Telegram Web Link
🧭کانت با انقلابی که در آغاز غیرقانونی پاگرفته ولی سرانجام پیروز شده و با اجماعی ملی به تدوین قانونی اساسی و شکل جدیدی از حکومت برخاسته مشکلی نداشت و برای آن مشروعیت قائل بود، چون «نظم جدید امور به دست شهروندانی نیکو پدیدآمده است.»

💎بنابراین، نظر کانت درباره‌ی انقلاب فرانسه با شیفتگی و شادی‌ وی نسبت بدان ناسازگار نبود. کانت حق انقلاب را از آن رو انکار می‌کرد که از وقوع واکنش ضدانقلابی علیه حکومت نوپا و توطئه‌های علیه انقلاب و به سود احیای نظام قدیم بوربون‌ها هراس داشت.

از سوی دیگر، می‌توان حق قانونی انقلاب و مقاومت در برابر زور و ظلم حاکم جبار را نفی کرد، اما این لزوماً به انکار حق اخلاقی و مسئولیت و وظیفه‌ی اخلاقی شهروند برای ایستادگی در برابر ستم و سرکوب حکومتی نامشروع نمی‌انجامد.

وانگهی، پس از استقرار «حکومت وحشت» و سرعت گرفتن ماشین گیوتین پس از انقلاب فرانسه، دیگر کمتر کسی در آلمان جرئت داشت که آشکارا در دفاع از آن انقلاب چیزی بگوید و تکرار آن رویداد را در سرزمین خود آرزو کند، آن‌هم کسی به آوازه‌ی کانت و انبوه دشمنی‌ها و بدخواهی‌ها علیه وی.

با این حال، شواهد نشان می‌دهند که کانت هرگز از رضایت و رغبتی که در دل نسبت به وقوع انقلاب فرانسه و موفقیت آن احساس می‌کرد، پشیمان و پشت‌گردان نشد، و آن را در سطح شورش‌های تاریخی معمول تنزل نداد. 🔎انقلاب فرانسه از دید او اتفاقی جدید بود که توانست آموزه‌های فلسفی تازه‌ای را در قالب تشکیل دولت و تبلور نهادهای سیاسی و اجتماعی تجسد بخشد.

📃 اعلامیه‌ی حقوق بشر که مواد آن بعدها در اصول قانون اساسی فرانسه گنجانده شد دستاوردی گزاف و رایگان نبود. از نظر او مردمی که تحت ستم خودکامگان گرفتارند، به وضعیت «طبیعی» بازگشته‌اند، موقعیتی که درها به روی امکان‌های بی‌شمار خشونت باز می‌شوند و جامعه‌ی از هم‌گسیخته و پاشیده زوال می‌یابد. در برابر وضعیت طبیعی، کانت، تردیدی ندارد که باید به چنین مردمِ محروم از آزادی و قانونی حق داد که قانون اساسی تازه‌ای را تدوین کرده، بنای نظام سیاسی نوینی را پی‌بریزند.

مقاله کانت: فیلسوف انقلاب و انقلاب فلسفی
@cafe_andishe95
📃دربارۀ جنون خودبزرگ بینی تا جنون پایانی نیچه📄

در حقیقت "آنک انسان" نیچه به هیچ رو تمرین عشق به سرنوشت نیست(که بعدها هدف او شد) بلکه(علی رغم این که برخی فرازهایش همانند تمام نوشته های نیچه درخشان است) تمرینی پریشان ،خودفریبانه و خود ناقض است در «سطحی نگری محض »

🔎چند مثال:
ادعای سراسر خیالی نیچه مبنی بر اصلیت لهستانی اش برای این که خود را در فحاشی به هر چه آلمانی است آزاد گذارد.

این ادعا که هیچگاه خشمگین و رنجیده نشده است

این ادعا که هیچ گاه با مسائل مذهبی روبه رو نبوده است و در نتیجه هیچ احساس گناهی ندارد

این ادعا که تلاش برای یافتن کوچکترین نشانه ای از تعصب در من تلاشی بیهوده است هیچ لحظه ای در زندگی من نمی یابید که در آن حالتی متکبرانه و یا احساساتی داشته باشم.

◼️جنون خود بزرگ بینی نهفته در سرفصلهای خود پرستانه او چون «چرا من این قدر فرزانه ام» «با هوشم»، «خوبم» و.... این که
«هرجا که گذارم میافتد. مثلاً اینجا در تورین مردم با دیدن من گل از گلشان می شکفد. پیرزنان میوه فروش تمام سعی خود را میکنند تا بهترین انگورهایشان را برای من فراهم کننده
این ادعا که تنها زایش تراژدی بود که واگنر را سمبل امید به آیندۀ تمدن کرد
این ادعا که نه گوته نه شکسپیر و نه دانته قادر نیستند در هوای پرشور زرتشت من دم زنند
یا این ادعا که شاعران ودانتایی «حتى لايق ليسيدن كفشهای زرتشت نیز نیستند»
شاید عجیب تر از همه جمله ای است که توسط خواهر نیچه نابود شده بود و در سال ۱۹۶۹ به وسیله ی مونتیناری، ویراستار ویرایش جدید آثار نیچه مجدداً کشف شد هنگامی که به دنبال چیزی که عمیق ترین تضاد را با من دارد میگردم آن بنیان غیر قابل تصور غریزه ام همواره مادر و خواهرم را پیدا میکنم اگر بپندارید که من با چنین اصل و نسبی مرتبط هستم به مقام خدایی من توهین کرده اید

🔺این نمونه ها و مثالهای بی شمار دیگری که از جنون خود بزرگ بینی او در آنک انسان وجود دارد آشکار میسازد که این اثر از مواجه صادقانه با واقعیت که سرلوحۀ عشق به سرنوشت است بسیار فاصله دارد
باید این را هم اضافه کنیم بيانات ذکر شده و اظهارات نیچه پس از این که مشاعرش را به وضوح از دست داد در ادامه یکدیگرند اظهاراتی که مضمون غالب آنها ایمان به مقام خدایی خود است.

او به یاکوب بورکهات مینویسد «بهتر بود پروفسور دانشگاه باسل میماندم و خدا نمیشدم اما نمی توانستم آن قدر خودخواه باشم که به خاطر آن از آفریدن جهان غافل شوم.
سایر اظهارات او در مورد به دست گرفتن قدرت سیاسی در اروپاست.
«قدرت» پنهان در پشت این گفته ی معروف او که من اکنون تمام دینامیت های ضد سامی را در اختیار دارم یا خود را دارای قدرت الهی دانستن - خدای کهن استعفا داده است به زودی من بر جهان حکم خواهم راند و یا ادعای کن فیکون دیگر هیچ فاصله ی زمانی وجود ندارد به محض این که به شخصی فکر میکنم نامه ای از او مؤدبانه از زیر در به داخل می لغزد گزارش شده است که نیچه در تیمارستانی که بستری شده بود به خاطر بدی هوا عذرخواهی می کرد و قول میداد که فردا دوست داشتنی ترین آب و هواها را نازل می کنم.»

خلاصه این که آن چه در "آنک انسان" تصدیق میشود به هیچ رو زندگی نیچه نیست بلکه تنها جایگزین تخیلی و عمیقاً سطحی نگرانه برای آن است. این اثر نیز گشت و گذاری است در زیباییهای توهم آپولونی که این بار بر ساحل دیوانگی پایان مییابد

⭕️کار نیچه به هیچ وجه پیروزی ابر مردوار را به دنبال ندارد بلکه پایان ،آن ظهور دوباره همان پریشانی و رنجوری ای است که او از شوپنهاور به ارث برده بود و سرانجام او را به مرز جنون کشاند


فلسفۀ هنر نیچه-جولیان یانگ-رضا باطنی سید رضا حسینی
@cafe_andishe95

Telegram
attach 📎
👁‍🗨مبنای نقد پوپر بر مارکس👁‍🗨

پوپر مدعای علمی بودن مارکس و مارکسیسم را که او غالباً این دو را یکی میکرد ساختگی و تقلبی میدانست.
اگرچه او نیات مارکس را علمی می دانست اما او را به دلیل طرح علم کاذب تاریخ محوری گناهکار می دانست
علمی که هدفش پیش بینی مسیر آینده توسعه اقتصادی و قدرت ،سیاسی، خصوصاً انقلابها است.

پوپر میگوید، مارکس به غلط فرض می کرد که یک روش علمی خشک و جدی متضمن یک «جبرگرایی خشکه و جدی است. بنا به فرض او انقلابها محصول قوانین محتوم تاریخ هستند. در پیشگفتار سرمایه مارکس از قوانین طبيعي» حرکت و «مراحل طبیعی توسعه جامعه» و «قانون» اقتصادی جنبش آن سخن میگوید و حکم می دهد که عمل سیاسی فقط میتواند دردهای زایمان را در خلق یک جامعه کمونیستی کوتاهتر و خفیفتر کند.

پیش بینی مارکس که جامعه سرمایه داری به جامعه کمونیستی گذر خواهد کرد، مبتنی بر «قانون افزایش بدبختی» طبقه کارگر بود که کل استدلال پیامبرانه مارکس وابسته به آن است.

☑️نقص و شکست مارکس و مارکسیسم در ناتوانی شان برای تمیز دادن پیش بینی علمی از پیشگوییهای تاریخی غیر مشروط» نهفته است.
بنابراین، وقتی که واقعیتهای سخت و دشواری نظیر بهبود وضع مادی طبقه کارگر تهدیدی شدند برای رد اینگونه پیش بینیها یک فرضیه جنبی»، نظیر ظهور استثمار استعماری برای برطرف کردن این دشواری به کار گرفته شد. بنابراین، مارکسیسم ابطال ناپذیر بود و نمیشد آن را فرضیه ای علمی بـه حساب آورد که از نظر پوپر به جای جستجوی گواهیهای مؤید فقط اتفاقهایی را که می افتد منع میکند نه تنها مارکسیسم فرضیه ای ابطال ناپذیر است، بلکه گواهیهای تاریخی پیش بینی اساسی مارکس را در مورد شرایطی که به انقلابی پرولتاریایی شتاب میبخشد ابطال کرد مداخله گرایی تدریجی دموکراتیک استثمار طبقه کارگر را در جامعه سرمایه داری محدود کرد و منجر به اشتغال کامل شد.

👷 بنابراین مارکس نتوانست پیش بینی کند که کارگران با سرمایه داری مصالحه میکنند در قلب عدم توانایی مارکس برای پیش بینی جبرگرایی اقتصادی اش بود که نمیتوانست نحوه تأثیر اندیشه ها، و خصوصاً روبنای ،سیاسی را در شکل دادن به نیروهای اقتصادی به حساب آورد.
در واقع «اقتصادگرایی» مارکس را از قضای روزگار خود انقلاب روسیه ابطال کرد که بیش از هر چیز محصول اندیشه مارکسیستی شکل دادن به شرایط اقتصادی بود و نه به عکس آن.

منبع:
تفسیرهای جدید بر فیلسوفان سیاسی مدرن-از ماکیاولی تا مارکس
@cafe_andishe95
🎛یهودستیزی و اسرائیل ستیزی آخرین ویروسی است که از تن و جان اسلامگرایان قبل از رها کردن این ایدئولوژی بیرون می ریزد،

سه مقدمه

۱.همه ی مسلمانان جنگ طلب و خشونت ورز نیستند. از همین جهت باید بحث را به اسلامگرایی یا جمع و ترکیب اسلام سیاسی و شریعتگرا و هویتگرا محدود کرد. این داستان سور کلی و سور جزئی در منطق در گزارش امور در عالم واقع اهمیت دارد. بخشی از مسلمانان از آموزه های دین خود در یهود ستیزی قرانی بی اطلاع هستند و همین غفلت چنان که می گویند «خیر است.»

۲.جنگ طلبی و خشونت ورزی اسلامگرایی عرضی و موردی و مرتبط با یا قابل تقلیل به مشکلات روانی فرد اسلامگرا و مشکلات شخصی وی نیست: بخشی لاینفک و ضروری از ایدئولوژی اسلامگرایی است. اسلامگرایان با این ابزار می خواهند دولت های موجود و بعد حکومت جهانی را به دست گیرند. آنها مسیر دیگری نمی شناسند و ظرفیت آن را نیز ندارند. راه میان بر آنها به قدرت و سلطه همیشه ترور و بمبگذاری و سوزاندن افراد و سر بریدن هر کسی بر سر راه خود بوده است. کسی از انها در امان نیست. افراد برای زنده ماندن باید شانس بیاورند و سر راه انها قرار نگیرند. دول غربی و رسانه های غربی اکثرا این موضوع ار در نیافته اند. بسیجیان تحت تعالیم ایدئولوگهای اسلامگرا در جنگ و غیر جنگ اسیر نمی گیرند: می کشند و شکنجه و سلاخی می کنند برای ارعاب و وحشت افکندن.

۳. یهودستیزی و اسرائیل ستیزی آخرین ویروسی است که از تن و جان اسلامگرایان قبل از رها کردن این ایدئولوژی بیرون می ریزد. علت این امر هم سه چیز است: رقابت دینی، رویای امپراطوری که باید از دنیای اسلام آغاز شود و اسرائیل جایی در ان ندارد و میزان پرداختن قران به یهودیان. چپها نیز در این موضوع وضعیتی شبیه به اسلامگرایان دارند. آرمان کشور فلسطین در این میان جایی نداشته و ندارد. اسلامگرایان و چپها که دیدگاه انتنرناسیونال دارند فقط هویت اسلامی یا طبقاتی را به رسمیت می شناسند و هویت ملی و قومی برای انها اهمیتی ندارد. اصولا کشوری به نام فلسطین وجود نداشته که اسرائیل آن را اشغال کرده باشد.

چهار دلیل جنگ طلبی اسلامگرایان

این چهار نکته علت جنگ طلبی اسلامگرایان نیست بلکه دلیل آن است. روشنفکراان ضد امپریالیست برای آن علت تراشی می کنند. به چهار دلیل روشن در باب جنگ طلبی و خون ریزی اسلامگرایان اشاره می کنم:

۱. نظام باور: اسلامگرایی بر اساسا نظام باورش در سه وجه نیازمند به خشونت و جنگ طلبی است

الف. احساس ماموریت جهانی و پروژه ی اسلامی سازی. بدون خشونت و جنگ ملت ها و افراد زیر بار این داستان نمی روند.

ب. نفی انسان مستقل دارای کرامت و فردیت و حقوق. انسان زدایی از ناباورمندان (کالانعام بل هم اضل) در این جهت کار می کند. به همان ترتیب هم با انسانها رفتار می کنند.

پ. تشویق محمد به کشتار و حذف برای تحمیل عقیده و کسب قدرت در آموزه های خود در قران. در سخنان محمد در قران بیشترین حملات متوجه یهودیان است و از همین جهت کسانی که با قران دمخور بوده اند یهود ستیزی را درونی ساخته اند.

۲. ایدئولوژی: اسلامگرایی یک ایدئولوژی دولتگرا، اقتدارگرا و تمامیت خواه است. بدون اعمال خشونت کسب قدرت و تحکیم و حفظ چنین قدرتی ممکن نیست.

۳. نظام اقناعی-تبلیغی اسلامگرایی محدودیت شدید نفوذ و برد در دنیای امروز دارد و از همین جهت به نصر به رعب و اطاعت خواهی به رعب متمسک می شود. اعمال قدرت برای اسلامگرایان هم هدف است و هم وسیله.

۴. نه فقط اسلام متنی بلکه اسلام تاریخی تایید کننده ی این دیدگاه است. اسلام تاریخی در دریای خون شنا کرده و بسط یافته است.

مسلمانانی که با خشونت و جنگ (آن هم از طرف اسرائیل) مخالف هستند این بخش از دین خود را نادیده می گیرند یا از آن مطلع نیستند.

نتیجه گیری

داستان «اسلام دین صلح است» از اساس ساخته ی سیاستمداران معاصر مثل اوباماست. اسلام برای برخی مسلمانان دین صلح است و برای برخی دین جنگ. اسلامگرایان چنین ادعایی ندارند چون می دانند از این طریق به جایی نمی رسند. اسلامگرایان ادعای بسط عدالت اجتماعی و آزادی داشته اند اما ادعای صلح نداشته اند. اسلام گرایان هیچ کالایی غیر از جنگ برای پیشبرد اهداف خود یعنی سلطه و کسب اقتدار نداشته اند. با ادعای صلح نمی توانستند بسیج سیاسی کنند و افراد آماده ی خشونت انقلابی را جذب نمایند.
م.محمدی
@cafe_andishe95
🪓قاتلین در میان ما

از شادروان داریوش مهرجویی دو کلیپ کوتاه موجود است که در آن به جمله «قاتلین در میان ما» اشاره می‌کند.یکی در مراسم بزرگداشت شادروان عباس کیارستمی و یکی هم در برابر دوربین به همراه همسرش و پس از بیان جمله زنده باد آزادی.
برای ما بروبچه‌های سابقا سینمایی روشن است که اشاره آقای مهرجویی به فیلم معروف «قاتلین در میان ما» است؛فیلمی که تقریبا نود سال از ساخته‌ شدنش می‌گذرد و اولین فیلم ناطق فریتز لانگ فیلمساز شهیر آلمانی است که در اوایل حکومت هیتلر ساخته شد اما سانسور گوبلزی‌ هرگز اجازه نمایش به آن نداد و فیلمساز دو سال بعد مجبور به مهاجرت از کشورش شد. لانگ بعدها اسم فیلمش را به «ام» تغییر داد،هر چند که در آمریکا با همان عنوان«قاتلین در میان ما» معروف است.
گر چه سال‌ها پیش فیلم را یکبار دیده بودم،دیشب دوباره آن را دیدم، این بار روی صفحه موبایلم .هدفم این بود بفهمم دلیل علاقه مهرجویی،این فیلمساز به راستی اندیشمند و باسواد کشورمان، به این فیلم چه بوده یا دقیق‌تر بگویم می‌خواستم دلیل اشاره اش به این فیلم را بدانم.
.قصه فیلم درباره مرد به ظاهر موقری است که با استفاده از اسباب بازی و شیرینی دختربچه‌ها را گول می‌زند و آن ها را می‌کشد.پلیس از پیدا کردن قاتل عاجز است در نتیجه تبهکاران سازمان‌یافته که از جنایت های وی به سر حد انزجار رسیده‌اند شخصا وارد عمل می‌شوند تا او را پیدا کنند.
اما این فیلم که درباره اولین قاتل زنجیره‌ای سینماست(با بازی پتر لوره)چند نکته جالب حداقل برای من دارد.لانگ‌ با زبان نماد و اشاره چگونگی پا گرفتن اندیشه‌های فاشیستی و پا گرفتن نازی‌ها را در جامعه‌ای بیمار بیان می‌کند.قاتل زنجیره‌ای قصه در جلسه دادگاهی که تبهکاران شهر برایش برپا کرده‌اند خطاب به آن ها می‌گوید:«اگر شما به خاطر پول آدم می‌کشید،من به این خاطر آدم می‌کشم که نمی‌توانم آدم نکشم.»این پروتایپی از شخصیت های فاشیستی است که در جامعه آلمان و در راس حکومت به زودی به اوج قدرت می‌رسیدند و تسمه نقاله مرگ‌های زنجیره‌ای را به راه می‌انداختند‌ .فیلم را که ببینید متوجه نگاه و رویکرد سازنده اش به مقوله قدرت می‌شوید.لانگ قدرت را ویرانگر می‌داند مخصوصا اگر قدرت بتواند به ذهن آدمی رسوخ پیدا کند و او را کاملا تحت کنترل خودش بگیرد.آن قدرتی که روح آدمی را به تسخیر خود درآورد شریرترین و مخرب‌ترین قدرت‌هاست.این اشاره‌ای‌ست به قدرت توتالیتر رژیم هیتلری که در آن زمان در آستانه شکل‌گیری بود.لانگ هم مثل داستایفسکی شامه تند و تیزی برای شناسایی نظام دهشتناک توتالیتری که در راه بود داشت.

✍🏼 بیژن اشتری
@cafe_andishe95
علیرضا شجاع پور چشم از جهان فروبست

علیرضا شجاع پور چکامه سرا، شاهنامه پژوه و آموزگار شاهنامه چشم از جهان فروبست.مشهورترین سروده علیرضا شجاع پور«وطن»است که با آوای علیرضا عصار شنیده شده است.از دیگر آثار او میتوان به مجموعه شعر نیمه تمام،ویرایش شاهنامه و زال و رودابه اشاره داشت.

https://www.tg-me.com/cafe_andishe95/15316

@cafe_andishe95
💒کلیسا پا را جای پای توتالیتاریسم افلاطونی و ارسطویی گذاشت و این جریان عاقبت در تفتیش عقاید به اوج رسید.

بالاخص منشأ تفتيش عقايد ، نظریه ای افلاطونی بود و این همان نظریه ای است که در سه کتاب آخر رساله قوانین تشریح شده است، جایی که افلاطون نشان می دهد که فرمانروایان به سبب خاصیت شبانی، مکلفند رمه انسانی خویش را به هر قیمت با حفظ قوانين خشك و انعطاف ناپذیر و بویژه با تداوم بخشیدن به اعمال و نظریات دینی حراست کنند، ولو در این راه مجبور به کشتن گرگی شوند که گرچه ممکن است درستکار و شرافتمند باشد ولی بدبختانه وجدان بیمارش اجازه نمی‌دهد در برابر تهدیدهای زورمندان سر فرود بیاورد.


◾️یکی از واکنش‌های خاص عصر ما در برابر فشار تمدن این بوده که مرجعیت طلبی و اقتدارگرایی منسوب به مسیحیت در قرون وسطا، در برخی محافل روشنفکر مآب باب روز شده است. این امر بیگمان نه تنها معلول آرمان سازی از گذشته ای واقعاً «انداموار» تر و «وحدت یافته» تر است، بلکه همچنین مولود نوعی بیزاری قابل درک از شکاکیت امروزی است که فشار تمدن را از حد گذرانیده است.
آدمیان بر این باور بودند که خدا بر جهان فرمان می راند این باور مسؤولیت شان را محدود می کرد.

▫️اعتقاد جدید به اینکه انسان خود می‌بایست بر جهان حاکم باشد، بار مسؤولیتی بوجود آورده که برای بسیاری از مردم تحمل ناپذیر است. همه اینها به جای خود محفوظ ولى من شك ندارم که حتی از نظر مسیحیت، قرون وسطا تحت حکومتی بهتر از دموکراسی‌های غربی امروز نبود.

📚 جامعه باز و دشمنان آن
کارل پوپر
عزت‌الله فولادوند
@cafe_andishe95
📃وکلای یک جنایتکار کمتر چنان هنرمندند که از هولناکی زیبای یک کار به سودِ کننده اش دفاع کنند.

📃وجود رحم در اهل معرفت چیزیست کمابیش خنده دار همچون دستهای لطیف بر بدن غول.
—————-
🔺اگر ندانیم این سخن از کیست عقل سلیم مان به سرعت حکم میکند که این فرد اندیشه های سفیهانه جنایتکارانه و ضد بشری در سر داشته که شایسته ملامت و انکار است.

اما وقتی می فهمیم این سخنان نیچه بوده است چکار میکنیم؟
شروع به تاویل و تفسیر های
روشنفکرانه برای ماستمالی جریان میکنیم.
اینگونه وجدان خود را به راحتی پای کیش شخصیت خود مثله میکنیم.
@cafe_andishe95
🔳آنچه می‌توان گفت این است که خارج از اروپا  به استثنای بریتانیا و بویژه در بیست سال اخیر علاقه فلاسفه به هگل آهسته آهسته رو به زوال بوده است.

ولی اگر چنین است چرا باز باید درباره هگل نگران بود؟ پاسخ این است که با وجود آنکه دانشمندان علوم طبیعی هرگز هگل را جدی نگرفته اند و بغیر از تکامل گرایان بسیاری فلاسفه کم کم توجه خود را به او از دست می‌دهند نفوذ وی خاصه تأثیر اصطلاح بافی های او، فلسفه اخلاق و فلسفه جامعه و علوم سیاسی و اجتماعی ( به استثنای منحصر به فرد اقتصاد ) هنوز بسیار قوی است بخصوص فلاسفه تاریخ و سیاست و تعلیم و تربیت هنوز از بسیاری جهات زیر سیطره او هستند.
☑️چیزی که در سیاست این امر را بشدت نمایان می سازد این واقعیت است که جناح چپ افراطی مارکسیست‌ها و میانه روهای محافظه کار و فاشیست‌های راست‌گرای تندرو همگی هگل را مبنای فلسفۀ سیاسی خویش قرار می‌دهند.
به جای جنگ ملت‌ها (یا اقوام) که در طرح مبتنی بر اصالت تاریخ هگل دیده می شود جناح چپ قائل به جنگ طبقات و جناح راست‌گرای افراطی معتقد به جنگ نژادهاست میانه روهای محافظه کار از دینی که به هگل دارند معمولا کمتر آگاهند.

📚 جامعه باز و دشمنان آن
کارل پوپر
عزت‌الله فولادوند
@cafe_andishe95
namehaye-irani_DanLood.iR.pdf
3.9 MB
📚✉️"نامه‌های ایرانی"(۱۷۲۱)

نویسنده: شارل دو مونتسکیو
اندیشمند سیاسی لیبرال
ترجمه: حسن ارسنجانی
@cafe_andishe95
📗🗒📕از کتاب "نامه‌‌های ایرانی" مونتسکیو و قصه پر آب چشمِ و همیشگیِ "آزادی" و "استبداد"

مونتِسکیو با نوشتن "نامه‌های ایرانی" هوشمندانه به در زد که دیوار بفهمد، شاید بهتر است بگویم با یک تیر سه نشان زد:

هم منشا پیدایش رساله سیاسی مشهورش "روح‌القوانین" شد، هم لُقمان‌وار ادب را به حکام کشورش آموخت و همزمان به همان بی‌ادبان شیوه آداب‌دانی(سیاسی و اجتماعی) را نشان داد.

اثر جنجالی مونتسکیو در همان سالی منتشر شد که اصفهانِِ "شاه‌سلطان‌حسین صفوی" بدست افاغنه سقوط کرد(۱۷۲۱) و طومار دودمان صفوی برای همیشه درهم پیچیده شد. این شاهکار ادبی و سیاسی نو، نه فقط نام ایران(پِرسیا) و مونتسکیو را در تمام اروپا بر سر زبانها انداخت که در اندک زمانی به یکی از کتب آیکونیک تاریخ ادبیات فرانسه بدل گشت.

کتاب روایتی است خیالی از زبان دو تاجر ایرانی به نام‌های "ازبک" و "ریکا" که سفرشان را از زیارت حضرت معصومه در قم آغاز می‌کنند و در پایان به پاریس وارد می‌شوند. مونتسکیو هرآنچه از ایران و ایرانیِ آن روزگار می‌داند، از سفرنامه های هموطنان جهانگردش "ژان شاردَن" و "تاوِرنیه" به عاریه گرفته، اما آنچه که او با قلمش در کتاب کیمیا ساخته، بی‌اندازه زیرکانه، شگفت‌انگیز و هنرمندانه است.

نامه‌های ایرانی ماهیتی چندلایه و "هزار و یک شب" وار دارد و نویسنده در خلال ۱۶۰ نامه این دو مرد به اهل حرمسرایشان و خواجگانِ محافظ اندرونی، به وضعیت سیاسی و اجتماعی حاکم بر ایران، جهان‌بینی و اسلوب اندیشه انسان شرقی(ایرانی) درباره موضوعاتی چون شیوه حکمرانی، رفتار با زنان، آزادی و استبداد سیاسی می‌پردازد؛ ولی اینها تمامِ درونمایه شاهکار مونتسکیو را تشکیل نمی‌دهند.

✉️اینکه نوشته‌ام او به "در زده که دیوار بشنود!" ازین باب است که نقدِ نمادین استبداد شرقی این امکان را فراهم آورد که نویسنده از دریچه چشم و زبان دو ایرانی مهاجر همان استبداد سیاسی مطلقه حاکم بر فرانسه(لویی چهاردهم، مشهور به پادشاه خورشید و مقتدرترین حاکم اروپا در روزگار خود) را بی‌محابا به بوته انتقاد و نکوهش بکشاند. مونتسکیو شرح داده که تجار ایرانی از دو ویژگی پاریسی در شگفتند:
"شیوه آرایش(بی‌حجابی) زنان، و معماری ابنیه."

بابت اولی توامان فرانسوی‌ها را نکوهش می‌کنند و خدا را شاکرند که زنانشان پوشیده در اندرونی از گزند نامحرم در امانند، ولی از فلسفه عمارت‌های فرنگی هیچ سر در نمی‌آورند!

📩اما مراد مونتسکیو از اشاره به "حرمسرای پارسی" و "جامعه پاریسی" یکی است: نقد استبداد مطلقه حاکمان خودرایِ غرب و شرق جهان. این دو برای مردمان خود زندان‌هایی هولناک تدارک دیده‌اند که نوع بشر را در سرتاسر جهان به بردگی کشانده است و ابزار مذهب در تحکیم شاکله قدرت ایشان نقش ملات میان آجرهای این زندان نامرئی را ایفا می‌کند؛ ایرانیان در ستایش استبداد نخست زبان به تحسین شارع دین می‌گشایند که مانع بی‌عفتی زنانشان شده و کمربسته قدرت حاکم است، و در عین حال متولی دین عیسویان(پاپ) را به سخره می‌گیرند که "سه" را برابر با "یک" می‌گیرد(اشاره به تثلیث) و شاهِ فرانسویان پشتیبان اوست!

.
📝نوشتار مونتسکیو حمله‌ای است جانانه به نگرش سخیف و ناکارآمدِ حاکمانی که کماکان خود را "شبان" و توده مردم را "رمه گوسفندان" خویش می‌دانند؛ طنز تلخ و گزنده‌ای‌ست در باب پشتیبانی حیاتی و توامان اربابانِ دنیاپرستِ "دین و قدرت" از یکدیگر در برابر خواسته‌های به حق ساکنان جامعه؛ حال تفاوتی ندارد که این افراد مانند زنِ ایرانی اواخر عهد صفوی ساکن قفسی طلائی باشد، یا چون قاطبه فرانسویان غوطه‌ور در فقر و فلاکت. این دو به چشم مونتسکیو یکی است و نشانی بارز از سقوط قریب‌الوقوع حکومتی مستبد و جامعه‌ای منحط. پیشگویی‌های عجیب نویسنده درباره این "سقوط" معنادار بی آنکه خود بداند درباره نابودی خاندان صفویه درست از آب درآمد و هفتاد سال بعد درباره فروپاشی دودمان سلطنتی "بوربون‌ها" در انقلاب کبیر فرانسه.
.
کتاب درخشان "نامه‌های ایرانی" خود خاستگاه اثر سترگی به نام '"روح القوانین" شد که به جرات می‌توان آن را پدرِ قانون اساسی مدرن تمام کشورهای دمکراتیک دنیا در حال حاضر نامید. کتابی که بر پایه اصولی چون تفکیک قوا، مسئله محدود کردن قدرت، حقوق سیاسی شهروندان و آزادی‌های اجتماعی بنیاد یافت.


✍🏼رضی‌الدین طبیب
@cafe_andishe95
🔍حقيقت، شناخت و سرچشمه های آن🔑1

کارل پوپر، شناخت را جستجوی حقيقت می داند، جستجويی پر وسواس برای يافتن نظريه هايی عينی، واقعی و توضيح دهنده. از ديد وی، جستجوی حقيقت را نبايد با جستجو برای رسيدن به يقين و قطعيت يکی گرفت و بايد ميان آن دو تفاوتی دقيق قائل شد. انسان جائز الخطاست و لذا تمام شناخت بشری خطاپذير و نامطمئن است. اين امر بدين معناست که ما بايد همواره عليه خطاهای خود پيکار کنيم و عليرغم تمام مراقبتها و تدابير، هرگز نمی توانيم يقين حاصل کنيم که مرتکب خطا نشده ايم.

خطا و اشتباه زمانی صورت می پذيرد که ما نظريه ای علمی را درست می پنداريم،در حالی که اين نظريه نادرست است. لذا مبارزه با اين خطا يا اشتباه، به اين معناست که ما در جستجوی خود به دنبال حقيقت عينی، نادرستی و کذب را از راه آزمون و سنجش بيابيم و از ميان برداريم. وظيفه و هدف فعاليت علمی چنين است: نزديکتر شدن به حقيقت عينی، حقيقت بيشتر، حقيقت جالب تر، حقيقت قابل فهم تر. در اين راستا،هر آينه بپذيريم که شناخت بشری خطاپذير است، هرگز نمی توانيم يقين و قطعيت را هدف علم قلمداد کنيم.

برای پوپر، حقيقتهای نامطمئن و يا گزاره های حقيقی که ما آنها را غيرحقيقی می انگاريم وجود دارد، اما يقين و قطعيت نامطمئن وجود ندارد. درست به همين دليل ما بايد در پی نزديکتر شدن به حقيقت عينی باشيم و تلاش برای دستيابی به يقين را رها کنيم. بنابراين شناخت علمی و دانش ما همواره فرضيه سان است؛ چيزی نيست جز دانش حدسی. حتا شناخت ما در گسترة پر صلابت ترين دانشها مانند علوم طبيعی، فرضيات و حدسياتی است که با نظريه های تازه تر و درست تر ابطال پذير میباشد.

🗝از همين رو بايد درهای آن همواره به روی نقد و تجديدنظر گشوده باشد و از بوتة سخت آزمايش و در تضارب با حدسيات مخالف و رقيب، سربلند بيرون آيد. به عبارت ديگر می توان تصريح کرد که قوانين شناخته شدة طبيعی از نظر پوپر، چيزی جز توصيفاتی با بالاترين درجة احتمالات نيست. وی يادآور می شود که نظريه های علمی ما صرفا"حدسها و فرضيه هايی موفق ولی موقت اند و بنابراين برای هميشه محکومند، حدس و فرضيه باقی بمانند. تا زمانی که ما به دنبال يقين و قطعيت باشيم، به اثبات نظريه و
بنابراين استقرا نيز نيازمنديم اما اگر بپذيريم که عليرغم ميل به يقين و قطعيت،راهی برای رسيدن به آن نداريم، می توانيم از استقرا و تلاش برای اثبات صرفنظر کنيم.

لذا روش ما در شناخت علمی نمی تواند چيزی جز روش سنجشگرانه و نقدی باشد:
روش کشف و از ميان بردن خطا، در خدمت جستجوی حقيقت و در خدمت خود حقيقت.
پوپر در رد استقرا همچنين برهان می آورد که ما از طريق مشاهده نيست که به نظرية علمی می رسيم، بلکه عکس اين روند صادق است: يعنی اينکه ما اول صاحب فرضيه ای می شويم و سپس از طريق مشاهده تلاش می کنيم آنرا ارزيابی کرده، به سطح نظريه ای علمی ارتقا بخشيم. اما خصلت اين نظرية علمی، نه در اثبات پذيری که در ابطال پذيری آن باقی می ماند.
پوپرتصريح می کند که نظرية ابطال پذيری او در علم، تفاوت وی را با علمگرايان آشکار می کند، چرا که آنان به مرجعيت و اقتدار علم گردن می نهند،
در حالی که وی هيچگونه مرجعيت و اقتداری را نمی پذيرد.

📃 پوپر در عين حال در فرق ميان خود با شک گرايان توضيح می دهد که اگر چه شايد بتوان او را به معنای کلاسيک کلمه يک شک گرا ناميد، چرا که برای حقيقت سنجيداری قائل نيست، اما بايد در
نظر داشت که وی نيز مانند متفکرانی چون کانت و ويتگنشتاين، منطق کلاسيک را چونان ارغنون نقد و سنجش می پذيرد؛ يعنی نه ارغنونی برای برهان، بلکه ارغنونی برای ابطال.پوپر می افزايد که او بر خلاف شک گرايان امروز، فيلسوفی نيست که به ترديد و عدم اطمينان علاقه داشته باشد، چرا که او اين دو را وضعيتهای ذهنی می داند و جستجو به دنبال اطمينان ذهنی را مدتهاست به کنار نهاده است و برای او مبانی عقلی سنجشگر و عينی، که ما را در جستجويمان به دنبال حقيقت، در ارجحيت بخشيدن به نظريه ای نسبت به نظرية ديگر ياری می رساند، جالب تر است.

اطمينان علاقه داشته باشد، چرا که او اين دو را وضعيتهای ذهنی می داند و جستجو به دنبال اطمينان ذهنی را مدتهاست به کنار نهاده است و برای او مبانی عقلی سنجشگر و عينی، که ما را در جستجويمان به دنبال حقيقت، در ارجحيت بخشيدن به نظريه ای نسبت به نظرية ديگر ياری می رساند، جالب تر است.
پوپر در پاسخ به اين پرسش که حقيقت چيست، ضمن تأييد تعبير کانتی از حقيقت،نظريه يا گزاره ای حقيقی است که می افزايد « انطباق شناخت بر برابرايستا » يعنی از نظر وی، هر اظهارنظر صريحا فرمولبندی شده يا حقيقی است يا کاذب و اگر کاذب باشد، توصيف آن از چگونگی امر، با واقعيت منطبق باشد ،عکس آن حقيقی است.
@cafe_andishe95
🔍حقيقت، شناخت و سرچشمه های آن🔑2 ادامه:

بنابراين درست به اندازه اظهارنظرهای درست و حقيقی، اظهارنظرهای نادرست و غيرحقيقی وجود دارد. از آنجا که هر اظهارنظری می تواند درست و حقيقی و يا عکس آن درست و حقيقی باشد (چيزی که آگاهی مطمئن از آن برای ما محرز نيست)، می توان نتيجه گرفت که ما اجازه نداريم حقيقت را با يقين و قطعيت يکی بگيريم.

🔬کارل پوپر در عين حال، نسبيت گرايی در حقيقت را يکی از بزرگترين گناهان فيلسوفان نسبيت گرا و آن را خيانت به عقل می داند، چرا که نسبيت گرايی در حقيقت، در را بر روی ريا و تزوير می گشايد. وی نسبيت گرايی را يکی از نتايج اختلاط ايدة حقيقت با يقين و قطعيت میداند.

پوپر تأکيد می ورزد که ممکن است برخی از نظريه های ما حقيقی باشد، اما اگر همچنين باشد، ما هرگز آن را با اطمينان نخواهيم دانست. از نظر پوپر، سنجيداری برای حقيقت وجود ندارد و حتا اگر ما به حقيقت دست يابيم نمی توانيم از آن مطمئن باشيم، اما سنجيداری خردگرايانه نسبت به پيشرفت در گسترة جستجوی حقيقت وجوددارد و لذا سنجيداری برای پيشرفت علمی.

اما چنين سنجيداری به چه معناست؟ آيا به
معنی پيشرفت در فرضيات و حدسيات ماست؟ چه موقع می توان گفت که يک فرضيۀ علمی از فرضية ديگر بهتر است؟

پاسخ پوپر چنين است: از آنجا که علم فعاليتی سنجشگر است، ما فرضيه های خود را معروض نقد و پرسش قرار می دهيم تا خطاهای آن ها را کشف کنيم. بنابراين فرضيه ای از فرضيۀ پيشين بهتر است که اولا" قادر باشد تمام مسائلی را که آن فرضيه توضيح داده از نو توضيح دهد، ثانيا" برخی خطاهای فرضية پيشين را آشکار کند و ثالثا" در مقابل آزمايشها و سنجشهايی که فرضية پيشين مقاومت و صلابت لازم را نشان نداده، مقاوم تر و پرصلابت تر باشد. پوپر روش خود را روش آزمون و خطا می نامد و يادآور می شود که هدف چنين روشی چيزی نيست جز يافتن خطاها و حذف نظريه های نادرست و غيرعلمی. طبعا" هر فرضيه ای که در مقابل
ابطال خود مقاومت طولانی تری نشان دهد و پايدارتر بماند، از صلابت علمی بيشتری برخوردار و به حقيقت نزديکتر است، مانند بسياری از نظريه های علوم طبيعی. به نظر پوپر چنين روش و نگرشی، مبارزه عليه جزميت گرايی را ممکن می سازد و از نخوت و تکبر روشنفکری می کاهد.

🔅 پوپر، تواضع عقلی را يکی از بزرگترين فضيلتهای روشنفکری می داند و يادآوری می کند که بزرگترين انديشمندان همواره فروتن بوده اند. پوپر تصريح می کند که متفکران و دانشمندان اگر چه در زمينة چيزهای کمی که می دانند با انسانهای عادی تفاوتهای کوچکی دارند، اما در زمينة نادانی بی پايان خود، با بقيه يکسانند.

✍🏼بهرام محیی
@cafe_andishe95
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
از آنچه که رهبران انقلاب می‌گویند و وعده می‌دهند، ما به طرف نوعی سوسیالیسم اسلامی پیش می‌رویم که در آن سرمایه‌داری و مالکیت خصوصی به حداقل تاثیرگذاری خود خواهد رسید، یعنی به حدی که سرمایه‌داری و مالکیت بی‌آزار باشد و جنبۀ انفعالی داشته باشد نه فعال. از وعده‌هایی که کادر رهبری می‌دهند، چنین محتوایی برمی‌آید و اگر ما به چنین حدی برسیم، به یک سوسیالیسم معتدل خواهیم رسید که نسبت به رکود و واپس‌گرایی رژیم گذشته قدمی پیشرفت خواهد بود. ما اگر به این وضع هم برسیم، باز وظایف مترقیان ملت تمام نخواهد شد و تازه در آن صورت خواهیم دید که تکلیف ما در آینده چه باید باشد و چه نباشد. می‌خواهم بگویم در صورتی که به وعده‌هایی که رهبران انقلاب اسلامی می‌دهند رسیدیم و بعد دیدیم این آن نیست که می‌خواستیم، در آن صورت ملت ما تصمیم‌های مقتضی خود را خواهد گرفت.
🎙مهدی اخوان ثالث
«هرگز عقل سیاسی شهروندان را به دست هنرمندان ( اهل ادب) ندهید. با ذهنیت رومانتیک و فهم ناچیزی که از امر مهیب سیاست دارند درهای جهنم را باز می کنند.»

📝الکسی دو توکویل-جامعه شناس لیبرال دموکرات
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
📃وکلای یک جنایتکار کمتر چنان هنرمندند که از هولناکی زیبای یک کار به سودِ کننده اش دفاع کنند. 📃وجود رحم در اهل معرفت چیزیست کمابیش خنده دار همچون دستهای لطیف بر بدن غول. —————- 🔺اگر ندانیم این سخن از کیست عقل سلیم مان به سرعت حکم میکند که این فرد اندیشه های…
👁‍🗨آنکه همگان را متهم به اخلاق رمه می کرد خود ناخواسته مبشر رمه واری بود!

"گله ای در اروپای امروز چنان وانمود میکند که گویا او تنها نوع شایسته بشر است و خصلتهائی را که او را رام و آشتی جو و برای گله سودمند می کند، در مقام فضایل راستین ،انسان بزرگ میدارد یعنی داشتن روحیه اجتماعی خیرخواهی ،احتیاط سخت کوشی، میانه روی، فروتنی، ملاحظه، ترحم و امروزه هر جا که از گزینش رهبر و پیشاهنگ برای گله چاره ای نباشد

ازین پس هر آنچه فرد را بر فراز گله کشاند و همسایه را بترساند شر نامیده می شود و ادب و فروتنی و سربراهی و ذهنیت همگانوار و اعتدال خواهشها نام و ناموس اخلاقی می یابند. "

نیچه فراسوی نیک و بد.

🔍نقد از نظر گاه مدرنها:

1️⃣-اول اینکه نیچه برخطا بود و تبارشناسیش مغلطه ای آشکار داشته است اینها الزاماً اخلاق مسیحی نبوده بلکه مسیحیت نیز ممکن است اینها را اخذ کرده و به عنوان رهنمود ارائه کرده باشد.حتی اگر به ریشه سقراطی اشاره کند نیز با همچنان مغلطه هست چون سقراط نیز حکم موسس ندارد.به گفته کاپلستون نیچه چنان مسیحیت ستیزی افراطی و نادرستی داشت که ایده آلیسم آلمانی را نیز به مسیحیت می چسباند.

2️⃣دوم اینکه بر ساختن منشی که فاقد این ویژگی های اخلاقی بوده ،ایجاد کننده ساختار اجتماعی برتر نیست بلکه نوعی بربریت و ارتجاع پیشا اخلاقی پیشا عقلی را نوید میدهد.

3️⃣سوم و نتیجه آنکه نیچه که از خطر رمگی ملتهای مدرن ناله و زاری میکرد اتفاقا چیزهای مفید و موثر را مردود شمرد که به نفی اخلاق رمگی کمک می کرد
با اینکار خود مبشر اخلاق رمه شد.(از جمله تساوی حقوقی )

در فرهنگ خود ما هم این نکته قابل توجه بوده و به درستی برای افراد فاقد رحم و نوع دوستی ترحم انسانی ، اصطلاح عامیانه یابو و رمه بکار می برند نه افرادی بدون این خصلتها را.

نفی این خصلتهای مفید اخلاقی فرد را به گله و رمه واری رهنمون می گردد و نیچه بر خطا چنین می اندیشید جامعه ایی که به حقوق برابر و دموکراسی باور بیاورد رمه وار میشود.

🗓اتفاقا تاریخ ثابت کرد امریکا به نهایت پیشرفت و توسعه در همه زمینه ها رسید و کشور نیچه که حقوق لیبرال و دموکرات برابری خواهانه ضعیفی داشت، بود که به رمه واری نازیسم راه برد!

مشکل اینگونه به نظر می آید که فیلسوفی داریم که با رد کردن تمام ارزشهای نیک سابق زمینه نهیلیسم را فراهم میکند اما توهم داشته خود با این افکار ارتجاعی ضد نهیلیسم بوده است!

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!

@cafe_andishe95
🟢⚪️🔴«فوکویاما فکر می‌کنم در سال ۲۰۱۹ یک گفتگوی جالبی داشت و آنجا به نقش هویت ملی پرداخته بود و این‌که کشورهایی که توسعه یافتند معمولاً تکلیف خودشان را خیلی زود با بحث هویت ملی مشخص کردند. خب من هم مرور می‌کردم و دیدم محمد‌علی فروغی که یکی از نوابغ و نوادر روزگار ما بوده، در زمان خودش روی این موضوع هویت ملی خیلی کار و پافشاری کرده است.

تا اینکه به گفتمان ۵۷ می‌رسیم که محصول شراکت چپ و تشیع است. گفتمانی که بطور سیستماتیک به هویت ملی حمله می‌کند، و از دل آن یک چیزی مثل خمینی بیرون می‌آید که در روزهای اول انقلاب می‌گفت: پرچم های شیر و خورشید را محو کنید. کاملا شمشیر را از رو بسته بودند که آن هویت ملی را در حوزه‌ی فردی هم از بین ببرند. در حوزه‌ی سیاسی از لحاظ ساختار سیاسی چه کردند؟ همان کاری که در روسیه بعد از تزارها اتفاق افتاد. سامانه «جمهوری» را به عنوان یک ابزار استفاده کردند، برای اینکه سامانه «مشروطه» که یک جمهوری ایرانی به حساب می‌آید و با تلاش مشروطه خواهان در سیستم سیاسی کهن ایران بوجود آمده بود را کنار بزنند.

برای ملتی که هویت ملی ندارد امر ملی رخ نمی‌دهد، و در چنین وضعیتی دولتی برآمده از ملت نداریم. نتیجه‌اش این است که آن ارتباط بین جامعه و حاکمیت از بین می‌رود. حاکمیت دنبال منافع خودش است.

مثلا به بانک مرکزی جمهوری اسلامی نگاه می‌کنید، صندوقی است که پول مردم را می‌گیرد و خرج دولت می‌کند. دولت آن پول را می‌گیرد و خرج سیاست‌های پوپولیستی در منطقه می کند و یک سری گروه‌های افراطی را پرورش می‌دهد و نتیجه‌ی این سیاست‌ها موجب یک انزوای سیاسی برای حاکمیت می‌شود و وقتی سازوکارهای جهانی - مانند همین اف‌ای‌تی‌اف - می‌گوید که شما استاندارد شو و شفافیت داشته باش و بگو منابع مالی چگونه هزینه می‌شود، مقاومت می‌کند. زیرا قرار نیست چیزی برای مردم به بار بیاورد. برآیند این‌ها شکست توسعه‌ی سیاسی و شکست توسعه‌ی اقتصادی است».

✍🏼عبدالرضا احمدی
برگرفته از میزگرد «انقلاب ملی ایران به کجا می‌رود؟» در نشریه «فریدون»

@cafe_andishe95
📄🚩ما در فضایی پر از ریاکاری بزرگ شدیم، ما به ایدئولوژی کمونیستی اعتقاد نداشتیم ولی با رژیمی طرف بودیم که هنوز حاکم بود. چون نمی توانستیم پایان آن را تصور کنیم خودمان را با آن سازگار می کردیم، و باور داشتیم که می توان آن را تبدیل به چیزی کرد که اصرار داشتیم آن را «سوسیالیسم با چهره ای انسانی» بنامیم.

بخت با مجارها یار بود که در ۱۹۵۹ آن رنجها را کشیدند، همین طور با چکها و اسلواکها به خاطر رنج هایی که در ۱۹۶۸ تحمل کردند. اما بر ما چه گذشت؟ تحت حکومتی با سرکوبی نه چندان شدید و با سطح زندگی نسبتا خوب، ما یوگسلاوها چندان سختی نکشیدیم.

اخیرا یکی از دوست های آمریکایی‌ام از من پرسید چطور شد که آزادترین و مرفه‌ترین کشور کمونیستی، آن کشوری شد که گرفتار جنگ شد. بی‌شک تحلیل‌هایی هست که پاسخ کارشناسانه‌تری به این پرسش می‌دهند. اما، وقتی به گذشته می‌نگرم و خاطراتم را مرور می‌کنم، به نظرم می رسد پاسخ این پرسش آنقدر ساده است که از آن شرمم می‌شود:
ما آزادی‌مان را به کفش‌های ایتالیایی فروختیم. اروپایی‌ها اغلب یک نکته مهم را درباره یوگسلاوی فراموش می‌کنند، اینکه ما چیزی داشتیم که ما را از دیگر شهروندان بلوک شرق متمایز می‌کرد؛ ما پاسپورت داشتیم، یعنی امکان سفر به خارج از کشور علاوه بر این ما پس انداز کافی داشتیم، بدون هیچگونه چشم اندازی برای سرمایه گذاری اقتصادی (برای همین بود که در اواسط دهه شصت هر کس که می توانست برای خودش ویلایی می‌ساخت) ما هیچ راهی برای خرج کردن پول‌هایمان نداشتیم جز اینکه در بازار سیاه آن را با ارزهای قوی مبادله کنیم و برویم خرید. بله، خرید در نزدیک‌ترین شهرهای اتریش یا ایتالیا. ما هر چیزی گیرمان می آمد می‌خریدم - لباس، کفش، لوازم آرایش، شیرینی، قهوه، حتی میوه و دستمال توالت.
یادم هست مادرم که در شهری نزدیک تریسته زندگی می‌کرد، هر هفته به آنجا می رفت تا به مغازه هایی برود که در اینجا امکانش را نداشت. هر سال میلیونها نفر از مردم به آن طرف مرز می‌رفتند، فقط برای اینکه طعم غرب را بچشند و چیزی بخرند، شاید فقط برای اینکه پزش را بدهند.
اما این آزادی، حس اینکه اگر بخواهی آزادی که بروی، برایمان بسیار مهم بود.

حالا که فکرش را می‌کنم نوعی قرارداد بود با رژیم: ما می‌دانیم که تا ابد بر سر کار هستید، اصلا هم از شما خوشمان نمی آید اما اگر کاری به کارمان نداشته باشید و فشارها را زیاد نکنید با شما مصالحه می‌کنیم.

ما از احساس آینده داشتن محروم بودیم. این بدترین بلایی بود که کمونیسم بر سر مردم آورد.

📗بالکان اکسپرس
اسلاونکا دراکولیچ -سونا انزابی‌نژاد
@cafe_andishe95
🚩ایده های مارکس از روی کاغذ شروع به تباهی و اشتباه کرده اند📄

یکی از سخنان اشتباه که بر زبان بسیاری از افراد به خصوص در فضای مجازی افتاده اینست که "ایده های مارکس بر روی کاغذ قشنگ هستند در اجرا خوب در نمی آیند.
"
از قضا برعکس مطالعه و پژوهش در مورد چیستی تز مارکس نشان می دهد که دقیقاً ایده های مارکس بر روی کاغذ شدیداً زشت،غیر انسانی ،غیر اخلاقی و ضد آزادی و حقوق بشر هستند.
تز بر کاغذ نگارش شده و بر روی کاغذ چیز زیبایی نمی بینیم!

به طور مثال
در مطالعه کتاب کوچک " مسئله یهود" نوشته مارکس نکات بسیار مهمی می بینیم که اثر به
فاجعه بدل میکند. این اثررا می توان یکی از گمراه کننده ترین و بی ارزشترین نگارشهای مارکس روی کاغذه نامگذاری کرد.

در این اثر چهار شاه کلید مهم ورود به آزادی و دموکراسی به شدت توسط مارکس مردود دانسته شده:

1-خود دموکراسی تحت عنوان کاذب بورژوایی و دموکراسی واقعی نبودن!

2-حقوق بشر بعد انقلاب فرانسه به طور اعم و حق مالکیت خصوصی به طور اخص

3-سکولاریسم و روش معقول لیبرال رابطه دین و دولت.(که دینستیزی و محو دین -که مثل سرمایه داری نمود از خود بیگانگی میداند-را مد نظر دارد)

4-جامعه مدنی!
بله درست خواندید فیلسوف نابکار ما مخالف جامعه مدنی بوده!!
علت این است که فهم درستی از جامعه مدنی نداشته و آن را عرصۀ خودپرستی و پولپرستی! می داند.

📍همین 4 مولفه کافیست تا فساد و تباهی شگفت انگیزی اندیشه سیاسی فیلسوف را در بر گیرد.
پس:

تزها روی کاغذ نه زیباست نه دلفریب و رویایی از روی کاغذ شروع به خلق فساد میکند.
هرگاه خود تز فاسد و فسادپرور باشد هر تلاشی برای اجرا جز فساد مضاعف خلق نمی کند.

🔚کسی نباید جرم اقتصادی(یعنی سرقت اموال مردم و اشتراکی کردن آن را)تئوری اقتصادی میکرد این بزرگترین خبط این فیلسوف است
طرفداران مارکس با مغلطه دیگران را به خواندن اصل آثار مارکس دعوت میکنند اما خبر ندارند اصل آثار تا چه پایه فاسد است.با خواندن خود آثار مارکس پی نمی برید که او حق داشت بلکه متوجه می شویم که تا چه پایه تزهایی منحط و نابهنگام و ارتجاعی داشته.


@cafe_andishe95
2024/10/01 11:34:35
Back to Top
HTML Embed Code: