Telegram Web Link
🔰 نگاهی به فیلم "سقوط" اثر "تارسم سینگ"
🎥 زندگی از داستان‌ها تشکیل شده است، یکی از مسائل فلسفی که از قدیم بیان شده است این است که خود انسان و این زندگی داستانی است که در حال بازگو شدن است، ما هم داستانی هستیم در دل یک داستان بزرگتر و داستان‌های متفاوت و نگرش‌های مختلف به مفهوم و رویدادها زندگی که بر داستان‌های شخصی اثر می‌گذارند. انسان‌ها از قدیم با افسانه‌ها، داستان‌ها و قصه‌های شاه پریان زندگی خود را عجین دیده شد‌ه‌اند، آن ها با شنیدن داستان‌ها سرگرم می‌شدند، به هیجان می‌آمده‌اند و خوشحال می‌شدند و چه بسا خود را شخصیت اصلی داستان می‌دیدند، آن‌ها با شنیدن داستان‌ها خوابشان می‌برده است و برخی نیز مانند فیلم مورد بحث تلنگری برای بیدار شدن و تغییر یافتن می‌زدند.
تلفیق درمان مبتنی بر داستان و سینما در دو مدیوم متفاوت روایت بعنوان نقطه محوری و شالوده مورد بحث قرار می‌گیرد. نمادهای داستانی و نماهای سینمایی به رمزگشایی‌های روانکاوانه بدل می‌شوند. روایت کارکردی هم برای سرگرمی هم قدم گذاشتن به درون روان شخصیت‌ها دارد. مبحث بازنویسی داستان زندگی در تکنیک‌های درمانی که جور دیگری داستان زندگی‌شان را ترسیم کنند، به خلاقانه‌ترین شکل در بستر سورئالیسم و تداعی آزاد و انتخاب ناخودآگاهانه عناصر در سینما بسط می‌یابد. مفاهیمی متضاد و در عین حال مکملی چون سقوط و اوج گرفتن، پاییز و بهار، جبر و اختیار، ترمیم زخم‌ها و فقدان‌ها، منجر به ساختن معنای جدید در طی فیلم می‌گردد.
غنای سینمایی با به کارگیری هدفمند تکنیک‌ها فزونی می‌یابد: رنگ‌های چشمگیر و جلوه‌های ویژه خیره‌کننده، فریبی برای پنهان نگهداشتن
باطن دردناک و تاریک داستان‌اند. با بازگشت به زندگی واقعی تناسب برقرار و اغراق برطرف می‌شود. سفرهای مختلف، طبیعت و چشم‌اندازهای فرهنگی گسترده موقعیت‌ها و تجارب‌های عاطفی متفاوت تلخ و هم خنده‌دار، احساس دل‌شکستگی و انتقام، کشف و دوستی با شادی، شوخ‌طلبی، کنجکاوی و آسیب‌پذیری که در زندگی بسیار نادر است را بعنوان زمینه بازسازی می‌کنند و صحنه‌ی نمایش روابط چندوجهی، فرافکنی احساسات و نقش دادن متناسب به کاراکترها با جایگاه در زندگی واقعی می‌گردد.
حتی سکانسی انیمیشنی با تکنیک استاپ موشن برای واقع گریزی برای عدم نمایش دقیق و در عین حال فانتزی شده آسیب دیدن کودک و جراحی شدن او درست مانند تصوراتش می‌افزاید تا نشان بدهد چقدر در ایده‌پردازی و اجرای آنان ماهر و آزاد است.
از دیگر نکات برجسته فیلم می‌توان به دکورهای پیچیده، میزانسن‌های بدیع، شات‌های کلوزآپ، لانگ شات و مدیوم شات‌های مطابق با سبک روایت، نورپردازی متنوع، تناژ رنگی سخاوتمندانه، قاب بندی و نمادپردازی متناسب با ذهنیت راوی که کودک است و عناصر داستان را از زندگی واقعی می‌گیرد، فلش بک ها بصورت سیاه سفید و اسلوموشن، بازی‌های بشدت متأثر کننده "لی پیس" و "کانتیکا اونتارو" اشاره کرد که اجازه نمی‌دهند مخاطب لحظه‌ای از جریان وقایع دور بیفتد.
مفاهیم شخصیت "یونگ" که در فیلم‌های مختلف دستمایه تفسیرهای گوناگون گشته در این فیلم نیز به طرزی هوشمندانه در خدمت و تنیده با روایت ترسیم می‌شود: تفاوت نقاب با معنای پرسونا و خود واقعی، تفاوت سینما و آنچه در حقیقت وجود دارد، پشت صحنه و بدلکاران و رؤیاگونگی و ستارگان، تداخل و فروپاشی رویاها و نقش‌ها،پشت صحنه زندگی و آشفتگی و در نهایت غرور، شکست، خیانت، ناتوانی‌، اتفاقات دور از انتظار، سوگ و افسردگی، خودکشی و اختلال اضطراب پس از سانحه که بطور پیچیده‌ای در طی مدت فیلم به این وعده‌ی بصری طعم و رنگ بیشتری برای تقویت ذائقه سینمایی می‌بخشند.
جایی که بسیاری از فیلم ارزش عنوان "افسانه‌ای برای بزرگسالان" را نداشتند، این فیلم  در باب مفاهیمی چون عشق، مرگ، ماجراجویی، مسئولیت و بالغ شدن قدم بر جای پای آثاری چون مستند "باراکا"، "عروس شاهزاده" و "اقتباس" می‌گذارد و نبوغ و تعهد تیم تولید و تمام دست اندرکاران را به حرکت وا می‌دارد تا در لوکیشنی به وسعت ۲۸ کشور و در طی ۴ سال معجونی اغواگر از تلفیق ماجراجویی و فلسفه را آماده‌ی پذیرایی از افکار و احساسات سازد.
فیلم در سال 2008 توسط "اسپایک جونز" و "دیوید فینچر" ارائه شد. راجر ایبرت به آن از 4 ستاره 4 ستاره داد و  در بین 20 فیلم برتر سال 2008 قرار داد. کارگردان ادعا می‌کند برخلاف ظاهر سورئال, از جلوه های بصری در آن استفاده نشده است، تمامی لوکیشن های فیلم واقعی هستند. پوستر فیلم براساس نقاشی از "سالوادور دالی" است .این فیلم از فیلمی از کشور یوگسلاوی به اسم "Yo ho ho"  در سال 1981 الهام گرفته است. بخش عمده‌ی موسیقی متن فیلم را سمفونی شماره ۷ "بتهوون" تشکیل داده است.
📽️ The Fall 2006
✍️ ریحانه احمدی

#Review

🆔 Zil.ink/Coofilm
🎥 اگر سریال Fallout را دوست داشتید این لیست را از دست ندهید انتخاب شده توسط وب‌سایت CBR:
🔥 Doctor Who (1963 - 2023)
🔥 Black Mirror (2011 - )
🔥 Westworld (2016 - 2022)
🔥 Years and Years (2019)
🔥 Secret Invasion (2023)
🔥 Travelers (2016 - 2018)
🔥 The Last Of Us (2023 - )
🔥 War of the Worlds (2019 - )
🔥 The 100 (2014 - 2020)
🔥 Survivors  (1975 - 1977)
⚠️ برای دانلود عناوین از سریز سرچ کنید.

#پیشنهاد_سریال

🆔 zil.ink/CooFilm
🔰 بسیاری از صحنه‌های جنگل در سریال "تاریک" در منطقه‌ای به نام Fahrtechnikakademie Kallinchen که در نزدیکی برلین قرار دارد فیلم‌برداری شده‌اند. این منطقه محل آزمایشات و تست‌های نظامی رژیم آلمان شرقی بوده است.
🎬 Dark (2017 - 2020)

#Fact

🆔 zil.ink/CooFilm
نشریه سینمایی کوفیلم
‍ راز شخصیت‌های منفی "دیوید فینچر": جان دو..! این جمله، قطعا یکی از مو به تن سیخ‌کن‌ترین جملات است: و کوین اسپیسی ! بارها و بارها امکان داشت هزاران فیلم معمایی دیده باشیم؛ اما پایان هیچکدام، ذره‌ای به اندازه "7" غافل‌گیرکننده نبود. اما راز این غافلگیری، صرفا…
راز شخصیت‌های منفی "دیوید فینچر":تایلر داردن..!
تایلر، بدون شک بزرگترین دستاورد "دیوید فینچر" در زمان فیلمسازی‌اش بوده است. اما چه رازی در ماندگاری او نهفته است؟
خود "Fight Club" فیلم خاصیست که به موقعش درباره آن، زیاد بحث خواهیم کرد. فیلمیست که اول حاصل یک تفکر ضد لیبرال عمیق، دوم حاصل مطالعات گسترده و سوم حاصل یک مغز سینمایی بزرگ است که نتیجه آن، باعث خلق چنین فیلمی شده است. این مغز اما در بطن چنین اثری، شخصیتی به نام تایلر داردن را خلق کرده‌است. برای رسیدن به شخصیت شناسی تایلر، ابتدا باید راوی را مورد کند و کاو قرار دهیم تا به تایلر برسیم!
سکانس اول؛ یک آدم از هزاران آدم ماشینی! راوی‌ای را می‌بینیم که سر کارش است. انسان‌هایی همواره در پس زمینه مشاهده می‌شوند که انگار یک سری ربات هستند که محصول کارخانه‌ای به نام جهان مدرن هستند. همه آن‌ها شمایل تیپیکال یک انسان مدرن و امروزی‌اند. از ظاهر کت شلواری و کرواتی و خشک و بی‌روحشان، تا قهوه استارباکسشان که از آن به عنوان نمادی برای لوکس نشان دادنشان استفاده می‌کنند. خود راوی، محصول این کارخانه است. او یک کالبدی با روح مرده است که هر روز صبح به سر کار می‌رود، بعد به خانه و همین چرخه تا آخر عمر او قرار است ادامه یابد. او برای اینکه به این چرخه پوچ و بی‌پایان، معنایی ببخشد رو به مصرف‌گرایی می‌آورد( که طی آنچه "فینچر" در طول اثرش نشان می‌دهد، از نظر او مهم‌ترین معضل جامعه امروز است). او انواع و اقسام کالاهای گران‌قیمت را برای خانه خود خریداری می‌کند، بی‌آنکه هیچ استفاده‌ای برای او داشته باشد(تعریف مصرف‌گرایی) به نوعی، آنچه "فینچر" می‌خواهد نشان دهد، همان است که گفتم؛ شمایل انسان مدرن! در راوی، با مصرف‌گرایی این پوچی پر می‌شود؛ اما ممکن است برای هر شخصی این موضوع متفاوت باشد که بحث اصلی این فیلم درواقع مصرف‌گرایی است که وارد بحثش نمی‌شویم. ناگهان تغییری در زندگی راوی رخ می‌دهد: او دچار بیماری بی‌خوابی می‌شود!
تعابیر مختلفی می‌توان از این بی‌خوابی داشت. اما آنچه که بیشتر با داستان و علم بی‌خوابی سازگارتر است، این است که راوی، در بطن وجودش از این چرخه پوچ و بیهوده خسته شده و به دنبال تغییر است. او که در خود جرأت این تغییر دادن را نمی‌بیند، بدنش دست به کار می‌شود و از این چرخه مرگ، خواب را متوقف می‌سازد تا او به دنبال تغییر برود. اینجا آن تغییر در زندگی راوی اتفاق می‌افتد که آن را دوست دارد. جایی از فیلم، که او به جلسات بیماران سرطانی می‌رود و با مفهومی به نام مرگ مواجه می‌شود. مرگ در طول داستان یک مقوله بسیار گسترده و پیچیده است که واردش نمی‌شوم، اما ارتباط تنگاتنگی میان بی‌خوابی راوی و مرگش وجود دارد؛ همان‌طور که در علم، میان خواب و مرگ ارتباط وجود دارد. راوی وقتی که با مرگ مواجه می‌شود، مشکل خوابش هم درست می‌شود! ولی این موضوع چه معنایی می‌دهد؟ چرا راوی لحظه‌ای که با مرگ مواجه می‌شود، بیماری‌اش درمان می‌شود!
این بیماری، درواقع واکنش بدنی راوی به پوچی زندگی‌اش بود. اما لحظه‌ای که راوی با مرگ مواجه می‌شود، بیماری‌اش هم درمان می‌شود. انگار راوی معنای زندگی خود را یافته و می‌داند که سرنوشتش چیست: مرگ. مرگ به معنای زندگی راوی بدل می‌شود. به یک عبرت تبدیل می‌شود که به او زندگی کردن بی‌آموزد. مواجهه با مرگ، همان تغییری را در زندگی او ایجاد می‌کند که مدت‌ها در خرید این وسایل گران‌قیمت و قبل از آن، در مجلات +18 به دنبال آن بود یعنی: هدف زندگی!
بیماری راوی، همینطور پروسه درمانش را طی می‌کند، تا اینکه شخصیتی به نام مارلا وارد داستان می‌شود! اما مارلا چه ربطی به داستان فیلم دارد؟ راوی که هدف زندگی خود را یافته پس چرا با دیدن مارلا، دوباره بی‌خوابی به سراغش آمده؟ اینجا، راوی با مشاهده مارلا، علاوه بر پوچی، متوجه ضعف دیگری در شخصیت و سبک زیستن خود می‌شود؛ ضعفی که مارلا درواقع عامل بیداری آن شد: ترسو بودن. ترس، جزو صفات بارز یک انسان مدرن است. ترس از تغییر، ترس از بیان احساسات و کلا ترس از هر چیزی. راوی در اینجا، متوجه می‌شود که با وجود تمام این جلساتی که انسان‌های درحال مرگ را می‌بیند و با مرگ مواجه می‌شود، او جرأت تغییر دادن زندگی خود را ندارد. او یک انسان مدرن ترسو است که نه قصد تغییر دادن زندگی خود را دارد و نه حتی عرضه و شهامتش را. در نتیجه، او باید به دنبال شهامت برود تا بتواند، آن تغییر مد نظرش را ایجاد کند و اینجاست که تایلر داردرن وارد داستان می‌شود.
این مقدمه داستانی، از زندگی و شخصیت‌شناسی راوی، پروسه‌ای بود که باید برای شخصیت‌شناسی تایلر طی می‌شد. در ادامه، به شخصیت تایلر داردن می‌پردازیم!
✍️ عرفان دانش

#پرونده

🆔 Zil.ink/Coofilm
🎥 بهترین فیلم‌های بیوگرافی تاریخ به انتخاب وب‌سایت Collider:
🔥 Lawrence of Arabia (1962)
🔥 Raging Bull (1980)
🔥 Napoleon (1927)
🔥 Schindler's List (1993)
🔥 Goodfellas (1990)
🔥 Malcolm X (1992)
🔥 Amadeus (1984)
🔥 12 Years a Slave (2013)
🔥 Coal Miner's Daughter (1980)
🔥 Lincoln (2012)
⚠️ برای دانلود عناوین از کوفیلم سرچ کنید.

#پیشنهاد_فیلم

🆔 zil.ink/CooFilm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎭 ولی خانوم شیرزاد🤭»»»»

#Fun

🆔 zil.ink/CooFilm
🎥‍ شوگون‌ها، حاکمان نظامی ژاپن، که علی‌رغم وجود امپراتور حاکمان اصلی ژاپن بودند، در سال ۱۶۰۰ پس از میلاد سالها بعد از مرگ آخرین شوگون میان ارباب یوشی توراناگا که عضو شورای نایب‌السلطنه تایکوی بزرگ است و دیگر اعضای شورا دشمنی به وجود می‌آید و ژاپن در آستانه جنگ قرار دارد، اما با ظاهر شدن آراسموس، یک کشتی هلندی و سکاندارش جان بلکتورن همه چیز عوض می‌شود.
پیشتر در سال ۱۹۸۰ سریال دیگری با نام مشابه ساخته شده بود که آن هم از روی کتابی به همین نام اثر “جیمز کلیول” اقتباس شده بود که به طور گسترده مورد توجه قرار نگرفت اما این نسخه به همراه مورد توجه قرار گرفتن بینندگان را طوری جذب کرد که بعضاً از آن به عنوان "بازی تاج و تخت" دیگری یاد میشد و منتقدان هم آن را یک بازآفرینی حماسی خواندند.
📽 Shōgun (2024)
ابوالفضل مدنی

#معرفی_سریال  

🆔 zil.ink/CooFilm
یادداشتی بر فیلم "زمانه‌ی آرماگدون" ساخته‌ی "جیمز گری"
📝یکی از بحث‌های تاثیر گذار و تعیین کننده ای که همواره در رابطه با درک یک اثر هنری وجود دارد، بدون هیچ تردیدی مقوله‌ی "زیست هنرمند" می‌باشد، اینکه یک هنرمند تا چه حد مسائل و دغدغه هایی که در کارهای خود نمایان می‌کند را درک کرده و تصویری که در پس میزانسن ها و دوربین خود به نمایش می‌گذارد را تا چه حد حقیقی و قابل درک به پروسه‌ی خلق درآورده است.
به راستی اگر هنرمند تجربه و درکی نسبت به این مسائل نداشته باشد، چگونه می‌تواند مخاطب را با نمایشی حقیقی از آن ها روبرو کند؟
"جیمز گری" در آخرین ساخته‌ی خود باری دیگر با سفری اودیسه وار به دوران کودکی خود با رویکردی اتوبیوگرافی‌گونه این مسئله را بدست واکاوی هنری/نمایشی می‌گذارد.
در فیلم "زمانه‌‌ی آرماگدون" تمام آدم‌ها، فضاها و اتفاقات به قدری ملموس و قابل درک بوجود آمده‌اند که مخاطب امکان تصور خود به‌جای پسربچه‌ی نقش اصلی اثر را در تمام نقاط اثر پیدا کند، چرا که نحوه ی روایت و درام فیلم دقیقا به همین مبنا بنا شده یعنی پرداختی جدی و موشکافانه به بازآفرینی مختصات فضا، جهان، زمان، مکان، خاطره و تمام آنچه فیلمساز در پروسه ی زندگی خود از سر گذرانده و به بهترین شکل توان بیانگری آن از فیلتر حسی/ ادراکی را داراست.
روایت "زمانه آرماگدون" به شکل یک سفر بزرگ به یک دنیای عظیم از ناشناخته ها است، چرا که شخصیت محوری آن پسر بچه ای است که هیچ درکی از دنیای اطراف و اتفاقات در حال رخ دادن ندارد و زاویه ی دید روایت برپایه‌ی دیدگاه این شخصیت نسبت به این جهان ناشناخته شکل گرفته، جهان ساده و روتینی که در مقابل این کودک کاملا شکلی اغراق گونه و انتزاعی پیدا میکند و جلوه هایی از کامیک،بازی های ژانری و فانتزی را به خود می‌گیرد چرا که ما با تماس دو جهان متفاوت همراه هستیم، تا از بعدی هنرمندانه در جایگاه یک کودک جهانی غریب و پر حاشیه را زیست کنیم که طبیعتا سایه‌ی سنگین و غول آسایی را بر اندیشه و احوالات ما ایجاد می‌کند تا ما تمام تجرییات خود را در حین تماشای اثر کنار گذاشته و از زاویه دید دیگری به عادی ترین المان های یک فضای شهری/اجتماعی تماشا کنیم.
شخصیت اصلی داستان در برابر یک دوران(دوره و فضای گسترده) قرار گرفته که هیچ درکی از آن ندارد و همگام با او مخاطب هم این درک را دارا نیست، که وجود همین امر سبب ایجاد جذابیت داستانی می‌شود و اثر را به سمت و سوی متفاوتی نسبت به آثار هم رده‌ی خود سوق می‌دهد، یعنی:
"ایجاد فضاسازی جذابی بر پایه‌ی جهان بینی کودکانه و پررنگ‌ کردن تفاوت های جهان درون و بیرون به بهترین شکل ممکن. "
در اتوبیوگرافی تحسین برانگیز "جیمز گری"، اتفاقات ابتدا در مقیاس کوچکی رخ میدهد بدین صورت که مخاطب در ابتدا هیچ ایده ای ندارد که تا چه حد قرار است در جریان دامنه ای گسترده از پیامدها و تاثیرات روابط میان شخصیت و محیط قرار بگیرد.
دامنه ای که پروسه برخورد پسربچه با حقایق فضای پروپاگاندا و هیپی آن دوران، تفکرات نژادپرستانه و سیاسی ، تبعیض های نژادی و ... از سر اجبار جامعه و خانواده را شامل میشود؛ خانواده ای که حق انتخاب را از پسربچه صلب میکند و از همان ابتدا او را با مفهوم دیکتاتوری روبرو میکند و جامعه ای که به او ترس از تنهایی و جدا افتادگی را منتقل میکند و پسری که کودکی و رویاهای دزدیده شده‌اش همدردی مخاطب را بیدار میکند؛ که تمام این ها در ترکیب بندی های خلاقانه و میزانسن های هوشمندانه‌ی کارگردان، منطق شخصیت محور پیدا میکند، به گونه ای که ما در قاب دوربین شاهد جدا افتادگی شخصیت از محیط، ناظر بودن آن در اکثر مواقع، کوچک بودن شخصیت در ترکیب بندی ها نسبت به عناصر اطراف و مکاشفه‌ی او در این جهان پر زرق و برق و گاها تاریک و ترسناک هستیم.
مسئله‌ی ریتم در "زمانه‌ی آرماگدون" همچون شیوه‌ی خلاقانه‌ی جیمز گری در استفاده‌ از موسیقی های راک اند رول دهه هفتاد و هشتاد آمریکا، سرشار از افت و خیز های جانانه است و همراه با پروسه‌ی زیستن شخصیت پسربچه در این دوران، تحولاتی ریتیمیک در ضرب آهنگ فیلم را به مثابه یک موسیقی پر فراز و نشیب شاهد هستیم، تحولاتی که به اشکال آرامش ابتدایی و سکون (زمینه‌ی چینی رویارویی با جهان)، به آرامی اوج گرفتن از پس سکون (کنجکاوی و مکاشفه‌ی اولیه)،اوج فوق العاده بالا(پرخاش و واکنش پسربچه نسبت به اتفاقات) و در نهایت فرود به یک نقطه‌ی آرام(تصمیم گیری پسربچه نسبت به هویت خود)، به سان یک قطعه‌ی موسیقی درگیر کننده روایت میشود.
نشریه سینمایی کوفیلم
‍ یادداشتی بر فیلم "زمانه‌ی آرماگدون" ساخته‌ی "جیمز گری" 📝یکی از بحث‌های تاثیر گذار و تعیین کننده ای که همواره در رابطه با درک یک اثر هنری وجود دارد، بدون هیچ تردیدی مقوله‌ی "زیست هنرمند" می‌باشد، اینکه یک هنرمند تا چه حد مسائل و دغدغه هایی که در کارهای خود…
عمده‌ی زمان فیلم درون مدارس، اداره‌ها و فضاهای داخلی سپری می‌شود، مدرسه ای که در قاب دوربین جیمز گری به علت ازدحام و احاطه‌ی شمایل غول پیکر معلم سختگیر، معماری تنگنا هراسانه ای را جلوه‌گر می‌شود و با خطوط مورب میزها و پنجره ها شمایل یک زندان را پیدا می‌کند، و در امتداد این رویکرد با خانه، موزه و اداره‌ی پلیسی برخورد میکنیم که همگی با فضاسازی ای منظم از این دیوارها،خطوط،میزها، نور و رنگ های سرد و شمایل سازی اغراق آمیز از بزرگسالان کاملا به زندان شابهت پیدا می‌کنند و در مقابل این فضاهای بزرگسالانه زندان‌گونه، شخصیتی را مشاهده می‌کنیم که برای رهایی از این زندان به هنر پناه میبرد و آغوش خود را به خیال پردازی می‌کند تا در گوشه و کنار این واقعیت بیرونی ترسناک، به یک واقعیت درونی جذاب و آرام پناه ببرد و این شاید تنها نقطه ای از فیلم باشد که او را در احاطه‌ی حصارها نظاره نمی‌کنیم.
"جیمز گری" در فیلم "زمانه‌ی آرماگدون" پیچیده ترین روابط ممکن را در عین سادگی نمایش می‌دهد و مخاطب را عمیقا از جنبه‌ای نزدیک با موقعیت‌های نمایشی اثر همراه می‌کند، به شکلی که با ساده ترین تکنیک ها و عناصر نمایشی،عمیق ترین موتیف های روایی و جذابترین موقعیت های دراماتیک را می‌سازد، چرا که برای درک یک داستان خانوادگی به چیزی بیشتر از صمیمیت و سادگی احتیاج نداریم، فیلمساز با بکارگیری بداعت های تکنیکی ساده و در عین حال تاثیرگذاری نظیر:
بهره گیری از تم نورپردازی ها که در اغلب بخش های فیلم قسمتی از چهره‌ی بازیگران در روشنایی و قسمتی از چهره‌آنان در تاریکی محض است (نماد عدم ثبات و تردید در تصمیم گیری شخصیت ها) ، موتیف سازی از راهرو ها و چارچوب ها و حصارها (ورود به فضای ذهنی شخصیت و دیدگاه او نسبت به فضایی که در آن زندگی میکند.) ، استفاده از صدای زمینه و نماهای بسته که شخصیت را در حال سردرگمی و جدا شدن از فضای اطراف نمایان می‌کند: (پروسه ی بلوغ و تفکر) و از همه مهمتر استفاده از نماهای انفرادی و امتناع از کنار هم قراردادن شخصیت پسر با عمده‌ی شخصیت ها در کادر دوربین(عدم وجود نماهای توشات) به منظور:
"نمایش تفاوت دغدغه ی شخصیت با بقیه ی افراد و عدم ارتباط نسل ها"، که به نحوی محوری ترین موضوعیت اثر می‌باشد.
فیلم "زمانه‌ی آرماگدون" قبل از هرچیز، روایتی پیرامون پروسه ی ورود از کودکی محض به بلوغ و عدم ارتباط‌نسل ها است، داستان خانواده‌ای که با وجود حضور در قاب دوربین، در بطن درام اثر غایب هستند و پسربچه‌ی آن ها با تنهایی و تک افتادگی،تمام سیاهی ها و سختی های این جهان را درک میکند،تا به نسخه ی کامل تر و بالغ تری از خود تبدیل‌ شود، بالغیتی که بیش از مثبت بودن سمت و سویی از غم،اندوه و حسرت را یدک می‌کشد تا گرد و غباری از تراژدی را در "زمانه‌ی آرماگدون" به نمایش بگذارد، تراژدی‌ای که نه درباره‌ی تاج و تخت و نه درباب‌ عشق نافرجام بلکه در رابطه با "یک کودکی دزدیده شده" است.
📽 Armageddon Time 2022
✍️ محمد امین کیوان

#نقد_فیلم

🆔 Zil.ink/Coofilm
🎥 ده سریال از دهه ۲۰۰۰ میلادی که کمتر از آنچه که باید دیده شده‌اند به انتخاب وب‌سایت Collider:
📺 It's Always Sunny in Philadelphia (2005 - )
📺 Freaks and Geeks (1999 - 2000)
📺 Deadwood (2004 - 2006)
📺 Party Down (2009 - 2023)
📺 Roswell (1999 - 2002)
📺 George Lopez (2002 - 2007)
📺 Jericho (2006 - 2008)
📺 Medium (2005 - 2011)
📺 My Name is Earl (2005 - 2009)
📺 Cougar Town (2009 - 2015)
⚠️ برای دانلود عناوین از سریز سرچ کنید.

#پیشنهاد_سریال

🆔 zil.ink/CooFilm
2024/10/04 11:22:58
Back to Top
HTML Embed Code: