جامعه مریـض است!
واکاوی پرونده خود کشی (۱۵)
بخش اول
تنظیم از
🔗 #دپارتمان_جامعه_شناسی
دکتر محمد امین قانعی راد جامعه شناس فقید در طول حیات با عزتشان شأن همواره دغدغه و مشکلات مردم را داشت و بی واهمه آنها را بیان می کرد، او در یک کلام طرفِ مردم بود. نظرات ایشان در باب خود کشی را در دو بخش تنظیم کردیم که بخش اول را در این پست می توانید بخوانید.
«فردی که خودش را پنهانی و به دور از دیگران می کشد، میخواهد خودش را خجالت بدهد اما کسی که خودش را در ملاعام حلق آویز می کند، می خواهد جامعه را شرمسار کند. »
مطالعات خودکشی در ایران، مطالعات ضعیفی است چه آن بخشی که جامعهشناسان به آن پرداختهاند و چه آن بخشی که توسط روانشناسان نوشته شده است اینکه خودکشیها را ناشی از افسردگی مردم میدانند به این معنی است که همه چیز آرام است و فقط مردم هستند که گاهی اوقات، اختلال روانی از خودشان نشان میدهند
پایان دادن به قصه زندگی با دستان خود آن هم در مقابل دیدگان همه، داستانی است تراژیک، تلخ و آزاردهنده که این روزها به وفور در جامعه پرهیاهوی ایرانی یافت میشود. قصه تلخ و واقعی که راوی آن از زندگی به تنگ آمده و عرصه برایش سخت شده است. داستانی مصور که همواره یاد و خاطرهاش در اذهان بینندگانش ثبت میشود. از حلقآویزشدن در معابر عمومیگرفته تا سقوط از ساختمان و پل عابر پیاده روشهایی است که این روزها برای خودکشی انتخاب میشود. برخی بر این باورند که با مطرح کردن خودکشیهای شهری در رسانهها، قبحشان میشکند و به این دلیل بهتر است که دربارهشان سکوت شود. در مورد خودکشی، تفاوت هم در سطح شناختی و هم در سطح روانی وجود دارد یعنی هم عوامل و عللی که جامعهشناسی به عنوان تبیین قضیه مطرح میکند، متفاوت است و هم سطح درمانی یا اقدام و کنش آن. جامعهشناسی در خصوص خودکشیها به دنبال اصلاح مسئله دیگری است که آن هم اصلاح ساختارها و نهادهای اجتماعی است و خیلی دعاوی روی تغییر دادن افراد به صورت مستقیم ندارد. اگر قرار است افراد هم تغییر کنند از طریق اصلاح ساختارها و نهادهاست که میتوان تجدید حیات اخلاقی را در جامعه ایجاد کرد و از طریق آن،مناسبات افراد با یکدیگر یا وضعیت جامعه را تغییر داد.
مسئلهای به عنوان اختلال روانی وجود ندارد
از نظر جامعهشناسی اختلال روانی افراد، حاصل اختلال نسبت آنها با جامعه است و چیزی به عنوان اختلال روانی به مفهوم جوهری خودش وجود ندارد. همانطوری که بدن با یک ابعاد فیزیکی از محیط مجزا میشود، روان را هم میتوان به یک شیوهای از جامعه مشخص و متمایز کرد.آن وقت است که میتوان گفت که این روان در خود فرو بسته دچار اختلال شده است. مطالعات خودکشی در ایران، مطالعات ضعیفی است چه آن بخشی که جامعهشناسان به آن پرداختهاند و چه آن بخشی که توسط روانشناسان نوشته شده است. مسئولان تاکنون خودکشیهایی که در شهر اتفاق افتاده است را به افسردگی مردم نسبت دادهاند و معتقدند، 90 درصد این خودکشیها را کسانی انجام میدهند که بیماران روانی هستند از جمله بیمارانی که به افسردگی دچارند. اینکه خودکشیها را ناشی از افسردگی مردم میدانند به این معنی است که همه چیز آرام است و فقط مردم هستند که گاهی اوقات، اختلال روانی از خودشان نشان میدهند. در واقع در این خودکشیهای شهری مردم به عنوان مقصر اصلی شناخته میشوند. البته به غیر از افسردگی مباحث دیگری هم مطرح است از جمله اپیدمیبه این معنا که مردم از یکدیگر تقلید میکنند و به همین دلیل به روزنامهها توصیه شد که به این اخبار نپردازند. حتی فردی گفته بود که اگر گزارشی هم در مورد خودکشی مینویسید از واژههایی چون روحش پرواز کرد یا رها شد استفاده نکنید چون باعث تقلید خودکشی میشود. در مورد کسانی که خودشان را میکشند هیچ نوع همدلی نداریم یعنی در مورد آنها میگوییم ؛ اینها افرادی هستند که اصلا نباید در موردشان فکر کرد و عمدتا آنها را بیمار تلقی میکنیم.به عبارت دیگر با کسانی که خودکشی میکنند غیرهمدلانه برخورد میکنیم.
خودکشی در گذشته یک امر مقدسی تلقی میشده است و در دوره مدرن است که تبدیل به یک امر سکولار شده و آدمها به خاطر خودخواهی دست به خودکشی میزنند. به خودکشیهای متاخری که در دوره مدرن اتفاق میافتد خودکشی خودخواهانه میگویند.اگر میخواهیم در مورد خودکشی صحبت کنیم باید تنوع قضیه را در نظر بگیریم که خودکشی یک نوع نیست و انواع بسیار متعددی دارد.بیشتر خودکشیها، خودکشیهای دگرخواهانه است که به خاطر جامعه برخی افراد خودکشی میکنند.
https://ibb.co/cgcAEU
(منبع عکس در خود عکس درج شده است)
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
imgbb.com
IMG 20181009 104816 613
Image IMG 20181009 104816 613 hosted in imgbb.com
جامعه مریض است!
واکاوی پرونده خود کشی (۱۵)
بخش دوم / پایانی
محمد امین قانعی راد
عمده خودکشیها را ناشی از غم میدانیم در صورتی که ممکن است ناشی از ترس؛ ترس از مجازات، رسوایی و کشته شدن یا ناشی از خشم؛ خشم دیده نشدن، بیعدالتی، موانعی که وجود دارد، اختلال در سلامتی، مورد بیاعتنایی قرار گرفتن، بیملاحظگی دیگران و توهین باشد. تنفر یا نفرت هم میتواند منجر به خودکشی شود. یکی دیگر از شکلهای خودکشی ممکن است شادی باشد یعنی فرد همراه با یک نشاط احساس سبکی میکند و آن وقت دست به خودکشی میزند.
عشق و علاقه هم میتواند از دیگر عوامل خودکشی باشد. در خودکشیهای خودخواهانه که همان خودکشی مدرن سکولاری است که فرد برای فردیت خودش دست به چنین کاری میزند با یک نوع افسردگی، غم و اندوه، دلمردگی و انزوا همراه هستیم. در واقع در اینجا یک نوع تهی و پوچی خلق میشود. کسی که دست به چنین خودکشی میزند هم با رفتارش به پوچ بودن رسیده و هم این پوچ بودن را با رفتارش گسترش میدهد. در واقع هستی برای این افراد معنا ندارد و به یک نوع فردگرایی رسیدهاند و در عین حال کم کم ایمانشان را هم نسبت به خودشان از دست میدهند و از انجام فعالیتهای روزانه ناتوانند. معمولا با یک نوع تامل در خود همراه هستند. در رفتارهای چنین افرادی،خشونت علیه دیگری را نمیبینید یعنی خودشان را میکشند ولی نسبت به دیگران هیچگونه خشونتی انجام نمیدهند. در مقابل، خودکشی دگرخواهانه همراه با شیدایی وجود دارد که از یک طرف نشاط از طرفی خشم را به عنوان ویژگی این خودکشی میدانند که معمولا در انواع خودکشی دگرخواهانه هر دو عامل نقش دارد. بنابراین خودکشی دگرخواهانه یک نوع خودکشی فعال است و در عین حال در آن خشونت علیه دیگری هم دیده میشود. نوع دیگری از خودکشی وجود دارد که آن هم زمانی است که نظام جامعه در ذهنها به هم میخورد. در واقع زمانی که جامعه دچار بیهنجاری میشود.
خودکشی شهری ناکامیناشی از محرومیت از حداقلهای انسانی است یعنی فرد احساس میکند که فلان چیز حقش بوده ولی از آن دریغ شده و در واقع میخواهد با خودکشی وجدان جامعه را قلقلک دهد.
خودکشیهای شهری جنبه نمایشی دارد
در خودکشی شهری فرد احساس میکند که از او غفلت شده و با او یک نوع بدرفتاری صورت گرفته است و که با خودکشی دلش میخواهد دیده شود. شاید این جلب توجه به این خاطر است که میخواهد پیامیرا منتقل کند و حرفی را بزند. به هر حال این فرد، انسانی بوده که از جامعه انتظارات و نیاز به حمایت داشته است و سالهای زیادی هنجارها را رعایت کرده و به گمان خودش چیزی را کم نگذاشته است. در سابقه افرادی که دست به خودکشی شهری میزنند، یک دوره تلاش خوشبینانه را میبینید که به طور ناگهانی در یک مقطعی به ناامیدی انجامیده است. در واقع در ارزیابی خودشان با یک بازی ناجوانمردانه مواجه میشوند و تصمیم میگیرند که نه تنها خودشان را بکشند بلکه جامعه را هم با این کار خجالت دهند. کسانی که در گوشهای، پنهانی خودکشی میکنند، کسانی هستند که از جامعه خجالت میکشند ولی کسانی که در عرصه عمومیخودکشی میکنند کسانی هستند که میخواهند جامعه را خجالت دهند و موقعیتهای نامطلوب را به چالش بکشند. همان طور که همه نیاز به مراقبت و دلسوزی از سوی جامعه داریم، شهروندان هم چنین نیازی دارند. ولی ما نهادهای بروکراتیکی داریم که بیاعتنا هستند و نسبت به نیازهای افراد بیاهمیتند. همه خودکشیها یک جنبه نمایشی، خود رسانهسازی، پیامرسانی و اعتراضی دارند، در خودکشیهای ناشی از افسردگی فرد به جامعه میگوید که تو معنا نداری. در خودکشیهای دگرخواهانه به جامعه پیام میدهد که تو برای من آن قدر اهمیت داری که به خاطرت میمیرم.در خودکشی آنومیک فرد نسبت به جامعه میگوید که از تو متنفرم. در خودکشی شهری فرد به جامعه پیغام میدهد که خودم را ازت میگیرم به خاطر اینکه تو بیصفتی، برای من زمانی اهمیت داشتی ولی حالا نه.
به نظرم دانشگاهیها اگر نمیتوانند با چنین افرادی همدلی کنند نباید تحلیلهایی ارائه دهند که یک بار دیگر بخواهند آنها را از جامعه حذف کنند. باید تحلیلی را ارائه دهند که پیامیرا برای بهبود جامعه داشته باشد به طوری که بتواند جامعهای را بسازد که واقعا زندگی کردنیتر و مناسبتر باشد. هر کنش انسانی، کنشی است که ابعاد روانشناختی دارد، حال میخواهد ناامیدی باشد یا خشم، افسردگی، نفرت، علاقه یا شادی.
حال جامعه خوب نیست. جامعه مریض است. باید روی سلامت اجتماعی تمرکز داشته باشیم. این مهم است که جامعه سالم باشد. نه اینکه بگوییم 90 درصد افرادی که خودکشی میکنند بیمار روانی هستند. باید به مسئولان گفت که بیشتر در مورد احوالات جامعه تامل کنند. چرا که احوالات جامعه به مسیرهایی میرود که اصلا خوب نیست.
https://ibb.co/fmHW4U
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
واکاوی پرونده خود کشی (۱۵)
بخش دوم / پایانی
محمد امین قانعی راد
عمده خودکشیها را ناشی از غم میدانیم در صورتی که ممکن است ناشی از ترس؛ ترس از مجازات، رسوایی و کشته شدن یا ناشی از خشم؛ خشم دیده نشدن، بیعدالتی، موانعی که وجود دارد، اختلال در سلامتی، مورد بیاعتنایی قرار گرفتن، بیملاحظگی دیگران و توهین باشد. تنفر یا نفرت هم میتواند منجر به خودکشی شود. یکی دیگر از شکلهای خودکشی ممکن است شادی باشد یعنی فرد همراه با یک نشاط احساس سبکی میکند و آن وقت دست به خودکشی میزند.
عشق و علاقه هم میتواند از دیگر عوامل خودکشی باشد. در خودکشیهای خودخواهانه که همان خودکشی مدرن سکولاری است که فرد برای فردیت خودش دست به چنین کاری میزند با یک نوع افسردگی، غم و اندوه، دلمردگی و انزوا همراه هستیم. در واقع در اینجا یک نوع تهی و پوچی خلق میشود. کسی که دست به چنین خودکشی میزند هم با رفتارش به پوچ بودن رسیده و هم این پوچ بودن را با رفتارش گسترش میدهد. در واقع هستی برای این افراد معنا ندارد و به یک نوع فردگرایی رسیدهاند و در عین حال کم کم ایمانشان را هم نسبت به خودشان از دست میدهند و از انجام فعالیتهای روزانه ناتوانند. معمولا با یک نوع تامل در خود همراه هستند. در رفتارهای چنین افرادی،خشونت علیه دیگری را نمیبینید یعنی خودشان را میکشند ولی نسبت به دیگران هیچگونه خشونتی انجام نمیدهند. در مقابل، خودکشی دگرخواهانه همراه با شیدایی وجود دارد که از یک طرف نشاط از طرفی خشم را به عنوان ویژگی این خودکشی میدانند که معمولا در انواع خودکشی دگرخواهانه هر دو عامل نقش دارد. بنابراین خودکشی دگرخواهانه یک نوع خودکشی فعال است و در عین حال در آن خشونت علیه دیگری هم دیده میشود. نوع دیگری از خودکشی وجود دارد که آن هم زمانی است که نظام جامعه در ذهنها به هم میخورد. در واقع زمانی که جامعه دچار بیهنجاری میشود.
خودکشی شهری ناکامیناشی از محرومیت از حداقلهای انسانی است یعنی فرد احساس میکند که فلان چیز حقش بوده ولی از آن دریغ شده و در واقع میخواهد با خودکشی وجدان جامعه را قلقلک دهد.
خودکشیهای شهری جنبه نمایشی دارد
در خودکشی شهری فرد احساس میکند که از او غفلت شده و با او یک نوع بدرفتاری صورت گرفته است و که با خودکشی دلش میخواهد دیده شود. شاید این جلب توجه به این خاطر است که میخواهد پیامیرا منتقل کند و حرفی را بزند. به هر حال این فرد، انسانی بوده که از جامعه انتظارات و نیاز به حمایت داشته است و سالهای زیادی هنجارها را رعایت کرده و به گمان خودش چیزی را کم نگذاشته است. در سابقه افرادی که دست به خودکشی شهری میزنند، یک دوره تلاش خوشبینانه را میبینید که به طور ناگهانی در یک مقطعی به ناامیدی انجامیده است. در واقع در ارزیابی خودشان با یک بازی ناجوانمردانه مواجه میشوند و تصمیم میگیرند که نه تنها خودشان را بکشند بلکه جامعه را هم با این کار خجالت دهند. کسانی که در گوشهای، پنهانی خودکشی میکنند، کسانی هستند که از جامعه خجالت میکشند ولی کسانی که در عرصه عمومیخودکشی میکنند کسانی هستند که میخواهند جامعه را خجالت دهند و موقعیتهای نامطلوب را به چالش بکشند. همان طور که همه نیاز به مراقبت و دلسوزی از سوی جامعه داریم، شهروندان هم چنین نیازی دارند. ولی ما نهادهای بروکراتیکی داریم که بیاعتنا هستند و نسبت به نیازهای افراد بیاهمیتند. همه خودکشیها یک جنبه نمایشی، خود رسانهسازی، پیامرسانی و اعتراضی دارند، در خودکشیهای ناشی از افسردگی فرد به جامعه میگوید که تو معنا نداری. در خودکشیهای دگرخواهانه به جامعه پیام میدهد که تو برای من آن قدر اهمیت داری که به خاطرت میمیرم.در خودکشی آنومیک فرد نسبت به جامعه میگوید که از تو متنفرم. در خودکشی شهری فرد به جامعه پیغام میدهد که خودم را ازت میگیرم به خاطر اینکه تو بیصفتی، برای من زمانی اهمیت داشتی ولی حالا نه.
به نظرم دانشگاهیها اگر نمیتوانند با چنین افرادی همدلی کنند نباید تحلیلهایی ارائه دهند که یک بار دیگر بخواهند آنها را از جامعه حذف کنند. باید تحلیلی را ارائه دهند که پیامیرا برای بهبود جامعه داشته باشد به طوری که بتواند جامعهای را بسازد که واقعا زندگی کردنیتر و مناسبتر باشد. هر کنش انسانی، کنشی است که ابعاد روانشناختی دارد، حال میخواهد ناامیدی باشد یا خشم، افسردگی، نفرت، علاقه یا شادی.
حال جامعه خوب نیست. جامعه مریض است. باید روی سلامت اجتماعی تمرکز داشته باشیم. این مهم است که جامعه سالم باشد. نه اینکه بگوییم 90 درصد افرادی که خودکشی میکنند بیمار روانی هستند. باید به مسئولان گفت که بیشتر در مورد احوالات جامعه تامل کنند. چرا که احوالات جامعه به مسیرهایی میرود که اصلا خوب نیست.
https://ibb.co/fmHW4U
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
imgbb.com
IMG 20181009 184359
Image IMG 20181009 184359 hosted in imgbb.com
پرونده خودکشی(۱۶)
🔗 #درباره_یک_نمایشنامه_نویس
🖌 #سارا_کین
🔗 #دپارتمان_پژوهش_هنر
☑️تنظیم
یوسف محمدی
سارا کین،در سوم فوریهی 1971 در انگلستان متولد و در 20 فوریهی 1999 درگذشت.
نمایشنامههای او به مسألهی عشق و رستگاری،علایق جنسی،رنج،درد،
شکنجه و سرانجام موضوع مرگ میپرداختند.
او از مهمترین نمایشنامهنویسهایِ پستمدرن و آوانگارد در قرن بیستمِ انگلستان حساب میشد.
در آثار او نثر اهمیت فراوانی
دارد و جنبههایی شاعرانه پیدا میکند.
او از زبانی سنگین و کهن استفاده میکند، به کنکاش در فرمهای نمایشی مشغول شده است و بر روی صحنهی تئاتر، تصویرهایی
افراطی خشن و جنسی را به نمایش میگذار د.
کین در طول عمر خود پنج نمایشنامه نوشت،یک فیلم کوتاه با نام پوست و دو مقاله در روزنامهی گاردین منتشر ساخت.
در 20 فوریه 1999،سارا کین،در اوج شهرت،در 28 سالگی در لندن خودکشی کرد.
او یکی از ده نمایشنامهنویس برتر دنیاست که آثارش به بیش از سی زبان ترجمه شده است و در معتبرترین تئاترهای دنیا به روی صحنه رفتهاند.
https://ibb.co/eDb49U
نمایشنامه #ویرانه از سارا کین از طریق لینک زیر قابل دسترس و دانلود است.👇
#ویرانه (ترجمه فارسی)
#سارا_کین
#نمایشنامه
#Sarah_Kane
https://docdro.id/cpZYMSD
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
🔗 #درباره_یک_نمایشنامه_نویس
🖌 #سارا_کین
🔗 #دپارتمان_پژوهش_هنر
☑️تنظیم
یوسف محمدی
سارا کین،در سوم فوریهی 1971 در انگلستان متولد و در 20 فوریهی 1999 درگذشت.
نمایشنامههای او به مسألهی عشق و رستگاری،علایق جنسی،رنج،درد،
شکنجه و سرانجام موضوع مرگ میپرداختند.
او از مهمترین نمایشنامهنویسهایِ پستمدرن و آوانگارد در قرن بیستمِ انگلستان حساب میشد.
در آثار او نثر اهمیت فراوانی
دارد و جنبههایی شاعرانه پیدا میکند.
او از زبانی سنگین و کهن استفاده میکند، به کنکاش در فرمهای نمایشی مشغول شده است و بر روی صحنهی تئاتر، تصویرهایی
افراطی خشن و جنسی را به نمایش میگذار د.
کین در طول عمر خود پنج نمایشنامه نوشت،یک فیلم کوتاه با نام پوست و دو مقاله در روزنامهی گاردین منتشر ساخت.
در 20 فوریه 1999،سارا کین،در اوج شهرت،در 28 سالگی در لندن خودکشی کرد.
او یکی از ده نمایشنامهنویس برتر دنیاست که آثارش به بیش از سی زبان ترجمه شده است و در معتبرترین تئاترهای دنیا به روی صحنه رفتهاند.
https://ibb.co/eDb49U
نمایشنامه #ویرانه از سارا کین از طریق لینک زیر قابل دسترس و دانلود است.👇
#ویرانه (ترجمه فارسی)
#سارا_کین
#نمایشنامه
#Sarah_Kane
https://docdro.id/cpZYMSD
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
ImgBB
IMG 20181010 095613
Image IMG 20181010 095613 hosted in ImgBB
🔗 #نقل_قول
همه چیز منبع الهام است.
پست خارج
🔗 #دپارتمان_سینما
ترجمه از ورای موسیقی
چیزی اصالت نداره، از هر چیز برای الهام و تصورات و ایده پردازی در زندگی استفاده کنید. فیلم ها، موسیقی، کتاب ها، نقاشی ها، عکسها، اشعار ، رویاها، گفتگو های تصادفی، معماری، پل ها، نشانه هایی که در یک خیابان جالب هستند، درختان، ابرها، نور و سایه، تنها انتخاب کنید چیزهای را که روح و ذهن شما را مستقیما درگیر کند.
جیم جارموش
#Jim_Jarmusch
منبع:
[MovieMaker Magazine #53 - Winter, January 22, 2004]
https://ibb.co/bLoB69
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
همه چیز منبع الهام است.
پست خارج
🔗 #دپارتمان_سینما
ترجمه از ورای موسیقی
چیزی اصالت نداره، از هر چیز برای الهام و تصورات و ایده پردازی در زندگی استفاده کنید. فیلم ها، موسیقی، کتاب ها، نقاشی ها، عکسها، اشعار ، رویاها، گفتگو های تصادفی، معماری، پل ها، نشانه هایی که در یک خیابان جالب هستند، درختان، ابرها، نور و سایه، تنها انتخاب کنید چیزهای را که روح و ذهن شما را مستقیما درگیر کند.
جیم جارموش
#Jim_Jarmusch
منبع:
[MovieMaker Magazine #53 - Winter, January 22, 2004]
https://ibb.co/bLoB69
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
ImgBB
107569 jpg r 1280 720 f jpg q x xxyxx
Image 107569 jpg r 1280 720 f jpg q x xxyxx hosted in ImgBB
کارل لیبکنخت
🔗 #یاری_گر_طبقه_کارگر
پست خارج
#دپارتمان_پژوهش_هنر
🖌 پوریا مرادی
تنها نقاشی که میتونست اثری در ارتباط با «کارل لیبکنخت» خلق کنه «کته کُلویتس» بود که درست پس از اعدام لیبکنخت این اثر با نام "یادبود کارل لیبکنخت" توسط کُلویتس خلق شد.
دو آلمانی، یکی پایه گذار حزب کونیست آلمان (به همراه رزا لوکزامبورگ) و دیگری نقاش اکسپرسیونیستی اصیل.
کلویتس راوی ترس، اندوه و حسرتهای طبقه کارگر و لیبکنخت یاری گر آنها، چه در زندان، چه در پارلمان و چه در ایده های ضدمیلیتاریستی.
نقاش با کمک چنین ترکیب بندی قدرتمندی از چهره های درهم شکسته ای که در تصویر کردنشون متبحر بود برای اهمیت بخشیدن به سوژه ی تابلو استفاده کرد.
کُلویتس چنان سیاه و سفید رو در تابلوهاش بکار میبره که اثر رو از وجود هر رنگی بی نیاز میکنه، او به شکلی مستقیم و بی پرده جهانی عاری از عدالت رو در دو رنگ سفید و سیاه پیش چشم میگذاره.
کُلویتس چهره ی مطمئن لیبکنخت رو در تقابل با چهره های دردمند قرار داده اما درمیان همه دردمندان و عزاداران نگاه کودک به جسد لیبکنخت نگاهی ست امیدوار کننده و جسورانه، گویی او با هدایت مادرش راه و رسم بزرگی را می آموزد و کسی چه میداند شاید او بعد از مارکس و لیبکنخت سومین "کارل مهم" باشد!!
https://ibb.co/nEZDPy
🔗
#kathekollwitz
#karlliebknecht
#karlmarx
#germany
#arthistory
رسانه_ورای_موسیقی
☯ @Beyondthemusic
🔗 #یاری_گر_طبقه_کارگر
پست خارج
#دپارتمان_پژوهش_هنر
🖌 پوریا مرادی
تنها نقاشی که میتونست اثری در ارتباط با «کارل لیبکنخت» خلق کنه «کته کُلویتس» بود که درست پس از اعدام لیبکنخت این اثر با نام "یادبود کارل لیبکنخت" توسط کُلویتس خلق شد.
دو آلمانی، یکی پایه گذار حزب کونیست آلمان (به همراه رزا لوکزامبورگ) و دیگری نقاش اکسپرسیونیستی اصیل.
کلویتس راوی ترس، اندوه و حسرتهای طبقه کارگر و لیبکنخت یاری گر آنها، چه در زندان، چه در پارلمان و چه در ایده های ضدمیلیتاریستی.
نقاش با کمک چنین ترکیب بندی قدرتمندی از چهره های درهم شکسته ای که در تصویر کردنشون متبحر بود برای اهمیت بخشیدن به سوژه ی تابلو استفاده کرد.
کُلویتس چنان سیاه و سفید رو در تابلوهاش بکار میبره که اثر رو از وجود هر رنگی بی نیاز میکنه، او به شکلی مستقیم و بی پرده جهانی عاری از عدالت رو در دو رنگ سفید و سیاه پیش چشم میگذاره.
کُلویتس چهره ی مطمئن لیبکنخت رو در تقابل با چهره های دردمند قرار داده اما درمیان همه دردمندان و عزاداران نگاه کودک به جسد لیبکنخت نگاهی ست امیدوار کننده و جسورانه، گویی او با هدایت مادرش راه و رسم بزرگی را می آموزد و کسی چه میداند شاید او بعد از مارکس و لیبکنخت سومین "کارل مهم" باشد!!
https://ibb.co/nEZDPy
🔗
#kathekollwitz
#karlliebknecht
#karlmarx
#germany
#arthistory
رسانه_ورای_موسیقی
☯ @Beyondthemusic
ImgBB
IMG 20180705 090823 109
Image IMG 20180705 090823 109 hosted in ImgBB
🔗 #تاملات
پیشنهاد دیدن فیلم
#دپارتمان_سینما
Our rate: 8/4/10
Critics' Rate: 8/2/10
پیشنهاد از:
🎞 یوسف محمدی
________________________________
جوان به مرد بودایی گفت:
« بهشت جای آدماییه که در حقیقت زندگی نکردن... چون همش تو زندگیشون اون کاری که دلشون خواست رو نتونستن انجام بدن و برای همین هم پاداششون بهشته ... و این یعنی نیستی که با خوشبختی جور در نمیاد ... پس تو بهشت هیچ خوشبختی و حقیقتی وجود نداره ...»
https://ibb.co/dJsedp
🔵 فیلمی مستقل از انجمن هنر ژاپن
This Passing Life(This Transient life English title)
🎥 Akio Jissoji
1970
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
پیشنهاد دیدن فیلم
#دپارتمان_سینما
Our rate: 8/4/10
Critics' Rate: 8/2/10
پیشنهاد از:
🎞 یوسف محمدی
________________________________
جوان به مرد بودایی گفت:
« بهشت جای آدماییه که در حقیقت زندگی نکردن... چون همش تو زندگیشون اون کاری که دلشون خواست رو نتونستن انجام بدن و برای همین هم پاداششون بهشته ... و این یعنی نیستی که با خوشبختی جور در نمیاد ... پس تو بهشت هیچ خوشبختی و حقیقتی وجود نداره ...»
https://ibb.co/dJsedp
🔵 فیلمی مستقل از انجمن هنر ژاپن
This Passing Life(This Transient life English title)
🎥 Akio Jissoji
1970
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
imgbb.com
IMG 20181011 125704
Image IMG 20181011 125704 hosted in imgbb.com
Forwarded from اتچ بات
تجربه های آگاهانه ویژگی منحصر به فردی دارند: ما آن ها را تجربه می کنیم، زیست می کنیم یا انجام می دهیم. سایر چیزهایی که در جهان هستند ممکن است مورد مشاهده ی ما قرار گیرند یا به آن ها بپردازیم، اما آن ها را تجربه نمی کنیم- تجربه به معنای زیست کردن یا انجام دادن آن ها. این ویژگی تجربی یا اول شخص- ویژگی تجربه شدن- جزئی ذاتی از ماهیت یا ساختار تجربه ی آگاهانه است: همچنان که می گوییم: “من می بینم/ می اندیشم/ میل دارم/ انجام می دهم....” این ویژگی هم ویژگی ای پدیدارشناسانه و هم ویژگی ای هستی شناسانه در هر تجربه ای است: هم ویژگی تجربه شدن تجربه (جنبه ی پدیدارشناسانه) است هم ویژگی هستی تجربه (جنبه ی هستی شناسانه).
📚برشی از کتاب پدیدارشناسی؛ دیوید وودراف اسمیت
#رسانه_ورای_موسیقی
@Beyondthemusic
📚برشی از کتاب پدیدارشناسی؛ دیوید وودراف اسمیت
#رسانه_ورای_موسیقی
@Beyondthemusic
Telegram
attach 📎
🔗 #نقل_قول
سفر به زمان از میان کتاب ها
پست خارج
ترجمه از ورای موسیقی
به کتابخانه هر کس در گوشه اتاقش نگاه کنید، مهم نیست اگر کوچک باشد. شما می توانید کتابی که حاوی خرد، اندیشه یا ایده ای و یا آنکه مربوط به زبانی (کتب باستانی) برای هزاران سال پیش است، خواهید یافت. و درست این ایده ای است که انسانها به واسطه کتاب در زمان سفر می کنند. کتاب ها مکانیسمی برای سفر در زمان و ساخت ایده های برای آینده هستند. آنها ماشین زمان هستند.
https://ibb.co/mqPMuU
🔗 #جاناتان_نولان
#Jonathan_Nolan
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
سفر به زمان از میان کتاب ها
پست خارج
ترجمه از ورای موسیقی
به کتابخانه هر کس در گوشه اتاقش نگاه کنید، مهم نیست اگر کوچک باشد. شما می توانید کتابی که حاوی خرد، اندیشه یا ایده ای و یا آنکه مربوط به زبانی (کتب باستانی) برای هزاران سال پیش است، خواهید یافت. و درست این ایده ای است که انسانها به واسطه کتاب در زمان سفر می کنند. کتاب ها مکانیسمی برای سفر در زمان و ساخت ایده های برای آینده هستند. آنها ماشین زمان هستند.
https://ibb.co/mqPMuU
🔗 #جاناتان_نولان
#Jonathan_Nolan
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
imgbb.com
IMG-20181012-131945
Image IMG-20181012-131945 hosted in imgbb.com
«یادداشتی بر بیگانه، مورسو ی ضد ادیپ»
🔗 #دپارتمان_فلسفه
🖌آرمین مقدم
مادرم امروز مرد، شاید هم دیروز، نمی دانم ...
و این نخستین سطر از زبان مورسو است، نخستین شرح حال یا هر چه، بلانشو می گفت نخستین کلمات همه چیز را می گویند و کامو هم با نخستین کلمه پرانی همه چیز را گفت، انگار که کل ماجرا همین است.
آنکه بیگانه را خوانده باشد، مبهوت می ماند. اگر از من خلاصه ای از این قصه بخواهند، میگویم: داستان کسی که مادرش مرده، اما نمیداند دیروز بود یا امروز!
و این همان بیگانگی است، این رمان، تبحر کامو در جلوزدن از زمان خویش است.
مورسو کیست؟ یک بیگانه! بیگانه از که؟ از همه ی که ها و چه ها!
جامعه! و این باز یک پیشروی دائم است. سوژه ی شیزوفرن داستان، بیگانه است، نه از خود، او دیوانه ای پر است، غریبه ای با گفتمانی نو، بیگانه شده ای از خیابان، اداره، شهر، عشق، رفاقت، جنایت و جهانی که در آن زیست دارد.
ابراز احساسات مورسو آنچنان ناشناخته و غریبانه است که جهان بیرون را هم به چالش می کشد.
بیگانه یک پارودی براى تمام داستان های عامه پسند و اُدیپی است که با فقدان شروع می شوند و با تمنا به پایان می رسند.
مورسو میگوید مادرم مرده اما ناراحت نیستم
معشوقه دارم اما عاشق نیستم
جنایت کرده ام، اما پشیمان هم نیستم!
نظام زبانی مورسو حاصل فقدان نیست و در مقابل گفتمان مسلط قرار گرفته.
همانطور که او با همه بیگانه است، همه هم با او بیگانه اند.
صحنه ی ملاقات مورسو در قاموس یک فاعل شیزوفرون و کشیش در مقام سوژه ی پارانویید، نقطه ی اوج و تمام کننده ی کار است.
متهمی که از اتهام سر در نمی آورد و بوروکراسی و مذهب را به ریشخند گرفته در برابر زاهدی که قصد هدایت و ادیپی کردن زبان و ذهن را دارد قرار می گیرد، کار به جایی نمی رسد. مورسو می گوید: وقت کمی باقی مانده و نمیخواهم آن را با خدا از دست بدهم.
او کشیش را بجای «پدر»، آقا خطاب می کند، زیرا باور دارد او هم با دیگران است. او هم غرق شده در سیستم ادیپی است.
مورسو تا به آخر نه از مرگ می هراسد و نه تمنای زن و زندگی دارد، تنها خواسته او این است که در لحظه ی اعدامش، نفرین و فریاد تماشاگران بدرقه راهش باشد.
او تا آخرین لحظه، بی تردید از مرگ استقبال می کند، مسیح و مسیحیت را به ریشخند میگیرد و خواستار نفرت پراکنی از سوی آن تماشاگران بیگانه را دارد!«آیا بیگانگی جرم است!»
کامو هیچ دلالتی پشت رفتار ها و اعمال مورسو قرار نمی دهد، او هم یک انسان است، اما انسانی شیزوفرنیک که زبان را به نحو دیگری به کار گرفته.
او اختگی، "کستراسیون سمبولیک" را تجربه نکرده، چنانکه جز مرگ وحدت دیگری را حتی در مادر هم متصور نیست.
نیچه میگوید: گمان نکنم از شر خدا خلاص شویم، زیرا هنوز به دستور زبان باور داریم. و مورسو ی شیزوفرن نحو و دستور زبان را از بن واژگون کرده و با معنایی بیگانه جامعه هستی را دنبال میکند.
او مصداق همان زنبور و ارکیده ی فلیکس گاتاری است، او کار می کند، میخورد، میکند، حرف میزند اما بدون هیچ دلیل و علت قاطع و قانع کننده ای «لااقل برای ما!». (١)
بیگانه، دهن کجی و نقد بی رحمانه ی کامو به جامعه ی کاپیتالیستی و ادیپی شده ی اعصار است.
برای مورسو خدا، پدر، دولت وجود ندارند و آنجای که این ها مرده باشند « انسانی جان میگیرد که زاید نیست و ... »(٢)
مورسو هر که باشد اتهام سختی انتظارش را می کشد، از قول کامو: در جامعه ی ما هرکس در مراسم ختم مادرش اشک نریزد،به اعدام محکوم میشود.
https://ibb.co/ec4NZU
پ.ن:
(١)از نامه گاتاری به دلوز
(٢)چنین گفت زرتشت
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
🔗 #دپارتمان_فلسفه
🖌آرمین مقدم
مادرم امروز مرد، شاید هم دیروز، نمی دانم ...
و این نخستین سطر از زبان مورسو است، نخستین شرح حال یا هر چه، بلانشو می گفت نخستین کلمات همه چیز را می گویند و کامو هم با نخستین کلمه پرانی همه چیز را گفت، انگار که کل ماجرا همین است.
آنکه بیگانه را خوانده باشد، مبهوت می ماند. اگر از من خلاصه ای از این قصه بخواهند، میگویم: داستان کسی که مادرش مرده، اما نمیداند دیروز بود یا امروز!
و این همان بیگانگی است، این رمان، تبحر کامو در جلوزدن از زمان خویش است.
مورسو کیست؟ یک بیگانه! بیگانه از که؟ از همه ی که ها و چه ها!
جامعه! و این باز یک پیشروی دائم است. سوژه ی شیزوفرن داستان، بیگانه است، نه از خود، او دیوانه ای پر است، غریبه ای با گفتمانی نو، بیگانه شده ای از خیابان، اداره، شهر، عشق، رفاقت، جنایت و جهانی که در آن زیست دارد.
ابراز احساسات مورسو آنچنان ناشناخته و غریبانه است که جهان بیرون را هم به چالش می کشد.
بیگانه یک پارودی براى تمام داستان های عامه پسند و اُدیپی است که با فقدان شروع می شوند و با تمنا به پایان می رسند.
مورسو میگوید مادرم مرده اما ناراحت نیستم
معشوقه دارم اما عاشق نیستم
جنایت کرده ام، اما پشیمان هم نیستم!
نظام زبانی مورسو حاصل فقدان نیست و در مقابل گفتمان مسلط قرار گرفته.
همانطور که او با همه بیگانه است، همه هم با او بیگانه اند.
صحنه ی ملاقات مورسو در قاموس یک فاعل شیزوفرون و کشیش در مقام سوژه ی پارانویید، نقطه ی اوج و تمام کننده ی کار است.
متهمی که از اتهام سر در نمی آورد و بوروکراسی و مذهب را به ریشخند گرفته در برابر زاهدی که قصد هدایت و ادیپی کردن زبان و ذهن را دارد قرار می گیرد، کار به جایی نمی رسد. مورسو می گوید: وقت کمی باقی مانده و نمیخواهم آن را با خدا از دست بدهم.
او کشیش را بجای «پدر»، آقا خطاب می کند، زیرا باور دارد او هم با دیگران است. او هم غرق شده در سیستم ادیپی است.
مورسو تا به آخر نه از مرگ می هراسد و نه تمنای زن و زندگی دارد، تنها خواسته او این است که در لحظه ی اعدامش، نفرین و فریاد تماشاگران بدرقه راهش باشد.
او تا آخرین لحظه، بی تردید از مرگ استقبال می کند، مسیح و مسیحیت را به ریشخند میگیرد و خواستار نفرت پراکنی از سوی آن تماشاگران بیگانه را دارد!«آیا بیگانگی جرم است!»
کامو هیچ دلالتی پشت رفتار ها و اعمال مورسو قرار نمی دهد، او هم یک انسان است، اما انسانی شیزوفرنیک که زبان را به نحو دیگری به کار گرفته.
او اختگی، "کستراسیون سمبولیک" را تجربه نکرده، چنانکه جز مرگ وحدت دیگری را حتی در مادر هم متصور نیست.
نیچه میگوید: گمان نکنم از شر خدا خلاص شویم، زیرا هنوز به دستور زبان باور داریم. و مورسو ی شیزوفرن نحو و دستور زبان را از بن واژگون کرده و با معنایی بیگانه جامعه هستی را دنبال میکند.
او مصداق همان زنبور و ارکیده ی فلیکس گاتاری است، او کار می کند، میخورد، میکند، حرف میزند اما بدون هیچ دلیل و علت قاطع و قانع کننده ای «لااقل برای ما!». (١)
بیگانه، دهن کجی و نقد بی رحمانه ی کامو به جامعه ی کاپیتالیستی و ادیپی شده ی اعصار است.
برای مورسو خدا، پدر، دولت وجود ندارند و آنجای که این ها مرده باشند « انسانی جان میگیرد که زاید نیست و ... »(٢)
مورسو هر که باشد اتهام سختی انتظارش را می کشد، از قول کامو: در جامعه ی ما هرکس در مراسم ختم مادرش اشک نریزد،به اعدام محکوم میشود.
https://ibb.co/ec4NZU
پ.ن:
(١)از نامه گاتاری به دلوز
(٢)چنین گفت زرتشت
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
imgbb.com
IMG-20181012-215558-262
Image IMG-20181012-215558-262 hosted in imgbb.com
تتلو فرزند ناخلف جامعه ایران
#دپارتمان_جامعه_شناسی
🖌 سمیه باغی
مصاحبه بهزاد بلور (در برنامه بلور بنفش) با امیر حسین مقصودلو (تتلو) از جهاتی قابل تأمل است. اینطور به نظر می رسد که تتلو بخشی از جامعه ایران است. جامعه ای که فاقد عقلانیت و واجد هیجانات و احساسات بد ریخت است. اگر بتوانیم تتلو را نه در مقام قضاوت شخصی بلکه در مقام فهمی "تیپیک" قرار دهیم، شاید بتوانیم او را نتیجه ی (فرزند ناخلف) سیاست ها و پوچی جامعه ایران بدانیم. مثال و تیپی که هیچ ذهنیتی از هیچ چیز ندارند. نه از هنر، نه از سیاست و نه از فرهنگ. فاقد فلسفه و نظام فکری هستند. بخشی از جامعه که بین نظام های فکری شان هیچ تناسبی وجود ندارد. فکر نمی کنند. به طور غریزی عمل می کنند و برای رفتارشان هیچ توضیح منطقی ندارند. تتلو این پوچی و خالی بودن را چنین توصیف می کند: درخلأ، بی وزنی، رک.
تتلو یک تیپ است. او می تواند همه کسانی باشد که دچار تناقضات غیر موجه می شوند. دروغ می گویند اما مدافع حقوق حیوانات هستند. از رانت و صاحبان ثروت و قدرت بهره می برند اما مخالف تبعیض اند. فحش می دهند اما به زعم خود به عقاید و حقوق دیگران احترام می گذارند. تتلو می تواند همه کسانی باشد که بدون تأمل، هیجان و احساسات خود را بروز می دهند.
تتلو می تواند بخشی از همه ما به خصوص سیاست ورزانی باشد که اذعان به اشتباه کردن را امری عادی نمی دانند، لذا برای کم کاری خود عذرخواهی هم نمی کنند. تتلو می تواند الهه راستگو باشد، کسی که به نمایندگی حزب اصلاح طلبان به نفع جناح اصولگرا رأی می دهد. تتلو می تواند محمود احمدی نژاد باشد، کسی که برخلاف سیاست های دوران ریاست جمهوری اش، از عدالت، همه پرسی و آزادی بیان سخن می گوید. تتلو می تواند کیهان باشد، رسانه ای که برای انتفاع جناحی، از هیچ گونه تخریب و تهمت دریغ نمی ورزد. او می تواند همه کسانی باشد که دین را مبتذل کرده اند. نماز می خوانند اما آیه قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ را تا به حال نخوانده اند و درکی از آن ندارند. نمی دانند پوشش ((کودکان)) و زنان عامل تجاوز به آنها نیست و این خواستگاهِ قدرت مسلطی است که بی حجابی و ناامنی را در یک معقوله دسته بندی می کند تا زنان را کنترل کند. تتلو می تواند نماینده کسانی باشد که می گویند پول غایت است نه هنر و نه انسان. و زور و اجبار در دین غایت است نه ایمان و خواست فردی. کسانی که چون به رسمیت شناخته نمی شوند، دست به تزویر می زنند و برای سود فردی هر بار تریبون جناحی دیگر می شوند.
و چه تناسب معنا داری است بین زر، زور و تزویر.
https://ibb.co/cFFujU
Bad Kids Paintings, Fine Art America.
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
#دپارتمان_جامعه_شناسی
🖌 سمیه باغی
مصاحبه بهزاد بلور (در برنامه بلور بنفش) با امیر حسین مقصودلو (تتلو) از جهاتی قابل تأمل است. اینطور به نظر می رسد که تتلو بخشی از جامعه ایران است. جامعه ای که فاقد عقلانیت و واجد هیجانات و احساسات بد ریخت است. اگر بتوانیم تتلو را نه در مقام قضاوت شخصی بلکه در مقام فهمی "تیپیک" قرار دهیم، شاید بتوانیم او را نتیجه ی (فرزند ناخلف) سیاست ها و پوچی جامعه ایران بدانیم. مثال و تیپی که هیچ ذهنیتی از هیچ چیز ندارند. نه از هنر، نه از سیاست و نه از فرهنگ. فاقد فلسفه و نظام فکری هستند. بخشی از جامعه که بین نظام های فکری شان هیچ تناسبی وجود ندارد. فکر نمی کنند. به طور غریزی عمل می کنند و برای رفتارشان هیچ توضیح منطقی ندارند. تتلو این پوچی و خالی بودن را چنین توصیف می کند: درخلأ، بی وزنی، رک.
تتلو یک تیپ است. او می تواند همه کسانی باشد که دچار تناقضات غیر موجه می شوند. دروغ می گویند اما مدافع حقوق حیوانات هستند. از رانت و صاحبان ثروت و قدرت بهره می برند اما مخالف تبعیض اند. فحش می دهند اما به زعم خود به عقاید و حقوق دیگران احترام می گذارند. تتلو می تواند همه کسانی باشد که بدون تأمل، هیجان و احساسات خود را بروز می دهند.
تتلو می تواند بخشی از همه ما به خصوص سیاست ورزانی باشد که اذعان به اشتباه کردن را امری عادی نمی دانند، لذا برای کم کاری خود عذرخواهی هم نمی کنند. تتلو می تواند الهه راستگو باشد، کسی که به نمایندگی حزب اصلاح طلبان به نفع جناح اصولگرا رأی می دهد. تتلو می تواند محمود احمدی نژاد باشد، کسی که برخلاف سیاست های دوران ریاست جمهوری اش، از عدالت، همه پرسی و آزادی بیان سخن می گوید. تتلو می تواند کیهان باشد، رسانه ای که برای انتفاع جناحی، از هیچ گونه تخریب و تهمت دریغ نمی ورزد. او می تواند همه کسانی باشد که دین را مبتذل کرده اند. نماز می خوانند اما آیه قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ را تا به حال نخوانده اند و درکی از آن ندارند. نمی دانند پوشش ((کودکان)) و زنان عامل تجاوز به آنها نیست و این خواستگاهِ قدرت مسلطی است که بی حجابی و ناامنی را در یک معقوله دسته بندی می کند تا زنان را کنترل کند. تتلو می تواند نماینده کسانی باشد که می گویند پول غایت است نه هنر و نه انسان. و زور و اجبار در دین غایت است نه ایمان و خواست فردی. کسانی که چون به رسمیت شناخته نمی شوند، دست به تزویر می زنند و برای سود فردی هر بار تریبون جناحی دیگر می شوند.
و چه تناسب معنا داری است بین زر، زور و تزویر.
https://ibb.co/cFFujU
Bad Kids Paintings, Fine Art America.
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
#تاملات
پست خارج
آنچنان که ما از روشنفکری ضربه خورده ایم از لمپنیسم نخورده ایم.
مستقیم ترین دشمن روشنفکر کسی است که من او را روشنفکر قلابی مینامم و از جانب طبقه مسلط اغوا شده است تا به دلایلی که ادعای جدی و دقیق بودن دارند، از ایدئولوژی جزمگرا دفاع کند. عدهای که منافع آنها به منافع طبقه حاکم وابسته است و نمیخواهند و یا نمیتوانند جز این باشند، قدرت صاحب منصبان را میپذیرند و چهره روشنفکر به خود میگیرند و مثل او اعتراض به طبقه حاکم را آغاز میکنند. اما این اعتراض هم تقلبی است و به صورتی فراهم شده که به خودی خود تحلیل میرود و در نتیجه نشان میدهد که ایدئولوژی حاکم دربرابر هرگونه اعتراضی مقاوم است.
به عبارت دیگر روشنفکر قلابی مثل روشنفکر واقعی "نه " نمیگوید بلکه " نه ولی ... " را رواج می دهد یا " میدانم اما..." را . این دلایل، روشنفکر واقعی را به شدت آشفته میکند چون پیشتر به تضاد بین جست و جوی حقیقت عملی و ایدئولوژی حاکم پی برده ، پس دلایل اصلاح طلبان را بشدت رد میکند و با طرد آنها، خود او پیوسته رادیکالتر میشود. او به ضرورت به راهی میرود که یا باید با اصول طبقه حاکم بجنگد یا با تظاهر به اعتراض ، به آن خدمت کند.
📖 دفاع از روشنفکران [واقعی]
#ژان_پل_سارتر
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
پست خارج
آنچنان که ما از روشنفکری ضربه خورده ایم از لمپنیسم نخورده ایم.
مستقیم ترین دشمن روشنفکر کسی است که من او را روشنفکر قلابی مینامم و از جانب طبقه مسلط اغوا شده است تا به دلایلی که ادعای جدی و دقیق بودن دارند، از ایدئولوژی جزمگرا دفاع کند. عدهای که منافع آنها به منافع طبقه حاکم وابسته است و نمیخواهند و یا نمیتوانند جز این باشند، قدرت صاحب منصبان را میپذیرند و چهره روشنفکر به خود میگیرند و مثل او اعتراض به طبقه حاکم را آغاز میکنند. اما این اعتراض هم تقلبی است و به صورتی فراهم شده که به خودی خود تحلیل میرود و در نتیجه نشان میدهد که ایدئولوژی حاکم دربرابر هرگونه اعتراضی مقاوم است.
به عبارت دیگر روشنفکر قلابی مثل روشنفکر واقعی "نه " نمیگوید بلکه " نه ولی ... " را رواج می دهد یا " میدانم اما..." را . این دلایل، روشنفکر واقعی را به شدت آشفته میکند چون پیشتر به تضاد بین جست و جوی حقیقت عملی و ایدئولوژی حاکم پی برده ، پس دلایل اصلاح طلبان را بشدت رد میکند و با طرد آنها، خود او پیوسته رادیکالتر میشود. او به ضرورت به راهی میرود که یا باید با اصول طبقه حاکم بجنگد یا با تظاهر به اعتراض ، به آن خدمت کند.
📖 دفاع از روشنفکران [واقعی]
#ژان_پل_سارتر
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پاره ای از مصاحبه محمود دولتآبادی با احمد شاملو درباره مرگ و زندگی
شاملو : ارج زندگی در موقتی بودن است، جاودانگی را باید در جای دیگری جست؟
دولت آبادی : کجا؟
شاملو : انسانیت، زمان برای انسانیت کوتاه است و این تراژدی زندگی ما است.
حتمن ببینید و به اشتراک بگذارید .
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
https://m.youtube.com/watch?v=D2s59Kug2u4
پرونده ی خودکشی (۱۷)
#حدیث_م
از کودکی به یاد دارم که وقتی صحبت از خودکشی می شد این افسانه ی مذهبی را برایمان می گفتند: روح کسی که خودکشی کرده انقدر توی این دنیا سرگردون می مونه تا اجل واقعیش فرا برسه. این افسانه همیشه مرا می ترساند، چرا که هیچ حالتی هولناک تر از بلاتکلیفی تا یک زمان نامعلوم نیست. اما در نهایت این واقعیت به مراتب هولناک تر آشکار می شود که هستند افرادی که این بلاتکلیفی تا زمان نامعلوم را به زندگی جاری شان ترجیح می دهند.
پرونده ی خودکشی (۱۷)
#حدیث_م
از کودکی به یاد دارم که وقتی صحبت از خودکشی می شد این افسانه ی مذهبی را برایمان می گفتند: روح کسی که خودکشی کرده انقدر توی این دنیا سرگردون می مونه تا اجل واقعیش فرا برسه. این افسانه همیشه مرا می ترساند، چرا که هیچ حالتی هولناک تر از بلاتکلیفی تا یک زمان نامعلوم نیست. اما در نهایت این واقعیت به مراتب هولناک تر آشکار می شود که هستند افرادی که این بلاتکلیفی تا زمان نامعلوم را به زندگی جاری شان ترجیح می دهند.
YouTube
Last Bus Home - Horror Short
Scary short film.
Waiting for her bus home one night, a young lady has a terrifying encounter.
Director, Writer, DOP & Editor
Mark Jackson
jacksonfilm.co.uk
Camera Assistant
James Melrose
melrosefilm.com
Sound Recordist
David Sohanpal
imdb.com/name/nm1762256…
Waiting for her bus home one night, a young lady has a terrifying encounter.
Director, Writer, DOP & Editor
Mark Jackson
jacksonfilm.co.uk
Camera Assistant
James Melrose
melrosefilm.com
Sound Recordist
David Sohanpal
imdb.com/name/nm1762256…
درباره یک نمایشنامه و پیام آن
#دپارتمان_ادبیات
🖌 یوسف محمدی
می توان برجسته ترین دیالوگ در نمایشنامه طوفان از ویلیام شکسپیر را از زبان شخصیت آریل شنید آنجا که می گوید:
«از سر نومیدی سبکسرانه به کاری برنخیزد. جز ملوانان همه در آب به کف آلوده جستند، و کشتی را که در آتش کشیده بودم، ترك گفتند. فردیناند، بسر شاه ، با موهایی که بر سرش راست ایستاده بود . و آنگاه به مشتی نیشبیه بودند نه به مو - نخستین کسی بود که در دریا پرید. هم او فریاد برآورد: «دوزخ تهی است؛ شیاطین همه اینجایند»
ویلیام هوگارت نقاش انگلیسی در ۱۷۳۶ این صحنه را به تصویر درآورد. او براین باور بود که پیام شکسپیر در قرون بعد نمود پیدا می کند،«او پیشگویی دنیایی کرده است که دیر یا زود با این وضعیت مواجه می شود.» جایی که این جمله : جهنم خالیست تمام شیاطین روی زمین هستند ، استعاره ای از امروز است. مراد از طوفان نه در لحظه طوفان، بلکه از کمی پیشتر از آن پیام خود را داده است. فهم لحظه ی طوفان ایمان به نجات نیست، ایمان به لحظه ای است همچون نیستی، لحظه ای که واقعیت از محاق فراموشی سر بیرون می آورد.
https://ibb.co/e0WFGL
📝 #طوفان
🖌 #ویلیام_شکسپیر
#TheTempest
#William_Shakespeare
A Scene from Act I, Scene 2 Shakespeare's "The Tempest"
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
#دپارتمان_ادبیات
🖌 یوسف محمدی
می توان برجسته ترین دیالوگ در نمایشنامه طوفان از ویلیام شکسپیر را از زبان شخصیت آریل شنید آنجا که می گوید:
«از سر نومیدی سبکسرانه به کاری برنخیزد. جز ملوانان همه در آب به کف آلوده جستند، و کشتی را که در آتش کشیده بودم، ترك گفتند. فردیناند، بسر شاه ، با موهایی که بر سرش راست ایستاده بود . و آنگاه به مشتی نیشبیه بودند نه به مو - نخستین کسی بود که در دریا پرید. هم او فریاد برآورد: «دوزخ تهی است؛ شیاطین همه اینجایند»
ویلیام هوگارت نقاش انگلیسی در ۱۷۳۶ این صحنه را به تصویر درآورد. او براین باور بود که پیام شکسپیر در قرون بعد نمود پیدا می کند،«او پیشگویی دنیایی کرده است که دیر یا زود با این وضعیت مواجه می شود.» جایی که این جمله : جهنم خالیست تمام شیاطین روی زمین هستند ، استعاره ای از امروز است. مراد از طوفان نه در لحظه طوفان، بلکه از کمی پیشتر از آن پیام خود را داده است. فهم لحظه ی طوفان ایمان به نجات نیست، ایمان به لحظه ای است همچون نیستی، لحظه ای که واقعیت از محاق فراموشی سر بیرون می آورد.
https://ibb.co/e0WFGL
📝 #طوفان
🖌 #ویلیام_شکسپیر
#TheTempest
#William_Shakespeare
A Scene from Act I, Scene 2 Shakespeare's "The Tempest"
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
imgbb.com
William-Hogarth-017
Image William-Hogarth-017 hosted in imgbb.com
پیشنهاد یک کانال تخصصی برای دوستداران کتاب
هر کتابی در حوزه علوم اجتماعی و فلسفه و هنر اینجا هست 👇👇👇👇
خانه کتاب دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
#خانهکتابدانشکدهعلوماجتماعی
#دانشگاهتهران
👇
@utbook
✅معرفی و فروش #تازههایکتاب علوم اجتماعی
✅فروش کتابهای نایاب و چاپ تمام باهمان قیمت قدیمی
✅پذیرش سفارش کتاب و فروش آنلاین
✅معرفی #منابع_کنکور_ارشدودکتری98
✅بسته های آموزشی #ارشدودکتری و مشاوره رایگان
✅ ارسال کتاب و جزوات به تمام نقاط کشور
❇️کانال خانه کتاب رو به دوستانتون معرفی کنید.
برای عضویت روی لینک زیر بزنید.
👇👇
@utbook
هر کتابی در حوزه علوم اجتماعی و فلسفه و هنر اینجا هست 👇👇👇👇
خانه کتاب دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
#خانهکتابدانشکدهعلوماجتماعی
#دانشگاهتهران
👇
@utbook
✅معرفی و فروش #تازههایکتاب علوم اجتماعی
✅فروش کتابهای نایاب و چاپ تمام باهمان قیمت قدیمی
✅پذیرش سفارش کتاب و فروش آنلاین
✅معرفی #منابع_کنکور_ارشدودکتری98
✅بسته های آموزشی #ارشدودکتری و مشاوره رایگان
✅ ارسال کتاب و جزوات به تمام نقاط کشور
❇️کانال خانه کتاب رو به دوستانتون معرفی کنید.
برای عضویت روی لینک زیر بزنید.
👇👇
@utbook
ساد: مامور سکس
🔲 گفتگویی با #میشل_فوکو
🔄 ترجمه: مهدی ملک
تنظیم
#دپارتمان_سینما
- ژ. دوپون: اخیرا سینمایی به تمام معنا از مد افتاده گرایش به ترکیب فاشیسم و سادیسم به نام رترو ، یا بازگشتی نوستالژیک دارد. همانند لیلیانا کاوانی در نگهبان شب یا پیر پائولو پازولینی در سالو. با این حال این بازنمائی تاریخ نیست. بدن ها با لباس های باقاعده پوشانده شده اند تا این باور را به ما القاء کنند که جلادان هیملر ، با دوک، اسقف و عالیجناب در متن ساد پیوند می خورند.
✔️ م. فوکو: این کاملا خطایی تاریخی است. نازیسم نه به وسیله دیوانگان اروتیست قرن بیستمی بلکه با مشمئزکننده ترین، منحوس ترین و ملال آورترین خرده بورژواری قابل تصور شکل گرفت. هیملر کشاورزی بود که با پرستاری ازدواج کرد. باید توجه داشت که کمپ های جمعی از ترکیب تصورات یک پرستار بیمارستان و یک کشاورز مرغدار پدید آمد. فانتزی موجود در پس کمپ های گروهی - میلیون ها نفر در آن جا کشته شدند – ترکیب بیمارستان و زمین مرغداری بود. این را نمی گویم تا از سرزنش کردن آن هایی که مسوول آن بودند دست بردارم، بلکه مقصودم از اشتباه درآوردن آن هایی است که می خواهند ارزش های اروتیکی را به آن تحمیل کنند. نازی ها به بدترین معنا ، خدمتکار منزل بودند و با جارو و خاک انداز می خواستند زمین را از هر چیز نامقدس پاک کنند؛ هر غبار و پلیدی: سفلیسی ها، همجنس گرایان، یهودی ها، آنان که خون ناخالصی داشتند، سیاهان و دیوانه ها. رویای شنیع خرده بورژوازی که در پس تصور نازی ها وجود داشت مساله ای نژادی بود که اروس در آن جائی نداشت. البته غیرممکن نیست که جایی در این ساختار در تقابل میان بدن ها رابطه ای اروتیک میان قربانیان و جلادان شکل گرفته باشد، اما این مساله امری تصادفی است. مساله ای که وجود دارد این است که چرا ما امروزه فکر می کنیم که به واسطه نازیسم قادر به دستیابی به فانتزی های واقعی هستیم. چرا این چکمه ها، کلاه ها و عقاب ها به ویژه در ایالات متحده این قدر مسحور کننده اند؟ آیا این عجز ما برای زنده نگه داشتن افسون بزرگ بدن از کنترل خارج شده است که ما آن را به سادیسم ظریف، با نظم و ترتیب و آناتومیک برون فکنی می کنیم؟ یا تنها واژه ای است که ما آن را برای بیان لذت عظیم بدن از هم گسیخته در این حکایت غم انگیز آخرالزمانی سیاست حال به کار می گیریم؟ آیا قادر نیستیم درباره شدت و حدت اوضاع کنونی فکر کنیم مگر اینکه پایان جهان را در کمپ های گروهی به تصور آوریم؟ می بینید که چقدر خزانه تصورات ما حقیقتا خالی است ! و چقدر لازم است تا به جای ناله سردادن درباره « از خود بیگانگی » یا بدنام کردن« تماشاگر» (Spectacle) تصور دیگری را شکل دهیم.
https://ibb.co/kKDxi0
✏️ مصاحبه ژ. دوپون در سینماتوگراف 16 (دسامبر 1975)، ص : 5-3. ترجمه انگلیسی: جان جانستون.
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
🔲 گفتگویی با #میشل_فوکو
🔄 ترجمه: مهدی ملک
تنظیم
#دپارتمان_سینما
- ژ. دوپون: اخیرا سینمایی به تمام معنا از مد افتاده گرایش به ترکیب فاشیسم و سادیسم به نام رترو ، یا بازگشتی نوستالژیک دارد. همانند لیلیانا کاوانی در نگهبان شب یا پیر پائولو پازولینی در سالو. با این حال این بازنمائی تاریخ نیست. بدن ها با لباس های باقاعده پوشانده شده اند تا این باور را به ما القاء کنند که جلادان هیملر ، با دوک، اسقف و عالیجناب در متن ساد پیوند می خورند.
✔️ م. فوکو: این کاملا خطایی تاریخی است. نازیسم نه به وسیله دیوانگان اروتیست قرن بیستمی بلکه با مشمئزکننده ترین، منحوس ترین و ملال آورترین خرده بورژواری قابل تصور شکل گرفت. هیملر کشاورزی بود که با پرستاری ازدواج کرد. باید توجه داشت که کمپ های جمعی از ترکیب تصورات یک پرستار بیمارستان و یک کشاورز مرغدار پدید آمد. فانتزی موجود در پس کمپ های گروهی - میلیون ها نفر در آن جا کشته شدند – ترکیب بیمارستان و زمین مرغداری بود. این را نمی گویم تا از سرزنش کردن آن هایی که مسوول آن بودند دست بردارم، بلکه مقصودم از اشتباه درآوردن آن هایی است که می خواهند ارزش های اروتیکی را به آن تحمیل کنند. نازی ها به بدترین معنا ، خدمتکار منزل بودند و با جارو و خاک انداز می خواستند زمین را از هر چیز نامقدس پاک کنند؛ هر غبار و پلیدی: سفلیسی ها، همجنس گرایان، یهودی ها، آنان که خون ناخالصی داشتند، سیاهان و دیوانه ها. رویای شنیع خرده بورژوازی که در پس تصور نازی ها وجود داشت مساله ای نژادی بود که اروس در آن جائی نداشت. البته غیرممکن نیست که جایی در این ساختار در تقابل میان بدن ها رابطه ای اروتیک میان قربانیان و جلادان شکل گرفته باشد، اما این مساله امری تصادفی است. مساله ای که وجود دارد این است که چرا ما امروزه فکر می کنیم که به واسطه نازیسم قادر به دستیابی به فانتزی های واقعی هستیم. چرا این چکمه ها، کلاه ها و عقاب ها به ویژه در ایالات متحده این قدر مسحور کننده اند؟ آیا این عجز ما برای زنده نگه داشتن افسون بزرگ بدن از کنترل خارج شده است که ما آن را به سادیسم ظریف، با نظم و ترتیب و آناتومیک برون فکنی می کنیم؟ یا تنها واژه ای است که ما آن را برای بیان لذت عظیم بدن از هم گسیخته در این حکایت غم انگیز آخرالزمانی سیاست حال به کار می گیریم؟ آیا قادر نیستیم درباره شدت و حدت اوضاع کنونی فکر کنیم مگر اینکه پایان جهان را در کمپ های گروهی به تصور آوریم؟ می بینید که چقدر خزانه تصورات ما حقیقتا خالی است ! و چقدر لازم است تا به جای ناله سردادن درباره « از خود بیگانگی » یا بدنام کردن« تماشاگر» (Spectacle) تصور دیگری را شکل دهیم.
https://ibb.co/kKDxi0
✏️ مصاحبه ژ. دوپون در سینماتوگراف 16 (دسامبر 1975)، ص : 5-3. ترجمه انگلیسی: جان جانستون.
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
ImgBB
IMG-20181020-201347-721 hosted at ImgBB
Image IMG-20181020-201347-721 hosted in ImgBB
🔗 #خطوط_برجسته
________________________________
گاهی هوای روزهایی را میکنم که میتوانستم به اطراف بخزم. اما در مجموع آدمی نیستم که اهل حسرت خوردن باشم...
کمی میلرزم اما نه بیشتر.
نالههای تختخواب بخشی از زندگیام شده است.
https://ibb.co/exQ9Ff
📖 #مالون_میمیرد
📝 #ساموئل_بکت
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
________________________________
گاهی هوای روزهایی را میکنم که میتوانستم به اطراف بخزم. اما در مجموع آدمی نیستم که اهل حسرت خوردن باشم...
کمی میلرزم اما نه بیشتر.
نالههای تختخواب بخشی از زندگیام شده است.
https://ibb.co/exQ9Ff
📖 #مالون_میمیرد
📝 #ساموئل_بکت
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
ImgBB
IMG-20181021-133408
Image IMG-20181021-133408 hosted in ImgBB
بدون شرح
نه از جلاد می هراسم
نه از واپسین فرود تنم
نه از لوله های تفنگ های مرگ
نه از سایه ها بر دیوار
نه از شبی که بر زمین
واپسین ستاره ی کم سوی درد پرتاب می شود
اما وای از بی تفاوتی چشم فروبسته ی دنیایی بی رحم و بی احساس...
https://ibb.co/hYenkf
🔗#راجر_واترز
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
نه از جلاد می هراسم
نه از واپسین فرود تنم
نه از لوله های تفنگ های مرگ
نه از سایه ها بر دیوار
نه از شبی که بر زمین
واپسین ستاره ی کم سوی درد پرتاب می شود
اما وای از بی تفاوتی چشم فروبسته ی دنیایی بی رحم و بی احساس...
https://ibb.co/hYenkf
🔗#راجر_واترز
رسانه ورای موسیقی
☯ @Beyondthemusic
ImgBB
IMG-20181021-184850 hosted at ImgBB
Image IMG-20181021-184850 hosted in ImgBB
در دفاع از جایگاه تاریخِ فلسفه
✍ محمدمهدی اردبیلی
برای آشنایی با مبادی ریاضیات یا فیزیک، چندان نیازی به مطالعهی تاریخ شکلگیری ریاضیات در چین، هند و مصر یا فیزیک در یونان نیست. دانشجویان پزشکی نیز میتوانند حتی بدون اطلاع از تاریخ علم پزشکی، پزشک شوند و با یادگیری برخی روشهای کارامد، بیماران را درمان کنند. این امر در بخش اعظم رشتههای تجربی و مهندسی صادق است. چه در ساحت مفاهیم (فیزیکی یا ریاضیاتی) و چه در ساحت کاربرد (مهندسی یا پزشکی)، کسب علم وابسته به تاریخ تلقی نمیشود و تاریخِ علم عمدتاً حوزهای فرعی به شمار میرود که تنها بخشی بسیار مختصر از مواد درسی دانشجویان را تشکیل میدهد.
فارغ از نقدهای جدی وارد به این رویکرد در قبال علم و مبانیِ پوزیتیویستیِ نهفته در پس آن، میتوان به جرات ادعا کرد که اتخاذ این رویکرد در فلسفه اساساً گمراهکننده است. نمیتوان مفاهیم فلسفی را فارغ از تاریخشان فهم کرد. فهم دقیق هر مفهوم تنها مشروط است به درک سیر تکوین تاریخیاش. در این معنا هر فهمی در فلسفه اساساً فهمی تاریخی است و فلسفه، برخلاف برداشت رایج درباره علوم، ذاتاً "تاریخِ فلسفه" است. برای مثال، فهم کتاب نقد عقل محض و "انقلاب کوپرنیکی" کانت بدون مطالعه نقدهای شدید هیوم ممکن نیست که چرتِ کانت را پاره کردند. فهم نقدهای هیوم به متافیزیک نیز نیازمند اشراف به جزماندیشیهای عقلگراییِ مدرن است. فهم فلسفهی مدرن نیازمند فهم انقلاب سوبژکتیویستی دکارتی است که خود علیه فلسفه اسکولاستیک جهتدهی شده است که ریشهی آن نیز به ارسطو بازمیگردد. ارسطو بر شانههای افلاطون ایستاده است و ریشههای افلاطون به متفکران پیشاسقراطی بازمیگردد. یونان، حالا به هر دلیلی، منبع و منشاء ابداع این مفاهیم است. از قضا، تحلیلی که فهم یک مفهوم را تنها به یک زبان خاص منحصر میسازد از درک ماهیت بینازبانیِ حرکت این مفاهیم عاجز میماند.
برخلاف رویکرد مهندسی-مَدرسیِ حاکم بر ذهن برخی اهالی فلسفه، "به عمق رفتن" به معنای فهمِ بیزمانِ مفاهیم و منتزع کردن یک واژه از یک عبارت، یک عبارت از یک کتاب، یک کتاب از یک فیلسوف، در یک کلام، منتزع کردن یک فیلسوف از کل تاریخش و اتخاذ نگرشی تاریخستیزانه و فراتاریخی نیست، بلکه هر عمقی حاصل نوعی ردیابیِ دقیق در اعماق تاریخ است.
البته روشن است که فهمِ تاریخی فلسفه با روایتهای سطحی و داستانگوییهای پراکنده دربارهی ماجراهای فلسفه متفاوت است که بخش اعظم تجربهی ما از کلاسهای تاریخ فلسفه را تشکیل میدهند. نباید به بهانهی ضعف نظری و پراکندهگوییِ این "اساتیدِ داستانگو"، جایگاه تاریخ فلسفه در فهم فلسفی را نادیده گرفت. اگر ارائهی تاریخ فلسفه به نحوی مسئلهمند (پروبلماتیک) صورت پذیرد، اگر سیر تاریخی نه بر اساس روند ایجابیِ رُخ دادن حوادثِ یا بیان گزارهها از سوی فیلسوفان، بل بر اساس فرایند ضروری تکوینِ تاریخیِ مفاهیم و مسائل ارائه شود، در این صورت کل تاریخ فلسفه، نه همچون تصویری پراکنده از متفکران منفرد با سخنان متفاوت، بلکه به مثابهی یک کلِ زنده فهم خواهد شد. آنگاه فلسفه در صورت راستین خود متجلی میشود که چیزی نیست جز کلیتِ حرکت درونزای همین موجود زنده؛ و هر کدام از فیلسوفان و مکاتب، تنها دقایق و منزلگاههایی خواهند بود که این موجود زنده و پویا در طی زمان به خود گرفته، پشت سر گذاشته و رفع کرده است. این موجود زمانی صورت دوجهانیتِ عالم مُثل را به خود گرفته و به محاورات افلاطون راه یافته است، زمانی ظاهراً به همه داشتههای کهنش شک کرده و به صورت شک روشیِ دکارت مطرح شده است. زمانی در اخلاق اسپینوزا از فرط ایجابیت خود را در قالب نوعی وحدت وجود مطلق به نمایش گذاشته و زمانی از فرط سلبیت به درجهای از نفی رسیده که به زبان نیچه جاری شده است.
پس فهم فلسفه، در مقام فهم تاریخ تکوین این موجود زنده، نهایتاً در گرو اجتناب از درافتادن به دو پرتگاه است: در یک سو، گرایش پوزیتیویستیِ تاریخستیزانه با هدف تاریخزدایی از مفاهیم فلسفی، در سوی دیگر، فروکاستن تاریخ فلسفه به چند فیلسوف منفرد و مشتی گزارهی پراکنده درباره عقاید فیلسوفان که ماهیتاً فرق چندانی با تاریخ اسطوره ندارد.
نهایتاً اینکه تحلیل تاریخیِ فلسفه با تاریخنگاری فلسفه متفاوت است. تاریخنگاری کار مورخ است نه فیلسوف. این تمایزی است که شاید به بهترین نحو هایدگر آن را با متمایز کردن دو اصطلاح تاریخیت (یا تاریخمندی: historicity) و تاریخگرایی (historicism) نشان داده است. اینکه بسیاری از اساتید فلسفه بیشتر مورخاند تا اهل فلسفه، نباید بهانهای شود برای زیر سوال بردن جایگاه جوهریِ زمان و تاریخ در فلسفه. تاریخ برای فلسفه امری فرعی نیست، بل فلسفه ذاتاً تاریخمند است و درک مفاهیم و معانیاش صرفاً در گرو مواجهه با تمامیتِ زیست تاریخیِ آن است.
https://ibb.co/cm3TrL
رسانه ورای موسیقی
☯@Beyondthemusic
✍ محمدمهدی اردبیلی
برای آشنایی با مبادی ریاضیات یا فیزیک، چندان نیازی به مطالعهی تاریخ شکلگیری ریاضیات در چین، هند و مصر یا فیزیک در یونان نیست. دانشجویان پزشکی نیز میتوانند حتی بدون اطلاع از تاریخ علم پزشکی، پزشک شوند و با یادگیری برخی روشهای کارامد، بیماران را درمان کنند. این امر در بخش اعظم رشتههای تجربی و مهندسی صادق است. چه در ساحت مفاهیم (فیزیکی یا ریاضیاتی) و چه در ساحت کاربرد (مهندسی یا پزشکی)، کسب علم وابسته به تاریخ تلقی نمیشود و تاریخِ علم عمدتاً حوزهای فرعی به شمار میرود که تنها بخشی بسیار مختصر از مواد درسی دانشجویان را تشکیل میدهد.
فارغ از نقدهای جدی وارد به این رویکرد در قبال علم و مبانیِ پوزیتیویستیِ نهفته در پس آن، میتوان به جرات ادعا کرد که اتخاذ این رویکرد در فلسفه اساساً گمراهکننده است. نمیتوان مفاهیم فلسفی را فارغ از تاریخشان فهم کرد. فهم دقیق هر مفهوم تنها مشروط است به درک سیر تکوین تاریخیاش. در این معنا هر فهمی در فلسفه اساساً فهمی تاریخی است و فلسفه، برخلاف برداشت رایج درباره علوم، ذاتاً "تاریخِ فلسفه" است. برای مثال، فهم کتاب نقد عقل محض و "انقلاب کوپرنیکی" کانت بدون مطالعه نقدهای شدید هیوم ممکن نیست که چرتِ کانت را پاره کردند. فهم نقدهای هیوم به متافیزیک نیز نیازمند اشراف به جزماندیشیهای عقلگراییِ مدرن است. فهم فلسفهی مدرن نیازمند فهم انقلاب سوبژکتیویستی دکارتی است که خود علیه فلسفه اسکولاستیک جهتدهی شده است که ریشهی آن نیز به ارسطو بازمیگردد. ارسطو بر شانههای افلاطون ایستاده است و ریشههای افلاطون به متفکران پیشاسقراطی بازمیگردد. یونان، حالا به هر دلیلی، منبع و منشاء ابداع این مفاهیم است. از قضا، تحلیلی که فهم یک مفهوم را تنها به یک زبان خاص منحصر میسازد از درک ماهیت بینازبانیِ حرکت این مفاهیم عاجز میماند.
برخلاف رویکرد مهندسی-مَدرسیِ حاکم بر ذهن برخی اهالی فلسفه، "به عمق رفتن" به معنای فهمِ بیزمانِ مفاهیم و منتزع کردن یک واژه از یک عبارت، یک عبارت از یک کتاب، یک کتاب از یک فیلسوف، در یک کلام، منتزع کردن یک فیلسوف از کل تاریخش و اتخاذ نگرشی تاریخستیزانه و فراتاریخی نیست، بلکه هر عمقی حاصل نوعی ردیابیِ دقیق در اعماق تاریخ است.
البته روشن است که فهمِ تاریخی فلسفه با روایتهای سطحی و داستانگوییهای پراکنده دربارهی ماجراهای فلسفه متفاوت است که بخش اعظم تجربهی ما از کلاسهای تاریخ فلسفه را تشکیل میدهند. نباید به بهانهی ضعف نظری و پراکندهگوییِ این "اساتیدِ داستانگو"، جایگاه تاریخ فلسفه در فهم فلسفی را نادیده گرفت. اگر ارائهی تاریخ فلسفه به نحوی مسئلهمند (پروبلماتیک) صورت پذیرد، اگر سیر تاریخی نه بر اساس روند ایجابیِ رُخ دادن حوادثِ یا بیان گزارهها از سوی فیلسوفان، بل بر اساس فرایند ضروری تکوینِ تاریخیِ مفاهیم و مسائل ارائه شود، در این صورت کل تاریخ فلسفه، نه همچون تصویری پراکنده از متفکران منفرد با سخنان متفاوت، بلکه به مثابهی یک کلِ زنده فهم خواهد شد. آنگاه فلسفه در صورت راستین خود متجلی میشود که چیزی نیست جز کلیتِ حرکت درونزای همین موجود زنده؛ و هر کدام از فیلسوفان و مکاتب، تنها دقایق و منزلگاههایی خواهند بود که این موجود زنده و پویا در طی زمان به خود گرفته، پشت سر گذاشته و رفع کرده است. این موجود زمانی صورت دوجهانیتِ عالم مُثل را به خود گرفته و به محاورات افلاطون راه یافته است، زمانی ظاهراً به همه داشتههای کهنش شک کرده و به صورت شک روشیِ دکارت مطرح شده است. زمانی در اخلاق اسپینوزا از فرط ایجابیت خود را در قالب نوعی وحدت وجود مطلق به نمایش گذاشته و زمانی از فرط سلبیت به درجهای از نفی رسیده که به زبان نیچه جاری شده است.
پس فهم فلسفه، در مقام فهم تاریخ تکوین این موجود زنده، نهایتاً در گرو اجتناب از درافتادن به دو پرتگاه است: در یک سو، گرایش پوزیتیویستیِ تاریخستیزانه با هدف تاریخزدایی از مفاهیم فلسفی، در سوی دیگر، فروکاستن تاریخ فلسفه به چند فیلسوف منفرد و مشتی گزارهی پراکنده درباره عقاید فیلسوفان که ماهیتاً فرق چندانی با تاریخ اسطوره ندارد.
نهایتاً اینکه تحلیل تاریخیِ فلسفه با تاریخنگاری فلسفه متفاوت است. تاریخنگاری کار مورخ است نه فیلسوف. این تمایزی است که شاید به بهترین نحو هایدگر آن را با متمایز کردن دو اصطلاح تاریخیت (یا تاریخمندی: historicity) و تاریخگرایی (historicism) نشان داده است. اینکه بسیاری از اساتید فلسفه بیشتر مورخاند تا اهل فلسفه، نباید بهانهای شود برای زیر سوال بردن جایگاه جوهریِ زمان و تاریخ در فلسفه. تاریخ برای فلسفه امری فرعی نیست، بل فلسفه ذاتاً تاریخمند است و درک مفاهیم و معانیاش صرفاً در گرو مواجهه با تمامیتِ زیست تاریخیِ آن است.
https://ibb.co/cm3TrL
رسانه ورای موسیقی
☯@Beyondthemusic
imgbb.com
philosophes-de-lumieres
Image philosophes-de-lumieres hosted in imgbb.com