لوگان زیلمر یک عکاس هنری موفق با تخیل زنده و یک چشم مشتاق برای ثبت جزئیات است.
او علاقه مند به عکاسی مفهومی سورئالیستی است او در مجلات و در وبلاگ ها در سراسر جهان برجسته شده است.
در سال 2014 او در وبسایت Tumblr در نقد و بررسی عنوان اول را به دست آورد.
#عکاسی
لوگان زیلمر
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
او علاقه مند به عکاسی مفهومی سورئالیستی است او در مجلات و در وبلاگ ها در سراسر جهان برجسته شده است.
در سال 2014 او در وبسایت Tumblr در نقد و بررسی عنوان اول را به دست آورد.
#عکاسی
لوگان زیلمر
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
❄️فلسفه به وقت سختی؛ امید هیچ معجزی ز فلسفه نیست
✍️ #یاسر_میردامادی
🔅در روزگاری که «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد» فلسفه آیا به کار تسکین این همه رنج بی «مجالِ آه» میآید؟ من در بخش اول و دوم این نوشته استدلال میکنم که پاسخ سرراستی به این پرسش وجود ندارد؛ به این معنا که نمیتوان بی هیچ قیدی یکسره بدان پاسخ مثبت یا منفی داد.
🔅با این حال، استدلال من در بخش سوم و چهارم نوشته این خواهد بود که فلسفه به معنایی کاملاً خاصّ میتواند در سختیها کمککار باشد، با این حال فلسفه در آن معنای کاملاً خاصّ که کمککار تواند بود آنچنان نخبهگرایانه است که اگر بگوییم از فلسفه به وقت بحران برای عموم آدمیان چندان آبی گرم نمیشود دور از آبادی سخن نگفتهایم انگار.
🔅نومیدکننده بود؟ در عوض عصاره کلام را همان ابتدا گفتم که اگر به دنبال امید سرپایی از جنس «موفقیت در کسر ثانیه» میگردید و حوصله خواندن مقالهای تا حدودی نادلخوشکن و ثقیل را ندارید از زحمت خواندناش زود رها شوید...
🌐 متن کامل این نوشتار
❄️فلسفه به وقت سختی؛ امید هیچ معجزی ز فلسفه نیست
✍️ #یاسر_میردامادی
🔅در روزگاری که «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد» فلسفه آیا به کار تسکین این همه رنج بی «مجالِ آه» میآید؟ من در بخش اول و دوم این نوشته استدلال میکنم که پاسخ سرراستی به این پرسش وجود ندارد؛ به این معنا که نمیتوان بی هیچ قیدی یکسره بدان پاسخ مثبت یا منفی داد.
🔅با این حال، استدلال من در بخش سوم و چهارم نوشته این خواهد بود که فلسفه به معنایی کاملاً خاصّ میتواند در سختیها کمککار باشد، با این حال فلسفه در آن معنای کاملاً خاصّ که کمککار تواند بود آنچنان نخبهگرایانه است که اگر بگوییم از فلسفه به وقت بحران برای عموم آدمیان چندان آبی گرم نمیشود دور از آبادی سخن نگفتهایم انگار.
🔅نومیدکننده بود؟ در عوض عصاره کلام را همان ابتدا گفتم که اگر به دنبال امید سرپایی از جنس «موفقیت در کسر ثانیه» میگردید و حوصله خواندن مقالهای تا حدودی نادلخوشکن و ثقیل را ندارید از زحمت خواندناش زود رها شوید...
🌐 متن کامل این نوشتار
https://3danet.ir/philosophy-in-hard-times/
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
✍️ #یاسر_میردامادی
🔅در روزگاری که «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد» فلسفه آیا به کار تسکین این همه رنج بی «مجالِ آه» میآید؟ من در بخش اول و دوم این نوشته استدلال میکنم که پاسخ سرراستی به این پرسش وجود ندارد؛ به این معنا که نمیتوان بی هیچ قیدی یکسره بدان پاسخ مثبت یا منفی داد.
🔅با این حال، استدلال من در بخش سوم و چهارم نوشته این خواهد بود که فلسفه به معنایی کاملاً خاصّ میتواند در سختیها کمککار باشد، با این حال فلسفه در آن معنای کاملاً خاصّ که کمککار تواند بود آنچنان نخبهگرایانه است که اگر بگوییم از فلسفه به وقت بحران برای عموم آدمیان چندان آبی گرم نمیشود دور از آبادی سخن نگفتهایم انگار.
🔅نومیدکننده بود؟ در عوض عصاره کلام را همان ابتدا گفتم که اگر به دنبال امید سرپایی از جنس «موفقیت در کسر ثانیه» میگردید و حوصله خواندن مقالهای تا حدودی نادلخوشکن و ثقیل را ندارید از زحمت خواندناش زود رها شوید...
🌐 متن کامل این نوشتار
❄️فلسفه به وقت سختی؛ امید هیچ معجزی ز فلسفه نیست
✍️ #یاسر_میردامادی
🔅در روزگاری که «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد» فلسفه آیا به کار تسکین این همه رنج بی «مجالِ آه» میآید؟ من در بخش اول و دوم این نوشته استدلال میکنم که پاسخ سرراستی به این پرسش وجود ندارد؛ به این معنا که نمیتوان بی هیچ قیدی یکسره بدان پاسخ مثبت یا منفی داد.
🔅با این حال، استدلال من در بخش سوم و چهارم نوشته این خواهد بود که فلسفه به معنایی کاملاً خاصّ میتواند در سختیها کمککار باشد، با این حال فلسفه در آن معنای کاملاً خاصّ که کمککار تواند بود آنچنان نخبهگرایانه است که اگر بگوییم از فلسفه به وقت بحران برای عموم آدمیان چندان آبی گرم نمیشود دور از آبادی سخن نگفتهایم انگار.
🔅نومیدکننده بود؟ در عوض عصاره کلام را همان ابتدا گفتم که اگر به دنبال امید سرپایی از جنس «موفقیت در کسر ثانیه» میگردید و حوصله خواندن مقالهای تا حدودی نادلخوشکن و ثقیل را ندارید از زحمت خواندناش زود رها شوید...
🌐 متن کامل این نوشتار
https://3danet.ir/philosophy-in-hard-times/
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
صدانت
نوشتار یاسر میردامادی ؛ «فلسفه به وقت سختی؛ امید هیچ معجزی ز فلسفه نیست» • صدانت
در روزگاری که «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد» فلسفه آیا به کار تسکین این همه رنج بی «مجالِ آه» میآید؟ من در بخش اول و دوم این نوشته استدلال میکنم که ...
Forwarded from نوشتارهایی درباره موسیقی (Homayoon Khashandish)
اخلاق در قعر/واقعا بنیاد رودکی متولی فرهنگ و هنر است؟
همایون خشندیش : اتفاقات روز پنجشنبه در تالار وحدت را از هر زاویه ای نگاه کنیم، فاجعه ای اخلاقی برای متولیان فرهنگ و هنر کشور است. این حد از سقوط اخلاقی را در جایی و در میان افرادی نظاره می کنیم که دایعه فرهنگشان گوش هنر جهانیان را کر کرده و ادعای تخصص آنها روی موتزارت را به زمین زده است. لجن پراکنی، تهمت، ناسزاگویی، وقاحت و انواع رذایل اخلاقی گویی در مجموعه ای گرد هم آمده اند. این هنر قرار بود پیام صلح و دوستی برای جهانیان باشد؟ با این وضعیت ظاهرا رقابت برای چوب دستی رهبر ارکستری پیام دیگری به مخاطب می رساند. مدیریت بنیاد رودکی اینجا چه نقشی دارد؟ در واقع تنها مدیر یک مجموعه باید پاسخگو عملکرد سایر عوامل خود باشد، واکنش بنیاد رودکی به این بداخلاقی های که دیگر کار را به صحنه و اجرا رسانده چی هست؟ چطور مدیریت نتوانسته این مسائل را قبل این آبروریزی ها مدیریت کند؟
سخن آخر با آن دسته از آقایانی که به زعم عده ای استاد هستند مبارکشان باشد اما، ادب مرد به ز دولت اوست.
@homusic
همایون خشندیش : اتفاقات روز پنجشنبه در تالار وحدت را از هر زاویه ای نگاه کنیم، فاجعه ای اخلاقی برای متولیان فرهنگ و هنر کشور است. این حد از سقوط اخلاقی را در جایی و در میان افرادی نظاره می کنیم که دایعه فرهنگشان گوش هنر جهانیان را کر کرده و ادعای تخصص آنها روی موتزارت را به زمین زده است. لجن پراکنی، تهمت، ناسزاگویی، وقاحت و انواع رذایل اخلاقی گویی در مجموعه ای گرد هم آمده اند. این هنر قرار بود پیام صلح و دوستی برای جهانیان باشد؟ با این وضعیت ظاهرا رقابت برای چوب دستی رهبر ارکستری پیام دیگری به مخاطب می رساند. مدیریت بنیاد رودکی اینجا چه نقشی دارد؟ در واقع تنها مدیر یک مجموعه باید پاسخگو عملکرد سایر عوامل خود باشد، واکنش بنیاد رودکی به این بداخلاقی های که دیگر کار را به صحنه و اجرا رسانده چی هست؟ چطور مدیریت نتوانسته این مسائل را قبل این آبروریزی ها مدیریت کند؟
سخن آخر با آن دسته از آقایانی که به زعم عده ای استاد هستند مبارکشان باشد اما، ادب مرد به ز دولت اوست.
@homusic
Forwarded from سمپوزیوم دانشجویی علوم اجتماعی ایران
🔻در راستای پیشنهاد موضوعاتی برای نوشتن در سمپوزیوم:
3⃣مطالعات فرهنگی در ایران
🔸یک دهه پیش از این، مطالعات فرهنگی، در نوک پیکان مجادلات علوم اجتماعی ایران قرار داشت. نیرویی همچنان جوان و رادیکال بود که به لحاظ نظری و روشی، علوم اجتماعی مستقر را به چالش میکشید. نقدهای آن به علوم اجتماعی موجود حتی گاه کسانی که سنخیت یا همدلیای با مطالعات فرهنگی نداشتند را نیز وسوسه میکرد که با طرح دوگانهی «مرگ جامعهشناسی / تولد مطالعات فرهنگی» به این مناقشات دامن بزنند. اما اینک، یک دهه از آن مجادلات گذشته است. از سویی، اینگونه به نظر میرسد که دیگر مطالعات فرهنگی آن نیروی رادیکال و انتقادی را در علوم اجتماعی ایران نمایندگی نمیکند و اتفاقا از سوی بخشهای دیگری از علوم اجتماعی ایران به محافظهکاری و تن دادن به وضعیت موجود متهم شده است و از سوی دیگر بیش از گذشته در اشکالی از نظم نهادی قرار گرفته و گویی صرفا به یک رشتهی دانشگاهی همچون رشتههای دیگر تبدیل شده است. برخی نیز در واکنش به این انتقادات معتقدند که مطالعات فرهنگی نه به عنوان رادیکالترین پاسخ به وضعیت علوم اجتماعی ایران، بلکه به عنوان شکافی در نظم موجود و تغییر برخی از تصلبات روشی و نظری آن موفق بوده است و نباید بار تمامیت علوم اجتماعی انتقادی در ایران را بر دوش مطالعات فرهنگی گذاشت.
🔸اما فارغ از اینکه به کدام یک از این برداشتها و روایتها باور داشته باشیم، مساله اینجاست که مدتهاست به «مطالعات فرهنگی» همچون یک پروبلماتیک معرفتی و سیاسی نگریسته نشده است. از آخرین مباحثات جدی درباره مطالعات فرهنگی دستکم 5 سال میگذرد و بازاندیشی درباره امروز مطالعات فرهنگی ضرورتی انکارناپذیر به نظر میرسد؛ به ویژه اگر اینبار محوریت بازاندیشی نه با استادان و نسل اول مطالعات فرهنگی ایران، بلکه با دانشجویان و فارغالتحصیلان اخیر آن باشد. آنچه نمیتوان از آن گریخت این است که نهادی شدن مفرط مطالعات فرهنگی، میتواند به عنوان مانعی در برابر بازاندیشانه بودن و سیالیت آن سر بر آورد و این چیزی نیست که بتوان از برابرش با مماشات عبور کرد.
🔸ما در این محور پیشنهادی، پرسشهایی را (به عنوان نمونه) در میان میگذاریم و از دانشجویان و فارغالتحصیلان مطالعات فرهنگی در ایران، و نیز دیگر دانشجویان علوم اجتماعی ایران که مواجههای خواه انتقادی یا همدلانه با مطالعات فرهنگی امروز ایران دارند تقاضا میکنیم جستارها و تأملاتشان را با ما در میان گذارند. بدیهی است که خود شما هم میتوانید پرسشهای دیگری را محور نوشتار خود قرار دهید. اما پرسشهای پیشنهادی ما بدینشرحاند:
🔸مطالعات فرهنگی در نظم کنونی دانش اجتماعی در ایران کجا ایستاده است؟
🔸مطالعات فرهنگی در ایران چه پاسخهای احتمالی به نقدهایی که طی یک دهه اخیر متوجه آن شده است (از جمله نقدهای اقتصاد سیاسی) میتواند بدهد؟
🔸برنامه دپارتمانهای مطالعات فرهنگی در ایران، چه سنخیتی با اهداف میانرشتهای، انتقادی و مداخلهگر مطالعات فرهنگی دارند؟
🔸چه امکانها و ظرفیتهایی خارج از مناسبات نهادی-دانشگاهی برای مطالعات فرهنگی در ایران میتوان متصور بود؟
🔸آیا طرح مساله «مطالعات فرودستان» در مطالعات فرهنگی ایران، میتواند دستورکاری انتقادی برای آن در لحظهی حاضر فراهم کند؟
🔸پروبلماتیکهای بدیل برای مطالعات فرهنگی ایران در لحظه حاضر چه میتواند باشد؟
🔹نویسنده: هادی آقاجانزاده
🔹ملهت ارسال آثار: ۳۰ بهمنماه
#سمپوزیوم_کشوری
#سومین_سمپوزیوم
#اتحادیه_علوم_اجتماعی_کشور
@Socialsymp
3⃣مطالعات فرهنگی در ایران
🔸یک دهه پیش از این، مطالعات فرهنگی، در نوک پیکان مجادلات علوم اجتماعی ایران قرار داشت. نیرویی همچنان جوان و رادیکال بود که به لحاظ نظری و روشی، علوم اجتماعی مستقر را به چالش میکشید. نقدهای آن به علوم اجتماعی موجود حتی گاه کسانی که سنخیت یا همدلیای با مطالعات فرهنگی نداشتند را نیز وسوسه میکرد که با طرح دوگانهی «مرگ جامعهشناسی / تولد مطالعات فرهنگی» به این مناقشات دامن بزنند. اما اینک، یک دهه از آن مجادلات گذشته است. از سویی، اینگونه به نظر میرسد که دیگر مطالعات فرهنگی آن نیروی رادیکال و انتقادی را در علوم اجتماعی ایران نمایندگی نمیکند و اتفاقا از سوی بخشهای دیگری از علوم اجتماعی ایران به محافظهکاری و تن دادن به وضعیت موجود متهم شده است و از سوی دیگر بیش از گذشته در اشکالی از نظم نهادی قرار گرفته و گویی صرفا به یک رشتهی دانشگاهی همچون رشتههای دیگر تبدیل شده است. برخی نیز در واکنش به این انتقادات معتقدند که مطالعات فرهنگی نه به عنوان رادیکالترین پاسخ به وضعیت علوم اجتماعی ایران، بلکه به عنوان شکافی در نظم موجود و تغییر برخی از تصلبات روشی و نظری آن موفق بوده است و نباید بار تمامیت علوم اجتماعی انتقادی در ایران را بر دوش مطالعات فرهنگی گذاشت.
🔸اما فارغ از اینکه به کدام یک از این برداشتها و روایتها باور داشته باشیم، مساله اینجاست که مدتهاست به «مطالعات فرهنگی» همچون یک پروبلماتیک معرفتی و سیاسی نگریسته نشده است. از آخرین مباحثات جدی درباره مطالعات فرهنگی دستکم 5 سال میگذرد و بازاندیشی درباره امروز مطالعات فرهنگی ضرورتی انکارناپذیر به نظر میرسد؛ به ویژه اگر اینبار محوریت بازاندیشی نه با استادان و نسل اول مطالعات فرهنگی ایران، بلکه با دانشجویان و فارغالتحصیلان اخیر آن باشد. آنچه نمیتوان از آن گریخت این است که نهادی شدن مفرط مطالعات فرهنگی، میتواند به عنوان مانعی در برابر بازاندیشانه بودن و سیالیت آن سر بر آورد و این چیزی نیست که بتوان از برابرش با مماشات عبور کرد.
🔸ما در این محور پیشنهادی، پرسشهایی را (به عنوان نمونه) در میان میگذاریم و از دانشجویان و فارغالتحصیلان مطالعات فرهنگی در ایران، و نیز دیگر دانشجویان علوم اجتماعی ایران که مواجههای خواه انتقادی یا همدلانه با مطالعات فرهنگی امروز ایران دارند تقاضا میکنیم جستارها و تأملاتشان را با ما در میان گذارند. بدیهی است که خود شما هم میتوانید پرسشهای دیگری را محور نوشتار خود قرار دهید. اما پرسشهای پیشنهادی ما بدینشرحاند:
🔸مطالعات فرهنگی در نظم کنونی دانش اجتماعی در ایران کجا ایستاده است؟
🔸مطالعات فرهنگی در ایران چه پاسخهای احتمالی به نقدهایی که طی یک دهه اخیر متوجه آن شده است (از جمله نقدهای اقتصاد سیاسی) میتواند بدهد؟
🔸برنامه دپارتمانهای مطالعات فرهنگی در ایران، چه سنخیتی با اهداف میانرشتهای، انتقادی و مداخلهگر مطالعات فرهنگی دارند؟
🔸چه امکانها و ظرفیتهایی خارج از مناسبات نهادی-دانشگاهی برای مطالعات فرهنگی در ایران میتوان متصور بود؟
🔸آیا طرح مساله «مطالعات فرودستان» در مطالعات فرهنگی ایران، میتواند دستورکاری انتقادی برای آن در لحظهی حاضر فراهم کند؟
🔸پروبلماتیکهای بدیل برای مطالعات فرهنگی ایران در لحظه حاضر چه میتواند باشد؟
🔹نویسنده: هادی آقاجانزاده
🔹ملهت ارسال آثار: ۳۰ بهمنماه
#سمپوزیوم_کشوری
#سومین_سمپوزیوم
#اتحادیه_علوم_اجتماعی_کشور
@Socialsymp
نگاهی کوتاه به جامعه شناختی موسیقی راک؛ "عصیان"
🖌 همایون خشندیش:
وقتی صحبت از نگاه و تحلیل جامعه شناختی می شود ناچار هستیم برای یک تحلیل درست از موضوع چندین مسئله را مد نظر قرار دهیم. جامعه شناسی موسیقی راک نیاز به رویکرد تاریخی در سلسله جرایانات و اتفاقات سیاسی و اجتماعی دنیای غرب دارد. غرب در قرن بیستم تحت تاثیر آرا و نظرات فلاسفه مختلف از نیچه گرفته تا مارکس و حتی جلوتر از آن افرادی مانند ژان پل سارتر، کامو و... همه و همه در غربی که امروز شاهد آن هستیم نقش داشتند. در قرن بیستم و نوزدهم تابوهای جوامع غربی یکی بعد از دیگری شکست. کلیسا و شاه و امپراتورهای آنها یکی پس از دیگری قدرت خود را از دست دادند. وقتی نظام های خودکامه سلطنتی در اروپا سقوط کرد، کلیسا که همیشه در کنار آنها دارای نفوذ بود نیز رفته رفته تاثیرش در جوامع غربی کم شد. خدا جایش را به قوانین داد شاید همان صحبت معروف نیچه که "خدا مرده است" پیش بینی درستی از تحولات آینده اروپا بود.آلبر کامو در کتاب انسانی طاغی نگاهی ژرف به تحولات اجتماعی و سیاسی اروپا و نیست انگاری آن انداخته است. اتفاقاتی که موجب دو جنگ جهانی و ظهور افرادی مانند هیتلر شد که در با توهم "ابرمرد" 20 میلیون کشته برجا گذاشت. آرمانگرایی کمونیست اروپای شرقی و روسیه را در نوردید و نتیجه این آرمانشهر ایده آلیستی چیزی نبود جزء اینکه محکوم به شکست و فروپاشی شوروی شد.بررسی نکته به نکته تحولات اجتماعی و سیاسی غرب در حوصله این نوشتار نیست چرا که خود در حد یک کتاب جامع قابل بررسی است و البته که کتب زیادی نیز در این حوزه به چاپ رسیده و علاقه مندان می توانند آنها را مطالعه کنند.
اما موسیقی راک؛ برای بررسی هر نوع و سبک در موسیقی و دیگر هنرها باز هم باید نگاهی به تاریخ آن بیاندازیم. همانطور که در حوزه سیاسی و اجتماعی اروپا طغیان کرد در حوزه موسیقی نیز این طغیان جریان داشت. ارزش های زیباشناختی از اصول حکمی به امری انتزاعی رسیدند، موسیقی کلاسیک در حین اینکه ارزش های خود را دارا بود اما تاب انتقادات تند و تیز منتقدین عصر معاصر را نیاورد و خود به یک رویکردی طغیان زده روی آورد. اروپا آماده شکستن تمام تابوهایی نخ نما بود که مانند زنجیری به پای مردمی بسته شده بود، که سال ها کلیسا و شاهزادگان و ... قفل آن را زده بودند.اینجا اگر این حرف مارکس را که گفته بود"دین افیون توده هاست" را به کار ببندیم شاید متوجه این موضوع شویم که چه اتفاقاتی توانسته در اروپا به وجود بیاید. مارکس با این جمله به نقد فلسفه هگل پرداخت اما شاید روحش هم خبر نداشت عمق نفوذ این جمله تا کجا می تواند ادامه داشته باشد.مردم اروپا که از همه چیز دیگر از جمله جنگ، اخلاق، دین، کلمات قلبمه و سلبمه و... دل زده شده، می خواهد به زندگی باز گردد. موسیقی راک در همان ابتدا شروع به ساختار شکنی کرد، ساختار شکنی که مردم غرب خواهان آن بودند. موسیقی راک در ابتدا (راک اندرول) به شکستن تابوهای جنسی در موسیقی پرداخت. رقص، بوسه، هیجان نسل جوان، الکل و... چیزی بود که راک اندرول به جوانان می داد. اما موسیقی راک آرام آرام راه خود را پیدا کرد. نوک تیز انتقادات اجتماعی در موسیقی راک متبلور شد. جنبش های ضد جنگ، حقوق بشر، آزادی دین و عقاید، برابری جنسیتی، اعتراضات سیاسی و... تابوهای اعتراضی جامعه اروپا را شکست. دیگر برای اعتراض کردن، تظاهرات و... نیازی به ملاحظه کاری و ترس از دولت یا پلیس نبود در یک سالن کنسرت انفجاری از هیجان و تخلیه انرژی صورت می گرفت.اوج موسیقی راک در دهه هفتاد میلادی مخصوصا در زمان جنگ ویتنام، اعتراضات می 68 پاریس، جنبش های ضد نژاد پرستی و فعالین فمنیسم نمایان بود.
روح موسیقی راک با اعتراض و عصیبان همیشه همراه بود البته این به معنای این نیست که در موسیبقی راک مباحث دیگری مطرح نشده باشد. می توانیم بسیاری اشعار عاشقانه، مسائل مربوط به نوجوانان، سکس، مواد مخدر و ... را ببینیم. از وقتی که شرکت های تولید موسیقی برای جذب مخاطب و همچنین تغییر زمانه و دغدغه های آن تصمیم گرفتند سوژه های جدیدی وارد بازار موسیقی راک کنند که البته موفق هم بودند.
@homusic
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🖌 همایون خشندیش:
وقتی صحبت از نگاه و تحلیل جامعه شناختی می شود ناچار هستیم برای یک تحلیل درست از موضوع چندین مسئله را مد نظر قرار دهیم. جامعه شناسی موسیقی راک نیاز به رویکرد تاریخی در سلسله جرایانات و اتفاقات سیاسی و اجتماعی دنیای غرب دارد. غرب در قرن بیستم تحت تاثیر آرا و نظرات فلاسفه مختلف از نیچه گرفته تا مارکس و حتی جلوتر از آن افرادی مانند ژان پل سارتر، کامو و... همه و همه در غربی که امروز شاهد آن هستیم نقش داشتند. در قرن بیستم و نوزدهم تابوهای جوامع غربی یکی بعد از دیگری شکست. کلیسا و شاه و امپراتورهای آنها یکی پس از دیگری قدرت خود را از دست دادند. وقتی نظام های خودکامه سلطنتی در اروپا سقوط کرد، کلیسا که همیشه در کنار آنها دارای نفوذ بود نیز رفته رفته تاثیرش در جوامع غربی کم شد. خدا جایش را به قوانین داد شاید همان صحبت معروف نیچه که "خدا مرده است" پیش بینی درستی از تحولات آینده اروپا بود.آلبر کامو در کتاب انسانی طاغی نگاهی ژرف به تحولات اجتماعی و سیاسی اروپا و نیست انگاری آن انداخته است. اتفاقاتی که موجب دو جنگ جهانی و ظهور افرادی مانند هیتلر شد که در با توهم "ابرمرد" 20 میلیون کشته برجا گذاشت. آرمانگرایی کمونیست اروپای شرقی و روسیه را در نوردید و نتیجه این آرمانشهر ایده آلیستی چیزی نبود جزء اینکه محکوم به شکست و فروپاشی شوروی شد.بررسی نکته به نکته تحولات اجتماعی و سیاسی غرب در حوصله این نوشتار نیست چرا که خود در حد یک کتاب جامع قابل بررسی است و البته که کتب زیادی نیز در این حوزه به چاپ رسیده و علاقه مندان می توانند آنها را مطالعه کنند.
اما موسیقی راک؛ برای بررسی هر نوع و سبک در موسیقی و دیگر هنرها باز هم باید نگاهی به تاریخ آن بیاندازیم. همانطور که در حوزه سیاسی و اجتماعی اروپا طغیان کرد در حوزه موسیقی نیز این طغیان جریان داشت. ارزش های زیباشناختی از اصول حکمی به امری انتزاعی رسیدند، موسیقی کلاسیک در حین اینکه ارزش های خود را دارا بود اما تاب انتقادات تند و تیز منتقدین عصر معاصر را نیاورد و خود به یک رویکردی طغیان زده روی آورد. اروپا آماده شکستن تمام تابوهایی نخ نما بود که مانند زنجیری به پای مردمی بسته شده بود، که سال ها کلیسا و شاهزادگان و ... قفل آن را زده بودند.اینجا اگر این حرف مارکس را که گفته بود"دین افیون توده هاست" را به کار ببندیم شاید متوجه این موضوع شویم که چه اتفاقاتی توانسته در اروپا به وجود بیاید. مارکس با این جمله به نقد فلسفه هگل پرداخت اما شاید روحش هم خبر نداشت عمق نفوذ این جمله تا کجا می تواند ادامه داشته باشد.مردم اروپا که از همه چیز دیگر از جمله جنگ، اخلاق، دین، کلمات قلبمه و سلبمه و... دل زده شده، می خواهد به زندگی باز گردد. موسیقی راک در همان ابتدا شروع به ساختار شکنی کرد، ساختار شکنی که مردم غرب خواهان آن بودند. موسیقی راک در ابتدا (راک اندرول) به شکستن تابوهای جنسی در موسیقی پرداخت. رقص، بوسه، هیجان نسل جوان، الکل و... چیزی بود که راک اندرول به جوانان می داد. اما موسیقی راک آرام آرام راه خود را پیدا کرد. نوک تیز انتقادات اجتماعی در موسیقی راک متبلور شد. جنبش های ضد جنگ، حقوق بشر، آزادی دین و عقاید، برابری جنسیتی، اعتراضات سیاسی و... تابوهای اعتراضی جامعه اروپا را شکست. دیگر برای اعتراض کردن، تظاهرات و... نیازی به ملاحظه کاری و ترس از دولت یا پلیس نبود در یک سالن کنسرت انفجاری از هیجان و تخلیه انرژی صورت می گرفت.اوج موسیقی راک در دهه هفتاد میلادی مخصوصا در زمان جنگ ویتنام، اعتراضات می 68 پاریس، جنبش های ضد نژاد پرستی و فعالین فمنیسم نمایان بود.
روح موسیقی راک با اعتراض و عصیبان همیشه همراه بود البته این به معنای این نیست که در موسیبقی راک مباحث دیگری مطرح نشده باشد. می توانیم بسیاری اشعار عاشقانه، مسائل مربوط به نوجوانان، سکس، مواد مخدر و ... را ببینیم. از وقتی که شرکت های تولید موسیقی برای جذب مخاطب و همچنین تغییر زمانه و دغدغه های آن تصمیم گرفتند سوژه های جدیدی وارد بازار موسیقی راک کنند که البته موفق هم بودند.
@homusic
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
مرگ زندگی و همه چیزهای دیگر
🖌مصطفی مهرآیین
۱.هرمان ملویل داستانی دارد به نام "ترجیح میدهم که نه".این داستان که حتما باید آن را خواند داستان فردی ست به نام بارتلبی که برای پذیرفتن کار وارد یک دفتر حقوقی می شود و در آنجا مشغول به کار می شود.بارتلبی در ابتدا به خوبی کارهایش را انجام می دهد،اما پس از مدتی در برابر هر درخواست دیگران پاسخی ثابت می دهد:"ترجیح می دهم که نکنم".وضعیت بارتلبی همین گونه ادامه می یابد تا انتهای داستان که او را ساکت در یک مجموعه نگهداری افراد می بینیم.بارتلبی در آنجا در سکوت مطلقی که پیشه خود کرده است می میرد.
۲.در مورد این داستان شرح های بسیاری نوشته شده است.اما،یک مضمون مشترک در بیشتر این تفسیرهای انتقادی آن است که "بارتلبی با اتخاذ رویکرد ترجیح می دهم که نه هم زندگی را برای خودش منتفی ساخته است و هم زندگی را برای دیگرانی که با او روبرو می شوند".بارتلبی عملا با اعلام مرگ خودش به اعلام مرگ دیگران نیز می پردازد.در چنین وضعیتی افرادی که با بارتلبی روبرو می شوند واقعا نمی دانند که برای نجات او باید چه کنند که بارتلبی اصولا کمک نمی خواهد.
۳.وضعیت امروز جامعه ما همچون وضعیت افرادی است که با بارتلبی روبرو هستند.جمهوری اسلامی در مقام یک بارتلبی ترجیح می دهد هیچ کاری نکند.هیچ پند و اندرزی را نمی پذیرد،هیچ تحلیلی را بر نمی تابد،هیچ مبانی نظری را جدی نمی گیرد،تصمیم و اراده ای برای انجام هیچ راه تازه ای ندارد و در مقابل هر گونه رویکرد تازه تنها می گوید ترجیح اش نه است.پیامد این موقعیت هم مرگ جمهوری اسلامی است و هم مرگ و ناتوانی همه کسانی که سعی در ایجاد ترک یا تغییری در این سیستم دارند.همه نیروهای اجتماعی عملا سست و ناتوانند چون آنچه در پی تغییر آن هستند پیشاپیش مرده است.
☯ ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🖌مصطفی مهرآیین
۱.هرمان ملویل داستانی دارد به نام "ترجیح میدهم که نه".این داستان که حتما باید آن را خواند داستان فردی ست به نام بارتلبی که برای پذیرفتن کار وارد یک دفتر حقوقی می شود و در آنجا مشغول به کار می شود.بارتلبی در ابتدا به خوبی کارهایش را انجام می دهد،اما پس از مدتی در برابر هر درخواست دیگران پاسخی ثابت می دهد:"ترجیح می دهم که نکنم".وضعیت بارتلبی همین گونه ادامه می یابد تا انتهای داستان که او را ساکت در یک مجموعه نگهداری افراد می بینیم.بارتلبی در آنجا در سکوت مطلقی که پیشه خود کرده است می میرد.
۲.در مورد این داستان شرح های بسیاری نوشته شده است.اما،یک مضمون مشترک در بیشتر این تفسیرهای انتقادی آن است که "بارتلبی با اتخاذ رویکرد ترجیح می دهم که نه هم زندگی را برای خودش منتفی ساخته است و هم زندگی را برای دیگرانی که با او روبرو می شوند".بارتلبی عملا با اعلام مرگ خودش به اعلام مرگ دیگران نیز می پردازد.در چنین وضعیتی افرادی که با بارتلبی روبرو می شوند واقعا نمی دانند که برای نجات او باید چه کنند که بارتلبی اصولا کمک نمی خواهد.
۳.وضعیت امروز جامعه ما همچون وضعیت افرادی است که با بارتلبی روبرو هستند.جمهوری اسلامی در مقام یک بارتلبی ترجیح می دهد هیچ کاری نکند.هیچ پند و اندرزی را نمی پذیرد،هیچ تحلیلی را بر نمی تابد،هیچ مبانی نظری را جدی نمی گیرد،تصمیم و اراده ای برای انجام هیچ راه تازه ای ندارد و در مقابل هر گونه رویکرد تازه تنها می گوید ترجیح اش نه است.پیامد این موقعیت هم مرگ جمهوری اسلامی است و هم مرگ و ناتوانی همه کسانی که سعی در ایجاد ترک یا تغییری در این سیستم دارند.همه نیروهای اجتماعی عملا سست و ناتوانند چون آنچه در پی تغییر آن هستند پیشاپیش مرده است.
☯ ورای موسیقی
@Beyondthemusic
صورت ها
پژوهش هنر
🖌علیرضا پیروزان
نقاشی از صورت، همان طور که نقاشی از تن، در تاریخ کهن زیست بشر بر زمین ریشه دارد و در بسیاری از کشورها، در ارتباطی چندوجهی با آداب و رسوم فرهنگی مردمان آن کشور قرار داشته است. این سبک از نقاشی، تقریبا در سراسر گیتی به شکلی از اشکال از دیرباز وجود داشته است. در حقیقت، نقاشی چهره در گذشته های دور، به دو شیوه ی هنری خاص خود یعنی برگرفته از سنت های مذهبی یا فرهنگی، یعنی نقاشی چهره های معروف و مقدس مسیحی، و سپس به شکل پرتره به کار رفته است. در هر صورت، نقاشی چهره، نظیر برخی دیگر از مکاتب نقاشی یا نگارگری، یک کنش سراسر فرهنگی است. از دوران سده های میانه به بعد، نقاشی از چهره به شکل پرتره عمومیت یافت. شاید بتوان این طور مدعی شد که نقاشی مونالیزا از داوینچی سرآغاز چنین تغییر و تحولی بنیادین بود. اما در دوران مدرن، نقاشی چهره کارکردی دیگر را عهده دار شد، که تا اندازه ی زیادی متفاوت از کارکرد پیشین آن، یعنی ثبت و ضبط و نمایشی از یک فرهنگ، یا صرفا کشیدن پرتره از دیگران بود. این سبک از نقاشی، به شدت بر فرد انسانی، به عنوان بشر دوران اومانیسم، متمرکز شد و در نتیجه جلوه ی دیگری یافت. آثار بی نظیر مودیلیانی، نقاش ایتالیایی، یکی از بارزترین جلوه های چنین هنری بود. مجموعه ی «چهره ها»، اثر صدیقه مهدوی نقاش معاصر، در زمرهی همین درک و دریافت مدرنیته و اومانیته ی همزمان قرار می گیرد. به چهره های زنان در این مجموعه نگاه کنید.
هر یک از آنها، هر یک از این زنان، داستان هایی ناگفته و پنهانی از جهان زنانه را برای مخاطب روایت می کنند؛ جهانی که سراسر متفاوت از دنیای مردانه است، جهانی که عواطف و احساسات به غایت ممکن در آن هویدا شده اند. یکی از این زنان، به ظاهر غمگین است و در عین حال مضطرب، دیگری خشمگین است، دیگری افسرده و متأسف است، دیگری در تمنای نیازی می سوزد و آن دیگری هم تهی از هر گونه احساس، مات و متحیر است. این که در زندگی و روایت های هر یک از این زنان چه رخ داده است یا چه ها بر آن ها گذشته است، بر ما پیدا نیست و بسته به مخاطب اثر، امکان درک و دریافت های متعدد را فراهم می آورد؛ به گونه ای که هر یک از مخاطبين ممكن است با یکی از این زنان احساس همذات پنداری کند و خود را در او، یا او را درون خود بیابد. در اینجا، نقاش به شدت متأثر از مسئلهی بازنمایی در هنر در فلسفه ی گادامر است. در این معنا، حقیقت در آثار هنرمند از وجه استتیک گذار کرده است و به وجه وجودشناسانه دست یافته است.
از همین رو، آشکار شدن معنای حقیقت و کارکرد شناختی هنر بدین طریق امکان پذیر شده است که از مفهوم «آگاهی زیبایی شناختی» گذر کرده است. در نتیجه، زیبایی شناختی این چهره ها، درعرصه ای مستقل نسبت به مواجهه با حقیقت متعین می شود. حقیقت زندگی و روایت های هر یک از این زنان متکثر است، حقیقت یگانه ای در دسترس نیست، و نقاش با مهارت خود و خلق سبکی مخصوص به خود از پس چنین کار دشواری برآمده است.
☯ ورای موسیقی
@Beyondthemusic
پژوهش هنر
🖌علیرضا پیروزان
نقاشی از صورت، همان طور که نقاشی از تن، در تاریخ کهن زیست بشر بر زمین ریشه دارد و در بسیاری از کشورها، در ارتباطی چندوجهی با آداب و رسوم فرهنگی مردمان آن کشور قرار داشته است. این سبک از نقاشی، تقریبا در سراسر گیتی به شکلی از اشکال از دیرباز وجود داشته است. در حقیقت، نقاشی چهره در گذشته های دور، به دو شیوه ی هنری خاص خود یعنی برگرفته از سنت های مذهبی یا فرهنگی، یعنی نقاشی چهره های معروف و مقدس مسیحی، و سپس به شکل پرتره به کار رفته است. در هر صورت، نقاشی چهره، نظیر برخی دیگر از مکاتب نقاشی یا نگارگری، یک کنش سراسر فرهنگی است. از دوران سده های میانه به بعد، نقاشی از چهره به شکل پرتره عمومیت یافت. شاید بتوان این طور مدعی شد که نقاشی مونالیزا از داوینچی سرآغاز چنین تغییر و تحولی بنیادین بود. اما در دوران مدرن، نقاشی چهره کارکردی دیگر را عهده دار شد، که تا اندازه ی زیادی متفاوت از کارکرد پیشین آن، یعنی ثبت و ضبط و نمایشی از یک فرهنگ، یا صرفا کشیدن پرتره از دیگران بود. این سبک از نقاشی، به شدت بر فرد انسانی، به عنوان بشر دوران اومانیسم، متمرکز شد و در نتیجه جلوه ی دیگری یافت. آثار بی نظیر مودیلیانی، نقاش ایتالیایی، یکی از بارزترین جلوه های چنین هنری بود. مجموعه ی «چهره ها»، اثر صدیقه مهدوی نقاش معاصر، در زمرهی همین درک و دریافت مدرنیته و اومانیته ی همزمان قرار می گیرد. به چهره های زنان در این مجموعه نگاه کنید.
هر یک از آنها، هر یک از این زنان، داستان هایی ناگفته و پنهانی از جهان زنانه را برای مخاطب روایت می کنند؛ جهانی که سراسر متفاوت از دنیای مردانه است، جهانی که عواطف و احساسات به غایت ممکن در آن هویدا شده اند. یکی از این زنان، به ظاهر غمگین است و در عین حال مضطرب، دیگری خشمگین است، دیگری افسرده و متأسف است، دیگری در تمنای نیازی می سوزد و آن دیگری هم تهی از هر گونه احساس، مات و متحیر است. این که در زندگی و روایت های هر یک از این زنان چه رخ داده است یا چه ها بر آن ها گذشته است، بر ما پیدا نیست و بسته به مخاطب اثر، امکان درک و دریافت های متعدد را فراهم می آورد؛ به گونه ای که هر یک از مخاطبين ممكن است با یکی از این زنان احساس همذات پنداری کند و خود را در او، یا او را درون خود بیابد. در اینجا، نقاش به شدت متأثر از مسئلهی بازنمایی در هنر در فلسفه ی گادامر است. در این معنا، حقیقت در آثار هنرمند از وجه استتیک گذار کرده است و به وجه وجودشناسانه دست یافته است.
از همین رو، آشکار شدن معنای حقیقت و کارکرد شناختی هنر بدین طریق امکان پذیر شده است که از مفهوم «آگاهی زیبایی شناختی» گذر کرده است. در نتیجه، زیبایی شناختی این چهره ها، درعرصه ای مستقل نسبت به مواجهه با حقیقت متعین می شود. حقیقت زندگی و روایت های هر یک از این زنان متکثر است، حقیقت یگانه ای در دسترس نیست، و نقاش با مهارت خود و خلق سبکی مخصوص به خود از پس چنین کار دشواری برآمده است.
☯ ورای موسیقی
@Beyondthemusic
Forwarded from نوشتارهایی درباره موسیقی (Homayoon Khashandish)
آیا تخیل واقعا بیحد و مرز است؟
تخیل تا مدتها بدون حد و مرز در نظر گرفته میشد. آن را راه فراری ایدهال برای روح اسیر در چنگال عقلانیت میدانستند. با اینحال، معلوم نیست که ما واقعا همینقدر دور و دراز تخیل کنیم. به عقیده دکارت، تخیل صرفا اتصال خیالی آنچه که میشناسیم است.
اگر از شما بخواهیم احمقانهترین چیزی که میتوانید را تصور کنید، احتمالا پاسخ شما چیزی شبیه این مثالها خواهد بود: دیدار رسمی امانوئل مکرون روی مریخ، پرواز یک فیل صورتی برفراز پاریس، سقوط یک الهه از آسمان به اتاق خوابتان. دلیلش این است که شما امانوئل مکرون را میشناسید، میدانید که دیدار رسمی چیست و میدانید که مریخ وجود دارد. همینطور میدانید که فیل چیست و با صورتی و پاریس هم آشنا هستید. بنابراین، با تخیل کردن، آنطورها هم که فکر میکنید پرواز نکردهاید: با چیزهای قدیمی چیز جدیدی ساختهاید. تخیل شما به تجربیات شما محدود میشود و شما از اتصال این تجربیات به شیوهای اصیل و تازه لذت میبرید. به علاوه، وقتی با آثار هنرمندان بزرگ مواجه میشویم، گاهی میبینیم که تمام آثارشان حول یک تم مشترک شکل گرفته است: بعضی نویسندهها همواره مشغول بازنویسی یک کتاب هستند، بعضی کارگردانها بیوقفه یک دلمشغولیشان را به تصویر میکشند. بنابراین تخیل آنها محدود میشود به آنچه لاکان «کار» آنها مینامد، و این احتمالا خبر خوشی برای هنرشان است: آنها به چیزی میپردازند که به خود مشغولشان کرده است و همواره ضرورت بازگشت به آن را احساس میکنند، بنابراین، آزاد نیستند هر چیز بیربطی را تخیل کنند. وقتی اثری از پاتریک مودیانو میخوانم، از شناخت محدودیتهای تخیلش خوشبخت میشوم: از اینکه روی گرههای مشابهی دست میگذارد لذت میبرم چرا که بدون آنها چنین نویسندهی بزرگی نمیشد. در نهایت، کانت به ما نشان میدهد که ما به لطف عقلانیتمان و نه تخیلمان است که میتوانیم از تجربهی حسی فراتر برویم و با بینهایت مواجه شویم. او آنچه که ما هرگز تجربه نکردهایم، اما آزادیم که به آن باور داشته باشیم، را «ایدههای عقلانیت» مینامد: من، جهان، خدا. حتی اگر تخیل قدرتمند باشد، حتی اگر بتوان آن را در خدمت دلمشغولیها یا ضرورتهای درونی قرار داد، باز هم میتوان قدرت عقل را برتر از آن دانست.
مترجم:سبا معمار
ترجمه از مجله Philosophie - یادداشتی از
pepcharles pépin
@homusic
تخیل تا مدتها بدون حد و مرز در نظر گرفته میشد. آن را راه فراری ایدهال برای روح اسیر در چنگال عقلانیت میدانستند. با اینحال، معلوم نیست که ما واقعا همینقدر دور و دراز تخیل کنیم. به عقیده دکارت، تخیل صرفا اتصال خیالی آنچه که میشناسیم است.
اگر از شما بخواهیم احمقانهترین چیزی که میتوانید را تصور کنید، احتمالا پاسخ شما چیزی شبیه این مثالها خواهد بود: دیدار رسمی امانوئل مکرون روی مریخ، پرواز یک فیل صورتی برفراز پاریس، سقوط یک الهه از آسمان به اتاق خوابتان. دلیلش این است که شما امانوئل مکرون را میشناسید، میدانید که دیدار رسمی چیست و میدانید که مریخ وجود دارد. همینطور میدانید که فیل چیست و با صورتی و پاریس هم آشنا هستید. بنابراین، با تخیل کردن، آنطورها هم که فکر میکنید پرواز نکردهاید: با چیزهای قدیمی چیز جدیدی ساختهاید. تخیل شما به تجربیات شما محدود میشود و شما از اتصال این تجربیات به شیوهای اصیل و تازه لذت میبرید. به علاوه، وقتی با آثار هنرمندان بزرگ مواجه میشویم، گاهی میبینیم که تمام آثارشان حول یک تم مشترک شکل گرفته است: بعضی نویسندهها همواره مشغول بازنویسی یک کتاب هستند، بعضی کارگردانها بیوقفه یک دلمشغولیشان را به تصویر میکشند. بنابراین تخیل آنها محدود میشود به آنچه لاکان «کار» آنها مینامد، و این احتمالا خبر خوشی برای هنرشان است: آنها به چیزی میپردازند که به خود مشغولشان کرده است و همواره ضرورت بازگشت به آن را احساس میکنند، بنابراین، آزاد نیستند هر چیز بیربطی را تخیل کنند. وقتی اثری از پاتریک مودیانو میخوانم، از شناخت محدودیتهای تخیلش خوشبخت میشوم: از اینکه روی گرههای مشابهی دست میگذارد لذت میبرم چرا که بدون آنها چنین نویسندهی بزرگی نمیشد. در نهایت، کانت به ما نشان میدهد که ما به لطف عقلانیتمان و نه تخیلمان است که میتوانیم از تجربهی حسی فراتر برویم و با بینهایت مواجه شویم. او آنچه که ما هرگز تجربه نکردهایم، اما آزادیم که به آن باور داشته باشیم، را «ایدههای عقلانیت» مینامد: من، جهان، خدا. حتی اگر تخیل قدرتمند باشد، حتی اگر بتوان آن را در خدمت دلمشغولیها یا ضرورتهای درونی قرار داد، باز هم میتوان قدرت عقل را برتر از آن دانست.
مترجم:سبا معمار
ترجمه از مجله Philosophie - یادداشتی از
pepcharles pépin
@homusic
Forwarded from نوشتارهایی درباره موسیقی (Homayoon Khashandish)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥ویولنزنی یک بیمار حین جراحی مغز
🔹داگمار ترنر، ۵۳ ساله برای جراحی یک تومور در بخش راست و جلویی مغز و نزدیک به ناحیهای که کنترل حرکات دست چپ را برعهده دارد به بیمارستان کینگکالج لندن آمده بود.
🔹پرفسور کیومرث اشکان جراح و پیانیست که این جراحی را انجام داد طرحی ارائه کرد که بر اساس آن پزشکان جمجمه او را باز میکنند و در حالی که مشغول برداشتن تومور هستند، داگمار در میانه عمل میتواند ویلن بنوازد که مطمئن شود توانایی او در نواختن ویلن تحت تاثیر قرار نگرفته است.
🔹گفته شده است که پزشکان در اواسط جراحی او را به هوش آوردند تا بتواند ساز بزند.
🔹داگمار که ویولونیست ارکستر سمفونیک جزایر وایت در جنوب بریتانیاست پس از این عمل موفقیت آمیز با حفظ مهارتهای دست چپاش در نواختن ویلن به خانه بازگشت.
🔹او گفته است که نواختن ویلن، عشق او از زمانی است که ۱۰ سال داشته است و فکر از دست دادن این توانایی مایه دل شکستگی او می شد.
🔹کیومرث اشکان پس از این جراحی گفت که بیش از ۹۰ درصد این تومور برداشته شد و این در حالی انجام شد که عملکرد کامل دست چپ نیز حفظ شده است
@homusic
🔹داگمار ترنر، ۵۳ ساله برای جراحی یک تومور در بخش راست و جلویی مغز و نزدیک به ناحیهای که کنترل حرکات دست چپ را برعهده دارد به بیمارستان کینگکالج لندن آمده بود.
🔹پرفسور کیومرث اشکان جراح و پیانیست که این جراحی را انجام داد طرحی ارائه کرد که بر اساس آن پزشکان جمجمه او را باز میکنند و در حالی که مشغول برداشتن تومور هستند، داگمار در میانه عمل میتواند ویلن بنوازد که مطمئن شود توانایی او در نواختن ویلن تحت تاثیر قرار نگرفته است.
🔹گفته شده است که پزشکان در اواسط جراحی او را به هوش آوردند تا بتواند ساز بزند.
🔹داگمار که ویولونیست ارکستر سمفونیک جزایر وایت در جنوب بریتانیاست پس از این عمل موفقیت آمیز با حفظ مهارتهای دست چپاش در نواختن ویلن به خانه بازگشت.
🔹او گفته است که نواختن ویلن، عشق او از زمانی است که ۱۰ سال داشته است و فکر از دست دادن این توانایی مایه دل شکستگی او می شد.
🔹کیومرث اشکان پس از این جراحی گفت که بیش از ۹۰ درصد این تومور برداشته شد و این در حالی انجام شد که عملکرد کامل دست چپ نیز حفظ شده است
@homusic
Forwarded from نوشتارهایی درباره موسیقی (Homayoon Khashandish)
بی سوادی آفت موسیقی
همایون خشندیش:کیوان ساکت سال ها پیش در یکی از مصاحبه های تلویزیونی، انتقادات جدی به خانه موسیقی، نحوه برگزاری جشنواره موسیقی فجر و ...داشت. اما مهم تر از همه اینها انتقادی بود که به صورت کنایهای به اهالی موسیقی خصوصا جوانان کرد.
او گفت:اگر جایزه "باربد" مثل سیمرغ اعتبار نمیگیرد، شاید به خاطر این است که سینماگران پشت هم هستند اما در موسیقی خوشحال میشوند کسی نباشد. شاید سینما به خاطر اینکه بیشتر با کتاب و اندیشهورزی سروکار دارد بیشتر از جوانان اهل موسیقی میاندیشند و میبینند زیرا وظیفه سینما دیدن و تصویرسازی است؛ولی متاسفانه نسل معاصر در حال بیاعتبار کردن موسیقی است.
در واقع این انتقاد کیوان ساکت، انتقادی درست است. در بین اهالی موسیقی خصوصا نسل جوان مطالعه به عنوان یک عادت وجود ندارد. شاید با خود بگویید در شرایطی که سرانه مطالعه در ایران رقم بسیار پایینی است نباید از موسیقیدانها انتظار بیشتری داشت.سرانه مطالعه فرهنگی در ایران آمار دقیقی ندارد از روزی 2 دقیقه تا روزی 15 دقیقه آماری است که برخی رسانه ها آن را منتشر می کنند.
اما اماری که بتوانیم به صورت دقیق تر آن را مد نظر قرار دهیم چیزی بین 12 الی 15 دقیقه است که در مقایسه با کشورهای دیگر مانند فلاند که سرانه مطالعه در آن 44 دقیقه است ، فاصله بسیار زیادی دارد.
نکته ای که باید به آن دقت کرد این است که معمولا در اکثر کشورها نرخ سرانه مطالعه، در بین هنرمندان و اهالی فرهنگ با اقشار دیگر متفاوت است. به طور متوسط سرانه مطالعه در بین اهالی هنر اعم از موسیقی، سینما، تئاتر و... بطور میانگین 30 درصد بیشتر است که البته در زمان محاسبه سرانه مطالعه کلی این رقم سرشکن می شود و با دیگر اقشار جامعه درهم می آمیزد.
در واقع متوسط میزان مطالعه یک موزیسین با یک فرد معمولی کاملا متفاوت است، در این حالی است که در کشور ما این میزان مطالعه با مردم عادی روند معکوسی دارد. جنس و نوع مطالعه افرادی که با معقوله فرهنگ سروکار دارند با افرادی که مثلا در حوزه های مهندسی فعالیت می کنند، تفاوت ماهوی دارد.
اما چرا در کشور ما افراد موزیسین که دست کم در حوزه های هنری یا محفل های هنری دایعه ای از هنر دارند اینقدر در سطح نازلی از نظر سواد عمومی و شاید حتی تخصصی، رنج می برند؟
پاسخ به این سئوال تا حدودی دردناک است. یکی از دلایلی که می توان برای این مسئله در نظر داشت این است که جوانانی که پابه عرصه هنر موسیقی می گذارند در واقع بیشتر دنبال چهره شدن یا مطرح شدن های سریع هستند. عمقی به قضیه هنر ندارند و یا اگر دارند در اولویت های چندم آنهاست.
برخی افراد سعی می کنند از طریق تزریق پول خود را به دنیای هنر ارائه کنند در نتیجه نه اثر هنری شاخصی به وجود می آید و نه نیروی انسانی در حوزه موسیقی تربیت درست می شود.افرادی که نه در حوزه فرهنگ بومی خود اطلاعات درستی دارند و نه درباره فرهنگ غرب و چگونگی رشد یا چالش های آن مطالعه داشته اند.چه بسا بسیاری از افراد هستند که سعی می کنند آثار باخ، موتزارت، بتهوون یا غیره را تمرین کنند بدون اینکه بتوانند درک درستی از شرایط اجتماعی، فرهنگی و هنری و یا اقتصادی آنها در زمان خلق اثر داشته باشند.
عمق نگاه یک هنرمند از میزان مطالعه ی او در حوزه هایی مانند ادبیات، فلسفه، تاریخ هنر، جامعه شناسی، روانشناسی و غیره شکل می گیرد. کم بودن مطالعه بین موسیقی دان های جوان باعث می شود،اینده موسیقی کشور با چالش های جدی در حوزه های مهمی که باید حرفی برای گفتن داشته باشد، به وجود بیاید.
بهترین راهکار برای غلبه بر این مشکل، عادت به مطالعه است و یاد بگیریم که کمتر حرف بزنیم و بیشتر مطالعه کنیم تا بلکه بتوانیم در آینده نسلی باسواد و نسلی که بتواند در حوزه های مهم حرفی برای گفتن داشته باشد، به جامعه موسیقی ارائه کنیم.
@homusic
همایون خشندیش:کیوان ساکت سال ها پیش در یکی از مصاحبه های تلویزیونی، انتقادات جدی به خانه موسیقی، نحوه برگزاری جشنواره موسیقی فجر و ...داشت. اما مهم تر از همه اینها انتقادی بود که به صورت کنایهای به اهالی موسیقی خصوصا جوانان کرد.
او گفت:اگر جایزه "باربد" مثل سیمرغ اعتبار نمیگیرد، شاید به خاطر این است که سینماگران پشت هم هستند اما در موسیقی خوشحال میشوند کسی نباشد. شاید سینما به خاطر اینکه بیشتر با کتاب و اندیشهورزی سروکار دارد بیشتر از جوانان اهل موسیقی میاندیشند و میبینند زیرا وظیفه سینما دیدن و تصویرسازی است؛ولی متاسفانه نسل معاصر در حال بیاعتبار کردن موسیقی است.
در واقع این انتقاد کیوان ساکت، انتقادی درست است. در بین اهالی موسیقی خصوصا نسل جوان مطالعه به عنوان یک عادت وجود ندارد. شاید با خود بگویید در شرایطی که سرانه مطالعه در ایران رقم بسیار پایینی است نباید از موسیقیدانها انتظار بیشتری داشت.سرانه مطالعه فرهنگی در ایران آمار دقیقی ندارد از روزی 2 دقیقه تا روزی 15 دقیقه آماری است که برخی رسانه ها آن را منتشر می کنند.
اما اماری که بتوانیم به صورت دقیق تر آن را مد نظر قرار دهیم چیزی بین 12 الی 15 دقیقه است که در مقایسه با کشورهای دیگر مانند فلاند که سرانه مطالعه در آن 44 دقیقه است ، فاصله بسیار زیادی دارد.
نکته ای که باید به آن دقت کرد این است که معمولا در اکثر کشورها نرخ سرانه مطالعه، در بین هنرمندان و اهالی فرهنگ با اقشار دیگر متفاوت است. به طور متوسط سرانه مطالعه در بین اهالی هنر اعم از موسیقی، سینما، تئاتر و... بطور میانگین 30 درصد بیشتر است که البته در زمان محاسبه سرانه مطالعه کلی این رقم سرشکن می شود و با دیگر اقشار جامعه درهم می آمیزد.
در واقع متوسط میزان مطالعه یک موزیسین با یک فرد معمولی کاملا متفاوت است، در این حالی است که در کشور ما این میزان مطالعه با مردم عادی روند معکوسی دارد. جنس و نوع مطالعه افرادی که با معقوله فرهنگ سروکار دارند با افرادی که مثلا در حوزه های مهندسی فعالیت می کنند، تفاوت ماهوی دارد.
اما چرا در کشور ما افراد موزیسین که دست کم در حوزه های هنری یا محفل های هنری دایعه ای از هنر دارند اینقدر در سطح نازلی از نظر سواد عمومی و شاید حتی تخصصی، رنج می برند؟
پاسخ به این سئوال تا حدودی دردناک است. یکی از دلایلی که می توان برای این مسئله در نظر داشت این است که جوانانی که پابه عرصه هنر موسیقی می گذارند در واقع بیشتر دنبال چهره شدن یا مطرح شدن های سریع هستند. عمقی به قضیه هنر ندارند و یا اگر دارند در اولویت های چندم آنهاست.
برخی افراد سعی می کنند از طریق تزریق پول خود را به دنیای هنر ارائه کنند در نتیجه نه اثر هنری شاخصی به وجود می آید و نه نیروی انسانی در حوزه موسیقی تربیت درست می شود.افرادی که نه در حوزه فرهنگ بومی خود اطلاعات درستی دارند و نه درباره فرهنگ غرب و چگونگی رشد یا چالش های آن مطالعه داشته اند.چه بسا بسیاری از افراد هستند که سعی می کنند آثار باخ، موتزارت، بتهوون یا غیره را تمرین کنند بدون اینکه بتوانند درک درستی از شرایط اجتماعی، فرهنگی و هنری و یا اقتصادی آنها در زمان خلق اثر داشته باشند.
عمق نگاه یک هنرمند از میزان مطالعه ی او در حوزه هایی مانند ادبیات، فلسفه، تاریخ هنر، جامعه شناسی، روانشناسی و غیره شکل می گیرد. کم بودن مطالعه بین موسیقی دان های جوان باعث می شود،اینده موسیقی کشور با چالش های جدی در حوزه های مهمی که باید حرفی برای گفتن داشته باشد، به وجود بیاید.
بهترین راهکار برای غلبه بر این مشکل، عادت به مطالعه است و یاد بگیریم که کمتر حرف بزنیم و بیشتر مطالعه کنیم تا بلکه بتوانیم در آینده نسلی باسواد و نسلی که بتواند در حوزه های مهم حرفی برای گفتن داشته باشد، به جامعه موسیقی ارائه کنیم.
@homusic