namehaye-irani_DanLood.iR.pdf
3.9 MB
📚✉️"نامههای ایرانی"(۱۷۲۱)
نویسنده: شارل دو مونتسکیو
اندیشمند سیاسی لیبرال
ترجمه: حسن ارسنجانی
@cafe_andishe95
نویسنده: شارل دو مونتسکیو
اندیشمند سیاسی لیبرال
ترجمه: حسن ارسنجانی
@cafe_andishe95
📗🗒📕از کتاب "نامههای ایرانی" مونتسکیو و قصه پر آب چشمِ و همیشگیِ "آزادی" و "استبداد"
مونتِسکیو با نوشتن "نامههای ایرانی" هوشمندانه به در زد که دیوار بفهمد، شاید بهتر است بگویم با یک تیر سه نشان زد:
هم منشا پیدایش رساله سیاسی مشهورش "روحالقوانین" شد، هم لُقمانوار ادب را به حکام کشورش آموخت و همزمان به همان بیادبان شیوه آدابدانی(سیاسی و اجتماعی) را نشان داد.
اثر جنجالی مونتسکیو در همان سالی منتشر شد که اصفهانِِ "شاهسلطانحسین صفوی" بدست افاغنه سقوط کرد(۱۷۲۱) و طومار دودمان صفوی برای همیشه درهم پیچیده شد. این شاهکار ادبی و سیاسی نو، نه فقط نام ایران(پِرسیا) و مونتسکیو را در تمام اروپا بر سر زبانها انداخت که در اندک زمانی به یکی از کتب آیکونیک تاریخ ادبیات فرانسه بدل گشت.
کتاب روایتی است خیالی از زبان دو تاجر ایرانی به نامهای "ازبک" و "ریکا" که سفرشان را از زیارت حضرت معصومه در قم آغاز میکنند و در پایان به پاریس وارد میشوند. مونتسکیو هرآنچه از ایران و ایرانیِ آن روزگار میداند، از سفرنامه های هموطنان جهانگردش "ژان شاردَن" و "تاوِرنیه" به عاریه گرفته، اما آنچه که او با قلمش در کتاب کیمیا ساخته، بیاندازه زیرکانه، شگفتانگیز و هنرمندانه است.
نامههای ایرانی ماهیتی چندلایه و "هزار و یک شب" وار دارد و نویسنده در خلال ۱۶۰ نامه این دو مرد به اهل حرمسرایشان و خواجگانِ محافظ اندرونی، به وضعیت سیاسی و اجتماعی حاکم بر ایران، جهانبینی و اسلوب اندیشه انسان شرقی(ایرانی) درباره موضوعاتی چون شیوه حکمرانی، رفتار با زنان، آزادی و استبداد سیاسی میپردازد؛ ولی اینها تمامِ درونمایه شاهکار مونتسکیو را تشکیل نمیدهند.
✉️اینکه نوشتهام او به "در زده که دیوار بشنود!" ازین باب است که نقدِ نمادین استبداد شرقی این امکان را فراهم آورد که نویسنده از دریچه چشم و زبان دو ایرانی مهاجر همان استبداد سیاسی مطلقه حاکم بر فرانسه(لویی چهاردهم، مشهور به پادشاه خورشید و مقتدرترین حاکم اروپا در روزگار خود) را بیمحابا به بوته انتقاد و نکوهش بکشاند. مونتسکیو شرح داده که تجار ایرانی از دو ویژگی پاریسی در شگفتند:
"شیوه آرایش(بیحجابی) زنان، و معماری ابنیه."
بابت اولی توامان فرانسویها را نکوهش میکنند و خدا را شاکرند که زنانشان پوشیده در اندرونی از گزند نامحرم در امانند، ولی از فلسفه عمارتهای فرنگی هیچ سر در نمیآورند!
📩اما مراد مونتسکیو از اشاره به "حرمسرای پارسی" و "جامعه پاریسی" یکی است: نقد استبداد مطلقه حاکمان خودرایِ غرب و شرق جهان. این دو برای مردمان خود زندانهایی هولناک تدارک دیدهاند که نوع بشر را در سرتاسر جهان به بردگی کشانده است و ابزار مذهب در تحکیم شاکله قدرت ایشان نقش ملات میان آجرهای این زندان نامرئی را ایفا میکند؛ ایرانیان در ستایش استبداد نخست زبان به تحسین شارع دین میگشایند که مانع بیعفتی زنانشان شده و کمربسته قدرت حاکم است، و در عین حال متولی دین عیسویان(پاپ) را به سخره میگیرند که "سه" را برابر با "یک" میگیرد(اشاره به تثلیث) و شاهِ فرانسویان پشتیبان اوست!
.
📝نوشتار مونتسکیو حملهای است جانانه به نگرش سخیف و ناکارآمدِ حاکمانی که کماکان خود را "شبان" و توده مردم را "رمه گوسفندان" خویش میدانند؛ طنز تلخ و گزندهایست در باب پشتیبانی حیاتی و توامان اربابانِ دنیاپرستِ "دین و قدرت" از یکدیگر در برابر خواستههای به حق ساکنان جامعه؛ حال تفاوتی ندارد که این افراد مانند زنِ ایرانی اواخر عهد صفوی ساکن قفسی طلائی باشد، یا چون قاطبه فرانسویان غوطهور در فقر و فلاکت. این دو به چشم مونتسکیو یکی است و نشانی بارز از سقوط قریبالوقوع حکومتی مستبد و جامعهای منحط. پیشگوییهای عجیب نویسنده درباره این "سقوط" معنادار بی آنکه خود بداند درباره نابودی خاندان صفویه درست از آب درآمد و هفتاد سال بعد درباره فروپاشی دودمان سلطنتی "بوربونها" در انقلاب کبیر فرانسه.
.
کتاب درخشان "نامههای ایرانی" خود خاستگاه اثر سترگی به نام '"روح القوانین" شد که به جرات میتوان آن را پدرِ قانون اساسی مدرن تمام کشورهای دمکراتیک دنیا در حال حاضر نامید. کتابی که بر پایه اصولی چون تفکیک قوا، مسئله محدود کردن قدرت، حقوق سیاسی شهروندان و آزادیهای اجتماعی بنیاد یافت.
✍🏼رضیالدین طبیب
@cafe_andishe95
مونتِسکیو با نوشتن "نامههای ایرانی" هوشمندانه به در زد که دیوار بفهمد، شاید بهتر است بگویم با یک تیر سه نشان زد:
هم منشا پیدایش رساله سیاسی مشهورش "روحالقوانین" شد، هم لُقمانوار ادب را به حکام کشورش آموخت و همزمان به همان بیادبان شیوه آدابدانی(سیاسی و اجتماعی) را نشان داد.
اثر جنجالی مونتسکیو در همان سالی منتشر شد که اصفهانِِ "شاهسلطانحسین صفوی" بدست افاغنه سقوط کرد(۱۷۲۱) و طومار دودمان صفوی برای همیشه درهم پیچیده شد. این شاهکار ادبی و سیاسی نو، نه فقط نام ایران(پِرسیا) و مونتسکیو را در تمام اروپا بر سر زبانها انداخت که در اندک زمانی به یکی از کتب آیکونیک تاریخ ادبیات فرانسه بدل گشت.
کتاب روایتی است خیالی از زبان دو تاجر ایرانی به نامهای "ازبک" و "ریکا" که سفرشان را از زیارت حضرت معصومه در قم آغاز میکنند و در پایان به پاریس وارد میشوند. مونتسکیو هرآنچه از ایران و ایرانیِ آن روزگار میداند، از سفرنامه های هموطنان جهانگردش "ژان شاردَن" و "تاوِرنیه" به عاریه گرفته، اما آنچه که او با قلمش در کتاب کیمیا ساخته، بیاندازه زیرکانه، شگفتانگیز و هنرمندانه است.
نامههای ایرانی ماهیتی چندلایه و "هزار و یک شب" وار دارد و نویسنده در خلال ۱۶۰ نامه این دو مرد به اهل حرمسرایشان و خواجگانِ محافظ اندرونی، به وضعیت سیاسی و اجتماعی حاکم بر ایران، جهانبینی و اسلوب اندیشه انسان شرقی(ایرانی) درباره موضوعاتی چون شیوه حکمرانی، رفتار با زنان، آزادی و استبداد سیاسی میپردازد؛ ولی اینها تمامِ درونمایه شاهکار مونتسکیو را تشکیل نمیدهند.
✉️اینکه نوشتهام او به "در زده که دیوار بشنود!" ازین باب است که نقدِ نمادین استبداد شرقی این امکان را فراهم آورد که نویسنده از دریچه چشم و زبان دو ایرانی مهاجر همان استبداد سیاسی مطلقه حاکم بر فرانسه(لویی چهاردهم، مشهور به پادشاه خورشید و مقتدرترین حاکم اروپا در روزگار خود) را بیمحابا به بوته انتقاد و نکوهش بکشاند. مونتسکیو شرح داده که تجار ایرانی از دو ویژگی پاریسی در شگفتند:
"شیوه آرایش(بیحجابی) زنان، و معماری ابنیه."
بابت اولی توامان فرانسویها را نکوهش میکنند و خدا را شاکرند که زنانشان پوشیده در اندرونی از گزند نامحرم در امانند، ولی از فلسفه عمارتهای فرنگی هیچ سر در نمیآورند!
📩اما مراد مونتسکیو از اشاره به "حرمسرای پارسی" و "جامعه پاریسی" یکی است: نقد استبداد مطلقه حاکمان خودرایِ غرب و شرق جهان. این دو برای مردمان خود زندانهایی هولناک تدارک دیدهاند که نوع بشر را در سرتاسر جهان به بردگی کشانده است و ابزار مذهب در تحکیم شاکله قدرت ایشان نقش ملات میان آجرهای این زندان نامرئی را ایفا میکند؛ ایرانیان در ستایش استبداد نخست زبان به تحسین شارع دین میگشایند که مانع بیعفتی زنانشان شده و کمربسته قدرت حاکم است، و در عین حال متولی دین عیسویان(پاپ) را به سخره میگیرند که "سه" را برابر با "یک" میگیرد(اشاره به تثلیث) و شاهِ فرانسویان پشتیبان اوست!
.
📝نوشتار مونتسکیو حملهای است جانانه به نگرش سخیف و ناکارآمدِ حاکمانی که کماکان خود را "شبان" و توده مردم را "رمه گوسفندان" خویش میدانند؛ طنز تلخ و گزندهایست در باب پشتیبانی حیاتی و توامان اربابانِ دنیاپرستِ "دین و قدرت" از یکدیگر در برابر خواستههای به حق ساکنان جامعه؛ حال تفاوتی ندارد که این افراد مانند زنِ ایرانی اواخر عهد صفوی ساکن قفسی طلائی باشد، یا چون قاطبه فرانسویان غوطهور در فقر و فلاکت. این دو به چشم مونتسکیو یکی است و نشانی بارز از سقوط قریبالوقوع حکومتی مستبد و جامعهای منحط. پیشگوییهای عجیب نویسنده درباره این "سقوط" معنادار بی آنکه خود بداند درباره نابودی خاندان صفویه درست از آب درآمد و هفتاد سال بعد درباره فروپاشی دودمان سلطنتی "بوربونها" در انقلاب کبیر فرانسه.
.
کتاب درخشان "نامههای ایرانی" خود خاستگاه اثر سترگی به نام '"روح القوانین" شد که به جرات میتوان آن را پدرِ قانون اساسی مدرن تمام کشورهای دمکراتیک دنیا در حال حاضر نامید. کتابی که بر پایه اصولی چون تفکیک قوا، مسئله محدود کردن قدرت، حقوق سیاسی شهروندان و آزادیهای اجتماعی بنیاد یافت.
✍🏼رضیالدین طبیب
@cafe_andishe95
🔍حقيقت، شناخت و سرچشمه های آن🔑1
کارل پوپر، شناخت را جستجوی حقيقت می داند، جستجويی پر وسواس برای يافتن نظريه هايی عينی، واقعی و توضيح دهنده. از ديد وی، جستجوی حقيقت را نبايد با جستجو برای رسيدن به يقين و قطعيت يکی گرفت و بايد ميان آن دو تفاوتی دقيق قائل شد. انسان جائز الخطاست و لذا تمام شناخت بشری خطاپذير و نامطمئن است. اين امر بدين معناست که ما بايد همواره عليه خطاهای خود پيکار کنيم و عليرغم تمام مراقبتها و تدابير، هرگز نمی توانيم يقين حاصل کنيم که مرتکب خطا نشده ايم.
خطا و اشتباه زمانی صورت می پذيرد که ما نظريه ای علمی را درست می پنداريم،در حالی که اين نظريه نادرست است. لذا مبارزه با اين خطا يا اشتباه، به اين معناست که ما در جستجوی خود به دنبال حقيقت عينی، نادرستی و کذب را از راه آزمون و سنجش بيابيم و از ميان برداريم. وظيفه و هدف فعاليت علمی چنين است: نزديکتر شدن به حقيقت عينی، حقيقت بيشتر، حقيقت جالب تر، حقيقت قابل فهم تر. در اين راستا،هر آينه بپذيريم که شناخت بشری خطاپذير است، هرگز نمی توانيم يقين و قطعيت را هدف علم قلمداد کنيم.
برای پوپر، حقيقتهای نامطمئن و يا گزاره های حقيقی که ما آنها را غيرحقيقی می انگاريم وجود دارد، اما يقين و قطعيت نامطمئن وجود ندارد. درست به همين دليل ما بايد در پی نزديکتر شدن به حقيقت عينی باشيم و تلاش برای دستيابی به يقين را رها کنيم. بنابراين شناخت علمی و دانش ما همواره فرضيه سان است؛ چيزی نيست جز دانش حدسی. حتا شناخت ما در گسترة پر صلابت ترين دانشها مانند علوم طبيعی، فرضيات و حدسياتی است که با نظريه های تازه تر و درست تر ابطال پذير میباشد.
🗝از همين رو بايد درهای آن همواره به روی نقد و تجديدنظر گشوده باشد و از بوتة سخت آزمايش و در تضارب با حدسيات مخالف و رقيب، سربلند بيرون آيد. به عبارت ديگر می توان تصريح کرد که قوانين شناخته شدة طبيعی از نظر پوپر، چيزی جز توصيفاتی با بالاترين درجة احتمالات نيست. وی يادآور می شود که نظريه های علمی ما صرفا"حدسها و فرضيه هايی موفق ولی موقت اند و بنابراين برای هميشه محکومند، حدس و فرضيه باقی بمانند. تا زمانی که ما به دنبال يقين و قطعيت باشيم، به اثبات نظريه و
بنابراين استقرا نيز نيازمنديم اما اگر بپذيريم که عليرغم ميل به يقين و قطعيت،راهی برای رسيدن به آن نداريم، می توانيم از استقرا و تلاش برای اثبات صرفنظر کنيم.
لذا روش ما در شناخت علمی نمی تواند چيزی جز روش سنجشگرانه و نقدی باشد:
روش کشف و از ميان بردن خطا، در خدمت جستجوی حقيقت و در خدمت خود حقيقت.
پوپر در رد استقرا همچنين برهان می آورد که ما از طريق مشاهده نيست که به نظرية علمی می رسيم، بلکه عکس اين روند صادق است: يعنی اينکه ما اول صاحب فرضيه ای می شويم و سپس از طريق مشاهده تلاش می کنيم آنرا ارزيابی کرده، به سطح نظريه ای علمی ارتقا بخشيم. اما خصلت اين نظرية علمی، نه در اثبات پذيری که در ابطال پذيری آن باقی می ماند.
پوپرتصريح می کند که نظرية ابطال پذيری او در علم، تفاوت وی را با علمگرايان آشکار می کند، چرا که آنان به مرجعيت و اقتدار علم گردن می نهند،
در حالی که وی هيچگونه مرجعيت و اقتداری را نمی پذيرد.
📃 پوپر در عين حال در فرق ميان خود با شک گرايان توضيح می دهد که اگر چه شايد بتوان او را به معنای کلاسيک کلمه يک شک گرا ناميد، چرا که برای حقيقت سنجيداری قائل نيست، اما بايد در
نظر داشت که وی نيز مانند متفکرانی چون کانت و ويتگنشتاين، منطق کلاسيک را چونان ارغنون نقد و سنجش می پذيرد؛ يعنی نه ارغنونی برای برهان، بلکه ارغنونی برای ابطال.پوپر می افزايد که او بر خلاف شک گرايان امروز، فيلسوفی نيست که به ترديد و عدم اطمينان علاقه داشته باشد، چرا که او اين دو را وضعيتهای ذهنی می داند و جستجو به دنبال اطمينان ذهنی را مدتهاست به کنار نهاده است و برای او مبانی عقلی سنجشگر و عينی، که ما را در جستجويمان به دنبال حقيقت، در ارجحيت بخشيدن به نظريه ای نسبت به نظرية ديگر ياری می رساند، جالب تر است.
اطمينان علاقه داشته باشد، چرا که او اين دو را وضعيتهای ذهنی می داند و جستجو به دنبال اطمينان ذهنی را مدتهاست به کنار نهاده است و برای او مبانی عقلی سنجشگر و عينی، که ما را در جستجويمان به دنبال حقيقت، در ارجحيت بخشيدن به نظريه ای نسبت به نظرية ديگر ياری می رساند، جالب تر است.
پوپر در پاسخ به اين پرسش که حقيقت چيست، ضمن تأييد تعبير کانتی از حقيقت،نظريه يا گزاره ای حقيقی است که می افزايد « انطباق شناخت بر برابرايستا » يعنی از نظر وی، هر اظهارنظر صريحا فرمولبندی شده يا حقيقی است يا کاذب و اگر کاذب باشد، توصيف آن از چگونگی امر، با واقعيت منطبق باشد ،عکس آن حقيقی است.
@cafe_andishe95
کارل پوپر، شناخت را جستجوی حقيقت می داند، جستجويی پر وسواس برای يافتن نظريه هايی عينی، واقعی و توضيح دهنده. از ديد وی، جستجوی حقيقت را نبايد با جستجو برای رسيدن به يقين و قطعيت يکی گرفت و بايد ميان آن دو تفاوتی دقيق قائل شد. انسان جائز الخطاست و لذا تمام شناخت بشری خطاپذير و نامطمئن است. اين امر بدين معناست که ما بايد همواره عليه خطاهای خود پيکار کنيم و عليرغم تمام مراقبتها و تدابير، هرگز نمی توانيم يقين حاصل کنيم که مرتکب خطا نشده ايم.
خطا و اشتباه زمانی صورت می پذيرد که ما نظريه ای علمی را درست می پنداريم،در حالی که اين نظريه نادرست است. لذا مبارزه با اين خطا يا اشتباه، به اين معناست که ما در جستجوی خود به دنبال حقيقت عينی، نادرستی و کذب را از راه آزمون و سنجش بيابيم و از ميان برداريم. وظيفه و هدف فعاليت علمی چنين است: نزديکتر شدن به حقيقت عينی، حقيقت بيشتر، حقيقت جالب تر، حقيقت قابل فهم تر. در اين راستا،هر آينه بپذيريم که شناخت بشری خطاپذير است، هرگز نمی توانيم يقين و قطعيت را هدف علم قلمداد کنيم.
برای پوپر، حقيقتهای نامطمئن و يا گزاره های حقيقی که ما آنها را غيرحقيقی می انگاريم وجود دارد، اما يقين و قطعيت نامطمئن وجود ندارد. درست به همين دليل ما بايد در پی نزديکتر شدن به حقيقت عينی باشيم و تلاش برای دستيابی به يقين را رها کنيم. بنابراين شناخت علمی و دانش ما همواره فرضيه سان است؛ چيزی نيست جز دانش حدسی. حتا شناخت ما در گسترة پر صلابت ترين دانشها مانند علوم طبيعی، فرضيات و حدسياتی است که با نظريه های تازه تر و درست تر ابطال پذير میباشد.
🗝از همين رو بايد درهای آن همواره به روی نقد و تجديدنظر گشوده باشد و از بوتة سخت آزمايش و در تضارب با حدسيات مخالف و رقيب، سربلند بيرون آيد. به عبارت ديگر می توان تصريح کرد که قوانين شناخته شدة طبيعی از نظر پوپر، چيزی جز توصيفاتی با بالاترين درجة احتمالات نيست. وی يادآور می شود که نظريه های علمی ما صرفا"حدسها و فرضيه هايی موفق ولی موقت اند و بنابراين برای هميشه محکومند، حدس و فرضيه باقی بمانند. تا زمانی که ما به دنبال يقين و قطعيت باشيم، به اثبات نظريه و
بنابراين استقرا نيز نيازمنديم اما اگر بپذيريم که عليرغم ميل به يقين و قطعيت،راهی برای رسيدن به آن نداريم، می توانيم از استقرا و تلاش برای اثبات صرفنظر کنيم.
لذا روش ما در شناخت علمی نمی تواند چيزی جز روش سنجشگرانه و نقدی باشد:
روش کشف و از ميان بردن خطا، در خدمت جستجوی حقيقت و در خدمت خود حقيقت.
پوپر در رد استقرا همچنين برهان می آورد که ما از طريق مشاهده نيست که به نظرية علمی می رسيم، بلکه عکس اين روند صادق است: يعنی اينکه ما اول صاحب فرضيه ای می شويم و سپس از طريق مشاهده تلاش می کنيم آنرا ارزيابی کرده، به سطح نظريه ای علمی ارتقا بخشيم. اما خصلت اين نظرية علمی، نه در اثبات پذيری که در ابطال پذيری آن باقی می ماند.
پوپرتصريح می کند که نظرية ابطال پذيری او در علم، تفاوت وی را با علمگرايان آشکار می کند، چرا که آنان به مرجعيت و اقتدار علم گردن می نهند،
در حالی که وی هيچگونه مرجعيت و اقتداری را نمی پذيرد.
📃 پوپر در عين حال در فرق ميان خود با شک گرايان توضيح می دهد که اگر چه شايد بتوان او را به معنای کلاسيک کلمه يک شک گرا ناميد، چرا که برای حقيقت سنجيداری قائل نيست، اما بايد در
نظر داشت که وی نيز مانند متفکرانی چون کانت و ويتگنشتاين، منطق کلاسيک را چونان ارغنون نقد و سنجش می پذيرد؛ يعنی نه ارغنونی برای برهان، بلکه ارغنونی برای ابطال.پوپر می افزايد که او بر خلاف شک گرايان امروز، فيلسوفی نيست که به ترديد و عدم اطمينان علاقه داشته باشد، چرا که او اين دو را وضعيتهای ذهنی می داند و جستجو به دنبال اطمينان ذهنی را مدتهاست به کنار نهاده است و برای او مبانی عقلی سنجشگر و عينی، که ما را در جستجويمان به دنبال حقيقت، در ارجحيت بخشيدن به نظريه ای نسبت به نظرية ديگر ياری می رساند، جالب تر است.
اطمينان علاقه داشته باشد، چرا که او اين دو را وضعيتهای ذهنی می داند و جستجو به دنبال اطمينان ذهنی را مدتهاست به کنار نهاده است و برای او مبانی عقلی سنجشگر و عينی، که ما را در جستجويمان به دنبال حقيقت، در ارجحيت بخشيدن به نظريه ای نسبت به نظرية ديگر ياری می رساند، جالب تر است.
پوپر در پاسخ به اين پرسش که حقيقت چيست، ضمن تأييد تعبير کانتی از حقيقت،نظريه يا گزاره ای حقيقی است که می افزايد « انطباق شناخت بر برابرايستا » يعنی از نظر وی، هر اظهارنظر صريحا فرمولبندی شده يا حقيقی است يا کاذب و اگر کاذب باشد، توصيف آن از چگونگی امر، با واقعيت منطبق باشد ،عکس آن حقيقی است.
@cafe_andishe95
🔍حقيقت، شناخت و سرچشمه های آن🔑2 ادامه:
بنابراين درست به اندازه اظهارنظرهای درست و حقيقی، اظهارنظرهای نادرست و غيرحقيقی وجود دارد. از آنجا که هر اظهارنظری می تواند درست و حقيقی و يا عکس آن درست و حقيقی باشد (چيزی که آگاهی مطمئن از آن برای ما محرز نيست)، می توان نتيجه گرفت که ما اجازه نداريم حقيقت را با يقين و قطعيت يکی بگيريم.
🔬کارل پوپر در عين حال، نسبيت گرايی در حقيقت را يکی از بزرگترين گناهان فيلسوفان نسبيت گرا و آن را خيانت به عقل می داند، چرا که نسبيت گرايی در حقيقت، در را بر روی ريا و تزوير می گشايد. وی نسبيت گرايی را يکی از نتايج اختلاط ايدة حقيقت با يقين و قطعيت میداند.
پوپر تأکيد می ورزد که ممکن است برخی از نظريه های ما حقيقی باشد، اما اگر همچنين باشد، ما هرگز آن را با اطمينان نخواهيم دانست. از نظر پوپر، سنجيداری برای حقيقت وجود ندارد و حتا اگر ما به حقيقت دست يابيم نمی توانيم از آن مطمئن باشيم، اما سنجيداری خردگرايانه نسبت به پيشرفت در گسترة جستجوی حقيقت وجوددارد و لذا سنجيداری برای پيشرفت علمی.
اما چنين سنجيداری به چه معناست؟ آيا به
معنی پيشرفت در فرضيات و حدسيات ماست؟ چه موقع می توان گفت که يک فرضيۀ علمی از فرضية ديگر بهتر است؟
پاسخ پوپر چنين است: از آنجا که علم فعاليتی سنجشگر است، ما فرضيه های خود را معروض نقد و پرسش قرار می دهيم تا خطاهای آن ها را کشف کنيم. بنابراين فرضيه ای از فرضيۀ پيشين بهتر است که اولا" قادر باشد تمام مسائلی را که آن فرضيه توضيح داده از نو توضيح دهد، ثانيا" برخی خطاهای فرضية پيشين را آشکار کند و ثالثا" در مقابل آزمايشها و سنجشهايی که فرضية پيشين مقاومت و صلابت لازم را نشان نداده، مقاوم تر و پرصلابت تر باشد. پوپر روش خود را روش آزمون و خطا می نامد و يادآور می شود که هدف چنين روشی چيزی نيست جز يافتن خطاها و حذف نظريه های نادرست و غيرعلمی. طبعا" هر فرضيه ای که در مقابل
ابطال خود مقاومت طولانی تری نشان دهد و پايدارتر بماند، از صلابت علمی بيشتری برخوردار و به حقيقت نزديکتر است، مانند بسياری از نظريه های علوم طبيعی. به نظر پوپر چنين روش و نگرشی، مبارزه عليه جزميت گرايی را ممکن می سازد و از نخوت و تکبر روشنفکری می کاهد.
🔅 پوپر، تواضع عقلی را يکی از بزرگترين فضيلتهای روشنفکری می داند و يادآوری می کند که بزرگترين انديشمندان همواره فروتن بوده اند. پوپر تصريح می کند که متفکران و دانشمندان اگر چه در زمينة چيزهای کمی که می دانند با انسانهای عادی تفاوتهای کوچکی دارند، اما در زمينة نادانی بی پايان خود، با بقيه يکسانند.
✍🏼بهرام محیی
@cafe_andishe95
بنابراين درست به اندازه اظهارنظرهای درست و حقيقی، اظهارنظرهای نادرست و غيرحقيقی وجود دارد. از آنجا که هر اظهارنظری می تواند درست و حقيقی و يا عکس آن درست و حقيقی باشد (چيزی که آگاهی مطمئن از آن برای ما محرز نيست)، می توان نتيجه گرفت که ما اجازه نداريم حقيقت را با يقين و قطعيت يکی بگيريم.
🔬کارل پوپر در عين حال، نسبيت گرايی در حقيقت را يکی از بزرگترين گناهان فيلسوفان نسبيت گرا و آن را خيانت به عقل می داند، چرا که نسبيت گرايی در حقيقت، در را بر روی ريا و تزوير می گشايد. وی نسبيت گرايی را يکی از نتايج اختلاط ايدة حقيقت با يقين و قطعيت میداند.
پوپر تأکيد می ورزد که ممکن است برخی از نظريه های ما حقيقی باشد، اما اگر همچنين باشد، ما هرگز آن را با اطمينان نخواهيم دانست. از نظر پوپر، سنجيداری برای حقيقت وجود ندارد و حتا اگر ما به حقيقت دست يابيم نمی توانيم از آن مطمئن باشيم، اما سنجيداری خردگرايانه نسبت به پيشرفت در گسترة جستجوی حقيقت وجوددارد و لذا سنجيداری برای پيشرفت علمی.
اما چنين سنجيداری به چه معناست؟ آيا به
معنی پيشرفت در فرضيات و حدسيات ماست؟ چه موقع می توان گفت که يک فرضيۀ علمی از فرضية ديگر بهتر است؟
پاسخ پوپر چنين است: از آنجا که علم فعاليتی سنجشگر است، ما فرضيه های خود را معروض نقد و پرسش قرار می دهيم تا خطاهای آن ها را کشف کنيم. بنابراين فرضيه ای از فرضيۀ پيشين بهتر است که اولا" قادر باشد تمام مسائلی را که آن فرضيه توضيح داده از نو توضيح دهد، ثانيا" برخی خطاهای فرضية پيشين را آشکار کند و ثالثا" در مقابل آزمايشها و سنجشهايی که فرضية پيشين مقاومت و صلابت لازم را نشان نداده، مقاوم تر و پرصلابت تر باشد. پوپر روش خود را روش آزمون و خطا می نامد و يادآور می شود که هدف چنين روشی چيزی نيست جز يافتن خطاها و حذف نظريه های نادرست و غيرعلمی. طبعا" هر فرضيه ای که در مقابل
ابطال خود مقاومت طولانی تری نشان دهد و پايدارتر بماند، از صلابت علمی بيشتری برخوردار و به حقيقت نزديکتر است، مانند بسياری از نظريه های علوم طبيعی. به نظر پوپر چنين روش و نگرشی، مبارزه عليه جزميت گرايی را ممکن می سازد و از نخوت و تکبر روشنفکری می کاهد.
🔅 پوپر، تواضع عقلی را يکی از بزرگترين فضيلتهای روشنفکری می داند و يادآوری می کند که بزرگترين انديشمندان همواره فروتن بوده اند. پوپر تصريح می کند که متفکران و دانشمندان اگر چه در زمينة چيزهای کمی که می دانند با انسانهای عادی تفاوتهای کوچکی دارند، اما در زمينة نادانی بی پايان خود، با بقيه يکسانند.
✍🏼بهرام محیی
@cafe_andishe95
از آنچه که رهبران انقلاب میگویند و وعده میدهند، ما به طرف نوعی سوسیالیسم اسلامی پیش میرویم که در آن سرمایهداری و مالکیت خصوصی به حداقل تاثیرگذاری خود خواهد رسید، یعنی به حدی که سرمایهداری و مالکیت بیآزار باشد و جنبۀ انفعالی داشته باشد نه فعال. از وعدههایی که کادر رهبری میدهند، چنین محتوایی برمیآید و اگر ما به چنین حدی برسیم، به یک سوسیالیسم معتدل خواهیم رسید که نسبت به رکود و واپسگرایی رژیم گذشته قدمی پیشرفت خواهد بود. ما اگر به این وضع هم برسیم، باز وظایف مترقیان ملت تمام نخواهد شد و تازه در آن صورت خواهیم دید که تکلیف ما در آینده چه باید باشد و چه نباشد. میخواهم بگویم در صورتی که به وعدههایی که رهبران انقلاب اسلامی میدهند رسیدیم و بعد دیدیم این آن نیست که میخواستیم، در آن صورت ملت ما تصمیمهای مقتضی خود را خواهد گرفت.
🎙مهدی اخوان ثالث
«هرگز عقل سیاسی شهروندان را به دست هنرمندان ( اهل ادب) ندهید. با ذهنیت رومانتیک و فهم ناچیزی که از امر مهیب سیاست دارند درهای جهنم را باز می کنند.»
📝الکسی دو توکویل-جامعه شناس لیبرال دموکرات
@cafe_andishe95
🎙مهدی اخوان ثالث
«هرگز عقل سیاسی شهروندان را به دست هنرمندان ( اهل ادب) ندهید. با ذهنیت رومانتیک و فهم ناچیزی که از امر مهیب سیاست دارند درهای جهنم را باز می کنند.»
📝الکسی دو توکویل-جامعه شناس لیبرال دموکرات
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
📃وکلای یک جنایتکار کمتر چنان هنرمندند که از هولناکی زیبای یک کار به سودِ کننده اش دفاع کنند. 📃وجود رحم در اهل معرفت چیزیست کمابیش خنده دار همچون دستهای لطیف بر بدن غول. —————- 🔺اگر ندانیم این سخن از کیست عقل سلیم مان به سرعت حکم میکند که این فرد اندیشه های…
👁🗨آنکه همگان را متهم به اخلاق رمه می کرد خود ناخواسته مبشر رمه واری بود!
"گله ای در اروپای امروز چنان وانمود میکند که گویا او تنها نوع شایسته بشر است و خصلتهائی را که او را رام و آشتی جو و برای گله سودمند می کند، در مقام فضایل راستین ،انسان بزرگ میدارد یعنی داشتن روحیه اجتماعی خیرخواهی ،احتیاط سخت کوشی، میانه روی، فروتنی، ملاحظه، ترحم و امروزه هر جا که از گزینش رهبر و پیشاهنگ برای گله چاره ای نباشد
ازین پس هر آنچه فرد را بر فراز گله کشاند و همسایه را بترساند شر نامیده می شود و ادب و فروتنی و سربراهی و ذهنیت همگانوار و اعتدال خواهشها نام و ناموس اخلاقی می یابند. "
نیچه فراسوی نیک و بد.
🔍نقد از نظر گاه مدرنها:
1️⃣-اول اینکه نیچه برخطا بود و تبارشناسیش مغلطه ای آشکار داشته است اینها الزاماً اخلاق مسیحی نبوده بلکه مسیحیت نیز ممکن است اینها را اخذ کرده و به عنوان رهنمود ارائه کرده باشد.حتی اگر به ریشه سقراطی اشاره کند نیز با همچنان مغلطه هست چون سقراط نیز حکم موسس ندارد.به گفته کاپلستون نیچه چنان مسیحیت ستیزی افراطی و نادرستی داشت که ایده آلیسم آلمانی را نیز به مسیحیت می چسباند.
2️⃣دوم اینکه بر ساختن منشی که فاقد این ویژگی های اخلاقی بوده ،ایجاد کننده ساختار اجتماعی برتر نیست بلکه نوعی بربریت و ارتجاع پیشا اخلاقی پیشا عقلی را نوید میدهد.
3️⃣سوم و نتیجه آنکه نیچه که از خطر رمگی ملتهای مدرن ناله و زاری میکرد اتفاقا چیزهای مفید و موثر را مردود شمرد که به نفی اخلاق رمگی کمک می کرد
با اینکار خود مبشر اخلاق رمه شد.(از جمله تساوی حقوقی )
در فرهنگ خود ما هم این نکته قابل توجه بوده و به درستی برای افراد فاقد رحم و نوع دوستی ترحم انسانی ، اصطلاح عامیانه یابو و رمه بکار می برند نه افرادی بدون این خصلتها را.
نفی این خصلتهای مفید اخلاقی فرد را به گله و رمه واری رهنمون می گردد و نیچه بر خطا چنین می اندیشید جامعه ایی که به حقوق برابر و دموکراسی باور بیاورد رمه وار میشود.
🗓اتفاقا تاریخ ثابت کرد امریکا به نهایت پیشرفت و توسعه در همه زمینه ها رسید و کشور نیچه که حقوق لیبرال و دموکرات برابری خواهانه ضعیفی داشت، بود که به رمه واری نازیسم راه برد!
مشکل اینگونه به نظر می آید که فیلسوفی داریم که با رد کردن تمام ارزشهای نیک سابق زمینه نهیلیسم را فراهم میکند اما توهم داشته خود با این افکار ارتجاعی ضد نهیلیسم بوده است!
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!
@cafe_andishe95
"گله ای در اروپای امروز چنان وانمود میکند که گویا او تنها نوع شایسته بشر است و خصلتهائی را که او را رام و آشتی جو و برای گله سودمند می کند، در مقام فضایل راستین ،انسان بزرگ میدارد یعنی داشتن روحیه اجتماعی خیرخواهی ،احتیاط سخت کوشی، میانه روی، فروتنی، ملاحظه، ترحم و امروزه هر جا که از گزینش رهبر و پیشاهنگ برای گله چاره ای نباشد
ازین پس هر آنچه فرد را بر فراز گله کشاند و همسایه را بترساند شر نامیده می شود و ادب و فروتنی و سربراهی و ذهنیت همگانوار و اعتدال خواهشها نام و ناموس اخلاقی می یابند. "
نیچه فراسوی نیک و بد.
🔍نقد از نظر گاه مدرنها:
1️⃣-اول اینکه نیچه برخطا بود و تبارشناسیش مغلطه ای آشکار داشته است اینها الزاماً اخلاق مسیحی نبوده بلکه مسیحیت نیز ممکن است اینها را اخذ کرده و به عنوان رهنمود ارائه کرده باشد.حتی اگر به ریشه سقراطی اشاره کند نیز با همچنان مغلطه هست چون سقراط نیز حکم موسس ندارد.به گفته کاپلستون نیچه چنان مسیحیت ستیزی افراطی و نادرستی داشت که ایده آلیسم آلمانی را نیز به مسیحیت می چسباند.
2️⃣دوم اینکه بر ساختن منشی که فاقد این ویژگی های اخلاقی بوده ،ایجاد کننده ساختار اجتماعی برتر نیست بلکه نوعی بربریت و ارتجاع پیشا اخلاقی پیشا عقلی را نوید میدهد.
3️⃣سوم و نتیجه آنکه نیچه که از خطر رمگی ملتهای مدرن ناله و زاری میکرد اتفاقا چیزهای مفید و موثر را مردود شمرد که به نفی اخلاق رمگی کمک می کرد
با اینکار خود مبشر اخلاق رمه شد.(از جمله تساوی حقوقی )
در فرهنگ خود ما هم این نکته قابل توجه بوده و به درستی برای افراد فاقد رحم و نوع دوستی ترحم انسانی ، اصطلاح عامیانه یابو و رمه بکار می برند نه افرادی بدون این خصلتها را.
نفی این خصلتهای مفید اخلاقی فرد را به گله و رمه واری رهنمون می گردد و نیچه بر خطا چنین می اندیشید جامعه ایی که به حقوق برابر و دموکراسی باور بیاورد رمه وار میشود.
🗓اتفاقا تاریخ ثابت کرد امریکا به نهایت پیشرفت و توسعه در همه زمینه ها رسید و کشور نیچه که حقوق لیبرال و دموکرات برابری خواهانه ضعیفی داشت، بود که به رمه واری نازیسم راه برد!
مشکل اینگونه به نظر می آید که فیلسوفی داریم که با رد کردن تمام ارزشهای نیک سابق زمینه نهیلیسم را فراهم میکند اما توهم داشته خود با این افکار ارتجاعی ضد نهیلیسم بوده است!
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!
@cafe_andishe95
🟢⚪️🔴«فوکویاما فکر میکنم در سال ۲۰۱۹ یک گفتگوی جالبی داشت و آنجا به نقش هویت ملی پرداخته بود و اینکه کشورهایی که توسعه یافتند معمولاً تکلیف خودشان را خیلی زود با بحث هویت ملی مشخص کردند. خب من هم مرور میکردم و دیدم محمدعلی فروغی که یکی از نوابغ و نوادر روزگار ما بوده، در زمان خودش روی این موضوع هویت ملی خیلی کار و پافشاری کرده است.
تا اینکه به گفتمان ۵۷ میرسیم که محصول شراکت چپ و تشیع است. گفتمانی که بطور سیستماتیک به هویت ملی حمله میکند، و از دل آن یک چیزی مثل خمینی بیرون میآید که در روزهای اول انقلاب میگفت: پرچم های شیر و خورشید را محو کنید. کاملا شمشیر را از رو بسته بودند که آن هویت ملی را در حوزهی فردی هم از بین ببرند. در حوزهی سیاسی از لحاظ ساختار سیاسی چه کردند؟ همان کاری که در روسیه بعد از تزارها اتفاق افتاد. سامانه «جمهوری» را به عنوان یک ابزار استفاده کردند، برای اینکه سامانه «مشروطه» که یک جمهوری ایرانی به حساب میآید و با تلاش مشروطه خواهان در سیستم سیاسی کهن ایران بوجود آمده بود را کنار بزنند.
برای ملتی که هویت ملی ندارد امر ملی رخ نمیدهد، و در چنین وضعیتی دولتی برآمده از ملت نداریم. نتیجهاش این است که آن ارتباط بین جامعه و حاکمیت از بین میرود. حاکمیت دنبال منافع خودش است.
مثلا به بانک مرکزی جمهوری اسلامی نگاه میکنید، صندوقی است که پول مردم را میگیرد و خرج دولت میکند. دولت آن پول را میگیرد و خرج سیاستهای پوپولیستی در منطقه می کند و یک سری گروههای افراطی را پرورش میدهد و نتیجهی این سیاستها موجب یک انزوای سیاسی برای حاکمیت میشود و وقتی سازوکارهای جهانی - مانند همین افایتیاف - میگوید که شما استاندارد شو و شفافیت داشته باش و بگو منابع مالی چگونه هزینه میشود، مقاومت میکند. زیرا قرار نیست چیزی برای مردم به بار بیاورد. برآیند اینها شکست توسعهی سیاسی و شکست توسعهی اقتصادی است».
✍🏼عبدالرضا احمدی
برگرفته از میزگرد «انقلاب ملی ایران به کجا میرود؟» در نشریه «فریدون»
@cafe_andishe95
تا اینکه به گفتمان ۵۷ میرسیم که محصول شراکت چپ و تشیع است. گفتمانی که بطور سیستماتیک به هویت ملی حمله میکند، و از دل آن یک چیزی مثل خمینی بیرون میآید که در روزهای اول انقلاب میگفت: پرچم های شیر و خورشید را محو کنید. کاملا شمشیر را از رو بسته بودند که آن هویت ملی را در حوزهی فردی هم از بین ببرند. در حوزهی سیاسی از لحاظ ساختار سیاسی چه کردند؟ همان کاری که در روسیه بعد از تزارها اتفاق افتاد. سامانه «جمهوری» را به عنوان یک ابزار استفاده کردند، برای اینکه سامانه «مشروطه» که یک جمهوری ایرانی به حساب میآید و با تلاش مشروطه خواهان در سیستم سیاسی کهن ایران بوجود آمده بود را کنار بزنند.
برای ملتی که هویت ملی ندارد امر ملی رخ نمیدهد، و در چنین وضعیتی دولتی برآمده از ملت نداریم. نتیجهاش این است که آن ارتباط بین جامعه و حاکمیت از بین میرود. حاکمیت دنبال منافع خودش است.
مثلا به بانک مرکزی جمهوری اسلامی نگاه میکنید، صندوقی است که پول مردم را میگیرد و خرج دولت میکند. دولت آن پول را میگیرد و خرج سیاستهای پوپولیستی در منطقه می کند و یک سری گروههای افراطی را پرورش میدهد و نتیجهی این سیاستها موجب یک انزوای سیاسی برای حاکمیت میشود و وقتی سازوکارهای جهانی - مانند همین افایتیاف - میگوید که شما استاندارد شو و شفافیت داشته باش و بگو منابع مالی چگونه هزینه میشود، مقاومت میکند. زیرا قرار نیست چیزی برای مردم به بار بیاورد. برآیند اینها شکست توسعهی سیاسی و شکست توسعهی اقتصادی است».
✍🏼عبدالرضا احمدی
برگرفته از میزگرد «انقلاب ملی ایران به کجا میرود؟» در نشریه «فریدون»
@cafe_andishe95
📄🚩ما در فضایی پر از ریاکاری بزرگ شدیم، ما به ایدئولوژی کمونیستی اعتقاد نداشتیم ولی با رژیمی طرف بودیم که هنوز حاکم بود. چون نمی توانستیم پایان آن را تصور کنیم خودمان را با آن سازگار می کردیم، و باور داشتیم که می توان آن را تبدیل به چیزی کرد که اصرار داشتیم آن را «سوسیالیسم با چهره ای انسانی» بنامیم.
بخت با مجارها یار بود که در ۱۹۵۹ آن رنجها را کشیدند، همین طور با چکها و اسلواکها به خاطر رنج هایی که در ۱۹۶۸ تحمل کردند. اما بر ما چه گذشت؟ تحت حکومتی با سرکوبی نه چندان شدید و با سطح زندگی نسبتا خوب، ما یوگسلاوها چندان سختی نکشیدیم.
اخیرا یکی از دوست های آمریکاییام از من پرسید چطور شد که آزادترین و مرفهترین کشور کمونیستی، آن کشوری شد که گرفتار جنگ شد. بیشک تحلیلهایی هست که پاسخ کارشناسانهتری به این پرسش میدهند. اما، وقتی به گذشته مینگرم و خاطراتم را مرور میکنم، به نظرم می رسد پاسخ این پرسش آنقدر ساده است که از آن شرمم میشود:
ما آزادیمان را به کفشهای ایتالیایی فروختیم. اروپاییها اغلب یک نکته مهم را درباره یوگسلاوی فراموش میکنند، اینکه ما چیزی داشتیم که ما را از دیگر شهروندان بلوک شرق متمایز میکرد؛ ما پاسپورت داشتیم، یعنی امکان سفر به خارج از کشور علاوه بر این ما پس انداز کافی داشتیم، بدون هیچگونه چشم اندازی برای سرمایه گذاری اقتصادی (برای همین بود که در اواسط دهه شصت هر کس که می توانست برای خودش ویلایی میساخت) ما هیچ راهی برای خرج کردن پولهایمان نداشتیم جز اینکه در بازار سیاه آن را با ارزهای قوی مبادله کنیم و برویم خرید. بله، خرید در نزدیکترین شهرهای اتریش یا ایتالیا. ما هر چیزی گیرمان می آمد میخریدم - لباس، کفش، لوازم آرایش، شیرینی، قهوه، حتی میوه و دستمال توالت.
یادم هست مادرم که در شهری نزدیک تریسته زندگی میکرد، هر هفته به آنجا می رفت تا به مغازه هایی برود که در اینجا امکانش را نداشت. هر سال میلیونها نفر از مردم به آن طرف مرز میرفتند، فقط برای اینکه طعم غرب را بچشند و چیزی بخرند، شاید فقط برای اینکه پزش را بدهند.
اما این آزادی، حس اینکه اگر بخواهی آزادی که بروی، برایمان بسیار مهم بود.
حالا که فکرش را میکنم نوعی قرارداد بود با رژیم: ما میدانیم که تا ابد بر سر کار هستید، اصلا هم از شما خوشمان نمی آید اما اگر کاری به کارمان نداشته باشید و فشارها را زیاد نکنید با شما مصالحه میکنیم.
ما از احساس آینده داشتن محروم بودیم. این بدترین بلایی بود که کمونیسم بر سر مردم آورد.
📗بالکان اکسپرس
اسلاونکا دراکولیچ -سونا انزابینژاد
@cafe_andishe95
بخت با مجارها یار بود که در ۱۹۵۹ آن رنجها را کشیدند، همین طور با چکها و اسلواکها به خاطر رنج هایی که در ۱۹۶۸ تحمل کردند. اما بر ما چه گذشت؟ تحت حکومتی با سرکوبی نه چندان شدید و با سطح زندگی نسبتا خوب، ما یوگسلاوها چندان سختی نکشیدیم.
اخیرا یکی از دوست های آمریکاییام از من پرسید چطور شد که آزادترین و مرفهترین کشور کمونیستی، آن کشوری شد که گرفتار جنگ شد. بیشک تحلیلهایی هست که پاسخ کارشناسانهتری به این پرسش میدهند. اما، وقتی به گذشته مینگرم و خاطراتم را مرور میکنم، به نظرم می رسد پاسخ این پرسش آنقدر ساده است که از آن شرمم میشود:
ما آزادیمان را به کفشهای ایتالیایی فروختیم. اروپاییها اغلب یک نکته مهم را درباره یوگسلاوی فراموش میکنند، اینکه ما چیزی داشتیم که ما را از دیگر شهروندان بلوک شرق متمایز میکرد؛ ما پاسپورت داشتیم، یعنی امکان سفر به خارج از کشور علاوه بر این ما پس انداز کافی داشتیم، بدون هیچگونه چشم اندازی برای سرمایه گذاری اقتصادی (برای همین بود که در اواسط دهه شصت هر کس که می توانست برای خودش ویلایی میساخت) ما هیچ راهی برای خرج کردن پولهایمان نداشتیم جز اینکه در بازار سیاه آن را با ارزهای قوی مبادله کنیم و برویم خرید. بله، خرید در نزدیکترین شهرهای اتریش یا ایتالیا. ما هر چیزی گیرمان می آمد میخریدم - لباس، کفش، لوازم آرایش، شیرینی، قهوه، حتی میوه و دستمال توالت.
یادم هست مادرم که در شهری نزدیک تریسته زندگی میکرد، هر هفته به آنجا می رفت تا به مغازه هایی برود که در اینجا امکانش را نداشت. هر سال میلیونها نفر از مردم به آن طرف مرز میرفتند، فقط برای اینکه طعم غرب را بچشند و چیزی بخرند، شاید فقط برای اینکه پزش را بدهند.
اما این آزادی، حس اینکه اگر بخواهی آزادی که بروی، برایمان بسیار مهم بود.
حالا که فکرش را میکنم نوعی قرارداد بود با رژیم: ما میدانیم که تا ابد بر سر کار هستید، اصلا هم از شما خوشمان نمی آید اما اگر کاری به کارمان نداشته باشید و فشارها را زیاد نکنید با شما مصالحه میکنیم.
ما از احساس آینده داشتن محروم بودیم. این بدترین بلایی بود که کمونیسم بر سر مردم آورد.
📗بالکان اکسپرس
اسلاونکا دراکولیچ -سونا انزابینژاد
@cafe_andishe95
🚩ایده های مارکس از روی کاغذ شروع به تباهی و اشتباه کرده اند📄
یکی از سخنان اشتباه که بر زبان بسیاری از افراد به خصوص در فضای مجازی افتاده اینست که "ایده های مارکس بر روی کاغذ قشنگ هستند در اجرا خوب در نمی آیند.
"
از قضا برعکس مطالعه و پژوهش در مورد چیستی تز مارکس نشان می دهد که دقیقاً ایده های مارکس بر روی کاغذ شدیداً زشت،غیر انسانی ،غیر اخلاقی و ضد آزادی و حقوق بشر هستند.
تز بر کاغذ نگارش شده و بر روی کاغذ چیز زیبایی نمی بینیم!
به طور مثال
در مطالعه کتاب کوچک " مسئله یهود" نوشته مارکس نکات بسیار مهمی می بینیم که اثر به
فاجعه بدل میکند. این اثررا می توان یکی از گمراه کننده ترین و بی ارزشترین نگارشهای مارکس روی کاغذه نامگذاری کرد.
در این اثر چهار شاه کلید مهم ورود به آزادی و دموکراسی به شدت توسط مارکس مردود دانسته شده:
1-خود دموکراسی تحت عنوان کاذب بورژوایی و دموکراسی واقعی نبودن!
2-حقوق بشر بعد انقلاب فرانسه به طور اعم و حق مالکیت خصوصی به طور اخص
3-سکولاریسم و روش معقول لیبرال رابطه دین و دولت.(که دینستیزی و محو دین -که مثل سرمایه داری نمود از خود بیگانگی میداند-را مد نظر دارد)
4-جامعه مدنی!
بله درست خواندید فیلسوف نابکار ما مخالف جامعه مدنی بوده!!
علت این است که فهم درستی از جامعه مدنی نداشته و آن را عرصۀ خودپرستی و پولپرستی! می داند.
📍همین 4 مولفه کافیست تا فساد و تباهی شگفت انگیزی اندیشه سیاسی فیلسوف را در بر گیرد.
پس:
تزها روی کاغذ نه زیباست نه دلفریب و رویایی از روی کاغذ شروع به خلق فساد میکند.
هرگاه خود تز فاسد و فسادپرور باشد هر تلاشی برای اجرا جز فساد مضاعف خلق نمی کند.
🔚کسی نباید جرم اقتصادی(یعنی سرقت اموال مردم و اشتراکی کردن آن را)تئوری اقتصادی میکرد این بزرگترین خبط این فیلسوف است
طرفداران مارکس با مغلطه دیگران را به خواندن اصل آثار مارکس دعوت میکنند اما خبر ندارند اصل آثار تا چه پایه فاسد است.با خواندن خود آثار مارکس پی نمی برید که او حق داشت بلکه متوجه می شویم که تا چه پایه تزهایی منحط و نابهنگام و ارتجاعی داشته.
@cafe_andishe95
یکی از سخنان اشتباه که بر زبان بسیاری از افراد به خصوص در فضای مجازی افتاده اینست که "ایده های مارکس بر روی کاغذ قشنگ هستند در اجرا خوب در نمی آیند.
"
از قضا برعکس مطالعه و پژوهش در مورد چیستی تز مارکس نشان می دهد که دقیقاً ایده های مارکس بر روی کاغذ شدیداً زشت،غیر انسانی ،غیر اخلاقی و ضد آزادی و حقوق بشر هستند.
تز بر کاغذ نگارش شده و بر روی کاغذ چیز زیبایی نمی بینیم!
به طور مثال
در مطالعه کتاب کوچک " مسئله یهود" نوشته مارکس نکات بسیار مهمی می بینیم که اثر به
فاجعه بدل میکند. این اثررا می توان یکی از گمراه کننده ترین و بی ارزشترین نگارشهای مارکس روی کاغذه نامگذاری کرد.
در این اثر چهار شاه کلید مهم ورود به آزادی و دموکراسی به شدت توسط مارکس مردود دانسته شده:
1-خود دموکراسی تحت عنوان کاذب بورژوایی و دموکراسی واقعی نبودن!
2-حقوق بشر بعد انقلاب فرانسه به طور اعم و حق مالکیت خصوصی به طور اخص
3-سکولاریسم و روش معقول لیبرال رابطه دین و دولت.(که دینستیزی و محو دین -که مثل سرمایه داری نمود از خود بیگانگی میداند-را مد نظر دارد)
4-جامعه مدنی!
بله درست خواندید فیلسوف نابکار ما مخالف جامعه مدنی بوده!!
علت این است که فهم درستی از جامعه مدنی نداشته و آن را عرصۀ خودپرستی و پولپرستی! می داند.
📍همین 4 مولفه کافیست تا فساد و تباهی شگفت انگیزی اندیشه سیاسی فیلسوف را در بر گیرد.
پس:
تزها روی کاغذ نه زیباست نه دلفریب و رویایی از روی کاغذ شروع به خلق فساد میکند.
هرگاه خود تز فاسد و فسادپرور باشد هر تلاشی برای اجرا جز فساد مضاعف خلق نمی کند.
🔚کسی نباید جرم اقتصادی(یعنی سرقت اموال مردم و اشتراکی کردن آن را)تئوری اقتصادی میکرد این بزرگترین خبط این فیلسوف است
طرفداران مارکس با مغلطه دیگران را به خواندن اصل آثار مارکس دعوت میکنند اما خبر ندارند اصل آثار تا چه پایه فاسد است.با خواندن خود آثار مارکس پی نمی برید که او حق داشت بلکه متوجه می شویم که تا چه پایه تزهایی منحط و نابهنگام و ارتجاعی داشته.
@cafe_andishe95
Forwarded from ناگفتههای تاریخ معاصر ایران-ناتاما
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
●محمّدرضا شاه پهلوی شدیداً به ایران و منافع ملّت ایران تعصّب داشت و تنها در زمین ایران ایستاده بود.
بیژن فرهودی: شاه از خارجیها رهنمون نمیگرفت بلکه با مراجعه به کتاب عَلَم میبینیم که شاه کسی بود که از کشورهای خارج میآمدند و از او رهنمون میگرفتند.
دکتر علینقی عالیخانی: شاه به تحقیق مردی بود ملّی و بشدّت تعصّب ایرانی داشت. در این مورد من هیچ گونه تردیدی من ندارم و تمام کسانی که از نزدیک با او آشنایی دارند این حرف من را تایید میکنند. به همین دلیل هم در تمام فرصتهایی که میتوانست سیاست ایران را تنوع بیشتری بهش بدهد، استفاده میکرد و این کار را انجام میداد.
سیاستی که ایران از دهه شصت[میلادی] در مورد بلوک شرق و بخصوص خود شوروی در پیش گرفت، بسیار موجب نارضایی آمریکا و شاید برخی از کشورهای غربی بود.
@na_ta_ma
بیژن فرهودی: شاه از خارجیها رهنمون نمیگرفت بلکه با مراجعه به کتاب عَلَم میبینیم که شاه کسی بود که از کشورهای خارج میآمدند و از او رهنمون میگرفتند.
دکتر علینقی عالیخانی: شاه به تحقیق مردی بود ملّی و بشدّت تعصّب ایرانی داشت. در این مورد من هیچ گونه تردیدی من ندارم و تمام کسانی که از نزدیک با او آشنایی دارند این حرف من را تایید میکنند. به همین دلیل هم در تمام فرصتهایی که میتوانست سیاست ایران را تنوع بیشتری بهش بدهد، استفاده میکرد و این کار را انجام میداد.
سیاستی که ایران از دهه شصت[میلادی] در مورد بلوک شرق و بخصوص خود شوروی در پیش گرفت، بسیار موجب نارضایی آمریکا و شاید برخی از کشورهای غربی بود.
@na_ta_ma
📃برگه امتحانی شناخت دموکراسی مدرن رشته علوم سیاسی.
1-اهمیت جامعه مدنی برای آزادی چیست؟(5 نمره)
جواب:جامعه مدنی باعث و عامل خودخواهی زیاده خواهی و پول پرستیه بهتر است نباشد
2-سکولاریسم چه نسبتی با آزادی در جامعه دارد؟(5نمره)
پاسخ:سکولاریسم بهتر از حکومت دینی است اما خود آن اصلن مطلوب نیست بلکه باعث پایداری دین در جامعه مدنی شده.دین از خود بیگانگی هست و باید کاملن از بین بره.
3-حقوق بشر چه نقشی در کرامت فرد و آزادی افراد دارد؟(5 نمره)
پاسخ:نسبت ضدیت دارد.حقوق بشر یعنی بورژوازی به صورت قانونی حق قیام پرولتاریا و ضعفا را نابود کند.بربریت مالکیت و فردگرایی خودخواهانه را پرو بال دهد.
4-دولت مدرن چه رابطه ای با تحقق آزادی در جوامع مدرن دارد؟(5 نمره)
پاسخ :دولت مدرن ابزار دست طبقات برتر و اقلیت برای سرکوب اکثریت پرولتاریا هست و تابع زیربنای اقتصادی هست و اهمیتی آنچنانی هم ندارد و باید در نهایت محو شود
نمره کسب شده صفر.
ایشان خوش شانس بود که آزمون نمره منفی نداشت وگرنه به سبب پاسخ های کاملا برعکس -20 شایسته ایشان بوده اما نمره کسب شده 0 هست.
دوباره واحد باید گذرانده پاس بشه.
=================
جالب است بدانیم این برگه با اندیشه ای مارکس پر شده گویی خودش امتحان داده .این برگه افتضاح امتحانی گویای فهم نازل دموکراسی از جانب مارکس است
و مصحح کاری ندارد که خودش فیلسوف و صاحب کتاب و تئوریسن بوده.
در باب علم سیاست معطوف به دموکراسی و جامعه آزاد نمرۀ کارل مارکس مطلقاً صفر و تجدید شدند.
@cafe_andishe95
1-اهمیت جامعه مدنی برای آزادی چیست؟(5 نمره)
جواب:جامعه مدنی باعث و عامل خودخواهی زیاده خواهی و پول پرستیه بهتر است نباشد
2-سکولاریسم چه نسبتی با آزادی در جامعه دارد؟(5نمره)
پاسخ:سکولاریسم بهتر از حکومت دینی است اما خود آن اصلن مطلوب نیست بلکه باعث پایداری دین در جامعه مدنی شده.دین از خود بیگانگی هست و باید کاملن از بین بره.
3-حقوق بشر چه نقشی در کرامت فرد و آزادی افراد دارد؟(5 نمره)
پاسخ:نسبت ضدیت دارد.حقوق بشر یعنی بورژوازی به صورت قانونی حق قیام پرولتاریا و ضعفا را نابود کند.بربریت مالکیت و فردگرایی خودخواهانه را پرو بال دهد.
4-دولت مدرن چه رابطه ای با تحقق آزادی در جوامع مدرن دارد؟(5 نمره)
پاسخ :دولت مدرن ابزار دست طبقات برتر و اقلیت برای سرکوب اکثریت پرولتاریا هست و تابع زیربنای اقتصادی هست و اهمیتی آنچنانی هم ندارد و باید در نهایت محو شود
نمره کسب شده صفر.
ایشان خوش شانس بود که آزمون نمره منفی نداشت وگرنه به سبب پاسخ های کاملا برعکس -20 شایسته ایشان بوده اما نمره کسب شده 0 هست.
دوباره واحد باید گذرانده پاس بشه.
=================
جالب است بدانیم این برگه با اندیشه ای مارکس پر شده گویی خودش امتحان داده .این برگه افتضاح امتحانی گویای فهم نازل دموکراسی از جانب مارکس است
و مصحح کاری ندارد که خودش فیلسوف و صاحب کتاب و تئوریسن بوده.
در باب علم سیاست معطوف به دموکراسی و جامعه آزاد نمرۀ کارل مارکس مطلقاً صفر و تجدید شدند.
@cafe_andishe95
Forwarded from فریبرز کرمی زند
خبرگزاری ایرنا رسما خبر فوت(قتل حکومتی) #آرمیتا_گراوند را اعلام کرد.
جمهوری اسلامی روی هیاهوی خبری این روزها برای کاهش اثر اعلام این خبر حساب کرده است.
#مهسا_امینی
#IRGCterrorists
جمهوری اسلامی روی هیاهوی خبری این روزها برای کاهش اثر اعلام این خبر حساب کرده است.
#مهسا_امینی
#IRGCterrorists
Forwarded from Reza Pahlavi - Official TG
آنها که آرمیتا را کشتند همانها هستند که مهسا را کشتند، همانها که مجیدرضا را کشتند، همانها که ۱۵۰۰ جاویدنام آبان۹۸ را کشتند، همانها که جاویدنامان دی۹۶ را کشتند، همانها که ندا آقاسلطان را کشتند، همانها که فریدون فرخزاد را کشتند، همانها که شهریار شفیق را کشتند، همانها که فرخرو پارسا را کشتند. نبرد میان ما و آنها نبرد میان خیر و شر است، و تا زمانی که پیروز نشویم آنها ما را خواهند کشت و عدالتی در کار نخواهد بود. با هم برای ایران به سوی پیروزی.
Those who killed Armita are the same ones who killed Mahsa Amini, the same ones who killed Majid Reza Rahnavard, the same ones who killed 1,500 in November 2019, the same ones who killed our youth in December 2017, the same ones who killed Neda Agha Soltan, the same ones who killed Fereydoun Farrokhzad, the same ones who killed Shahriar Shafiq, the same ones who killed Farrokhro Parsa…
The battle between us and them is a battle between good and evil, and until we are win this battle they will kill us and there will be no justice. Onward, together, towards victory for Iran.
#آرمیتا_گراوند
@OfficialRezaPahlavi
Those who killed Armita are the same ones who killed Mahsa Amini, the same ones who killed Majid Reza Rahnavard, the same ones who killed 1,500 in November 2019, the same ones who killed our youth in December 2017, the same ones who killed Neda Agha Soltan, the same ones who killed Fereydoun Farrokhzad, the same ones who killed Shahriar Shafiq, the same ones who killed Farrokhro Parsa…
The battle between us and them is a battle between good and evil, and until we are win this battle they will kill us and there will be no justice. Onward, together, towards victory for Iran.
#آرمیتا_گراوند
@OfficialRezaPahlavi
Forwarded from انیمیشن های علی شافعی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هفتم آبان ، روز بزرگداشت کوروش بزرگ
پادشاه ، سمبل وحدت کلام ما
پادشاه ، اول و آخر پیام ما
پادشاه ، از میان مردم است
پادشاه ، پاسخ ساده سلام ما
پادشاه ، دست من دست مهربان توست
آنچه در ذهن ماست در غمبیان تو
ما ز تو زنده و تو به خاطر وطن
زنده ای و بُوَد با تو این شعار من
زنده باد پادشاه
زنده باد پادشاه
زنده باد پادشاه
صدا : جاویدنام دکتر فریدون فرخزاد
@ali_shafei
پادشاه ، سمبل وحدت کلام ما
پادشاه ، اول و آخر پیام ما
پادشاه ، از میان مردم است
پادشاه ، پاسخ ساده سلام ما
پادشاه ، دست من دست مهربان توست
آنچه در ذهن ماست در غمبیان تو
ما ز تو زنده و تو به خاطر وطن
زنده ای و بُوَد با تو این شعار من
زنده باد پادشاه
زنده باد پادشاه
زنده باد پادشاه
صدا : جاویدنام دکتر فریدون فرخزاد
@ali_shafei
Forwarded from لیبراسیون/لیبرالیسم
📜 بخشی از متن استوانه کوروش بزرگ:
منم کوروش ، شاه جهان ،شاه بزرگ ،شاه نیرومند ، شاه بابل ،شاه سومر و اکد ، چهارگوشه جهان.
از دودمان جاودانه پادشاهی که بَل و نَبو حکومت وی را دوست دارند و پادشاهی وی خواست قلبی ایشان است. آنگاه که با آشتی به درون بابل آمدم ، در میان شادی و خرمی ، در کاخ شاهان (بابل) به تخت شاهی نشستم .....
سپاهیان گسترده ام با آرامش درون بابل گام بر می داشتند. نگذاشتم کسی در سومر و اَکد هراس آفرین باشد.
در پی امنیت شهر بابل و همه جایگاه های مقدسش بودم . برای مردم بابل که بر خلاف خواست خدایان یوغی بر آنان نهاده شده بود که شایسته شان نبود ، خستگی هایشان را تسکین دادم و از بندها رهایشان کردم. مردوک ،سرور بزرگ ، از رفتار نیک من شادمان گشت......
📚📖 استوانه کوروش بزرگ،تاریخچه و ترجمه کامل متن ،شاهرخ رزمجو
📚📖 فرمان کوروش بزرگ ترجمه از اکدی، ترجمه حسین بادامچی
@cafe_andishe95
منم کوروش ، شاه جهان ،شاه بزرگ ،شاه نیرومند ، شاه بابل ،شاه سومر و اکد ، چهارگوشه جهان.
از دودمان جاودانه پادشاهی که بَل و نَبو حکومت وی را دوست دارند و پادشاهی وی خواست قلبی ایشان است. آنگاه که با آشتی به درون بابل آمدم ، در میان شادی و خرمی ، در کاخ شاهان (بابل) به تخت شاهی نشستم .....
سپاهیان گسترده ام با آرامش درون بابل گام بر می داشتند. نگذاشتم کسی در سومر و اَکد هراس آفرین باشد.
در پی امنیت شهر بابل و همه جایگاه های مقدسش بودم . برای مردم بابل که بر خلاف خواست خدایان یوغی بر آنان نهاده شده بود که شایسته شان نبود ، خستگی هایشان را تسکین دادم و از بندها رهایشان کردم. مردوک ،سرور بزرگ ، از رفتار نیک من شادمان گشت......
📚📖 استوانه کوروش بزرگ،تاریخچه و ترجمه کامل متن ،شاهرخ رزمجو
📚📖 فرمان کوروش بزرگ ترجمه از اکدی، ترجمه حسین بادامچی
@cafe_andishe95
Forwarded from Reza Pahlavi - Official TG
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«جهان فیلسوفان و دولتمردان بزرگی را به خود دیده است. اما در #کوروش_بزرگ ما شاهدِ ترکیبِ بینظیرِ هر دو هستیم. او متفکری عمیق بود که چشماندازی پیشگامانه برای بشریت ترسیم کرد: برابری، احترام و عدالت برای همه رنگها و عقاید. با این حال، او همچنین یک دولتمرد توانا بود که توانست این چشمانداز تاریخی را اجرا کند و شیوه جدیدی از زندگی را به مردم خود نشان دهد؛ نه فقط در کلام، بلکه در عمل.
من امروز رهبران آیندهنگر زیادی در این سو و آن سوی جهان نمیبینم. اما جایی هست که آنها را پیدا میکنم: خیابانهای ایران. و این نباید باعث شگفتی ما باشد. چرا که هممیهنان من، جوانان ایران، وارثان کوروش بزرگند.
آنها هستند که میتوانند صلح را به منطقه ما بیاورند. همانگونه که کوروش یهودیان را از از اسارت بابِل آزاد کرد و به آنان کمک کرد تا معبد خود را بازسازی کنند، امروز نیز ایرانیان برای رهایی از بند اسارت جمهوری اسلامی و بازسازی معبد خودمان، یعنی ایران، مبارزه میکنند.
وقتی آنان در این راه کامیاب شوند، تردید ندارم که به مسیر خود برای بازسازی میراث کوروش و ایجاد روابط صلحآمیز با دوستانمان، چه دوستان اسرائیلی و چه دوستان عرب، در سراسر خاورمیانه ادامه خواهند داد.»
بخشهایی از سخنرانی «روز کوروش» در مراسم رونمایی از تندیس کوروش بزرگ در «موزه دروازه هزاره» (@millenniumgate) در آتلانتا، و با سپاس از «بنیاد دنیای درون» (World Within Foundation) و نیز «بنیاد بناهای یادبود ملی» (National Monument Foundation)
@OfficialRezaPahlavi
من امروز رهبران آیندهنگر زیادی در این سو و آن سوی جهان نمیبینم. اما جایی هست که آنها را پیدا میکنم: خیابانهای ایران. و این نباید باعث شگفتی ما باشد. چرا که هممیهنان من، جوانان ایران، وارثان کوروش بزرگند.
آنها هستند که میتوانند صلح را به منطقه ما بیاورند. همانگونه که کوروش یهودیان را از از اسارت بابِل آزاد کرد و به آنان کمک کرد تا معبد خود را بازسازی کنند، امروز نیز ایرانیان برای رهایی از بند اسارت جمهوری اسلامی و بازسازی معبد خودمان، یعنی ایران، مبارزه میکنند.
وقتی آنان در این راه کامیاب شوند، تردید ندارم که به مسیر خود برای بازسازی میراث کوروش و ایجاد روابط صلحآمیز با دوستانمان، چه دوستان اسرائیلی و چه دوستان عرب، در سراسر خاورمیانه ادامه خواهند داد.»
بخشهایی از سخنرانی «روز کوروش» در مراسم رونمایی از تندیس کوروش بزرگ در «موزه دروازه هزاره» (@millenniumgate) در آتلانتا، و با سپاس از «بنیاد دنیای درون» (World Within Foundation) و نیز «بنیاد بناهای یادبود ملی» (National Monument Foundation)
@OfficialRezaPahlavi
📄هنگام پادشاهی کوروش، ایرانیان توازن درست آزادی و بندگی را برقرار کردند. پیش از هر چیز، نخست خود را آزاد کردند و سپس سروری بر بسیاری دیگر یافتند.
زیرا در آن دوره، فرمانروایان بندگان را در آزادی سهیم میکردند و رهگشای آنان به جایگاهی برابر بودند، پس سربازان را نسبت به سرداران خود رفتاری دوستانه بود چه در مهلکه جانفشانیها مینمودند.
اگر در میان آنان فرزانهای خردمند اندرزگو میبود، شاه بر او رشک نمیبرد و ایشان را آزادی در بیان و گفتار میداد و آنانی را گرامیتر میداشت که اندرزشان رهگشاتر بود. پس آن خردمند را بخت آن بود تا همگان را از میوه خرد خود بهرمند سازد.
از اینرو در آن دوران همه کارهای کشور پیشرفت میکرد، به سبب آن آزادی و دوستی و تبادل اندیشه که مردمان داشتند.
📚متن: افلاتون، کتاب سوم در باب قانون
تصویر: سر رابرت کرپورتر، 1818
@cafe_andishe95
زیرا در آن دوره، فرمانروایان بندگان را در آزادی سهیم میکردند و رهگشای آنان به جایگاهی برابر بودند، پس سربازان را نسبت به سرداران خود رفتاری دوستانه بود چه در مهلکه جانفشانیها مینمودند.
اگر در میان آنان فرزانهای خردمند اندرزگو میبود، شاه بر او رشک نمیبرد و ایشان را آزادی در بیان و گفتار میداد و آنانی را گرامیتر میداشت که اندرزشان رهگشاتر بود. پس آن خردمند را بخت آن بود تا همگان را از میوه خرد خود بهرمند سازد.
از اینرو در آن دوران همه کارهای کشور پیشرفت میکرد، به سبب آن آزادی و دوستی و تبادل اندیشه که مردمان داشتند.
📚متن: افلاتون، کتاب سوم در باب قانون
تصویر: سر رابرت کرپورتر، 1818
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
📄هنگام پادشاهی کوروش، ایرانیان توازن درست آزادی و بندگی را برقرار کردند. پیش از هر چیز، نخست خود را آزاد کردند و سپس سروری بر بسیاری دیگر یافتند. زیرا در آن دوره، فرمانروایان بندگان را در آزادی سهیم میکردند و رهگشای آنان به جایگاهی برابر بودند، پس سربازان…
نمی خواهم این واقعیت را پنهان کنم که به لاف و گزافهای پر باد و نخوت چنین کتابهای آکنده از حکمت و فرزانگی که امروز باب پسند است نمی توانم جز به دیده بیزاری بنگرم.
زیرا کاملا قانع شده ام ..که روش های پذیرفته شده قطعا بر این نادانیها و حماقتها و خطاها به نحو پایان ناپذیر خواهد افزود و حتی نابودی کامل تمام این دستاوردهای موهوم امکان ندارد به قدر این علم ساختگی و زایش و افزایش لعنتی آن زیانمند باشد.
ایمانوئل کانت.
@cafe_andishe95
زیرا کاملا قانع شده ام ..که روش های پذیرفته شده قطعا بر این نادانیها و حماقتها و خطاها به نحو پایان ناپذیر خواهد افزود و حتی نابودی کامل تمام این دستاوردهای موهوم امکان ندارد به قدر این علم ساختگی و زایش و افزایش لعنتی آن زیانمند باشد.
ایمانوئل کانت.
@cafe_andishe95
🎨درک اشتباه نیچه از هنر 🎼
نیچه در غروب بتان درباره مفهوم "هنر برای هنر" نظریات غلط و غیر قابل قبولی دارد.وی اعتقاد دارد که "هنر برای هنر به استقلال و رد دخالت اخلاق گرایانه در هنر می انجامد اما خود این روش به دخالت خرافات و باورهای بی بنیاد می رسد."
"هنگامی که غایت اخلاقی و اصلاح آدمی را از گسترۀ هنر بزداییم چه برامدی خواهد داشت جز آنکه هر بی فرجام بی غایت و بی مفهوم میباید کوتاه سخن اینکه هنر برای هنر به سان ماری گزنده دم خویش است."
📍این نگرش ابزاری از هنر از قضا در دوره مدرن تقریباً منسوخ شد.اتفاقاً هنر خود به عنوان یک چیز و یک نگرش مستقل واجد خودپایندگی و خودبسندگی بوده و الزامی ندارد پیرو فرامین و خواسته های نیچه باشد.مهمترین خواسته ایی که نیچه به هنر تحمیل می کند "انگیزه زندگی بودن"و خواست اراده زیست شادمانه و آری گوی به زندگی است!
اما نیچه حق نداشته چنین آرمان شخصی را به هنر حقنه کند و هنر را به این کارکرد تقلیل دهد.نابسندگی این نظریه آن را سست و شخصی کرده است.
او میگوید هنر مایۀ نیرومندی و یا سستی پاره ایی ارزشها و برآوردهاست.هنر محرک بزرگ زندگیست.
📍اما هنر چنین تضمینی ندارد.هنر میتواند موضوع مرگ و نیستی و زوال و افسردگی و بیماری و..را نیز نشانه گیرد.در این مسیر نیچه داوریهای ضعیف هنرنشناسانه ایی نیز دارد چنانکه اوژن دلاکروا(Eugène Delacroix) نقاش بزرگ رمانتیک را با صفت زنانه تحقیر و مردود می شمارد در حالی که او اصلاً قادر به فهم جایگاه دلاکروا در تاریخ هنر نبوده.از قضا درک فاسد نیچه متوجه نمی شود که جای درست رمانتیک بودن، عالم هنر بوده و چه بسیار شاهکار خلق کرده است. او پیروی از این نگرش رادیکال خود را شرط هنرمندی و نابغه بودن شمرده است.
هنر از دید او خلق کمال و سرشاری و اساساً تصدیق تبرک به خدایی رساندن "زندگی" است و می پرسد:آیا هنر بدبیانه معنی دارد؟ایا تناقض نیست؟
📍باید به نیچه گفت خیر تعارضی ندارد بدبینی و ضدیت با زندگی و نقد آن می تواند موضوعی باشد که هنرمند برگزیند و از نسخه دیکته شده امثال نیچه فراتر رود.خود نظریه او "ارزشی" و تحمیلگر و مخل آزادی هنر است.
هنر از دید نیچه کمال می بخشد زیبا میسازد و آرمانی میکند.دور منطقی تفکر او به نحوی است که هنر آرمانی میکند چرا که سرمنشا از سرمستی جنسی دارد و اگر پرسیده شود چرا چنین سرمنشای دارد ناچار است بگوید چون آرمانی میکند.برهانی در کار نیست.
او هنر را به کنشگرانه بودن فرو می کاهد و هنر مراقبه و تامل را به چیزی نمی گیرد.واژه های که برای کنشگران بکار میبرد متجاوزان به عنف، سازندگان آفرینندگان ،حدشکنان و..که منجر به اضافه کردن "فاتحین، سازندگان دولتها و امپراطوریها به فهرست هنرمندان است:مردانی که خودپرستی هراسناک هنرمندان را دارند هنرمندان خشونت."
او زشتی را متناقض هنر می داند در حالی که هنر مدرن بت زیبایی را شکست و برخی موارد زیبایی شناسی امر زشت را به دایرۀ هنر افزود.
او دو نوع هنر را عامل زشت جلوه دادن می داند:ناتورالیسم زولا و تراژدی و اثر زولا را به بوی گند
او هنر ها را منحصر به "نیروبخشی" میکند و که نظریه ایی نابسنده و ضعیف است.زشتی هنر زولا بر نقد و نفرت از زشتی دلالت داشته نه تایید یا ترویج آن.
این بینش از این پیشفرض ناشی میشود که نیچه زندگی و حقیقت را زشت میداند پس به هنر رو میکنیم که زیبای آرمانی باشد.یعنی زندگی به غلط اصلاح ناپذیر و حقیقت الزاماً زشت مفروض شده.(که خود رویکردی ناامیدانه است)
او دروغگویی را توصیه میکند و هنرمند را بر صدر دروغگویان مینشاند تا زشتی زندگی را با این فریب از خاطر ببریم(اراده معطوف به قدرت)
رمانتیسیسمی که او رد میکند به زعمش بریده از وجود واقعی است و حسرت آنچه نیست را خوردن و تصدیق آن ویا منشا از فقر و گرسنگی دارند،یا از ناخوشنودی و نفرت انتقام و..که همگی الزاما چنان نیستند یا اگر هستند تعارضی با "هنر والا بودن" ندارد.در نظر فروکاهندۀ نیچه هنرمند اجازه چنین خطاهایی ندارد و اگر مرتکب شد دیگر هنرمند خوبی نیست.در این مسیر حتی با واگنر(مراد سالیان پیش) نیز شوخی نداشت.
نیچه می نویسد "فسادپذیر ترین گروه هنرمندانند.
اینان در جهان و رویاروی جهان چندان سر پای خود نمی توانند ایستاد که ارزشهای رنگ به رنگشان به خودی خود به نگاهی بیارزد اینها همواره نوکر یک دین فلسفه یا اخلاق بوده اند"!
اما هنرمند خلاق و آفریننده در مقام خدایی است و فیلسوف حکم مفسر ثانوی و استفاده کننده از هنر را دارد و به عبارتی در این عرصه درجه دو و پشت هنرمند قرار داد با سالها تفکر و تعمق می تواند به گوشه ایی از عظمت کار بزرگ هنرمندان پی ببرد چونانکه بسیار فلاسفه بزرگ از فهم هنر عاجز بوده اند،همچون خود نیچه در مواقع پیش گفته.
📚منابع:زیبایی شناسی و ذهنیت اندروو بووی.
غروب بتان نیچه
نیچه و نقاشی-عبدالحسین پیروز
فلسفه هنر نیچه-جولیان یانگ
@cafe_andishe95
نیچه در غروب بتان درباره مفهوم "هنر برای هنر" نظریات غلط و غیر قابل قبولی دارد.وی اعتقاد دارد که "هنر برای هنر به استقلال و رد دخالت اخلاق گرایانه در هنر می انجامد اما خود این روش به دخالت خرافات و باورهای بی بنیاد می رسد."
"هنگامی که غایت اخلاقی و اصلاح آدمی را از گسترۀ هنر بزداییم چه برامدی خواهد داشت جز آنکه هر بی فرجام بی غایت و بی مفهوم میباید کوتاه سخن اینکه هنر برای هنر به سان ماری گزنده دم خویش است."
📍این نگرش ابزاری از هنر از قضا در دوره مدرن تقریباً منسوخ شد.اتفاقاً هنر خود به عنوان یک چیز و یک نگرش مستقل واجد خودپایندگی و خودبسندگی بوده و الزامی ندارد پیرو فرامین و خواسته های نیچه باشد.مهمترین خواسته ایی که نیچه به هنر تحمیل می کند "انگیزه زندگی بودن"و خواست اراده زیست شادمانه و آری گوی به زندگی است!
اما نیچه حق نداشته چنین آرمان شخصی را به هنر حقنه کند و هنر را به این کارکرد تقلیل دهد.نابسندگی این نظریه آن را سست و شخصی کرده است.
او میگوید هنر مایۀ نیرومندی و یا سستی پاره ایی ارزشها و برآوردهاست.هنر محرک بزرگ زندگیست.
📍اما هنر چنین تضمینی ندارد.هنر میتواند موضوع مرگ و نیستی و زوال و افسردگی و بیماری و..را نیز نشانه گیرد.در این مسیر نیچه داوریهای ضعیف هنرنشناسانه ایی نیز دارد چنانکه اوژن دلاکروا(Eugène Delacroix) نقاش بزرگ رمانتیک را با صفت زنانه تحقیر و مردود می شمارد در حالی که او اصلاً قادر به فهم جایگاه دلاکروا در تاریخ هنر نبوده.از قضا درک فاسد نیچه متوجه نمی شود که جای درست رمانتیک بودن، عالم هنر بوده و چه بسیار شاهکار خلق کرده است. او پیروی از این نگرش رادیکال خود را شرط هنرمندی و نابغه بودن شمرده است.
هنر از دید او خلق کمال و سرشاری و اساساً تصدیق تبرک به خدایی رساندن "زندگی" است و می پرسد:آیا هنر بدبیانه معنی دارد؟ایا تناقض نیست؟
📍باید به نیچه گفت خیر تعارضی ندارد بدبینی و ضدیت با زندگی و نقد آن می تواند موضوعی باشد که هنرمند برگزیند و از نسخه دیکته شده امثال نیچه فراتر رود.خود نظریه او "ارزشی" و تحمیلگر و مخل آزادی هنر است.
هنر از دید نیچه کمال می بخشد زیبا میسازد و آرمانی میکند.دور منطقی تفکر او به نحوی است که هنر آرمانی میکند چرا که سرمنشا از سرمستی جنسی دارد و اگر پرسیده شود چرا چنین سرمنشای دارد ناچار است بگوید چون آرمانی میکند.برهانی در کار نیست.
او هنر را به کنشگرانه بودن فرو می کاهد و هنر مراقبه و تامل را به چیزی نمی گیرد.واژه های که برای کنشگران بکار میبرد متجاوزان به عنف، سازندگان آفرینندگان ،حدشکنان و..که منجر به اضافه کردن "فاتحین، سازندگان دولتها و امپراطوریها به فهرست هنرمندان است:مردانی که خودپرستی هراسناک هنرمندان را دارند هنرمندان خشونت."
او زشتی را متناقض هنر می داند در حالی که هنر مدرن بت زیبایی را شکست و برخی موارد زیبایی شناسی امر زشت را به دایرۀ هنر افزود.
او دو نوع هنر را عامل زشت جلوه دادن می داند:ناتورالیسم زولا و تراژدی و اثر زولا را به بوی گند
او هنر ها را منحصر به "نیروبخشی" میکند و که نظریه ایی نابسنده و ضعیف است.زشتی هنر زولا بر نقد و نفرت از زشتی دلالت داشته نه تایید یا ترویج آن.
این بینش از این پیشفرض ناشی میشود که نیچه زندگی و حقیقت را زشت میداند پس به هنر رو میکنیم که زیبای آرمانی باشد.یعنی زندگی به غلط اصلاح ناپذیر و حقیقت الزاماً زشت مفروض شده.(که خود رویکردی ناامیدانه است)
او دروغگویی را توصیه میکند و هنرمند را بر صدر دروغگویان مینشاند تا زشتی زندگی را با این فریب از خاطر ببریم(اراده معطوف به قدرت)
رمانتیسیسمی که او رد میکند به زعمش بریده از وجود واقعی است و حسرت آنچه نیست را خوردن و تصدیق آن ویا منشا از فقر و گرسنگی دارند،یا از ناخوشنودی و نفرت انتقام و..که همگی الزاما چنان نیستند یا اگر هستند تعارضی با "هنر والا بودن" ندارد.در نظر فروکاهندۀ نیچه هنرمند اجازه چنین خطاهایی ندارد و اگر مرتکب شد دیگر هنرمند خوبی نیست.در این مسیر حتی با واگنر(مراد سالیان پیش) نیز شوخی نداشت.
نیچه می نویسد "فسادپذیر ترین گروه هنرمندانند.
اینان در جهان و رویاروی جهان چندان سر پای خود نمی توانند ایستاد که ارزشهای رنگ به رنگشان به خودی خود به نگاهی بیارزد اینها همواره نوکر یک دین فلسفه یا اخلاق بوده اند"!
اما هنرمند خلاق و آفریننده در مقام خدایی است و فیلسوف حکم مفسر ثانوی و استفاده کننده از هنر را دارد و به عبارتی در این عرصه درجه دو و پشت هنرمند قرار داد با سالها تفکر و تعمق می تواند به گوشه ایی از عظمت کار بزرگ هنرمندان پی ببرد چونانکه بسیار فلاسفه بزرگ از فهم هنر عاجز بوده اند،همچون خود نیچه در مواقع پیش گفته.
📚منابع:زیبایی شناسی و ذهنیت اندروو بووی.
غروب بتان نیچه
نیچه و نقاشی-عبدالحسین پیروز
فلسفه هنر نیچه-جولیان یانگ
@cafe_andishe95