Telegram Web Link
مقاله احمد کریمی حکّاک دربارهٔ سه اثر #شاهرخ_مسکوب «مسافرنامه» «گفت‌وگو در باغ» و «سفر در خواب» در جهت درک بهتر آثار مسکوب نوشته شده است.


https://ibb.co/dknZzd



#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
Forwarded from اتچ بات
Raffaela
سگی با نژاد انگلیسی و دارای نامی عبری که دو صاحب فرانسوی و ایرانی دارد و در استرالیا زندگی می کند.
مسئله ی هویت فقط دامنگیر انسان ها نیست!
هیچ چیز و هیچکس دیگر اصیل نیست.

عكس: حديث م.
@Beyondthemusic
« #آیا_نژاد_شقیقه_خاکستری_پای_به_جهان_نهاده_است؟ »
🔗 #اختصاصی (ارسالی)
...‌‌‌..........................................................

با اندک آشنایی از دین و آیین یونانی، می‌دانیم که نزدِ هزیود در «کارها و روزها»(۲۰۱-۱۷۴)، از پنج نژاد سخن به میان می‌آید:
نژادِ زر، نژادِ سیم، نژاد برنز، و نژادِ روزگارِ خودِ هزیود که نژادِ آهن است.
هزیود بی‌اندازه ناخشنود از روزگارِ خویش، آرزویش این بود که کاش یا در روزگارانِ پیشین می‌زیست و یا در روزگاری چشم به جهان می‌گشود که در آن، نژادِ پنجم پای به هستی ننهد. هزیود می‌کوشید تا دیگران نیز چون او دریابند که اگر نژادِ آهن به‌خود نیاید و نجنبد و راهِ درست در پیش نگیرد، نژادِ دیگری چشم به جهان خواهد گشود.
این نژاد با شقیقه‌های خاکستری زاده خواهد شد. در روزگارِ این نژاد، هیچ چیزی سرِ جای خود بند نخواهد شد. در روزگارِ این نژاد، نه کسی دوستِ کسی خواهد شد، نه برادر برادر را دوست خواهد داشت. هیچ‌کس پدر و مادرش را گرامی نخواهد داشت. همه به خدایان دشنام خواهند داد و هیچ‌کس از خدایان ترسی به دل راه نخواهد داد و آنان را ستایش و نیایش نخواهد کرد. هرکس با تکیه بر زور شهرِ دیگری را ویران خواهد کرد. نه دادگری ارجی خواهد داشت و نه سوگندی. در این دوران، بیدادگران ستوده خواهند شد و آدم متجاوز و خشن ارجِ فراوان خواهد یافت. در روزگارِ نژادِ شقیقه خاکستری، این زور خواهد بود که قانون خواهد نهاد. جوانمردی و آبرومندی ناپدید خواهند شد. سوگندهای دروغ، خود را
خواهند گسترد و شرم و نکوهش، زمین را واخواهند نهاد و از آدمیان دور خواهند شد...
و دیگر برای آدمیانِ این نژاد، نه درمانی یافت خواهد شد و نه
رستگاری در کار خواهد بود.
و زئوس این نژاد را برای همیشه از میان برخواهد داشت.

🔗 #خسرو_یزدانی (دکتری فلسفه سوربن فرانسه)
۲۱ ماهِ ژوئن ۲۰۱۸،فرانسه.

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
#خاطرات_فروید


یکی از بیماران فروید به نام کاترینا،جزو ده بیمار اصلی وی محسوب می شود.

فروید در گزارشش از موضوع چنین می نویسد: در تعطیلات تابستان سال ۱۸۹۹، من در یکی از نواحی به سیر و سیاحت مشغول بودم تا به این وسیله، بتوانم برای مدتی طب و مخصوصا نِوروزها را فراموش کنم.

🆔 @Freud2Lacan

لذا روزی در کنار جاده ای اصلی گردش میکردم و خواستم از کوهی در آن نزدیکی که منظره و نیز پناهگاه کلبه ای آنجا زبانزدِ خاص و عام بود صعود کنم، تقریبا در این امر موفق شده بودم. پس از گذراندن صعود سخت و دشوار به قله آن، با احساس تازگی و رفع خستگی، در اندیشه فریبندگی چشم اندازهای دور دست آن نشسته بودم.

