🪙نورته، پایان تاریخ☄️
Norte, the End of History
🎥 یک فیلم فیلیپینی خاص و طولانی از Lav Diaz سال 2013 است که اقتباسی از رمان جنایت و مکافات داستایوفسکی است
کارگردان با هوشمندی در ابتدای فیلم از داستایوفسکی فراتر می رود و آفت دوره زیست خود را نقد میکند:پست مدرنیسم، اخلاق ستیزی ملهم از امثال نیچه
"داستان فیلم دربارهٔ سه شخصیتی است که داستانهایشان به صورت موازی به هم مرتبط است. فابیان پرترهای از یک یاغی (و به زعمِ خود هنرمند) است ــ یک فیلسوف ناچیز یا یک سالوس تمامعیار ــ که کاری ندارد جز ایراد خطابههای خیالبافانه، در همان حال که خود را از هرچه که نشانی از عملگرایی جدی دارد دور نگاه داشته است؛ با این حال فابیان تحت شرایطی ناگزیر از ارتکاب به یک عملِ آنیِ آنارشیستیِ قتل میشود."
و همین فرد بی اخلاق که همه ارزشهای اخلاق را خار و حقیر میکند است که دست به شنیعترین جنایتها می زند.
5 دقیقه ابتدایی فیلم را کاملا به بحث فلسفی اخلاق اختصاص داده که استاد و دوستش فابیان بی اخلاق را افشا میکنند.فابیانی که به ظاهر شیک و آوانگارد به نظر می آید اما از درون پوچ و تهی شده. که در زیر می خوانیم:
فابیان:این سیاست جدیده.پنداری جدید، ایدئولوژی جدید.سیاست قرن بیست و یکمی
▪️▪️دوست استاد:این هنوز هم پست مدرنیته است.
ف)هنوز اولشه ، اما بیشتر از این پست مدرنیه است
▪️استاد:چطور این رو قبول می کنی؟ این بی قانونیه.حکومت بی حکومت، آزادی مطلق فردی.این از مد افتاده
ف)این آرمانیه.اما بیشتر از این حرفاست.حقیقت مرده، معنا هم همینطور
▪️مرگ حقیقت، مرگ معنا، مسئولیت پذیری دیگه تموم؟
ف)سطح جدیدی از مسئولیت پذیری.سطح جدیدی از پذیرش، سطح جدیدی از درک
▪️این چه سطحیه؟
ف)فراتر از همه چیزه
▪️همه چیز رو تعریف کن
ف)نابودی افسانه اصل و منشاء/نابودی اصل.
همه چیز کاملا شکست خورده است
▪️ضد بی قانونی.ضد وجود گرایی.ضد خدا
.ضد همه چیز
خدای من ، فابین ؛ تو ی مخالفت گرای بی منطقی
یا فقط ی مجرم.یه مفسد؟ نه.بی خوابی زده به سرت.درست مثل من
ف)نه منظورمون متوجه نشدی
بی خواب نیستم،باشه؟ و مسخره هم نمیکنم
▪️بی قانون به داوطلب بودن و مشارکت اعتقاد داره
نه فشار نه اجبار.وجود گرا آدم آزاد و مسئولیت پذیریه.که نبوغش از توانایی های خودش میاد.
ف)آدم خدایی، نه وایسا . مثل این..باشه.اساسا غریزه بر عقل غلبه کرده.نا دلیل برای وجود از بین بردن تمام عناصره
این از بین بردن اخلاقیاته
یا از بین بردن هر چیزی که برای اخلاقیات مضره
تفاوت بین خوب و بد مشخصه
اما خوب و بد باید از بین بره که مطلقه
▪️▪️این دیدگاه غیر اخلاقیه.خیلی انتزاعیه.هر چیزی که مطلق باشه غیر اخلاقیه
ف)چیزی که مطلقه نیاز به از بین بردنه چیزیه که غلطه
▪️▪️چی غلطه؟
▪️اخلاقیات سطح های زیادی دارره فابین.و صحبت های زیادی در مورد مسائل مربوط به اخلاقیات
ف)پس اولین باش
این غریزه اصلیه. حرف عموم.تو خوب رو از بد می شناسی چی ضروریه ! چی پایه ایه!بیا به چیزایی که این احمق های فیلسوف میگن تکیه نکینم.
▪️دلیل و منطق هنوز هم مهمن فابین!
اخلاق.
حقیقت یا دنبال حقیقت بودن ضروری میمونن.
این پسا حقیقتی که میگی خطرناکه.
برگشتن به دوران تاریکیه.ترسناکه. وحشیانه است.
@cafe_andishe95
Norte, the End of History
🎥 یک فیلم فیلیپینی خاص و طولانی از Lav Diaz سال 2013 است که اقتباسی از رمان جنایت و مکافات داستایوفسکی است
کارگردان با هوشمندی در ابتدای فیلم از داستایوفسکی فراتر می رود و آفت دوره زیست خود را نقد میکند:پست مدرنیسم، اخلاق ستیزی ملهم از امثال نیچه
"داستان فیلم دربارهٔ سه شخصیتی است که داستانهایشان به صورت موازی به هم مرتبط است. فابیان پرترهای از یک یاغی (و به زعمِ خود هنرمند) است ــ یک فیلسوف ناچیز یا یک سالوس تمامعیار ــ که کاری ندارد جز ایراد خطابههای خیالبافانه، در همان حال که خود را از هرچه که نشانی از عملگرایی جدی دارد دور نگاه داشته است؛ با این حال فابیان تحت شرایطی ناگزیر از ارتکاب به یک عملِ آنیِ آنارشیستیِ قتل میشود."
و همین فرد بی اخلاق که همه ارزشهای اخلاق را خار و حقیر میکند است که دست به شنیعترین جنایتها می زند.
5 دقیقه ابتدایی فیلم را کاملا به بحث فلسفی اخلاق اختصاص داده که استاد و دوستش فابیان بی اخلاق را افشا میکنند.فابیانی که به ظاهر شیک و آوانگارد به نظر می آید اما از درون پوچ و تهی شده. که در زیر می خوانیم:
فابیان:این سیاست جدیده.پنداری جدید، ایدئولوژی جدید.سیاست قرن بیست و یکمی
▪️▪️دوست استاد:این هنوز هم پست مدرنیته است.
ف)هنوز اولشه ، اما بیشتر از این پست مدرنیه است
▪️استاد:چطور این رو قبول می کنی؟ این بی قانونیه.حکومت بی حکومت، آزادی مطلق فردی.این از مد افتاده
ف)این آرمانیه.اما بیشتر از این حرفاست.حقیقت مرده، معنا هم همینطور
▪️مرگ حقیقت، مرگ معنا، مسئولیت پذیری دیگه تموم؟
ف)سطح جدیدی از مسئولیت پذیری.سطح جدیدی از پذیرش، سطح جدیدی از درک
▪️این چه سطحیه؟
ف)فراتر از همه چیزه
▪️همه چیز رو تعریف کن
ف)نابودی افسانه اصل و منشاء/نابودی اصل.
همه چیز کاملا شکست خورده است
▪️ضد بی قانونی.ضد وجود گرایی.ضد خدا
.ضد همه چیز
خدای من ، فابین ؛ تو ی مخالفت گرای بی منطقی
یا فقط ی مجرم.یه مفسد؟ نه.بی خوابی زده به سرت.درست مثل من
ف)نه منظورمون متوجه نشدی
بی خواب نیستم،باشه؟ و مسخره هم نمیکنم
▪️بی قانون به داوطلب بودن و مشارکت اعتقاد داره
نه فشار نه اجبار.وجود گرا آدم آزاد و مسئولیت پذیریه.که نبوغش از توانایی های خودش میاد.
ف)آدم خدایی، نه وایسا . مثل این..باشه.اساسا غریزه بر عقل غلبه کرده.نا دلیل برای وجود از بین بردن تمام عناصره
این از بین بردن اخلاقیاته
یا از بین بردن هر چیزی که برای اخلاقیات مضره
تفاوت بین خوب و بد مشخصه
اما خوب و بد باید از بین بره که مطلقه
▪️▪️این دیدگاه غیر اخلاقیه.خیلی انتزاعیه.هر چیزی که مطلق باشه غیر اخلاقیه
ف)چیزی که مطلقه نیاز به از بین بردنه چیزیه که غلطه
▪️▪️چی غلطه؟
▪️اخلاقیات سطح های زیادی دارره فابین.و صحبت های زیادی در مورد مسائل مربوط به اخلاقیات
ف)پس اولین باش
این غریزه اصلیه. حرف عموم.تو خوب رو از بد می شناسی چی ضروریه ! چی پایه ایه!بیا به چیزایی که این احمق های فیلسوف میگن تکیه نکینم.
▪️دلیل و منطق هنوز هم مهمن فابین!
اخلاق.
حقیقت یا دنبال حقیقت بودن ضروری میمونن.
این پسا حقیقتی که میگی خطرناکه.
برگشتن به دوران تاریکیه.ترسناکه. وحشیانه است.
@cafe_andishe95
◻️کانت معتقد است اگر خداوند در اندیشه و زندگی ما جایی داشته باشد، موجودی نیست که بشود وجودش را با برهان عقلی اثبات کرد.
تاریخ فلسفه غرب، جلد سوم، ص ۱۵۲
آنتونی کنی-آرسین
@cafe_andishe95
تاریخ فلسفه غرب، جلد سوم، ص ۱۵۲
آنتونی کنی-آرسین
@cafe_andishe95
🚩چارچوب ادراکی مائو تسه دونگ رهبر کمونیست چین⚫️
(همان اشتباهات ج.ا)
☑️پیش از آغاز اصلاحات، نگرشهای مائو که عمدتاً برگرفته از ایدئولوژی مارکسیسم– لنینیسم بود بر مناسبات این کشور با سایر کشورها و به ویژه آمریکا سایه انداخته بود و سیاست چین را تا زمان مرگ مائو و به قدرت رسیدن دنگ، بهطور کامل تحت سیطره خود داشت.
❌شاخص هایی نظیر مبارزه دائمِ ایدئولوژیکی با دشمنان داخلی و خارجِیِ انقلاب، اقتصاد دستوری و متمرکز مبتنی بر ایدئولوژی مارکسیستی، تأکید جبرگرایانه بر ایدئولوژی مارکسیستی-لنینیستی، نفی تجارت و جذب سرمایه گذاری خارجی، تقدم تعهد ایدئولوژیک بر تخصص گرایی، مبارزه ایدئولوژیک با سرمایه داری و بورژوازی داخلی و تقدم کار ایدئولوژیک و سیاسی بر کار اقتصادی ازجمله کدها و یا شاخصهایی هستند که اولویت اهداف ایدئولوژیک در اندیشه مائو را نشان میدهد:
ما باید برای حفظ انقلاب و مبارزه با دشمنان داخلی و خارجی با متحدان خود در سطح بینالمللی و اول از همه با اتحاد جماهیر شوروی متحد شویم.
◾️ دشمنان ما کیستاند؟ دوستان ما کدامند؟ این مسئله ای است که در انقلاب دارای اهمیت درجه اول است... کلیة دیکتاتورهای نظامی، بوروکراتیکها، کمپرادورها و ملاکین بزرگ که متحدین امپریالیسم هستند، دشمنان ما هستند.
◾️کار انقلابی ما به پایان نرسیده است. امپریالیستها و مرتجعین داخلی مسلماً به آسانی بر شکست خویش صحه نمیگذارند و تا آخرین دم میجنگند.
☑️اقتصاد متمرکز و دستوری مبتنی بر ایدئولوژی
مارکسیستی :
◾️اکنون ما درگیر نبرد برای سوسیالیسم هستیم و برای به سرانجام رساندن صنعتی کردن سوسیالیستی و دگرگونی سوسیالیستی کشاورزی، صنایع دستی و صنایع سرمایه داری و بازرگانی میجنگیم. این وظیفه ای است که برای تمام ملت تعیین گشته.
◾️ از آنجا که دهقانان میانه حال از انگشتنما شدن بیش از حد و از اینکه مبادا مایملکشان اشتراکی شود هراس دارند، برخی افراد شعار مالکیت خصوصی را حفظ کنید سر میدهند تا خیال اینگونه دهقانان را راحت کنند؛ اما این شعار درست نیست. ما در عوض یک گذار قدم به قدم به سوسیالیسم را پیشنهاد کرده ایم.
راه سوسیالیستی یگانه راه برای کشاورزی است. وظیفه مرکزی حزب در مناطق روستایی این است که جنبشهای کمک متقابل و تعاون را گسترش دهد.
🔻تأکید جبرگرایانه بر ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم
▪️اساس تئوریکی که افکار ما را هدایت میکند مارکسیسم -لنینیسم است.
◾️ قاطعانه و شجاعانه برای آرمان کبیر سوسیالیسم نبرد کنید. هر گفتار یا کرداری که با سوسیالیسم مغایرت داشته باشد، کاملاً نادرست است.
◼️ کمونیسم کاملترین، مترقیترین، انقلابیترین و منطقیترین سیستمی است که تاریخ بشر تاکنون به خود دیده است.
◼️ سراسر نظام اجتماعی سوسیالیستی جایگزین سیستم سرمایهداری خواهد شد؛ این قانونی است عینی و مستقل از اراده انسان.
🔻نفی تجارت و جذب سرمایه گذاری خارجی :
وابستگی به کشورهای خارجی درزمینه غذا، معادل اجازه دادن به دشمن برای دست گذاشتن بر گلوی ملت است
تقدم تعهد ایدئولوژیک بر تخصص گرایی :سرخ بودن بهتر از متخصص بودن است
مبارزه ایدئولوژیک با سرمایه داری و بورژوازی داخلی-
◾️برای اینکه در کشور ما نتیجه مبارزه ایدئولوژیک بین سوسیالیسم و کاپیتالیسم معین شود، هنوز مدتها وقت لازم است و این امر نباید موجب نادیده گرفتن ضرورت مبارزه ایدئولوژیک گردد.
◾️ما علیه ایدئولوژی بورژوازی و خرده بورژوازی هنوز مبارزه ای بس طولانی در پیش داریم. عدم درک این حقیقت و دست کشیدن از مبارزه ایدئولوژیک خطاست.
◾️ بورژوازی کمپرادور همیشه یک سگ زنجیری امپریالیسم بوده است و آماج حملة انقلاب میباشد
تقدم کار ایدئولوژیک و سیاسی بر کار اقتصادی :
◾️تعاونیها باید بر انجام کار سیاسی تأکید داشته باشند. شرط اساسی کار سیاسی این است که بهطور دائم دهقانان را با ایدئولوژی سوسیالیستی سیراب سازیم و تمایلات سرمایهداری را انتقاد کنیم.
◼️ در میان دهقانان مرفه گرایشهای جدی بهسوی سرمایه داری وجود دارد. اگر به کوچکترین نحوی کار سیاسی و ایدئولوژیک در میان دهقانان را نه تنها در دورۀ دگرگونی تعاونی بلکه پس از آن هم تا مدت طولانی فراموش کنیم، این گرایشهای شیوع خواهند یافت.
▪️ کار سیاسی نیروی حیاتی هر کار اقتصادی است... جنبش تعاونی کشاورزی از آغاز یک مبارزه سخت ایدئولوژیک و سیاسی بوده است. تعاونی بدون گذار از این مبارزه، نمیتواند به وجود آید
@cafe_andishe95
(همان اشتباهات ج.ا)
☑️پیش از آغاز اصلاحات، نگرشهای مائو که عمدتاً برگرفته از ایدئولوژی مارکسیسم– لنینیسم بود بر مناسبات این کشور با سایر کشورها و به ویژه آمریکا سایه انداخته بود و سیاست چین را تا زمان مرگ مائو و به قدرت رسیدن دنگ، بهطور کامل تحت سیطره خود داشت.
❌شاخص هایی نظیر مبارزه دائمِ ایدئولوژیکی با دشمنان داخلی و خارجِیِ انقلاب، اقتصاد دستوری و متمرکز مبتنی بر ایدئولوژی مارکسیستی، تأکید جبرگرایانه بر ایدئولوژی مارکسیستی-لنینیستی، نفی تجارت و جذب سرمایه گذاری خارجی، تقدم تعهد ایدئولوژیک بر تخصص گرایی، مبارزه ایدئولوژیک با سرمایه داری و بورژوازی داخلی و تقدم کار ایدئولوژیک و سیاسی بر کار اقتصادی ازجمله کدها و یا شاخصهایی هستند که اولویت اهداف ایدئولوژیک در اندیشه مائو را نشان میدهد:
ما باید برای حفظ انقلاب و مبارزه با دشمنان داخلی و خارجی با متحدان خود در سطح بینالمللی و اول از همه با اتحاد جماهیر شوروی متحد شویم.
◾️ دشمنان ما کیستاند؟ دوستان ما کدامند؟ این مسئله ای است که در انقلاب دارای اهمیت درجه اول است... کلیة دیکتاتورهای نظامی، بوروکراتیکها، کمپرادورها و ملاکین بزرگ که متحدین امپریالیسم هستند، دشمنان ما هستند.
◾️کار انقلابی ما به پایان نرسیده است. امپریالیستها و مرتجعین داخلی مسلماً به آسانی بر شکست خویش صحه نمیگذارند و تا آخرین دم میجنگند.
☑️اقتصاد متمرکز و دستوری مبتنی بر ایدئولوژی
مارکسیستی :
◾️اکنون ما درگیر نبرد برای سوسیالیسم هستیم و برای به سرانجام رساندن صنعتی کردن سوسیالیستی و دگرگونی سوسیالیستی کشاورزی، صنایع دستی و صنایع سرمایه داری و بازرگانی میجنگیم. این وظیفه ای است که برای تمام ملت تعیین گشته.
◾️ از آنجا که دهقانان میانه حال از انگشتنما شدن بیش از حد و از اینکه مبادا مایملکشان اشتراکی شود هراس دارند، برخی افراد شعار مالکیت خصوصی را حفظ کنید سر میدهند تا خیال اینگونه دهقانان را راحت کنند؛ اما این شعار درست نیست. ما در عوض یک گذار قدم به قدم به سوسیالیسم را پیشنهاد کرده ایم.
راه سوسیالیستی یگانه راه برای کشاورزی است. وظیفه مرکزی حزب در مناطق روستایی این است که جنبشهای کمک متقابل و تعاون را گسترش دهد.
🔻تأکید جبرگرایانه بر ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم
▪️اساس تئوریکی که افکار ما را هدایت میکند مارکسیسم -لنینیسم است.
◾️ قاطعانه و شجاعانه برای آرمان کبیر سوسیالیسم نبرد کنید. هر گفتار یا کرداری که با سوسیالیسم مغایرت داشته باشد، کاملاً نادرست است.
◼️ کمونیسم کاملترین، مترقیترین، انقلابیترین و منطقیترین سیستمی است که تاریخ بشر تاکنون به خود دیده است.
◼️ سراسر نظام اجتماعی سوسیالیستی جایگزین سیستم سرمایهداری خواهد شد؛ این قانونی است عینی و مستقل از اراده انسان.
🔻نفی تجارت و جذب سرمایه گذاری خارجی :
وابستگی به کشورهای خارجی درزمینه غذا، معادل اجازه دادن به دشمن برای دست گذاشتن بر گلوی ملت است
تقدم تعهد ایدئولوژیک بر تخصص گرایی :سرخ بودن بهتر از متخصص بودن است
مبارزه ایدئولوژیک با سرمایه داری و بورژوازی داخلی-
◾️برای اینکه در کشور ما نتیجه مبارزه ایدئولوژیک بین سوسیالیسم و کاپیتالیسم معین شود، هنوز مدتها وقت لازم است و این امر نباید موجب نادیده گرفتن ضرورت مبارزه ایدئولوژیک گردد.
◾️ما علیه ایدئولوژی بورژوازی و خرده بورژوازی هنوز مبارزه ای بس طولانی در پیش داریم. عدم درک این حقیقت و دست کشیدن از مبارزه ایدئولوژیک خطاست.
◾️ بورژوازی کمپرادور همیشه یک سگ زنجیری امپریالیسم بوده است و آماج حملة انقلاب میباشد
تقدم کار ایدئولوژیک و سیاسی بر کار اقتصادی :
◾️تعاونیها باید بر انجام کار سیاسی تأکید داشته باشند. شرط اساسی کار سیاسی این است که بهطور دائم دهقانان را با ایدئولوژی سوسیالیستی سیراب سازیم و تمایلات سرمایهداری را انتقاد کنیم.
◼️ در میان دهقانان مرفه گرایشهای جدی بهسوی سرمایه داری وجود دارد. اگر به کوچکترین نحوی کار سیاسی و ایدئولوژیک در میان دهقانان را نه تنها در دورۀ دگرگونی تعاونی بلکه پس از آن هم تا مدت طولانی فراموش کنیم، این گرایشهای شیوع خواهند یافت.
▪️ کار سیاسی نیروی حیاتی هر کار اقتصادی است... جنبش تعاونی کشاورزی از آغاز یک مبارزه سخت ایدئولوژیک و سیاسی بوده است. تعاونی بدون گذار از این مبارزه، نمیتواند به وجود آید
@cafe_andishe95
☑️نتیجه:ناکامی مائو در برنامه های توسعه نظیر «جهش بزرگ به جلو» و یا «راه رفتن با دو پا» نشان میدهندکه اقدامات وی با اصول اقتصادی و محیط عملیاتیِ داخل و خارج انطباق نداشت و موجب مقاومت هایی از سوی مردم به ویژه در منطقه سینکیان، لهاسا و تبت شد .در دوره انقلاب فرهنگی نیز، بسیاری ازجمله چوئن لای که برای مدت طولانی نخست وزیر و دیپلمات ارشد او بود، قربانی پاکسازی های بیرحمانه قرار گرفتند
امیرمحمد حاجی یوسفی-سید مهدی حبیبی
@cafe_andishe95
امیرمحمد حاجی یوسفی-سید مهدی حبیبی
@cafe_andishe95
🕊امانوئل كانت به مفهوم فرديت كه با مفهوم آزادي تلازم دارد توجه كافي داشت و البته آزادي مورد نظر وي همچون ساير احكام اخلاقي، از سنخ اموري نيست كه قابل استنباط با عقل نظري باشد و تحصيل آنها، صرفاً با عقل عملي امكانپذير است. دستيابي به اين آزادي، متضمن استقلال انسان در برابر سيطره هر ابرقدرت دروني، بيروني و قيود تحميلي است. كانت در كليت تفكر خود با ميليتاريسم (نظاميگري) و كاربست قوه قهريه مخالفت ورزيده و هدف عقلاني هر جنگ را صلح ميشمارد. به نظر وي هرچه ويرانگري جنگ كمتر و شرايط صلحي كه طرف پيروز تحميل ميكند از انتقامجويي كمتري برخوردار باشد، صلح به دست آمده ميتواند طولانيتر و مطمئنتر باشد و صلح مطمئن سومند نسبتاً پايدار، تنها هدف معقول در هر جنگي است. مهمترين دغدغه فكري كانت در اين باب، شناسايي شرايط عملي استقرار صلح جاودانه است ولي به رغم پذيرش ضرورت اعمال زور براي حمايت از قانون در دولتهاي مستقر، انديشه اعمال زور را براي حفظ نظم بينالمللي – چه از نظر منطقي و چه از حيث عملي – بيهوده تلقي ميكند. استقرار نظم بينالمللي از نظر كانت، آنگاه ميسور است كه حكومتها آزادانه از به راه انداختن جنگ عليه يكديگر چشمپوشي كنند. نكته لازمالذكر اين است كه كانت به رغم آنكه جنگ را سرچشمه همه شرها و تباهيهاي اخلاقي شمرده است اما در عين حال بر اين نكته اصرار داشته كه هر شهروندي بايد آماده دفاع از كشورش در برابر تجاوز خارجي باشد و در عين حال كه جنگ از نظر او، شكل حاد خودپرستي طبيعي است اما دفاع از خود را – چه در مقياس ملي و چه شخصي – واكنشي طبيعي و ضروري ميدانسته است.
از ديگر فيلسوفان آلماني كه به مقوله جنگ پرداخته و در عين حال بر خلاف كانت، در زمره ستايشگران بيپرواي جنگ به شمار ميرود، هگل است.
💥هگل
وي براي جنگ «خصوصيت تعالي دهنده» قائل است. به نظر هگل، جنگهاي داخلي ناشي از تعارضات بين جامعه مدني (شهرها و شهروندان) و جامعه سياسي (حكومت و دستگاه اداري) بوده و «چون هيچگونه حكم گزار ميان ملتها وجود ندارد، واپسين چاره براي تسويه اختلافات ميان كشورها زور است». هگل از خصيصه متمدن كننده خشونت دفاع ميكند؛ خشونت، لحظهاي است كه دولت به اوج خودآگاهي ميرسد. هگل ناپلئون را تا موقعي كه شكست نخورده بود، ميستود و او را تجلي روح عام در سيماي مردم سلحشور ميدانست.
🔥مسئله جنگ در حوزه فلسفه پست مدرنيستي و نيز اشاره به نظريات ويلهلم نيچه در باب جنگ و صلح، خالي از فايده نيست.
آثار نيچه سرشار از عباراتي است كه در تمجيد جنگ نگاشته شده است؛ «شما بايد صلح را مانند ابزاري براي جنگهاي جديد دوست بداريد و كوتاه مدتترين صلح را انتخاب كنيد… شما ميگوييد كه انگيزه خوب، جنگ را شروع ميكند. من به شما ميگويم جنگ خوب، هر انگيزهاي شروع ميكند».
به نظر نيچه، جنگ بايد بيرحمانه و عاري از ترحم باشد تا نتيجه حاصل شود. تهور، سنگدلي، دلاوري، خدعه، هشياري، درك كلام و قدرت، تنها فضيلتهايي هستند كه در جنگ پسنديدهاند. وي در كتاب «تبارشناسي اخلاق»، بيش از هر چيز درباره واژههاي «عالي»، «با ارزش» و «خوب» سخن رانده و همه اينها را تلخيص و تعريفي از مرد جنگي با صفات بيرحمانهاش ميداند؛ كسي كه شيپور بر لب از فتح به فتح و از جنگ به جنگ و از خرابي به خرابي ميرود و از هيچ قاعدهاي جز هوش خود پيروي نميكند و كلاهخود زره، شمشير و شجاعتاش را يگانه نگهبان خود ميشمارد. وي تسليم در برابر تنعم و رفاه را مانع بزرگي براي انسان دانسته و به زعم او، بايد رنج كشيدن و مردن را آموخت و جنگ بهترين آزمون، مسابقهاي عادلانه و بيطرفانه و تنها رقابت ممكن است.
از جنگ و صلح در نگاه فیلسوفان.عبدالحمید ضیایی
@cafe_andishe95
از ديگر فيلسوفان آلماني كه به مقوله جنگ پرداخته و در عين حال بر خلاف كانت، در زمره ستايشگران بيپرواي جنگ به شمار ميرود، هگل است.
💥هگل
وي براي جنگ «خصوصيت تعالي دهنده» قائل است. به نظر هگل، جنگهاي داخلي ناشي از تعارضات بين جامعه مدني (شهرها و شهروندان) و جامعه سياسي (حكومت و دستگاه اداري) بوده و «چون هيچگونه حكم گزار ميان ملتها وجود ندارد، واپسين چاره براي تسويه اختلافات ميان كشورها زور است». هگل از خصيصه متمدن كننده خشونت دفاع ميكند؛ خشونت، لحظهاي است كه دولت به اوج خودآگاهي ميرسد. هگل ناپلئون را تا موقعي كه شكست نخورده بود، ميستود و او را تجلي روح عام در سيماي مردم سلحشور ميدانست.
🔥مسئله جنگ در حوزه فلسفه پست مدرنيستي و نيز اشاره به نظريات ويلهلم نيچه در باب جنگ و صلح، خالي از فايده نيست.
آثار نيچه سرشار از عباراتي است كه در تمجيد جنگ نگاشته شده است؛ «شما بايد صلح را مانند ابزاري براي جنگهاي جديد دوست بداريد و كوتاه مدتترين صلح را انتخاب كنيد… شما ميگوييد كه انگيزه خوب، جنگ را شروع ميكند. من به شما ميگويم جنگ خوب، هر انگيزهاي شروع ميكند».
به نظر نيچه، جنگ بايد بيرحمانه و عاري از ترحم باشد تا نتيجه حاصل شود. تهور، سنگدلي، دلاوري، خدعه، هشياري، درك كلام و قدرت، تنها فضيلتهايي هستند كه در جنگ پسنديدهاند. وي در كتاب «تبارشناسي اخلاق»، بيش از هر چيز درباره واژههاي «عالي»، «با ارزش» و «خوب» سخن رانده و همه اينها را تلخيص و تعريفي از مرد جنگي با صفات بيرحمانهاش ميداند؛ كسي كه شيپور بر لب از فتح به فتح و از جنگ به جنگ و از خرابي به خرابي ميرود و از هيچ قاعدهاي جز هوش خود پيروي نميكند و كلاهخود زره، شمشير و شجاعتاش را يگانه نگهبان خود ميشمارد. وي تسليم در برابر تنعم و رفاه را مانع بزرگي براي انسان دانسته و به زعم او، بايد رنج كشيدن و مردن را آموخت و جنگ بهترين آزمون، مسابقهاي عادلانه و بيطرفانه و تنها رقابت ممكن است.
از جنگ و صلح در نگاه فیلسوفان.عبدالحمید ضیایی
@cafe_andishe95
🌲دیگر نباید در جستجوی فرد صالح باشیم؛
بلکه باید در جستجوی آن باشیم که چگونه حکومت کنیم...
📗جان لاک مقدمه رساله دوم درباره حکومت
@cafe_andishe95
بلکه باید در جستجوی آن باشیم که چگونه حکومت کنیم...
📗جان لاک مقدمه رساله دوم درباره حکومت
@cafe_andishe95
🟥اخلاق؛ نظریه های اخلاق؛ فایده گرایی/اصالت سود (utilitarianism)
“ارزشِ اخلاقی” (moral value) با چه معیاری تعیین می گردد؟
فایدهگرایی/اصالت سود (utilitarianism) در پاسخ به این سؤال، از این آموزه سخن می گوید که آنچه سودمند باشد نیک است و، در نتیجه، ارزشِ اخلاقیِ هر عملی با سودمندی نتیجهاش تعیین میشود.
اصطلاح «فایدهگرایی» به نحو مشخصتر به این گزاره اطلاق میشود که هدفِ متعالیِ عملِ اخلاقی و شالودهای که همۀ موازین اخلاقی باید بر آن استوار باشند، عبارت است از: «تأمین بیشترین خوشی یا رضایت برای بیشترین تعداد.»
این هدف را معیار نهایی ارزیابی همۀ نهادهای اجتماعی بهعنوان خوب یا بد نیز به شمار آوردهاند.
این نظریه، در آراء افراد زیر به چشم می خورد:
1 – فرانسیس هاچسون (Francis Hutcheson) (۱۶۹۴ – ۱۷۴۹)
هاچسون، ملاک عمل اخلاقی را “بزرگترین خوشبختی برای بیشترین تعداد” می دانست. همین نظر است که در آراء فیلسوفان بعد از او انعکاس می یابد.
2 – ویلیام پِیلی (William Paley) (1743 – 1805)
وی در کتاب “اصول فلسفۀ اخلاقی و سیاسی” (Principles of Moral and Political Philosophy) (۱۷۸۵) این نظریه را در شاخص ترین شکل خود مطرح کرد.
3 – جرمی بنتام (Jeremy Bentham) (1748 – 1832)
او در کتاب “مقدمهای بر اصول اخلاق و قانونگذاری” (Introduction to the Principles of Moral and Legislation) (۱۷۸۹) از آن سخن گفته است. بنتام از مقتدرترین نمایندگان این مکتب است. گاهی این مکتب را “بنتامیسم” (benthamism) هم می گویند، و آموزه اصلی آن را این گونه گزارش می کنند: «هدف فرد و اجتماع بايد اين باشد: بيشترين خشنودى براى بيشترين تعداد انسانها.»
4 – جان آستین (John Austin) (۱۷۹۰ ـ ۱۸۵۹)
آستین حقوق دان بود. نظراتش از بنتام الهام گرفته بود. او در کتاب خود به نام حوزۀ تعیینشدۀ علم حقوق (Province of Jurisprudence Determined) (۱۸۳۲)، از نظریۀ فایدهگرایی دفاع می کند.
5 – جیمز میل (James Mill) (1773 – 1836)
وی در مقالههای متعددی این نظریه را تفسیر و به زبانی عامهفهم بیان کرد. در کتاب تحلیل پدیدههای ذهن انسان (Analysis of the Human Mind) (۱۸۲۹) آموزههای مبتنی بر فایدهباوری را در روانشناسی بهکار بست.
6️⃣ – جان استوارت میل (John Stuart Mill) (1806 – 1873)
جان استوارت میل، پسر جیمز میل، فایدهگرایی را موضوع یکی از رسالههای فلسفی خویش، به نامِ “فایدهگرایی” (Utilitarianism) (1863) قرار داده است. وی تواناترین پرچمدار این آموزه پس از بنتام به شمار میآید.
7 – هنری سیجویک (Henry Sidgwick) (1838 – 1900)
“سیجویک” از پیروان و معاصرانِ میل بود. او بیان جامعی از فایدهگراییِ میل در کتاب خود به نام روشهای علم اخلاق (Methods of Ethics) (۱۸۷۴) عرضه کرده است.
8 – هربرت اسپنسر (Herbert Spencer) (1820 – 1903)
وی در کتاب دادههای اخلاق (Data of Ethics) (۱۸۷۹) درصدد برآمد تا این نظریه را با اصول تکامل زیستی (biological evolution)، به نحوی که در آثار چارلز داروین (Charles Darwin) شرح داده شده بود، درآمیزد.
9 – سِر لسلی استیوِن (Sir Leslie Stephen) (1832 – 1904)
استیون، همانند اسپنسر، در کتاب علم اخلاق (Science of Ethics) (۱۸۸۲)،
می کوشید تا فایده گرایی را با داروینیسم تلفیق کند.
10 – ویلیام جیمز (William James) (1842 – 1910)
وی از فائده گرایی تأثیر پذیرفته است.
11 – جان دیویی (John Dewey) (1859 – 1952)
دیویی از “فایده گرایی” متأثر بود. او هوش (intelligence) را، هم به عنوان ارزش متعالی و هم به منزلۀ معتبرترین روش دستیافتن به سایر ارزشهای مطلوب، جانشین لذت (pleasure) یا خوشی (happiness) کرد.
12 – جرج ادوارد مور (George Edward Moore) (1873 – 1958)
وی در کتاب اصول اخلاقِ (Principia Ethica) خود، روایت دیگری از فایده گرایی را ارائه داد، و در آن معادل شمردن “لذت” (pleasure) و “خوب” (good) را رد کرد.
13 – ریچارد مروین هیر (Richard Mervyn Hare) (۱۹۱۹ – ۲۰۰۲)
14- جان جیمیسون کارزول “جک” اسمارت (J. J. C. Smart) (1920 – 2012)
این دو تن در قرن بیستم روایت های جدیدی از “فایده گرایی” ارائه کردند.
مسعود تلخابی
@cafe_andishe95
“ارزشِ اخلاقی” (moral value) با چه معیاری تعیین می گردد؟
فایدهگرایی/اصالت سود (utilitarianism) در پاسخ به این سؤال، از این آموزه سخن می گوید که آنچه سودمند باشد نیک است و، در نتیجه، ارزشِ اخلاقیِ هر عملی با سودمندی نتیجهاش تعیین میشود.
اصطلاح «فایدهگرایی» به نحو مشخصتر به این گزاره اطلاق میشود که هدفِ متعالیِ عملِ اخلاقی و شالودهای که همۀ موازین اخلاقی باید بر آن استوار باشند، عبارت است از: «تأمین بیشترین خوشی یا رضایت برای بیشترین تعداد.»
این هدف را معیار نهایی ارزیابی همۀ نهادهای اجتماعی بهعنوان خوب یا بد نیز به شمار آوردهاند.
این نظریه، در آراء افراد زیر به چشم می خورد:
1 – فرانسیس هاچسون (Francis Hutcheson) (۱۶۹۴ – ۱۷۴۹)
هاچسون، ملاک عمل اخلاقی را “بزرگترین خوشبختی برای بیشترین تعداد” می دانست. همین نظر است که در آراء فیلسوفان بعد از او انعکاس می یابد.
2 – ویلیام پِیلی (William Paley) (1743 – 1805)
وی در کتاب “اصول فلسفۀ اخلاقی و سیاسی” (Principles of Moral and Political Philosophy) (۱۷۸۵) این نظریه را در شاخص ترین شکل خود مطرح کرد.
3 – جرمی بنتام (Jeremy Bentham) (1748 – 1832)
او در کتاب “مقدمهای بر اصول اخلاق و قانونگذاری” (Introduction to the Principles of Moral and Legislation) (۱۷۸۹) از آن سخن گفته است. بنتام از مقتدرترین نمایندگان این مکتب است. گاهی این مکتب را “بنتامیسم” (benthamism) هم می گویند، و آموزه اصلی آن را این گونه گزارش می کنند: «هدف فرد و اجتماع بايد اين باشد: بيشترين خشنودى براى بيشترين تعداد انسانها.»
4 – جان آستین (John Austin) (۱۷۹۰ ـ ۱۸۵۹)
آستین حقوق دان بود. نظراتش از بنتام الهام گرفته بود. او در کتاب خود به نام حوزۀ تعیینشدۀ علم حقوق (Province of Jurisprudence Determined) (۱۸۳۲)، از نظریۀ فایدهگرایی دفاع می کند.
5 – جیمز میل (James Mill) (1773 – 1836)
وی در مقالههای متعددی این نظریه را تفسیر و به زبانی عامهفهم بیان کرد. در کتاب تحلیل پدیدههای ذهن انسان (Analysis of the Human Mind) (۱۸۲۹) آموزههای مبتنی بر فایدهباوری را در روانشناسی بهکار بست.
6️⃣ – جان استوارت میل (John Stuart Mill) (1806 – 1873)
جان استوارت میل، پسر جیمز میل، فایدهگرایی را موضوع یکی از رسالههای فلسفی خویش، به نامِ “فایدهگرایی” (Utilitarianism) (1863) قرار داده است. وی تواناترین پرچمدار این آموزه پس از بنتام به شمار میآید.
7 – هنری سیجویک (Henry Sidgwick) (1838 – 1900)
“سیجویک” از پیروان و معاصرانِ میل بود. او بیان جامعی از فایدهگراییِ میل در کتاب خود به نام روشهای علم اخلاق (Methods of Ethics) (۱۸۷۴) عرضه کرده است.
8 – هربرت اسپنسر (Herbert Spencer) (1820 – 1903)
وی در کتاب دادههای اخلاق (Data of Ethics) (۱۸۷۹) درصدد برآمد تا این نظریه را با اصول تکامل زیستی (biological evolution)، به نحوی که در آثار چارلز داروین (Charles Darwin) شرح داده شده بود، درآمیزد.
9 – سِر لسلی استیوِن (Sir Leslie Stephen) (1832 – 1904)
استیون، همانند اسپنسر، در کتاب علم اخلاق (Science of Ethics) (۱۸۸۲)،
می کوشید تا فایده گرایی را با داروینیسم تلفیق کند.
10 – ویلیام جیمز (William James) (1842 – 1910)
وی از فائده گرایی تأثیر پذیرفته است.
11 – جان دیویی (John Dewey) (1859 – 1952)
دیویی از “فایده گرایی” متأثر بود. او هوش (intelligence) را، هم به عنوان ارزش متعالی و هم به منزلۀ معتبرترین روش دستیافتن به سایر ارزشهای مطلوب، جانشین لذت (pleasure) یا خوشی (happiness) کرد.
12 – جرج ادوارد مور (George Edward Moore) (1873 – 1958)
وی در کتاب اصول اخلاقِ (Principia Ethica) خود، روایت دیگری از فایده گرایی را ارائه داد، و در آن معادل شمردن “لذت” (pleasure) و “خوب” (good) را رد کرد.
13 – ریچارد مروین هیر (Richard Mervyn Hare) (۱۹۱۹ – ۲۰۰۲)
14- جان جیمیسون کارزول “جک” اسمارت (J. J. C. Smart) (1920 – 2012)
این دو تن در قرن بیستم روایت های جدیدی از “فایده گرایی” ارائه کردند.
مسعود تلخابی
@cafe_andishe95
Forwarded from کتابخانهٔ کافه اندیشه
.او همانقدر «شهید» است که «قاضی» و «رئیسجمهور» بود. ۱۸ ساله قاضی شد بیآنکه حقوق بداند و رئیس دولت شد بیآنکه رقابت کند. نه قضاوتش قانونی بود و نه ریاستش مشروع. ولی خب ما عادت کردیم به ابتذال کلمات. «رئیسجمهورِ شهید» مبتذلترین ترکیب این روزهاست.
https://www.tg-me.com/book_archives
https://www.tg-me.com/book_archives
🔑🚺 آیا حجاب، ریشه در ایران باستان دارد؟
بارها از معلمان دینی و حتی تاریخ، این جمله را شنیدیم که:«حجاب در ایران باستان بسیار سختگیرانهتر بود، بهطوریکه زنان ایرانی با آمدن حکم حجاب اسلامی راحتتر شدند!» همین امروز، کتاب دینی دهم مینویسد:«زنان ایرانی قبل از اسلام که عموما پیروی آیین زردشت بودند، با پوشش کامل! در محافل عمومی رفت و آمد میکردند. پوشش و حجاب زنان در ایران باستان چنان برجسته بود که حتی برخی از مورخان غربی بر این باورند که میتوان ایران باستان را منشأ اصلی گسترش حجاب در جهان دانست.»{دینی دهم، ص ۱۵۰}
نویسنده محترم کتاب دینی، از این برخی مورخان غربی تنها به ویل دورانت، ج۲، ص۷۸ ارجاع داده، ویل دورانتی که اصلا تخصصی در ایران باستان ندارند. او مورخی عمومی ست و بخش ایران باستانِ کتاب تاریخ تمدن را با مراجعه به منابع یونانی و بدون هیچگونه نقد تاریخی نگاشته است.
باید توجه داشت حجاب مدنظر کتاب دینی (در عرف رایج و اصول شرعی) تعریفی دارد که شامل پوشش بدن، به جز گردی صورت و دستها از مچ به پایین است. پوشش اسلامی، بسته به شرایط، گاه شامل پوشاندن صورت نیز میشده است. به علاوه در اسلام، برجستگیهای بدن زن نیز نباید مشخص باشند و پوشیدن البسه رنگی یا جواهراتی که جلب توجه کند نیز ممنوع است. اما آیا چنین چیزی را در میان زنان ایران باستان سراغ داریم؟
❌ خیر
البته تردیدی نیست که مردان و زنان ایرانی نسبت به دیگر اقوام (یونانیها، رومیان، مصریان و...) پوشیدهتر لباس میپوشیدند. در سنگنگارههای تختجمشید، اقوام ایرانی همیشه لباسهایی با آستین بلند و شلوار، یا ردای بلند بر تن دارند و حتی لباس آستین کوتاه نمیپوشند و پاها و بازوهای ایشان مشخص نیست.
زنان ایرانی نیز پوششی در همین حد داشتند، به علاوه گاه ردایی از پشت سرشان آویزان میشد و تا پشت زانو میرسید. (تصویر۱) با این حال صورت، گردن و گیسوانشان کاملا مشخص بود. برخی حتی همین ردا را هم نمیپوشیدند و موهایشان کاملا رها بود. به علاوه تلاشی نیز در پوشاندن و پنهان کردن برجستگیهای طبیعی بدن زنان دیده نمیشود.(تصویر۲)
برای مثال، در نگاره داسکلیون، زنان پارسی را میبینیم که با پوشش ردای هخامنشی سوار بر اسب هستند. (تصویر۳) جالب است که حکومت ایران در آن زمان، اسبسواری زنان را باعث تحریک مردان نمیدانسته، بهعکس الان که برخی در قرن ۲۱، توان دیدن دوچرخه سواری یا موتور سواری زنان را ندارند.
به علاوه مهرهای تختجمشید عکس زنانی را بر خود دارند که صورت و گیسوانشان مشخص است. (تصویر۴) برخی دوستان تاریخندان چندی پیش سنگنگارهای از تختجمشید را که در آن مردی با لباس و صورت پوشیده دیده میشود، از سر ناآگاهی یا آگاهی منتشر کرده و آن را سندی از وجود پوشیه و روبنده در میان زنان ایران باستان دانسته بودند!(تصویر۵)
در دوره اشکانی و ساسانی هم شاهد پوشش مو و صورت زنان ایرانی نیستیم. در دورههای صفویه و قاجار، زمانی که شاه و اهل حرمش از جایی عبور میکردند، جارچیان ندای «کور شوید، دور شوید» سرمیدادند تا مبادا چشم مردان نامحرم به زنان پیچیده در چادر و چاقچور شاه که عملا هم چیزی ازشان معلوم نبود، بیفتد.
این در حالیست که شاهان ساسانی و اشکانی تصویر خودشان را در کنار همسرانشان بر سکهها و سنگنگارههایی حک میکردند که تمام مردم آن را میدیدند. برای مثال تصویر ملکه موزا بر سکههای فرهاد پنجم اشکانی دیده میشود. (تصویر۶) تصویر شاپوهردختک همسر بهرام دوم ساسانی بر سکههای او و سنگنگاره نقش رستم (تصویر۷) نقر شده است...
همچنین پیکر اردشیرآناهید، همسر بهرام دوم در نگاره برم دلک(تصویر۸) قابل مشاهده است. بوران، ملکه ساسانی نیز بدون هیچ منعی، تصویر خودش را بر سکههایی که در دست هزاران مرد قرار میگرفت، ضرب کرده است. (تصویر۹) در هیچ کدام از این سکهها یا سنگنگارهها صورت و موهای زنان پوشیده نیست....
جالب اینجاست که این مفهوم از حجاب حتی در دوره اسلامی نیز تا حدی حفظ شد. باید توجه داشت که تا دوره قاجار، حجاب چادر و روبنده، مخصوص زنان شهری بود که کمتر از ۲۰ درصد جمعیت را تشکیل میدادند. زنان عشایر و روستاییان از البسه محلی استفاده میکردند که که نه تنها صورت بلکه قسمتهای بسیاری از موهایشان را دربر نمیگرفت و امروزه میتوان نمونههای آن را را در لباسهای محلی کردی، لری، مازنی و... دید....
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۲۸ شهریور 1401.
@cafe_andishe95
بارها از معلمان دینی و حتی تاریخ، این جمله را شنیدیم که:«حجاب در ایران باستان بسیار سختگیرانهتر بود، بهطوریکه زنان ایرانی با آمدن حکم حجاب اسلامی راحتتر شدند!» همین امروز، کتاب دینی دهم مینویسد:«زنان ایرانی قبل از اسلام که عموما پیروی آیین زردشت بودند، با پوشش کامل! در محافل عمومی رفت و آمد میکردند. پوشش و حجاب زنان در ایران باستان چنان برجسته بود که حتی برخی از مورخان غربی بر این باورند که میتوان ایران باستان را منشأ اصلی گسترش حجاب در جهان دانست.»{دینی دهم، ص ۱۵۰}
نویسنده محترم کتاب دینی، از این برخی مورخان غربی تنها به ویل دورانت، ج۲، ص۷۸ ارجاع داده، ویل دورانتی که اصلا تخصصی در ایران باستان ندارند. او مورخی عمومی ست و بخش ایران باستانِ کتاب تاریخ تمدن را با مراجعه به منابع یونانی و بدون هیچگونه نقد تاریخی نگاشته است.
باید توجه داشت حجاب مدنظر کتاب دینی (در عرف رایج و اصول شرعی) تعریفی دارد که شامل پوشش بدن، به جز گردی صورت و دستها از مچ به پایین است. پوشش اسلامی، بسته به شرایط، گاه شامل پوشاندن صورت نیز میشده است. به علاوه در اسلام، برجستگیهای بدن زن نیز نباید مشخص باشند و پوشیدن البسه رنگی یا جواهراتی که جلب توجه کند نیز ممنوع است. اما آیا چنین چیزی را در میان زنان ایران باستان سراغ داریم؟
❌ خیر
البته تردیدی نیست که مردان و زنان ایرانی نسبت به دیگر اقوام (یونانیها، رومیان، مصریان و...) پوشیدهتر لباس میپوشیدند. در سنگنگارههای تختجمشید، اقوام ایرانی همیشه لباسهایی با آستین بلند و شلوار، یا ردای بلند بر تن دارند و حتی لباس آستین کوتاه نمیپوشند و پاها و بازوهای ایشان مشخص نیست.
زنان ایرانی نیز پوششی در همین حد داشتند، به علاوه گاه ردایی از پشت سرشان آویزان میشد و تا پشت زانو میرسید. (تصویر۱) با این حال صورت، گردن و گیسوانشان کاملا مشخص بود. برخی حتی همین ردا را هم نمیپوشیدند و موهایشان کاملا رها بود. به علاوه تلاشی نیز در پوشاندن و پنهان کردن برجستگیهای طبیعی بدن زنان دیده نمیشود.(تصویر۲)
برای مثال، در نگاره داسکلیون، زنان پارسی را میبینیم که با پوشش ردای هخامنشی سوار بر اسب هستند. (تصویر۳) جالب است که حکومت ایران در آن زمان، اسبسواری زنان را باعث تحریک مردان نمیدانسته، بهعکس الان که برخی در قرن ۲۱، توان دیدن دوچرخه سواری یا موتور سواری زنان را ندارند.
به علاوه مهرهای تختجمشید عکس زنانی را بر خود دارند که صورت و گیسوانشان مشخص است. (تصویر۴) برخی دوستان تاریخندان چندی پیش سنگنگارهای از تختجمشید را که در آن مردی با لباس و صورت پوشیده دیده میشود، از سر ناآگاهی یا آگاهی منتشر کرده و آن را سندی از وجود پوشیه و روبنده در میان زنان ایران باستان دانسته بودند!(تصویر۵)
در دوره اشکانی و ساسانی هم شاهد پوشش مو و صورت زنان ایرانی نیستیم. در دورههای صفویه و قاجار، زمانی که شاه و اهل حرمش از جایی عبور میکردند، جارچیان ندای «کور شوید، دور شوید» سرمیدادند تا مبادا چشم مردان نامحرم به زنان پیچیده در چادر و چاقچور شاه که عملا هم چیزی ازشان معلوم نبود، بیفتد.
این در حالیست که شاهان ساسانی و اشکانی تصویر خودشان را در کنار همسرانشان بر سکهها و سنگنگارههایی حک میکردند که تمام مردم آن را میدیدند. برای مثال تصویر ملکه موزا بر سکههای فرهاد پنجم اشکانی دیده میشود. (تصویر۶) تصویر شاپوهردختک همسر بهرام دوم ساسانی بر سکههای او و سنگنگاره نقش رستم (تصویر۷) نقر شده است...
همچنین پیکر اردشیرآناهید، همسر بهرام دوم در نگاره برم دلک(تصویر۸) قابل مشاهده است. بوران، ملکه ساسانی نیز بدون هیچ منعی، تصویر خودش را بر سکههایی که در دست هزاران مرد قرار میگرفت، ضرب کرده است. (تصویر۹) در هیچ کدام از این سکهها یا سنگنگارهها صورت و موهای زنان پوشیده نیست....
جالب اینجاست که این مفهوم از حجاب حتی در دوره اسلامی نیز تا حدی حفظ شد. باید توجه داشت که تا دوره قاجار، حجاب چادر و روبنده، مخصوص زنان شهری بود که کمتر از ۲۰ درصد جمعیت را تشکیل میدادند. زنان عشایر و روستاییان از البسه محلی استفاده میکردند که که نه تنها صورت بلکه قسمتهای بسیاری از موهایشان را دربر نمیگرفت و امروزه میتوان نمونههای آن را را در لباسهای محلی کردی، لری، مازنی و... دید....
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۲۸ شهریور 1401.
@cafe_andishe95
📗من هیچگاه آرزوی مرگ کسی را نکردهام
اما برخی از آگهیهای تسلیت را با لذت خواندهام.
مارک تواین-نویسنده و طنز پرداز آمریکایی
@cafe_andishe95
اما برخی از آگهیهای تسلیت را با لذت خواندهام.
مارک تواین-نویسنده و طنز پرداز آمریکایی
@cafe_andishe95
📄عدم درک مبنا و منشا حقوق بشر از سوی دوستداران نیچه و مارکس✖️
بسیاری از مدافعانِ دشمنان ِحقوق بشر مدرن مثل نیچه و مارکس با دلایلی اشتباه و حاصل بی اطلاعی اعلام میدارند که در زمان این دو تن چیزی بنام حقوق بشر وجود نداشته که اینان با آن مخالف باشند(!)
این نشانه جهل و فرهنگ پایین حقوق بشری این پیروان، نسبت به خاستگاه قرن هجدمی حقوق بشر است.
خود نیچه و مارکس می دانستند حقوق بشر چیست چه مفادی دارد و چرا با آن خصومت دارند اما پیروان اینان از همین دانش حداقلی نیز بی بهره هستند.
علاوه بر اینکه افکار حقوق بشری از رنسانس در روشنگری جوانه های اصلی خود را می بیند خود سند حقوق بشر جهانی متولد 1789 و انقلاب فرانسه است.نیچه هم با دلایلی سست و غیر عقلی به مخالفت با انقلاب فرانسه و این سند مهم همت گماشته که در افق درک و دانش پیروان و طرفداران او قرار ندارد.
به بند اول و مهم سند حقوق بشری فرانسه قرن 18 توجه کنید:
📄بند 1=انسانها آزاد به دنیا آمدهاند و آزاد با حقوق برابر باقی خواهند ماند. تفاوتهای اجتماعی تنها در صورتی که صلاح همگانی در میان باشد، میتوانند وضع شوند.
2-هدف همه نهادهای سیاسی باید حفاظت از حقوق طبیعی و همیشگی انسانها باشد. این حقوق آزادی و دارایی و امنیت و ایستادگی در برابر سرکوب هستند.
3-بنیان هر گونه استقلال در نهاد ملت است و هیچکس یا نهادی نباید قدرتی داشته باشد مگر آنکه آن قدرت به گونه مستقیم توسط مردم به آن داده شده باشد.
4-آزادی عبارت است از آزاد بودن برای انجام هر کاری که به شخص دیگری صدمه نزند. از این رو بهرهگیری از حقوق طبیعی انسان هیچ حدی ندارد مگر آن حدودی که به دیگر اعضای جامعه اطمینان میدهد که لذت برخورداری از حقوق یکسان را پیدا خواهند کرد. این حدود تنها به دست قانون مشخص میشود.و غیره
👁🗨بندهای بسیار دیگر هم دارد که همگی لیبرالی و ملهم از روشنگری و رنسانس هستند و همان بند اول منشور حقوق انقلاب فرانسه است که مورد مخالفت نیچه قرار می گیرد.
آنهم با ارائه دلیل مغلطه،زیرا دانش حقوقی کافی نداشته که مفروض حقوق پایه اولیه یکسان هرگز منجر به برابری و گله واری افراد نمی شود و برعکس ضامن ایجاد نابرابری کلی و تفاوت و تمایز همه با هم نیز هست.
پس نیچه به طور مطلق با اعلامیه حقوق بشر مخالف و دشمن است و از آن هم نام برده و می دانسته منشا آن از کجاست همینطور مارکس این متن حقوقی را با ایده کذب "بورژوایی بودن" رد کرده است. ادعای حواریون او در نبود چنین حقوقی در قرن 19 اشتباه و جهالتی نابخشودنی است.
@cafe_andishe95
بسیاری از مدافعانِ دشمنان ِحقوق بشر مدرن مثل نیچه و مارکس با دلایلی اشتباه و حاصل بی اطلاعی اعلام میدارند که در زمان این دو تن چیزی بنام حقوق بشر وجود نداشته که اینان با آن مخالف باشند(!)
این نشانه جهل و فرهنگ پایین حقوق بشری این پیروان، نسبت به خاستگاه قرن هجدمی حقوق بشر است.
خود نیچه و مارکس می دانستند حقوق بشر چیست چه مفادی دارد و چرا با آن خصومت دارند اما پیروان اینان از همین دانش حداقلی نیز بی بهره هستند.
علاوه بر اینکه افکار حقوق بشری از رنسانس در روشنگری جوانه های اصلی خود را می بیند خود سند حقوق بشر جهانی متولد 1789 و انقلاب فرانسه است.نیچه هم با دلایلی سست و غیر عقلی به مخالفت با انقلاب فرانسه و این سند مهم همت گماشته که در افق درک و دانش پیروان و طرفداران او قرار ندارد.
به بند اول و مهم سند حقوق بشری فرانسه قرن 18 توجه کنید:
📄بند 1=انسانها آزاد به دنیا آمدهاند و آزاد با حقوق برابر باقی خواهند ماند. تفاوتهای اجتماعی تنها در صورتی که صلاح همگانی در میان باشد، میتوانند وضع شوند.
2-هدف همه نهادهای سیاسی باید حفاظت از حقوق طبیعی و همیشگی انسانها باشد. این حقوق آزادی و دارایی و امنیت و ایستادگی در برابر سرکوب هستند.
3-بنیان هر گونه استقلال در نهاد ملت است و هیچکس یا نهادی نباید قدرتی داشته باشد مگر آنکه آن قدرت به گونه مستقیم توسط مردم به آن داده شده باشد.
4-آزادی عبارت است از آزاد بودن برای انجام هر کاری که به شخص دیگری صدمه نزند. از این رو بهرهگیری از حقوق طبیعی انسان هیچ حدی ندارد مگر آن حدودی که به دیگر اعضای جامعه اطمینان میدهد که لذت برخورداری از حقوق یکسان را پیدا خواهند کرد. این حدود تنها به دست قانون مشخص میشود.و غیره
👁🗨بندهای بسیار دیگر هم دارد که همگی لیبرالی و ملهم از روشنگری و رنسانس هستند و همان بند اول منشور حقوق انقلاب فرانسه است که مورد مخالفت نیچه قرار می گیرد.
آنهم با ارائه دلیل مغلطه،زیرا دانش حقوقی کافی نداشته که مفروض حقوق پایه اولیه یکسان هرگز منجر به برابری و گله واری افراد نمی شود و برعکس ضامن ایجاد نابرابری کلی و تفاوت و تمایز همه با هم نیز هست.
پس نیچه به طور مطلق با اعلامیه حقوق بشر مخالف و دشمن است و از آن هم نام برده و می دانسته منشا آن از کجاست همینطور مارکس این متن حقوقی را با ایده کذب "بورژوایی بودن" رد کرده است. ادعای حواریون او در نبود چنین حقوقی در قرن 19 اشتباه و جهالتی نابخشودنی است.
@cafe_andishe95
Forwarded from Reza Pahlavi - Official TG
ابراهیم رئیسی یک جنایتکار علیه بشریت و یکی از بیرحمترین و بدنامترین سرکردگان رژیم جمهوری اسلامی بود. او از همان نخستین سالهای روی کار آمدن این رژیم، در کسب و کار مرگ و اعدام و جنایت بود، و دستانش آغشته به خون هزاران هزار ایرانی. بیجهت نیست که ملت ایران و بهویژه خانوادههای قربانیان رئیسی، امروز از مرگ وی شادمانند و شاید تنها افسوسشان این است که او سقوط جمهوری اسلامی را ندید و برای جرم و جنایتهایش محاکمه نشد.
ملت آگاه ایران در عین حال، به خوبی میداند که رئیسی، جلاد خمینی و خامنهای، و کارگزار آنها در سرکوب و فساد و ترور بود و سیاستهای رژیم در عرصه داخلی و خارجی با مرگ او تغییر نخواهد کرد. از هماکنون میتوان انتظار داشت که جایگزین رئیسی که از دل یک سیرک انتخاباتی دیگر بیرون خواهد آمد نیز همچون او فردی فاسد و جنایتکار خواهد بود. ملت ما اما به کمتر از نابودی جمهوری اسلامیِ که ایران را اشغال کرده، راضی نخواهد شد و با قدرت و همبستگی افزونتر به مبارزه با رژیمی که هر روز ضعف و چنددستگیش آشکارتر میشود، ادامه خواهد داد.
به یاد و نام تکتک قربانیان ابراهیم رئیسی، تلاشهای خود را برای آزادی و بازپسگیری میهنمان دوچندان میکنیم که جهان نیز بدون جمهوری اسلامی و سرکردگان جنایتکارش جای بهتری برای زندگی خواهد بود.
@OfficialRezaPahlavi
ملت آگاه ایران در عین حال، به خوبی میداند که رئیسی، جلاد خمینی و خامنهای، و کارگزار آنها در سرکوب و فساد و ترور بود و سیاستهای رژیم در عرصه داخلی و خارجی با مرگ او تغییر نخواهد کرد. از هماکنون میتوان انتظار داشت که جایگزین رئیسی که از دل یک سیرک انتخاباتی دیگر بیرون خواهد آمد نیز همچون او فردی فاسد و جنایتکار خواهد بود. ملت ما اما به کمتر از نابودی جمهوری اسلامیِ که ایران را اشغال کرده، راضی نخواهد شد و با قدرت و همبستگی افزونتر به مبارزه با رژیمی که هر روز ضعف و چنددستگیش آشکارتر میشود، ادامه خواهد داد.
به یاد و نام تکتک قربانیان ابراهیم رئیسی، تلاشهای خود را برای آزادی و بازپسگیری میهنمان دوچندان میکنیم که جهان نیز بدون جمهوری اسلامی و سرکردگان جنایتکارش جای بهتری برای زندگی خواهد بود.
@OfficialRezaPahlavi
⚫️اگر زنده بمانم جور دیگری بر شما حکومت میکنم
بعد از ترور ناصرالدین شاه، امین السلطان تلاش بسیاری کرد تا خبر این ترور پخش نشود و تهران آرام بماند؛ نقل است وی به محض مطلع شدن از ترور شاه ترتیبی داد تا جسد ناصرالدین شاه را مخفیانه از صحن بیرون ببرند و در کالسکه سلطنتی بنشانند. در بازگشت به کاخ گلستان خودش نیز در کنار جسد برجای نشسته شاه نشست و جسم بیجان او را به حرکت درآورد تا برای جمعیت دست تکان دهد.
با این حال شاه مضروب پس از انتقال به کاخ گلستان چندان زنده نمیماند و تلاش اطبا برای نجات او بی نتیجه میماند. گفته میشود کلمات آخر وی پیش از مرگ این بود
«اگر زنده بمانم جور دیگری بر شما حکومت میکنم»
تاریخ ما
@cafe_andishe95
بعد از ترور ناصرالدین شاه، امین السلطان تلاش بسیاری کرد تا خبر این ترور پخش نشود و تهران آرام بماند؛ نقل است وی به محض مطلع شدن از ترور شاه ترتیبی داد تا جسد ناصرالدین شاه را مخفیانه از صحن بیرون ببرند و در کالسکه سلطنتی بنشانند. در بازگشت به کاخ گلستان خودش نیز در کنار جسد برجای نشسته شاه نشست و جسم بیجان او را به حرکت درآورد تا برای جمعیت دست تکان دهد.
با این حال شاه مضروب پس از انتقال به کاخ گلستان چندان زنده نمیماند و تلاش اطبا برای نجات او بی نتیجه میماند. گفته میشود کلمات آخر وی پیش از مرگ این بود
«اگر زنده بمانم جور دیگری بر شما حکومت میکنم»
تاریخ ما
@cafe_andishe95
📖📄ویلیام شایرر نویسندۀ کتاب «ظهور و سقوط رایش سوم» نوشت:
«هنگامی که انسان عقاید هگل را میخواند میفهمد که هیتلر تا چه حد از او الهام گرفته است»!
«جنگ پالایشگر بزرگی است و سلامت اخلاقی ملتی را که بر اثر یک صلح پردوام فاسد شده است تأمین میکند.
همچنان که وزش بادها مانع گندیدن دریاها میگردد.» (فردریش هگل)
@cafe_andishe95
«هنگامی که انسان عقاید هگل را میخواند میفهمد که هیتلر تا چه حد از او الهام گرفته است»!
«جنگ پالایشگر بزرگی است و سلامت اخلاقی ملتی را که بر اثر یک صلح پردوام فاسد شده است تأمین میکند.
همچنان که وزش بادها مانع گندیدن دریاها میگردد.» (فردریش هگل)
@cafe_andishe95
🧮جهالت تاریخی کارل مارکس در باب حقوق بشر
در کتاب مدرنیته دموکراسی روشنفکری توضیح داده شده است:
🖋ولتر، عشق به آزادی
ولتر در لغت نامه ی فلسفی خود، آزادی را «شناخت حقوق بشر» معرفی می کند؛ شناختی که به گفته ی او، «دفاع از این حقوق» را به همراه دارد. او همچنین در قسمت دیگری از لغت نامه ی فلسفی، بار دیگر به مسأله ی حقوق بشر می پردازد، ولی این بار از آن بـه عنـوان حقوق طبیعی یاد می کند: «به طور کلی، این حق طبیعی ماست که هم زمان از قلم و زبان خود به قیمت جان خویش استفاده کنیم.» ایــن گفته ی ولتر مواد ۱۰ و ۱۱ اعلامیه ی ۱۷۸۹ را تشکیل می دهد. در ماده ی ۱۰ به صراحت آمده است که «هیچ کس نباید بر عقاید خود (حتی عقاید مذهبی) ترس به دل راه دهد... در حالی که ماده ی ۱۱ از رابطه ی آزاد بین افکار و عقاید به عنوان با ارزش ترین حقوق بشر» نام می برد. همان طور که می بینیم، ولتر نیز همچون هم عصران خود، در نشر فکر حقوق بشر و فراهم آوردن شرایط مناسب برای ایجاد و رشد آن به صورت نهادی حقوقی نقش مهمی را ایفا کرده است؛ هر چند مقایسه ی گفتار ولتر با اعلامیه الزاماً دلالت بر تطابق کامل تفکر او با کلیه ی ارزشهای حقوقی - سیاسی این اعلامیه نمی کند. خصوصاً که ولتر، در بسیاری از موارد، نظری نه مخالف، بـل کـه مـتـفـاوت بـا ایــن اعلامیه دارد. شاید دلیل وجود این نظر، در بدبینی عملی ای باشد که بسیاری از متفکران عصر روشنگری در کنار خوش بینی نظری خود از آن برخوردار بودند. برای مثال، زمانی که ولتر از مفهوم «برابری» سخن به میان می آورد آن را هم زمان طبیعی ترین و موهوم ترین امر» می نامد. بی شک اشاره ی کوتاه اعلامیه ی ۱۷۸۹ به مسأله ی «برابری» نیز در راستای ذهنیت ولتر قرار می گیرد؛
خصوصاً که به احتمال قوی همان طور که مارکس نیز در مسأله ی یهود بدان اشاره می کند منظور از «برابری» در اعلامیه ی ۱۷۸۹ «برابری» «آزادی» است. یعنی به عبارت دیگر، برابری در مقابل قانونی که حدود آزادی فرد را تعیین میکند لذا از آنجا که مارکس حقوق بشر ۱۷۸۹ را به مثابه ی حقوق انسان بورژوا و خودخواهی تفسیر می کند که از اجتماع جداست، بنابراین از نظر او اعلامیه ی ۱۷۸۹ توهمی بیش نیست.
📍بدیهی است که مارکس با این تفسیر، آرمان جهانی حقوق بشر را که نویسندگان اعلامیه ی ۱۷۸۹ در سر می پروراندند، در قالب خصوصیتی جزئی و انفرادی، از بین می برد. به کلام ،دیگر، او کلیت حقوق طبیعی بشر را به جزئیت حقوق خاص یک فرد اجتماعی تقلیل می دهد. چرا؟ به این دلیل که وی اسیر ایدئولوژی ای است که مانع بصیرت او در مقابل مسأله ی حقوق بشر می شود.
🔻بدین گونه، او امــور حقوقی را تبدیل به عناصر نظام ایدئولوژیکی ای می کند که در جوهر دارای مفهومی غیر حقوقی است. یعنی به قول کلود لوفور، در ازای «طرد تفسیر بورژوایی ،قانون بعد قانون في حد ذاته را از بین میبرد».
📐نفى بعد قانون في حد ذاته، توسط مارکس، به معنای نفی انسان في حد ذاته است. و نفی انسان في حد ذاته، نفی جوهر انسانی است که مبنای ارزشهای حقوقی خود قرار می گیرد. به عبارت دیگر، مارکس با طرد حقوق بشر به عنوان «توهمی سیاسی»، در مخالفت مستقیم با مکتب اصالت بشر حقوقی قرار می گیرد. این مخالفت در راستای نظریه ی «تزویر عقل تاریخی است که عملکرد ضروری آن در تاریخ به صورت بینشی معادی از رهایی کلی بشر سه می شود. نقد حقوق بشر به منزله ی «توهم سیاسی» توسط مارکس، در چارچوب این بینش قرار می گیرد.
طبیعی است که استبداد متافیزیکی عقل تاریخی، موجب نفی ارزش فردی انسان در مقام فاعل حقوقی می شود. زیرا که منطق درونی فرآیند رهایی بشری را به عنوان فاعل مطلق تاریخ معرفی می کند. به کلام دیگر مدل هستی شناسی مارکس، که به دنبال هگل واقعیت را تماماً عقلانی اعلام میدارد آزادی عملی فاعل اجتماعی را در فرآیند تاریخی ای برد می کند که به طور عقلانی سامان یافته و غایت آن از پیش تعیین شده است. یکسانی عقل با واقعیت به معنای تعیین پذیری پیشینی زمان آینده به واسطه ی گذشته ی تاریخی ای است که دارای سلسله مراتبی عقلانی است. در این صورت تزویر عقل تاریخی رابطه ی بین دو سوژه ی اجتماعی را از پیش تعیین می کنند. بدین ترتیب هر گونه تلاش برای ایجاد احکام اخلاقی و حقوقی بی فایده به نظر می رسد. چرا که در دورنمای اصالت عقل تاریخی، طرح مسأله ی خودمختاری»، یعنی جست وجوی طریقه ی عملی ای که دارای ارزشی کلی باشد. اقدامی است که در تضاد مستقیم با ماهیت این عقل قرار می گیرد.
@cafe_andishe95
در کتاب مدرنیته دموکراسی روشنفکری توضیح داده شده است:
🖋ولتر، عشق به آزادی
ولتر در لغت نامه ی فلسفی خود، آزادی را «شناخت حقوق بشر» معرفی می کند؛ شناختی که به گفته ی او، «دفاع از این حقوق» را به همراه دارد. او همچنین در قسمت دیگری از لغت نامه ی فلسفی، بار دیگر به مسأله ی حقوق بشر می پردازد، ولی این بار از آن بـه عنـوان حقوق طبیعی یاد می کند: «به طور کلی، این حق طبیعی ماست که هم زمان از قلم و زبان خود به قیمت جان خویش استفاده کنیم.» ایــن گفته ی ولتر مواد ۱۰ و ۱۱ اعلامیه ی ۱۷۸۹ را تشکیل می دهد. در ماده ی ۱۰ به صراحت آمده است که «هیچ کس نباید بر عقاید خود (حتی عقاید مذهبی) ترس به دل راه دهد... در حالی که ماده ی ۱۱ از رابطه ی آزاد بین افکار و عقاید به عنوان با ارزش ترین حقوق بشر» نام می برد. همان طور که می بینیم، ولتر نیز همچون هم عصران خود، در نشر فکر حقوق بشر و فراهم آوردن شرایط مناسب برای ایجاد و رشد آن به صورت نهادی حقوقی نقش مهمی را ایفا کرده است؛ هر چند مقایسه ی گفتار ولتر با اعلامیه الزاماً دلالت بر تطابق کامل تفکر او با کلیه ی ارزشهای حقوقی - سیاسی این اعلامیه نمی کند. خصوصاً که ولتر، در بسیاری از موارد، نظری نه مخالف، بـل کـه مـتـفـاوت بـا ایــن اعلامیه دارد. شاید دلیل وجود این نظر، در بدبینی عملی ای باشد که بسیاری از متفکران عصر روشنگری در کنار خوش بینی نظری خود از آن برخوردار بودند. برای مثال، زمانی که ولتر از مفهوم «برابری» سخن به میان می آورد آن را هم زمان طبیعی ترین و موهوم ترین امر» می نامد. بی شک اشاره ی کوتاه اعلامیه ی ۱۷۸۹ به مسأله ی «برابری» نیز در راستای ذهنیت ولتر قرار می گیرد؛
خصوصاً که به احتمال قوی همان طور که مارکس نیز در مسأله ی یهود بدان اشاره می کند منظور از «برابری» در اعلامیه ی ۱۷۸۹ «برابری» «آزادی» است. یعنی به عبارت دیگر، برابری در مقابل قانونی که حدود آزادی فرد را تعیین میکند لذا از آنجا که مارکس حقوق بشر ۱۷۸۹ را به مثابه ی حقوق انسان بورژوا و خودخواهی تفسیر می کند که از اجتماع جداست، بنابراین از نظر او اعلامیه ی ۱۷۸۹ توهمی بیش نیست.
📍بدیهی است که مارکس با این تفسیر، آرمان جهانی حقوق بشر را که نویسندگان اعلامیه ی ۱۷۸۹ در سر می پروراندند، در قالب خصوصیتی جزئی و انفرادی، از بین می برد. به کلام ،دیگر، او کلیت حقوق طبیعی بشر را به جزئیت حقوق خاص یک فرد اجتماعی تقلیل می دهد. چرا؟ به این دلیل که وی اسیر ایدئولوژی ای است که مانع بصیرت او در مقابل مسأله ی حقوق بشر می شود.
🔻بدین گونه، او امــور حقوقی را تبدیل به عناصر نظام ایدئولوژیکی ای می کند که در جوهر دارای مفهومی غیر حقوقی است. یعنی به قول کلود لوفور، در ازای «طرد تفسیر بورژوایی ،قانون بعد قانون في حد ذاته را از بین میبرد».
📐نفى بعد قانون في حد ذاته، توسط مارکس، به معنای نفی انسان في حد ذاته است. و نفی انسان في حد ذاته، نفی جوهر انسانی است که مبنای ارزشهای حقوقی خود قرار می گیرد. به عبارت دیگر، مارکس با طرد حقوق بشر به عنوان «توهمی سیاسی»، در مخالفت مستقیم با مکتب اصالت بشر حقوقی قرار می گیرد. این مخالفت در راستای نظریه ی «تزویر عقل تاریخی است که عملکرد ضروری آن در تاریخ به صورت بینشی معادی از رهایی کلی بشر سه می شود. نقد حقوق بشر به منزله ی «توهم سیاسی» توسط مارکس، در چارچوب این بینش قرار می گیرد.
طبیعی است که استبداد متافیزیکی عقل تاریخی، موجب نفی ارزش فردی انسان در مقام فاعل حقوقی می شود. زیرا که منطق درونی فرآیند رهایی بشری را به عنوان فاعل مطلق تاریخ معرفی می کند. به کلام دیگر مدل هستی شناسی مارکس، که به دنبال هگل واقعیت را تماماً عقلانی اعلام میدارد آزادی عملی فاعل اجتماعی را در فرآیند تاریخی ای برد می کند که به طور عقلانی سامان یافته و غایت آن از پیش تعیین شده است. یکسانی عقل با واقعیت به معنای تعیین پذیری پیشینی زمان آینده به واسطه ی گذشته ی تاریخی ای است که دارای سلسله مراتبی عقلانی است. در این صورت تزویر عقل تاریخی رابطه ی بین دو سوژه ی اجتماعی را از پیش تعیین می کنند. بدین ترتیب هر گونه تلاش برای ایجاد احکام اخلاقی و حقوقی بی فایده به نظر می رسد. چرا که در دورنمای اصالت عقل تاریخی، طرح مسأله ی خودمختاری»، یعنی جست وجوی طریقه ی عملی ای که دارای ارزشی کلی باشد. اقدامی است که در تضاد مستقیم با ماهیت این عقل قرار می گیرد.
@cafe_andishe95
🔺ادامه)
بنابراین، تعجب آور نیست اگر می بینیم که گفتمان حقوق بشر که آزادی عملی انسان را در ارتباط با قوانین طبعیبی (که سرچشمه یخود را فراسوی حقوق مدنی در فطرت انسان می یابد) در نظر میگیرد با منطق عقل تاریخی که ریشه ی نهادی خود را نه در عقل محض عملی، بلکه در عقلی که تسلط خود بر واقعیت را با شناخت تام آن اعلام میدارد، در تعارض باشد. فلسفه ی حقوق بشر تفکری تاریخی گر نیست. زیرا که شرط وجودی خود را در بازگشت انسان به فطرت خویش می یابد. در حالی که تفکر تاریخی گر، عقل تاریخی را جای گزین هستی فردی انسان می کند.
بدین گونه، عقل تاریخی شناخت خود از واقعیت را در تاریخ عقل به توان قدرت پایان دهنده به سیر این تاریخ معرفی می کنند.(ص19و20)
@cafe_andishe95
بنابراین، تعجب آور نیست اگر می بینیم که گفتمان حقوق بشر که آزادی عملی انسان را در ارتباط با قوانین طبعیبی (که سرچشمه یخود را فراسوی حقوق مدنی در فطرت انسان می یابد) در نظر میگیرد با منطق عقل تاریخی که ریشه ی نهادی خود را نه در عقل محض عملی، بلکه در عقلی که تسلط خود بر واقعیت را با شناخت تام آن اعلام میدارد، در تعارض باشد. فلسفه ی حقوق بشر تفکری تاریخی گر نیست. زیرا که شرط وجودی خود را در بازگشت انسان به فطرت خویش می یابد. در حالی که تفکر تاریخی گر، عقل تاریخی را جای گزین هستی فردی انسان می کند.
بدین گونه، عقل تاریخی شناخت خود از واقعیت را در تاریخ عقل به توان قدرت پایان دهنده به سیر این تاریخ معرفی می کنند.(ص19و20)
@cafe_andishe95
📄برگی زرین از تاریخ معاصر، دیدگاه زندهیاد احمد کسروی نسبت به رضاشاه:
پس از برافتادن رضاشاه بیشتر روزنامهها بنای بدگویی از او را گـزارده بودنـد. ديگـران هـم اگـر بدگویی نمیكردند از بیم بدنام گردیدن خاموش میایستادند. اوضاعی پدید آورده بودنـد كـه هـر كـه نیک رضاشاه میگفت، سخنان ناسزایی دربارهاش گفته میشد. این تنها پرچم، روزنامهای كـه در آن سالها کسروی بیرون میداد، بود که بیباکانه یاد کارهای نیک رضاشاه را کرد و به خوانندگان گفت: «...مردم دربارهی او [رضاشاه] از حقیقت بسیار دورند و نیکیها و بدیهای او را نمیدانند. زيـرا آنچـه در زمان خودش بود، هر کاری میکرد و چه در روزنامهها و چه در مجلس شـورا و چـه در جاهـای ديگـر مورد ستایش میگرید و کسی زبان به خُردهگیری نمیتوانست گشود و آنچه اکنون است بیانصـافانه از نیکی او نیز چشمپوشی مینمایند و پیاپی به شکایت و بدگویی میپردازند. بخصوص کسانی که در زمان او به زندان افتاده یا آسیب دیگری دیدهاند که خودداری نمیتوانند و از شکایت باز بازنمیایستند.
ولی ما آرزومندیم این کسان رنجش و احساسات خود را در موضوع دخالت ندهند و دربارهی شاه گذشته چنانکه بدیها را بهدیده بگیرند از نیکیها هم چشم نپوشند. نویسنده[احمد کسروی] خود از کسانی هستم که از دیکتاتوری رضاشاه آسیب دیدهام. آشنایانم داستان بیرون آمدن مرا از عدلیه میدانند و جز خدا کسی نمیداند که آن داستان چه زیانهایی را به زندگانی من زد. گذشته از آنکه در زمان سرشهربانی[فرمانده پلیس] بودن آيرُم در نتیجهی یک بدگمانی بیجا، نُه روز مرا در شهربانی نگه داشـتند و همـهی كتابهـا و نوشتههایم را به ادارهی آگاهی آورده و صفحه به صفحه جستجو کردند که بسیاری از آنها از ميـان رفـت.[از جملـه دو جلد از دفتر روزگاران]
با این حال من بخود حق نمیدهم در گفتگو از کارهای رضاشـاه بـه این رنجـش و آزردگی دخالـت دهم.» (پرچم روزانه شمارههای 129 و 130)
📌«ما در زمان آن شاه به ستایش نپرداختهایم چرا که آن روز گمان چاپلوسی میرفت. ولی امروز نباید از حقایق پشتیبانی ننماییم. رضاشاه به این کشور نیکیها کرده و باید ایرانیان از او قدردانی نمایند و یادش را به احترام کنند».
(پرچم روزانه شمارهی 191)رامین کتاب
@cafe_andishe95
پس از برافتادن رضاشاه بیشتر روزنامهها بنای بدگویی از او را گـزارده بودنـد. ديگـران هـم اگـر بدگویی نمیكردند از بیم بدنام گردیدن خاموش میایستادند. اوضاعی پدید آورده بودنـد كـه هـر كـه نیک رضاشاه میگفت، سخنان ناسزایی دربارهاش گفته میشد. این تنها پرچم، روزنامهای كـه در آن سالها کسروی بیرون میداد، بود که بیباکانه یاد کارهای نیک رضاشاه را کرد و به خوانندگان گفت: «...مردم دربارهی او [رضاشاه] از حقیقت بسیار دورند و نیکیها و بدیهای او را نمیدانند. زيـرا آنچـه در زمان خودش بود، هر کاری میکرد و چه در روزنامهها و چه در مجلس شـورا و چـه در جاهـای ديگـر مورد ستایش میگرید و کسی زبان به خُردهگیری نمیتوانست گشود و آنچه اکنون است بیانصـافانه از نیکی او نیز چشمپوشی مینمایند و پیاپی به شکایت و بدگویی میپردازند. بخصوص کسانی که در زمان او به زندان افتاده یا آسیب دیگری دیدهاند که خودداری نمیتوانند و از شکایت باز بازنمیایستند.
ولی ما آرزومندیم این کسان رنجش و احساسات خود را در موضوع دخالت ندهند و دربارهی شاه گذشته چنانکه بدیها را بهدیده بگیرند از نیکیها هم چشم نپوشند. نویسنده[احمد کسروی] خود از کسانی هستم که از دیکتاتوری رضاشاه آسیب دیدهام. آشنایانم داستان بیرون آمدن مرا از عدلیه میدانند و جز خدا کسی نمیداند که آن داستان چه زیانهایی را به زندگانی من زد. گذشته از آنکه در زمان سرشهربانی[فرمانده پلیس] بودن آيرُم در نتیجهی یک بدگمانی بیجا، نُه روز مرا در شهربانی نگه داشـتند و همـهی كتابهـا و نوشتههایم را به ادارهی آگاهی آورده و صفحه به صفحه جستجو کردند که بسیاری از آنها از ميـان رفـت.[از جملـه دو جلد از دفتر روزگاران]
با این حال من بخود حق نمیدهم در گفتگو از کارهای رضاشـاه بـه این رنجـش و آزردگی دخالـت دهم.» (پرچم روزانه شمارههای 129 و 130)
📌«ما در زمان آن شاه به ستایش نپرداختهایم چرا که آن روز گمان چاپلوسی میرفت. ولی امروز نباید از حقایق پشتیبانی ننماییم. رضاشاه به این کشور نیکیها کرده و باید ایرانیان از او قدردانی نمایند و یادش را به احترام کنند».
(پرچم روزانه شمارهی 191)رامین کتاب
@cafe_andishe95