.
نه گلی برایت آوردم، نه آغوشِ گرمی
تنها دوستت داشتم پریشان و آشفته
تنها دوستت داشتم
و راضی بودم به رضای همین کلمات
که در هیئتِ شعری تازه کنارت باشند
مهربان نیستم، نبودهام هرگز!
آدمی دوردست و ناچارم
که دستش به جایی نمیرسد
و تسلّی میدهد خودش را
به اینکه دستی که مینویسد
از دستی که نوازش میکند
سخاوتِ بیشتری دارد!
#لیلا_کردبچه
@Booef
نه گلی برایت آوردم، نه آغوشِ گرمی
تنها دوستت داشتم پریشان و آشفته
تنها دوستت داشتم
و راضی بودم به رضای همین کلمات
که در هیئتِ شعری تازه کنارت باشند
مهربان نیستم، نبودهام هرگز!
آدمی دوردست و ناچارم
که دستش به جایی نمیرسد
و تسلّی میدهد خودش را
به اینکه دستی که مینویسد
از دستی که نوازش میکند
سخاوتِ بیشتری دارد!
#لیلا_کردبچه
@Booef
امروز بوسههای تو يادم آمد
در اين زمين زيبای بيگانه
و کاکل کوتاه موهايت
کوتاه ؟ يا بلند ؟
يا فرق باز شده از وسط ؟
يادم نيست
و دستهایت
و شانههایت
و آن مورب نورانی از چشمهایت
چيزی ميان مشکی و عسل و خرمايی
بی جنس ؟
انگار با تمامی جنسیتها
يادم نيست
اینها تمام حافظه ی من نيست
تنها اشارههایی از فاصلههاست
مجموعههای فاصلهها يادهای توست
يا يادهای شما ؟
يادم نيست
آيا تو يک نفری ؟
يا مجموعه نفراتی ؟
يا ترکيبی از اشارههای سراسر تصادفی از چهرههای عزيزی هستی که می شناخته ام ؟
يادم نيست؟
#رضابراهنی
@Booef
در اين زمين زيبای بيگانه
و کاکل کوتاه موهايت
کوتاه ؟ يا بلند ؟
يا فرق باز شده از وسط ؟
يادم نيست
و دستهایت
و شانههایت
و آن مورب نورانی از چشمهایت
چيزی ميان مشکی و عسل و خرمايی
بی جنس ؟
انگار با تمامی جنسیتها
يادم نيست
اینها تمام حافظه ی من نيست
تنها اشارههایی از فاصلههاست
مجموعههای فاصلهها يادهای توست
يا يادهای شما ؟
يادم نيست
آيا تو يک نفری ؟
يا مجموعه نفراتی ؟
يا ترکيبی از اشارههای سراسر تصادفی از چهرههای عزيزی هستی که می شناخته ام ؟
يادم نيست؟
#رضابراهنی
@Booef
تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه
تو بودی که گفتی چمن میدود
تو گفتی که از نقطهچینها اگر بگذری
به اَسرار خواهی رسید
تو را نام بردم و ظاهر شدی
تو از شعلهی گیسوانت رسیدی به من
من از نام تو
رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد
تو گفتی سلام
گل و سنگ برخاستند
#عمران_صلاحی
@Booef
تو بودی که گفتی چمن میدود
تو گفتی که از نقطهچینها اگر بگذری
به اَسرار خواهی رسید
تو را نام بردم و ظاهر شدی
تو از شعلهی گیسوانت رسیدی به من
من از نام تو
رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد
تو گفتی سلام
گل و سنگ برخاستند
#عمران_صلاحی
@Booef
رنج
صیقل داده بود
سرانگشتان تو را
چون تن درختی
که در گردنههای تند
میگیرد
دست کوهنوردانِ مردد را
#سارامحمدیاردهالی
@Booef
صیقل داده بود
سرانگشتان تو را
چون تن درختی
که در گردنههای تند
میگیرد
دست کوهنوردانِ مردد را
#سارامحمدیاردهالی
@Booef
اگر بنا باشد يكی از ما بماند
بهتر كه تو بمانی
كينه ی تو
به كار اين دنيا بيشتر میآيد
تا عشق من...
#محمود_دولت_آبادی
@Booef
بهتر كه تو بمانی
كينه ی تو
به كار اين دنيا بيشتر میآيد
تا عشق من...
#محمود_دولت_آبادی
@Booef
دیگر به مسيرهای تکراری بازنگشتم
به كتوشلوار اداری
به صبح زود
به بيهودگی زندگی در صف نان
حتی به یک ساعت پيش از تو
به چشمها نگاه كردم
غمها قطار شدند و دلم از خط خارج شد
دهانم را ببند
اما جراحت سينهام را باز بگذار
میخواهم شعر
رد خونم را بگيرد و به تو برسد.
#جواد_گنجعلی
@Booef
به كتوشلوار اداری
به صبح زود
به بيهودگی زندگی در صف نان
حتی به یک ساعت پيش از تو
به چشمها نگاه كردم
غمها قطار شدند و دلم از خط خارج شد
دهانم را ببند
اما جراحت سينهام را باز بگذار
میخواهم شعر
رد خونم را بگيرد و به تو برسد.
#جواد_گنجعلی
@Booef
اما برای شادمانی
سیارهء ما
چندان آماده نیست
خوشی را باید
از چنگ روزهای آینده بیرون کشید
در این زندگی مردن دشوار نیست
ساختن زندگی
بسیار دشوارتر است...
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
@Booef
سیارهء ما
چندان آماده نیست
خوشی را باید
از چنگ روزهای آینده بیرون کشید
در این زندگی مردن دشوار نیست
ساختن زندگی
بسیار دشوارتر است...
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
@Booef
می خواهم بخوابم
پرندهای به پنجرهی من نوک میزند
از پنجره با حرمان جهان را نگاه میکنم
جهان ناگهان غرق در شکوفهها ، گلهای شقایق و بنفشه است
پنجره را باز میگذارم
باران میبارد
در باران میگویم
بهار را یافتم
بهار آمد...
#احمدرضا_احمدی
@Booef
پرندهای به پنجرهی من نوک میزند
از پنجره با حرمان جهان را نگاه میکنم
جهان ناگهان غرق در شکوفهها ، گلهای شقایق و بنفشه است
پنجره را باز میگذارم
باران میبارد
در باران میگویم
بهار را یافتم
بهار آمد...
#احمدرضا_احمدی
@Booef
که ما همچنان مینویسیم
که ما همچنان در اینجا ماندهایم
مثل درخت که ماندهاست
مثل گرسنگی که اینجا ماندهاست
مثل سنگها که ماندهاند
مثل درد که ماندهاست
مثل زخم
مثل شعر
مثل دوست داشتن
مثل پرنده
مثل فکر
مثل آرزوی آزادی
و مثل هر چیز که از ما نشانهای دارد...
#محمد_مختاری
@Booef
که ما همچنان در اینجا ماندهایم
مثل درخت که ماندهاست
مثل گرسنگی که اینجا ماندهاست
مثل سنگها که ماندهاند
مثل درد که ماندهاست
مثل زخم
مثل شعر
مثل دوست داشتن
مثل پرنده
مثل فکر
مثل آرزوی آزادی
و مثل هر چیز که از ما نشانهای دارد...
#محمد_مختاری
@Booef
Forwarded from مجتبی رجبی
اینجا زمان ایستاده است
مانند درخت کوچه مادری
که هرگاه میروی همانجاست
و یادت میرود
که هست
و یادت میرود
که همانجا ایستاده است
و من درختم
و چنان در تو ریشه دوانیده ام
که هنوز میتوانی دورتر بروی
که هنوز میتوانی، زودتر بیایی
و خیالت جمع باشد
که هنوز درخت کوچه مادری
همانجا ایستاده است
#مجتبی_رجبی
@mjtabarajabi
مانند درخت کوچه مادری
که هرگاه میروی همانجاست
و یادت میرود
که هست
و یادت میرود
که همانجا ایستاده است
و من درختم
و چنان در تو ریشه دوانیده ام
که هنوز میتوانی دورتر بروی
که هنوز میتوانی، زودتر بیایی
و خیالت جمع باشد
که هنوز درخت کوچه مادری
همانجا ایستاده است
#مجتبی_رجبی
@mjtabarajabi
به تو گفتم :
گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُر شکوفه شوم
و برف آب شد
شکوفه رقصید
آفتاب درآمد
من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست
بزرگترین اقرارهاست ــ
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم
#احمد_شاملو
@Booef
گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُر شکوفه شوم
و برف آب شد
شکوفه رقصید
آفتاب درآمد
من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست
بزرگترین اقرارهاست ــ
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم
#احمد_شاملو
@Booef
چند سال دیگر میتوانم
چشمهایم را صرف تماشای طاقتفرسای هیچ کنم؟
چند سال دیگر میتوانم
با جای خالیات
مثل حسی مقدس و موهوم زندگی کنم؟
چند سال دیگر میتوانم دوستت بدارم؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که انگشتها از شمردن اظهارِ عجز کنند؟
و زنی برای ادامهٔ دوست داشتنت
دنبال دلیل عاقلانهای بگردد؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که آن زن به دوردستها خیره شود؟
به باشکوهترین روزهای زندگیاش فکر کند
و بگوید: «اشتباه کردهام»؟
- لحظهٔ شکست عشق دربرابر عقل
لحظهٔ غمانگیزِ شکستِ دردناکِ عشق
دربرابر عقل -
من
میگریزم از آن لحظه
من سالهاست میگریزم از آن لحظه
با درآوردنِ عقربههای ساعتم
با درآوردنِ لجِ موهای سفیدم
در خانهای بدون آینه
با درآوردن ادای دختربچهای هفتساله
که سالهاست ساکن یک الاکلنگِ فرسوده است،
و سالهاست
یک جای خالیِ سنگین را آن بالا نگه داشتهاست،
و سالهاست
عضلات فرسودهٔ قلبش را
صرفِ خواستنِ طاقتفرسای هیچ کردهاست
#لیلا_کردبچه
کتاب «میان جیوه و اندوه»
@leila_kordbacheh
چشمهایم را صرف تماشای طاقتفرسای هیچ کنم؟
چند سال دیگر میتوانم
با جای خالیات
مثل حسی مقدس و موهوم زندگی کنم؟
چند سال دیگر میتوانم دوستت بدارم؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که انگشتها از شمردن اظهارِ عجز کنند؟
و زنی برای ادامهٔ دوست داشتنت
دنبال دلیل عاقلانهای بگردد؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که آن زن به دوردستها خیره شود؟
به باشکوهترین روزهای زندگیاش فکر کند
و بگوید: «اشتباه کردهام»؟
- لحظهٔ شکست عشق دربرابر عقل
لحظهٔ غمانگیزِ شکستِ دردناکِ عشق
دربرابر عقل -
من
میگریزم از آن لحظه
من سالهاست میگریزم از آن لحظه
با درآوردنِ عقربههای ساعتم
با درآوردنِ لجِ موهای سفیدم
در خانهای بدون آینه
با درآوردن ادای دختربچهای هفتساله
که سالهاست ساکن یک الاکلنگِ فرسوده است،
و سالهاست
یک جای خالیِ سنگین را آن بالا نگه داشتهاست،
و سالهاست
عضلات فرسودهٔ قلبش را
صرفِ خواستنِ طاقتفرسای هیچ کردهاست
#لیلا_کردبچه
کتاب «میان جیوه و اندوه»
@leila_kordbacheh
تو را دوست دارم چون نان و نمک
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمهشبان در التهاب قطرهای آب
بر شیر آبی بچسبد
تو را دوست دارم
چون لحظهی شوق، شبهه، انتظار و نگرانی
در گشودن بستهی بزرگی
که نمیدانی در آن چیست
تو را دوست دارم
چون سفر نخستین با هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون غوغای درونم
لرزش دل و دستم
در آستانهی دیداری در استانبول
تو را دوست دارم چون گفتنِ «شکر خدا زندهام»
#ناظم_حکمت
@Booef
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمهشبان در التهاب قطرهای آب
بر شیر آبی بچسبد
تو را دوست دارم
چون لحظهی شوق، شبهه، انتظار و نگرانی
در گشودن بستهی بزرگی
که نمیدانی در آن چیست
تو را دوست دارم
چون سفر نخستین با هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون غوغای درونم
لرزش دل و دستم
در آستانهی دیداری در استانبول
تو را دوست دارم چون گفتنِ «شکر خدا زندهام»
#ناظم_حکمت
@Booef
نه انقدر دوری
که منتظرت باشم
و نه آنقدر نزدیک
که به آغوشت کشم
نه از آنِ منی
که قلبم تسکین گیرد
و نه از تو بینصیبم
که فراموشت کنم
تو در میان همه چیزی ...
#محمود_درويش
@Booef
که منتظرت باشم
و نه آنقدر نزدیک
که به آغوشت کشم
نه از آنِ منی
که قلبم تسکین گیرد
و نه از تو بینصیبم
که فراموشت کنم
تو در میان همه چیزی ...
#محمود_درويش
@Booef
عشقت روباهی ترسو بود در دوردست
خواب نداشت
شب از مرز میگذشت
گوشهء دلم میخزید
انبار سرم را به هم میریخت
و صدایش که میزدم در تاریکی گم میشد
آن قدر به خاطرت جنگیدم
که وطنم شدی
عشق تو
از من شاعری میهن پرست ساخت.
#جواد_گنجعلی
@Booef
خواب نداشت
شب از مرز میگذشت
گوشهء دلم میخزید
انبار سرم را به هم میریخت
و صدایش که میزدم در تاریکی گم میشد
آن قدر به خاطرت جنگیدم
که وطنم شدی
عشق تو
از من شاعری میهن پرست ساخت.
#جواد_گنجعلی
@Booef
آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقتِشان بود
احساسِ واقعیتِشان بود.
با نور و گرمیاش
مفهومِ بیریای رفاقت بود.
با تابناکیاش
مفهومِ بیفریبِ
صداقت بود...
#احمد_شاملو
@Booef
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقتِشان بود
احساسِ واقعیتِشان بود.
با نور و گرمیاش
مفهومِ بیریای رفاقت بود.
با تابناکیاش
مفهومِ بیفریبِ
صداقت بود...
#احمد_شاملو
@Booef
قهرمانیها؟
_آه
اسبها پیرند
_عشق؟
_تنهاست و از پنجرهای کوتاه
به بیابانهای بیمجنون مینگرد
به گذرگاهی با خاطرهای مغشوش
از خرامیدن ساقی نازک در خلخال
_آرزوها؟
_خود را میبازند
در هماهنگی بیرحم هزاران در
_بسته؟
_آری، پیوسته بسته، بسته
_خسته خواهی شد.
_من به یک خانه میاندیشم
با نفسهای پیچکهایش، رخوتناک
با چراغانش روشن، همچون نینی چشم.
با شبانش متفکر، تنبل، بیتشویش
و به نوزادی با لبخندی نامحدود
مثل یک دایرهی پیدرپی بر آب
و تنی پرخون، چون خوشهای از انگور
#فروغفرخزاد
@Booef
_آه
اسبها پیرند
_عشق؟
_تنهاست و از پنجرهای کوتاه
به بیابانهای بیمجنون مینگرد
به گذرگاهی با خاطرهای مغشوش
از خرامیدن ساقی نازک در خلخال
_آرزوها؟
_خود را میبازند
در هماهنگی بیرحم هزاران در
_بسته؟
_آری، پیوسته بسته، بسته
_خسته خواهی شد.
_من به یک خانه میاندیشم
با نفسهای پیچکهایش، رخوتناک
با چراغانش روشن، همچون نینی چشم.
با شبانش متفکر، تنبل، بیتشویش
و به نوزادی با لبخندی نامحدود
مثل یک دایرهی پیدرپی بر آب
و تنی پرخون، چون خوشهای از انگور
#فروغفرخزاد
@Booef