Forwarded from Reza Pahlavi - Official TG
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتگو با "ماریو بارتیرومو" در شبکه تلویزیونی فاکسبیزنس
پنجشنبه ۱۴ سپتامبر (۲۳ شهریور)
زیرنویس فارسی: یونیکا
@OfficialRezaPahlavi
پنجشنبه ۱۴ سپتامبر (۲۳ شهریور)
زیرنویس فارسی: یونیکا
@OfficialRezaPahlavi
Forwarded from Reza Pahlavi - Official TG
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتگو با برنامه «رو در رو» (Tête a Tête) در شبکه خبری فرانس۲۴
پنجشنبه ۱۴ سپتامبر (۲۳ شهریور)
زیرنویس از یونیکا
@OfficialRezaPahlavi
پنجشنبه ۱۴ سپتامبر (۲۳ شهریور)
زیرنویس از یونیکا
@OfficialRezaPahlavi
🗽در دوازده ژوئن ۱۹۸۷، رونالد ریگان رئیسجمهور وقت آمریکا در براندنبورگ در برابر دیوار برلین با صدای بلند فریاد زد: " آقای گورباچف این دیوار را خراب کنید!" او افزود این دیوار نمیتواند در برابر میل بشر به آزادی و پیشرفت دوام بیاورد.
دیوار برلین به آن سبب ساخته شده بود که شهروندان آلمان شرقی نتوانند از کشور فرار کنند. اگر این دیوار نبود، هیچ نیروی متخصص و تحصیلکردهای در این کشور کمونیست باقی نمیماند. دو سال بعد دیوار برلین به همراه امپراتوری اروپایی شوروی فرو ریخت و یک سال بعد از آن اتحاد جماهیر شوروی منحل گردید.
ریگان پیش از این سخنان با شش سال نبرد تمام عیار و هر روزه با امپراتوری شوروی زمینه واقعی را برای این سخنرانی آماده کرده بود. او نقش مهمی در فروپاشی شوروی و امپراتوریاش ایفا کرد. او یک سخنرانی تاریخی دیگر هم داشت: نخستین سخنرانیاش در مقام رئیسجمهور در سال هشتاد و یک. او در آنجا استراتژی سی و پنج ساله غرب در مواجهه با شوروی را به کلی تغییر داد: " کمونیسم چیزی نیست مگر نوعی بردگی...آنها تا ابد نمیتوانند با گرسنگی دادن به مردمشان به مسابقه تسلیحاتی و سیطرهطلبی جهانی ادامه دهند...اکنون زمان دفاع کردن در برابر کمونیسم گذشته و زمان، زمان نابود کردن آن است."
🎙تاثیر ویرانگر و کاملا بی سابقه این سخنرانی بر رهبران شوروی را در سالهای بعد دیپلماتهای روسی فاش کردند. برعکس در یک سلول نمناک و تاریک در زندان مخوف کاگب در مسکو، ناتان شارانسکی زندانی مشهور یهودی شاهد بود که چگونه این سخنرانی نور امید را در کالبد فسرده و نیمه جان زندانیان زنده کرد.
ریگان پی برده بود که پس از قمار خطرناک پانزده ساله تیم برژنف برای کسب برتری نظامی بر آمریکا، اقتصاد شوروی رمق یک مسابقه تسلیحاتی شدیدتر را ندارد. او هزینههای نظامی آمریکا را به قدری افزایش داد که ظرف مدت کمتر از دو سال یک شوک مرگبار به اقتصاد شوروی وارد شد. هزینههای نظامی شوروی تا نزدیک به سی درصد تولید ناخالص ملی افزایش یافت. سال ۱۹۸۲ سالی بسیار تعیین کننده بود چرا که در این سال رشد اقتصادی شوروی به صفر رسید.
⚔️ریگان چندین جبهه راهبردی دیگر علیه شوروی باز کرده بود. با تلاشهای بسیار اروپاییان مردد را راضی کرد که فروش تکنولوژی پیشرفته به شوروی برای حفاری نفت و گاز در عمق زیاد زمین را تحریم کنند. مسکو با مصرف وحشتناک و اتلاف مافوق تصور، منابع بیکران نفت و گازش را خالی کرده و در آن زمان نیازمند حفاری منابع جدید در عمق بیشتر بود. ریگان یک برنامه ویژه برای کمک به مخالفان حکومت در کشورهای تحت سلطه شوروی را آغاز کرده بود. ریگان با همکاری کلیسای کاتولیک به اعتصابیون لهستانی جنبش همبستگی حقوق ماهانه می داد تا بتوانند دوام بیاورند. او چریکهای افغانی را به سلاحهای پیشرفته مجهز کرد تا بتوانند ضربههای جدی و سنگین به ارتش شوروی وارد کنند. ریگان با همکاری ویژه عربستان قیمت نفت را پایین آورد تا کانال موثر دیگری برای فشار به اقتصاد شوروی باز شود. او برنامه بلند پروازانه جنگ ستارگان را کلید زد که تا حدود زیادی یک بلوف بزرگ و موفق بود. این برنامه این ترس را در دل رهبران شوروی کاشت که به زودی قدرت نظامی استراتژیک نظامی آنها یعنی موشکهای اتمیشان خنثی و بی اثر خواهند شد و این امر آنها را هرچه بیشتر در مسیر افزایش هزینههای نظامی و تصمیمات عجولانه قرار داد.
⏳ریگان دو سال پس از پایان دوران ریاست جمهوری خود و پس از فروپاشی بلوک کمونیسم به آلمان متحد و لهستان سفر کرد. در لهستان صدها هزار نفر از مردم استقبال بی نظیری را ترتیب دادند. در برابر جمعیت هیجان زدهای که بسیاری از آنها اشک میریختند، لخ والسا رهبر جنبش همبستگی که حالا رئیس جمهور لهستان آزاد و غیر کمونیست شده بود، شمشیری جواهرنشان به ریگان تقدیم کرد و گفت این را به یادبود کمک بزرگی که به ما برای بریدن سر هیولای کمونیسم نمودید، به شما تقدیم میکنم. در آلمان متحد هم استقبال از ریگان با شکوه بود. در آنجا مردم دسته جمعی ترانهای برای ریگان خواندند که کنایهای به رهبران سازشکار اروپای غربی در خود داشت و مضمون اصلی آن چنین بود:
"به نام مردی که آن بزدلان و ناتوانان را وادار ساخت تا احساس شرمندگی کنند."
✍🏼توس طهماسبی
@cafe_andishe95
دیوار برلین به آن سبب ساخته شده بود که شهروندان آلمان شرقی نتوانند از کشور فرار کنند. اگر این دیوار نبود، هیچ نیروی متخصص و تحصیلکردهای در این کشور کمونیست باقی نمیماند. دو سال بعد دیوار برلین به همراه امپراتوری اروپایی شوروی فرو ریخت و یک سال بعد از آن اتحاد جماهیر شوروی منحل گردید.
ریگان پیش از این سخنان با شش سال نبرد تمام عیار و هر روزه با امپراتوری شوروی زمینه واقعی را برای این سخنرانی آماده کرده بود. او نقش مهمی در فروپاشی شوروی و امپراتوریاش ایفا کرد. او یک سخنرانی تاریخی دیگر هم داشت: نخستین سخنرانیاش در مقام رئیسجمهور در سال هشتاد و یک. او در آنجا استراتژی سی و پنج ساله غرب در مواجهه با شوروی را به کلی تغییر داد: " کمونیسم چیزی نیست مگر نوعی بردگی...آنها تا ابد نمیتوانند با گرسنگی دادن به مردمشان به مسابقه تسلیحاتی و سیطرهطلبی جهانی ادامه دهند...اکنون زمان دفاع کردن در برابر کمونیسم گذشته و زمان، زمان نابود کردن آن است."
🎙تاثیر ویرانگر و کاملا بی سابقه این سخنرانی بر رهبران شوروی را در سالهای بعد دیپلماتهای روسی فاش کردند. برعکس در یک سلول نمناک و تاریک در زندان مخوف کاگب در مسکو، ناتان شارانسکی زندانی مشهور یهودی شاهد بود که چگونه این سخنرانی نور امید را در کالبد فسرده و نیمه جان زندانیان زنده کرد.
ریگان پی برده بود که پس از قمار خطرناک پانزده ساله تیم برژنف برای کسب برتری نظامی بر آمریکا، اقتصاد شوروی رمق یک مسابقه تسلیحاتی شدیدتر را ندارد. او هزینههای نظامی آمریکا را به قدری افزایش داد که ظرف مدت کمتر از دو سال یک شوک مرگبار به اقتصاد شوروی وارد شد. هزینههای نظامی شوروی تا نزدیک به سی درصد تولید ناخالص ملی افزایش یافت. سال ۱۹۸۲ سالی بسیار تعیین کننده بود چرا که در این سال رشد اقتصادی شوروی به صفر رسید.
⚔️ریگان چندین جبهه راهبردی دیگر علیه شوروی باز کرده بود. با تلاشهای بسیار اروپاییان مردد را راضی کرد که فروش تکنولوژی پیشرفته به شوروی برای حفاری نفت و گاز در عمق زیاد زمین را تحریم کنند. مسکو با مصرف وحشتناک و اتلاف مافوق تصور، منابع بیکران نفت و گازش را خالی کرده و در آن زمان نیازمند حفاری منابع جدید در عمق بیشتر بود. ریگان یک برنامه ویژه برای کمک به مخالفان حکومت در کشورهای تحت سلطه شوروی را آغاز کرده بود. ریگان با همکاری کلیسای کاتولیک به اعتصابیون لهستانی جنبش همبستگی حقوق ماهانه می داد تا بتوانند دوام بیاورند. او چریکهای افغانی را به سلاحهای پیشرفته مجهز کرد تا بتوانند ضربههای جدی و سنگین به ارتش شوروی وارد کنند. ریگان با همکاری ویژه عربستان قیمت نفت را پایین آورد تا کانال موثر دیگری برای فشار به اقتصاد شوروی باز شود. او برنامه بلند پروازانه جنگ ستارگان را کلید زد که تا حدود زیادی یک بلوف بزرگ و موفق بود. این برنامه این ترس را در دل رهبران شوروی کاشت که به زودی قدرت نظامی استراتژیک نظامی آنها یعنی موشکهای اتمیشان خنثی و بی اثر خواهند شد و این امر آنها را هرچه بیشتر در مسیر افزایش هزینههای نظامی و تصمیمات عجولانه قرار داد.
⏳ریگان دو سال پس از پایان دوران ریاست جمهوری خود و پس از فروپاشی بلوک کمونیسم به آلمان متحد و لهستان سفر کرد. در لهستان صدها هزار نفر از مردم استقبال بی نظیری را ترتیب دادند. در برابر جمعیت هیجان زدهای که بسیاری از آنها اشک میریختند، لخ والسا رهبر جنبش همبستگی که حالا رئیس جمهور لهستان آزاد و غیر کمونیست شده بود، شمشیری جواهرنشان به ریگان تقدیم کرد و گفت این را به یادبود کمک بزرگی که به ما برای بریدن سر هیولای کمونیسم نمودید، به شما تقدیم میکنم. در آلمان متحد هم استقبال از ریگان با شکوه بود. در آنجا مردم دسته جمعی ترانهای برای ریگان خواندند که کنایهای به رهبران سازشکار اروپای غربی در خود داشت و مضمون اصلی آن چنین بود:
"به نام مردی که آن بزدلان و ناتوانان را وادار ساخت تا احساس شرمندگی کنند."
✍🏼توس طهماسبی
@cafe_andishe95
Forwarded from کتابخانهٔ کافه اندیشه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
يسرى چيزا سالگرد نداره ، چون اونوقت
محدودش مى كنيم به ی زمان و مكان مشخص .
آگاهى هم سالگرد نداره .
وقتى كه آگاه ميشى ، ديگه براى همیشه
ميدونى از زندگی چی میخواهی و بدون توقف وبراى بدست آوردنش تلاش میکنی
زن زندگى آزادى آگاهيه ، محدود به سالگرد و يادبود نميشه و هميشه همراهمون هست .
یکسال پیش با یک مرگ ميليون ها مرگ در ما اتفاق افتاد
تبديل شديم به انسانهاى رشد يافته امروز.
از فردا نترس و هرچيزى كه شد دلسرد نشو.
ما تغيير كرديم ، فردا هم بالاخره تغییر
می کنه . . .
https://www.tg-me.com/book_archives
محدودش مى كنيم به ی زمان و مكان مشخص .
آگاهى هم سالگرد نداره .
وقتى كه آگاه ميشى ، ديگه براى همیشه
ميدونى از زندگی چی میخواهی و بدون توقف وبراى بدست آوردنش تلاش میکنی
زن زندگى آزادى آگاهيه ، محدود به سالگرد و يادبود نميشه و هميشه همراهمون هست .
یکسال پیش با یک مرگ ميليون ها مرگ در ما اتفاق افتاد
تبديل شديم به انسانهاى رشد يافته امروز.
از فردا نترس و هرچيزى كه شد دلسرد نشو.
ما تغيير كرديم ، فردا هم بالاخره تغییر
می کنه . . .
https://www.tg-me.com/book_archives
🔮اخلاق نازی يک اخلاق گروهی بود که برای نیازهای به اصطلاح نژاد برتر ساخته شده بود.
اخلاق کاملا فردگرایانه ابر مرد؛ نیچه یا شهریار ماکياولی يک مورد افراطی است که در آن همه حقوق اخلاقی برای يك نفر محفوظ هستند . این گونه دستگاه های اخلاقی هرگز جز بر روی کاغذ تحقق نیافته اند. آنها نمایانگر آمیزه عجیبی هستند که در آن اقتدار و مرجعیتی که از نظر روانشناسی ناشی از خواست است به يک نفر انتقال می یابد ، وی به عنوان تنها فردی تلقی می شود که خواست و اراده فردی وی را باید محترم شمرد و گردن نهاد.
📙پیدایش فلسفه علمی، هانس رایشنباخ، ص ۳۲۷
@cafe_andishe95
اخلاق کاملا فردگرایانه ابر مرد؛ نیچه یا شهریار ماکياولی يک مورد افراطی است که در آن همه حقوق اخلاقی برای يك نفر محفوظ هستند . این گونه دستگاه های اخلاقی هرگز جز بر روی کاغذ تحقق نیافته اند. آنها نمایانگر آمیزه عجیبی هستند که در آن اقتدار و مرجعیتی که از نظر روانشناسی ناشی از خواست است به يک نفر انتقال می یابد ، وی به عنوان تنها فردی تلقی می شود که خواست و اراده فردی وی را باید محترم شمرد و گردن نهاد.
📙پیدایش فلسفه علمی، هانس رایشنباخ، ص ۳۲۷
@cafe_andishe95
🧿دستگاه هگل را می توان اوج موضع ایده آلیستی ( یا شاید کاریکاتور آن ) دانست . هگل با افلاطون و كانت از این نظر تفاوت دارد که وی در ستایش از علوم ریاضی با آنان شريک نيست . و فزون بر این ، وی از این نظر با آنان تفاوت دارد که به ژرفای پرسشهای آنان نمی رسد. اشتباهات را چنان خام و ساده به نمایش می گذارد که دستگاه فکری وی را می توان به عنوان نمونه ای از اینکه فلسفه چه نباید باشد مورد بررسی قرارداد.
نقطه آغاز فلسفه هگل تاریخ است نه علم . وی می کوشد تا با ساختن طرحهای ساده ای ، که به گمان وی تحولات تاریخی را تبیین می کنند ، به تعلیل تکامل انسان تاریخی، یعنی به تعلیل تکامل آن دوران از تاریخ بشری بپردازد که برای آن اسناد و مدارک كتبی در دست داریم. یکی از این طرحها مقایسه تاریخ با رشد و نمو يكفرد است . فرد را دوران کودکیی است که مردمان شرق باستان نمایانگر آنند ؛ فرد را دوران جوانیی است که وی آن را با دوران یونانیان یکی میشمرد ، فرد را سن بلوغ و کمال است که درمیان بشر با رومیان تحقق یافته است؛ و فرد را کهنسالیی است که عصر ما نمایانگر آن است. عصری که از نظر هگل نه دوران زوال، بلکه دوران اوج بلوغ و کمال است. به این عالیترین مرحله، که عالیترین مرتبه بلوغ وكمال است، همانا حکومت پروس دست یافت که هگل را به عنوان يک استاد در دانشگاه برلین به کار گماشت!
من نمیدانم هگل درباره پروس زمان هیتلر چه چیزی ممکن بود بگوید ، شاید در ادامه خط سیری که وی از تکامل رسم کرده بود جایی را بدان اختصاص می داد ؛ و شاید هم ترجیح میداد قضاوت خویش را تا زمانی که پایان امپراطوری هیتلر را میدید به تعویق افكند. این طرح پردازی ساده و ابتدایی که برازنده نو آموزی است که به ساختن دستگاه فلسفی خویش می پردازد نسبت به یکی دیگر از طرح های تاریخی هگل بسی کمتر شناخته شده است. به نظر هگل بسا اوقات چنین اتفاق می افتد که تحولات تاریخی همانند یک آونگ از یک انتها به انتهای دیگر حرکت کنند و سپس به مرحله سومی می رسند که تا اندازه خاصی در بردارنده دو مرحله پیشین است.
📄برای نمونه گاهی اوقات به دنبال خود کامگی سیاسی یک انقلاب دمکراتیک می آید که به نوبه خویش به حکومت تمرکز یافته ای تحولات می یابد که با حقوق مردم آمیخته شده است هگل این طرح را قانون دیالکتیکی می نامید.
نخستین مرحله نهاد، دومین مرحله برابر نهاد و سومین مرحله هم نهاد نامیده می شود . در تاریخ تفکر بشری مثالهای زیادی برای قانون دیالکتیکی وجود دارد.تکامل برداشتهای اختر شناختی از جهان طبیعت نمونه ای را به دست می دهد : به دنبال برداشت بطلميوس ازيک جهان زمین مرکزی ، یعنی جهانی که زمین در مرکز آن واقع شده است ، دستگاه کوپرنیک درباره يک جهان خورشید مرکزی آمد که بنابر آن زمین در حال حرکت است و خورشید مرکز نامتحرک را تشکیل می دهد . این دو برداشت بوسیله برداشت نسبیت گرایانه آینشتاین ملغی شده اند ، و در عین حال « ترکیب » ( هم نهادگی ) یافته اند که بنا بر آن هر دو برداشت زمین مرکزی و خورشید مرکزی را می توان ، در صورتی که از ادعای يک حركت مطلق رهایی یابند ، تعابیری پذیرفتنی دانست .
نمونه دیگری را تحول نظریه های فیزیکی مربوط به نور عرضه می دارد که از برداشتی ذره ای به برداشتی موجی تحول یافتند ، تا اینکه سرانجام هر دو برداشت ذره ای و موجى دريک برداشت دو انگارانه درباره ماده ، که هم به عنوان ذرات و هم به عنوان امواج قابل تعبیر است ، یگانه شدند. همچنین شیوۂ عام روش تجربی ، یعنی روش آزمایش و خطا و سپس نتیجه ای راکه چیزی جز يک آزمایش تازه نیست ، می توان تکرار پایان ناپذیری از قانون دیالکتیکی دانست.
این مثالها نشان می دهند که قانون دیالکتیکی را معنایی تغییر یابنده است ؛ این قانون چیزی جز يک چارچوب مناسب نیست که می توان تحولات تاریخی معینی را آن هم خیلی کلی در آن جای داد، اما این قانون نه دقیق است و نه از عمومیت کافی برخوردار است.
📙🔬پیدایش فلسفه علمی،صص ۹۳_ ۹۵
هانس رایشنباخ
@cafe_andishe95
نقطه آغاز فلسفه هگل تاریخ است نه علم . وی می کوشد تا با ساختن طرحهای ساده ای ، که به گمان وی تحولات تاریخی را تبیین می کنند ، به تعلیل تکامل انسان تاریخی، یعنی به تعلیل تکامل آن دوران از تاریخ بشری بپردازد که برای آن اسناد و مدارک كتبی در دست داریم. یکی از این طرحها مقایسه تاریخ با رشد و نمو يكفرد است . فرد را دوران کودکیی است که مردمان شرق باستان نمایانگر آنند ؛ فرد را دوران جوانیی است که وی آن را با دوران یونانیان یکی میشمرد ، فرد را سن بلوغ و کمال است که درمیان بشر با رومیان تحقق یافته است؛ و فرد را کهنسالیی است که عصر ما نمایانگر آن است. عصری که از نظر هگل نه دوران زوال، بلکه دوران اوج بلوغ و کمال است. به این عالیترین مرحله، که عالیترین مرتبه بلوغ وكمال است، همانا حکومت پروس دست یافت که هگل را به عنوان يک استاد در دانشگاه برلین به کار گماشت!
من نمیدانم هگل درباره پروس زمان هیتلر چه چیزی ممکن بود بگوید ، شاید در ادامه خط سیری که وی از تکامل رسم کرده بود جایی را بدان اختصاص می داد ؛ و شاید هم ترجیح میداد قضاوت خویش را تا زمانی که پایان امپراطوری هیتلر را میدید به تعویق افكند. این طرح پردازی ساده و ابتدایی که برازنده نو آموزی است که به ساختن دستگاه فلسفی خویش می پردازد نسبت به یکی دیگر از طرح های تاریخی هگل بسی کمتر شناخته شده است. به نظر هگل بسا اوقات چنین اتفاق می افتد که تحولات تاریخی همانند یک آونگ از یک انتها به انتهای دیگر حرکت کنند و سپس به مرحله سومی می رسند که تا اندازه خاصی در بردارنده دو مرحله پیشین است.
📄برای نمونه گاهی اوقات به دنبال خود کامگی سیاسی یک انقلاب دمکراتیک می آید که به نوبه خویش به حکومت تمرکز یافته ای تحولات می یابد که با حقوق مردم آمیخته شده است هگل این طرح را قانون دیالکتیکی می نامید.
نخستین مرحله نهاد، دومین مرحله برابر نهاد و سومین مرحله هم نهاد نامیده می شود . در تاریخ تفکر بشری مثالهای زیادی برای قانون دیالکتیکی وجود دارد.تکامل برداشتهای اختر شناختی از جهان طبیعت نمونه ای را به دست می دهد : به دنبال برداشت بطلميوس ازيک جهان زمین مرکزی ، یعنی جهانی که زمین در مرکز آن واقع شده است ، دستگاه کوپرنیک درباره يک جهان خورشید مرکزی آمد که بنابر آن زمین در حال حرکت است و خورشید مرکز نامتحرک را تشکیل می دهد . این دو برداشت بوسیله برداشت نسبیت گرایانه آینشتاین ملغی شده اند ، و در عین حال « ترکیب » ( هم نهادگی ) یافته اند که بنا بر آن هر دو برداشت زمین مرکزی و خورشید مرکزی را می توان ، در صورتی که از ادعای يک حركت مطلق رهایی یابند ، تعابیری پذیرفتنی دانست .
نمونه دیگری را تحول نظریه های فیزیکی مربوط به نور عرضه می دارد که از برداشتی ذره ای به برداشتی موجی تحول یافتند ، تا اینکه سرانجام هر دو برداشت ذره ای و موجى دريک برداشت دو انگارانه درباره ماده ، که هم به عنوان ذرات و هم به عنوان امواج قابل تعبیر است ، یگانه شدند. همچنین شیوۂ عام روش تجربی ، یعنی روش آزمایش و خطا و سپس نتیجه ای راکه چیزی جز يک آزمایش تازه نیست ، می توان تکرار پایان ناپذیری از قانون دیالکتیکی دانست.
این مثالها نشان می دهند که قانون دیالکتیکی را معنایی تغییر یابنده است ؛ این قانون چیزی جز يک چارچوب مناسب نیست که می توان تحولات تاریخی معینی را آن هم خیلی کلی در آن جای داد، اما این قانون نه دقیق است و نه از عمومیت کافی برخوردار است.
📙🔬پیدایش فلسفه علمی،صص ۹۳_ ۹۵
هانس رایشنباخ
@cafe_andishe95
Forwarded from مرتضی مردیها
Forwarded from مرتضی مردیها
🖌 بر آنچه گفتیم شاید اعتراض شود که بر فرض چنین اشتراکاتی و تأثیرپذیدیهایی بوده باشد. آنان رفتند و ما الان رو در روی اینان هستیم. پاسخم این است که نه، ابداً. آنها نرفتند، حی و حاضرند. مادامی که متحد اصلی کشور روسیه و چین است و حتی اگر روسیه جزایر سهگانه را برای مدعی بخواهد و در افغانستان با رقیب ببندد، و چین آن پیماننامۀ کذا را امضا کند که کشور را مقابل عربها به گوشۀ رینگ میکشاند، و اینجا باز هم بر اتحاد با آنها اصرار میرود و مرگ تنها برای امریکاست، و مادامی که حکومت امثال «چاوز» در آن سوی دنیا به صرف ضدغرب بودن تا آن پایه محبوب است، و مادامیکه گروههای سياسی و نظامی در عراق و افغانستان و هر جای دیگر، با هر مرامی، فقط وقتی خوباند که منافع امریکا را هدف قرار بدهند و مفتیان شیعی در هر جا، اگر معتقد به مسالمتاند نادیده گرفته میشوند، بله تا آن موقع، تودهای و فدایی، و مصدقی، و کانون نویسندگان و هنرمندان و فیلمسازان و داستاننویسان و شاعران و خطیبان حی و حاضرند. نرفتهاند. حتی اگر بعضیشان به بند افتاده و رنج شکنج دیده باشند، فرقی در اصل ماجرا نمیکند. کم نبوده کسانی که برای یک هدف میجنگیدهاند، اما از جایی رودروی هم میشوند، حال یا به دلیل رقابت قدرت یا اختلاف بر سر برخی اولویتهای سیاسی.
عموم روشنفکران چپگرایی که به آنها اشاره کردیم، کوتاهزمانی پس از ۵۷ به حاشیه رانده شده یا تحت فشار قرار گرفتند. حتی برخی به بند رفته یا راه مهاجرت اجباری پیش گرفتند. بعضی مثل «اخوان» یا «خویی» شعرهای آبدار علیه حکومت یا چون «هادی خرسندی» قدحیۀ تند علیه ۵۷ سرودند، بعضی چون «کیانوری» و «طبری» به اعتراف اجباری و توبه کشیده شدند، بسیاری هم به عزلت افتادند و نالان و نگران اوضاع ماندند، اما آیا کسی هم به مصداق «یه سوزن به خودت یه جوال دوز به بغلدستی»، سابقۀ خود را هم در تقویت این ماجرا به یاد آورد و ابراز پشیمانی کرد یا عذری بابت آن خواست؟
عموم آنان انگشت اتهام را به سوی آیین یا فرصتطلبان آیینشعار بردند و چنان اظهار کردند که ۵۷ که در اصل خوب بود، بهدست فلان و فلان هایجک شد. از فیلسوفان و ادیبانشان تا عامه، همه در پی این برآمدند که هرچه بدبختی و بیچارگی که هست را برآمده از آیین بشمارند و کار به جایی رسید که هرکسی وظیفۀ اخلاقی و سیاسی و تاریخی خود میدانست که هر جا دست داد، لگدی نثار آیین کند و فحشی و تحلیلی از ماهیت آن عرضه کند که نشان دهد چگونه همۀ این آتشها از گور آن برمیخیزد. درحالیکه متهم ردیف اول برای خودش میچرخید و انگارنهانگار این همه کار او بوده است. من وکیلمدافع آیین نیستم، ولی وقتی سوراخی که از آن گزیده شدهای را اشتباه بگیری، خطر تکرار آن هست.
اشتباه نکنید منظورم این نیست که گناه بالفعل ارتکابی فلان نویسنده و فیلمساز بیشتر از فلان حاکم شرع و دادستان بوده است؛ میگویم این جماعت، هرچقدر هم در زمینههایی بد، این حرفها و کارها را بلد نبود، از چپها یاد گرفت. اینکه آیین چه فوایدی داشته و چه مضاری، و آیا در کلیت تاریخی، خوبش به بدش میچربیده یا بهعکس، یا اصلاً جز خسارت و گمراهی رهآوردی نداشته، من قضاوتی ندارم.
باری به گمان من، در مورد ۵۷، این یک بازی «کیبودکیبود، من نبودم» است. به قول نظامی «مردم چو به کوچه دزد جویند/دزدان بدوند و دزد گویند». متهمان و مجرمان اصلی از اقرار به گناه میگریزند. ۵۷ تا مغز استخوان یک پدیدۀ چپ بود. اینکه کسانی با ظواهر آیین و با باطن آموزههای چپ، سوارِ کار شدند، نباید کسی را گول بزند. آیین بیش از ادویهای و کاتالیزوری نبود. هم مواد اصلی، هم دستور پخت از آرسنال کمونیسم بینالملل آمد. اساطیر و مناسک آیینی، در اواخر کار، مقداری مددکار شد. همین و بس.
(ادامه👇🏻)
@mardihamorteza
عموم روشنفکران چپگرایی که به آنها اشاره کردیم، کوتاهزمانی پس از ۵۷ به حاشیه رانده شده یا تحت فشار قرار گرفتند. حتی برخی به بند رفته یا راه مهاجرت اجباری پیش گرفتند. بعضی مثل «اخوان» یا «خویی» شعرهای آبدار علیه حکومت یا چون «هادی خرسندی» قدحیۀ تند علیه ۵۷ سرودند، بعضی چون «کیانوری» و «طبری» به اعتراف اجباری و توبه کشیده شدند، بسیاری هم به عزلت افتادند و نالان و نگران اوضاع ماندند، اما آیا کسی هم به مصداق «یه سوزن به خودت یه جوال دوز به بغلدستی»، سابقۀ خود را هم در تقویت این ماجرا به یاد آورد و ابراز پشیمانی کرد یا عذری بابت آن خواست؟
عموم آنان انگشت اتهام را به سوی آیین یا فرصتطلبان آیینشعار بردند و چنان اظهار کردند که ۵۷ که در اصل خوب بود، بهدست فلان و فلان هایجک شد. از فیلسوفان و ادیبانشان تا عامه، همه در پی این برآمدند که هرچه بدبختی و بیچارگی که هست را برآمده از آیین بشمارند و کار به جایی رسید که هرکسی وظیفۀ اخلاقی و سیاسی و تاریخی خود میدانست که هر جا دست داد، لگدی نثار آیین کند و فحشی و تحلیلی از ماهیت آن عرضه کند که نشان دهد چگونه همۀ این آتشها از گور آن برمیخیزد. درحالیکه متهم ردیف اول برای خودش میچرخید و انگارنهانگار این همه کار او بوده است. من وکیلمدافع آیین نیستم، ولی وقتی سوراخی که از آن گزیده شدهای را اشتباه بگیری، خطر تکرار آن هست.
اشتباه نکنید منظورم این نیست که گناه بالفعل ارتکابی فلان نویسنده و فیلمساز بیشتر از فلان حاکم شرع و دادستان بوده است؛ میگویم این جماعت، هرچقدر هم در زمینههایی بد، این حرفها و کارها را بلد نبود، از چپها یاد گرفت. اینکه آیین چه فوایدی داشته و چه مضاری، و آیا در کلیت تاریخی، خوبش به بدش میچربیده یا بهعکس، یا اصلاً جز خسارت و گمراهی رهآوردی نداشته، من قضاوتی ندارم.
باری به گمان من، در مورد ۵۷، این یک بازی «کیبودکیبود، من نبودم» است. به قول نظامی «مردم چو به کوچه دزد جویند/دزدان بدوند و دزد گویند». متهمان و مجرمان اصلی از اقرار به گناه میگریزند. ۵۷ تا مغز استخوان یک پدیدۀ چپ بود. اینکه کسانی با ظواهر آیین و با باطن آموزههای چپ، سوارِ کار شدند، نباید کسی را گول بزند. آیین بیش از ادویهای و کاتالیزوری نبود. هم مواد اصلی، هم دستور پخت از آرسنال کمونیسم بینالملل آمد. اساطیر و مناسک آیینی، در اواخر کار، مقداری مددکار شد. همین و بس.
(ادامه👇🏻)
@mardihamorteza
Forwarded from مرتضی مردیها
(ادامه👆🏻)
چنانکه گفتم و بر آن دلیل آوردم، آیین و آیینیان اصلاً اهل انقلاب و حکومت نبودند، آنهایی که چنین شدند در مکتب شما بار آمدند. فرض کنیم این انقلابربایی صورت نگرفته بود و این میراث در دست بانیان اصلی آن، حزب توده، چریکها، مصدقیها، و خلاصه کل جریان مسلط روشنفکری دهههای چهل و پنجاه باقی میماند، ما اینک کجا بودیم؟ کدامیک از کارهایی که در این بیش از چهار دهه صورت گرفت صورت نمیگرفت؟ به قرینۀ آنچه در کوبا و اروپای شرقی و روسیه و چین (بهویژه تا قبل از شیائوپینگ) و کامبوج و کرۀ شمالی روی داد، دلیلی ندارد باور کنیم ماجرا از گونهای دیگر میشد. اساساً کدام کار و جهتگیری، از آنچه در این دههها در ایران مایۀ جدوجهد بود، با ایدههای آنها تفاوت داشت؟ اتحاد با چین و روسیه و هر کشور شاخشکستهای از اکناف ارض که خصومتی با «امپریالیسم امریکا» میورزید؟ آزار و دستگیری مخالفان؟ کمک به جریانهای غربستیز در هر کشوری که بشود؟ چراغ سبز به نیروهای سرکوب و پلیس مخفی و غیرمخفی؟ تلاش برای عمق استراتژیک؟ نگاه به هر خارجی همچون جاسوس؟ اعلان جنگ علیه امریکا؟ ضعف مالی و رفاهی ناشی از اقتصاد دولتی، آلودگی گسترده به ارتشا و اختلاس؟ بله، شاید در مورد الکل و مواردی از این دست آزادی وجود میداشت، هرچند بعید نبود، همچون وقتی آلاحمد به ویسکی دعوت شده بود، بگویند فقط ودکای روسی.
انبوه نویسندگان و فعالان سیاسی چپگرا که در طول دهههای گذشته در مقام شکایت و اعتراض برآمدهاند شایسته است لُگوی اعلامیههای خود را جمله «از ماست که برماست» قرار دهند. و البته شایسته است که رسماً به خطای نابودگری که مرتکب شدند اقرار کرده و در «پیشگاه خلق قهرمان ایران» عذر خواسته و توبه کنند. برخی میگویند این تطهیر وضع فعلی است. تطهیر وضع فعلی اساساً مأموریتی ناممکن است، که من بخواهم انجام دهم یا دیگری. در اینکه این وضعیت سمّی است بحثی نیست، بحث این است که فرمول شیمیایی این سم چیست. فرض کنید آرسنیک را با انبوهی از مواد بد و انزجارآور دیگری مخلوط کنند و به خورد کسی بدهند، بعد بگویند علت مرگ او همین مواد است. نه، علت مرگ آرسنیک است حتی اگر با چیزهای دیگری روکش شده باشد. درواقع، مدعای اصلی این نیست که اینها کار بد نکردهاند، این است که کار بد خیلی کردهاند ولی آن را بیشتر به پیروی از مانیفست کردند تا کتاب مقدس.
و یک نکتۀ تکمیلی: همیشه همۀ خوبیها و بدیهای آدمها از عقيدهشان نیست؛ از شخصیت و احوال روانیشان هم هست. تفاوت «استالین» با «خروشچف» در باور به مارکسیسم نبود، پس مابهالتفاوت آنها در قتل و جنایت به تفاوت شخصیت آنها برمیگشت. یک حاکم، اعم از اینکه مارکسیست باشد یا آیینی- مارکسیست، یا هر چیز دیگر، بخشی (گاه بخش مهمی) از خلاف و خطاهایش ممکن است نه از عقیده (حالا چه وجه آیینی چه وجه مارکسیستی آن) بلکه از شخصیت او برخیزد.
@mardihamorteza
چنانکه گفتم و بر آن دلیل آوردم، آیین و آیینیان اصلاً اهل انقلاب و حکومت نبودند، آنهایی که چنین شدند در مکتب شما بار آمدند. فرض کنیم این انقلابربایی صورت نگرفته بود و این میراث در دست بانیان اصلی آن، حزب توده، چریکها، مصدقیها، و خلاصه کل جریان مسلط روشنفکری دهههای چهل و پنجاه باقی میماند، ما اینک کجا بودیم؟ کدامیک از کارهایی که در این بیش از چهار دهه صورت گرفت صورت نمیگرفت؟ به قرینۀ آنچه در کوبا و اروپای شرقی و روسیه و چین (بهویژه تا قبل از شیائوپینگ) و کامبوج و کرۀ شمالی روی داد، دلیلی ندارد باور کنیم ماجرا از گونهای دیگر میشد. اساساً کدام کار و جهتگیری، از آنچه در این دههها در ایران مایۀ جدوجهد بود، با ایدههای آنها تفاوت داشت؟ اتحاد با چین و روسیه و هر کشور شاخشکستهای از اکناف ارض که خصومتی با «امپریالیسم امریکا» میورزید؟ آزار و دستگیری مخالفان؟ کمک به جریانهای غربستیز در هر کشوری که بشود؟ چراغ سبز به نیروهای سرکوب و پلیس مخفی و غیرمخفی؟ تلاش برای عمق استراتژیک؟ نگاه به هر خارجی همچون جاسوس؟ اعلان جنگ علیه امریکا؟ ضعف مالی و رفاهی ناشی از اقتصاد دولتی، آلودگی گسترده به ارتشا و اختلاس؟ بله، شاید در مورد الکل و مواردی از این دست آزادی وجود میداشت، هرچند بعید نبود، همچون وقتی آلاحمد به ویسکی دعوت شده بود، بگویند فقط ودکای روسی.
انبوه نویسندگان و فعالان سیاسی چپگرا که در طول دهههای گذشته در مقام شکایت و اعتراض برآمدهاند شایسته است لُگوی اعلامیههای خود را جمله «از ماست که برماست» قرار دهند. و البته شایسته است که رسماً به خطای نابودگری که مرتکب شدند اقرار کرده و در «پیشگاه خلق قهرمان ایران» عذر خواسته و توبه کنند. برخی میگویند این تطهیر وضع فعلی است. تطهیر وضع فعلی اساساً مأموریتی ناممکن است، که من بخواهم انجام دهم یا دیگری. در اینکه این وضعیت سمّی است بحثی نیست، بحث این است که فرمول شیمیایی این سم چیست. فرض کنید آرسنیک را با انبوهی از مواد بد و انزجارآور دیگری مخلوط کنند و به خورد کسی بدهند، بعد بگویند علت مرگ او همین مواد است. نه، علت مرگ آرسنیک است حتی اگر با چیزهای دیگری روکش شده باشد. درواقع، مدعای اصلی این نیست که اینها کار بد نکردهاند، این است که کار بد خیلی کردهاند ولی آن را بیشتر به پیروی از مانیفست کردند تا کتاب مقدس.
و یک نکتۀ تکمیلی: همیشه همۀ خوبیها و بدیهای آدمها از عقيدهشان نیست؛ از شخصیت و احوال روانیشان هم هست. تفاوت «استالین» با «خروشچف» در باور به مارکسیسم نبود، پس مابهالتفاوت آنها در قتل و جنایت به تفاوت شخصیت آنها برمیگشت. یک حاکم، اعم از اینکه مارکسیست باشد یا آیینی- مارکسیست، یا هر چیز دیگر، بخشی (گاه بخش مهمی) از خلاف و خطاهایش ممکن است نه از عقیده (حالا چه وجه آیینی چه وجه مارکسیستی آن) بلکه از شخصیت او برخیزد.
@mardihamorteza
لیبراسیون/لیبرالیسم
📍همشکلسازیِ کاملِ مردم، که از خواستههای برنامههای جزمی است، تقریباً همیشه راهی به سوی خشونت و وحشیگری است. 📚📖 سرشت تلخ بشر: جستارهایی در تاریخ اندیشهها، آیزایا برلین ترجمه لیلا سازگار @cafe_andishe95
📌اعتقاداتی که بیش از همه میتوان به آنها اطمینان داشت، آن دسته از عقایدی است که از همه جهانیان دعوت میکنند بطلان آن ها را اثبات کنند. اگر این دعوت قبول شد یا اگر قبول شد ولی بطلان آنها را اثبات نکرد هنوز ما از مرحله یقین قطعی دوریم اما میتوانیم اطمینان داشته باشیم که آنچه عقل آدمی در اختیار داشته است انجام داده ایم و هیچ راهی را برای عبور حقیقت بسته نگذاشته ایم. اگر همچنان دریچهی ذهن خود را باز نگه داریم میتوانیم امید داشته باشیم که اگر حقیقت بهتری باشد روزی به ما خواهد رسید و در ضمن میتوانیم راضی شویم که در زمان حال تا آنجا که ممکن بوده است به حقیقت نزدیک شدهایم.
📚📖 درباره آزادی، جان استوارت میل ترجمه محمود صناعی
@cafe_andishe95
📚📖 درباره آزادی، جان استوارت میل ترجمه محمود صناعی
@cafe_andishe95
📝جورج برنارد شاو (نویسنده سوسیالیست انگلیسی) شوروی را «مملکت آینده» نامید. البته «دروغگوی عزیز» (لقب اعطایی پاتریک کمبل به او) در پاسخ به این پرسش که چرا در شوروی نمیماند،رندانه گفت:
«انگلیس واقعاً جهنم است، ولی من هم گنهکار پیری هستم که ناچار باید در جهنم بهسر برم»
✖️شاو معتقد بود که استالین مردی است از جنس فولاد و استالین او را شوخطبعترین نویسندهٔ عالم میدانست. برنارد شاو همیشه در آرزوی رهبری همچون استالین برای بریتانیا بود! او از جمله بانیان اصلی حزب کارگر انگلیس در ۱۹۰۰ بود. آثار او با توصیه استالین و با کمک «آرتمی خالاتوف» در مسکو به روی صحنه رفت.
@cafe_andishe95
«انگلیس واقعاً جهنم است، ولی من هم گنهکار پیری هستم که ناچار باید در جهنم بهسر برم»
✖️شاو معتقد بود که استالین مردی است از جنس فولاد و استالین او را شوخطبعترین نویسندهٔ عالم میدانست. برنارد شاو همیشه در آرزوی رهبری همچون استالین برای بریتانیا بود! او از جمله بانیان اصلی حزب کارگر انگلیس در ۱۹۰۰ بود. آثار او با توصیه استالین و با کمک «آرتمی خالاتوف» در مسکو به روی صحنه رفت.
@cafe_andishe95
Khorooshe Zendegi | TehSong
Ebi
🎻جدیدترین ترانه "ابی" "خروش زندگی🎼
@cafe_andishe95
@cafe_andishe95
✖️خردستیزی از کیرکگور تا نیچه✖️
در نظر نیچه همه مشکلات فلسفی از زمان سقراط "منحط" تا "عنکبوت فاجعه انگیزی" چون کانت ریشه در تاکید آنها بر خرد داشته است ظهور فلسفه باعث سقوط انسان شد چون وقتی خرد رایج شد:
⚫️«انسانها دیگر راهنمای سابق و سائق های قاعده ساز ،ناخودآگاه و معصوم خویش را در اختیار نداشتند:این موجودات بیچاره به تقکر،استنباط ،روابط علت و معلولی و "خودآگاهی"که ضعیفترین و جایزالخطا ترین ارگانوجودی آنها تقلیل یافتند.»
(نیچه.تبارشناسی اخلاق)
و
نیروی عقلانی بشر چه غم انگیز،مبهم ،ناپایدار،بی هدف و غیر قابل اطمینان است و چون صرفاً پدیده ای سطحی و وابسته به نیروهای غریزی است قطعا خودمختار یا در کنترل چیزی نیست.(اراده معطوف به قدرت)
◾️از این رو نیچه با دعوت پر شورش به وفاداری به خویشتن در پی بریدن از مقولات ساختگی و پر قید و بند خرد است."خرد ابزار انسانهای ضعیف النفسی است که چون می ترسند در مقابل واقعیت بی رحم و تضاد امیز ظاهر شوند پشت ساختارهای عقلانی خیالی مخفی می شوند .چیزی که ما باید به بهترین شکل ممکن در خود ایجاد کنیم کارکرد درست غرایز ناخودآگاه قاعده ساز است".
(نیچه .تبارشناسی اخلاق)
◼️انسان آری گوی آتی به جای بازی با الفاظ،تضاد را با آغوش باز می پذیرد قوی ترین نیروهای درونی،خواست قدرت و انرژی غریزی خود را به کار می گیرند و آنها را در مسیر مهم جدیدی هدایت میکنند(نیچه فراسوی نیک و بد)
با مرگ نیچه در 1900به قرن بیستم می رسیم.فلسفۀ قرن نوزدهم آلمان منجر به پیدایش دو خط فکری شده بود:
متافیزیک نظر ورزانه و فلسفۀ معرفت شناختی خردستیزانه.
فلاسفه باید راهی برای تلفیق این دو خط فکری در قرن بعد پیدا می کردند.
مارتین هایدگر اینکار را به انجام رساند
📚📖 توضیح پُستمدرنیسم: شکآوری و سوسیالیسم از روسو تا فوکو، استیون آر. سی هیکس ترجمه خ.ظهرابی و ف.احسانی
@cafe_andishe95
در نظر نیچه همه مشکلات فلسفی از زمان سقراط "منحط" تا "عنکبوت فاجعه انگیزی" چون کانت ریشه در تاکید آنها بر خرد داشته است ظهور فلسفه باعث سقوط انسان شد چون وقتی خرد رایج شد:
⚫️«انسانها دیگر راهنمای سابق و سائق های قاعده ساز ،ناخودآگاه و معصوم خویش را در اختیار نداشتند:این موجودات بیچاره به تقکر،استنباط ،روابط علت و معلولی و "خودآگاهی"که ضعیفترین و جایزالخطا ترین ارگانوجودی آنها تقلیل یافتند.»
(نیچه.تبارشناسی اخلاق)
و
نیروی عقلانی بشر چه غم انگیز،مبهم ،ناپایدار،بی هدف و غیر قابل اطمینان است و چون صرفاً پدیده ای سطحی و وابسته به نیروهای غریزی است قطعا خودمختار یا در کنترل چیزی نیست.(اراده معطوف به قدرت)
◾️از این رو نیچه با دعوت پر شورش به وفاداری به خویشتن در پی بریدن از مقولات ساختگی و پر قید و بند خرد است."خرد ابزار انسانهای ضعیف النفسی است که چون می ترسند در مقابل واقعیت بی رحم و تضاد امیز ظاهر شوند پشت ساختارهای عقلانی خیالی مخفی می شوند .چیزی که ما باید به بهترین شکل ممکن در خود ایجاد کنیم کارکرد درست غرایز ناخودآگاه قاعده ساز است".
(نیچه .تبارشناسی اخلاق)
◼️انسان آری گوی آتی به جای بازی با الفاظ،تضاد را با آغوش باز می پذیرد قوی ترین نیروهای درونی،خواست قدرت و انرژی غریزی خود را به کار می گیرند و آنها را در مسیر مهم جدیدی هدایت میکنند(نیچه فراسوی نیک و بد)
با مرگ نیچه در 1900به قرن بیستم می رسیم.فلسفۀ قرن نوزدهم آلمان منجر به پیدایش دو خط فکری شده بود:
متافیزیک نظر ورزانه و فلسفۀ معرفت شناختی خردستیزانه.
فلاسفه باید راهی برای تلفیق این دو خط فکری در قرن بعد پیدا می کردند.
مارتین هایدگر اینکار را به انجام رساند
📚📖 توضیح پُستمدرنیسم: شکآوری و سوسیالیسم از روسو تا فوکو، استیون آر. سی هیکس ترجمه خ.ظهرابی و ف.احسانی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
💠 فضیلت لیبرال 🎲 مدارا دستکم به دو دلیل توصیه میشود. اول آنکه، به خوشبختی فردی منجر میشود. فردی که آزادی دارد «تا صلاح خویش را به روش خودش دنبال کند» میتواند آن سبکی از زندگی را انتخاب کند که بیشتر با طبیعت او جور باشد. در غیاب این آزادی او مجبور میبود…
📌حقوق بشر- آنگونه که در منشورهای مختلف حقوق بشر قانوناً مشخص شده است- برای حفاظت از فرد در برابر خودکامگی حکومت ابلاغ شده است. بدون این حقوق، همه انسانها بردههای حاکمان مستبد خواهند بود.
📚📖 بوروکراسی، لودویگ فون میزس ترجمه مهدی تدینی
@cafe_andishe95
📚📖 بوروکراسی، لودویگ فون میزس ترجمه مهدی تدینی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
📌حقوق بشر- آنگونه که در منشورهای مختلف حقوق بشر قانوناً مشخص شده است- برای حفاظت از فرد در برابر خودکامگی حکومت ابلاغ شده است. بدون این حقوق، همه انسانها بردههای حاکمان مستبد خواهند بود. 📚📖 بوروکراسی، لودویگ فون میزس ترجمه مهدی تدینی @cafe_andishe95
💎حقوق بشر در جامعه نه واگذار کردنی است و نه از بین رفتنی، بلکه فقط قابل انتقال است. و در قدرت هیچ نسلی نیست که مانع از رسیدن آن حقوق به آیندگان شود. اگر نسل فعلی یا نسلی دیگر خود را حاضر به بردگی مییابد، این امر، حق نسل آینده را برای آزاد بودن تقلیل نمیدهد: «خطاها و کوتاهیها قانوناً به آیندگان منتقل نمیشود.»
📚📖 حقوق بشر؛ برگ پر ماجرایی از انقلاب کبیر فرانسه، توماس پین ترجمه اسدالله مبشری
@cafe_andishe95
📚📖 حقوق بشر؛ برگ پر ماجرایی از انقلاب کبیر فرانسه، توماس پین ترجمه اسدالله مبشری
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
💢ایدئولوژی برای همه نوع پرسشی یک جواب حاضر و آماده در آستین دارد؛ بعید است بشود نصفه و نیمه به آن رو آورد و از طرفی هم روآوردن به آن عواقبی جدی برای زندگی انسان دارد. در زمانهای که قطعیتهای متافیزیکی و وجودی در وضعی بحرانی هستند و انسانها با آوارگی و بیگانگی…
▪️پیشوند «پسا» را البته به این منظور انتخاب نکردهام که بگویم نظام ما دیگر توتالیتر نیست؛ به عکس، میخواهم بگویم با نظام توتالیتری روبرو هستیم که از پایه و اساس با دیکتاتوریهای کلاسیک و دریافت معمولمان از توتالیتاریسم تفاوت دارد. ...
✔️ایدئولوژی با پلی از توجیهها که بین نظام و فرد میزند، شکاف میان اهداف نظام و اهداف زندگی را پُر میکند. ایدئولوژی وانمود میکند اقتضائات نظام برآمده از اقتضائات زندگی است. این جهان ظواهر است که میکوشد خودش را به جای واقعیت جا بزند.
🔺نظام پساتوتالیتر همیشه و در هر قدم مردم را لمس میکند، اما همیشه با دستانی پوشیده در دستکشهای ایدئولوژیک. برای همین است که زندگی در این نظام چنین آکنده از دورویی و ریا و دروغ است؛ حکومت بوروکراتیک حکومت مردمی خوانده میشود؛ کارگران به نام طبقه کارگر به بردگی کشیده میشوند؛ به خواری و خفت کشاندن افراد با عنوان آزادی تمام عیار عرضه میشود؛ محروم کردن افراد از اطلاعات اطلاع رسانی خوانده میشود؛ استفاده از قدرت برای ملعبه سازی، نظارت عمومی بر قدرت خوانده میشود، و سواستفاده دلبخواهی از قدرت، رعایت قانون؛ سرکوبِ فرهنگ، رشد و توسعه فرهنگ خوانده میشود؛ توسعه نفوذ امپریالیستی، به نام دفاع از ستمدیدگان عرضه میشود؛ فقدان آزادی بیان در لباس عالیترین شکل آزادی ارائه می شود؛ به انتخاباتهای نمایشی مضحک عالیترین شکل دموکراسی اطلاق میشود؛ ممنوعیت تفکر مستقل علمیترین جهان بینی نام میگیرد؛ و اشغال نظامی هم میشود کمک برادرانه.
☠️ رژیم در بند دروغهای خودش است، باید همهچیز را جعل کند و وارونه جلوه دهد. باید گذشته را جعل کند. باید حال را جعل کند و باید آینده را هم جعل کند. باید آمارها را جعل کند. باید منکر این شود که یک دستگاه امنیتی فراگیر، غیر پاسخگو و خودسر دارد. باید وانمود کند به حقوق بشر احترام میگذارد و باید وانمود کند کسی را مورد پیگیر و آزار قرار نمیدهد. باید وانمود کند از هیچ چیز و هیچکس نمیترسد. باید وانمود کند در هیچ موردی وانمود نمیکند.
📚📖 قدرت بیقدرتان، واتسلاف هاول ترجمه احسان کیانیخواه
@cafe_andishe95
✔️ایدئولوژی با پلی از توجیهها که بین نظام و فرد میزند، شکاف میان اهداف نظام و اهداف زندگی را پُر میکند. ایدئولوژی وانمود میکند اقتضائات نظام برآمده از اقتضائات زندگی است. این جهان ظواهر است که میکوشد خودش را به جای واقعیت جا بزند.
🔺نظام پساتوتالیتر همیشه و در هر قدم مردم را لمس میکند، اما همیشه با دستانی پوشیده در دستکشهای ایدئولوژیک. برای همین است که زندگی در این نظام چنین آکنده از دورویی و ریا و دروغ است؛ حکومت بوروکراتیک حکومت مردمی خوانده میشود؛ کارگران به نام طبقه کارگر به بردگی کشیده میشوند؛ به خواری و خفت کشاندن افراد با عنوان آزادی تمام عیار عرضه میشود؛ محروم کردن افراد از اطلاعات اطلاع رسانی خوانده میشود؛ استفاده از قدرت برای ملعبه سازی، نظارت عمومی بر قدرت خوانده میشود، و سواستفاده دلبخواهی از قدرت، رعایت قانون؛ سرکوبِ فرهنگ، رشد و توسعه فرهنگ خوانده میشود؛ توسعه نفوذ امپریالیستی، به نام دفاع از ستمدیدگان عرضه میشود؛ فقدان آزادی بیان در لباس عالیترین شکل آزادی ارائه می شود؛ به انتخاباتهای نمایشی مضحک عالیترین شکل دموکراسی اطلاق میشود؛ ممنوعیت تفکر مستقل علمیترین جهان بینی نام میگیرد؛ و اشغال نظامی هم میشود کمک برادرانه.
☠️ رژیم در بند دروغهای خودش است، باید همهچیز را جعل کند و وارونه جلوه دهد. باید گذشته را جعل کند. باید حال را جعل کند و باید آینده را هم جعل کند. باید آمارها را جعل کند. باید منکر این شود که یک دستگاه امنیتی فراگیر، غیر پاسخگو و خودسر دارد. باید وانمود کند به حقوق بشر احترام میگذارد و باید وانمود کند کسی را مورد پیگیر و آزار قرار نمیدهد. باید وانمود کند از هیچ چیز و هیچکس نمیترسد. باید وانمود کند در هیچ موردی وانمود نمیکند.
📚📖 قدرت بیقدرتان، واتسلاف هاول ترجمه احسان کیانیخواه
@cafe_andishe95
Telegram
attach 📎
⚠️هگل دولت پرستِ جنگ طلب!🏛
برخی از هگلی های ایران که به لیبرال دموکراسی و ناسیونالیسم ایرانی حمله میکنند نمی دانند که هگل خود در عین دولت پرستی حامل نوعی ناسیونالیسم مخرب جنگ طلب نیز بوده است.دولت پرستی و جنگ طلبی اِلِمانهای فاشیستی هستند:
«هگل از پیشنهاد صلح پایدار کانت و پیشنهاد دادگاه جهانی فیشته آگاه است، لیکن هر دو را به مثابه پیشنهادهای بی ارزش و نامطلوب رد میکند. یک دولت جهانی یا حتی یک فدراسیون صلح آمیز دولتها در نظر وی انکار دیالکتیک است، زیرا رژیم سیاسی واحد و مسلط باید ضرورتاً ضد خود را به بار آورد. بنابراین، در ماهیت واقعی قضیه هیچ داور متنفذی میان دولتهای مطلقه جـز جنگ وجود ندارد
حقوق بین الملل از روابط میان دولتهای خودمختار نشئت میگیرد. به همین دلیل آنچه در آن حکم] مطلق است صورت «باید باشد» را پیدا می کند زیرا تحقق آن موکول به اراده هایی است که هر کدام در جای خود حاکمند دولت تک ملتی در عقلیت گوهرین خود، روح است و بنابراین، قدرت مطلق بر روی زمین است در نتیجه هر دولت در برابر همسایگان دارای حاکمیت و خود مختاری است....
مبنای اصلی حقوق بین الملل (یعنی) آن قوانین کلی که باید به طور مطلق در میان دولتها نافذ باشد و از محتوای خاص عهدنامه های منعقده برخی از دولتها متمایز (است عبارت از این است که عهد نامه ها به عنوان مبنای تعهدات میان ،دولتها باید محفوظ و محترم باشد. لیکن چون حاکمیت یک دولت اصل اساسی روابط آن با دیگر دولتهاست دولتها بدان لحاظ نسبت به یکدیگر در وضع طبیعی بسر میبرند حقوق آنها فقط در اراده های خاصشان متحقق میگردد و یک اراده کلی که دارای نافذیت قانونی بر اراده های خاص باشد برای تحقق آن موجود نیست....
🪝هیچ داور عظمی برای قضاوت میان دولتها وجود ندارد؛ در نهایت ممکن است یک قاضی صلح یا میانجی وجود داشته باشد، ولی حتی آن هم نمیتواند با قطعیت کاری انجام دهد، یعنی کار او وابسته به اراده های طرفین دعوا خواهد بود. بر این اساس چنانچه اختلافی میان دولتها بروز کند و خواستهای آنها نتواند با یکدیگر هماهنگ شود دعوا فقط از راه جنگ فیصله خواهد یافت.»
📖📌خداوندان اندیشه سیاسی-لین و لنکستر-ترجمه علی رامین
@cafe_andishe95
برخی از هگلی های ایران که به لیبرال دموکراسی و ناسیونالیسم ایرانی حمله میکنند نمی دانند که هگل خود در عین دولت پرستی حامل نوعی ناسیونالیسم مخرب جنگ طلب نیز بوده است.دولت پرستی و جنگ طلبی اِلِمانهای فاشیستی هستند:
«هگل از پیشنهاد صلح پایدار کانت و پیشنهاد دادگاه جهانی فیشته آگاه است، لیکن هر دو را به مثابه پیشنهادهای بی ارزش و نامطلوب رد میکند. یک دولت جهانی یا حتی یک فدراسیون صلح آمیز دولتها در نظر وی انکار دیالکتیک است، زیرا رژیم سیاسی واحد و مسلط باید ضرورتاً ضد خود را به بار آورد. بنابراین، در ماهیت واقعی قضیه هیچ داور متنفذی میان دولتهای مطلقه جـز جنگ وجود ندارد
حقوق بین الملل از روابط میان دولتهای خودمختار نشئت میگیرد. به همین دلیل آنچه در آن حکم] مطلق است صورت «باید باشد» را پیدا می کند زیرا تحقق آن موکول به اراده هایی است که هر کدام در جای خود حاکمند دولت تک ملتی در عقلیت گوهرین خود، روح است و بنابراین، قدرت مطلق بر روی زمین است در نتیجه هر دولت در برابر همسایگان دارای حاکمیت و خود مختاری است....
مبنای اصلی حقوق بین الملل (یعنی) آن قوانین کلی که باید به طور مطلق در میان دولتها نافذ باشد و از محتوای خاص عهدنامه های منعقده برخی از دولتها متمایز (است عبارت از این است که عهد نامه ها به عنوان مبنای تعهدات میان ،دولتها باید محفوظ و محترم باشد. لیکن چون حاکمیت یک دولت اصل اساسی روابط آن با دیگر دولتهاست دولتها بدان لحاظ نسبت به یکدیگر در وضع طبیعی بسر میبرند حقوق آنها فقط در اراده های خاصشان متحقق میگردد و یک اراده کلی که دارای نافذیت قانونی بر اراده های خاص باشد برای تحقق آن موجود نیست....
🪝هیچ داور عظمی برای قضاوت میان دولتها وجود ندارد؛ در نهایت ممکن است یک قاضی صلح یا میانجی وجود داشته باشد، ولی حتی آن هم نمیتواند با قطعیت کاری انجام دهد، یعنی کار او وابسته به اراده های طرفین دعوا خواهد بود. بر این اساس چنانچه اختلافی میان دولتها بروز کند و خواستهای آنها نتواند با یکدیگر هماهنگ شود دعوا فقط از راه جنگ فیصله خواهد یافت.»
📖📌خداوندان اندیشه سیاسی-لین و لنکستر-ترجمه علی رامین
@cafe_andishe95
🔑گرچه تنها عده اندک ممکن است مبدع سیاستی باشند،ما همه می توانیم درباره آن داوری کنیم.
پریکلس آتنی
@cafe_andishe95
پریکلس آتنی
@cafe_andishe95
🎸🚨اگر برایتان این سوال پیش آمد که چطور در «هنر و ادبیات» با توجه به پیشینه نام داری و تاثیر گذاری خیلی از افرادِ صاحب سبک ،همچنان گمنام هستند و یا پیش و پس نام شان القابِ آنچانی که چپ ها به خود می بندند نیست ،باید به ناچار بازگردید به سیستم فکری-حذفی لنین و استالین در کتاب های "ما و انقلاب" انقلاب و ضدانقلاب" تا ببینید که چطور بایک خط کشی صریح "ضدانقلابی" هرکه در مقابل و موازات شان قرار میگرفت را به قتلگاه ها هدایت میکردند ، حتی هنرمندان....
♟شعار خط کشى شده ی “انقلابى در مقابل ضد انقلاب” که ماحصل اش آن تصفیه های خونین و مرگبار در گولاگ های شوروی بود ، با تبعیت جنون آمیز چپ ایرانی ، خوی وحشیگری ایدئولوژی کمونیسم به نام روشنفکری پا درون مرز های ایران گذاشت و حتی تا تسفیه های درون سازمانی مجاهدین خلق و پیکار و چریک های فدای خلق هم حتی کشید، چه برسد به دنیای قلم!
صحبت از روزگاری است که در ایران هنر یعنی به اهتزاز در آوردن پرچم شوروی و خلقِ سرودِ فارسیزه شده ی انترناسیونال، در نشریات - پهن کردن جریان ضد شعرو زبان و هنرِ مکتب "رئالیسم سوسیالیستی" که بابت آن دیگر هنرمندان را با عنواینی همچون " لیبرال ، بودایی، دیوانه،اشراف زاده،ملی گرا،خُل،مجنون" و غیره صفت میدادند تا هرآنکه در زمره غیر آنان قرار میگیرد در نگاه مردم جلوه ایی نامطلوب داشته باشد (متاسفانه موفق هم شدند و اکنون هم چنین است)
همان جریانی که تندرکیا هوشنگ ایرانی را به انزوا و خانه نشینی کشاند سهراب سپهری را هم بی نصیب نگذاشت!
✖️از طرفی احمدشاملو و اخوان_ثالث که مجذوب و سرگرم اشعار پرولتری و چریکی و خلقی بودند یقه سپهری را میگرفتند، که چرا در شعرت گفتی (پاسبان ها همه شاعر بودند؟)
و از طرفی دیگر رضابراهنی که اکنون پست مدرن شده است و "دددف دددف ،شوشوشوپن شون پیانو، باخ اخ موناخ" اش گوشنواز برخی است او را "بچه اشرافی و مجنون" خطاب میکرد و توضیح میخواست که (هیچِ ملایم) را به اون نشان بدهد...!
👁🗨اگر سهراب سپهری به جای "پاسبان ها همه شاعر بودند" اثری مانند "ضل الله ضدساواکی" می سرود، سرنوشتی این چنین نصیبش نمیشد! و چون ننوشت: "هیچِ ملایم-سپهری " تا سرحد توهین میتواند نقد بشود اما "ددددف شپن شپن باخ اخ موناخ- "رضا_براهنی" خیر! باید در هاله ی قدسی قرار بگیرد....
✍🏼پسغامبر
@cafe_andishe95
Telegram
♟شعار خط کشى شده ی “انقلابى در مقابل ضد انقلاب” که ماحصل اش آن تصفیه های خونین و مرگبار در گولاگ های شوروی بود ، با تبعیت جنون آمیز چپ ایرانی ، خوی وحشیگری ایدئولوژی کمونیسم به نام روشنفکری پا درون مرز های ایران گذاشت و حتی تا تسفیه های درون سازمانی مجاهدین خلق و پیکار و چریک های فدای خلق هم حتی کشید، چه برسد به دنیای قلم!
صحبت از روزگاری است که در ایران هنر یعنی به اهتزاز در آوردن پرچم شوروی و خلقِ سرودِ فارسیزه شده ی انترناسیونال، در نشریات - پهن کردن جریان ضد شعرو زبان و هنرِ مکتب "رئالیسم سوسیالیستی" که بابت آن دیگر هنرمندان را با عنواینی همچون " لیبرال ، بودایی، دیوانه،اشراف زاده،ملی گرا،خُل،مجنون" و غیره صفت میدادند تا هرآنکه در زمره غیر آنان قرار میگیرد در نگاه مردم جلوه ایی نامطلوب داشته باشد (متاسفانه موفق هم شدند و اکنون هم چنین است)
همان جریانی که تندرکیا هوشنگ ایرانی را به انزوا و خانه نشینی کشاند سهراب سپهری را هم بی نصیب نگذاشت!
✖️از طرفی احمدشاملو و اخوان_ثالث که مجذوب و سرگرم اشعار پرولتری و چریکی و خلقی بودند یقه سپهری را میگرفتند، که چرا در شعرت گفتی (پاسبان ها همه شاعر بودند؟)
و از طرفی دیگر رضابراهنی که اکنون پست مدرن شده است و "دددف دددف ،شوشوشوپن شون پیانو، باخ اخ موناخ" اش گوشنواز برخی است او را "بچه اشرافی و مجنون" خطاب میکرد و توضیح میخواست که (هیچِ ملایم) را به اون نشان بدهد...!
👁🗨اگر سهراب سپهری به جای "پاسبان ها همه شاعر بودند" اثری مانند "ضل الله ضدساواکی" می سرود، سرنوشتی این چنین نصیبش نمیشد! و چون ننوشت: "هیچِ ملایم-سپهری " تا سرحد توهین میتواند نقد بشود اما "ددددف شپن شپن باخ اخ موناخ- "رضا_براهنی" خیر! باید در هاله ی قدسی قرار بگیرد....
✍🏼پسغامبر
@cafe_andishe95
Telegram
Telegram
attach 📎
🍁برگى از حوادث شهريور ١٣٢٠ و يادى از شادروان ذكاء الملك فروغى🌱
محمود فروغى در مصاحبه با پروژه تاريخ شفاهى دانشگاه هاروارد، نقل مى كند:
شبى بعد از سوم شهريور ١٣٢٠ كه قواى روس و انگليس ناجوانمردانه به ايران هجوم آوردند، ساعت حدود ١٠ شب ، رضا شاه مرحوم فروغى را به دربار مى طلبد.اتومبيل مى فرستد با مرحوم نصرالله انتظام كه در آن ايام رئيس تشريفات دربار بود.
بازگشت فروغى به خانه طول مى كشد بطورى كه موجب نگرانى اهل منزل مى شود.خلاصه حدود ساعت يك بعد از نيمه شب، فروغى از دربار بر مى گردد.
ميرزا ابولحسن خان ، برادر مرحوم فروغى از ايشان مى پرسد:"آقا موضوع چه بود؟ چه خبر؟"
فروغى پاسخ مى دهد:"به من تكليف دولت كردند"
ابولحسن خان با اضطراب مى گويد:"قبول كه نكرديد؟"
فروغى پاسخى مى دهد كه جا دارد آويزه گوش هر ايرانى شرافتمندى باشد. او مى گويد:
"ابوالحسن خان! مردم ايران يك عمر به ما احترام گذاشتند،زندگى ما را تامين كردند، مقام به ما دادند، همه اين كارها را براى يك شب و آن هم امشب كرده اند، حالا كه به من احتياج دارند ، درست است كه بگويم نه؟"
برادر مى گويد:"آخر شما مريض هستيد، كسالت داريد."
فروغى در جواب مى گويد:
"در اين شرايط ديگر مريضى من چه اهميتى دارد."
خوب ممكن است بگوئيم كه اين روايت پسرى درباره پدرش است و ممكن است كه عارى از مبالغه نباشد.ولى شواهد ديگرى هم وجود دارد كه اين روايت را تائيد مى كند و آن روايتى از مرحوم حبيب يغمايى است.
مى دانيم كه حبيب يغمايى در كارهاى ادبى مثل تصحيح كليات سعدى ،به مرحوم فروغى كمك مى كرد و بسيار به او نزديك بود.او روايت مى كند:
پس از قبول مقام نخست وزيرى توسط فروغى در آن دوران بلبشو ، فروغى شديداً مورد اعتراض و فحاشى چاروادارى مطبوعاتِ چپ و راست و عوام و حتى نمايندگان مجلسى كه تا ديروز خفقان گرفته و جز بله قربان گويى كارى نمى كردند، قرار گرفت.
مرحوم يغمايى مى گويد در آن هنگامه روزى به ايشان اعتراض كردم كه :" با اين همه دانش و فضل چرا در اين دوران بلبشو كه كشور در اشغال است و شما اختيار كامل اداره امور را ندارى، مقام صدارت را پذيرفته اى؟"
اين مقام در اين زمان كه چيزى جز بدنامى و فحش و لعنت براى شما ندارد.
ايشان فرمودند:
❤️"فرزند ، اين كشور سالها براى من هزينه كرده است،آيا شايسته است كه در اين وقت سخت كه به من نياز دارد، از پذيرش مسئوليت به بهانه فحاشى عوام، شانه خالى كنم؟ من بايد در اين شرايط دين خودم را نسبت به كشور ادا كنم و با اشغالگران قراردادى امضاء كنم كه ارزش هر كلمه و هر جمله آنرا براى حفظ استقلال ميهن به درستى مى دانم.لذا هيچ اهميت ندارد كه ديگران در مورد من چه مى گويند.هيچ اهميتى ندارد كه از چپ و راست هر روزه به من فحش بدهند."
حديث نيك و بد ما نوشته خواهد شد
زمانه را ورق و دفترى و ديوانى است
✍🏼محسن رحیم زاده
@cafe_andishe95
محمود فروغى در مصاحبه با پروژه تاريخ شفاهى دانشگاه هاروارد، نقل مى كند:
شبى بعد از سوم شهريور ١٣٢٠ كه قواى روس و انگليس ناجوانمردانه به ايران هجوم آوردند، ساعت حدود ١٠ شب ، رضا شاه مرحوم فروغى را به دربار مى طلبد.اتومبيل مى فرستد با مرحوم نصرالله انتظام كه در آن ايام رئيس تشريفات دربار بود.
بازگشت فروغى به خانه طول مى كشد بطورى كه موجب نگرانى اهل منزل مى شود.خلاصه حدود ساعت يك بعد از نيمه شب، فروغى از دربار بر مى گردد.
ميرزا ابولحسن خان ، برادر مرحوم فروغى از ايشان مى پرسد:"آقا موضوع چه بود؟ چه خبر؟"
فروغى پاسخ مى دهد:"به من تكليف دولت كردند"
ابولحسن خان با اضطراب مى گويد:"قبول كه نكرديد؟"
فروغى پاسخى مى دهد كه جا دارد آويزه گوش هر ايرانى شرافتمندى باشد. او مى گويد:
"ابوالحسن خان! مردم ايران يك عمر به ما احترام گذاشتند،زندگى ما را تامين كردند، مقام به ما دادند، همه اين كارها را براى يك شب و آن هم امشب كرده اند، حالا كه به من احتياج دارند ، درست است كه بگويم نه؟"
برادر مى گويد:"آخر شما مريض هستيد، كسالت داريد."
فروغى در جواب مى گويد:
"در اين شرايط ديگر مريضى من چه اهميتى دارد."
خوب ممكن است بگوئيم كه اين روايت پسرى درباره پدرش است و ممكن است كه عارى از مبالغه نباشد.ولى شواهد ديگرى هم وجود دارد كه اين روايت را تائيد مى كند و آن روايتى از مرحوم حبيب يغمايى است.
مى دانيم كه حبيب يغمايى در كارهاى ادبى مثل تصحيح كليات سعدى ،به مرحوم فروغى كمك مى كرد و بسيار به او نزديك بود.او روايت مى كند:
پس از قبول مقام نخست وزيرى توسط فروغى در آن دوران بلبشو ، فروغى شديداً مورد اعتراض و فحاشى چاروادارى مطبوعاتِ چپ و راست و عوام و حتى نمايندگان مجلسى كه تا ديروز خفقان گرفته و جز بله قربان گويى كارى نمى كردند، قرار گرفت.
مرحوم يغمايى مى گويد در آن هنگامه روزى به ايشان اعتراض كردم كه :" با اين همه دانش و فضل چرا در اين دوران بلبشو كه كشور در اشغال است و شما اختيار كامل اداره امور را ندارى، مقام صدارت را پذيرفته اى؟"
اين مقام در اين زمان كه چيزى جز بدنامى و فحش و لعنت براى شما ندارد.
ايشان فرمودند:
❤️"فرزند ، اين كشور سالها براى من هزينه كرده است،آيا شايسته است كه در اين وقت سخت كه به من نياز دارد، از پذيرش مسئوليت به بهانه فحاشى عوام، شانه خالى كنم؟ من بايد در اين شرايط دين خودم را نسبت به كشور ادا كنم و با اشغالگران قراردادى امضاء كنم كه ارزش هر كلمه و هر جمله آنرا براى حفظ استقلال ميهن به درستى مى دانم.لذا هيچ اهميت ندارد كه ديگران در مورد من چه مى گويند.هيچ اهميتى ندارد كه از چپ و راست هر روزه به من فحش بدهند."
حديث نيك و بد ما نوشته خواهد شد
زمانه را ورق و دفترى و ديوانى است
✍🏼محسن رحیم زاده
@cafe_andishe95