برگزیده از گاستون باشلار(فیلسوف، ریاضی دان و معرفت شناسی فرانسوی و مولف کتاب بوطیقای فضا)
ترجمه از ورای موسیقی
۱. یک بوم خالی به ما فرصتی برای رویا پردازی می دهد. ( برای نقاشان)
۲. به جای آنکه رویا را خیال بدانیم، باید خیال را رویایی کنیم. مردم نیز باید چنین زندگی کنند. البته بین کابوس ها هم می توان ساحلی امن پیدا کرد.
۳. آنکه شب رویا می بیند نمی تواند بگوید رویا می بینم پس هستم، چرا که او خود مثالی خیال انگیز است بدون خیال پرداز.
۴. کتاب، پیدایشی است ورای وقایع روزمره. کتاب، بیانِ زندگی است، پس خود نیز یک زندگی در کنار زندگی واقعی است.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
ترجمه از ورای موسیقی
۱. یک بوم خالی به ما فرصتی برای رویا پردازی می دهد. ( برای نقاشان)
۲. به جای آنکه رویا را خیال بدانیم، باید خیال را رویایی کنیم. مردم نیز باید چنین زندگی کنند. البته بین کابوس ها هم می توان ساحلی امن پیدا کرد.
۳. آنکه شب رویا می بیند نمی تواند بگوید رویا می بینم پس هستم، چرا که او خود مثالی خیال انگیز است بدون خیال پرداز.
۴. کتاب، پیدایشی است ورای وقایع روزمره. کتاب، بیانِ زندگی است، پس خود نیز یک زندگی در کنار زندگی واقعی است.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
جمعه ها و معرفی فیلم
در این هفته ۲ فیلم را در نظر گرفته ایم اول و دوم در معرفی فیلم بدون اولویت است.
🛑توضیح ثابت 👇👇👇
✔️در معرفی فیلم طبق روال جمعه ها تصمیم بر این شد تا چند فیلم را معرفی کنیم. پرواضح است که این فیلم ها، فیلم هایی هستند که در چند وقت اخیر دیده ام. در این میان خیلی از فیلم هایی که از کارگردان های مورد علاقه نظیر تارکوفسکی، برگمان، برسون، وایلدر، ویسکونتی، هیچکاک و... که سالهای دور دیده ام پرداخت نمی شود، مگر آنکه نقد و یانوشته ای کوتاه درباره شان بنویسم.
📝#یوسف_محمدی
۱. راننده تاکسی(۲۰۱۷) کارگردان: جان هونگ کره جنوبی
A taxi driver
جانگ هون جزو فیلمسازان جوان و دغدغه مند سینمای کره جنوبی است. فیلم راننده تاکسی از وی بنابر نظر منتقدین و سینما دوستان بهترین فیلم او است. فیلم برگرفته از یک داستان واقعی است که به قیام مردم کره جنوبی و شهر گوانجو در اواخر دهه ۸۰ میلادی علیه حکومت مستبد و خودکامه کره جنوبی می پردازد. وقتی تمام مرزهای شهر بسته شده است تا فیلمی از کشتار مردم(طی سه روز حکومت ۵۰۰ نفر از مردم را کشته و هزاران نفر را مجروح کرده است) به بیرون درز پیدا نکند، حال یک خبرنگار آلمانی می خواهد مخفیانه از این قیام فیلم تهیه کند، در این بین یک راننده تاکسی او را همراهی می کند. آنها به گوانجو می رسند و....
🔴پ.ن. این فیلم را ببینید برای ما یادآور آبان ۹۸ است. کارگردانی و فیلم برداری فیلم چنان است که تا نزدیکترین حد ممکن به وقایع آن سال نزدیک شده است.
۲. پرورش کلاغ ها کارگردان: کارلوس سائورا(اسپانیا)
Rasie ravens (1976)
Chria cuervos
پرورش کلاغ ها اصطلاحی در زبان اسپانیایی است درباب بزرگ شدن بچه ها در محیطی ناسالم و بد است. سائورا کارگردانی صاحب سبک است که اکثر فیلم هایش در مورد مسائل و چالش های خانوادگی و روابط است. فیلم پرورش کلاغ ها بنحوی بهترین اثر وی است. داستان فیلم زندگی سه دختر بچه را بعد از مرگ مادرشان روایت می کند و مواجهه آنها با فقدان مادر و چالش های به وجود آمده، در این میان یکی از دخترها پیوند عمیقی با مادر داشته است که بر روی زندگی حال وی اثر می گذارد.
✔️ فیلم توانست جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن را از آن خود کند.
موسیقی و فیلم برداری فیلم درنوع خودش خلاقانه و منطبق بر فضای داستان است.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
در این هفته ۲ فیلم را در نظر گرفته ایم اول و دوم در معرفی فیلم بدون اولویت است.
🛑توضیح ثابت 👇👇👇
✔️در معرفی فیلم طبق روال جمعه ها تصمیم بر این شد تا چند فیلم را معرفی کنیم. پرواضح است که این فیلم ها، فیلم هایی هستند که در چند وقت اخیر دیده ام. در این میان خیلی از فیلم هایی که از کارگردان های مورد علاقه نظیر تارکوفسکی، برگمان، برسون، وایلدر، ویسکونتی، هیچکاک و... که سالهای دور دیده ام پرداخت نمی شود، مگر آنکه نقد و یانوشته ای کوتاه درباره شان بنویسم.
📝#یوسف_محمدی
۱. راننده تاکسی(۲۰۱۷) کارگردان: جان هونگ کره جنوبی
A taxi driver
جانگ هون جزو فیلمسازان جوان و دغدغه مند سینمای کره جنوبی است. فیلم راننده تاکسی از وی بنابر نظر منتقدین و سینما دوستان بهترین فیلم او است. فیلم برگرفته از یک داستان واقعی است که به قیام مردم کره جنوبی و شهر گوانجو در اواخر دهه ۸۰ میلادی علیه حکومت مستبد و خودکامه کره جنوبی می پردازد. وقتی تمام مرزهای شهر بسته شده است تا فیلمی از کشتار مردم(طی سه روز حکومت ۵۰۰ نفر از مردم را کشته و هزاران نفر را مجروح کرده است) به بیرون درز پیدا نکند، حال یک خبرنگار آلمانی می خواهد مخفیانه از این قیام فیلم تهیه کند، در این بین یک راننده تاکسی او را همراهی می کند. آنها به گوانجو می رسند و....
🔴پ.ن. این فیلم را ببینید برای ما یادآور آبان ۹۸ است. کارگردانی و فیلم برداری فیلم چنان است که تا نزدیکترین حد ممکن به وقایع آن سال نزدیک شده است.
۲. پرورش کلاغ ها کارگردان: کارلوس سائورا(اسپانیا)
Rasie ravens (1976)
Chria cuervos
پرورش کلاغ ها اصطلاحی در زبان اسپانیایی است درباب بزرگ شدن بچه ها در محیطی ناسالم و بد است. سائورا کارگردانی صاحب سبک است که اکثر فیلم هایش در مورد مسائل و چالش های خانوادگی و روابط است. فیلم پرورش کلاغ ها بنحوی بهترین اثر وی است. داستان فیلم زندگی سه دختر بچه را بعد از مرگ مادرشان روایت می کند و مواجهه آنها با فقدان مادر و چالش های به وجود آمده، در این میان یکی از دخترها پیوند عمیقی با مادر داشته است که بر روی زندگی حال وی اثر می گذارد.
✔️ فیلم توانست جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن را از آن خود کند.
موسیقی و فیلم برداری فیلم درنوع خودش خلاقانه و منطبق بر فضای داستان است.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
#برگزیده
عشق به خود بهمنزلهی انسانی متناهی ضروری است: «باید خویشتندوستی آموخت ــ من چنین میآموزانم! ــ با عشقی سالم و درست، چندان که بتوان نزد خویشتن ماند و سرگردان نگشت». هنرِ عشق به خود زیباترین هنرهاست و نیازمند ظرافت و شکیبایی است. نه آنکه تحمل زندگی سخت است بلکه برای حیوانِ انسان، زیستن با خود رنجآور است: او باید بیاموزد که چگونه اینهمه امیال متقابل خود را تعدیل کند و آنچه را که بر او رخ میدهد یعنی تجاربش از زندگی را بگوارد.
📖«چگونه نیچه بخوانیم»
📝کیت انسل پیرسون
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
عشق به خود بهمنزلهی انسانی متناهی ضروری است: «باید خویشتندوستی آموخت ــ من چنین میآموزانم! ــ با عشقی سالم و درست، چندان که بتوان نزد خویشتن ماند و سرگردان نگشت». هنرِ عشق به خود زیباترین هنرهاست و نیازمند ظرافت و شکیبایی است. نه آنکه تحمل زندگی سخت است بلکه برای حیوانِ انسان، زیستن با خود رنجآور است: او باید بیاموزد که چگونه اینهمه امیال متقابل خود را تعدیل کند و آنچه را که بر او رخ میدهد یعنی تجاربش از زندگی را بگوارد.
📖«چگونه نیچه بخوانیم»
📝کیت انسل پیرسون
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
بیشتر دقت کنید.
به چشمتون آشنا هست یا نه؟
شما فیلم داستان عشق و بری لیندون رو دیدین؟
داستان عشق یا همون LOVE STORY
یادتون اومد؟
بله
ایشون جوان زیبا و عاشق پیشه ی سالهای نه چندان دور هستند، جناب آقای
رایان اونیل
و
اما
زمان و پیری
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
به چشمتون آشنا هست یا نه؟
شما فیلم داستان عشق و بری لیندون رو دیدین؟
داستان عشق یا همون LOVE STORY
یادتون اومد؟
بله
ایشون جوان زیبا و عاشق پیشه ی سالهای نه چندان دور هستند، جناب آقای
رایان اونیل
و
اما
زمان و پیری
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
پاراگراف برگزیده
✔️پیکاسو و دوران صورتی
✔️عزیمت از آبی به صورتی
یک چند زندگی به آرامی و شادمانه گذشت، و نشاطی که فرناند زیبا برای پیکاسو آورده بود در کار او نیز جلوه گر شد. آبی های تیره و تار دوره آبی در برابر صورتی های لطیف رنگ باخت؛ با آن که مایه ها هنوز اندکی مالیخولیایی بود دیگر خبری از آن وازدگان نومید نبود. هنرپیشگان و بازیگران بلوارها و سیرکها با او دوست شدند و به نقاشی های او راه یافتند. دلقک که در تخیل پیکاسو همواره شخصیتی محبوب بود بیش از پیش در کمپرزیسیون های او پدیدار می شد و اغلب به شکل چهره خود هنرمند تجسم می یافت. آبی مسلط سال پیش جای خود را به رنگمایه های لطيف صورتی و خاکستری می داد. نقاشی های ۱۹۰۴ اغلب با کشیدگی و امتداد یافتگی اندام های بدن، که یادآور شيوه منریستی الگرکو است، مشخص می شد. اما در ۱۹۰۵ این تحريفها به سود خلوص کلاسیک تناسب کنار رفت. سپس پافشاری بر کیفیت های مجسمه وار با تأكید مسلط و برجسته بر حجم جای شیوه قبلی را گرفت. این سرآغاز دوره موسوم به دوره صورتی است. پیکاسو شش ماهی از عمر خود را به تصویرگری زندگی سیرک بازان اختصاص داد؛ دلقکها و آکروبات بازها جای گدایان و روسپیان نقاشی های آبی را گرفتند. یکی از محل های تفریحی جذاب و دوست داشتنی سیرک مدرانو بود. پیکاسو از تماشای نمایش سیرک و حتی بیشتر از آن از پرسه زدن در پشت صحنه یک کف می کرد. آثار سبک او نمودار این این دوگانه است.
تصویر اثر پیکاسو با نام «خانواده سالتینمباک» مشهورترین اثر پیکاسو در دوران صورتی است.
✔️زندگی و هنر پیکاسو
✔️نوشته: لونار بوخ هایم
✔️ترجمه: اکبر معصوم بیگی
ص۵۸ در حال خوانش
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
✔️پیکاسو و دوران صورتی
✔️عزیمت از آبی به صورتی
یک چند زندگی به آرامی و شادمانه گذشت، و نشاطی که فرناند زیبا برای پیکاسو آورده بود در کار او نیز جلوه گر شد. آبی های تیره و تار دوره آبی در برابر صورتی های لطیف رنگ باخت؛ با آن که مایه ها هنوز اندکی مالیخولیایی بود دیگر خبری از آن وازدگان نومید نبود. هنرپیشگان و بازیگران بلوارها و سیرکها با او دوست شدند و به نقاشی های او راه یافتند. دلقک که در تخیل پیکاسو همواره شخصیتی محبوب بود بیش از پیش در کمپرزیسیون های او پدیدار می شد و اغلب به شکل چهره خود هنرمند تجسم می یافت. آبی مسلط سال پیش جای خود را به رنگمایه های لطيف صورتی و خاکستری می داد. نقاشی های ۱۹۰۴ اغلب با کشیدگی و امتداد یافتگی اندام های بدن، که یادآور شيوه منریستی الگرکو است، مشخص می شد. اما در ۱۹۰۵ این تحريفها به سود خلوص کلاسیک تناسب کنار رفت. سپس پافشاری بر کیفیت های مجسمه وار با تأكید مسلط و برجسته بر حجم جای شیوه قبلی را گرفت. این سرآغاز دوره موسوم به دوره صورتی است. پیکاسو شش ماهی از عمر خود را به تصویرگری زندگی سیرک بازان اختصاص داد؛ دلقکها و آکروبات بازها جای گدایان و روسپیان نقاشی های آبی را گرفتند. یکی از محل های تفریحی جذاب و دوست داشتنی سیرک مدرانو بود. پیکاسو از تماشای نمایش سیرک و حتی بیشتر از آن از پرسه زدن در پشت صحنه یک کف می کرد. آثار سبک او نمودار این این دوگانه است.
تصویر اثر پیکاسو با نام «خانواده سالتینمباک» مشهورترین اثر پیکاسو در دوران صورتی است.
✔️زندگی و هنر پیکاسو
✔️نوشته: لونار بوخ هایم
✔️ترجمه: اکبر معصوم بیگی
ص۵۸ در حال خوانش
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
📙شلینگ میگفت خدا جهان را آفرید تا تجربهای از جهان فانی داشته باشد زیرا که از ابدیت بیزار بود. برای او [شلینگ] که یک ایدهآلیست عینیگرا بود -برخلاف اسپینوزا- نامتناهی میبایست بتواند با تناهی که ضد آن است، آشتی کند، وگرنه متناهی نیست. یعنی در نهایت نامتناهی بایستی قادر باشد تا ضدش را در درون خود بپذیرد و این همان معنای دیالکتیک است.
قرنها بعد از شلینگ، ژیژک به تبعیت از هگل -که خود متاثر از شلینگ بود- این عبارت را چنین و از نو بازنویسی کرد: "خدا جهان را آفرید تا درکی از جهان بیخدا داشته باشد." او نوشت که اگر ایدهی شلینگ -که خود فیلسوفی خداباور بود- را دربارهی علت خلق جهان بپذیریم آنگاه الاهیات مسیحی چیزی نیست جز سند اثبات الحاد خدا! زیرا که اگر قائل به افتراق مابین نامتناهی و تناهی باشیم -چنانکه ایدهآلیستها بودند- پس آنگاه خدا با تجسد در مسیح -که خدای پسر است و البته متناهی- به خود شرک ورزیده است. و شرک چنانکه میدانیم به معنی شریک قرار دادن است. ژیژک افزود به واقع آن هنگام -به ساعت سه بعدازظهر- که مسیح با صدای بلند فریاد زد: "ایلوئی ایلوئی لما سبقتنی: یعنی خدای من، خدای من، چرا مرا تنها گذاردهای؟"، تصدیق کرد که خدایی وجود ندارد، که اگر بود مرا تنها نمیگذارد! اما اگر وجود داشت چه؟ در این مورد تنها استدلال ممکن این است که او [خدای پدر] از حالت تناهی خود به تنگ آمده و میخواهد با عدم مداخله در تقدیر خدای پسر که همانا تصلیب است، از شرک تبری بجوید.
در هر صورت چه خدا وجود داشته باشد چه نباشد، چه ملحد باشد چه نباشد، در الهیات مسیحی خداناباوری را میتوان تنها و تنها از نظرگاه او [خدا] درک و صورتبندی کرد و لاغیر.
شرح تصویر: تابلوی «مسیح در حال حمل صلیب» اثر هیرونیموس بوش (1535–1510) را به این دلیل برگزیدم که در آن شخص عیسی مسیح -به دلیل فشردگی و ازدیاد کاراکترهای حاضر در تابلو- چندان نمیتواند اهمیت تماتیک داشته باشد. گو آنکه بوش خواسته باشد اینگونه با احاطه کردن عیسی با تودهای زشتصورت، بر ایدهی تناهی بودن خدای پسر تاکید کند. او که در میان جمع است اما تنها!؛ "رستگاریای در کار نیست و خدای پسر در غیاب خدای پدر به صلیب کشیده خواهد شد."📙
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
📙شلینگ میگفت خدا جهان را آفرید تا تجربهای از جهان فانی داشته باشد زیرا که از ابدیت بیزار بود. برای او [شلینگ] که یک ایدهآلیست عینیگرا بود -برخلاف اسپینوزا- نامتناهی میبایست بتواند با تناهی که ضد آن است، آشتی کند، وگرنه متناهی نیست. یعنی در نهایت نامتناهی بایستی قادر باشد تا ضدش را در درون خود بپذیرد و این همان معنای دیالکتیک است.
قرنها بعد از شلینگ، ژیژک به تبعیت از هگل -که خود متاثر از شلینگ بود- این عبارت را چنین و از نو بازنویسی کرد: "خدا جهان را آفرید تا درکی از جهان بیخدا داشته باشد." او نوشت که اگر ایدهی شلینگ -که خود فیلسوفی خداباور بود- را دربارهی علت خلق جهان بپذیریم آنگاه الاهیات مسیحی چیزی نیست جز سند اثبات الحاد خدا! زیرا که اگر قائل به افتراق مابین نامتناهی و تناهی باشیم -چنانکه ایدهآلیستها بودند- پس آنگاه خدا با تجسد در مسیح -که خدای پسر است و البته متناهی- به خود شرک ورزیده است. و شرک چنانکه میدانیم به معنی شریک قرار دادن است. ژیژک افزود به واقع آن هنگام -به ساعت سه بعدازظهر- که مسیح با صدای بلند فریاد زد: "ایلوئی ایلوئی لما سبقتنی: یعنی خدای من، خدای من، چرا مرا تنها گذاردهای؟"، تصدیق کرد که خدایی وجود ندارد، که اگر بود مرا تنها نمیگذارد! اما اگر وجود داشت چه؟ در این مورد تنها استدلال ممکن این است که او [خدای پدر] از حالت تناهی خود به تنگ آمده و میخواهد با عدم مداخله در تقدیر خدای پسر که همانا تصلیب است، از شرک تبری بجوید.
در هر صورت چه خدا وجود داشته باشد چه نباشد، چه ملحد باشد چه نباشد، در الهیات مسیحی خداناباوری را میتوان تنها و تنها از نظرگاه او [خدا] درک و صورتبندی کرد و لاغیر.
شرح تصویر: تابلوی «مسیح در حال حمل صلیب» اثر هیرونیموس بوش (1535–1510) را به این دلیل برگزیدم که در آن شخص عیسی مسیح -به دلیل فشردگی و ازدیاد کاراکترهای حاضر در تابلو- چندان نمیتواند اهمیت تماتیک داشته باشد. گو آنکه بوش خواسته باشد اینگونه با احاطه کردن عیسی با تودهای زشتصورت، بر ایدهی تناهی بودن خدای پسر تاکید کند. او که در میان جمع است اما تنها!؛ "رستگاریای در کار نیست و خدای پسر در غیاب خدای پدر به صلیب کشیده خواهد شد."📙
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
✅کوتاه درباره ی قطعه فوق
🖌یوسف محمدی
کمتر پیش آمده که مجذوب گروهی در سبک پست راک (یونان)شوم، اما گروه No Clear Mind از همان ابتدا نظرم را جلب کرد، هم به لطف آهنگسازی و تنظیم های درست و اصولی و هم اینکه از تم های رایج سبک پست راک فاصله دارند و به نحوی سبک و سیاق خود را دنبال می کنند. این روزها کمتر گروهی در این سبک است که متفاوت کار کنند و بیشتر گروهها از یک قالب رایج در آهنگسازی و ساز بندی استفاده می کنند.... در این باره مطلب بسیار است که در این نوشتار کوتاه نمی گنجد.
اما درباره ی قطعه فوق که یکی از بهترین قطعات(تنها برای همین قطعه موزیک ویدئو ساخته شده است) گروه است به شکل بسیار مفهومی به فقدان دیگری در روان و رابطه می پردازد، در حالی که دیگری همچون ابژه در دسترس است، گویی غایب است. کارگردانی این موزیک ویدئو با هوشیاری منحصرانه ای انجام گرفته است تا که این موضوع را انتقال دهد. افراد در سوبژکتیویته (ذهن) خودشان زندگی می کنند و دیگری را به شکلی شهودی در آنجا می جویند، درحالیکه چشم انداز واقعیت اضمحلال رابطه در خودآگاه افراد را نشانه گرفته است.
در سوی دیگر در ناخودآگاه افراد همچنان ادامه می دهند، اما همان ناخودآگاه آنها را وارد فضای شخصی و منفرد می کند و تنها دیگران و دیگری می تواند نظاره گر و نه جزیی از این فضای شخصی باشد. زن درون رقصی غمگینانه و حزن انگیز غرق در این شهود می شود.
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🖌یوسف محمدی
کمتر پیش آمده که مجذوب گروهی در سبک پست راک (یونان)شوم، اما گروه No Clear Mind از همان ابتدا نظرم را جلب کرد، هم به لطف آهنگسازی و تنظیم های درست و اصولی و هم اینکه از تم های رایج سبک پست راک فاصله دارند و به نحوی سبک و سیاق خود را دنبال می کنند. این روزها کمتر گروهی در این سبک است که متفاوت کار کنند و بیشتر گروهها از یک قالب رایج در آهنگسازی و ساز بندی استفاده می کنند.... در این باره مطلب بسیار است که در این نوشتار کوتاه نمی گنجد.
اما درباره ی قطعه فوق که یکی از بهترین قطعات(تنها برای همین قطعه موزیک ویدئو ساخته شده است) گروه است به شکل بسیار مفهومی به فقدان دیگری در روان و رابطه می پردازد، در حالی که دیگری همچون ابژه در دسترس است، گویی غایب است. کارگردانی این موزیک ویدئو با هوشیاری منحصرانه ای انجام گرفته است تا که این موضوع را انتقال دهد. افراد در سوبژکتیویته (ذهن) خودشان زندگی می کنند و دیگری را به شکلی شهودی در آنجا می جویند، درحالیکه چشم انداز واقعیت اضمحلال رابطه در خودآگاه افراد را نشانه گرفته است.
در سوی دیگر در ناخودآگاه افراد همچنان ادامه می دهند، اما همان ناخودآگاه آنها را وارد فضای شخصی و منفرد می کند و تنها دیگران و دیگری می تواند نظاره گر و نه جزیی از این فضای شخصی باشد. زن درون رقصی غمگینانه و حزن انگیز غرق در این شهود می شود.
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
#نقل_قول
مردم،
حتی زمانی که از شما ميخواهند
معایبشان را اشکارا به آنها بگویید
باز هم انتظار دارند
ستایش و تحسین شوند !
سامرست موام
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
مردم،
حتی زمانی که از شما ميخواهند
معایبشان را اشکارا به آنها بگویید
باز هم انتظار دارند
ستایش و تحسین شوند !
سامرست موام
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
.
جمعه ها و معرفی فیلم
در این جمعه ۲ فیلم را در نظر گرفته ایم.
( اول و دوم در معرفی فیلم ها بدون اولویت است.)
🛑توضیح ثابت 👇👇👇
✔️در معرفی فیلم طبق روال جمعه ها تصمیم بر این شد تا چند فیلم را معرفی کنیم. پرواضح است که این فیلم ها، فیلم هایی هستند که در چند وقت اخیر دیده ام. در این میان خیلی از فیلم هایی که از کارگردان های مورد علاقه نظیر تارکوفسکی، برگمان، برسون، وایلدر، ویسکونتی، هیچکاک و... که در سالهای دور دیده ام پرداخت نمی شود، مگر آنکه نقد و یانوشته ای کوتاه درباره شان بنویسم.
🖌یوسف محمدی
۱. جسد سوز (۱۹۶۹) کارگردان: یورای هرتز(چکسلواکی)
The Cremator
فیلمی از سینمای موج نو چکسلواکی در دهه ۶۰ به کارگردانی یورای هرتز. داستان مردی که شغلش سوزاندن اجساد است، اما ذهن این مرد با مسائل متفاوتی گره خورده است که مخاطب شنونده آنها است؛ ذهنیتی آشفته و در عین حال منظم با فیلمبرداری تامل برانگیز(به نظر می رسد سوخوروف فیلم ساز روسی در فیلم «فاوست» که از نمایش نامه فاوست گوته اقتباسی نوین و خلاقانه کرده است از نحوه فیلم برداری این فیلم برای فیلمش بهره گرفته است) استانیسلاو میلوتا کم کم به ایدیولوژی نازیسم می رسد....
۲. بازجویی از شهروند پاک از سوظن کارگردان : اِلیو پتری (ایتالیا)
Investigation of citizen above suspicion(1970)
فیلم توانست اسکار بهترین فیلم خارجی و جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن را از آن خود کند. عنوان فیلم از نوعی اعتراض به حکومت هایی است که در آن قشر فرادست شامل سرمایه داران و افراد دولتی و نظامی در فرادست و بقیه مردم فرو دست هستند. ریس یکی از وزارت خانه های امنیتی ایتالیا وقتی رابطه خود با زنی را تمام شده حس می کند، او را به قتل می رساند و بعد از آن تمامی مدارک را بنحوی قرار می دهد که خودش دستگیر شود، اما .....
فیلم لایه های روانکاوی بسیاری دارد که شخصیت قدرتمند در بیرون چطور در درون و ناخودآگاه همچون کودکی روان پریش عمل می کند که از سادیسم و مازوخیسم لذت می برد، اما در بیرون همچون یک ریس سازمان امنیتی جدی و بیرحم است، پتری این تناقض را به شیوه ی فرویدی و لکانی به خوبی نشان میدهد. دیگر لایه های فیلم درباب قدرت و قانون است که هیچگاه ضد هم عمل نمی کنند.... هر که قدرت دارد قانون می راند و هر که قانون می راند قدرت دارد....
شاید تنها نکته و نقد به فیلم را می توان پرداخت به ایده های کمونیستی کارگردان دانست... که در کلیت فیلم در نظر گرفته می شود و به درام و پی رنگ فیلم آسیبی نمی رساند.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
جمعه ها و معرفی فیلم
در این جمعه ۲ فیلم را در نظر گرفته ایم.
( اول و دوم در معرفی فیلم ها بدون اولویت است.)
🛑توضیح ثابت 👇👇👇
✔️در معرفی فیلم طبق روال جمعه ها تصمیم بر این شد تا چند فیلم را معرفی کنیم. پرواضح است که این فیلم ها، فیلم هایی هستند که در چند وقت اخیر دیده ام. در این میان خیلی از فیلم هایی که از کارگردان های مورد علاقه نظیر تارکوفسکی، برگمان، برسون، وایلدر، ویسکونتی، هیچکاک و... که در سالهای دور دیده ام پرداخت نمی شود، مگر آنکه نقد و یانوشته ای کوتاه درباره شان بنویسم.
🖌یوسف محمدی
۱. جسد سوز (۱۹۶۹) کارگردان: یورای هرتز(چکسلواکی)
The Cremator
فیلمی از سینمای موج نو چکسلواکی در دهه ۶۰ به کارگردانی یورای هرتز. داستان مردی که شغلش سوزاندن اجساد است، اما ذهن این مرد با مسائل متفاوتی گره خورده است که مخاطب شنونده آنها است؛ ذهنیتی آشفته و در عین حال منظم با فیلمبرداری تامل برانگیز(به نظر می رسد سوخوروف فیلم ساز روسی در فیلم «فاوست» که از نمایش نامه فاوست گوته اقتباسی نوین و خلاقانه کرده است از نحوه فیلم برداری این فیلم برای فیلمش بهره گرفته است) استانیسلاو میلوتا کم کم به ایدیولوژی نازیسم می رسد....
۲. بازجویی از شهروند پاک از سوظن کارگردان : اِلیو پتری (ایتالیا)
Investigation of citizen above suspicion(1970)
فیلم توانست اسکار بهترین فیلم خارجی و جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن را از آن خود کند. عنوان فیلم از نوعی اعتراض به حکومت هایی است که در آن قشر فرادست شامل سرمایه داران و افراد دولتی و نظامی در فرادست و بقیه مردم فرو دست هستند. ریس یکی از وزارت خانه های امنیتی ایتالیا وقتی رابطه خود با زنی را تمام شده حس می کند، او را به قتل می رساند و بعد از آن تمامی مدارک را بنحوی قرار می دهد که خودش دستگیر شود، اما .....
فیلم لایه های روانکاوی بسیاری دارد که شخصیت قدرتمند در بیرون چطور در درون و ناخودآگاه همچون کودکی روان پریش عمل می کند که از سادیسم و مازوخیسم لذت می برد، اما در بیرون همچون یک ریس سازمان امنیتی جدی و بیرحم است، پتری این تناقض را به شیوه ی فرویدی و لکانی به خوبی نشان میدهد. دیگر لایه های فیلم درباب قدرت و قانون است که هیچگاه ضد هم عمل نمی کنند.... هر که قدرت دارد قانون می راند و هر که قانون می راند قدرت دارد....
شاید تنها نکته و نقد به فیلم را می توان پرداخت به ایده های کمونیستی کارگردان دانست... که در کلیت فیلم در نظر گرفته می شود و به درام و پی رنگ فیلم آسیبی نمی رساند.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
مرگ و آگاهی
🖌کامران حمزه لو
واژه های زیادی هستند که ما (بشریتِ ساکن زمین) تعریف دقیقی از آنها نداریم و یا اگر داریم سطحی تر از آن است که به جنبشی پویا و رشد دهنده در درون ما ختم شود.
مثلِ آزادی' مثلِ استقلال و حتی تنهایی.
ما آنها را فقط در قیاس درک میکنیم و نکته ی اصلی و خطرناک همینجاست.
مقایسه خودش بزرگترین بند است برای باز ماندن از حقیقتِ یک مفهوم.
اینطور فکر نمیکنید؟؟
در مسیر زندگی بارهای بار پیش می آید که ما خیلی ساده میگوییم:
((دیگران هم چنینند.))
و این راحت ترین روش برای عمل نکردن است.
حتی گاهی افرادی را نماد قرار می دهیم که این خود مسیر را خطرناکتر میکند. چون تصور میکنیم اگر آن نماداز پس کاری بر نیامده پس ما هرگز راه به جایی نخواهیم برد.
با این توصیف پس عملأ در قفسِ دیگران محبوسیم.
چرا؟؟؟؟؟
چون تصور نمیکنیم که میتوان به روش دیگری هم عمل کرد.
چون ذهن ما محدود شده و دیگر قادر نیستیم به کاوشی خاصِ خودمان دست بزنیم. رفتار و روشی که شبیه هیچ انسانِ دیگری نیست و ما خود کاشف آن هستیم.
زندان چه خاصیتی دارد؟؟
جلوی حرکت ما را میگیرد و محدود می شویم به یک محیطِ کوچکِ تعریف شده؟؟؟
و اگر بپذیریم که دیگران درست ترینند. قوی ترین قفس را برای خود نساخته ایم؟؟؟؟؟
خب البته
در بند زندگی راحت تر است' نیست؟؟؟
آیا ما آزادی را می خواهیم؟؟
آیا ما از آزادی تعریف داریم؟؟؟
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🖌کامران حمزه لو
واژه های زیادی هستند که ما (بشریتِ ساکن زمین) تعریف دقیقی از آنها نداریم و یا اگر داریم سطحی تر از آن است که به جنبشی پویا و رشد دهنده در درون ما ختم شود.
مثلِ آزادی' مثلِ استقلال و حتی تنهایی.
ما آنها را فقط در قیاس درک میکنیم و نکته ی اصلی و خطرناک همینجاست.
مقایسه خودش بزرگترین بند است برای باز ماندن از حقیقتِ یک مفهوم.
اینطور فکر نمیکنید؟؟
در مسیر زندگی بارهای بار پیش می آید که ما خیلی ساده میگوییم:
((دیگران هم چنینند.))
و این راحت ترین روش برای عمل نکردن است.
حتی گاهی افرادی را نماد قرار می دهیم که این خود مسیر را خطرناکتر میکند. چون تصور میکنیم اگر آن نماداز پس کاری بر نیامده پس ما هرگز راه به جایی نخواهیم برد.
با این توصیف پس عملأ در قفسِ دیگران محبوسیم.
چرا؟؟؟؟؟
چون تصور نمیکنیم که میتوان به روش دیگری هم عمل کرد.
چون ذهن ما محدود شده و دیگر قادر نیستیم به کاوشی خاصِ خودمان دست بزنیم. رفتار و روشی که شبیه هیچ انسانِ دیگری نیست و ما خود کاشف آن هستیم.
زندان چه خاصیتی دارد؟؟
جلوی حرکت ما را میگیرد و محدود می شویم به یک محیطِ کوچکِ تعریف شده؟؟؟
و اگر بپذیریم که دیگران درست ترینند. قوی ترین قفس را برای خود نساخته ایم؟؟؟؟؟
خب البته
در بند زندگی راحت تر است' نیست؟؟؟
آیا ما آزادی را می خواهیم؟؟
آیا ما از آزادی تعریف داریم؟؟؟
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
نیچه و موسیقی
فریدریش ویلهِلم نیچه این فیلسوف ـ موسیقی دان، برخلاف ارسطو و حتی هگل، معتقد است که موسیقی و کلاً هنر هیچ ارتباطی با حقیقت ندارند و اتفاقاً برترین و اصلیترین فضیلت آنها هم در همین است. به زعم نیچه این هنر است که زندگی را ممکن میکند؛ چرا که حقیقت محض هستی چنان موحش و هولناک است که هر که حتی نیمنگاهی نیز به آن بیفکند، تاب تحمل این مکاشفه را نمیآورد و به همین خاطر هم هست که بلافاصله این ورطة دیونوسوسی با صورت آپولونی پوشیده و پنهان میشود.
از این رو زندگی جز با رد و سر باز زدن از پذیرش حقیقت میسر نخواهد بود. نیچه در کتاب «انسانی، زیادی انسانی»میگوید «وهم و خیال لازمة زندگی است» و نهایتاً نتیجة بنیادینی که سرشت خرد ستیز فلسفه نیچه را استوار میکند از این قرار است که تمدن شدیداً و به طرز مهلکی توسط نقد سقراطی که بنیانگذار خردگرایی در دانش است، در خطر افتاده و لطمه خواهد دید. در واقع از زمان پیش سقراطیان تاکنون، تمدن بیوقفه در حال افول و تحلیل رفتن بوده است.
اما بپردازیم به جایگاه موسیقی در این تحلیل. هم چون شوپنهاور، نیچه نیز معتقد است که موسیقی بیش از هنرهای تجسمی، که منحصراً آپولونی هستند به بنیان دیونوسوسی هستی، یعنی اراده معطوف به قدرت نزدیک است. این دیدگاه میتواند دلیل پیوستن پرشور نیچه جوان را به پروژه زیباییشناختی واگنر توضیح دهد. به عقیدة نیچه هنر کامل، یعنی همان اپرای واگنر که از مزیت وام گرفتن مضامینش از ساگاس ژرمنی و نیز رها کردن تمدن غربی ملوث به مسیحیت و اندیشههای سقراطی برخوردار است که بیش از هر رشته علمی یا هر فلسفه و حتی هر هنر زیاده از حد آپولونیای، میتواند رهایی بخش تمدن باشد.
با این وجود، این رویکرد یک تناقض بزرگ در خود دارد و آن هم این است که در واقع، موسیقی نمیتواند یک بیان کاملاً دیونوسوسی باشد، چرا که بیان دیونوسوسی یک کنش ناب است، یعنی سرچشمه تمامی صورتها و البته خود به دور از هر صورتی. حال آن که موسیقی دارای صورت است و در نتیجه بیهیچ حرفی آپولونی. البته در کتاب «قضیة واگنر» و «نیچه علیه واگنر» که 15 سال بعد از «زایش تراژدی» نگاشته شده، نیچه به این اشتباه خود اعتراف میکند. پس از شنیدن اپرای کارمن و تحسین صور ناب و درخشان آن، بخش موسیقی دان وجود نیچه، به اندیشههای بخش فلسفی وجود او اعتراض کرده، امر به «مدیترانهای» کردن موسیقی و سوزاندن واگنر میکند «انسان دیونوسوسی هر قالب و احساسی را به خود میپذیرد، او پیوسته در تغییر است. موسیقی آنطور که امروزه حسش میکنیم هیجانی مطلق است. یک نوع تخلیه عاطفی تمام عیار. اما با این حال چیزی جز بازماندهای از دنیایی به مراتب سرشارتر و غنیتر از بیان عاطفی نیست. چیزی جز تهماندة ناچیزی از نقشآفرینیهای دیونوسوسی. برای آن که موسیقی به صورت یک هنر مستقل درآید، میبایست یک سری از حواس، به خصوص حواس مربوط به حرکات ماهیچهها خاموش میشد (یا حداقل تا حدی ساکت میشد، چرا که هنوز هم هر ریتمی کم و بیش ماهیچههای ما را تحت تأثیر قرار میدهد.) به صورتی که فرد دیگر آنچه را که حس میکند در جا، با حرکات فیزیکی تقلید نکند و به نمایش نگذارد. هرچند که حالت طبیعی دیونوسوسی یا حداقل وضعیت نخستین و اولیه آن در اصل همین بوده است و در واقع، موسیقی به نوعی تخصصیسازی همین حالت است که به تدریج و به بهای حذف تواناییهای فیزیکیای ایجاد شده که هرچه بیش تر و بیش تر به آن نزدیک شده و با آن یکی شدهاند.»
منبع: ماهنامه اطلاعات حکمت و معرفت اسفند 1388 شماره 12- نویسنده فیلیپ نمو
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
فریدریش ویلهِلم نیچه این فیلسوف ـ موسیقی دان، برخلاف ارسطو و حتی هگل، معتقد است که موسیقی و کلاً هنر هیچ ارتباطی با حقیقت ندارند و اتفاقاً برترین و اصلیترین فضیلت آنها هم در همین است. به زعم نیچه این هنر است که زندگی را ممکن میکند؛ چرا که حقیقت محض هستی چنان موحش و هولناک است که هر که حتی نیمنگاهی نیز به آن بیفکند، تاب تحمل این مکاشفه را نمیآورد و به همین خاطر هم هست که بلافاصله این ورطة دیونوسوسی با صورت آپولونی پوشیده و پنهان میشود.
از این رو زندگی جز با رد و سر باز زدن از پذیرش حقیقت میسر نخواهد بود. نیچه در کتاب «انسانی، زیادی انسانی»میگوید «وهم و خیال لازمة زندگی است» و نهایتاً نتیجة بنیادینی که سرشت خرد ستیز فلسفه نیچه را استوار میکند از این قرار است که تمدن شدیداً و به طرز مهلکی توسط نقد سقراطی که بنیانگذار خردگرایی در دانش است، در خطر افتاده و لطمه خواهد دید. در واقع از زمان پیش سقراطیان تاکنون، تمدن بیوقفه در حال افول و تحلیل رفتن بوده است.
اما بپردازیم به جایگاه موسیقی در این تحلیل. هم چون شوپنهاور، نیچه نیز معتقد است که موسیقی بیش از هنرهای تجسمی، که منحصراً آپولونی هستند به بنیان دیونوسوسی هستی، یعنی اراده معطوف به قدرت نزدیک است. این دیدگاه میتواند دلیل پیوستن پرشور نیچه جوان را به پروژه زیباییشناختی واگنر توضیح دهد. به عقیدة نیچه هنر کامل، یعنی همان اپرای واگنر که از مزیت وام گرفتن مضامینش از ساگاس ژرمنی و نیز رها کردن تمدن غربی ملوث به مسیحیت و اندیشههای سقراطی برخوردار است که بیش از هر رشته علمی یا هر فلسفه و حتی هر هنر زیاده از حد آپولونیای، میتواند رهایی بخش تمدن باشد.
با این وجود، این رویکرد یک تناقض بزرگ در خود دارد و آن هم این است که در واقع، موسیقی نمیتواند یک بیان کاملاً دیونوسوسی باشد، چرا که بیان دیونوسوسی یک کنش ناب است، یعنی سرچشمه تمامی صورتها و البته خود به دور از هر صورتی. حال آن که موسیقی دارای صورت است و در نتیجه بیهیچ حرفی آپولونی. البته در کتاب «قضیة واگنر» و «نیچه علیه واگنر» که 15 سال بعد از «زایش تراژدی» نگاشته شده، نیچه به این اشتباه خود اعتراف میکند. پس از شنیدن اپرای کارمن و تحسین صور ناب و درخشان آن، بخش موسیقی دان وجود نیچه، به اندیشههای بخش فلسفی وجود او اعتراض کرده، امر به «مدیترانهای» کردن موسیقی و سوزاندن واگنر میکند «انسان دیونوسوسی هر قالب و احساسی را به خود میپذیرد، او پیوسته در تغییر است. موسیقی آنطور که امروزه حسش میکنیم هیجانی مطلق است. یک نوع تخلیه عاطفی تمام عیار. اما با این حال چیزی جز بازماندهای از دنیایی به مراتب سرشارتر و غنیتر از بیان عاطفی نیست. چیزی جز تهماندة ناچیزی از نقشآفرینیهای دیونوسوسی. برای آن که موسیقی به صورت یک هنر مستقل درآید، میبایست یک سری از حواس، به خصوص حواس مربوط به حرکات ماهیچهها خاموش میشد (یا حداقل تا حدی ساکت میشد، چرا که هنوز هم هر ریتمی کم و بیش ماهیچههای ما را تحت تأثیر قرار میدهد.) به صورتی که فرد دیگر آنچه را که حس میکند در جا، با حرکات فیزیکی تقلید نکند و به نمایش نگذارد. هرچند که حالت طبیعی دیونوسوسی یا حداقل وضعیت نخستین و اولیه آن در اصل همین بوده است و در واقع، موسیقی به نوعی تخصصیسازی همین حالت است که به تدریج و به بهای حذف تواناییهای فیزیکیای ایجاد شده که هرچه بیش تر و بیش تر به آن نزدیک شده و با آن یکی شدهاند.»
منبع: ماهنامه اطلاعات حکمت و معرفت اسفند 1388 شماره 12- نویسنده فیلیپ نمو
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
زندگی توی قرون وسطا جالب بود، هر خانه روح خودش رو داشت، هر کلیسایی خدای خودش رو داشت...مردم جوان بودن ولی حالا یه بچه چهار ساله هم پیره!
🎞استاکر ۱۹۷۹
🎥آندری تارکوفسکی
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
✔️پ.ن.. دیگر مطالب درباره فیلم استاکر در آرشیو کانال موجود است.
🎞استاکر ۱۹۷۹
🎥آندری تارکوفسکی
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
✔️پ.ن.. دیگر مطالب درباره فیلم استاکر در آرشیو کانال موجود است.
تأملات با خویشتن
من اندیشیده ام که تاریکی دلیل بر پریشانی ذهن نیست و درسوی دیگر نور دلیلی بر آرامش ذهن، در اینجا خطایی است! پریشانی ذهن فقدان تاریکی ها است و آرامش ذهن نه از نور، بلکه وانمودی است که نور دارد، در واقع تاریکی و نوری وجود ندارد، ما انتخاب می کنیم که چه چیز را چطور تعبیر کنیم...
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
من اندیشیده ام که تاریکی دلیل بر پریشانی ذهن نیست و درسوی دیگر نور دلیلی بر آرامش ذهن، در اینجا خطایی است! پریشانی ذهن فقدان تاریکی ها است و آرامش ذهن نه از نور، بلکه وانمودی است که نور دارد، در واقع تاریکی و نوری وجود ندارد، ما انتخاب می کنیم که چه چیز را چطور تعبیر کنیم...
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 On Time 2008
🎬 Ted Chung
📝 David Bradley Halls
فیلم کوتاه on time برگزیده جشنواره بین المللی فیلم برلین هم بوده است.
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🎬 Ted Chung
📝 David Bradley Halls
فیلم کوتاه on time برگزیده جشنواره بین المللی فیلم برلین هم بوده است.
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic