Telegram Web Link
📄دیدگاه محمدرضاشاه پهلوی درباره اسرائیل و فلسطین:

🎙فلسطینی‌ها با تروریسم و باج‌خواهی به جای نمی‌رسند



محمدرضا شاه مخالف جنگ بود. وی در مورد گزینه مناسب برای حل بحران میان اسرائیل و فلسطین در یک مصاحبه با محکوم کردن اقدامات مسلحانه برای حل دعاوی سیاسی گفته بود «دوستان فلسطینی ما باید بدانند جاهای محدودی در دنیا وجود دارد که می‌توانند بروند و با تروریسم و باج‌خواهی برای دنیا قلدری کنند...آنها باید چشمشان را باز کنند و وضعیت خودشان را ارزیابی کنند و سیاست جدیدی را شروع کنند با این سیاست به جایی نمی‌رسند.»
@cafe_andishe95
🖲هر فردی در توافق با دیگران تحت لوای یک حکومت بدنه ای سیاسی را به وجود می آورد نسبت به همۀ اعضای جامعه احساس تعهدد و وظیفه میکنید و تابع تصمیم اکثریت می شود.

در غیر این صورت قرارداد اجتماعی اولیه که او با سایر افراد برای تشکیل اجتماع منعقد کرده است ارزش خود را از دست میدهد.
اگر او بخواهد همانگونه که در وضعیت طبیعی بوده آزاد بماند و تحت لوای هیچ قانونی در نیاید دیگر قراردادی در کار نخواهد بود.
اگر قرار باشد او به هر آنچه خود متناسب و درخور می داند عمل کند،پس با چه کسی قرارداد بسته و نسبت به چه چیزی متعهد است؟این آزادی همان آزادی است که او و دیگران در وضعیت طبیعی و پیش از بستن قرارداد داشته اند.

جان لاک- رساله ای دربارۀ حکومت
#دولت_لیبرال
#حکومت_قانون
#قرارداد_اجتماعی
@cafe_andishe95
💵اصول حاکم بر مالیات💶

1 _ اصل قانوني بودن ماليات

حق برقراري ماليات از وظايف حاكميت است و اين يك اصل اساسي حقوق عمومي است.

بدن مي گفت : وضع ماليات عبارت است از قانونگذاري و چون از طرف ديگر او حكومت را قانونگذاري و فرمانده ي تعريف مي كرده , به اين ترتيب ماليات و قانون را پايه مشترك حكومت مي دانست قدرت وضع ماليات يك فكر ساده و يا نتيجه يك تحليل فرضي مجرد نيست بله در درجه اول يك واقعيت سياسي است.
منتسكو در بسياري از فصول روح القوانين به نشان دادن ارتباط بين آزادي و ماليات علقه به خرج داده و فرمولي را كه بارر نسبت مي دهند خلاصه كرده و آن فرمول اين است : ( تمام آزادي مردم در ماليات خلاصه مي شود) قدرت برقراري ماليات متضمن يك واقعيت حقوقي نيز هست.

اعلاميه حقوق بشر در 1789 چنين مي گويد : (تمام مردم حق دارند شخصاً به وسيله نمايندگانشان لزوم پرداخت ماليات از طرف عموم و تاديه آزادانه آن بپذيرد و در مصرف آن نظارت كنند وسهميه و مبناي تشخيص وصول و مدت آن را معين نمايند).

اصل قانوني بودن ماليات اصلي بسيار محكم به نظر مي رسد و قانون اساسي و هم قوانينعادي اهميت زيادي براي آن قائل شده اند در حقيقت اصلي قانوني بودن ماليات از قرن نوزدهم به اين طرف به سستي گراييده و قدرت و فايده اصلي خود را از دست داده است و دولتها كه هميشه به ظاهر و به طور رسمي آن را تائيد كرده اند در اجراي سياست مالياتي خويش سعي نموده اند خود را از قيد رضايت مودي به پرداخت ماليات به وسيله قانون برهانند.

بنابراين در قانون اساسي كليه كشورهاي من جمله قانون اساسي ايران تصريح و تاكيد شده است كه هيچ نوع مالياتي را نمي توان از مردم اخذ نمود و هيچ نوع وجهي را به هيچ عنواني مي توان مطالبه كرد مگر به حكم قانون

2 _ اصل عمومي بودن ماليات

اصل قانوني بودن ماليات موجب شده است تا مانند هر قانون ديگري عموميت داشته و جنبه شخصي نداشته باشد. در اعلاميه حقوق بشر در سال 1789 و پس از آن در اعلاميه سال سوم و همچنين در قانون اساسي سال 1848 فرانسه اين اصل آمده است

3️⃣_ چهار قاعده اصلي در مورد مالياتها از آدام اسميت رهبر مقتصدين كلاسيك لیبرال

الف ) اصل عدالت مالياتي

منظور از عدالت مالياتي اين است كه مالياتي را كه دولت در نظر دارد از افراد مردم وصول كند. بايد متناسب با توانايي ماليات دهنده بوده و بعلاوه عموميت داشته و تمام افراد مردم در آن شركت داشته باشند البته منظور اين نيست كه كليه افراد كشور بدون استثنا مشمول ماليات واقع شوند. زيرا برقراري بخشودگي و معافيت از پرداخت ماليات در مورد بعضي از افراد و در طبقات مختلف مالياتي لازمه اجراي همين اصل عدالت است در حقيقت منظور از اين اصل اين است كه در برقراري و وصول ماليات بين اشخاص مشمول ماليات در هر طبقه نبايد تبعيض قايل شد.

ب _ اصل مشخص بودن ماليات

اصل مشخص بودن ماليات ناظر به وظايف قانونگذارو دولت در مورد ماليات نسبت به ماليات دهنده است. به موجب اين اصل مالياتي كه هر فرد مالياتي كه هر فرد موظف به پرداخت آن است بايد نه تنها از لحاظ مبلغ بلكه از لحاظ ماخذ ماليات زمان پرداخت _ و طريقه پرداخت مشخص و معين باشد و در حقيقت مسئوليت ماليات دهنده نسبت به ماليات مقرره بايد براي خود او وحتي ديگران نيز كاملاً روشن و واضح باشد عدم رعايت اين قاعده بخصوص به نظر اسميت موجبات رشوه خواري و فساد مامورين را فراهم خواهد نمود و در حقيقت اهميت آن به مراتب از اصل عدالت مالياتي بيشتر است

ج _ اصل سهل الوصل بودن ماليات

مقصود از اصل فوق آن است كه ماليات بايد در مناسبترين موضع و برحسب مساعدترين شرايط از موديان وصول شده و براي آنان حداقل ناراحتي و مزاحمت را ايجاد كند. بنابراين اصل ما نحن فيه ناظر به وظيفه دولت در طرح ماليات و طريقه اجراي آن است.

به موجب اين اصل ماليات و شرايط مربوط به آن بايد طوري تنظيم شود كه از لحاظ زمان پرداخت و طريقه پرداخت بر ماليات دهنده حداقل فشار ممكنه را وارد آورده و براي دولت نيز در موقع وصول زحمتي ايجاد ننمايد .
د _ اصل صرفه جويي

منظور از اصل فوق آن است كه در مالياتها بايستي حتي المقدور و مخارج وصول به حداقل تقليل داده شود و به هرحال مخارج وصول فقط جزئي از مبلغ وصول ماليات باشد.
تقی محمدی
@cafe_andishe95
◼️آنارشیسم ایدئولوژی سیاسی است با این اعتقاد است که دولت باید برافتد و جامعه با شیوه های داوطلبانه،بی توسل به زور یا قدرتی سرکوبگر سازمان یابد.

محافظه کاران(کانسرواتیستها)
آزادیخواهان(لیبرال ها)
جامعه گرایان(سوسیالیستها)
همگی در عقاید متضادشان درباره جامعۀ مطلوب ایفای نقشی اساسی را به دولت وا می گذارند در حالی که آنارشیستها در پی انهدام کامل دولتند.
معنای دقیق آنارشیسم نیز دولت ستتیزی یا سرورستیزی است.



📖🖌دایره المعارف دموکراسی -زیر نظر سایمون مارتین لیپست
@cafe_andishe95
⬛️ترور؛ انسانها را به حالت انجماد در می آورد به گونه ای که راه برای سیر فرایند طبیعی یا تاریخی باز بماند انسانها را در راه صلاح گونه (بشر) قربانی میکند؛ نه تنها کسانی را که سرانجام قربانی ترور میشوند بلکه همه را تا جایی که این فرایند که آغاز و انجامی دارد جز با آغازی نوین و پایانی انفرادی که عملاً زندگی همه انسانهاست، متوقف نشود.

◾️ترور که دستیار گوش به فرمان طبیعت و تاریخ و کارفرمای همه جا حاضر فرایندهای از پیش معلوم آنهاست با از بین بردن حدود و ثغور مقرر از سوی قوانین که فضای آزادی افراد را تضمین میکنند هر انسانی را به یک واحد تبدیل می کند ترور تمام خواهانه پاره ای از آزادیهای سیاسی را از بین نمی برد چنانکه برخی از آزادیهای اساسی را هم از بین نمی برد

نیز تا آنجا که ما میدانیم موفق نمی شود عشق به آزادی را از قلب انسانها بیرون آورد تنها به این اکتفا میکند که پیوسته آنها را همان گونه که هستند علیه یکدیگر چنان در فشار بگذارد که حتی میدان عمل آزاد یعنی آزادی واقعی آنها از بین برود.

📖🖌دایره المعارف دموکراسی -زیر نظر سایمون مارتین لیپست-هانا آرنت
@cafe_andishe95
☑️جهل آنارشیستی و انحصار خشونت مشروع.

برخی دولت ستیزان افراطی همچون آنارشیستها از فقر مفرط دانش مفاهیم سیاسی رنج می برند.
در مورد مسئله دولت مدرن که بسیاری از علما ویژگی هایی را ذکر میکنند که وقتی گفته میشود "انحصار خشونت" با دولت است.دولت ستیز در ساده لوحانه ترین و قشری نگرانه ترین برداشت، اینگونه تصور میکنند که جامعه عاری از خشونت است و دولت یکباره وارد می شود و منحصراً دست به خشونت می زند!!
بیگانگی با این مفاهیم ابتدایی نقدهای آنارشیستها را به طنز تبدیل میکند.

این یعنی کنترل انحصاری زور یا کنترل خشونت در دولتهای مدرن، مفهومی اســت که ماکس وبر بر روی آن تاکید زیادی داشته و میگوید در دولت مدرن، تنها دولت است که میتواند اعمال زور کند و قدرت عریان داشــته باشــد. به عنوان مثال، دولت میتواند مجرمین را تعقیب کند، دولت میتواند کسی را مجازات کند، دولت میتواند نظام پلیسی داشته باشد و نظم را برقرار کند. انحصار این کنترل در اختیار دولت است و هیچ نیروی دیگری در جامعه حق ندارد چنین قدرتی داشته باشد. اگر شما قائل به وجود و حضور نیروهایی خارج از مجموعه حاکمیت باشید که به صورت خودسرانه اعمال قدرت و زور کنند، بنابراین عنصر اول دولت مدرن وجود ندارد.

📍دولت موظف است خشونت را کنترل کند در این راه زور و خشونت کنترل شده و قانونی تنها از آن اوست و این مفهموم لیبرالی و آزادی خواهانه نیز هست
،نه اینکه دولت وظیفه دارد تمام خشونت جامعه را مرتکب شود(برداشت کودکانۀ آنارشیستها که شامل فیلسوف آنان روتبارد آنارکوکاپیتالیست هم میشود!!)

ماکس وبر جامعه شناس لیبرال هم معتقد است که جامعه از این لحاظ کمتر از آنکه متکی به همکاری باشد برستیزه گری اتکا ندارد جامعه از درهم آمیزی نیروهای متضاد تشکیل میشود و پایدار میماند این فرایند را دستگاه مدیریت گروه سیاسی که همگان را به اجرای فرمانها و رعایت قوانین خود وا می دارد تضمین میکند بنابراین ،سیاست برقراری الزامهایی است که حاکمان بدان وسیله اراده خود را بر حکومت شوندگان تحمیل میکنند.
سیاست قدرت و اعمال خشونت بدنی را که وسیله خاص آن است در اختیار میگیرد به عقیده ماکس وبر قدرتها همه انحصار خشونت بدنی مشروع را از آن خود میدانند اما تنها دولت آن را به واقع در اختیار دارد.
دولت که در شکل نوینش گرد هم آیی سیاسی است در حقیقت به دلیل 👈🏼عقلانیتی برتر از اشکال پیشین گرد هم آییها متمایز است و این به او اجازه میدهد که فرمانروایی مؤثر و کاملی را بر جامعه تضمین کند.
انحصار خشونت مشروع وسیله اسارت افراد نیست بلکه وسیله ای برای فرمانروایی بر پایه حقوق است «سلطه ای را که میسر می سازد مستلزم فرمانبرداری غیر اجباری است که حتی به عنوان تکلیف پذیرفته و رعایت میشود

◻️ رمون آرون میگوید: «انگیزه های فرمانبرداری امکان ساخت نوع شناختی سلطه و قدرت سیاسی مشروع را فراهم میآورند . پایگاه اقتداری است که به سبب «قانونی بودن به دلیل اعتقاد به اعتبار موقعیت قانونی و صلاحیت» عملی مبتنی بر قواعد مصوب عقلانی، یا به عبارت دیگر اقتداری است مبتنی بر فرمانبرداری که موجب برائت از الزامهای منطبق با موقعیت موجود می.شود قدرتی که خدمتگذاران دولت نوین و نیز صاحبان قدرتی به کار میبرند که از این حیث همانند آنانند این چنین است.

بنابراین مبنای انحصار خشونت پسوند «مشروع»(=قانونی،که آنارشیستها آن را یا نمی فهمند یا سانسور میکنند)داراست و معنایی چنان سطحی ندارد.
@cafe_andishe95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🪩جردن پیترسون: مارکسیسم پست‌مدرن و سیاست‌های هویتی
🎥
«...
دیگه موضوع اقتصاد نبود، موضوع قدرت بود!
برای پست‌مدرنیست‌ها، همه‌چیز درباره قدرته و در واقع به‌همین دلیل خیلی خطرناکن!
چون اگر با کسی وارد گفت‌وگو بشی که به هیچ‌چیزی جز قدرت باور نداره،
تمام انگیزه‌شون این خواهد بود که کل قدرت‌رو به خودشون متعلق کنن، چون چه‌چیز دیگه‌ای می‌مونه؟
منطقی نیست، تحقیقی نیست، مذاکره‌ای نیست، گفت‌وگویی نیست، هیچ بحثی نیست، هیچ ملاقات اذهان و تفاهمی در کار نیست، فقط قدرت هست!»
@cafe_andishe95
⚫️جاهلانه ترین نوع مخالفت با اعدام توسط مارکس!👁‍🗨

📑مارکس مقاله ای دارد با عنوان "در نفی اعدام" که در انتهای آن مغلطه خود را به عنوان ریشه یابی بحران بیان میکند:

«در واقع نه موسسات خاص سیاسی در یک کشور بلکه شرایط اساسی جامعه مدرن بورژوائی، به وجود آورنده میانگینی از جنایات در میان بخشی از جامعه هستند. بنابراین آیا ضرورت ندارد که به جای تجلیل و ستودن جلاد یعنی کسی که انبوهی از جنایتکاران را اعدام می‌کند تا برای جنایتکاران جدیدی که به وجود می‌آیند، جا باز شود، عمیقاً خواستار دگرگونی سیستمی باشیم که منشاء و منبع تغذیه جرم و جنایت در جامعه می‌باشد».
========


مارکس پیرو خوی یوتوپیایی و مخرب خود گمان دارد که با تخریب نظام موجود و ساختن انسان و اجتماعی از نو می تواند منشا جرم را از بین ببرد و به خیال خویش ریشه ای با مسئله برخورد کند.
اما برعکس بسیار سطحی و کودکانه با موضوع برخورد میکند گویی تمام جرمها حاصل بورژوازی و جامعه با نظام اقتصادی سرمایه داری هستند و در نظام آرمانشهری تخیلی مارکس دیگر کسی دست به جنایت و ظلم و تعدی نخواهد زد.
این بیگانگی مارکس با ذات بشر که با کاستی و خطا آمیخته است شگفت آور بوده است.
همین مشکل و نافهمی در فمینیستهای کمونیست هم دیده می شود آنان عدم تبعیض نسبت به زنان را به نابودی سرمایه داری گره می زنند در حالی که اولاً قبل از سرمایه داری وضع زنان مطلوب نبود.دوم اینکه سرمایه داری هیچ رابطه مستقیمی با ستم به زنان ندارد اتفاقاً فضا را برای پیگیری حقوق زنان باز هم کرد.
🔗یعنی او "فتیش سرمایه داری ستیزی" دارد که هر معضلی را به آن نسبت داده و با رد اصل آزادی اقتصادی، ژست ریشه یاب عمیق معضلات را می گیرد در حالی که برخورد بسیار سطحی و رمانتیک با موضوع دارد که نشان از آرمانگرای توهمی وخیمی دارد که رادیکالیسم انقلابی مارکس را به قهقرا می برد.

با اعدام مخالف است اما پیرو بیماریِ سرمایه داری ستیزی مفرط خویش این معضل را نیز به گردن سرمایه داری انداخته و تصور دارد با سرقت اموال بورژوازی و نابودی این طبقه و اشتراکی کردن ابزار تولید می تواند جرم را ریشه کن کند!
گویی قبل از نظام سرمایه داری جرم واقع نمی شد!یا سرمایه داری مادر جرائم است!
زهی خیال باطل که این برخورد ساده لوحانه علاج معضل اجتماعی جرائم باشد.

📖زیگموند فروید در تمدن و ملالتهای آن
به این لاطائلات مارکس پاسخ جالبی داده است:

" با لغو مالکیت خصوصی، فقط یکی از ابزارهایی که میل پرخاشگری انسان از آن استفاده می‌کند، از دست او گرفته می‌شود، که نیرومندترین ابزار هم نیست، اگر چه بسیار نیرومند است. اما تفاوتی که از نظر قدرت و نفوذ میان انسانها وجود دارد و سائق تعرض (پرخاشگری) برای مقاصد خود از آن استفاده می‌کند، به جای خود باقی است و در ماهیت آن هم تغییری ایجاد نمی‍‌شود. تعرض را مالکیت خصوصی ایجاد نکرده است. تعرض در دورانهای اولیه، که مالکیت بسیار ناچیز بوده است، بی حد وجود داشته است و در کودکان، که مالکیت هنوز شکل اولیه مقعدی خود را از دست نداده است مشاهده می‌شود، باعث کدورت روابط عاطفی و عاشقانه انسانها می‌شود، شاید به استثنای رابطه مادر با فرزند ذکورش. اگر حق خصوصی بر ثروت مادی هم از میان برداشته شود، باز امتیازاتی در روابط جنسی برای بعضی از مردم باقی می‌ماند که باعث نیرومندترین بدخواهی ها و شدیدترین دشمنی بین انسانهایی می‌شود که از جنبه های دیگر با هم برابرند. اگر این هم به وسیله آزاد کردن کامل زندگی جنسی از میان برداشته شود، یعنی خانواده که نطفه تمدن است از بین برود.."

آیزایا برلین نیز توضیح میدهد جامعه آرمانی بدون جرم و جنایت ویژگی ناممکن ایدئولوژی های یوتوپیایی است.
@cafe_andishe95
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💡فلسفه روشنگری چه بود؟

🔅Enlightenment

🎥
#عصر_روشنگری

@cafe_andishe95
🕯من به عنوان یکی از آخرین مبارزان خرد گرایی و روشنگری به رهایی نفس انسان از طریق معرفت باور دارم.
همان طور که کانت بزرگترین فیلسوف عصر روشنگری چنین باور داشت. 
بخاطر همین نمی توانم فلسفۀ رومانتیسیسم ـ به ویژه سه پیشوای اصلی ایده آلیسم آلمان یعنی فیشته ، شلینگ و هگل  را ( چیزی بیش از یک فاجعه ی فکری و اخلاقی و در حقیقت بزرگترین فاجعۀ فکری و اخلاقی که جامعۀۀ فکری و اخلاقی آلمان و اروپا تاکنون متحمل شده است تلقی کنم).

به عقیده ی من ، این فاجعه ی فکری و اخلاقی از چنان تأثیرات ویرانگر و (ضایع کننده ای) برخوردار بود که هنوز مثل ابرهای رادیواکتیو در حال گسترش است.

این فلسفه موجب آن چیزی شد که کنراد هایدن چند سال قبل در کتاب خود راجع به هیتلر نوشت : « عصر ناراستی فکری و اخلاقی. »

🪙این یک روح زمانه ( Zeitgeist ) و یک جنبش برآمده از آن است که هر کسی نمی تواند آن را متوقف کند، به ویژه یک مبارز روشنگری از نفس افتاده مثل من که به خوبی از نیروی مد یا Zeitgeist آگاه است ولی نمی خواهد در مقابل آن سر تعظیم فرود آورد. فکر نمیکنم این وظیفه ی یک فیلسوف باشد تا در مقابل سردمداران مقتدر عصر رمانتیک و معاصر به تبیین روح زمانه بپردازد. من بر این باورم که یک فیلسوف باید به طور مداوم مراقبت به عمل آورد که، گذشته از همه چیز، شروع به دادن امتیاز به این روح زمانه که استقلال روشنفکری وی را به خطر می اندازد، نکرده باشد.

من کاملا با هوگوفون هوفمنشتال موافقم که در کتاب خود Buch der Freunde می گوید :
فلسفه باید داور عصر خود باشد. اگر فلسفه به بیان روح زمانه تبدیل شود، اوضاع رو به وخامت خواهد گذاشت.

📘زندگی سراسر‌حل مسئله است.صص ۱۱۰_ ۱۱۱
●کارل پوپر

@cafe_andishe95
🧭کانت با انقلابی که در آغاز غیرقانونی پاگرفته ولی سرانجام پیروز شده و با اجماعی ملی به تدوین قانونی اساسی و شکل جدیدی از حکومت برخاسته مشکلی نداشت و برای آن مشروعیت قائل بود، چون «نظم جدید امور به دست شهروندانی نیکو پدیدآمده است.»

💎بنابراین، نظر کانت درباره‌ی انقلاب فرانسه با شیفتگی و شادی‌ وی نسبت بدان ناسازگار نبود. کانت حق انقلاب را از آن رو انکار می‌کرد که از وقوع واکنش ضدانقلابی علیه حکومت نوپا و توطئه‌های علیه انقلاب و به سود احیای نظام قدیم بوربون‌ها هراس داشت.

از سوی دیگر، می‌توان حق قانونی انقلاب و مقاومت در برابر زور و ظلم حاکم جبار را نفی کرد، اما این لزوماً به انکار حق اخلاقی و مسئولیت و وظیفه‌ی اخلاقی شهروند برای ایستادگی در برابر ستم و سرکوب حکومتی نامشروع نمی‌انجامد.

وانگهی، پس از استقرار «حکومت وحشت» و سرعت گرفتن ماشین گیوتین پس از انقلاب فرانسه، دیگر کمتر کسی در آلمان جرئت داشت که آشکارا در دفاع از آن انقلاب چیزی بگوید و تکرار آن رویداد را در سرزمین خود آرزو کند، آن‌هم کسی به آوازه‌ی کانت و انبوه دشمنی‌ها و بدخواهی‌ها علیه وی.

با این حال، شواهد نشان می‌دهند که کانت هرگز از رضایت و رغبتی که در دل نسبت به وقوع انقلاب فرانسه و موفقیت آن احساس می‌کرد، پشیمان و پشت‌گردان نشد، و آن را در سطح شورش‌های تاریخی معمول تنزل نداد. 🔎انقلاب فرانسه از دید او اتفاقی جدید بود که توانست آموزه‌های فلسفی تازه‌ای را در قالب تشکیل دولت و تبلور نهادهای سیاسی و اجتماعی تجسد بخشد.

📃 اعلامیه‌ی حقوق بشر که مواد آن بعدها در اصول قانون اساسی فرانسه گنجانده شد دستاوردی گزاف و رایگان نبود. از نظر او مردمی که تحت ستم خودکامگان گرفتارند، به وضعیت «طبیعی» بازگشته‌اند، موقعیتی که درها به روی امکان‌های بی‌شمار خشونت باز می‌شوند و جامعه‌ی از هم‌گسیخته و پاشیده زوال می‌یابد. در برابر وضعیت طبیعی، کانت، تردیدی ندارد که باید به چنین مردمِ محروم از آزادی و قانونی حق داد که قانون اساسی تازه‌ای را تدوین کرده، بنای نظام سیاسی نوینی را پی‌بریزند.

مقاله کانت: فیلسوف انقلاب و انقلاب فلسفی
@cafe_andishe95
📃دربارۀ جنون خودبزرگ بینی تا جنون پایانی نیچه📄

در حقیقت "آنک انسان" نیچه به هیچ رو تمرین عشق به سرنوشت نیست(که بعدها هدف او شد) بلکه(علی رغم این که برخی فرازهایش همانند تمام نوشته های نیچه درخشان است) تمرینی پریشان ،خودفریبانه و خود ناقض است در «سطحی نگری محض »

🔎چند مثال:
ادعای سراسر خیالی نیچه مبنی بر اصلیت لهستانی اش برای این که خود را در فحاشی به هر چه آلمانی است آزاد گذارد.

این ادعا که هیچگاه خشمگین و رنجیده نشده است

این ادعا که هیچ گاه با مسائل مذهبی روبه رو نبوده است و در نتیجه هیچ احساس گناهی ندارد

این ادعا که تلاش برای یافتن کوچکترین نشانه ای از تعصب در من تلاشی بیهوده است هیچ لحظه ای در زندگی من نمی یابید که در آن حالتی متکبرانه و یا احساساتی داشته باشم.

◼️جنون خود بزرگ بینی نهفته در سرفصلهای خود پرستانه او چون «چرا من این قدر فرزانه ام» «با هوشم»، «خوبم» و.... این که
«هرجا که گذارم میافتد. مثلاً اینجا در تورین مردم با دیدن من گل از گلشان می شکفد. پیرزنان میوه فروش تمام سعی خود را میکنند تا بهترین انگورهایشان را برای من فراهم کننده
این ادعا که تنها زایش تراژدی بود که واگنر را سمبل امید به آیندۀ تمدن کرد
این ادعا که نه گوته نه شکسپیر و نه دانته قادر نیستند در هوای پرشور زرتشت من دم زنند
یا این ادعا که شاعران ودانتایی «حتى لايق ليسيدن كفشهای زرتشت نیز نیستند»
شاید عجیب تر از همه جمله ای است که توسط خواهر نیچه نابود شده بود و در سال ۱۹۶۹ به وسیله ی مونتیناری، ویراستار ویرایش جدید آثار نیچه مجدداً کشف شد هنگامی که به دنبال چیزی که عمیق ترین تضاد را با من دارد میگردم آن بنیان غیر قابل تصور غریزه ام همواره مادر و خواهرم را پیدا میکنم اگر بپندارید که من با چنین اصل و نسبی مرتبط هستم به مقام خدایی من توهین کرده اید

🔺این نمونه ها و مثالهای بی شمار دیگری که از جنون خود بزرگ بینی او در آنک انسان وجود دارد آشکار میسازد که این اثر از مواجه صادقانه با واقعیت که سرلوحۀ عشق به سرنوشت است بسیار فاصله دارد
باید این را هم اضافه کنیم بيانات ذکر شده و اظهارات نیچه پس از این که مشاعرش را به وضوح از دست داد در ادامه یکدیگرند اظهاراتی که مضمون غالب آنها ایمان به مقام خدایی خود است.

او به یاکوب بورکهات مینویسد «بهتر بود پروفسور دانشگاه باسل میماندم و خدا نمیشدم اما نمی توانستم آن قدر خودخواه باشم که به خاطر آن از آفریدن جهان غافل شوم.
سایر اظهارات او در مورد به دست گرفتن قدرت سیاسی در اروپاست.
«قدرت» پنهان در پشت این گفته ی معروف او که من اکنون تمام دینامیت های ضد سامی را در اختیار دارم یا خود را دارای قدرت الهی دانستن - خدای کهن استعفا داده است به زودی من بر جهان حکم خواهم راند و یا ادعای کن فیکون دیگر هیچ فاصله ی زمانی وجود ندارد به محض این که به شخصی فکر میکنم نامه ای از او مؤدبانه از زیر در به داخل می لغزد گزارش شده است که نیچه در تیمارستانی که بستری شده بود به خاطر بدی هوا عذرخواهی می کرد و قول میداد که فردا دوست داشتنی ترین آب و هواها را نازل می کنم.»

خلاصه این که آن چه در "آنک انسان" تصدیق میشود به هیچ رو زندگی نیچه نیست بلکه تنها جایگزین تخیلی و عمیقاً سطحی نگرانه برای آن است. این اثر نیز گشت و گذاری است در زیباییهای توهم آپولونی که این بار بر ساحل دیوانگی پایان مییابد

⭕️کار نیچه به هیچ وجه پیروزی ابر مردوار را به دنبال ندارد بلکه پایان ،آن ظهور دوباره همان پریشانی و رنجوری ای است که او از شوپنهاور به ارث برده بود و سرانجام او را به مرز جنون کشاند


فلسفۀ هنر نیچه-جولیان یانگ-رضا باطنی سید رضا حسینی
@cafe_andishe95

Telegram
attach 📎
👁‍🗨مبنای نقد پوپر بر مارکس👁‍🗨

پوپر مدعای علمی بودن مارکس و مارکسیسم را که او غالباً این دو را یکی میکرد ساختگی و تقلبی میدانست.
اگرچه او نیات مارکس را علمی می دانست اما او را به دلیل طرح علم کاذب تاریخ محوری گناهکار می دانست
علمی که هدفش پیش بینی مسیر آینده توسعه اقتصادی و قدرت ،سیاسی، خصوصاً انقلابها است.

پوپر میگوید، مارکس به غلط فرض می کرد که یک روش علمی خشک و جدی متضمن یک «جبرگرایی خشکه و جدی است. بنا به فرض او انقلابها محصول قوانین محتوم تاریخ هستند. در پیشگفتار سرمایه مارکس از قوانین طبيعي» حرکت و «مراحل طبیعی توسعه جامعه» و «قانون» اقتصادی جنبش آن سخن میگوید و حکم می دهد که عمل سیاسی فقط میتواند دردهای زایمان را در خلق یک جامعه کمونیستی کوتاهتر و خفیفتر کند.

پیش بینی مارکس که جامعه سرمایه داری به جامعه کمونیستی گذر خواهد کرد، مبتنی بر «قانون افزایش بدبختی» طبقه کارگر بود که کل استدلال پیامبرانه مارکس وابسته به آن است.

☑️نقص و شکست مارکس و مارکسیسم در ناتوانی شان برای تمیز دادن پیش بینی علمی از پیشگوییهای تاریخی غیر مشروط» نهفته است.
بنابراین، وقتی که واقعیتهای سخت و دشواری نظیر بهبود وضع مادی طبقه کارگر تهدیدی شدند برای رد اینگونه پیش بینیها یک فرضیه جنبی»، نظیر ظهور استثمار استعماری برای برطرف کردن این دشواری به کار گرفته شد. بنابراین، مارکسیسم ابطال ناپذیر بود و نمیشد آن را فرضیه ای علمی بـه حساب آورد که از نظر پوپر به جای جستجوی گواهیهای مؤید فقط اتفاقهایی را که می افتد منع میکند نه تنها مارکسیسم فرضیه ای ابطال ناپذیر است، بلکه گواهیهای تاریخی پیش بینی اساسی مارکس را در مورد شرایطی که به انقلابی پرولتاریایی شتاب میبخشد ابطال کرد مداخله گرایی تدریجی دموکراتیک استثمار طبقه کارگر را در جامعه سرمایه داری محدود کرد و منجر به اشتغال کامل شد.

👷 بنابراین مارکس نتوانست پیش بینی کند که کارگران با سرمایه داری مصالحه میکنند در قلب عدم توانایی مارکس برای پیش بینی جبرگرایی اقتصادی اش بود که نمیتوانست نحوه تأثیر اندیشه ها، و خصوصاً روبنای ،سیاسی را در شکل دادن به نیروهای اقتصادی به حساب آورد.
در واقع «اقتصادگرایی» مارکس را از قضای روزگار خود انقلاب روسیه ابطال کرد که بیش از هر چیز محصول اندیشه مارکسیستی شکل دادن به شرایط اقتصادی بود و نه به عکس آن.

منبع:
تفسیرهای جدید بر فیلسوفان سیاسی مدرن-از ماکیاولی تا مارکس
@cafe_andishe95
🎛یهودستیزی و اسرائیل ستیزی آخرین ویروسی است که از تن و جان اسلامگرایان قبل از رها کردن این ایدئولوژی بیرون می ریزد،

سه مقدمه

۱.همه ی مسلمانان جنگ طلب و خشونت ورز نیستند. از همین جهت باید بحث را به اسلامگرایی یا جمع و ترکیب اسلام سیاسی و شریعتگرا و هویتگرا محدود کرد. این داستان سور کلی و سور جزئی در منطق در گزارش امور در عالم واقع اهمیت دارد. بخشی از مسلمانان از آموزه های دین خود در یهود ستیزی قرانی بی اطلاع هستند و همین غفلت چنان که می گویند «خیر است.»

۲.جنگ طلبی و خشونت ورزی اسلامگرایی عرضی و موردی و مرتبط با یا قابل تقلیل به مشکلات روانی فرد اسلامگرا و مشکلات شخصی وی نیست: بخشی لاینفک و ضروری از ایدئولوژی اسلامگرایی است. اسلامگرایان با این ابزار می خواهند دولت های موجود و بعد حکومت جهانی را به دست گیرند. آنها مسیر دیگری نمی شناسند و ظرفیت آن را نیز ندارند. راه میان بر آنها به قدرت و سلطه همیشه ترور و بمبگذاری و سوزاندن افراد و سر بریدن هر کسی بر سر راه خود بوده است. کسی از انها در امان نیست. افراد برای زنده ماندن باید شانس بیاورند و سر راه انها قرار نگیرند. دول غربی و رسانه های غربی اکثرا این موضوع ار در نیافته اند. بسیجیان تحت تعالیم ایدئولوگهای اسلامگرا در جنگ و غیر جنگ اسیر نمی گیرند: می کشند و شکنجه و سلاخی می کنند برای ارعاب و وحشت افکندن.

۳. یهودستیزی و اسرائیل ستیزی آخرین ویروسی است که از تن و جان اسلامگرایان قبل از رها کردن این ایدئولوژی بیرون می ریزد. علت این امر هم سه چیز است: رقابت دینی، رویای امپراطوری که باید از دنیای اسلام آغاز شود و اسرائیل جایی در ان ندارد و میزان پرداختن قران به یهودیان. چپها نیز در این موضوع وضعیتی شبیه به اسلامگرایان دارند. آرمان کشور فلسطین در این میان جایی نداشته و ندارد. اسلامگرایان و چپها که دیدگاه انتنرناسیونال دارند فقط هویت اسلامی یا طبقاتی را به رسمیت می شناسند و هویت ملی و قومی برای انها اهمیتی ندارد. اصولا کشوری به نام فلسطین وجود نداشته که اسرائیل آن را اشغال کرده باشد.

چهار دلیل جنگ طلبی اسلامگرایان

این چهار نکته علت جنگ طلبی اسلامگرایان نیست بلکه دلیل آن است. روشنفکراان ضد امپریالیست برای آن علت تراشی می کنند. به چهار دلیل روشن در باب جنگ طلبی و خون ریزی اسلامگرایان اشاره می کنم:

۱. نظام باور: اسلامگرایی بر اساسا نظام باورش در سه وجه نیازمند به خشونت و جنگ طلبی است

الف. احساس ماموریت جهانی و پروژه ی اسلامی سازی. بدون خشونت و جنگ ملت ها و افراد زیر بار این داستان نمی روند.

ب. نفی انسان مستقل دارای کرامت و فردیت و حقوق. انسان زدایی از ناباورمندان (کالانعام بل هم اضل) در این جهت کار می کند. به همان ترتیب هم با انسانها رفتار می کنند.

پ. تشویق محمد به کشتار و حذف برای تحمیل عقیده و کسب قدرت در آموزه های خود در قران. در سخنان محمد در قران بیشترین حملات متوجه یهودیان است و از همین جهت کسانی که با قران دمخور بوده اند یهود ستیزی را درونی ساخته اند.

۲. ایدئولوژی: اسلامگرایی یک ایدئولوژی دولتگرا، اقتدارگرا و تمامیت خواه است. بدون اعمال خشونت کسب قدرت و تحکیم و حفظ چنین قدرتی ممکن نیست.

۳. نظام اقناعی-تبلیغی اسلامگرایی محدودیت شدید نفوذ و برد در دنیای امروز دارد و از همین جهت به نصر به رعب و اطاعت خواهی به رعب متمسک می شود. اعمال قدرت برای اسلامگرایان هم هدف است و هم وسیله.

۴. نه فقط اسلام متنی بلکه اسلام تاریخی تایید کننده ی این دیدگاه است. اسلام تاریخی در دریای خون شنا کرده و بسط یافته است.

مسلمانانی که با خشونت و جنگ (آن هم از طرف اسرائیل) مخالف هستند این بخش از دین خود را نادیده می گیرند یا از آن مطلع نیستند.

نتیجه گیری

داستان «اسلام دین صلح است» از اساس ساخته ی سیاستمداران معاصر مثل اوباماست. اسلام برای برخی مسلمانان دین صلح است و برای برخی دین جنگ. اسلامگرایان چنین ادعایی ندارند چون می دانند از این طریق به جایی نمی رسند. اسلامگرایان ادعای بسط عدالت اجتماعی و آزادی داشته اند اما ادعای صلح نداشته اند. اسلام گرایان هیچ کالایی غیر از جنگ برای پیشبرد اهداف خود یعنی سلطه و کسب اقتدار نداشته اند. با ادعای صلح نمی توانستند بسیج سیاسی کنند و افراد آماده ی خشونت انقلابی را جذب نمایند.
م.محمدی
@cafe_andishe95
🪓قاتلین در میان ما

از شادروان داریوش مهرجویی دو کلیپ کوتاه موجود است که در آن به جمله «قاتلین در میان ما» اشاره می‌کند.یکی در مراسم بزرگداشت شادروان عباس کیارستمی و یکی هم در برابر دوربین به همراه همسرش و پس از بیان جمله زنده باد آزادی.
برای ما بروبچه‌های سابقا سینمایی روشن است که اشاره آقای مهرجویی به فیلم معروف «قاتلین در میان ما» است؛فیلمی که تقریبا نود سال از ساخته‌ شدنش می‌گذرد و اولین فیلم ناطق فریتز لانگ فیلمساز شهیر آلمانی است که در اوایل حکومت هیتلر ساخته شد اما سانسور گوبلزی‌ هرگز اجازه نمایش به آن نداد و فیلمساز دو سال بعد مجبور به مهاجرت از کشورش شد. لانگ بعدها اسم فیلمش را به «ام» تغییر داد،هر چند که در آمریکا با همان عنوان«قاتلین در میان ما» معروف است.
گر چه سال‌ها پیش فیلم را یکبار دیده بودم،دیشب دوباره آن را دیدم، این بار روی صفحه موبایلم .هدفم این بود بفهمم دلیل علاقه مهرجویی،این فیلمساز به راستی اندیشمند و باسواد کشورمان، به این فیلم چه بوده یا دقیق‌تر بگویم می‌خواستم دلیل اشاره اش به این فیلم را بدانم.
.قصه فیلم درباره مرد به ظاهر موقری است که با استفاده از اسباب بازی و شیرینی دختربچه‌ها را گول می‌زند و آن ها را می‌کشد.پلیس از پیدا کردن قاتل عاجز است در نتیجه تبهکاران سازمان‌یافته که از جنایت های وی به سر حد انزجار رسیده‌اند شخصا وارد عمل می‌شوند تا او را پیدا کنند.
اما این فیلم که درباره اولین قاتل زنجیره‌ای سینماست(با بازی پتر لوره)چند نکته جالب حداقل برای من دارد.لانگ‌ با زبان نماد و اشاره چگونگی پا گرفتن اندیشه‌های فاشیستی و پا گرفتن نازی‌ها را در جامعه‌ای بیمار بیان می‌کند.قاتل زنجیره‌ای قصه در جلسه دادگاهی که تبهکاران شهر برایش برپا کرده‌اند خطاب به آن ها می‌گوید:«اگر شما به خاطر پول آدم می‌کشید،من به این خاطر آدم می‌کشم که نمی‌توانم آدم نکشم.»این پروتایپی از شخصیت های فاشیستی است که در جامعه آلمان و در راس حکومت به زودی به اوج قدرت می‌رسیدند و تسمه نقاله مرگ‌های زنجیره‌ای را به راه می‌انداختند‌ .فیلم را که ببینید متوجه نگاه و رویکرد سازنده اش به مقوله قدرت می‌شوید.لانگ قدرت را ویرانگر می‌داند مخصوصا اگر قدرت بتواند به ذهن آدمی رسوخ پیدا کند و او را کاملا تحت کنترل خودش بگیرد.آن قدرتی که روح آدمی را به تسخیر خود درآورد شریرترین و مخرب‌ترین قدرت‌هاست.این اشاره‌ای‌ست به قدرت توتالیتر رژیم هیتلری که در آن زمان در آستانه شکل‌گیری بود.لانگ هم مثل داستایفسکی شامه تند و تیزی برای شناسایی نظام دهشتناک توتالیتری که در راه بود داشت.

✍🏼 بیژن اشتری
@cafe_andishe95
علیرضا شجاع پور چشم از جهان فروبست

علیرضا شجاع پور چکامه سرا، شاهنامه پژوه و آموزگار شاهنامه چشم از جهان فروبست.مشهورترین سروده علیرضا شجاع پور«وطن»است که با آوای علیرضا عصار شنیده شده است.از دیگر آثار او میتوان به مجموعه شعر نیمه تمام،ویرایش شاهنامه و زال و رودابه اشاره داشت.

https://www.tg-me.com/cafe_andishe95/15316

@cafe_andishe95
💒کلیسا پا را جای پای توتالیتاریسم افلاطونی و ارسطویی گذاشت و این جریان عاقبت در تفتیش عقاید به اوج رسید.

بالاخص منشأ تفتيش عقايد ، نظریه ای افلاطونی بود و این همان نظریه ای است که در سه کتاب آخر رساله قوانین تشریح شده است، جایی که افلاطون نشان می دهد که فرمانروایان به سبب خاصیت شبانی، مکلفند رمه انسانی خویش را به هر قیمت با حفظ قوانين خشك و انعطاف ناپذیر و بویژه با تداوم بخشیدن به اعمال و نظریات دینی حراست کنند، ولو در این راه مجبور به کشتن گرگی شوند که گرچه ممکن است درستکار و شرافتمند باشد ولی بدبختانه وجدان بیمارش اجازه نمی‌دهد در برابر تهدیدهای زورمندان سر فرود بیاورد.


◾️یکی از واکنش‌های خاص عصر ما در برابر فشار تمدن این بوده که مرجعیت طلبی و اقتدارگرایی منسوب به مسیحیت در قرون وسطا، در برخی محافل روشنفکر مآب باب روز شده است. این امر بیگمان نه تنها معلول آرمان سازی از گذشته ای واقعاً «انداموار» تر و «وحدت یافته» تر است، بلکه همچنین مولود نوعی بیزاری قابل درک از شکاکیت امروزی است که فشار تمدن را از حد گذرانیده است.
آدمیان بر این باور بودند که خدا بر جهان فرمان می راند این باور مسؤولیت شان را محدود می کرد.

▫️اعتقاد جدید به اینکه انسان خود می‌بایست بر جهان حاکم باشد، بار مسؤولیتی بوجود آورده که برای بسیاری از مردم تحمل ناپذیر است. همه اینها به جای خود محفوظ ولى من شك ندارم که حتی از نظر مسیحیت، قرون وسطا تحت حکومتی بهتر از دموکراسی‌های غربی امروز نبود.

📚 جامعه باز و دشمنان آن
کارل پوپر
عزت‌الله فولادوند
@cafe_andishe95
📃وکلای یک جنایتکار کمتر چنان هنرمندند که از هولناکی زیبای یک کار به سودِ کننده اش دفاع کنند.

📃وجود رحم در اهل معرفت چیزیست کمابیش خنده دار همچون دستهای لطیف بر بدن غول.
—————-
🔺اگر ندانیم این سخن از کیست عقل سلیم مان به سرعت حکم میکند که این فرد اندیشه های سفیهانه جنایتکارانه و ضد بشری در سر داشته که شایسته ملامت و انکار است.

اما وقتی می فهمیم این سخنان نیچه بوده است چکار میکنیم؟
شروع به تاویل و تفسیر های
روشنفکرانه برای ماستمالی جریان میکنیم.
اینگونه وجدان خود را به راحتی پای کیش شخصیت خود مثله میکنیم.
@cafe_andishe95
🔳آنچه می‌توان گفت این است که خارج از اروپا  به استثنای بریتانیا و بویژه در بیست سال اخیر علاقه فلاسفه به هگل آهسته آهسته رو به زوال بوده است.

ولی اگر چنین است چرا باز باید درباره هگل نگران بود؟ پاسخ این است که با وجود آنکه دانشمندان علوم طبیعی هرگز هگل را جدی نگرفته اند و بغیر از تکامل گرایان بسیاری فلاسفه کم کم توجه خود را به او از دست می‌دهند نفوذ وی خاصه تأثیر اصطلاح بافی های او، فلسفه اخلاق و فلسفه جامعه و علوم سیاسی و اجتماعی ( به استثنای منحصر به فرد اقتصاد ) هنوز بسیار قوی است بخصوص فلاسفه تاریخ و سیاست و تعلیم و تربیت هنوز از بسیاری جهات زیر سیطره او هستند.
☑️چیزی که در سیاست این امر را بشدت نمایان می سازد این واقعیت است که جناح چپ افراطی مارکسیست‌ها و میانه روهای محافظه کار و فاشیست‌های راست‌گرای تندرو همگی هگل را مبنای فلسفۀ سیاسی خویش قرار می‌دهند.
به جای جنگ ملت‌ها (یا اقوام) که در طرح مبتنی بر اصالت تاریخ هگل دیده می شود جناح چپ قائل به جنگ طبقات و جناح راست‌گرای افراطی معتقد به جنگ نژادهاست میانه روهای محافظه کار از دینی که به هگل دارند معمولا کمتر آگاهند.

📚 جامعه باز و دشمنان آن
کارل پوپر
عزت‌الله فولادوند
@cafe_andishe95
2024/10/01 04:10:50
Back to Top
HTML Embed Code: