Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
✅ زمانی که آرامگاه کورش، مسجد بود!
☑️ اعتقادات مربوط به آرامگاه کورش یا «مشهد مادر سلیمان» در دوره اسلامی
کمتر از یک قرن است که ایرانیان از کورش و آرامگاه او اطلاع دارند. پیش از آن، هخامنشیان و بناهای باقیمانده از ایشان یا به شاهان اوستایی و یا پیامبران قرآنی ربط داده میشدند. بهطوریکه پارسه را تختجمشید، آرامگاه کمبوجیه را زندان سلیمان و آرامگاه کورش را هم مقبره مادر سلیمان نبی میدانستند و در آنجا مراسم مذهبی اجرا میکرده و حتی مسجدی احداث کردند!
نخستین بار، ابن بلخی در قرن ششم، از آرامگاه کورش به عنوان گور مادر سلیمان یاد کرده است و گفته مردم محلی معتقدند هرکس به این مقبره نگاه کند کور خواهد شد اما من ندیدم کسی این کار را امتحان کند. {ابنبلخی، فارسنامه، ۱۳۸۵، اساطیر، ۱۵۵}
در قرن هفتم این عقیده تغییر کرد و حتی اتابک سعد بن زنگی در سال ۶۲۰-۶۲۱ ه.ق. با استفاده از سنگها و ستونهای کاخ پاسارگاد، مسجدی را در آنجا ساخت که خود مقبره کورش در درون آن قرار میگرفت. او در داخل مزار کورش، ضلع راست درب ورودی، نیز محرابی به سوی قبله حجاری کرد که آیاتی از سوره فتح و اسما الهی بر آن نقر شده بود.
ستونهای این مسجد تا قرن گذشته نیز هنوز پابرجا بود اما در زمان جشنهای دوهزار و پانصد ساله به دستور سازمان باستانشناسی کشور به محل اصلیشان یعنی کاخ کورش، برده شد. بنیاد پژوهشی پارسه در سال ۱۳۸۷ اعلام کرد میخواهد ستونها را به دور آرامگاه کورش بازگردانده و مسجد را مرمت کنند اما اقدامی در این باره صورت نداد. (تصویر۱، طرح ارنست هرتسفلد از حریم مسجد و محل قرارگیری آرامگاه کورش در وسط آن، سال ۱۹۰۵)
مقبره کورش در دوره صفویه، تبدیل به نوعی زیارتگاه شد حکایاتی از کرامات و معجزات آن نیز وجود دارد! مردم در داخل آرامگاه، نماز حاجت و قرآن میخواندند، در محوطه نماز عید قربان را برگزار میکردند، همچنین در روز عاشورا، دستههای عزاداری از روستاهای اطراف و حتی شیراز حرکت کرده و روبروی آرامگاه کورش مراسم سینهزنی و نوحهخوانی برگزار میکردند!
به علاوه، مردم جنازههایشان را در اطراف آرامگاه، دفن کرده و معتقد بودند هرچه جسد به پلههای مرقد نزدیکتر باشد، ثواب بیشتری دارد. این گورها در دهه پنجاه پاکسازی شد و سنگهای آن در گودالی در همان نزدیکی دفن گردید.
استرایس که در دوره صفوی از ایران دیدن کرده گزارش میدهد زنانی که به زیارت محل میآیند سه بار پیشانیشان را به قبر میسایند، سه بار آن را میبوسند و سپس زیر لب ذکر گفته و میروند. همچنین گویا در برخی دورهها تنها زنان اجازه ورود به داخل مقبره را داشتند و تولیت آن نیز برعهده زنان روستاهای اطراف بوده است.
متولیان حتی دری چوبی برای آرامگاه ساخته و مردان را راه نمیدادند. مادام دیولافوا میگوید آنان برای احترام به مادر سلیمان که معتقد بودند در آنجا دفن شده، اجازه ورود نامحرم را نمیدادهاند. با این حال در اواخر دوره قاجار، اوضاع تغییر کرده و مردان نیز اجازه زیارت داخل مقبره را داشتند.
📌 ادامه متن 👇👇👇
☑️ اعتقادات مربوط به آرامگاه کورش یا «مشهد مادر سلیمان» در دوره اسلامی
کمتر از یک قرن است که ایرانیان از کورش و آرامگاه او اطلاع دارند. پیش از آن، هخامنشیان و بناهای باقیمانده از ایشان یا به شاهان اوستایی و یا پیامبران قرآنی ربط داده میشدند. بهطوریکه پارسه را تختجمشید، آرامگاه کمبوجیه را زندان سلیمان و آرامگاه کورش را هم مقبره مادر سلیمان نبی میدانستند و در آنجا مراسم مذهبی اجرا میکرده و حتی مسجدی احداث کردند!
نخستین بار، ابن بلخی در قرن ششم، از آرامگاه کورش به عنوان گور مادر سلیمان یاد کرده است و گفته مردم محلی معتقدند هرکس به این مقبره نگاه کند کور خواهد شد اما من ندیدم کسی این کار را امتحان کند. {ابنبلخی، فارسنامه، ۱۳۸۵، اساطیر، ۱۵۵}
در قرن هفتم این عقیده تغییر کرد و حتی اتابک سعد بن زنگی در سال ۶۲۰-۶۲۱ ه.ق. با استفاده از سنگها و ستونهای کاخ پاسارگاد، مسجدی را در آنجا ساخت که خود مقبره کورش در درون آن قرار میگرفت. او در داخل مزار کورش، ضلع راست درب ورودی، نیز محرابی به سوی قبله حجاری کرد که آیاتی از سوره فتح و اسما الهی بر آن نقر شده بود.
ستونهای این مسجد تا قرن گذشته نیز هنوز پابرجا بود اما در زمان جشنهای دوهزار و پانصد ساله به دستور سازمان باستانشناسی کشور به محل اصلیشان یعنی کاخ کورش، برده شد. بنیاد پژوهشی پارسه در سال ۱۳۸۷ اعلام کرد میخواهد ستونها را به دور آرامگاه کورش بازگردانده و مسجد را مرمت کنند اما اقدامی در این باره صورت نداد. (تصویر۱، طرح ارنست هرتسفلد از حریم مسجد و محل قرارگیری آرامگاه کورش در وسط آن، سال ۱۹۰۵)
مقبره کورش در دوره صفویه، تبدیل به نوعی زیارتگاه شد حکایاتی از کرامات و معجزات آن نیز وجود دارد! مردم در داخل آرامگاه، نماز حاجت و قرآن میخواندند، در محوطه نماز عید قربان را برگزار میکردند، همچنین در روز عاشورا، دستههای عزاداری از روستاهای اطراف و حتی شیراز حرکت کرده و روبروی آرامگاه کورش مراسم سینهزنی و نوحهخوانی برگزار میکردند!
به علاوه، مردم جنازههایشان را در اطراف آرامگاه، دفن کرده و معتقد بودند هرچه جسد به پلههای مرقد نزدیکتر باشد، ثواب بیشتری دارد. این گورها در دهه پنجاه پاکسازی شد و سنگهای آن در گودالی در همان نزدیکی دفن گردید.
استرایس که در دوره صفوی از ایران دیدن کرده گزارش میدهد زنانی که به زیارت محل میآیند سه بار پیشانیشان را به قبر میسایند، سه بار آن را میبوسند و سپس زیر لب ذکر گفته و میروند. همچنین گویا در برخی دورهها تنها زنان اجازه ورود به داخل مقبره را داشتند و تولیت آن نیز برعهده زنان روستاهای اطراف بوده است.
متولیان حتی دری چوبی برای آرامگاه ساخته و مردان را راه نمیدادند. مادام دیولافوا میگوید آنان برای احترام به مادر سلیمان که معتقد بودند در آنجا دفن شده، اجازه ورود نامحرم را نمیدادهاند. با این حال در اواخر دوره قاجار، اوضاع تغییر کرده و مردان نیز اجازه زیارت داخل مقبره را داشتند.
📌 ادامه متن 👇👇👇
Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
از دوره قاجار مدارک زیادی درباب باورهای عامیانه و خرافات مربوط به مرقد مادر سلیمان/آرامگاه کورش باقی مانده است. از جمله:
معتقد بودند کسی که سگ هار او را گزیده باید چهل روز به آرامگاه آمده، غسل کرده و دور آن طواف کند. شعری هم در این باره داشتند:
غسل میکنم غسل سگ هاری
از کُل (نوک) سر تا پنجه ملکی (گیوه) درآری
بده به اولاد نبی
دعا کنه نمیری
همچنین، خاک آرامگاه را با آب چشمه ترکیب کرده و به احشام، وسائل خانه و اسلحه میپاشیدند تا از آسیبهای مادی و معنوی حفاظت شود. گلهدارانی که به آرامگاه میرسیدند، احشامشان را سه دور طواف داده و مقداری از شیر و ماست آنها را به عنوان پیشکش روی پلهها میریختند. یوشیدا ماساهارو ژاپنی که در ۱۸۸۰ از مقبره کورش دیدن کردن از حضور هزاران گوسفند در آنجا و صدای بعبعشان شگفتزده شده است!
تربت این مرقد، دوایی برای نازایی تلقی میشد. مردم به علفهای بین پلههایش دخیل بسته و برای شفای بیماران و ازدواج دختران دمبخت، بارداری زنان نازا، پیشکشهایی چون لباس، کوزه و لبنیات میآوردند. در محوطه نیز قربانی کرده و با گوشت آن نذری میدادند و خونش را به پلهها میمالیدند.
همچنین در زمان عروسی یکی از روستاییان اطراف، داماد را زیر پلههای آرامگاه، حمام میکردند و همراهان او نیز به مسابقه تیراندازی و اسبسواری میپرداختند. درون اتاقک مقبره، ریسمانی آویزان کرده و هدایایی محقر از آن آویزان میکردند. این فضا به خاطر دوده چراغ، کاملا سیاه شده بود. همچنین سنگهای مقبره به خاطر برگزاری این مراسمها ساییده شده بود. به همین جهت از دهه ۱۳۴۰ از این انجام اینگونه اعمال در محوطه جلوگیری شد. با برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله، تبدیل آرامگاه کورش به سایتی گردشگری و حفاظکشی محوطه آن، بنا شهرت خود به عنوان مرقد مادر سلیمان را از دست داد و باورهای مربوط به آن نیز فراموش و در میان مردم عادی نیز به عنوان آرامگاه کورش بزرگ شناخته شد.
البته اروپاییانی چون جیمز موریه، گروتفند و لرد کرزن برای نخستین بار در سده نوزدهم حدس زده بودند که این آرامگاه متعلق به کورش بوده باشد اما عموم مردم ایران از این مسئله و کشفیات مربوطه مطلع نبودند.
بسیاری از این مستشرقان از مقبره کورش یاد کردهاند. برخی به آن افتخار کرده و خود را آریایی و در میراث کورش شریک دانستهاند مانند سر پرسی سایکس که میگوید: «من دوبار از این آرامگاه بازدید کردهام؛ و هر بار احساس کردهام که دیدن اصلِ مقبره کورش «شاه جهان، شاه بزرگ» چه افتخار بزرگی برایم بوده است. وانگهی شک دارم که هیچ بنایی باشد که به لحاظ اهمیت تاریخی برای ما آریاییها، از آرامگاه بنیانگذار شاهنشاهی ایران، که ۲۴۴۰ سال پیش در اینجا دفن شده است، درگذرد.» { P. M. Sykes, A History of Persia Vol 1, 191}
برخی چون کروشی ویلیامز نیز مردم ایران که این مکان را زیارتگاهی اسلامی میدانستند مورد تمسخر و تحقیر قرار داده و گفتهاند: «به نظر میآید ایرانی، افسانه را به تاریخ و خرافات را به هر دو ترجیح میدهد. از این رو امروز آرامگاه کورش در سرزمین خودش با نام تخت مادر سلیمان شناخته میشود... چنین است که آرامگاه کورش به طرزی مبهم نصیب مادر سلیمان میشود و قوتهای فراطبیعی به این موجود الهی که گمان میرود در قبر خفته است، نسبت داده میشود... کتیبهها از بین رفته است و آرامگاه، که از صاحبان اصلیاش بازگرفته شدهاست، به مزاری برای پیشکشهای دونِ مردمی نادان به موجودی موهوم، فروکاسته شده است. چون در انبوه دخیلهای بسته شده و حلبیجات نگریستم با خود اندیشیدم که آیا کوروش خبر دارد و آیا اهمیت میدهد؟»{E Crawshay Williams, Across Persia, 231–232}
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۷ آبان ۱۴۰۱
📌 توضیح عکس: نقاشی اوژن فلاندن از آرامگاه کورش در سال ۱۸۴۰ (دوره قاجار)، در سمت چپ عکس، ستونهای مسجد اتابکی دیده میشود. همچنین زن زائری در حال پایین آمدن از پلههای آرامگاه است.
معتقد بودند کسی که سگ هار او را گزیده باید چهل روز به آرامگاه آمده، غسل کرده و دور آن طواف کند. شعری هم در این باره داشتند:
غسل میکنم غسل سگ هاری
از کُل (نوک) سر تا پنجه ملکی (گیوه) درآری
بده به اولاد نبی
دعا کنه نمیری
همچنین، خاک آرامگاه را با آب چشمه ترکیب کرده و به احشام، وسائل خانه و اسلحه میپاشیدند تا از آسیبهای مادی و معنوی حفاظت شود. گلهدارانی که به آرامگاه میرسیدند، احشامشان را سه دور طواف داده و مقداری از شیر و ماست آنها را به عنوان پیشکش روی پلهها میریختند. یوشیدا ماساهارو ژاپنی که در ۱۸۸۰ از مقبره کورش دیدن کردن از حضور هزاران گوسفند در آنجا و صدای بعبعشان شگفتزده شده است!
تربت این مرقد، دوایی برای نازایی تلقی میشد. مردم به علفهای بین پلههایش دخیل بسته و برای شفای بیماران و ازدواج دختران دمبخت، بارداری زنان نازا، پیشکشهایی چون لباس، کوزه و لبنیات میآوردند. در محوطه نیز قربانی کرده و با گوشت آن نذری میدادند و خونش را به پلهها میمالیدند.
همچنین در زمان عروسی یکی از روستاییان اطراف، داماد را زیر پلههای آرامگاه، حمام میکردند و همراهان او نیز به مسابقه تیراندازی و اسبسواری میپرداختند. درون اتاقک مقبره، ریسمانی آویزان کرده و هدایایی محقر از آن آویزان میکردند. این فضا به خاطر دوده چراغ، کاملا سیاه شده بود. همچنین سنگهای مقبره به خاطر برگزاری این مراسمها ساییده شده بود. به همین جهت از دهه ۱۳۴۰ از این انجام اینگونه اعمال در محوطه جلوگیری شد. با برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله، تبدیل آرامگاه کورش به سایتی گردشگری و حفاظکشی محوطه آن، بنا شهرت خود به عنوان مرقد مادر سلیمان را از دست داد و باورهای مربوط به آن نیز فراموش و در میان مردم عادی نیز به عنوان آرامگاه کورش بزرگ شناخته شد.
البته اروپاییانی چون جیمز موریه، گروتفند و لرد کرزن برای نخستین بار در سده نوزدهم حدس زده بودند که این آرامگاه متعلق به کورش بوده باشد اما عموم مردم ایران از این مسئله و کشفیات مربوطه مطلع نبودند.
بسیاری از این مستشرقان از مقبره کورش یاد کردهاند. برخی به آن افتخار کرده و خود را آریایی و در میراث کورش شریک دانستهاند مانند سر پرسی سایکس که میگوید: «من دوبار از این آرامگاه بازدید کردهام؛ و هر بار احساس کردهام که دیدن اصلِ مقبره کورش «شاه جهان، شاه بزرگ» چه افتخار بزرگی برایم بوده است. وانگهی شک دارم که هیچ بنایی باشد که به لحاظ اهمیت تاریخی برای ما آریاییها، از آرامگاه بنیانگذار شاهنشاهی ایران، که ۲۴۴۰ سال پیش در اینجا دفن شده است، درگذرد.» { P. M. Sykes, A History of Persia Vol 1, 191}
برخی چون کروشی ویلیامز نیز مردم ایران که این مکان را زیارتگاهی اسلامی میدانستند مورد تمسخر و تحقیر قرار داده و گفتهاند: «به نظر میآید ایرانی، افسانه را به تاریخ و خرافات را به هر دو ترجیح میدهد. از این رو امروز آرامگاه کورش در سرزمین خودش با نام تخت مادر سلیمان شناخته میشود... چنین است که آرامگاه کورش به طرزی مبهم نصیب مادر سلیمان میشود و قوتهای فراطبیعی به این موجود الهی که گمان میرود در قبر خفته است، نسبت داده میشود... کتیبهها از بین رفته است و آرامگاه، که از صاحبان اصلیاش بازگرفته شدهاست، به مزاری برای پیشکشهای دونِ مردمی نادان به موجودی موهوم، فروکاسته شده است. چون در انبوه دخیلهای بسته شده و حلبیجات نگریستم با خود اندیشیدم که آیا کوروش خبر دارد و آیا اهمیت میدهد؟»{E Crawshay Williams, Across Persia, 231–232}
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۷ آبان ۱۴۰۱
📌 توضیح عکس: نقاشی اوژن فلاندن از آرامگاه کورش در سال ۱۸۴۰ (دوره قاجار)، در سمت چپ عکس، ستونهای مسجد اتابکی دیده میشود. همچنین زن زائری در حال پایین آمدن از پلههای آرامگاه است.
Telegram
attach 📎
✅ کورش و مسئله چند همسری
یکی از نکات جالب توجه در مورد کورش بزرگ، آن است که در هیچ کدام از منابع تاریخی، چه منابعی ایرانی و چه یونانی، نشانی از چند همسر بودن وی دیده نمیشود. این در حالی ست که منابع، به وضوح در مورد دیگر شاهان هخامنشی به تعدد زوجات ایشان اشاره کرده و حتی مثلاً گفتهاند که همسر مورد علاقه شاه کدام شخص بوده است. {هرودت، ۷، ۶۹} یا هرکدام از پسران و دختران شاه از کدام مادر بودهاند.
در مقابل، داریوش در کتیبه بیستون تصریح میکند که هر دو پسر کورش، کمبوجیه و بردیَه از یک مادر بودهاند: «پسر کورش به نام کمبوجیه، از خاندان ما، در آغاز در اینجا شاه بود؛ این کمبوجیه برادری به نام بردیَه داشت؛ او از همان مادر و همان پدری بود که کمبوجیه [بود].» {کتیبه داریوش در بیستون، بند ۱۰، ترجمه پییر لوکوک، کتیبههای هخامنشی، ۱۳۹۵، فرزان روز، ۲۱۹-۲۲۰}
به گزارش هرودت، این مادر، کاساندانَه دختر فرناسپَه پارسی بود و دو پسر (بردیَه و کمبوجیه) و سه دختر (آتوسا، آرتیستونه، احتمالاً رکسانه) برای کورش به دنیا آورد. هرودت همچنین از غم کورش از درگذشت این بانو و دستور او مبنی بر اعلام عزای عمومی در قلمرو هخامنشی سخن میگوید:
«پس از درگذشت کورش، کمبوجیه تاج و تخت را به ارث برد. او پسر کورش و کاساندانه دختر فرناسپه بود. این زن پیش از کورش درگذشت و کورش به شخصه برای او عمیقاً سوگواری کرد و دستور داد تمام رعایایش نیز به سوگ بنشینند. (اعلام عزای عمومی کرد)» {Hdt, 2, 1}
با این حال، این ادعای هرودت، ممکن است برای برخی قابل اعتماد نباشد، همانطور که برای خود من هم نبود. تا اینکه مدتها بعد، در وقایعنامه نبونئید، متنی اکدی از میانرودان در سده ششم ق.م.، به مسئله درگذشت همسر کورش برخوردم:
«در ماه آدارو (فروردین)، همسر شاه (کورش) درگذشت. از بیست و هفتم ماه آدارو تا سوم ماه نیسانو (اردیبهشت)، عزای عمومیِ [رسمی] در اکد [اعلام شد] تمام مردم سرهایشان را تراشیدند...». {وقایعنامه نبونئید، iii, 22-23}
لازم به ذکر است وقایعنامهها و سالنامههای بینالنهرینی تنها دربردارنده خلاصهای از مهمترین وقایع رخ داده در هر سال هستند. یعنی فوت همسر کورش و عزای عمومی اعلام شده در پس آن، به حدی دارای اهمیت بوده که در تواریخ سالانه ثبت شده است. سندی که نشانگر علاقه و احترام مردی ست نسبت به تنها همسرش.
آن هم مردی که در بیست و پنج قرن قبل و در فرهنگی میزیست که نه تنها چند همسری را ناشایست نمیدانست بلکه از شاه انتظار میرفت با داشتن همسران بسیار از خاندانهای قدرتمند و زاد و ولد، ریشه حکومت خود را مستحکم کند. با این حال کورش در این عرصه نیز مانند دیگر عرصهها، یک استثنا بود. او نه تنها یک بار ازدواج کرد، بلکه به حدی به همسرش علاقه داشت که میخواست تمام قلمروش در سوگ درگذشت او با وی همراهی کنند.
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۹ آبان ۱۴۰۱
📸 عکس از وقایعنامه نبونئید، محل نگهداری: موزه بریتانیا
🔹نقل از کانال مردمنامه
@ESHTADAN
یکی از نکات جالب توجه در مورد کورش بزرگ، آن است که در هیچ کدام از منابع تاریخی، چه منابعی ایرانی و چه یونانی، نشانی از چند همسر بودن وی دیده نمیشود. این در حالی ست که منابع، به وضوح در مورد دیگر شاهان هخامنشی به تعدد زوجات ایشان اشاره کرده و حتی مثلاً گفتهاند که همسر مورد علاقه شاه کدام شخص بوده است. {هرودت، ۷، ۶۹} یا هرکدام از پسران و دختران شاه از کدام مادر بودهاند.
در مقابل، داریوش در کتیبه بیستون تصریح میکند که هر دو پسر کورش، کمبوجیه و بردیَه از یک مادر بودهاند: «پسر کورش به نام کمبوجیه، از خاندان ما، در آغاز در اینجا شاه بود؛ این کمبوجیه برادری به نام بردیَه داشت؛ او از همان مادر و همان پدری بود که کمبوجیه [بود].» {کتیبه داریوش در بیستون، بند ۱۰، ترجمه پییر لوکوک، کتیبههای هخامنشی، ۱۳۹۵، فرزان روز، ۲۱۹-۲۲۰}
به گزارش هرودت، این مادر، کاساندانَه دختر فرناسپَه پارسی بود و دو پسر (بردیَه و کمبوجیه) و سه دختر (آتوسا، آرتیستونه، احتمالاً رکسانه) برای کورش به دنیا آورد. هرودت همچنین از غم کورش از درگذشت این بانو و دستور او مبنی بر اعلام عزای عمومی در قلمرو هخامنشی سخن میگوید:
«پس از درگذشت کورش، کمبوجیه تاج و تخت را به ارث برد. او پسر کورش و کاساندانه دختر فرناسپه بود. این زن پیش از کورش درگذشت و کورش به شخصه برای او عمیقاً سوگواری کرد و دستور داد تمام رعایایش نیز به سوگ بنشینند. (اعلام عزای عمومی کرد)» {Hdt, 2, 1}
با این حال، این ادعای هرودت، ممکن است برای برخی قابل اعتماد نباشد، همانطور که برای خود من هم نبود. تا اینکه مدتها بعد، در وقایعنامه نبونئید، متنی اکدی از میانرودان در سده ششم ق.م.، به مسئله درگذشت همسر کورش برخوردم:
«در ماه آدارو (فروردین)، همسر شاه (کورش) درگذشت. از بیست و هفتم ماه آدارو تا سوم ماه نیسانو (اردیبهشت)، عزای عمومیِ [رسمی] در اکد [اعلام شد] تمام مردم سرهایشان را تراشیدند...». {وقایعنامه نبونئید، iii, 22-23}
لازم به ذکر است وقایعنامهها و سالنامههای بینالنهرینی تنها دربردارنده خلاصهای از مهمترین وقایع رخ داده در هر سال هستند. یعنی فوت همسر کورش و عزای عمومی اعلام شده در پس آن، به حدی دارای اهمیت بوده که در تواریخ سالانه ثبت شده است. سندی که نشانگر علاقه و احترام مردی ست نسبت به تنها همسرش.
آن هم مردی که در بیست و پنج قرن قبل و در فرهنگی میزیست که نه تنها چند همسری را ناشایست نمیدانست بلکه از شاه انتظار میرفت با داشتن همسران بسیار از خاندانهای قدرتمند و زاد و ولد، ریشه حکومت خود را مستحکم کند. با این حال کورش در این عرصه نیز مانند دیگر عرصهها، یک استثنا بود. او نه تنها یک بار ازدواج کرد، بلکه به حدی به همسرش علاقه داشت که میخواست تمام قلمروش در سوگ درگذشت او با وی همراهی کنند.
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۹ آبان ۱۴۰۱
📸 عکس از وقایعنامه نبونئید، محل نگهداری: موزه بریتانیا
🔹نقل از کانال مردمنامه
@ESHTADAN
Telegram
attach 📎
Forwarded from آژفنداک هوخشَتَره (باستانشناسی، فرهنگ و زبانهایباستانی، تاریخایران،ادب پارسی) (کوروش👑)
آگورنبشتهای(=آجرنبشته) به زبان و دبیره بابلی نو(اکدی)، از کوروش بزرگ در عراق امروزی از شهر اور، ( در سالهای ۱۳۰۰، ۱۳۰۱ خورشیدی /۲۴۸۰ ،۲۴۸۱ شاهنشاهی) به پیدایی آمد که گمان میرود در پیوند با استوانه کوروش بزرگ نوشته شده است .
نگهداری گنجینه لندن
برگردان آگورنبشته:
" من کوروش ، شاه جهان ، شاه انشان ، پسر کمبوجیه ، شاه انشان . خدای بزرگ همه زمین ها را به دست من واگذار نموده ، و من فرمان دادم که در این سرزمین ها در آشتی و آرامش باشند "
🔥 اندیشکده آژفنداک هوَخشَتَره 🔥
╔════ 💐 💎══╗
@azhfandakhovaxshatare
اینستاگرام👇👇
instagram.com/koros_koros
╚═💥💫═════╝
نگهداری گنجینه لندن
برگردان آگورنبشته:
" من کوروش ، شاه جهان ، شاه انشان ، پسر کمبوجیه ، شاه انشان . خدای بزرگ همه زمین ها را به دست من واگذار نموده ، و من فرمان دادم که در این سرزمین ها در آشتی و آرامش باشند "
🔥 اندیشکده آژفنداک هوَخشَتَره 🔥
╔════ 💐 💎══╗
@azhfandakhovaxshatare
اینستاگرام👇👇
instagram.com/koros_koros
╚═💥💫═════╝
Forwarded from دکتر اسلامی نُدوشن
تاکنون کسی از این نظر طرفداری نکرده است که آزادی نامحدود و بیشرط باشد.
چنین آزادیای را میتوان در جنگل یا عالم خواب تصور کرد، اما نه در اجتماع. به محض آنکه به زندگی اجتماعی گردن گذارده شد، خود به خود به محدودیت آزادی رضا داده شده است. لیکن همه حرفها بر سر نوع و چگونگی محدودیت است.
محدودیت آزادی میتوانسته است به دلخواه و رغبت مردم برقرار شود، به دو صورت:
در جوامعی که رأی آزاد حاکم نبوده است، مردم براثـر يک سلسله معتقدات به حصر آزادی رضا میداده، و در نتیجه به قیدهایی که مقررات و آداب تعیین میکرد، گردن مینهادهاند. این مقررات و آداب منشا دینی یا عرفی میداشت، بدین معنی که پیشوایان دینی یا حکومتی براساس مشروعیتی که از اعتقاد و اطاعت مردم کسب کرده بودند حق میدادند که بر آنها امر و نهی کنند، و بر آزادی آنها مرزی بگذارند. فرمان راندن بهطور کلی مستلزم محدودکردن آزادی دیگران بود، و از زور که بگذریم، مردم تنها از طریق مجابشدگی به فرمانروایان اجازه میدادند که به چنین کاری دست بزنند.
از این رو دولتها کوشش داشتهاند که خود را با دین پیوسته نگاه دارند، زیرا محکمترین اعتقاد برای مردم، اعتقاد دینی بوده است؛ و حکمرانان تا زمانی میتوانستند با خیال راحت به حکومت بپردازند که از طریق حسن رابطه با دین، نظر مردم را به مشروعیت خویش جلب نمایند.
از آنجا که با زور خالص فرمان راندن بسیار دشوار بوده، جلب اعتقاد به مشروعیت و یا لااقل جلوگیری از «تصور فقدان مشروعيت»، لازمه کار بوده است.
در حکومتهایی که رأی مردم مداخله نداشت، زور و اعتقاد دو کفه ترازو بودند که میبایست کم و بیش متوازن بمانند، وگرنه اختلال برپا میگشت و آفتاب عمر حکومت را بر لب بام قرار میداد.
اتحاد زور و اعتقاد، یا به تعبیر دیگر «سیف و قلم» اتحاد باریکی بوده و در این میان پارسایی یا ناپارسایی پیشوایان دینی، نقش مهمی در جریان امر ایفا میکرده است. در این رهگذر چه بسا فرمانروا میبینیم که کوشیده است تا دست خود را حنا بسته دین بنماید، و چه بسا متشرع که ابا نداشته است تا شرع را به وسعت اشتهای حکام قالبریزی کند.
ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم، صص۷۷و۷۸
✅کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
چنین آزادیای را میتوان در جنگل یا عالم خواب تصور کرد، اما نه در اجتماع. به محض آنکه به زندگی اجتماعی گردن گذارده شد، خود به خود به محدودیت آزادی رضا داده شده است. لیکن همه حرفها بر سر نوع و چگونگی محدودیت است.
محدودیت آزادی میتوانسته است به دلخواه و رغبت مردم برقرار شود، به دو صورت:
در جوامعی که رأی آزاد حاکم نبوده است، مردم براثـر يک سلسله معتقدات به حصر آزادی رضا میداده، و در نتیجه به قیدهایی که مقررات و آداب تعیین میکرد، گردن مینهادهاند. این مقررات و آداب منشا دینی یا عرفی میداشت، بدین معنی که پیشوایان دینی یا حکومتی براساس مشروعیتی که از اعتقاد و اطاعت مردم کسب کرده بودند حق میدادند که بر آنها امر و نهی کنند، و بر آزادی آنها مرزی بگذارند. فرمان راندن بهطور کلی مستلزم محدودکردن آزادی دیگران بود، و از زور که بگذریم، مردم تنها از طریق مجابشدگی به فرمانروایان اجازه میدادند که به چنین کاری دست بزنند.
از این رو دولتها کوشش داشتهاند که خود را با دین پیوسته نگاه دارند، زیرا محکمترین اعتقاد برای مردم، اعتقاد دینی بوده است؛ و حکمرانان تا زمانی میتوانستند با خیال راحت به حکومت بپردازند که از طریق حسن رابطه با دین، نظر مردم را به مشروعیت خویش جلب نمایند.
از آنجا که با زور خالص فرمان راندن بسیار دشوار بوده، جلب اعتقاد به مشروعیت و یا لااقل جلوگیری از «تصور فقدان مشروعيت»، لازمه کار بوده است.
در حکومتهایی که رأی مردم مداخله نداشت، زور و اعتقاد دو کفه ترازو بودند که میبایست کم و بیش متوازن بمانند، وگرنه اختلال برپا میگشت و آفتاب عمر حکومت را بر لب بام قرار میداد.
اتحاد زور و اعتقاد، یا به تعبیر دیگر «سیف و قلم» اتحاد باریکی بوده و در این میان پارسایی یا ناپارسایی پیشوایان دینی، نقش مهمی در جریان امر ایفا میکرده است. در این رهگذر چه بسا فرمانروا میبینیم که کوشیده است تا دست خود را حنا بسته دین بنماید، و چه بسا متشرع که ابا نداشته است تا شرع را به وسعت اشتهای حکام قالبریزی کند.
ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم، صص۷۷و۷۸
✅کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
Forwarded from ایران ورجاوند ™ Irān-i Varjāvand
👁🗨 طالبان تصویر شاعران زبان فارسی را از دیوارهای دانشکده زبان و ادبیات برداشت
منبعی از این دانشکده تأیید کرده که این اقدام به دستور اداره امر به معروف و نهی از منکر طالبان انجام شده است.
منبعی از این دانشکده تأیید کرده که این اقدام به دستور اداره امر به معروف و نهی از منکر طالبان انجام شده است.
آزادی
همه چیز از آزادی شروع میشود. وقتی گرفته شد، مفهومش این است که دیگر کشور، به مردمش تعلق ندارد، بلکه در دست اقلیتی است که قدرت حکومتی را به خود تخصیص دادهاند؛ و چنین وانمود میشود که مردم بهرهای را که از کشور خود میگیرند، نه به عنوان آن است که حق دریافتش را داشتهاند، بلکه به عنوان آنکه دلخواه حکومتکنندگان بوده است که آن را به آنها بخشش نمایند.
ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم، ص ۱۶۲
✅کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
همه چیز از آزادی شروع میشود. وقتی گرفته شد، مفهومش این است که دیگر کشور، به مردمش تعلق ندارد، بلکه در دست اقلیتی است که قدرت حکومتی را به خود تخصیص دادهاند؛ و چنین وانمود میشود که مردم بهرهای را که از کشور خود میگیرند، نه به عنوان آن است که حق دریافتش را داشتهاند، بلکه به عنوان آنکه دلخواه حکومتکنندگان بوده است که آن را به آنها بخشش نمایند.
ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم، ص ۱۶۲
✅کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
به یاری فرهنگ و منش ایرانی مان تازشها را از سر گذرانیده ایم . از بوته آزمونهای بزرگ تاریخ پیروزمند و سربلند بیرون آمده ایم . ماییم که بر ددمنشان بدکنش مغول ، آ ن خون ریزان بی پرهیز لگام برزدیم . از آن مردمان ددآیین شهریارانی ساختیم ادبدوست ،هنرپرور. باکمان از هیچ تازش و تندبادی نیست . در جهانی چنین ناپایدار ،سست، لرزان ،پاس داشتن هستی فرهنگی و چیستی منشی کاری بسیارباریک و دشوار است . ما در جهانی به سر می بریم که از در و دیوار آن اندیشه و آگاهی می بارد . در دریای آگاهی در واییم .دریاجای دروایی است و سرگشتگی . چه می بایدمان کرد ؟ راه آسان ،راهی که شایسته ما فرزندان فردوسی ، ایرانیان نیست آن است که تن به خیزابه های این دریا بدهیم . وابنهیمشان که به هر سوی که می خواهند ببرندمان . بی گمان بر کناره رستگاری نخواهیم افتاد . در مغاک ژرف جای خواهیم گرفت . راه دیگر ، راهی که ایرانی را می برازد و می شاید آ ن است که در دل این دریای دروایی پایگاهی بجوئیم که بتوانیم برآن ایستاد و پایدار ماند . آن پایگاه چیست؟ من به آواز بلند می گویم: شاهنامه است.
#میرجلال_الدین_کزازی
@shahnamehpajohan
#میرجلال_الدین_کزازی
@shahnamehpajohan
Forwarded from دکتر اسلامی نُدوشن
🟢تداوم تاریخی ایران
ایران از زمان مادها تا به امروز چند بار تغییر مذهب، تغییر زبان، تغییر نظام حکومتی، تغییر استقلال و تغییر پهنه جغرافیایی داده است. پس چگونه میتوان گفت که ادامه حیات تاریخی داشته؟ با این حال، میشود گفت که داشته است. چه، علی رغم این تغییرات یک رشته ادامه یابنده وجود داشته است که به منزله شريان تاریخ ایران بوده؛ گاهی قوی و گاهی ضعیف، ولی قطع نگردیده. نامش را هر چه میخواهید بگذارید. رشته ایرانیت، رشته منش ایرانی، رشته پنهانی حیات ملی"...
یک ایرانی یا پارسی دوره هخامنشی با ایرانی امروز، مثلاً ورامینی یا جهرمی، چه مشابهتی دارد؟ هیچ. نه زبان، نه نژاد، نه مذهب، نه تفکّر؛ با این حال چیزی هست.
این رشته بستگی با نژاد و خون ندارد، زیرا تازی نژادها و ترکنژادهای ایرانی کسانی هستند که چه بسا عیار ایرانیت آنها کمتر از آریاییتبارها نیست. چنانکه میدانیم، اختلاط نژادی در ایران زیاد صورت گرفته است، با یونانی و ترک و عرب و مغول...، در عین آنکه نتوان غلبه نوعی منش آریایی را در همه آنان انکار کرد. ولی در اینجا بر نژاد تکیه نداریم. آنچه بر آن تکیه داریم، بیشتر فرهنگی است، که از روش زندگی و دین و آب و خاک و آمیختگی نسلها، و اشتراک معتقدات، و تحمل جریانهای مشترک تاریخی، و تأثیر از تلقینهای ادبی خاص، و اشتراک سرنوشت، مایه گرفته است.
این رشته، ضامن ادامه حیات تاریخی ایران است. دلیلمان آن است که با همه گسیختگیای که در تاریخ سیاسی و قلمرو جغرافیایی ایران پدید آمده،این رشته قلع نگردیده، بدین معنی که بر سر هم، و در نهایت امر، ایرانیها مهاجمان خود را بیشتر ایرانی کردند، تا آنکه خود به رنگ آنان درآیند.
📚یگانگی در چندگانگی - ص ۱۸
✅کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
ایران از زمان مادها تا به امروز چند بار تغییر مذهب، تغییر زبان، تغییر نظام حکومتی، تغییر استقلال و تغییر پهنه جغرافیایی داده است. پس چگونه میتوان گفت که ادامه حیات تاریخی داشته؟ با این حال، میشود گفت که داشته است. چه، علی رغم این تغییرات یک رشته ادامه یابنده وجود داشته است که به منزله شريان تاریخ ایران بوده؛ گاهی قوی و گاهی ضعیف، ولی قطع نگردیده. نامش را هر چه میخواهید بگذارید. رشته ایرانیت، رشته منش ایرانی، رشته پنهانی حیات ملی"...
یک ایرانی یا پارسی دوره هخامنشی با ایرانی امروز، مثلاً ورامینی یا جهرمی، چه مشابهتی دارد؟ هیچ. نه زبان، نه نژاد، نه مذهب، نه تفکّر؛ با این حال چیزی هست.
این رشته بستگی با نژاد و خون ندارد، زیرا تازی نژادها و ترکنژادهای ایرانی کسانی هستند که چه بسا عیار ایرانیت آنها کمتر از آریاییتبارها نیست. چنانکه میدانیم، اختلاط نژادی در ایران زیاد صورت گرفته است، با یونانی و ترک و عرب و مغول...، در عین آنکه نتوان غلبه نوعی منش آریایی را در همه آنان انکار کرد. ولی در اینجا بر نژاد تکیه نداریم. آنچه بر آن تکیه داریم، بیشتر فرهنگی است، که از روش زندگی و دین و آب و خاک و آمیختگی نسلها، و اشتراک معتقدات، و تحمل جریانهای مشترک تاریخی، و تأثیر از تلقینهای ادبی خاص، و اشتراک سرنوشت، مایه گرفته است.
این رشته، ضامن ادامه حیات تاریخی ایران است. دلیلمان آن است که با همه گسیختگیای که در تاریخ سیاسی و قلمرو جغرافیایی ایران پدید آمده،این رشته قلع نگردیده، بدین معنی که بر سر هم، و در نهایت امر، ایرانیها مهاجمان خود را بیشتر ایرانی کردند، تا آنکه خود به رنگ آنان درآیند.
📚یگانگی در چندگانگی - ص ۱۸
✅کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
Forwarded from فرهنگستان زبان و ادب فارسی
@theapll
زادروز محمّدتقی بهار(۱۲۶۵ – ۱۳۳۰ش)
محمّدتقی بهار (۱۲۶۵ – ۱۳۳۰ش)، شاعر، روزنامهنگار، نمایندۀ مجلس، وزیر، استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان ایران (دورۀ نخست) بود. پدرش، محمدکاظم صبوری، ملکالشعرای آستان قدس رضوی بود. در کودکی به مکتب رفت و مقدمات عربی و فارسی را فرا گرفت و در سالهای بعد با مقدّمات ادبی آشنا شد. با پروردهشدن قریحۀ شاعریاش، به سرودن شعر روی آورد. پس از مرگ پدرش و در پی سرودن قصیدهای در مدح مظفّرالدّینشاه، افزون بر صلۀ نقدی، بهفرمان شاه لقب «ملکالشّعراء» به بهار تفویض شد.
حدّت ذهن و دقّت بیان او در سرودن شعر چنان بود که گاه بهار را به سرقت ادبی متهم میکردند؛ امّا او از پس آزمایشهای دشوار سربلند بیرون آمد.
ملکالشّعرا از سالهای جوانی بهفعّالیت مطبوعاتی و سیاسی روی آورد. با استقرار مشروطیّت به مشروطهخواهان پیوست و به «انجمن سعادت» خراسان روی آورد. روزنامۀ نوبهار را در مشهد تأسیس کرد که هفتهای دو شماره از آن منتشر میشد.
سال ۱۳۳۲ قمری بهنمایندگی مجلس شورای ملّی برگزیده شد و سال بعد، دورۀ چهارم روزنامۀ نوبهار را در تهران منتشر کرد. با ورود قشون روس به تهران، ناگزیر به قم مهاجرت کرد و با فشار روس و انگلیس از قم به بجنورد تبعید شد و پس از شش ماه به تهران بازگشت. در انتخابات دورۀ چهارم مجلس شورای ملّی از تبعیدگاه خود، بجنورد به نمایندگی مردم این شهر برگزیده شد.
برای دیدن متن کامل خبر به وبگاه فرهنگستان به نشانی زیر مراجعه کنید:
https://apll.ir/?p=10927
https://apll.ir/wp-content/uploads/2022/11/Y160801M-T-Bahar-1200x675.jpg
زادروز محمّدتقی بهار(۱۲۶۵ – ۱۳۳۰ش)
محمّدتقی بهار (۱۲۶۵ – ۱۳۳۰ش)، شاعر، روزنامهنگار، نمایندۀ مجلس، وزیر، استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان ایران (دورۀ نخست) بود. پدرش، محمدکاظم صبوری، ملکالشعرای آستان قدس رضوی بود. در کودکی به مکتب رفت و مقدمات عربی و فارسی را فرا گرفت و در سالهای بعد با مقدّمات ادبی آشنا شد. با پروردهشدن قریحۀ شاعریاش، به سرودن شعر روی آورد. پس از مرگ پدرش و در پی سرودن قصیدهای در مدح مظفّرالدّینشاه، افزون بر صلۀ نقدی، بهفرمان شاه لقب «ملکالشّعراء» به بهار تفویض شد.
حدّت ذهن و دقّت بیان او در سرودن شعر چنان بود که گاه بهار را به سرقت ادبی متهم میکردند؛ امّا او از پس آزمایشهای دشوار سربلند بیرون آمد.
ملکالشّعرا از سالهای جوانی بهفعّالیت مطبوعاتی و سیاسی روی آورد. با استقرار مشروطیّت به مشروطهخواهان پیوست و به «انجمن سعادت» خراسان روی آورد. روزنامۀ نوبهار را در مشهد تأسیس کرد که هفتهای دو شماره از آن منتشر میشد.
سال ۱۳۳۲ قمری بهنمایندگی مجلس شورای ملّی برگزیده شد و سال بعد، دورۀ چهارم روزنامۀ نوبهار را در تهران منتشر کرد. با ورود قشون روس به تهران، ناگزیر به قم مهاجرت کرد و با فشار روس و انگلیس از قم به بجنورد تبعید شد و پس از شش ماه به تهران بازگشت. در انتخابات دورۀ چهارم مجلس شورای ملّی از تبعیدگاه خود، بجنورد به نمایندگی مردم این شهر برگزیده شد.
برای دیدن متن کامل خبر به وبگاه فرهنگستان به نشانی زیر مراجعه کنید:
https://apll.ir/?p=10927
https://apll.ir/wp-content/uploads/2022/11/Y160801M-T-Bahar-1200x675.jpg
به بهانه سالروز درگذشت محمدعلی جمالزاده؛ «قصه ما به سر رسید» کلاغه به خونش نرسید
متنی که در زیر آمده است به قلم شادروان استاد ایرج افشار درباره او و فهرست بندی آثار اوست؛
جمالزاده در یکصد و شش سالگی درگذشت. زادنش به سال ۱۳۰۹ قمری در شهر اصفهان روی داد و مرگش روز هفدهم آبان ۱۳۷۶ در شهر ژنو – کنار دریاچه لمان – فرا رسید. پدرش سید جمال الدین واعظ اصفهانی نام داشت. محل اقامت او شهر اصفهان بود، ولی غالبا برای وعظ به شهرهای مختلف می رفت.
در ده سالگی او، سید جمال اقامت در تهران را اختیار کرد و دو سه سالی بیش نگذشت که فرزند خود محمد علی را برای تحصیل به بیروت فرستاد(۱۹۰۸).جمالزاده در بیروت بود که اوضاع سیاسی ایران دگرگون شد. محمد علی شاه مجلس را به توپ بست و هر یک از آزادی خواهان دچار سرنوشتی شد.سید جمال نیز در شهر بروجرد طناب انداخته و مقتول شد.
جمالزاده پس از چند سال متمایل به تحصیلات دانشگاهی اروپایی شد در سال ۱۹۱۰ قصد عزیمت به اروپا کرد. تا سال ۱۹۱۱ در سوئیس بود. در این سال به فرانسه آمد و دیپلم علم حقوق خود را در دانشگاه شهر دیژون گرفت. در سال ۱۹۱۵ به دعوت کمیته ملیون ایرانی، به برلن آمد و تا سال ۱۹۳۰ در این شهر زیست. جمالزاده پس از ورود به برلن، مدت درازی نگذشت که به ماموریت از جانب کمیته ملیون به بغداد و کرمانشاه اعزام شد بعد از شانزده ماه به برلن بازگشت و برای همکاری به مجله کاوه دعوت شد و تا تعطیلی آن با مجله کار می کرد. پس از آن مدت هشت سال سرپرست محصلین ایرانی بود و به خدمت محلی سفارت ایران در آمد. بعد به جامعه ملل پیوست و در سال ۱۹۵۳ بازنشسته شد و به ژنو مهاجرت کرد. وی در این دوران هفت بار به ایران سفر کرد ولی در هر یک از این سفر ها مدت کوتاهی در ایران بیش نماند. اما در سراسر این مدت با ایران می زیست. هر روز کتاب فارسی می خواند. هر چه تالیف و تحقیق کرد درباره ایران بود و اگر هم درباره ی ایران نبود به زبان فارسی و برای بیداری و گسترش معارف ایرانیان بود. لذت می برد از اینکه فارسی حرف بزند و خانه اش آراسته به قالی و قلمکار و قلمدان و ترمه و تافته و برنجینه های کرمان و اصفهان و یزد بود.
جمالزاده در رشته حقوق درس خواند ولی در آن مباحث یک سطر هم به قلم نیاورد. باید قبول کرد که دانشگاه واقعی او دوره ی همکاریش با مجله کاوه در برلن بود. وی از هم سخنی با ایرانیان دانشمند و مستشرقان نامور، دریافت های سودمند کرد. استفاده از کتاب خانه خاص و بزرگ کاوه و شرکت در جلسات خطابه های علمی و تحقیقی، موجب بسط یافتن دامنه معرفت و بینش جمالزاده شد.
جمالزاده فعالیت فکری و نویسندگی را با پژهش آغاز کرد و پیش از آنکه در داستان نویسی آوازه بیابد، نویسنده ی مباحث تاریخی و اجتماعی و سیاسی به شمار می رفت.
نوشته های جمالزاده را در شش گروه می توان شناخت:
الف) نگارش های پژوهشی:
در این رشته مهم تر از همه گنج شایگان(۱۳۳۵) یا تاریخ اقتصادی ایران است و هنوز هم واجد اعتبار و مرجع اصلی عموم کسانی است که به تحقیق در این زمینه می پردازند.تاریخ روابط ایران و روس تالیفی است که درباره آن نوشته اند:
فرهنگ لغات عامیانه کتابی است که شالوده ی آن از روزگار نگارش داستان های یکی بود و یکی نبود گذاشته شد که محتوی هفت هزار واژه و اصطلاح و ترکیب می باشد.
فهرست کتاب های تالیفی او در زمینه تاریخ و ادبیات چنین است:
گنج شایگان
تاریخ روابط روس با ایران
پند نامه سعدی یا گلستان نیک بخت
یقصه ی قصه هابانگ نای ( داستان های مثنوی مولانا)فرهنگ لغات عوامانه
طریقه نویسندگی و داستان سرایی
سرگذشت حاجی بابای اصفهانی
اندک آشنایی با حافظ
ب) نگارش های داستانی:
فارسی شکر است نخستین نوشته اوست که هفتاد و پنج سال پیش به چاپ رسید. کتاب یکی بود و یکی نبود وی موجب تحسین و تمجید همگان و نوشتن ستایش نامه هایی درباره آن شد.
🔸۱۷ آبان سالروز درگذشت پدر داستان نویسی نوین ایران
محمد علی جمالزاده با انتشار اولین مجموعه داستان کوتاهش، یعنی《یکی بود یکی نبود》به شهرت رسید
@iranboom_ir
دنباله نوشتار:
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10791-jamalzadeh.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
متنی که در زیر آمده است به قلم شادروان استاد ایرج افشار درباره او و فهرست بندی آثار اوست؛
جمالزاده در یکصد و شش سالگی درگذشت. زادنش به سال ۱۳۰۹ قمری در شهر اصفهان روی داد و مرگش روز هفدهم آبان ۱۳۷۶ در شهر ژنو – کنار دریاچه لمان – فرا رسید. پدرش سید جمال الدین واعظ اصفهانی نام داشت. محل اقامت او شهر اصفهان بود، ولی غالبا برای وعظ به شهرهای مختلف می رفت.
در ده سالگی او، سید جمال اقامت در تهران را اختیار کرد و دو سه سالی بیش نگذشت که فرزند خود محمد علی را برای تحصیل به بیروت فرستاد(۱۹۰۸).جمالزاده در بیروت بود که اوضاع سیاسی ایران دگرگون شد. محمد علی شاه مجلس را به توپ بست و هر یک از آزادی خواهان دچار سرنوشتی شد.سید جمال نیز در شهر بروجرد طناب انداخته و مقتول شد.
جمالزاده پس از چند سال متمایل به تحصیلات دانشگاهی اروپایی شد در سال ۱۹۱۰ قصد عزیمت به اروپا کرد. تا سال ۱۹۱۱ در سوئیس بود. در این سال به فرانسه آمد و دیپلم علم حقوق خود را در دانشگاه شهر دیژون گرفت. در سال ۱۹۱۵ به دعوت کمیته ملیون ایرانی، به برلن آمد و تا سال ۱۹۳۰ در این شهر زیست. جمالزاده پس از ورود به برلن، مدت درازی نگذشت که به ماموریت از جانب کمیته ملیون به بغداد و کرمانشاه اعزام شد بعد از شانزده ماه به برلن بازگشت و برای همکاری به مجله کاوه دعوت شد و تا تعطیلی آن با مجله کار می کرد. پس از آن مدت هشت سال سرپرست محصلین ایرانی بود و به خدمت محلی سفارت ایران در آمد. بعد به جامعه ملل پیوست و در سال ۱۹۵۳ بازنشسته شد و به ژنو مهاجرت کرد. وی در این دوران هفت بار به ایران سفر کرد ولی در هر یک از این سفر ها مدت کوتاهی در ایران بیش نماند. اما در سراسر این مدت با ایران می زیست. هر روز کتاب فارسی می خواند. هر چه تالیف و تحقیق کرد درباره ایران بود و اگر هم درباره ی ایران نبود به زبان فارسی و برای بیداری و گسترش معارف ایرانیان بود. لذت می برد از اینکه فارسی حرف بزند و خانه اش آراسته به قالی و قلمکار و قلمدان و ترمه و تافته و برنجینه های کرمان و اصفهان و یزد بود.
جمالزاده در رشته حقوق درس خواند ولی در آن مباحث یک سطر هم به قلم نیاورد. باید قبول کرد که دانشگاه واقعی او دوره ی همکاریش با مجله کاوه در برلن بود. وی از هم سخنی با ایرانیان دانشمند و مستشرقان نامور، دریافت های سودمند کرد. استفاده از کتاب خانه خاص و بزرگ کاوه و شرکت در جلسات خطابه های علمی و تحقیقی، موجب بسط یافتن دامنه معرفت و بینش جمالزاده شد.
جمالزاده فعالیت فکری و نویسندگی را با پژهش آغاز کرد و پیش از آنکه در داستان نویسی آوازه بیابد، نویسنده ی مباحث تاریخی و اجتماعی و سیاسی به شمار می رفت.
نوشته های جمالزاده را در شش گروه می توان شناخت:
الف) نگارش های پژوهشی:
در این رشته مهم تر از همه گنج شایگان(۱۳۳۵) یا تاریخ اقتصادی ایران است و هنوز هم واجد اعتبار و مرجع اصلی عموم کسانی است که به تحقیق در این زمینه می پردازند.تاریخ روابط ایران و روس تالیفی است که درباره آن نوشته اند:
فرهنگ لغات عامیانه کتابی است که شالوده ی آن از روزگار نگارش داستان های یکی بود و یکی نبود گذاشته شد که محتوی هفت هزار واژه و اصطلاح و ترکیب می باشد.
فهرست کتاب های تالیفی او در زمینه تاریخ و ادبیات چنین است:
گنج شایگان
تاریخ روابط روس با ایران
پند نامه سعدی یا گلستان نیک بخت
یقصه ی قصه هابانگ نای ( داستان های مثنوی مولانا)فرهنگ لغات عوامانه
طریقه نویسندگی و داستان سرایی
سرگذشت حاجی بابای اصفهانی
اندک آشنایی با حافظ
ب) نگارش های داستانی:
فارسی شکر است نخستین نوشته اوست که هفتاد و پنج سال پیش به چاپ رسید. کتاب یکی بود و یکی نبود وی موجب تحسین و تمجید همگان و نوشتن ستایش نامه هایی درباره آن شد.
🔸۱۷ آبان سالروز درگذشت پدر داستان نویسی نوین ایران
محمد علی جمالزاده با انتشار اولین مجموعه داستان کوتاهش، یعنی《یکی بود یکی نبود》به شهرت رسید
@iranboom_ir
دنباله نوشتار:
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10791-jamalzadeh.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
Telegram
ایران بوم
نگرشی بر تاریخ و فرهنگ ایران زمین
www.iranboom.ir
www.iranboom.ir
Forwarded from ایران بوم
بوشهر مأمن گور دختر، بنایی شبیه به آرامگاه کوروش بزرگ
نصرالله ابراهیمی
پس از عبور از شهر برازجان و دالکی در مسیر جاده برازجان – شیراز و تقریبا 200 متر بعد از ایست و بازرسی و در کنار پل نمازی سه راهیای وجود دارد که به شهر تنگ ارم منتهی میشود. در جنوب شهر تنگ ارم و جاده ارتباطی که به بوشکان ختم میشود نیز سه راهی دیگری وجود دارد که به سمت شرق و از روستاهای موردخیر، کنارسیاه و کفتار و عبور کرده و پس از گذر راه پرپیچ و خم و صعبالعبور وارد جلگه بزپر میشود که از جبهه شرق آن نیز به جلگه سرمشهد منتهی میشود، جایی در استان بوشهر که مامن بنای تاریخی گور دختر است.
پیشینیه تحقیقات و مطالعات بنای گور دختر
«پروفسور ریچارد نلسون فرای» نخستین نویسندهای بود که به وجود چنین اثری در دشت بسپر پی برد. وی در سال 1948 (1327 هجری خورشیدی) از ناحیه سرمشهد دیدن کرد و درباره آثار و نوشتههای ساسانی آن مطالب بسیار ارزندهای منتشر کرد. اما نتوانست خود آرامگاه بسپر را ببیند و یا مطالعه دقیقی درباره آن داشته باشد.
در سال 1950 (1329 هجری خورشیدی) «پروفسور والتر برنوهنینگ» به همراه «محمدتقی مصطفوی» به سر مشهد رفتند تا از نوشتههای ساسانی آن ناحیه قالبگیری کنند و از اهالی سر مشهد شنیدند که در نزدیکی آنجا یکی 2 اثر باستانی وجود دارد. اما به دلایلی نتوانستند از آن آثار دیدن کنند و به بازگویی آنچه شنیده بودند بسنده کردند.
در سال 1960 «پروفسور لوئی واندنبرگ» بلژیکی در تحقیقی بسیار ارزنده درباره شیوه ساختمانی و تاریخ تقریبی گور دختر سخن گفت و احتمال انتساب آن را به یکی از نخستین شاهان هخامنشی به میان آورد.
در همان سال «دیوید استروناخ» از گور دختر دیدن کرد و نظریه واندنبرگ در باب تاریخ تخمینی آن را پذیرفت. در سال 1966 «کارل نیلندر» با بررسی در ریخت و اندازه بستهای فلزی تخت جمشید و پاسارگاد و میزان به کار گرفته شدن انواع آنها در بناهای هخامنشی، توانست راهی برای تعیین تاریخ تقریبی پارهای از آن ساختمانها به دست آورد و بر مبنای همین تحقیق گور دختر را متعلق به سده پنجم پیش از میلاد دانست. نظریه وی را بسیاری از جمله استروناخ و شهبازی پذیرفتهاند.
در سالهای 1380 و 82 «علیاکبر سرفراز» بنای گور دختر و جلگه بزپر را مورد بررسی و شناسایی قرار داد و بنای گور دختر را متعلق به شاهان اولیه هخامنشی و کوروش اول پسر چیش پش و مقبره بالای آن را مربوط به همسر ایلامی وی میداند.
معماری بنای گور دختر
گور دختر بنایی است مستطیل شکل به بلندی 45/4 متر با بامی شیروانی شکل که از تخته سنگهای کرم رنگ بزرگ ساخته شده است. این بنا بر روی یک مصطبه سنگی بنا شده که زیرسازی اولیه و سکوسازی برای این بنا بوده است. شالوده اصلی آن شفتهریزی و شنهای رودخانهای است که مصطبه و پایه اصلی و اولیه بنا بر روی آن ساخته و پرداخته شده است. بر روی مصطبه سه ردیف سنگ به صورت پلکانی ایجاد شده که به اتاقک اصلی منتهی میشود. پائینترین رج که بر روی زمین است 10/5 متر طول و 40/4متر عرض دارد. ارتفاع سنگها که به صورت پلکانی بر روی هم قرار گرفته 34 سانتیمتر است. اتاقک بالایی که بر روی پلکانها ایجاد شده 40/3 متر ارتفاع، 95/2 متر طول و عرض آن 30/2 متر است. ضخامت دیوارهای سنگی این بنا در حدود 75 سانتیمتر است و بنابراین اطاق آرامگاه از درون 20/2 متر طول و 55/1 متر عرض دارد و ارتفاع آن از کف تا سقف مسطح آن 05/2 متر است.
بنای مستطیل شکل گور دختر به طور کامل از 22 قطعه سنگ ساخته شده که هیچگونه ظرافتکاری در آن دیده نمیشود و به صورت خیلی ابتدایی سنگها را برش و حجاری نمودهاند. در جبهه شمالی بنا با احتساب سنگ درگاه ورودی 5 قطعه، در جبهه غربی 4 قطعه سنگ، جبهه شرقی 3 قطعه، جبهه جنوبی 7 قطعه و سقف آن نیز از 3 قطعه سنگ ساخته شده است. سنگهای به کار رفته در این بنا از کوههای شرق جلگه و نزدیک به تنگه سه چاه جنوبی جدا شده و به محل انتقال داده شدهاند. تمامی سنگهای اتاقک آرامگاه به وسیله بستهای فلزی که به صورت توکار هستند و هیچکدام از آنها در ظاهر بنا دیده نمیشوند.
بنا دارای یک در ورودی با ابعاد 70 ×90 سانتیمتر است که اندکی رو به شمال غربی است. هیچگونه نشانهای که مربوط به قفل و بست سنگ درگاه باشد دیده نمیشود و احتمال میرود که اصلا سنگ درگاهی نداشته است و اگر هم داشته به صورت خشکه چین و بدون هیچگونه پاشنه در یا قفل و بستی ایجاد کردهاند. بر بالای درگاه ورودی و نزدیک به سقف فضای طاقچه مانندی به صورت مربع شکل به ابعاد 25×25 سانتیمتر دیده میشود که از پشت بسته شده است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/gardesh-gari/8346-1391-08-21-06-58-59.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
نصرالله ابراهیمی
پس از عبور از شهر برازجان و دالکی در مسیر جاده برازجان – شیراز و تقریبا 200 متر بعد از ایست و بازرسی و در کنار پل نمازی سه راهیای وجود دارد که به شهر تنگ ارم منتهی میشود. در جنوب شهر تنگ ارم و جاده ارتباطی که به بوشکان ختم میشود نیز سه راهی دیگری وجود دارد که به سمت شرق و از روستاهای موردخیر، کنارسیاه و کفتار و عبور کرده و پس از گذر راه پرپیچ و خم و صعبالعبور وارد جلگه بزپر میشود که از جبهه شرق آن نیز به جلگه سرمشهد منتهی میشود، جایی در استان بوشهر که مامن بنای تاریخی گور دختر است.
پیشینیه تحقیقات و مطالعات بنای گور دختر
«پروفسور ریچارد نلسون فرای» نخستین نویسندهای بود که به وجود چنین اثری در دشت بسپر پی برد. وی در سال 1948 (1327 هجری خورشیدی) از ناحیه سرمشهد دیدن کرد و درباره آثار و نوشتههای ساسانی آن مطالب بسیار ارزندهای منتشر کرد. اما نتوانست خود آرامگاه بسپر را ببیند و یا مطالعه دقیقی درباره آن داشته باشد.
در سال 1950 (1329 هجری خورشیدی) «پروفسور والتر برنوهنینگ» به همراه «محمدتقی مصطفوی» به سر مشهد رفتند تا از نوشتههای ساسانی آن ناحیه قالبگیری کنند و از اهالی سر مشهد شنیدند که در نزدیکی آنجا یکی 2 اثر باستانی وجود دارد. اما به دلایلی نتوانستند از آن آثار دیدن کنند و به بازگویی آنچه شنیده بودند بسنده کردند.
در سال 1960 «پروفسور لوئی واندنبرگ» بلژیکی در تحقیقی بسیار ارزنده درباره شیوه ساختمانی و تاریخ تقریبی گور دختر سخن گفت و احتمال انتساب آن را به یکی از نخستین شاهان هخامنشی به میان آورد.
در همان سال «دیوید استروناخ» از گور دختر دیدن کرد و نظریه واندنبرگ در باب تاریخ تخمینی آن را پذیرفت. در سال 1966 «کارل نیلندر» با بررسی در ریخت و اندازه بستهای فلزی تخت جمشید و پاسارگاد و میزان به کار گرفته شدن انواع آنها در بناهای هخامنشی، توانست راهی برای تعیین تاریخ تقریبی پارهای از آن ساختمانها به دست آورد و بر مبنای همین تحقیق گور دختر را متعلق به سده پنجم پیش از میلاد دانست. نظریه وی را بسیاری از جمله استروناخ و شهبازی پذیرفتهاند.
در سالهای 1380 و 82 «علیاکبر سرفراز» بنای گور دختر و جلگه بزپر را مورد بررسی و شناسایی قرار داد و بنای گور دختر را متعلق به شاهان اولیه هخامنشی و کوروش اول پسر چیش پش و مقبره بالای آن را مربوط به همسر ایلامی وی میداند.
معماری بنای گور دختر
گور دختر بنایی است مستطیل شکل به بلندی 45/4 متر با بامی شیروانی شکل که از تخته سنگهای کرم رنگ بزرگ ساخته شده است. این بنا بر روی یک مصطبه سنگی بنا شده که زیرسازی اولیه و سکوسازی برای این بنا بوده است. شالوده اصلی آن شفتهریزی و شنهای رودخانهای است که مصطبه و پایه اصلی و اولیه بنا بر روی آن ساخته و پرداخته شده است. بر روی مصطبه سه ردیف سنگ به صورت پلکانی ایجاد شده که به اتاقک اصلی منتهی میشود. پائینترین رج که بر روی زمین است 10/5 متر طول و 40/4متر عرض دارد. ارتفاع سنگها که به صورت پلکانی بر روی هم قرار گرفته 34 سانتیمتر است. اتاقک بالایی که بر روی پلکانها ایجاد شده 40/3 متر ارتفاع، 95/2 متر طول و عرض آن 30/2 متر است. ضخامت دیوارهای سنگی این بنا در حدود 75 سانتیمتر است و بنابراین اطاق آرامگاه از درون 20/2 متر طول و 55/1 متر عرض دارد و ارتفاع آن از کف تا سقف مسطح آن 05/2 متر است.
بنای مستطیل شکل گور دختر به طور کامل از 22 قطعه سنگ ساخته شده که هیچگونه ظرافتکاری در آن دیده نمیشود و به صورت خیلی ابتدایی سنگها را برش و حجاری نمودهاند. در جبهه شمالی بنا با احتساب سنگ درگاه ورودی 5 قطعه، در جبهه غربی 4 قطعه سنگ، جبهه شرقی 3 قطعه، جبهه جنوبی 7 قطعه و سقف آن نیز از 3 قطعه سنگ ساخته شده است. سنگهای به کار رفته در این بنا از کوههای شرق جلگه و نزدیک به تنگه سه چاه جنوبی جدا شده و به محل انتقال داده شدهاند. تمامی سنگهای اتاقک آرامگاه به وسیله بستهای فلزی که به صورت توکار هستند و هیچکدام از آنها در ظاهر بنا دیده نمیشوند.
بنا دارای یک در ورودی با ابعاد 70 ×90 سانتیمتر است که اندکی رو به شمال غربی است. هیچگونه نشانهای که مربوط به قفل و بست سنگ درگاه باشد دیده نمیشود و احتمال میرود که اصلا سنگ درگاهی نداشته است و اگر هم داشته به صورت خشکه چین و بدون هیچگونه پاشنه در یا قفل و بستی ایجاد کردهاند. بر بالای درگاه ورودی و نزدیک به سقف فضای طاقچه مانندی به صورت مربع شکل به ابعاد 25×25 سانتیمتر دیده میشود که از پشت بسته شده است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/gardesh-gari/8346-1391-08-21-06-58-59.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
Telegram
ایران بوم
نگرشی بر تاریخ و فرهنگ ایران زمین
www.iranboom.ir
www.iranboom.ir
Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
✅ شجرهی خبیث استبداد
☑️ تصویری از نشریات دوران مشروطه
عکس از آرشیو کتابخانه ملی
(نام نشریه ثبت نشده است)
زنان خطاب به مردان: اگر خسته شدید، عقب بروید تا ما زنها این درخت را از ریشه بکنیم.
سمت چپ تصویر دو روحانی معمم دیده میشوند که از راست به چپ، سید محمد طباطبايی و سید عبدالله بهبهانی هستند.
شکست پشت ستم [عدل دوام؟] یافت قوام
[بسعی همت؟] و فضل دو حجة الاسلام
بالای سر مردها:
شما گمان میکنید این درخت بید یا تبریزی است که باین زودی قطع شود؟ از سنگ خارا سختتر است.
#تاریخ_در_تصویر
☑️ تصویری از نشریات دوران مشروطه
عکس از آرشیو کتابخانه ملی
(نام نشریه ثبت نشده است)
زنان خطاب به مردان: اگر خسته شدید، عقب بروید تا ما زنها این درخت را از ریشه بکنیم.
سمت چپ تصویر دو روحانی معمم دیده میشوند که از راست به چپ، سید محمد طباطبايی و سید عبدالله بهبهانی هستند.
شکست پشت ستم [عدل دوام؟] یافت قوام
[بسعی همت؟] و فضل دو حجة الاسلام
بالای سر مردها:
شما گمان میکنید این درخت بید یا تبریزی است که باین زودی قطع شود؟ از سنگ خارا سختتر است.
#تاریخ_در_تصویر
Forwarded from فرهنگستان زبان و ادب فارسی
@theapll
زادروز نیما یوشیج (۱۲۷۶ – ۱۳۳۸ش)
نیمایوشیج، بنیانگذار شعر نوِ فارسی، در ۲۱ آبانماه ۱۲۷۶ (۱۳۱۵ ق.) در یوش، از بخشِ نورِ شهرستان آمل، به دنیا آمد. نسبش به اسفندیار پسر کیاجمالالدین، حکمران نور و لاریجان در دورههای اسلامی، میرسد؛ و جزو خاندان اسفندیاریِ مازندران به شمار میآید. اوّلین شعرش را با نام نیما نوری یوشی منتشر کرد. چندی بعد به جای یوشی، صورت طبری آن، یوشیج، را نهاد. شناسنامۀ خود را نیز با نام نیما یوشیج گرفت. محیط طباطبایی بر آن است که «علی نوری گویا در آغاز شاعری میخواست مانی تخلّص کند و بعد به قلبِ مانی که نیما باشد اکتفا کرد» (محیط طباطبایی، ص۲۱۴). امّا نیما، در نخستین مجموعهشعر خود، قصۀ رنگِ پریده، خونِ سرد(۱۳۰۰ش.) دربارۀ نام خود مینویسد: «نیماور اسم دو سه نفر از اسپهبدان غربی مازندران بوده است... و مرکب است از نیما= قوس (برج نهم از بروج در زبان طبری) کمان + ور، به معنی کماندار یا کماندار بزرگ». پدر نیما، میرزاابراهیم اعظامالسلطنه از هواداران نهضت مشروطه بود و بعدها زندگی را به کشاورزی و گلهداری میگذراند. نیما میگوید: «زندگی بدویِ من در بین شبانان و ایلخیبانان میگذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور، ییلاق قشلاق میکنند و شبها بالای کوهها ساعات طولانی با هم به دورِ آتش جمع میشوند. از تمام بچّگیِ خود، من بهجز زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچنشینی و تفریحات سادۀ آنها در آرامش یکنواخت و کور و بیخبر از همهجا، چیزی به خاطر ندارم» (زندگینامۀ نیما یوشیج، ص۲۷). نیما حسرت بازگشت به فضاهای طبیعی را در شعر خود بازتاب داد. برادر کوچکتر او، رضا که سپس نام لادبن اسفندیاری بر خود نهاد، چپگرایی بود که در دورۀ رضاشاه به شوروی گریخت و از تصفیههای استالینی جان به در نبرد. از نیما نامههای متعددی خطاب به لادبن به جا مانده است (← نامههای نیما یوشیج).
برای دیدن متن کامل خبر به وبگاه فرهنگستان به نشانی زیر مراجعه کنید:
https://apll.ir/?p=10955
https://apll.ir/wp-content/uploads/2022/11/Y210801Nima-1200x675.jpg
زادروز نیما یوشیج (۱۲۷۶ – ۱۳۳۸ش)
نیمایوشیج، بنیانگذار شعر نوِ فارسی، در ۲۱ آبانماه ۱۲۷۶ (۱۳۱۵ ق.) در یوش، از بخشِ نورِ شهرستان آمل، به دنیا آمد. نسبش به اسفندیار پسر کیاجمالالدین، حکمران نور و لاریجان در دورههای اسلامی، میرسد؛ و جزو خاندان اسفندیاریِ مازندران به شمار میآید. اوّلین شعرش را با نام نیما نوری یوشی منتشر کرد. چندی بعد به جای یوشی، صورت طبری آن، یوشیج، را نهاد. شناسنامۀ خود را نیز با نام نیما یوشیج گرفت. محیط طباطبایی بر آن است که «علی نوری گویا در آغاز شاعری میخواست مانی تخلّص کند و بعد به قلبِ مانی که نیما باشد اکتفا کرد» (محیط طباطبایی، ص۲۱۴). امّا نیما، در نخستین مجموعهشعر خود، قصۀ رنگِ پریده، خونِ سرد(۱۳۰۰ش.) دربارۀ نام خود مینویسد: «نیماور اسم دو سه نفر از اسپهبدان غربی مازندران بوده است... و مرکب است از نیما= قوس (برج نهم از بروج در زبان طبری) کمان + ور، به معنی کماندار یا کماندار بزرگ». پدر نیما، میرزاابراهیم اعظامالسلطنه از هواداران نهضت مشروطه بود و بعدها زندگی را به کشاورزی و گلهداری میگذراند. نیما میگوید: «زندگی بدویِ من در بین شبانان و ایلخیبانان میگذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور، ییلاق قشلاق میکنند و شبها بالای کوهها ساعات طولانی با هم به دورِ آتش جمع میشوند. از تمام بچّگیِ خود، من بهجز زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچنشینی و تفریحات سادۀ آنها در آرامش یکنواخت و کور و بیخبر از همهجا، چیزی به خاطر ندارم» (زندگینامۀ نیما یوشیج، ص۲۷). نیما حسرت بازگشت به فضاهای طبیعی را در شعر خود بازتاب داد. برادر کوچکتر او، رضا که سپس نام لادبن اسفندیاری بر خود نهاد، چپگرایی بود که در دورۀ رضاشاه به شوروی گریخت و از تصفیههای استالینی جان به در نبرد. از نیما نامههای متعددی خطاب به لادبن به جا مانده است (← نامههای نیما یوشیج).
برای دیدن متن کامل خبر به وبگاه فرهنگستان به نشانی زیر مراجعه کنید:
https://apll.ir/?p=10955
https://apll.ir/wp-content/uploads/2022/11/Y210801Nima-1200x675.jpg
Forwarded from اتچ بات
🔸روش سنتی تدریس موسیقی در ایران
#روح_الله_خالقی
به طوری که سابقه نشان میدهد تعلیم در موسیقی ایران همواره شفاهی و سینه به سینه بوده است. به این ترتیب شاگرد علاقهمند و جویای هنر دو زانو در مقابل استاد مینشسته و طرز نواختن یا خواندن را مستقیما بدون نوشته و کتاب تعلیم میگرفته حتی رسم بر این جاری بوده که شاگرد به وسایل گوناگون و مخصوصا با مراعات کمال ادب علاقهمندی استاد را به خود جلب میکرده و شوق و رغبت در او به وجود میآورده تا شاگرد را از سرچشمه هنر خود سیرآب میکرده...
باری من محضر درس قدما را ندیده بودم ولی وصفش را شنیدهام. در حدود چهل سال ]مقاله در سال 1341 نوشته شده است[ قبل مجلس درس چند استاد موسیقی را مانند میرزا رحیمخان و حسینخان اسمعیلزاده که هر دو کمانچهکش بودند همچنین مجلس درس غلامحسین خان درویش را درک کرده بودم که استاد در روی تخته پوست یا تشکچهای در بالای اطاق مینشست و شاگرد در جلوی او زانوی ادب میزد و درسی که دفعه قبل گرفته بود مینواخت و اگر نقصی داشت اصلاح میکرد و اگر آن را خوب فرا گرفته بود قسمت بعد از آن را فرا میگرفت و چند بار مینواخت و حفظ میکرد و به اطاق دیگر میرفت و در آنجا هم چند بار تکرار میکرد و اگر فرصت باقی بود یک بار دیگر به حضور استاد میرسید و آن را مینواخت و زمین ادب میبوسید و یک سکه پنج قرانی زیر تشکچه استاد میگذاشت و خداحافظی میکرد و به خانه میرفت. در بین راه نیز آهنگ را با خود زمزمه میکرد که فراموش نکند. به محض رسیدن به خانه مشق جدید را مینواخت و آن را تکرار میکرد و خوب به ذهن میسپرد و طبیعی است چیزی را که به این زحمت فرا گرفته بود خیلی عزیز میداشت و چون یادداشت و کتاب و دفتر نت در کار نبود حافظه قوت مییافت و نوازنده هر چه میدانست از حفظ مینواخت و در اثر تکرار و تمرین زیاد به تدریج پختگی و ملاحت پیدا میکرد و بعد از سالها تمرین و تکرار اگر دارای استعداد بود نوازنده خوبی از کار بیرون میآمد.
در قسمت آواز نیز رسم به همین ترتیب بود. در مجلس استاد سازی وجود نداشت. استاد در آمدی آغاز میکرد و شاگرد آن را تقلید میکرد و حتما شاگر باید دارای صوت خدا داد و حنجره با تحریر و غلت باشد که مشق آواز را شروع کند. ترتیب خواندن شعر نیز به همین ترتیب بود که استاد شعر را با لحن مناسب میخواند و شاگرد فرا میگرفت و همان تمرینات انجام میشد تا پس از چندی خوانندهای خوشآواز و با اطلاع به وجود میآمد. درین قسمت نیز چون تعلیم به طور شفاهی بود چنان مهارت و تبحر حاصل میشد که اگر مثلااستاد به شاگرد میگفت
« زابل» چهارگاه بخواند ـ شاگرد بیتامل میخواند نه این که از درآمد چهارگاه شروع کند تا به نغمهی زابل برسد.
شاگردانی که هم ذوق بودند جلسات هفتگی دوستانه داشتند. دور هم مینشستند و ردیفی را که از استاد فرا گرفته بودند همگی با هم مینواختند و گاهی تک تک نوازندگی میکردند و تا کامل و زبردست نمیشدند جز آن که از استاد فرا گرفته بودند چیز دیگری نمینواختند و اصولا فن بداهه نوازی مخصوص کسانی بود که به مقامات عالی هنری میرسیدند. درین مجالس دوستانه گاه بگاه خوانندهای نیز پیدا میشد که او هم میخواند و یکی از نوازندگان که مهارت بیشتری داشت او را با ساز همراهی میکرد و در قسمت آواز موضوع بداهه خوانی بیشتر طرف توجه بود.
فراگرفتن قطعات ضربی مانند تصنیف برای خوانندگان تعلیم دیده کار سادهای بود و آن را از نوازندگان فرا میگرفتند ولی در مجلس استاد نمیخواندند و حتی رسم بر این جاری شده بود که اشخاصی که دستگاهدان و آوازخوان کامل بودند خواندن تصنیف را دون شان خود میدانستند و آنان که صدای ضعیفتری داشتند در خواندن تصنیف و آهنگهای ضربی علاقه بیشتری نشان میدادند و در این فن ورزیده میشدند و برای این که به وزن خوب آشنا شوند ضمن خواندن تصنیف به نواختن تنبک نیز میپرداختند. مثلا رسم بود که میگفتند «طاهرزاده» دستگاه دان و آوازخوان است یا آقای «عبداله دوامی» وزن شناس و تصنیف خوان میباشد هر چند تصنیف خوان هم به ردیف و آواز کاملا آشنایی و تسلط داشت و مثل تصنیف خوانهای امروز نبود که از خواندن آواز عاجز باشد.
🔸۵۶ سال پیش در ۲۱ آبان ۱۳۴۴، روحالله خالقی ـ موسیقیدان و آهنگساز موسیقی دستگاهی ایرانی ـ درگذشت.
@iranboom_ir
https://www.iranboom.ir/honar/45-honar/2972-ravesh-sonnati-tadris-mosighi-iran.html
@iranboom_ir
#روح_الله_خالقی
به طوری که سابقه نشان میدهد تعلیم در موسیقی ایران همواره شفاهی و سینه به سینه بوده است. به این ترتیب شاگرد علاقهمند و جویای هنر دو زانو در مقابل استاد مینشسته و طرز نواختن یا خواندن را مستقیما بدون نوشته و کتاب تعلیم میگرفته حتی رسم بر این جاری بوده که شاگرد به وسایل گوناگون و مخصوصا با مراعات کمال ادب علاقهمندی استاد را به خود جلب میکرده و شوق و رغبت در او به وجود میآورده تا شاگرد را از سرچشمه هنر خود سیرآب میکرده...
باری من محضر درس قدما را ندیده بودم ولی وصفش را شنیدهام. در حدود چهل سال ]مقاله در سال 1341 نوشته شده است[ قبل مجلس درس چند استاد موسیقی را مانند میرزا رحیمخان و حسینخان اسمعیلزاده که هر دو کمانچهکش بودند همچنین مجلس درس غلامحسین خان درویش را درک کرده بودم که استاد در روی تخته پوست یا تشکچهای در بالای اطاق مینشست و شاگرد در جلوی او زانوی ادب میزد و درسی که دفعه قبل گرفته بود مینواخت و اگر نقصی داشت اصلاح میکرد و اگر آن را خوب فرا گرفته بود قسمت بعد از آن را فرا میگرفت و چند بار مینواخت و حفظ میکرد و به اطاق دیگر میرفت و در آنجا هم چند بار تکرار میکرد و اگر فرصت باقی بود یک بار دیگر به حضور استاد میرسید و آن را مینواخت و زمین ادب میبوسید و یک سکه پنج قرانی زیر تشکچه استاد میگذاشت و خداحافظی میکرد و به خانه میرفت. در بین راه نیز آهنگ را با خود زمزمه میکرد که فراموش نکند. به محض رسیدن به خانه مشق جدید را مینواخت و آن را تکرار میکرد و خوب به ذهن میسپرد و طبیعی است چیزی را که به این زحمت فرا گرفته بود خیلی عزیز میداشت و چون یادداشت و کتاب و دفتر نت در کار نبود حافظه قوت مییافت و نوازنده هر چه میدانست از حفظ مینواخت و در اثر تکرار و تمرین زیاد به تدریج پختگی و ملاحت پیدا میکرد و بعد از سالها تمرین و تکرار اگر دارای استعداد بود نوازنده خوبی از کار بیرون میآمد.
در قسمت آواز نیز رسم به همین ترتیب بود. در مجلس استاد سازی وجود نداشت. استاد در آمدی آغاز میکرد و شاگرد آن را تقلید میکرد و حتما شاگر باید دارای صوت خدا داد و حنجره با تحریر و غلت باشد که مشق آواز را شروع کند. ترتیب خواندن شعر نیز به همین ترتیب بود که استاد شعر را با لحن مناسب میخواند و شاگرد فرا میگرفت و همان تمرینات انجام میشد تا پس از چندی خوانندهای خوشآواز و با اطلاع به وجود میآمد. درین قسمت نیز چون تعلیم به طور شفاهی بود چنان مهارت و تبحر حاصل میشد که اگر مثلااستاد به شاگرد میگفت
« زابل» چهارگاه بخواند ـ شاگرد بیتامل میخواند نه این که از درآمد چهارگاه شروع کند تا به نغمهی زابل برسد.
شاگردانی که هم ذوق بودند جلسات هفتگی دوستانه داشتند. دور هم مینشستند و ردیفی را که از استاد فرا گرفته بودند همگی با هم مینواختند و گاهی تک تک نوازندگی میکردند و تا کامل و زبردست نمیشدند جز آن که از استاد فرا گرفته بودند چیز دیگری نمینواختند و اصولا فن بداهه نوازی مخصوص کسانی بود که به مقامات عالی هنری میرسیدند. درین مجالس دوستانه گاه بگاه خوانندهای نیز پیدا میشد که او هم میخواند و یکی از نوازندگان که مهارت بیشتری داشت او را با ساز همراهی میکرد و در قسمت آواز موضوع بداهه خوانی بیشتر طرف توجه بود.
فراگرفتن قطعات ضربی مانند تصنیف برای خوانندگان تعلیم دیده کار سادهای بود و آن را از نوازندگان فرا میگرفتند ولی در مجلس استاد نمیخواندند و حتی رسم بر این جاری شده بود که اشخاصی که دستگاهدان و آوازخوان کامل بودند خواندن تصنیف را دون شان خود میدانستند و آنان که صدای ضعیفتری داشتند در خواندن تصنیف و آهنگهای ضربی علاقه بیشتری نشان میدادند و در این فن ورزیده میشدند و برای این که به وزن خوب آشنا شوند ضمن خواندن تصنیف به نواختن تنبک نیز میپرداختند. مثلا رسم بود که میگفتند «طاهرزاده» دستگاه دان و آوازخوان است یا آقای «عبداله دوامی» وزن شناس و تصنیف خوان میباشد هر چند تصنیف خوان هم به ردیف و آواز کاملا آشنایی و تسلط داشت و مثل تصنیف خوانهای امروز نبود که از خواندن آواز عاجز باشد.
🔸۵۶ سال پیش در ۲۱ آبان ۱۳۴۴، روحالله خالقی ـ موسیقیدان و آهنگساز موسیقی دستگاهی ایرانی ـ درگذشت.
@iranboom_ir
https://www.iranboom.ir/honar/45-honar/2972-ravesh-sonnati-tadris-mosighi-iran.html
@iranboom_ir
Telegram
attach 📎
Forwarded from ایران بوم
منشور کوروش بزرگ - عبدالمجید ارفعی
مقدمه از پرویز ناتل خانلری
نوشتهای که به زبان بابلی نو، روی استوانه ی گلی در سال های آخر قرن نوزدهم کشف شده و متضمن فرمان کوروش بزرگ (کبیر) هخامنشی هنگام تسخیر شهر بابل است، کهن ترین سند کتبی از دادگستری و مراعات حقوق بشر در تاریخ ایران و مایهی سرافرازی ایرانیان است.
این سند تا کنون مورد تحقیق دانشمندان کشورهای بیگانه قرار گرفته و به چندین زبان ترجمه شده و بحث های علمی درباره ی آن انجام گرفته است. اما نقل آن به فارسی همیشه از روی ترجمه های دیگران صورت پذیرفته است، لازم بود که پژوهنده ای ایرانی اصل این سند مهم را مورد مطالعه قرار دهد و به فارسی نقل کند و فرهنگستان ادب و هنر ایران که به لزوم و اهمیت این کار توجه داشت توفیق یافت که این کار را بر عهده ی همکار دانشمند آقای عبدالمجید ارفعی قرار دهید و اینک نتیجه ی تحقیق ایشان منتشر می شود.
پیشگفتار عبدالمجید ارفعی
لوحه ی استوانه ای کوروش بزرگ در سال 1879 میلادی توسط «هرمز رسام» در شهر بابل یافته شد. نخستین آوانویسی لوحه توسط «سر هنری راولینسون»(Sir H.C. Rawlinson) در «مجله ی انجمن سلطنتی آسیایی»(Journal of the Royal Asiatic Society) سری جدید شماره ی 12 (سال 1885) به چاپ رسید.
نخستین نسخه برداری توسط «تئوفیلوس گ. پینچس»(Theophilus G. Pinches) در کتاب «سنگ نبشته های آسیای غربی»(Cuneiform Inscription of Western Asia) معروف به «پنج راولینسون» در مجلد پنجم شماره 35 در سال 1882 میلادی به چاپ رسید.
در این اواخر تحقیقات جدید نشان داد که قسمتی از یک لوحه ی استوانه ای که آن را نبونئید پادشاه بابل می دانستند و در موزه ی دانشگاه «ییل»(Yale) در آمریکا نگهداری می شد و در کتاب سنگ نبشته های بابلی در مجموعه ی «ج.ب. نیس»(Babylonian Inscription in the Collection of J.B. Nies) مجلد دوم شماره ی 32 به چاپ رسیده است، جزئی از لوحه ی کورش بزرگ از سطر 36 تا 43 می باشد. از این رو قطعه ی مزبور به انگلستان برده شد و به لوحه ی اصلی ملحق گردید. متن این قطعه همراه با متن لوحه ی اصلی یکجا در سال 1975، به همراه تصحیحات و یادداشت های بسیار سودمند آقای پروفسور «پاول ریچارد برگر»(Paul Richard Berger) استاد دانشگاه «مونستر»(Munster) آلمان در مجله ی آشورشناسی (Zeitehrift für Assyriologie) مجلد 64 (جولای 1975) به چاپ رسید.
به سبب آنکه در نسخه برداری چاپ شده در سال 1882 اشتباهاتی موجود بود از برای برطرف کردن آن اشتباهات و نیز افزودن قطعه ی تازه یافته شده، نسخه برداری جدیدی توسط این جانب انجام گرفت. با این امید که خالی از نقص باشد.
بر خود فرض می داند که از مهربانی های استاد ارجمند جناب آقای «پرویز ناتل خانلری» که از هیچ یاری و یاوری در انجام این کار دریغ نفرمودند، سپاسگزاری کنم.
همچنین از آقای پروفسور برگر سپاسگزارم که نه تنها شفاها راهنمایی بسیار به اینجانب فرمودند بلکه تصحیح نقل به تلفظ لوحه را نیز بر عهده گرفتند. هرچند ایشان به تمامی در انجام این قول کوشیدند اما دریغا که آن یادداشت های تصحیح شده به همراه یادداشت ها و مقالات مورد نیاز دیگر که اشان برای اینجانب فرستاده بودند، هیچگاه به دست اینجانب نرسید.
چون تمامی کارهای کتاب انجام گرفته و آماده ی انتشار شد، از اقبال نیک آقای پرفسور برگر به ایران آمد و فرصتی دست داد تا تمامی لوحه را از آغاز تا انجام با یکدیگر بررسی کنیم.
در این بررسی بخش «نقل به تلفظ» که توسط اینجانب انجام گرفته بود، تصحیح شد. همچنین اشتباهاتی که به سبب پاره ای اشتباهات موجود در نسخه برداری رخ داده بود تصحیح گردید. به علاوه ما موفق شدیم قسمت هایی از سطر 36 را بازسازی کرده و بر دانستنی های خود بر این لوحه بیافزاییم.
نکات دستوری این لوحه که توسط آقای پرفسور برگر تهیه شده و هنوز به چاپ نرسیده است، پس از آنکه به فارسی ترجمه شد در چاپ دوم، ضمیمه ی این کتاب خواهد شد.
همچنین بر خود لازم می دانم از هیات امنای موزه ی برینتانیا به ویژه آقای پروفسور «ادموند سولبرژه»(Endmond Sollberger) نگهدارنده ی الواح بابلی آن موزه که در کمال لطف عکس های لوحه و بدل لوحه را در اختیار این جانب گذارده و اجازه ی چاپ آن ها را داده اند سپاسگزاری کنم.
از دوستان و همکاران گرامیم خانم دکتر «مهین صدیقیان» که متن فارسی را تصحیح کرده اند و آقای «بهنام خلیلی» که موارد مشکل مقالات آلمانی را ترجمه کرده، خانم «مهری رحمانی» که نسخه برداری لوحه را آماده ی چاپ کرده، و آقای «علیرضا رضایی» که در تهیه ی نقشه ی شهر بابل مرا یاری کردند بسیار سپاسگزارم.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/koroshe-bozorg/1476-manshor-korosh-bozorg-sp-10120014.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
مقدمه از پرویز ناتل خانلری
نوشتهای که به زبان بابلی نو، روی استوانه ی گلی در سال های آخر قرن نوزدهم کشف شده و متضمن فرمان کوروش بزرگ (کبیر) هخامنشی هنگام تسخیر شهر بابل است، کهن ترین سند کتبی از دادگستری و مراعات حقوق بشر در تاریخ ایران و مایهی سرافرازی ایرانیان است.
این سند تا کنون مورد تحقیق دانشمندان کشورهای بیگانه قرار گرفته و به چندین زبان ترجمه شده و بحث های علمی درباره ی آن انجام گرفته است. اما نقل آن به فارسی همیشه از روی ترجمه های دیگران صورت پذیرفته است، لازم بود که پژوهنده ای ایرانی اصل این سند مهم را مورد مطالعه قرار دهد و به فارسی نقل کند و فرهنگستان ادب و هنر ایران که به لزوم و اهمیت این کار توجه داشت توفیق یافت که این کار را بر عهده ی همکار دانشمند آقای عبدالمجید ارفعی قرار دهید و اینک نتیجه ی تحقیق ایشان منتشر می شود.
پیشگفتار عبدالمجید ارفعی
لوحه ی استوانه ای کوروش بزرگ در سال 1879 میلادی توسط «هرمز رسام» در شهر بابل یافته شد. نخستین آوانویسی لوحه توسط «سر هنری راولینسون»(Sir H.C. Rawlinson) در «مجله ی انجمن سلطنتی آسیایی»(Journal of the Royal Asiatic Society) سری جدید شماره ی 12 (سال 1885) به چاپ رسید.
نخستین نسخه برداری توسط «تئوفیلوس گ. پینچس»(Theophilus G. Pinches) در کتاب «سنگ نبشته های آسیای غربی»(Cuneiform Inscription of Western Asia) معروف به «پنج راولینسون» در مجلد پنجم شماره 35 در سال 1882 میلادی به چاپ رسید.
در این اواخر تحقیقات جدید نشان داد که قسمتی از یک لوحه ی استوانه ای که آن را نبونئید پادشاه بابل می دانستند و در موزه ی دانشگاه «ییل»(Yale) در آمریکا نگهداری می شد و در کتاب سنگ نبشته های بابلی در مجموعه ی «ج.ب. نیس»(Babylonian Inscription in the Collection of J.B. Nies) مجلد دوم شماره ی 32 به چاپ رسیده است، جزئی از لوحه ی کورش بزرگ از سطر 36 تا 43 می باشد. از این رو قطعه ی مزبور به انگلستان برده شد و به لوحه ی اصلی ملحق گردید. متن این قطعه همراه با متن لوحه ی اصلی یکجا در سال 1975، به همراه تصحیحات و یادداشت های بسیار سودمند آقای پروفسور «پاول ریچارد برگر»(Paul Richard Berger) استاد دانشگاه «مونستر»(Munster) آلمان در مجله ی آشورشناسی (Zeitehrift für Assyriologie) مجلد 64 (جولای 1975) به چاپ رسید.
به سبب آنکه در نسخه برداری چاپ شده در سال 1882 اشتباهاتی موجود بود از برای برطرف کردن آن اشتباهات و نیز افزودن قطعه ی تازه یافته شده، نسخه برداری جدیدی توسط این جانب انجام گرفت. با این امید که خالی از نقص باشد.
بر خود فرض می داند که از مهربانی های استاد ارجمند جناب آقای «پرویز ناتل خانلری» که از هیچ یاری و یاوری در انجام این کار دریغ نفرمودند، سپاسگزاری کنم.
همچنین از آقای پروفسور برگر سپاسگزارم که نه تنها شفاها راهنمایی بسیار به اینجانب فرمودند بلکه تصحیح نقل به تلفظ لوحه را نیز بر عهده گرفتند. هرچند ایشان به تمامی در انجام این قول کوشیدند اما دریغا که آن یادداشت های تصحیح شده به همراه یادداشت ها و مقالات مورد نیاز دیگر که اشان برای اینجانب فرستاده بودند، هیچگاه به دست اینجانب نرسید.
چون تمامی کارهای کتاب انجام گرفته و آماده ی انتشار شد، از اقبال نیک آقای پرفسور برگر به ایران آمد و فرصتی دست داد تا تمامی لوحه را از آغاز تا انجام با یکدیگر بررسی کنیم.
در این بررسی بخش «نقل به تلفظ» که توسط اینجانب انجام گرفته بود، تصحیح شد. همچنین اشتباهاتی که به سبب پاره ای اشتباهات موجود در نسخه برداری رخ داده بود تصحیح گردید. به علاوه ما موفق شدیم قسمت هایی از سطر 36 را بازسازی کرده و بر دانستنی های خود بر این لوحه بیافزاییم.
نکات دستوری این لوحه که توسط آقای پرفسور برگر تهیه شده و هنوز به چاپ نرسیده است، پس از آنکه به فارسی ترجمه شد در چاپ دوم، ضمیمه ی این کتاب خواهد شد.
همچنین بر خود لازم می دانم از هیات امنای موزه ی برینتانیا به ویژه آقای پروفسور «ادموند سولبرژه»(Endmond Sollberger) نگهدارنده ی الواح بابلی آن موزه که در کمال لطف عکس های لوحه و بدل لوحه را در اختیار این جانب گذارده و اجازه ی چاپ آن ها را داده اند سپاسگزاری کنم.
از دوستان و همکاران گرامیم خانم دکتر «مهین صدیقیان» که متن فارسی را تصحیح کرده اند و آقای «بهنام خلیلی» که موارد مشکل مقالات آلمانی را ترجمه کرده، خانم «مهری رحمانی» که نسخه برداری لوحه را آماده ی چاپ کرده، و آقای «علیرضا رضایی» که در تهیه ی نقشه ی شهر بابل مرا یاری کردند بسیار سپاسگزارم.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/koroshe-bozorg/1476-manshor-korosh-bozorg-sp-10120014.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
Forwarded from دکتر اسلامی نُدوشن
در میان افتادنهای تاریخ، افتادن ساسانیها از همه عجیبتر است. بر اثر آن سرنوشت ایران دگرگون گشت و ورق تازهای در تاریخش باز شد. چه میبایست کرد؟ ملتی که بیش از هزار سال قدرت بزرگ جهان بود، اکنون در هم فرو میریخت. لقب «عجم» میگرفت که گناهش آن بود که زبان عربی را به لهجه اصلی نمیتوانست صحبت کند، و از جانب بنیامیه «موالی» خوانده میشد، یعنی قوم درجه دو، فاقد حقوق کامل انسانی، که میبایست تحتالحمایه یک عرب به سر برد تا بتواند ادامه حیات اجتماعی بدهد. این سرنوشت کمتر برای قومی در تاریخ پیدا شده بود، ولی زندگی میبایست ادامه یابد.
ایرانی در چارهجویی، استشمام خاص خود را دارد. سقوط هخامنشی و اشغال اسکندر برای او تجربه و درسی شده بود. به قدر کافی اطمینان به فرهنگ خود داشت که بپندارد که خارجی را در خود مستهلک میکند. راهش این بود که صبر کند. صبر بهترین درسی است که در زندگی تاریخی خود آموخته است، چیزی مهمتر از استقلال سیاسی و مرزهای امن به نظرش آمد، که میبایست نجات داده شود، و آن «ایرانیت» بود.
ایران و تنهاییش، صص۴۳ و ۴۴
✅ کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
ایرانی در چارهجویی، استشمام خاص خود را دارد. سقوط هخامنشی و اشغال اسکندر برای او تجربه و درسی شده بود. به قدر کافی اطمینان به فرهنگ خود داشت که بپندارد که خارجی را در خود مستهلک میکند. راهش این بود که صبر کند. صبر بهترین درسی است که در زندگی تاریخی خود آموخته است، چیزی مهمتر از استقلال سیاسی و مرزهای امن به نظرش آمد، که میبایست نجات داده شود، و آن «ایرانیت» بود.
ایران و تنهاییش، صص۴۳ و ۴۴
✅ کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
Forwarded from شفیعی کدکنی
#یکشنبه_ها_و_حافظ
در هیچ زبانی آنهمه ذمّ (نکوهش) ریا و دورنگی و دکانداریِ متشرّعانه و سوء استفاده از زهد و دین به طنز یا جِدّ نیامده است که در زبان فارسی آمده. خودِ این یک مکتب و یک تیرهٔ فکری شد، و حتّی به ایجاد فرقهٔ «ملامتی» منجر گشت که آخرین چارهٔ حفظِ دین را در تظاهر به بیدینی میجست.
از نظر متفکّرانِ آزادهٔ ایران، زیانِ عالِمانِ بیحقیقت، بیشتر از جبّارانِ تازیانهبهدست بوده است؛ چه، آنان دین را از درون خالی کرده بودند و همهٔ امور را بر گِردِ کاکُلِ «ظواهر» میچرخاندند که این «ظواهر» در جهت تسلّطِ هر چه بیشترِ زورپسندان و نخالهها بر سادهها و ضعیفها نتیجهبخش میشد.
حافظ خلاصهٔ وضع را در چند کلمه گفته است:
آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت.
سخنها را بشنویم
زندهیاد استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
#حافظ
درسگفتارهایی دربارهٔ حافظهٔ مردم ایران، حافظ را
با این هشتگ از رسانهٔ شفیعی کدکنی دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
در هیچ زبانی آنهمه ذمّ (نکوهش) ریا و دورنگی و دکانداریِ متشرّعانه و سوء استفاده از زهد و دین به طنز یا جِدّ نیامده است که در زبان فارسی آمده. خودِ این یک مکتب و یک تیرهٔ فکری شد، و حتّی به ایجاد فرقهٔ «ملامتی» منجر گشت که آخرین چارهٔ حفظِ دین را در تظاهر به بیدینی میجست.
از نظر متفکّرانِ آزادهٔ ایران، زیانِ عالِمانِ بیحقیقت، بیشتر از جبّارانِ تازیانهبهدست بوده است؛ چه، آنان دین را از درون خالی کرده بودند و همهٔ امور را بر گِردِ کاکُلِ «ظواهر» میچرخاندند که این «ظواهر» در جهت تسلّطِ هر چه بیشترِ زورپسندان و نخالهها بر سادهها و ضعیفها نتیجهبخش میشد.
حافظ خلاصهٔ وضع را در چند کلمه گفته است:
آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت.
سخنها را بشنویم
زندهیاد استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
#حافظ
درسگفتارهایی دربارهٔ حافظهٔ مردم ایران، حافظ را
با این هشتگ از رسانهٔ شفیعی کدکنی دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
Forwarded from آذری ها |Azariha
درباره زندگی و زایایی زبان فارسی
🖋دکتر ژاله آموزگار
من از چند زبانشناس پرسیدم چند زبان در جهان وجود دارد و برآیند آن چیزی میان ۳۰۰۰ تا ۷۰۰۰ زبان بود. در این میان برخی زبانها بلعیده میشوند و بعضی دیگر میبلعند. با اینکه ایران در طول تاریخ مرتب مورد تهاجم بیگانگان چون یونانیها، اعراب و مغولان بوده اما حفظ شده چون از ابتدا زبان اندیشه بوده است.
کتیبه فارسی باستانِ بیستون یک متن کامل است که مقدمه، متن و نتیجهگیری دارد و از این رو، در آن زمان، یک شاهکار به حساب میآید و زبانی شعرگونه دارد.
زبان فارسی نهتنها از میان نرفته بلکه زایا بوده و تولیدمثل بهتری هم کرده و تا جایی مدارج را طی کرده که برای خوانشِ «بوی جوی مولیانِ» رودکی نیاز به فرهنگ لغت نیست اما انگلیسیها برای خواندن آثار ویلیام شکسپیر نیاز به کمک دارند. مصر اگرچه کشور متمدنی است ولی زبانش عربی شد چون شاهنامه نداشت و ما جزء زبانهایی هستیم که اجازه ندادیم بلعیده شود چون زبان را آدمهای یک سرزمین نگاه میدارند و نگاهش داشتند چون قدرتش را داشت و عربی نشد. اگرچه به آثار علمی دیگر زبان ازجمله سریانی و یونانی و هندی و عربی اهمیت دادیم اما چون فرهنگِ فردوسیپرور داشتیم، ماند و شد دُرّ دَری.
در همه دنیا، در هر کشور یک زبان تعامل وجود دارد. در کشور ما هم زبان فارسی زبان تعامل است و اگر چنین نباشد، یکپارچگی ملی خدشه میپذیرد اما کسی ایرادی به زبانهای محلی نمیگیرد. در فرانسه زبان قوم فرانک و یا در آلمان زبان قوم ژرمن به زبان ملی تبدیل شده و معیار شده اما متاسفانه در ایران برخی معتقدند نباید فارسی زبان مبنا قرار میگرفت. غمگینم که برخی به هر روی زبان فارسی را مورد حمله قرار میدهند درصورتیکه این زایایی خاصیت آن بوده است.
🆔@Ir_Azariha
🖋دکتر ژاله آموزگار
من از چند زبانشناس پرسیدم چند زبان در جهان وجود دارد و برآیند آن چیزی میان ۳۰۰۰ تا ۷۰۰۰ زبان بود. در این میان برخی زبانها بلعیده میشوند و بعضی دیگر میبلعند. با اینکه ایران در طول تاریخ مرتب مورد تهاجم بیگانگان چون یونانیها، اعراب و مغولان بوده اما حفظ شده چون از ابتدا زبان اندیشه بوده است.
کتیبه فارسی باستانِ بیستون یک متن کامل است که مقدمه، متن و نتیجهگیری دارد و از این رو، در آن زمان، یک شاهکار به حساب میآید و زبانی شعرگونه دارد.
زبان فارسی نهتنها از میان نرفته بلکه زایا بوده و تولیدمثل بهتری هم کرده و تا جایی مدارج را طی کرده که برای خوانشِ «بوی جوی مولیانِ» رودکی نیاز به فرهنگ لغت نیست اما انگلیسیها برای خواندن آثار ویلیام شکسپیر نیاز به کمک دارند. مصر اگرچه کشور متمدنی است ولی زبانش عربی شد چون شاهنامه نداشت و ما جزء زبانهایی هستیم که اجازه ندادیم بلعیده شود چون زبان را آدمهای یک سرزمین نگاه میدارند و نگاهش داشتند چون قدرتش را داشت و عربی نشد. اگرچه به آثار علمی دیگر زبان ازجمله سریانی و یونانی و هندی و عربی اهمیت دادیم اما چون فرهنگِ فردوسیپرور داشتیم، ماند و شد دُرّ دَری.
در همه دنیا، در هر کشور یک زبان تعامل وجود دارد. در کشور ما هم زبان فارسی زبان تعامل است و اگر چنین نباشد، یکپارچگی ملی خدشه میپذیرد اما کسی ایرادی به زبانهای محلی نمیگیرد. در فرانسه زبان قوم فرانک و یا در آلمان زبان قوم ژرمن به زبان ملی تبدیل شده و معیار شده اما متاسفانه در ایران برخی معتقدند نباید فارسی زبان مبنا قرار میگرفت. غمگینم که برخی به هر روی زبان فارسی را مورد حمله قرار میدهند درصورتیکه این زایایی خاصیت آن بوده است.
🆔@Ir_Azariha
Forwarded from بانک مقالات گرودمان (گرودمان)
شماره: 19082
نام: زبانهای قفقاز و تغییرات زبانی ناشی از تماس زبانها با یکدیگر
تاریخ انتشار: 2019
نشریه: Language Typology and Universals
@garodman_translation_group
قفقاز دارای سه خانواده زبانی مستقل است: قفقازی شمال غربی (آبخازی ـ آدیغهای)، قفقازی شمال شرقی (ناخی ـ داغستانی) و قفقازی جنوبی (کارتولی). زبانهای این سه خانواده زبانی در طول تاریخ با یکدیگر و همچنین با دیگر زبانهای این منطقه که دارای خاستگاه هند و اروپایی، ترکی یا غیره هستند، در تماس بودهاند. چندزبانگی در بیشتر جامعههای گفتاری قفقاز و وامگیریهای گسترده در تمامی سطوح زبانی (واژگان و دستور)، بررسی زبانهای این منطقه را از لحاظ آزمون نظریههای تماس زبانی و ردهشناسی تغییرات ناشی از آن، بسیار ارزشمند ساخته است ... .
ادامه مقاله را از @translator2018 بخواهید.
https://www.tg-me.com/garodman_translation_group
نام: زبانهای قفقاز و تغییرات زبانی ناشی از تماس زبانها با یکدیگر
تاریخ انتشار: 2019
نشریه: Language Typology and Universals
@garodman_translation_group
قفقاز دارای سه خانواده زبانی مستقل است: قفقازی شمال غربی (آبخازی ـ آدیغهای)، قفقازی شمال شرقی (ناخی ـ داغستانی) و قفقازی جنوبی (کارتولی). زبانهای این سه خانواده زبانی در طول تاریخ با یکدیگر و همچنین با دیگر زبانهای این منطقه که دارای خاستگاه هند و اروپایی، ترکی یا غیره هستند، در تماس بودهاند. چندزبانگی در بیشتر جامعههای گفتاری قفقاز و وامگیریهای گسترده در تمامی سطوح زبانی (واژگان و دستور)، بررسی زبانهای این منطقه را از لحاظ آزمون نظریههای تماس زبانی و ردهشناسی تغییرات ناشی از آن، بسیار ارزشمند ساخته است ... .
ادامه مقاله را از @translator2018 بخواهید.
https://www.tg-me.com/garodman_translation_group