اشک را در پرده های چشم تر پیچیده ام
ساده لوحی بین که در کاغذ شرر پیچیده ام
صائب تبریزی
ساده لوحی بین که در کاغذ شرر پیچیده ام
صائب تبریزی
پیمانهام ز رعشهٔ پیری به خاک ریخت
بعد از هزار دور که نوبت به من رسید
صائب تبریزی
بعد از هزار دور که نوبت به من رسید
صائب تبریزی
برو زاهد نداری مغز بر اسرار پیچیدن
تو محو ظاهری عمامه میباید به سر پیچی
بيدل دهلوی
تو محو ظاهری عمامه میباید به سر پیچی
بيدل دهلوی