Telegram Web Link
دل را چه دهم فریب چندین بسَخُن
چون کار مرا نه‌ سر پدید است و نه بُن
در سال نو از رفته قیاسی می‌کُن
سال نو و صد هزار اندوه کُهُن


#تاج‌الدین‌اسماعیل‌باخرزی

#سال‌_نو‌_ترسایی

تذکرۀ لباب‌الالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۲۱.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Forwarded from اتچ بات
▪️دبا: آیین یادبود زنده‌یاد «سیّداحمد وکیلیان»، فرهنگ‌پژوه و فولکلوریست برجسته، در مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی برگزار می‌شود.

🔹در این برنامه که به یاد خدمات علمی و فرهنگی این عضو فقید شورای علمی دانشنامۀ فرهنگ مردم ایران برپا می‌شود، کاظم موسوی بجنوردی، رئیس مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی؛ محمّد جعفری قنواتی، سرویراستار دانشنامۀ فرهنگ مردم ایران؛ هوشنگ جاوید؛ حمیدرضا دالوند؛ فاطمه عظیمی‌فرد، و زهره زنگنه، همسر استاد سخن خواهند گفت.

🔹هم‌چنین پیام‌های مکتوب ژاله آموزگار و علی بلوکباشی، اعضای شورای عالی علمی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی قرائت و پیام تصویری اولریش مارزلف، ایران‌شناس و فرهنگ‌پژوه آلمانی پخش خواهد شد.
از بخش‌های دیگر این برنامه، اجرای برنامه‌های مرثیه‌خوانی و شاهنامه‌خوانی و پخش کلیپی از سوی مرکز تحقیقات صداوسیما خواهد بود.

🔸این مراسم، جمعه، شانزدهم دی، از ساعت ١۶ تا ١٧:٣٠ در مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی به نشانی میدان شهید باهنر (نیاوران)، خیابان شهید پورابتهاج (کاشانک)، نرسیده به سه‌راه آجودانیه، شمارۀ ٢١٠، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، مرکز همایش‌های بین‌المللی رایزن، تالار رسول اکرم (ص) منعقد می‌شود.
@cgie_org_ir

https://www.tg-me.com/eshtadan
⁣سامانیان حاضر نبودند زبان عربی را کاملاً بیاموزند، اما علاقه داشتند محتوای آثار علمی و فرهنگی گذشته و معاصران را بفهمند. به‌ این‌ سبب از ترجمۀ آثار دینی و علمی از زبان عربی به زبان فارسی دری حمایت شایانی نمودند. در خلال دو سده چند اثر بنیادین علمی به زبان فارسی به‌ وجود آمد. از جملۀ این آثار می‌توان از کتاب تاریخ طبری و تفسیر طبری نام برد. این اقدام سامانیان منجر به دوزبانه شدن جهان علمی اسلام گشت. دلیل دیگر پشتیبانی سامانیان از زبان فارسی آن بود که این زبان در درون ایران تودﮤ وسیع‌تری را مخاطب قرار می‌داد. اظهارات نویسندگان از سدﮤ چهارم به بعد این فرضیه را تأیید می‌کند: به‌طور مثال، مَیسَری در سال ٣۷٠ق تأمل می‌نمود، اثر پزشکی خود به نام دانشنامه را به چه زبانی تألیف کند. او در نهایت تصمیم گرفت آن را به دلیلی عملی به زبان فارسی بنگارد:

«چو بر پیوستنش بر، دل نهادم
فراوان رای‌ها بر دل گشادم

که چون گویمْش من تا دیر ماند
و هرکس دانش او را بداند

بگویم تازی ارنه پارسی نغز
ز هر در من بگویم مایه و مغز

و پس گفتم زمین ماست ایران
که بیش از مردمانش پارسی‌دان

و گر تازی کنم نیکو نباشد
که هرکس را ازو نیرو نباشد

دری گویمش تا هرکس بداند
و هرکس بر زبانش بر براند»

مشابه این مطلب را می‌توان در کتاب تاریخ بخارا از نَرشَخی یافت: «این کتاب در سال ٣٣٢ق به زبان عربی سلیس نگاشته شده بود. ولی بیشتر مردم علاقه‌ای به خواندن آن نشان نمی‌دادند. دوستان از من خواستند تا آن را به زبان فارسی برگردانم و من در سال۵٢٢ق بدین کار دست زدم.»

اگر چه اعتلاء و شکوفایی زبان فارسی و سنّت‌های ایرانی با اندیشۀ ایران‌دوستانۀ سامانیان که از این امر بهرﮤ سیاسی می‌بردند گره می‌خورد، اما نقش محوری در دست همان قدرت نیرومندی بود که عمیقاً ریشه در تودﮤ مردمی داشت که با خوی گذشته‌گرایی/ اَندَمه (نوستالژی) خود خاطرﮤ شکوه ایران باستان را حفظ کرده بودند.

[شعوبیه: پیدایش و اهمیت آن در سده‌های نخستین اسلامی، دکتر زهره خسروی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ۱۲۱-۱۲۲]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی

@AfsharFoundation
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
بیداد


▪️اگر «داد»، نهادن و بودن هرچیز به جای خود و در نتیجه شناختن و پرداختن به پایگاه سزاوار چیزها باشد، پس آنگونه که در مقدمه آمده «ستودن خرد را به از راه داد» یعنی این بزرگترین بخشایش ایزدی را، آن‌چنان که سزاوار اوست، ستودن؛ اینگونه خرد، «داد» خود را ستده است و ما داد خرد را داده‌ایم، یا به بیان دیگر حقِّ خرد را ادا کرده‌ایم و او را به منزلت والای «چشم جهان» و نگهبان «چشم و گوش و زبان» برکشیده‌ایم تا پاسدار دیدار و گفتار ما باشد و آنها را از بیراههٔ «بیداد» برکنار و ایمن بدارد.
پس خرد و داد دو نیکوی توامند و بیداد،
خلف صدق بی‌خردی است.
از فریدون نخستین پادشاه «تاریخی» تا یزدگرد آخرین پادشاه شاهنامه، درفش کاویان، همان چرم‌پارۀ داستانی کاوۀ دادخواه، نشان شهریاری ما و پرچم همهٔ ایرانیان بود؛
آهنگری که به شاه می‌گفت

«اگر هفت کشور به شاهی تراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست؟»

نگاهی سطحی به شاهنامه نشان می‌دهد که «داد» و «بیداد» مفهومی بسیار گسترده‌تر از آن دارد که در این گفتار آورده‌ایم. از جمله زادن پهلوانی چون رستم، مانند کین‌خواهی بیگناهی چون سیاوش داد است و پیمان‌شکنی، بیداد!
نهایت بیداد مردم‌خواری و نام شهر مردم‌خوران «بیداد» است.

زنده‌یاد استاد شاهرخ مسکوب
ایران‌نامه
سال بیست و‌ یکم، شمارهٔ ۳
پاییز ۱۳۸۲، صص ۲۲۸–۲۲۷

مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
#شاهنامه
⁣شانزدهم دی‌ماه سالروز درگذشت نیما یوشیج، متحول‌کنندۀ اصلی شعر معاصر فارسی و پدر شعر نو

نیما یوشیج سرایندۀ افسانه، ۱۶ دی ۱۳۳۸ درگذشت. در آغاز جوانی نام خود را از علی اسفندیاری به نیما یوشیج بدل کرد. وی از مردم «یوش» و از خاندان محتشم و معروف اسفندیاری بود. سنین جوانی را در میان کوه و جنگل یوش گذرانید. یوش روستایی از کوهستان نور است.
به هنگام دوازده‌سالگی با خانواده‌اش به تهران آمد و در مدرسۀ «حیات جاوید» (رشیدیه) به آموختن مقدمات علمی پرداخت. سپس به مدرسۀ سن‌لویی رفت و در آنجا زبان فرانسه آموخت. از همان هنگام که در مدرسه بود شوق سرودن شعر داشت و جوانۀ نازک شعر در او جوش می‌زد. نظام وفا که از معلّمینش بود شعرهای او را تصحیح می‌کرد.
مدتی در مقام معلّمی در رشت به تدریس اشتغال داشت. پس از بازگشت در انتشار دورۀ اول مجلۀ موسیقی از نویسندگان آن مجله بود و در سال‌های اخیر عمر به خدمت خود در وزارت فرهنگ ادامه داد.
سرگذشت نیما درخشان نیست، اما در هنر شعر او نامور و پایۀ شعرش بلند است و تأثیرش در شعر معاصر بسیار، چندان‌که در شیوۀ شعر دگرگونی به وجود آورد. چون دلیر بود و آزاده‌سخن، به سخنان حریفان و خرده‌گیری نیشخندکنندگان وقعی نمی‌گذارد.
بدون تردید نیما از شاعران بزرگ معاصر بود و در شعر مقامی ارجمند و اثرگذار داشت. بر روان او درود باد.

[نادره‌کاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۱۸۱]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی

@AfsharFoundation
🔰 چه بگوییم؟
(گرامی‌داشت یاد قربانیان هواپیمای اوکراینی)

چه پیکرهای جوانی که... بیهوده،بر این خاک افتاده است. چه دستهای پینه بسته ، چشمهای خواب نکرده، چشمهای به راه، که آن که می‌بایست بیاید هرگز نیامد...

گمان می‌کنم زیاد نیست در جهان پاره‌ خاکی به اندازه‌ی ایران که حوادث به چشم دیده، از بوی گُلِ سرخ تا بوی خون...

چه بگوییم؟ آزموده است آنچه را که کوره‌ی آزمایش، چرخشتِ زمان، در طی دورانی دراز از دستش برآمده و آن را بر سر یک قومِ سرسخت با صبرِ ایّوب بتوان آزمود!

📚 ایران را از یاد نبریم
------------------
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
خطابی با فلک کردم که از راه جفا کُشتی
شَهان عالم‌آرای و جوانمردان بَرمَک را
زمام حلّ و عقد خود نهادی در کف جمعی
که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را
نهان در گوش جانم گفت فارغ باش ازین معنی
که سبلت بَرکَنَد ایام هر ده روز یک‌یک را


#انوری‌ابیوردی #انوری

دیوان انوری؛ به اهتمام محمّدتقی مدرس‌رضوی؛ علمی و فرهنگی؛ ۱۳۷۲؛ ج۲: ۵۱۷، مقطعات.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Forwarded from اتچ بات
دسیسه­‌های دربار ناصرالدین شاه برای 🔸🔹🔸تعطیلی دارالفنون

دولت‌آبادی بخشی از جلد نخست کتاب خود ‌« حیات یحیی» را به دارالفنون اختصاص داده و درباره موانع پیشرفت این مدرسه می­‌گوید: «دارالفنون تهران در اوائل زندگانی خود به یک مانع بزرگ برمی­‌خورد که او را از سرعت بازمی­‌دارد و ان این است که درباریان بی­‌علم و بی­خبر از اوضاع روزگار رفته رفته خاطر شاه جوان را از دارالفنون مضطرب ساخته به او می­‌گویند تحصیلات دارالفنون در مغز محصلین تولید افکار ضدسلطنت می­‌نماید و به این واسطه توجه باطنی شاه را از این موسسه کم می­‌نماید خصوصا که صحبت اصلاحات اساسی و محدود ساختن اختیارات سلطنت هم به میان آمده نظریات درباریان را نزد شاه تایید می‌­نماید.»

او با اشاره به وضعیت این مدرسه پس از شهادت امیرکبیر می‌نویسد: «بعد از کوتاه شدن سایه امیرکبیر از سرمملکت عموما و از سر دارالفنون خصوصا با وجود بدگمانی که شاه از این موسسه علمی حاصل نموده و توجهی که دولتیان به محو نمودن تمام آثاری که از امیرکبیر باقیمانده دارند می‌­باید دارالفنون به کلی از میان رفته باشد ولی به دو سبب این موسسه صورتاً برهم نمی­‌خورد؛ یکی آنکه شاه از خارجی‌ها ملاحظه دارد و نمی‌خواهد یا نمی­‌تواند معلمین خارجی را که همه قرارداد با دولت دارند بدون یک عذر موجه جواب بدهد و دیگر آنکه اعیان و اشراف مملکت پی برده‌­اند که تحصیل اولاد آنها در دارالفنون بهتر و باصرفه‌­تر است از مکتب­خانه‌­های خصوصی که در خانه‌­های خود داشته‌­اند و راضی نمی‌شوند موسسه منحل گردد این است که صورتش باقی می­‌ماند بی‌­آنکه باقیماندن معنای آن رعایت شده باشد.»
🔸 یحیی دولت‌آبادی، شاعر، خوشنویس، نویسنده ، و از پیشگامان فرهنگ نوین در ایران بود و با توجه به تحصیلاتش در مکتب‌خانه‌ها و شناخت آنها از نزدیک، در تأسیس مدارس جدید کوشش فراوان کرد و برای آموزش و پرورش در ایران زحمت‌های فراوان کشید که تأسیسات مدارس، مدیریت و نوشتن و نشر کتب درسی ابتدائی از آن جمله هستند.

🔸نقل:
 @darolfonoon_amirkabir
https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
نومیدی روزی به آخر می‌رسد
#یکشنبه_ها_و_حافظ

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره‌گون شد خضر فرخ‌پی کجاست
خون چکید از شاخِ گُل بادِ بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حقّ دوستی
حق‌شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد


اما این غزل در باب هیچ رویداد ویژه‌ای نیست، نگاهی است که شاعر به تمامی اجتماع می‌افکند و دگرگونی غم‌انگیز شهر و شهروندان و پیوندهایشان را می‌بیند:
دوستان صاحبدلان و سواران و میگساران رفتند و از شهریاران نشانی نیست، نه دوستی و نه کوی دوستی! در اینجا پیوسته نوسان و رفت و برگشتی است میان ویژگی‌ها و حالت‌های آدمیان با پدیده‌های طبیعت، میان یاری، مروت و مستی با شاخ گل و باد بهار و خورشید و باران و ستاره.

انسان و طبیعت هر دو سرنوشتی یگانه دارند و با هم رهسپار خانهٔ فراموشی هستند و تا کرانهٔ جهان تا نهانگاه آب حیات که روشنائی است می‌روند. اما انگار روشنایی مرده و چراغ رستگاری خاموش است. نهاد جهان پریشان است.

شاعر آنگاه که به روزگار می‌اندیشد کمتر به زبان
امیدواران و شادکامان سخن می‌گوید. اما روزگار به خود رها نشده است. آفرینش بیهوده و گردش کار جهان بی‌موجبی نیست. چون دست مشکل‌گشای دوست در پسِ پردهٔ این معمای نا‌معقول و سر در گم پنهان شده، بی‌گمان نومیدی روزی به آخر می‌رسد.
در پایان غزلی سراسر بی‌امید شاعر به خود می‌گوید:

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش

ندانستن راز نشان بیوفائی دوست و رهاشدن کشتی «در سیل فنا» نیست. نوح کشتیبان را از یاد مبر!

در کوی دوست
زنده‌یاد استاد شاهرخ مسکوب، صفحه ۲۴۰

درسگفتار‌های دربارهٔ حافظ از این رسانه منتشر می‌شود. با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
#حافظ
وطن و ملت دو اصل اول وحدت ملّی است

آیا «وطن»، به معنی جامع کلمه، شهر، استان و محلی است که شخص در آنجا متولد شده یا کشوری است که اینها در آن قرار دارد و او از افراد ملتی می‌باشد که در آن سکونت دارند؟
نگارندۀ این سطور که تولدم در شهر یزد بوده و انتسابم به ایل افشار است و اجدادم از ترکستان‌ها یا از دشت قبچاق به ایران آمده‌اند، آیا وطنم یزد است یا ایل افشار یا ایران؟ بدیهی است که ایران وطنم و یزد زادگاهم می‌باشد. رابطۀ قدیمی ترکستان هم با من به‌کلی قطع شده است. اگر کسی از یک سید ایرانی بپرسد آیا شما عرب هستید؟ خواهد گفت نه! من ایرانی‌ام. اگر هنوز هم بعضی به زبان ترکی یا به لسان عربی حرف بزنند، آن زبان‌ها برای ایرانیان فرعی و محلی است، چه زبان اصلی و ملّی آنان فارسی دری می‌باشد که زبان عموم‌ ملّت ماست. اکنون من و مانند‌های من ایرانی تمام‌عیار هستیم، چه اصفهانی، چه تبریزی، چه کرمانی و چه کردستانی و چه قشقائی باشیم. به این صفت و سمت در داخل و خارج کشور به‌وسیلۀ شناسنامه یا گذرنامه شناخته‌ شده‌ایم- هر زبان و هر مذهب یا هر سابقۀ نژادی و مکانی داشته باشیم. یک نفر آذربایجانی یا کردستانی یا اصفهانی یا ارمنی یا یهودی یا زردشتی همان اندازه ایرانی است که یک نفر خراسانی یا بلوچ و کرمانی ایرانی است، زیرا همه وطن مشترکی دارند که ایران است. اگر بیگانه‌ای در خارج از ایران از یک نفر کرد ایرانی بپرسد وطن شما کجاست یا اهل کجا هستید، خواهد گفت: وطنم ایران است، یا ایرانی هستم. نخواهد گفت: کردم یا وطنم کردستان است. در داخل ایران اگر کسی از یک نفر کاشانی بپرسد اهل کجا هستی؟ خواهد گفت: اهل کاشان.
وطن به اصطلاح امروز، معنی جامع‌تر و خاص برای خود در دنیا دارد و تنها مربوط به ایران و ایرانی نیست. وطن نزد عوام و در ادبیات قدیم به معنی محل تولد و سکونت بوده است.
ایران کنونی که وطن ما است تاریخ و جغرافیا برای ما ساخته است. مردمی که در این وطن مشترک (جغرافیای تاریخی) زندگی می‌کنند، موظف به نگهبانی و آبادی آن می‌باشند، مانند افراد یک خانه که باید خانۀ خود را با هم حفظ کنند و اگر کسی خواست به آن تجاوز کند دفاع نمایند.

[افغان‌نامه، تألیف دکتر محمود افشار، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۳، ص ۲۴۶-۲۴۸]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی

@AfsharFoundation
آن سنبلِ گل‌پرستِ گلگون چون است؟
وآن خال و خط و شاهدِ موزون چون است؟
از دارِ بقا، فتاده در خاکِ فنا
گویی تنِ نازنینش، اکنون چون است؟


#مسعود #مسعود‌سعدسلمان

نزهة‌المجالس؛ چهار هزار رباعی از سیصد شاعر؛ جمال خلیل شروانی؛ تصحیح و مقدّمه و حواشی و توضیحات و توضیحِ زندگانی گویندگان و فهرست‌ها از دکتر محمّدامین ریاحی؛ علمی؛ ۱۳۷۵: ۶۸۴.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
🔸 امیرکبیر

رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.
زمان، هنوز همان شرمسارِ بهت‌زده،
زمین، هنوز همین سخت‌جانِ لال شده،
جهان، هنوز همان دست بستۀ تقدیر!
هنوز، نفرین می‌بارد از در و دیوار.
هنوز، نفرت از پادشاهِ بدکردار،
هنوز، وحشت از جانیان آدمخوار،
هنوز، لعنت بر بانیان آن تزویر.
هنوز، دستِ  صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بیدِ پریشیده سر فکنده به زیر،
هنوز همهمهٔ سروها، که: «ای جلاد!
مزن! مکُش! چه کُنی های؟!
ای پلیدِ شریر!
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر!؟»
هنوز، آب، به سرخی زند که در رگِ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطرۀ گلگونه، رنگ می‌گیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیرکبیر!
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،
نه خون، که دارویِ غم‌هایِ مردمِ ایران!
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر.
هنوز زاریِ آب،
هنوز نالۀ باد،
هنوز گوشِ کرِ آسمان، فسونگر پیر!
هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه،
برون خرامی، ای آفتاب عالمگیر.
«نشیمن تو نه این کنج محنت‌آبادست»
«تو را ز کنگرۀ عرش می‌زنند صفیر!»
به اسب و پیل چه نازی که رخ به خون شستند،
در این سراچۀ ماتم، پیاده، شاه، وزیر!
چون او دوباره بیاید کسی؟
- محال... محال...
هزار سال بمانی اگر،
چه دیر...
چه دیر... !

#فریدون_مشیری
(از مجموعۀ «ریشه در خاک» ۱۳۶۱)


@kheradsarayeferdowsi
🔸به مناسبت بیستم دی ماه سالروز قتل امیرکبیر.
Forwarded from اتچ بات
💥هنوز منتظرانيم تا ز گرمابه برون خرامی...!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

♦️امروز ۲۰ دی سالروز قتل امیرکبیر است یکی از شومترین روزهای تاریخ ایران. من معتقدم ایران با مرگ او یکی از بهترین فرصتهای گذار به دوران مدرن را از دست داد، سرنوشت ملتها به بی نهایت عوامل بستگی دارد اما در این شکی نیست که گاهی در حساسترین دوره های تاریخی با قرار گرفتن یک مصلحی در راس قدرت، میتواند کاری شبیه به معجزه کند چون میجی، بیسمارک، پطر کبیر...
کیمیاگری قدیم بدنبال یافتن اکسیری بود که اجسام را به طلا تبدیل کند. چنین اکسیری وجود ندارد، اما به نظر من، چیزی شبیه به آن وجود دارد و آن اکسیر همانا وجودِ دستهایِ نخبگان سیاسی هر جامعه است، دستهایی که با نبوغ خود، بحرانها را به فرصتهای طلایی بدل میکنند و البته برعکسِ کوتوله های سیاسی که فرصتها را نیز به بحران بدل میکنند!.

♦️پس، آن نیشتری که در 1852م در حمام فین کاشان بر آن رگ نهاده شد نه رگِ امیر که در واقع، رگِ نوسازی ایران بود، بطوریکه چهل پنج سال پس از کشتن امیر، میرزا رضا کرمانی قاتل شاه در استنطاق خود، این تصویر مایوس کننده را از اوضاع و احوال ایران بدست میدهد:
«قدرى پايتان را از خاك ايران بيرون بگذاريد در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشق‌آباد و خاك روسيه هزار هزار رعيت بيچاره ايرانى ببينيد كه از وطن عزيز خود از دست تعدى و ظلم فرار كرده كثيفترين كسب و شغلها را از ناچارى پيش گرفته‌ اند هرچه حمال و كناس و الاغى و مزدور در آن نقاط میبينيد همه ايرانى هستند آخر اين گله‌ هاى گوسفند شما مرتع لازم دارند كه چرا كنند تا شيرشان زياد شود كه هم به بچه‌هاى خود بدهند هم شما بدوشيد، نه اينكه تا شير دارند بدوشيد، شير كه ندارد گوشت تنشان را بكلاشيد...»
(تاریخ بیداری ایرانیان...ج1ص۸۲)

♦️شبی که فرمان قتل امیرکبیر گرفته شد، سرسختترین دشمنانِ امیر و در واقع دشمنان ایران، شاه جوان را محاصره کرده، حسابی مست ساختند و سپس، فرمان قتلش را گرفته بدست حاج علیخان دادند و او سحرگاه دهم ژانویه1852عازم کاشان شد:
«...به دلاک دستور داد رگهای هر دو بازویش را بزند و دو کف دستش را روی زمین نهاد در حالیکه خون از بازوانش فوران داشت در این وقت میرغضب به امر فراشباشی با چکمه لگدی به میان دو کتف امیر نواخت،چون امیر درغلتید دستمالی را لوله کرد به حلق امیر فرو برد و گلویش را فشرد تا جان داد»
(امیرکبیر و ایران،آدمیت...ص717)

♦️امیر می دانست دشمن اصلی مردم جهل و نادانی است روزنامه خواندن را برای دولتیان اجباری کرده بود! در سال 1264ق. برای واكسن زدن كودكان مجبور شد به زور و جریمه متوسل شود چون فالگيرها و دعانويس‌ها شايعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان ميشود.
در عرض کمتر از چهار سال صدارتش، کاری کرد کارستان...!
اما پس قتلش، میرزا آقاخان نوری سرسپردترین مزدبگیر انگلستان، بجایش صدراعظم ایران شد میگفت برای رسیدن به هدفم اگر لازم باشد:
«ريش خودم را در كون خر مى‌كنم، چون كار گذشت بيرون مى‌آورم، مى‌شُويم، گلاب ميرنم»!.
خاطرات و خطرات...ص 57).
و همین رذل، در نامه خصوصی به شاه نوشت:
«بحمدالله که میرزاتقی خان غیرمرحوم به درک واصل شد خدا جان این چاکر را و جمیع اولاد آدم و عالم را فدای یک جمله دستخط شاه نماید...»
اما همین شخصِ پلید در انظار عمومی تبلیغ میکرد که میرزاتقی خان از بیماری مرده:
«میرزاتقی خان در فین کاشان به ناخوشی سینه پهلو وفات کرده و مرحوم شد خدا بیامرزد تف بر این دنیا...»

♦️ناصرالدین شاه ۴۵سال پس از امیر زنده ماند بارها با تحسر گریست و لحظه ای از بزرگترین اشتباه زندگیش غافل نشد، یکسال قبل از کشته شدنش رفته بود به زادگاه امیرکبیر برای سواری. یک مرتبه چوپانی می بیند که شبیه امیر بوده، احضارش می کند و چوپان میگوید که پدر من با پدر امیرکبیر پسرعمو بودند و ناصرالدین شاه او را به تهران آورده، شغل و منصب میدهد! اما بندی را که ۴۵ سال پیش، به آب داده بود دیگر هیچوقت قابل جبران نبود.
در حصار چاپلوسان گرفتار آمده و کشور غرق در فساد و تباهی گشته بود یکبار که اوضاعِ آشفته کشور، آشفته ترش کرده بود از سرِ پشيمانى از قتل امیرکبیر، به ولیعهدش مظفرالدين شاه نوشت:
«قدر نوكر خوب را بدان، من چهل سال است بعد از امير، خواستم از چوب آدم بتراشم اما نتوانستم»

♦️پس از قتل امیر، در بین مردم ایران ضرب المثل شد که وقتی ميخواستند از كاری مُحال گویند ميگفتند:
«وقتي امير از گرمابه بيرون آید!»
هر دو کشور، ژاپنِ میجی و ایرانِ امیرکبیر، تقریبا شبیه هم و باهم آغاز کردند اما میجی چهل سال فرصت پیدا کرد و امیر چهار سال...!
چه میشد اگر امیر نیز چهل سال فرصت میکرد...؟!
اما تاریخ ایران، تو گویی تاریخ اگرها و حسرت هاست...!
تابلوی شکوهمند امیر کبیر
اثر شادروان استاد میر مصور ارژنگی
محل نگهداری: تهران، کاخ گلستان

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
شکاریم یک‌سر همه پیش مرگ

با اندوه بسیار، باخبر شدیم پژوهشگر توانای تاریخ ایران و ادب فارسی، شاهنامه‌پژوه برجسته و عضو هیئت‌علمی بازنشستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، زنده‌یاد دکتر ابوالفضل خطیبی پس از تحمّل دوره‌ای بیماری، چشم از جهان فروبست.
روابط‌عمومی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، با تجلیل از خدمات ماندگار علمی و فرهنگی این محقّق نکته‌سنج و ایران‌دوست، درگذشت خسارت‌بار وی را به جامعۀ علمی کشور، همکاران فرهنگستان، بازماندگان آن زنده‌یاد، به‌ویژه همسر داغدار ایشان و همکار گرامی‌مان در گروه دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در شبه‌قاره، سرکار خانم دکتر فریبا شکوهی تسلیت می‌گوید.

یادش گرامی و روانش شاد
خطیبی، ابوالفضل/xatibi, abolfazl/
نویسنده، پژوهشگر ایرانی و شاهنامه‌شناس.
خطیبی در 25 اردیبهشت ۱۳۳۹ شمسی در روستای امامزاده علی‌اکبر از توابع بخش آرادان در شهرستان گرمسار زاده شد و دوران ابتدایی را در همان روستا و راهنمایی و دبیرستان را در آرادان سپری کرد. در سال ۱۳۵۸ در رشتۀ تاریخ وارد دانشگاه شیراز شد و در ۱۳۶۵ مدرک کارشناسی گرفت. در سال‌های ۱۳۷۵– ۱۳۷۸ دورۀ کارشناسی ارشد را در رشتۀ فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران در پژوهشگاه علوم انسانی، زیر نظر استادانی چون محسن ابوالقاسمی، کتایون مزداپور، محمدرضا راشد محصّل و مهشید میرفخرایی گذراند و در سال‌های ۱۳۹۰–۱۳۹۴ در همان پژوهشگاه در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی دورۀ دکتری را سپری کرد و در ۲۵ آذر ۱۳۹۴ از رسالۀ دکتری خود باعنوان «بررسی انتقادی مهمترین قطعات و بیت‌های الحاقی شاهنامه» دفاع کرد.
از سال ۱۳۶۸پس از اتمام دورۀ سربازی، در چند مرکز پژوهشی از جمله مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی (۱۳۶۸–۱۳۷۵)، مرکز نشر دانشگاهی (1382-1387) و فرهنگستان زبان و ادب فارسی (از ۱۳۷۵ تا کنون) به فعالیت پرداخت. او در مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی، نخست زیر نظر عباس زریاب خوئی و صادق سجادی به نگارش و ویرایش مدخل‌های تاریخ ایران و اسلام اشتغال داشت، اما پس از نگارش چند مقاله زیر نظر فتح‌الله مجتبائی، در حوزۀ شاهنامه وادب حماسی از جمله «ابوعلی بلخی»، «ابومنصور محمد بن عبدالرّزاق»، «اسدی طوسی» به شاهنامه‌شناسی روی آورد و از آن زمان پژوهش‌های خود را بیشتر بر این حوزه متمرکز کرد.
خطیبی از سال 1375 در فرهنگستان زبان و ادب فارسی به پژوهش‌های خود در حوزۀ ادبیات فارسی ادامه داد و در 1387 به عضویت هیئت علمی فرهنگستان درآمد. او سال‌ها در مقام معاون گروه فرهنگ‌نویسی (1378-1392)، زیر نظر مدیر این گروه علی‌اشرف صادقی در تهیّۀ پیکرۀ رایانه‌ای واژگان متون فارسی و پیشبرد فرهنگ جامع زبان فارسی به فعالیت پرداخت و هم‌زمان مقالات خود را در حوزۀ شاهنامه‌شناسی در دانشنامه‌های فرهنگستان به‌ویژه دانشنامۀ زبان و ادب فارسی و نشریات فرهنگستان، به‌ویژه نامۀ فرهنگستان و فرهنگ‌نویسی منتشر می‌کرد. او همزمان با کار در فرهنگستان، در سال 1379 به پیشنهاد جلال خالقی مطلق، در تصحیح انتقادی دفتر هفتم شاهنامه و نگارش یادداشت‌های آن، همکاری با ایشان را آغاز کرد و این همکاری تا سال 1389 ادامه یافت. از دیگر فعالیت‌های خطیبی معاونت سردبیری دو مجلۀ نامۀ ایران باستان (از نشریات ادواری مرکز نشر دانشگاهی: از شمارۀ 1 تا 11) و فرهنگ‌نویسی (از ویژه‌نامه‌های نامۀ فرهنگستان: از شمارۀ 1 تا 7) بوده است.
از خطیبی تا کنون 10 کتاب در حوزۀ شاهنامه‌شناسی و ادب حماسی (تألیف، ترجمه، تصحیح انتقادی متون)، بیش از 240 مقاله و 30 نقد و بررسی کتاب در همین حوزه و نیز حوزه‌های ادبیات فارسی، تاریخ ایران و فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران در دانشنامه‌ها (از جمله: دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی، دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، فرهنگ آثارِ ایرانی- اسلامی، دانشنامۀ ایران، دانشنامۀ فرهنگ مردم)، مجلّه‌ها (از جمله: نشر دانش، نامۀ فرهنگستان، فرهنگ‌نویسی، کتاب ماه، جستارهای ادبی، پاژ و بخارا) مجموعه‌ها و جشن‌نامه‌ها منتشر شده است (برای فهرست کامل این آثار، نک: اکادمیای نویسنده به نشانی: https://persianacademy.academia.edu/AbolfazlKhatibi). یکی از مقاله‌های نویسنده با عنوان «اصالت كهن‌ترين نسخة شاهنامه (فلورانس 614 هـ.ق)»، چاپ شده در نشر دانش (س21، ش1، بهار 1384) در آيين بزرگداشت حاميان نسخه‌هاي خطي (سوم آذر ماه 1384) به عنوان مقالة برگزيده شناخته شد.
کتاب‌ها.
منابع
«ابوالفضل خطیبی» در ویکی‌پدیای فارسی: https://fa.wikipedia.org/wiki
«پیمان بستم که تا پایان عمر دربارۀ شاهنامه تحقیق کنم»، گفتگوی خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) با ابوالفضل خطیبی، دهم آذر 1397: http://www.ibna.ir/fa/tolidi/266536/
فهرست آثار ابوالفضل خطیبی در اکادمیا: https://persianacademy.academia.edu/AbolfazlKhatibi
برگرفته از دانشنامۀ ادبیات حماسی، زیر نظر محمدجعفر یاحقی (زیر چاپ)
خاموشی دوست

ابوالفضل خطیبی پس از چند سال کشیدن رنج بیماری درگذشت. از روز اول که مرا دید لطف او نمودار بود و پس از آن نیز هیچ‌ گاه از تحسین و تشویق و نواخت من بازنایستاد و تعریفها کرد که همه از بخشش او بود، نه سزاواری من. این لطف را نسبت به بسیار کسان داشت. نسبت به پذیرفتن نقدها و سخنان مخالف دیگران گشوده بود. در پذیرفتن سهوها و اشتباهات خود، که برخاسته از طبیعت آدمی است، ندیدم که لجاجی بورزد، مگر آنکه دلایل را کافی نمی‌یافت. اگر دلایل را کافی می‌یافت، سپاسگزار ناقد و گوینده می‌شد. آراء خود را پیش از چاپ با بعضی دوستانش، از جمله گاهی من، در میان می‌گذاشت. در آرائش پست و بلند البته بود، و این نیز برخاسته از طبیعت آدمی بود، ولی در طی این سالها به حل مسائلی از مسائل شاهنامه توفیق یافت که فضیلت بزرگی برای او بود. بعضی ترجمه‌ها نیز از تتبعات غربیان کرد که مهمترینشان اثر استاد سوئدی رینگرن دربارهٔ بخت و تقدیر در شاهنامه بود. سالها برای دانشنامه‌ها مقاله نوشت و کارهای بسیار دیگر کرد، ولی بزرگترین کارش تصحیح دفتری از دفترهای شاهنامه بود. این را باید به عنوان ارجمندترین میراث او قدر شناخت و بر او درود فرستاد.
جز مشورتها و همفکری و همکاری در کار تعریف فرهنگ، دو مقاله نیز با من نوشت که اگر از آنها تعریف و تمجید کنم، سخنم به شائبهٔ خودپسندی خواهد آمیخت. مقالهٔ دوم را چند صفحه نوشته بود که به من سپرد که تکمیل کنم. من به سبب مشغله قدری کندی و درنگ کردم. دو سه بار گفت که اگر کاملش نکنی، همین را می‌دهم به اسم هر دو چاپ کنند. با خنده و شوخی تهدید می‌کرد. بار آخر زنگ زد گفت قائم، من دارم می‌میرم، این را تمام کن. آغاز شدت گرفتن بیماریش بود. و امروز مرد و من یار و همراه و مشوق و حامیی را از دست دادم و تحقیقات شاهنامه محققی خستگی‌ناپذیر را.
دو هفته پیش آخرین بار بود که تلفنی با او صحبت کردم. امیدوار بود که مقدمات پیوند کبد آماده شود، ولی در سخنش ناامیدی بیش از گذشته بود. از رنج بیماری شبها خواب نداشت و می‌گفت شبها که بیدارم به حال جوانانی که از کف می‌روند زار زار گریه می‌کنم و گریه بند نمی‌آید. خاک بر او خوش باد که ایران‌دوست و میهن‌پرست بود، و خداش بیامرزاد و به خاندان و  نزدیکان و خویشان و دوستان او شکیبایی ارزانی کناد.
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
به من بیاموز مادر!


▪️به من بیاموز
چگونه عطر، به گُلِ سُرخش باز می‌گردد
تا من به تو باز گردم
مادر!

به من بیاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر می‌شود
و رودخانه، سرچشمه
وآذرخش‌ها، ابر
و چگونه برگ‌های پاییز دوباره به شاخه‌ها
باز می‌گردد
تا من به تو بازگردم
مادر!...
[غادة السَّمّان، غمنامه‌ای برای یاسمن‌ها
ترجمهٔ دکتر عبد‌الحسین فرزاد]

عکس اول: دیدیم استاد بعد زیارت حضرت رضا علیه‌السلام و دیدار از محل درس استادش ادیب نیشابوری در بست پایین‌خیابان، به گوشه‌ای در اطراف مشهدِ رضوی حرکت کردند. پشت سر ایشان حرکت کردیم. آنجا رسیدند و ایستادند. گویا اینجا مزار مادر ایشان است. روزگاری سنگ‌های قبری داشته اما الان رویش، با سنگ‌های جدید فرش شده است.

عکس دوم: به وضوح بر مزار مادر می‌گریَد؛ طوری که شانه‌هایش تکان می‌خورد. بعد، عینک خود را برداشت و با دستمال پاک کرد و به راهش  ادامه داد.

[روایتی بود از دکتر محمدرفیع جلالی، در سفر و هم‌صحبتی با استاد محمدرضا شفیعی کدکنی به خراسان، تیرماه ۱۳۹۸. برای شما نوشتیم]
2024/10/03 09:16:21
Back to Top
HTML Embed Code: