Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آواز گلپا در فیلم «مده آ» اثر پی‌یر پائولو پازولینی 1970

︎آواز: روانشاد:اکبر گلپایگانی
︎دستگاه: سه‌گاه(گوشه درآمد)
︎تارِ: نورعلی خان برومند
︎شعر: سعدی
https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
در باره استاد اکبر گلپایگانی

۱۴ آبان ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

چیزی که داغ وفات استاد گلپا را اندوهناک‌تر می‌کند آن است که ایشان و همانندان ایشان در همین سرزمین بودند، روزگاری را تاب آورده بودند که با همه ما درشتی کرده و با آنان افزون بر درشتی، بی‌مهری‌ها هم کرده بود. اما بودند.

این بزرگان در دامان سنت و فرهنگ ایرانی، و هم با فرهنگ دینی بالیده بودند. هنر در نزد اینان ارجی و قداستی داشت و خود را نگهبان آن قداست می‌دانستند. اینان کسانی بودند که برای آواز خواندن یا ساز زدن وضو می‌گرفتند و شاگردان دبستان هنر خود را چون گل می‌پروردند.

شاید وقتش گذشته باشد، اما بد نیست که همچنان این پرسش در میان ما بگردد که چرا قله‌های هنر ایرانی چنین خانه‌نشین شدند؟

از رانده‌شدن این بزرگان به گوشه‌های خموشی بود که نوجوان و جوان ایرانی به دامان شبه هنرمندان بیگانه پناه برد، و در داخل ایران هم شبه هنری سر برآورد، بی‌ارج. 

اینان به خانه رانده شدند، بنیادهای فرهنگ چند هزار ساله این مملکت ریشخند شد، و دین هم بازیچه و ابزار کسب دارایی یا مقام شد. همه این‌ بنیادها با هم فروریخت تا ایران و ایرانی اینی شود که شده.

اینک دیگر چه جای سخن از کژتابی‌ها با فرهنگ و فرهنگمداران راستین، که گذشته گذشته، و آن را نتوان دیگر کرد. تنها باید یادآور شد که هنر و نگهبانان هنر ناب ایرانی در این خانه و در این سرزمین مانده‌اند، هستند.
آنان که هستند دم و بازدم‌شان فرخ.
و آنان که گذشته شدند نامشان متبرک.
نام استاد اکبر گلپایگانی متبرک.

https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
🔸 پانزدهم آبان ۱۳۰۱

📌متن «یکی بود یکی نبود» جمالزاده در تهران به چاپ رسید و با اعتراض شدید ملاهای تهران روبه‌رو شد. روحانیون در مسجد جامع بست نشستند و جمالزاده را مهدورالدم اعلام کردند چون در داستانی به نام «بیله دیگ بیله چغندر» از حقوق زنان در بافتی مدرن دفاع کرده بود.

🔹 «رام» را در اینستاگرام و توییتر دنبال کنید.                       
@ReadAllAboutMemorie
#بخوانیم_بدانیم_همرسانی کنید.
Forwarded from ایران بوم
۱۷ آبان سالروز درگذشت پدر داستان نویسی نوین ایران

محمد علی جمالزاده با انتشار اولین‌ مجموعه‌ داستان‌ کوتاهش‌، یعنی‌《یکی‌ بود یکی‌ نبود》به شهرت رسید

@iranboom_ir
Forwarded from ایران بوم
دارالمجانین - 1 - سید محمد علی جمالزاده
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4383-darolmajanin-1-jamalzadeh.html
تولد من در سال وبائی اخیر بوده که از قرار معلوم ثلث جمعیت ایران را برده مادرم در همان موقع زایمان وبا گرفته، آمدن من همان بود و رفتن او همان همه گفتند قدم بچه نحس بود و حالا که خودمانیم چندان بی حق هم نبودند. خوشبختانه پدر مهربانی داشتم که از مستوفیان بنام بود و چون دستش بدهنش می رسید هرطور بود مرا بزرگ کرد و در آموزش و پرورشم کوتاهی ننمود و چون می ترسید که اگر مرا به مدرسه بگذارد با معاشرت اطفال بی پدر و مادر اخلاقم خراب شود دو معلم سرخانه برایم آورد. یکی صبح می آمد برای عربی و فارسی و دیگری بعدازظهر برای فرانسه و علوم جدید. یکی از اطاقهای بیرونی که معروف به اطاق زاویه بود درست دانشکدﮤ معقول و منقول گردید و سالهای دراز روی قالی چهار فصلی که گل و بته و اسلیمی و نقاشیش هنوز در مخیله ام منقوش است با این دو نفر معلم ایام شیرین طفولیت را با کاغذ و قلم و کتاب و دفتر بسر رساندم. بعدها در موقع دفن یکی از این دو یار عزیز شخصاً حاضر بودم و دیگری نیز سالهای دراز است که گوئی یکباره بدون صدا و ندا از صفحه زمین معدوم گردیده است.
به خوبی در خاطر دارم که شبها ساعتهای دراز پهلوی مادر بزرگم که پس ازمرگ دختر ناکامش تمام علاقـﮥ خود را به من بسته بود نشسته و در زیر شعاع لامپهای نفتی درسهایم را روان و تکلیفهایم را حاضر می کردم. وقتی که نوبت به درس جغرافی می رسید مادربزرگم می گفت عزیزم به تو چه که آن طرف دنیا کجاست و اسم اینهمه کوهها و دریاها چیست تو همان راه بهشت را یاد بگیر اینها همه پیشکشت. با حساب و ریاضیات هم میانه ای نداشت و می گفت چرا سرنازنین خودت را اینقدر با هزار و کرور به درد می آوری اگر خدا خواست و دارائیت به آنجاها رسید یک نفر میرزا می گیری و حساب و کتابت را می دهی دست او و اگر به آن پایه و مایه نرسیدی که دیگر این خون جگرها برای چه. خدا بیامرزدش که او اکنون هفت کفن پوسانیده است.
پدرم وقتی که میزان تحصیلاتم به حد دورﮤ دوم متوسطه رسید به مدرسـﮥ متوسطه ام فرستاد و پس از اتمام آن مدرسه به تحصیل علم طب مشغول گردیدم خودم بیشتر به ادبیات رغبت داشتم و از همان وقت سرم برای شعر و عرفان درد می کرد و حتی جسته جسته اشعاری هم گفته بودم. ولی پدرم عقیده داشت که انسان ولو شاعر و ادیب هم باشد باید شغلی داشته باشد که نان از آن درآید و خلاصه آنکه خواهی نخواهی به مدرسـﮥ طب وارد گردیدم و خیال پدرم از بایت من قدری آسوده شد.
برای اینکه پدرم را بهتر بشناسید دلم می خواهد ولو خارج از موضوع هم باشد لامحاله شرحی در باب عیش و عبادت او برایتان حکایت کنم.
پدرم عوالم مخصوصی داشت و می توان در وصف او گفت که متدین معصیت کار و فاسق خداپرستی بود. نه عیشش عیش رندان بی باک و قلندران سینه چاک بود و نه عبادتش عبادت مؤمنین حسابی و زهاد تمام عیار. از آنجایی که شغلش استیفای دیوان بود. باستثنای ایام جمعه که صرف رفتن حمام و دید و بازدید دوستان و اقربا می شد. روزهای دیگر از منزل می گذرانید ولی شبها را بدن استثناء نیم ساعتی از شب گذشته به منزل برمی گشت.
منزل ما عبارت بود از عمارت بزرگ و باغچـﮥ باصفایی که پشت اندر پشت به پدرم رسیده بود و با وجود تعمیرات مکرری که در آن شده بود باز رویهمرفته به همان صورت قدیمی خود باقی مانده بود و با ارسیها و شاه نشینها و شیروانیها و حوضخانه و سفره خانه و صندوقخانه هایش حسن و لطفی داشت که تا عمر دارم فراموش نخواهم کرد. زمستان را به کنار می گذارم ولی به محض اینکه تک سرما می شکست و درختها و بته ها جوانه می زدند بایستی هر روز پیش از مراجعت پدرم تمام صحن باغچه آب و جاروب شده باشد و دریای حوض و کنار تپه های گل نمد آبداری انداخته و احرامی روی آن کشیده و دوشکچه ای در بالا پهن کرده دو عدد متکائی که مخصوص پدرم بود در پشت آن نهاده باشند و قدح چینی مرغی آب یخ هم با آن پارچـﮥ کتانی که روی آن می کشیدند حاضر باشد.
پدرم به محض ورود کفش و جوراب را می کند و گیوه های آباده ای خود را می پوشید و عرقچین به سر و قیچی باغبانی به دست به نور دو فانوسی که در دو طرف حوض نصب شده بود می افتاد به جان گلها و علفها و مدتی خود را با باغبانی سرگرم می داشت. پس از آن دولابی را که اختصاص به خودش داشت باز می کرد و لباس روز را کنده در آنجا می گذاشت و لباسی را که اختصاص به نماز و عبادت داشت

دارالمجانین - 2
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4385-daromajanin-2-jamalzade.html

دارالمجانین - 3
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4745-darolmajanin-3-jamalzade.html

دارالمجانین - 4
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4748-darolmajanin-4.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
Forwarded from عکس نگار
#زادروز_پشوتن_جی_دوسابایی_مارکار
۱۸ آبان ماه خورشیدی زادروز پشوتن جی دوسابایی مارکار خجسته باد.

@khashatra

(زاده ی ۱۸ آبان ۱۲۵۰ بمبئی -- درگذشته ی ۱۸ مهر ۱۳۴۴ بمبئی) بازرگان نیکوکار پارسی هند.

او به علت علاقه به ایران، زبان فارسی آموخت و زبان انگلیسی را هم به خوبی می‌دانست ولی به زبان گجراتی سخن می‌گفت.
وی پس از پایان تحصیلات به بازرگانی روی آورد و صاحب ثروت بسیاری شد. در آغاز سفیر انجمن زرتشتیان ایرانی بمبئی در ایران بود و مسئولیت داشت تا به امور زرتشتیان ایران رسیدگی کند و در سال ۱۳۰۴ نایب رئیس انجمن زرتشتیان ایرانی بمبئی شد و در سال ۱۳۱۷ به مقام ریاست این انجمن رسید.
او با ساختن دبستان دخترانه و پسرانه مارکار در بهمن ۱۳۰۶ نخستین گام را برای با سواد کردن کودکان یزدی برداشت و دبیرستان دخترانه و پسرانه مارکار را هم در شهریور ۱۳۱۲ تأسیس کرد.
وی با ساخت پرورشگاه، برج ساعت فردوسی یزد و مجسمه ی فردوسی تهران در سال ۱۳۱۳ توانست علاقه‌اش را با گسترش فرهنگ در ایران نشان دهد. پرورشگاه مجموعه مارکار یزد برخلاف اذهان عموم، خوابگاهی شبانه‌روزی برای اسکان دانش آموزان بی‌بضاعت اطراف شهر با همه ی امکانات، بدون پرداخت شهریه بوده است.
استفاده ازاین امکانات مخصوص زرتشتیان نبود و بسیاری از ایرانیان زرتشتی و غیر زرتشتی از امکانات این مراکز استفاده کرده‌اند.
از دیگر موقوفات او :
بنگاه ورزشی پشوتن جی دوسابایی مارکار در بمبئی،
اختصاص سرمایه برای ادامه تحصیل شاگردان زرتشتی برتر مدارس مارکار در دانشگاه تهران،
اختصاص سرمایه برای انتشارات دینی تحت سرپرستی انجمن زرتشتیان ایرانی بمبئی، که از جمله آن کتاب‌های ترجمه گاتها و یشت ها توسط ابراهیم پورداود است.
بخشش سرمایه برای انتشار نوشته‌ها و متن سخنرانی‌های سودمند.
ساخت آموزشگاه پسرانه و دخترانه در وسو هندوستان.
خرید و آبادسازی زمین‌های تهران پارس تهران.
اهدای زمین پارک مارکار در یزد.
و ساخت همایشگاه مارکار در تهران
است.
او سه بار در سال‌های ۱۳۰۳، ۱۳۱۳ و ۱۳۲۸ خورشیدی برای سرکشی و مشاهده پیشرفت و بررسی وضعیت مؤسسات خیریه با حمایت خویش، به ایران مسافرت کرد. در سال ۱۳۱۳ خورشیدی در دومین سفرش به یزد از سوی وزارت فرهنگ به دریافت نشان درجه اول علمی سرافراز شد.
در سال ۱۳۲۶ خورشیدی نیز نشان همایونی را دریافت کرد و در واپسین سفر خویش به ایران در سال ۱۳۲۸ به دریافت نشان درجه اول سپاس ملی سرافراز شد، و به دیدار با شاهنشاه  ایران دعوت شد.
پس از درگذشتش، سروش لهراسب سرپرستی این مدارس و موسسات را تا مدت‌ها به عهده داشت و پس از چندی برابر یک آیین‌نامه اجرایی وکالت تملک تمام مایملک و موسسات مارکار را به انجمن زرتشتیان تهران واگذار کرد.
این آیین‌نامه با امضای سروش لهراسب و به تاریخ ۲۷ آذر ۱۳۵۳ خورشیدی است.
پرورشگاه مارکار، اکنون پردیس دانش مارکار نام گرفته و تا حدودی به فعالیت خود ادامه می‌دهد.
در زیر زمین این پرورشگاه موزه‌ای به نام موزه تاریخ و فرهنگ زرتشتیان برای آشنایی بازدید کنندگان با آداب و رسوم زرتشتیان ایجاد شده است.
نقل است که پشوتن جی دوسابایی مارکار به جای استفاده از مترو برای رفت‌ و آمد های شهری پیاده می‌رفت و می‌گفت می‌خواهد تا با پولش به دانش‌آموزان عزیز ایرانی کمک کند.
روانش شاد یادش گرامی و راهش پررهرو باد.

@khashatra
🟢زبان فارسی،‌ زبان عشق

در دوران بعد از اسلام با تغییر وضع،ایرانی از پای در نیامد،بلکه سیادت سیاسی را تبدیل به سیادت فرهنگی کرد.در این زمان یکپارچگی کشور از دست رفته است.نیرویی در کار نیست که از مرزها در برابر هجوم بیگانه دفاع کند.از این رو روشی دیگر در کار می‌آید،یعنی دفاع از ایرانیت جای دفاع از خاک ایران را می‌گیرد.دفاع از ایرانیت موضوع مبهمی است،ولی هست،و آن عبارت است از پای‌بند‌ماندن به بعضی از بنیادها.
.
.
.
از قرن سوم هجری که زبان فارسی دری در عهد سامانیان، شروع به بالیدن کرد، سرنوشت این بخش از خاک به نحو دیگری رقم خورد. روز بزرگی بود روزی که يعقوب‌لیث به محمد وصیف گفت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟»، یعنی عربی(تاریخ سیستان).
فارسی از آن پس چنان به سرعت رشد یافت که یک چنین شتابی در جهان بی‌نظیر بوده است. گواهش خیل شاعران عصر سامانی‌اند که طی پنجاه سال این زبان را چه از لحاظ کمی، چه از لحاظ کیفی، به پایه‌ای رساندند که در کشور دیگری چند قرن زمان می‌گرفته. تنها رودکی یک رقم افسانه‌ای از شعر به او نسبت داده‌اند، و عجیب است که همین تعداد اندک شعر باقی مانده از این دوره در پختگی و رسایی و عمق معنا، با سرشارترین دوران شعر فارسی که قرن هفتم و هشتم باشد، برابری می‌کند، و می‌توان گفت که تعدادی از مفاهیم اصلی‌ای را که بعدها در هزاران بیت از شاهکارهای فارسی پراکنده شدند، در بردارد.
زبان فارسی در اندک مدتی می‌رود تا بانفوذترین و گسترده‌ترین زبان در نیمی از آسیا گردد. علت این نفوذ وسیع و شتابان برای آن است که از عمیق ترین لایه ضمیر انسانی خبر باز می‌آورد، و پیش از آنکه زبان امر و نهی باشد، زبان جوشش و رویش است. در حالی که لسان عربی معطوف به فرائض دینی و کتابهای جدی است، فارسی زبان عشق می‌شود؛ این است که از دروازه چین تا آسیای صغیر و از آسیای میانه تا بخشی از شبه قاره هند را در حیطه نفوذ خود می‌گیرد. درها به رویش باز است، برای آنکه به نهانی‌ترین سوال های درونی انسان پاسخ می دهد.

📚 یگانگی در چندگانگی_صص۲۷،۲۶

کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
Forwarded from ایران بوم
ایران، ایرانی و زبان فارسی از نگاه علامه اقبال لاهوری

دکتر محمد بقایی (ماکان)

از همین مختصر که گفته آمد می‌توان دریافت که اقبال، شیفته و شیدای ایران است. نام ایران برای او قداستی هم‌پایه و هم‌تراز نام‌های متبرک و مقدس دارد. او جان خود را با جان مردم ایران در پیوند می‌بیند. ایران‏، ناحیتی از آرمان‌شهر اقبال است. آرزویش در آخرین روزهای زندگی این بوده که دو سرزمین را ببیند. یکی مدینه و دیگری ایران.

لاله‌ی وجودش را پرورده‌ی فرهنگ بوستانی به‌نام ایران می‌داند و از همین‌رو جانش را با روح این بوستان در پیوند می‌بیند:

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما / ای جوانان عجم! جان من و جان شما
گرد من حلقه زنید، ای پیکران آب و گل / آتشی در سینه‌ دارم از نیاکان شما

اقبال  در سروده‌های خود برای ذکر مثال و دلیل از پدیده‌های طبیعی ایران بسیار استفاده کرده است و حتا برخی از آنها را به‌عنوان نماد به‌کار برده است. در جاویدنامه که منظومه‌یی است به سبک «ارداویرافنامه»، «الغفران» و «کمدی الاهی»، خود را «زنده‌رود» می‌نامد و مولوی، دلیل راه او در این معراج‌نامه است. شخصیت‌های معروف این منظومه که به همراه مولوی با آنها دیدار می‌کند و به بررسی اندیشه‌شان می‌پردازد غالباً ایرانی هستند که در مجموع، نشان از تعلق‌خاطر او به ایران دارد. وقتی می‌خواهد از استواری و صلابت مثال بیاورد از الوند و بیستون سخن می‌گوید:

زمین به پشت خود الوند و بیستون دارد / غبار ماست که بر دوش او گران بوده است

این‌که اقبال همه‌ی وجودش ایران را فریاد می‌کند؛ این‌که همه‌ی هست‌ونیستش بوی ایران را می‌دهد؛ این‌که عشق به ایران؛ آتش به همه رخت‌وپختش درافکنده؛ این‌که در کنار هیمالیای آسمان‌سای از شکوه و استواری دماوند و الوند سخن‌ ساز می‌کند؛ این‌که از کنار گنگ عظیم از زاینده‌رود «سخن تازه» می‌زند و آن را بارزترین شاهد طبیعی در اثبات «خودی» می‌داند:

ای خوش آن جوی تنک‌مایه که از ذوق خودی / در دل خاک فرورفت و به دریا نرسید؛

این‌که از شهرهای کوچک ایران مانند خوانسار و کاشان سخن می‌گوید؛ این‌که خود را در ارتباط با مردم ایران، یک روح در دو قالب می‌بیند؛ این‌که پایان‌نامه دکترای خویش را به «سیر فلسفه در ایران» اختصاص می‌دهد؛ این‌که آرزوی تعالی این سرزمین را در دل می‌پروراند؛ دلیلش را باید در همین خاک تربت‌گونه جست: خاکی که در هر قدمش، مردمک چشم نگاری اندیشمند است که نهمار دانش و فرهنگ بوده؛همان‌ها که این خاک را به‌نظر و با بینش والای‌شان در طول تاریخ چندهزار ساله‌اش کیمیا کرده‌اند. از پدیدآورندگان زند و پازند گرفته تا تفسیرالمیزان، از باربد و نکیسا گرفته تا ابوالحسن صبا و روح‌الله خالقی، از مانی گرفته تا کمال‌الملک، از معابد آناهیتا گرفته تا مساجدی که شکوهشان به گنبد آسمان پهلو می‌زنند، از خدای‌نامک‌ها گرفته تا «آخر شاهنامه». بی‌جهت نیست که اقبال، همانند شیخ اشراق، به کل این فرهنگ می‌اندیشد و آن را مورد ستایش قرار می‌دهد.

شیفتگی او به ایران و آگاهی وی از تاریخ و فرهنگ این سرزمین، چندان زیاد است که نمی‌توان او را غیرایرانی دانست. حقیقت را بخواهیم اقبال را به دو دلیل می‌توان ایرانی به‌شمار آورد. نخست این‌که ایرانی بودن به پوست و گوشت و شناسنامه نیست. ای‌بسا کسانی که همه‌ی این شرایط را دارند ولی نمی‌توان آنها را ایرانی دانست. از این کسان در اطرافمان فراوان‌اند که نیازی به ذکر مثال نیست. اولین شرط برای ایرانی بودن هر کسی، این است که دارای روح ایرانی باشد؛ روحی که در مقطع خاصی از تاریخ دیرپای این سرزمین شکل نگرفته باشد. صاحب چنین روحی همانند سهروردی مفتخر است به این‌که پیش از آن‌که از حجاز خبر آورند که «الله نور السموات و الارض»، نیاکانش آن را می‌دانستند و به آن باور داشتند. آن‌که دارای چنین روحی است همانند اقبال، شیفته‌ی کل فرهنگ برآمده از این خاک می‌شود و اگر شیخ، حکمت‌الاشراق را می‌نویسد و حکمت خسروانی را مطرح می‌سازد، اقبال، سیر فلسفه در ایران را از بامداد تاریخ این کشور آغاز می‌کند تا ثابت شود که همانندان غزالی و ابن‌سینا و فارابی، نتیجه‌ی طبیعی یک جریان اصیل سیال هستند. بنابراین اگر این عامل یعنی «روح ایرانی داشتن» در کسی نباشد، عوامل جسمانی و محیطی و اسنادی نمی‌توانند دلیلی بر ایرانی بودنش باشند. تعلق جسمانی و نسب بردن، عوامل ثانوی هستند.

حاصل سخن این‌که اقبال، جسمش پاکستانی ولی روحش، ایرانی است. او واله و شیدای ایران بود. نام او، اعتلای نام برای خوانندگان آثارش در سراسر جهان یادآور نام ایران است؛ آرزوهای او آرزوهای ماست؛ زبان او زبان ماست؛ او با ما هم‌دل و هم‌زبان است؛ گستراننده‌ی زبانی است که در این سرزمین قوام یافته و فرهنگی که از این خاک سربرآورده.

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/iranzamin/11428-iran-eghbal-lahori.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
‍ ‍ در میانِ سرزمین‌های ایران، دو نقطه برجستگیِ خاص دارند، زیرا بیش از هر ناحیه‌ی دیگر در ایران، ماجرا، فرهنگ و تاریخ آفریده‌اند، یکی «فارس» و دیگری «خراسان».
فارس در جنوب ایران، در حاشیه‌ی دریای آزاد، دو خانواده‌ی سترگ از خود بیرون داده است، یکی هخامنشی و دیگری ساسانی، که بیش از ششصد سال بر تاریخِ ایران و جهان استیلا داشته‌اند. خرابه‌های تخت جمشید در این خاک قرار دارد و تاریخش با تاریخِ خوزستان که در همسایگیِ اوست آمیخته شده است، برخوردار از دو منطقه‌ی گرمسیری و سردسیری، هیچ یک از مواهبِ طبیعی از این سرزمین دریغ نگردیده است.
خراسان کشورِ آفتابِ خیزان، همسایه‌ی "سیستانِ" داستانی، جاییست که حماسه‌ی ملّیِ ایران در آنجا پدید آمد، دیارِ پارت‌ها که به قول بارتولد «چون به زندگانیِ ساده و جنگجویانه‌ی ایرانیانِ شرقی وفادار بودند، توانستند سلوکی‌ها را از کشور برانند.» و بعد از اسلام بیش از هر ایالتِ دیگر در تکوینِ شخصیّتِ ایران دست داشته است: نهضت‌های مقاومت از آنجا بالید، و سرانجام می‌توان حرفِ کورزون را پذیرفت که نوشته است: در هیچ نقطه‌ی دیگرِ آسیا با همان مساحت، به اندازه‌ی خراسان آن همه کشته بر خاک نیفتاده است. (بازوارث، صفحه‌ی‌۱۴۶)
از چهار شاعرِ بزرگِ ایران، دو از خراسان برخاسته‌اند و دو از فارس، از آن گذشته عدّه‌ی گوینده و عارف و دانشمند و دبیر و سیاستمدار و شهید و... که در این دو ایالت پرورده شده‌اند، از شمار بیرون است.

                 #سرو_سایه‌فکن

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
بیست و یکم آبان‌ماه زادروز نیما یوشیج

جامۀ مقتول


وقتی که کین و فتنه تمام است و جنگ نیست
سرباز رفته، ناله‌ای از قلبِ تنگ نیست
حتّی صدای لغزش یک پاره‌سنگ نیست

وقتی که قتلگاه چنین خالی است و سرد
هر گوشه‌ای نشانِ زمانی‌ست پر ز درد

وقی که برف جامۀ هر بوته خار هست
اجساد کشتگان وسط خارزار هست
یک خطّه ابر در افقِ تنگ و تار هست

وآن نیز رفته‌رفته شود محو و ناپدید
می‌زیبد آن زمان، سوی این بسته بنگرید:

از دور در مدارِ نظر شکل مبهمی‌ست
نزدیک‌تر نشانۀ خونینِ ماتمی‌ست
این بسته ژنده‌جامۀ پیچیده‌درهمی‌ست

این جامه دارد از دل یک بینوا خبر
آن بینوا که دارد به جنگ و جدال سر

از چه نگاه خلق برین جامه سرسریست؟
هر لای آن ز حاصل جنگ و جدل دَری‌ست
پیچیده گشته در وسطش قلب مادری‌ست

سرباز رفته می‌دهد از ره بدان سلام
مادر ازآن میانه فرستد بدو پیام

۱۰ دی ۱۳۰۵

نیما یوشیج پدر شعر نو، نظریه‌پرداز برجستۀ آن و متحول‌کنندۀ اصلی شعر معاصر فارسی است. از مجموعه‌های شعری او می‌توان به قصۀ رنگ‌پریده، افسانه، ماخ‌ اولا، ناقوس و آب در خوابگه مورچگان اشاره کرد.

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
چه‌ کنیم؟
ما در عهد مضحکه و جنایت واقع شده‌ایم.

[در زادروز شاعر فقید؛ نیما یوشیج]


▪️به رفیق دریایی من!
اینها مردمانی هستند که خودشان نمی‌دانند چه می‌کنند. شباهت دارند به لشگر‌های شمر و پسر معاویه:
برای کمی پول، درجه، منصب و نشان، مردم و خودشان را بازیچهٔ ارادهٔ دیگران قرار می‌دهند و جهالت آنها گاهی قابل رقت است.
چه کنیم؟
ما در عهد مضحکه و جنایت واقع شده‌ایم. اگر حق خودمان را که به اسم قانون و به اسم‌های مختلف دیگر غصب کرده‌اند بخواهیم محرمانه یا به انواع دیگر تصرف کنیم ما را دزد، خودسر و خیانتکار اسم می‌گذارند.
ما عموماً اسیر، محروم و بی‌کلاه زندگی می‌کنیم...
با دزد‌ها به دزدی و با ظالمین به ظلم باید رفتار کرد.
رفیق بری تو:
نیما

نامه‌های نیما
از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج، انتشارات نگاه، صفحهٔ ۹۹
#نیما_یوشیج
https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from علی طلاکار🎙 (Ali Talakar)
⚜️ سالروزِ درگذشتِ استاد "روح الله خالقی" نوازنده، آهنگ ساز، تنظیم کننده، رهبرِ ارکستر، مدرسِ موسیقی، سرپرستِ ارکسترِ گل ها، معاونِ اداره ی موسیقیِ کشور، بنیان گذار و رییسِ هنرستانِ موسیقیِ ملّی، رییسِ شورای موسیقیِ رادیو، و مولفِ کتاب های موسیقی، گرامی باد.

۱۲۸۵-کرمان
بیست و یکمِ آبان ماهِ ۱۳۴۴-سالزبورگ / اتریش

🔸️ هنرمندِ نازنین و گران قدری که در طولِ عمرِ گران بهای خود، با عشق و پشتکار و دل سوزی و مشقتِ فراوان، برای اعتلای موسیقی و فرهنگ و هنرِ ایران تلاشِ بسیار کرد و موسیقیِ ایران بسیار مدیونِ او و زحمت هایش و دانش و افکارِ والا و ذوق و سلیقه ی منحصر به فردِ اوست.

🔸️ هنرمندِ بزرگی که در کارنامه ی پر بارش آثارِ ارزشمند و جاودانه ای چون؛
"ای ایران، بهارِ دلنشین، حالا چرا، بوی جوی مولیان، مِی ناب، آذربایجان، خوشه چین، نغمه ی نوروزی، شبِ جوانی، شبِ هجران، آتشین لاله، یارِ رمیده، وعده ی وصال، آهِ سحر، مستانه، خاموش، بهارِ عاشق" و ده ها اثرِ ماندگارِ با کلام و بی کلامِ دیگر به یادگار مانده، که هر یک از این آثار، به تنهایی برای بیانِ عظمتِ دیدگاه و هنر و دانشِ ایشان کافی است.

🔸️ آثارِ ذکر شده، همگی با صدای زیبای استاد غلام حسین بنان اجرا شده اند، که جزو آثارِ فاخر و ماندگارِ موسیقیِ ایران هستند.
"بوی جوی مولیان" با اجرای مشترک استاد بنان و بانو مرضیه است.

🎼 همچنین تنظیم های بسیار زیبای آثارِ بزرگانی چون عارف قزوینی، علی نقی وزیری، مرتضی محجوبی، موسی معروفی و... در کارنامه ی ارزشمند استاد خالقی ثبت شده است.

📝 ایشان همچنین مولفِ کتاب های ارزشمندِ "سرگذشتِ موسیقیِ ایران" و "نظری به موسیقی" و نیز کتاب های آموزشیِ موسیقی برای هنرجویانِ هنرستان بوده اند.

❤️ یادشان همواره گرامی باد ❤️

علی طلاکار / بیست و یکمِ آبان ماهِ ۱۳۹۵
@Talakar3006
#محمد_امین_ریاحی :
جهان شاهنامه سراسر تکاپو و‌ شادی وعشق به زندگی است

چکیده حکمت فردوسی این است که جهان ناپایدار است و راز جهان بر کسی آشکار نیست. این احساس را صوفیان هم دارند که سرنوشت را حکم ازلی می شمارند. جز اینکه آنان تسلیم قضا و قدرند و چاره کار را در پناه بردن به عزلت و انزوای خانقاه می شمارند و راه رضا و تسلیم می سپارند. اما پهلوانان شاهنامه برآنند که چون جهان ناپایدار است بهتر این است که این چندروزه را خوش بگذرانیم :


که روزی فراز است روزی نشیب
گهی شاد دارد گهی با نهیب
همان به که با جام گیتی فروز
همه بگذرانیم روزی به روز



جهان شاهنامه سراسر تکاپو و‌ شادی وعشق به زندگی و بهره وری از مواهب جهان است شاهان و پهلوانان در روزخطر هنگام هجوم دشمن سراپا غرق کار و کوشش اند؛در آن میان هر وقت خوش که دست دهد مغتنم می شمارند و بساط عیش می گستراند و تن وجان را برای نبرد فردا آماده می کنند.

📚از کتاب فردوسی نوشته محمدامین ریاحی

@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
Forwarded from جریانـ
#امیر_هاشمی_مقدم پژوهشگر فرهنگ، چندی پیش طی یادداشتی در کانال مقدمه به نکته جالب و مهمی اشاره کرده بود:
«چند سالی است که ... مجریان صدا و سیما پافشاری عجیبی دارند برای به کار نبردن نام برخی از جشن‌های ملی و ایرانی؛ و به جای آن، از نام‌های نامأنوس و ناآشنای دیگری که خود ابداع کرده‌اند، استفاده می‌کنند. خودداری از به کار بردن نام «سیزده به در» و به جای آن به کار بردن اصطلاح «روز طبیعت»، همچون خودداری از به کار بردن نام «چهارشنبه‌سوری» و به جای آن به کار بردن اصطلاح «چهارشنبه آخر سال» از مهمترین نمونه‌های آن است. این در حالی است که در این چند سال، هیچ یک از این نام‌ها در میان مردم کمترین کاربردی نیافته و همچنان نام‌های قدیمی و درست آن به کار گرفته می‌شود. برای نمونه هرگز شما نمی‌توانید ایرانی‌ای را پیدا کنید که از شما بپرسد: «روز طبیعت کجا می‌روی؟»؛ یا هیچ کودکی را نمی‌توانید بیابید که به دوستانش بگوید: «برای چهارشنبه آخر سال از کجا ترقه پیدا کنیم؟».

او در پایان متن به درستی هشدار داده است که سیاست کمرنگ کردن سنت‌های ایرانی و خدشه وارد کردن به ارزش‌های ملی و میراث فرهنگی کشور، چه نتایج سوئی خواهد داشت.

🔺در مورد جشن شب #یلدا و #چله نیز دیده‌ایم که گاهی در صدا و سیما از تعبیر «جشن بلندترین شب سال» استفاده می‌شود. این رویکرد نوعی ستیز با تاریخ و پیشینه این جشن‌ها و آیین‌هاست و اثری جز گسست فرهنگی و تخریب پایه‌های هویتی مردم نخواهد داشت. در بسیاری از مواقع ستیز با بعضی امور از ستیز با نام آن‌ها آغاز شده یا پشت آن پنهان شده است.

البته واقعیت این است که این تعابیر جعلی، در گفتار روزمره جایگزین نام اصلی این مناسبت‌ها نشده است. اما بر اثر تکرار در این سال‌ها، گاهی شاهدیم که در نوشتار از این ترکیب‌های ابداعی استفاده می‌شود؛ گاه حتی با نیت سازنده، مثلاً برای ذکر اهمیت مراقبت از طبیعت، «سیزده به در» روز طبیعت نامیده می‌شود. این فرایند در طولانی‌مدت ممکن است باعث کم‌رنگ شدن نا‌م اصلی این آیین‌ها و قطع ارتباط با ریشه‌های فرهنگی یا دست کم نوعی تشتت در نام‌های آیینی شود.

❗️توجه همه ما به این نکته و استفاده از نام‌های اصیل و تاریخی می‌تواند نوعی #مراقبت_از_فرهنگ و #میراث_فرهنگی #ایران باشد.

🌀 اگر شما هم با دغدغه این متن همدل‌اید آن‌را برای دیگران ارسال کنید.
#چهارشنبه‌سوری #سیزده‌به‌در
#پاس_فرهنگ #جشن_ایرانی #زبان
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
. 🍉 🍎🍇

به سواد شب یلدا سوگند

ارجمندی یلدا در فرهنگ ایران


از روزگار باستان تا کنون، شب یلدا را خانواده‌های ایرانی گرامی می‌دارند و جشن می‌گیرند.
عطار نیشابوری در چکامه‌ای یلدا را همپایه‌ی شب قدر و شب برات بزرگ و گرامی داشته و به یلدا سوگند خورده است:

به روز عرفه و روز بدر و روز حنین
به روز جمعه و عید و به روز حشر و جزا
به عزت شب قدر و شبِ حساب برات
به حرمتِ شبِ آبستن  و شب یلدا
(قصیده ۵ دیوان عطار)

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی شاعر قرن ششم، نیز شب یلدا را شب حضرت عیسی دانسته و به عزت آن سوگند خورده است:

به ظلمت شب یلدای عیسی مریم
به حرمت ید بیضای موسی عمران


یلدا در رمزگان عارفان ایرانی، رمز نهایت نورانیت رنگهاست. فخرالدین عراقی در فرهنگ اصطلاحات عرفانی آورده است:
▪️شب قدر: بقای سالک را گویند، در عین استهلاک به وجود حق‌تعالی.

▪️شب یلدا: نهایت الوان انوار را گویند، که سواد اعظم بود.

(فخرالدین عراقی، فرهنگ اصطلاحات عرفانی).


اگر اعضای شورای انقلاب فرهنگی، اندک نظری به فرهنگ ایران و ظرایف ایرانشناسی داشته‌ باشند چنین ناسازگار با سنتها و آیینهای ایرانی مصوبه نمی‌تراشند.
تراشیدن نام دو‌ جشن کهنسال از گاهشمار باستانی ایرانی آفتاب به گل اندودن است، و البته «شود سبب خیر اگر خدا خواهد»؛ چرا که از پس این اعلان، تکاپوی همگانی برای شناخت و گرامیداشت این دو جشن ایرانی - بویژه در میان جوانان شاد‌ی‌خواه - افزون و افزون‌تر می‌شود و به برجسته شدن یلدا و چهارشنبه سوری می‌انجامد.
____
شواهد بیشتر

رتبهٔ عرفان شود شام فنا روشنت
قیمت انوار شمع در شب یلدا طلب
وحشی بافقی


به بیاض رخ بیضا سوگند
به سواد شب یلدا سوگند
یغمای جندقی




#کاروندپارسی
#محمودفتوحی
@karvandparsi
Forwarded from شفیعی کدکنی
ـــــــــــــــــــــــ
#یکشنبه_ها_و_حافظ

صحبتِ حُکام ظلمت شبِ یلداست
نور زِ خورشید جوی/خواه بو‌ که برآید

صحبت: دوستی، هم‌نشینی، نشست و برخاست

صحبت حُکّام: «رسول (ص) گفت: دشمن‌ترین علما نزد حق تعالی علمایی‌اند که به نزدیک امرا شوند.» «و گفت: علما امانت‌داران پیغامبران‌اند- تا با سلطانان مخالطت نكنند- و چون مخالطت کردند، در امانت خیانت کردند.» «و بوذر گفت فرا سَلَمَه که: دور باش از درگاه سلطان، که از دنیاوی هیچ چیز به تو نرسد که نه از آن زیادت از دین تو بشود. (غزالی، کیمیا، ۱۳۸۱)

ظلمت: در کنار حکام، احتمالا تبادر به «ظالم» دارد.

یلدا: کلمه‌ای است سریانی به معنی میلاد عربی، چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می‌کرده‌اند. (نک. حاشیه معین بر برهان، ذیل همین واژه.) گفته‌اند کنستانتین قیصر روم، تولد مسیح را که نامعلوم بود در روز کریسمس کنونی قرار داده، که از همان هنگام جشن گرفته می‌شود. شب اول زمستان، اول دی، نقطهٔ انقلاب شَتَوی، شبی بلند؛ اهل احکامْ آن را شبی نحس می‌دانند. گویند شب تولد عیسی (ع) است. يلدا به معنی سیاه و تاریک و دراز و عمیق نیز آمده است؛ خاقانی
گر آن كيخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد این در چاه یلدا؟

(مصفى، فرهنگ اصطلاحات نجومی) دراز‌ترین شب سال، که در اصطلاح عمومی آن را شب چلّه نیز می‌گویند، چون زمستان عملی را دو ماه می‌دانند که ۴۰ روز اول آن را چلّهٔ بزرگ و ۲۰ روز آخر آن را چلّهٔ کوچک می‌نامند [...] ظاهراً نخست میلاد ایزد مهر بوده و با انتقال بعضی از آداب مهرپرستی به مسیحیت، جشن میلاد مهر به کریسمس تغییر صورت داده و جای آن اندکی گشته است. (مصاحب)

خورشید: نماد نور و روشنی و حیات، و در اینجا به نظر می‌رسد مراد حضرت حق یا حاکم تمامت کاینات باشد.

بو که: (مخفف آن: بوک): بوَد که، امید که، باشد که، شاید که در معنی و کاربرد کنونی) (دهخدا)
خاقانی:
هر چه اندوختم، این طایفه را رشوه دهم
بوکه در راه گروگان شدنم نگذارند

دکتر سعید حمیدیان، شرحِ شوق
[در شرح و تحلیل اشعار حافظ]
جلد چهار، صفحهٔ ۲۶۸۴
درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ که از این رسانه منتشر می‌شود، با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
#شب_یلدا
Forwarded from شفیعی کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صحبتِ حُکام ظلمت شبِ یلداست
نور زِ خورشید جوی/خواه بو‌ که برآید
حافظ

#شب_یلدا
فرهنگ، بنده سیاست نیست!!

آیت میرزایی
جامعه‌شناس


♦️من در این نوشتار به این پرسش پاسخ نمی دهم چرا سیاسیون تکراری برای فرار از پاسخگویی در برابر مشکلات اساسی جامعه ایران به بازی های صوری و انحرافی تکراری و ایدئولوژیک همچنان اصرار دارند؟ ‌اما تلاش سیاسی و دستوری اخیر آنها در تغییر عنوان جشن های ایرانی ماندگار  و ملی «چهارشنبه سوری» و جشن «شب یلدا» نمونه ای دیگر از تصمیمات سیاسی ناصواب، نادرست و نافرهنگی است. واقعیت آن است که پایش جامعه ایران عمدتا و به ویژه در تنگناهای سیاسی فرهنگی بوده است. به این معنا فرهنگ ایرانی که تسلیم آن همه هجومهای سهمگین در تاریخ نشد و سربلند ماند قطع به یقین تسلیم تصمیمات ناسنجیده سیاسی و نافرهنگی کنونی نیز نخواهد شد. به قول عالیجناب حافظ «عرض خود می بری و زحمت ما می داری». 

♦️در مورد مبانی هستی شناختی و فلسفه این دو جشن و جایگاه آنها در فرهنگ ایرانی به قدر کفایت پژوهش شده است و پژوهندگان فرهنگ دوست نوشته اند و اینجا مجال تکرار آنها نیست.
اما بگذار ببینیم به سبک ایرانی میشود ماحصل این دو مصوبه نامبارک را تبریک گفت؟:

👈ما ایرانیان می گوییم:
«چهارشنبه سوری مبارک!» یا «چهارشنبه سوری تون مبارک!»
لابد شما می گویید «تکریم همسایگان مبارک» ؟! یا «تکریم‌همسایتون مبارک!»
ما به سلامتی و برای سلامتی از روی آتش می پریم!
شما لابد به سلامتی و برای سلامتی از روی همسایه می پرید! یا به همسایه می پرید؟!
هر طور فکر می کنم اصلن این خرده فرمایشات من درآوردی و نچسب شما ایرانی نمی شود. یعنی هیچ رغم به خورد فرهنگ ایرانی نمی رود؟!

👈ما ایرانیان می گوییم:
«شب یلداتون مبارک!» و حتی شب را هم در ترکیب «شب یلدا» به کار نمی بریم و فقط می گوییم «یلداتون مبارک!»
لابد شما می گویید:
«صله رحم تون مبارک!» و اگر بخواهید مثل ما خلاصه بگویید لابد می گویید «رحم تون» مبارک!

♦️آن فلسفه و هستی شناسی پشت این جشنها و این موارد صوری به کنار، به نظر می رسد شما همان تکریم همسایه و صله رحم را هم نمی دانید! این جشنهای ملی مالک و صاحب دارد. شما که حرمت خانه و صاحب خانه را نگه نمی دارید؟ چگونه می خواهید تکریم همسایه کنید؟! شما که نظر ایرانیان یعنی صاحبان خانه و این جشن ها را برای این تغییرات نپرسیده ایید؟!  چگونه دیگران را دعوت به صله رحم می کنید؟ نه آن دو را می شناسید و نه این دو را می دانید؟!

♦️خود دانید! به باور من جامعه شناس، فرهنگ ایرانی ورای آن شورای به اصطلاح «عالی» است. همین دو مصوبه اخیرتان دو نشانه باخت و شکست در برابر فرهنگ ایرانی است!. پرسش من این است فهم شما از همان «تکریم همسایگان» و «صله رحم» چیست؟

♦️مصوبه اخیرتان از اساس مغایر با تکریم همسایه و صله رحم است! چرا در نمی یابید فرهنگ ایرانی، فرهنگ عشق، مهر و جذب است نه فرهنگ دشمنی و حذف؟!. کمی بیشتر بیاندیشید و تکریم همسایه و صله رحم را از خودتان شروع کنید. اگر هنری دارید عرضه کنید و مال دیگران را از آن خود و به نام خود تصاحب یا جعل نام نکنید!

♦️در ایران هر سیاستی تا جایی مقبول است که حریم فرهنگ ایرانیان را حرمت گذارد و جامعه ایرانی هم به همان راهی می رود که فرهنگشان نشان داده و می دهد و تابع دستورات سیاسی و بنده سیاست نیست.از این رو حریم سیاست را فرهنگ تعیین می کند.

♦️پس نه صله رحم تان، جشن شب یلدا میشود و نه تکریم همسایگان تان، جشن چهارشنبه‌سوری!
«نه آن دو را بی اعتبار کنید! نه این دو را خراب!.



https://www.tg-me.com/reesjomhoormiras
🔸عاشق کرسی بود و به جرأت می‌توانم بگویم که بیش از نصف تألیفاتش را زیر کرسی نوشته، حتی مکرر در تابستان به من می‌گفت آیا نمی‌شود یک کرسی از یخ برایم بگذاری؟کرسی زمستان باید داغ‌ داغ می‌بود بطوری که غیر از خودش کمتر کسی تحمل آن را داشت، با یک پوستین کوتاه (پستک) و یک شورت روی مخده می‌نشست و به مخده دوم پشت می‌داد و لحاف را تا بالای گردن می‌کشید و ساقهای پا را به موازات سینه بالا می‌آورد و زانوان را تکیه‌ کاغذ می‌کرد.

چراغ کار و قلم و دوات و یادداشتهای لازم در یک سینی روی کرسی بود. کتابهای مورد احتیاج فوری در دو طرف پهلوها روی لحاف و تشک پخش بود و سنگینی آنها مانع از حرکت لحاف کرسی از روی زانوانش می‌شد. در این حال به غیر از کله بی‌مو و ریش ژولیده‌اش، بقیه بدن را پوششی از لحاف کرسی مثل یک کیسه در برگرفته بود، تنها تحرکی که در اطراف این کیسه به چشم می‌خورد حرکات لغزنده‌ قلم بود که با شتاب و نرمی بین انگشتانش نوسان داشت و به دیوار پشت مخده اردک‌وار سایه می‌انداخت. در چنین حالت و کیفیتی بود که می‌توانست ساعتها کاغذهای سفید را سیاه کند و تاریخ زندگی اشخاص و حوادث ایام را در نظم و نثر با تیزبینی و دقت و کنجکاوی بخصوص خود و گاهی هم با طنز روحی درهم‌آمیزد.
هدفش از چاپ کردن انتشار بود و انتشار برای مردم بود نه برای بهره‌برداری مالی. عقیده داشت که کتاب باید چاپ شود و به دست مردم بیفتد. کتاب را نباید حبس کرد و جلوی پیشرفت فکری مردم را گرفت، باید وسیله به دست مردم داد تا هر کس هر قدر مایل است مطالعه کند، استفاده ببرد، روشن‌بین و روشنفکر شود و این راه را یک قدم اساسی برای پیشرفت جامعه و جوانان بخصوص می‌دانست، از این روی در امانت دادن کتاب حتی کتابهای کمیاب و منحصر به فرد خود به دوستان و دانشجویان مضایقه نداشت و در این راه هیچ ضابطه و رسید هم در کار نبود. واضح است با چنین طرز فکر هیچوقت با هیچ ناشری سخت نمی‌گرفت و آنها هم با بی‌انصافی تمام همه‌ شرایط را به نفع خود و زحمت او در نظر می‌گرفتند و او هم بدون عاقبت‌اندیشی قبول می‌کرد. اغلب تمام حق خود را در ازای وجه ناچیزی برای همیشه به ناشر داده است، و چه بسیار که همان حق‌‌التألیف ناچیز را هم با کتابهای دیگر معاوضه می‌کرد. بدین حال واضح است که همیشه در مضیقه مالی بود. طبعاً از بدخلقی‌های من هم که به سهم خود با مشکلات مالی و گرفتاریهای چهار فرزند دست به گریبان بودم درامان نبود. ساعاتی که در منزل بود صرف نوشتن و مطالعه می‌شد و هیچ مسئولیت دیگر برای خود نمی‌شناخت...باید اقرار کنم که در طول زندگی مشترکمان فقط یکی دو سال اول که هنوز کانون خانواده کوچک بود و فراغتی دست می‌داد به کارهای ادبی و نویسندگی شوهرم بی‌علاقه نبودم و در هر فرصت با رغبت کمک به استنساخ شاهنامه که در آن زمان در دست چاپ داشت و یا غلط‌گیری کتاب لغت فرانسه به فارسی و غیره می‌کردم و یا به اشعار سروده‌شده‌اش گوش می‌دادم و تبادل نظر می‌کردم.

ولی کم‌کم بر اثر زیاد شدن حجم مطالعه و نویسندگی او و حجم گرفتاریهای خانوادگی که سهم او را من به دوش داشتم، به غیر از نگاههای سرسری و کوتاه آن هم فقط به پشت کتابهای چاپ‌ شده‌اش، به تألیفات او چندان عمیق نمی‌شدم و چون کارهایش هم زیاد و هم متنوع بود، بعضی از آنها برایم بی‌تفاوت و یا اصلاً جالب نبود که وقت لازم را برای شناختن عمیق آنها به کار برم، فقط به دانستن اسم کتابها اکتفا می‌کردم، برای آنکه اگر کسی راجع به کتاب صحبت کند زیاد هم بی‌اطلاع نباشم.
خاطرم است رمان فرنگیس را در همان ماههای اول زندگانیمان با نظر من طرح و شروع به نوشتن کرد و اغلب اظهارنظرها و امیال مرا به تخیلات و خاطره‌های خود می‌افزود. اما حالا که دوران بازنشستگی را می‌گذرانم و فراغت بیشتری دارم و با دید و نظر دیگر در آثار مانده و چاپ‌ شده‌اش نگاه می‌کنم، رابطه نزدیکی بین خصوصیات اخلاقی او و اغلب نوشته‌هایش چه تحقیقی و چه داستان کوتاه و یا رمان می‌یابم و طبیعت کنجکاو و پژوهشگر او را یک ردیف کتاب تاریخ به اسمهای تاریخ بیهقی، تاریخ خاندان طاهری، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، تمدن ساسانی، تاریخ نظم و نثر در ایران، تاریخ ادبیات روسی، تاریخ عمومی قرون معاصر، و غیره را می‌بینیم که در قفسه‌ کتابخانه کوچک اطاق نشسته‌اند و به جای خالی او به من چشمک زده و به نق و نقها و غر و لندهای که به شب‌زنده‌داری و بی‌نظمی‌های زندگی‌اش می‌زدم نیشخند می‌زنند و خجالتم می‌دهند!

✔️خاطرات پریمرز نفیسی، همسر سعید نفیسی/ مجله بخارا شهریور 90
امروز سالگرد درگذشت سعید نفیسی است
@sahandiranmehr
۲۳ آبان سالروز درگذشت سعید نفیسی

(زاده ۱۸ خرداد ۱۲۷۴ تهران -- درگذشته ۲۳ آبان ۱۳۴۵ تهران) ادیب، شاعر، نویسنده، مترجم و تاریخنگار

سعید نفیسی روزگاری به یاد ایران نوشته بود:🔻🔻

به ایرانم
به ایران گرامی‌ام
به ایران جاودانی‌ام


این عبارت نفیسی که در یکی از سال‌های پریشانی ایران ۱۳۲۵-۱۳۲۷، بر پیشانی یکی از داستان‌های تاریخیِ مجموعهٔ «ماه نخشبِ» او چاپ شده بود، «شعر» است و سراسر حقیقت است. سعید نفیسی ایرانِ جاودانی را دوست می‌داشت؛ برای فرهنگ درخشان آن رنج‌های گران برد و دل‌سوختگی بی‌پایان نسبت به آن ابراز می‌کرد؛ دل‌داده بدین سرزمین بود. سراسر زندگی را در راه پیشرفت کارهای فرهنگی و پژوهشی آن گذراند؛ زن و فرزند و خانه و نیروی بدنی و حیثیت معنوی خود را در آن راه مصروف کرد. او از سرِ همه‌چیز می‌گذشت تا نکته‌ای و سطری و ورقی و کتابی در یاد ایران و برای ایران چاپ شود.
(ایرج افشار؛ مجلهٔ آینده، سال ۱۳، شمارهٔ چهارم و پنجم، تیر – مرداد ۱۳۶۶، ص ۲۲۷)

تاربرگ مجله بخارا

💎
🆔 @maneshparsi
2024/09/23 15:30:08
Back to Top
HTML Embed Code: