ و تجسم یک ایرانی آرمانی است. بزرگترین جنبه شخصیت فردوسی که کمتر بدان توجه شده، همین است که او نه تنها بزرگترین شاعر ایران، بلکه در همان حال حکیم و متفکر و راهنمای فکری بزرگی است. رمز اینکه در صد و پنجاه سال اخیر، و بلافاصله بعد از ترجمه نخستین قطعات از شاهنامه، جهانیان این همه توجه به عظمت مقام فردوسی و ارزش کار او یافتهاند، و دانشمندان عالم این همه کتاب و مقاله درباره او منتشر کردهاند، همین است. عظمت تفکر فردوسی، همیشه دوست و دشمن را به تحسین واداشته است. در آن قرنهای تعصب و اختناق پیش از مغول، که اندیشه و حکمت بشدت زیر فشار بود، و مخصوصاً صوفیان با خرد و حکمت بر سر ستیز و عناد بودند و فلاسفه را تکفیر میکردند، افسون سخن فردوسی و قدرت اندیشه او سبب شده بود که صوفیان خردستیز هم، یا تحت تأثیر عظمت اندیشه او، یا از سرناچاری و به ملاحظه علاقه عامه مردم به او، ستایشش کنند و نمونه این ستایشها را از گفتههای احمد غزالی و احمد جام و اسفندیار جالیزبانی و عطار خواهیم دید.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
Forwarded from فرهنگستان زبان و ادب فارسی
بیست و چهارم بهمن، سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد (۱۳۱۳-۱۳۴۵)
فروغ فرخزاد، از شاعران معاصر، پانزدهم دیماه ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در سال ۱۳۲۵ در مدرسۀ سروش و دورۀ اوّل تحصیلات متوسطه را در سال ۱۳۲۸ در دبیرستان خسروخاور به پایان رساند.
در سال ۱۳۲۹، بهرغم مخالفت خانواده، با نوۀ خالۀ مادرش، پرویز شاپور، کارمند دارایی اهواز، که یازده سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد و....
🔴 برای خواندن گزیدهای از مقالهٔ «فروغ فرخزاد»، به قلم حورا یاوری منتشرشده در جلد چهارم دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی به نشانی زیر مراجعه کنید:
🌐 https://apll.ir/?p=15191
فروغ فرخزاد، از شاعران معاصر، پانزدهم دیماه ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در سال ۱۳۲۵ در مدرسۀ سروش و دورۀ اوّل تحصیلات متوسطه را در سال ۱۳۲۸ در دبیرستان خسروخاور به پایان رساند.
در سال ۱۳۲۹، بهرغم مخالفت خانواده، با نوۀ خالۀ مادرش، پرویز شاپور، کارمند دارایی اهواز، که یازده سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد و....
🔴 برای خواندن گزیدهای از مقالهٔ «فروغ فرخزاد»، به قلم حورا یاوری منتشرشده در جلد چهارم دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی به نشانی زیر مراجعه کنید:
🌐 https://apll.ir/?p=15191
#علیرضا_قیامتی:
مردم شاهنامه را روایت زندگی و زمانهی خود میدانستند
شاهنامه زندگی انسان و به ویژه زندگی ایرانی را در ابعاد جهان شمول خود بیان کرده است. این کتاب در زمان خود برای مردم افسانه نبوده و بسیار باور پذیر بوده است. مردم شاهنامه را روایت زندگی و زمانهی خود میدانستند و از مطالعه و خواندن آن لذت میبردند. از طرفی محبوببیت فردوسی در میان عوام، دانشمندان و حتی دربار به حدی بود که تمام این طبقات اجتماعی از شاهنامه استفاده میکردند. همچنین هیچ نکته و مسئلهای در زندگی نبود که ما به ازای آن در شاهنامه موجود نباشد. شما تمام عرصههای زندگی بشری را میتوانید در شاهنامه مشاهده کنید. موضوعاتی مانند نیایش، آئین رزم، سیاست، کشورداری، احساسات ملی، دانش و پزشکی در شاهنامه مطرح شده است و همین موضوع باعث شده است که شاهنامه، بزرگترین خردنامهی جهان و بزرگترین کتاب صلح به شمار بیاید.
@shahnamehpajohan
#علیرضا_قیامتی :
توجه به شاهنامه در ایران روز افزون است
در سالهای اخیر جرقههای بسیار خوب و خجستهای درباره توجه به شاهنامه را بهویژه در میان کودکان و نوجوانان در ایرانزمین شاهد هستیم و شاهنامهخوانی به گستردگی هرچهتمامتر در حال گسترش است و خانوادهها با آن آشنا میشوند. من در فضای شاهنامه و مردم نفس میکشم و این موضوع را کاملاً احساس میکنم. رویداد خجسته مهر میهنی و توجه به شاهنامه در این سالها همانند رویدادی است که از همان ابتدای بهوجودآمدن ملت و دولت تاجیکستان به وجود آمد. خوشبختانه توجه به نمادهای ملی و شاهنامه در ایران روزافزون است.
@shahnamehpajohan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
مردم شاهنامه را روایت زندگی و زمانهی خود میدانستند
شاهنامه زندگی انسان و به ویژه زندگی ایرانی را در ابعاد جهان شمول خود بیان کرده است. این کتاب در زمان خود برای مردم افسانه نبوده و بسیار باور پذیر بوده است. مردم شاهنامه را روایت زندگی و زمانهی خود میدانستند و از مطالعه و خواندن آن لذت میبردند. از طرفی محبوببیت فردوسی در میان عوام، دانشمندان و حتی دربار به حدی بود که تمام این طبقات اجتماعی از شاهنامه استفاده میکردند. همچنین هیچ نکته و مسئلهای در زندگی نبود که ما به ازای آن در شاهنامه موجود نباشد. شما تمام عرصههای زندگی بشری را میتوانید در شاهنامه مشاهده کنید. موضوعاتی مانند نیایش، آئین رزم، سیاست، کشورداری، احساسات ملی، دانش و پزشکی در شاهنامه مطرح شده است و همین موضوع باعث شده است که شاهنامه، بزرگترین خردنامهی جهان و بزرگترین کتاب صلح به شمار بیاید.
@shahnamehpajohan
#علیرضا_قیامتی :
توجه به شاهنامه در ایران روز افزون است
در سالهای اخیر جرقههای بسیار خوب و خجستهای درباره توجه به شاهنامه را بهویژه در میان کودکان و نوجوانان در ایرانزمین شاهد هستیم و شاهنامهخوانی به گستردگی هرچهتمامتر در حال گسترش است و خانوادهها با آن آشنا میشوند. من در فضای شاهنامه و مردم نفس میکشم و این موضوع را کاملاً احساس میکنم. رویداد خجسته مهر میهنی و توجه به شاهنامه در این سالها همانند رویدادی است که از همان ابتدای بهوجودآمدن ملت و دولت تاجیکستان به وجود آمد. خوشبختانه توجه به نمادهای ملی و شاهنامه در ایران روزافزون است.
@shahnamehpajohan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و ششم بهمنماه زادروز محمد بهمنبیگی
زبان فارسی، اقوام ایرانی، ملت ایرانی
من در طول مدت خدمتم، خدمتی که نزدیک به سی سال از عمرم را در بر گرفت هیچگاه از پای ننشستم و از ترویج شعر و نثر فارسی بازنایستادم. چادرهای سفیدم بسیاری از ساکنان چادرهای سیاه را غرق سواد کرد.
در دبستانهای عشایری اهمیت و حرمت درس فارسی بیش از همۀ درسها بود. شعر فارسی تاج سر درسها بود. من شعر نمیگفتم، کارم شعر بود.
برای دیدار مدارس عشایری پیوسته در سفر بودم. به مدارس کوچک عشایری احترام میگذاشتم. اینها معبدهای مقدس من بودند. احترامشان کمتر از سالنهای پرآوازۀ شهرها نبود. هنگام دیدار این معبدها بهترین لباسهایم را میپوشیدم. پیراهنم را هر صبح عوض میکردم و به پاکیزگی سر و صورتم میپرداختم. من به این مقدمات اکتفا نمیکردم. در اندیشۀ تلطیف و تطهیر روحم نیز بودم و تا شعری از اشعار بوستان سعدی را نمیخواندم پای به مدرسه نمینهادم. از سعدی و بوستانش بیش از دیگران مدد میگرفتم. گفتههای این بزرگوار با اوضاع و احوال بچههای عشایر سازگارتر و مناسبتر بود. گفتههایی از قبیل:
مرا باشد از دردِ طفلان خبر
که در طفلی از سر برفتم پدر
من آنگه سرِ تاجور داشتم
که سر در کنارِ پدر داشتم
دانشسرای عشایری در شهر شاعرپرور شیراز برپا بود. این دانشسرا در آغاز کار کمتر از صد نفر و در اواخر عمرش سالیانه بیش از هزار پسر و دختر عشایری را برای آموزگاری میپرورد.
در یکی از سالنهای وسیع دانشسرا سه تابلو نقاشی را در کنار هم آویخته بودند. اسامی تابلوها بالای سر هریک نوشته شده بود: زبان فارسی، اقوام ایرانی، ملت ایرانی.
تابلو اول نشاندهندۀ زبان فارسی بود. رشتهای بود سفید و زیبا و بلند که در زمینهای سیاه به شکل نقشۀ ایران میدرخشید.
تابلو دوم نمایانگر اقوام گوناگون ایرانی بود. این اقوام و قبایل به صورت دانههای درهمریخته در فاصلۀ بین خلیج فارس و دریای مازندران و از هیرمند تا ارس پراکنده بودند. بر هر دانهای نام شهری و دیاری و قوم و قبیلهای منقوش بود.
در تابلو سوم که ملت ایران نام داشت همۀ این دانههای پراکنده و متفرق دور یکدیگر جمع شده بودند.
سخنگوی دانشسرا در هر فرصتی که مییافت کنار این تابلوها میایستاد و خطاب به شاگردان با صدای گرم و رسا میگفت:
اگر این رشتۀ سفید و زیبا و بلند نبود پیوند دیلم و بلوچ و دشتستان و طبرستان ممکن نبود. این رشتۀ اتحاد و بقا را نگاه داریم، زبان فارسی را نگاه داریم. این رشتۀ زیبا و استوار را همچنان زیبا و استوار نگاه داریم. این رشته را که از جان تنیده و از دل بافته است، نگاه داریم.
«زبان فارسی و آموزش عشایر»، محمد بهمنبیگی
در
[پژوهشهای ایرانشناسی: ناموارۀ دکتر محمود افشار، به کوشش ایرج افشار، با همکاری کریم اصفهانیان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ج ۱۴، ص ۶۳۳-۶۳۵]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
زبان فارسی، اقوام ایرانی، ملت ایرانی
من در طول مدت خدمتم، خدمتی که نزدیک به سی سال از عمرم را در بر گرفت هیچگاه از پای ننشستم و از ترویج شعر و نثر فارسی بازنایستادم. چادرهای سفیدم بسیاری از ساکنان چادرهای سیاه را غرق سواد کرد.
در دبستانهای عشایری اهمیت و حرمت درس فارسی بیش از همۀ درسها بود. شعر فارسی تاج سر درسها بود. من شعر نمیگفتم، کارم شعر بود.
برای دیدار مدارس عشایری پیوسته در سفر بودم. به مدارس کوچک عشایری احترام میگذاشتم. اینها معبدهای مقدس من بودند. احترامشان کمتر از سالنهای پرآوازۀ شهرها نبود. هنگام دیدار این معبدها بهترین لباسهایم را میپوشیدم. پیراهنم را هر صبح عوض میکردم و به پاکیزگی سر و صورتم میپرداختم. من به این مقدمات اکتفا نمیکردم. در اندیشۀ تلطیف و تطهیر روحم نیز بودم و تا شعری از اشعار بوستان سعدی را نمیخواندم پای به مدرسه نمینهادم. از سعدی و بوستانش بیش از دیگران مدد میگرفتم. گفتههای این بزرگوار با اوضاع و احوال بچههای عشایر سازگارتر و مناسبتر بود. گفتههایی از قبیل:
مرا باشد از دردِ طفلان خبر
که در طفلی از سر برفتم پدر
من آنگه سرِ تاجور داشتم
که سر در کنارِ پدر داشتم
دانشسرای عشایری در شهر شاعرپرور شیراز برپا بود. این دانشسرا در آغاز کار کمتر از صد نفر و در اواخر عمرش سالیانه بیش از هزار پسر و دختر عشایری را برای آموزگاری میپرورد.
در یکی از سالنهای وسیع دانشسرا سه تابلو نقاشی را در کنار هم آویخته بودند. اسامی تابلوها بالای سر هریک نوشته شده بود: زبان فارسی، اقوام ایرانی، ملت ایرانی.
تابلو اول نشاندهندۀ زبان فارسی بود. رشتهای بود سفید و زیبا و بلند که در زمینهای سیاه به شکل نقشۀ ایران میدرخشید.
تابلو دوم نمایانگر اقوام گوناگون ایرانی بود. این اقوام و قبایل به صورت دانههای درهمریخته در فاصلۀ بین خلیج فارس و دریای مازندران و از هیرمند تا ارس پراکنده بودند. بر هر دانهای نام شهری و دیاری و قوم و قبیلهای منقوش بود.
در تابلو سوم که ملت ایران نام داشت همۀ این دانههای پراکنده و متفرق دور یکدیگر جمع شده بودند.
سخنگوی دانشسرا در هر فرصتی که مییافت کنار این تابلوها میایستاد و خطاب به شاگردان با صدای گرم و رسا میگفت:
اگر این رشتۀ سفید و زیبا و بلند نبود پیوند دیلم و بلوچ و دشتستان و طبرستان ممکن نبود. این رشتۀ اتحاد و بقا را نگاه داریم، زبان فارسی را نگاه داریم. این رشتۀ زیبا و استوار را همچنان زیبا و استوار نگاه داریم. این رشته را که از جان تنیده و از دل بافته است، نگاه داریم.
«زبان فارسی و آموزش عشایر»، محمد بهمنبیگی
در
[پژوهشهای ایرانشناسی: ناموارۀ دکتر محمود افشار، به کوشش ایرج افشار، با همکاری کریم اصفهانیان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ج ۱۴، ص ۶۳۳-۶۳۵]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from ایران بوم
ایران یک مکتب است!
دکتر جواد طباطبایی
بحث من در اندیشه ایرانشهری این بوده است که این ایرانِ بزرگِ فرهنگی، به راستی یک تافته جدا بافته است.
ما باید بدانیم مهم بودیم و متفاوت.
باید بدانیم که در ایرانشهر، چیزی در سطح جهانی تولید کردیم. ما مکتب معماری داریم، مکتب شهری داریم، مکتب ادبی داریم، مکتب تاریخ نویسی داریم. ما موسیقی داریم. و همه اینها از ویژگی ملی برخوردارند.
نه عربها، نه ترکها در همسایگی ما، این ویژگی را نداشتهاند. ما یک نظام فکر و فرهنگ و تمدن ملی داشتیم. ما ملت بودیم قبل از اینکه بسیاری از ملتها ملت شوند. فردوسی نماینده فکر یک ملت است، و حافظ هم. فارابی هم نماینده فکر یک ملت است.
در غرب دولتهای ملی از قرن شانزدهم آمدند، و بهواقع آنها با تاخیر بسیار نسبت به ما ملت شدند. ما جلوتر از همه آنها ملت بودیم. نام ایران قدیمیترین نام کشوری است که هست.
نام ایران هم نام کشور است، هم نام ملت، هم نام دولت. این پیچیدگی این ملت است.
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
دکتر جواد طباطبایی
بحث من در اندیشه ایرانشهری این بوده است که این ایرانِ بزرگِ فرهنگی، به راستی یک تافته جدا بافته است.
ما باید بدانیم مهم بودیم و متفاوت.
باید بدانیم که در ایرانشهر، چیزی در سطح جهانی تولید کردیم. ما مکتب معماری داریم، مکتب شهری داریم، مکتب ادبی داریم، مکتب تاریخ نویسی داریم. ما موسیقی داریم. و همه اینها از ویژگی ملی برخوردارند.
نه عربها، نه ترکها در همسایگی ما، این ویژگی را نداشتهاند. ما یک نظام فکر و فرهنگ و تمدن ملی داشتیم. ما ملت بودیم قبل از اینکه بسیاری از ملتها ملت شوند. فردوسی نماینده فکر یک ملت است، و حافظ هم. فارابی هم نماینده فکر یک ملت است.
در غرب دولتهای ملی از قرن شانزدهم آمدند، و بهواقع آنها با تاخیر بسیار نسبت به ما ملت شدند. ما جلوتر از همه آنها ملت بودیم. نام ایران قدیمیترین نام کشوری است که هست.
نام ایران هم نام کشور است، هم نام ملت، هم نام دولت. این پیچیدگی این ملت است.
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و هفتم بهمنماه سالروز درگذشت محمدجعفر محجوب
معیار آموزش زبان و ادب فارسی در دانشگاه
چون کار دانشگاهها علاوه بر آموختن اصول و مطالب متقن و ثابتشده و کلاسیک علمی و ادبی به شاگردان، تحقیق و یافتن راههای تازه و گشودن چشماندازهای جدید در برابر آدمیان و اکتشاف و اختراع و ترقی دادن علم و ادب نیز هست (و در حقیقت وظیفۀ اساسی هر دانشگاه همین کشف و تحقیق و ابداع و اختراع است نه تکرار معلومات گذشتگان، که آن فقط مقدمهای برای کار دوم است) درنتیجه آشنا ساختن دانشجویان با آخرین تحولهای ادبی ایران و جهان و تربیت دانشجویان برای افزودن بر میراث علمی و ادبی ملت ما از وظایف اساسی ایشان است. بنابراین گذاشتن رشتۀ ادب فارسی و رشتههای نزدیک بدان در جریان آخرین تحولات اوضاع ادبی ایران و جهان برای پرورش استعدادهایی که در آینده باید پاسداران زبان و ادب فارسی باشند یا آثاری شایستۀ عرضه کردن در بازار جهانی هنر و ادب پدید آورند، نهایت لزوم را دارد.
میبایست مراکز علمی و فرهنگی ایران، بوعلی و بوریحان و حافظ و سعدی و بیهقی و ابوالمعالی و فردوسی و نظامی امروز یعنی فرزندان خلف و نوادههای شایستۀ آن بزرگان را در دامان خویش بپرورند و ادب و فرهنگ فارسی را از رکود و انحطاطی که از قرن هشتم به بعد دامنگیر آن شده است بیرون آورند و جانی تازه در این کالبد بیرمق که روزی درخشندگی آن چشم جهانیان را خیره میساخت، و شعر شاعرش در روزگار سفر با کجاوه و پالکی و نقل خبر بهوسیلۀ کبوتر نامهبر در دوران حیات او تا حد شام و چین و به اقصای روم و ری میرفت، بدهند و ادبی نو و جاودان، عاری از شائبۀ تقلید و نقص پوسیدگی و انحطاط، ادب ایران امروز، ادب کشوری که از خواب گران چندصدساله بیدار شده و آهنگ آن کرده است که یکشبه ره یکساله را بپیماید، پدید آورند.
باید جنبید. باید همت کرد و مانع تلف شدن استعدادها و هرز رفتن نیروهای خلاق هنری جوانان شد. دانشجویان ما، هم در ایران و هم در خارج در تمام زمینهها استعداد و توانایی خویش را به اثبات رسانیدهاند و کوچکترین دلیل یا قرینهای وجود ندارد که برای ما در راه جستن به مراحل عالی ترقی ادبی و هنری و توفیق یافتن در خلق آثاری جاویدان در سطح جهانی، آثاری همپایۀ شاهنامه و مثنوی و دیوان حافظ و گلستان سعدی بر مبنای زندگی و مقتضیات و اوضاع و احوال اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی امروز ایجاد تردید کند.
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت، اگر اکنون نخواهد شد؟
«معیار آموزش زبان و ادب فارسی در دانشگاه»، محمدجعفر محجوب
در:
[ای زبان پارسی...، به کوشش دکتر میلاد عظیمی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ج ۳، ص ۱۳۷۴-۱۳۷۶]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
معیار آموزش زبان و ادب فارسی در دانشگاه
چون کار دانشگاهها علاوه بر آموختن اصول و مطالب متقن و ثابتشده و کلاسیک علمی و ادبی به شاگردان، تحقیق و یافتن راههای تازه و گشودن چشماندازهای جدید در برابر آدمیان و اکتشاف و اختراع و ترقی دادن علم و ادب نیز هست (و در حقیقت وظیفۀ اساسی هر دانشگاه همین کشف و تحقیق و ابداع و اختراع است نه تکرار معلومات گذشتگان، که آن فقط مقدمهای برای کار دوم است) درنتیجه آشنا ساختن دانشجویان با آخرین تحولهای ادبی ایران و جهان و تربیت دانشجویان برای افزودن بر میراث علمی و ادبی ملت ما از وظایف اساسی ایشان است. بنابراین گذاشتن رشتۀ ادب فارسی و رشتههای نزدیک بدان در جریان آخرین تحولات اوضاع ادبی ایران و جهان برای پرورش استعدادهایی که در آینده باید پاسداران زبان و ادب فارسی باشند یا آثاری شایستۀ عرضه کردن در بازار جهانی هنر و ادب پدید آورند، نهایت لزوم را دارد.
میبایست مراکز علمی و فرهنگی ایران، بوعلی و بوریحان و حافظ و سعدی و بیهقی و ابوالمعالی و فردوسی و نظامی امروز یعنی فرزندان خلف و نوادههای شایستۀ آن بزرگان را در دامان خویش بپرورند و ادب و فرهنگ فارسی را از رکود و انحطاطی که از قرن هشتم به بعد دامنگیر آن شده است بیرون آورند و جانی تازه در این کالبد بیرمق که روزی درخشندگی آن چشم جهانیان را خیره میساخت، و شعر شاعرش در روزگار سفر با کجاوه و پالکی و نقل خبر بهوسیلۀ کبوتر نامهبر در دوران حیات او تا حد شام و چین و به اقصای روم و ری میرفت، بدهند و ادبی نو و جاودان، عاری از شائبۀ تقلید و نقص پوسیدگی و انحطاط، ادب ایران امروز، ادب کشوری که از خواب گران چندصدساله بیدار شده و آهنگ آن کرده است که یکشبه ره یکساله را بپیماید، پدید آورند.
باید جنبید. باید همت کرد و مانع تلف شدن استعدادها و هرز رفتن نیروهای خلاق هنری جوانان شد. دانشجویان ما، هم در ایران و هم در خارج در تمام زمینهها استعداد و توانایی خویش را به اثبات رسانیدهاند و کوچکترین دلیل یا قرینهای وجود ندارد که برای ما در راه جستن به مراحل عالی ترقی ادبی و هنری و توفیق یافتن در خلق آثاری جاویدان در سطح جهانی، آثاری همپایۀ شاهنامه و مثنوی و دیوان حافظ و گلستان سعدی بر مبنای زندگی و مقتضیات و اوضاع و احوال اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی امروز ایجاد تردید کند.
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت، اگر اکنون نخواهد شد؟
«معیار آموزش زبان و ادب فارسی در دانشگاه»، محمدجعفر محجوب
در:
[ای زبان پارسی...، به کوشش دکتر میلاد عظیمی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ج ۳، ص ۱۳۷۴-۱۳۷۶]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from ایران بوم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
طنین سرود ای ایران در کلیسای سنت کلوتیلد پاریس | ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی
تصنیف: ای ایران ای مرزِ پرگهر
کنسرت صدای صلح ۲
فرانسه، پاریس، کلیسای سنت کلوتیلد
اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ (ماه می ۲۰۱۹)
آهنگساز : #روحالله_خالقی
تنظیم: #گلنوش_خالقی
اجرا: ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی با همراهی گروه کر بهار
رهبر ارکستر: آرش فولاوند
تکنوار: وحید تاج
نوازنده تار: کیوان ساکت
🎶«ای ایران» سرود ملی و جاودانهی ایرانیان🎶
🌐«ای ایران» زیباترین سرود ملی در میان سرودهای ملی کشورهای جهان شناخته شده است.
💠با ایرانبوم همراه شوید:
@IRANBoom_IR
#ای_ایران #سرود_ای_ایران
بازنشر به مناسبت سالروز درگذشت گلنوش خالقی موسیقیدان، آهنگساز، رهبر ارکستر و رهبر گروه کُر و فرزند روح الله خالقی
@iranboom_ir
تصنیف: ای ایران ای مرزِ پرگهر
کنسرت صدای صلح ۲
فرانسه، پاریس، کلیسای سنت کلوتیلد
اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ (ماه می ۲۰۱۹)
آهنگساز : #روحالله_خالقی
تنظیم: #گلنوش_خالقی
اجرا: ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی با همراهی گروه کر بهار
رهبر ارکستر: آرش فولاوند
تکنوار: وحید تاج
نوازنده تار: کیوان ساکت
🎶«ای ایران» سرود ملی و جاودانهی ایرانیان🎶
🌐«ای ایران» زیباترین سرود ملی در میان سرودهای ملی کشورهای جهان شناخته شده است.
💠با ایرانبوم همراه شوید:
@IRANBoom_IR
#ای_ایران #سرود_ای_ایران
بازنشر به مناسبت سالروز درگذشت گلنوش خالقی موسیقیدان، آهنگساز، رهبر ارکستر و رهبر گروه کُر و فرزند روح الله خالقی
@iranboom_ir
Forwarded from ادبسار
هر آنکس که او تاج و تختِ تو دید
عنان از بزرگی بباید کشید
نمانی همی در سرای سپنج
چه یازی به تخت و چه نازی به گنج
کنون ای هنرمندْمردِ دلیر
تو را زَرِّ زَرد آوریدهست زیر
همه نیکُوی باید و مردمی
جوانمردی و خوردن و خرُمی
جز اینَت نبینم همی بهرهای
اگر کهتر آیی و گر شهرهای
#فردوسی
امید که:
زِ هر بًد، تن پاکت آزاد باد.
گزینش: #جعفر_جعفرزاده
خوشنویسی: سعید خادمی
#چکامه_پارسی
@AdabSar
🌹
🌹🌹
عنان از بزرگی بباید کشید
نمانی همی در سرای سپنج
چه یازی به تخت و چه نازی به گنج
کنون ای هنرمندْمردِ دلیر
تو را زَرِّ زَرد آوریدهست زیر
همه نیکُوی باید و مردمی
جوانمردی و خوردن و خرُمی
جز اینَت نبینم همی بهرهای
اگر کهتر آیی و گر شهرهای
#فردوسی
امید که:
زِ هر بًد، تن پاکت آزاد باد.
گزینش: #جعفر_جعفرزاده
خوشنویسی: سعید خادمی
#چکامه_پارسی
@AdabSar
🌹
🌹🌹
#دکتر_محمد_علی_اسلامی_ندوشن
آنچه از هدایت آموختهام:
- ایران و اجتماع ایران و زندگی را به حقیقتی که در وراء ظاهر دارند بشناسم.
زهر بدبینیای را که در نوشتههای هدایت هست با چشم تفاهم مینگریستم، ولی هرگز به آن ربوده نشدم. این بدبینی تا همان حد مرا کمک کرد که از بلای بلاهت خوشبینی تام در امان بمانم، و در فکر خود چاشنیای از هر دو حالت را نگاه دارم.
زمستان ۱۳۵۵
گفتهها و ناگفتهها، ص ۲۰۱
#صادق_هدایت
___
@dr_eslaminodoushan
آنچه از هدایت آموختهام:
- ایرانی را که از دیدگاه «هدایت» شناختم، ایرانی ژرف و غم آلود و دوستداشتنی است.
- از طریق او به غنای زنده فرهنگ عامه پی بردم.
- مقامهای دنیایی چشمم را نگیرد و برای هر کس به خاطر خود او ارزش قائل شوم و نه برای مقامی که دارد.
گفتهها و ناگفتهها، ص ۲۰۱
#صادق_هدایت
___
@dr_eslaminodoushan
اگر پیروزی و شکست فردی را در زندگی بسنجیم، هدایت بر سر هم مرد فيروزمندی بود. فیروزمندی به مفهوم مردمان آزاده و سربلند، صریح و استوار که آرمان و دردی دارند و در تحقق آرمان خود پای میفشارند، و در طلب آنچه گمان میبرند اصیل و شریف و انسانی است تلاش میکنند.
نوشتههای بیسرنوشت، ص ۱۹۴
#صادق_هدایت
___
@dr_eslaminodoushan
🔸 https://www.tg-me.com/eshtadan
آنچه از هدایت آموختهام:
- ایران و اجتماع ایران و زندگی را به حقیقتی که در وراء ظاهر دارند بشناسم.
زهر بدبینیای را که در نوشتههای هدایت هست با چشم تفاهم مینگریستم، ولی هرگز به آن ربوده نشدم. این بدبینی تا همان حد مرا کمک کرد که از بلای بلاهت خوشبینی تام در امان بمانم، و در فکر خود چاشنیای از هر دو حالت را نگاه دارم.
زمستان ۱۳۵۵
گفتهها و ناگفتهها، ص ۲۰۱
#صادق_هدایت
___
@dr_eslaminodoushan
آنچه از هدایت آموختهام:
- ایرانی را که از دیدگاه «هدایت» شناختم، ایرانی ژرف و غم آلود و دوستداشتنی است.
- از طریق او به غنای زنده فرهنگ عامه پی بردم.
- مقامهای دنیایی چشمم را نگیرد و برای هر کس به خاطر خود او ارزش قائل شوم و نه برای مقامی که دارد.
گفتهها و ناگفتهها، ص ۲۰۱
#صادق_هدایت
___
@dr_eslaminodoushan
اگر پیروزی و شکست فردی را در زندگی بسنجیم، هدایت بر سر هم مرد فيروزمندی بود. فیروزمندی به مفهوم مردمان آزاده و سربلند، صریح و استوار که آرمان و دردی دارند و در تحقق آرمان خود پای میفشارند، و در طلب آنچه گمان میبرند اصیل و شریف و انسانی است تلاش میکنند.
نوشتههای بیسرنوشت، ص ۱۹۴
#صادق_هدایت
___
@dr_eslaminodoushan
🔸 https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و نهم بهمنماه سالروز درگذشت نادر نادرپور
ستارۀ دور
تصویرها در آینهها نعره میکشند:
- ما را ز چارچوبِ طلایی رها کنید
ما در جهانِ خویشتن آزاد بودهایم
دیوارهای کورِ کهن ناله میکنند:
- ما را چرا به خاکِ اسارت نشاندهاید؟
ما خشتها به خامیِ خود شاد بودهایم
تکتک ستارگان، همه با چشمهای تر
دامانِ باد را به تضرّع گرفتهاند
کای باد! ما ز روزِ ازل این نبودهایم
ما اشکهایی از پیِ فریاد بودهایم
غافل، که باد نیز عنانِ شکیبِ خویش
دیریست کز نهیبِ غم از دست داده است
گوید که ما به گوشِ جهان باد بودهایم
من باد نیستم
امّا همیشه تشنۀ فریاد بودهام
دیوار نیستم
امّا اسیرِ پنجۀ بیداد بودهام
نقشی درونِ آینۀ سرد نیستم
زیرا هر آنچه هستم بیدرد نیستم:
اینان به ناله آتشِ دردِ نهفته را
خاموش میکنند و فراموش میکنند
امّا من آن ستارۀ دورم که آبها
خونابههای چشمِ مرا نوش میکنند
تهران، ۱۵ فروردین ۱۳۳۸
نادرپور (۱۳۰۸-۱۳۷۸) از نوادگان نادرشاه افشار بود. در دانشگاه سوربن پاریس زبان و ادبیات فرانسوی را تا مقطع لیسانس فراگرفت. چندی در وزارت فرهنگ و هنر اشتغال داشت و از اعضای نخستین هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بود. پس از انقلاب به امریکا مهاجرت کرد و در لسآنجلس درگذشت.
اشعار نادرپور از زبانی فصیح و روشن و تصاویری بدیع و شاعرانه برخوردار است. دختر جام، شعر انگور، سرمۀ خورشید، از آسمان تا ریسمان، و خون و خاکستر از جمله آثار شعری اوست.
عکس از گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار
از راست، ادوارد ژوزف، ایرج افشار، نادر نادرپور
۲۰ تیر ۱۳۶۹، لس آنجلس کالیفرنیا
@AfsharFoundation
ستارۀ دور
تصویرها در آینهها نعره میکشند:
- ما را ز چارچوبِ طلایی رها کنید
ما در جهانِ خویشتن آزاد بودهایم
دیوارهای کورِ کهن ناله میکنند:
- ما را چرا به خاکِ اسارت نشاندهاید؟
ما خشتها به خامیِ خود شاد بودهایم
تکتک ستارگان، همه با چشمهای تر
دامانِ باد را به تضرّع گرفتهاند
کای باد! ما ز روزِ ازل این نبودهایم
ما اشکهایی از پیِ فریاد بودهایم
غافل، که باد نیز عنانِ شکیبِ خویش
دیریست کز نهیبِ غم از دست داده است
گوید که ما به گوشِ جهان باد بودهایم
من باد نیستم
امّا همیشه تشنۀ فریاد بودهام
دیوار نیستم
امّا اسیرِ پنجۀ بیداد بودهام
نقشی درونِ آینۀ سرد نیستم
زیرا هر آنچه هستم بیدرد نیستم:
اینان به ناله آتشِ دردِ نهفته را
خاموش میکنند و فراموش میکنند
امّا من آن ستارۀ دورم که آبها
خونابههای چشمِ مرا نوش میکنند
تهران، ۱۵ فروردین ۱۳۳۸
نادرپور (۱۳۰۸-۱۳۷۸) از نوادگان نادرشاه افشار بود. در دانشگاه سوربن پاریس زبان و ادبیات فرانسوی را تا مقطع لیسانس فراگرفت. چندی در وزارت فرهنگ و هنر اشتغال داشت و از اعضای نخستین هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بود. پس از انقلاب به امریکا مهاجرت کرد و در لسآنجلس درگذشت.
اشعار نادرپور از زبانی فصیح و روشن و تصاویری بدیع و شاعرانه برخوردار است. دختر جام، شعر انگور، سرمۀ خورشید، از آسمان تا ریسمان، و خون و خاکستر از جمله آثار شعری اوست.
عکس از گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار
از راست، ادوارد ژوزف، ایرج افشار، نادر نادرپور
۲۰ تیر ۱۳۶۹، لس آنجلس کالیفرنیا
@AfsharFoundation