لیبراسیون/لیبرالیسم
✴️ اینک مُد شده است که از اساس انکار میکنند که اصلا چیزی به نام وضع طبیعی وجود داشته است. ما مثل آریستوکراتهایی شده ایم که برایشان اهمیتی ندارد بدانند که اجداد ما وحشیانی بودند که انگیزه کارهایشان ترس از مرگ و ترس از کمبود غذا و پناهگاه بود، و برای همین…
📍گزارش از وضع طبیعی اخبارِ خوب و اخبارِ بد را در هم آمیخت. شاید مهمترین کشف این بود که در آغاز باغ عدنی در کار نبوده است. آن بهشت منسوب به انسانهای بدوی ترکیبی از بیابان و جنگل بود؛ ترکیبی از کمبود و خشونت. انسان از ابتدا اصلاً برای خوب بودن طراحی نشده بود، و وضع کنونی او مولود گناه او نیست، بلکه همه چی تقصیر طبیعت و ذات فلاکتبار اوست. او به خود رها شده است. بیتفاوتی طبیعت نسبت به عدالت و بیعدالتی بدبختی هولناک بشر است. او باید خودش مواظب خود باشد، بدون باور به چیزهایی که آدمهای خوب همواره باور داشتهاند: باورهایی از قبیل اینکه بدکار به مجازات میرسد؛ شرور رنج شرارت خود را خواهد دید.
📚📖 بسته شدن ذهن آمریکایی، الن بلوم (محافظهکار لیبرال) ترجمه مرتضی مردیها
@cafe_andishe95
📚📖 بسته شدن ذهن آمریکایی، الن بلوم (محافظهکار لیبرال) ترجمه مرتضی مردیها
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🔹بسیاری از مردم طی سالهای متمادی روشنفکران را به نداشتن درک و عقلانیت متهم کردهاند. اما احتمالاً توقع بسیار زیادی است که انتظار داشته باشیم بیشتر روشنفکران درک و عقلانیت از خود به خرج دهند، وقتی بیشترِ نقششان در زندگی بر اساس نامتعارف بودنشان تعریف شده…
⚜️ نه تنها به یک فرد، بلکه به کل افراد یک جامعه میتوان ویژگیهای ساختگی برای پیشبرد یک بینش غالب داد. تحسین روشنفکران از فضائل مفروضِ کشورهای خارجی اغلب به عنوان ابزاری برای سرزنش کشور خودشان عمل کرده است. این الگو به دورهی ژان ژاک روسو در قرن هیجدهم برمیگردد که تصویرش از وحشی نجیب به عنوان ابزاری برای سرزنش تمدن اروپایی استفاده میشد.
📚📖روشنفکران و جامعه؛ آنجا که روشنفکران خطا میکنند، توماس سوئل ترجمه شروین صولتی و شایان صولتی
@cafe_andishe95
📚📖روشنفکران و جامعه؛ آنجا که روشنفکران خطا میکنند، توماس سوئل ترجمه شروین صولتی و شایان صولتی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
▪️طی سالهای بعد، فروید آشکارا درباره امکان کاربرد روانکاوی به عنوان روش درمان بدبین شد. 🔘 مدت کوتاهی پیش از مرگ خود، وی اظهار داشت که به عنوان پیشگام در ایجاد یک روش تحقیق جدید برای پژوهش در فعالیتهای ذهنی، در یادها خواهند ماند، نه به عنوان یک درمانگر.…
📌پوپر وقتی میخواست از شِبه علم نمونهای بیاورد یکی از مثالهای برگزیدهاش نظریه روانکاوی فروید بود. به عقیده پوپر نظریه فروید را میشد با هر نوع یافته تجربی سازگار کرد. مهم نبود رفتار بیمار چه باشد، پیروان فروید در هر حال رفتار او را بر پایه نظریهشان تبیین میکردند و در هیچ حالتی بطلان نظریه خود را نمیپذیرفتند.
▪️پوپر برای نکتهای که در نظر داشت مثالی میآوَرَد. میگوید فردی را تصور کنید که کودکی را به داخل رودخانهای هُل میدهد و قصدش هم این است که کودک را در آب غرق کند، امّا شخص دیگری جانش را به خطر میاندازد تا آن کودک را نجات دهد. پیروان فروید به راحتی میتوانند هر دو رفتار را تبیین کنند. میگویند فرد اول دارای امیال سرکوفته است و دومی امیالش والایش یافته است. پوپر معتقد است که نظریه فروید را با تکیه بر مفاهیمی از قبیل سرکوفتگی، والایش و امیال ناخودآگاه میتوان با همه دادههای کلینیکی سازگار کرد، پس این نظریه ابطال ناپذیر است.
▪️به نظر پوپر نظریه مارکس در باب تاریخ نیز مشمول همین حکم است. مارکس ادعا میکرد که در جوامع صنعتیِ سراسر جهان، در آغاز سوسیالیسم و دستآخر کمونیسم جای سرمایهداری را میگیرد. اما وقتی چنین نشد، مارکسیستها به جای این که بپذیرند نظریه مارکس ابطال شده است، تبیینی موقتی و موردی دست و پا میکنند تا به دیگران بقبولانند آنچه واقعاً رخ داده کاملاً با نظریهشان سازگار است. برای مثال، چه بسا ادعا کنند این نظام رفاه اجتماعی است که باعث شده ظهور کمونیسم (هرچند امری قطعی است) موقتاً به تاخیر بیفتد. زیرا این نظام، طبقه کارگر را «نرم کرده» و از شور انقلابی آن کاسته است. اگر بنا باشد این شیوه را پیش بگیریم، در آن صورت مسیر وقایع هرچه باشد با نظریه مارکس جور درمیآید، درست مثل نظریه فروید. بنابراین با معیار پوپر، نه نظریه فروید را میتوان واقعا علمی دانست و نه نظریه مارکس را.
📚📖 فلسفه علم، سمیر اُکاشا ترجمه هومن پناهنده
@cafe_andishe95
▪️پوپر برای نکتهای که در نظر داشت مثالی میآوَرَد. میگوید فردی را تصور کنید که کودکی را به داخل رودخانهای هُل میدهد و قصدش هم این است که کودک را در آب غرق کند، امّا شخص دیگری جانش را به خطر میاندازد تا آن کودک را نجات دهد. پیروان فروید به راحتی میتوانند هر دو رفتار را تبیین کنند. میگویند فرد اول دارای امیال سرکوفته است و دومی امیالش والایش یافته است. پوپر معتقد است که نظریه فروید را با تکیه بر مفاهیمی از قبیل سرکوفتگی، والایش و امیال ناخودآگاه میتوان با همه دادههای کلینیکی سازگار کرد، پس این نظریه ابطال ناپذیر است.
▪️به نظر پوپر نظریه مارکس در باب تاریخ نیز مشمول همین حکم است. مارکس ادعا میکرد که در جوامع صنعتیِ سراسر جهان، در آغاز سوسیالیسم و دستآخر کمونیسم جای سرمایهداری را میگیرد. اما وقتی چنین نشد، مارکسیستها به جای این که بپذیرند نظریه مارکس ابطال شده است، تبیینی موقتی و موردی دست و پا میکنند تا به دیگران بقبولانند آنچه واقعاً رخ داده کاملاً با نظریهشان سازگار است. برای مثال، چه بسا ادعا کنند این نظام رفاه اجتماعی است که باعث شده ظهور کمونیسم (هرچند امری قطعی است) موقتاً به تاخیر بیفتد. زیرا این نظام، طبقه کارگر را «نرم کرده» و از شور انقلابی آن کاسته است. اگر بنا باشد این شیوه را پیش بگیریم، در آن صورت مسیر وقایع هرچه باشد با نظریه مارکس جور درمیآید، درست مثل نظریه فروید. بنابراین با معیار پوپر، نه نظریه فروید را میتوان واقعا علمی دانست و نه نظریه مارکس را.
📚📖 فلسفه علم، سمیر اُکاشا ترجمه هومن پناهنده
@cafe_andishe95
Telegram
attach 📎
لیبراسیون/لیبرالیسم
📌پوپر وقتی میخواست از شِبه علم نمونهای بیاورد یکی از مثالهای برگزیدهاش نظریه روانکاوی فروید بود. به عقیده پوپر نظریه فروید را میشد با هر نوع یافته تجربی سازگار کرد. مهم نبود رفتار بیمار چه باشد، پیروان فروید در هر حال رفتار او را بر پایه نظریهشان…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️دیدگاه دقیق و سنجیده روانشاد هویدا در مورد دو شخصیت مخرب
"به نظر من دو نفری که در دنیا بیشتر از همه ضرر رساندند، اولی فروید و دومی مارکس"
@cafe_andishe95
"به نظر من دو نفری که در دنیا بیشتر از همه ضرر رساندند، اولی فروید و دومی مارکس"
@cafe_andishe95
Forwarded from نقد آنارشیسم
نقد انارشیسم فردگرا (قسمت اول)
رهبران این نوع آنارشیسم معتقد به آزادی فردی هستند و این طور بیان میکنند که آزادی یعنی، هر کاری که دلت میخواهد بتوانی انجام دهی و هر آنچه میخواهی، هر وقت اراده کنی بتوانی به چنگ آوری؟ البته نه با کار و تلاش زیرا که کار کردن برای دستیابی به خواستههایشان را مزاحم آزادی خود میدانند.
بنابراین این نوع آنارشیسم، تعرض به جان و مال دیگران هیچ مفهومی ندارد.
استدلال احمقانهای که "مکس استرنر" در کتاب من و مال و خودم به آن استناد میکند این است که میگوید" خدا به دنبال آرمان خودش است و فقط آرمان خودش را دوست دارد پس ما هم باید مثل خدا به آرمان خودمان توجه کنیم. چون خدا به کسی خدمت نمیکند و کار نمیکند ما هم نباید کار کنیم. خدا تنها خشنودی خودش را میخواهد پس ما هم باید به خشنودی خود فکر کنیم."
"مکس استرنر" همین قدر عجیب، باورنکردنی و پوچ، مطالب سخیف و غیرمستدل خود را که در هیچ منطق و استدلالی قابل پذیرش نیست تا ۵۰۰ صفحه، در قالب کتابی به نام "من و مال خودم" ادامه داده است.
در بخش دوم این کتاب پس از قیاس کل با جز، یعنی انسان نیازمند به افریننده بینیاز، اظهار میدارد که آزادی فردی یا فردگرایی یعنی تنها به خود بنگریم و آنچه میخواهیم به دست آوریم و در مسیر دستیابی به خواستههایمان هیچ گونه قانون و مقرراتی نباید سد راه ما باشد.
البته خاطرنشان میشود که مقصود او، تلاش و کار و کوشش برای دستیابی به هدف نیست. بلکه ایشان معتقد است ما باید هر زمان اراده کنیم بتوانیم هر چه میخواهیم داشته باشیم. در این مسیر تعرض ننمودن به جان و اموال دیگران از دیدگاه او همان قوانینی است که دست و پای آنارشیستها را میبندد و سالب آزادی آنان است و قوانین جهان شمولی که سبب ایجاد نظم و انضباط و امنیت مالی و جانی جوامع متمدن شده دست و پا گیر و مانع آزادی آنان میشود.
این در حالی است که قوانین، حد و حدود آزادی فردی را دقیقا تا جایی تعیین کرده که مانع آزادی و تضییع حقوق دیگران نشود.
هر عملکردی خارج آن نامش آزادی نیست بلکه تعریف آن همان تعریف ظلم، استبداد، خودبینی و تعرض به حقوق دیگران است.
به قول یکی از روسای دیوان عالی آمریکا "آزادی من در حرکت دادن مشتم با توجه به نزدیکی چانه شما محدود می شود."
البته همه انسانها معتقدند که انسان میبایست به هر چه میخواهد دستیابد اما چگونه؟ با کار و تلاش و فکر و برنامه و پشتکار. همانطور که بسیاری از انسانها در طول تاریخ خلقت بشر و هماکنون، در تمام دنیا توانستهاند به آرمانهای خود که روزی آرزوی آنان بود دست یابند.
انسانهای بسیاری در گذشته و اکنون وجود دارند که با امکانات برابر با دیگران و حتی گاه پایین تر، تحت قوانین حاکم بر جوامع در دنیا، توانستند به درجات بالای علمی، سیاسی و اقتصادی و... دست پیدا کنند.
بنابراین قوانین مانع دستیابی به اهداف و خواستههای مردم جامعه نبوده و نخواهد بود بلکه امکانیاست برای ایجاد آسایش و امنیت روانی، مالی و جانی انسانها.
این مانع تنها برای افرادی وجود دارد که بدون کار و تلاش به دنبال رسیدن به همه چیز با ارتزاق از دسترنج دیگران هستند که تنها شامل انسانهای تن پرور و انگل صفتی میشود که هیچ منفعتی برای اطرافیان و جامعه خود ندارند. در واقع شامل همان جامعه مجرمان و لمپنهایی میشود که به دلیل تن پروری، سرشار از یاس و ناامیدی هستند و به علت اینکه مدام به مسیرهای فرعی و بدون تلاش برای رسیدن به خواستههای خود میاندیشند، قوانین را سد راه خود میدانند. از اینرو، شبانهروز، آسمان را به ریسمان میبافند تا اعمال و افکار مجرمانه خود را که مانع اسایش و امنیت مردم جامعه است،موجه و عادی جلوه دهند و از طرفی این اعمال و افکار لمپن مآبانه و بربرگونه را در میان افراد جامعه شیوع دهند.
انجمن جامعه شناسان اندیشه فردا
@naghdeanarchism
رهبران این نوع آنارشیسم معتقد به آزادی فردی هستند و این طور بیان میکنند که آزادی یعنی، هر کاری که دلت میخواهد بتوانی انجام دهی و هر آنچه میخواهی، هر وقت اراده کنی بتوانی به چنگ آوری؟ البته نه با کار و تلاش زیرا که کار کردن برای دستیابی به خواستههایشان را مزاحم آزادی خود میدانند.
بنابراین این نوع آنارشیسم، تعرض به جان و مال دیگران هیچ مفهومی ندارد.
استدلال احمقانهای که "مکس استرنر" در کتاب من و مال و خودم به آن استناد میکند این است که میگوید" خدا به دنبال آرمان خودش است و فقط آرمان خودش را دوست دارد پس ما هم باید مثل خدا به آرمان خودمان توجه کنیم. چون خدا به کسی خدمت نمیکند و کار نمیکند ما هم نباید کار کنیم. خدا تنها خشنودی خودش را میخواهد پس ما هم باید به خشنودی خود فکر کنیم."
"مکس استرنر" همین قدر عجیب، باورنکردنی و پوچ، مطالب سخیف و غیرمستدل خود را که در هیچ منطق و استدلالی قابل پذیرش نیست تا ۵۰۰ صفحه، در قالب کتابی به نام "من و مال خودم" ادامه داده است.
در بخش دوم این کتاب پس از قیاس کل با جز، یعنی انسان نیازمند به افریننده بینیاز، اظهار میدارد که آزادی فردی یا فردگرایی یعنی تنها به خود بنگریم و آنچه میخواهیم به دست آوریم و در مسیر دستیابی به خواستههایمان هیچ گونه قانون و مقرراتی نباید سد راه ما باشد.
البته خاطرنشان میشود که مقصود او، تلاش و کار و کوشش برای دستیابی به هدف نیست. بلکه ایشان معتقد است ما باید هر زمان اراده کنیم بتوانیم هر چه میخواهیم داشته باشیم. در این مسیر تعرض ننمودن به جان و اموال دیگران از دیدگاه او همان قوانینی است که دست و پای آنارشیستها را میبندد و سالب آزادی آنان است و قوانین جهان شمولی که سبب ایجاد نظم و انضباط و امنیت مالی و جانی جوامع متمدن شده دست و پا گیر و مانع آزادی آنان میشود.
این در حالی است که قوانین، حد و حدود آزادی فردی را دقیقا تا جایی تعیین کرده که مانع آزادی و تضییع حقوق دیگران نشود.
هر عملکردی خارج آن نامش آزادی نیست بلکه تعریف آن همان تعریف ظلم، استبداد، خودبینی و تعرض به حقوق دیگران است.
به قول یکی از روسای دیوان عالی آمریکا "آزادی من در حرکت دادن مشتم با توجه به نزدیکی چانه شما محدود می شود."
البته همه انسانها معتقدند که انسان میبایست به هر چه میخواهد دستیابد اما چگونه؟ با کار و تلاش و فکر و برنامه و پشتکار. همانطور که بسیاری از انسانها در طول تاریخ خلقت بشر و هماکنون، در تمام دنیا توانستهاند به آرمانهای خود که روزی آرزوی آنان بود دست یابند.
انسانهای بسیاری در گذشته و اکنون وجود دارند که با امکانات برابر با دیگران و حتی گاه پایین تر، تحت قوانین حاکم بر جوامع در دنیا، توانستند به درجات بالای علمی، سیاسی و اقتصادی و... دست پیدا کنند.
بنابراین قوانین مانع دستیابی به اهداف و خواستههای مردم جامعه نبوده و نخواهد بود بلکه امکانیاست برای ایجاد آسایش و امنیت روانی، مالی و جانی انسانها.
این مانع تنها برای افرادی وجود دارد که بدون کار و تلاش به دنبال رسیدن به همه چیز با ارتزاق از دسترنج دیگران هستند که تنها شامل انسانهای تن پرور و انگل صفتی میشود که هیچ منفعتی برای اطرافیان و جامعه خود ندارند. در واقع شامل همان جامعه مجرمان و لمپنهایی میشود که به دلیل تن پروری، سرشار از یاس و ناامیدی هستند و به علت اینکه مدام به مسیرهای فرعی و بدون تلاش برای رسیدن به خواستههای خود میاندیشند، قوانین را سد راه خود میدانند. از اینرو، شبانهروز، آسمان را به ریسمان میبافند تا اعمال و افکار مجرمانه خود را که مانع اسایش و امنیت مردم جامعه است،موجه و عادی جلوه دهند و از طرفی این اعمال و افکار لمپن مآبانه و بربرگونه را در میان افراد جامعه شیوع دهند.
انجمن جامعه شناسان اندیشه فردا
@naghdeanarchism
🔰طبق باور برک، تمامی جمهوریهایی که به تازگی اندیشیده و ساخته شده الزاماً بد هستند. از این رو، بهترین نظام آن نیست که «بنا به طرحی قبلی و نقشهای منظم یا با وحدتِ نظر و نقشه ساخته شده باشد، بلکه آن نظامی است که به جانب اهداف گوناگون گرایش پیدا میکند.»
📄چالش در حق طبیعی مدرن مورد ادموند برک، لئو اشتراوس ترجمه مالک امیر افضلی
📔فصلنامه تحلیلی نظری ایرانِ بزرگِ فرهنگی، شماره هفتم، شهریور 2582 شاهنشاهی
@cafe_andishe95
📄چالش در حق طبیعی مدرن مورد ادموند برک، لئو اشتراوس ترجمه مالک امیر افضلی
📔فصلنامه تحلیلی نظری ایرانِ بزرگِ فرهنگی، شماره هفتم، شهریور 2582 شاهنشاهی
@cafe_andishe95
💡فلسفه جدید هنگامی آغاز می شود که شالودهی پذیرفته شدهای که جهان بر طبق آن تعبیر و تفسیر میشود، دیگر امری خدایی نیست که گویی الگوی آن از قبل در جهان هستی نقش بسته باشد؛ بنابراین وظیفه تازهای که فلسفه برای خرد آدمی مقرر میکند آن است که مشروعیّت خود را بهعنوان زمینهی حقیقت بر کرسی بنشاند. این دگرگونی در قرن هفدهم یعنی در زمانی فراهم میشود که دکارت «من میاندیشم» را نقطه اصلی یقینی در نظر میگیرد و فلسفه خود را بر آن بنا میکند که هنوز بر محور خدا استوار است.
🗓 مقارن با پایان قرن هجدهم، ایمانوئل کانت در پرتو استدلالهای دکارت درباره خودآگاهی بر آن میشود که ساختارهای مشترک آگاهی ذهنی ما را که شرط امکان شناخت عینی بهشمار میآیند، توصیف کند و او تلاش میکند این کار را بدون توسّل به الوهیتی که متضمن نظم جهان است، انجام دهد.
📐در نظر کانت، یگانه یقینی که فلسفه میتواند فراهم آورد در وجود خود ما خانه دارد نه در چیزی خارج از خود ما. امّا او بعدها، برای آنکه پیوندهای بنیادیتری میان جهان بیرونی طبیعت و جهان درونی خودآگاهی برقرار سازد، توجهش به امری جلب میشود که ما را به ارزش زیبایی و آفریدن آن واقف میسازد.
کانون جدید فلسفه مربوط به ذهنیت که کانت بنیاد نهاد با تغییرات پیچیده و متناقضی همراه است که مدرنیته به بار آورده است:
گسترش سریع سرمایهداری، ظهور فردگرایی نوین، توفیق فزاینده روش علمی در دستکاری طبیعت برای اهداف انسانی، زوال مرجعیّت سنّتی و مشروعیت دینی و پیدایش خودمختاری زیباییشناختی، همراه با ظهور زیباییشناسی بهعنوان شاخهای از فلسفه؛
🎭یعنی این اندیشه که آثار هنری وجود قواعدی را ایجاب میکنند که آزادانه پدید آیند و بر هیچ شی طبیعی دیگری دلالت نمیکنند.
📖زیبایی شناسی و ذهنیت از کانت تا نیچه.اندرو بووی
@cafe_andishe95
🗓 مقارن با پایان قرن هجدهم، ایمانوئل کانت در پرتو استدلالهای دکارت درباره خودآگاهی بر آن میشود که ساختارهای مشترک آگاهی ذهنی ما را که شرط امکان شناخت عینی بهشمار میآیند، توصیف کند و او تلاش میکند این کار را بدون توسّل به الوهیتی که متضمن نظم جهان است، انجام دهد.
📐در نظر کانت، یگانه یقینی که فلسفه میتواند فراهم آورد در وجود خود ما خانه دارد نه در چیزی خارج از خود ما. امّا او بعدها، برای آنکه پیوندهای بنیادیتری میان جهان بیرونی طبیعت و جهان درونی خودآگاهی برقرار سازد، توجهش به امری جلب میشود که ما را به ارزش زیبایی و آفریدن آن واقف میسازد.
کانون جدید فلسفه مربوط به ذهنیت که کانت بنیاد نهاد با تغییرات پیچیده و متناقضی همراه است که مدرنیته به بار آورده است:
گسترش سریع سرمایهداری، ظهور فردگرایی نوین، توفیق فزاینده روش علمی در دستکاری طبیعت برای اهداف انسانی، زوال مرجعیّت سنّتی و مشروعیت دینی و پیدایش خودمختاری زیباییشناختی، همراه با ظهور زیباییشناسی بهعنوان شاخهای از فلسفه؛
🎭یعنی این اندیشه که آثار هنری وجود قواعدی را ایجاب میکنند که آزادانه پدید آیند و بر هیچ شی طبیعی دیگری دلالت نمیکنند.
📖زیبایی شناسی و ذهنیت از کانت تا نیچه.اندرو بووی
@cafe_andishe95
💟برخی از مواضع فکری رمانتیکها مسلماً بر مواضع فکری نیچه برتری دارند.دلیل عمدۀ این امر آن است که رمانتیک ها خود را بر طرف کنندۀ برخی از کاستی های موجود در تفکر عصر روشنگری(Enlightenment) می انگارند تا منتقد کلی باف عقلانیت.
اگر چه نیچه از ایدۀ تولد دوبارۀ اسطورۀ آلمانی به جهان وطنی و ضد ملیگرایی حرکت کرد اما هرگز از این عقیده دست بر نداشت که فرهنگ سالم محصول کار موجودات برتر است،نه نتیجۀ آموزش و پرورش،موقعیت فرهنگی و مباحثۀ دموکراتیک.
نیچه در زایش تراژدی از یک قدرت با شکوه از درون سالم و قدیمی یاد میکند.که زیر سطح فرهنگی منحط پنهان است و می تواند از نو زنده شود.البته چنین حیات دوباره ای حتماً به صورتی خودجوش و غیره منتظره روی خواهد داد زیرا مردمی که آن را به وجود می آورند هیچ دخالتی در نحوه های کار این قدرت ندارند.
نقطۀ ضعف موجود در این موضع فکری بسیار ساده لوحانه بودن آن است.
💢اگر ذات مدرنیته مستلزم قانونمند شدن است،پس توسل به قدرت بنیادینی که جهان اجتماعی موجود فراتر رود و بتواند آن را دگرگون کند مقدم بر مشروعیت نیست؛در غیر این صورت آن قدرت همان نقش پیشامدرنی را ایفا میکند که جزمگرایی(دگماتیسم)و سنتهای نامشروع فئودالی ایفا می کردند.پس جای شگفتی نیست که اگر می بینیم که نیچه ،همانند هنر آفرینانی که بقایشان در گرو رنج توده هاست سرگرم بازی با عقاید غیر انسانی است.
اما چه کسی باید در مورد ماهیت این هنرآفرینان حکم صادر کند جزکسانی که در جامعه که باید بکوشند تا برتری خود بر بقیه جامعه را موجه جلوه دهند؟
توسل نیچه به نیروی آغازین با تاکید او بر جدایی حوزۀ زیبایی شناسی از حوزه اخلاق همراه است.نیروی دیونوسوسی ای که موجب پیدایش تراژدی میشود مقدم بر هرگونه ملاحظات اخلاقی است.
📘منبع:زیبایی شناسی و ذهنیت-نیچه و سرنوشت اندیشه رمانتیک-اندرو بووی
@cafe_andishe95
اگر چه نیچه از ایدۀ تولد دوبارۀ اسطورۀ آلمانی به جهان وطنی و ضد ملیگرایی حرکت کرد اما هرگز از این عقیده دست بر نداشت که فرهنگ سالم محصول کار موجودات برتر است،نه نتیجۀ آموزش و پرورش،موقعیت فرهنگی و مباحثۀ دموکراتیک.
نیچه در زایش تراژدی از یک قدرت با شکوه از درون سالم و قدیمی یاد میکند.که زیر سطح فرهنگی منحط پنهان است و می تواند از نو زنده شود.البته چنین حیات دوباره ای حتماً به صورتی خودجوش و غیره منتظره روی خواهد داد زیرا مردمی که آن را به وجود می آورند هیچ دخالتی در نحوه های کار این قدرت ندارند.
نقطۀ ضعف موجود در این موضع فکری بسیار ساده لوحانه بودن آن است.
💢اگر ذات مدرنیته مستلزم قانونمند شدن است،پس توسل به قدرت بنیادینی که جهان اجتماعی موجود فراتر رود و بتواند آن را دگرگون کند مقدم بر مشروعیت نیست؛در غیر این صورت آن قدرت همان نقش پیشامدرنی را ایفا میکند که جزمگرایی(دگماتیسم)و سنتهای نامشروع فئودالی ایفا می کردند.پس جای شگفتی نیست که اگر می بینیم که نیچه ،همانند هنر آفرینانی که بقایشان در گرو رنج توده هاست سرگرم بازی با عقاید غیر انسانی است.
اما چه کسی باید در مورد ماهیت این هنرآفرینان حکم صادر کند جزکسانی که در جامعه که باید بکوشند تا برتری خود بر بقیه جامعه را موجه جلوه دهند؟
توسل نیچه به نیروی آغازین با تاکید او بر جدایی حوزۀ زیبایی شناسی از حوزه اخلاق همراه است.نیروی دیونوسوسی ای که موجب پیدایش تراژدی میشود مقدم بر هرگونه ملاحظات اخلاقی است.
📘منبع:زیبایی شناسی و ذهنیت-نیچه و سرنوشت اندیشه رمانتیک-اندرو بووی
@cafe_andishe95
بررسی_ارتباط_آزادی_اقتصادی_و_کسری_بودجه_در_کشورهای_ناآزاد.pdf
446.6 KB
📑مقاله: بررسی ارتباط آزادی اقتصادی و کسری بودجه در کشورهای ناآزاد
💸 فرضیهی رابطه معکوس بین درجه آزادی اقتصادی و درصد کسری بودجه (نسبت به تولید ناخالص ملی ) در کشورهای نا آزاد تایید گردیده. بنابراین با افزایش درجه آزادی اقتصادی، کسری بودجه کاهش می یابد که این نتیجه با توجه به مبانی تئوریک دور از انتظار نبود.
💰بدلیل شدت آزادی اقتصادي در کاهش کسر بودجه ،به نظر میرسد کشورهای ناآزاد میبایست با سرعت اقدام به توسعه آزادی اقتصادی ( توأم با دقت و نظارت و کارآمدي) نموده و به عنوان نخستین گام، اقدام به کوچک سازی دولت و اصلاح نظام مالیاتی نمایند.
@cafe_andishe95
💸 فرضیهی رابطه معکوس بین درجه آزادی اقتصادی و درصد کسری بودجه (نسبت به تولید ناخالص ملی ) در کشورهای نا آزاد تایید گردیده. بنابراین با افزایش درجه آزادی اقتصادی، کسری بودجه کاهش می یابد که این نتیجه با توجه به مبانی تئوریک دور از انتظار نبود.
💰بدلیل شدت آزادی اقتصادي در کاهش کسر بودجه ،به نظر میرسد کشورهای ناآزاد میبایست با سرعت اقدام به توسعه آزادی اقتصادی ( توأم با دقت و نظارت و کارآمدي) نموده و به عنوان نخستین گام، اقدام به کوچک سازی دولت و اصلاح نظام مالیاتی نمایند.
@cafe_andishe95
Forwarded from مرتضی مردیها
Forwarded from مرتضی مردیها
🖌 آنچه بر ایران و ایرانیان در این نزدیک نیمقرن رفت، محصول مشترک ایدئولوژی چپِ آیینلعاب و سنخِ برخی شخصیتها بود؛ باری نقش حوادث را هم در این ماجرا نمیتوان دستکم گرفت. با توجه به اینکه عموم گروهها و گرایشهایی که هستۀ سخت اولیۀ تئوری و عمل ۵۷ بودند، ظرف یکی دو سال فراری و زندانی و اعدام یا لااقل گوشهنشین شدند، چهچیز مددکار این شد که طرز تفکر آنها ادامه یافته و مبارزه با مردم و با امریکا مهمترین وظيفه حکومت شود و دیکتاتوری پرولتاریا چنان پایههای محکمی بیابد؟ پاسخ من به این سوال دو کلمه است: جنگ و ترور.
با وجود تمامی آنچه گفتیم، در یکی دوسال پس از ۵۷، فضای اجتماعی و سیاسی یکدست نبود و چپها، و چپهای آیینی، ملیگراها ... ناگزیر بودند حداقلی از حضور رقیب را تحمل کنند. گرچه از همان ابتدا در مجلس قانون اساسی، از یکسو برخی گروهها و نامزدها را قیچی کردند و از سوی دیگر در فضای داخل مجلس، از مخالفان و منتقدان جرئتستانی شد، و چنان کردند که حتی روحانیت سنتی مخالف ولایت سیاسی جرات نکنند نظری جدی در این زمینهها ابراز کنند، باز هم بهنظر میرسید، بهرغم این فضا، امکانی برای قلع و قمع و کفتراشی فضای سیاسی از هرگونه انتقاد و اعتراض فراهم نبود. تا اینکه جنگ آغاز شد.
در اینکه بعضی گفتهاند جنگ را ایران آغاز کرد، به این معنا که با تحریک مردم کشورهای همسایه به انقلاب و با صدور یک تفکر انقلابی، حکومتهای عرب منطقه را ترساند، بحثی نیست، باری، باتوجه به آنچه ما از حکومت سابق عراق میدانیم، طمع آنها به آب و خاک ایران و ادعای بر آن موضوعی بود که به سالها پیش از ۵۷ بازمیگشت. برای صدام، وقوع انقلاب در ایران و فروپاشی ارتش و ضعف مدیریت و سستی همبستگی ملی یک موقعیت استثنایی بود، تا با حمله، حسرتهای آماسکردهاش را التیام دهد. بیدلیل نبود که کودتای نوژه به وسیلۀ عوامل نفوذی عراق در دمودستگاه بختیار کشف شد و از آنجا به دولت عراق و غیرمستقیم به گوش حکومت ایران رسانده و خنثی شد؛ خنثی شدنی که نهفقط امکان بازگشت یک نظم و امنیت را (که مطلوب عراق نبود) از بین برد، بلکه با اعدام جمعی از ارتشیان همراه بود که عراق را باز هم به هدف خود که یک ایران پاشیده و یک ارتش ناتوان بود نزدیک میکرد.
عراق حمله کرد و پیشبینیاش هم درست بود. ارتش (بهویژه نیروی زمینی)، بر اثر بدبینی و بیاعتنایی به آن، چنان آشفته و ناکارآمد شده و مدیریت عمومی مملکت چنان ازهمگسیخته بود که تقریباً مانع جدی مقابل هجوم عراق وجود نداشت. باری، یک اتفاق مهم افتاد و آن اینکه جمع کثیری از مردم ایران که گرایشهای فکری و سیاسی متنوعی داشتند و بعید بود بشود بهضرب زور همۀ آنها را مطیع کرد، متوجه خطری شدند که تمامیت ارضی کشور را تهدید میکرد. چنین شد که به یکباره موج عظیمی از مردم (مردمی که، برخلاف تبلیغات، از حیث تنوع، کمابیش، شبیه همین مردم اکنون بودند، بعضی انقلابی، بعضی آیینی، بعضی ملی، بعضی شاهدوست، بعضی غربگرا، بعضی ضدعرب، ...)، دست از موضعگیری سیاسی و مبارزه جناحی برداشتند و اراده و انرژی خود را معطوف به جبهه و جنگ کردند.
تقریباً به موازات جنگ، ترورها شروع شد، که کشتگان آن اغلب متعلق به یک گرایش سیاسی خاص بودند. تشییع این کشتگان لابلای تشییع کشتگان جبهه، زمینهای شد تا گشتگان جنگ هم به همراه کشتگان ترورها، به ستون بستانکارِ آن گروه سیاسی ثبت شود. کشتگان جبهه از مردم بودند، با تمامی گستردگی آن، ولی نهاد خاصی برای تمامی کشتگان، به عنوان اعضای خود، عکس و اعلامیه پخش میکرد، و به تدریج نوعی تبلیغات حکومتی شکل گرفت که مطابق آن یکسو تروریستها و عراق و ضدانقلاب بود و سوی دیگر حکومت و شهدا. به این شکل بود که تحت فشار فضای روانی جنگ و شهادت، هرگونه امکانی برای نقد حکومت از بین رفت؛ چندانکه انتقاد همان و سنگسار تبلیغاتی شدن که ستون پنجم دشمن است و حرفهای «منافقین» را میزند همان، و این حتی در خود جبههها هم بود و کسانی که کمترین انتقادی داشتند، بهرغم رشادت، مجبور به انزوا میشدند.
(ادامه👇🏻)
@mardihamorteza
با وجود تمامی آنچه گفتیم، در یکی دوسال پس از ۵۷، فضای اجتماعی و سیاسی یکدست نبود و چپها، و چپهای آیینی، ملیگراها ... ناگزیر بودند حداقلی از حضور رقیب را تحمل کنند. گرچه از همان ابتدا در مجلس قانون اساسی، از یکسو برخی گروهها و نامزدها را قیچی کردند و از سوی دیگر در فضای داخل مجلس، از مخالفان و منتقدان جرئتستانی شد، و چنان کردند که حتی روحانیت سنتی مخالف ولایت سیاسی جرات نکنند نظری جدی در این زمینهها ابراز کنند، باز هم بهنظر میرسید، بهرغم این فضا، امکانی برای قلع و قمع و کفتراشی فضای سیاسی از هرگونه انتقاد و اعتراض فراهم نبود. تا اینکه جنگ آغاز شد.
در اینکه بعضی گفتهاند جنگ را ایران آغاز کرد، به این معنا که با تحریک مردم کشورهای همسایه به انقلاب و با صدور یک تفکر انقلابی، حکومتهای عرب منطقه را ترساند، بحثی نیست، باری، باتوجه به آنچه ما از حکومت سابق عراق میدانیم، طمع آنها به آب و خاک ایران و ادعای بر آن موضوعی بود که به سالها پیش از ۵۷ بازمیگشت. برای صدام، وقوع انقلاب در ایران و فروپاشی ارتش و ضعف مدیریت و سستی همبستگی ملی یک موقعیت استثنایی بود، تا با حمله، حسرتهای آماسکردهاش را التیام دهد. بیدلیل نبود که کودتای نوژه به وسیلۀ عوامل نفوذی عراق در دمودستگاه بختیار کشف شد و از آنجا به دولت عراق و غیرمستقیم به گوش حکومت ایران رسانده و خنثی شد؛ خنثی شدنی که نهفقط امکان بازگشت یک نظم و امنیت را (که مطلوب عراق نبود) از بین برد، بلکه با اعدام جمعی از ارتشیان همراه بود که عراق را باز هم به هدف خود که یک ایران پاشیده و یک ارتش ناتوان بود نزدیک میکرد.
عراق حمله کرد و پیشبینیاش هم درست بود. ارتش (بهویژه نیروی زمینی)، بر اثر بدبینی و بیاعتنایی به آن، چنان آشفته و ناکارآمد شده و مدیریت عمومی مملکت چنان ازهمگسیخته بود که تقریباً مانع جدی مقابل هجوم عراق وجود نداشت. باری، یک اتفاق مهم افتاد و آن اینکه جمع کثیری از مردم ایران که گرایشهای فکری و سیاسی متنوعی داشتند و بعید بود بشود بهضرب زور همۀ آنها را مطیع کرد، متوجه خطری شدند که تمامیت ارضی کشور را تهدید میکرد. چنین شد که به یکباره موج عظیمی از مردم (مردمی که، برخلاف تبلیغات، از حیث تنوع، کمابیش، شبیه همین مردم اکنون بودند، بعضی انقلابی، بعضی آیینی، بعضی ملی، بعضی شاهدوست، بعضی غربگرا، بعضی ضدعرب، ...)، دست از موضعگیری سیاسی و مبارزه جناحی برداشتند و اراده و انرژی خود را معطوف به جبهه و جنگ کردند.
تقریباً به موازات جنگ، ترورها شروع شد، که کشتگان آن اغلب متعلق به یک گرایش سیاسی خاص بودند. تشییع این کشتگان لابلای تشییع کشتگان جبهه، زمینهای شد تا گشتگان جنگ هم به همراه کشتگان ترورها، به ستون بستانکارِ آن گروه سیاسی ثبت شود. کشتگان جبهه از مردم بودند، با تمامی گستردگی آن، ولی نهاد خاصی برای تمامی کشتگان، به عنوان اعضای خود، عکس و اعلامیه پخش میکرد، و به تدریج نوعی تبلیغات حکومتی شکل گرفت که مطابق آن یکسو تروریستها و عراق و ضدانقلاب بود و سوی دیگر حکومت و شهدا. به این شکل بود که تحت فشار فضای روانی جنگ و شهادت، هرگونه امکانی برای نقد حکومت از بین رفت؛ چندانکه انتقاد همان و سنگسار تبلیغاتی شدن که ستون پنجم دشمن است و حرفهای «منافقین» را میزند همان، و این حتی در خود جبههها هم بود و کسانی که کمترین انتقادی داشتند، بهرغم رشادت، مجبور به انزوا میشدند.
(ادامه👇🏻)
@mardihamorteza
Forwarded from مرتضی مردیها
(ادامه☝️🏻)
انتخابات هم در این دوران به یک مراسم آرامِ ادای دین به حکومت و شهدا تبدیل شد و چیزی بهکلی فرمایشی، و کسی را جرات آن نبود که بگوید درست که جنگ است، ولی چگونه جنگ معادل حذف همان خردهدمکراسی شد که سال اول پس از ۵۷ بود. پایان جنگ و ارتحال میتوانست چشماندازی به برخی تغییرات باز کند، ولی خوابی بود که تعبیر نشد. علت آن باز هم جنگ!
همه آشنایانِ تاریخ میدانند که در گذشته و حال، بهویژه در ظل حکومتهای خودکامه، نیروهای نظامی و علیالخصوص فرماندهان، پس از پایان جنگ به معضلی بزرگ بدل میشوند. کسانی که در زمان جنگ گاهی لولهنگشان از یک وزیر بیشتر آب میگرفته است، پس از جنگ به یک بیکاره، به یک آدم عادی یا حداکثر یک کارمند بدون مشغولیت تبدیل میشوند. معلوم است فرماندهی که هزاران نفر به فرمان او به حرکت درمیآمدهاند دشوار میتواند چنین وضعیتی را تحمل کند. برای حل این مشکل، بخشی از مدیریت کلان کشور به این سمت رفت که، چنانکه بزرگ آنان گفته بود، «اسلحه را از آنان بگیرند و به جایش بیل به دستشان بدهند» (کنایه از سازندگی)، اما بخش دیگری از قدرت چنان دید که در اینصورت سر او بیکلاه میماند، لذا شروع کرد به صحبت از دشمن و تهدید آن تا به کمک این بشود ازجنگبرگشتهها را همچنان مسلح و در صحنه نگاه داشت، تا جایگزین حمایت مردمی شود که رو به پایان داشت.
توجیه وجود دشمن و دشمنی به بحثهای گذشتۀ ما ربط وثیقی دارد: دشمن عبارت بود از امریکا. اینکه برای چین و برای شوروی امریکا دشمن باشد معلوم بود، ولی برای حکومت ایران چطور؟ ممکن است بگویید رگ و ریشههای همان اندیشهای که ۵۷ ضدامپریالیست از آن برخاست. پاسخم این است که آری و نه. آری، از این جهت که بله، کماکان همان تفکری که اوجش را در اعلامیههای اشغالگران سفارت دیدیم، بر کشور حاکم بود. و نه، از این جهت که در دهۀ دوم پس از ۵۷، رگههای ایدئولوژیک حکومت کمرنگتر شد، چه وجه مارکسیستی چه وجه آیینی. باری، برای نگه داشتن ازجنگبرگشتهها در صحنه و انگیزه دادن به آنها و استفاده از آنها، همچون تنها ابزار بقا، چه دشمنی بهتر از امریکا؛ که گوشها به شنیدن مرگ بر آن عادت کرده بود.
در اوایل جنگ، متأثر از همان تفکر لنینی، که منشأ تمام مشکلات عالم امپریالیسم غرب است، در تبلیغات اینطور شعار داده شد که این جنگ را هم امریکا علیه ایران به راه انداخته است. این حرف همانقدر فاقد دلیل و نشانه بود که کسی بگوید این جنگ را کانادا یا ژاپن علیه ما راه انداخته است. آنچه باعث میشد این خندهدار باشد و آن نه، در ابتدا همان رگۀ قوی کمونیستی ۵۷ بود. باری، در ادامه، باوجودی که هیچ چیز عراق، از اسلحه و تجهیزات تا پول و سیاست، از امریکا نمیآمد (ارتش عراق تمامأ روسی با تکملهای فرانسوی بود) و حتی امریکا در سال ۶۵ با ارسال محمولههای نظامی مهمی چون موشک تاو به ایران و اعزام نمایندهای همراه کیک و انجیل، کوشید رابطۀ دوستی با ایران برقرار کند، باز هم طنین مرگبرامریکا، ادامه یافت؛ یک قسم یادگار کمونیستهای پنجاهوهفتی، و یک قسم هم ضرورتِ داشتنِ دشمن جهت شغلساختن برای از جنگبرگشتهها و پیشگیری از خلع سلاح آنان برای استفادههای مهم مقتضی در آینده. اینسان، مرگ بر امریکا از نو لعاب خورد و با شدت و غلظت بیشتری بوقهای تبلیغات حکومتی را پر کرد.
جنگ همچون یک بختک، یک بدشانسی بزرگ، در ابتدا، کمک کرد تا قبضه کردن قدرت، از سوی چپ آیینی، ممکن یا لااقل آسان شود و، در انتها، در دهۀ دوم، کمک کرد تا نیروی انتظامی-امنیتی بس بزرگتر و با انگیزهتر از گذشته در اختیار هستۀ سخت قدرت باشد و تمامی منافذ تنفس را یکی یکی کور کند و یک تیرانی متکی به رعبی بسازد که در تاریخ کمنظیر است.
@mardihamorteza
انتخابات هم در این دوران به یک مراسم آرامِ ادای دین به حکومت و شهدا تبدیل شد و چیزی بهکلی فرمایشی، و کسی را جرات آن نبود که بگوید درست که جنگ است، ولی چگونه جنگ معادل حذف همان خردهدمکراسی شد که سال اول پس از ۵۷ بود. پایان جنگ و ارتحال میتوانست چشماندازی به برخی تغییرات باز کند، ولی خوابی بود که تعبیر نشد. علت آن باز هم جنگ!
همه آشنایانِ تاریخ میدانند که در گذشته و حال، بهویژه در ظل حکومتهای خودکامه، نیروهای نظامی و علیالخصوص فرماندهان، پس از پایان جنگ به معضلی بزرگ بدل میشوند. کسانی که در زمان جنگ گاهی لولهنگشان از یک وزیر بیشتر آب میگرفته است، پس از جنگ به یک بیکاره، به یک آدم عادی یا حداکثر یک کارمند بدون مشغولیت تبدیل میشوند. معلوم است فرماندهی که هزاران نفر به فرمان او به حرکت درمیآمدهاند دشوار میتواند چنین وضعیتی را تحمل کند. برای حل این مشکل، بخشی از مدیریت کلان کشور به این سمت رفت که، چنانکه بزرگ آنان گفته بود، «اسلحه را از آنان بگیرند و به جایش بیل به دستشان بدهند» (کنایه از سازندگی)، اما بخش دیگری از قدرت چنان دید که در اینصورت سر او بیکلاه میماند، لذا شروع کرد به صحبت از دشمن و تهدید آن تا به کمک این بشود ازجنگبرگشتهها را همچنان مسلح و در صحنه نگاه داشت، تا جایگزین حمایت مردمی شود که رو به پایان داشت.
توجیه وجود دشمن و دشمنی به بحثهای گذشتۀ ما ربط وثیقی دارد: دشمن عبارت بود از امریکا. اینکه برای چین و برای شوروی امریکا دشمن باشد معلوم بود، ولی برای حکومت ایران چطور؟ ممکن است بگویید رگ و ریشههای همان اندیشهای که ۵۷ ضدامپریالیست از آن برخاست. پاسخم این است که آری و نه. آری، از این جهت که بله، کماکان همان تفکری که اوجش را در اعلامیههای اشغالگران سفارت دیدیم، بر کشور حاکم بود. و نه، از این جهت که در دهۀ دوم پس از ۵۷، رگههای ایدئولوژیک حکومت کمرنگتر شد، چه وجه مارکسیستی چه وجه آیینی. باری، برای نگه داشتن ازجنگبرگشتهها در صحنه و انگیزه دادن به آنها و استفاده از آنها، همچون تنها ابزار بقا، چه دشمنی بهتر از امریکا؛ که گوشها به شنیدن مرگ بر آن عادت کرده بود.
در اوایل جنگ، متأثر از همان تفکر لنینی، که منشأ تمام مشکلات عالم امپریالیسم غرب است، در تبلیغات اینطور شعار داده شد که این جنگ را هم امریکا علیه ایران به راه انداخته است. این حرف همانقدر فاقد دلیل و نشانه بود که کسی بگوید این جنگ را کانادا یا ژاپن علیه ما راه انداخته است. آنچه باعث میشد این خندهدار باشد و آن نه، در ابتدا همان رگۀ قوی کمونیستی ۵۷ بود. باری، در ادامه، باوجودی که هیچ چیز عراق، از اسلحه و تجهیزات تا پول و سیاست، از امریکا نمیآمد (ارتش عراق تمامأ روسی با تکملهای فرانسوی بود) و حتی امریکا در سال ۶۵ با ارسال محمولههای نظامی مهمی چون موشک تاو به ایران و اعزام نمایندهای همراه کیک و انجیل، کوشید رابطۀ دوستی با ایران برقرار کند، باز هم طنین مرگبرامریکا، ادامه یافت؛ یک قسم یادگار کمونیستهای پنجاهوهفتی، و یک قسم هم ضرورتِ داشتنِ دشمن جهت شغلساختن برای از جنگبرگشتهها و پیشگیری از خلع سلاح آنان برای استفادههای مهم مقتضی در آینده. اینسان، مرگ بر امریکا از نو لعاب خورد و با شدت و غلظت بیشتری بوقهای تبلیغات حکومتی را پر کرد.
جنگ همچون یک بختک، یک بدشانسی بزرگ، در ابتدا، کمک کرد تا قبضه کردن قدرت، از سوی چپ آیینی، ممکن یا لااقل آسان شود و، در انتها، در دهۀ دوم، کمک کرد تا نیروی انتظامی-امنیتی بس بزرگتر و با انگیزهتر از گذشته در اختیار هستۀ سخت قدرت باشد و تمامی منافذ تنفس را یکی یکی کور کند و یک تیرانی متکی به رعبی بسازد که در تاریخ کمنظیر است.
@mardihamorteza
لیبراسیون/لیبرالیسم
⚖️حکومت قانون به صورت آگاهانه تنها در عصر آزادی تکامل یافت و یکی از بزرگترین دستاوردهای آن، نه تنها در مقام تضمین آزادی بلکه همچنین در مقام تجسم حقوقی آن است. همانطور که ایمانوئل کانت مطرح کرد (و ولتر قبل از وی با عباراتی یکسانی مکرراً اظهار نمود)، «انسان…
🏷 این که در طول تاریخ، کسانی قانون و آزادی را دو مفهوم جداییناپذیر تلقی کردهاند و کسان دیگری آنها را آشتیناپذیر دانستهاند، این موضوع را به خوبی نشان میدهد. ما با سنتی طولانی مواجهیم که از زمان یونانیان باستان و سیسرون شروع شده و پس از گذار از قرون وسطا تا لیبرالهای کلاسیکی چون جان لاک، دیوید هیوم، ایمانوئل کانت و فلاسفه اخلاق اسکاتلندی و سپس سیاستمداران مختلف آمریکایی قرنهای نوزدهم و بیستم ادامه یافته است، که بر اساس آن قانون و آزادی جدا از هم نمیتوانسته وجود داشته باشد؛ در حالی که به نظر توماس هابز، جِرِمی بنتام و بسیاری از متفکران فرانسوی و پوزیتیویستهای حقوقی مدرن، قانون ضرورتاً به معنای تجاوز به آزادی است. این تعارض آشکار بین متفکران بزرگ در مدتی به این طولانی، به معنای رسیدن آنها به نتیجهگیری های متضاد نیست، بلکه فقط بدین معناست که آنها «قانون» را در معانی متفاوتی به کار میبردند.
📚📖 قانون، قانونگذاری و آزادی جلد اول (قواعد و نظم)، فردریش فون هایک ترجمه مهشید معیری و موسی غنی نژاد
@cafe_andishe95
📚📖 قانون، قانونگذاری و آزادی جلد اول (قواعد و نظم)، فردریش فون هایک ترجمه مهشید معیری و موسی غنی نژاد
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
✳️ «با این حال، نوآوریها در نظام اقتصادی به طور معمول به این صورت اتفاق نمیافتد که ابتدا خواستههای جدید به طور خودجوش در مصرفکنندگان به وجود آیند. حضور این ارتباط را انکار نمیکنیم. با این حال، این تولیدکننده است که به طور معمول یک تغییر اقتصادی را شروع…
💠 سرمایهداری، با محترم شمردن و تشویق نوآوری کارآفرینانه، خلاقیت انسانی را در خدمت انسانیت قرار میدهد و این همان عامل گریزپاییست که مبین تفاوت آشکار میان نحوه زندگی امروز ماست با طرز زندگی نسل اندر نسل از نیاکانمان که پیش از قرن 19 میزیستهاند. نوآوریهایی که زندگی انسان را به سمت نیکوتر شدن دگرگون کردهاند نه فقط علمی و تکنولوژیک، بلکه نهادی نیز هستند. انواع نهادهای تجاری جدید داوطلبانه تلاشهای کاری انبوهی از مردم را هماهنگ میکنند. بازارها و ابزارهای مالی نوین بیوقفه و 24 ساعته پساندازها و تصمیمات سرمایهگذاری میلیاردها نفر را به یکدیگر مرتبط میسازند. شبکههای ارتباطی جدید مردم را در سرتاسر عالم به هم متصل میکنند. محصولات جدید برای راحتی، خشنودی، و آموزش ما فرصتهایی به ارمغان میآورند که حتی در خیال نسلهای پیشین نیز نمیگنجید. این تغییرات، جوامع امروزی ما را به طرقِ بیشمار و به طرز چشمگیری از جوامع پیشین بشری متفاوت و متمایز ساختهاند.
🔸سرمایه داری در ذات خود در پی خلق ارزش است ...
📚📖 اخلاق سرمایهداری، تام جی. پالمر ترجمه بردیا گرشاسبی
@cafe_andishe95
🔸سرمایه داری در ذات خود در پی خلق ارزش است ...
📚📖 اخلاق سرمایهداری، تام جی. پالمر ترجمه بردیا گرشاسبی
@cafe_andishe95
👶🏼 قتل نوزادان تقریباً در همه مناطق یونان حتی در میان آتنیهای متمدن مرسوم بود. هر زمان که پرورش فرزند با شرایط والدین دشوار میشد رها کردن کودک در چنگال گرسنگی یا در برابر حیوانات وحشی فارغ از هر سرزنشی معمول بود. ارسطو نیز در این باره آنچنان سخن میگوید که یک قاضی از حکم خود دفاع میکند و افلاطون انساندوست نیز چنین باوری دارد. با همه عشق خود به انسانیت که ظاهراً جانبخش همه آثار اوست در هیچ موردی بر چنین عملی خط بطلان نمیکشد
آمارتیا سن این مطلب را از کتاب احساسات اخلاقی آدام اسمیت نقل کرده است. امروزه دیگر این عمل بیرحمانه در میان انسانها از میان رفته است و بشر دیگر به این عمل شنیع و ظالمانه دست نمیزند. چگونه ما به سمت جامعهای کمتر ظالمانه حرکت کردهایم؟ دیگر فرزند خود را به دست گرگ نمیسپاریم. پاسخ به این سوال خاص کاوشی عمیق در تاریخ بشر میخواهد، اما بهطورکلی آمارتیا سن میخواهد با این مثال پروژه حرکت به سوی عدالت را توضیح دهد. این فرض پذیرفتنی است که اکثریت مردم متمدن یونان نسبت به این عمل احساس غیراخلاقی نداشتند و به همین علت این رفتار رایج بود و ارسطو و افلاطون هم آن را غیراخلاقی نمیدانستد، اما با وجود این در میان مردم یونان کسانی بودند که این رفتار را غیراخلاقی میدانستند.
📃نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحولخواهی-احمد میدری
@cafe_andishe95
Telegram
آمارتیا سن این مطلب را از کتاب احساسات اخلاقی آدام اسمیت نقل کرده است. امروزه دیگر این عمل بیرحمانه در میان انسانها از میان رفته است و بشر دیگر به این عمل شنیع و ظالمانه دست نمیزند. چگونه ما به سمت جامعهای کمتر ظالمانه حرکت کردهایم؟ دیگر فرزند خود را به دست گرگ نمیسپاریم. پاسخ به این سوال خاص کاوشی عمیق در تاریخ بشر میخواهد، اما بهطورکلی آمارتیا سن میخواهد با این مثال پروژه حرکت به سوی عدالت را توضیح دهد. این فرض پذیرفتنی است که اکثریت مردم متمدن یونان نسبت به این عمل احساس غیراخلاقی نداشتند و به همین علت این رفتار رایج بود و ارسطو و افلاطون هم آن را غیراخلاقی نمیدانستد، اما با وجود این در میان مردم یونان کسانی بودند که این رفتار را غیراخلاقی میدانستند.
📃نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحولخواهی-احمد میدری
@cafe_andishe95
Telegram
Telegram
attach 📎
🔎نقد آمارتیا سن به عدالت جان رالز 📝
مثال اول: فرض کنید بهترین نقاشی بشر مونالیزا است، اما شما به آن دسترسی ندارید و در برابر خود دو اثر از دو نقاش دیگر دارید (یک اثر از پیکاسو و اثر دیگری از ونگوگ) و میخواهید یکی از این دو اثر را انتخاب کنید. آیا غور کردن در مونالیزا و درک عظمت این اثر کمکی به حل مساله واقعی شما خواهد داشت؟ از نظر آمارتیا سن غور کردن در اثر داوینچی نهتنها کمکی به انتخاب واقعی ما نمیکند، بلکه میتواند برای انتخاب میان حالات ممکن گمراهکننده باشد. ما در دنیای واقعی باید از میان شقوق ممکن یکی را انتخاب کنیم. انتخاب میان عدالت کامل (Perfect Justice) و بیعدالتی نیست، بلکه ما مجبور هستیم میان وضعیتهای کمتر ظالمانه (Less Unjust) انتخاب کنیم. از میان آن وضعیتها باید یکی را انتخاب کنیم و برای تحقق آن تلاش کنیم، درحالی که در سنت فکری بسیاری از فیلسوفان سیاسی - که جان رالز نیز فردی از این سنت است - به دنبال طراحی جامعه آرمانی عادلانه هستند (ص: ۴۳).
2️⃣مثال دوم: وضعیتی را در نظر بگیرید که دو کودک خواهان نیلبکی هستند و شما تنها یک نیلبک دارید. یکی از این دو کودک هیچ اسباببازی ندارد و دومی اسباببازیهای دیگری هم دارد. از سوی دیگر کودک اول نمیتواند با نیلبک بنوازد اما کودک دوم هنرمند است. اگر به کودک اول نیلبک را بدهید به مساوات نزدیکتر است، اما بسیاری از افراد از موسیقی کودک دوم لذت خواهند برد و مطلوبیت کل جامعه افزایش مییابد. آیا عقلا میتوانند این مشکل را حل کنند و نیلبک را به یکی از این دو کودک بدهند؟ جان رالز تلاش دارد این توافق را ایجاد کند، اما آمارتیا سن آن را ناممکن میداند. این دو کودک هر یک برای دست یافتن به نیلبک استدلال خود را دارند. یکی میگوید محروم کردن من با احساس محرومیت همراه است و شانس نوازنده شدن یا حتی شاد بودن را از من خواهید گرفت و دیگری میگوید من جامعه را بهرهمند میکنم و مطلوبیت کل مردم افزایش مییابد. فیلسوفان مساواتگرا به نفع کودک فقیر و فیلسوفان طرفدار حداکثر شدن مطلوبیت به نفع کودک دوم رأی میدهند. توافق میان این دو کودک ممکن نیست، اما آیا سایر انسانها میتوانند به توافقی دست یابند و همگی به یک رأی در مورد توزیع نیلبک میان دو کودک توافق کنند؟ پاسخ آمارتیا سن منفی است؛ بشر نمیتواند با استدلال منطقی به درک واحدی از عدالت دست یابد. برعکس جان رالز تلاش داشت به اصولی دست یابد که همه انسانهای عقلورز بر سر آن توافق کنند (ص: ۳۹) .
پس آمارتیا سن معتقد است ایجاد توافق برای طراحی نهادهای استعلایی نه ممکن است و نه مفید، اما او علاوه بر این ایراد بزرگ دیگری هم بر اندیشه استعلایی وارد میسازد. ایراد او به دوست دیگرش توماس نیگل نقد سوم سن به اندیشه استعلاباوری را نشان میدهد:
نفی کامل موضوع «اندیشه عدالت جهانی» را در نگاه یکی از اصولگراترین، توانمندترین و انسانمدارترین فلاسفه عصر ما، دوست من توماس نیگل، در نظر بگیرید که از او بسیار آموختهام. او در مقالهای بسیار جذاب در سال ۲۰۰۵ با طرح دقیق برداشت استعلایی خود از عدالت به این نتیجه میرسد که عدالت جهانی قابل بحث نیست؛ زیرا نمیتوان به الزامات دقیق عادلانه نهادی در سطح جهان دست یافت. نیگل مینویسد به باور من مقاومت در برابر مدعای هابز در خصوص نسبت بین عدالت و حاکمیت بسیار دشوار است. چنانچه نظر هابز درست باشد اندیشه عدالت در غیاب یک دولت جهانی، پنداری بیش نخواهد بود
📃نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحولخواهی-احمد میدری
@cafe_andishe95
مثال اول: فرض کنید بهترین نقاشی بشر مونالیزا است، اما شما به آن دسترسی ندارید و در برابر خود دو اثر از دو نقاش دیگر دارید (یک اثر از پیکاسو و اثر دیگری از ونگوگ) و میخواهید یکی از این دو اثر را انتخاب کنید. آیا غور کردن در مونالیزا و درک عظمت این اثر کمکی به حل مساله واقعی شما خواهد داشت؟ از نظر آمارتیا سن غور کردن در اثر داوینچی نهتنها کمکی به انتخاب واقعی ما نمیکند، بلکه میتواند برای انتخاب میان حالات ممکن گمراهکننده باشد. ما در دنیای واقعی باید از میان شقوق ممکن یکی را انتخاب کنیم. انتخاب میان عدالت کامل (Perfect Justice) و بیعدالتی نیست، بلکه ما مجبور هستیم میان وضعیتهای کمتر ظالمانه (Less Unjust) انتخاب کنیم. از میان آن وضعیتها باید یکی را انتخاب کنیم و برای تحقق آن تلاش کنیم، درحالی که در سنت فکری بسیاری از فیلسوفان سیاسی - که جان رالز نیز فردی از این سنت است - به دنبال طراحی جامعه آرمانی عادلانه هستند (ص: ۴۳).
2️⃣مثال دوم: وضعیتی را در نظر بگیرید که دو کودک خواهان نیلبکی هستند و شما تنها یک نیلبک دارید. یکی از این دو کودک هیچ اسباببازی ندارد و دومی اسباببازیهای دیگری هم دارد. از سوی دیگر کودک اول نمیتواند با نیلبک بنوازد اما کودک دوم هنرمند است. اگر به کودک اول نیلبک را بدهید به مساوات نزدیکتر است، اما بسیاری از افراد از موسیقی کودک دوم لذت خواهند برد و مطلوبیت کل جامعه افزایش مییابد. آیا عقلا میتوانند این مشکل را حل کنند و نیلبک را به یکی از این دو کودک بدهند؟ جان رالز تلاش دارد این توافق را ایجاد کند، اما آمارتیا سن آن را ناممکن میداند. این دو کودک هر یک برای دست یافتن به نیلبک استدلال خود را دارند. یکی میگوید محروم کردن من با احساس محرومیت همراه است و شانس نوازنده شدن یا حتی شاد بودن را از من خواهید گرفت و دیگری میگوید من جامعه را بهرهمند میکنم و مطلوبیت کل مردم افزایش مییابد. فیلسوفان مساواتگرا به نفع کودک فقیر و فیلسوفان طرفدار حداکثر شدن مطلوبیت به نفع کودک دوم رأی میدهند. توافق میان این دو کودک ممکن نیست، اما آیا سایر انسانها میتوانند به توافقی دست یابند و همگی به یک رأی در مورد توزیع نیلبک میان دو کودک توافق کنند؟ پاسخ آمارتیا سن منفی است؛ بشر نمیتواند با استدلال منطقی به درک واحدی از عدالت دست یابد. برعکس جان رالز تلاش داشت به اصولی دست یابد که همه انسانهای عقلورز بر سر آن توافق کنند (ص: ۳۹) .
پس آمارتیا سن معتقد است ایجاد توافق برای طراحی نهادهای استعلایی نه ممکن است و نه مفید، اما او علاوه بر این ایراد بزرگ دیگری هم بر اندیشه استعلایی وارد میسازد. ایراد او به دوست دیگرش توماس نیگل نقد سوم سن به اندیشه استعلاباوری را نشان میدهد:
نفی کامل موضوع «اندیشه عدالت جهانی» را در نگاه یکی از اصولگراترین، توانمندترین و انسانمدارترین فلاسفه عصر ما، دوست من توماس نیگل، در نظر بگیرید که از او بسیار آموختهام. او در مقالهای بسیار جذاب در سال ۲۰۰۵ با طرح دقیق برداشت استعلایی خود از عدالت به این نتیجه میرسد که عدالت جهانی قابل بحث نیست؛ زیرا نمیتوان به الزامات دقیق عادلانه نهادی در سطح جهان دست یافت. نیگل مینویسد به باور من مقاومت در برابر مدعای هابز در خصوص نسبت بین عدالت و حاکمیت بسیار دشوار است. چنانچه نظر هابز درست باشد اندیشه عدالت در غیاب یک دولت جهانی، پنداری بیش نخواهد بود
📃نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحولخواهی-احمد میدری
@cafe_andishe95
🔮دیدگاه آرمانی و ایده های مناقشه برانگیز و حیرتسازِ اندیشه های چپ و نسبی گرایی، باعث جلب توجه به این ایده ها گردیده:
«مقایسهی عشق و دوستی، مقایسهی فلسفهی قاره ای و فلسفهی آنگلوساکسون است؛ عشق درست مثل نوشته های نیچه، هگل، شوپنهاور مارکس، سارتر...مجموعهی پیچیده ای از شور، شهوت، خشم، کینه، بلندپروازی، ایثار، سلطه، کنجکاوی، خلاقیت، عمق و ابهام است. لذت و هیجان گم شدن در هزارتوی آن به شدت اغواگر است، اما گمشدگی، ناامیدی، خود یا دگرآزاری، و خودکشی یا دیگرکشی کمینگاهی است که بر سرِ راه است، اگر اصلا راهی در کار باشد... نوشته های هیوم، میل، پوپر، جیمز، کواین و... بیش و کم سامانه ای از صراحت، آرامش، دقت، استدلال، میانهروی، تمایز و روشنی.
🧿برای همین[این ایدهها] چنگی به دل نمیزند؛ هوشربا نیست. میان بودن و نیستی بکلی سرگردان نیست. زیاد دچار «تهوع و طاعون» نمیشود... و اینها چیزهایی است که کاربست آن فلسفهی آلمانی را دود میکند و به آسمان میفرستد
📚📖فلسفه های روانگردان، دکتر مرتضی مردیها
@cafe_andishe95
«مقایسهی عشق و دوستی، مقایسهی فلسفهی قاره ای و فلسفهی آنگلوساکسون است؛ عشق درست مثل نوشته های نیچه، هگل، شوپنهاور مارکس، سارتر...مجموعهی پیچیده ای از شور، شهوت، خشم، کینه، بلندپروازی، ایثار، سلطه، کنجکاوی، خلاقیت، عمق و ابهام است. لذت و هیجان گم شدن در هزارتوی آن به شدت اغواگر است، اما گمشدگی، ناامیدی، خود یا دگرآزاری، و خودکشی یا دیگرکشی کمینگاهی است که بر سرِ راه است، اگر اصلا راهی در کار باشد... نوشته های هیوم، میل، پوپر، جیمز، کواین و... بیش و کم سامانه ای از صراحت، آرامش، دقت، استدلال، میانهروی، تمایز و روشنی.
🧿برای همین[این ایدهها] چنگی به دل نمیزند؛ هوشربا نیست. میان بودن و نیستی بکلی سرگردان نیست. زیاد دچار «تهوع و طاعون» نمیشود... و اینها چیزهایی است که کاربست آن فلسفهی آلمانی را دود میکند و به آسمان میفرستد
📚📖فلسفه های روانگردان، دکتر مرتضی مردیها
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🏢در قلب دولت، اجبار است ▫️دولت یک اجتماع انسانی است که (با موفقیت) مدعی انحصار استفاده مشروع از نیروی فیزیکی در یک قلمرو معین است. ماکس وبر 🔺درحالیکه دولت اغلب به عنوان یک موجودیت خوشخیم یا خیرخواه دیده میشود، تقریباً مثل یک عمو یا یکی از والدین، ما…
وقتی با مداخله پیشنهادی دولت مواجه میشویم، اولین سوال ما باید این باشد:
🔺فقره شکست بازار چیست که این مداخله به دنبال رفع آن است؟
هر زمان و هر کجا که شکست بازار وجود ندارد، ما باید در مورد مداخله دولت شک و تردید داشته باشیم.
این داشتن شک و تردید، یک راه ارزشمند برای ترسیم مرز بین برنامهریزی مرکزی و مداخله مشروع در اقتصاد است. برای مثال، از 1993 به بعد، در ایالات متحده، مقامات فدرال موظف شدند قبل از برنامهریزی مداخلات در اقتصاد، وجود شکست بازار را به طور رسمی نشان دهند.
بازتوزیع به عنوان یک دلیل و زمینهساز فرعی برای اجبار
ناگزیر، همه دولتها درگیر بازتوزیع میشوند:
افزایش دادن درآمدهای مالیاتی و دادن این منابع به برخی افراد در برخی مواقع.
همه دولتها در امداد رسانی به بلایا مشارکت میکنند. پس از یک بلای طبیعی، دولت منابع خود را صرف نجات مردم و بازسازی پس از فاجعه میکند. این یک بازتوزیع است، زیرا از منابع مالیاتی برای دادن منابع به برخی افرادی که در حالتهای خاصی از طبیعت قرار دارند استفاده میشود.
همه دولتها نیز منابع را به فقیرترین افراد کشور انتقال میدهند. این نشاندهنده آمیزهای از نوعدوستی و منفعت شخصی است.
کمک به فقرا یک الزام اخلاقی است، و علاوه بر این، زمانی که فقیرترین افراد از منتهیالیه فقر و ناامیدی در امان باشند، وضعیت بهتری دارند.
یک محاسبه مهم در بازتوزیع برای رسیدگی به فقر وجود دارد.
مثلا حدود 0.1 میلیارد فقیر در هند وجود دارد، بنابراین وقتی یک دولت به آنها 100 روپیه در روز میدهد، هزینهای معادل 3.65 تریلیون روپیه در سال دارد.
مانند تمام فعالیتهای دولتی، یک چالش ظرفیت دولتی در تبدیل چنین اهدافی (امداد رسانی به بلایا یا برنامه یارانه) به عمل وجود دارد. در شناسایی 0.1 میلیارد فقیرترین مردم و تحویل دقیق 100 روپیه در روز به آنها یک چالش مدیریتی کامل وجود دارد.
پس دولت و سیاستگذاران باید حواسشان باشند که به استدلال و بهانه بازتوزیع شروع به مداخله در اقتصاد نکنند.
✍️محمدرضا فرهادی پور
@cafe_andishe95
🔺فقره شکست بازار چیست که این مداخله به دنبال رفع آن است؟
هر زمان و هر کجا که شکست بازار وجود ندارد، ما باید در مورد مداخله دولت شک و تردید داشته باشیم.
این داشتن شک و تردید، یک راه ارزشمند برای ترسیم مرز بین برنامهریزی مرکزی و مداخله مشروع در اقتصاد است. برای مثال، از 1993 به بعد، در ایالات متحده، مقامات فدرال موظف شدند قبل از برنامهریزی مداخلات در اقتصاد، وجود شکست بازار را به طور رسمی نشان دهند.
بازتوزیع به عنوان یک دلیل و زمینهساز فرعی برای اجبار
ناگزیر، همه دولتها درگیر بازتوزیع میشوند:
افزایش دادن درآمدهای مالیاتی و دادن این منابع به برخی افراد در برخی مواقع.
همه دولتها در امداد رسانی به بلایا مشارکت میکنند. پس از یک بلای طبیعی، دولت منابع خود را صرف نجات مردم و بازسازی پس از فاجعه میکند. این یک بازتوزیع است، زیرا از منابع مالیاتی برای دادن منابع به برخی افرادی که در حالتهای خاصی از طبیعت قرار دارند استفاده میشود.
همه دولتها نیز منابع را به فقیرترین افراد کشور انتقال میدهند. این نشاندهنده آمیزهای از نوعدوستی و منفعت شخصی است.
کمک به فقرا یک الزام اخلاقی است، و علاوه بر این، زمانی که فقیرترین افراد از منتهیالیه فقر و ناامیدی در امان باشند، وضعیت بهتری دارند.
یک محاسبه مهم در بازتوزیع برای رسیدگی به فقر وجود دارد.
مثلا حدود 0.1 میلیارد فقیر در هند وجود دارد، بنابراین وقتی یک دولت به آنها 100 روپیه در روز میدهد، هزینهای معادل 3.65 تریلیون روپیه در سال دارد.
مانند تمام فعالیتهای دولتی، یک چالش ظرفیت دولتی در تبدیل چنین اهدافی (امداد رسانی به بلایا یا برنامه یارانه) به عمل وجود دارد. در شناسایی 0.1 میلیارد فقیرترین مردم و تحویل دقیق 100 روپیه در روز به آنها یک چالش مدیریتی کامل وجود دارد.
پس دولت و سیاستگذاران باید حواسشان باشند که به استدلال و بهانه بازتوزیع شروع به مداخله در اقتصاد نکنند.
✍️محمدرضا فرهادی پور
@cafe_andishe95
🌊 انسانها هنگام فعالیت سیاسی در یک دریای بیکران و بیانتها حرکت میکنند؛ نه بندرگاهی برای پناه گرفتن هست و نه جایی برای لنگر انداختن، نه نقطهی آغازی و نه مقصد معینی. فعالیت سیاسی شناور ماندن و حفظ تعادل است؛ دریا هم دوست است و هم دشمن؛ و مهارت در دریانوردی منوط است به استفاده از منابع یک شیوهی رفتاری سنتی برای اینکه هر موقعیت ناسازگاری را به موقعیتی مساعد تبدیل کنیم.
📚📖عقلگرایی در سیاست و مقالاتی دیگر، مایکل اوکشات ترجمه مرتضی افشاری
@cafe_andishe95
📚📖عقلگرایی در سیاست و مقالاتی دیگر، مایکل اوکشات ترجمه مرتضی افشاری
@cafe_andishe95
🌀با پنج ساعت کار فیزیکی در آمریکا به شما حدودا ۱۰۰ دلار میدهند اما با پنج دقیقه نشستن مقابل تلویزیون به عنوان «کارشناس» بیش از این اندازهها میگیرید. عموم این کارشناسها هم تقریبا هیچ چیز به دانستههای شما نمیافزایند.
این پول آسان (easy money) موجب میشود گاهی در مواجهه با بسیاری از این «مبارزان نستوه» به این مثل یقین کنید که میگوید «از کجا میخوری تا بگویم که هستی».
این کارشناسان بیکار و بیتخصص و کمسواد لحاف و تشکهاشان را پشت در این استودیوها پهن کردهاند و به کمک این چهرهسازی رسانهها در فضای مجازی لاف در غریبی میزنند و مبارز میطلبند و خود را مشغول کارهای بزرگ نشان میدهند:
گوید او که روزگارم میبرند
خود ندارد روزگار سودمند
گوید از کارم بر آوردند خلق
غرق بیکاریست جانش تابه حلق
- مولانا
▪️بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
این پول آسان (easy money) موجب میشود گاهی در مواجهه با بسیاری از این «مبارزان نستوه» به این مثل یقین کنید که میگوید «از کجا میخوری تا بگویم که هستی».
این کارشناسان بیکار و بیتخصص و کمسواد لحاف و تشکهاشان را پشت در این استودیوها پهن کردهاند و به کمک این چهرهسازی رسانهها در فضای مجازی لاف در غریبی میزنند و مبارز میطلبند و خود را مشغول کارهای بزرگ نشان میدهند:
گوید او که روزگارم میبرند
خود ندارد روزگار سودمند
گوید از کارم بر آوردند خلق
غرق بیکاریست جانش تابه حلق
- مولانا
▪️بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95