نفسها سرد، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است
#مهدی_اخوانثالث
@Booef
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است
#مهدی_اخوانثالث
@Booef
حتّی قطرهی اشکی هم نریخت زن
یکراست رفت سراغ بند رخت
و ژاکتش را برداشت
و رفت
انگار دست دراز کرده باشد
و ماه را
از آسمان تابستان
برداشته باشد
مرد باورش نمیشد
چشم روی هم نگذاشت آنشب
و فرداشب و فردای فرداشب هم
دوهفته گذشت و ماه برگشت
و مرد تازه فهمید زن برنمیگردد
از جا بلند شد
در آینه خودش را دید
انگار از پنجرهای نیمباز
آسمان بیماه را دیده باشد
بعد
یادش آمد که زن
ژاکتش را برده است…
#یانیس_ریتسوس
@Radio_chehraziii
یکراست رفت سراغ بند رخت
و ژاکتش را برداشت
و رفت
انگار دست دراز کرده باشد
و ماه را
از آسمان تابستان
برداشته باشد
مرد باورش نمیشد
چشم روی هم نگذاشت آنشب
و فرداشب و فردای فرداشب هم
دوهفته گذشت و ماه برگشت
و مرد تازه فهمید زن برنمیگردد
از جا بلند شد
در آینه خودش را دید
انگار از پنجرهای نیمباز
آسمان بیماه را دیده باشد
بعد
یادش آمد که زن
ژاکتش را برده است…
#یانیس_ریتسوس
@Radio_chehraziii
#احمد_شاملو دربارهء #غلامحسین_ساعدی میگوید:
احمد شاملو دربارهٔ تجربهٔ زندان ساعدی و احوالات او پس از آزادی چنین گفتهاست:
«آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازهٔ نیمجانی بیش نبود. آن مرد، با آن خلاقیت جوشانش، پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحیِ زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهستهآهسته در خود تپید و تپید تا مُرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره میکنید،با این کار در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده او را کشتهاید. ساعدی مسائل را درک میکرد و میکوشید عکسالعمل نشان بدهد. اما دیگر نمیتوانست. او را اره کرده بودند.»
@Booef
احمد شاملو دربارهٔ تجربهٔ زندان ساعدی و احوالات او پس از آزادی چنین گفتهاست:
«آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازهٔ نیمجانی بیش نبود. آن مرد، با آن خلاقیت جوشانش، پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحیِ زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهستهآهسته در خود تپید و تپید تا مُرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره میکنید،با این کار در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده او را کشتهاید. ساعدی مسائل را درک میکرد و میکوشید عکسالعمل نشان بدهد. اما دیگر نمیتوانست. او را اره کرده بودند.»
@Booef
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدۀ شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند...
#فروغ_فرخزاد
@Booef
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدۀ شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند...
#فروغ_فرخزاد
@Booef
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد...
#صادق_هدایت
@Booef
#صادق_هدایت
@Booef
میتراود مهتاب
میدرخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود
غم این خفتهی چند
خواب در چشم تَرَم میشکند
#نیما_یوشیج
@Booef
میدرخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود
غم این خفتهی چند
خواب در چشم تَرَم میشکند
#نیما_یوشیج
@Booef
دوستان و دشمنان را میشناسم من
زندگی را دوست میدارم
مرگ را دشمن
وای، اما با که باید گفت این؟
من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
جویبار لحظهها جاری
#مهدی_اخوانثالث
@Booef
زندگی را دوست میدارم
مرگ را دشمن
وای، اما با که باید گفت این؟
من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
جویبار لحظهها جاری
#مهدی_اخوانثالث
@Booef
گوشهایت را کمی نزدیک دهانم بیاور
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی میشود
و مردم نمیدانند
چگونه میشود بی هیچ واژه ای
کسی را که اینهمه دور است
اینهمه دوست داشت
#لیلا_کردبچه
@Booef
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی میشود
و مردم نمیدانند
چگونه میشود بی هیچ واژه ای
کسی را که اینهمه دور است
اینهمه دوست داشت
#لیلا_کردبچه
@Booef
تعداد آدمهایی که من واقعا دوستشان دارم زیاد نیست.
تعداد کسانیکه نظر خوبی دربارهشان دارم از آن هم کمتر است.
من هرچه بیشتر دنیا را میشناسم، از آن ناراضیتر میشوم.
#جین_آستین
@Booef
تعداد کسانیکه نظر خوبی دربارهشان دارم از آن هم کمتر است.
من هرچه بیشتر دنیا را میشناسم، از آن ناراضیتر میشوم.
#جین_آستین
@Booef
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چراکه مثل طعمِ گیلاس
در آخرین سکانس فیلمی غمانگیز
مهم بودی
و آدم کنار تو نمیتوانست
نگران قلبش نباشد
زمانِ ایستادن قلبم را که نمیدانستم
قلبم را که نمیتوانستم
به دو قسمت کنم؛
پس تو را دوست داشتم
و تو را دوست داشتم
تو ناگهان بودی
مثل صبح آن شنبۀ بیهنگام
که پرده را کنار زدم
برف آمده بود
و به رختخواب برگشتم
تو را دوست داشتم
و هیچچیزی غمگینم نمیکرد
حتی برفی که آنهمه راه آمده بود
پروازِ آن روزم را کنسل کند،
و صدای خندههای کودکان دبستان را
به کوچه ریخته بود.
#لیلا_کردبچه
صدای #علیرضا_نیکوگر
@Booef
در آخرین سکانس فیلمی غمانگیز
مهم بودی
و آدم کنار تو نمیتوانست
نگران قلبش نباشد
زمانِ ایستادن قلبم را که نمیدانستم
قلبم را که نمیتوانستم
به دو قسمت کنم؛
پس تو را دوست داشتم
و تو را دوست داشتم
تو ناگهان بودی
مثل صبح آن شنبۀ بیهنگام
که پرده را کنار زدم
برف آمده بود
و به رختخواب برگشتم
تو را دوست داشتم
و هیچچیزی غمگینم نمیکرد
حتی برفی که آنهمه راه آمده بود
پروازِ آن روزم را کنسل کند،
و صدای خندههای کودکان دبستان را
به کوچه ریخته بود.
#لیلا_کردبچه
صدای #علیرضا_نیکوگر
@Booef