⭕️مُبلغی وارد روستایی در اوکرائین میشود و به روستائیان میگوید:
«آن زمانی که نظام بورژوازی جهانی به ما هجوم بیاورد و بخواهد با تهدید به جنگ «انقلاب ما را خفه کند» فقط این ما هستیم که میتوانیم خودمان را نجات دهیم. همه ما باید متحد و یکپارچه شویم و...». او سخنرانیاش را این گونه به پایان میرساند: «پس تکتک ما باید در تشکیل «ناوگان هوایی» مشارکت داشته باشیم و بدین منظور نفری حداقل سه روبل برای این مشارکت به دولت وام بدهیم».
روستائیان با شنیدن این حرف ساکت میشوند و دم نمیزنند که ناگهان فردی از میان جمعیت میپرسد:
«رفیق، من پولی ندارم آیا میشود هنگام حمله آنها خودم را جایی مخفی کنم؟»
📗میخائیل میلنیچینکو -کتاب چکش و خنده
@cafe_andishe95
«آن زمانی که نظام بورژوازی جهانی به ما هجوم بیاورد و بخواهد با تهدید به جنگ «انقلاب ما را خفه کند» فقط این ما هستیم که میتوانیم خودمان را نجات دهیم. همه ما باید متحد و یکپارچه شویم و...». او سخنرانیاش را این گونه به پایان میرساند: «پس تکتک ما باید در تشکیل «ناوگان هوایی» مشارکت داشته باشیم و بدین منظور نفری حداقل سه روبل برای این مشارکت به دولت وام بدهیم».
روستائیان با شنیدن این حرف ساکت میشوند و دم نمیزنند که ناگهان فردی از میان جمعیت میپرسد:
«رفیق، من پولی ندارم آیا میشود هنگام حمله آنها خودم را جایی مخفی کنم؟»
📗میخائیل میلنیچینکو -کتاب چکش و خنده
@cafe_andishe95
🪘یک کولی به شورای کشاورزی فراخوانده میشود و به او میگویند که باید حتماً پولی را به حکومت شوروی به عنوان وام بدهد.
کولی میگوید: «این دیگر چه حکومتی است که باید از یک کولی بدبخت پول قرض بگیرد؟»
رئیس شورای کشاورزی با فریاد میپرسد: «یعنی شما از حکومت شوروی خوشتان نمیآید؟» کولی پاسخ میدهد:
«حکومت شوروی، حکومت خوبی است فقط خیلی بیش از حد طول کشیده!»
📗میخائیل میلنیچینکو- کتاب چکش و خنده
@cafe_andishe95
کولی میگوید: «این دیگر چه حکومتی است که باید از یک کولی بدبخت پول قرض بگیرد؟»
رئیس شورای کشاورزی با فریاد میپرسد: «یعنی شما از حکومت شوروی خوشتان نمیآید؟» کولی پاسخ میدهد:
«حکومت شوروی، حکومت خوبی است فقط خیلی بیش از حد طول کشیده!»
📗میخائیل میلنیچینکو- کتاب چکش و خنده
@cafe_andishe95
🔲پلورالیسم
Pluralism
یکی از ابتداییترین استدلالها در مورد تکثرگرایی سیاسی را جیمز مدیسون در مقالات «فدرالیست» ارائه کردهاست در این نوشتارها، مدیسون این بیم را ایجاد کرده که تحزبگرای در نهایت به یک جنگ داخلی میانجامد و در ادامه گفتارش به جستجوی بهترین راه برای جلوگیری از وقوع چنین رخدادی پرداختهاست.
مدیسون این نکته را به اثبات رسانده که بهترین راه برای جلوگیری از حزب گرایی، ایجاد فضایی است که در آن به هیچیک از احزاب اجازه مسلط شدن بر سیستم سیاسی را ندهیم. این عقیده تا حد زیادی تکیه بر تغییر دائم تأثیر گروههای سیاسی دارد به طوری که از تسلط یک گروه جلوگیری کرده و در نهایت به یک رقابت دائمی بینجامد.
✅ تکثرگرایی سیاسی
◾️ تکثرگرایی سیاسی امیدوار است که فرایندهای تعارض و گفتگو در نهایت به مشخص شدن و متعاقب آن به درک بهترین راه برای تک تک افراد جامعه یا همان «مصلحت عموم» بینجامد. چنین اصلی بر این نکته دلالت دارد که در یک چهارچوب پلورالیسمی مصلحت عموم یک مفهوم معین قیاسی نیست بلکه وسعت و مضمون مصلحت عمومی تنها میتواند در سایه گفتگو کشف شود.
◾️در نهایت، نتیجه مهم این فلسفه این است که عقیده هیچ گروه خاصی نمیتواند به عنوان «حقیقت مطلق» مورد تأیید باشد؛ بنابراین وجود هیچ گروهی که بتواند دو مفهوم «مصلحت عمومی» و «حقیقت مطلق» را با هم داشته باشد ممکن نیست.
◾️در نهایت ممکن است که یک گروه موفق شود تا عقیده خود را به صورت عقیده پذیرفته شده مطرح کند که البته این امر به جز با ایجاد مذاکرات در یک چهارچوب تکثر گرایانه محقق نخواهد شد و باید به صورت یک اصل کلی، به این نکته اشاره کرد که متصدیان یک چهارچوب تکثر گرایانه سالم نباید به صورت جانبدارانه عمل کنند و برای یک گروه خاص منافع نامتناسبی را ایجاد کنند.
به همین علت حکومت های ایدئولوژیک از هر نوع آن محکوم و منجر به شکست است و این حاصل تجربه سیاسی چند صد سال بشريست
@cafe_andishe95
Pluralism
یکی از ابتداییترین استدلالها در مورد تکثرگرایی سیاسی را جیمز مدیسون در مقالات «فدرالیست» ارائه کردهاست در این نوشتارها، مدیسون این بیم را ایجاد کرده که تحزبگرای در نهایت به یک جنگ داخلی میانجامد و در ادامه گفتارش به جستجوی بهترین راه برای جلوگیری از وقوع چنین رخدادی پرداختهاست.
مدیسون این نکته را به اثبات رسانده که بهترین راه برای جلوگیری از حزب گرایی، ایجاد فضایی است که در آن به هیچیک از احزاب اجازه مسلط شدن بر سیستم سیاسی را ندهیم. این عقیده تا حد زیادی تکیه بر تغییر دائم تأثیر گروههای سیاسی دارد به طوری که از تسلط یک گروه جلوگیری کرده و در نهایت به یک رقابت دائمی بینجامد.
✅ تکثرگرایی سیاسی
◾️ تکثرگرایی سیاسی امیدوار است که فرایندهای تعارض و گفتگو در نهایت به مشخص شدن و متعاقب آن به درک بهترین راه برای تک تک افراد جامعه یا همان «مصلحت عموم» بینجامد. چنین اصلی بر این نکته دلالت دارد که در یک چهارچوب پلورالیسمی مصلحت عموم یک مفهوم معین قیاسی نیست بلکه وسعت و مضمون مصلحت عمومی تنها میتواند در سایه گفتگو کشف شود.
◾️در نهایت، نتیجه مهم این فلسفه این است که عقیده هیچ گروه خاصی نمیتواند به عنوان «حقیقت مطلق» مورد تأیید باشد؛ بنابراین وجود هیچ گروهی که بتواند دو مفهوم «مصلحت عمومی» و «حقیقت مطلق» را با هم داشته باشد ممکن نیست.
◾️در نهایت ممکن است که یک گروه موفق شود تا عقیده خود را به صورت عقیده پذیرفته شده مطرح کند که البته این امر به جز با ایجاد مذاکرات در یک چهارچوب تکثر گرایانه محقق نخواهد شد و باید به صورت یک اصل کلی، به این نکته اشاره کرد که متصدیان یک چهارچوب تکثر گرایانه سالم نباید به صورت جانبدارانه عمل کنند و برای یک گروه خاص منافع نامتناسبی را ایجاد کنند.
به همین علت حکومت های ایدئولوژیک از هر نوع آن محکوم و منجر به شکست است و این حاصل تجربه سیاسی چند صد سال بشريست
@cafe_andishe95
🔅شکاکیت استراحتگاه موقت برای خرد انسان است که در آن میتواند به سرگردانیهای متعصبانه خود بنگرد،
اما قرارگاه مناسبی برای سکنای دائمی خرد نیست.
⚜️ایمانوئل کانت
@cafe_andishe95
اما قرارگاه مناسبی برای سکنای دائمی خرد نیست.
⚜️ایمانوئل کانت
@cafe_andishe95
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎼Metallica - Enter Sandman Live Moscow 1991
Met4life1995
کوبیدن میخ اخر به تابوت مارکسیسم لنینیسم استالینیسم در سال فروپاشی بلوک شرق توسط متالیکا نماد آن روزهای فرهنگ غرب با برافراشتن پرچم اسکتبار و کاپیتالیسم و امپریالیسم جهانی وسط میدان سرخ ، و روسهایی که سر از پا نمیشناسند برای این رویای بزرگ دیدن متالیکا از نزدیک و اجرای لایو در مسکو
@cafe_andishe95
Met4life1995
کوبیدن میخ اخر به تابوت مارکسیسم لنینیسم استالینیسم در سال فروپاشی بلوک شرق توسط متالیکا نماد آن روزهای فرهنگ غرب با برافراشتن پرچم اسکتبار و کاپیتالیسم و امپریالیسم جهانی وسط میدان سرخ ، و روسهایی که سر از پا نمیشناسند برای این رویای بزرگ دیدن متالیکا از نزدیک و اجرای لایو در مسکو
@cafe_andishe95
✂️نقد مارکس📍
یک انتقاد بر کتاب ایدئولوژی آلمانی آن است که این کتاب تصویری از کار آینده ترسیم میکند که زیاده خوش بینانه است، و از درک اهمیت تقسیم کار در جامعه قاصر است.
این تصور که در جامعه کمونیستی راستین می توانید سلیقه به خرج دهید و آن طور که باب طبعتان است مشاغلی اختیار کنید نامعقول است.
تقسیم کار غالباً مبتنی بر تقسیم مهارت هاست:
برخی افراد در کار چوب بسیار بهتر از دیگران عمل میکنند، پس معقول است که بگذاریم آنهایی که بهترند نجار شوند و کسانی را که اهل سر هم بندی هستند به دنبال کار دیگری بفرستیم.
اگر بنا بود من یک میزناهارخوری درست کنم، این کار ای بسا پنج یا شش برابر زمانی که نجاری برای انجام دادن این کار صرف میکند از من وقت می برد؛ و هر کسی که برای ساختن میز مرا به کار می گرفت یا به من تکیه می کرد، در معرض این خطر واقع می شد که یکی از اثاثه منزلش ناجور ساخته شود.
نجار هر روز با چوب سروکار دارد و مهارت هایی را که برای فقط بر حسب اتفاق سر و کارم با چوب می افتد و هیچ گاه وسیله ای درست و حسابی از چوب درست ساختن میز لازم است حاصل کرده من نمیکنم. پس مسلماً معقول است کارها میان کسانی که بیش از دیگران مهارت و شایستگی دارند تقسیم شود معقول نیست که بگوییم شما می توانید صبح ها جراح باشید عصرها راننده قطار و شب ها فوتبالیستی حرفه ای،
📙آثار کلاسیک فلسفه، ص ۲۴۵
نایجل واربرتن-آرسین
@cafe_andishe95
یک انتقاد بر کتاب ایدئولوژی آلمانی آن است که این کتاب تصویری از کار آینده ترسیم میکند که زیاده خوش بینانه است، و از درک اهمیت تقسیم کار در جامعه قاصر است.
این تصور که در جامعه کمونیستی راستین می توانید سلیقه به خرج دهید و آن طور که باب طبعتان است مشاغلی اختیار کنید نامعقول است.
تقسیم کار غالباً مبتنی بر تقسیم مهارت هاست:
برخی افراد در کار چوب بسیار بهتر از دیگران عمل میکنند، پس معقول است که بگذاریم آنهایی که بهترند نجار شوند و کسانی را که اهل سر هم بندی هستند به دنبال کار دیگری بفرستیم.
اگر بنا بود من یک میزناهارخوری درست کنم، این کار ای بسا پنج یا شش برابر زمانی که نجاری برای انجام دادن این کار صرف میکند از من وقت می برد؛ و هر کسی که برای ساختن میز مرا به کار می گرفت یا به من تکیه می کرد، در معرض این خطر واقع می شد که یکی از اثاثه منزلش ناجور ساخته شود.
نجار هر روز با چوب سروکار دارد و مهارت هایی را که برای فقط بر حسب اتفاق سر و کارم با چوب می افتد و هیچ گاه وسیله ای درست و حسابی از چوب درست ساختن میز لازم است حاصل کرده من نمیکنم. پس مسلماً معقول است کارها میان کسانی که بیش از دیگران مهارت و شایستگی دارند تقسیم شود معقول نیست که بگوییم شما می توانید صبح ها جراح باشید عصرها راننده قطار و شب ها فوتبالیستی حرفه ای،
📙آثار کلاسیک فلسفه، ص ۲۴۵
نایجل واربرتن-آرسین
@cafe_andishe95
🩷🚺زن و عشق در شاهنامه📖
●شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هُمر که در آن سیمای زن پریدهرنگ و گذراست. زن در ایلیاد آتش فاجعه را برمیافروزد و خود کنار مینشیند. هلن که زیبایی شوم و تباهکنندهاش موجد جنگ است. اینگونه است کریزئیس که ناخواسته نزاع بین آگاممنون و اشیل را باعث میشود.
در دوران پهلوانی شاهنامه حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها میبخشد و با آنکه قسمت عمدهٔ داستانها شامل جنگ و کشتار و نزاع و خرابی است، وجود او موجب میشود که این کتاب در ردیف لطیفترین آثار فکری بشر قرار گیرد.
این زنها هستند که به داستان تراژیک آب و رنگ بخشیدهاند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر مؤثر و غمانگیز جلوه نمیکرد. همینگونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود.
در تمام داستانهای شاهنامه حضور زن را میبینیم. در داستان ضحّاک خواهران جمشید هستند. در داستان فریدون باز خواهران جمشید را میبینیم که به همسری او درمیآیند، و نیز مادرش فرانک و دختران سرو که همسر پسران او میگردند. در داستان سام و زال سیندخت و رودابه هستند، و در داستان سهراب تهمینه و گردآفرید؛ در داستان کاووس سودابه و مادر سیاوش، و در داستان سیاوش سودابه و فرنگیس و جریره و گلشهر زن پیران؛ و در داستان بیژن، منیژه؛ و در داستان گشتاسب و اسفندیار، کتایون دختر قیصر.
شاهنامه بر خلاف آنچه در نزد اشخاص ناآشنا معروف شده یک کتاب ضدّ زن نیست. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن پتیاره دیده نمیشود. اکثر زنان در شاهنامه نمونهٔ بارز زن تمامعیار هستند. در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگمنشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهرهمندند. حتی زنانی که خارجی هستند چون با ایران میپیوندند، از صمیم قلب ایرانی میشوند و جانب نیکی را که جانب ایران است میگیرند.
عشق در شاهنامه در عین برهنگی پاک و نجیب است. رابطه زن و مرد بیآنکه به تکلّف و تصنّع گراییده باشد از تمدّن و فرهنگ برخوردار است.
ما تنها یک مورد میبینیم که عشق به کام نمیرسد و آن عشق ناگهانی سهراب به گُردآفرید است.
تنها یک مورد عشق ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است. در چهار مورد از شش مورد، اظهار دلدادگی نخست از طرف زن میشود.
زن در شاهنامه برای ابراز عشق جسارت بیشتری دارد. این بیپروایی به استثنای سودابه بههیچ وجه مانع پاکدلی و پاکدامنی نیست.
چهار زنی که در اظهار عشق پیشقدم هستند:
تهمینه به رستم، سودابه به سیاوش، منیژه به بیژن و کتایون به گشتاسب. عشق زال و رودابه در یک زمان ابراز میشود. در یک مورد مرد در ابراز عشق پیش قدم میشود و آن سهراب است.
📗 دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
آواها و ایماها، صص ۱۸–۱۳
@cafe_andishe95
●شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هُمر که در آن سیمای زن پریدهرنگ و گذراست. زن در ایلیاد آتش فاجعه را برمیافروزد و خود کنار مینشیند. هلن که زیبایی شوم و تباهکنندهاش موجد جنگ است. اینگونه است کریزئیس که ناخواسته نزاع بین آگاممنون و اشیل را باعث میشود.
در دوران پهلوانی شاهنامه حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها میبخشد و با آنکه قسمت عمدهٔ داستانها شامل جنگ و کشتار و نزاع و خرابی است، وجود او موجب میشود که این کتاب در ردیف لطیفترین آثار فکری بشر قرار گیرد.
این زنها هستند که به داستان تراژیک آب و رنگ بخشیدهاند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر مؤثر و غمانگیز جلوه نمیکرد. همینگونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود.
در تمام داستانهای شاهنامه حضور زن را میبینیم. در داستان ضحّاک خواهران جمشید هستند. در داستان فریدون باز خواهران جمشید را میبینیم که به همسری او درمیآیند، و نیز مادرش فرانک و دختران سرو که همسر پسران او میگردند. در داستان سام و زال سیندخت و رودابه هستند، و در داستان سهراب تهمینه و گردآفرید؛ در داستان کاووس سودابه و مادر سیاوش، و در داستان سیاوش سودابه و فرنگیس و جریره و گلشهر زن پیران؛ و در داستان بیژن، منیژه؛ و در داستان گشتاسب و اسفندیار، کتایون دختر قیصر.
شاهنامه بر خلاف آنچه در نزد اشخاص ناآشنا معروف شده یک کتاب ضدّ زن نیست. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن پتیاره دیده نمیشود. اکثر زنان در شاهنامه نمونهٔ بارز زن تمامعیار هستند. در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگمنشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهرهمندند. حتی زنانی که خارجی هستند چون با ایران میپیوندند، از صمیم قلب ایرانی میشوند و جانب نیکی را که جانب ایران است میگیرند.
عشق در شاهنامه در عین برهنگی پاک و نجیب است. رابطه زن و مرد بیآنکه به تکلّف و تصنّع گراییده باشد از تمدّن و فرهنگ برخوردار است.
ما تنها یک مورد میبینیم که عشق به کام نمیرسد و آن عشق ناگهانی سهراب به گُردآفرید است.
تنها یک مورد عشق ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است. در چهار مورد از شش مورد، اظهار دلدادگی نخست از طرف زن میشود.
زن در شاهنامه برای ابراز عشق جسارت بیشتری دارد. این بیپروایی به استثنای سودابه بههیچ وجه مانع پاکدلی و پاکدامنی نیست.
چهار زنی که در اظهار عشق پیشقدم هستند:
تهمینه به رستم، سودابه به سیاوش، منیژه به بیژن و کتایون به گشتاسب. عشق زال و رودابه در یک زمان ابراز میشود. در یک مورد مرد در ابراز عشق پیش قدم میشود و آن سهراب است.
📗 دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
آواها و ایماها، صص ۱۸–۱۳
@cafe_andishe95
📝"قاطعترین دلیل برای محدودساختن دخالت دولت، شرِّ بزرگی است که از افزودن غیرضروری به قدرت آن حاصل میشود.
با هر کار جدیدی که به فهرست کارهای دولت اضافه شود، دامنهٔ نفوذ و تاثیر دولت بر هراسها و امیدهای مردم گسترش بیشتری پیدا میکند و بخش هر چه بزرگتری از مردمانِ هدفمند و جاهطلب تبدیل به وابستگان دولت میشوند یا وابستگان حزبی که قدرت را در اختیار دارد.
تصور کنید همه جادهها، ریلهای راهآهن، بانکها، دفترهای بیمه، شرکتهای سهامی، دانشگاهها، خیریهها، همه و همه شعباتی از دولت باشند. و تصور کنید علاوه بر این، تمام شوراهای محلی شهر و روستا و پیمانکاران بخشهایی از حکومت باشند.
تصور کنید که کارمندان همهٔ این موسسات مختلف، منصوب و حقوقبگیر دولت باشند و برای هرگونه ارتقایی در زندگی خود چشمشان به دولت باشد.
در این صورت هر قدر آزادی مطبوعات هم در چنین کشوری برقرار و قانونگذار هم منتخب اکثریت باشد، باز نمیتوان جز به نام، این کشور را آزاد خواند. "
🗽📖
رساله دربارهی آزادی
جان استوارت میل
==========
چپ و بنیادگرا معمولا درکی از اهمیت بخش خصوصی و و قوت گیری جامعۀ مدنی با آزادی اقتصادی و بخش خصوصی ندارند و به اشتباه تصور دارند که همه چیز باید دولتی و رایگان باشد،در حالی که یک جامعه دموکرات به خودمختاری ناشی از قوت بخش خصوصی سخت نیازمند است و با القاب نئولیبرال نمی توان با این ارزش مدرن و دموکرات مقابله و خصومت کرد
@cafe_andishe95
با هر کار جدیدی که به فهرست کارهای دولت اضافه شود، دامنهٔ نفوذ و تاثیر دولت بر هراسها و امیدهای مردم گسترش بیشتری پیدا میکند و بخش هر چه بزرگتری از مردمانِ هدفمند و جاهطلب تبدیل به وابستگان دولت میشوند یا وابستگان حزبی که قدرت را در اختیار دارد.
تصور کنید همه جادهها، ریلهای راهآهن، بانکها، دفترهای بیمه، شرکتهای سهامی، دانشگاهها، خیریهها، همه و همه شعباتی از دولت باشند. و تصور کنید علاوه بر این، تمام شوراهای محلی شهر و روستا و پیمانکاران بخشهایی از حکومت باشند.
تصور کنید که کارمندان همهٔ این موسسات مختلف، منصوب و حقوقبگیر دولت باشند و برای هرگونه ارتقایی در زندگی خود چشمشان به دولت باشد.
در این صورت هر قدر آزادی مطبوعات هم در چنین کشوری برقرار و قانونگذار هم منتخب اکثریت باشد، باز نمیتوان جز به نام، این کشور را آزاد خواند. "
🗽📖
رساله دربارهی آزادی
جان استوارت میل
==========
چپ و بنیادگرا معمولا درکی از اهمیت بخش خصوصی و و قوت گیری جامعۀ مدنی با آزادی اقتصادی و بخش خصوصی ندارند و به اشتباه تصور دارند که همه چیز باید دولتی و رایگان باشد،در حالی که یک جامعه دموکرات به خودمختاری ناشی از قوت بخش خصوصی سخت نیازمند است و با القاب نئولیبرال نمی توان با این ارزش مدرن و دموکرات مقابله و خصومت کرد
@cafe_andishe95
📆«گفتمان ۵۷» چگونه است؟
۱. دشمنی پایانناپذیر با «غرب» و بهویژه دولت امریکا: تقابل با امریکا، غرب و «پهلوی» را میتوان مهمترین سنگ وحدت اپوزیسیون ۵۷ نامید.
۲. ضدیت کور با پهلوی: متاسفانه بخش بزرگی از اپوزیسیون ۵۷ قادر به دیدن پیشرفتهای صنعتی و اجتماعی ایران در این دوره نبودند و آنها که به آن اذعان داشتند، مدعی بودند که کشور توانی به مراتب بیش از این دارد و «پهلویها» تنها بخش کوچکی از آن را به منصه ظهور رساندهاند.
۳. مخالفت رادیکال با اقتصاد سرمایهداری و مطرح کردن مدلهای ورشکسته به عنوان آلترناتیو: همچون راه رشد غیرسرمایهداری حزب توده ایران و یا اقتصاد توحیدی بنیصدر.
۴. مخالفت پنهان و آشکار یا بیتوجهی به دموکراسی: در اردوی «پنجاه و هفتی» اگر هم از دمکراسی سخنی به میان میآمد صرفا ابزاری و تا رسیدن آنها به قدرت منظور بود و هست،.به عنوان نمونه خمینی که حتی در پستوی ذهنش دموکراسی جایی نداشت، حداقل در دوره اقامتش در پاریس به حکومت پهلوی به دلیل عدم رعایت دموکراسی حمله میکرد.
۵. نفی بسیاری از دستاوردهای مدرنیته تحت عنوان «غرب زدگی».
۶. ایدئولوژیگرایی: اکثریت شرکتکنندگان در فاجعه ۵۷ به یک ایدئولژی، عمدتا «اسلام سیاسی» و یا مارکسیسم، معتقد بودند و در فعالیتهای سیاسی اجتماعی خود از آن الهام میگرفتتند، حتی گاه شاهد بودیم که بازجوها در زندان سعی میکردند سیاست و رفتار خود را بر مبنای «اسلام سیاسی» تبیین کنند.
۷. تجلیل از «انقلاب بهمن»: متاسفانه پس از گذشت ۴۵ سال از فاجعه ۵۷ و در حالیکه به جرئت میتوان گفت که این رویداد، آواری از فلاکتها را بر ملت ما و دیگر ملل خاورمیانه نازل کرد، هنوز پارهای از شرککنندگان در این فاجعه از انقلاب شکوهمند بهمن سخن میگویند.
پرویز هدایی
@cafe_andishe95
۱. دشمنی پایانناپذیر با «غرب» و بهویژه دولت امریکا: تقابل با امریکا، غرب و «پهلوی» را میتوان مهمترین سنگ وحدت اپوزیسیون ۵۷ نامید.
۲. ضدیت کور با پهلوی: متاسفانه بخش بزرگی از اپوزیسیون ۵۷ قادر به دیدن پیشرفتهای صنعتی و اجتماعی ایران در این دوره نبودند و آنها که به آن اذعان داشتند، مدعی بودند که کشور توانی به مراتب بیش از این دارد و «پهلویها» تنها بخش کوچکی از آن را به منصه ظهور رساندهاند.
۳. مخالفت رادیکال با اقتصاد سرمایهداری و مطرح کردن مدلهای ورشکسته به عنوان آلترناتیو: همچون راه رشد غیرسرمایهداری حزب توده ایران و یا اقتصاد توحیدی بنیصدر.
۴. مخالفت پنهان و آشکار یا بیتوجهی به دموکراسی: در اردوی «پنجاه و هفتی» اگر هم از دمکراسی سخنی به میان میآمد صرفا ابزاری و تا رسیدن آنها به قدرت منظور بود و هست،.به عنوان نمونه خمینی که حتی در پستوی ذهنش دموکراسی جایی نداشت، حداقل در دوره اقامتش در پاریس به حکومت پهلوی به دلیل عدم رعایت دموکراسی حمله میکرد.
۵. نفی بسیاری از دستاوردهای مدرنیته تحت عنوان «غرب زدگی».
۶. ایدئولوژیگرایی: اکثریت شرکتکنندگان در فاجعه ۵۷ به یک ایدئولژی، عمدتا «اسلام سیاسی» و یا مارکسیسم، معتقد بودند و در فعالیتهای سیاسی اجتماعی خود از آن الهام میگرفتتند، حتی گاه شاهد بودیم که بازجوها در زندان سعی میکردند سیاست و رفتار خود را بر مبنای «اسلام سیاسی» تبیین کنند.
۷. تجلیل از «انقلاب بهمن»: متاسفانه پس از گذشت ۴۵ سال از فاجعه ۵۷ و در حالیکه به جرئت میتوان گفت که این رویداد، آواری از فلاکتها را بر ملت ما و دیگر ملل خاورمیانه نازل کرد، هنوز پارهای از شرککنندگان در این فاجعه از انقلاب شکوهمند بهمن سخن میگویند.
پرویز هدایی
@cafe_andishe95
🔴 افسانۀ جلال آلاحمد⚫️
«امان از قبلۀ مسلمین. مرکز کثافت است، مزبله است، کثافتکدهای است. نمودار کاملی است از ظاهر و باطن مردمی که به این قبله، نماز میگذارند و اصلاً چه بیخود ما جهودها را به کثافت مسخره میکنیم. اسلام را در زادگاهش، باید نمودار اصلی کثافت دید»
(خسی در میقات، از بخشهای حذف شده، مجلۀ بخارا، رسول جعفریان، خرداد ۱۴۰۳ خورشیدی
انتشار بخشهای سانسور شده سفرنامۀ جلال آلاحمد در حج ) (به قول خودش بدویتِ موتوریزه)، از سوی رسول جعفریان، بسیاری را به شوک فرو بُرد.
آلاحمد به عنوان یک تودهای بریده و ماجراجو، طی دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خورشیدی برندینگ شد و مرجع تقلید بخشِ بزرگی از روشنفکری دینی و چپ شناخته میشد.
معروف بود که جلالِ بیدین، با رفتن به حج ایمان آورد، ولی آنطور که خودش نوشته، حجِ او صرفاً یک ماجراجویی بود نه از روی اعتقاد، همانطور که سفر به سرزمین اسرائیل (عزرائیل) از روی ماجرا بود. بخشهای حذف شده از کتاب خسی در میقات، بنا بر مصلحت از سوی خود آلاحمد و به توصیۀ محمود طالقانی، حذف شدند نه اعتقاد. این حذفیات از جلال موجودی وارونه ساخت و مرجعیتِ روشنفکری به او بخشید.
ضرباتی که جلال از بیرون دانشگاه به پیکرۀ دانشگاه و نظام علم وارد کرد، ضرباتی کاری و جبرانناپذیر بود. جلال که هرگز «به مکتب نرفت و خط ننوشت» به غمزههای سمی و کتابهای زهراگین، عالَمی را فریفت و مسألهآموز صد مدرس و روشنفکر برای «خودزنی» شد.
حملاتِ جلال به وحدتِ ملی، زمینۀ رشدِ روشنفکری «ضدِّ ملی» را فراهم آورد. آرزوی اشغال ایران توسط خلافتِ عثمانی به بهانۀ اینکه چه فرقی میکند؟ مگر اکنون ایالتی از ایالتهای امریکا نیستیم... اوجِ منجلاب و باتلاقِ کثیفی بود که آلاحمد مانند یک مخلوقِ بیریشه و بیاصالت در آن دست و پا میزد.
رضا براهنی که سرچشمۀ جوشانِ افکار سمی او بود، در جایی، غربزدگی را چیزی در مایههای «مانیفیست کمونیستِ شرق» نامیده است.
حقیقتاً پیامدهای ویرانگر این کتاب در لجنمالی اندیشمندانِ ایرانی و نگاه ایدئولوژیک به هر چیز و نابودی تئوریکِ بنیادهای تجدد و سنت (توأمان) کاریکاتوری از همان مانیفیستِ مارکس است.
در خدمت و خیانت روشنفکران برای آن بود که خائن، جای خادم را بگیرد و گفتارِ غربزدگی در نهایت تا جایی پیش رفت که خود جلال نیز «غربزدۀ مضاعف» نام گرفت.
پروژۀ برندینگِ جلال ،سیمین زنش ،و احمد شامپو از سوی کسانی همچون «پدر طالقانی» برای مصرفِ او در راه پیکارِ سیاسی بود تا از او، یک روشنفکرِ متعهد بسازد، تا بتوان از یک معلمِ دیپلمۀ الکلی در برابر اندیشمندانِ مستقل دانشگاهی، تندیسی ساخت.
افکار ضدِّ علم و ضدِّ مشروطۀ جلال و ضربهای که بر پیکرۀ «حکومت قانون» زد به تنهایی با حملۀ مغول برابری میکند. تعطیل کردن فکرِ مشروطه و به هیچشمردنِ قانون و دانشگاه، ضربهای عظیم بود ولی برای هیچ... بسیاری از مبارزان مذهبی توجه نکردند بریدن او از «حزب» توده به معنای بریدن از سنت کمونیستی و چپ نبود.
جلال، بادکنکی بود که ساخته شده بود برای پیکارِ سیاسی اما فراتر از پیشبینیها باد کرد. مغزی بود سمی و از روی سودا و هوس، که بر هیچ بنیادی تکیه نداشت.
داستان زندگی جلال - که قلمی نرانده جز از روی کینه - نشان میدهد که روشنفکری یعنی «حزبِ روشنفکرانِ ایدئولوژیک» سالها با توهمی از واقعیت، مخاطب را سر کار گذاشته بود.
کینۀ جلال به حج و آئین مسلمانان که با بدترین جملات از آن یاد میکند، نشان میدهد که او چقدر دمدمی مزاج بود و بر هیچ بنیادی تکیه نداشت جز هوس و سودا.
اگر سفرنامۀ اسرائیل او را خوانده باشید، دقیقاً چنین ویژگی دارد، در جایی طرفدارِ اسرائیل و تعلقِ فلسطین به یهودیان است و در جای دیگر طرفدارِ مظلومیتِ فلسطین، اما در نهایت با اسرائیل نیز بد نیست.
جلال، ترور شخصیتِ اندیشمندان و نویسندگان درجۀ یک معاصر را به عنوان یک رسالت، تلقی میکرد و ذیلِ نامِ غربزدگی، دهها نویسندۀ مرجع و دانشمندِ عالی این مملکت را لجنمال کرد و عاقبت، خودش نیز در سودای افراط در الکل به عدم رفت، اما مغزهای زیادی را تباه کرد و کارخانه فکری خائنپروری را به کار انداخت.
احمد فردید که بار اول، اصطلاحِ غربزدگی را ابداع کرده بود، وقتی دید جلال آن را بیملاحظه به این و آن نسبت میدهد، خود او را «غربزدۀ مضاعف» نامید اما تمام این مقاومتها چیزی نبود که قلمِ زهرآلود او را متوقف کند.
تکلیفِ جلال با خودش معلوم نبود، یک روز خوب، حالش خوب بود و یک روز بد، روشنفکر بیماری بود که بیدلیل به همه چیز حمله میکرد. شاید اگر روشنفکر نمیشد، یک قاتل سریالی میشد که بدون منفعت، آدم میکُشد.
✍️ سالار سیفالدینی
@cafe_andishe95
«امان از قبلۀ مسلمین. مرکز کثافت است، مزبله است، کثافتکدهای است. نمودار کاملی است از ظاهر و باطن مردمی که به این قبله، نماز میگذارند و اصلاً چه بیخود ما جهودها را به کثافت مسخره میکنیم. اسلام را در زادگاهش، باید نمودار اصلی کثافت دید»
(خسی در میقات، از بخشهای حذف شده، مجلۀ بخارا، رسول جعفریان، خرداد ۱۴۰۳ خورشیدی
انتشار بخشهای سانسور شده سفرنامۀ جلال آلاحمد در حج ) (به قول خودش بدویتِ موتوریزه)، از سوی رسول جعفریان، بسیاری را به شوک فرو بُرد.
آلاحمد به عنوان یک تودهای بریده و ماجراجو، طی دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خورشیدی برندینگ شد و مرجع تقلید بخشِ بزرگی از روشنفکری دینی و چپ شناخته میشد.
معروف بود که جلالِ بیدین، با رفتن به حج ایمان آورد، ولی آنطور که خودش نوشته، حجِ او صرفاً یک ماجراجویی بود نه از روی اعتقاد، همانطور که سفر به سرزمین اسرائیل (عزرائیل) از روی ماجرا بود. بخشهای حذف شده از کتاب خسی در میقات، بنا بر مصلحت از سوی خود آلاحمد و به توصیۀ محمود طالقانی، حذف شدند نه اعتقاد. این حذفیات از جلال موجودی وارونه ساخت و مرجعیتِ روشنفکری به او بخشید.
ضرباتی که جلال از بیرون دانشگاه به پیکرۀ دانشگاه و نظام علم وارد کرد، ضرباتی کاری و جبرانناپذیر بود. جلال که هرگز «به مکتب نرفت و خط ننوشت» به غمزههای سمی و کتابهای زهراگین، عالَمی را فریفت و مسألهآموز صد مدرس و روشنفکر برای «خودزنی» شد.
حملاتِ جلال به وحدتِ ملی، زمینۀ رشدِ روشنفکری «ضدِّ ملی» را فراهم آورد. آرزوی اشغال ایران توسط خلافتِ عثمانی به بهانۀ اینکه چه فرقی میکند؟ مگر اکنون ایالتی از ایالتهای امریکا نیستیم... اوجِ منجلاب و باتلاقِ کثیفی بود که آلاحمد مانند یک مخلوقِ بیریشه و بیاصالت در آن دست و پا میزد.
رضا براهنی که سرچشمۀ جوشانِ افکار سمی او بود، در جایی، غربزدگی را چیزی در مایههای «مانیفیست کمونیستِ شرق» نامیده است.
حقیقتاً پیامدهای ویرانگر این کتاب در لجنمالی اندیشمندانِ ایرانی و نگاه ایدئولوژیک به هر چیز و نابودی تئوریکِ بنیادهای تجدد و سنت (توأمان) کاریکاتوری از همان مانیفیستِ مارکس است.
در خدمت و خیانت روشنفکران برای آن بود که خائن، جای خادم را بگیرد و گفتارِ غربزدگی در نهایت تا جایی پیش رفت که خود جلال نیز «غربزدۀ مضاعف» نام گرفت.
پروژۀ برندینگِ جلال ،سیمین زنش ،و احمد شامپو از سوی کسانی همچون «پدر طالقانی» برای مصرفِ او در راه پیکارِ سیاسی بود تا از او، یک روشنفکرِ متعهد بسازد، تا بتوان از یک معلمِ دیپلمۀ الکلی در برابر اندیشمندانِ مستقل دانشگاهی، تندیسی ساخت.
افکار ضدِّ علم و ضدِّ مشروطۀ جلال و ضربهای که بر پیکرۀ «حکومت قانون» زد به تنهایی با حملۀ مغول برابری میکند. تعطیل کردن فکرِ مشروطه و به هیچشمردنِ قانون و دانشگاه، ضربهای عظیم بود ولی برای هیچ... بسیاری از مبارزان مذهبی توجه نکردند بریدن او از «حزب» توده به معنای بریدن از سنت کمونیستی و چپ نبود.
جلال، بادکنکی بود که ساخته شده بود برای پیکارِ سیاسی اما فراتر از پیشبینیها باد کرد. مغزی بود سمی و از روی سودا و هوس، که بر هیچ بنیادی تکیه نداشت.
داستان زندگی جلال - که قلمی نرانده جز از روی کینه - نشان میدهد که روشنفکری یعنی «حزبِ روشنفکرانِ ایدئولوژیک» سالها با توهمی از واقعیت، مخاطب را سر کار گذاشته بود.
کینۀ جلال به حج و آئین مسلمانان که با بدترین جملات از آن یاد میکند، نشان میدهد که او چقدر دمدمی مزاج بود و بر هیچ بنیادی تکیه نداشت جز هوس و سودا.
اگر سفرنامۀ اسرائیل او را خوانده باشید، دقیقاً چنین ویژگی دارد، در جایی طرفدارِ اسرائیل و تعلقِ فلسطین به یهودیان است و در جای دیگر طرفدارِ مظلومیتِ فلسطین، اما در نهایت با اسرائیل نیز بد نیست.
جلال، ترور شخصیتِ اندیشمندان و نویسندگان درجۀ یک معاصر را به عنوان یک رسالت، تلقی میکرد و ذیلِ نامِ غربزدگی، دهها نویسندۀ مرجع و دانشمندِ عالی این مملکت را لجنمال کرد و عاقبت، خودش نیز در سودای افراط در الکل به عدم رفت، اما مغزهای زیادی را تباه کرد و کارخانه فکری خائنپروری را به کار انداخت.
احمد فردید که بار اول، اصطلاحِ غربزدگی را ابداع کرده بود، وقتی دید جلال آن را بیملاحظه به این و آن نسبت میدهد، خود او را «غربزدۀ مضاعف» نامید اما تمام این مقاومتها چیزی نبود که قلمِ زهرآلود او را متوقف کند.
تکلیفِ جلال با خودش معلوم نبود، یک روز خوب، حالش خوب بود و یک روز بد، روشنفکر بیماری بود که بیدلیل به همه چیز حمله میکرد. شاید اگر روشنفکر نمیشد، یک قاتل سریالی میشد که بدون منفعت، آدم میکُشد.
✍️ سالار سیفالدینی
@cafe_andishe95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗽مجید محمدی، فعال سیاسی:
اگر به جای آقای بایدن شخص دیگری در کاخ سفید بود، پوتین به اوکراین حمله نمیکرد، حماس به اسرائیل حمله نمیکرد. او افزود، خانم هریس به غیر از شکست و رفوزگی هیچ دستاوردی ندارد
@cafe_andishe95
اگر به جای آقای بایدن شخص دیگری در کاخ سفید بود، پوتین به اوکراین حمله نمیکرد، حماس به اسرائیل حمله نمیکرد. او افزود، خانم هریس به غیر از شکست و رفوزگی هیچ دستاوردی ندارد
@cafe_andishe95
💡🧱روشنفکران چگونه ایدئولوژی را در دنیای ایماژینر روایت میکنند؟
ایدئولوژی و سلطه
📍ریمون آرون در کتاب "افیون روشنفکران" ایدئولوژی را نظامی از تفسیرها در حوزۀ اجتماعی تعریف می کند که خود متضمن نظمی از ارزشهاست که باید و نبایدهایی را برای پیروان خود القاء می کند. عنوان کتاب خود جنبۀ یوتوپیایی ایدئولوژی را نشان می دهد. دست کم این متفکر ایدئولوژی را به مثابه پرسه زدن در دنیای رؤیاها یا ماده ای نشئه آور می داند که آدمهای ایدئالیست به آن پناه می برند.
این واقعیت را نمی توان انکار کرد که:
زندگی خوشتر بود در پردۀ وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایۀ مهتاب نیست
🖇 امروز که از بسیاری باورها و امیدها افسون زدایی شده است بهتر می توان فهمید که دنیای افسون زدودۀ علمی تا چه حد می تواند خشک و بی روح باشد و سرانجامی جز نیهیلیسم و سرگردانی نداشته باشد. حال اینکه بشر واقعیت را با همه تلخی هایش ترجیح می دهد یا زندگی در پردۀ وهم و خیال را نکته ای است که هرکس پاسخ خود را به این سؤال می دهد. اما دلیل یوتوپیایی بودن ایدئولوژی ها دراین نکته نهفته ست که همۀ آنها بر یک جهان بینی استوار هستند و این جهان بینی ها هم خود بر صغری و کبرایی تکیه دارند که هرگز به اثبات نرسیده اند.
🖇 نه ماتریالیسم تاریخی مارکسیسم و نه ذات نیکوی انسان و نه برتری نژادی نازیسم در هیچ آزمونی اثبات نشده اند. درعین حال ژان فرانسوا دورتیه از متفکران اندیشه سیاسی در فرانسه براین باور است که ایدئولوژی هرگز ازبین نمی رود. زیرا هرکس نگرشی نسبت به زندگی دارد که با حرکتی به سوی آن همراه است. آنچه بین ایدئولوژی و ایده و علم فرق می گذارد همین وجه عملی ایدئولوژی است. ایدئولوژی ازاین جهت که از پیروان و باورمندان بخود می خواهد که در جهت تجقق اهداف آن دست به عمل و مبارزه بزنند آن را به ادیان شبیه می سازد.
🖇 درحقیقت هرآنچه به ادیان نسبت داده می شود در ایدئولوژی هم وجود دارد: وجود پیامبر یا بنیانگذار، افسانه یا افسانه های مقدس، دفاع از اصول، مسیانیسم یا امید به فرجامی نیکو، تفاسیر مختلف و متخاصم، کفریات و نزاع های درونی، جنگ مقدس علیه سایر باورها و اسطوره های تأسیسی در مورد خلقت جهان ایدئولوژی سعی دارد همه مسائل را در یک مسئله خلاصه کرده و برای آن سؤال کلیدی هم پاسخی واحد ارائه کند. این طرز نگاه دنیا را به دو قسمت تقسیم می کند: خوب و بد؛ درست و نادرست؛ دوست و دشمن. از نظر کارل اشمیت همین تقسیم به دوست و دشمن بنیان سیاست را تشکیل می دهد. در واقع ایدئولوژی بنا به طبیعت خود دایکوتومیک یا دوگانه بین است.
🖇 باید بین ایده و ایدئولوژی تفکیک قائل شد. ایده جزئی از هستی بشر است زیرا اگر نیندیشد پس نیست. یعنی وارونه ی کوژیتو. این سیاست است که ایده ها را به ایدئولوژی تبدیل می کند. ایده های بزرگ زائیده آزمون های بزرگ تاریخ است. تمام نظام های ارزشی که ایماژینر سیاسی معاصر را رقم زده اند مانند لیبرالیسم، ناسیونالیسم، دموکراسی، جمهوریت، مساوات، سوسیالیسم، زیست بوم وغیره در لحظات بنیانی تاریخ معاصر شکل گرفته اند.
📕 برای مثال لیبرالیسم که هنوز هم پشت اقتدارگرایان را بهم می لرزاند درست در مقطعی از تاریخ شکل گرفت که واکنشی جدی علیه قدرت مطلقه در جریان بود و دموکراسی هم واکنشی علیه امتیازات اشراف و نابرابری های دیگر بود که در قرون هفدهم و هیجدهم جریان داشت. اینکه سیاست گرایش جدی به تبدیل ایده ها به ایدئولوژی دارد ریشه در آمریتی دارد که در ایدئولوژی وجود دارد ولی در ایده وجود ندارد.
🖇 ایده می تواند خنثی و بیطرف باشد در حالی که ایدئولوژی جانبدار و مبارز است. ایدئولوژی خنثی نیست و مانند ادیان از پیروان خود انتظار کنش دارد. سیر این الزام به این صورت است که جهان بینی خاصی شکل می گیرد که پس از تبیین هستی شناسانه خود به جامعه و امور اجتماعی می پردازد و از آن جا به موضوع خاص مورد نظر می رسد. آنگاه بر پایه داده های پیشین به ترسیم و توصیف بایدها و نبایدها و نقشه راه پرداخته احکام لازم را صادر می کند. پراکسیس یعنی چگونه نظریه را به عمل تبدیل کنیم، موانع را از سر راه برداریم و در صورت لزوم به جفت و جور کردن اجزاء نظریه و عمل بپردازیم. دراین جاست که ایدئولوژی مانند نظریه باید از آزمون سرنوشت سازی گذر کند و اینجا پل صراطی است که بسیاری از ایدئولوژی ها رفوزه می شوند.
احمد نقیب زاده
@cafe_andishe95
ایدئولوژی و سلطه
📍ریمون آرون در کتاب "افیون روشنفکران" ایدئولوژی را نظامی از تفسیرها در حوزۀ اجتماعی تعریف می کند که خود متضمن نظمی از ارزشهاست که باید و نبایدهایی را برای پیروان خود القاء می کند. عنوان کتاب خود جنبۀ یوتوپیایی ایدئولوژی را نشان می دهد. دست کم این متفکر ایدئولوژی را به مثابه پرسه زدن در دنیای رؤیاها یا ماده ای نشئه آور می داند که آدمهای ایدئالیست به آن پناه می برند.
این واقعیت را نمی توان انکار کرد که:
زندگی خوشتر بود در پردۀ وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایۀ مهتاب نیست
🖇 امروز که از بسیاری باورها و امیدها افسون زدایی شده است بهتر می توان فهمید که دنیای افسون زدودۀ علمی تا چه حد می تواند خشک و بی روح باشد و سرانجامی جز نیهیلیسم و سرگردانی نداشته باشد. حال اینکه بشر واقعیت را با همه تلخی هایش ترجیح می دهد یا زندگی در پردۀ وهم و خیال را نکته ای است که هرکس پاسخ خود را به این سؤال می دهد. اما دلیل یوتوپیایی بودن ایدئولوژی ها دراین نکته نهفته ست که همۀ آنها بر یک جهان بینی استوار هستند و این جهان بینی ها هم خود بر صغری و کبرایی تکیه دارند که هرگز به اثبات نرسیده اند.
🖇 نه ماتریالیسم تاریخی مارکسیسم و نه ذات نیکوی انسان و نه برتری نژادی نازیسم در هیچ آزمونی اثبات نشده اند. درعین حال ژان فرانسوا دورتیه از متفکران اندیشه سیاسی در فرانسه براین باور است که ایدئولوژی هرگز ازبین نمی رود. زیرا هرکس نگرشی نسبت به زندگی دارد که با حرکتی به سوی آن همراه است. آنچه بین ایدئولوژی و ایده و علم فرق می گذارد همین وجه عملی ایدئولوژی است. ایدئولوژی ازاین جهت که از پیروان و باورمندان بخود می خواهد که در جهت تجقق اهداف آن دست به عمل و مبارزه بزنند آن را به ادیان شبیه می سازد.
🖇 درحقیقت هرآنچه به ادیان نسبت داده می شود در ایدئولوژی هم وجود دارد: وجود پیامبر یا بنیانگذار، افسانه یا افسانه های مقدس، دفاع از اصول، مسیانیسم یا امید به فرجامی نیکو، تفاسیر مختلف و متخاصم، کفریات و نزاع های درونی، جنگ مقدس علیه سایر باورها و اسطوره های تأسیسی در مورد خلقت جهان ایدئولوژی سعی دارد همه مسائل را در یک مسئله خلاصه کرده و برای آن سؤال کلیدی هم پاسخی واحد ارائه کند. این طرز نگاه دنیا را به دو قسمت تقسیم می کند: خوب و بد؛ درست و نادرست؛ دوست و دشمن. از نظر کارل اشمیت همین تقسیم به دوست و دشمن بنیان سیاست را تشکیل می دهد. در واقع ایدئولوژی بنا به طبیعت خود دایکوتومیک یا دوگانه بین است.
🖇 باید بین ایده و ایدئولوژی تفکیک قائل شد. ایده جزئی از هستی بشر است زیرا اگر نیندیشد پس نیست. یعنی وارونه ی کوژیتو. این سیاست است که ایده ها را به ایدئولوژی تبدیل می کند. ایده های بزرگ زائیده آزمون های بزرگ تاریخ است. تمام نظام های ارزشی که ایماژینر سیاسی معاصر را رقم زده اند مانند لیبرالیسم، ناسیونالیسم، دموکراسی، جمهوریت، مساوات، سوسیالیسم، زیست بوم وغیره در لحظات بنیانی تاریخ معاصر شکل گرفته اند.
📕 برای مثال لیبرالیسم که هنوز هم پشت اقتدارگرایان را بهم می لرزاند درست در مقطعی از تاریخ شکل گرفت که واکنشی جدی علیه قدرت مطلقه در جریان بود و دموکراسی هم واکنشی علیه امتیازات اشراف و نابرابری های دیگر بود که در قرون هفدهم و هیجدهم جریان داشت. اینکه سیاست گرایش جدی به تبدیل ایده ها به ایدئولوژی دارد ریشه در آمریتی دارد که در ایدئولوژی وجود دارد ولی در ایده وجود ندارد.
🖇 ایده می تواند خنثی و بیطرف باشد در حالی که ایدئولوژی جانبدار و مبارز است. ایدئولوژی خنثی نیست و مانند ادیان از پیروان خود انتظار کنش دارد. سیر این الزام به این صورت است که جهان بینی خاصی شکل می گیرد که پس از تبیین هستی شناسانه خود به جامعه و امور اجتماعی می پردازد و از آن جا به موضوع خاص مورد نظر می رسد. آنگاه بر پایه داده های پیشین به ترسیم و توصیف بایدها و نبایدها و نقشه راه پرداخته احکام لازم را صادر می کند. پراکسیس یعنی چگونه نظریه را به عمل تبدیل کنیم، موانع را از سر راه برداریم و در صورت لزوم به جفت و جور کردن اجزاء نظریه و عمل بپردازیم. دراین جاست که ایدئولوژی مانند نظریه باید از آزمون سرنوشت سازی گذر کند و اینجا پل صراطی است که بسیاری از ایدئولوژی ها رفوزه می شوند.
احمد نقیب زاده
@cafe_andishe95
⚫️👥" در همه ی جوامع بدوی، سنت قانون نقض ناشدنی و لازم الاجرایی است؛ و اندیشه ی اسطوره ای نیز جز سنت هیچ مرجع دیگر یا عالیتری نمی شناسد.
آنچه در اسطوره بالاترین مقام را دارد و بسیار محترم است، به سخن والنشتاین یکی از قهرمانان شیلر، «دیروز جاودان» است:
آنچه هماره بوده است
هماره باز میگردد
آنچه را تا امروز اعتبار بوده است
فردا هم اعتبار است.
شکستن قدرت «دیروز جاویدان» از نخستین و اصلی ترین وظایف نظریه ی سیاسی افلاطون شد. اما در این جا افلاطون میبایست قوی ترین مقاومت را درهم شکند، حتی در فلسفه ی جدید و حتی به وسیله ی مدافعان بزرگ خردگرایی، غالباً گفته میشود که رسم و عادت، سازندگان واقعی زندگی سیاسی و شرایط ضروری آن هستند. هگل در رساله ی تحقیقی خود که درباره ی روشهای علمی در بررسی حقوق طبیعی است میگوید:
تلاش فرد برای رسیدن به اخلاقی از آن خود، عبث و بیهوده است و بنابر سرشت واقعی اخلاق دست نیافتنی. درباره ی اخلاق، تنها گفته ی درست، گفته ی داناترین مردان باستان است:
اخلاقی بودن، یعنی زندگی کردن طبق سنت های اخلاقی کشور خویش.
اگر این گفته درست بود، نمیتوانستیم افلاطون را جزو داناترین مردان باستان محسوب کنیم؛ زیرا وی همواره این نظر را رد میکند و به آن حمله می برد. وی اعلام می دارد که بنا نهادن زندگی سیاسی و اخلاقی بر پایه ی سنت به معنی برپاداشتن آن بر ریگهای روان است.
افلاطون در کتاب خود، فیدروس میگوید:
هر کسی که به قدرت سنت اعتماد کند و فقط با عمل و رسم پیش برود، مانند کوری عمل میکند که باید با دست ساییدن راه خویش را بیابد. اما مسلماً او که مطالعه در روش علم (techne) را دنبال میکند نباید با کوران و کران مقایسه شود. او باید ستاره ی قطبی یعنی اصل راهنمای اندیشه و اعمالش را داشته باشد. سنت نمی تواند این نقش را ایفا کند؛ زیرا خودش کور است. سنت از قواعدی تبعیت میکند که نه میتواند آنها را بفهمد و نه توجیه شان کند. ایمان داشتن مطلق به سنت هرگز نمی تواند معیار زندگی اخلاقی راستین باشد. "
📘اسطوره دولت-ارنست کاسیرر-یدالله موقن📕
@cafe_andishe95
آنچه در اسطوره بالاترین مقام را دارد و بسیار محترم است، به سخن والنشتاین یکی از قهرمانان شیلر، «دیروز جاودان» است:
آنچه هماره بوده است
هماره باز میگردد
آنچه را تا امروز اعتبار بوده است
فردا هم اعتبار است.
شکستن قدرت «دیروز جاویدان» از نخستین و اصلی ترین وظایف نظریه ی سیاسی افلاطون شد. اما در این جا افلاطون میبایست قوی ترین مقاومت را درهم شکند، حتی در فلسفه ی جدید و حتی به وسیله ی مدافعان بزرگ خردگرایی، غالباً گفته میشود که رسم و عادت، سازندگان واقعی زندگی سیاسی و شرایط ضروری آن هستند. هگل در رساله ی تحقیقی خود که درباره ی روشهای علمی در بررسی حقوق طبیعی است میگوید:
تلاش فرد برای رسیدن به اخلاقی از آن خود، عبث و بیهوده است و بنابر سرشت واقعی اخلاق دست نیافتنی. درباره ی اخلاق، تنها گفته ی درست، گفته ی داناترین مردان باستان است:
اخلاقی بودن، یعنی زندگی کردن طبق سنت های اخلاقی کشور خویش.
اگر این گفته درست بود، نمیتوانستیم افلاطون را جزو داناترین مردان باستان محسوب کنیم؛ زیرا وی همواره این نظر را رد میکند و به آن حمله می برد. وی اعلام می دارد که بنا نهادن زندگی سیاسی و اخلاقی بر پایه ی سنت به معنی برپاداشتن آن بر ریگهای روان است.
افلاطون در کتاب خود، فیدروس میگوید:
هر کسی که به قدرت سنت اعتماد کند و فقط با عمل و رسم پیش برود، مانند کوری عمل میکند که باید با دست ساییدن راه خویش را بیابد. اما مسلماً او که مطالعه در روش علم (techne) را دنبال میکند نباید با کوران و کران مقایسه شود. او باید ستاره ی قطبی یعنی اصل راهنمای اندیشه و اعمالش را داشته باشد. سنت نمی تواند این نقش را ایفا کند؛ زیرا خودش کور است. سنت از قواعدی تبعیت میکند که نه میتواند آنها را بفهمد و نه توجیه شان کند. ایمان داشتن مطلق به سنت هرگز نمی تواند معیار زندگی اخلاقی راستین باشد. "
📘اسطوره دولت-ارنست کاسیرر-یدالله موقن📕
@cafe_andishe95
🛡یکی از مشهورترین اختلاف نظرها در تاریخ فلسفه معاصر گفتوگوی کوتاه و به عبارتی منازعه میان «پوپر» و «لودویگ ویتگنشتاین» در کمبریج بوده است. هر دو فیلسوف درباره ماهیت فلسفه اختلاف داشتند. «پوپر» معتقد به وجود فلسفه بود، اما «ویتگنشتاین» از معماها و بازیهای زبانی صحبت میکرد. این ملاقات کوتاه که گویا در ٢٥ اکتبر سال ١٩٤٦ و یکسال پس از پایان جنگ جهانی دوم اتفاق افتاده، یکی از پرمناقشهترین رویاروییهای دو فیلسوف برجسته و تأثیرگذار است.
روایتهای متناقض و فراوانی از این ملاقات کوتاه وجود دارد که تشخیص حقیقت را بسیار دشوار میکند. به روایت مورخان، در جریان جلسات هفتگی فلاسفه دانشگاهی انجمن علوم اخلاقی کمبریج، «پوپر» برای سخنرانی درباره وجود مسائل فلسفی دعوت شده بود.
ظاهرا با بالاگرفتن بحث میان دو فیلسوف، «ویتگنشتاین» به سمت شومینه رفته و سیخ شومینه را برداشته و به علامتی شبیه به تهدید به سمت «پوپر» در هوا تکان داده است.
روایت «پوپر» که در کتاب جستوجوی بیپایان در سال ١٩٧٤ منتشر شده است، میگوید «ویتگنشتاین» با حالتی عصبی با سیخ شومینه بازی میکرد. «ویتگنشتاین» از «پوپر» میخواهد یک مثال از قواعد اخلاقی ذکر کند.
«پوپر» میگوید:
«تهدید نکردن میهمان سخنران با سیخ شومینه».
طبق روایت «پوپر»، «ویتگنشتاین» از شنیدن این حرف برآشفت، سیخ را انداخت و در را محکم پشت سر خود کوبید و از اتاق بیرون رفت. اینکه پرونده این گفتوگوی مناقشهبرانگیز هنوز پس از گذشت ٧٠ سال بسته نشده، بیانگر آن است که بحث و تبادلنظر میان اندیشمندان تا به چه حد زیر ذرهبین است و البته به ما نشان میهد فیلسوفان بزرگ نیز ممکن است از کوره در بروند و نظرات مخالف خود را برنتابند.
رامین کتاب
@cafe_andishe95
روایتهای متناقض و فراوانی از این ملاقات کوتاه وجود دارد که تشخیص حقیقت را بسیار دشوار میکند. به روایت مورخان، در جریان جلسات هفتگی فلاسفه دانشگاهی انجمن علوم اخلاقی کمبریج، «پوپر» برای سخنرانی درباره وجود مسائل فلسفی دعوت شده بود.
ظاهرا با بالاگرفتن بحث میان دو فیلسوف، «ویتگنشتاین» به سمت شومینه رفته و سیخ شومینه را برداشته و به علامتی شبیه به تهدید به سمت «پوپر» در هوا تکان داده است.
روایت «پوپر» که در کتاب جستوجوی بیپایان در سال ١٩٧٤ منتشر شده است، میگوید «ویتگنشتاین» با حالتی عصبی با سیخ شومینه بازی میکرد. «ویتگنشتاین» از «پوپر» میخواهد یک مثال از قواعد اخلاقی ذکر کند.
«پوپر» میگوید:
«تهدید نکردن میهمان سخنران با سیخ شومینه».
طبق روایت «پوپر»، «ویتگنشتاین» از شنیدن این حرف برآشفت، سیخ را انداخت و در را محکم پشت سر خود کوبید و از اتاق بیرون رفت. اینکه پرونده این گفتوگوی مناقشهبرانگیز هنوز پس از گذشت ٧٠ سال بسته نشده، بیانگر آن است که بحث و تبادلنظر میان اندیشمندان تا به چه حد زیر ذرهبین است و البته به ما نشان میهد فیلسوفان بزرگ نیز ممکن است از کوره در بروند و نظرات مخالف خود را برنتابند.
رامین کتاب
@cafe_andishe95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗝ایلان ماسک یک راز بزرگ در زندگی خود که باعث حمایت همه جانبه اش از ترامپ شد را فاش کرد
ایلان ماسک در مصاحبه با جردن پیترسون (روانشناس کانادایی) گفت:
پسر بزرگم خاویر به علت تبلیغات شیطانی چپها ترنس شد و من قبل از آنکه متوجه بشم مجبور شدم اسنادی رو امضا کنم، اونها بهش داروی جلوگیری کننده از بلوغ جنسی دادند که در واقع داروهای مخدر قوی هست و این باعث افسردگی و از بین رفتن پسرم شد.
بعد از اون تصمیم گرفتم تا نابودی کامل این ایدئولوژی شیطانی woke بجنگم.
@cafe_andishe95
ایلان ماسک در مصاحبه با جردن پیترسون (روانشناس کانادایی) گفت:
پسر بزرگم خاویر به علت تبلیغات شیطانی چپها ترنس شد و من قبل از آنکه متوجه بشم مجبور شدم اسنادی رو امضا کنم، اونها بهش داروی جلوگیری کننده از بلوغ جنسی دادند که در واقع داروهای مخدر قوی هست و این باعث افسردگی و از بین رفتن پسرم شد.
بعد از اون تصمیم گرفتم تا نابودی کامل این ایدئولوژی شیطانی woke بجنگم.
@cafe_andishe95
🎨به باور کانت زیبایی شناسی پیش و بیش از هر چیز کاوشی است دربارهٔ نحوهٔ کارکرد ذهن مان و طرق معرفت شناختی دسترسی آن به جهان، احکام زیبایی شناختی، احکامی ذوقی اند که خود عبارت است از (قوهٔ داوری یک عین یا نوعی تصور از طریق احساس رضایت یا عدم رضایت) که در آن ( موضوع چنین رضایتی را زیبا می نامیم)، کانت سه قوه برای ذهن به طور کلی در نظر میگیرد که هر یک «قوه شناخت»، «اصول پیشین» و کارکردهای مخصوص به خود را دارد. در حالی که فاهمه (Verstand) حامل اصول تقویمی پیشین برای قوه شناخت است وقتی شناخت به طبیعت اطلاق شود و عقل (Vemunft) حامل اصول قوه میل است وقتی میل به آزادی اطلاق شود، قوه حکم (Urteil) حامل اصول احساس لذت یا الم زیبایی شناختی است. یکی از اهداف اصلی نقد قوه حکم جدا سازی و مشخص کردن این اصول پیشین است.
همان طور که خواهیم دید این کاری است بس دشوار، به خصوص در پرتو ادعایی مبنی بر اینکه هیچ اصل عینی برای ذوق ممکن نیست.
بدین ترتیب کانت، در نگاهی کلی بنا دارد ثابت کند که ما از چه چیزی می توانیم شناخت کسب کنیم، یا، آن بیرون چیست برایمان که بتوانیم بدانیم و بشناسیم: تا کجا، اگر اصلاً چنین چیزی ممکن باشد، وجوه ذهنی تجربه حدود آنچه به طور مشروع و معتبر درباره جهان عینی می توانیم گفت را مشخص میکنند؟
پس شاید حیرت انگیز باشد که کانت نقد سوم را با ترسیم تمایزی دقیق و واضح میان احکام زیبایی شناختی و شناختی آغاز می کند و تأکید دارد که احکام درباره زیبایی همان اهداف شناختی احکام عادی را ندارند و نمی توانند مانند آنها به شناخت منتهی شوند. این بدان معنی نیست که حکم زیبایی شناختی که کانت آن را به نوبهٔ خود در زمره احکام تأملی قرار داده است نمی تواند نشانی از احکام شناختی داشته باشد - همچنین این نشان نمی دهد که احکام زیبایی شناختی [حسانی]، علی رغم اینکه احکام ذوقی اند، تمام خصایص و ویژگی های دیگر انواع احکام مبتنی بر حواس را دارند.
متفکران بزرگ زیبایی شناسی، ص ۸۰
الیزابت شلکنز-آرسین
@cafe_andishe95
همان طور که خواهیم دید این کاری است بس دشوار، به خصوص در پرتو ادعایی مبنی بر اینکه هیچ اصل عینی برای ذوق ممکن نیست.
بدین ترتیب کانت، در نگاهی کلی بنا دارد ثابت کند که ما از چه چیزی می توانیم شناخت کسب کنیم، یا، آن بیرون چیست برایمان که بتوانیم بدانیم و بشناسیم: تا کجا، اگر اصلاً چنین چیزی ممکن باشد، وجوه ذهنی تجربه حدود آنچه به طور مشروع و معتبر درباره جهان عینی می توانیم گفت را مشخص میکنند؟
پس شاید حیرت انگیز باشد که کانت نقد سوم را با ترسیم تمایزی دقیق و واضح میان احکام زیبایی شناختی و شناختی آغاز می کند و تأکید دارد که احکام درباره زیبایی همان اهداف شناختی احکام عادی را ندارند و نمی توانند مانند آنها به شناخت منتهی شوند. این بدان معنی نیست که حکم زیبایی شناختی که کانت آن را به نوبهٔ خود در زمره احکام تأملی قرار داده است نمی تواند نشانی از احکام شناختی داشته باشد - همچنین این نشان نمی دهد که احکام زیبایی شناختی [حسانی]، علی رغم اینکه احکام ذوقی اند، تمام خصایص و ویژگی های دیگر انواع احکام مبتنی بر حواس را دارند.
متفکران بزرگ زیبایی شناسی، ص ۸۰
الیزابت شلکنز-آرسین
@cafe_andishe95
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
☑️ سرمایهداری زالوصفت یا حکومت عدل علی؟ مقایسهای گذرا میان مدارس ایران و آمریکا
🔹نجات بهرامی
@cafe_andishe95
🔹نجات بهرامی
@cafe_andishe95