چنان در فکر خود غرق شدم که در وهله اول، وقتی این کلمات به گوشم خورد، آن را به خود مربوط ندانستم:

《آیا شما پزشک هستید آقا؟ 》

ولی این سؤال دختری نسبتا اخمو احتمالا ۱۸ ساله از من بود که غذایم را آورده بود و زن مهمانخانه دار او را کاترینا صدا می زد، وضع ظاهر او نشان می داد که خدمتکار نیست و بدون شک دختر یا یکی از خویشاوندان زن مهمانخانه دار بود.
به خودم آمده و در پاسخ گفتم: 《بله من پزشک ام، اما شما چطوری فهمیدید؟》

شما اسمتان را در دفتر مسافران نوشته اید، آقا، با خود گفتم که اگر شما بتوانید چند لحظه ای از وقتتان را به من بدهید... واقعیت این است که، آقا، اعصاب من خراب است. من برای ملاقات با پزشکی، درخصوص اعصابم، به شهر «ل» رفتم و او نیز برایم داروهایی تجویز کرد، ولی من هنوز
بهبود نیافته ام.

لذا بار دیگر در آنجا نیز من با نوروز سرو کار پیدا کردم، چرا که هیچ چیز دیگری نمی توانست برای این دختر خوش ترکیب و قوی، با نگاه ناراحت و غمگین، مشکلی ایجاد کند.

🔮من به یافتن این قضیه که نوروز می تواند حتی در ارتفاعی بیش از ۲۱۰۰ متری رشد کند علاقمند شدم.

🆔 @Freud2Lacan

#اصول_روانکاوی_بالینی👇

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAD1PWt5hr8yYovPGXw
🔗 #ادبیات
🔗 #تاملات
............................................................
زوربا: چرا جوون ها می‌میرن؟ چرا آدم باید بمیره؟ بگو دیگه!
بازیل: نمی‌دونم!
زوربا: پس فایده‌ این همه کتاب‌هایی که خوندی چیه!؟ اگه این همه کتاب به این سؤال جواب نمیدن، پس درباره‌ چی حرف می‌زنن!؟
بازیل: درباره‌ی رنجِ آدم‌هایی که نمی‌تونن به این سؤال‌ها جواب بدن!

📖 #زوربای_یونانی
📝 #نیکوس_کازانتزاکیس

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #فلسفه_هنر

🔗 #مطالعات_فرهنگی

🔗 #هنر، #بایدها_و_نبایدها

🔗 #بخش_اول

🔗 #تالیفی
.............................................................

@Beyondthemusic


ظهور خرد گرایان و تجربه گرایان در سده شانزدهم میلادی به نظر می رسید که اندیشه را از حصر افسون مابعد فیزیک رها می کند و به آن جلوه ای زمینی همراه با حقیقتِ مطلقی می‌دهد که لازمه ی تبیین چیزی است که خرد در فهم آن عاجز است. در هنر خرد گرایی ابتدا با قالب بندی های مختلف توانست تمایز خود را از پیش و پس خود تعیین کند. قالب حال در هر زمانی برای هنرمند قالب مرسوم و تخطی از آن طرد ذائقه مشترک را به همراه داشت. سامانه معرفتی که یا میبایست در آن قرار می گرفتی، یا به طور کل فاقد اعتبار سخن گفتن و شرح ایده ها برای هنرمند رقم می خورد. قالب ها در هر دوره ای مبتنی بر باید و نباید هایی بود که اجرای آن به ثبات بیشتر آن می انجامید. عقلانیت و مطبوع در راستا با پیشرفت جوامع در سده هجدهم و نوزدهم به اوج خود رسید، عقلانیت بسان تزی عمل کرد که درون خود آنتی تز پنهان یعنی عملی مبتنی بر بی خردی که خط بطلانی می کشید بر هر سامانه ی معرفتی و باید و نبایدی را به رشد می داد. نتیجه و سنتز آن برکنده از خرد گرایی و چنین قالبی بود برای نمونه #شوئنبرگ در موسیقی و جنبش دادایسم و فوتوریسم از جمله ی آنها بودند که بر ضد خرد گرایی انحصاری و استعلایی گام برداشتند. در موسیقی نحوی از همین تعارض را در موسیقی جز و موسیقی تجربی می توان مشاهده نمود. تاکید بر قرار نگرفتن در هیچ چارچوبی، به عبارت دگر استیلای چارچوب خاص بر هنر که آن را قالب بندی می کند به تعبیر دگر مهندسی موسیقی مورد انتقاد کسانی قرار گرفت که چنین مهندسی را در خدمت قدرتمندان و طبقه سرمایه دار و حقنه سلیقه ی آنان به افراد پایین تر می دانستند. از طرف دیگر موسیقی هنری ایستا نبود، فوتوریسم بر تقدس مکانی و انحصاری در هنر تاخت و دادایسم بر هر آنچه که دعوی معنا و مطلق دارد. بر این اساس موسیقی مدرن دو کارکرد دوگانه اما در خدمت یک سیستم را دارد این را می توان با پیوند خرد گرایی و نیاز به زدودن چارچوب ها تبیین نمود که فریبی بس هوشمندانه تر را در پی دارد. کارکرد اول بازتولید سلیقه نهادینه شده به صورت های مختلف، دوم در خدمت هنر ضد باید و نباید ها قرار می گیرد؛ اما آن را همچون وجهی از هنر مدرن بازتولید می کند که به دنبال قالب بندی آن است.
#یوسف_محمدی
https://ibb.co/m4gFhJ
⭕️ اصطلاحات در متن
🌐 #Dadaism
🌐 #Futurism
🌐 #Modrn_Art

#رسانه_ورای_موسیقی
@Beyondthemusic
🔗 #فلسفه_هنر

🔗 #مطالعات_فرهنگی

🔗 #هنر_باید_و_نبایدها

🔗#بخش_دوم (#پایانی)

🔗#تالیفی
.............................................................

@Beyondthemusic

دو کارکرد دوگانه هنر مدرن، اما در یک راستا عقلانیت معطوف به هدف و خِرد ابزاری است که در مدرنیسم تولد و تثبیت شده است و برای هر حوزه ای راهکار خاص خود را دارا است. هنر باید و نباید ها صرفن به شهرت و دیده شدن و بازگشت سرمایه نظر دارد. چه مناسبات و فهمی از جهان بیرون در ما نهادینه می شود که می توانیم بی آنکه الزام داشته باشیم در خدمت این سیستم قرار گیریم. این را خود- تنظیمی و به بیان بهتر قدرت خود تنظیمی خود می نامیم. در سوی دگر ضد این روند قرار دارد، البته به زعم ما، یا بهتر بگوییم اینطور تلقی می شود. هنر ضد باید و نباید ها شاید راه رهایی از تمام این چارچوب ها به نظر آید، اما خود چارچوب مند است. چگونه؟ به محض آنکه به گفتمان در می آید در تعارض با هنر باید و نباید ها، راه استیلا را مستتر می گشاید؛ راهی که ضدیت را در یک مختصات دیگر به مثابه رهایی در خود اسیر می کند. در واقع رهایی به گونه ای عقلانی در خود اسیر می شود و سپس همان قدرت خود تنظیمی خود در بی شکلی دیگر ( آنفور میتد) حیات پیدا می کند. شاید این رنج هنرمند امروز است که از قدرت رهایی ندارد چرا که زاییده و زاینده ی قدرت است.

#یوسف_محمدی

https://ibb.co/m4gFhJ

#Power
#Unformatted

#رسانه_ورای_موسیقی
@Beyondthemusic
🔗 #مطالعات_فرهنگی
🔗 #هنر (سینما، موسیقی، نقاشی)#ادبیات، #فلسفه، #روانشناسی و #جامعه‌شناسی
🔗 #هم_دیدگی_از_آنچه_فکر_میکنیم_به_ما_نزدیکتر_است

🔵 پرونده سوم: #پابلو_پیکاسو

مِیسن کِری پژوهشگری جذاب است. او در واقع یک محقق اسنادی ساده است، آنچنان که خود می گوید. بنابراین به زندگی بزرگان در هر عرصه ای از زاویه ای خاص نزدیک شده است؛ زاویه ای که فارغ از شخصیتی یگانه که هر یک از افراد تأثیرگذار داشته اند، در واقع، مثل ما هستند. او ابتدا در قالب وبلاگ نویسی شروع کرد به بارگذاری #عادات و #زندگی_روزمره بزرگان کاری که برای او بیشتر جنبه سرگرمی داشت..........

توضیحات تکمیلی این پرونده با هشتگ #میسن_کری در پست های پیش بارگذاری شده است؛ در صورت تمایل می توانید آن را دنبال نمایید.
.............................................................

#پیکاسو سراسر عمر دیر به بستر می رفت و دیر از خواب بلند می شد. در بلوار کلیشی از ساعت ۲ بعدازظهر دَرِ آتلیه را به روی خود می بست و تا دست کم غروب کار می کرد. فرناند، دوست دختر هفت سالِ گذشته اش در این میان تک و تنها به حال خود رها بود. در آپارتمان می پلکید و منتظر بود پیکاسو کارش را تمام کند و سر شام با او باشد. سرانجام وقتی او در آید می رفت اغلب مصاحب مطلوبی نبود. فرناند به یاد دارد که « هنگام شام به ندرت حرف می زد، گاه از اول تا آخر کلمه ای بر زبان نمی آورد. کسل به نظر می رسید، ولی در حقیقت غرق کار خود بود.» دختر ملالت دایمی او را گردن رژیم غذایی او می اندازد - پیکاسو دچار بیماری هراس بود و چندی پیش تصمیم گرفته بود جز آب معدنی و شیر چیزی نیاشامد و فقط سبزیجات، ماهی، شیر برنج و انگور بخورد.
آن دو غالبا میهمان داشتند و پیکاسو در حضور میهمانان بیشتر سعی می کرد خوش مشرب باشد. در پذیرایی از میهمان احساسی دوگانه داشت.۔ در دوره های شدید کار از نوعی سرگرمی بدش نمی آمد، درعین حال از مزاحمت زیاد بیزار بود. به پیشنهاد فرناند، یکشنبه ها در خانه، به اصطلاح‌ «می نشستند» (ایده ای که از گرترود استاین و اليس ب. تُكلِس یاد گرفته بودند)
«و به این ترتیب در یک بعدازظهر از خجالت دوستان درمی آمدند.» ریچاردسن در ادامه می نویسد: به هرصورت، «این هنرمند بین دل خوری از معاشرت و دل خوشی از مصاحبت در نوسان بود.» از سوی دیگر، نقاشی هیچ گاه او را دل تنگ یا خسته نمی کرد. پیکاسو مدعی بود که حتی پس از سه یا چهار ساعت سر پا ایستادن در برابر بوم نقاشی، ذره ای احساس خستگی نمی کند. می گفت: «برای همین است که نقاش ها عمر دراز دارند. من، همانند مسلمانان که در ورود به مسجد کفش های خود را در می آورند، به هنگام
کارکردن تنم را بیرونِ دَر میگذارم.»

https://ibb.co/mU7PBd

🔗 #Pablo_Picasso



#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #ادبیات

🔗 #موسیقی

🔗 #نقل_قول

🔵 ترجمه از ورای موسیقی
.............................................................
هیچ‌کس به من نوشتن را یاد نداده. من هرگز درباره تکنیک‌های نویسندگی آموزش ندیده‌ام. پس چگونه یاد گرفتم بنویسم؟ از گوش دادن به موسیقی. و مهمترین چیز در نوشتن چیست؟ ریتم. هیچ‌کس نمی‌خواهد نوشته‌های تو را بخواند مگر این‌که ریتم داشته باشند. نوشته باید یک حس ریتمیک قوی را در خواننده ایجاد کند و او را به سمت جلو ببرد.»


https://ibb.co/i3PY4y

🔗 #هاراوکی_موراکامی

🔗#Haruki_Murakami

#رسانه_ورای_موسیقی

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAD_IfxatW0Y6NFcitQ
🔗 #ادبیات
🔗 #معرفی_و_تحلیل

نام کتاب: #مردی_که_خودش_را_تا_کرد.
نویسنده: #دیوید_جرولد
ترجمه: #رضا_اسکندری_آذر.
انتشارات: #هیرمند
.............................................................
چندی پیش از انتشارات #هیرمند رمانی خواندم با نام #مردی_که_خودش_را_تا_کرد. به نویسندگی #دیوید_جرولد و ترجمه خوب #رضا_اسکندری_آذر. در ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که کتاب را بر اساس یک حس، حسی که حتمن تمام کتاب خوانها آن را تجربه کرده اند، هنگامی که با کتابی مواجه می شوند که نه نویسنده برایشان آشنا است و نه بالتبع مترجم، اما به عنوان یک تجربه جدید تصمیم گرفتم این کتاب را تهیه و بخوانند.
در بدو امر، برای این رمان نمی شود داستانی در نظر گرفت، بمانند چیزی که ما در رمان های کلاسیک شاهد هستیم، بلکه این رمان به شدت ضد داستان است و در برخی جاها به شدت پیچیده می شود، اما می تواند خواننده را تا انتها با خود همراه کند. اما چه خواننده ای؟ بسیاری از تحلیل ها درباره کتاب می نویسند، اما قصد دارم بیشتر درباره مخاطب بنویسم.
در وهله اول این رمان به شدت ضد زمان است، به نظرم این تعبیر پر بیراه نیاید اگر کتاب را اینطور ترجمه کنیم: مردی که زمان را تا کرد. به عبارت دیگر از زمان مرکزیت زدایی می شود، اما نویسنده به خوبی توانسته است درک از زمان را فارغ از مباحث فیزیک مدرن شامل: مکانیک کوانتوم یا اختر فیزیک را به راحتی در کتاب خود بیاورد و با آن بازی کند. #بازی دومین مفهومی است که نویسنده با ذهن مخاطب انجام می دهد، اما این بازی منصفانه است. پس مخاطب این کتاب می بایست زمان را فارغ از چارچوب بدیهی شده درک کند و دوم آنکه از بازی لذت ببرد. البته این به معنای آن نیست که شما برای خواندن این رمان چند کتاب در مورد فیزیک مدرن بخوانید و بی زمانی و ابعاد مختلف را موشکافانه بررسی کنید، به این معنا که با زمانِ «کتاب» همراه شوید. چرا کتاب نه شخصیت ، برای آنکه این رمان به رغم اینکه شخصیت های کمی ندارد، #شخصیت_اول که دنبال کنید، ندارد. بنابراین مخاطبی که به دنبال شخصیت اول و قهرمان است، شاید این کتاب و کتاب هایی از این دست کمتر به دلش بنشیند. مسأله بعد به #زمان بر می گردد، کسانی که عادت دارند رمان یا کتاب های عمومی را در یک بازه ی زمانی طولانی خوانش کنند، شاید برای خواندن این کتاب کمی باید تلاش کنند، تا وقفه در خواندن مطالب پیشین را از ذهن پاک نکند،بنا براین توصیه اینجانب این است که کتاب را هر روز بخوانید و با توجه به تعداد صفحات کم، نسبت به رمان های کلاسیک و حتا مدرن بیشتر از سه روز وقت نمی برد. و در نهایت شهامت ناشران اینچنینی را می بایست ستود، چرا که بنا دارند ذهن مخاطب را با کتاب های بدیع و عجیب و در عین حال منسجم و پر طمطراق آشنا نمایند. این فرض خیلی دور نیست که نویسنده هم با همین رویکرد کتاب را نوشته است و ما ناخواسته در حین خوانش با وضعیتی مواجه می شویم که می بایست کتاب را تا به انتها ادامه دهیم.
نکته جالب اینکه #مترجم اثر هیچ توضیحی درباره ی این کتاب به عنوان پیشگفتار و یا مقدمه ارائه نکرده است و دلیل آن را هم نقض غرض به خود ماهیت داستان و کتاب عنوان می کند، بنا براین پی نوشتی در انتهای کتاب نوشته است و از خواننده خواسته به هیچ وجه تا قبل از اتمام کتاب آن بخش را نخواند. با وجود این، چنین شیوه ای در رمانهای مدرن و پست مدرن پیشتر دیده شده است؛ اما تفاوت در این است که مترجم اثر نوشتن هر پیشگفتاری برای کتاب را نه تنها کاری عبث می داند، بل بیشتر از آن، نمی توان بر این کتاب پیشگفتاری نوشت. چرا که کتاب ضد هر آغاز و پایان و هر پیشگفتار و متاخره ای است. تنها، کلمات جریان دارند، بی آغاز بی انتها،
در نهایت کتاب بر کاغذ تمام می شود، اما در واقعیت نه!.
🔵 پ.ن. دوستانی که سریالی مثل #وست_ورلد را دیده اند، می توانند تمام و کمال با کتاب همراه شوند و آنهایی هم که ندیدند، مهم نیست! از خواندن لذت ببرید.

#یوسف_محمدی

https://ibb.co/cGw9uy

🔵 برای مشاهده کاملِ جلدِ کتاب، روی عکس بزنید.

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #تاملات
🔗 #روانشناسی_تودهها


............................................................
علی‌رغم تمام احترامی که برای شخص خودم قائلم، نمی‌توانم زندان‌بان‌ها را به چشم موجودات برتر نگاه نکنم. آگاهی از این که در حصار هستی، مثل سمی است که به تدریج اثر می‌کند و شخصیت آدم را به کلی عوض می‌کند. این مهم‌تر از یک تغییر روانی است، عقده‌ی خودکم‌بینی نیست. بلکه یک جریان طبیعی غیر قابل اجتناب است. وقتی که رمانم را درباره‌ی گلادیاتورها می‌نوشتم، همیشه متعجب بودم که برده‌های رومی که تعدادشان دو سه برابر مردان آزاد بود، چرا ارباب‌هایشان را به زیر نمی‌کشیدند. حالا یواش یواش برایم روشن می‌شود که ذهنیت یک برده در واقع چیست. می‌توانم نظر بدهم که هر کس درباره‌ی روان‌شناسی توده‌ها حرف می‌زند، باید یک سال زندان را تجربه کند.


https://ibb.co/mTLL2J


📝 #Arthur_Koestler
📖 #Dialogue_with_Death (1942)

📖#گفت_و_گو_با_مرگ
📝#آرتور_کوستلر
🔄ترجمه: خشایار دیهیمی

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
Forwarded from اتچ بات
وقتی برای نخستین بار با دوستی فرانسوی به نمایشگاهی از پیکاسو در لندن رفتم (۱۹۵۱)، فکر کردم با دیوانه ای سر و کار دارم. در حالی که دوستم در برابر این نقش های از هم در رفته ای که در آنها بی اندامی و پریشانی به جای قراردادها نشسته بود به وجد آمده بود، من گمان می کردم که اینها بیشتر نشانه بیماری روانی است. بی شک از نظر ذهنی و روانی برای چنین برخوردی پخته و آماده نبودم. آن تکان ها و ضربه های مقدماتی را نزیسته بودم، به رد و اثر این از هم پاشیدگی شکل ها، که خلق الساعه نبوده و از “هیچ کجا” برنخاسته بلکه در تاریخ تراژیک آگاهی غرب حک شده بود، دسترسی نداشتم، و به طرزی وحشتناک فاقد “آنجا-زیستگی”، آن تجربه ی وجودی بودم. پس تا آنجا که توانستم کوشیدم تا دریابم، تا این جنبش را دنبال کنم. تا آنجا که توانستم به دیدن موزه ها رفتم، با نقاشان گفت و گو کردم، کتاب های نقاشی را خواندم و اینها همه را نه تنها برای درک روح زمانه بلکه همچنین برای آنکه جانی را که به آن نیرو می داد، آن تجربه ی زیسته ای که سیرابش می کرد، احساس کنم. زمینه تکمیلی دانستن و تجربه روشن نیست. می توان دانست و در عین حال در سطح اشیا ماند، بی آنکه به آن منبع زیرزمینی که تجربه از آن برمی خیزد نفوذ کرد.

📚برشی از کتاب زیر آسمان های جهان، مجموعه گفتگوها با رامین جهانبگلو؛ داریوش شایگان.

نقاشی: پابلو پيكاسو (١٩٣٠)

@Beyondthemusic
تنها نقاشی که میتونست اثری در ارتباط با «کارل لیبکنخت» خلق کنه «کته کُلویتس» بود که درست پس از اعدام لیبکنخت این اثر با نام "یادبود کارل لیبکنخت" توسط کُلویتس خلق شد.
دو آلمانی، یکی پایه گذار حزب کونیست آلمان (به همراه رزا لوکزامبورگ) و دیگری نقاش اکسپرسیونیستی اصیل.
کلویتس راوی ترس، اندوه و حسرتهای طبقه کارگر و لیبکنخت یاری گر آنها، چه در زندان، چه در پارلمان و چه در ایده های ضدمیلیتاریستی.
نقاش با کمک چنین ترکیب بندی قدرتمندی از چهره های درهم شکسته ای که در تصویر کردنشون متبحر بود برای اهمیت بخشیدن به سوژه ی تابلو استفاده کرد.
کُلویتس چنان سیاه و سفید رو در تابلوهاش بکار میبره که اثر رو از وجود هر رنگی بی نیاز میکنه، او به شکلی مستقیم و بی پرده جهانی عاری از عدالت رو در دو رنگ سفید و سیاه پیش چشم میگذاره.
کُلویتس چهره ی مطمئن لیبکنخت رو در تقابل با چهره های دردمند قرار داده اما درمیان همه دردمندان و عزاداران نگاه کودک به جسد لیبکنخت نگاهی ست امیدوار کننده و جسورانه، گویی او با هدایت مادرش راه و رسم بزرگی را می آموزد و کسی چه میداند شاید او بعد از مارکس و لیبکنخت سومین "کارل مهم" باشد!!

#پوریا_مرادی

https://ibb.co/nEZDPy

💣󾓨🔗🔨
#kathekollwitz
#karlliebknecht
#karlmarx
#germany
#arthistory
#رسانه_ورای_موسیقی

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAD_IfxatW0Y6NFcitQ
🔗 #پژوهش_هنر

🔗 #حواس
🔗 #ادراک
🔗 #تالیفی
.............................................................
تأکید بر پیوند حواس در پست مدرنیسم، هر اثر هنری را به موقعیتی، ماورای صورت ظاهر آن، پیوند می‌دهد. نه بینایی صرفاً با دو بعُد در نقاشی و نه لامسه با سه بعُد در مجسمه سنجیده می‌شود بلکه تمامی حواس ما در آن دخیل می‌شود و به طور همزمان آن را ممکن می‌سازند. زیرا حواس پنج‌گانه را نمی‌توان همچون اجزایی مستقل به حساب آورد چرا که تقلیل آن‌ها به "نقاط متمایز از یکدیگر" و "با حدود مشخص "خطایی است، ناشی از باور بی چون چرا به جهان به صورت عینی و متعین. تجربۀ ادراکی ما از یک سو به طور کل چند حسّیّتی است و تمایز ناپذیرند و از سویی دیگر این حواس بخشی از موقعیتی هستند که بدن ما با آن درگیر است؛ بنابراین نمی‌توان همه تجربیات را به حواس پنج‌گانه فروکاست. ادراك من و ادراك دیگری از یک اثر هنری در شرایط یکسان، به تقریب می‌توانند نزدیک به یکدیگر باشند، که این تقریب، حاصلِ "آگاهی بدن‌مند" افراد است.
این حواس هرگز یکسان نخواهند بود. زیرا بین بدن من"اینجا" و بدن دیگری "آنجا" تفاوت وجود دارد. در واقع، حواس پنجگانه برای دست یافتن به"قطعیت" از طریق"تحلیل" مطرح است. تفکیک ناپذیر بودن حواس در ادراك موجب می‌شود که نقطۀ آغاز و فرجام هر یک از حواس معلوم نباشد و ما کلّی، پیوسته و یکپارچه را ادراك می‌کنیم. سزان می‌گوید: باید بتوانی بویِ درختان را نقاشی کنی. حواس که جزء لاینفک تجربۀ بیننده است نوع خاصی از "رفتار" را در بیننده برمی‌انگیزد و می‌خواهد توسط بیننده تایید شود. از آنجا که تجربه همواره وابسته به بدن است بنابراین"بدن" به عنوان هستۀ معناساز در مرکز شناخت قرار می‌گیرد؛ بدنی که در تمامی‌ تجربیات حاضر است و به ناگزیر، صحبت از بدن" من" است که می‌تواند خودآگاهی کسب کند.
از دیدگاه #مرلوپونتی بدن بعنوان خمیره مشترك من و جهان، نه به معنای"ماده، ذهن و جوهر" مطرح می‌شود. بدن را زیربنای پذیرندگی و خودانگیختگی می‌داند و به علت ساختار متقاطعی که دارد مرز بین من و جهان، شکل و زمینه، هنر و زندگی را از بین می برد، همچنین در این الگو لمس‌پذیری در امتداد دیدارپذیری قرار می‌گیرد، به عبارتی دیدارپذیری در لمس‌پذیری مندرج می‌شود و بالعکس. رسانه‌های نوین، برخلاف رسانه‌های کلاسیک به جای دیکته کردن اعمال و رفتارهایی که با آن‌ها هم بسته است مثلاً قرار گرفتن در نقطه‌ای معین که در آن نور، رنگ و... تصویر در فضای نمایش به بهترین شکل نمایان می‌شود و برای تمامی مخاطبین یکسان باشد، بستری را به وجود می‌آورند که در آن همه عوامل دخیل، از جمله محیط و دیگرانی که در محیط حضور دارند، به مثابه بدنی ارگانیک با یکدیگر برهم کنش دارند، به عبارتی نه تنها اثر هنری بلکه بدن افراد دیگر در برانگیختن این اعمال نقش دارند. تأکید بر مشارکت بین بیننده با بیننده‌ها در ساخته شدن اثر هنری و تکثر معنایی آن؛ در این دوران اهمیت بی‌سابقه‌ای پیدا می‌کند.
این مسئله یعنی حضور بیننده برای تأیید اثر هنری و مشارکت در آن، نقطه مقابل دیدگاه مدرنیستی است. در آثار دورۀ مدرنیسم"معنا" به واسطه انتخاب رسانه، در اثر حضور دارد؛ معنایی که خودبسنده است. اما هنر دهه 60 م به بعد "معنا" در تعاملی میان آثار هنری و بدن بیننده بازنمایی می‌شود، در هر برخورد معنای اثر هنری، مجددا باز مفصل‌بندی می‌شود. دیگر آن اثر هنری نیست که معنای هنری را در برداشته باشد، بلکه تجربیات است که در برابر ما همچون تجربه‌های زیبایی‌شناختی حاضر می‌شود و ما را وا می‌دارد که با توجه به امکاناتی که بر ما می‌افکند، اعمال و رفتارهایی را اتخاذ کنیم که کاملا همبسته با آن هستند (بصیری، 1393، 3).

#یوسف_محمدی

https://ibb.co/iiRgUy


#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAD_IfxatW0Y6NFc
🎥 #سینما
🔗 #نقل_قول:
ترجمه از ورای موسیقی
...........................

اگر می تونستم رویای کسی رو بدزدم، اون شخص کسی نبود جز #ٱورسن_ولز.

🎥 #کریستوفر_نولان

#رسانه_ورای_موسیقی
@Beyondthemusic
4_6041766276655743427.mp4
136.8 MB
🎥 #سینما
🅿️ #فلسفه

🎤 کنفرانس «ژیل دلوز» با عنوان سینما و فلسفه.

⭕️ نکته:زیر نویس فارسی به فایل پیوست است.
🔵 تحلیل پست آتی

🔗 #ژیل_دلوژ

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #پدیدارشناسی
🔗 #مکان
🔗 #تبیین_حقیقت
🔗 #گاستن_باشلار
🔗 #تالیفی
🔗 #Gaston_Bachelard
.............................................................

گاستن باشلار فیلسوف فرانسوی نگاهی عمیقا خاص و شاعرانه به مکان و معماری داشت. این را می توان در کار سترگ وی " بوطیقای فضا " مشاهده نمود. پدیدار شناسی معماری برای او ایستا جلوه نمی کرد، یعنی، ابژه های ساکن قابل مشاهده، بلکه ابژه های پویایی بودند که مدام در ذهن و خرد ما می چرخیدند. پدیدار شناسی مدور مفهوم مهم اندیشه او به پدیدار شناسی بود. پدیدار شناسی به مثابه ی روشی برای شناختن ناشناخته های اندیشه و خرد که تنها با ارتباطی دینامیک میان سبوژکتیویته و ابژکتویته حاصل می شود. وقتی می گوییم چیزی گِرد به نظر می رسد که ظاهر و باطن آن را در نظر بگیریم. این در صورتی است که منظور مالکیت شیء در تدور آن باشد. در حقیقت، موضوع مشاهده نیست، بلکه تجربه ی وجود در بی واسطگی آن است ( باشلار، 1391: 279). این تجربه وجود در بی واسطگی آن بیشتر ما را به بحث پدیدار شناسی و گزاره " حقیقت گرد است" می رساند. این خیال در درون ما لنگر می اندازد و باعث می شود که خویش و وجود را گرد کنیم. خیال های گردی تمام به ما کمک می کند تا خویش را گرد کنیم، وضعیت آغازین خویش را باز یابیم و معنی وجود خویش را در درون تصدیق کنیم. زیرا وقتی این تجربه در درون انجام گیرد، بیرون از تمام جلوه های خارجی، نمی تواند چیزی جز گردی وجود داشته باشد ( همان 279-280). تخیل مفهوم اساسی باشلار در ارتباط میان پدیدار شناسی و معماری است. در پدیدار شناسیِ ارزش هایِ صمیمیِ موجود در فضای درون خانه بی تردید ماهیتی شاخص دارد. زیرا خانه برای هم زمان هم خیال های پراکنده و هم خیالات یکپارچه را مهیا می کند. خیال پردازی بر ارزش واقعیت می افزاید. جذبه ای خیال ها را به حوالی خانه می کشاند ( همان:43). از گزاره مزبور چنین بر می آید که باشلار حقیقت را در تخیل و مکان را متقدم بر این تخیل می انگارد. از این رو باید گفت که چگونه در فضای خانه ی خود، منطبق با تمام دیالکتیک های زندگی سکنی می کنیم و چگونه روز به روز در گوشه ای از جهان ریشه می دوانیم؟ [ تخیل مبتنی بر مکان و خانه] چرا که خانه ی ما گوشه ای از دنیای ماست و همان گونه که بارها گفته اند، اولین جهان ما و به تمام معنی نظامی واقعی است ( همان: 44). و در گزاره ای احساسی باشلار حس خود از خانه که چطور خاطرات ما را پناه می دهند در خود جای می دهند و در واقع محافظ آن ها هستند، این رویکرد بی شک در تبیین پدیدار شناسی معماری و نقش تخیل به واسطه ی مکان ناب و بدیع است. ما مدیون خانه ایم، بسیاری از خاطرات ما در خانه سکونت می یابد و اگر خانه اندکی استادانه بنا شود، اگر زیر زمینی داشته باشد و اتاق زیر شیروانی، کنجی و راهرویی خاطرات ما پناهی می یابند که روشن تر به تصویر در آیند و همواره در تمام طول زندگی، با رویا بدان بازگردیم ( همان: 48).

📝 #یوسف_محمدی

https://ibb.co/eEawWd

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #اختصاصی
🔗 #ارسالی
🔗 #هر_آنچه_دریابید_همان_است.
.........................................‌‌‌....................
« ما مریَمان، آبستنانِ مرگیم »
مریم، کودکی است - جوانی است - پیری است، سرشار از زندگی.
مریم، کودکی است آبستن - جوانی است آبستن - پیری است آبستن.
مریم از آغاز آبستنِ «او»ست.
مریمِ آبستن، از برای زاییدن است که زاده شده است.
مریمِ سرشار از زندگی، می‌زید تا «او» را بزاید.
مریم کِی و کجا می‌زاید را هیچ‌کس به‌جز «او» نمی‌داند.
مریم ولی می‌زاید. این را همگان می‌دانند.

مریم، چاهی است پُرآب، که سیراب ناشده تشنه لبِ نشسته برسرِ آن،
می‌نوشد، دیر یا زود، فرجامین چکه‌اش.

#خسرو_یزدانی (دکتری فلسفه سوربن فرانسه)
۲۲ ماهِ ژوئن ۲۰۱۸ فرانسه

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
2024/11/20 05:41:45
Back to Top
HTML Embed Code: