جهان را بنگر سراسر
که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
از خویش بیگانه است.
و ما را بنگر
بیدار
که هُشیارانِ غمِ خویشیم.
خشمآگین و پرخاشگر
از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری میکنیم،
نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویشیم
تا از قابِ سیاهِ وظیفهیی که بر گِردِ آن کشیدهایم
خطا نکند.
#احمد_شاملو
که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
از خویش بیگانه است.
و ما را بنگر
بیدار
که هُشیارانِ غمِ خویشیم.
خشمآگین و پرخاشگر
از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری میکنیم،
نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویشیم
تا از قابِ سیاهِ وظیفهیی که بر گِردِ آن کشیدهایم
خطا نکند.
#احمد_شاملو
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آنهم «کلیم» با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد با آن و این
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
#کلیم_کاشانی
آنهم «کلیم» با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد با آن و این
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
#کلیم_کاشانی
سال اول کرونا، یه روز صبح سرد زمستانی رفته بودم پیاده روی؛ نرسیده به ساحل دریا، از دور صدای تبر و اره برقی به گوشم رسید و رفتم طرف صدا.
دیدم بعله، یه آدم قلچماق با اره و تبرش افتاده به جونِ درختِ انجیرِ نزدیکِ ساحلِ دریا و یه وانت هم کنار درخته پارک کرده!
وقتی رسیدم، درخت بیچاره تمام شاخ و برگهاش بریده و تکه تکه شده و فقط یه چهارم از آن درخت نسبتا تنومند باقی مونده بود.
رفتم جلو و گفتم مرد حسابی معلومه داری چکار می کنی و گفت مگه نمی بینی؟ دارم هیزم جمع می کنم.
گفتم می بینم ولی این درخت جوانیه که هر سال انجیر سیاهِ خوشمزه می یاره و مردم و مسافرین توی تابستون ازش استفاده می کنند.
هیج اعتنایی و آدمم حساب نکرد و داشت یه شاخه ی بزرگ باقیمونده رو هم می برید که رفتم پیشش و اره رو که خاموش کرده بود از دستش کشیدم و سریع تبرش رو از زمین برداشتم و گفتم من نمی ذارم. این درخت گناه داره و البته از ترس دیگه نگفتم مگه از روی نعشم رد بشی! چون هر آن ممکن بود از روی نعش من و درخته هر دو رد بشه و یه آب هم روش و حالا ما می شدیم جانباز سرافراز درخت انجیر سیاه ساحلی شهرمون و نه تنها یادبودی برای ما بنا نمی کردند، بلکه حتما روی سنگ قبر ما می نوشتند:"عمر گرانمایه ات در این صرف شد/ تا چه خوری صیف و چه پوشی شتا/ ای شکموی خیره..."!
خلاصه با خواهش و تمنا و گاهی هم با تهدید نصفه و نیمه متقاعدش کردم که نباید به کارش ادامه بده و پذیرفت و البته وانتش هم پر پر شده بود و جا هم نداشت!
خلاصه این درخت کچل شده که مثل رونالدوی برزیلی جام جهانی سال نمی دونم چند شده بود و فقط چند تار مو از جلو براش باقی مونده بود، آن روز به همت و غیرت این بنده ی عاصی، جان سالم به در برد و زنده موند و آن قاتل تبر و اره به دست که می خواست این درخت رو از ریشه ببره، دمش رو روی کولش گذاشت و رفت!
این درخت خوش شانس، همان سال کمی شاخ و برگش رو بیشتر کرد و میوه ای هم داد و بعدش نیز هر سال بر شاخ و برگها و میوه اش اضافه شد.
حالا چند سالیه علاوه بر دیگران، این درخت قدر شناس، جهت سپاسگزاری و جبران محبت، محبت می کنه و سطل سطل انجیر به ما اهدا می کنه و جای همه ی شما سر سفره پر از انجیر ما خالیه!
🌺❤️🌸❤️🌺🌸🌺❤️
دیدم بعله، یه آدم قلچماق با اره و تبرش افتاده به جونِ درختِ انجیرِ نزدیکِ ساحلِ دریا و یه وانت هم کنار درخته پارک کرده!
وقتی رسیدم، درخت بیچاره تمام شاخ و برگهاش بریده و تکه تکه شده و فقط یه چهارم از آن درخت نسبتا تنومند باقی مونده بود.
رفتم جلو و گفتم مرد حسابی معلومه داری چکار می کنی و گفت مگه نمی بینی؟ دارم هیزم جمع می کنم.
گفتم می بینم ولی این درخت جوانیه که هر سال انجیر سیاهِ خوشمزه می یاره و مردم و مسافرین توی تابستون ازش استفاده می کنند.
هیج اعتنایی و آدمم حساب نکرد و داشت یه شاخه ی بزرگ باقیمونده رو هم می برید که رفتم پیشش و اره رو که خاموش کرده بود از دستش کشیدم و سریع تبرش رو از زمین برداشتم و گفتم من نمی ذارم. این درخت گناه داره و البته از ترس دیگه نگفتم مگه از روی نعشم رد بشی! چون هر آن ممکن بود از روی نعش من و درخته هر دو رد بشه و یه آب هم روش و حالا ما می شدیم جانباز سرافراز درخت انجیر سیاه ساحلی شهرمون و نه تنها یادبودی برای ما بنا نمی کردند، بلکه حتما روی سنگ قبر ما می نوشتند:"عمر گرانمایه ات در این صرف شد/ تا چه خوری صیف و چه پوشی شتا/ ای شکموی خیره..."!
خلاصه با خواهش و تمنا و گاهی هم با تهدید نصفه و نیمه متقاعدش کردم که نباید به کارش ادامه بده و پذیرفت و البته وانتش هم پر پر شده بود و جا هم نداشت!
خلاصه این درخت کچل شده که مثل رونالدوی برزیلی جام جهانی سال نمی دونم چند شده بود و فقط چند تار مو از جلو براش باقی مونده بود، آن روز به همت و غیرت این بنده ی عاصی، جان سالم به در برد و زنده موند و آن قاتل تبر و اره به دست که می خواست این درخت رو از ریشه ببره، دمش رو روی کولش گذاشت و رفت!
این درخت خوش شانس، همان سال کمی شاخ و برگش رو بیشتر کرد و میوه ای هم داد و بعدش نیز هر سال بر شاخ و برگها و میوه اش اضافه شد.
حالا چند سالیه علاوه بر دیگران، این درخت قدر شناس، جهت سپاسگزاری و جبران محبت، محبت می کنه و سطل سطل انجیر به ما اهدا می کنه و جای همه ی شما سر سفره پر از انجیر ما خالیه!
🌺❤️🌸❤️🌺🌸🌺❤️