⁉️به کسی که از زیان رساندن به دیگران لذت می برد چه میگویند؟
احتمالا دارای گرایش سادیسم
چرا نیچه از زیان رساندن به دیگران لذت می برده و حس انسانی همدردی را نداشته یا مردود شمرده؟!و چرا این میل منحرف خود را با مغلطه تعمیم داده و "ما "بکار برده؟
چون سادیسم نوعی اختلال شخصیتی است که فرد مبتلا به آن، از مشاهده ی درد یا ناراحتی دیگران، لذت میبرد. برای فرد مبتلا به این اختلال، فرقی نمی کند که درد و ناراحتی جسمی باشد یا روانی، در هر دو صورت او لذت خواهد برد.
زمانی که این اختلال در شخصی وجود داشته باشد، تمام اطرافیان و شریک عاطفی او تحت تاثیر قرار می گیرند و آزار می بینند. این افراد به طور مکرر تمایل به بروز رفتارهای پرخاشگرانه و ظالمانه دارند. آنها می توانند افراد را از طریق جسم یا احساسات تحت تاثیر قرار دهند.
📃گوشه هایی از کتاب انسانی بس انسانی:
«اما تفاوت بین درد دندان و دردی(همدردی)که درد دندان پدید می آورد بسیار است!
یعنی در زیان رساندن از سر به اصطلاح شرارت مرتبه ی درد ایجاد شده برای ما در هر حال ناشناخته است،اما چون از این رفتار لذت می بریم
(درک قدرت و تحریک شدید خویشتن)این کار را میکنیم تا احساس خوب در فردیت ما حفظ شود و در این حال درست همان دیدگاه دفاع از خویشتن یا دروغ مصلحت امیز را داریم بدون علاقه زندگی وجود ندارد و نبرد برای علاقه نبرد بر سر زندگی است»
@cafe_andishe95
احتمالا دارای گرایش سادیسم
چرا نیچه از زیان رساندن به دیگران لذت می برده و حس انسانی همدردی را نداشته یا مردود شمرده؟!و چرا این میل منحرف خود را با مغلطه تعمیم داده و "ما "بکار برده؟
چون سادیسم نوعی اختلال شخصیتی است که فرد مبتلا به آن، از مشاهده ی درد یا ناراحتی دیگران، لذت میبرد. برای فرد مبتلا به این اختلال، فرقی نمی کند که درد و ناراحتی جسمی باشد یا روانی، در هر دو صورت او لذت خواهد برد.
زمانی که این اختلال در شخصی وجود داشته باشد، تمام اطرافیان و شریک عاطفی او تحت تاثیر قرار می گیرند و آزار می بینند. این افراد به طور مکرر تمایل به بروز رفتارهای پرخاشگرانه و ظالمانه دارند. آنها می توانند افراد را از طریق جسم یا احساسات تحت تاثیر قرار دهند.
📃گوشه هایی از کتاب انسانی بس انسانی:
«اما تفاوت بین درد دندان و دردی(همدردی)که درد دندان پدید می آورد بسیار است!
یعنی در زیان رساندن از سر به اصطلاح شرارت مرتبه ی درد ایجاد شده برای ما در هر حال ناشناخته است،اما چون از این رفتار لذت می بریم
(درک قدرت و تحریک شدید خویشتن)این کار را میکنیم تا احساس خوب در فردیت ما حفظ شود و در این حال درست همان دیدگاه دفاع از خویشتن یا دروغ مصلحت امیز را داریم بدون علاقه زندگی وجود ندارد و نبرد برای علاقه نبرد بر سر زندگی است»
@cafe_andishe95
🚩⚫️لنین رأی مردم را مردود دانست
بسیار مرسوم است که گمراهی و فساد شوروی را محصول استالین بدانند و لنین را تبرئه کنند در حالی که منشا فساد از خود لنین است و اوست که انقلاب روسیه را سرقت کرد قدرت را با حزب بلشویک قبضه کرد و حکومت توتالیتر برپا کرد
بر خلاف دروغ های چپ لنین دیکتاتور آغازین بود
"تروتسکی میگوید: «مسئله انتخابات مجلس مؤسسان یکی از مهم ترین نگرانی های لنین از به دست گرفتن حکومت بود. او مرتباً از لزوم به تأخیر انداختن انتخابات و پایین آوردن سن رأی به هجده سال و محروم ساختن عناصر ضد انقلاب از شرکت در انتخابات سخن میگفت و میخواست به هر
ترتیبی شده از شانس پیروزی احزاب و گروههای غیر بلشویک در این انتخاب بکاهد.»
ولی با همه محدودیتهایی که برای رأی دهندگان غیر بلشویک در انتخابات به عمل آمد نتایج انتخابات از نظر بلشویک ها یک فاجعه بود، زیرا از ۳۶ میلیون روسی که در انتخاب شرکت کردند فقط نه میلیون یعنی تنها ۲۵ درصد به نامزدهای بلشویکها رأی دادند ۲۱ میلیون نفر، یعنی تقریباً ۵۸ درصد به حزب سوسیالیست انقلابی رأی دادند و این حزب با ۷۰۷ نماینده در مجلس مؤسسان اکثریت مطلق مجلس را نصیب خود ساخت. نمایندگان منتخب سایر احزاب و گروه ها در مجلس مؤسسان به ترتیب از این قرار بودند: بلشویک ها ۱۷۵ ،نماینده سوسیالیستهای انقلابی چپ (طرفدار (لنین) نماینده کاتها (لیبرالها) ۱۷ ،نماینده منشویکها ۱۶ نماینده ۲ نماینده از حزب سوسیالیست خلق همچنین ۱۱ نماینده غیر حزبی و ۸۶ نماینده از ملیتهای مختلف هم به مجلس مؤسسان راه یافته بودند. به این ترتیب ملت روسیه در اولین انتخابات آزاد دوران حکومت بلشویک ها که میبایست آخرین آن هم ،باشد با اکثریت قاطع به نفع سوسیالیستهای معتدل و علیه لنین و بلشویکها رأی داد ولی لنین که دیگر به هیچ قیمتی حاضر نبود از مسند حکومت پایین بیاید از فردای روزی که نتایج انتخابات مجلس مؤسسان اعلام شد نقشه خنثی کردن آن را در مخیله خود ترسیم نمود.
⭕️نخستین تدبیر برای خنثی کردن مجلس مؤسسان، تأخیر در افتتاح آن به منظور تحکیم پایه های قدرت حزب بلشویک قبل از شروع کار این مجلس بود. گشایش مجلس پس از چند بار تأخیر برای روز ۱۸ ژانویه ۱۹۱۸ در نظر گرفته شد. جلسه مجلس تا صبح به طول انجامید و چون نمایندگان به شدت خسته و خواب آلود بودند ادامه مذاکرات به جلسه بعد موکول گردید، ولی دیگر جلسه ای تشکیل نشد زیرا دولت یا شورای کمیسرهای خلق به ریاست لنین همان روز یعنی صبح روز ۱۹ ژانویه ۱۹۱۸ مجلس مؤسسان را منحل کرد و روزنامه های صبح آن روز که اخبار مربوط به تصمیمات جلسه شب قبل
مجلس را چاپ کرده بودند، ضبط و معدوم شدند. به این ترتیب نخستین مجلس مؤسسان روسیه که محصول قریب یک قرن مبارزه مردم روسیه برای استقرار رژیم دموکراسی در این کشور بود بیش از یک روز عمر نکرد و
کوتاهترین عمر مجالس دنیا را در طول تاریخ به یادگار گذاشت.
روز بیستم دسامبر ۱۹۱۷ ،لنین در ژینسکی را به دفتر کار خود احضار کرد و به او دستور داد کمیته ای برای مبارزه با عناصر ضدانقلابی تشکیل داده و فعالیت خود را گسترش دهد این کمیته نطقه سازمان مخوف پلیس مخفی شوروی بود که نظیر آن از نظر خشونت و شدت عمل در تاریخ معاصر جهان دیده نشده است. سازمان پلیس مخفی شوروی که در آغاز «چکا» نام داشت بعدها چندین بار تغییر نام داده و فعالیتهای آن به تدریج از داخل شوروی به سراسر جهان گسترش یافت
در ژینسکی به عنوان مسئول امور امنیتی در جلسات هیئت دولت هم شرکت میکرد. در یکی از این جلسات لنین یادداشتی برای در ژینسکی فرستاد که در آن نوشته شده بود؛ رفیق در ژینسکی چند نفر ضدانقلابی در زندانها هستند؟ در ژینسکی در زیر یادداشت لنین جواب داد حدود هزار و پانصد نفر و یادداشت را برای لنین پس فرستاد لنین پس از ملاحظه یادداشت زیر آن یک علامت به علاوه گذاشت و اصل یادداشت و جواب آن دوباره نزد در ژینسکی برگشت.(از کتاب پایان یک رویا)
@cafe_andishe95
بسیار مرسوم است که گمراهی و فساد شوروی را محصول استالین بدانند و لنین را تبرئه کنند در حالی که منشا فساد از خود لنین است و اوست که انقلاب روسیه را سرقت کرد قدرت را با حزب بلشویک قبضه کرد و حکومت توتالیتر برپا کرد
بر خلاف دروغ های چپ لنین دیکتاتور آغازین بود
"تروتسکی میگوید: «مسئله انتخابات مجلس مؤسسان یکی از مهم ترین نگرانی های لنین از به دست گرفتن حکومت بود. او مرتباً از لزوم به تأخیر انداختن انتخابات و پایین آوردن سن رأی به هجده سال و محروم ساختن عناصر ضد انقلاب از شرکت در انتخابات سخن میگفت و میخواست به هر
ترتیبی شده از شانس پیروزی احزاب و گروههای غیر بلشویک در این انتخاب بکاهد.»
ولی با همه محدودیتهایی که برای رأی دهندگان غیر بلشویک در انتخابات به عمل آمد نتایج انتخابات از نظر بلشویک ها یک فاجعه بود، زیرا از ۳۶ میلیون روسی که در انتخاب شرکت کردند فقط نه میلیون یعنی تنها ۲۵ درصد به نامزدهای بلشویکها رأی دادند ۲۱ میلیون نفر، یعنی تقریباً ۵۸ درصد به حزب سوسیالیست انقلابی رأی دادند و این حزب با ۷۰۷ نماینده در مجلس مؤسسان اکثریت مطلق مجلس را نصیب خود ساخت. نمایندگان منتخب سایر احزاب و گروه ها در مجلس مؤسسان به ترتیب از این قرار بودند: بلشویک ها ۱۷۵ ،نماینده سوسیالیستهای انقلابی چپ (طرفدار (لنین) نماینده کاتها (لیبرالها) ۱۷ ،نماینده منشویکها ۱۶ نماینده ۲ نماینده از حزب سوسیالیست خلق همچنین ۱۱ نماینده غیر حزبی و ۸۶ نماینده از ملیتهای مختلف هم به مجلس مؤسسان راه یافته بودند. به این ترتیب ملت روسیه در اولین انتخابات آزاد دوران حکومت بلشویک ها که میبایست آخرین آن هم ،باشد با اکثریت قاطع به نفع سوسیالیستهای معتدل و علیه لنین و بلشویکها رأی داد ولی لنین که دیگر به هیچ قیمتی حاضر نبود از مسند حکومت پایین بیاید از فردای روزی که نتایج انتخابات مجلس مؤسسان اعلام شد نقشه خنثی کردن آن را در مخیله خود ترسیم نمود.
⭕️نخستین تدبیر برای خنثی کردن مجلس مؤسسان، تأخیر در افتتاح آن به منظور تحکیم پایه های قدرت حزب بلشویک قبل از شروع کار این مجلس بود. گشایش مجلس پس از چند بار تأخیر برای روز ۱۸ ژانویه ۱۹۱۸ در نظر گرفته شد. جلسه مجلس تا صبح به طول انجامید و چون نمایندگان به شدت خسته و خواب آلود بودند ادامه مذاکرات به جلسه بعد موکول گردید، ولی دیگر جلسه ای تشکیل نشد زیرا دولت یا شورای کمیسرهای خلق به ریاست لنین همان روز یعنی صبح روز ۱۹ ژانویه ۱۹۱۸ مجلس مؤسسان را منحل کرد و روزنامه های صبح آن روز که اخبار مربوط به تصمیمات جلسه شب قبل
مجلس را چاپ کرده بودند، ضبط و معدوم شدند. به این ترتیب نخستین مجلس مؤسسان روسیه که محصول قریب یک قرن مبارزه مردم روسیه برای استقرار رژیم دموکراسی در این کشور بود بیش از یک روز عمر نکرد و
کوتاهترین عمر مجالس دنیا را در طول تاریخ به یادگار گذاشت.
روز بیستم دسامبر ۱۹۱۷ ،لنین در ژینسکی را به دفتر کار خود احضار کرد و به او دستور داد کمیته ای برای مبارزه با عناصر ضدانقلابی تشکیل داده و فعالیت خود را گسترش دهد این کمیته نطقه سازمان مخوف پلیس مخفی شوروی بود که نظیر آن از نظر خشونت و شدت عمل در تاریخ معاصر جهان دیده نشده است. سازمان پلیس مخفی شوروی که در آغاز «چکا» نام داشت بعدها چندین بار تغییر نام داده و فعالیتهای آن به تدریج از داخل شوروی به سراسر جهان گسترش یافت
در ژینسکی به عنوان مسئول امور امنیتی در جلسات هیئت دولت هم شرکت میکرد. در یکی از این جلسات لنین یادداشتی برای در ژینسکی فرستاد که در آن نوشته شده بود؛ رفیق در ژینسکی چند نفر ضدانقلابی در زندانها هستند؟ در ژینسکی در زیر یادداشت لنین جواب داد حدود هزار و پانصد نفر و یادداشت را برای لنین پس فرستاد لنین پس از ملاحظه یادداشت زیر آن یک علامت به علاوه گذاشت و اصل یادداشت و جواب آن دوباره نزد در ژینسکی برگشت.(از کتاب پایان یک رویا)
@cafe_andishe95
▪️📄«چپ نماینده آزادی در برابر قدرت یا نماینده مردم در برابر اقشار ممتاز نیست،
بلکه نماینده یک قدرت در برابر قدرتی دیگر است.»
کتاب افیون روشنفکران- ریمون آرون
@cafe_andishe95
بلکه نماینده یک قدرت در برابر قدرتی دیگر است.»
کتاب افیون روشنفکران- ریمون آرون
@cafe_andishe95
⚫️مغلطه پوپولیستی چپ درباره برده و برده داری!
یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری که خودِ برده داری معرفی کند!
در تعریف برده می آموزیم:
«برده یا بنده کسی است که وجودش متعلق به دیگری باشد و مالک حق استفاده و تمتع از کار او داشته و قابل انتقال وخرید و فروش باشد و جزء درائی وماترک محسوب بشود» پیشینه بردگی -«رسم برده وکنیز داشتن از عهد باستان تا قرون اخیر در تمام اقوام شرق و غرب رواج داشته و منشاء آن جنگ و پیروزی و حق غنیمت و اسارت بوده است.» در مغرب زمین از یونان باستان و رم قدیم گرفته تاکشورهای جدید اروپا‘ بردگی همواره وسیله استثمار و استعمار بوده است. یعنی توده های عظیمی از حقوق ملی و انسانی محروم می شدند و به عنوان برده و غلام د رمزارع و معادن وکشتی ها به اعمال شاقه اشتغال داشتند . در یونان قدیم حکیم بزرگواری مانند ارسطو در کتاب سیاست خود می نویسد: به« حکم قوانین طبیعت برخی از آدمیان آزاد به جهان آمده اند و گروهی دیگر برای بندگی ساخته شده اند و بندگی برای آنان هم سودمند است وهم روا»
پس برده مفهومی خاص و مشخص دارد و نمی توان دهنۀ تعریف را به دلخواه یا طی مواضع ایدئولوژیک چپ چنان بزرگ گرفت که شامل فردی باشد که در نظام سرمایه داری کار میکند!چنانکه چپ های مکتب فرانکفورت معترفند که سرمایه داری باعث خلق رفاه گسترده و در نتیجه مصرفگرایی شد و مانع شد که طبقه کارگر مرفه،انقلابی گردد.
آزادی های مدنی هم در جامعه غربی برقرار شد و بسیاری چپها از دست دولتهای توتالیتر ،فاشیستی، بنیادگرا و کمونیستی به دامن لیبرال دموکراسی پناهنده شده اند.
پس برده ایی که اختیار دستگاه تناسلی و ازدواج و انتخاب مکان زیست و شکل آن را ندارد هیچ ربطی به سرمایه داری و شرایط کار در آن را ندارد.با تعریفهای من در آوردی نمی توان درباره مفهوم هایی که در مورد آن بسیار دقیق تعریف مشخص شده حکم داد.حقوق بشر نیاز داشته تا تعریفی دقیق از برده ارائه شود تا بتوانیم طبق منشور حقوق از برده داری جلوگیری کنیم.می توان شعر بافت و گفت هر کس از سوشیال مدیا استفاده میکند برده رسانه جهانی شده!این سخن شعر و شعار است و عقیده ایست اما با تعریف برده در واقع امر مطابقت نداشته و باطل است و حق نداریم برده داری را به آن تعمیم دهیم.
سرمایه داری هم شکل صحیح توسعه اقتصادی و آزادی اقتصادی جهانی و از همه مهمتر بهترین شکل یک اقتصاد در نظام دموکراتیک است و با حقوق بشر منطبق است و ربطی به برده داری ندارد.برده داری های استعماری هیچگاه عنصر ذاتی سرمایه داری نیست کره جنوبی و سنگاپور در دوره سرمایه داری خود هرگز برده دار نبوده اند اما با سرمایه داری به شکوه و عظمت و آزادی و توسعه رسیده اند.
کانال لیبراسیون
@cafe_andishe95
یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری که خودِ برده داری معرفی کند!
در تعریف برده می آموزیم:
«برده یا بنده کسی است که وجودش متعلق به دیگری باشد و مالک حق استفاده و تمتع از کار او داشته و قابل انتقال وخرید و فروش باشد و جزء درائی وماترک محسوب بشود» پیشینه بردگی -«رسم برده وکنیز داشتن از عهد باستان تا قرون اخیر در تمام اقوام شرق و غرب رواج داشته و منشاء آن جنگ و پیروزی و حق غنیمت و اسارت بوده است.» در مغرب زمین از یونان باستان و رم قدیم گرفته تاکشورهای جدید اروپا‘ بردگی همواره وسیله استثمار و استعمار بوده است. یعنی توده های عظیمی از حقوق ملی و انسانی محروم می شدند و به عنوان برده و غلام د رمزارع و معادن وکشتی ها به اعمال شاقه اشتغال داشتند . در یونان قدیم حکیم بزرگواری مانند ارسطو در کتاب سیاست خود می نویسد: به« حکم قوانین طبیعت برخی از آدمیان آزاد به جهان آمده اند و گروهی دیگر برای بندگی ساخته شده اند و بندگی برای آنان هم سودمند است وهم روا»
پس برده مفهومی خاص و مشخص دارد و نمی توان دهنۀ تعریف را به دلخواه یا طی مواضع ایدئولوژیک چپ چنان بزرگ گرفت که شامل فردی باشد که در نظام سرمایه داری کار میکند!چنانکه چپ های مکتب فرانکفورت معترفند که سرمایه داری باعث خلق رفاه گسترده و در نتیجه مصرفگرایی شد و مانع شد که طبقه کارگر مرفه،انقلابی گردد.
آزادی های مدنی هم در جامعه غربی برقرار شد و بسیاری چپها از دست دولتهای توتالیتر ،فاشیستی، بنیادگرا و کمونیستی به دامن لیبرال دموکراسی پناهنده شده اند.
پس برده ایی که اختیار دستگاه تناسلی و ازدواج و انتخاب مکان زیست و شکل آن را ندارد هیچ ربطی به سرمایه داری و شرایط کار در آن را ندارد.با تعریفهای من در آوردی نمی توان درباره مفهوم هایی که در مورد آن بسیار دقیق تعریف مشخص شده حکم داد.حقوق بشر نیاز داشته تا تعریفی دقیق از برده ارائه شود تا بتوانیم طبق منشور حقوق از برده داری جلوگیری کنیم.می توان شعر بافت و گفت هر کس از سوشیال مدیا استفاده میکند برده رسانه جهانی شده!این سخن شعر و شعار است و عقیده ایست اما با تعریف برده در واقع امر مطابقت نداشته و باطل است و حق نداریم برده داری را به آن تعمیم دهیم.
سرمایه داری هم شکل صحیح توسعه اقتصادی و آزادی اقتصادی جهانی و از همه مهمتر بهترین شکل یک اقتصاد در نظام دموکراتیک است و با حقوق بشر منطبق است و ربطی به برده داری ندارد.برده داری های استعماری هیچگاه عنصر ذاتی سرمایه داری نیست کره جنوبی و سنگاپور در دوره سرمایه داری خود هرگز برده دار نبوده اند اما با سرمایه داری به شکوه و عظمت و آزادی و توسعه رسیده اند.
کانال لیبراسیون
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
⚫️مغلطه پوپولیستی چپ درباره برده و برده داری! یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری…
⚫️مغلطه پوپولیستی چپ درباره برده و برده داری!
یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری که خودِ برده داری معرفی کند!
و دقیقاً سر منشا این مغلطه و اشتباه شخص خود کارل مارکس است
او بود که سنگ اول را کج نهاد:
"شکل اقتصادی خاصی که در آن کار اضافیِ پرداخت نشده از تولید کنندگانِ مستقیم بیرون کشیده میشود، رابطهی سلطه و بندگی را تعیین میکند؛ همانطور که این رابطه مستقیما از خود تولید میروید و به نوبهی خود به مثابه عاملی تعیین کننده به آن واکنش نشان میدهد.
بر این اساس، کل پیکربندی جامعه اقتصادی ناشی از روابط واقعی تولید، و از این رو شکل سیاسی خاص آن نیز بنا میشود. "
📚مارکس-سرمایه جلد ۳
@cafe_andishe95
یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری که خودِ برده داری معرفی کند!
و دقیقاً سر منشا این مغلطه و اشتباه شخص خود کارل مارکس است
او بود که سنگ اول را کج نهاد:
"شکل اقتصادی خاصی که در آن کار اضافیِ پرداخت نشده از تولید کنندگانِ مستقیم بیرون کشیده میشود، رابطهی سلطه و بندگی را تعیین میکند؛ همانطور که این رابطه مستقیما از خود تولید میروید و به نوبهی خود به مثابه عاملی تعیین کننده به آن واکنش نشان میدهد.
بر این اساس، کل پیکربندی جامعه اقتصادی ناشی از روابط واقعی تولید، و از این رو شکل سیاسی خاص آن نیز بنا میشود. "
📚مارکس-سرمایه جلد ۳
@cafe_andishe95
💣سرمایه داری ستیزی چپ در هنر هم تباهی به بار می آورد!🧲
شاید جالب باشد که بدانیم حتی هنر هم از تیررس ایده های اشتباه چپ مبتنی بر سرمایه داری ستیزی کور در امان نمانده.تئودور آدورنو یکی از این متفکران مارکسیست آلمانیست که در قرن بیستم در مکتب فرانکفورت فعالیت داشتند.او در مورد سینما می گوید:
«هر بار سرزدن به سینما، مرا علیرغمِ همۀ هشیاریام احمقتر و خرابتر میکند».آدورنو اخلاق صغیر (۱۹۵۱)
🎥
🔺او این حرف را در مورد سینمای ارزشمند کلاسیک هم زده و نه هر اثر نازل امروزی.او همچنین به اشتباه موسیقی جاز آمریکایی که گونه ای بسیار پر طرفدار و عالی از هنر آمریکا بود را مبتذل می خواند و برایش شان هنر قائل نبود.در واقع نخبه گرایی افراطی او که در عین حال که در مارکسیسم ریشه داشت عمیقاًضد مارکسی هم بود چرا که چنان نخبه گرا بود و با هر چیزی که گمان توده ای بودن می برد می تاخت که بیرون از تفاهم با قشر پرولتاریا قرار میگرفت.
او معتقد است هنر و هنرمند باید با وضع موجود(که نیاز به گفتن نیست که منظورش سرمایه داری است)بجنگد نقد و ردش کند که درکی نادرست از هنر است.هنر قرار نیست الزاما ضد وضع موجود(سرمایه داری)باشد یا حتما چیزی را نقد کند!هنر می تواند شاهکار باشد اما وضع موجود و سرمایه داری را نیز رد و نقد نکند .این جنبه رادیکال ملهم از آوانگاردیسم منسوخیست که هنر را محدود میکند.
ویروس سرمایه داری ستیزی باعث می شود فیلسوف از درک درست سینما باز مانده و برای هنر تکلیفی ایدئولوژی مشخص کند و هنر را تقلیل دهد و درک هنری حتی شخصِ فیلسوف از هنر سینما را نابود میکند!!
ببینیم در مورد چارلی چاپلین چه میگوید:
«خندۀ تماشاگران سینما هرچیزی است مگر سودمند و انقلابی؛ برعکس، این خنده مملو از بدترین نوع سادیسم بورژوایی است […] این ایده که یک فرد مرتجع میتواند از طریق آشنایی و درگیری عمیق با فیلمهای چاپلین به عضوی از جنبش آوانگارد بدل گردد، از نظر من چیزی جز رمانتیزاسیون صرف نیست؛ زیرا نمیتوانم فیلمساز محبوب کراکوئر را حتی پس از ساختن «عصر جدید» یک هنرمند آوانگارد به حساب آورم (دلیل آن به روشنی در مقالهام در بابِ جاز خواهد آمد)، و نمیتوانم باور کنم که عناصر ارزشمند نهفته در این اثر هیچکجا کوچکترین توجهی به خود معطوف سازد. فقط کافی است خندههایِ تماشاگران به اکران این فیلم را بشنوید تا متوجه شوید قضیه از چه قرار است"
🔺متن نشان میدهد ایده مارکس چنان چشم عقل و دل را کور میکند که اصلا از درک کمدی عاجز میشود!
آدورنو چرا تصور دارد که هنر باید در خدمت انقلاب و سودمندی باشد؟هنر خود به نفسه چیزی بزرگ و سودمند برای ذهن است!نه اینکه در جهت قیام پرولتاریا سودمند باشد یا نباشد؛ تعیین این نوع سودمندی نوعی قهقرای تفکر درباره هنر است.
هنر مستقل و دارای جهان خویش است و سودی که می رساند همین در اختیار گذاشتن دنیای خود برای کشف و شهود است.مفهوم سادیسم بورژوای که به خنده حاصل از کمدی غنی چاپلین است را چگونه می توان فهم کرد؟
چگونه میتوان تا این حد ایدئولوژی اشتباه مارکس را به هنر دیکته کرد؟چه کسی گفته همه باید به جنبش آوانگارد منسوخ و خاک خورده مد نظر آدورنو بپیوندند؟دوم اینکه مگر پیشرو بودن صرفا پیرو ایده های نخنمای ضد توسعه و ضد سرمایه داری مارکسی است؟
چاپلین خود جزو آوانگاردترین هنرمندن کمدی سینماست که تا امروز نظیری برایش متصور نیست.ایدئولوژی منسوخ مارکسی اینگونه درک هنری فیلسوف را مخدوش میکند که سعی دارد عظمت بی نهایت هنر را درون ظرف کوچک اهداف و آمال ایدئولوژی مارکس بریزد و فروبکاهد.در واقع آدورنو مارکسیست برای توجیه تراشی اینکه چرا بر خلاف ایده اشتباه مارکس فقر فزاینده نشد و همچنین پرولتاریا انقلابی نشد ناچار بود بهانه هایی جور کند که که یکی از آنها گول خوردن مردم توسط رسانه ها بود.در حالی که رفاه حاصل از سرمایه داری بود که باعث عدم انقلاب بود پس ثابت شد تئوری مارکس در فقر جامعه سرمایه داری اشتباه بود و رفاه و مصرفگرایی ترویج شد همچنین فرد مرفه هم نیازی به انقلاب نمی بیند وقتی راه اصلاح در آزادی دموکراتیک باز است.مارکس چون فهمی از دموکراسی نداشت راه اصلاح را باز نمیدید و این میراث به آدورنو رسید زیر او نیز خواستار تغییرات رادیکال است.
نتیجه تضعیف تئوری هنری نفهمیدن هنر و متنی سراپا بدفهمی و نافهمی از هنر است
🎭
😇خنده تماشاگران به فیلم کمدی علاوه بر اینکه نتیجه موفیقت چاپلین است خنده به هر فرد ایدئولوژی زده نیز هست که هنر را وسیله ایدئولوژی می خواهد و تباه می کند.
@cafe_andishe95
شاید جالب باشد که بدانیم حتی هنر هم از تیررس ایده های اشتباه چپ مبتنی بر سرمایه داری ستیزی کور در امان نمانده.تئودور آدورنو یکی از این متفکران مارکسیست آلمانیست که در قرن بیستم در مکتب فرانکفورت فعالیت داشتند.او در مورد سینما می گوید:
«هر بار سرزدن به سینما، مرا علیرغمِ همۀ هشیاریام احمقتر و خرابتر میکند».آدورنو اخلاق صغیر (۱۹۵۱)
🎥
🔺او این حرف را در مورد سینمای ارزشمند کلاسیک هم زده و نه هر اثر نازل امروزی.او همچنین به اشتباه موسیقی جاز آمریکایی که گونه ای بسیار پر طرفدار و عالی از هنر آمریکا بود را مبتذل می خواند و برایش شان هنر قائل نبود.در واقع نخبه گرایی افراطی او که در عین حال که در مارکسیسم ریشه داشت عمیقاًضد مارکسی هم بود چرا که چنان نخبه گرا بود و با هر چیزی که گمان توده ای بودن می برد می تاخت که بیرون از تفاهم با قشر پرولتاریا قرار میگرفت.
او معتقد است هنر و هنرمند باید با وضع موجود(که نیاز به گفتن نیست که منظورش سرمایه داری است)بجنگد نقد و ردش کند که درکی نادرست از هنر است.هنر قرار نیست الزاما ضد وضع موجود(سرمایه داری)باشد یا حتما چیزی را نقد کند!هنر می تواند شاهکار باشد اما وضع موجود و سرمایه داری را نیز رد و نقد نکند .این جنبه رادیکال ملهم از آوانگاردیسم منسوخیست که هنر را محدود میکند.
ویروس سرمایه داری ستیزی باعث می شود فیلسوف از درک درست سینما باز مانده و برای هنر تکلیفی ایدئولوژی مشخص کند و هنر را تقلیل دهد و درک هنری حتی شخصِ فیلسوف از هنر سینما را نابود میکند!!
ببینیم در مورد چارلی چاپلین چه میگوید:
«خندۀ تماشاگران سینما هرچیزی است مگر سودمند و انقلابی؛ برعکس، این خنده مملو از بدترین نوع سادیسم بورژوایی است […] این ایده که یک فرد مرتجع میتواند از طریق آشنایی و درگیری عمیق با فیلمهای چاپلین به عضوی از جنبش آوانگارد بدل گردد، از نظر من چیزی جز رمانتیزاسیون صرف نیست؛ زیرا نمیتوانم فیلمساز محبوب کراکوئر را حتی پس از ساختن «عصر جدید» یک هنرمند آوانگارد به حساب آورم (دلیل آن به روشنی در مقالهام در بابِ جاز خواهد آمد)، و نمیتوانم باور کنم که عناصر ارزشمند نهفته در این اثر هیچکجا کوچکترین توجهی به خود معطوف سازد. فقط کافی است خندههایِ تماشاگران به اکران این فیلم را بشنوید تا متوجه شوید قضیه از چه قرار است"
🔺متن نشان میدهد ایده مارکس چنان چشم عقل و دل را کور میکند که اصلا از درک کمدی عاجز میشود!
آدورنو چرا تصور دارد که هنر باید در خدمت انقلاب و سودمندی باشد؟هنر خود به نفسه چیزی بزرگ و سودمند برای ذهن است!نه اینکه در جهت قیام پرولتاریا سودمند باشد یا نباشد؛ تعیین این نوع سودمندی نوعی قهقرای تفکر درباره هنر است.
هنر مستقل و دارای جهان خویش است و سودی که می رساند همین در اختیار گذاشتن دنیای خود برای کشف و شهود است.مفهوم سادیسم بورژوای که به خنده حاصل از کمدی غنی چاپلین است را چگونه می توان فهم کرد؟
چگونه میتوان تا این حد ایدئولوژی اشتباه مارکس را به هنر دیکته کرد؟چه کسی گفته همه باید به جنبش آوانگارد منسوخ و خاک خورده مد نظر آدورنو بپیوندند؟دوم اینکه مگر پیشرو بودن صرفا پیرو ایده های نخنمای ضد توسعه و ضد سرمایه داری مارکسی است؟
چاپلین خود جزو آوانگاردترین هنرمندن کمدی سینماست که تا امروز نظیری برایش متصور نیست.ایدئولوژی منسوخ مارکسی اینگونه درک هنری فیلسوف را مخدوش میکند که سعی دارد عظمت بی نهایت هنر را درون ظرف کوچک اهداف و آمال ایدئولوژی مارکس بریزد و فروبکاهد.در واقع آدورنو مارکسیست برای توجیه تراشی اینکه چرا بر خلاف ایده اشتباه مارکس فقر فزاینده نشد و همچنین پرولتاریا انقلابی نشد ناچار بود بهانه هایی جور کند که که یکی از آنها گول خوردن مردم توسط رسانه ها بود.در حالی که رفاه حاصل از سرمایه داری بود که باعث عدم انقلاب بود پس ثابت شد تئوری مارکس در فقر جامعه سرمایه داری اشتباه بود و رفاه و مصرفگرایی ترویج شد همچنین فرد مرفه هم نیازی به انقلاب نمی بیند وقتی راه اصلاح در آزادی دموکراتیک باز است.مارکس چون فهمی از دموکراسی نداشت راه اصلاح را باز نمیدید و این میراث به آدورنو رسید زیر او نیز خواستار تغییرات رادیکال است.
نتیجه تضعیف تئوری هنری نفهمیدن هنر و متنی سراپا بدفهمی و نافهمی از هنر است
🎭
😇خنده تماشاگران به فیلم کمدی علاوه بر اینکه نتیجه موفیقت چاپلین است خنده به هر فرد ایدئولوژی زده نیز هست که هنر را وسیله ایدئولوژی می خواهد و تباه می کند.
@cafe_andishe95
🟥ظاهراً نوام چامسکی درگذشته یا رو به مرگ است.در هر حال هیچ فرقی در اصل قضیه نمیکنه.
این بزرگوار تمام عمرش حامی هر رژیمی بود که ضد آمریکا بود.پدیده چامسکی به من ثابت کرد که گاهی حتی سواد و تحصیلات دانشگاهی هم نمیتواند تاریکی ذهن یک انسان را روشنایی ببخشد و تعصب های فکری او را برطرف کند.این استاد زبان شناسی در طول عمرش حامی سرسخت همه دیکتاتور های آمریکا ستیز عالم بوده از پل پوت و مائو تا هوگو چاوز و فیدل کاسترو و احمدینژاد.
بیژن اشتری
@cafe_andishe95
این بزرگوار تمام عمرش حامی هر رژیمی بود که ضد آمریکا بود.پدیده چامسکی به من ثابت کرد که گاهی حتی سواد و تحصیلات دانشگاهی هم نمیتواند تاریکی ذهن یک انسان را روشنایی ببخشد و تعصب های فکری او را برطرف کند.این استاد زبان شناسی در طول عمرش حامی سرسخت همه دیکتاتور های آمریکا ستیز عالم بوده از پل پوت و مائو تا هوگو چاوز و فیدل کاسترو و احمدینژاد.
بیژن اشتری
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
💣سرمایه داری ستیزی چپ در هنر هم تباهی به بار می آورد!🧲 شاید جالب باشد که بدانیم حتی هنر هم از تیررس ایده های اشتباه چپ مبتنی بر سرمایه داری ستیزی کور در امان نمانده.تئودور آدورنو یکی از این متفکران مارکسیست آلمانیست که در قرن بیستم در مکتب فرانکفورت فعالیت…
🎥بخشی از نظرات آدورنو که بیشتر شبیه طنز هست و باز هم مبین عدم درک از سینما:
«ایدئولوژیِ صنعتِ فرهنگ چنان قدرتمند است که همنوایی را جانشین آگاهی میکند». بهاینترتیب فیلم، مردم را در وضعیتی قرار میدهد که تسلیم اقتدار بشوند و همنوایی کنند. بنابراین، بهنظر آدورنو و هورکهایمر، سینما از لحاظ سیاسی خطرناک است، زیرا زمینۀ لازم برای ایجاد یک جامعۀ تمامیتگرا را به وجود میآورد؛ زمینهای که حتی دانلد داک هم در آن میگنجد. مخاطب مشاهده میکند که دانلد در فیلم کتک میخورد، پس یاد میگیرد تا در زندگی، تنبیهی که غول سرمایهداری بر او روا میدارد را بپذیرد. ازطرفی دیگر، این دو متفکر بزرگ نگران این مسئله هستند که هرچه تکنولوژی فیلمسازی کارآمدتر میشود، تشخیص میان فیلم و زندگیِ واقعی برای مخاطبان دشوارتر خواهد شد. توهم واقعگرایی سینما این حقیقت را که فیلم برساختۀ ذهن است پنهان میسازد.
@cafe_andishe95
«ایدئولوژیِ صنعتِ فرهنگ چنان قدرتمند است که همنوایی را جانشین آگاهی میکند». بهاینترتیب فیلم، مردم را در وضعیتی قرار میدهد که تسلیم اقتدار بشوند و همنوایی کنند. بنابراین، بهنظر آدورنو و هورکهایمر، سینما از لحاظ سیاسی خطرناک است، زیرا زمینۀ لازم برای ایجاد یک جامعۀ تمامیتگرا را به وجود میآورد؛ زمینهای که حتی دانلد داک هم در آن میگنجد. مخاطب مشاهده میکند که دانلد در فیلم کتک میخورد، پس یاد میگیرد تا در زندگی، تنبیهی که غول سرمایهداری بر او روا میدارد را بپذیرد. ازطرفی دیگر، این دو متفکر بزرگ نگران این مسئله هستند که هرچه تکنولوژی فیلمسازی کارآمدتر میشود، تشخیص میان فیلم و زندگیِ واقعی برای مخاطبان دشوارتر خواهد شد. توهم واقعگرایی سینما این حقیقت را که فیلم برساختۀ ذهن است پنهان میسازد.
@cafe_andishe95
🗝شاید هیچ زمانی مانند امروز، در میانه ی ستم ها، نسل کشی ها و کشتارهای عام نژادی و قومی و قبیله ای و مذهبی، و هرهری مابی پست مدرنیستی در باب تشکیک در اصل حقیقت، که گاه امید به آینده ی اخلاقی بشر را به صفر می رساند، فلسفه ی اخلاقی کانت و نیاز مبرم به مطلق های اخلاقی تا بدین پایه ضروری و مهم نباشد
نظریه ی اخلاقی کانت پرتأثیرترین کوششی است که برای دفاع از اصول اخلاقی کلی صورت گرفته است که برای رعایت انسان و شأن و کرامت او، فارغ از مدعاهای الاهیاتی یا برداشت های مابعدالطبیعی از خیر و شر و پاداش و پادافره، حرمت قائل است.
📚کانت-رالف واکر
آرسین
@cafe_andishe95
نظریه ی اخلاقی کانت پرتأثیرترین کوششی است که برای دفاع از اصول اخلاقی کلی صورت گرفته است که برای رعایت انسان و شأن و کرامت او، فارغ از مدعاهای الاهیاتی یا برداشت های مابعدالطبیعی از خیر و شر و پاداش و پادافره، حرمت قائل است.
📚کانت-رالف واکر
آرسین
@cafe_andishe95
✖️پوپوليسم اخلاقى به اين معناست كه اكثريت حق اخلاقى دارند شيوه زندگىكردن را به همه ديكته كنند.
اين يک سوءبرداشت از دموكراسى است كه هميشه آزادى فردى را تهديد مىكند. اشتباه اساسى در عدم تفكيک ميان دو اصل زير نهفته است: يكى اين اصل مورد قبول كه بهترين راه سپردن قدرت سياسى به اكثريت است و ديگرى اين ادعاى غيرقابل قبول كه نبايد اكثريت را در آنچه با قدرت خود انجام مىدهد نقد كرد و در مقابلشان مقاومت نشان داد.
نمىتوان اصل اول را نپذيرفت و دموكرات بود، حال آنكه مىتوان دموكرات بود و اصل دوم را نپذيرفت.
ميل و بسيارى ديگر توانستهاند اين عقيده را كه دموكراسى بهترين - يا كمضررترين - شكل حكومت است با اين باور قاطع جمع كنند كه بسيارى امور وجود دارند كه حتى يک حكومت دموكراتيک نبايد انجام دهد. جمع ميان اين دو باور ممكن است، چرا كه هرچند يک دموكرات معتقد است
👁🗨دموكراسى بهتر از ديگر اشكال حكومت است، ولى در نتيجه اين اعتقاد نمىپذيرد كه دموكراسى يک حكومت كامل يا خطاناپذير است و هرگز نمیتوان در مقابل آن مقاومت كرد.
📗از کتابِ قانون آزادی و اخلاق
@cafe_andishe95
اين يک سوءبرداشت از دموكراسى است كه هميشه آزادى فردى را تهديد مىكند. اشتباه اساسى در عدم تفكيک ميان دو اصل زير نهفته است: يكى اين اصل مورد قبول كه بهترين راه سپردن قدرت سياسى به اكثريت است و ديگرى اين ادعاى غيرقابل قبول كه نبايد اكثريت را در آنچه با قدرت خود انجام مىدهد نقد كرد و در مقابلشان مقاومت نشان داد.
نمىتوان اصل اول را نپذيرفت و دموكرات بود، حال آنكه مىتوان دموكرات بود و اصل دوم را نپذيرفت.
ميل و بسيارى ديگر توانستهاند اين عقيده را كه دموكراسى بهترين - يا كمضررترين - شكل حكومت است با اين باور قاطع جمع كنند كه بسيارى امور وجود دارند كه حتى يک حكومت دموكراتيک نبايد انجام دهد. جمع ميان اين دو باور ممكن است، چرا كه هرچند يک دموكرات معتقد است
👁🗨دموكراسى بهتر از ديگر اشكال حكومت است، ولى در نتيجه اين اعتقاد نمىپذيرد كه دموكراسى يک حكومت كامل يا خطاناپذير است و هرگز نمیتوان در مقابل آن مقاومت كرد.
📗از کتابِ قانون آزادی و اخلاق
@cafe_andishe95
🔬کشف پنیسیلین در اواخر دهه بیست قرن بیستم توسط الکساندر فلمینگ و سپس تولید انبوه آنتی بیوتیکها در غرب در اوایل دهه چهل شاید بزرگترین اتفاق در عالم پزشکی و درمان بیماران مبتلا به انواع عفونتهای میکروبی بود.
آنتیبیوتیکها به ویژه جان صدها هزار سرباز مجروح را طی جنگ جهانی دوم از مرگ حتمی نجات دادند.اما استالین، رهبر خودکامه شوروی، بیآنکه کوچکترین سواد و دانش علمیای داشته باشد مخالفت خود را با آنتیبیوتیکها اعلام کرد و این را ترفندی از سوی آمریکاییها برای زیر سوال بردن پیشرفت های علمی اتحاد شوروی در زمینه مبارزه با بیماریهای عفونی عنوان کرد.
رژیم شوروی تقریبا از بدو استقرارش با تأسیس چند موسسه پژوهشی در صدد یافتن راهی برای مبارزه با بیماریهای عفونی بود و همه تمرکز خود را روی توسعهی باکتریوفاژها(استفاده از ویروس ها برای نابود کردن باکتریها) گذاشته بود اما سی سال کار پژوهشی در این زمینه به هیچ نتیجه ملموسی منجر نشده بود و سالیانه دهها هزار تن در شوروی بر اثر بیماریهای عفونی میمردند.
🗽دولت آمریکا در هزار و نهصد و چهل و دو ، در زمانی که متحد جنگی شوروی علیه آلمان هیتلری بود، به استالین پیشنهاد کرد که تکنولوژی تولید داروهای آنتی بیوتیکی را در اختیار شوروی بگذارد تا از آن برای مداوای سربازان مجروح خود استفاده کند.
اما استالین این پیشنهاد را نپذیرفت.دیکتاتور شوروی ورود آنتی بیوتیک ها از غرب را ممنوع کرد و به دانشمندان میکروبشناس شوروی دستور داد که تلاشهای خود را برای تولید داروهای باکتریوفاژی تشدید کنند.استالین گفت «ما باید به امپریالیست های غربیها ثابت کنیم که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از حیث علمی از آنها سرتر است.»ممنوعیت ورود آنتیبیوتیکها به شوروی به قدری جدی بود که حتی سران حکومت شوروی هم حق استفاده از آن ها را نداشتند.برای نمونه خروشچف که در آن زمان جزو ده مقام اصلی حزب کمونیست و دولت شوروی بود در پی ابتلا به آنفلوآنزا و ذاتالریه تا آستانه مرگ پیش رفت و اگر زنده ماند صرفا به لطف یک قوطی کپسول آنتی بیوتیکی بود که یک پزشک غربی قاچاقی همراه خودش به شوروی آورده و آن را به خروشچف داده بود.باری، ممنوعیت آنتیبیوتیکها در شوروی برای تقریباً ده سال ادامه یافت و در این فاصله صدها هزار تن دیگر جان خود را از دست دادند.
عاقبت در پی مرگ استالین این ممنوعیت برطرف شد و حتی کمی بعد تبلیغاتچیهای شوروی مدعی شدند که کاشف پنیسیلین یک دانشمند شوروی بوده و نه الکساندر فلمینگ اسکاتلندی.
بیژن اشتری
@cafe_andishe95
آنتیبیوتیکها به ویژه جان صدها هزار سرباز مجروح را طی جنگ جهانی دوم از مرگ حتمی نجات دادند.اما استالین، رهبر خودکامه شوروی، بیآنکه کوچکترین سواد و دانش علمیای داشته باشد مخالفت خود را با آنتیبیوتیکها اعلام کرد و این را ترفندی از سوی آمریکاییها برای زیر سوال بردن پیشرفت های علمی اتحاد شوروی در زمینه مبارزه با بیماریهای عفونی عنوان کرد.
رژیم شوروی تقریبا از بدو استقرارش با تأسیس چند موسسه پژوهشی در صدد یافتن راهی برای مبارزه با بیماریهای عفونی بود و همه تمرکز خود را روی توسعهی باکتریوفاژها(استفاده از ویروس ها برای نابود کردن باکتریها) گذاشته بود اما سی سال کار پژوهشی در این زمینه به هیچ نتیجه ملموسی منجر نشده بود و سالیانه دهها هزار تن در شوروی بر اثر بیماریهای عفونی میمردند.
🗽دولت آمریکا در هزار و نهصد و چهل و دو ، در زمانی که متحد جنگی شوروی علیه آلمان هیتلری بود، به استالین پیشنهاد کرد که تکنولوژی تولید داروهای آنتی بیوتیکی را در اختیار شوروی بگذارد تا از آن برای مداوای سربازان مجروح خود استفاده کند.
اما استالین این پیشنهاد را نپذیرفت.دیکتاتور شوروی ورود آنتی بیوتیک ها از غرب را ممنوع کرد و به دانشمندان میکروبشناس شوروی دستور داد که تلاشهای خود را برای تولید داروهای باکتریوفاژی تشدید کنند.استالین گفت «ما باید به امپریالیست های غربیها ثابت کنیم که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از حیث علمی از آنها سرتر است.»ممنوعیت ورود آنتیبیوتیکها به شوروی به قدری جدی بود که حتی سران حکومت شوروی هم حق استفاده از آن ها را نداشتند.برای نمونه خروشچف که در آن زمان جزو ده مقام اصلی حزب کمونیست و دولت شوروی بود در پی ابتلا به آنفلوآنزا و ذاتالریه تا آستانه مرگ پیش رفت و اگر زنده ماند صرفا به لطف یک قوطی کپسول آنتی بیوتیکی بود که یک پزشک غربی قاچاقی همراه خودش به شوروی آورده و آن را به خروشچف داده بود.باری، ممنوعیت آنتیبیوتیکها در شوروی برای تقریباً ده سال ادامه یافت و در این فاصله صدها هزار تن دیگر جان خود را از دست دادند.
عاقبت در پی مرگ استالین این ممنوعیت برطرف شد و حتی کمی بعد تبلیغاتچیهای شوروی مدعی شدند که کاشف پنیسیلین یک دانشمند شوروی بوده و نه الکساندر فلمینگ اسکاتلندی.
بیژن اشتری
@cafe_andishe95
📄نیچه و پذیرش و نرمالیزه کردن برده بودن!
بسیاری تصور حقوق بشری خود را به نیچه تسری میدهند و تصور دارند او نیز با برده داری مخالف است اما او حقوق بشر و حقوق مساوی را تحقیر و رد میکند پس یکی از تالی های این تفکر فاسد قطعا پذیرش برده داری است این با تجویز هم متفاوت است چون نیچه تنها یک فیلسوف است و بحث تجویز مطرح نیست بلکه همینکه تئوری او ضد حقوق بشر است و برده داری را پذیرفته کافی است تا چنین نتیجه گیری کنیم که در نیمه دوم قرن 19 از فیلسوف نپذیرفتنی است.گام اول اصلاح پذیرش این نکته است که توسط هوادارن نیچه انکار می شود به متن زیر دقت کنیم:
"این که ما برای ارضاء خود پسندی بیش از همه ی احساسهای دیگر امنیت شغل و تمامی انواع (لذتها ارزش قائل میشویم)ناشی از این امر مسخره است که هر کس صرف نظر از دلایل سیاسی آرزومند نابودی برده داری است و بردگی انسانها را بسیار منفور می داند. در حالی که هر کس باید به خود بگوید که بردگان در تمامی رابطه ها مطمئن تر و خوشبخت تر از کارگران جدید زندگی میکنند و کارگران برده بسیار کمتراز کارگران امروزی کار انجام میداند ما با بهره گیری از عنوان «کرامت انسانی» به اعتراض میپردازیم اما این امر جز بیان آن خودپسندی مورد علاقه ی ما نیست که در آن عدم برابری و کمتر ارزش قائل شدن جزیی از سرنوشت افراد است اما کلبیان اندیشه ای دیگر در این باب دارند، زیرا آنان افتخار را تمسخر میکنند و از این رو دیوژن نیز مدتی برده و معلم سرخانه بود."(نیچه 457-انسانی بس انسانی)
🔻نکاتی که از این متن مستفاد می شود:
1-نص صریح متن اینکه هر کس خواهان نابودی برده داری باشد امری مسخره عنوان کرده!
2-مغلطه رخ داده و وضعیت کارگر را با برده قیاس کرده که با برده متفاوت بوده و حقوق دریافت میکرده(هرچند مطلوب هم نبوده).در ضمن نوعی دشمنی با مفهوم کارکردن هم در اندیشه نیچه موجود است که از فرهنگ برده داری یونان ناشی شده که عده ایی باید کار یدی و بردگی کنند و برخی اهل تفکرند!!
3-استفاده از امر کرامت انسانی به عنوان بهانه ای برای "خودپسندی در رد برده داری" که کاملا بی ربط است.
4-عدم برابری و کمتر ارزش قائل شدن برای برخی سرنوشت و لازم تلقی شده
5-با مغلطه نفی برده داری تمسخر سروران جا زده شده
☑️پس اثبات می شود که نیچه با برده داری همدل است و هیچ مشکلی با آن ندارد برای محکم شدن بحث دو ارجاع به متون او در کتابهای دیگرش کافی است:
1-"نجات نوع بشر یعنی رهایی از چنگ سروران همچنان به خوبی پیش میرود آشکارا میتوان دید که همه چیز چه یهودیانه و مسیحیانه یا غوغایانه میشود"
(تبارشناسی اخلاق)در اینجا بردگان نکوهش میشوند که:سروران را از سر باز کرده اند و اخلاقِ فرودستان فرادست شده است.
2-«هر نظام اشراف سالار نیکو و سالمی قربانی شدن انبوه بیشمار (Unzahl) مردمی را که میباید برای خاطر آن سرکوب شوند و
به صورت مردمی ناقص، برده و ابزار درآیند خواهد پذیرفت»
(نیچه- فراسوی نیک و بد)
پس شباهتهایی بین اندیشه نیچه با دین مسیح هم وجود دارد حداقل در مشروع بودن بردگی.
@cafe_andishe95
بسیاری تصور حقوق بشری خود را به نیچه تسری میدهند و تصور دارند او نیز با برده داری مخالف است اما او حقوق بشر و حقوق مساوی را تحقیر و رد میکند پس یکی از تالی های این تفکر فاسد قطعا پذیرش برده داری است این با تجویز هم متفاوت است چون نیچه تنها یک فیلسوف است و بحث تجویز مطرح نیست بلکه همینکه تئوری او ضد حقوق بشر است و برده داری را پذیرفته کافی است تا چنین نتیجه گیری کنیم که در نیمه دوم قرن 19 از فیلسوف نپذیرفتنی است.گام اول اصلاح پذیرش این نکته است که توسط هوادارن نیچه انکار می شود به متن زیر دقت کنیم:
"این که ما برای ارضاء خود پسندی بیش از همه ی احساسهای دیگر امنیت شغل و تمامی انواع (لذتها ارزش قائل میشویم)ناشی از این امر مسخره است که هر کس صرف نظر از دلایل سیاسی آرزومند نابودی برده داری است و بردگی انسانها را بسیار منفور می داند. در حالی که هر کس باید به خود بگوید که بردگان در تمامی رابطه ها مطمئن تر و خوشبخت تر از کارگران جدید زندگی میکنند و کارگران برده بسیار کمتراز کارگران امروزی کار انجام میداند ما با بهره گیری از عنوان «کرامت انسانی» به اعتراض میپردازیم اما این امر جز بیان آن خودپسندی مورد علاقه ی ما نیست که در آن عدم برابری و کمتر ارزش قائل شدن جزیی از سرنوشت افراد است اما کلبیان اندیشه ای دیگر در این باب دارند، زیرا آنان افتخار را تمسخر میکنند و از این رو دیوژن نیز مدتی برده و معلم سرخانه بود."(نیچه 457-انسانی بس انسانی)
🔻نکاتی که از این متن مستفاد می شود:
1-نص صریح متن اینکه هر کس خواهان نابودی برده داری باشد امری مسخره عنوان کرده!
2-مغلطه رخ داده و وضعیت کارگر را با برده قیاس کرده که با برده متفاوت بوده و حقوق دریافت میکرده(هرچند مطلوب هم نبوده).در ضمن نوعی دشمنی با مفهوم کارکردن هم در اندیشه نیچه موجود است که از فرهنگ برده داری یونان ناشی شده که عده ایی باید کار یدی و بردگی کنند و برخی اهل تفکرند!!
3-استفاده از امر کرامت انسانی به عنوان بهانه ای برای "خودپسندی در رد برده داری" که کاملا بی ربط است.
4-عدم برابری و کمتر ارزش قائل شدن برای برخی سرنوشت و لازم تلقی شده
5-با مغلطه نفی برده داری تمسخر سروران جا زده شده
☑️پس اثبات می شود که نیچه با برده داری همدل است و هیچ مشکلی با آن ندارد برای محکم شدن بحث دو ارجاع به متون او در کتابهای دیگرش کافی است:
1-"نجات نوع بشر یعنی رهایی از چنگ سروران همچنان به خوبی پیش میرود آشکارا میتوان دید که همه چیز چه یهودیانه و مسیحیانه یا غوغایانه میشود"
(تبارشناسی اخلاق)در اینجا بردگان نکوهش میشوند که:سروران را از سر باز کرده اند و اخلاقِ فرودستان فرادست شده است.
2-«هر نظام اشراف سالار نیکو و سالمی قربانی شدن انبوه بیشمار (Unzahl) مردمی را که میباید برای خاطر آن سرکوب شوند و
به صورت مردمی ناقص، برده و ابزار درآیند خواهد پذیرفت»
(نیچه- فراسوی نیک و بد)
پس شباهتهایی بین اندیشه نیچه با دین مسیح هم وجود دارد حداقل در مشروع بودن بردگی.
@cafe_andishe95
❇️ دموکراسی دو معنا در ادبیات کلاسیک دارد:
۱. معنای اول دموکراسی، نوعی از حکومت است که بر اساس حق رأی آزاد شهروندان، رقابت دورهای بین احزاب برای اعمال قدرت و تضمین حقوق برابر برای همه شکل میگیرد.
۲. معنای دوم آن، همان تعریف فلسفی جوامع مدرن است: یعنی جامعهای متشکل از افراد برابر و صاحب اختیار که در انتخاب فعالیتها، عقاید و سبک زندگیشان آزادند.
📚 گذشته یک توهم: جُستاری در باب اندیشه کمونیسم در قرن بیستم
فرانسوا فوره
مسیر آگاهی
@cafe_andishe95
۱. معنای اول دموکراسی، نوعی از حکومت است که بر اساس حق رأی آزاد شهروندان، رقابت دورهای بین احزاب برای اعمال قدرت و تضمین حقوق برابر برای همه شکل میگیرد.
۲. معنای دوم آن، همان تعریف فلسفی جوامع مدرن است: یعنی جامعهای متشکل از افراد برابر و صاحب اختیار که در انتخاب فعالیتها، عقاید و سبک زندگیشان آزادند.
📚 گذشته یک توهم: جُستاری در باب اندیشه کمونیسم در قرن بیستم
فرانسوا فوره
مسیر آگاهی
@cafe_andishe95
🛎با گذر از هابز و لاک به مونتسکیو موضوع سخن را هم تغییر میدهیم. هرچند هدفهای سیاسی یکسان میمانند، اما ابزار برگزیده برای تحققبخشی به آنها و زبان توصیف این ابزارها از ریشه متفاوتاند.
گفتیم هدفهای سیاسی یکسان میمانند، یعنی آماج نهاد سیاسی تأمینِ امنیتِ اشخاص و داراییها دانسته میشود. از اینرو، هرچه امنیت بهتر تأمین باشد، نهاد سیاسی ارزشمندتر میگردد. اما نیاز به امنیت و حفاظت از فرد دیگر بنیادِ مشروعیتِ سیاسی و مشروعیتِ مطلق و بیچونوچرا به شمار نمیرود: میدانیم هابز و لاک به زبان حقوقِ مطلق سخن میگفتند ـحق مطلق یا بیحدومرزِ فرد در وضع طبیعی، حق مطلق یا بیحدومرز یا برینِ حاکمیت سیاسی ــ اما مونتسکیو این زبان را رها میکند و نرمش سیاستِ پیشین و زبان نسبی یعنی زبانِ استوار بر بیش وکم را از نو بر شالودههای نوینی برقرار میسازد.
برای نمونه، در حالی که لاک بر این نظر بود که پادشاهی مطلق نهتنها رژیم سیاسیای ناپسند و رژیم سیاسیای نامشروع شمرده نمیشود، بلکه اصلا رژیم سیاسی شمرده نمیشود و انسانها را در وضع طبیعیای بدتر از وضع طبیعی آغازین مینهد، مونتسکیو عیبها و شایستگیهای پادشاهی فرانسه را از دیده میگذراند:
هرچند اصل مشروعیت پادشاهی فرانسه از ریشه غیر لیبرالی است، اما کارکرد مؤثرش آزادیهای کم وبیش پذیرفتنی را تضمین میکند. کوتاه سخن، لیبرالیسمِ مونتسکیو، برخلاف لیبرالیسمِ لاک، پرخاشگر و ترشرو نیست: مونتسکیو نهتنها در اصول بلکه در خلق وخوی و آهنگ سخن نیز لیبرال است. هرآینه مونتسکیو توانست زبان «مطلقگرای» لاک را رها کند، سبب این بود که توانست آزادی را بر شالودهای غیر از شالودههایی بنیاد گذارد که مفهومهای وضع طبیعی و حاکمیتِ جداییناپذیر از آن فراهم میآوردند.
🔑آموزهٔ حاکمیت هم راهِ نجات و هم آفتِ نخستین اندیشهٔ سیاسی مدرن بود:
راه نجاتِ آن بود، زیرا امکان طرحریزی قدرتی خنثا و بیطرف را فراهم آورد فراتر از همهٔ منافع و سوداهای سیاسی و مذهبیای که میان انسانها تخم جدایی میپاشند و آنها را به جنگ با یکدیگر رهنمون میشوند. این آموزه، بهویژه، ابزار عالی بهکاررفته برای ساختمان جامعهای انسانی و گزندناپذیر در برابر قدرت دین بود. همزمان ـو در اینجا باید از آفت سخن گفت ــ این پرسش پیش میآید که آیا با ساخت و پرداخت قدرتی توانا به پذیرانشِ صلح و آرامش، قدرتی توانا به راهاندازی جنگی هراسناک با فرمانگزاران خود را نیز برنیفراشتند؟ البته، لاک کوشید تا با نشاندن حاکمیت مطلق در مجلس قانونگذاریای که خواست شهروندان را نمایندگی میکند، حاکمیت نتواند به کاری علیه شهروندان دست یازد. اما لاک در برابر این پرسش که اگر مجلس قانونگذاری به وکالت خود خیانت ورزید و راه سرکوبگری پیش گرفت چه باید کرد؟ چنین پاسخ میدهد که گذشته از دست به دامانِ آسمان شدن، چارهٔ دیگری جز شورش نیست ـچارهای همواره ممکن. زیرا مردم سرچشمهٔ هرگونه مشروعیت شمرده میشوند.
📓📖تاریخ فکری لیبرالیسم- پیر منان
@cafe_andishe95
گفتیم هدفهای سیاسی یکسان میمانند، یعنی آماج نهاد سیاسی تأمینِ امنیتِ اشخاص و داراییها دانسته میشود. از اینرو، هرچه امنیت بهتر تأمین باشد، نهاد سیاسی ارزشمندتر میگردد. اما نیاز به امنیت و حفاظت از فرد دیگر بنیادِ مشروعیتِ سیاسی و مشروعیتِ مطلق و بیچونوچرا به شمار نمیرود: میدانیم هابز و لاک به زبان حقوقِ مطلق سخن میگفتند ـحق مطلق یا بیحدومرزِ فرد در وضع طبیعی، حق مطلق یا بیحدومرز یا برینِ حاکمیت سیاسی ــ اما مونتسکیو این زبان را رها میکند و نرمش سیاستِ پیشین و زبان نسبی یعنی زبانِ استوار بر بیش وکم را از نو بر شالودههای نوینی برقرار میسازد.
برای نمونه، در حالی که لاک بر این نظر بود که پادشاهی مطلق نهتنها رژیم سیاسیای ناپسند و رژیم سیاسیای نامشروع شمرده نمیشود، بلکه اصلا رژیم سیاسی شمرده نمیشود و انسانها را در وضع طبیعیای بدتر از وضع طبیعی آغازین مینهد، مونتسکیو عیبها و شایستگیهای پادشاهی فرانسه را از دیده میگذراند:
هرچند اصل مشروعیت پادشاهی فرانسه از ریشه غیر لیبرالی است، اما کارکرد مؤثرش آزادیهای کم وبیش پذیرفتنی را تضمین میکند. کوتاه سخن، لیبرالیسمِ مونتسکیو، برخلاف لیبرالیسمِ لاک، پرخاشگر و ترشرو نیست: مونتسکیو نهتنها در اصول بلکه در خلق وخوی و آهنگ سخن نیز لیبرال است. هرآینه مونتسکیو توانست زبان «مطلقگرای» لاک را رها کند، سبب این بود که توانست آزادی را بر شالودهای غیر از شالودههایی بنیاد گذارد که مفهومهای وضع طبیعی و حاکمیتِ جداییناپذیر از آن فراهم میآوردند.
🔑آموزهٔ حاکمیت هم راهِ نجات و هم آفتِ نخستین اندیشهٔ سیاسی مدرن بود:
راه نجاتِ آن بود، زیرا امکان طرحریزی قدرتی خنثا و بیطرف را فراهم آورد فراتر از همهٔ منافع و سوداهای سیاسی و مذهبیای که میان انسانها تخم جدایی میپاشند و آنها را به جنگ با یکدیگر رهنمون میشوند. این آموزه، بهویژه، ابزار عالی بهکاررفته برای ساختمان جامعهای انسانی و گزندناپذیر در برابر قدرت دین بود. همزمان ـو در اینجا باید از آفت سخن گفت ــ این پرسش پیش میآید که آیا با ساخت و پرداخت قدرتی توانا به پذیرانشِ صلح و آرامش، قدرتی توانا به راهاندازی جنگی هراسناک با فرمانگزاران خود را نیز برنیفراشتند؟ البته، لاک کوشید تا با نشاندن حاکمیت مطلق در مجلس قانونگذاریای که خواست شهروندان را نمایندگی میکند، حاکمیت نتواند به کاری علیه شهروندان دست یازد. اما لاک در برابر این پرسش که اگر مجلس قانونگذاری به وکالت خود خیانت ورزید و راه سرکوبگری پیش گرفت چه باید کرد؟ چنین پاسخ میدهد که گذشته از دست به دامانِ آسمان شدن، چارهٔ دیگری جز شورش نیست ـچارهای همواره ممکن. زیرا مردم سرچشمهٔ هرگونه مشروعیت شمرده میشوند.
📓📖تاریخ فکری لیبرالیسم- پیر منان
@cafe_andishe95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💰سود چیست و چرا برای همه بسیار مهم است❓
💎آیا سود، چیز بدی است؟ آیا بدون وجود سود، جهان به جایی بهتر برای زندگی تبدیل میشود؟ یا برعکس، سود مشوق فعالیتهایی است که سبب شده زندگی بشر آسانتر و بهتر شود؟
💳 والتر ویلیامز اقتصاددان درباره جنبههای مختلف سود و اثرات آن توضیحاتی ارائه میکند.
@cafe_andishe95
💎آیا سود، چیز بدی است؟ آیا بدون وجود سود، جهان به جایی بهتر برای زندگی تبدیل میشود؟ یا برعکس، سود مشوق فعالیتهایی است که سبب شده زندگی بشر آسانتر و بهتر شود؟
💳 والتر ویلیامز اقتصاددان درباره جنبههای مختلف سود و اثرات آن توضیحاتی ارائه میکند.
@cafe_andishe95
پشت پرده بازی اصلاح طلبان با امنیت ملی؛ خاستگاه #مسعود_پزشکیان کجاست؟
https://youtu.be/1sdS4SDJles?si=Wg5T4jcVgOq1VeGr
https://youtu.be/1sdS4SDJles?si=Wg5T4jcVgOq1VeGr
YouTube
پشت پرده بازی اصلاحطلبان با امنیت ملی؛ خاستگاه #مسعود_پزشکیان کجاست؟
▪️مسعود پزشکیان، مهره خطرناکتر در میان مهرههای خطرناک خودی جمهوری اسلامی که حالا در حال برگزاری کارزار تبلیغات انتخاباتی است، محصول پروژههای اتاق فکر امنیتیهای جمهوری اسلامی است.
ممکن است پرسیده شود بسیج این مقدار نیروی ضد ایرانی حتی برای جمهوری اسلامی…
ممکن است پرسیده شود بسیج این مقدار نیروی ضد ایرانی حتی برای جمهوری اسلامی…
🖌غضنفر!
شیررررررره
زمانی یک آدم عامی، ولی بذلهگو در مقام پیچیدنِ طنزگونۀ نسخه از داروهای علفی، جملاتی سر هم میکرد. از جمله توصیه میکرد که «اَنغوزه» را میکوبی، نرم میکنی، میریزی کف دستت، فوت میکنی، قوزش میپرد، بقیهاش را میخوری! حالا نقل ما و دمکراسی است.
دمکراسی در ممالک مترقی هم عیبهای جدی دارد، ولی به مصداق «کچلیش کم آوازش»، بالاخره ضرر و نفعش یکجورهایی خرج و دخل میکند، ولی به ما که میرسد، به لطف غضنفر بيشتر که مارادونا، قوزش میپرد و فقط همانش میماند ته کار. گویا قرار است عایدی ما از دمکراسی و انتخابات فقط اغفال و گول زدن افکار عمومی داخلی و جهانی باشد. تصورم آن بود که این «انتخابات» از لحاظ کسادی چیزی در سطح یکی دو «انتخابات» قبلی میشود، باری اینطور شنیدم که تیم غضنفران با تمام قوا به میدان آمده و بیم بردشان هم حتی وجود دارد.
کسانی که از این تعجب میکردهاند که هنوز آدمهایی هستند که باور دارند زمین مسطح است، با مشاهدۀ این وضع، بهتر است کمی از شگفتیشان بکاهند. ممکن است فکر کنید اغراق میکنم، ولی بهگمانم اینطور نیست. استدلال مبتنی بر اینکه «مگر آقای روحانی چه تخم دوزردهای برای شما یا مملکت توانست بگذارد که این یکی بتواند، که گویا همان مختصر استقلال رأی و جربزه را هم ندارد، و مگر اصلاً در این نظام، رئیس جمهور کارهای است که بخواهد خوب عمل کند یا بد؟» دست کمی از این مشاهده ندارد که بارها کسانی از یک نقطۀ زمین به سمت شرق یا غرب راهافتادهاند و پس از طی مسافتی طولانی و مستقیم، سرانجام، به سر جای اولشان عود کردهاند.
پس شک ندارد که کسانی که گردی زمین را انکار میکنند و کسانی که، نه یکبار بلکه مکرر، پایشان توی پلِ اردوکشی «انتخاباتی» در این مملکت رفته، یک جای اساسی کارشان میلنگد، اما کجایش؟ پاسخ این سوال دشوار نیست، هرچند غمبار است. البته استدلالهای «صدمن یک غاز» که هست، ولی علت ماجرا همان ضربالمثل معروف منتسب به «حاجمیرزا آقاسی» صدراعظم است که «از این چاه برای مردم آبی درنیاید، برای چاهکن نان درمیآید».
اشتباه نکنید. منظور از نان لزوماً و برای همۀ این جماعت، پول و مقام نیست، برای بعضی خروج از کسالت روحی ناشی از بازنشستگی پیش از موعد است. برای رئیسجمهور مورد نظر و هیئت دولتش (که قطعاً هیچکدام از این خبرچینان هیزمکش در آن جایی نخواهند داشت) پول و مقامی در کار هست، و هم برای خیل فرصتطلبانی که خصوصاً در شهرهای کوچک و دهات راه افتادهاند تا با زدن ستادها اشتهای برخی ناکامان را تحریک کنند که واقعاً بوی کباب میآید نه اینکه خر داغ کنند، و با تشویق عوام به دادن رأی به این کاندید، جایی برای خود در مدیریتِ پاییندست، مثلاً ادارۀ توزیع علوفه، دست و پا کنند. ولی اینها که در «انتخابات»های خوابرفته و در حال گِزگزِ این چند سال اخیر هم بودند، چه اتفاق جدیدی افتاده؟
@cafe_andishe95
شیررررررره
زمانی یک آدم عامی، ولی بذلهگو در مقام پیچیدنِ طنزگونۀ نسخه از داروهای علفی، جملاتی سر هم میکرد. از جمله توصیه میکرد که «اَنغوزه» را میکوبی، نرم میکنی، میریزی کف دستت، فوت میکنی، قوزش میپرد، بقیهاش را میخوری! حالا نقل ما و دمکراسی است.
دمکراسی در ممالک مترقی هم عیبهای جدی دارد، ولی به مصداق «کچلیش کم آوازش»، بالاخره ضرر و نفعش یکجورهایی خرج و دخل میکند، ولی به ما که میرسد، به لطف غضنفر بيشتر که مارادونا، قوزش میپرد و فقط همانش میماند ته کار. گویا قرار است عایدی ما از دمکراسی و انتخابات فقط اغفال و گول زدن افکار عمومی داخلی و جهانی باشد. تصورم آن بود که این «انتخابات» از لحاظ کسادی چیزی در سطح یکی دو «انتخابات» قبلی میشود، باری اینطور شنیدم که تیم غضنفران با تمام قوا به میدان آمده و بیم بردشان هم حتی وجود دارد.
کسانی که از این تعجب میکردهاند که هنوز آدمهایی هستند که باور دارند زمین مسطح است، با مشاهدۀ این وضع، بهتر است کمی از شگفتیشان بکاهند. ممکن است فکر کنید اغراق میکنم، ولی بهگمانم اینطور نیست. استدلال مبتنی بر اینکه «مگر آقای روحانی چه تخم دوزردهای برای شما یا مملکت توانست بگذارد که این یکی بتواند، که گویا همان مختصر استقلال رأی و جربزه را هم ندارد، و مگر اصلاً در این نظام، رئیس جمهور کارهای است که بخواهد خوب عمل کند یا بد؟» دست کمی از این مشاهده ندارد که بارها کسانی از یک نقطۀ زمین به سمت شرق یا غرب راهافتادهاند و پس از طی مسافتی طولانی و مستقیم، سرانجام، به سر جای اولشان عود کردهاند.
پس شک ندارد که کسانی که گردی زمین را انکار میکنند و کسانی که، نه یکبار بلکه مکرر، پایشان توی پلِ اردوکشی «انتخاباتی» در این مملکت رفته، یک جای اساسی کارشان میلنگد، اما کجایش؟ پاسخ این سوال دشوار نیست، هرچند غمبار است. البته استدلالهای «صدمن یک غاز» که هست، ولی علت ماجرا همان ضربالمثل معروف منتسب به «حاجمیرزا آقاسی» صدراعظم است که «از این چاه برای مردم آبی درنیاید، برای چاهکن نان درمیآید».
اشتباه نکنید. منظور از نان لزوماً و برای همۀ این جماعت، پول و مقام نیست، برای بعضی خروج از کسالت روحی ناشی از بازنشستگی پیش از موعد است. برای رئیسجمهور مورد نظر و هیئت دولتش (که قطعاً هیچکدام از این خبرچینان هیزمکش در آن جایی نخواهند داشت) پول و مقامی در کار هست، و هم برای خیل فرصتطلبانی که خصوصاً در شهرهای کوچک و دهات راه افتادهاند تا با زدن ستادها اشتهای برخی ناکامان را تحریک کنند که واقعاً بوی کباب میآید نه اینکه خر داغ کنند، و با تشویق عوام به دادن رأی به این کاندید، جایی برای خود در مدیریتِ پاییندست، مثلاً ادارۀ توزیع علوفه، دست و پا کنند. ولی اینها که در «انتخابات»های خوابرفته و در حال گِزگزِ این چند سال اخیر هم بودند، چه اتفاق جدیدی افتاده؟
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🖌غضنفر! شیررررررره زمانی یک آدم عامی، ولی بذلهگو در مقام پیچیدنِ طنزگونۀ نسخه از داروهای علفی، جملاتی سر هم میکرد. از جمله توصیه میکرد که «اَنغوزه» را میکوبی، نرم میکنی، میریزی کف دستت، فوت میکنی، قوزش میپرد، بقیهاش را میخوری! حالا نقل ما و دمکراسی…
🖌غضنفر!
شیررررررره
2)
برای این افراد، سران یا وسطانِ «اصلاحطلب»، عمری نمانده و نزدیک به «رأی آخریها» هستند. شرف برایشان کمی غریبه میزند، قیامت هم که حالا کو تا آنموقع؛ وانگهی، «کوشش بیهوده به از خفتگی»، «طاعت از دست نیاید، گنهی باید کرد»، «شکست مقدمۀ پیروزی است»، «صد بار زمین خوردی، باز باید بلند شوی»، «کار کوچکی هم بشود کرد، بهتر از هیچ کار است»، «کاچی بعض هیچی»، و «انفعال که خوب نیست» ... و بسا از این زبانزدهای مرسوم و استدلالهای راستِ کارِ کهنهخرها، که گویا الان به داد این جماعت میرسد، تا همۀ داشتهها و به خصوص همۀ نداشتههایشان را (که خیلی بیشتر و در این مواقع بهویژه کارسازتر است) بگیرند سر دست و بیایند وسط که یا مرگ یا فلانی. علیالخصوص که اینبار با بارهای دیگر فرق میکند. اینبار کاندید «اصلاحطلبان» از یک قوطی خشکمزاج عطاری به زحمت در آمده و پیشپیش هم واداده، و لذا اصلاً حمایت از او هم لج بالادستیها را درنمیآورد.
شما میگویید چکار کنند؟ هیچکار!؟ مگر میشود!؟ باید یکبار دیگر نشان دهند که هرچقدر هم آتششان بزنند، باز ققنوسوار از لای خل و خاکستر (و بعضی چیزهای دیگر) بیرون میآیند. البته شاید خرده عیب و عوارضی داشته باشد. از جمله باز دنیا گیج شود که اگر «۹۶» و «۹۸» و «۴۰۱»، پس این فعالیت انتخاباتی چیست، خب گیج شود که بشود! ما که برانداز نیستیم، چه اشکالی دارد. میگویید آن طرف از ماجرا سود بسیار میبرد، خب ببرد. مهمنیست. مهم این است که ما که در امر سیاسی و حزبی یک زندگی گیاهی داشتهایم، یک فقره خرناس محکم بکشیم که های! ما هنوز ریق رحمت را کاملاً سرنکشیدهایم! وانگهی، چه فکر کردهاید؟ درست که ما دو جناح با هم جر و منجَر داریم، ولی گوشت تن هم را بخوریم، استخوان هم را که دور نمیاندازیم. «مرگ بر شاه!» بعله.
اما نتیجه: یا میبریم یا میبازیم. و در هر دو صورت بردهایم. اگر باختیم که دوباره برمیگردیم به شغل سابقمان یعنی تحلیل و انتقاد به حکومت؛ اگر هم بردیم که از فردا شروع میکنیم به گفتن اینکه ما که کارهای نیستیم، تصمیمها جای دیگری گرفته میشود. خب، حاصل؟ حاصل؟! ای بابا، همینکه یک شلوغبازی راه بیفتد و فرشتۀ مسئولِ ضایعات، ما را چار روز دیرتر روانۀ بازیافت کند، خوب است دیگر. چرا سخت میگیرید؟ ما عادت داریم. از همان دوم خرداد که اوج قدرتمان بود، هر روز توپوزی و تو... خوردیم و هیچ غلط درستوحسابی نتوانستیم بکنیم؛ ولی این بهتر است از اینکه ما از اصل نبوده باشیم و کسی دچار این مشکل نشود که ما را کجای طبقهبندی موجودات بچپاند. حالا شما بگو گلبهخودیِ غضنفرهای نخودی!
به این توجه نمیکنید که ما چند سالی میخواستیم یک کارهایی انجام بدهیم که نگذاشتند، مدتی هم بیکار بودیم، بعد هم که زندان، بعدش هم که تحت درمانهای روانپزشکی تا چند احساس مختلف درد و سوزش و ضعف و خارش و غیره را با هم رفع و رجوع کنیم. الان هم رسیدهایم به ته خط. این آخرین شانسمان است. طاقت انفعال هم نداریم، یعنی حوصلهمان سر رفته. حتی اگر نمایش همان است، نیاز به کمی تغییر دکور داریم؛ تا بتوانیم همان حرفهای تکراری ستوهآور را سر از نو با تغییر یکی دوتا اسم بزنیم. به قیمتی ارزان میشویم معتدل، عملگرا، غیررادیکال، رئالپلتیشن، و کلی صفات خوب دیگر. به اضافه اینکه از آفتابنشینی به آفتابهکشینی هم ارتقای مقام مییابیم. یک چیز دیگر هم هست که درگوشی میگویند: که در این چند سالی که ما «اصلاحطلبان» در حاشیه بودیم، مردم رفتند سراغ پهلوی! و این یعنی تمام این پنجاه سال تلاش ما یک/تقسیمبرفوتِ الاغ شد. و این را ما هرگز طاقت نمیآوریم. حتی اگر میزان مچلشدنمان از رکورد گینس آقای ظریف هم جلو بزند.
✍🏼دکتر مرتضی مردیها
@cafe_andishe95
شیررررررره
2)
برای این افراد، سران یا وسطانِ «اصلاحطلب»، عمری نمانده و نزدیک به «رأی آخریها» هستند. شرف برایشان کمی غریبه میزند، قیامت هم که حالا کو تا آنموقع؛ وانگهی، «کوشش بیهوده به از خفتگی»، «طاعت از دست نیاید، گنهی باید کرد»، «شکست مقدمۀ پیروزی است»، «صد بار زمین خوردی، باز باید بلند شوی»، «کار کوچکی هم بشود کرد، بهتر از هیچ کار است»، «کاچی بعض هیچی»، و «انفعال که خوب نیست» ... و بسا از این زبانزدهای مرسوم و استدلالهای راستِ کارِ کهنهخرها، که گویا الان به داد این جماعت میرسد، تا همۀ داشتهها و به خصوص همۀ نداشتههایشان را (که خیلی بیشتر و در این مواقع بهویژه کارسازتر است) بگیرند سر دست و بیایند وسط که یا مرگ یا فلانی. علیالخصوص که اینبار با بارهای دیگر فرق میکند. اینبار کاندید «اصلاحطلبان» از یک قوطی خشکمزاج عطاری به زحمت در آمده و پیشپیش هم واداده، و لذا اصلاً حمایت از او هم لج بالادستیها را درنمیآورد.
شما میگویید چکار کنند؟ هیچکار!؟ مگر میشود!؟ باید یکبار دیگر نشان دهند که هرچقدر هم آتششان بزنند، باز ققنوسوار از لای خل و خاکستر (و بعضی چیزهای دیگر) بیرون میآیند. البته شاید خرده عیب و عوارضی داشته باشد. از جمله باز دنیا گیج شود که اگر «۹۶» و «۹۸» و «۴۰۱»، پس این فعالیت انتخاباتی چیست، خب گیج شود که بشود! ما که برانداز نیستیم، چه اشکالی دارد. میگویید آن طرف از ماجرا سود بسیار میبرد، خب ببرد. مهمنیست. مهم این است که ما که در امر سیاسی و حزبی یک زندگی گیاهی داشتهایم، یک فقره خرناس محکم بکشیم که های! ما هنوز ریق رحمت را کاملاً سرنکشیدهایم! وانگهی، چه فکر کردهاید؟ درست که ما دو جناح با هم جر و منجَر داریم، ولی گوشت تن هم را بخوریم، استخوان هم را که دور نمیاندازیم. «مرگ بر شاه!» بعله.
اما نتیجه: یا میبریم یا میبازیم. و در هر دو صورت بردهایم. اگر باختیم که دوباره برمیگردیم به شغل سابقمان یعنی تحلیل و انتقاد به حکومت؛ اگر هم بردیم که از فردا شروع میکنیم به گفتن اینکه ما که کارهای نیستیم، تصمیمها جای دیگری گرفته میشود. خب، حاصل؟ حاصل؟! ای بابا، همینکه یک شلوغبازی راه بیفتد و فرشتۀ مسئولِ ضایعات، ما را چار روز دیرتر روانۀ بازیافت کند، خوب است دیگر. چرا سخت میگیرید؟ ما عادت داریم. از همان دوم خرداد که اوج قدرتمان بود، هر روز توپوزی و تو... خوردیم و هیچ غلط درستوحسابی نتوانستیم بکنیم؛ ولی این بهتر است از اینکه ما از اصل نبوده باشیم و کسی دچار این مشکل نشود که ما را کجای طبقهبندی موجودات بچپاند. حالا شما بگو گلبهخودیِ غضنفرهای نخودی!
به این توجه نمیکنید که ما چند سالی میخواستیم یک کارهایی انجام بدهیم که نگذاشتند، مدتی هم بیکار بودیم، بعد هم که زندان، بعدش هم که تحت درمانهای روانپزشکی تا چند احساس مختلف درد و سوزش و ضعف و خارش و غیره را با هم رفع و رجوع کنیم. الان هم رسیدهایم به ته خط. این آخرین شانسمان است. طاقت انفعال هم نداریم، یعنی حوصلهمان سر رفته. حتی اگر نمایش همان است، نیاز به کمی تغییر دکور داریم؛ تا بتوانیم همان حرفهای تکراری ستوهآور را سر از نو با تغییر یکی دوتا اسم بزنیم. به قیمتی ارزان میشویم معتدل، عملگرا، غیررادیکال، رئالپلتیشن، و کلی صفات خوب دیگر. به اضافه اینکه از آفتابنشینی به آفتابهکشینی هم ارتقای مقام مییابیم. یک چیز دیگر هم هست که درگوشی میگویند: که در این چند سالی که ما «اصلاحطلبان» در حاشیه بودیم، مردم رفتند سراغ پهلوی! و این یعنی تمام این پنجاه سال تلاش ما یک/تقسیمبرفوتِ الاغ شد. و این را ما هرگز طاقت نمیآوریم. حتی اگر میزان مچلشدنمان از رکورد گینس آقای ظریف هم جلو بزند.
✍🏼دکتر مرتضی مردیها
@cafe_andishe95
➕به عقیده روسو،مضرات علوم و معارف از منافع آن بیشتر است
تاریخ فلسفه_ویل دورانت
➖هرجا فلسفه پیش رفته است،سلامت اخلاق آن قوم رو به انحطاط نهاده است
روسو
➕شباهت روسو به یک فیلسوف مثل شباهت میمون به انسان است
ولتر
تاریخ فلسفه
ویل دورانت
زریاب خوئی
صـ۲٠۹
@cafe_andishe95
تاریخ فلسفه_ویل دورانت
➖هرجا فلسفه پیش رفته است،سلامت اخلاق آن قوم رو به انحطاط نهاده است
روسو
➕شباهت روسو به یک فیلسوف مثل شباهت میمون به انسان است
ولتر
تاریخ فلسفه
ویل دورانت
زریاب خوئی
صـ۲٠۹
@cafe_andishe95