Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
شانزدهم دیماه سالروز درگذشت نیما یوشیج، متحولکنندۀ اصلی شعر معاصر فارسی و پدر شعر نو
نیما یوشیج سرایندۀ افسانه، ۱۶ دی ۱۳۳۸ درگذشت. در آغاز جوانی نام خود را از علی اسفندیاری به نیما یوشیج بدل کرد. وی از مردم «یوش» و از خاندان محتشم و معروف اسفندیاری بود. سنین جوانی را در میان کوه و جنگل یوش گذرانید. یوش روستایی از کوهستان نور است.
به هنگام دوازدهسالگی با خانوادهاش به تهران آمد و در مدرسۀ «حیات جاوید» (رشیدیه) به آموختن مقدمات علمی پرداخت. سپس به مدرسۀ سنلویی رفت و در آنجا زبان فرانسه آموخت. از همان هنگام که در مدرسه بود شوق سرودن شعر داشت و جوانۀ نازک شعر در او جوش میزد. نظام وفا که از معلّمینش بود شعرهای او را تصحیح میکرد.
مدتی در مقام معلّمی در رشت به تدریس اشتغال داشت. پس از بازگشت در انتشار دورۀ اول مجلۀ موسیقی از نویسندگان آن مجله بود و در سالهای اخیر عمر به خدمت خود در وزارت فرهنگ ادامه داد.
سرگذشت نیما درخشان نیست، اما در هنر شعر او نامور و پایۀ شعرش بلند است و تأثیرش در شعر معاصر بسیار، چندانکه در شیوۀ شعر دگرگونی به وجود آورد. چون دلیر بود و آزادهسخن، به سخنان حریفان و خردهگیری نیشخندکنندگان وقعی نمیگذارد.
بدون تردید نیما از شاعران بزرگ معاصر بود و در شعر مقامی ارجمند و اثرگذار داشت. بر روان او درود باد.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۱۸۱]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی
@AfsharFoundation
نیما یوشیج سرایندۀ افسانه، ۱۶ دی ۱۳۳۸ درگذشت. در آغاز جوانی نام خود را از علی اسفندیاری به نیما یوشیج بدل کرد. وی از مردم «یوش» و از خاندان محتشم و معروف اسفندیاری بود. سنین جوانی را در میان کوه و جنگل یوش گذرانید. یوش روستایی از کوهستان نور است.
به هنگام دوازدهسالگی با خانوادهاش به تهران آمد و در مدرسۀ «حیات جاوید» (رشیدیه) به آموختن مقدمات علمی پرداخت. سپس به مدرسۀ سنلویی رفت و در آنجا زبان فرانسه آموخت. از همان هنگام که در مدرسه بود شوق سرودن شعر داشت و جوانۀ نازک شعر در او جوش میزد. نظام وفا که از معلّمینش بود شعرهای او را تصحیح میکرد.
مدتی در مقام معلّمی در رشت به تدریس اشتغال داشت. پس از بازگشت در انتشار دورۀ اول مجلۀ موسیقی از نویسندگان آن مجله بود و در سالهای اخیر عمر به خدمت خود در وزارت فرهنگ ادامه داد.
سرگذشت نیما درخشان نیست، اما در هنر شعر او نامور و پایۀ شعرش بلند است و تأثیرش در شعر معاصر بسیار، چندانکه در شیوۀ شعر دگرگونی به وجود آورد. چون دلیر بود و آزادهسخن، به سخنان حریفان و خردهگیری نیشخندکنندگان وقعی نمیگذارد.
بدون تردید نیما از شاعران بزرگ معاصر بود و در شعر مقامی ارجمند و اثرگذار داشت. بر روان او درود باد.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۱۸۱]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی
@AfsharFoundation
Forwarded from دکتر اسلامی نُدوشن
🔰 چه بگوییم؟
(گرامیداشت یاد قربانیان هواپیمای اوکراینی)
✅ چه پیکرهای جوانی که... بیهوده،بر این خاک افتاده است. چه دستهای پینه بسته ، چشمهای خواب نکرده، چشمهای به راه، که آن که میبایست بیاید هرگز نیامد...
✅ گمان میکنم زیاد نیست در جهان پاره خاکی به اندازهی ایران که حوادث به چشم دیده، از بوی گُلِ سرخ تا بوی خون...
✅ چه بگوییم؟ آزموده است آنچه را که کورهی آزمایش، چرخشتِ زمان، در طی دورانی دراز از دستش برآمده و آن را بر سر یک قومِ سرسخت با صبرِ ایّوب بتوان آزمود!
📚 ایران را از یاد نبریم
------------------
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
(گرامیداشت یاد قربانیان هواپیمای اوکراینی)
✅ چه پیکرهای جوانی که... بیهوده،بر این خاک افتاده است. چه دستهای پینه بسته ، چشمهای خواب نکرده، چشمهای به راه، که آن که میبایست بیاید هرگز نیامد...
✅ گمان میکنم زیاد نیست در جهان پاره خاکی به اندازهی ایران که حوادث به چشم دیده، از بوی گُلِ سرخ تا بوی خون...
✅ چه بگوییم؟ آزموده است آنچه را که کورهی آزمایش، چرخشتِ زمان، در طی دورانی دراز از دستش برآمده و آن را بر سر یک قومِ سرسخت با صبرِ ایّوب بتوان آزمود!
📚 ایران را از یاد نبریم
------------------
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
خطابی با فلک کردم که از راه جفا کُشتی
شَهان عالمآرای و جوانمردان بَرمَک را
زمام حلّ و عقد خود نهادی در کف جمعی
که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را
نهان در گوش جانم گفت فارغ باش ازین معنی
که سبلت بَرکَنَد ایام هر ده روز یکیک را
#انوریابیوردی #انوری
دیوان انوری؛ به اهتمام محمّدتقی مدرسرضوی؛ علمی و فرهنگی؛ ۱۳۷۲؛ ج۲: ۵۱۷، مقطعات.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
شَهان عالمآرای و جوانمردان بَرمَک را
زمام حلّ و عقد خود نهادی در کف جمعی
که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را
نهان در گوش جانم گفت فارغ باش ازین معنی
که سبلت بَرکَنَد ایام هر ده روز یکیک را
#انوریابیوردی #انوری
دیوان انوری؛ به اهتمام محمّدتقی مدرسرضوی؛ علمی و فرهنگی؛ ۱۳۷۲؛ ج۲: ۵۱۷، مقطعات.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
Forwarded from اتچ بات
دسیسههای دربار ناصرالدین شاه برای 🔸🔹🔸تعطیلی دارالفنون
دولتآبادی بخشی از جلد نخست کتاب خود « حیات یحیی» را به دارالفنون اختصاص داده و درباره موانع پیشرفت این مدرسه میگوید: «دارالفنون تهران در اوائل زندگانی خود به یک مانع بزرگ برمیخورد که او را از سرعت بازمیدارد و ان این است که درباریان بیعلم و بیخبر از اوضاع روزگار رفته رفته خاطر شاه جوان را از دارالفنون مضطرب ساخته به او میگویند تحصیلات دارالفنون در مغز محصلین تولید افکار ضدسلطنت مینماید و به این واسطه توجه باطنی شاه را از این موسسه کم مینماید خصوصا که صحبت اصلاحات اساسی و محدود ساختن اختیارات سلطنت هم به میان آمده نظریات درباریان را نزد شاه تایید مینماید.»
او با اشاره به وضعیت این مدرسه پس از شهادت امیرکبیر مینویسد: «بعد از کوتاه شدن سایه امیرکبیر از سرمملکت عموما و از سر دارالفنون خصوصا با وجود بدگمانی که شاه از این موسسه علمی حاصل نموده و توجهی که دولتیان به محو نمودن تمام آثاری که از امیرکبیر باقیمانده دارند میباید دارالفنون به کلی از میان رفته باشد ولی به دو سبب این موسسه صورتاً برهم نمیخورد؛ یکی آنکه شاه از خارجیها ملاحظه دارد و نمیخواهد یا نمیتواند معلمین خارجی را که همه قرارداد با دولت دارند بدون یک عذر موجه جواب بدهد و دیگر آنکه اعیان و اشراف مملکت پی بردهاند که تحصیل اولاد آنها در دارالفنون بهتر و باصرفهتر است از مکتبخانههای خصوصی که در خانههای خود داشتهاند و راضی نمیشوند موسسه منحل گردد این است که صورتش باقی میماند بیآنکه باقیماندن معنای آن رعایت شده باشد.»
🔸 یحیی دولتآبادی، شاعر، خوشنویس، نویسنده ، و از پیشگامان فرهنگ نوین در ایران بود و با توجه به تحصیلاتش در مکتبخانهها و شناخت آنها از نزدیک، در تأسیس مدارس جدید کوشش فراوان کرد و برای آموزش و پرورش در ایران زحمتهای فراوان کشید که تأسیسات مدارس، مدیریت و نوشتن و نشر کتب درسی ابتدائی از آن جمله هستند.
🔸نقل:
@darolfonoon_amirkabir
https://www.tg-me.com/eshtadan
دولتآبادی بخشی از جلد نخست کتاب خود « حیات یحیی» را به دارالفنون اختصاص داده و درباره موانع پیشرفت این مدرسه میگوید: «دارالفنون تهران در اوائل زندگانی خود به یک مانع بزرگ برمیخورد که او را از سرعت بازمیدارد و ان این است که درباریان بیعلم و بیخبر از اوضاع روزگار رفته رفته خاطر شاه جوان را از دارالفنون مضطرب ساخته به او میگویند تحصیلات دارالفنون در مغز محصلین تولید افکار ضدسلطنت مینماید و به این واسطه توجه باطنی شاه را از این موسسه کم مینماید خصوصا که صحبت اصلاحات اساسی و محدود ساختن اختیارات سلطنت هم به میان آمده نظریات درباریان را نزد شاه تایید مینماید.»
او با اشاره به وضعیت این مدرسه پس از شهادت امیرکبیر مینویسد: «بعد از کوتاه شدن سایه امیرکبیر از سرمملکت عموما و از سر دارالفنون خصوصا با وجود بدگمانی که شاه از این موسسه علمی حاصل نموده و توجهی که دولتیان به محو نمودن تمام آثاری که از امیرکبیر باقیمانده دارند میباید دارالفنون به کلی از میان رفته باشد ولی به دو سبب این موسسه صورتاً برهم نمیخورد؛ یکی آنکه شاه از خارجیها ملاحظه دارد و نمیخواهد یا نمیتواند معلمین خارجی را که همه قرارداد با دولت دارند بدون یک عذر موجه جواب بدهد و دیگر آنکه اعیان و اشراف مملکت پی بردهاند که تحصیل اولاد آنها در دارالفنون بهتر و باصرفهتر است از مکتبخانههای خصوصی که در خانههای خود داشتهاند و راضی نمیشوند موسسه منحل گردد این است که صورتش باقی میماند بیآنکه باقیماندن معنای آن رعایت شده باشد.»
🔸 یحیی دولتآبادی، شاعر، خوشنویس، نویسنده ، و از پیشگامان فرهنگ نوین در ایران بود و با توجه به تحصیلاتش در مکتبخانهها و شناخت آنها از نزدیک، در تأسیس مدارس جدید کوشش فراوان کرد و برای آموزش و پرورش در ایران زحمتهای فراوان کشید که تأسیسات مدارس، مدیریت و نوشتن و نشر کتب درسی ابتدائی از آن جمله هستند.
🔸نقل:
@darolfonoon_amirkabir
https://www.tg-me.com/eshtadan
Telegram
attach 📎
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
نومیدی روزی به آخر میرسد
#یکشنبه_ها_و_حافظ
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیرهگون شد خضر فرخپی کجاست
خون چکید از شاخِ گُل بادِ بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حقّ دوستی
حقشناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
اما این غزل در باب هیچ رویداد ویژهای نیست، نگاهی است که شاعر به تمامی اجتماع میافکند و دگرگونی غمانگیز شهر و شهروندان و پیوندهایشان را میبیند:
دوستان صاحبدلان و سواران و میگساران رفتند و از شهریاران نشانی نیست، نه دوستی و نه کوی دوستی! در اینجا پیوسته نوسان و رفت و برگشتی است میان ویژگیها و حالتهای آدمیان با پدیدههای طبیعت، میان یاری، مروت و مستی با شاخ گل و باد بهار و خورشید و باران و ستاره.
انسان و طبیعت هر دو سرنوشتی یگانه دارند و با هم رهسپار خانهٔ فراموشی هستند و تا کرانهٔ جهان تا نهانگاه آب حیات که روشنائی است میروند. اما انگار روشنایی مرده و چراغ رستگاری خاموش است. نهاد جهان پریشان است.
شاعر آنگاه که به روزگار میاندیشد کمتر به زبان
امیدواران و شادکامان سخن میگوید. اما روزگار به خود رها نشده است. آفرینش بیهوده و گردش کار جهان بیموجبی نیست. چون دست مشکلگشای دوست در پسِ پردهٔ این معمای نامعقول و سر در گم پنهان شده، بیگمان نومیدی روزی به آخر میرسد.
در پایان غزلی سراسر بیامید شاعر به خود میگوید:
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
ندانستن راز نشان بیوفائی دوست و رهاشدن کشتی «در سیل فنا» نیست. نوح کشتیبان را از یاد مبر!
در کوی دوست
زندهیاد استاد شاهرخ مسکوب، صفحه ۲۴۰
درسگفتارهای دربارهٔ حافظ از این رسانه منتشر میشود. با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
#حافظ
ـــــــــــــــــــــــ
نومیدی روزی به آخر میرسد
#یکشنبه_ها_و_حافظ
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیرهگون شد خضر فرخپی کجاست
خون چکید از شاخِ گُل بادِ بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حقّ دوستی
حقشناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
اما این غزل در باب هیچ رویداد ویژهای نیست، نگاهی است که شاعر به تمامی اجتماع میافکند و دگرگونی غمانگیز شهر و شهروندان و پیوندهایشان را میبیند:
دوستان صاحبدلان و سواران و میگساران رفتند و از شهریاران نشانی نیست، نه دوستی و نه کوی دوستی! در اینجا پیوسته نوسان و رفت و برگشتی است میان ویژگیها و حالتهای آدمیان با پدیدههای طبیعت، میان یاری، مروت و مستی با شاخ گل و باد بهار و خورشید و باران و ستاره.
انسان و طبیعت هر دو سرنوشتی یگانه دارند و با هم رهسپار خانهٔ فراموشی هستند و تا کرانهٔ جهان تا نهانگاه آب حیات که روشنائی است میروند. اما انگار روشنایی مرده و چراغ رستگاری خاموش است. نهاد جهان پریشان است.
شاعر آنگاه که به روزگار میاندیشد کمتر به زبان
امیدواران و شادکامان سخن میگوید. اما روزگار به خود رها نشده است. آفرینش بیهوده و گردش کار جهان بیموجبی نیست. چون دست مشکلگشای دوست در پسِ پردهٔ این معمای نامعقول و سر در گم پنهان شده، بیگمان نومیدی روزی به آخر میرسد.
در پایان غزلی سراسر بیامید شاعر به خود میگوید:
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
ندانستن راز نشان بیوفائی دوست و رهاشدن کشتی «در سیل فنا» نیست. نوح کشتیبان را از یاد مبر!
در کوی دوست
زندهیاد استاد شاهرخ مسکوب، صفحه ۲۴۰
درسگفتارهای دربارهٔ حافظ از این رسانه منتشر میشود. با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
#حافظ
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
وطن و ملت دو اصل اول وحدت ملّی است
آیا «وطن»، به معنی جامع کلمه، شهر، استان و محلی است که شخص در آنجا متولد شده یا کشوری است که اینها در آن قرار دارد و او از افراد ملتی میباشد که در آن سکونت دارند؟
نگارندۀ این سطور که تولدم در شهر یزد بوده و انتسابم به ایل افشار است و اجدادم از ترکستانها یا از دشت قبچاق به ایران آمدهاند، آیا وطنم یزد است یا ایل افشار یا ایران؟ بدیهی است که ایران وطنم و یزد زادگاهم میباشد. رابطۀ قدیمی ترکستان هم با من بهکلی قطع شده است. اگر کسی از یک سید ایرانی بپرسد آیا شما عرب هستید؟ خواهد گفت نه! من ایرانیام. اگر هنوز هم بعضی به زبان ترکی یا به لسان عربی حرف بزنند، آن زبانها برای ایرانیان فرعی و محلی است، چه زبان اصلی و ملّی آنان فارسی دری میباشد که زبان عموم ملّت ماست. اکنون من و مانندهای من ایرانی تمامعیار هستیم، چه اصفهانی، چه تبریزی، چه کرمانی و چه کردستانی و چه قشقائی باشیم. به این صفت و سمت در داخل و خارج کشور بهوسیلۀ شناسنامه یا گذرنامه شناخته شدهایم- هر زبان و هر مذهب یا هر سابقۀ نژادی و مکانی داشته باشیم. یک نفر آذربایجانی یا کردستانی یا اصفهانی یا ارمنی یا یهودی یا زردشتی همان اندازه ایرانی است که یک نفر خراسانی یا بلوچ و کرمانی ایرانی است، زیرا همه وطن مشترکی دارند که ایران است. اگر بیگانهای در خارج از ایران از یک نفر کرد ایرانی بپرسد وطن شما کجاست یا اهل کجا هستید، خواهد گفت: وطنم ایران است، یا ایرانی هستم. نخواهد گفت: کردم یا وطنم کردستان است. در داخل ایران اگر کسی از یک نفر کاشانی بپرسد اهل کجا هستی؟ خواهد گفت: اهل کاشان.
وطن به اصطلاح امروز، معنی جامعتر و خاص برای خود در دنیا دارد و تنها مربوط به ایران و ایرانی نیست. وطن نزد عوام و در ادبیات قدیم به معنی محل تولد و سکونت بوده است.
ایران کنونی که وطن ما است تاریخ و جغرافیا برای ما ساخته است. مردمی که در این وطن مشترک (جغرافیای تاریخی) زندگی میکنند، موظف به نگهبانی و آبادی آن میباشند، مانند افراد یک خانه که باید خانۀ خود را با هم حفظ کنند و اگر کسی خواست به آن تجاوز کند دفاع نمایند.
[افغاننامه، تألیف دکتر محمود افشار، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۳، ص ۲۴۶-۲۴۸]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی
@AfsharFoundation
آیا «وطن»، به معنی جامع کلمه، شهر، استان و محلی است که شخص در آنجا متولد شده یا کشوری است که اینها در آن قرار دارد و او از افراد ملتی میباشد که در آن سکونت دارند؟
نگارندۀ این سطور که تولدم در شهر یزد بوده و انتسابم به ایل افشار است و اجدادم از ترکستانها یا از دشت قبچاق به ایران آمدهاند، آیا وطنم یزد است یا ایل افشار یا ایران؟ بدیهی است که ایران وطنم و یزد زادگاهم میباشد. رابطۀ قدیمی ترکستان هم با من بهکلی قطع شده است. اگر کسی از یک سید ایرانی بپرسد آیا شما عرب هستید؟ خواهد گفت نه! من ایرانیام. اگر هنوز هم بعضی به زبان ترکی یا به لسان عربی حرف بزنند، آن زبانها برای ایرانیان فرعی و محلی است، چه زبان اصلی و ملّی آنان فارسی دری میباشد که زبان عموم ملّت ماست. اکنون من و مانندهای من ایرانی تمامعیار هستیم، چه اصفهانی، چه تبریزی، چه کرمانی و چه کردستانی و چه قشقائی باشیم. به این صفت و سمت در داخل و خارج کشور بهوسیلۀ شناسنامه یا گذرنامه شناخته شدهایم- هر زبان و هر مذهب یا هر سابقۀ نژادی و مکانی داشته باشیم. یک نفر آذربایجانی یا کردستانی یا اصفهانی یا ارمنی یا یهودی یا زردشتی همان اندازه ایرانی است که یک نفر خراسانی یا بلوچ و کرمانی ایرانی است، زیرا همه وطن مشترکی دارند که ایران است. اگر بیگانهای در خارج از ایران از یک نفر کرد ایرانی بپرسد وطن شما کجاست یا اهل کجا هستید، خواهد گفت: وطنم ایران است، یا ایرانی هستم. نخواهد گفت: کردم یا وطنم کردستان است. در داخل ایران اگر کسی از یک نفر کاشانی بپرسد اهل کجا هستی؟ خواهد گفت: اهل کاشان.
وطن به اصطلاح امروز، معنی جامعتر و خاص برای خود در دنیا دارد و تنها مربوط به ایران و ایرانی نیست. وطن نزد عوام و در ادبیات قدیم به معنی محل تولد و سکونت بوده است.
ایران کنونی که وطن ما است تاریخ و جغرافیا برای ما ساخته است. مردمی که در این وطن مشترک (جغرافیای تاریخی) زندگی میکنند، موظف به نگهبانی و آبادی آن میباشند، مانند افراد یک خانه که باید خانۀ خود را با هم حفظ کنند و اگر کسی خواست به آن تجاوز کند دفاع نمایند.
[افغاننامه، تألیف دکتر محمود افشار، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۳، ص ۲۴۶-۲۴۸]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی
@AfsharFoundation
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
آن سنبلِ گلپرستِ گلگون چون است؟
وآن خال و خط و شاهدِ موزون چون است؟
از دارِ بقا، فتاده در خاکِ فنا
گویی تنِ نازنینش، اکنون چون است؟
#مسعود #مسعودسعدسلمان
نزهةالمجالس؛ چهار هزار رباعی از سیصد شاعر؛ جمال خلیل شروانی؛ تصحیح و مقدّمه و حواشی و توضیحات و توضیحِ زندگانی گویندگان و فهرستها از دکتر محمّدامین ریاحی؛ علمی؛ ۱۳۷۵: ۶۸۴.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
وآن خال و خط و شاهدِ موزون چون است؟
از دارِ بقا، فتاده در خاکِ فنا
گویی تنِ نازنینش، اکنون چون است؟
#مسعود #مسعودسعدسلمان
نزهةالمجالس؛ چهار هزار رباعی از سیصد شاعر؛ جمال خلیل شروانی؛ تصحیح و مقدّمه و حواشی و توضیحات و توضیحِ زندگانی گویندگان و فهرستها از دکتر محمّدامین ریاحی؛ علمی؛ ۱۳۷۵: ۶۸۴.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
🔸 امیرکبیر
رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.
زمان، هنوز همان شرمسارِ بهتزده،
زمین، هنوز همین سختجانِ لال شده،
جهان، هنوز همان دست بستۀ تقدیر!
هنوز، نفرین میبارد از در و دیوار.
هنوز، نفرت از پادشاهِ بدکردار،
هنوز، وحشت از جانیان آدمخوار،
هنوز، لعنت بر بانیان آن تزویر.
هنوز، دستِ صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بیدِ پریشیده سر فکنده به زیر،
هنوز همهمهٔ سروها، که: «ای جلاد!
مزن! مکُش! چه کُنی های؟!
ای پلیدِ شریر!
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر!؟»
هنوز، آب، به سرخی زند که در رگِ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطرۀ گلگونه، رنگ میگیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیرکبیر!
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،
نه خون، که دارویِ غمهایِ مردمِ ایران!
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر.
هنوز زاریِ آب،
هنوز نالۀ باد،
هنوز گوشِ کرِ آسمان، فسونگر پیر!
هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه،
برون خرامی، ای آفتاب عالمگیر.
«نشیمن تو نه این کنج محنتآبادست»
«تو را ز کنگرۀ عرش میزنند صفیر!»
به اسب و پیل چه نازی که رخ به خون شستند،
در این سراچۀ ماتم، پیاده، شاه، وزیر!
چون او دوباره بیاید کسی؟
- محال... محال...
هزار سال بمانی اگر،
چه دیر...
چه دیر... !
#فریدون_مشیری
(از مجموعۀ «ریشه در خاک» ۱۳۶۱)
@kheradsarayeferdowsi
🔸به مناسبت بیستم دی ماه سالروز قتل امیرکبیر.
رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.
زمان، هنوز همان شرمسارِ بهتزده،
زمین، هنوز همین سختجانِ لال شده،
جهان، هنوز همان دست بستۀ تقدیر!
هنوز، نفرین میبارد از در و دیوار.
هنوز، نفرت از پادشاهِ بدکردار،
هنوز، وحشت از جانیان آدمخوار،
هنوز، لعنت بر بانیان آن تزویر.
هنوز، دستِ صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بیدِ پریشیده سر فکنده به زیر،
هنوز همهمهٔ سروها، که: «ای جلاد!
مزن! مکُش! چه کُنی های؟!
ای پلیدِ شریر!
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر!؟»
هنوز، آب، به سرخی زند که در رگِ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطرۀ گلگونه، رنگ میگیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیرکبیر!
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،
نه خون، که دارویِ غمهایِ مردمِ ایران!
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر.
هنوز زاریِ آب،
هنوز نالۀ باد،
هنوز گوشِ کرِ آسمان، فسونگر پیر!
هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه،
برون خرامی، ای آفتاب عالمگیر.
«نشیمن تو نه این کنج محنتآبادست»
«تو را ز کنگرۀ عرش میزنند صفیر!»
به اسب و پیل چه نازی که رخ به خون شستند،
در این سراچۀ ماتم، پیاده، شاه، وزیر!
چون او دوباره بیاید کسی؟
- محال... محال...
هزار سال بمانی اگر،
چه دیر...
چه دیر... !
#فریدون_مشیری
(از مجموعۀ «ریشه در خاک» ۱۳۶۱)
@kheradsarayeferdowsi
🔸به مناسبت بیستم دی ماه سالروز قتل امیرکبیر.
Forwarded from اتچ بات
💥هنوز منتظرانيم تا ز گرمابه برون خرامی...!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
♦️امروز ۲۰ دی سالروز قتل امیرکبیر است یکی از شومترین روزهای تاریخ ایران. من معتقدم ایران با مرگ او یکی از بهترین فرصتهای گذار به دوران مدرن را از دست داد، سرنوشت ملتها به بی نهایت عوامل بستگی دارد اما در این شکی نیست که گاهی در حساسترین دوره های تاریخی با قرار گرفتن یک مصلحی در راس قدرت، میتواند کاری شبیه به معجزه کند چون میجی، بیسمارک، پطر کبیر...
کیمیاگری قدیم بدنبال یافتن اکسیری بود که اجسام را به طلا تبدیل کند. چنین اکسیری وجود ندارد، اما به نظر من، چیزی شبیه به آن وجود دارد و آن اکسیر همانا وجودِ دستهایِ نخبگان سیاسی هر جامعه است، دستهایی که با نبوغ خود، بحرانها را به فرصتهای طلایی بدل میکنند و البته برعکسِ کوتوله های سیاسی که فرصتها را نیز به بحران بدل میکنند!.
♦️پس، آن نیشتری که در 1852م در حمام فین کاشان بر آن رگ نهاده شد نه رگِ امیر که در واقع، رگِ نوسازی ایران بود، بطوریکه چهل پنج سال پس از کشتن امیر، میرزا رضا کرمانی قاتل شاه در استنطاق خود، این تصویر مایوس کننده را از اوضاع و احوال ایران بدست میدهد:
«قدرى پايتان را از خاك ايران بيرون بگذاريد در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشقآباد و خاك روسيه هزار هزار رعيت بيچاره ايرانى ببينيد كه از وطن عزيز خود از دست تعدى و ظلم فرار كرده كثيفترين كسب و شغلها را از ناچارى پيش گرفته اند هرچه حمال و كناس و الاغى و مزدور در آن نقاط میبينيد همه ايرانى هستند آخر اين گله هاى گوسفند شما مرتع لازم دارند كه چرا كنند تا شيرشان زياد شود كه هم به بچههاى خود بدهند هم شما بدوشيد، نه اينكه تا شير دارند بدوشيد، شير كه ندارد گوشت تنشان را بكلاشيد...»
(تاریخ بیداری ایرانیان...ج1ص۸۲)
♦️شبی که فرمان قتل امیرکبیر گرفته شد، سرسختترین دشمنانِ امیر و در واقع دشمنان ایران، شاه جوان را محاصره کرده، حسابی مست ساختند و سپس، فرمان قتلش را گرفته بدست حاج علیخان دادند و او سحرگاه دهم ژانویه1852عازم کاشان شد:
«...به دلاک دستور داد رگهای هر دو بازویش را بزند و دو کف دستش را روی زمین نهاد در حالیکه خون از بازوانش فوران داشت در این وقت میرغضب به امر فراشباشی با چکمه لگدی به میان دو کتف امیر نواخت،چون امیر درغلتید دستمالی را لوله کرد به حلق امیر فرو برد و گلویش را فشرد تا جان داد»
(امیرکبیر و ایران،آدمیت...ص717)
♦️امیر می دانست دشمن اصلی مردم جهل و نادانی است روزنامه خواندن را برای دولتیان اجباری کرده بود! در سال 1264ق. برای واكسن زدن كودكان مجبور شد به زور و جریمه متوسل شود چون فالگيرها و دعانويسها شايعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه يافتن جن به خون انسان ميشود.
در عرض کمتر از چهار سال صدارتش، کاری کرد کارستان...!
اما پس قتلش، میرزا آقاخان نوری سرسپردترین مزدبگیر انگلستان، بجایش صدراعظم ایران شد میگفت برای رسیدن به هدفم اگر لازم باشد:
«ريش خودم را در كون خر مىكنم، چون كار گذشت بيرون مىآورم، مىشُويم، گلاب ميرنم»!.
خاطرات و خطرات...ص 57).
و همین رذل، در نامه خصوصی به شاه نوشت:
«بحمدالله که میرزاتقی خان غیرمرحوم به درک واصل شد خدا جان این چاکر را و جمیع اولاد آدم و عالم را فدای یک جمله دستخط شاه نماید...»
اما همین شخصِ پلید در انظار عمومی تبلیغ میکرد که میرزاتقی خان از بیماری مرده:
«میرزاتقی خان در فین کاشان به ناخوشی سینه پهلو وفات کرده و مرحوم شد خدا بیامرزد تف بر این دنیا...»
♦️ناصرالدین شاه ۴۵سال پس از امیر زنده ماند بارها با تحسر گریست و لحظه ای از بزرگترین اشتباه زندگیش غافل نشد، یکسال قبل از کشته شدنش رفته بود به زادگاه امیرکبیر برای سواری. یک مرتبه چوپانی می بیند که شبیه امیر بوده، احضارش می کند و چوپان میگوید که پدر من با پدر امیرکبیر پسرعمو بودند و ناصرالدین شاه او را به تهران آورده، شغل و منصب میدهد! اما بندی را که ۴۵ سال پیش، به آب داده بود دیگر هیچوقت قابل جبران نبود.
در حصار چاپلوسان گرفتار آمده و کشور غرق در فساد و تباهی گشته بود یکبار که اوضاعِ آشفته کشور، آشفته ترش کرده بود از سرِ پشيمانى از قتل امیرکبیر، به ولیعهدش مظفرالدين شاه نوشت:
«قدر نوكر خوب را بدان، من چهل سال است بعد از امير، خواستم از چوب آدم بتراشم اما نتوانستم»
♦️پس از قتل امیر، در بین مردم ایران ضرب المثل شد که وقتی ميخواستند از كاری مُحال گویند ميگفتند:
«وقتي امير از گرمابه بيرون آید!»
هر دو کشور، ژاپنِ میجی و ایرانِ امیرکبیر، تقریبا شبیه هم و باهم آغاز کردند اما میجی چهل سال فرصت پیدا کرد و امیر چهار سال...!
چه میشد اگر امیر نیز چهل سال فرصت میکرد...؟!
اما تاریخ ایران، تو گویی تاریخ اگرها و حسرت هاست...!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
♦️امروز ۲۰ دی سالروز قتل امیرکبیر است یکی از شومترین روزهای تاریخ ایران. من معتقدم ایران با مرگ او یکی از بهترین فرصتهای گذار به دوران مدرن را از دست داد، سرنوشت ملتها به بی نهایت عوامل بستگی دارد اما در این شکی نیست که گاهی در حساسترین دوره های تاریخی با قرار گرفتن یک مصلحی در راس قدرت، میتواند کاری شبیه به معجزه کند چون میجی، بیسمارک، پطر کبیر...
کیمیاگری قدیم بدنبال یافتن اکسیری بود که اجسام را به طلا تبدیل کند. چنین اکسیری وجود ندارد، اما به نظر من، چیزی شبیه به آن وجود دارد و آن اکسیر همانا وجودِ دستهایِ نخبگان سیاسی هر جامعه است، دستهایی که با نبوغ خود، بحرانها را به فرصتهای طلایی بدل میکنند و البته برعکسِ کوتوله های سیاسی که فرصتها را نیز به بحران بدل میکنند!.
♦️پس، آن نیشتری که در 1852م در حمام فین کاشان بر آن رگ نهاده شد نه رگِ امیر که در واقع، رگِ نوسازی ایران بود، بطوریکه چهل پنج سال پس از کشتن امیر، میرزا رضا کرمانی قاتل شاه در استنطاق خود، این تصویر مایوس کننده را از اوضاع و احوال ایران بدست میدهد:
«قدرى پايتان را از خاك ايران بيرون بگذاريد در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشقآباد و خاك روسيه هزار هزار رعيت بيچاره ايرانى ببينيد كه از وطن عزيز خود از دست تعدى و ظلم فرار كرده كثيفترين كسب و شغلها را از ناچارى پيش گرفته اند هرچه حمال و كناس و الاغى و مزدور در آن نقاط میبينيد همه ايرانى هستند آخر اين گله هاى گوسفند شما مرتع لازم دارند كه چرا كنند تا شيرشان زياد شود كه هم به بچههاى خود بدهند هم شما بدوشيد، نه اينكه تا شير دارند بدوشيد، شير كه ندارد گوشت تنشان را بكلاشيد...»
(تاریخ بیداری ایرانیان...ج1ص۸۲)
♦️شبی که فرمان قتل امیرکبیر گرفته شد، سرسختترین دشمنانِ امیر و در واقع دشمنان ایران، شاه جوان را محاصره کرده، حسابی مست ساختند و سپس، فرمان قتلش را گرفته بدست حاج علیخان دادند و او سحرگاه دهم ژانویه1852عازم کاشان شد:
«...به دلاک دستور داد رگهای هر دو بازویش را بزند و دو کف دستش را روی زمین نهاد در حالیکه خون از بازوانش فوران داشت در این وقت میرغضب به امر فراشباشی با چکمه لگدی به میان دو کتف امیر نواخت،چون امیر درغلتید دستمالی را لوله کرد به حلق امیر فرو برد و گلویش را فشرد تا جان داد»
(امیرکبیر و ایران،آدمیت...ص717)
♦️امیر می دانست دشمن اصلی مردم جهل و نادانی است روزنامه خواندن را برای دولتیان اجباری کرده بود! در سال 1264ق. برای واكسن زدن كودكان مجبور شد به زور و جریمه متوسل شود چون فالگيرها و دعانويسها شايعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه يافتن جن به خون انسان ميشود.
در عرض کمتر از چهار سال صدارتش، کاری کرد کارستان...!
اما پس قتلش، میرزا آقاخان نوری سرسپردترین مزدبگیر انگلستان، بجایش صدراعظم ایران شد میگفت برای رسیدن به هدفم اگر لازم باشد:
«ريش خودم را در كون خر مىكنم، چون كار گذشت بيرون مىآورم، مىشُويم، گلاب ميرنم»!.
خاطرات و خطرات...ص 57).
و همین رذل، در نامه خصوصی به شاه نوشت:
«بحمدالله که میرزاتقی خان غیرمرحوم به درک واصل شد خدا جان این چاکر را و جمیع اولاد آدم و عالم را فدای یک جمله دستخط شاه نماید...»
اما همین شخصِ پلید در انظار عمومی تبلیغ میکرد که میرزاتقی خان از بیماری مرده:
«میرزاتقی خان در فین کاشان به ناخوشی سینه پهلو وفات کرده و مرحوم شد خدا بیامرزد تف بر این دنیا...»
♦️ناصرالدین شاه ۴۵سال پس از امیر زنده ماند بارها با تحسر گریست و لحظه ای از بزرگترین اشتباه زندگیش غافل نشد، یکسال قبل از کشته شدنش رفته بود به زادگاه امیرکبیر برای سواری. یک مرتبه چوپانی می بیند که شبیه امیر بوده، احضارش می کند و چوپان میگوید که پدر من با پدر امیرکبیر پسرعمو بودند و ناصرالدین شاه او را به تهران آورده، شغل و منصب میدهد! اما بندی را که ۴۵ سال پیش، به آب داده بود دیگر هیچوقت قابل جبران نبود.
در حصار چاپلوسان گرفتار آمده و کشور غرق در فساد و تباهی گشته بود یکبار که اوضاعِ آشفته کشور، آشفته ترش کرده بود از سرِ پشيمانى از قتل امیرکبیر، به ولیعهدش مظفرالدين شاه نوشت:
«قدر نوكر خوب را بدان، من چهل سال است بعد از امير، خواستم از چوب آدم بتراشم اما نتوانستم»
♦️پس از قتل امیر، در بین مردم ایران ضرب المثل شد که وقتی ميخواستند از كاری مُحال گویند ميگفتند:
«وقتي امير از گرمابه بيرون آید!»
هر دو کشور، ژاپنِ میجی و ایرانِ امیرکبیر، تقریبا شبیه هم و باهم آغاز کردند اما میجی چهل سال فرصت پیدا کرد و امیر چهار سال...!
چه میشد اگر امیر نیز چهل سال فرصت میکرد...؟!
اما تاریخ ایران، تو گویی تاریخ اگرها و حسرت هاست...!
Telegram
attach 📎
تابلوی شکوهمند امیر کبیر
اثر شادروان استاد میر مصور ارژنگی
محل نگهداری: تهران، کاخ گلستان
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
اثر شادروان استاد میر مصور ارژنگی
محل نگهداری: تهران، کاخ گلستان
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
Forwarded from فرهنگستان زبان و ادب فارسی
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
با اندوه بسیار، باخبر شدیم پژوهشگر توانای تاریخ ایران و ادب فارسی، شاهنامهپژوه برجسته و عضو هیئتعلمی بازنشستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، زندهیاد دکتر ابوالفضل خطیبی پس از تحمّل دورهای بیماری، چشم از جهان فروبست.
روابطعمومی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، با تجلیل از خدمات ماندگار علمی و فرهنگی این محقّق نکتهسنج و ایراندوست، درگذشت خسارتبار وی را به جامعۀ علمی کشور، همکاران فرهنگستان، بازماندگان آن زندهیاد، بهویژه همسر داغدار ایشان و همکار گرامیمان در گروه دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در شبهقاره، سرکار خانم دکتر فریبا شکوهی تسلیت میگوید.
یادش گرامی و روانش شاد
با اندوه بسیار، باخبر شدیم پژوهشگر توانای تاریخ ایران و ادب فارسی، شاهنامهپژوه برجسته و عضو هیئتعلمی بازنشستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، زندهیاد دکتر ابوالفضل خطیبی پس از تحمّل دورهای بیماری، چشم از جهان فروبست.
روابطعمومی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، با تجلیل از خدمات ماندگار علمی و فرهنگی این محقّق نکتهسنج و ایراندوست، درگذشت خسارتبار وی را به جامعۀ علمی کشور، همکاران فرهنگستان، بازماندگان آن زندهیاد، بهویژه همسر داغدار ایشان و همکار گرامیمان در گروه دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در شبهقاره، سرکار خانم دکتر فریبا شکوهی تسلیت میگوید.
یادش گرامی و روانش شاد
Forwarded from Pahlavi Notes یادداشتهای پهلوی
خطیبی، ابوالفضل/xatibi, abolfazl/
نویسنده، پژوهشگر ایرانی و شاهنامهشناس.
خطیبی در 25 اردیبهشت ۱۳۳۹ شمسی در روستای امامزاده علیاکبر از توابع بخش آرادان در شهرستان گرمسار زاده شد و دوران ابتدایی را در همان روستا و راهنمایی و دبیرستان را در آرادان سپری کرد. در سال ۱۳۵۸ در رشتۀ تاریخ وارد دانشگاه شیراز شد و در ۱۳۶۵ مدرک کارشناسی گرفت. در سالهای ۱۳۷۵– ۱۳۷۸ دورۀ کارشناسی ارشد را در رشتۀ فرهنگ و زبانهای باستانی ایران در پژوهشگاه علوم انسانی، زیر نظر استادانی چون محسن ابوالقاسمی، کتایون مزداپور، محمدرضا راشد محصّل و مهشید میرفخرایی گذراند و در سالهای ۱۳۹۰–۱۳۹۴ در همان پژوهشگاه در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی دورۀ دکتری را سپری کرد و در ۲۵ آذر ۱۳۹۴ از رسالۀ دکتری خود باعنوان «بررسی انتقادی مهمترین قطعات و بیتهای الحاقی شاهنامه» دفاع کرد.
از سال ۱۳۶۸پس از اتمام دورۀ سربازی، در چند مرکز پژوهشی از جمله مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی (۱۳۶۸–۱۳۷۵)، مرکز نشر دانشگاهی (1382-1387) و فرهنگستان زبان و ادب فارسی (از ۱۳۷۵ تا کنون) به فعالیت پرداخت. او در مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، نخست زیر نظر عباس زریاب خوئی و صادق سجادی به نگارش و ویرایش مدخلهای تاریخ ایران و اسلام اشتغال داشت، اما پس از نگارش چند مقاله زیر نظر فتحالله مجتبائی، در حوزۀ شاهنامه وادب حماسی از جمله «ابوعلی بلخی»، «ابومنصور محمد بن عبدالرّزاق»، «اسدی طوسی» به شاهنامهشناسی روی آورد و از آن زمان پژوهشهای خود را بیشتر بر این حوزه متمرکز کرد.
خطیبی از سال 1375 در فرهنگستان زبان و ادب فارسی به پژوهشهای خود در حوزۀ ادبیات فارسی ادامه داد و در 1387 به عضویت هیئت علمی فرهنگستان درآمد. او سالها در مقام معاون گروه فرهنگنویسی (1378-1392)، زیر نظر مدیر این گروه علیاشرف صادقی در تهیّۀ پیکرۀ رایانهای واژگان متون فارسی و پیشبرد فرهنگ جامع زبان فارسی به فعالیت پرداخت و همزمان مقالات خود را در حوزۀ شاهنامهشناسی در دانشنامههای فرهنگستان بهویژه دانشنامۀ زبان و ادب فارسی و نشریات فرهنگستان، بهویژه نامۀ فرهنگستان و فرهنگنویسی منتشر میکرد. او همزمان با کار در فرهنگستان، در سال 1379 به پیشنهاد جلال خالقی مطلق، در تصحیح انتقادی دفتر هفتم شاهنامه و نگارش یادداشتهای آن، همکاری با ایشان را آغاز کرد و این همکاری تا سال 1389 ادامه یافت. از دیگر فعالیتهای خطیبی معاونت سردبیری دو مجلۀ نامۀ ایران باستان (از نشریات ادواری مرکز نشر دانشگاهی: از شمارۀ 1 تا 11) و فرهنگنویسی (از ویژهنامههای نامۀ فرهنگستان: از شمارۀ 1 تا 7) بوده است.
از خطیبی تا کنون 10 کتاب در حوزۀ شاهنامهشناسی و ادب حماسی (تألیف، ترجمه، تصحیح انتقادی متون)، بیش از 240 مقاله و 30 نقد و بررسی کتاب در همین حوزه و نیز حوزههای ادبیات فارسی، تاریخ ایران و فرهنگ و زبانهای باستانی ایران در دانشنامهها (از جمله: دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، فرهنگ آثارِ ایرانی- اسلامی، دانشنامۀ ایران، دانشنامۀ فرهنگ مردم)، مجلّهها (از جمله: نشر دانش، نامۀ فرهنگستان، فرهنگنویسی، کتاب ماه، جستارهای ادبی، پاژ و بخارا) مجموعهها و جشننامهها منتشر شده است (برای فهرست کامل این آثار، نک: اکادمیای نویسنده به نشانی: https://persianacademy.academia.edu/AbolfazlKhatibi). یکی از مقالههای نویسنده با عنوان «اصالت كهنترين نسخة شاهنامه (فلورانس 614 هـ.ق)»، چاپ شده در نشر دانش (س21، ش1، بهار 1384) در آيين بزرگداشت حاميان نسخههاي خطي (سوم آذر ماه 1384) به عنوان مقالة برگزيده شناخته شد.
کتابها.
منابع
«ابوالفضل خطیبی» در ویکیپدیای فارسی: https://fa.wikipedia.org/wiki
«پیمان بستم که تا پایان عمر دربارۀ شاهنامه تحقیق کنم»، گفتگوی خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) با ابوالفضل خطیبی، دهم آذر 1397: http://www.ibna.ir/fa/tolidi/266536/
فهرست آثار ابوالفضل خطیبی در اکادمیا: https://persianacademy.academia.edu/AbolfazlKhatibi
برگرفته از دانشنامۀ ادبیات حماسی، زیر نظر محمدجعفر یاحقی (زیر چاپ)
نویسنده، پژوهشگر ایرانی و شاهنامهشناس.
خطیبی در 25 اردیبهشت ۱۳۳۹ شمسی در روستای امامزاده علیاکبر از توابع بخش آرادان در شهرستان گرمسار زاده شد و دوران ابتدایی را در همان روستا و راهنمایی و دبیرستان را در آرادان سپری کرد. در سال ۱۳۵۸ در رشتۀ تاریخ وارد دانشگاه شیراز شد و در ۱۳۶۵ مدرک کارشناسی گرفت. در سالهای ۱۳۷۵– ۱۳۷۸ دورۀ کارشناسی ارشد را در رشتۀ فرهنگ و زبانهای باستانی ایران در پژوهشگاه علوم انسانی، زیر نظر استادانی چون محسن ابوالقاسمی، کتایون مزداپور، محمدرضا راشد محصّل و مهشید میرفخرایی گذراند و در سالهای ۱۳۹۰–۱۳۹۴ در همان پژوهشگاه در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی دورۀ دکتری را سپری کرد و در ۲۵ آذر ۱۳۹۴ از رسالۀ دکتری خود باعنوان «بررسی انتقادی مهمترین قطعات و بیتهای الحاقی شاهنامه» دفاع کرد.
از سال ۱۳۶۸پس از اتمام دورۀ سربازی، در چند مرکز پژوهشی از جمله مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی (۱۳۶۸–۱۳۷۵)، مرکز نشر دانشگاهی (1382-1387) و فرهنگستان زبان و ادب فارسی (از ۱۳۷۵ تا کنون) به فعالیت پرداخت. او در مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، نخست زیر نظر عباس زریاب خوئی و صادق سجادی به نگارش و ویرایش مدخلهای تاریخ ایران و اسلام اشتغال داشت، اما پس از نگارش چند مقاله زیر نظر فتحالله مجتبائی، در حوزۀ شاهنامه وادب حماسی از جمله «ابوعلی بلخی»، «ابومنصور محمد بن عبدالرّزاق»، «اسدی طوسی» به شاهنامهشناسی روی آورد و از آن زمان پژوهشهای خود را بیشتر بر این حوزه متمرکز کرد.
خطیبی از سال 1375 در فرهنگستان زبان و ادب فارسی به پژوهشهای خود در حوزۀ ادبیات فارسی ادامه داد و در 1387 به عضویت هیئت علمی فرهنگستان درآمد. او سالها در مقام معاون گروه فرهنگنویسی (1378-1392)، زیر نظر مدیر این گروه علیاشرف صادقی در تهیّۀ پیکرۀ رایانهای واژگان متون فارسی و پیشبرد فرهنگ جامع زبان فارسی به فعالیت پرداخت و همزمان مقالات خود را در حوزۀ شاهنامهشناسی در دانشنامههای فرهنگستان بهویژه دانشنامۀ زبان و ادب فارسی و نشریات فرهنگستان، بهویژه نامۀ فرهنگستان و فرهنگنویسی منتشر میکرد. او همزمان با کار در فرهنگستان، در سال 1379 به پیشنهاد جلال خالقی مطلق، در تصحیح انتقادی دفتر هفتم شاهنامه و نگارش یادداشتهای آن، همکاری با ایشان را آغاز کرد و این همکاری تا سال 1389 ادامه یافت. از دیگر فعالیتهای خطیبی معاونت سردبیری دو مجلۀ نامۀ ایران باستان (از نشریات ادواری مرکز نشر دانشگاهی: از شمارۀ 1 تا 11) و فرهنگنویسی (از ویژهنامههای نامۀ فرهنگستان: از شمارۀ 1 تا 7) بوده است.
از خطیبی تا کنون 10 کتاب در حوزۀ شاهنامهشناسی و ادب حماسی (تألیف، ترجمه، تصحیح انتقادی متون)، بیش از 240 مقاله و 30 نقد و بررسی کتاب در همین حوزه و نیز حوزههای ادبیات فارسی، تاریخ ایران و فرهنگ و زبانهای باستانی ایران در دانشنامهها (از جمله: دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، فرهنگ آثارِ ایرانی- اسلامی، دانشنامۀ ایران، دانشنامۀ فرهنگ مردم)، مجلّهها (از جمله: نشر دانش، نامۀ فرهنگستان، فرهنگنویسی، کتاب ماه، جستارهای ادبی، پاژ و بخارا) مجموعهها و جشننامهها منتشر شده است (برای فهرست کامل این آثار، نک: اکادمیای نویسنده به نشانی: https://persianacademy.academia.edu/AbolfazlKhatibi). یکی از مقالههای نویسنده با عنوان «اصالت كهنترين نسخة شاهنامه (فلورانس 614 هـ.ق)»، چاپ شده در نشر دانش (س21، ش1، بهار 1384) در آيين بزرگداشت حاميان نسخههاي خطي (سوم آذر ماه 1384) به عنوان مقالة برگزيده شناخته شد.
کتابها.
منابع
«ابوالفضل خطیبی» در ویکیپدیای فارسی: https://fa.wikipedia.org/wiki
«پیمان بستم که تا پایان عمر دربارۀ شاهنامه تحقیق کنم»، گفتگوی خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) با ابوالفضل خطیبی، دهم آذر 1397: http://www.ibna.ir/fa/tolidi/266536/
فهرست آثار ابوالفضل خطیبی در اکادمیا: https://persianacademy.academia.edu/AbolfazlKhatibi
برگرفته از دانشنامۀ ادبیات حماسی، زیر نظر محمدجعفر یاحقی (زیر چاپ)
persianacademy.academia.edu
Abolfazl Khatibi | Academy of Persian Language and Literature - Academia.edu
Abolfazl Khatibi, Academy of Persian Language and Literature, Lexicography Department, Department Member. Studies Shahnameh, Iranian Studies, and Iranian Languages. خطیبی، ابوالفضل/xatibi, abolfazl/ نویسنده، پژوهشگر ایرانی و شاهنامهشناس. خطیبی در 25
Forwarded from یادداشتهای سید احمدرضا قائممقامی
خاموشی دوست
ابوالفضل خطیبی پس از چند سال کشیدن رنج بیماری درگذشت. از روز اول که مرا دید لطف او نمودار بود و پس از آن نیز هیچ گاه از تحسین و تشویق و نواخت من بازنایستاد و تعریفها کرد که همه از بخشش او بود، نه سزاواری من. این لطف را نسبت به بسیار کسان داشت. نسبت به پذیرفتن نقدها و سخنان مخالف دیگران گشوده بود. در پذیرفتن سهوها و اشتباهات خود، که برخاسته از طبیعت آدمی است، ندیدم که لجاجی بورزد، مگر آنکه دلایل را کافی نمییافت. اگر دلایل را کافی مییافت، سپاسگزار ناقد و گوینده میشد. آراء خود را پیش از چاپ با بعضی دوستانش، از جمله گاهی من، در میان میگذاشت. در آرائش پست و بلند البته بود، و این نیز برخاسته از طبیعت آدمی بود، ولی در طی این سالها به حل مسائلی از مسائل شاهنامه توفیق یافت که فضیلت بزرگی برای او بود. بعضی ترجمهها نیز از تتبعات غربیان کرد که مهمترینشان اثر استاد سوئدی رینگرن دربارهٔ بخت و تقدیر در شاهنامه بود. سالها برای دانشنامهها مقاله نوشت و کارهای بسیار دیگر کرد، ولی بزرگترین کارش تصحیح دفتری از دفترهای شاهنامه بود. این را باید به عنوان ارجمندترین میراث او قدر شناخت و بر او درود فرستاد.
جز مشورتها و همفکری و همکاری در کار تعریف فرهنگ، دو مقاله نیز با من نوشت که اگر از آنها تعریف و تمجید کنم، سخنم به شائبهٔ خودپسندی خواهد آمیخت. مقالهٔ دوم را چند صفحه نوشته بود که به من سپرد که تکمیل کنم. من به سبب مشغله قدری کندی و درنگ کردم. دو سه بار گفت که اگر کاملش نکنی، همین را میدهم به اسم هر دو چاپ کنند. با خنده و شوخی تهدید میکرد. بار آخر زنگ زد گفت قائم، من دارم میمیرم، این را تمام کن. آغاز شدت گرفتن بیماریش بود. و امروز مرد و من یار و همراه و مشوق و حامیی را از دست دادم و تحقیقات شاهنامه محققی خستگیناپذیر را.
دو هفته پیش آخرین بار بود که تلفنی با او صحبت کردم. امیدوار بود که مقدمات پیوند کبد آماده شود، ولی در سخنش ناامیدی بیش از گذشته بود. از رنج بیماری شبها خواب نداشت و میگفت شبها که بیدارم به حال جوانانی که از کف میروند زار زار گریه میکنم و گریه بند نمیآید. خاک بر او خوش باد که ایراندوست و میهنپرست بود، و خداش بیامرزاد و به خاندان و نزدیکان و خویشان و دوستان او شکیبایی ارزانی کناد.
ابوالفضل خطیبی پس از چند سال کشیدن رنج بیماری درگذشت. از روز اول که مرا دید لطف او نمودار بود و پس از آن نیز هیچ گاه از تحسین و تشویق و نواخت من بازنایستاد و تعریفها کرد که همه از بخشش او بود، نه سزاواری من. این لطف را نسبت به بسیار کسان داشت. نسبت به پذیرفتن نقدها و سخنان مخالف دیگران گشوده بود. در پذیرفتن سهوها و اشتباهات خود، که برخاسته از طبیعت آدمی است، ندیدم که لجاجی بورزد، مگر آنکه دلایل را کافی نمییافت. اگر دلایل را کافی مییافت، سپاسگزار ناقد و گوینده میشد. آراء خود را پیش از چاپ با بعضی دوستانش، از جمله گاهی من، در میان میگذاشت. در آرائش پست و بلند البته بود، و این نیز برخاسته از طبیعت آدمی بود، ولی در طی این سالها به حل مسائلی از مسائل شاهنامه توفیق یافت که فضیلت بزرگی برای او بود. بعضی ترجمهها نیز از تتبعات غربیان کرد که مهمترینشان اثر استاد سوئدی رینگرن دربارهٔ بخت و تقدیر در شاهنامه بود. سالها برای دانشنامهها مقاله نوشت و کارهای بسیار دیگر کرد، ولی بزرگترین کارش تصحیح دفتری از دفترهای شاهنامه بود. این را باید به عنوان ارجمندترین میراث او قدر شناخت و بر او درود فرستاد.
جز مشورتها و همفکری و همکاری در کار تعریف فرهنگ، دو مقاله نیز با من نوشت که اگر از آنها تعریف و تمجید کنم، سخنم به شائبهٔ خودپسندی خواهد آمیخت. مقالهٔ دوم را چند صفحه نوشته بود که به من سپرد که تکمیل کنم. من به سبب مشغله قدری کندی و درنگ کردم. دو سه بار گفت که اگر کاملش نکنی، همین را میدهم به اسم هر دو چاپ کنند. با خنده و شوخی تهدید میکرد. بار آخر زنگ زد گفت قائم، من دارم میمیرم، این را تمام کن. آغاز شدت گرفتن بیماریش بود. و امروز مرد و من یار و همراه و مشوق و حامیی را از دست دادم و تحقیقات شاهنامه محققی خستگیناپذیر را.
دو هفته پیش آخرین بار بود که تلفنی با او صحبت کردم. امیدوار بود که مقدمات پیوند کبد آماده شود، ولی در سخنش ناامیدی بیش از گذشته بود. از رنج بیماری شبها خواب نداشت و میگفت شبها که بیدارم به حال جوانانی که از کف میروند زار زار گریه میکنم و گریه بند نمیآید. خاک بر او خوش باد که ایراندوست و میهنپرست بود، و خداش بیامرزاد و به خاندان و نزدیکان و خویشان و دوستان او شکیبایی ارزانی کناد.
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
به من بیاموز مادر!
▪️به من بیاموز
چگونه عطر، به گُلِ سُرخش باز میگردد
تا من به تو باز گردم
مادر!
به من بیاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر میشود
و رودخانه، سرچشمه
وآذرخشها، ابر
و چگونه برگهای پاییز دوباره به شاخهها
باز میگردد
تا من به تو بازگردم
مادر!...
[غادة السَّمّان، غمنامهای برای یاسمنها
ترجمهٔ دکتر عبدالحسین فرزاد]
عکس اول: دیدیم استاد بعد زیارت حضرت رضا علیهالسلام و دیدار از محل درس استادش ادیب نیشابوری در بست پایینخیابان، به گوشهای در اطراف مشهدِ رضوی حرکت کردند. پشت سر ایشان حرکت کردیم. آنجا رسیدند و ایستادند. گویا اینجا مزار مادر ایشان است. روزگاری سنگهای قبری داشته اما الان رویش، با سنگهای جدید فرش شده است.
عکس دوم: به وضوح بر مزار مادر میگریَد؛ طوری که شانههایش تکان میخورد. بعد، عینک خود را برداشت و با دستمال پاک کرد و به راهش ادامه داد.
[روایتی بود از دکتر محمدرفیع جلالی، در سفر و همصحبتی با استاد محمدرضا شفیعی کدکنی به خراسان، تیرماه ۱۳۹۸. برای شما نوشتیم]
ـــــــــــــــــــــــ
به من بیاموز مادر!
▪️به من بیاموز
چگونه عطر، به گُلِ سُرخش باز میگردد
تا من به تو باز گردم
مادر!
به من بیاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر میشود
و رودخانه، سرچشمه
وآذرخشها، ابر
و چگونه برگهای پاییز دوباره به شاخهها
باز میگردد
تا من به تو بازگردم
مادر!...
[غادة السَّمّان، غمنامهای برای یاسمنها
ترجمهٔ دکتر عبدالحسین فرزاد]
عکس اول: دیدیم استاد بعد زیارت حضرت رضا علیهالسلام و دیدار از محل درس استادش ادیب نیشابوری در بست پایینخیابان، به گوشهای در اطراف مشهدِ رضوی حرکت کردند. پشت سر ایشان حرکت کردیم. آنجا رسیدند و ایستادند. گویا اینجا مزار مادر ایشان است. روزگاری سنگهای قبری داشته اما الان رویش، با سنگهای جدید فرش شده است.
عکس دوم: به وضوح بر مزار مادر میگریَد؛ طوری که شانههایش تکان میخورد. بعد، عینک خود را برداشت و با دستمال پاک کرد و به راهش ادامه داد.
[روایتی بود از دکتر محمدرفیع جلالی، در سفر و همصحبتی با استاد محمدرضا شفیعی کدکنی به خراسان، تیرماه ۱۳۹۸. برای شما نوشتیم]
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
شاهنامه
خودآگاهِ جمعیِ ایرانیان است.
▪️هویّت ایرانی ریشه در اسطورههایی دارد که از هزاران سال پیش نیاکان ما آنها را خلق کردند و استمرار بخشیدند و داستانهای حماسی دربارهٔ شاهان و پهلوانان آرمانی ایرانیان چون کیخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم در تاریخ ایران، پشتوانههای فکری و معنوی نیرومندی بود که همبستگی ملّی را تقویت میکرد. از سپیدهدمِ تاریخ تاکنون، ایرانیان، به رغم آنکه ایران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده و گاه با انقراضِ سلسلهٔ شاهنشاهی سرتاسر کشور به دست بیگانگان افتاده، هیچگاه هویّت خود را فراموش نکردند و در سختترین روزگاران که گمان میرفت همهچیز نابود شده، حلقههای مرئی و نامرئی هویّت ملّی چنان آنان را با یکدیگر پیوند داده که توانستند ققنوسوار از میان تلی از خاکستر دگربار سر بر آورند.
پس از فتح ایران به دست اعرابِ مسلمان یکپارچگی سیاسی و دینی از ایران رخت بربست. اما اندیشهٔ یکپارچگی ایران با ترجمهٔ خداینامه به زبان عربی و فارسی دَری باقی ماند و در قرن چهارم هجری با سروده شدن شاهنامه شکل نهایی یافت.
پس از فردوسی، هویّت ایرانی نه در بستر حکومتی یکپارچه بهلحاظ سیاسی و دینی بلکه در بستری فرهنگی، ادبی و هنری استمرار یافت. ایرانیان شاهنامه را چون شناسنامهٔ ملّی خود حفظ کردند و منتظر فرصتی بودند تا یکپارچگی سیاسی و جغرافیائیِ روزگار کهن را زنده کنند که کردند. پس از پدید آمدن شاهنامه تا پانصد سال بعد که صفویان یکپارچگی سیاسی را به ایران بازگرداندند، بهرغم وجود حکومتهای محلی، مفهوم ایرانشهر همچنان به حیات خود ادامه داد. گواه این معنی در مدیحههای شاعرانی چون سنایی، نظامی، خاقانی، خواجوی کرمانی و عبید زاکانی نهفته است که پادشاهان، ممدوح خود را هر چند بر قلمروی در گوشهای از ایرانزمین حکم میراندند، شاه ایران یا خسرو ایران خطاب میکردند.
هویّت ایرانی در شاهنامه در تحقیر ملّتهای دیگر نیست که رنگ و جلا مییابد بلکه خود بر بنیادهای فکری و معنوی و اخلاقی نیرومندی استوار است. از همین رو، ملّیگرایی ایرانیان در طول تاریخ هیچگاه به نژادپرستی نفرتانگیزی چون نازیسم و فاشیسم در قرن بیستم مبدل نشد. در قرن بیست و یکم ایرانیان میتوانند بر پایهٔ همان بنیادها، به ویژه بنیادهای اخلاقی که در سرتاسر شاهنامه موج میزند، در جهانی که در اثر پیشرفتهای برقآسا در فناوری ارتباطات، بیم آن میرود که بسیاری از فرهنگهای بومی فراموش شوند، هویّت ایرانی خود را حفظ کنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اینکه اگر دیوان حافظ ناخودآگاه جمعی ایرانیان را باز میتاباند، شاهنامه خودآگاهِ جمعی ایرانیان است.
هویّت ایرانی در شاهنامه
دکتر ابوالفضل خطیبی
نامهٔ فرهنگستان، شمارهٔ ۸
مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
#شاهنامه
ـــــــــــــــــــــــ
شاهنامه
خودآگاهِ جمعیِ ایرانیان است.
▪️هویّت ایرانی ریشه در اسطورههایی دارد که از هزاران سال پیش نیاکان ما آنها را خلق کردند و استمرار بخشیدند و داستانهای حماسی دربارهٔ شاهان و پهلوانان آرمانی ایرانیان چون کیخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم در تاریخ ایران، پشتوانههای فکری و معنوی نیرومندی بود که همبستگی ملّی را تقویت میکرد. از سپیدهدمِ تاریخ تاکنون، ایرانیان، به رغم آنکه ایران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده و گاه با انقراضِ سلسلهٔ شاهنشاهی سرتاسر کشور به دست بیگانگان افتاده، هیچگاه هویّت خود را فراموش نکردند و در سختترین روزگاران که گمان میرفت همهچیز نابود شده، حلقههای مرئی و نامرئی هویّت ملّی چنان آنان را با یکدیگر پیوند داده که توانستند ققنوسوار از میان تلی از خاکستر دگربار سر بر آورند.
پس از فتح ایران به دست اعرابِ مسلمان یکپارچگی سیاسی و دینی از ایران رخت بربست. اما اندیشهٔ یکپارچگی ایران با ترجمهٔ خداینامه به زبان عربی و فارسی دَری باقی ماند و در قرن چهارم هجری با سروده شدن شاهنامه شکل نهایی یافت.
پس از فردوسی، هویّت ایرانی نه در بستر حکومتی یکپارچه بهلحاظ سیاسی و دینی بلکه در بستری فرهنگی، ادبی و هنری استمرار یافت. ایرانیان شاهنامه را چون شناسنامهٔ ملّی خود حفظ کردند و منتظر فرصتی بودند تا یکپارچگی سیاسی و جغرافیائیِ روزگار کهن را زنده کنند که کردند. پس از پدید آمدن شاهنامه تا پانصد سال بعد که صفویان یکپارچگی سیاسی را به ایران بازگرداندند، بهرغم وجود حکومتهای محلی، مفهوم ایرانشهر همچنان به حیات خود ادامه داد. گواه این معنی در مدیحههای شاعرانی چون سنایی، نظامی، خاقانی، خواجوی کرمانی و عبید زاکانی نهفته است که پادشاهان، ممدوح خود را هر چند بر قلمروی در گوشهای از ایرانزمین حکم میراندند، شاه ایران یا خسرو ایران خطاب میکردند.
هویّت ایرانی در شاهنامه در تحقیر ملّتهای دیگر نیست که رنگ و جلا مییابد بلکه خود بر بنیادهای فکری و معنوی و اخلاقی نیرومندی استوار است. از همین رو، ملّیگرایی ایرانیان در طول تاریخ هیچگاه به نژادپرستی نفرتانگیزی چون نازیسم و فاشیسم در قرن بیستم مبدل نشد. در قرن بیست و یکم ایرانیان میتوانند بر پایهٔ همان بنیادها، به ویژه بنیادهای اخلاقی که در سرتاسر شاهنامه موج میزند، در جهانی که در اثر پیشرفتهای برقآسا در فناوری ارتباطات، بیم آن میرود که بسیاری از فرهنگهای بومی فراموش شوند، هویّت ایرانی خود را حفظ کنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اینکه اگر دیوان حافظ ناخودآگاه جمعی ایرانیان را باز میتاباند، شاهنامه خودآگاهِ جمعی ایرانیان است.
هویّت ایرانی در شاهنامه
دکتر ابوالفضل خطیبی
نامهٔ فرهنگستان، شمارهٔ ۸
مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
#شاهنامه
Forwarded from شفیعی کدکنی
1673555683023.png
2.1 MB
نقل است که شیخ گفت:
آن کار که بازپسینِ کارها میدانستم
پیشینِ همه بود
و آن رضای والده [مادر] بود.
ذکر شیخ بایزید بسطامی
تذکرة الاولیاء عطّار نیشابوری
آن کار که بازپسینِ کارها میدانستم
پیشینِ همه بود
و آن رضای والده [مادر] بود.
ذکر شیخ بایزید بسطامی
تذکرة الاولیاء عطّار نیشابوری
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و چهارم دیماه سالروز درگذشت احمد تفضلی
تفضلی در تهران و پاریس و لندن درس دانشگاهی خوانده بود. بهطور پیوسته و دلبسته تحصیل کرده بود. استادان برجستۀ او در ایران ابراهیم پورداود، دکتر محمّد مقدم، دکتر ماهیار نوابی و دکتر پرویز ناتل خانلری و مانندگان آنان بودند. چون به اروپا رفت از درسهای گرانسنگ و مفاوضات ایرانشناسان بنام جهان مانند: هنینگ، گرشویچ، مکنزی، بویس (انگلستان)، دومناش، لازار (فرانسه)، ایلرس، هینتز، لنتز (آلمان)، نوبرگ (سوئد)، مایر هوفر (اطریش)، فرای (امریکا)، بوگولوبف، لوکونین (روسیه)، اُنو (ژاپن) یعنی از چهار گوشۀ جهان بهرهوری یافت.
این دانشمندان برجسته از همانگاه که تفضلی پای صحبتشان نشست و قلم به دست گرفت و به مقالهنویسی علمی در رشتۀ خاص دیرآشنای ایران باستان پرداخت او را شیفته و جویای دانش یافتند. از همان آغاز نمایاند که در جهان ایرانشناسی به مرتبتی بلند خواهد رسید. آیندۀ تابان او بر همگان روشن بود.
نوشتههای تفضلی بهتدریج که در مجلههای معتبر ایرانشناسی مانند Studia Iranica (فرانسه)، Iranica Antiqua (بلژیک)، ZDMG (آلمان)، Archäologische Mitteilungen aus Iran und Tuan (AMIT) (آلمان)، و چند مجلۀ دیگر منتشر شد، آرام آرام پایۀ دانش تفضلی میان متخصصان فرهنگ ایران باستان مشخص و متجلّی شد. مخصوصاً تبحّر و ممارست او در زبان پهلوی زبانزد گشت. دانشمندی چون Ph. Gignoux (فرانسوی) از بزرگان رشتۀ زبان پهلوی و فرهنگ عصر ساسانیان همکاری علمی او را بر خود دلپذیر یافت و کتاب زادسپرم را با هم تألیف و نشر کردند.
از تفضلی در زبان فارسی مقالات و چند کتاب (تألیف و ترجمه) بر جای مانده و مقداری از آنها همراه است با نام ژاله آموزگار دوست و همکار مبرّز پهلویدان او، یعنی بهاشتراک کار دقیق علمی عرضه کردهاند و خوب میدانیم که اینگونه همسخنی و همپروازی در ایران دشواریهای بسیار دارد.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۲، ص ۱۲۰۴-۱۲۰۵]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی
@AfsharFoundation
تفضلی در تهران و پاریس و لندن درس دانشگاهی خوانده بود. بهطور پیوسته و دلبسته تحصیل کرده بود. استادان برجستۀ او در ایران ابراهیم پورداود، دکتر محمّد مقدم، دکتر ماهیار نوابی و دکتر پرویز ناتل خانلری و مانندگان آنان بودند. چون به اروپا رفت از درسهای گرانسنگ و مفاوضات ایرانشناسان بنام جهان مانند: هنینگ، گرشویچ، مکنزی، بویس (انگلستان)، دومناش، لازار (فرانسه)، ایلرس، هینتز، لنتز (آلمان)، نوبرگ (سوئد)، مایر هوفر (اطریش)، فرای (امریکا)، بوگولوبف، لوکونین (روسیه)، اُنو (ژاپن) یعنی از چهار گوشۀ جهان بهرهوری یافت.
این دانشمندان برجسته از همانگاه که تفضلی پای صحبتشان نشست و قلم به دست گرفت و به مقالهنویسی علمی در رشتۀ خاص دیرآشنای ایران باستان پرداخت او را شیفته و جویای دانش یافتند. از همان آغاز نمایاند که در جهان ایرانشناسی به مرتبتی بلند خواهد رسید. آیندۀ تابان او بر همگان روشن بود.
نوشتههای تفضلی بهتدریج که در مجلههای معتبر ایرانشناسی مانند Studia Iranica (فرانسه)، Iranica Antiqua (بلژیک)، ZDMG (آلمان)، Archäologische Mitteilungen aus Iran und Tuan (AMIT) (آلمان)، و چند مجلۀ دیگر منتشر شد، آرام آرام پایۀ دانش تفضلی میان متخصصان فرهنگ ایران باستان مشخص و متجلّی شد. مخصوصاً تبحّر و ممارست او در زبان پهلوی زبانزد گشت. دانشمندی چون Ph. Gignoux (فرانسوی) از بزرگان رشتۀ زبان پهلوی و فرهنگ عصر ساسانیان همکاری علمی او را بر خود دلپذیر یافت و کتاب زادسپرم را با هم تألیف و نشر کردند.
از تفضلی در زبان فارسی مقالات و چند کتاب (تألیف و ترجمه) بر جای مانده و مقداری از آنها همراه است با نام ژاله آموزگار دوست و همکار مبرّز پهلویدان او، یعنی بهاشتراک کار دقیق علمی عرضه کردهاند و خوب میدانیم که اینگونه همسخنی و همپروازی در ایران دشواریهای بسیار دارد.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۲، ص ۱۲۰۴-۱۲۰۵]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی
@AfsharFoundation
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
هزار سال بدبختی
▪️اشعری بودن در تاریخ اجتماعی و فرهنگی ما بیشترین تأثیر را داشته است، تا حدی که میتوان گفت تمام بدبختیها و عقبماندگیهای ما ایرانیان عموماً و مسلمانان – خصوصاً از شکست حملهٔ مغول تا امپریالیسم بینالمللی و غارتهای بینهایتش، این مجموعهٔ هزار سال بدبختی – بدون شک محصولِ اشعری بودن است.
در حقیقت اشعریت تاریخی دوران مشخصی دارد که در برابرش اعتزال تاریخی وجود دارد.
ایدئولوژی جامعه اتوماتیکوار تقسیم میشود به یک وجهِ غالبِ در حال گسترش (اشعریت) و یک ایدئولوژی مغلوبِ در حالِ کاهش (اعتزال). مرکز منازعات آنها همین دورهٔ تاریخی است.
تهماندهٔ این منازعات با حملهٔ مغول رسماً و عملاً از بین میرود و چیزی به نام اشعری و اعتزالی دیگر در تاریخ نمیبینیم.
وقتی میگوییم اشعری مراد تمام جنبههای فکری ماست. بنابراین، وقتی در این مورد صحبت میکنیم باید بدانیم که در صحبتهای عادی و گفتههای بیاختیار ما بقایای اشعریت هست. در حالی که بسیاری نمیدانیم ابوالحسن اشعری که بود.
در مرکز اعتزال، انسان (خرد انسانی و ارادهٔ انسانی) نقش دارد. در اشعریت تمام اینها منفی است یعنی هرچه هست خداست. معتزله در حالی که مسلمان تمامعیار هستند و هرآنچه بر پیامبر وحی شده قبول دارند معتقد به آزادیِ ارادهٔ انسانی نیز هستند.
معتزلی میگوید من میخواهم غذای الاهیات را در ظرف عقل مصرف کنم و آن دیگری ظرفش را از الاهیات درست میکند و غذایش را از عقل. این چیزی است که ما را از اروپا جدا میکند. اروپاییها غذای الاهیات را در ظرف عقل میریزند و ما برعکس.
در آستانهٔ مشروطیت اندکی میخواستیم به ایدئولوژی اشعریت حمله کنیم اما هنوز بقایای آن باقی است. یعنی حدود ۹۰۰ یا ۸۰۰ سال است که ما دیگر چیزی تحت عنوان معتزله نداریم.
از دورهٔ مغول به بعد رسماً کسی را با عنوان اشعری و معتزلی نداریم که بخواهند با هم جنگ کنند اما همیشه این جنگ باقی است.
ما در همسایگی اعتزال فقط دو شاعر خوب داریم:
فردوسی
ناصرخسرو
مجسمهٔ دو شاعر معتزلی را باید از الماس ساخت و ستود. اگرچه ما برای میراث عرفانی خود کمال ارزش را قائلیم.
ظهور مولوی آخرین ضربه به معتزله است به عنوان «فلسفیِ منطقیِّ مُستهان».
از شگفتیهای قوم ایرانی است که شاعرانی را انتخاب کرده که توانستهاند بین این دو ایدئولوژی پلِ آشتی بزنند.
صدای معرفتِ عالم غیب و شهود از حلقوم جلالالدین مولوی و صدای خردگرایی از فردوسی است.
اما حافظ توانسته است، نه به نسبت پنجاه_پنجاه، بلکه تا حدودی بین این دو آشتی برقرار کند.
در کتاب «موسیقی شعر»، فصل حافظ گفتهام که حافظ در تهِ حرفش «تبیین ارادهٔ معطوف به آزادی انسان» وجود دارد. بزرگترین امتیاز حافظ میل به ارادهٔ معطوف به آزادیست.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۳۰۷–۳۰۳
درسگفتارهایی دربارهٔ حافظ
یکشنبهها از رسانهٔ فرهنگی شفیعی کدکنی
با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
ـــــــــــــــــــــــ
هزار سال بدبختی
▪️اشعری بودن در تاریخ اجتماعی و فرهنگی ما بیشترین تأثیر را داشته است، تا حدی که میتوان گفت تمام بدبختیها و عقبماندگیهای ما ایرانیان عموماً و مسلمانان – خصوصاً از شکست حملهٔ مغول تا امپریالیسم بینالمللی و غارتهای بینهایتش، این مجموعهٔ هزار سال بدبختی – بدون شک محصولِ اشعری بودن است.
در حقیقت اشعریت تاریخی دوران مشخصی دارد که در برابرش اعتزال تاریخی وجود دارد.
ایدئولوژی جامعه اتوماتیکوار تقسیم میشود به یک وجهِ غالبِ در حال گسترش (اشعریت) و یک ایدئولوژی مغلوبِ در حالِ کاهش (اعتزال). مرکز منازعات آنها همین دورهٔ تاریخی است.
تهماندهٔ این منازعات با حملهٔ مغول رسماً و عملاً از بین میرود و چیزی به نام اشعری و اعتزالی دیگر در تاریخ نمیبینیم.
وقتی میگوییم اشعری مراد تمام جنبههای فکری ماست. بنابراین، وقتی در این مورد صحبت میکنیم باید بدانیم که در صحبتهای عادی و گفتههای بیاختیار ما بقایای اشعریت هست. در حالی که بسیاری نمیدانیم ابوالحسن اشعری که بود.
در مرکز اعتزال، انسان (خرد انسانی و ارادهٔ انسانی) نقش دارد. در اشعریت تمام اینها منفی است یعنی هرچه هست خداست. معتزله در حالی که مسلمان تمامعیار هستند و هرآنچه بر پیامبر وحی شده قبول دارند معتقد به آزادیِ ارادهٔ انسانی نیز هستند.
معتزلی میگوید من میخواهم غذای الاهیات را در ظرف عقل مصرف کنم و آن دیگری ظرفش را از الاهیات درست میکند و غذایش را از عقل. این چیزی است که ما را از اروپا جدا میکند. اروپاییها غذای الاهیات را در ظرف عقل میریزند و ما برعکس.
در آستانهٔ مشروطیت اندکی میخواستیم به ایدئولوژی اشعریت حمله کنیم اما هنوز بقایای آن باقی است. یعنی حدود ۹۰۰ یا ۸۰۰ سال است که ما دیگر چیزی تحت عنوان معتزله نداریم.
از دورهٔ مغول به بعد رسماً کسی را با عنوان اشعری و معتزلی نداریم که بخواهند با هم جنگ کنند اما همیشه این جنگ باقی است.
ما در همسایگی اعتزال فقط دو شاعر خوب داریم:
فردوسی
ناصرخسرو
مجسمهٔ دو شاعر معتزلی را باید از الماس ساخت و ستود. اگرچه ما برای میراث عرفانی خود کمال ارزش را قائلیم.
ظهور مولوی آخرین ضربه به معتزله است به عنوان «فلسفیِ منطقیِّ مُستهان».
از شگفتیهای قوم ایرانی است که شاعرانی را انتخاب کرده که توانستهاند بین این دو ایدئولوژی پلِ آشتی بزنند.
صدای معرفتِ عالم غیب و شهود از حلقوم جلالالدین مولوی و صدای خردگرایی از فردوسی است.
اما حافظ توانسته است، نه به نسبت پنجاه_پنجاه، بلکه تا حدودی بین این دو آشتی برقرار کند.
در کتاب «موسیقی شعر»، فصل حافظ گفتهام که حافظ در تهِ حرفش «تبیین ارادهٔ معطوف به آزادی انسان» وجود دارد. بزرگترین امتیاز حافظ میل به ارادهٔ معطوف به آزادیست.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۳۰۷–۳۰۳
درسگفتارهایی دربارهٔ حافظ
یکشنبهها از رسانهٔ فرهنگی شفیعی کدکنی
با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