Telegram Web Link
🏛در کره جنوبی توسعه صنعتی با سکانداری دولت و حمایت‌های دولتی پا گرفت
🇰🇷
توسعه صنعتی در کره جنوبی ناشی از یک استراتژی جدی خودخواسته برای توسعه بود که رژیم‌های دیکتاتوری توسعه‌خواه آن را به صورت مجموعه‌ای منسجم و مکملِ یکدیگر با کمک صنایع بزرگ خانوادگی (“چِئی‌بول ها“) اجرا کردند.

در بُعد کلان، در این دوران دولت چهار نوع مداخله سیاستی را رهبری می‌کرد:

1) مدیریت ایجاد ظرفیت تولیدی داخلی (بر مبنای ترکیبی از “تشویق صادرات” و “کنترل های وارداتی“)؛

2)رشد و گسترش آموزش و فراگیر کردن مهارت ها؛

3)ایجاد زیرساخت ها؛ و

4)بازارهای سرمایه ای که به صورت فعال (نه منفعلانه) مدیریت می‌شدند تا صنعتی شدن را پشتیبانی کنند.


🧧برای اثربخش بودن این مداخله ها در یک جامعه توسعه نیافته، دولت می‌بایست نظام دیوان‌سالاری و همچنین فرآیندهای تأمین‌ مالی را به گونه‌ای اصلاح می‌کرد که این مداخله‌ها اثربخش باشند و به نتیجه برسند؛ بنابراین در طول دوران پاگرفتن توسعه‌ صنعتی، ساختار مدیریت کلان کشور (حکمرانی)، مبتنی بر تصمیم گیری متمرکز و امر و نظر شخص رئیس‌جمهور بود. در این دوران همچنین برنامه‌های استراتژی توسعه‌ای به دلیل خصلت استراتژیک بودنشان، اولویت‌هایی را وضع کردند که منجر به ایجاد نابرابری‌های گسترده جغرافیایی بین مناطق مختلف شد که البته بهایی بود که کشور می‌بایست برای دست‌یابی به صنعتی‌ شدن می‌پرداخت.
🇰🇷
از اواخر دهه 1980 این طرز مدیریت متمرکز از کره جنوبی رخت بربست و در اوایل دهه 1990 (اوایل دهه 1370 خورشیدی) این اقتصاد با رویکردی عجولانه به یک اقتصاد بازار آزاد تبدیل شد. با افزایش تأثیرپذیری این اقتصاد از اقتصادهای جهانی بدون وجود نظارت‌های متمرکز بالادستی، این کشور یک بار در سال 1997 و بار دیگر در سال 2008 میلادی در بحران فرو رفت (با 6/65- % و 3/4- % رشد به ترتیب)؛ اما به نسبت به‌زودی از این بحران‌ها رهایی یافت. علت این امر آن است که شرکت‌های کره‌ای (چِئی‌بول ها) که در تحلیل مزو بیشتر از آنها خواهیم گفت، در دهه 1980 و با انگیزش دولت اقدام به اجرای طرح های بزرگ [3]R&D کرده بودند و در اثر نزدیک به سه دهه برنامه‌ریزی به قدری قدرت و قوام یافته بودند که مسیر توسعه صنعتی‌شان با تلاطمات کلان به راحتی خدشه دار نشود یا به نسبت به راحتی خودشان را از منجلاب‌ها بیرون بکشند

parsian invest com
@cafe_andishe95
🗑چرندیات پست‌مدرن🕰


ما به وجود جهان خارج نه تنها باور داریم، بلکه باور یقینی و جزمی داریم و می‌گوییم محال است که وجود نداشته باشد. این باور ما، بدیهی است. کسی که فرض «خواب بودن یا پروانه بودن همهٔ انسان‌ها یا مغز در خمره» را مطرح می‌کند، خودش نیز این فرض را نمی‌تواند تصدیق کند، یعنی فرض اصیلی نیست.

ما فرض عدم وجود خداوند را می‌توانیم تصدیق کنیم، ولی فرض عدم وجود جهان خارج و امثالهم را نمی‌توانیم تصدیق کنیم؛ یعنی شکی را مطرح می‌کنیم که خودمان تصدیقش نمی‌کنیم. پس نیاز به اثبات ندارد. برخی باورهای بدیهی و پایهٔ ما نیاز به اثبات منطقی ندارند، اما تعمیمش نارواست و سایر باورهای خویش را با استدلال قیاسی یا استقرائی یا استنتاج بهترین تبیین باید ثابت یا موجه کنیم.

📁 اگر کسی واقعاً گمان کند که پروانه یا مغزی در خمره یا همیشه در خواب است که بیمار است. این باور یقینی و جزمی ما، به حکم بداهتش خدشه‌ناپذیر است. شک در این باورهای پایه و بدیهی چه وجهی دارد؟ اسمش تفلسف است؟

یک ناروشنفکر و نامتفکر، در جامعه‌ای استبدادزده و در ذیل فاشیسم مذهبی که حتی یک لحظه لیبرالیسم را تجربه نکرده و اقتصادش، رانتی-نفتی-مآفیایی است، شروع می‌کند به نقد نئولیبرالیسم(!) طوفان خنده‌ها از این حجم بلاهت‌ها!

📑 به همین سیاق در فرهنگی «دین‌خو و خردستیز و استدلال‌گریز و واقعیت‌گریز و خرافی و عرفان‌زده»، اقدام می‌کنند به شک در جهان خارج و یا منبع معرفت بودن عقل و ادراکات حسی و بعد، چرندیات پست‌مدرن‌های شارلاتان را نشر می‌دهند که در ذیل عقلانیت مدرن، و رفاه و آزادی و دموکراسی و امنیت و حقوق بشرِ ناشی از آن، وراجی می‌کنند برای کسب شهرت در بوروکراسی دانش.

◾️ همین دکتر عبدالکریم سروش اخیراً فریب پست‌مدرن‌ها را خورده‌است در معرفت‌شناسی و در خصوص تئوری مطابقت. درست است که رسانه‌ها با دروغ و تقلب و مغالطه، اذهان را فریب می‌دهند، اما اسم گزاره‌های کاذب، حقیقت نیست تا بگوییم، رسانه‌ها، حقیقت‌سازی می‌کنند. اسم دروغ را گذاشته‌اند حقیقت. خیر! رسانه‌ها، باطل‌سازی می‌کنند و نه حقیقت‌سازی.

▪️ وفق نظریهٔ اخیر دکتر سروش که صدق و حقیقت، همان تصدیق است (ولو با جدل در ذهن عوام حاصل شود)، بخشی از مردم تصدیق می‌کنند که الف، جیم است و بخشی از مردم، نقیض آن را تصدیق می‌کنند و می‌دانیم که اجتماع نقیضین محال است و تئوری دکتر سروش با تناقض مواجه می‌شود. کثیری از مردم تصدیق می‌کنند که خدای قرآن وجود دارد و کثیری از عقلا، وجود خدای قرآن را با استدلال کافی، کاذب می‌دانند. تصدیق تمام مردم جهان مبنی بر حرکت خورشید به دور زمین، حقیقت نداشت تا تصدیق را صدق و حقیقت بنامیم. ضمن اینکه دکتر سروش «صدق را تعریف کرد و تصدیق عقلا نامید»، ولی «ملاک صدق» را مشخص نکرد. اگر عقلا (که عوام نیز وفق تصریح دکتر سروش جزء عقلا هستند و نه فقط جامعهٔ علمی) با مغالطه و تلقین مدعایی را تصدیق کردند، تکلیف چیست؟ البته ایشان اشاره کرد که اگر با جدل نیز قبول کنند، ایرادی ندارد. پس، احتمالاً اگر با مغالطه و تلقین و القاء و شرطی‌شدگی در دوران کودکی نیز تصدیق کنند، اشکالی مطرح نیست(!) آیا افرادی که در ایران، عقبهٔ حکومت اسلامی و روزنامهٔ کیهان هستند و دکتر سروش را جاسوس و کافر می‌دانند، باورشان حقیقت است؟ با کدام ملاک بین تصدیق بخشی از مردم با تصدیق بخشی دیگر داوری کنیم؟

◼️ من هر جا با یک پست‌مدرن، از جمله با نیچه برخورد کنم، فقط فحش می‌دهم. می‌دانید چرا؟ طبق نسبی‌گرایی، هر کس هر حرفی بزند حقیقت است. هیچ ملاکی برای تمییز حق از باطل وجود ندارد. عقل و ادراکات حسی، ملاک معرفتی برای تشخیص حق از باطل نیستند و اصابت به واقع و واقع‌نمایی توسط عقل و ادراکات حسی اوهام است. حق و باطلی وجود ندارد جز لشگری از استعاره‌ها و بازی‌های زبانی. استدلال و عقل و ادراکات حسی، تابع عواطف و هیجانات و ارادهٔ قدرت‌اند. حقیقتی وجود ندارد و حتی وجود جهان خارج روی هواست.

◻️ خب! فحش دادن نیز حق و حقیقت است. چرا وقتم را صرف استدلال‌ورزی کنم؟ فرقی بین فحش با استدلال نیست. فرقی بین علم با آیین جادوگری نیست. ما عقل نداریم، بلکه عقل‌ها داریم و منطقهٔ بی‌طرفی در عقل برای داوری بین عقول متکثر وجود ندارد. داعش و گاندی و اینشتین و کسی که فحش می‌دهد، همگی برابر هستند و ملاکی برای ترجیح معرفتی یا اخلاقی وجود ندارد. وقتی ملاکی برای اصابت به واقعیت و حظی از وجهی از آن بردن نداریم و عقل و ادراکات حسی، واقع‌‌نمایی‌شان اوهام است و حقیقت لشگری از استعاره‌ها و بازی‌های زبانی است و عقل، خادم و غلام هیجانات و ارادهٔ قدرت و نیز تاریخ و علل غیرمعرفتی است، آیا ملاکی برای مطلوبیت اخلاق داریم؟ فحش دادن به پست‌مدرن‌ها نیز نوعی عقل است و باید به تبعات منطقی فلسفهٔ خویش ملتزم باشند.

✍🏼علیرضا موثق
@cafe_andishe95
🚩این نظریهٔ رفقای کمونیست که اقتصاد جمهوری اسلامی یک اقتصاد نئولیبرال است شاید دلپذیرترین نظریهٔ اقتصادی برای نظام جمهوری اسلامی باشد؛ و این نظریهٔ اندیشمند کمونیست، آقای یوسف اباذری، که «تنها دوگانهٔ واقعی انسان امروز، دوگانهٔ سرمایه‌داری و غیرسرمایه‌داری است و نه تقابل سنت و مدرنیته» نیز یکی از دلپذیرترین نظریه‌های سیاسی برای نظام جمهوری اسلامی است.

✖️نظریه‌های فوق برای نظام جمهوری اسلامی خوشایندند زیرا همهٔ مشکلات معیشتی و غیرمعیشتی مردم را حواله می‌دهد به دشمنی موهوم و ناشناخته؛ به یک جریان مخفی نئولیبرال – یا به قول نمایندهٔ مجلس انقلابی، نئولیبرال‌های ریش دار – که در ارکان نظام نفوذ کرده و برخلاف جریان انقلابی و اسلامی مشغول سست کردن پایه‌های نظام هستند.

👁‍🗨مخالفت با نئولیبرالیسم به دولتمردان جمهوری اسلامی یک وجههٔ مترقی، مردمی و عدالتخواهانه هم می‌دهد که برایشان بسیار دلپذیر است. ببینید به چه راحتی حسن عباسی‌ها و شهریار زرشناس‌ها با اتخاذ مواضع ضد نئولیبرالیستی می‌توانند خودشان را در صف انسان های پراگرسیو عالم جا بزنند و شانه به شانهٔ بزرگانی چون نوام چامسکی و اسلاوی ژیژک بسایند؛ و از همهٔ این ها مهم‌تر، چقدر خوب که مردم به جای آزادیخواهی و دموکراسی خواهی، طالب مبارزه با سرمایه‌داری و نئولیبرالیسم شوند.

🟰اصلاً چنین چیزی منتهای آرزوی حکومت اسلامی است. چه چیزی بهتر از مبارزه با دشمنی موهوم و نامشخص، چه چیزی بهتر از منحرف کردن توجه مردم از اصل موضوع و چه چیزی عالی‌تر و بهتر از این‌که مردم فرمایش اندیشمند کمونیست آقای یوسف اباذری را نصب‌العین قرار دهند و به جای دموکراسی‌خواهی به ستیز علیه سرمایه‌داری و امپریالیسم جهانی برخیزند؛ و بی دلیل نیست که کتاب‌های این اندیشمند کمونیست و رفقایش در دانشگاه تهران تحت کنترل ولایی‌ها در تیراژ بالا چاپ می‌شود و به عنوان متون درسی به دانشجویان یاد داده می‌شود.

این قضیه مفصل است و بعداً درباره‌اش بیشتر خواهم نوشت. فقط به گفتن این حرف اکتفا می‌کنم که اولویت امروز جامعهٔ ما نه مبارزه با سرمایه‌داری و نئولیبرالیسم و امپریالیسم جهانی که مبارزه با استبداد، مبارزه با ناقضان حقوق بشر، مبارزه با دشمنان جامعهٔ مدنی، و مبارزه با مخالفان تکثر سبک زندگی است. تا موقعی که این مبارزات به سرانجام نرسیده‌اند سخن گفتن از چگونگی نوع نظام اقتصادی ایران سخنی حاشیه‌ای و منحرف‌کننده است.

✍🏼بیژن اشتری، نویسنده و مترجم
@cafe_andishe95
🔑 آیزایا برلین در کتاب" ریشه های رمانتیسم"می‌گوید کل جنبش رومانتیسم تلاشی است برای تحمیل الگویی زیباشناختی بر واقعیت، و بیان این‌که همه چیز باید از قواعد هنر پیروی کند. می‌توانیم بگوییم رمانتیسم از نظر برلین، در یک کلمه، عبارت است از "دیکتاتوریِ هنر". چنین تعبیری موجب شده که برلین، به دور از یک واکنش انفعالی، چه در تایید و چه در انکار رمانتیسم، به یک "اقتباسِ انتقادی" از آن روی آورد.

🖋 اگر بگوییم هنر در سرشت و ساختار خود، هماره، غیر ایدئولوژیک، خشونت‌گریز و جزمیت ستیز است، آنگاه، در این تعبیر، دیکتاتوریِ هنر نه تنها جای نگرانی ندارد بلکه وعده صلح و آزادی مدارا است؛ اما اگر بگوییم هنر در یک تعبیرِ تاریخی و غیرآرمانی، هماره، حدّی از تمایلات و آغشتگی‌های ایدئولوژیک را خواهد داشت، آنگاه، بالطبع و به‌تَبَع، دیکتاتوری هنر هم مثل هر دیکتاتوری دیگر فاجعه آمیز است.

@cafe_andishe95
⚫️قطعه ایی از اندیشه های متحجر و مرتجع نیچه درباب زنان:

«در هیچ زمانه‌ای به اندازه‌ی زمانه‌ی ما مردان با جنسِ ضعیف با این همه احترام رفتار نکرده‌اند، که این نیز، مانندِ بی‌حرمتی به پیری، از پی‌آمدهایِ گرایش و طبعی است از اساس دموکراتیک.
جایِ شگفتی نیست اگر که به زودی از این احترام بهره‌گیریِ ناشایست شود. به زودی بیشتر خواهند خواست و طلبکارتر خواهند شد. سرانجام، کمابیش از این احترام‌گذاری دل‌زده خواهند شد و به رقابت بر سرِ حقوق بر خواهند خاست و، به راستی، جنگی تمام عیار به راه خواهند انداخت: بله، زن حیا را از دست خواهد داد؛ و زود بیفزاییم که ذوق و سلیقه‌ی خود را نیز.

ترس از مرد را از یاد خواهد بُرد. اما زنی که «ترس را از یاد ببرد»، تاوانِ آن را با از دست دادنِ غریزه‌هایِ زنانه‌ی خویش خواهد پرداخت. زن هنگامی به میانِ معرکه می‌تازد که آنچه در مرد ترس‌انگیز است، و یا، سرراست بگوییم، مردانگیِ مرد را دیگر نخواهند و نپرورند - این نکته هم درست است هم فهمیدنی. اما آنچه فهمیدن‌اش به این آسانی نیست آن است که در پیِ چنین وضعی زن - تباه خواهد شد. خودمان را نفریبیم: این همان چیزی است که امروز در جریان است.

❗️هر جا که روحِ صنعتی بر روحِ سپاهی‌گری و نژادگی چیره شده است، زن در طلبِ خود-فرمانیِ اقتصادی و حقوقِ کارمندانه برآمده است. «زن در جایگاهِ کارمند» کتیبه‌ای‌ است کوبیده بر سرِ دروازه‌ی جامعه‌ی مدرنی که در کارِ پدید آمدن است. با این دست‌یابی به حقوقِ تازه، زن در راهِ «آقایی» می‌کوشد و پرچمِ «پیشرفت» را بر می‌دارد، اما با آشکارگیِ هولناکی عکسِ داستان روی می‌دهد: یعنی، زن پس می‌رود.»

📗فردریش نیچه-فراسوی نیک و بد-239
@cafe_andishe95
من مدتهاست که آثار هگل را نمیخوانم تنها به این دلیل که آنها را صادقانه نمی دانم. هگل در جستجوی حقیقت نیست‌.
او می خواهد جهان خود را تحت تاثیر قرار دهد.‌فلسفه هگل به واقع در آلمان نخستین فلسفه ای بود که به مسائل مربوط به قدرت پرداخت.

🗒فلسفه هگل از دولت، به ویژه دولت پروس، خدایی ساخت. هگل دولت پروس را با عظمت و « سیر خدا در جهان » توصیف کرد. مارکس فلسفه هگل را از سر گرفت و گفت: « این فلسفه، وارونه است. باید آن را روی پایش برگرداند ».
به نظر من کار مارکس مهم و جالب توجه بود ، لیکن مانند بسیار چیزهای دیگر نتایجی اسفبار به بار آورد.

📓 من در کتاب جامعه باز و دشمنان آن به این موضوع پرداخته ام، کوشیده ام تا در برابر ماركس عادل باشم. مـن امروز هم ( گرچه سپس چیزهای بسیاری درباره مارکس آموختم که بسیار ناخوشایند بود )، فکر میکنم که مارکس با صمیمیت از بینوایی زحمتکشان ( پرولتاریا ) در رنج بود و واقعاً می خواست به آنها یاری دهد.
متأسفانه اکنون دیگر عقیده دارم که شخصاً بسیار جاه طلب بود و در پی قدرت، و چون قدرت طلبی اش به جایی نمی رسید تلخکام شده بود. مارکس ثابت کرد ـ و این در آن زمان کاری مهم و اساسی بود که در جهان بدی زندگی میکند، جهانی که در یک سوی آن استثمار و ستمگری، گرسنگی و بینوایی است و در سوی دیگرش جلال و شکوه. مارکس از این لحاظ کاری مهم انجام داد و در اصلاح این جهان نقش داشت.


📚آینده باز است. صص ۱۲۳_ ۱۲۴
کارل پوپر-آرسین
@cafe_andishe95
🎆پیامبر دروغین🎇1

آینده‌ای که بلافاصله پس از زمان نوشته شدن افکار مارکس فرارسید، به‌هیچ‌وجه آن‌ طوری که او گمان کرده بود پیش نرفت.

بخشی از آن بدین خاطر بود که او درباره ماهیت نظریه‌اش اشتباه می‌کرد و آن را کاملا علمی می‌پنداشت، به همان طریقی که فیزیک نیوتن هم علمی‌ است. یعنی اگر ما اطلاعات صحیحی در ارتباط با وضعیت فعلی هر شیء یا مجموعه‌ای از اشیای در حال حرکت داشته باشیم، آنگاه با استفاده از قوانین نیوتن می‌توانیم وضعیت آن شیء یا مجموعه را در هر زمانی در آینده، به دقت پیش‌بینی کنیم.
💵مارکس بر این باور بود که قوانین اقتصادی حرکت جامعه را دقیقا به همان معنی نیوتنی کشف کرده است؛ او در مقدمه کتاب "سرمایه" این مطلب را اعلام می‌کند. او فکر می‌کند که با این دانش، می‌توان تحولات اجتناب‌ناپذیر جامعه در آینده را پیش‌بینی کند.
برای او بسیار مهم بود که مارکسیسم نظریه‌ای علمی شناخته شود و حتی آن نوع سوسیالیسم مورد نظر خود را به‌نام "سوسیالیسم علمی" می‌خواند تا از سایر انواع آن متمایز باشد. او در واقع سایر انواع سوسیالیسم را تحقیر می‌کرد. به عقیده او، آنها بر پایه رویاهای ناکجاآبادی یا ارتقای اخلاقی یا افکار آرمانی شکل گرفته‌اند در حالی که خودش، برعکس آنها، با تحقیق دقیق و‌ علمی درباره جامعه انسانی توانسته نیروهایی را کشف کند که عملا در جامعه تاثیرگذار هستند و نیز قوانین حاکم بر عملکرد این نیروها را هم شناخته است و آنگاه تعالیم سیاسی خود را بر پایه این واقعیت‌ها شکل داده است.

📐این تصور علمی بودن مارکسیسم، یکی از دلایل اصلی جذابیت آن تا اواخر قرن بیستم بوده است. مارکسیست‌ها، اغلب، عقایدشان را نه فقط دیدگاههای شخصی بلکه شناختی علمی می‌دانستند که اعتبارشان با اطمینان مطلق "معلوم" شده است. همین طرز فکر موجب اعتماد به نفس فوق‌العاده آنان می‌شد تا جایی که به افرادی مشهور شده بودند که حاضر به تحمل هیچ دیدگاه و نظریه دیگری نیستند؛ و باز برای همین بود که هرگاه به قدرت می‌رسیدند انتشار یا تعلیم هرگونه اندیشه‌ای را که با عقاید خودشان منطبق نبود ممنوع می‌کردند. یکی دیگر از دلایل جذابیت مارکسیسم این بود که چون ادعا می‌کرد می‌تواند تحولات آینده جامعه را با دقت علمی پیش‌بینی کند، بر این باور بود که تحقق سوسیالیسم "اجتناب‌ناپذیر" است و این بدان معنی بود که سوسیالیست‌ها آینده را از آنِ خود می‌دانستند یا به بیان دیگر، آنچه را آنان باور داشتند و در طلبش بودند، به هر حال تحقق می‌یافت حتی اگر همگان بر ضد آن عمل می‌کردند یا سخن می‌گفتند؛ همه دنیا به راه آنان می‌رفت، یا به قول خودشان: " تاریخ در طرف ما است."

همان‌طور که تروتسکی گفته بود، مخالفان مارکسیسم به زباله‌دان تاریخ روانه می‌شوند. چنین بود که آنان خود را متجدد‌تر از "معاصران" می‌دانستند زیرا نه فقط در امروز بلکه در آینده هم زندگی می‌کردند، قبل از آنکه دیگران به آن رسیده باشند.

🧭این درهم‌آمیختن مفاهیمی مثل "علم"، "امروزی بودن" و "آینده را از آنِ خود دانستن" برای تعداد کثیری از روشنفکران در کشورهای عقب‌مانده جاذبه‌ای خلسه‌آور داشت. همین‌طور هم جنبه اقتصادی مارکسیسم که طرفدار تمرکز برنامه‌ریزی و مدیریت اقتصاد بود؛ به نظر می‌رسید آن "راه‌حل برنامه‌ریزی شده"، کاملا عقلانی است. همان‌طور که در قرن هجدهم
نظریه‌های جان لاک نقشی مهم در وقوع انقلاب در آمریکا و فرانسه ایفا کرده بود، اینک، در قرن بیستم، نظریه‌های مارکس نقش چشمگیری در تسریع وقوع بزرگ‌ترین انقلاب‌های سراسر تاریخ یعنی انقلاب‌های کمونیستی روسیه(۱۹۱۷) و چین(۱۹۴۹-۱۹۴۸) ایفا می‌کرد. در تمام دوران پس از جنگ جهانی دوم، جنبش‌های کمونیستی با اعلام تبعیت از عقاید مارکس، در سراسر جهان سوم نفوذ چشمگیری داشتند و در چندین کشور جهان‌سومی به قدرت رسیدند. در زمان تالیف این کتاب بعضی از آنها هنوز در مسند قدرت‌اند. این یک نمایش جالب است از تاثیر عملی افکار در دنیای واقعی.
(ادامه دارد)
@cafe_andishe95
🎆پیامبر دروغین🎇2

انحطاط و سقوط

تاکید اساسی مارکس بر "علمی" بودن افکارش، آنها را همچون همه افکار اصیل علمی که نهایتا باید مورد آزمایش قرار گیرند، به‌طور کامل در معرض آزمایش وقایعی قرار داد که درست بودن یا نبودنشان را به اثبات رساند. در اواخر قرن نوزدهم به‌تدریج معلوم شد وقایع آن‌طور که در نظریه‌های مارکس پیش‌بینی شده بود، رخ نمی‌دهند.

در واقع، در هیچ جای دنیا جامعه‌ای نبود که سیر وقایع آن در انطباق با آن به‌اصطلاح "قوانین علمی تحولات تاریخی" پیش برود.
این وضعیت به پیدایش افکاری انجامید که به "تجدیدنظرطلبی" شهرت یافت. برخی اندیشمندان مارکسیست تلاش کردند تا در نظریه‌های مارکس بازنگری کنند و اصلاحاتی به عمل آورند تا با شواهد موجود که خلاف انتظار بود، هم‌خوانی پیدا کند؛ و ضمنا شروع کردند به تفسیر مجدد شواهد تا با نظریه‌های مارکس منطبق شود. بدین ترتیب تعدادی مکاتب فکری مارکسیستی متفاوت پیدا شد که با یکدیگر مخالف بودند و گاه این مخالفت‌ها با خشونت همراه بود. آنچه موجب از بین رفتن اکثر آنها شد، این واقعیت بود که هرجا جنبش‌های سیاسی مارکسیستی به قدرت رسیدند، نتیجه‌اش همیشه و بدون استثنا برپایی دیکتاتوری دیوانسالار بود که کوچکترین شباهتی با آن‌ جامعه‌ای نداشت که به نظر مارکس باید به طور اجتناب‌ناپذیری ایجاد می‌شد. همچنین وضع اقتصادی چنین جوامعی بدون استثنا رو به خرابی میرفت و به‌جای شکوفایی، فقیرتر می‌شدند.
بنابراین حکومت مارکسیستی هم استبداد و هم فقر را برای مردم به ارمغان می‌آورد. این اوضاع در درازمدت باعث شد تا تقریبا همه، به استثنای گروهی انگشت‌شمار، به این نتیجه برسند که حتما چیزی در نظریه مارکسیسم اشتباه است. اما تا این زمان، تاثیرات غیرمستقیم عقاید مارکس در سراسر عرصه فرهنگ نوین گسترش یافته بود. بنابراین با اینکه امروزه طرفداران واقعی مارکسیسم تعدادشان کم است اما تفکر مارکسیستی همچون عنصر مهمی در حوزه افکار "نوین" و از جمله در حوزه ادبیات و هنر، تاثیرگذار است.
[...] مارکسیسم در دوران غلبه مرام و اندیشه‌اش، علاوه بر سیاست، بر‌ هنر هم تاثیری همه‌جانبه داشت. چهره‌های هنری با شهرتی جهانی از قبیل نمایش‌نامه‌نویسانی همچون ژان پل سارتر (که ضمنا داستان‌نویس و فیلسوف برجسته‌ای هم بود) و برتولت برشت (که ضمنا شاعر بزرگی هم بود)، یا امثال پابلو نرودا در میان شاعران، یا پابلو پیکاسو در میان نقاشان و خیلی‌های دیگر بودند که خود را مارکسیست یا کمونیست می‌دانستند و بعضی از آثارشان، ماندگار خواهد بود.
در زمینه‌ای کلی‌تر، یک دیدگاه خاص مارکسیستی درباره‌ی نقش هنر در جامعه وجود دارد که هنوز هم در دنیای امروز به‌طور گسترده‌ای تاثیرگذار مانده و با قدرت به فعالیت خود ادامه می‌دهد. مطابق این دیدگاه، عملکرد راستین هنر، موشکافی و نقد اجتماعی است. طبق این دیدگاه، هنر باید مردم را وادار کند تا عمیق‌تر از معمول بیندیشند و بفهمند که چه مشکلاتی در جامعه‌ای که عضو آن هستند و در نوع ارتباطی که خودشان با آن جامعه دارند، وجود دارد و بنابراین در واقع بتوانند مشکلات زندگی خود را بشناسند؛ و همچنین باید آنان را به فکر بیندازد تا خواستار تغییر جامعه شوند. بدین‌ترتیب، مارکسیست‌ها هنر را ابزاری انقلابی می‌دانند. هنر بد، هنری است که ارزش‌های جامعه موجود را بزرگ و متعالی نشان دهد و سعی در فریب دادن و به خواب بردن مردم داشته باشد تا آن ارزش‌ها را قبول کنند. این نگاه به نقش هنر که به هیچ‌وجه تا قبل از مارکس طرفداران زیادی نداشت، تقریبا در دنیای امروز نزدیک است که عمومی شود. شاید این آخرین سنگر مارکسیسم است که باید درهم شکند.

📚داستان فلسفه/ برایان مگی
صفحات ۱۶۸ تا ۱۷۱
@cafe_andishe95
⁉️آیا اکنون در دورانی به سر می‌بیم که روشنایی رسیده است؟ پاسخ این خواهد بود: خیر. اما بی شک در دوران روشنگری هستیم. با توجه به وضعیت کنونی، راه سخت و درازی پیش رو داریم......
نشانه‌های روشنی داریم از اینکه اکنون فضایی در اختیار قرار داده شده تا آزادانه ذهن خود را پرورش‌ دهند. و مانع‌های روشنگری همگانی یا خروج انسان از پیله‌ی کودکی که خود بر خود تنیده اندک اندک کم می‌شود. از این رو عصر حاضر عصر روشنگری یا عصر فریدریش(کبیر ) است.


🗒به نقل از مقاله روشنگری چیست؟ نوشته امانوئل کانت،
عکس: مجسمه فریدریش کبیر در خیابان اونتر دن لیندن، برلین
فلسفه و دانش
@cafe_andishe95
ایران
عهدیه
💚🤍❤️ایران-خواننده:عهدیه

همه وجودم ایران همه تار و پودم ایران هر کجای دنیا باشم عشق من معبودم ایران
کعبه مقصودم ایران قبله موعودم ایران تا ابد دوستت دارم من شادی سرودم ایران
وطن افتخار من باش هموطن تو یار من باش میخوام جون فدات کنم شاهد ایثار من باش
هر چه دارم از تو دارم دل بی قرارم واسه دیدن تو خاکم لحظه ها رو می شمارم
ایران تو ای خاک دلیران ایران تو ای خاک دلیران
@cafe_andishe95
👥گذار به دموکراسی با خودفریبی به دست نمی آید!

آقای محسن رنانی در یادداشتی به شرایط دموکراسی پرداخته که در بخشی از آن کاملاً بی پایه و غیر علمی ایران را در مرحله گذار دانسته:

"گذار یک دوره محدود نیست و مسیری طولانی است.
یک جامعه ممکن است ۳۰ ساله گذار کند و دیگری ۱۰۰ ساله. طول گذار بستگی به موقعیت تاریخی آن جامعه دارد و این‌که چه زمانی شروع کرده است. حتی می‌تواند این‌قدر طولانی باشد که شما احساس گذار را از دست بدهید و حس کنید که جامعه در یک نقطه مانده است. مانند زمان فعلی که بخش بزرگی از جامعه ما فکر می‌کنند ما در بن‌بست اقتدارگرایی گرفتار شده‌ایم، در حالی‌که من یکی از سریع‌ترین دوران‌های گذار به دموکراسی را در حال حاضر می‌بینم. گذار به دموکراسی فقط بر اساس نظام رای‌دهی نیست. در بسیاری از جوامع حزب و نظام رای‌گیری وجود دارد اما پشت سر آن تحولات اجتماعی لازم برای گذار شکل نگرفته است".

🔺این مدعا اشتباه و بی مبنا است.زمان فعلی در ایران، گذار به دموکراسی در جریان نیست!
ایران همچنان پشت سد توتالیتاریسم است و فرایند گذار نه کلید خورده نه آغاز شده.بلکه زمینه ها و جنبشهای آن بروز و ظهور یافته.اما به مقطع گذار وارد نشده.در فرایند گذار باید اپوزیسیون و مردم از نقطه الف به ب گذر موفقیت آمیز داشته و اصول آزادی را برپا دارند.

"گذار به دموکراسی"مفهومی قابل ارزیابی و سنجش و معین است که در دو سطح رخ می دهد و نمی شود آن را به هر شرایطی در دولت توتالیتر اطلاق کرد:

1- ابعاد حکومتی دارد که شامل ایجاد نهاد حکومتی با قانون اساسی دموکراتیک و پاسخگو
همچنین رقابت آزاد بین نیروها و احزاب متکثر در مقام اوپوزیسیون و پوزیسیون با تمام آزادی های لیبرال و حقوق بشری جامعه است.

2-آزادی های مدنی و سیاسی درون جامعه مدنی و انجمنها و نهادهای متکثر اجتماعی آزاد برقرار و پایدار گردد.
وقوع این وقایع و امکانات به بعد را ذیل گذار به دموکراسی تعریف میکنند.

🟥در هیچ کدام از این دو سطح ایران درگیر فرایند گذار نیست!

شگفت انگیز آنکه این قبیل استادان دانشگاه این اصول اولیه را درک نکرده و خود گواه این هستند که
فرهنگ دموکراسی در میان نخبگان ما نیز ضعیف است و تعاریف علمی و مشخصی از فرایندهای دموکراسی ندارند.

@cafe_andishe95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در اوج تظاهرات پانزده روز اخیر در اسپانیا، امروز حدود ۱ میلیون نفر علیه دولت سوسیالیست و بخشش احکام قضایی تجزیه طلبان اعتراض کردند.

▪️هیچ رسانه فارسی زبانی تا کنون این واقعه عظیم را - حتی در حد یک زیر نویس - پوشش نداده.

▪️دولت «سوسیالیست» اسپانیا، تجزیه‌طلب‌های کاتالان را عفو کرده؛ و مردم اسپانیا به اعتراض بیرون آمده‎اند. یعنی نه‌تنها معتقدند که تجزیه‌طلب مجرم است؛ بلکه حتی با عفوش نیز مخالفند.
مسیر آگاهی
@cafe_andishe95
Forwarded from مرتضی مردیها
🔴 توجه کنید! این یک سرقت مسلحانه است!

پروگرسیسم
نزاکت سیاسی
چندفرهنگ‌گرایی
تنوع عقیدتی
اسلام‌فوبیا
پاسیفیسم
جهان‌سوم‌گرایی
عدالت اجتماعی
محیط‌زیست‌گرایی
فمینیسم

و حتی گاهی

حمایت از کودکان
حقوق بشر
و برخی حق‌های نوظهور

اینها را هرکجا دیدید و شنیدید با گوشۀ چشم دور و برتان را بپایید و آهسته بچرخید به سمتی که پشتتان به دیوار باشد و انگشتتان را به طور غیرمحسوس ببرید به سمت زنگ آلارم.
خیلی مراقب باشید، چون اگر متوجه شوند، با آتش مسلسلِ پنهان، سوراخ سوراختان می‌کنند. باری، دستتان نلرزد و تردید نکنید و، به‌رغم برخی ظواهر فریبا، دلتان را به راه خوب نزنید.

درست است که هر آدمی با مقادیری خیرخواهی و انصاف می‌فهمد که این گفتارهای نیک از چه کردارهای نیکی می‌تواند مایه‌ور باشد، ولی این درست همان چیزی است که متقلب‌ها هم‌ می‌فهمند و همین زمینه‌ساز اغفال می‌شود. چون همانطور که سرقت‌های مسلحانه اغلب با شمایل یک آدم حسابی با لباس متشخص و بسا دسته‌گلی به‌دست صورت می‌گیرد، در اینجا هم «بسیار محتمل» است با چیزی شبیه آن مواجه باشید.

این مفاهیمِ مقدس شبیه بطری‌های شیر است که‌ محتوای آن طبق شناسنامه، عبارت است از آب، لاکتوز، پروتئین، کلسیم، منیزیم، فسفر، پتاسیم، انواع ویتامین ...، که حیات-مایه است، ولی در موارد تقلبی، که متأسفانه بسیار رواج یافته، فقط پس از مدت مصرفی طولانی معلوم می‌شود که داخل آن یک مادۀ سمّی قوی، ولی با عملکرد تدریجی، هم تزریق شده بوده است، که پوکی استخوان و سکته قلبی و مغزی از عوارض آن است.

🔻فرمول عصارۀ سمی پنهان این است:

The communist manifesto of 1848

@mardihamorteza
در هفته‌های اخیر حوثی‌های یمن چندین موشک بالستیک، کروز و پهپاد انتحاری به سمت اسرائیل شلیک کردند که همه آنها توسط سیستم ارو اسرائیل و یا پدافند مستقر در ناوهای آمریکایی از جمله ایجیس رهگیری و منهدم شدند. همین واقعیت نظامی بود که سبب شد اسرائیل به اعلام جنگ حوثی‌ها هیچ اعتنایی نکرده و پاسخی هم به آنها ندهد.

حوثی‌ها زرادخانه بزرگی از موشک‌های مختلف دوربرد فراهم کرده‌اند اما جنگ اخیر به همراه عملکرد بسیار موفق و درخشان سیستم‌های پاتریوت اوکراین و عربستان در برابر موشک‌های بالستیک در ماه‌ها و سال‌های گذشته نشان داد، که عملا چنین زرادخانه‌هایی در برابر سیستم‌های دفاعی پیشرفته غربی، بلا استفاده و بی اهمیت است. اکنون اگر کسی فکر می‌کند با زرادخانه‌‌ی بزرگی از موشک‌های بالستیک دوربرد با کلاهک غیر اتمی در برابر آمریکا و متحدانش، بازدارندگی ایجاد کرده است سخت در اشتباه است.

در مورد کلاهک‌های اتمی هم مسئله فقط این است که عبور حتی یک موشک از چتر پدافندی می‌تواند فاجعه ساز باشد اما نرخ کارایی سیستم‌های ضد بالستیک غربی به نود و پنج تا نود و هشت درصد رسیده و معدود خطاهای آنها نیز زمانی رخ خواهد داد که بالستیک‌ها در تعداد زیاد و در چند موج نزدیک به هم شلیک شوند. سیستم‌ پاتریوت در اوکراین نشان داد که نه تنها پیشرفته ترین و چابک‌ترین بالستیک در اختیار رقبای آمریکا یعنی اسکندر روسی بلکه موشک‌های شبه هایپرسونیک کینژال روسی را نیز به آسانی رهگیری و منهدم می‌کند.

🔹به علاوه موشک‌های بالستیک دوربرد به خصوص مدل‌های مورد نظر در خاورمیانه مدت زمان استقرار و آماده سازی بالایی دارند و این امر امکان نابودی بخش قابل توجهی از سکوهای آنها را قبل از پرتاب فراهم می‌کند. در نهایت منظور این است که حتی با وجود کلاهک اتمی امکان ایجاد موازنه در نتیجه و یا دستیابی به همان مفهوم جنگ سردی نابودی متقابل برای دشمنان آمریکا در دسترس نخواهد بود.

سیستم‌های ضد بالستیک با کارایی بالا واقعیتی نسبتا جدید در عرصه نظامی‌اند که موازنه قوای کلاسیک را دگرگون کرده‌اند.
در دهه هفتاد میلادی تمام دکترین‌های مربوط به راهبرد جنگ اتمی یا قراردادهای کنترل تسلیحات از جمله سالت و غیره با این فرض بدیهی تدوین می‌شدند که هر موشک بالستیکی که شلیک شود در قلمرو دشمن به زمین خواهد نشست. تا اوائل دهه هشتاد میلادی موشک بالستیک یک سلاح کاملا دفاع ناپذیر به نظر می‌رسید و به همین دلیل هم بسیار ترسناک بود. اگرچه در همان دوران مشخص شده بود که بالستیک غیر اتمی در برد بیش از پانصد کیلومتر به سبب دقت کم و خطای زیاد در اصابت از نظر نظامی کارامد و به صرفه نیستند و به جز معدود کشورهایی از جنس کره شمالی هیچ کشوری از بالستیک با کلاهک غیر اتمی در برد بیش از پانصد کیلومتر استفاده نمی‌کرد و نمی‌کند. برای اولین بار در جنگ کویت یعنی سی و دو سال پیش بود که از نخستین سیستم‌های ضد بالستیک غربی که نسخه‌های اولیه پاتریوت بودند در برابر اسکادهای عراقی استفاده شد. کارایی آن زمان این سیستم‌ها حدود پنجاه درصد بود و بخش قابل توجهی از اسکادهای عراقی به زمین رسیدند. اسکادهای عراقی هیاهو و وحشت زیادی ایجاد کردند، اما تاثیر نظامی مهمی نداشتند. کل پرتاب‌های عراق کمتر از دویست فروند بود که حدود هشتاد یا نود فروند آنها در اسرائیل و عربستان به زمین نشستند. آنها تلفات و خسارات کمی بر جای گذاشتند، اما به این سبب که بر خلاف جنگنده‌ها و تانک‌های عراقی، تنها سلاحی بودند که برای آمریکا و اسرائیل مقداری دردسر ایجاد کرده و بطور کامل کنترل و بی اثر نشدند، به شدت مورد توجه دیگر دشمنان آمریکا در منطقه قرار گرفتند.

جالب اینجا است که دوربردترین موشک عراقی‌ها نسخه‌ای تغییر داده شده از اسکاد با نام الحسین بود که ششصد کیلومتر برد داشت اما امروز حوثی‌ها موشک‌هایی با برد هزار و هفتصد کیلومتر به سوی اسرائیل شلیک می‌کنند. بنابراین قدرت موشکی حوثی‌ها و متحدان آنها با معیارهای سنتی یعنی برد و تعداد از قدرت موشکی صدام در جنگ کویت بسیار بیشتر شده اما به سبب پیشرفت فنی چشمگیر طرف مقابل، تاثیر نظامی آنها کمتر شده است. ( تصویر پست مربوط به ماکت موشک توپول ام، قدرتمندترین موشک اتمی قاره پیمای روسیه است.)

✍️توس طهماسبی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
پروژه‌ی فکری هگل آشکارا ستیز با تمامیت آن سنت منطقی است که از ارسطو تا مدرنیته به وجود آمده. وی پروژه‌اش را این‌گونه به پیش می‌برد، چون خود را باورمند به یک ماوراءالطبیعه‌‌ می‌خواهد که نیروی محرکه‌اش معنویت باشد، و تکامل‌اش دیالکتیک‌وار؛ او اساساً در ستیزش…
🔸هگل را جانشین کانت خوانده اند. این یک بدفهمی جدی نسبت به کانت و یک اکرام غیر موجه نسبت به هگل است‌. دستگاه فلسفی کانت کوشش ذهنی قوی برای بر پاداشتن عقل گرایی بر پایه ای علمی بود‌ اما (دستگاه فلسفی هگل بنای نا استوار شخص متعصبی است که حقیقت تجربی را دیده است) و می‌کوشد تا آنرا در چارچوب (غیر علمی ترین ) منطق به صورت یک قانون منطقی در آورد، در حالی که دستگاه کانت ( نقطه اوجِ خط سیر تاریخی عقل گرایی است) دستگاه هگل به دوران زوال فلسفه نظری تعلق دارد که مشخص قرن نوزدهم است. دستگاه هگل بیش از هر فلسفه دیگری در اختلاف افکندن و به وجود آمدن دسته بندی میان دانشمندان و فیلسوفان اثر داشته است. این دستگاه، فلسفه را به صورت مضحکه ای در آورد که دیگر دانشمند ابا دارد از اینکه روش خویش را بدان بیالاید.
🔺اعتقاد تعصب آمیز مارکس‌گرایان به پیش‌بینی های اقتصادی رهبر خود، که بیشتر ایمان مذهبی را به یاد انسان می‌آورد تا برخوردی علمی، همانا گونه‌ای احیای هگل‌گرایی است؛ گونه ای احیای فلسفه‌ای است که شهودات پیشینی را از شواهد تجربی برتر می‌شمرد.

📚📖 پیدایش فلسفه علمی، هانس رایشنباخ ترجمه موسی اکرمی
@cafe_andishe95
🔸چپ اروپایی در دهه‌های آینده اروپا را تسلیم بنیادگرایان اسلامی می‌کند

▪️میشل فوکو قبل از فروپاشی شوروی از انقلاب اسلامی ایران حمایت ‌کرد و آن را پیروزی علیه ارزش‌های غلط استعماری غرب قلمداد‌کرد. هنگامی که حجاب را به زور بر زنان ایرانی تحمیل و زن را به عنوان نماد لذت جنسی و عامل فتنه و فساد معرفی ‌کردند، چپ اروپایی تحمیل حجاب اجباری بر زنان ایران را نوعی حرکت رهایی‌بخشی زنها از ارزش‌های غربی مانند مد، زیبایی و عدم استفاده «ابزاری» از آنان از سوی شرکت‌های بزرگ امپریالیستی معرفی کرد.

▪️چپگرایان اروپایی البته به ارزش‌هایی چون دموکراسی و سکولاریسم و آزادی، اعتقاددارند، اما این پدیده‌ها را به عنوان ارزش‌های ذاتی خودشان تنها در جامعه فرانسه و کشورهای اروپا می‌بینند و می‌خواهند! آنها در خاورمیانه از بنیادگرایی اسلامی حمایت می کنند. آنها معتقدند که جوامع خاورمیانه با ارزش‌هایی مانند برابری زنان و سکولاریسم و آزادی بیگانه‌اند.

▪️جپگرایان اروپایی در سه دهه گذشته تلاش کردند تا عربها و مسلمانان را متقاعد سازند که آنها در قیاس با اروپائیان فقط «متفاوت» هستند و نه «عقب‌مانده»! به نظر آنها ضروری است که جوامع شرق با تمام ارزش‌های مدرنیته غربی مبارزه کنند و نسبت به ارزش‌های ذاتی جوامع خودشان هر چقدر هم که واپسگرایانه است، پایبند باشند! به نظر چپگرایان اروپایی ارزش‌های شرق اسلامی با غرب متفاوت است.

▪️بازتاب این تفکر در جوامع غربی همان تئوری چند فرهنگی است که بنیادگرایی را به عنوان یک مولفه قدرت وارد آلمان و فرانسه و هلند و بلژیک و حتی انگلستان کرده و گریبان خودشان را گرفته‌است، مهاجرانی که ارزش ها و سبک زندگی جوامع میزبان را قبول ندارند و حتی در مقابل آن قیام می کنند. و چنین است که بنیادگرایان اسلامی در تظاهرات چپگرایان با نمادها و شعارهای خاص خود حاضر می شوند

▪️فرانسوا بورگا اسلام‌شناس و محقق دینی چپگرا در مركز ملی تحقیقات علمی فرانسه اصرار دارد که «یک فرد یمنی دموکرات» یک یمنی واقعی نیست، بلکه یمنی جعلی است! شخصیت یمنی واقعی یا مسلمان واقعی کسی است که خواسته‌های سیاسی‌اش را با یک زبان مذهبی بیان کند. به نظر بورگا، جمهوری اسلامی، دولت اسلامی، خلافت اسلامی؛ اینها خواسته‌های واقعی مردم مسلمان مشرق زمین است. در حالی که همه این الگوها در مجموع به دنبال تحمیل قوانین شریعت بر زندگی مردم هستند .

▪️چپ‌گرایان اروپایی (به‌ویژه فرانسوی‌ها) در اینکه غرب مسبب همه بدبختی‌های مردم خاورمیانه و مسلمانان است با خشن‌ترین بنیادگرایان مذهبی به همدیگر می‌رسند؛ آنها از خواست بنیادگرایان اسلامی یعنی حاکمیت الهی و اجرای قانون شریعت و سرکوب زنان در جوامع مسلمان حمایت می‌کنند .

▪️در مقابل، زنان عرب یا مسلمان که در کشورهای خود از لیبرالیسم، سکولاریسم و دموکراسی حمایت می‌کنند، ازنظر برخی چپگرایان اومانیست اروپایی، وارونه، چهره‌های دروغین و غیرواقعی هستند که جایی در جامعه خود ندارند.

▪️با پاک‌سازی و سرکوب همه صداهای خواهان تغییر و دگرگونی در خاورمیانه و کشورهای مسلمان‌نشین است که چپ اروپایی متحدی قدرتمند برای رویارویی با امپریالیسم غرب پیدا خواهد کرد! چپ اروپایی که ضدیت با آمریکا را آرمان خود می داند ، پس از فروپاشی شوروی ، متحدی قدرتمندتر از بنیادگرایان اسلامی پیدا نکرده‌است. این اتحاد معادل همان ضرب المثل فارسی مار در آستین پروردن است.
✍🏼نجات بهرامی
@cafe_andishe95
▪️آنچه انقلابیون ۵۷ بر سر ایران آوردند بدتر از حمله مغول و تاتار بود!


▪️صادق خلخالی با حکم خمینی رئیس دادگاههای انقلاب بود و پی در پی حکم اعدام امیران ارتش و سیاستمداران میهن پرست را صادر می کرد. خلخالی در خرداد ۵۸ پا را از این فراتر گذاشت و در مصاحبه‌ها ، حکم غیابی اعدام علیه محمدرضاشاه، شهبانو فرح، فریده دیبا، اشرف پهلوی، غلامرضا پهلوی، اویسی، ولیان، بختیار، شریف امامی و دیگران... صادر کرد.

در واکنش به این احکام ، اول خرداد ۱۳۵۸ سنای امریکا بیانیه‌ای در محکومیت صدور احکام خلخالی صادر کرد و به دنبال آن، ابراهیم یزدی وزیر خارجه در مورد صدور غیابی حکم اعدام برای شاه ایجاد تردید کرد و گفت: به نظرم آقای خلخالی در دادگاههای انقلاب سمتی ندارد...!

ماله کشی دیپلماتیک ابراهیم یزدی به خلخالی برخورد و خلخالی در دوم خرداد ۵۸ در اعتراض به اظهارات ابراهیم یزدی استعفا کرد. به دنبال استعفای خلخالی، برای حمایت از او و احکام دادگاههای انقلاب یکی از بزرگترین راهپیمایی ها در روزهای ۴و۵ خرداد در تهران و شهرهای ایران برگزار شد.

راهپیمایی‌های میلیونی در حمایت از خلخالی، به دعوت گروهها و احزابی مانند جبهه ملی ایران، حزب جمهوری خلق مسلمان، حزب جمهوری اسلامی، جبهه ملی دمکرات، مجاهدین خلق، حزب توده، چریکهای فدایی خلق، رنجبران، جنبش دکتر پیمان، بنی صدر و انجمن های دانشجویان دانشگاه‌های تهران، تشکل‌های اسلامی معلمان، دانش آموزان، بازاریان... برگزار شد!

به دنبال راهپیمایی های میلیونی در دفاع از احکام دادگاههای انقلاب، استعفای خلخالی پذیرفته نشد و ماشین اعدام خلخالی به کار خود ادامه داد. اما در همان روزها اتفاق دیگری افتاد که این احزاب و گروه ها از کنار آن گذشتند.نه تظاهراتی برپا شد ونه حتی اطلاعیه ای صادر کردند.

صادق خلخالی در ۶ خرداد۵۸ به دوبی رفت و در آنجا گفت : «خلیج فارس چیه؟! باید این خلیج را خلیج اسلامی بنامیم...! » اما برای احزاب انقلابی ، تغییر نام خلیج فارس مهم نبود، برای انقلابیون ۵۷ تمامیت ارضی ایران ، تاریخ ایران و عظمت ایران و حتی نام ایران مهم نبود. برای آنها فقط احکام اعدام خلخالی جذاب بود...!

وقتی پس از هفت روز، استعفای خلخالی پذیرفته نشد و او همچنان حاکم شرع انقلاب ماند، انقلابیون ۵۷ نفس راحتی کشیدند و مطبوعات نوشتند:«خبر استعفای آیت الله خلخالی حاکم شرع، خوشبختانه مورد قبول قرار نگرفت و هر گونه نگرانی مردم از بابت این استعفا و تاثیرش بر کار دادگاههای انقلاب، مرتفع شد...» ماشین اعدام به کار خود ادامه داد.

آنچه انقلابیون ۵۷ بر سر ایران آوردند, بدتر از حمله مغول و تاتار بود. این حمله ای بود گیج کننده از درون که بزرگی و سرافرازی ایران، پیوند ایران با دنیای متمدن، آبادانی و توسعه ایران، آزادی زنان، آزادی سبک های زندگی ، آزادی ادیان و مذاهب و زندگی نرمال شهروندان را لگدکوب کرد. اما ایران مجروح دوباره به مدد فرزندانش سر بلند کرده است و این پیش بینی گزافی نیست که سرنوشت اشغالگران امروز ایران بهتر از اشغالگران تاتار و مغول نخواهد بود. ایران می ماند.

✍🏼نجات بهرامی
@cafe_andishe95
Forwarded from مرتضی مردیها
🔍 برخی دوستان در مقام پرسش و استفسار و برخی دیگران در مقام ایراد گرفتن و تناقض جستن گفتند: آیا این حرف من (در پست پیشین) به‌قول زبانزدی فرنگی، دور انداختن نوزاد شسته شده همراه هرزابه تشت حمام نیست؟ که غرض از آن این است که به قصد پرهیز از چیزی ناخوشایند، چیز مهمی را همراه آن طرد کنیم.

روشن‌تر بگویم: می‌پرسند آیا این پذیرفتنی است که برای جلوگیری از سواستفاده برخی از این موارد، که در اصل ارزش‌هایی ارجمندند، کل آن را به قلاب تردید و انکار بیاویزیم! در این صورت، نسبت ما لیبرال‌ها با حقوق زنان، حقوق کودکان، احترام به اقوام و اقلیت‌ها و موارد مشابه چه می‌شود؟

پاسخ این است که البته انسانیت و اخلاق و فرهیختگی مستلزم رعایت «درجاتی پذیرفتنی» از «معانی معقول» این ارزش‌ها است. جایی که این دغدغه‌ها در آن منکوب شود می‌شود همین‌جایی که ما در آن هستیم و از بدی آن فریاد‌مان بلند است. پذیرشِ نوعِ بودنِ دیگران و مراعات آنان و دستگیری از افراد و گروه‌هایی که معرض آزار یا بی‌اعتنایی واقع شده‌اند (با فرض بی‌گناهی)، چیزی نیست که در میان آنانی که بهره‌ای از آدمیت دارند انکار کردنی باشد.

آیا اگر کسانی پول تقلبی چاپ کردند، معنایش این است که باید همه اسکناس‌های رایج را آتش زد؟ آیا اگر کسانی مهربانی می‌کنند تا پس از جلب اعتماد خیانت کنند، باید هر لبخندی و هر دست نوازشی را با گریز و ستیز پاسخ داد؟ البته که نه. باری، باری، یک مشکل به جا می‌ماند: چنان که گفته‌اند، عیب بزرگ پول تقلبی این است که ارزش پول واقعی را از بین می‌برد؛ وقتی که در پذیرش معامله با هر کسی که نمی‌دانیم پولش تقلبی است یا نه، درنگ می‌کنیم.

به عنوان نمونه، خانم‌هایی که با پیشنهاد دوستی و یاری از جانب مردی ناآشنا مواجه می‌شوند، بسا که اولین واکنش آنها تردید و رد باشد؛ در حالی که همۀ مردان چنین پیشنهادی را با نیت سواستفاده مطرح نمی‌کنند. حال هر چه جامعه‌ای تجربیاتی تلخ‌تر در این مورد داشته باشد، بیشتر به قاعدۀ «احتیاط در سو ظن است» عمل خواهد کرد. بیایید یک مثال مربوط‌تر بزنیم: دفاع از حقوق اقلیت‌های جنسی.

لیبرال‌ها، به‌عبارتی خردمندان منصف، بخش‌هایی از آنچه را که ذیل عنوان بالا مطرح می‌شود قبول دارند. از جمله، ناروایی هرگونه آزار و تمسخر و تحقیر؛ هرچند البته محافظه‌کارترهایشان بسا ترجیح دهند که نزدیکانشان چنین نباشند یا با چنین کسانی ارتباط نزدیکی نگیرند و حتی آن را نوعی نقص طبیعی به شمار آورند. باری، هرچه که باشد، در عرصۀ خصوصی آنها دخالتی نمی‌کنند و در عرصۀ عمومی هم معتقد به ضرورت امنیت و آزادی و امکان کار و کوشش و زندگی برای آنها هم هستند.

اما (امایی که مهم است) باور ندارند که دنیای مدرن، به صفت مدرنیت، ظلمی بر آنها روا داشته است. ستمکاری در حق این جماعت از دوران سنت وجود داشته؛ دنیای مدرن، همچون در بسیاری موارد دیگر، در این زمینه هم از شدت ستم کاسته است. پس جای سپاس دارد نه ستیز. نیز گمان دارند که این هم یکی از صدها مشکل بشریت است و میزان پوشش خبری و طرح مسأله و ارائۀ راه حل و هر چیزی از این دست بایستی متناسب با همین کسر یک/چندصدم باشد نه بیشتر.

حال وقتی که می‌بینیم میزان توجه به این مسأله در رسانه‌ها، در آثار هنری، در بحث‌های اجتماعی و فرهنگی، متناسب نیست و وقتی می‌بینیم مثلاً به فیلم‌های بی‌کیفیتی که به این موضوع پرداخته شده خارج از ردیف جایزه می‌دهند، و حتی سخن از این است که باید برای اینان در جاهایی مثل تحصیل و شغل سهمیه در نظر گرفت و، به‌ویژه، وقتی می‌بینیم طرح این مسأله شکل شلوغ‌بازی و معرکه‌گیری و اقامۀ دعوا علیه حکومت‌های لیبرال دمکراتیک و نظم مدرن به خود می‌گیرد، همچو منی اعلان اخطار می‌کند.

ترجیح می‌دهد، بدون ترس از مد روشنفکری رایج، بگوید این ماجرا «در این حد» و «به این شکل»، یک شبه‌مسأله است به قصد متهم و متزلزل کردن نظم لیبرالی دنیای معاصر، و کار کسانی است که چون در انقلاب کمونیستی شکست خورده‌اند، اینک این را روشی ظاهر‌فریب برای حمله از جناحی دیگر و در وضعیت استتار می‌بینند.

حالا شما سؤال کنید آن‌وقت تکلیف دگرباشان جنسی چه می‌شود، و آیا چون برخی حامیان آنها نیت نادرست دارند، باید چوبش را اینان بخورند! پاسخ البته منفی است، ولی باید مواظب هم باشیم، چنانکه جایی دیگر هم یادآور شدم، جوری رفتار نکنیم که «دشمنان جامعه» روی ساده‌دلی ما زیاده حساب باز کنند. تلاش برای بهینه‌سازی‌ها، آری، بزرگنمایی نقص‌ها برای برنامه‌ریزی نوعی دیگر از فاندامنتالیسم کمونیستی، هرگز!

@mardihamorteza
لیبراسیون/لیبرالیسم
📍گزارش از وضع طبیعی اخبارِ خوب و اخبارِ بد را در هم آمیخت. شاید مهم‌ترین کشف این بود که در آغاز باغ عدنی در کار نبوده است. آن بهشت منسوب به انسان‌های بدوی ترکیبی از بیابان و جنگل بود؛ ترکیبی از کمبود و خشونت. انسان از ابتدا اصلاً برای خوب بودن طراحی نشده بود،…
💠 لاک و پیشینیان بلافصلش بر این باور بودند که هیچ بخشی از وجود انسان به طور طبیعی رو به سوی خیر عمومی ندارد و آنچه قدما در این باب می‌اندیشیدند اغراق اندیشانه و غیرعملی بود و به خرج کسی نمی‌رفت.
☑️ مدرن‌ها استفاده از منافع شخصی را راهی به سوی منافع همگانی دانستند، و آزادی طبیعی را در راس فضایل گذاشتند. خود محوری در معنای کوته‌نگرانه خصم خیر عمومی است، اما خود محوری فلسفه روشنگری چنین نیست. و این بهترین کلید برای درک معنای روشنگری است. عقل انسان می‌تواند چنان پرورش یابد که آسیب‌پذیری خود را بفهمد و پیشاپیش برای مشکلات آتی همچون کمیابی مطلوب‌ها فکری کند. این آگاهی عقلانی از آینده و خطراتش برای این که شور و میل انسان در جهت مقابله با آن به حرکت درآید کافی است.

📚📖 بسته شدن ذهن آمریکایی، الن بلوم (محافظه‌کار لیبرال) ترجمه مرتضی مردیها
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
💎حقوق بشر در جامعه نه واگذار کردنی است و نه از بین رفتنی، بلکه فقط قابل انتقال است. و در قدرت هیچ نسلی نیست که مانع از رسیدن آن حقوق به آیندگان شود. اگر نسل فعلی یا نسلی دیگر خود را حاضر به بردگی می‌یابد، این امر، حق نسل آینده را برای آزاد بودن تقلیل نمی‌دهد:…
💠 حقوق طبیعی حقوقی است که به علت هستی و زندگانی انسان به وی تعلق می‌گیرد. کلیه حقوق فکری یا حقوق معنوی از این قبیل است، همچنین کلیه حقوقی که مربوط به روش انسان است، روشی که فرد به منظور ارضا و سعادت خود به کار می‌بندند، تا آنجا که به حقوق طبیعی دیگران آسیبی نرساند. حقوق مدنی عبارت است از حقوقی که از نظر عضویت انسان در اجتماع به او تعلق می‌یابد. اساس حقوق مدنی انسان بعضی از حقوق طبیعی اوست که در فرد فعلیت دارد، اما قدرت انفرادی او، برای برخورداری و تمتع از آن حقوق، کافی نیست. از این قبیل است حقوقی که با امنیت و حمایت و سرپرستی رابطه دارد.

📚📖 حقوق بشر؛ برگ پر ماجرایی از انقلاب کبیر فرانسه، توماس پین ترجمه اسدالله مبشری
@cafe_andishe95
2024/11/05 19:16:25
Back to Top
HTML Embed Code: