Telegram Web Link
✳️ ادب نماز

امام رضا «عليه‌السلام» می‌فرمايند: «اگر خواستی نماز بخوانی، با کسالت برای نماز بلند نشو؛ با چُرت نماز نخوان، با عجله نماز نخوان بلکه با سکون و وقار نماز بخوان... وقتی خواستی سرِ نماز در مقابل پروردگارت بايستی، مثل بندهٔ گنهکاری که مولايش می‌خواهد او را تنبيه کند، در مقابل خداوند بايست. اين ادب نماز است؛ حتی اگر گناهی نکرده باشی. قدم‌هايت را صاف و محکم قرار بده، نفْس خودت را اذيت کن، به اين‌طرف و آن‌طرف نگاه نکن، با ريش خودت بازی نکن، انگشت‌هايت را نشکن، و بدنت را نخاران، هميشه در طول نماز مادامی که در حالت ايستاده هستی نگاهت به محل سجده باشد. با طمع و خوف و رغبت نماز بخوان.»

#علیرضا_پناهیان
#چگونه_يک_نماز_خوب_بخوانيم

@Ab_o_Atash
راز فتح دل‌ها

حالا می‌فهمم که مردم چرا محبت کسی را در دل جای می‌دهند. مردم نه فریفتهٔ قدرت می‌شوند و نه گرفتار هیبت. محبت از دروازه‌های بزرگ قدرت، دل را فتح نمی‌کند؛ بل از پنجره‌هایِ کوچکِ ضریحِ خدمتِ متواضعانه گذر می‌کند؛ مانند هُرم گرما که سیاه زمستان از زیر کرسی مادربزرگ بیرون می‌زند. در حافظهٔ تاریخی مردم، کمک یک جوان لاغر‌اندامِ تبعیدی به سیل‌زده‌ها بیشتر ماندنی است تا آمدن حتی یک رهبر مملکت... امیرالمؤمنین«ع» در اوصاف مؤمن در خطبهٔ همام می‌فرماید: «یمزج الحلم بالعلم و القول بالعمل».

#رضا_امیرخانی
#داستان_سیستان
یادداشت‌های شخصی رضا امیرخانی در سفر #رهبر_انقلاب به سیستان و بلوچستان

@Ab_o_Atash
✳️ بهترین سن زنان!

که بهترین سن برای زن کدام است، خانم هنرپیشه جواب داد:
«آن ده سال جادویی میان بیست‌ونه و سی سالگی.»

#خوسه_دونوسو
#باغ_همسایه
#عبدالله_کوثری
انتشارات آگاه
صفحه‌ ۱۲۴.

@Ab_o_Atash
سه دقیقه‌ای که با پدرم صحبت کردم از حقوقم کم شود!

از مواردی که شهید صیاد رعایت می‌کرد حقوق بیت‌المال بود. من شاهد بودم که از منطقه با من که در دفتر ایشان بودم، تماس می‌گرفت و می‌گفت مثلاً سه دقیقه با مشهد با پدرم صحبت تلفنی کرده‌ام. ما در طول این مدت تماس‌های شخصی او را یادداشت می‌کردیم، سر ماه جمع‌بندی می‌کردیم و پولش را از محل حقوق وی کسر و به حساب بیت‌المال واریز می‌کردیم که رسید همهٔ این پرداختی‌ها هم موجود است. شهید صیاد یک پیکان داشت در حالی که ده‌ها ماشین مدل بالا در اختیار ما بود، اما ایشان پرهیز می‌کرد و می‌گفت کارهای شخصی را با ماشین شخصی‌ام پیگیری کنید.

#احمد_حسینیا
#صیاد_دل‌ها
راوی: حسن کلانتری رئیس دفتر سابق #شهید_صیاد_شیرازی
(چاپ سوم، تهران: نشر اجا، ۱۳۸۸)
صفحه ۷۰.

@Ab_o_Atash
✳️ علی ما را بیشتر از خودمان دوست دارد

مالک می‌دانست که «ولی»، بیش از خود او، او را دوست دارد. علاقهٔ من به خودم، علاقهٔ مالک به خودش، یک علاقهٔ غریزی است و علاقهٔ علی «علیه‌السلام»، علاقه‌ای از روی وظیفه است. مالک، خودش را برای خودش می‌خواهد و علی، مالک را برای خدا می‌خواهد. و تفاوت علاقه‌ها به همان اندازه است که انگیزهٔ علاقه‌ها با هم تفاوت دارند.

و آن‌ها می‌دانستند و مالک می‌دانست که ولی، بیش از او به «منافع» او آگاهی دارد. آخر، دید ما محدود است؛ خیلی که ببیند بیش از این گذرگاه هستی -این محدودهٔ هفتادساله- و این فرصت از زمان را نمی‌بیند، از قانون‌ها، از عوامل حاکم بر تمام هستی آگاهی ندارد و چه بسا که آنچه در این محدوده و در این هفتاد سال مفید باشد، در مجموعهٔ حیات‌ها و زندگانی‌های ما جز ضرر چیزی نداشته باشد.

#علی_صفایی_حائری
#عین_صاد
#غدیر
صفحات ۱۷ و ۱۸.

@Ab_o_Atash
✳️ اشتباه!

خدا رحمت کند آقای مطهری را. فرمود: تو تصور می‌کنی محبت خدا این است که تو کباب و جوجه داشته باشی؟ اما نه؛ پروردگار نازپرورده نمی‌خواهد تربیت کند. «إنَّ اللّه َإذا أحَبَّ عبداً غَتَّهُ بالبلاءِ غَتّاً»؛ خداوند اگر بنده‌ای را دوست داشته باشد، او را در بلاها می‌فشارد.

#عبدالکریم_حق‌شناس
#مواعظ
صفحه ۶۴.

@Ab_o_Atash
به ما هر دونفر یک کنسرو داد، به اسرا هر کدام یکی!

روزهای اول چهار اسیر گرفتیم. در یکی از خانه‌های ابتدای شهر مستقر بودیم. آن‌سوی حیاط یک اتاق با درِ آهنی وجود داشت. رفقا پیشنهاد دادند که اسرا را به آنجا منتقل کنیم تا بعداً به پادگان ابوذر تحویلشان دهیم. اما ابراهیم قبول نکرد و گفت: اینها مهمان ما هستند.

دستان اسرا را باز کرد و آورد داخل اتاق. سفرهٔ ناهار پهن شد. با تقسیم‌بندی ابراهیم، خودمان هر دو نفر یک کنسرو خوردیم، اما به اسرای عراقی هرکدام یک کنسرو داد!

دو روز بعد ابراهیم چهار دست لباس زیر تهیه کرد و گفت: حمام را روشن کن تا اسرا به حمام بروند و تمیز شوند. عصر همان روز ابراهیم به پادگان ابوذر رفت. همان‌موقع یک خودرو برای انتقال اسرا به محل استقرار آمد. اسرای عراقی گریه می‌کردند و نمی‌رفتند. مرتب هم اسم ابراهیم رو صدا می‌کردند. با بیسیم تماس گرفتم و ابراهیم برگشت. اسرای عراقی یکی یکی با او روبوسی و خداحافظی کردند. آنها التماس می‌کردند که پیش ابراهیم بمانند ولی قانون چنین اجازه‌ای نمی‌داد.

#سلام_بر_ابراهیم ۲
ادامهٔ زندگینامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار #شهید_ابراهیم_هادی
صفحه ۹۶.

@Ab_o_Atash
وقتی برای خاکسپاریِ شهید [عباس بابایی] رفتیم، امیر نادری [کابین عقب شهید بابایی] برایم تعریف کرد: «ما رفتیم خاک عراق. بمب‌ها را رها کرده بودیم و داشتیم برمی‌گشتیم داخل خاک خودمان. به منطقه سردشت رسیدیم. بابایی با لهجه قزوینی به من گفت: «نادری! پایین را نگاه کن، مثل بهشت است! الله اکبر، الله اکبر.» ناگهان یک چیزی گفت «تق» [و] ایشان ساکت شد. حس کردم یک چیزی به هواپیما خورد. احتمال دادم گلوله خورده.» گلوله سمت چپ گردنش خورده بود. درست روز عید قربان بود.
[بعد] امیر دادپی تعریف کرد که «وقتی به ما گفتند بابایی شهید شده، فکر کردیم در عربستان درگیری شده و شهید شده، چون من ایشان را روز عرفه ضمن دعای عرفه دیدم.» گفتم چطور؟ گفت «به جان سه تا بچه‌هام، در عرفه دیدم ایشان چند صف جلوتر از من با لباس احرام اشک می‌ریزد و دعا می‌خواند. من فکر کردم دیر آمده، نشسته دعا می‌خواند.»

#فاطمه_دهقان
#شهروند_آسمان
خاطرات امیر سرتیپ خلبان #محمود_انصاری
(تهران: انتشارات موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴)
صفحات ۴۳۴ تا ۴۳۶.

@Ab_o_Atash
هدیهٔ غدیر!

در دوّمین سال اسارت، یک شب که عید غدیر بود، سخن از غدیر و کرامات علی بن ابی‌طالب«ع» پیش آمد. محمد سهرابی که بچه کرمانشاه بود، گفت: «وای علی آقا، نمی‌دانی الآن در کرمانشاه چه خبر است. در خیابان‌ها سینی‌های پر از باقلوای یزدی می‌چینند و از مردم پذیرایی می‌کنند.
صبح زود، یکی از افسران زندان به نام صلاح، غیر منتظره در سلول را باز کرد و در حالی که یک دستش را پشت کمرش نگه داشته بود و مشخص بود چیزی در دستش است، گفت: «دیشب رفته بودم کاظمین، منزل مادرم. بی اختیار از زبانم در رفت و به مادرم گفتم در زندان تعدادی اسیر ایرانی وجود دارد. مادرم از خانه بیرون رفت و پس از ساعتی برگشت و گفت چیزی گرفته که باید آن را برای اسیران ایرانی بیاورم! حالا هدیه مادرم را برایتان آورده‌ام.»
ناگهان دستش را جلو آورد و گفت: «بفرما علی؛ های بغلاوة یزدیة!» (این باقلوای یزدی است.)
من و اکبر و عباس خشکمان زده بود و مبهوت مانده بودیم. در دلم گفتم: «خدایا! علی بن ابی طالب«ع» چقدر بنده‌نواز است. هنوز چند ساعتی از صحبت‌های محمد نگذشته، به دست یک افسر صدام برایمان شیرینی فرستاده! آخ محمد سهرابی، کاش چیز دیگری می‌خواستی. کاش می‌گفتی آزادی از زندان، زیارت حرمت.»

#محمدمهدی_بهداروند
#زندان_الرشید
خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه، سردار #علی‌اصغر_گرجی‌زاده
انتشارات سوره مهر
صفحات ۴۶۹ و ۴۷۰.

@Ab_o_Atash
✳️ به حق علی...

امروز مطلبی را می‌گویم که تاکنون برای هیچ‌کس نقل نکرده‌ام: یک بار از رسول خدا«ص» خواهش کردم که برای من دعا و از خداوند طلب مغفرت کنند. فرمودند: برایت دعا می‌کنم. سپس برخاستند و به نماز ایستادند. هنگامی که دست خود را برای دعا به درگاه الهی بلند کردند، شنیدم که چنین دعا کردند: «بار پروردگارا! به‌حق بنده‌ات علی، مغفرت خود را شامل علی کن!» عرض کردم: «ای رسول خدا! چرا این‌گونه دعا کردید؟!» فرمودند: «آیا نزد خدا کسی گرامی‌تر از تو وجود دارد که برای اجابت دعا، او را شفیع قرار دهم؟»

#محمد_محمدیان
#علی_از_زبان_علی
دفتر نشر معارف
صفحات ۲۴ و ۲۵.

@Ab_o_Atash
✳️ اسیر چشم‌ها و زبان‌ها نشو!

تو سعی کن «امیر» دنیا باشی، نه «اسیر» آن. اگر بخواهی امیر باشی و در باتلاق نمانی، باید «هدف» را فراموش نکنی و از «حرکت»، چشم نپوشی. باید سنگ راه دیگران نباشی و گرد و خاک بلند نکنی.

در زن، جلوه‌کردن‌ها و خودنمایی‌ها ریشه‌دار است. می‌خواهد چشم‌ها را به خودش جلب کند و زبان را به دنبال خود بکشد. مواظب باش اسیر چشم‌ها و زبان‌ها نشوی و سعی کن تا به گونه‌ای حرکت کنی که خلق خدا را گرفتار حالت‌ها و رفتارت نسازی و آنها را اسیر ننمایی؛ که اگر کسی آلوده شد، این آلودگی دامان تو را می‌گیرد و تو را رها نمی‌سازد.

#علی_صفایی_حائری
#عین_صاد
#نامه‌های_بلوغ
انتشارات لیلة‌القدر
صص ۱۳۲ و ۱۳۳.

@Ab_o_Atash
اگر به وصیت پیامبر عمل شده بود...

همین انتصابی‌ترین حکومت در تاریخ اسلام، مردمی‌ترین حکومت در تاریخ اسلام بلکه بشر بود و اگر کم‌کم اطراف علی‌بن‌ابی‌طالب «علیه‌السلام» خلوت شده بود، برای آن بود که آنجا حلوا خیرات نمی‌کردند. اطراف علی‌بن‌ابی‌طالب «علیه‌السلام» هرچه بود، شهادت و اهانت بود و یک مشت آدم‌هایی در آن دوران بودند –چنانچه الان هم هستند- که در یک فضای دو در سه فکر می‌کردند و اصلاً آن افق وسیع نگاه علی‌بن‌ابی‌طالب «علیه‌السلام» به آینده و به همهٔ بشریت را نداشتند. چون امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» فقط برای زمان خودش مبارزه نمی‌کرد، بلکه برای همهٔ تاریخ و برای بشریت مبارزه می‌کرد. در روایت داریم که اگر به وصیت پیامبر «ص» در #غدیر عمل شده بود و علی‌بن‌ابی‌طالب «علیه‌السلام» بموقع به ولایت رسیده بود، امروز سرنوشت کل بشر طور دیگری بود، سرنوشت کل مسلمانان طور دیگری بود.

#حسن_رحیم‌پور_ازغدی
#علی_و_شهر_بی‌آرمان
صفحات ۷۶ و ۷۷.

@Ab_o_Atash
✳️ معیاری برای راستی‌آزماییِ عدالت‌خواهی‌ها

هنگامی که مردمان نزد امام علی«ع» آمدند و خواستند تا با عثمان‌بن عفان سخن گوید، امام نزد او رفت.
پس عثمان به او گفت: «از مردم بخواه که به من مهلتی بدهند تا از بی‌عدالتی‌ها جلوگیری کنم».

علی «ع» چنین پاسخ داد:
- «آنچه در مدینه است مهلتی نمی‌خواهد، و آنچه بیرون مدینه است، مهلت، به اندازه رسیدن دستور تو به آنجاست».

این کلام انقلابی، هشداری است برای حکومت‌هایی که عملی کردن عدالت و اصلاح روابط اقتصادی و جلوگیری از بی‌عدالتی‌های مالی را به تأخیر می‌اندازند و می‌گویند: «هنوز وقت اقدام درباره این امور نرسیده است، هر وقت فرصت مناسب رسید اقدام خواهیم کرد.» این چگونگی برخلاف روش انقلابی و اسلامی علی‌بن‌ابی‌طالب است.

#محمدرضا_حکیمی
#الحیات
جلد ۳، صفحه ۳۵۶.

@Ab_o_Atash
عرفان و سلوک علی «ع» دوری از مردم و جامعه نیست

خیال کردند یک دسته زیادی که معنای عرفان عبارت از این است که انسان یک محلی پیدا بشود و یک ذکری بگوید و یک سَری حرکت بدهد و یک رقصی بکند و اینها، این معنی عرفان است؟! مرتبه اعلای عرفان را امام علی «سلام الله علیه» داشته است و هیچ این چیزها نبوده در کار. خیال می‌کردند که کسی که عارف است باید دیگر بکلی کناره گیرد از همه چیز و برود کنار بنشیند و یک قدری ذکر بگوید و یک قدری تغنّی بشود و یک قدری چه بکند و دکانداری. امیرالمؤمنین در عین حالی که اعرف خلق الله بعد از رسول الله در این امت، اعرف خلق الله به حق‌تعالی بود مع ذلک، نرفت کنار بنشیند و هیچ کاری به هیچی نداشته باشد، هیچ وقت هم حلقه ذکر نداشت، مشغول بود به کارهایش، ولی آن‌هم بود. یا خیال می‌شود که کسی که اهل سلوک است، اهل سلوک باید به مردم دیگر کار نداشته باشد، در شهر هرچه می‌خواهد بگذرد، من اهل سلوکم، بروم یک گوشه‌ای بنشینم و وِرد بگویم و سلوک به قول خودش پیدا کند. این سلوک در انبیا زیادتر از دیگران بوده است، در اولیا زیادتر از دیگران بوده است، لکن نرفتند تو خانه‌شان بنشینند و بگویند که ما اهل سلوکیم و چکار داریم که به ملت چه می‌گذرد هر که هر کاری می‌خواهد بکند. اگر بنا باشد که اهل سلوک بروند کنار بنشینند، پس باید انبیا هم همین کار را بکنند و نکردند. موسی بن عمران اهل سلوک بود، ولی مع ذلک، رفت سراغ فرعون و آن کارها را کرد، ابراهیم هم همین‌طور، رسول خدا هم که همه می‌دانیم. رسول خدایی که سال‌های طولانی در سلوک بوده است، وقتی که فرصت پیدا کرد، یک حکومت سیاسی ایجاد کرد برای اینکه، عدالت ایجاد بشود. تبع ایجاد عدالت فرصت پیدا می‌شود برای اینکه هرکس هر چیزی دارد بیاورد. وقتی که آشفته است نمی‌توانند، در یک محیط آشفته نمی‌شود که اهل عرفان، عرفانشان را عرضه کنند، اهل فلسفه، فلسفه‌شان را، اهل فقه، فقه‌شان را، لکن وقتی حکومت یک حکومت عدل الهی شد و عدالت را جاری کرد و نگذاشت که فرصت‌طلب‌ها به مقاصد خودشان برسند، یک محیط آرام پیدا می‌شود، در این محیط آرام همه چیز پیدا می‌شود. بنابراین، «ما نُودِی بِشَیءٍ مِثْلَ ما نُودِیَ بِالوِلایَة» برای اینکه حکومت است.

#سیدروح‌الله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
جلد ۲۰، صفحه ۱۱۷.

@Ab_o_Atash
بخشی از خطبه غدیریه حضرت رسول«ص»

از جبرئیل «علیه‌السلام» خواستم که از خداوند متعال معافیت مرا از تبلیغ این مأموریت تقاضا کند؛ چون می‌دانستم که در میان مردم، پرهیزگاران، اندک و منافقان، بسیارند و از مفسده‌جوییِ گنه‌آلودگان و نیرنگ‌بازیِ آنان که دین اسلام را به تمسخر و استهزا گرفته‌اند، آگاهی داشتم؛ همان‌ها که خداوند در قرآن کریم چنین توصیفشان کرده است: «تَقولونَ بِأفواهِکُم ما لَیسَ لَکُم بِهِ عِلمٌ وَ تَحسَبونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِندَاللهِ عَظیمٌ» [چیزهایی به زبان می‌گویید که به آنها علم و آگاهی ندارید و به پندار خود، این امر را سهل و آسان گرفته‌اید؛ در حالی که نزد خداوند، کاری عظیم است.]۱
هنوز آن آزارها را که این گروه، بارها بر من روا داشتند، از خاطر نبرده‌ام. تا آنجا که به دلیل ملازمت و مصاحبت فراوانِ #علی با من و توجهی که به او داشتم،‌ به عیب‌جوییِ من برخاستند و مرا مردی زودباور که هرچه می‌شنود، بی‌اندیشه می‌پذیرد، خواندند تا آنکه خداوند عزوجل، این آیه را نازل فرمود: «وَ مِنهُمُ الذّینَ یُؤذونَ النّبیَ وَ یَقولونَ هُوَ أذُنٌ. قُل: أذُنُ خَیرٌ لَکُم یَؤمِنُ بِاللهِ وَ یُؤمِنُ لِلمُؤمِنینَ» [از این مردم کسانی هستند که پیامبر را می‌آزارند و می‌گویند: او گوش است و هر سخنی را بی‌تأمل باور می‌کند. به آنان بگو: اگر گوش است به سود شما می‌شنود؛ به خدا ایمان دارد و سخن مؤمنان را باور می‌کند.]۲
من هم‌اکنون می‌توانم یک‌یک این گروه را به نام و نشان معرفی کنم، لیکن به خدا سوگند که من در مورد این افراد، بزرگوارانه رفتار کرده و می‌کنم.
با این حال، اینها همه خدای را از من راضی نمی‌سازد مگر آنکه وظیفه خود را در مورد مأموریتی که از آیه شریفه «یا ایُّها الرّسول بَلّغ ما أُنزِلَ اِلَیک...» یافته‌ام، به انجام رسانم.
حال که چنین است، پس:
ای مردم! بدانید که خداوند #علی_بن_ابی‌طالب را ولی و صاحب اختیار شما #معین فرموده و او را امام و پیشوای واجب‌الاطاعه قرار داده است و فرمانش را بر همه مهاجران و انصار و پیروان ایمانی ایشان و بر هر بیابانی و شهری و بر هر عجم و عربی و هر بنده و آزاده‌ای و بر هر صغیر و کبیری و بر هر سیاه و سپیدی و بر هر خداشناس موحدی، فرض و واجب فرموده و فرامین و اوامر او را مطاع و بر همه کس نافذ و لازم‌الاجرا مقرر کرده است.
هر کس با علی به مخالفت برخیزد، ملعون است و هر کس که از او پیروی کند، مشمول عنایت و رحمت حق خواهد بود.

۱. سوره نور، آیه ۱۵.
۲.سوره توبه، آیه ۶۱.

#رسول_اعظم «ص»
#محمد_بن_عبدالله «ص»
#منشور_ولایت
#پیام_غدیر
مترجم:
#علی‌اکبر_صادقی
(چاپ اول، تهران: سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، بهار ۱۳۷۷)
صفحات ۳۷ تا ۴۱.
#غدیر
#خطبه_غدیریه

@Ab_o_Atash
✳️ راهِ خانه تویی..

گرفته‌ای تو جهان را به روی دامانت
بهشت چیست بجز کوچه‌باغ چشمانت؟

جهنمی شده هر کس ز چشم تو افتاد
جهنمی شده هر کس نشد مسلمانت!

#غدير سهم زمین بود از آسمان، اما
چه چترها که گشودند زیر بارانت

چه گام‌ها که به سمتت دوید و لَنگ زدند
چه دست‌های دروغی است سمت دستانت

شب مَبيت، اُحد، بدر، آیهٔ تطهیر...
چقدر کفر درآورده باز ایمانت!

چنان ز بادهٔ توحید جرعه نوشیدی
که از ازل خودِ حق شد پیاله‌گردانت

گدای توست زمان، سال‌هاست پشت در است
برای دیدن تو رو زده به دربانت

میان این‌همه بن‌بست، راهِ خانه تویی
بگیر دست مرا تا تهِ خیابانت

قسم به «اشهد انّ علی ولی‌الله»
نمازمان شده مُهری به پای پیمانت

#الهام_صفالو

@Ab_o_Atash
✳️ این چه وقت جهیزیه آوردن است!؟

قرار بود سر شب برای بردن جهیزیه بروند. ساعت دوازده رفتند. خانمش با اعتراض پرسید: این چه موقع آمدنه؟ چرا حالا؟‌
قبل از اینکه جواب دهد، به همه توصیه کرد سروصدایی نشود. بعد رو به خانمش گفت: گذاشتم همسایه‌تان -خانواده شهید اعتباریان- به خواب بروند؛ مادرش خیلی دلش می‌خواست پسرش داماد بشود، اما شهید شد. نمی‌خواستم بفهمد که ما داریم عروسی می‌کنیم.

#سرباز_مولا
#ستارگان_درخشان ۳
بر اساس زندگی سردار #شهید_علی_باقری
صفحه ۴۲.

@Ab_o_Atash
✳️ مواظب خودت باش خانم کوچولو!

شانزده آبان گاردی‌ها جلوی تظاهرات را گرفتند. ما فرار کردیم. چند نفر دنبالمان کردند. چادر و روسری را از سر من کشیدند و با باتوم می‌زدند به کمرم. یک لحظه موتورسواری که از آنجا رد می‌شد، دستم را از آرنج گرفت و من را کشید روی موتورش. پاهایم می‌کشید روی زمین. کفشم داشت در می‌آمد. چند کوچه آن‌طرفتر نگه داشت. لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک‌طرفش از شلوارم زده بود بیرون. پرسید: «اعلامیه داری؟» کلاه سرش بود. صورتش را نمی‌دیدم. گفتم: «آره.»
گفت: «عضو کدام گروهی؟»‌
گفتم: «گروه چیه؟ اینها اعلامیهٔ امامند.»
کلاهش را بالا زد.
- تو اعلامیه امام پخش می‌کنی؟
بهم برخورد. مگر من چه‌م بود؟ چرا نمی‌توانستم این کار را بکنم؟ گفت: «وقتی حرف‌های امام روی خودت اثر نداشته، چرا این کار را می‌کنی؟ این وضع است آمده‌ای تظاهرات؟» و رویش را برگرداند. من به خودم نگاه کردم. چیزی سرم نبود. خب، آن‌موقع که عیب نبود. تازه، عرف بود.
لباس‌هایم هم نامرتب بود. دستش را دراز کرد و اعلامیه‌ها را خواست. بهش ندادم. گاز موتور را گرفت و گفت: «الآن می‌برم تحویلت می‌دهم.»
از ترس، اعلامیه‌ها را دادم دستش. یکیش را داد به خودم. گفت: «برو بخوان! هر وقت فهمیدی توی اینها چی نوشته، بیا دنبال این کارها.»
نتوانستم ساکت بمانم تا او هر چه دلش می‌خواهد بگوید. گفتم: «شما که پیرو خط امامید، امام به شما نگفته زود قضاوت نکنید؟ اول ببینید موضوع چیه، بعد این حرف‌ها را بزنید. من، هم #چادر داشتم هم #روسری. آنها از سرم کشیدند.»
گفت: «راست می‌گویی؟»
گفتم: «دروغم چیه؟ اصلاً شما کی هستید که من به شما دروغ بگویم؟»
اعلامیه‌ها را داد دستم و گفت بمانم تا برگردد، ولی دنبالش رفتم ببینم کجا می‌رود و چه کار می‌خواهد بکند. با دو سه تا موتورسوار دیگر رفت همان‌جا که من درگیر شده بودم. حساب دو سه تا از مأمورها را رسیدند و شیشه ماشینشان را خرد کردند. بعد او چادر و روسریم را که همان گوشه افتاده بود، برداشت و برگشت. نمی‌خواستم بداند دنبالش آمده‌ام. دویدم بروم همان‌جایی که قرار بود منتظر بمانم، اما زودتر رسید. چادر و روسری را داد و گفت: «باید می‌فهمیدند چادر زن مسلمان را نباید از سرش بکشند.»
اعلامیه‌ها را گرفت و گفت: «این راهی که می‌آیی، خطرناک است. مواظب خودت باش خانم کوچولو!» و رفت...
«خانم کوچولو!» بعد از آنهمه رجزخوانی، تازه به او گفته بود «خانم کوچولو». به دختر نازپرورده‌ای که کسی بهش نگفته بود بالای چشمش ابروست. چادرش را تکاند و گره روسریش را محکم کرد. نمی‌دانست چرا، ولی از او خوشش آمده بود. در خانه کسی به او نمی‌گفت چطور بپوشد، با چه کسی راه برود، چه بخواند و چه ببیند، اما او به خاطر #حجاب، مؤاخذه‌اش کرده بود. حرفهایش تند بود، اما به دلش نشسته بود.

#مریم_برادران
#منوچهر_مدق به روایت همسر شهید
#فرشته_ملکی
#اینک_شوکران جلد یک
(چاپ بیستم، تهران: انتشارات روایت فتح، ۱۳۹۳)
صفحات ۱۳ تا ۱۵.

@Ab_o_Atash
2024/09/21 20:33:31
Back to Top
HTML Embed Code: