Telegram Web Link
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
ضحّاک


▪️در شاهنامه خطّ زندگی، خطّ باریکی‌ است؛ اندکی انحراف از راه می‌تواند بدبختی بزرگ به‌بار آورد. بارزترین نمونهٔ آن جمشید است. نخستین شهریار بزرگ شاهنامه که همه نعمت و حشمت جهانی را در روزگار خود جمع دارد. در دوران او رنج و بدی و مرگ ناپدید می‌شود. همهٔ مردم در خوشی و خرّمی به سر می‌برند.
«ز رامش جهان پر ز آوازِ نوش».

ولی ناگهان غرور او را می‌گیرد و خود را هم‌پایهٔ پروردگار می‌پندارد و از این رو «فرّه ایزدی» از او گسیخته می‌گردد و مانند ایّوب یک‌شبه همه‌چیز از او روی برمی‌تابد؛ مُلک از دستش می‌رود و ضحّاک او را با ارّه به دونیم می‌کند. بدبختی آن است که بهای گناه فرمانروای نادان را باید نه‌تنها خود او بلکه همهٔ مردمش در طیّ مدّتی دراز بپردازند و از این رو ایرانیان به استیلای هزارسالهٔ ضحّاک محکوم می‌گردند.

جمشید، نه‌تنها مغرور، بلکه یک مستبد تمام‌عیار هم هست زیرا در گمراهی خود به حرف احدی گوش نمی‌دهد. از خصوصیات دورهٔ او آن است که در آن چون و چرا جرم شناخته می‌شود:

«چرا کس نیارست گفتن، نه چُون»

داستان ضحّاک پر از کنایه‌هایی‌ست که همواره اندیشهٔ بشر را به خود مشغول می‌داشته، نمونهٔ تمام‌عیار مَلعَنَت و رذالت، پدرکُشی، گوش دادن به وسوسهٔ ابلیس، داشتن مار بر شانه که تجسّم عذاب وجدان است؛ غذا‌دادن مارها از مغز سرِ جوانان که شومی حاکمِ ستمکاره را می‌رساند.
و اما پایان کارِ ضحاک همان است که هر بیدادگری باید در انتظارش باشد، گرچه در عالمِ واقع بسیاری از اینگونه کسان از چنگ آن رها مانده‌‌اند.



زنده‌یاد استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
سرو سایه‌فکن،
[دربارهٔ فردوسی و شاهنامه]
خط استاد غلامحسین امیرخانی، صفحهٔ ۹۹

#ضحاک
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
به یادِ عزیزانِ خفته در خاک در روز آدینه:

از خاک هرچه سنبل و سوسن که بردَمَد
آن زلفِ نیکوان بُوَد و خدِّ دلبران
از خاک اگرچه آب کنی هم روا بُوَد
از بس‌که خفته‌اند در او ساده‌شکَّران


#شرف‌الدین‌حسام
#شرف‌الدین‌‌محمد‌بن‌ابی‌بکر‌نسفی

تذکرۀ لباب‌الالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج ۱: ۲۰۰.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
جشن مهرگان هم او [ فريدون ] نهاد. (نوروزنامه). 
زمان خواندن۱ دقیقه

مهرگان: نام روز شانزدهم از هر ماه از گاهشماری ایرانی و یکی از جشنهای بزرگ ایرانی است. ايرانيان در اين روز جشنى بزرگ گیرند، و بنا بر گزارش ایرانیان، در اين روز خداى متعال زمين را بگسترانيد و اجساد را مقرون به ارواح كرد و بعضى گفته‌اند در اين روز ملائكه يارى و مددكارى كاوهء آهنگر كردند بر دفع ضحاك، و فريدون در اين روز بر تخت پادشاهى نشست پيش از آنكه كاوه دفع ضحاك نمايد. و زمره‌اى گفته‌اند كه فريدون در اين روز ضحاك را در بابل گرفت و به كوه دماوند فرستاد كه دربند كنند و مردمان بسبب اين مقدمه جشنى عظيم كردند و عيد نمودند و بعد از آن حكام را مهر و محبت بر رعايا بهم رسيد و چون مهرگان به معنى محبت پيوستن است بنابراين بدين نام موسوم گشت.
❄️یکی از بزرگترین و ارجمندترین جشن های ايرانيانی است. در روز مهر از ماه مهر ايرانيان جشن بسيار بزرگى برپا ميداشتند. بقول بندهشن مشيا و مشيانه (آدم و حواى آريائيان) در چنين روزى زاده شدند. اين جشن بزرگ شش روز طول مى‌كشيد و از روز شانزدهم مهر آغاز مى‌گرديد و به روز بيست و يكم – كه رام روز باشد –پایان می یافت. روز آغاز را «مهرگان عامه» و روز انجام را «مهرگان خاصه» مى‌گفتند. جشن مهرگان در تمام آسياى صغير نيز معمول بود و از آنجا با آيين مهر (مهرپرستى) به اروپا سرايت كرد. «كومن» مستشرق بلژيكى در كتاب خود «آيين ميترا» گويد: بدون شك جشن مهرگان كه در کشورهای روم باستان، روز ظهور خورشيد تصور مى‌شده و آن را «روز ولادت خورشيد مغلوب ناشدنى» مى‌گفته‌اند به بيست و پنجم ماه دسامبر كشيده شده و بعد بسبب نفوذ دين عيسى در اروپا روز ولادت مسيح قرار داده شده است. (اهل قلم و فرهنگ، چکیده ای از يشتها، و خرده اوستاى پورداود و گاه‌شمارى تقى‌زاده) 
🔹  ابوريحان بيرونى در التفهيم بمناسبت جشن مهرگان گويد: مهرگان چيست؟ شانزدهم روز است از مهرماه و نامش مهر. و اندر اين روز افريدون ظفر يافت بر بيوراسب جادو آنك معروف است به ضحاك و بكوه دماوند بازداشت
بنا به اسطوره های ایرانی بساط بیدادگری ضحاک مار دوش در مهرگان با قیام کاوه و یاری فریدون از میان رفت.  
مهرگان در گاهشماری ایرانی شش روز ( از ۱۶ تا ۲۱ مهرماه) است. در واقع مهرگان از ۱۶ مهر (مهرگان همگانی / عامه) تا ۲۱ مهرماه(مهرگان ویژه/ خاصه) است. 
 

https://www.tg-me.com/ahleghalamvafarhang/8191

اهل قلم و فرهنگ:
👉🆔 @ahleghalamvafarhang
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به مناسبت ۱۷ مهر سالروز درگذشت محمدرضا #شجریان
🖤📘 تصاویری از صفحات برگزیدۀ اشعار منتشرشده در شمارۀ ۱۸۰ #هنر_موسیقی / تیر-آبان ۱۳۹۹ در سوگ محمدرضا شجریان
🍃
از راه دور
از آسمان به خاک سلامی رساند و رفت
ما را به میهمانیِ خورشید خواند و رفت
بی‌اعتنا به ظلمت نُه‌توی پیشِ رو
همچون شهاب در دل شب پیش راند و رفت
چون ما نبود دست‌به‌دامانِ زندگی
از گَرد عمر پیرهنش را تکاند و رفت
خطّی سیاه دید به پیشانیِ وطن
آن را برای هر که نمی‌دید خواند و رفت
از این کرانه تا به کران‌های دوردست
اندوه بی‌کرانۀ ما را رساند و رفت
کو آن شکرفروش که در واپسین حراج
زهری به کام مشتریانش چشاند و رفت؟
آن آشنا که بود که با جامۀ سپید
داغی کبود بر دل میهن نشاند و رفت؟
از رفتنش گلایه نکردم، که رفت و ماند
بر ماندنش امید نبستم، که ماند و رفت
شعرم مسافری‌ست که بر خاک پاک او
از راه دور آمد و اشکی فشاند و رفت
🍃
🎤 شعر و دکلمه: وحید #عیدگاه طرقبه‌ای برگرفته از کتاب در زیر ابرهای نبارنده
🎶 موسیقی زمینۀ نماهنگ برگرفته از «شب کویر» اثر کیهان #کلهر از آلبوم «شب سکوت کویر»
#انتشارات_هنر_موسیقی
@honaremusighimag
رنگِ شفق از سرشکِ عنّابیِ ماست
صبحِ صادق گواهِ بی‌خوابیِ ماست
از ديده به‌جای آب خون می‌بارم
وین نزدِ تو هم دلیلِ بی‌آبیِ ماست


#نظام‌الدین‌محمدبن‌عمرمسعوداحمد

تذکرۀ لباب‌الالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج ۱: ۲۰۹.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی

بخش دهم


یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این انقلاب «ملّی»، که آن را به «انقلابی» در انقلاب اسلامی تبدیل کرده است، پدیدار شدن جوانان، به عنوان بخشی از «مردم» در هیأت اجتماعی، به جای همۀ ملّت است. این ظاهر شدن جوانانِ همۀ استان‌های کشور در مناسبات سیاسی امری بی‌سابقه و نوآئین در یک کشور تاریخی و قدیم است. کسانی که روزهای انقلاب پنجاه و هفت را دیده‌اند، یا سهمی در رویدادهای آن داشته‌اند، ممکن است بگویند مگر در انقلاب پنجاه و هفت چنین نبود. در نخستین نگاه، چنین می‌نماید در آن زمان نیز چنین بود و جوانان و زنان سهمی در آن انقلاب داشتند، اما من گمان می‌کنم یک تمایز بنیادین میان دو نوع حضور جوانان و زنان در دو انقلاب وجود دارد و آن این‌که در انقلاب نخست جوانان و زنان دست‌افزارهای سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی منحطی بودند که از آنان برای پیشبرد هدف‌های خود استفادۀ سوء می‌کردند، در حالی‌که در این «انقلاب» کنونی جوانان و زنان فاعلان سیاسی مستقلی هستند که کوشش می‌کنند سرنوشت و آیندۀ خود را رقم بزنند. اگر بخواهم همین امر را با اصطلاحات اندیشۀ جدید بیان کنم می‌توانم گفت که مقام زن و جوان ایرانی از مادۀ خام سیاست گروه‌های سیاسی، یعنی از objet، به عامل و فاعل، یا آفریندۀ سیاست، یعنی sujet، ارتقاء پیدا کرده است. معنای این حرف آن است که «انقلابی» با سوژه‌های جدید در درون آن انقلاب نخست صورت گرفته است. بار دیگر، ناچار، تکرار می‌کنم که این «انقلاب» کنونی، بی‌آن‌که انقلاب یا «ضدِّ انقلاب» در معنای رایج این مفاهیم سیاسی باشد، «ضدِّ» انقلابی در جهت مخالف آن انقلاب نخستین است و من برای این‌که بتوانم به اجمال معنای آن را بیان کنم گفتم که انقلاب «ملّی» برای بازپس گرفتن آزادی و حقوق است. هم‌چنان‌که مسئلۀ آزادی‌ها و حقوق برای جوانان و زنانِ دست‌افزار، ابژه‌های انقلاب نخست، در برابر پیروزی انقلاب، هیچ اهمیتی نداشت، زیرا که گرفتار «نان و مسکن» بودند و قرار بود «آزادی» از آن پس بیاید، یکی از شعارهای انقلاب این بود که «بحث بعد از انقلاب»، سوژه‌های کنونی با آزادی و حقوق آغاز کرده‌اند تا «بحث به بعد از انقلاب» موکول نشود. این نسل کنونی می‌داند که بعد از انقلاب بحث نمی‌کنند، پیروزمندان «حاکمیت» انقلاب را اِعمال می‌کنند!
این نکته، که اشاره‌ای گذرا به آن آوردم، اگر بتوان گفت، بحثی فلسفی و در قلمرو اندیشیدن سیاسی است. دلیل این‌که نه قدرت سیاسی حاکم، در چهار دهۀ گذشته، تصوری از این «انقلاب» پیدا کرده و نه «آکادمی وطنی» به این واقعیت در حکمرانی و در آکادمی در ایران برمی‌گردد که مهندسین و فعالان سیاسی سابق، با ضریب هوشی بسیار متوسط، به «رجال» سیاسی و اعضای آکادمی تبدیل شده‌اند، یا آنان را تبدیل کرده‌اند، و بدیهی است آنان چیزی را می‌توانند ببینند، اگر ببینند، که هر موجود زنده‌ای که صاحب دو چشم ظاهر باشد می‌بیند و گرنه آنان را نمی‌رسد وارد حوزه‌ای شوند که برای دیدن پدیدارهای آن به «چشم باطنِ علم» نیاز می‌افتد. توضیح اجمالی این اشاره آن است که جامعه‌شناسان ممکن است بگویند که جوانی جمعیت ایران و ... همان است که در انقلاب نخست هم بود. نسبت جوانان کنونی به کلِّ جمعیت کمابیش همان است که در انقلاب نخست هم بود. هم‌چنان‌که از نظر جامعه‌شناسان جوانی می‌توانست آن انقلاب اول را توضیح دهد، ترکیب کنونی جمعیت نیز این علّت‌های رخدادهای کنونی را می‌تواند توضیح دهد. بدیهی است که از نظر جمعیت‌شناسی و ترکیب جمعیتی ایران این ادعا نادرست نیست، اما این ادعا نیز مانند همۀ دستاوردهای علوم اجتماعی جدید از سطح توصیف ظاهر پدیدارهای اجتماعی فراتر نمی‌رود و چیزی را توضیح نمی‌دهد. مسئله این است که چرا و چگونه جوانان – اعمِّ از زن و مرد – به عنوان «یک پیکر»، در مقام کلِّ ملّت ظاهر شده است؟ یا، به تعبیری که پیشتر به کار بردم، این پدیدار شدن سوژۀ نوآئین سیاست چگونه اتفاق افتاده است؟ در واقع، انقلاب در سطح، یا بهتر بگویم : در این ژرفاهای ذهن، اتفاق می‌افتد و علوم انسانی در حدِّ نازل «آکادمی وطنی» به آن ژرفاها راه ندارد. این‌که از دهه‌های پیش گفته بودم که انحطاط تاریخی و زوال اندیشیدن در ایران ما را در شرایط امتناع قرار داده است به معنای این بود که در شرایط تصلّب سنّت فهم تحولات ایران، در ذهن و عین، غیر ممکن خواهد شد. یک تعبیر دیگری که پیشتر به کار برده بودم و ناچار اشاره‌ای دیگر به آن می‌کنم مشکل جدال قدیم و جدید یا سنّت و تجدد است. حاصل این بحث‌ها این بود که حدود و ثغور اندیشیدن قدیم و جدید بر ما روشن نشده است. انقلاب پنجاه و هفت، و نظریه‌پردازان چپ، راست و مذهبی آن، با التقاطی که از «روشنفکری» و «دینی» ایجاد کرده بودند، توانستند این توهّم را ایجاد که ترکیب «آسانی» از قدیم و جدید ممکن است و «گذرگاه عافیت» چندان هم «تنگ» نیست که حافظ به اشتباه گفته بود.
یعنی می‌توان از راه هموار «انقلاب برای معنویت» به گسترۀ انقلاب برای آزادی و حقوق گذر کرد. جوان و زن اول انقلاب، که بزرگ‌ترین افتخار همۀ آنان این بود که «مُقلِّدان» یکی از سازمان‌هایی هستند که نه تصور درستی از قدیم داشتند و نه می‌دانستند که الزامات دوران جدید کدام است، و، البته بیشتر اینان که عذرشان خواسته بود، «رجال سیاسی» که از هیچ چیزی به اندازۀ سیاست بیگانه نبودند، همه، به یکسان، پایی در گِلِ دنیای قدیم داشتند و از دور با انگشتی اشاره‌ای به دوران جدید می‌کردند. گذار از آن به این نیازمند «انقلابی» در انقلاب بود که می‌توان گفت اینک افتاده است، یعنی سوژۀ جدید سیاست در ایران پدیدار شده است. هر تحول آتی در مناسبات سیاسی ایران نیازمند فهم این پدیدار شدن سوژۀ سیاست است. تاکنون، هیچ یک از نیروها و سازمان‌های سیاسی توان فهم این پدیدار شدن سوژه را نداشته‌اند و به همین دلیل نیز نتوانسته‌اند هیچ نقشی در دگرگونی‌های سیاسی کشور داشته باشند. قدرت سیاسی حاکم، مست بادۀ پیروزی، و در توهّم این‌که نیروی سرکوب مهم‌ترین ابزار نگاه‌داشت قدرت و مهار هر اعتراضی می‌تواند باشد، همۀ راه‌های فهمیدن این «انقلاب» کنونی را بر خود بسته است. عاملان هر تحولی در آینده باید بتوانند معنای این «انقلاب ملّی» با ابزارهای دانش جدید بفهمند. به نظر من، «انقلاب» با پاهای استوار راه خود را می‌رود و قدرت سیاسی و «رجالِ» پیاده هنوز نتوانسته است راه را از بیراهه تشخیص دهد، راه افتادن پیشکش!

دنباله دارد

https://www.tg-me.com/jtjostarha
روزی که دستیابی بر اهلِ روزگار
در عاقبتْ نگَه کُن و کوتاه دار دست
دستِ ستم دراز مکن، این‌قدر بدان
کایزد درِ اجابتِ مظلوم درنبست


#رکن‌الدین‌مسعودبن‌محمدامام‌زاده


تذکرۀ لباب‌الالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج ۱: ۲۱۴.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
تمدّن و آزادی و فرهنگ، بذرهایی هستند که در شوره‌زارِ فقر و ستم و جهل نمی‌رویند؛ اگر ما ایمان پیدا نکنیم که شاخصیّت و برازندگیِ این کشور و بقای نامِ ایران و تا حدّ زیادی سلامت روحی و سعادت نسل‌های آینده، بستگی به حفظِ فرهنگِ اصیلِ ایران دارد، توفیق میسّر نخواهد شد.

استاد محمدعلی اسلامی نُدوشن

📚فرهنگ و شبه‌فرهنگ

___
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
بَلوچ
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه


▪️از ویژگی‌های برجستهٔ قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، همواره مسلح و تمام پوشیده بودن (با اشاره به پارسایی ایشان)، غیرتمندی نسبت به سرزمین و آب و خاک و حفظ سرحدات در برابر تجاوز بیگانگان است.

همچنین سخت‌کوشی و گاه مقاومت و سرکشی و شورش در مقابل قدرت و حکومت‌های مرکزی خود‌محوری چون ساسانیان بوده است.

از ویژگی‌های قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، روحيهٔ آمادگی برای دفاع به‌موقع از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و تمامیت اراضی ایران است؛ همچنین مقاومت و سرسختی در مقابل خشونت و بی‌عدالتی قدرت مرکزی.
در حالی که همین مردم زمانی که از حکومت‌ها روی خوش می‌دیدند در وفاداری و سامان دادن به سرزمین و فداکاری در راه وطن سخت‌کوش بودند.

در شاهنامهٔ حکیم توس، کوچ و بلوچ نخستين مبارزانی هستند که به همراهی سپاه سیاوش برای نبرد با افراسیاب به توران حمله می‌کنند و نام ایشان اولین بار است که همراه دیگر اقوام ایرانی همچون، پارس، پهلو، گیلان و مبارزان دشت سروچ دیده می‌شود و پرچم ایشان هم نقش پلنگ دارد.

همچنین در داستان کیخسرو در توصیف سپاه «اشکش» هنگام عرض سپاه در مقابل کیخسرو و آمادگی برای نبرد با افراسیاب جهت ستاندن کين سیاوش.
فردوسی در توصیف کوچ و بلوچ می‌گوید:

پسِ گُستَهم اَشکشِ تیزگوش
که بازور و دل بود و با مغز و هوش
سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ
کسی در جهان پشت ایشان ندید
برهنه یک انگشت ایشان ندید
درفشی برآورده پیکر پلنگ
همی از درفشش ببارید جنگ

سگالیده جنگ: اندیشه و فکر جنگ کردند
برآورده خوچ: خوچ، حریر سرخی که بر گلوگاه نیزه می‌بستند(دهخدا)

در این بیت‌ها درفش «اشکش» فرماندهٔ کوچ و بلوچ نقش پلنگ دارد که هم مبین دلاوری و شجاعت و خشونت در جنگ این فرمانده و سپاهیان تحت فرمانش است، هم معرّف ناحيهٔ محل سکونت ایشان که پلنگ از حیوانات بومی آن سرزمین است.

نام اشکش هم به احتمال بسیار قوی «اشک» است که تغییر یافته «ارشک»، از نام‌های پارتی و اشکانی است.

اما قراین موجود در شاهنامه نشانگر جدایی این دو قوم و در عین حال همکاری آنها با هم است؛ زیرا آنجا که از «کوچ» به تنهایی نام می‌برد، همانند متون جغرافیایی و تاریخی، مقصود قوم ساکن در کوه است. «کوه» در پارسی باستان Akifajay و kaufa است و در پارسی میانه به صورت kof بیان می‌شود.
پس منظور از کوچ و کوفج و کونجی، اقوام کوه‌نشین است که در روزگار تاریخی و پیش از سده‌های سوم و چهارم در جنوب غربی کرمان در محل کوه‌های « قفص» زندگی می‌کرده‌اند.

مقصود از «بلوچ» به تنهایی هم در شاهنامه، هم در متون کهن، اقوام صحرانشین ساکن دامنه‌ها و دشت‌های جنوبی کرمان و سرحدات بلوچستان کنونی است.

بلوچ در شاهنامه
دکتر هوشنگ محمدی‌افشار
#بلوچستان
#ایران
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
راهِ گریز
[شعری تازه از محمدرضا شفیعی کدکنی]


میانِ بیشهٔ پر راز و رمز اندیشه
گرفته، در کفِ لرزانِ خویشتن تیشه.

به کامِ خویش نخواهد رسید، بی‌خردی،
که از بُریدنِ انبوهِ شاخه‌های جوان،
رَهِ گریز بجوید، شبانه، در بیشه.

#شفیعی_کدکنی

مهر‌ماه ۱۴۰۱
#میرزامحمد_نصیرالحسینی
(ملقب به #میرزا_آقا که در شعر «#فرصت» تخلص می‌کرد و بیشتر به #فرصت_شیرازی معروف است)
(۱۲۳۳ - ۱ آبان ۱۲۹۹ #شیراز)
شاعر، نویسنده، نقاش، سیاح، موسیقی‌دان و ادیب.


ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم
  پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم

زان باده که در روز ازل قسمت ما شد
پیداست که تا شام ابد سرخوش و مستیم

دوشینه شکستیم به یک توبه دوصد جام
  امروز به یک جام دوصد توبه شکستیم

یکباره ز هر سلسله پیوند بریدیم
دل تا که به زنجیر سر زلف تو بستیم

نگذشته ز سر پا به ره عشق نهادیم
  برخاسته از جان به غم یار نشستیم

در نقطهٔ وحدت سر تسلیم نهادیم
  و از دایرهٔ کثرت موهوم برستیم

بر ما به حقارت منگر زانکه چو فرصت 
در رتبه بلندیم ولی از همه پستیم

@ESHTADAN
https://www.tg-me.com/eshtadan
بر باغِ ما ببار!


بر باغ ما که خندهٔ خاکستر است و خون
باغِ درختْ‌مردان،
این باغِ باژگون.

ما در میانِ زخم و شب و شعله زیستیم
در تورِ تشنگی و تباهی
با نظمِ واژه‌های پریشان گریستیم.

در عصرِ زمهریری ظلمت،
عصری که شاخِ نسترن آنجا،
گر بی‌اجازه برشکفد، طرحِ توطئه‌ست
عصر دروغ‌هایِ مقدّس
عصری که مرغِ صاعقه را نیز
داروغه و دروغْ‌درایان
می‌خواهند
در قاب و در قفس.



بر باغِ ما ببار!
بر داغِ ما ببار!

محمدرضا شفیعی کدکنی
هشدار....

دانی که فلک بقای دَهرت ندهد
یک شربتِ آب جُز به قهرت ندهد
معشوقۀ بی‌وفاستْ دنیا، هُشدار
تا در قدحِ جُلابْ زهرت ندهد


#عمادالدین‌مویدبن‌احمداسفراینی

تذکرۀ لباب‌الالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج ۱: ۱۸۵.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Forwarded from شفیعی کدکنی
هر روز جملهٔ غلطی سرنوشتِ ما
#شاهچراغ
تمام گرمسیر معروف است. اول بار که درخت گیسو را دیدم، از دور خیال کردم درخت مراد است. نزدیک که رفتم دیدم گیس‌های بافته‌شده به درخت آویزان کرده‌اند؛ گیس‌های زن‌های جوانی که شوهرهایشان جوان‌مرگ شده بود.»{سیمین دانشور، سووشون، ۱۳۵۲، خوارزمی، ۲۷۷} در کلیدر نیز زنان در سوگواری مردان کلمیشی، گیسوانشان را به دور دست پیچیده، بریده و بر گور ایشان می‌ریزند.{محمود دولت‌آبادی، کلیدر، ۱۳۸۰، چشمه، ج۱۰، ۲۵۹۴}

اما رسم گیسوبُران از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ عده‌ای آغاز گیسوبُران را میانرودان باستان دانسته‌اند زیرا در داستان گیلگمش، او پس از مرگ انکیدو، موهایش را می‌کَند:«او موهایش را کَند و بر زمین برمی‌افشاند، زیورهایش را می‌درید و به طرفی می‌انداخت.»{لوح هشتم، ancienttexts.org/library/mesopotamian/gilgamesh/tab8.htm}

پژوهشگرانی که رسم گیسوبران ایرانی را از منشأ میانرودانی می‌دانند، رواج آن در ایران را به داستان سیاوش گره می‌زنند و معتقدند سیاوش، ایزدی نباتی و نماد باروری و زایش محسوب می‌شود. به علاوه، مو نماد گیاه و مفهوم بریدن آن این است که: ای آسمان مثل گریه من بر این مو، بر زمین ببار و ایزد نباتی شهید شده، سیاوش را زنده کن.{حمدالله نوروزی، «بررسی تطبیقی مشترکات آیین سنتی چمر در ایلام و نمایش تراژدی در یونان»، فرهنگ ایلام، ۱۳۹۰، ۱۸۲؛ نجم‌الدین گیلانی و آذرنوش گیلانی، «سوگ سیاوش و شباهت آن به سوگ‌آیین‌های محلی»، ۱۳۹۳، ۱۹۴}

این استدلال‌ها و دعاوی چندان قانع‌کننده به نظر نمی‌رسد. زیرا گرچه داستان سیاوش، کهن است اما مشخص نیست که عنصر بریدن موها در سوگ او، چه زمانی به آن اضافه شده. در ورژن اصلی داستان که در اوستا آمده، اصلا خبری از فرنگیس در دست نیست، چه برسد به شیوه سوگواری او. جالب اینجاست که برخی حتی پا را از این فراتر گذاشته و گیس بریدن و روی خراشیدن و... را تماماً نشانگر تأثیر سیاوشان بر سنت‌های تاریخی ایرانی دانسته‌اند!{گیلانی و گیلانی، همان، ۱۹۹} یعنی سنن میانرودانی به اسطوره‌ای ایرانی نفوذ کرده و بعد به واسطه محبوبیت این داستان در میان مردم هم رواج یافته است!

درحالیکه بیشتر به نظر می‌رسد گیسوبُران آیینی هندوایرانی بوده که به دلیل رواج در میان مردم عادی، در داستان سیاوش هم نفوذ کرده زیرا می‌بینیم که این رسم در میان هندیان نیز رواج دارد. در فرهنگ هندو می‌بینیم که رسم mundan (تراشیدن مو برای سوگواری) تا چند دهه پیش در میان بسیاری از هندوان اجرا می‌شد و زنانی که شوهرشان را از دست می‌دادند موهای خود را از ته می‌زدند. یا حتی مردان پس از درگذشت بزرگ خانواده یا عضوی نزدیک چنین می‌کردند. این دو رسم هنوز نیز در میان برخی خانواده‌های سنتی هندو رایج است.

شواهد بسیاری از رواج mundan در دورهٔ میانه وجود دارد اما رجبعلی پاندی حتی قدمت آن را بسیار عقب‌تر می‌برد و با اشاره به متون مقدس سنسکریت، معتقد است گیسوبُران هندی، به سده‌های پیش از میلاد بازمی‌گردد. {Rajabali Pandey, Hindu Samskaras,  2013, 94-100} اشارهٔ هرودت نیز متعلق به سده ۵ قبل از میلاد است. این نکته، امکان اینکه رسم گیسوبران رسمی آریایی (هندوایرانی) بوده که پس از جدایی دو قوم هندی و ایرانی ادامه یافته، را تقویت می‌کند. به علاوه زمانی که به فلسفه گیسوبُران هندی می‌نگریم، می‌بینیم که هندیان معتقدند علت کوتاه کردن موها این است که مو، نماد زیبایی، اعتماد به نفس، غرور (ego)، و شکوه فرد محسوب می‌شود و فرد عزادار، برای عزیز درگذشته از این ها می‌گذرد و به نوعی آن را تقدیم متوفی می‌کند.

می‌دانیم که در دوره هخامنشی نیز ریش و موی پرپشت نماد شکوه محسوب می‌شده و هنر سنگ‌تراشی هخامنشی شاهان را با پرپشت‌ترین ریش و مو تصویر می‌کرده است. شاهان و موبدان ساسانی نیز با موهای پرپشت دیده می‌شوند و به طوریکه برخی معتقدند آنان از کلاه‌گیس استفاده می‌کرده‌اند تا موهایشان پرپشت‌تر به نظر برسد.{والتر هینتس، یافته‌های تازه از ایران باستان، ۱۳۹۵، ققنوس،۲۶۲} در همین راستا می‌بینیم که در تاریخ ایران، افراد را برای تحقیر و تنبیه سر می‌تراشیده‌اند. (اصطلاح گیس‌بریده از همین جا نشأت می‌گیرد) نکته‌ای که نشانگر همان ارتباط مو با زیبایی، شکوه و غرور فردی (ego) ست.

به همین جهت نگارنده بر این باور است که گرچه دیگر فرهنگ‌ها نیز با فلسفه‌های گوناگون و ریشه‌های مختلف به گیسوبران اقدام می‌کرده‌اند، ریشه گیسوبُران ایرانی، در فرهنگ کهن هندوایرانی (آریایی) نهفته است. زیرا نه تنها هر دو قوم هندی و ایرانی در اعصار پیش از میلاد برای سوگواری اقدام به بریدن موهایشان می‌کرده‌اند که تا امروز نیز این رسم تا حدودی در میانشان باقی مانده است؛ بلکه فلسفه انجام گیسوبُران در میان این دو قوم شباهت داشته و با دیگر داده‌ها وباورهای فرهنگی و تاریخی هماهنگ است.

✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۶ آبان ۱۴۰۱
نقاشی دیواری مشهور به سوگ سیاوش در پنجکنت، در ردیف پایین تصویر، زنان و مردان در حال بُریدن موهایشان دیده می‌شوند و در ردیف‌های بالاتر نیز موهایشان را در عزای فرد درگذشته، پریشان کرده‌اند.
کوروش فرمانروایی بزرگ بود که حتی مورخان بیگانه نیز او را ستوده‌اند و منشور او را می‌توان کهن‌ترین سند کتبی از دادگستری و مراعات حقوق بشر در تاریخ دانست که در آن، تساهل و تسامح فرمانروایانه به وضوح دیده می‌شود، به ویژه اینکه وقتی دیگران از سوزاندن اسیران و درآوردن چشم و گوش پس از کشورگشایی‌های خود سخن می‌گویند، کوروش از ساختن و آباد کردن سخن می‌گوید.

#ژاله_آموزگار


نگاره اثر استاد #شکیبا


@shahnamehpajohan
#کوروش_بزرگ : سربازان من دوستانه گام بر می داشتند



(و آنگاه که) سربازان من دوستانه اندر بابل گام بر می‌داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمام سرزمین سومر و اکد ترساننده باشد. من شهر بابل و همهٔ (دیگر) شهرها را در فراوانی نعمت پاس داشتم ... درماندگی‌هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری رهانیدم. مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و آنگاه مرا، کوروش، پادشاهی که پرستندهٔ وی است و کمبوجیه، فرزند زاده‌شدهٔ من و همهٔ سپاهیانم را با بزرگواری افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد، (و ما) والاترین پایهٔ [خدائیش] را ستودیم.

#عبدالمجید_ارفعی، فرمان کوروش بزرگ، ص ۴۸-۴۹


@shahnamehpajohan
🔸هفتم آبان روز کورش گرامی باد.
@ESHTADAN
https://www.tg-me.com/eshtadan
2024/10/02 16:23:01
Back to Top
HTML Embed Code: