Telegram Web Link
می‌گویند مشرکی نزد حکیم هیلل بزرگ، یکی از خاخام‌های معاصر عیسی، رفت و قول داد اگر او بتواند در حالی که بر روی یک پای خود ایستاده کل تورات را بخواند، به دین یهود در می‌آید. هیلل پاسخ داد:«آن‌چه برای خودت نفرت‌انگیز است، با دیگران مکن. کل تورات همین است و باقی چیزی نیست مگر تفسیر، برو و آن را بخوان».

آکیوا، خاخام بزرگ، که در ۱۳۵ میلادی به دست رومیان اعدام شد می‌گفت که فرمان «هم‌نوعت را مانند خودت دوست بدار» بزرگ‌ترین اصل تورات است. فقط شاگرد او بن عزی با این امر مخالف بود و این عبارت ساده‌ی کتاب مقدس را ترجیح می‌داد که:«این است کتاب پیدایش آدم» چرا که معتقد بود بر وحدت نژاد بشری تأکید می‌ورزد. خاخام‌ها برای آشکار ساختن حضور شفقت در قلب همه‌ی قوانین و حکایت‌های تورات، گاه معنای اصلی را به تأویل‌های پیچیده در می‌آمیختند و حتی واژگان کتاب مقدس را هم تغییر می‌دادند.

#کتاب #یهودیت #دین
#کارن_آرمسترانگ، دوازده گام برای زندگی شفقت‌آمیز، مرضیه‌ی سلیمانی (ترجمه)، نشر نو، ص۶۰
من از این سامانه‌ی خانه‌ی کتاب که به کتاب‌فروشی‌های سراسر کشور وصل است بسیار خرید می‌کنم. خیلی کتاب‌های نایاب و چاپ قدیم درونش هست. اما در کنار این‌ها چندی است به پدیده‌ی دیگری در دل این سامانه برخورده‌ام: کتاب‌فروشی‌های سیستان و بلوچستان. کلی کتاب خوب چاپ‌تمام در کتاب‌فروشی‌های آن‌جا هست که کسی نمی‌خردشان. مثلا همین کتاب خوبی که به چاپ پنجم رسیده و من امروز چاپ اولش را از سیستان و بلوچستان خریدم. کتابی که چاپ پنجمش ۲۳۰ هزار تومان است، در سیستان و بلوچستان ۵۵ هزار تومان بود و با ۱۲ هزار تومان پول پست تا تهران، شد ۶۷ هزار تومان.
امروز با خودم فکر کردم اگر این کتاب ۵۵ هزار تومانی را که چند سال آن‌جا خاک خورده خریدم، آیا هرگز با کتاب ۲۳۰ هزار تومانی جای‌گزین خواهد شد؟ گمانم هنوز هم ۵۵ هزار تومان برای سیستان و بلوچستان زیاد باشد. آیا من دارم کار درستی می‌کنم این کتاب را از هم‌میهنان سیستان و بلوچستانی‌ام دریغ می‌کنم؟ مثلا شاید بهتر باشد نسخه‌ی ۱۰۰ هزار تومانی‌اش را از همین سامانه از قم یا اصفهان بخرم. نمی‌دانم.

bazarketab.ir

#روزنوشت #کتاب
اما در چشمِ خدا گران‌بهایی!
(بل أنتَ عندَ اللهِ غَالٍ)

«زاهِر» نام یکی از یاران پیامبر بود. زاهر بن حرام أَشْجَعیّ، بادیه‌نشین بود. گفته‌اند که پیامبر او را بسی دوست داشت. گفته‌اند که چهره‌ و ظاهر زیبایی نداشت. روزی پیامبر او را می‌بیند که در حال فروختنِ کالایی است که از بادیه آورده. از پشتِ سر او را در آغوش می‌گیرد. زاهر نمی‌داند در آغوش کیست. می‌گوید: رهایم کن، چه کسی هستی تو؟ و بعد که سربرمی‌گرداند درمی‌یابد که پیامبر است. پیامبر که همچنان او را در آغوش دارد به مطایبه و شوخی می‌گوید: چه کسی این بَرده را از من می‌خرد؟ زاهر می‌گوید: «پیامبر خدا، در این صورت خواهی دید که چه بهای ناچیزی دارم.»(يا رسول الله! إذاً والله تجدني كاسداً). گویی به ظاهر خود نظر دارد. ظاهر او خریداری ندارد. به ظاهر، کم‌بها است. اما اوج و درخشش این داستان در پاسخی است که از پیامبر می‌شنود: «اما تو نزد خدا کم‌بها نیستی. تو نزد خدا گران‌قیمتی.»(لكنك عند الله لستَ بِكاسِد، أو قال: لكن عندَ اللهِ أنتَ غال)[صحیح ابن حبان(۵۷۹۰) و مسند احمد(۳/۱۶۱)]

این آگاهی که آدمی در هر شکل و شمایلی و در هر رتبه و جایگاه ظاهری که باشد، نزد خدا پُربها و ارزشمند است، از آن دست آگاهی‌های مبارکی است که در مدرسه پیامبران و عارفان به ما می‌بخشند. انگار مولانا در این غزل از زبان خداوند است که با ما می‌گوید:

مَنگر به هر گدایی، که تو خاصْ از آنِ مایی
مفُروش خویش ارزان، که تو بس گران‌بهایی

تو هنوز ناپدیدی، ز جمال خود چه دیدی؟
سَحَری چو آفتابی، ز درونِ خود برآیی

تو چنین نهان، دریغی، که مَهی به زیرِ میغی
بِدَران تو میغِ تَن را، که مَهیّ و خوش لِقایی

وقتی در گفتار یا کرداری به کسی القا کنیم که «کم‌بها» است صدای شیطان را بازتاب داده‌ایم. صدای خدا، به روایتِ مولانا این است: تو همواره و در همه حال، ارزشمندی. ممکن است ماه وجودت پشت ابرهای غفلت و خطا پنهان شده باشد، اما هر زمان که بازگردی و بر خود نظر کنی، آن ماه، همچنان زیباست و یگانه است. کافی است ابرها را کنار بزنی تا دریابی که «مَهیّ و خوش‌لِقایی». اقبال لاهوری گفته است:

بر خود نظرگشا ز تهی‌دامنی مَرنج
در سینهٔ تو ماه تمامی نهاده‌اند


@sedigh_63
Forwarded from Πλάνη (Ehsan Mohammadi)
احتمالاً در ایران تئودور نولدکه (Theodor Nöldeke) را به پژوهش‌های در باب قرآن و ایران می‌شناسیم. کتاب تاریخ قرآن نولدکه پایه‌گذار مطالعات مدرن قرآن است. در این میان یک کتاب از او توجه من را به خود جلب کرد: دستور زبان سریانی نو در دریاچه‌ی ارومیه و کردستان. احتمالاً اکثر ما روحمان هم خبر ندارد که اطراف دریاچه‌ی ارومیه و کردستان افرادی به سریانی نو صحبت می‌کنند. با این حال نولدکه به ایران آمده و دستور زبان این زبان را در آورده است. برای چه؟ به چه مقصودی؟ اتلاف عمر برای دستور زبان قومی بسیار کوچک؟

یوزف فون هامر-پورگشتال (Joseph von Hammer-Purgstall) حدود ۲۸ زبان را به صورت خودآموز یاد گرفته است. از جمله زبان فارسی و تالشی (آخر تالشی به چه هدف؟!). مترجم معلقات سبعه و اشعار سانسکریت؛ و البته مترجم شاهنامه، مثنوی، حافظ و انوری به زبان آلمانی. به پشتوانه‌ی کار اوست که گوته دیوان شرقی-غربی‌اش را می‌نویسد. او تأملات مارکوس آئورلیوس را به فارسی ترجمه و به فتحعلی شاه تقدیم کرده است. نام آن را هم اشعه فانوس افانین در وصایای مارقوس انطونين گذاشته است. برای اینکه متوجه شوید با چه کسی طرف هستید به فارسی او و دست خطش توجه کنید. و باز هم همان پرسش‌های قبلی: برای چه؟ به چه مقصودی؟ اتلاف عمر برای چه کاری؟

پول؟ کنجکاوی؟ یا چه چیزی اروپایی را وا می‌داشت به کلیومترها آن طرفتر برود و ریزترین چیزهایی را که خود آن قوم نمی‌دانستند جمع کند و در ذیل نظام دانش آورد؟ این نیرو که پیش‌ران آن‌ها بوده از کجا سرچشمه می‌گرفته است؟ این سؤال را خیلی از خودم می‌پرسم.
نرم‌افزار جهانی Air Visual داده‌ی ۳۰ ایست‌گاه هواشناسی تهران را (لابد از طریق api) داشت و هر روز صبح پیام می‌داد که امروز هوا چه اندازه آلوده است. هم‌زمان با مهسا یا نمی‌دانم کدام رخ‌داد دیگر (شاید پیدا شدن ابر متان بر فراز تهران) داده‌ها را بستند و بردند در سامانه‌ی دست‌ساز airnow.tehran.ir که شرکت «رهپویان افلاک» آن را ساخته است. امروز ناگهان Air Visual دوباره پیام داد. رفتم ببینم چه شده. apiها وصل شده‌اند؟ دیدم یک سفارت خارجی، دست‌گاه هواسنج گذاشته است درون سفارت و آن را به api وصل کرده است. گناه کسی را نمی‌شویم ولی آن‌چه دست‌گاه آن سفارت فرنگی می‌گوید، در محدوده‌ی مشابه، حدود ۳۰ واحد از آن‌چه رهپویان افلاک گزارش می‌کنند، بالاتر است. کاش این ره‌پویان خودشان به فلک می‌رفتند اما گمانم تنها راه افلاک را برای ما هم‌وار می‌کنند!

پ.ن: سفیر آن کشور را به جرم دزدیدن آمار آلودگی هوای تهران بیرون نکنند، صلوات.

#روزنوشت #هوا
✳️ دیدار مبارک است

💡سالگرد القای موعظهٔ روزهٔ مسیحیان از سوی امام موسی صدر در کلیسای کبوشین بیروت و بیستمین سالگرد تأسیس مؤسسه و کانون گفت‌وگو بهانه‌ای است تا با شما همراهان عزیز و گرامی «دیداری تازه کنیم».

📆 دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۶ تا ۱۹ در مؤسسه پیرامون فرازهایی از سخنرانی امام صدر در کلیسا به گفت‌وگو می‌نشینیم. با همهٔ وجود مشتاق شنیدن دیدگاه‌های بی‌جایگزین تک تک شما گرامیان هستیم.

📚 همچنین فروش حضوری در موسسه برقرار است و می‌توانید از ۱۰٪ تخفیف بهره‌مند شوید.

📍 تهران، میدان هفتم تیر، ک شهید عبدالکریم شریعتی، پ۱۰، واحد۲

🆔 @imammoussasadr
🆔 @dialoguecenter
Forwarded from فراموشی
کودک که بودم حکایتی از سنت کهن یهودیت خواندم که توان فهم آن را نداشتم. آن داستان چیزی بیش از این نبود:«بیرون دروازه‌های شهر روم، گدایی جذامی در انتظار نشسته است. او مسیح است». پس نزد پیری رفتم و پرسیدم:«او منتظر کیست؟» پیر پاسخی به من داد که آن هنگام نفهمیدم و مدت‌ها بعد معنای آن را دریافتم. پیر گفت:«او در انتظار توست».

#مارتین_بوبر
در باب یهودیت، ترجمه‌ی علی فلاحیان وادقانی، نشر دانشگاه ادیان و مذاهب، چ۱، ص۳۶

[*] مسیح یعنی منجی. این کلمه در سنت سامی یا ادیان ابراهیمی، پیش از آن‌که لقب عیسای ناصری بوده باشد، نماد تجلی حقیقت در پایان تاریخ است.
Forwarded from فراموشی
یهوشوع بن لوی با ایلیای نبی [که ۹ قرن پیش از میلاد مسیح می‌زیست] رو به رو شد. او از ایلیا پرسید:«مسیحا کی می‌آید؟». ایلیا پاسخ داد:«برو خودت از او بپرس».
- او کجاست؟
- بر دروازه‌ی شهر نشسته است.
- چگونه او را می‌توانم شناخت؟
- او در میان فقرایی نشسته است که پوشیده از جراحت‌اند. دیگران همه زخم‌های خود را یکباره باز می‌کنند و سپس آن‌ها را می‌بندند. اما او زخم‌ها را تک تک باز می‌کند و می‌بندد و با خود می‌گوید: شاید به من نیاز باشد، اگر این‌گونه است باید همیشه آماده باشم تا لحظه‌ای به تأخیر نیاندازم.
یهوشوع بن لوی به سوی مسیحا رفت و به او گفت:«سلام بر تو ای آقا، ای معلم».
مسیحا پاسخ داد:«سلام بر تو، ای پسر لوی».
او پرسید:«ای آقا کی می‌آیید؟».
مسیحا پاسخ داد:«امروز».
یهوشوع نزد ایلیا برگشت و ایلیا از او پرسید:«او به تو چه گفت؟».
- او به من دروغ گفت چون گفت من امروز می‌آیم و او نیامده است.
ایلیا گفت این آن چیزی است که او به تو گفته:«امروز؛ “اگر شما صدای او را بشنوید [مزامیر ۹۵:۷]”».

#تلمود #زبان_دین
سنهدرین ۹۸
دیروز بیتی از مولانا نگاهم را ربود که:«پای بنه در آتشم، چند چنین منافقی؟» داشتم فکر می‌کردم این کدام آتش است؟ نکند این همان «نار الله (۱۰۴:۶)» است در یک نگاه زیبایی شناختی تازه؟ آتشی که تو را به آغوش خویش می‌خواند. بهشتی در دل جهنمی. گلستانی در دل آتشی. حقیقتی در محاق. پرده‌نشینی. «آتشم» همان «نار الله» نیست؟ آتشی جان‌پرور به جای آتشی جان‌سوز؟ رفتم این پرسش‌ها را در گنجینه‌ی پرسش‌های بی‌پاسخم بنویسم و همین‌طور واژه‌ی آتش در ذهنم تاب می‌خورد یا به قول اصفهانی‌ها می‌تابید که کم کم تبدیل شد به آن بیت همیشگی صائب، همان که «آتش» را با تردستی تبدیل کرده بود به «بهار طرب»؛ همان بیتی که هر سال در آستانه‌ی شعبان می‌گذارمش توی کانال. حالا دیدم که نیمه‌ی شعبان گذشته و نگذاشته‌امش. و دیدم چه «سپند»ش با اسفند می‌خواند. از پاسخ پرسش‌های بی‌پاسخم که بگذریم، باز این بیت را پیش‌کش می‌کنم:
Forwarded from فراموشی
به بی قرار تو
دوزخ
چه می تواند کرد؟/
که آتش است
بهار طرب
سپند تو را...

#صائب

وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ

#مناجات_شعبانیه

#شعبان #زبان
عقیده در بافتار

در ادبیات کتاب مقدس به داستان بریدن سر اسحاق به دست اب‌راهیم می‌گویند עֲקֵדָה که اگر این واژه‌ی عبری را با حروف معادل عربی‌اش بازنویسی کنیم می‌شود: عقیده. عقیده از ریشه‌ی ع-ق-د یعنی گره زدن اشاره‌ای است به بستن چشمان اسحاق هنگام آماده کردنش برای قربانی. قربانی از ریشه‌ی ق-ر-ب است یعنی آن‌چه نزدیک و پیش خدا فرستاده و کشانده می‌شود: پیش‌کش. در جمله‌ی آغازین میان اب و ر[ا]هیم نیم‌فاصله زدم چون این نیز نامی عبری است که اگر به عربی برش گردانیم می‌شود أب رحیم: مهربان‌پدر [۱]. این‌ها همه به چه کار می‌آید؟ این‌که مهربان‌پدری(!) پارچه‌ای را روی چشمان فرزندش گره بزند تا او را، با بریدن سرش، به خدا پیش‌کش کند، به چه کار ما می‌آید؟

این تردستی‌های بی‌هوده را کردم که بهانه کنمشان و بگویم عقیده در فرهنگ ادیان ابراهیمی تا امروز دو گونه فهمیده می‌شود. گونه‌ی رایج‌تر این است که عقیده فرمان خداست و باید چشم این و آن را ببندیم و سر بنهیم و سر ببریم. عقیده است دیگر! فرمان خداست. خدا علیه انسان.

اما پژوهش‌گران کتاب مقدس (برای نمونه این‌جا) می‌گویند ماجرا آن اندازه هم پیچیده نیست. در دوره‌ای پیش‌کش کردن فرزندان برای خدایان فراگیر بوده است و داستان اب‌راهیم تصویری است از چرخش از پیش‌کش‌های انسانی به سوی پیش‌کش‌های جان‌وری. گامی است رو به جلو. رو به نکشتن انسان‌ها برای خدایان.

اگر فرض بند بالا را درباره‌ی داستان اب‌راهیم بپذیریم، دیگر این پرسش درباره‌ی این داستان از بیخ و بن جای طرح‌شدن نمی‌یابد که در صورت تعارض فرمان خدا و اخلاق، چه باید بکنیم. بسیار مهم است ما از زمانه‌ی رواج فرزندکشی به داستان اب‌راهیم می‌نگریم یا از زمانه‌ای که هیچ کس فرزندش را به هیچ خدایی پیش‌کش نمی‌کند. اگر ما یکی از مردمان جامعه‌ی فرزندکش بودیم، شاید داستان اب‌راهیم برایمان بیش از حد نازک‌دلانه و فانتزی به نظر می‌رسید. در آن صورت، داستان اب‌راهیم در چشم ما داستانی بود که می‌خواست با یک پایان‌بندی نچسب، ما را از عقیده‌های درخشان و راستینمان درباره‌ی روش‌های به دست آوردن رضایت خدایانمان دور کند! رضایتی که برایمان روشن بود جز با ریختن خون فرزندانمان به دست نمی‌آید.

آسمان‌ریسمان بافتم که بگویم عقیده عقیده است اما جهت خواندنش مهم است. ما نمی‌توانیم داستان اب‌راهیم را که فراخوانی به گذار از پیش‌کش‌های انسانی بوده، به عنوان گواه تقدم دین بر اخلاق جا بزنیم؛ چه در دل خودمان و چه در دل دیگران. اما وای به روزی که گواهی گذر از زمانه‌ی پیش‌کش‌های انسانی، خود به سندی تاریخی تبدیل شود که گاهی خدایان از شما می‌خواهند چشم دیگری را ببندید و سرش را ببرید!

#دین #روزنوشت #تورات #قرآن
[۱] درباره‌ی ترجمه‌ی ابراهیم به مهربان‌پدر بنگرید به پاورقی نخست این یادداشت.
سرگشتگان، بی‌هدف در سرگشتگی واگذاشته نشده‌اند.

ما حار أهل الحيرة سُدیً

#ابن_عربی
الفتوحات المکیة، ج۳، ص۴۰۴
چگونه پاس بدارد آوای نازک را کسی که فریاد کرش کرده است؟

وكيف يراعي النّبأة من أصمّته الصّيحة؟

#نهج_البلاغه ، خطبه‌ی شقشقیه
#حدیث
.
🔰مدرسه‌های مطالعات دیالوگ، مطالعات دین و مطالعات مدرنیته و نقد متافیزیک باشگاه اندیشه برگزار می‌کنند:

لیالی لیلی: سال سوم
الهیاتِ رخداد


◽️با حضور
دکتر رسول رسولی‌پور
پژوهشگر فلسفه دین

💬درباره‌ی نشست را اینجا بخوانید.

🕐شنبه تا دوشنبه ۱۸ تا ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
از ساعت ۱۷:۳۰

همراه با افطارِ مختصر

📍خیابان انقلاب، خیابان وصال شیرازی، کوچه نایبی، پلاک ۲۳، شبستان اندیشه

▪️حضور برای عموم آزاد و رایگان است
پخش از صفحه اینستاگرام لایو باشگاه اندیشه

#مطالعات_دیالوگ #مطالعات_دین #لیالی_لیلی #الهیات_رخداد #رسولی‌پور #باشگاه_اندیشه
@dialogeschool
@diinschool
@bashgahandishe
فراموشی
. 🔰مدرسه‌های مطالعات دیالوگ، مطالعات دین و مطالعات مدرنیته و نقد متافیزیک باشگاه اندیشه برگزار می‌کنند: لیالی لیلی: سال سوم الهیاتِ رخداد ◽️با حضور دکتر رسول رسولی‌پور پژوهشگر فلسفه دین 💬درباره‌ی نشست را اینجا بخوانید. 🕐شنبه تا دوشنبه ۱۸ تا ۲۰ فروردین…
.
درباره‌ی نشست‌های الهیاتِ رخداد

📝رسول رسولی‌پور

ما به این جهان "پا نمی‌گذاریم" بلکه همچون برگ‌های یک درخت از آن "آشکار می‌شویم" و "جلوه می‌کنیم"؛ همان‌گونه که اقیانوس "موج می‌زند"، جهان نیز "مردم می‌شود."
(آلن واتس، حقیقت من)

در نخستین قرار لیالی لیلی به‌سراغ الهیات امید رفتیم که مبتنی بر نگرش یورگن مولتمان، از نسلِ نخست الهی‌دانان پس از جنگ جهانی طراحی شده بود. در سالِ دوم الهیات بخشش را مورد بحث و گفت‌وگو قرار دادیم و از دیدگاه‌های آنتونی بش، الهی‌دان مسیحی معاصر گفتیم که او نیز این قرار را با ارسال ویدئویی همراهی کرد.

اینک در سومین قرار لیالیِ لیلی به‌سراغ الهیات رخداد خواهیم رفت. شایان ذکر است که پیش از قرارهای لیالی لیلی نیز به الهیات دیالوگی و بررسی موردی دین‌ورزی امام موسی صدر پرداخته بودیم.

در هریک از این تأملات الهیاتی که در فضای الهیاتِ جدید بالیده‌اند، آنچه مورد توجه است حضورِ پررنگ انسان و نقش‌آفرینی فعال او و محوریت داشتن ارتباطات انسانی است که در خوانش‌های کلاسیک از الهیات این نگاه عموماً غایب یا کمرنگ بود.

الهیات رخداد ذیل نگرش الهیاتی-فلسفی "پسامدرن" و "پسا-متافیزیکی" دسته‌بندی می‌شود و در این نشست‌ها این الهیات و مفهوم فلسفی رخداد را از دیدگاه جان کپوتو، فیلسوف دین آمریکایی، و آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی معرفی می کنیم.

جان کپوتو، در این الهیات، حقیقت را امری رخدادی معرفی می‌کند (یعنی برآمده از یک رخداد=event)؛ یا به بیان دیگر، حقیقت به مرتبه‌ی آنچه روی می‌دهد تعلق دارد؛ پس می‌توان گفت تکین است.

در این تلقی، حقیقت نه ساختاری است، نه اصل موضوعی، و نه حقوقی یا قانونی. رخداد، گونه‌ای درخشش الوهی را به چیزها وام می‌دهد؛ همان چیزی که دلوز "درخشش و شکوه وجود" می‌نامد و در اینجا الهیات گوش خود را به ضربان قلب یا ارتعاشات الوهیت در چیزها، نزدیک نگاه می‌دارد.

در این الهیات، آفرینش آن گونه که متألهان متافیزیکی می‌خواهند ما بیاندیشیم، وجود را از عدم بیرون نکشیده، بلکه در واقع آفرینش، بر درخششِ زندگی و نوری تاکید می‌کند که بر آنچه که تاریک و فاقد حیات بود تابیده است، آن را پر ساخته ، بدان جرقه زده و روشنش کرده است. نام خدا نه نام یک امکان‌پذیری منطقی تجریدی، که نام یک پویه است که در درون چیزها می‌تپد، آنها را وادار می‌کند و از آنها می‌خواهد که آن چیزی که می‌توانند باشند.

در الهیات پسامدرن، آنچه که برای ما رخ می‌دهد، "خدا"ست.
الهیات، در یکی سازی نام خدا، نه با عقوبت و مجازات، که با فعل بخشایش صورت می‌گیرد؛ در دنیا، خشونت با ضد خشونت مواجه می‌شود اما در ملکوت، خشونت با عفو و بخشش رو در رو می‌گردد. در دنیا خیانت در یک بوسه پنهان می‌شود و در ملکوت، خیانت با یک بوسه شفا می‌یابد. آدمی، تنها می‌‌تواند از ایمان (گرویدن)، از اعلام ایمان، آغاز کند؛ لذا هیچ گفتاری نمی‌تواند دعوی صدق کند اگر حاوی پاسخی صریح به این پرسش نباشد: چه کسی سخن می‌گوید؟

در نگاه کپوتو، مفهوم خدا در نوعی گشودگی نسبت به آینده‌ای که اختیارش را نداریم و آمدنش را نخواهیم دید، اجرا می‌شود. این اجرا شدن در گونه‌ای هویداسازی و امکان پذیری محقق می‌شود که برای ما غیرممکن اند و بر ما غلبه دارند و ما را به سمت خدایی می‌کشانند که با او هیچ چیز غیرممکن نیست. از این منظر، نام خدا نیز نه تنها یک نام بلکه یک فرمان است، یک فراخوان به سوی خداست، یک تمنا برای توکل به خدا و برای سپردن همه چیز به دست اوست.

از منظر آلن بدیو، رخداد(event) یک تغییر واقعی در وضعیت است. حقیقت در فرایند رخداد اتفاق می‌افتد.

بدیو بر این باورست که رویداد آن چیزی نیست که رخ می‌دهد، بلکه چیزی است "در" آن چه که رخ می‌دهد؛ چیزی که در حال آمدن است؛ منتظر ماست و ما را دعوت می‌کند!
فیلسوفانی چون آلن بدیو و ژیل دلوز بیشتر به "رویای یک رخداد" اهمیت می‌دهند تا "رخداد یک رویا".

برای جامعه‌شناسانی همچون هانری دِروش که صاحب نظریه‌ی "جامعه‌شناسی امید"ند، رؤیاها و امیدهای ما اگر به تمامه رخ دهند، دیگر برای ادامه زندگی و ادامه تاریخ، امید و آرزویی باقی نخواهد ماند؛
رویاها و آرزوها اگر همگی رُخ دهند، به واقعیت تبدیل می‌شوند و پایان می‌یابند؛
با پایان یافتن انتظار، امید از دست می‌رود و تاریخ از حرکت بازمی‌ایستد!

#مطالعات_دیالوگ #مطالعات_دین #لیالی_لیلی #الهیات_رخداد #رسولی‌پور #باشگاه_اندیشه
@dialogeschool
@diinschool
@bashgahandishe
Forwarded from فراموشی
سال گذشته آگهی این نشست را برای نازنین فرستادم. امسال سری دومش است. نتوانست بیاید تا شب آخر. شب آخر پس از جلسه نشسته بودیم پای سفره‌ی افطار. نازنین پرسید شب آخر بود؟ گفتم بله. پرسید جلسه همگانی بود؟ گفتم یعنی چه؟ گفت یعنی همه می‌توانستند بیایند؟ گفتم بله، آگهی را که دیدی. گفت پس چرا همه‌ی شهر الآن این‌جا نیستند؟! حال آن شب گیجش کرده بود. باور نمی‌کرد در یک گوشه‌ی همین شهر، در یک گوشه‌ی زندگی زمینی، در یک گوشه‌ی جهان نخواستنی، چنین نوری بتابد و چنین بارانی ببارد و چنین بادی بوزد. نور و باران و بادی که حالا ما سال‌هاست از بلعیدنشان سیر نمی‌شویم. بیایید اگر گرسنه‌اید.
Forwarded from رنگ و درنگ (Seyyed Hossein Mousavian)
سنگ را چه نسبتی با توست؟!!
2024/11/18 14:38:25
Back to Top
HTML Embed Code: