زمان و مسأله ما
🖌یوسف محمدی
⭕️ قبل از خواندن نوشتار پیشنهاد می شود فیلم دیده شود.
فیلم کوتاه on time مسأله مندی زمان را دنبال می کند. آیا زمان در عصر حاضر مسأله است؟ و اینکه آینده ای نزدیک خاصه سی ثانیه تغییرات بزرگ را به همراه دارد؟ برای پاسخ به این سوالات می بایست وارد انتقاد از ساخت فیلم شویم ، فیلم در نگاه خود به زندگی وارد اغراق می شود و از مفهوم سرنوشت چشم پوشی می کند.... فیلم به شکل خامی مسأله زمان مندی را با سرنوشت خلط می کند و در این میان مسأله سرنوشت مغفول می ماند و همه ی بار اتفاقات به دوش زمان گذاشته می شود. در واقع زیست انسان تابع شرایط های متفاوتی است و در این میان زمان تنها یک مولفه است که ابعاد متفاوت زندگی را به پیش می برد و تاثیرات خود را هم بر اساس ماهیتش می گذارد، اما اینکه چنین رویکردی به زمان تا چه میزان صحیح است، قابل بررسی است.
اگر نیت فیلمساز را زندگی در لحظه بدانیم آنوقت پرسش از آینده بی اساس است. پس جعبه آینده نگری مسافر دیگر که در آن نگاه می کنی و آینده نزدیک را می بینی و بر آن اساس عکس العمل های خویش را تغییر می دهی از بیخ و بن غلط است، چرا که با زیست در لحظه در تنافر است و محلی از اعراب ندارد.
مسأله دیگر آزمندی انسان نسبت به زمان است، بازیگر فیلم در دو صحنه با دیدن جعبه تصمیمات خود را اتخاذ می کند، در واقع اگر آن چمدان جادویی نبود چنین ارتباطی میان مرد و زن شکل نمی گرفت و هرکدام به سمت و سویی دیگر می رفتند و یا آنکه در سوی دیگر مرد کمی بیشتر منتظر می ماند تا نامزدش از راه برسد و دوباره به زندگی برگردند.
اما کارگردان با خام نظری تمام این وقایع را تنها به یک سی ثانیه تقلیل می دهد... و گویا برداشت درستی هم از تاثیر زمان ندارد. می توان چنین نتیجه گرفت که این گزاره صحیح است که زمان مسأله ای نسبی است و یک ثانیه و کشش آن در مراحل متفاوت زندگی تاثیرات متفاوت و معارضی دارد، اما چنین کارکردی نه به شیوه ای کنترل شونده در دست انسان، بلکه پردامنه و پربسامدعمل می کند.
اگر به نظریات اینشتین و منطق مکانیک کوانتومی رجوع کنیم بحث از آینده و گذشته بی دلیل است، چراکه تنها یک زمان وجود دارد و آن زمان حال است که آنهم در ابعاد متفاوت درکهای متفاوتی ایجاد می کند. در یک بعد زمان حال چنین کند می شود و در جایی به سرعت می گذرد. در جایی زمان بعد فیزیکی می شود...
در این حالت دیگر چمدان مرد دیگر به کار نمی آید، و اگر هم به کار آید می توان در باب اتفاقات تصمیم گرفت که چگونه عمل کنیم آنگاه سرنوشت به گوشه ای نهاده می شود و زمان هم همچنین،
تنها انتخاب اهمیت دارد.... اما آیا چنین است؟
پ.ن
در پلان نهایی در چهره مردی که چمدان جادویی دارد بنحوی عدم اطمینان به این چمدان جادویی را شاهد هستیم و یا آنکه نظری به نظر کارگردان نزدیک تر ارزش زمان که فیلم چنین محتوایی را برای چنین نتیجه گیری فراهم نکرده است.
🖌یوسف محمدی
⭕️ قبل از خواندن نوشتار پیشنهاد می شود فیلم دیده شود.
فیلم کوتاه on time مسأله مندی زمان را دنبال می کند. آیا زمان در عصر حاضر مسأله است؟ و اینکه آینده ای نزدیک خاصه سی ثانیه تغییرات بزرگ را به همراه دارد؟ برای پاسخ به این سوالات می بایست وارد انتقاد از ساخت فیلم شویم ، فیلم در نگاه خود به زندگی وارد اغراق می شود و از مفهوم سرنوشت چشم پوشی می کند.... فیلم به شکل خامی مسأله زمان مندی را با سرنوشت خلط می کند و در این میان مسأله سرنوشت مغفول می ماند و همه ی بار اتفاقات به دوش زمان گذاشته می شود. در واقع زیست انسان تابع شرایط های متفاوتی است و در این میان زمان تنها یک مولفه است که ابعاد متفاوت زندگی را به پیش می برد و تاثیرات خود را هم بر اساس ماهیتش می گذارد، اما اینکه چنین رویکردی به زمان تا چه میزان صحیح است، قابل بررسی است.
اگر نیت فیلمساز را زندگی در لحظه بدانیم آنوقت پرسش از آینده بی اساس است. پس جعبه آینده نگری مسافر دیگر که در آن نگاه می کنی و آینده نزدیک را می بینی و بر آن اساس عکس العمل های خویش را تغییر می دهی از بیخ و بن غلط است، چرا که با زیست در لحظه در تنافر است و محلی از اعراب ندارد.
مسأله دیگر آزمندی انسان نسبت به زمان است، بازیگر فیلم در دو صحنه با دیدن جعبه تصمیمات خود را اتخاذ می کند، در واقع اگر آن چمدان جادویی نبود چنین ارتباطی میان مرد و زن شکل نمی گرفت و هرکدام به سمت و سویی دیگر می رفتند و یا آنکه در سوی دیگر مرد کمی بیشتر منتظر می ماند تا نامزدش از راه برسد و دوباره به زندگی برگردند.
اما کارگردان با خام نظری تمام این وقایع را تنها به یک سی ثانیه تقلیل می دهد... و گویا برداشت درستی هم از تاثیر زمان ندارد. می توان چنین نتیجه گرفت که این گزاره صحیح است که زمان مسأله ای نسبی است و یک ثانیه و کشش آن در مراحل متفاوت زندگی تاثیرات متفاوت و معارضی دارد، اما چنین کارکردی نه به شیوه ای کنترل شونده در دست انسان، بلکه پردامنه و پربسامدعمل می کند.
اگر به نظریات اینشتین و منطق مکانیک کوانتومی رجوع کنیم بحث از آینده و گذشته بی دلیل است، چراکه تنها یک زمان وجود دارد و آن زمان حال است که آنهم در ابعاد متفاوت درکهای متفاوتی ایجاد می کند. در یک بعد زمان حال چنین کند می شود و در جایی به سرعت می گذرد. در جایی زمان بعد فیزیکی می شود...
در این حالت دیگر چمدان مرد دیگر به کار نمی آید، و اگر هم به کار آید می توان در باب اتفاقات تصمیم گرفت که چگونه عمل کنیم آنگاه سرنوشت به گوشه ای نهاده می شود و زمان هم همچنین،
تنها انتخاب اهمیت دارد.... اما آیا چنین است؟
پ.ن
در پلان نهایی در چهره مردی که چمدان جادویی دارد بنحوی عدم اطمینان به این چمدان جادویی را شاهد هستیم و یا آنکه نظری به نظر کارگردان نزدیک تر ارزش زمان که فیلم چنین محتوایی را برای چنین نتیجه گیری فراهم نکرده است.
گزیده مطالعات
يك كلمه، يك كلمه را به خاطر بسپار و ديگر مشكلی نخواهی داشت. كلمه "متفاوت" را به ياد داشته باش. تو با هر كس ديگر در دنيا فرق داری...!
📙گريز از سرزمين امن
📝ريچارد_باخ
🔗 نقاشی با عنوان Being different از Hartmut Jager است.
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
يك كلمه، يك كلمه را به خاطر بسپار و ديگر مشكلی نخواهی داشت. كلمه "متفاوت" را به ياد داشته باش. تو با هر كس ديگر در دنيا فرق داری...!
📙گريز از سرزمين امن
📝ريچارد_باخ
🔗 نقاشی با عنوان Being different از Hartmut Jager است.
☯️ورای موسیقی
@Beyondthemusic
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر طور دلتان می خواهد...
برای ندیدن بار دهشتناک زمان
که شانههایتان را میشکاند و بسوی خاکتان میکشاند؛
باید مدام مست بود!
از چه؟
شراب، شعر یا پرهیزگاری...
هرطور دلتان میخواهد.
شارل بودلر
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
برای ندیدن بار دهشتناک زمان
که شانههایتان را میشکاند و بسوی خاکتان میکشاند؛
باید مدام مست بود!
از چه؟
شراب، شعر یا پرهیزگاری...
هرطور دلتان میخواهد.
شارل بودلر
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
سرکوب کردن تردید، بذر مرموز افراطگرایی در تمام اشکال آن است و در نتیجه موتور پیش برندهٔ مخفی در غرور و نخوت، تبعیضات جنسی، بنیادگرایی و سایر اشکال قطعیتهای مصنوعی است.
انتخاب از:
✔️لیدا درخشان
🖌جیمزهالیس
جیمز هالیس روانشناس تحلیلی است و کتاب «معنابخشی در نیمه دیگر زندگی(پنهان) » ۲۰۰۵ از آثار شاخص وی است.
پ ن: سرکوب تردید به معنای آن است که ما فقط به بخش کوچکی از حقیقت که در تایید دنیای کوچک ماست، علاقمندیم.
پ.ن. گزاره ای دیگر از نیچه است که « هر زمان تصمیم گرفتید درهای تردید را ببندید» این گزاره در تایید انتخاب است و نه واکاوی حقیقت...
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
انتخاب از:
✔️لیدا درخشان
🖌جیمزهالیس
جیمز هالیس روانشناس تحلیلی است و کتاب «معنابخشی در نیمه دیگر زندگی(پنهان) » ۲۰۰۵ از آثار شاخص وی است.
پ ن: سرکوب تردید به معنای آن است که ما فقط به بخش کوچکی از حقیقت که در تایید دنیای کوچک ماست، علاقمندیم.
پ.ن. گزاره ای دیگر از نیچه است که « هر زمان تصمیم گرفتید درهای تردید را ببندید» این گزاره در تایید انتخاب است و نه واکاوی حقیقت...
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
✅گزیده مطالعات
(تنها کتابی که از بختیار علی خوانده ام و ترجمه مریوان حلبچه ای هم روان است)
انتخاب : یوسف محمدی
وحشتناک است اگر هر انسانی بخواهد رویاهای خودش را به تاریخ و انسانهای دیگر تحمیل کند.
رویا استثناییترین محصول تنهایی انسان است.
✅تصویر نقاشی با عنوان «رویای تابستان» اثر Kolska Ovidiu است. (تکنیک آکریلیک روی بوم)
📒 غروب پروانه
📝بختیار علی
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
(تنها کتابی که از بختیار علی خوانده ام و ترجمه مریوان حلبچه ای هم روان است)
انتخاب : یوسف محمدی
وحشتناک است اگر هر انسانی بخواهد رویاهای خودش را به تاریخ و انسانهای دیگر تحمیل کند.
رویا استثناییترین محصول تنهایی انسان است.
✅تصویر نقاشی با عنوان «رویای تابستان» اثر Kolska Ovidiu است. (تکنیک آکریلیک روی بوم)
📒 غروب پروانه
📝بختیار علی
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
شاعرانه
زیر خروارها نور
🖌یوسف محمدی
🟡فایل موسیقی ضمیمه ی تصویر نوشته است. اثری از D.K.kaufman از آلبوم Fear and cursity
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
زیر خروارها نور
🖌یوسف محمدی
زیر خروارها نور خوب های زیستتی پهلو به پهلوی هم خوابیده اند.
با رونقی از گذشته خیره به رویای خویش
نزدیک به واهمه ی خویشتن، محصور در زیستن
ای خوب های زیستتی عشق را با شما چکار که خود توازنِ زندگانید و زندگی را بدرود می گویید...
زمزمه هایتان نشان از رازی شگرف دارد.
از سرخوشی به دیدار تاریکی می روید و آن را می بلعید.
عشق را ه.ج.ی. می کنید و آن را قورت می دهید.
بر لبانتان نیت های آسمانی رخنه کرده و خرامیده
در حضورتان سِرها آب میشود چرا که شمایید سر همه چی ...
عشق را تجربه ای مثل شما باید کرد زیر
خروارها نور آنجا که ابدیت طعم می گیرد..
تمام کار ما شاید گشت و گذار زیر خروارها نور باشد.
تا بدانجا که روح را مسأله کنیم و بدن را رها.
🟡فایل موسیقی ضمیمه ی تصویر نوشته است. اثری از D.K.kaufman از آلبوم Fear and cursity
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
✔️گزیده مطالعات
ما آدمهای شگفتانگیزی هستیم: بیسوادیم، ولی هیچکس نمیتواند مانند ما جدول حل کند. فقط آدمی از ما، حتی بدون داشتن تحصیلات ابتدایی، میتواند بهیقین بگوید که اسب دون کیشوت، رسینانت بود و چون خودش هیچگاه دون كيشوت را نخوانده، مطمئن است که خودِ دون كيشوت، دون كيشوت را نوشته است.
ما در همهچیز از غرب تقلید میکنیم، ولی از آن نفرت داریم. ما ناشکیبا، ولی پرتحمليم. هیچکس جز ما نمیتواند اینهمه مدت حکومتی را تحمل کند و مدام بگوید که دیگر نمیتواند آن را تحمل کند. آن هم دیگر نه یک حکومت، بلکه چندین و چند حکومت که مثل خردهنان توی رختخواب مزاحم ما هستند. هرچقدر هم آنها را بتکانی بالاخره زیر پتو جانت را به لب میرسانند.
📖ناقوس گوش بریده
🖌 میشل زادورنوف
طنز پرداز و نویسنده روسی از مجموعه ی ناقوس گوش بریده (گزیده داستانهای نویسندگان اسلاو) با ترجمه آبتین گلکار
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
ما آدمهای شگفتانگیزی هستیم: بیسوادیم، ولی هیچکس نمیتواند مانند ما جدول حل کند. فقط آدمی از ما، حتی بدون داشتن تحصیلات ابتدایی، میتواند بهیقین بگوید که اسب دون کیشوت، رسینانت بود و چون خودش هیچگاه دون كيشوت را نخوانده، مطمئن است که خودِ دون كيشوت، دون كيشوت را نوشته است.
ما در همهچیز از غرب تقلید میکنیم، ولی از آن نفرت داریم. ما ناشکیبا، ولی پرتحمليم. هیچکس جز ما نمیتواند اینهمه مدت حکومتی را تحمل کند و مدام بگوید که دیگر نمیتواند آن را تحمل کند. آن هم دیگر نه یک حکومت، بلکه چندین و چند حکومت که مثل خردهنان توی رختخواب مزاحم ما هستند. هرچقدر هم آنها را بتکانی بالاخره زیر پتو جانت را به لب میرسانند.
📖ناقوس گوش بریده
🖌 میشل زادورنوف
طنز پرداز و نویسنده روسی از مجموعه ی ناقوس گوش بریده (گزیده داستانهای نویسندگان اسلاو) با ترجمه آبتین گلکار
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🟡 🎥 نقاشیهای #لئوناردو_داوینچی را با موسیقی ای از باخ و فیلیپ اسکات توماس ببینیم.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🛎جمعه ها و معرفی فیلم ۱۰ بهمن ۱۳۹۹
در این جمعه ۲ فیلم را در نظر گرفته ایم.
✅( اول و دوم در معرفی فیلم ها با اولویت است.)
🛑توضیح ثابت 👇👇👇
✔️در معرفی فیلم طبق روال جمعه ها تصمیم بر این شد تا چند فیلم را معرفی کنیم. پرواضح است که این فیلم ها، فیلم هایی هستند که در چند وقت اخیر دیده ام. در این میان خیلی از فیلم هایی که از کارگردان های مورد علاقه نظیر تارکوفسکی، برگمان، برسون، وایلدر، ویسکونتی، هیچکاک و... که در سالهای دور دیده ام پرداخت نمی شود، مگر آنکه نقد و یانوشته ای کوتاه درباره شان بنویسم.
🖌یوسف محمدی
🎞معرفی فیلم:
🎥زشت، کثیف و بد کارگردان اتوره اسکولا (ایتالیا) ۱۹۷۶
Ugly Dirty and Bad (Down and Dirty)
Ettore Scola
فیلم واقع گرای اتوره اسکولا، روایتی برهنه و عریان از زندگی مردم در حلبی آباد های رم است، اما اسکولا به همین راحتی دست از سر مخاطب برنمیدارد. فیلم درباره یک خانواده ی ساکن حلبی آباد است که پدر خانواده به واسطه آهک یک چشم خود را کور کرده است و از بیمه پول گرفته است، حال اعضای خانواده وی شامل پسران و دختران به دنبال گرفتن پول او هستند. در این میان حوادثی پیش می آید که مخاطب را درگیر این خانواده ، داستان و به کل زندگی مردم در حاشیه می اندازد.
فیلم به تمامی زیست روزمره مردم حلبی آباد با مختصات جهانی است لایه های عمیق داستان و شخصیت ها سوژه های داستان را چند لایه می کنند.
فیلمبلحاظ خوانش های مطالعات فرهنگی از زندگی روزمره دارای اهمیت فراوان است.
همچنین اسکولا جایزه کارگردانی فستیوال کن را به واسطه این فیلم از آن خود کرد.
در ادامه چند نما از این فیلم را که هنگام تماشا ثبت کرده ام، قرار می دهم.
Imdb7/8/10
RT 91/100
LT 3/9/5
فیلم El Posto ایتالیا
شغل کارگردان اِرمانو اولمی
Ermano Olmi
پسری از یک خانواده فقیر ایتالیایی به دنبال شغلی در آزمون یکی از وزارت خانه ها شرکت می کند و شغلی اختیار می کند. اما پس از وارد شدن به سازمان مزبور در می یابد زندگی تماما آن چیزی نیست که فکرش را می کرده است.
فیلم به سادگی قوانین زمخت بروکراسی را نشان می دهد و در پس این نمایش مسائل عمیقی را بررسی می کند، اما تمام این مسائل به همان سادگی و در عین حال عمیق که خاص سینمای واقع گرای ایتالیا است.
پسر در نهایت در می یابد.....
Imdb8/10
RT100/100
LT 4/1/5
فیلم در فستیوال ۲۰۱۸ ونیز به عنوان یکی از سمبول های سینمای نئوریالیسم ایتالیا نمایش داده شد؛ نمادی پس از دهه طلایی ۴۰ میلادی با پایه گذاران این سبک از جمله : ویسکونتی، زاواتینی، دسیکا، روسلینی و دسانتیس
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
در این جمعه ۲ فیلم را در نظر گرفته ایم.
✅( اول و دوم در معرفی فیلم ها با اولویت است.)
🛑توضیح ثابت 👇👇👇
✔️در معرفی فیلم طبق روال جمعه ها تصمیم بر این شد تا چند فیلم را معرفی کنیم. پرواضح است که این فیلم ها، فیلم هایی هستند که در چند وقت اخیر دیده ام. در این میان خیلی از فیلم هایی که از کارگردان های مورد علاقه نظیر تارکوفسکی، برگمان، برسون، وایلدر، ویسکونتی، هیچکاک و... که در سالهای دور دیده ام پرداخت نمی شود، مگر آنکه نقد و یانوشته ای کوتاه درباره شان بنویسم.
🖌یوسف محمدی
🎞معرفی فیلم:
🎥زشت، کثیف و بد کارگردان اتوره اسکولا (ایتالیا) ۱۹۷۶
Ugly Dirty and Bad (Down and Dirty)
Ettore Scola
فیلم واقع گرای اتوره اسکولا، روایتی برهنه و عریان از زندگی مردم در حلبی آباد های رم است، اما اسکولا به همین راحتی دست از سر مخاطب برنمیدارد. فیلم درباره یک خانواده ی ساکن حلبی آباد است که پدر خانواده به واسطه آهک یک چشم خود را کور کرده است و از بیمه پول گرفته است، حال اعضای خانواده وی شامل پسران و دختران به دنبال گرفتن پول او هستند. در این میان حوادثی پیش می آید که مخاطب را درگیر این خانواده ، داستان و به کل زندگی مردم در حاشیه می اندازد.
فیلم به تمامی زیست روزمره مردم حلبی آباد با مختصات جهانی است لایه های عمیق داستان و شخصیت ها سوژه های داستان را چند لایه می کنند.
فیلمبلحاظ خوانش های مطالعات فرهنگی از زندگی روزمره دارای اهمیت فراوان است.
همچنین اسکولا جایزه کارگردانی فستیوال کن را به واسطه این فیلم از آن خود کرد.
در ادامه چند نما از این فیلم را که هنگام تماشا ثبت کرده ام، قرار می دهم.
Imdb7/8/10
RT 91/100
LT 3/9/5
فیلم El Posto ایتالیا
شغل کارگردان اِرمانو اولمی
Ermano Olmi
پسری از یک خانواده فقیر ایتالیایی به دنبال شغلی در آزمون یکی از وزارت خانه ها شرکت می کند و شغلی اختیار می کند. اما پس از وارد شدن به سازمان مزبور در می یابد زندگی تماما آن چیزی نیست که فکرش را می کرده است.
فیلم به سادگی قوانین زمخت بروکراسی را نشان می دهد و در پس این نمایش مسائل عمیقی را بررسی می کند، اما تمام این مسائل به همان سادگی و در عین حال عمیق که خاص سینمای واقع گرای ایتالیا است.
پسر در نهایت در می یابد.....
Imdb8/10
RT100/100
LT 4/1/5
فیلم در فستیوال ۲۰۱۸ ونیز به عنوان یکی از سمبول های سینمای نئوریالیسم ایتالیا نمایش داده شد؛ نمادی پس از دهه طلایی ۴۰ میلادی با پایه گذاران این سبک از جمله : ویسکونتی، زاواتینی، دسیکا، روسلینی و دسانتیس
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
اسلاویر مروژک نویسنده و طنز پرداز لهستانی از پرحرفی مردمان انتقادی طنز آمیز و جالبی بدست میدهد:
آرزو میکنم قانون جدیدی در طبیعت به وجود میآمد که به موجب آن، هر کس حق داشت در طول شبانهروز از تعداد محدود و معینی کلمه استفاده کند. روزی فلان قدر کلمه، و همین که شخص این تعداد را ادا کرد یا روی کاغذ آورد، تا صبح روز بعد لال و بیسواد شود. در حوالی ظهر سکوت مطلق حکمفرما میشد و فقط هر ازگاهی سخنان مختصر کسانی به گوش میرسید که میتوانند فکر کنند چه میگویند، یا کسانی که به دلایل دیگری حرف خود را نگه میدارند. از آنجا که این سخنان در سکوت ادا میشوند، در نهایت به گوشها نیز راه پیدا میکنند...!
📖برگرفته از کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان اسلاو صفحه ۲۸۰-۲۸۱ ترجمه آبتین گلکار
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
اسلاویر مروژک نویسنده و طنز پرداز لهستانی از پرحرفی مردمان انتقادی طنز آمیز و جالبی بدست میدهد:
آرزو میکنم قانون جدیدی در طبیعت به وجود میآمد که به موجب آن، هر کس حق داشت در طول شبانهروز از تعداد محدود و معینی کلمه استفاده کند. روزی فلان قدر کلمه، و همین که شخص این تعداد را ادا کرد یا روی کاغذ آورد، تا صبح روز بعد لال و بیسواد شود. در حوالی ظهر سکوت مطلق حکمفرما میشد و فقط هر ازگاهی سخنان مختصر کسانی به گوش میرسید که میتوانند فکر کنند چه میگویند، یا کسانی که به دلایل دیگری حرف خود را نگه میدارند. از آنجا که این سخنان در سکوت ادا میشوند، در نهایت به گوشها نیز راه پیدا میکنند...!
📖برگرفته از کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان اسلاو صفحه ۲۸۰-۲۸۱ ترجمه آبتین گلکار
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🛎اطلاع رسانی موسیقیایی
دوستان عزیز مخاطب ورای موسیقی یک کانال جدید ایجاد شده است مختص موسیقی برای دوستان و مخاطبان کانال ، چون همانطور که مطلع هستید زمان زیادی است که دیگر موسیقی در کانال بارگذاری نمی شود و آخرین موسیقی مربوط به همان موزیک ویدیو گروه پست راک No Clear Mind بوده است. دوستانی که به موسیقی و زوایای مختلف آن علاقه دارند می توانند این کانال را دنبال کنند.
☯☯☯☯☯پ.ن : لطفن پست اول کانال جدید را بخوانید .
آیدی کانال جدید
@Musicfriendsforever
ارادتمند
یوسف محمدی
دوستان عزیز مخاطب ورای موسیقی یک کانال جدید ایجاد شده است مختص موسیقی برای دوستان و مخاطبان کانال ، چون همانطور که مطلع هستید زمان زیادی است که دیگر موسیقی در کانال بارگذاری نمی شود و آخرین موسیقی مربوط به همان موزیک ویدیو گروه پست راک No Clear Mind بوده است. دوستانی که به موسیقی و زوایای مختلف آن علاقه دارند می توانند این کانال را دنبال کنند.
☯☯☯☯☯پ.ن : لطفن پست اول کانال جدید را بخوانید .
آیدی کانال جدید
@Musicfriendsforever
ارادتمند
یوسف محمدی
رسانه ورای موسیقی pinned «🛎اطلاع رسانی موسیقیایی دوستان عزیز مخاطب ورای موسیقی یک کانال جدید ایجاد شده است مختص موسیقی برای دوستان و مخاطبان کانال ، چون همانطور که مطلع هستید زمان زیادی است که دیگر موسیقی در کانال بارگذاری نمی شود و آخرین موسیقی مربوط به همان موزیک ویدیو گروه پست…»
تأملات
یوسف.م
چنین است که انسان مدرن روز به روز علیه خود بیشتر عمل می کند، به عبارت دیگر انسان مدرن هرچه بیشتر در گذشته زیست می کند.
✅تصویر نقاشی با عنوان «انسان علیه خویشتن(انسان نامتجانس) از کانر هرینگتون است»
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
یوسف.م
چنین است که انسان مدرن روز به روز علیه خود بیشتر عمل می کند، به عبارت دیگر انسان مدرن هرچه بیشتر در گذشته زیست می کند.
✅تصویر نقاشی با عنوان «انسان علیه خویشتن(انسان نامتجانس) از کانر هرینگتون است»
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🔴 خودآگاه و ناخودآگاه از نگاه آرتورشوپنهاور
✅گزیده برگزیده
در کل، فرآیند اندیشه درون ما، در واقعیت به اندازهی نظریهاش ساده نیست، زیرا در اینجا کل امر گرفتار تنوع طرق میشود. برای روشن شدن این موضوع بیایید آگاهی خود را به یک حجم آب با عمق خاصی تشبیه کنیم. در این صورت افکاری که علنا آگاهانهاند، صرفا سطح آباند؛ در مقابل، حجم آب میشود امور ناروشن، احساسات، پسا حس ادراکات و شهودها و به طور کلی آن چه تجربه میشود، درآمیخته با حالت ارادهی خودمان که هستهی سرشت درونی ما است. حال، حجم کل این آگاهی، کمابیش متناسب با تیزهوشی ما، در حرکت مداوم است، و تصاویر روشن تخیل، یا ایدههای واضح آگاهانهای که به وسیلهی الفاظ بیان میشوند، و تصمیمات اراده، آن چیزی هستند که در نتیجهی این حرکت به سطح میآید. کل فرایند تفکر و تصمیمگیری ما به ندرت در سطح واقع میشود، یعنی به ندرت عبارت است از تداعی احکامی که به روشنی دریافت شدهاند؛ هر چند تمایل ما به این سمت است تا بتوانیم برای آن دلیلی به خودمان و دیگران ارائه کنیم. اما معمولا تامل بر موضوع از بیرون، که موضوع به وسیلهی آن مجددا در افکار مطرح میشود، در اعماق تاریک ذهن رخ میدهد. این تامل تقریبا همانقدر ناآگاهانه پیش میرود که تبدیل غذا به اخلاط و مواد بدن ناآگاهانه انجام میگیرد.
لذا این گونه میشود که ما اغلب از ارائهی دلیل برای خاستگاه عمیقترین اندیشههای مان عاجزیم. اینها زاییدهی وجود درونی رازآلود ما هستند. قضاوتها، جرقههای ناگهانی اندیشه، و تصمیمات به طرزی غیرمنتظره از آن اعماق سر بر میآورند
و موجب حیرت خود ما میشوند.
👤 آرتورشوپنهاور
📚 جهان همچون اراده وتصور
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
✅گزیده برگزیده
در کل، فرآیند اندیشه درون ما، در واقعیت به اندازهی نظریهاش ساده نیست، زیرا در اینجا کل امر گرفتار تنوع طرق میشود. برای روشن شدن این موضوع بیایید آگاهی خود را به یک حجم آب با عمق خاصی تشبیه کنیم. در این صورت افکاری که علنا آگاهانهاند، صرفا سطح آباند؛ در مقابل، حجم آب میشود امور ناروشن، احساسات، پسا حس ادراکات و شهودها و به طور کلی آن چه تجربه میشود، درآمیخته با حالت ارادهی خودمان که هستهی سرشت درونی ما است. حال، حجم کل این آگاهی، کمابیش متناسب با تیزهوشی ما، در حرکت مداوم است، و تصاویر روشن تخیل، یا ایدههای واضح آگاهانهای که به وسیلهی الفاظ بیان میشوند، و تصمیمات اراده، آن چیزی هستند که در نتیجهی این حرکت به سطح میآید. کل فرایند تفکر و تصمیمگیری ما به ندرت در سطح واقع میشود، یعنی به ندرت عبارت است از تداعی احکامی که به روشنی دریافت شدهاند؛ هر چند تمایل ما به این سمت است تا بتوانیم برای آن دلیلی به خودمان و دیگران ارائه کنیم. اما معمولا تامل بر موضوع از بیرون، که موضوع به وسیلهی آن مجددا در افکار مطرح میشود، در اعماق تاریک ذهن رخ میدهد. این تامل تقریبا همانقدر ناآگاهانه پیش میرود که تبدیل غذا به اخلاط و مواد بدن ناآگاهانه انجام میگیرد.
لذا این گونه میشود که ما اغلب از ارائهی دلیل برای خاستگاه عمیقترین اندیشههای مان عاجزیم. اینها زاییدهی وجود درونی رازآلود ما هستند. قضاوتها، جرقههای ناگهانی اندیشه، و تصمیمات به طرزی غیرمنتظره از آن اعماق سر بر میآورند
و موجب حیرت خود ما میشوند.
👤 آرتورشوپنهاور
📚 جهان همچون اراده وتصور
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
برای فردی که نمی شناختمش، اما حسش می کردم.
برای مرگ هاله لاجوردی
🖌یوسف محمدی
از سالهای پیش شنیده بودم که هاله لاجوردی استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران به یکباره غیب شده ،بله غیب شده، نه کسی از او خبر دارد و نه کسی او را حتا دیده است، اما فضای آکادمیک به همین بسنده کرده بود که لاجوردی از آکادمیک و دانشگاه دور شده و هرکه از دیده رود از یاد هم رود ، فقط یادم می آمد تنی چند از همکارانش دورادور جویای احوالش بودند. اما آیا کسی بود که رخ به رخ او بنشیند و فارغ از هرگونه تعینات آکادمیک با او سخن از دل بگوید؟ چت شده ؟ بگو ؟ یا شده کسی چنان در این سالها با او با جان قلب همصحبتی کرده باشد؟ مگر او چه در دانشگاه دید روابط فرموله شده ، آقای دکتر فلانی ، خانوم دکتر فلانی، بله آقای دکتر فلانی ... ، روابطی که پا را از یک حدی فراتر نمی نهد چرا که پای فراتر برای مردم عادی است ، کوچه و بازار نه قشر آکادمیک که عصا و عقایدشان در در نای شان است. اگر هاله لاجوردی می خواست نزدیک هم شود چه کسی میزبانش بود ، میزبان دلش و قلبش نه اینکه چیز جدید چی در چنته دارد. آیا دانشگاه پذیرای او بود؟ به جد نه... این دانشگاه ها همینقدر بی رحم هستند همانطور که زنده می کنند، می کُشند. چه چیز را زنده می کنند؟ همان چیز که علت مرگ می شود و شاید لاجوردی این را خوب فهمیده بود. این دانشگاه این آکادمیک انسان شق و رق می خواهد، بی اشکالی، انسان مقاله بنویس، کتاب ساز ، رزومه ساز و کسانی که امروز هستند (البته انسان های شریف هنوز هم هستند به لطف امثال محمد رضایی بود که قلب ها زنده بود و کسانی مثل او عباس کاظمی و..) اما چنان کسانی معدود هستند مثل یک سیاهچاله در کهکشان، سیاه چاله هایی که با قلب شان آدم را به سوی خود می کشند. این روح است که در خفا می میرد، تن انسان مرگش عیان است، اما روح چه؟ آیا هاله لاجوردی می توانست درباره ی درونیاتش ، مشکلاتش و فضایش با کسی به گفتگو بنشیند و بعد قضاوت نشود؟ این سقف دانشگاهها برای عده ای کوتاه است. کسانی مانند لاجوردی به تنهایی پناه می برند و کسانی هم دست و دل از وطن می شویند و کسانی هم می روند که می روند که می روند. اکنون است که همین صفحات پرشده از تسلیت، و فقط تسلیت آن هم چه با وقاحت«استاد پیشین دانشگاه تهران درگذشت» سابق او حتا دیگر امروز نیست، او سالها پیش مرده بود. ...... و امروز از مرگش رونمایی شد....
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
برای مرگ هاله لاجوردی
🖌یوسف محمدی
از سالهای پیش شنیده بودم که هاله لاجوردی استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران به یکباره غیب شده ،بله غیب شده، نه کسی از او خبر دارد و نه کسی او را حتا دیده است، اما فضای آکادمیک به همین بسنده کرده بود که لاجوردی از آکادمیک و دانشگاه دور شده و هرکه از دیده رود از یاد هم رود ، فقط یادم می آمد تنی چند از همکارانش دورادور جویای احوالش بودند. اما آیا کسی بود که رخ به رخ او بنشیند و فارغ از هرگونه تعینات آکادمیک با او سخن از دل بگوید؟ چت شده ؟ بگو ؟ یا شده کسی چنان در این سالها با او با جان قلب همصحبتی کرده باشد؟ مگر او چه در دانشگاه دید روابط فرموله شده ، آقای دکتر فلانی ، خانوم دکتر فلانی، بله آقای دکتر فلانی ... ، روابطی که پا را از یک حدی فراتر نمی نهد چرا که پای فراتر برای مردم عادی است ، کوچه و بازار نه قشر آکادمیک که عصا و عقایدشان در در نای شان است. اگر هاله لاجوردی می خواست نزدیک هم شود چه کسی میزبانش بود ، میزبان دلش و قلبش نه اینکه چیز جدید چی در چنته دارد. آیا دانشگاه پذیرای او بود؟ به جد نه... این دانشگاه ها همینقدر بی رحم هستند همانطور که زنده می کنند، می کُشند. چه چیز را زنده می کنند؟ همان چیز که علت مرگ می شود و شاید لاجوردی این را خوب فهمیده بود. این دانشگاه این آکادمیک انسان شق و رق می خواهد، بی اشکالی، انسان مقاله بنویس، کتاب ساز ، رزومه ساز و کسانی که امروز هستند (البته انسان های شریف هنوز هم هستند به لطف امثال محمد رضایی بود که قلب ها زنده بود و کسانی مثل او عباس کاظمی و..) اما چنان کسانی معدود هستند مثل یک سیاهچاله در کهکشان، سیاه چاله هایی که با قلب شان آدم را به سوی خود می کشند. این روح است که در خفا می میرد، تن انسان مرگش عیان است، اما روح چه؟ آیا هاله لاجوردی می توانست درباره ی درونیاتش ، مشکلاتش و فضایش با کسی به گفتگو بنشیند و بعد قضاوت نشود؟ این سقف دانشگاهها برای عده ای کوتاه است. کسانی مانند لاجوردی به تنهایی پناه می برند و کسانی هم دست و دل از وطن می شویند و کسانی هم می روند که می روند که می روند. اکنون است که همین صفحات پرشده از تسلیت، و فقط تسلیت آن هم چه با وقاحت«استاد پیشین دانشگاه تهران درگذشت» سابق او حتا دیگر امروز نیست، او سالها پیش مرده بود. ...... و امروز از مرگش رونمایی شد....
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
Forwarded from عباس وریج کاظمی
غیبت لاجوردی
عباس کاظمی
@Varijkazemi
امروز از درد گردن و کمرم، نتوانسته بودم برخیزم، عصر وقتی خبر مرگ هاله را شنیدیم شوکه شدم، زبانم بند آمده بود و چشمانم مرطوب شدند اما نتوانستم گریه کنم. این سالهای اخیر چرا بیشتر تلاش نکردم تا او را ببینم. آخر هیچ راهی برای یافتن او نداشتم، هیچ خبری از هیچ جایی در مورد او نبود. هرکس چیزی میگفت، یکی میگفت به خارج از کشور مهاجرت کرده، یکی میگفت در خیابانی او را دیده که بسی پیر شده است خودم در خیالم بارها همان حوالی تجریش او را دیدهام اما خیلی زود مانند سایهای مبهم محو شدهبود. هاله لاجوردی درواقع هنگامی مرد که او را از دانشگاه بیرون انداختند و مثل همیشه به بهانههای نمیدانم چی! او مرده بود چرا که بعد از بیرون رفتن از دانشگاه به دلیل افسردگی شدید نتوانست کار کند.
بگذار برایتان تعریف کنم در دهه هفتاد فقط در مورد او شنیده بودم و ترجمه مقالاتش را در فصلنامه ارغنون خوانده بودم تا اینکه دم در اتاق رییس دانشکده وقت( سال ۱۳۷۸) برای مصاحبه دکتری او را دیدم. محمد رضایی، شهرام پرستش، نادر امیری، و... دوره دکتری ما عجیب بود اما نه صرفا بخاطر جمع کوچک خوب ما بلکه به دلیل همان سالهای اواخر دهه هفتاد. زمانهای که امید به دانشگاه بازگشته بود و نسل جوان بدش نمیآمد آرمانی داشته باشد و بدن دانشکده به چه رقصی افتاده بود!
سال ۱۳۸۳ او استخدام گروه ارتباطات دانشگاه تهران شد چنانچه سال ۱۳۸۴ من به او ملحق شدم و قرار شد گرایش مطالعات فرهنگی را در دانشگاه تهران به جلو ببریم. هاله خوب سخنرانی می کرد و کلاسهای درس پرباری داشت، در سنت نظریه انتقادی میاندیشید و میتوان گفت یکی از دانشجویان ارتدوکس یوسف اباذری بود. ترجمههای او در فصلنامه ارغنون همانند دیگر مقالههای این فصلنامه تاثیر زیادی در تقویت گرایشهای آلترناتیو در علوم اجتماعی ایران داشت.
در سال ۱۳۸۸ به بهانه اعلام شده عدم انتشار مقاله علمی- پژوهشی قرار داد او را لغو کردند. لاجوردی حتی برای یکسال بنا به توصیه یکی از همکاران به صورت حق التدریسی درس داد بلکه کارش درست شود اما نشد. در همان هنگامه مادرش را از دست داد، ناملایمات ناگفتنی دیگری هم بود و در نهایت خودش دچار مشکل روحی شدیدی شد و از دانشکده برای همیشه رفت.
زندگی بعد از دانشکده، برای همه ما عجیب تلخ بود. بعد از سال ۱۳۸۹ بندرت او را میدیدم، گاهی در حد چند ساعت با هم گفت و گو میکردیم. وقتی رخداد تازه راه افتاد از او خواستم که برای تدریس جلو بیاید شاید برای بازیایی روحیه او خوب باشد چنانچه برای همه ما بیرون راندگان در آن زمان فعالیتهای خارج از دانشگاه تسکین بخش بود. اما لاجوردی، دیگر روحیه نداشت گویا دکتر به او گفته بود به کل باید ارتباطش را با هرچیزی که نشانهای از گذشته است قطع کند و قطع کرد و در نتیجه تنهاتر ماند.
روانشناسان دروغ میگویند که افسردگی دلایل روانی دارد،بلکه بیماریهای روانی دلایلی سیاسی و اجتماعی دارد. افسردگی مادامی که یک استاد- روشنفکر را از کار کردن میاندازد ادامه ساختارهای ایدئولوژیک عمل میکند. من خود به چشم خویش دیدم که چگونه فرایند حذف، درون زندگی قبیلهای دانشگاه عمل کرده و اخلاق طرد و بیتوجهی و بیتفاوتی چگونه توسط همکاران در جامعه دانشگاهی کار کرده است.
چه چیزهایی و چه کسانی عامل این افسردگی و این رنج شدند؟ چگونه دانشکده محصول خودش را ویران کرد، دختری که خوب تحصیل کرد، سواد بالا کسب کرد، و میتوانست آثاری ارزشمند بیشتری در علوم اجتماعی ایران تولید کند چگونه تنها رها شده است؟ اگر گروه ارتباطات بیشترکوشش میکرد تا او را نگاه دارد، اگر ريیس وقت دانشکده کمی در حفظ او پافشاری میکرد و اگر افرادی مانند من مقداری پایمردی بیشتر میکردیم چه میشد؟ ایا لاجوردی هنوز در بین ما و در حلقه دانشجویانش بود؟ اگر لاجوردی بود، شهرام پرستش بود، حتما دیگرانی چون محمد رضایی، بهزاد دوران، وحید طلوعی، مهدی فرجی، نفسیه حمیدی، علی پاپولی و بسیاری دیگر هنوز درون دانشکده بودند. خیلی از دانشجویان مهاجرت کرده هم بودند، الان ما چه فضایی در دانشکده داشتیم؟
دانشکده در دهه هفتاد و نیمه اول دهه ۸۰ چه نفسی داشت! چه امیدی در دوران اصلاحات درون دانشکده جوانه زده بود! چه موجهای آرامی که از درون لانه خود بیرون جهیدند و به بالا آمدند و سپس به آرامی درون خود دفن شدند و دیگر باز نگشتند! چه آدمهایی که فسردند و مردند و ما نامشان را حتی نمیدانیم، چه افسردهدلانی که در مهاجرتی بیپایان غوطهورشدند. امشب در صحبت با یکی از دوستان مهاجرت کرده بغضم بالاخره ترکید اما نه صرفا برای مرگ لاجوردی .... انگار زخمی قدیمی سرباز کرد، وقتی خشک ایستاده بودم خاطرهها جلوی من رژه رفتند، دردها دوباره کمرم را شکستند و گردنم را خرد کردند.
@Varijkazemi
عباس کاظمی
@Varijkazemi
امروز از درد گردن و کمرم، نتوانسته بودم برخیزم، عصر وقتی خبر مرگ هاله را شنیدیم شوکه شدم، زبانم بند آمده بود و چشمانم مرطوب شدند اما نتوانستم گریه کنم. این سالهای اخیر چرا بیشتر تلاش نکردم تا او را ببینم. آخر هیچ راهی برای یافتن او نداشتم، هیچ خبری از هیچ جایی در مورد او نبود. هرکس چیزی میگفت، یکی میگفت به خارج از کشور مهاجرت کرده، یکی میگفت در خیابانی او را دیده که بسی پیر شده است خودم در خیالم بارها همان حوالی تجریش او را دیدهام اما خیلی زود مانند سایهای مبهم محو شدهبود. هاله لاجوردی درواقع هنگامی مرد که او را از دانشگاه بیرون انداختند و مثل همیشه به بهانههای نمیدانم چی! او مرده بود چرا که بعد از بیرون رفتن از دانشگاه به دلیل افسردگی شدید نتوانست کار کند.
بگذار برایتان تعریف کنم در دهه هفتاد فقط در مورد او شنیده بودم و ترجمه مقالاتش را در فصلنامه ارغنون خوانده بودم تا اینکه دم در اتاق رییس دانشکده وقت( سال ۱۳۷۸) برای مصاحبه دکتری او را دیدم. محمد رضایی، شهرام پرستش، نادر امیری، و... دوره دکتری ما عجیب بود اما نه صرفا بخاطر جمع کوچک خوب ما بلکه به دلیل همان سالهای اواخر دهه هفتاد. زمانهای که امید به دانشگاه بازگشته بود و نسل جوان بدش نمیآمد آرمانی داشته باشد و بدن دانشکده به چه رقصی افتاده بود!
سال ۱۳۸۳ او استخدام گروه ارتباطات دانشگاه تهران شد چنانچه سال ۱۳۸۴ من به او ملحق شدم و قرار شد گرایش مطالعات فرهنگی را در دانشگاه تهران به جلو ببریم. هاله خوب سخنرانی می کرد و کلاسهای درس پرباری داشت، در سنت نظریه انتقادی میاندیشید و میتوان گفت یکی از دانشجویان ارتدوکس یوسف اباذری بود. ترجمههای او در فصلنامه ارغنون همانند دیگر مقالههای این فصلنامه تاثیر زیادی در تقویت گرایشهای آلترناتیو در علوم اجتماعی ایران داشت.
در سال ۱۳۸۸ به بهانه اعلام شده عدم انتشار مقاله علمی- پژوهشی قرار داد او را لغو کردند. لاجوردی حتی برای یکسال بنا به توصیه یکی از همکاران به صورت حق التدریسی درس داد بلکه کارش درست شود اما نشد. در همان هنگامه مادرش را از دست داد، ناملایمات ناگفتنی دیگری هم بود و در نهایت خودش دچار مشکل روحی شدیدی شد و از دانشکده برای همیشه رفت.
زندگی بعد از دانشکده، برای همه ما عجیب تلخ بود. بعد از سال ۱۳۸۹ بندرت او را میدیدم، گاهی در حد چند ساعت با هم گفت و گو میکردیم. وقتی رخداد تازه راه افتاد از او خواستم که برای تدریس جلو بیاید شاید برای بازیایی روحیه او خوب باشد چنانچه برای همه ما بیرون راندگان در آن زمان فعالیتهای خارج از دانشگاه تسکین بخش بود. اما لاجوردی، دیگر روحیه نداشت گویا دکتر به او گفته بود به کل باید ارتباطش را با هرچیزی که نشانهای از گذشته است قطع کند و قطع کرد و در نتیجه تنهاتر ماند.
روانشناسان دروغ میگویند که افسردگی دلایل روانی دارد،بلکه بیماریهای روانی دلایلی سیاسی و اجتماعی دارد. افسردگی مادامی که یک استاد- روشنفکر را از کار کردن میاندازد ادامه ساختارهای ایدئولوژیک عمل میکند. من خود به چشم خویش دیدم که چگونه فرایند حذف، درون زندگی قبیلهای دانشگاه عمل کرده و اخلاق طرد و بیتوجهی و بیتفاوتی چگونه توسط همکاران در جامعه دانشگاهی کار کرده است.
چه چیزهایی و چه کسانی عامل این افسردگی و این رنج شدند؟ چگونه دانشکده محصول خودش را ویران کرد، دختری که خوب تحصیل کرد، سواد بالا کسب کرد، و میتوانست آثاری ارزشمند بیشتری در علوم اجتماعی ایران تولید کند چگونه تنها رها شده است؟ اگر گروه ارتباطات بیشترکوشش میکرد تا او را نگاه دارد، اگر ريیس وقت دانشکده کمی در حفظ او پافشاری میکرد و اگر افرادی مانند من مقداری پایمردی بیشتر میکردیم چه میشد؟ ایا لاجوردی هنوز در بین ما و در حلقه دانشجویانش بود؟ اگر لاجوردی بود، شهرام پرستش بود، حتما دیگرانی چون محمد رضایی، بهزاد دوران، وحید طلوعی، مهدی فرجی، نفسیه حمیدی، علی پاپولی و بسیاری دیگر هنوز درون دانشکده بودند. خیلی از دانشجویان مهاجرت کرده هم بودند، الان ما چه فضایی در دانشکده داشتیم؟
دانشکده در دهه هفتاد و نیمه اول دهه ۸۰ چه نفسی داشت! چه امیدی در دوران اصلاحات درون دانشکده جوانه زده بود! چه موجهای آرامی که از درون لانه خود بیرون جهیدند و به بالا آمدند و سپس به آرامی درون خود دفن شدند و دیگر باز نگشتند! چه آدمهایی که فسردند و مردند و ما نامشان را حتی نمیدانیم، چه افسردهدلانی که در مهاجرتی بیپایان غوطهورشدند. امشب در صحبت با یکی از دوستان مهاجرت کرده بغضم بالاخره ترکید اما نه صرفا برای مرگ لاجوردی .... انگار زخمی قدیمی سرباز کرد، وقتی خشک ایستاده بودم خاطرهها جلوی من رژه رفتند، دردها دوباره کمرم را شکستند و گردنم را خرد کردند.
@Varijkazemi
گزیده مطالعات
هنری: اگر گفتی آن چیست که برای هر کسی واجب است، حتی واجبتر از نانِ شب؟!
الین: ایمان به خدا؟
امنیت نیست...؟
سلامتی چی عزیزم؟
هنری: یکی که آدم باهاش دردِدل کند!
کسی که آدم را[به معنای واقعی] درک کند!
همین ...
📖نگاهی به مرغک
📝 کورت ونهگات
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
گزیده مطالعات
هنری: اگر گفتی آن چیست که برای هر کسی واجب است، حتی واجبتر از نانِ شب؟!
الین: ایمان به خدا؟
امنیت نیست...؟
سلامتی چی عزیزم؟
هنری: یکی که آدم باهاش دردِدل کند!
کسی که آدم را[به معنای واقعی] درک کند!
همین ...
📖نگاهی به مرغک
📝 کورت ونهگات
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic