Telegram Web Link
گفتم :
سلام !
آمده‌ام تا دوباره بنویسمت
و هیزم کلمه ریختم آن جا
گفتم: می‌خواهم بدانم نون نامت
چگونه بر تنور حس امروزم می‌چسبد ؟
و‌ امروز نبضم
چه انفجاری خواهد داشت
وقتی بگویم :
دوستت دارم‌  . . .

#منوچهرآتشی
همّت ز دَمِ تیشه‌ی فرهاد طلب کن
مجنون مشو و مردن دشوار میاموز

#غالب_دهلوی
دارد از پشت نی‌زار این دامنه
صدای کسی می‌آید
کسی دارد مرا به اسم کوچک خودم می‌خواند
آشناست این هوای سفر
آشناست این آواز آدمی
آشناست این وزیدن باد
خنکای هوا
عطر برهنه‌ی بید ...

سوسن‌ها، سنجدها، باران‌های بی‌سبب
و پرندگانِ سحرخیز دره‌ی انار
که خوشه‌های شبِ رفته را
به نور بوسه می‌چیدند
و من چقدر بوسه بدهکارم

به این همه رود، راه، آدمی...!

#سيدعلى_صالحى
هر آنچه را که به سختی
در دست هایت نگاه داشته ای،
هر آنچه را که به سختی
به آن عشق می ورزی،
هر آنچه را که اکنون به سختی
از آنِ توست...

رها کن، ای مونسِ من
تا به راستی از آن تو باشد !!!

#یانیس_ریتسوس
ملال پنجره را
آسمان به باران شست
چهارچشم غبارینش
از غباران شست
از این دو پنجره اما
از این دو دیده‌ی من
مگر ملال تو را می‌شود
به باران شست؟


#حسین_منزوی
گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هرچه کردم هر چه آه انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمال تب‌بر نم‌دار آرامم نکرد

ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد


#نجمه_زارع
فروتنی است دلیل رسیدگان کمال
که چون سوار به منزل رسد پیاده شود

به نقش کم ز بساط زمانه قانع باش
که نقش بیش چو شد، چشم بد زیاده شود

#صائب_تبریزی
havasam nabodd
hamid hirad
حمید هیراد _🎧🎼


.
محبوبِ من! 

من  شما را از ترانه‌ها به‌دست آورده‌ام 
شما را که نمی‌بینم، دو برابر می‌شوم!
دلتنگی  به سَرِ شانه‌هایم می‌رسد.
دَردِ دوری  نَه در آب  حل می‌شود
و..  نَه در هوا

هر حرفی را  تنها یک‌بار می‌گویند.
بعضی‌چیزها را دوبار یا سه‌بار می‌گویند،
مثلِ : 
ای دادِ بیداد ...
ای دادِ بیداد ...
ای دادِ بیداد ... !


                #محمد_صالح‌_علاء
برای اول مهر ...

من شاگرد خوبی بودم، اما از مدرسه بیراز. مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگیِ خردسال من. مدرسه خواب‌های مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه عروسک مرا رنجانده بود. بادبادک را بیش از کتاب درس دوست داشتم. صدای زنجره را به آواز آقای معلم ترجیح می‌دادم. خودم را به دل‌درد می‌زدم تا به مدرسه نروم. روز ورود یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیِ «گرگم‌ به هوا» ربودند و به کابوس مدرسه سپردند. خودم را تنها دیدم.

آموزش جدا بود از زندگی. کتاب تفالهٔ واقعیت بود. حرفِ کتاب، پروانهٔ خشک لای کتاب بود. و کتاب مخاطب نداشت. خود، مخاطبِ خود بود. در برنامهٔ کلاس‌های دبستان نقاشی نبود. هر ماده‌ای هم که بود بی‌معنی بود. هر چه بود از بر می‌کردیم. شاگرد، کیسهٔ زباله بود. درس در او خالی می‌شد. مدرسه هوای دیگر داشت. خاکی دیگر بود با رسومی دیگر. دیاری بریده از کوچه و بازار و شهر بود.

وقتی که در کلاس اول دبستان بودم، یادم هست یک روز داشتم نقاشی می‌کردم، معلم ترکه‌ی انار را برداشت و مرا زد، و گفت: « همهٔ درس‌هایت خوب است. تنها عیب تو این است که نقاشی می‌کنی». این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم. با این همه، دیوارهای گچی و کاهگلیِ خانه را سیاه کرده بودم.

#از_کتاب: برهنه با زمین
(#ناگفته‌های_سهراب_سپهری)
2024/09/22 23:31:12
Back to Top
HTML Embed Code: