Telegram Web Link
🖼 پوسترهای جذاب از فیلم های جذاب!

#Poster

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
#Cinema_Gallery

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📝 مستر ربات: دنیا جای خطرناکیه الیوت، نه به‌خاطر کسایی که کارای بد می‌کنن، به‌خاطر کسایی که می‌بینن و کاری نمی‌کنن..
📽 Mr. Robot 2015 - 2019

#دیالوگ_ماندگار

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 "حرکت اشتباه" قسمت دوم از "سه‌گانه‌ی جاده" با نقش‌آفرینی "رودریگر فولگر" است. فیلم همچون اکثر آثار "وندرس" از موسیقی خاص خودش بهره می‌برد. داستان، روایت جوانی ا‌ست که خواستار نویسنده شدن است و با پولی که از مادرش قرض می‌گیرد پا به سفری به شهر "بن" آلمان می‌گذارد. در مسیر با اشخاص مختلفی آشنا می‌شود، اعم از یک پیرمرد که در گذشته نازی بوده است، دختری که که لام تا کام سخن نمی‌گوید و معشوق بازیگری به نام ترزه که برمی‌گزیند. البته جوانکی به نام برنارد که شیفته‌ی شعر خواندن نویسنده‌ی ما شده است هم به آن‌ها می‌پیوندد. او خود را شاعر می‌نامد و مثل "فولگر" به دنبال ایده‌هایی برای نوشته‌هایش است. کل فیلم ماجرای نویسنده نیست، بلکه باید فراخ‌تر نگریست: بخشی از فیلم صرف گفت‌وگوهای پیرمرد و "فولگر"– به‌طور کلی بین دو نسل جنگ و پس از جنگ– می‌شود. بحثی مطرح می‌شود مبنی بر اینکه ادبیات ارجح‌تر و مهم‌تر است یا سیاست؟ پیرمرد که هنوز در گذشته سیر می‌کند سیاست را محق می‌داند و نویسنده‌ می‌گوید که نمی‌تواند سیاست را در نوشته‌هایش متبلور سازد. در کل "وندرس" سه‌گانه‌ای خوش‌ساخت ارائه کرد که پس از آن به سمت فیلم‌های مشهورترش گام برداشت.
📽 Wrong Move (1975)
✍️ امیرحسین یاسینی

#معرفی_فیلم

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🪄 ولی رفاقت این دوتا❤️‍🩹🫂
📷 اینستاگرام کوفیلم

#mix

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🔰 راز شخصیت‌های منفی "دیوید فینچر": زودیاک "قسمت دوم"

📝 به اولین نامه زودیاک می‌رسیم! "این یک پیغام از طرف زودیاک است." یک موضوع در مورد این نامه بسیار شوکه‌کننده است. اینکه چگونه در ۱۵ دقیقه ابتدای فیلم، ما با یک نامه طرف می‌شویم، بی‌آنکه هیچ معمایی در داستان در مورد قتل‌ها مطرح شود یا چند قتل زنجیره‌ای رخ دهد و پلیس بخواهد ارتباط میان آن‌ها را کشف کند؟ فلسفه خود نامه در واقع نشان‌دهنده بی‌کفایتی نیروهای پلیس و اهمیت‌ندادن روزنامه‌ها (که نماینده رسانه زمان خود است) به قتل‌هایی که به دست زودیاک رخ می‌داد است. در یکی از طعنه‌آمیزترین جملات زودیاک، می‌شنویم که می‌گوید: این نامه را در صفحه اول روزنامه چاپ کنید. آن‌ها هم این کار را انجام می‌دهند! در ادامه، پاول (با بازی "رابرت داونی جونیور") جمله‌ای می‌گوید: قصد ما فروش بیشتر است نه پیداکردن قاتل! تمام این‌ها بدین معناست که فلسفه اصلی زودیاک، بی‌کفایت جلوه‌دادن پلیس و رسانه‌هاست.
در نامه اصلی صرفاً جزئیات قتل را توضیح می‌دهد و نکته جالبی را قید می‌کند: اینکه او در شب کریسمس هم پسر را به قتل رساند و هم دختر! این موضوع بسیار جالب است؛ چون ما متوجه شدیم که زودیاک، شخصیت پسر را به قتل نرساند و فقط دختر را با ضرب گلوله کشت؛ اما آیا خود زودیاک نمی‌دانست که پسر زنده مانده؟ قطعاً می‌دانست؛ چون در ادامه قید می‌کند که فقط به زانوی پسر شلیک کرده. اما چرا گفت که هر دو را به قتل رسانده؟ خود این موضوع هم برای احمق جلوه‌دادن خودش در دید پلیسی است که او می‌داند چقدر بی‌کفایت‌اند. او با قیدکردن این مورد که جفتشان را به قتل رسانده، این تصویر را در ذهن پلیس و مخاطب ایجاد می‌کند که شاید اصلاً او یک قاتل سریالی‌ای که قابل‌دسترسی نباشد نیست و از قضا بسیار هم احمق است. درحالی‌که این تصویر، دقیقاً همان تصویری است که زودیاک می‌خواهد از او داشته باشیم.
در ادامه با متن رمزی‌اش مواجه می‌شویم که نکات خیلی جالبی را از هدف او به ما ارائه می‌کند: لذت! اما نه هر لذتی؛ لذت اخروی! او می‌گوید هیچ‌چیز لذت‌بخش‌تر از کشتن انسان نیست حتی کشتن حیوانات! نکته اول: زودیاک یک شکارچی است. این‌گونه که انسان‌ها را به قتل می‌رساند، دقیقاً مثل برخوردی است که یک شکارچی با شکار حیوان خود دارد. در اولین قتل، بدون شنیدن حتی یک کلمه شروع به شلیک‌کردن از یک فاصله بسیار نزدیک کرد (بدون هیچ خصومت شخصی). او حتی به تک‌تک جزئیات اسلحه‌ها و گلوله‌هایی که با آن‌ها افراد را به قتل می‌رساند نیز آشنایی دارد. پس او در واقع یک شکارچی بسیار ماهر است که در کار خود کمتر خطایی انجام می‌دهد.
"هرکسی که من می‌کشم، در آخرت برده من می‌شود" این دیالوگ از چه کسی می‌تواند سر بزند؟ از یک تجسم واقعی شیطان! هیچ‌کدام از دیالوگ‌های زودیاک به‌اندازه این جمله او رعشه بر تن مخاطب نمی‌اندازد. این جمله یک موضوع را روشن می‌کند؛ اینکه کشتارهای زودیاک هرگز و هرگز انتها ندارد. او تا جایی که بتواند انسان‌ها را به قتل می‌رساند تا بتواند طبق فلسفه خود، بردگان بیشتری برای آخرتش جمع‌آوری کند. اما مقصود از آخرت چیست؟ درواقع این تجسمی که زودیاک از آخرت خود دارد، برگرفته از نوعی پوچی‌ای در این دنیاست که او به آن رسیده. شاید در جایی از زندگی خود متوجه خالی بودن زندگی‌اش شده و در نهایت تصمیم بر کشتن انسان‌ها برای خود گرفته. هرچه که باشد، مشخص است که این فلسفه در ذهن زودیاک شکل‌گرفته. در ذهن آدم بسیار خطرناکی هم شکل گرفته است!
✍️ عرفان دانش

#پرونده

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎭 آموزشی

#fun

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🔰 مدخلی کوتاه بر دومین اثر "خاویر دولان"
⚠️ هشدار اسپویل

🎥 دومین فیلم "دولان" جوان که در ۲۱ سالگی ساخته شد را می‌توان صرف نظر از باقی تفاسیر ادای دینی به "پازولینی" دانست. هم "دولان" و هم "پازولینی"به خوبی "مارکی دو ساد" را کاویده بودند. "پازولینی" که از آن آداپته (اقتباس) می‌ساخت و "دولان" هم فیلم‌هایش را با جملات او آغاز می‌کرد. در کل او به "ساد" علاقه‌ی زیادی داشت. در فیلم اولش، پسر به مادر پیشنهاد می‌کند از توی فلان کشو "فلسفه در اتاق خواب" را بردارد و بخواند. سکانس علاوه بر خشم پسر و داد زدن‌هایش از ته گلو که مو به تن سیخ می‌کند، حاوی طنزی ظریف و البته تلخ در گستاخی پسر است. بسیار ملایم‌تر از "ساد" اما درست همانطور که او می‌پسندید– فیلم دومش "Heartbeats "روایتی ا‌ست از یک مثلث عشقی. از دو دوست با جنسیت‌های متفاوت که دوستی‌شان در آستانه‌ی فروپاشی و زندگی‌شان غوطه‌ور در بی‌معنایی ا‌ست. اما با ورود شخصی به زندگی آن‌ها همه‌چیز تغییر می‌کند و هر دو به او علاقه‌مند می‌شوند و همچون گذشته به ظاهر، رفتار و زندگی خود اهمیت می‌دهند. اما چرا ادای دین به "پازولینی"؟ اگر "Teorema"ی پازولینی را ببینیم ارتباط انکارناپذیری با این فیلم پیدا می‌کنیم. افرادی که در دنیای مدرن معنای "بودن"شان را از دست داده‌اند، در رویا و حسرت آنچه داشته‌اند بودند، که شخصی وارد زندگی‌شان می‌شود و به کلی جهان آن افراد را زیر و رو می‌کند. البته این معنایی موقت است و جهان مدرن مجددا فرو می‌ریزد: وقتی آن شخص معنابخش آنها را ترک می‌کند، عملا به وضعیتی بدتر از پیش وجود آن شخص می‌رسند. ایده‌ی کلی "دولان" در این فیلم از "پازولینی" گرفته شده است هرچند او حرف‌های متفاوتی دارد.
در آخر مثل باقی فیلم‌های او باید اشاره‌ای به موسیقی فیلم داشته باشیم: او همیشه موسیقی‌های خوبی را برای فیلم انتخاب می‌کند. خوب از آن‌ جهت که کاملا متناسب با داستان فیلم است، و حتی فراتر می‌رود: متناسب با موقعیت سوژه در فیلم. سکانس‌های رقص که در آن مخاطب با موسیقی‌ای غیر از موسیقی‌ای که کاراکتر با آن می‌رقصد، فیلم را مشاهده می‌کند، آن‌طور طراحی شده است که مخاطب را درون ذهن سوبژه ببرد و او را به امری سوبژکتیو بدل کند. حال آن‌که فرد مشغول رقصیدن درون جمعیت باشد.
📽 Heartbeats (2011)
✍️ امیرحسین یاسینی

#Review

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🖼 پوسترهای جذاب از فیلم های جذاب!

#Poster

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
#Cinema_Gallery

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📝 گاس : با بی‌پولی همه می‌تونن کنار بیان، چیزی که باید یاد بگیری پولدار بودنه!
📽 Breaking Bad 2008 - 2013

#دیالوگ_ماندگار

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥‍ سال ۱۹۶۶، بالتیمور، مدی شوارتز، یک زن خانه‌دار و ناامید با آروزی تبدیل شدن به یک روزنامه‌نگار و رهایی از زندگی یکنواختش و کلیو جانسون که با کار کردن برای یک گانگستر سعی در ساخت زندگی بهتری برای پسرانش دارد، ۲ فرد متفاوت با داستان‌هایی متفاوت، تا اینکه بعد از وقوع ۲ قتل سرنوشتشان به هم گره می‌خورد.
سال ۲۰۱۹ بود که کتاب "بانوی دریاچه" نوشته “لورا لیپمن” با الهام گرفتن از ۲ قتل واقعی در بالتیمور منتشر شد و افراد برجسته‌ای که رأسشان “استیون کینگ” بود و کتاب را شگفت‌آور توصیف کرد نسبت به آن نظرات مثبتی داشتند. “ناتالی پورتمن” برای اولین تجربه‌اش در تلویزیون به عنوان نقش اول ظاهر شد و سریال در هفت قسمت توسط +Apple TV ساخته‌ شده و در حال پخش است.
📽 Lady in the Lake (2024)
ابوالفضل مدنی

#معرفی_سریال

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🔰 نقد فیلم "هامون"
⚠️ هشدار اسپویل

📝 به شخصه سینمای "مهرجویی" را به خوبی "شهیدثالث" و "کیارستمی" نمی‌دانم اما "هامون" والاتر است. "هامون" را که می‌دیدم از داد زدن‌های "شکیبایی" خوف می‌کردم. سینمای آرام و مسکوت "شهیدثالث"، ۸۰ دقیقه سکوت و ۱۰ دقیقه گفت‌وگو مرا غرق می‌کرد. اما سکوت در هامون متفاوت بود و رنگی دیگر داشت. هامون بس انسانی بود. هرآنچه که از سینما بر می‌آید. هرآنچه که سینما نمایش می‌دهد و سرانجام‌ باید باشد. کم نداشت، از بازیگر گرفته تا فیلم‌نامه و کارگردانی همه بکر و ناب بودند. "کی‌رکگور" را نشان دادن و از "ابراهیم" حرف زدن شوآف "مهرجویی" برای مدرک‌اش نبود. او می‌توانست از هر فیلسوف دیگری بگوید اما چرا "کی‌رکگور
"ابراهیمِ" "کی‌رکگور"، خودِ "کی‌رکگور" است. و از ارجاع‌های "هامون" به "کی‌رکگور" می‌یابیم "هامون" هم از جهاتی "کی‌رکگور" است. به درستی از ترس و لرز اسم برده می‌شود. می‌توانست کتب دیگرش را معرفی کند و به فیلم گند بزند، اما "مهرجویی" تبحرش را اینجا آشکار می‌کند. "کی‌رکگور" به عنوان عاشق خود را محق نمی‌دانست. او عشق ورزیدن را "تلاش برای آن‌که هیچ‌گاه نتوان محق بود" می‌پنداشت و به زعم من "مهرجویی" در "هامون" این اصل کی‌رکگوری را نمی‌پذیرد. او از "هامون" شهسوار می‌سازد اما شهسواری که اندکی متفاوت با داستان خود و داستان "ابراهیم" است.
در داستان اول "ترس و لرز" "ابراهیم" سر بلند نمی‌کند به موریه که می‌رسد، کارد به دست رو به اسحاق می‌کند و خود را هوس‌رانی بی‌ایمان به خدا معرفی می‌کند. چرا؟
"کی‌رکگور" نیز به هنگام ترک "رگینه" خود را کلاشی خواند که هیچ‌گاه "رگینه" را دوست نداشته است. او قهرمان تراژدی نبود، بل شهسوار بود. [البته هیچ‌گاه خود را برابر با "ابراهیم" ندانست]. بازگردیم به دلیل این چنین بار منفی به خود دادن این دوتا شهسوار: "ابراهیم" می‌دانست "اسحاق" محکوم به مرگ است. مرگ او قطعی و معجزه‌ای در کار نیست. اگر او به معجزه ایمان و به کار خدا شک می‌کرد پس شهسوار نبود. بگذریم.. پس "ابراهیم" نابودی اسحاق را حتمی می‌پنداشت اما وقتی نمی‌توانست با "اسحاق" از راز خود و خدایش سخن بگوید، پس چه باید می‌گفت؟
او تصمیم گرفت "اسحاق" او را پدر واقعی خود نداند و اما خدا را پدر بنامد‌. او سعی کرد "اسحاق" ایمان به خدا را در بطن وجودش داشته باشد، پس از خود بد گفت. "کی‌رکگور" نیز چنین کرد. به گمانم "مهرجویی" جان و صورت را خوانده بود و روایت "لوکاچ" را پذیرا بود.
"لوکاچ" حدس می‌زد حتی ۱۰ سال پس از جدایی، "رگینه" همچنان عاشق "کی‌رکگور" بود.
"کی‌رکگور" به شهسوار شباهت داشت چرا که فداکاری کرد. فداکاری برای "رگینه" که عزیزتر از جانش بود. او جبر حاکم بر زندگی خودش را پذیرفته بود و می‌دانست او تنهایی افسرده و منزوی‌ست که در صورت ماندگاری رابطه با "رگینه" او را هم به سرنوشت شوم خود خواهد کشاند.
"کی‌رکگور" هم مثل "ابراهیم" هیچ نگفت. سکوت مطلق اختیار کرد چرا که قهرمان تراژدی نبود. زندگی "کی‌رکگور" پر از حسرت بود. او همچنان جرئت دید زدن، تعقیب کردن و نزدیک شدن به رگینه را نداشت حال آنکه "رگینه" عاشقش بود و از قصد "کی‌رکگور" باخبر. به هامون بازگردیم. هامون همچون "کی‌رکگور" همچون "ابراهیم" همه‌چیزش را از دست داده بود. وجودش سراسر حسرت بود. صحنه‌ای که پشت در اتاق روانشناس حرف‌های "مهشید" را درباره‌ی گذشته می‌شنید، یا لبخند می‌زد یا بغ می‌کرد، خود فلش‌بک بود، اما باز هم فلش‌بک می‌خورد. فلش‌بک در فلش‌بک گواهی‌ست بر حسرت در حسرت را زیستن.
"هامون" به آن هنگام که "مهشید" می‌گفت: «من همون مهشید قبلم ولی دیگه تو رو دوست ندارم» فروریخت. اما حتی پیش از آن هم فرو ریخته بود. ویران بود. به لحن او توجه کنید، التماس مشهود است. فرق "هامون" با دو شهسوار ذکر شده در این است که "هامون" خود را مثل آن دو تا آن حد نامحق نمی‌دانست. از طرفی "هامون" همچون آن دو کاملا دور شد و سکوت اختیار کرد. در سراسر فیلم به "ابراهیم" می‌اندیشید. این‌که چطور به "اسحاق" پشت کرد و چطور او را برای خود ترک کرد. می‌گوید انسان از آن چه که بسیار دوست می‌دارد خود را جدا می‌سازد، در اوج خواستن نمی‌خواهد. به علی– دوستش– که "ترس و لرز" را به دستش داد. و به "مهشید". وقتی وارد دنیای واقعی می‌شد، بدان هنگام که برای فروش وسیله‌های شرکت آماده می‌شد دکلمه‌ای می‌خواند و بلاخره سخن می‌گوید اما نه آن‌طور که قهرمان تراژدی حرف می‌زند و درددل می‌جوید.
"شاملو"یی می‌خواند که:
منم آی منم که اینگونه تلخ می‌گریم
و اینک زایش من
از پس دردی چهل‌ساله...
ادامه دارد...


zil.ink/CooFilm | کوفیلم
نشریه سینمایی کوفیلم
‍ ‍ 🔰 نقد فیلم "هامون" ⚠️ هشدار اسپویل 📝 به شخصه سینمای "مهرجویی" را به خوبی "شهیدثالث" و "کیارستمی" نمی‌دانم اما "هامون" والاتر است. "هامون" را که می‌دیدم از داد زدن‌های "شکیبایی" خوف می‌کردم. سینمای آرام و مسکوت "شهیدثالث"، ۸۰ دقیقه سکوت و ۱۰ دقیقه گفت‌وگو…
پس پارادوکسی آشکار می‌شود.
پیش که می‌رویم رویایی به سبک "½8" "فلینی" می‌رسیم. آن رویاهایی که "مارچلو" در آن سرگردان از این طرف به آن طرف کشانده می‌شد و تمام افراد زندگی‌اش که نقشی در آن داشته و اصلا هم درک‌اش نمی‌کردند به دنبالش بودند و او سعی در رهایی داشت.
"هامون" هم حرف نمی‌زند داد می‌زند و به آب می‌زند. هدفی واضح ندارد. سرگردان و سرشار از غم بدون سخن. حالا با اندک حقی که "مهرجویی" به او می‌بخشد تخطی می‌کند و بر "کی‌رکگور" چیره می‌شود.
در نهایت باید گفت سکوت "هامون" با سکوت "کیارستمی" و "شهیدثالث" در ایران و "وندرس" و "تارکوفسکی" و "پاراجانف" در جهان متفاوت است. و این تفاوتی‌ست به جا. سکوتی‌ست شهسوارانه چرا که شهسوار در جامعه حضور دارد. حرف نمی‌زد و ساکت است. حتی حرف می‌زند ولی ساکت است. "مهرجویی" در پی تقلید نبود که اگر بود "هامون" کنونی شایسته‌ی چنین جایگاهی نبود.
🎞 هامون (۱۳۶۸)
✍️ امیرحسین یاسینی

#نقد_فیلم

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 به بهانه منتشر شدن آلبوم "امینم" در چند هفته قبل، به سراغ فیلمی می‌رویم که "امینم" تهیه‌کننده آن بوده. فیلمی به کارگردانی "جوزف کان" که داستانش درمورد جوان سفیدپوستی است که به رپ بتل علاقه دارد و رفته رفته وارد آن می‌شود.
فرهنگ زیرزمینی و رپ‌بتل یک جز جدانشدنی از زندگی سیاه‌پوستان آمریکا بوده. اکنون پسری سفید‌پوست قرار است پا به زیرزمین بگذارد و با رپرهای سیاه و اقلیت‌ها بتل کند. فیلم پرداخت خوبی به فضای رپ بتل دارد و پانچ‌های درون اشعار فوق‌العاده است و برخی از پانچ‌ها بشدت بی‌رحمانه و تخریب‌گر هستند. کاراکتر اصلی فیلم خوب است و سیر رشد او به عنوان بتل رپر عالی است. نکته جالب این است که فیلم به نوعی نشان‌دهنده نحوه به وجود آمدن کاراکتر "اسلیم شیدی" است.
📽️ Bodied (2017)
امیررضا محمدخانلو

#Review

zil.ink/CooFilm | کوفیلم
2024/10/04 23:26:53
Back to Top
HTML Embed Code: