✳️ نقطه آغاز درگیریهای سوریه
من آنزمان در تهران و ساختمان وزارت خارجه مشغول پیگیری تحولات منطقه بودم که به اتفاق همکارانم در وزارتخانه و سایر بخشهای ذیربط نظام با مسئله مهندسی معکوس انقلاب در سوریه مواجه شدیم. همانروزها چند نفر از مقامات پارلمانی و اجرایی سوریه به ایران آمده بودند. آنها چند روز قبل در نماز جمعه شهر درعا، که اولین درگیریهای مسلحانه از آنجا شروع شد، شرکت داشتند. شاهدان عینی واقعه را اینطور تعریف میکردند که دو نفر تروریست خارجی از قبل در منارههای مسجد مخفی شده بودند. محوطه داخلی و بیرونی مسجد از مردم پر بود و امام جمعه مشغول ایراد خطبه نماز که ناگهان مردم را به گلوله بستند. این نقطه آغاز درگیریها در سوریه بود.
کسانی که کار امنیتی یا مطالعات اطلاعاتی دارند در تبیین سیر انقلابها میگویند اساساً شورش یا انقلابی که از کنار مرز شروع شود انقلاب نیست. علت آن را باید در آنسوی مرز جستوجو کرد و بررسی کرد که چه عناصری از خارج وارد کشور شده و ناامنی ایجاد کردهاند.
#حسین_امیرعبداللهیان
روایتی از بحران سوریه
#صبح_شام
#محمدحسین_مصحفی
(چاپ دوم، تهران: نشر سوره مهر، ۱۳۹۹)
صفحه ۳۷.
@Ab_o_Atash
من آنزمان در تهران و ساختمان وزارت خارجه مشغول پیگیری تحولات منطقه بودم که به اتفاق همکارانم در وزارتخانه و سایر بخشهای ذیربط نظام با مسئله مهندسی معکوس انقلاب در سوریه مواجه شدیم. همانروزها چند نفر از مقامات پارلمانی و اجرایی سوریه به ایران آمده بودند. آنها چند روز قبل در نماز جمعه شهر درعا، که اولین درگیریهای مسلحانه از آنجا شروع شد، شرکت داشتند. شاهدان عینی واقعه را اینطور تعریف میکردند که دو نفر تروریست خارجی از قبل در منارههای مسجد مخفی شده بودند. محوطه داخلی و بیرونی مسجد از مردم پر بود و امام جمعه مشغول ایراد خطبه نماز که ناگهان مردم را به گلوله بستند. این نقطه آغاز درگیریها در سوریه بود.
کسانی که کار امنیتی یا مطالعات اطلاعاتی دارند در تبیین سیر انقلابها میگویند اساساً شورش یا انقلابی که از کنار مرز شروع شود انقلاب نیست. علت آن را باید در آنسوی مرز جستوجو کرد و بررسی کرد که چه عناصری از خارج وارد کشور شده و ناامنی ایجاد کردهاند.
#حسین_امیرعبداللهیان
روایتی از بحران سوریه
#صبح_شام
#محمدحسین_مصحفی
(چاپ دوم، تهران: نشر سوره مهر، ۱۳۹۹)
صفحه ۳۷.
@Ab_o_Atash
✳️ در بین سورههای قرآن کریم، آخرين سوره از سورههای مفصل که نزدیک به رحلت پیغمبر اکرم بر حضرت نازل شد، سوره مائده است. همه مفسرین بر این مطلب اتفاق دارند و کسی در آن اختلاف ندارد. لذا عامه و خاصه نقل میکنند که تمام احکامی که در این سوره وارد شده است «ناسخهٔ غير منسوخه» است؛ یعنی اینها احکام سورههای دیگر را نسخ میکنند ولی خودشان نسخشدنی نیستند. پس احکام مذکور در این سوره جزو مسلمات است و اگر کسی منکر این احکام شود در اصل اسلام خدشه وارد کرده است.
#مجتبی_تهرانی
#سلوک_عاشورایی
منزل اول: تعاون و همیاری
(چاپ اول، تهران: انتشارات مصابیحالهدی، ۱۳۹۰)
صفحه ۳۱.
@Ab_o_Atash
#مجتبی_تهرانی
#سلوک_عاشورایی
منزل اول: تعاون و همیاری
(چاپ اول، تهران: انتشارات مصابیحالهدی، ۱۳۹۰)
صفحه ۳۱.
@Ab_o_Atash
✳️ غربت و مظلومیت حزبالله
حزبالله، حتی در میان دوستان خویش غریبند، چه برسد به دشمنان؛ اگرچه در عین گمنامی و مظلومیت، باز هم من به یقین رسیدهام که خداوند لوح و قلم تاریخ را بدینان سپرده است.
قسمت حزبالله از تمدنِ شهرنشینان، غربت و مظلومیت است و راستش از دنیا توقعی جز این نیز نمیرود. اینجا مهبط عقل است و حزبالله عاشق است و در میان دنیاداران با همان مشکلی روبهروست که هزاروچهارصد سال است اولیای خدا با آن روبهرو هستند.
#سیدمرتضی_آوینی
#ماهنامه_سوره
دوره دوم، شماره ۴، تیرماه ۱۳۶۹.
@Ab_o_Atash
حزبالله، حتی در میان دوستان خویش غریبند، چه برسد به دشمنان؛ اگرچه در عین گمنامی و مظلومیت، باز هم من به یقین رسیدهام که خداوند لوح و قلم تاریخ را بدینان سپرده است.
قسمت حزبالله از تمدنِ شهرنشینان، غربت و مظلومیت است و راستش از دنیا توقعی جز این نیز نمیرود. اینجا مهبط عقل است و حزبالله عاشق است و در میان دنیاداران با همان مشکلی روبهروست که هزاروچهارصد سال است اولیای خدا با آن روبهرو هستند.
#سیدمرتضی_آوینی
#ماهنامه_سوره
دوره دوم، شماره ۴، تیرماه ۱۳۶۹.
@Ab_o_Atash
✳ سابقه پرافتخار کتابخوانی در جامعه اسلامی
کتابدوستی در بین همه مسلمانان از هر دسته وجود داشت، نه تنها بین دانشمندان بلکه هر فرد خودساختهای از مردان بزرگ کشور گرفته تا ذغالفروش، از قاضی گرفته تا مؤذن، مشتریان دائم کتابفروشیها بودند. در یک کتابخانه متوسط خصوصی یک فرد اسلامی در قرن دهم میلادی، تقریباً بیش از جمع کل کتابهای کتابخانههای اروپا کتاب یافت میشد. این گرمی بازار کتاب، یک ساله و یا ده ساله پایان نیافت، بلکه قرنها همچنان ادامه داشت. این یکی از عوامل مهم اقتصاد اسلامی شد که هرساله میلیاردها برای برای خرید کتاب پرداخت میشد. تنها کتابخانه نظامیه -دانشگاه معروف بغداد- بودجه سالانه خرید کتاب و آثار خطی دیگرش، یک میلیون و نیم فرانک طلا بود.
...صدها هزار نفر به دلیل کتابدوستی جامعه، به کار و نان میرسیدند. آنجا رونویسان و خوشنویسان در فن خود، هنرمندان واقعی بودند. هرکتابخانه و هرکتابفروشی، تعدادی از این افراد را به کار مشغول میداشت. اینها اکثراً طلبههایی بودند که هم کار میکردند و هم درس میخواندند و یا افراد باهوش و بیپولی بودند که بدینوسیله درآمدی داشتند. کاغذسازها هم در کارخانههای کاغذسازیشان و همچنین در آسیاهای خردکننده و نرمکننده مواد اولیه کاغذ، در شهرهای سمرقند، بغداد، دمشق، طرابلس، شام، طبریه در فلسطین و یاتیفا واقع در بلنسیه اندلس، مشغول به کار بودند. صحافها هم کاغذ را به نوع صحافی چینی، دو تا، سه تا، چهارتا، هشت تا و شانزده تا کرده، به قوارههای متداول و معروف به منصوری یا فولیو Folio بغدادی، ربعی یا کوارت Quart، هشت قسمتی یا اکتاو (Oktav)همانطور که امروز در اروپا نیز آنچنان نامیده میشوند، تبدیل میکردند، بعد از آن جزوات را تهدوزی میکردند و صحافهای چرمکار برای آنان جلد چرمی نقشدار میساختند.
#زیگرید_هونکه
#برگهای_گمشده_از_تاریخ_تمدن_اسلامی
#سعید_مستغاثی
(چاپ اول، تهران: انتشارات مؤسسه کیهان، ۱۳۹۸)
صفحات ۲۶۰ و ۲۶۱.
@Ab_o_Atash
کتابدوستی در بین همه مسلمانان از هر دسته وجود داشت، نه تنها بین دانشمندان بلکه هر فرد خودساختهای از مردان بزرگ کشور گرفته تا ذغالفروش، از قاضی گرفته تا مؤذن، مشتریان دائم کتابفروشیها بودند. در یک کتابخانه متوسط خصوصی یک فرد اسلامی در قرن دهم میلادی، تقریباً بیش از جمع کل کتابهای کتابخانههای اروپا کتاب یافت میشد. این گرمی بازار کتاب، یک ساله و یا ده ساله پایان نیافت، بلکه قرنها همچنان ادامه داشت. این یکی از عوامل مهم اقتصاد اسلامی شد که هرساله میلیاردها برای برای خرید کتاب پرداخت میشد. تنها کتابخانه نظامیه -دانشگاه معروف بغداد- بودجه سالانه خرید کتاب و آثار خطی دیگرش، یک میلیون و نیم فرانک طلا بود.
...صدها هزار نفر به دلیل کتابدوستی جامعه، به کار و نان میرسیدند. آنجا رونویسان و خوشنویسان در فن خود، هنرمندان واقعی بودند. هرکتابخانه و هرکتابفروشی، تعدادی از این افراد را به کار مشغول میداشت. اینها اکثراً طلبههایی بودند که هم کار میکردند و هم درس میخواندند و یا افراد باهوش و بیپولی بودند که بدینوسیله درآمدی داشتند. کاغذسازها هم در کارخانههای کاغذسازیشان و همچنین در آسیاهای خردکننده و نرمکننده مواد اولیه کاغذ، در شهرهای سمرقند، بغداد، دمشق، طرابلس، شام، طبریه در فلسطین و یاتیفا واقع در بلنسیه اندلس، مشغول به کار بودند. صحافها هم کاغذ را به نوع صحافی چینی، دو تا، سه تا، چهارتا، هشت تا و شانزده تا کرده، به قوارههای متداول و معروف به منصوری یا فولیو Folio بغدادی، ربعی یا کوارت Quart، هشت قسمتی یا اکتاو (Oktav)همانطور که امروز در اروپا نیز آنچنان نامیده میشوند، تبدیل میکردند، بعد از آن جزوات را تهدوزی میکردند و صحافهای چرمکار برای آنان جلد چرمی نقشدار میساختند.
#زیگرید_هونکه
#برگهای_گمشده_از_تاریخ_تمدن_اسلامی
#سعید_مستغاثی
(چاپ اول، تهران: انتشارات مؤسسه کیهان، ۱۳۹۸)
صفحات ۲۶۰ و ۲۶۱.
@Ab_o_Atash
✳ کتابفروشی از ابداعات تمدن اسلامی است
و در اینجا شغل کتابفروشی مانند داروفروشی، یکی از ابداعات تمدن اسلامی است. کتابفروش، واسطه فرهنگ بود و کتابفروشی، مرکز فرهنگی شهر. این چیزهایی بود که مدتهای مدید، فقط در نزد مسلمانان رایج بود.
«پیش کتابفروش»ها اسم بازار کتابفروشها در بغداد بود واقع در باب البصره، جایی که صدتا دکان کتابفروشی قرار داشت. دانشمندان بغداد و جهان اسلامی در اینجا همدیگر را ملاقات میکردند. جایی که دائماً طغیانهای قلب و عقل در هم مخلوط میشدند. در اینجا فیلسوف و شاعر و منجم، در کنار همدیگر در میان نشریات جدی، تفحص و جستوجو میکردند و همینجاست که طبیب و تاریخدان و دوستداران کتاب، دنبال مجلدات کهنه میگشتند. در اینجا بحث میکردند و تکههایی را برای همدیگر میخواندند. اینجا، مرکز مبادلات علمی بود.
«تبادل افکار»، اسم یکی از کتابهاست که در حدود سال ۱۰۰۰ میلادی انتشار یافت و ۱۰۶ گفتوگو بین دانشمندان را یادداشت کرده که برخی در خانه یکی از فلاسفه اسلامی و بعضی دیگر دربازار کتابفروشها رخ دادهاند. در اینجا و در همینزمان، ابن ندیم کتابفروش، از مشتریهایش پذیرایی میکند. او یکی از معروفترین کتابفروشهای بغداد است و خود دانشمندی عالیرتبه و نامی بهشمار میآید.
#زیگرید_هونکه
#برگهای_گمشده_از_تاریخ_تمدن_اسلامی
#سعید_مستغاثی
(چاپ اول، تهران: انتشارات مؤسسه کیهان، ۱۳۹۸)
صفحات ۲۶۰ و ۲۶۱.
@Ab_o_Atash
و در اینجا شغل کتابفروشی مانند داروفروشی، یکی از ابداعات تمدن اسلامی است. کتابفروش، واسطه فرهنگ بود و کتابفروشی، مرکز فرهنگی شهر. این چیزهایی بود که مدتهای مدید، فقط در نزد مسلمانان رایج بود.
«پیش کتابفروش»ها اسم بازار کتابفروشها در بغداد بود واقع در باب البصره، جایی که صدتا دکان کتابفروشی قرار داشت. دانشمندان بغداد و جهان اسلامی در اینجا همدیگر را ملاقات میکردند. جایی که دائماً طغیانهای قلب و عقل در هم مخلوط میشدند. در اینجا فیلسوف و شاعر و منجم، در کنار همدیگر در میان نشریات جدی، تفحص و جستوجو میکردند و همینجاست که طبیب و تاریخدان و دوستداران کتاب، دنبال مجلدات کهنه میگشتند. در اینجا بحث میکردند و تکههایی را برای همدیگر میخواندند. اینجا، مرکز مبادلات علمی بود.
«تبادل افکار»، اسم یکی از کتابهاست که در حدود سال ۱۰۰۰ میلادی انتشار یافت و ۱۰۶ گفتوگو بین دانشمندان را یادداشت کرده که برخی در خانه یکی از فلاسفه اسلامی و بعضی دیگر دربازار کتابفروشها رخ دادهاند. در اینجا و در همینزمان، ابن ندیم کتابفروش، از مشتریهایش پذیرایی میکند. او یکی از معروفترین کتابفروشهای بغداد است و خود دانشمندی عالیرتبه و نامی بهشمار میآید.
#زیگرید_هونکه
#برگهای_گمشده_از_تاریخ_تمدن_اسلامی
#سعید_مستغاثی
(چاپ اول، تهران: انتشارات مؤسسه کیهان، ۱۳۹۸)
صفحات ۲۶۰ و ۲۶۱.
@Ab_o_Atash
✳️ معامله حق و باطل، یا برد است یا باخت؛ سوم ندارد!
میرزا عبدالزکی گفت: ... میخواهی خودت را فدا کنی؟ میخواهی شهید بشوی؟ راستی که کار این شهیدپرستی تو هم دیگر به شهیدنمایی کشیده، جانم!
میرزا اسدالله گفت: دهن من بچاد آقاسید! اما من حالا میفهمم که چرا کسی تن به شهادت میدهد. چون بازی را میبازد و فرار هم نمیتواند بکند. این است که میماند تا عواقب باخت را تحمل کند. وقتی کسی از چیزی یا جایی فرار میکند، یعنی دیگر تحمل وضع آنچیز یا آن جا را ندارد و من میخواهم داشته باشم؛ برای من تازه اول امتحان است.
میرزا عبدالزکی گفت: میبینی که داری ادای شهدا را درمیآوری جانم! آخر اینهمه که در مرگ شهدا عزا گرفتیم بس نبود؟ امکان عمل را میگذاریم برای دیگران، و خودمان به شهیدنمایی قناعت میکنیم جانم! همین است که کارمان همیشه لنگ است. یادت رفته میگفتی باید از پیش، نقشه داشت؟ خوب جانم، این فرار هم یک نقشه است؛ آمادگی برای بعد است جانم؛ یکنوع مقاومت است.
میرزا اسدالله گفت: نه؛ فرار، مقاومت نیست؛ خالی کردن میدان است. کسی که فرار میکند، از خودش سلب حیثیت میکند. حتی در یک بازی، یا باید بُرد، یا باید باخت. صورتِ سوم ندارد. معاملهٔ بازار که نیست تا دلّال وسطش را بگیرد؛ معاملهٔ حق و باطل است.
#جلال_آلاحمد
#نون_والقلم
صفحه ۱۹۴.
@Ab_o_Atash
میرزا عبدالزکی گفت: ... میخواهی خودت را فدا کنی؟ میخواهی شهید بشوی؟ راستی که کار این شهیدپرستی تو هم دیگر به شهیدنمایی کشیده، جانم!
میرزا اسدالله گفت: دهن من بچاد آقاسید! اما من حالا میفهمم که چرا کسی تن به شهادت میدهد. چون بازی را میبازد و فرار هم نمیتواند بکند. این است که میماند تا عواقب باخت را تحمل کند. وقتی کسی از چیزی یا جایی فرار میکند، یعنی دیگر تحمل وضع آنچیز یا آن جا را ندارد و من میخواهم داشته باشم؛ برای من تازه اول امتحان است.
میرزا عبدالزکی گفت: میبینی که داری ادای شهدا را درمیآوری جانم! آخر اینهمه که در مرگ شهدا عزا گرفتیم بس نبود؟ امکان عمل را میگذاریم برای دیگران، و خودمان به شهیدنمایی قناعت میکنیم جانم! همین است که کارمان همیشه لنگ است. یادت رفته میگفتی باید از پیش، نقشه داشت؟ خوب جانم، این فرار هم یک نقشه است؛ آمادگی برای بعد است جانم؛ یکنوع مقاومت است.
میرزا اسدالله گفت: نه؛ فرار، مقاومت نیست؛ خالی کردن میدان است. کسی که فرار میکند، از خودش سلب حیثیت میکند. حتی در یک بازی، یا باید بُرد، یا باید باخت. صورتِ سوم ندارد. معاملهٔ بازار که نیست تا دلّال وسطش را بگیرد؛ معاملهٔ حق و باطل است.
#جلال_آلاحمد
#نون_والقلم
صفحه ۱۹۴.
@Ab_o_Atash
✳️ سیاووشهای نابغه و کرم ضد آفتاب!
پهلوانان شهر جادوییم، گام بر آهن مذاب زدیم
لرزه بر جان کوه افکندیم، بند بر گردن شهاب زدیم
نعره تا برکشید پیل دمان، بر تنش کوفتیم گرز گران
چشم تا باز کرد دیو سپید، بر سرش سنگ آسیاب زدیم
... ولی این خوابهای رنگارنگ پاره شد با صدای کشمکشی
اسپ ما داشت اژدها میکشت، لاجرم خویش را به خواب زدیم
تیر گز هم اگر به چنگ آمد، که توانِ کمانکشیدن داشت؟
صبر کردیم تا شود نزدیک، خاک بر چشم آن جناب زدیم
رخش را در چرا رها کردیم تا که تهمینهای نصیب شود
او به دنبال رخش دیگر رفت، ما خری لنگ را رکاب زدیم
تا که بوسید دست ما را سیخ، گذر از مهرههای پشتش کرد
اینچنین برّه روی آتش رفت، اینچنین شد که ما کباب زدیم
هفت خوان را به ساعتی خوردیم، شهره گشتیم در گرانسنگی
لاجرم در مسیر کاهش وزن، مدتی صبحها طناب زدیم
جوشن پاکدامنی که نبود، و از آن شعله ایمنی که نبود
ما سیاووشهای نابغهایم کرم ضد آفتاب زدیم
#محمدکاظم_کاظمی
@Ab_o_Atash
پهلوانان شهر جادوییم، گام بر آهن مذاب زدیم
لرزه بر جان کوه افکندیم، بند بر گردن شهاب زدیم
نعره تا برکشید پیل دمان، بر تنش کوفتیم گرز گران
چشم تا باز کرد دیو سپید، بر سرش سنگ آسیاب زدیم
... ولی این خوابهای رنگارنگ پاره شد با صدای کشمکشی
اسپ ما داشت اژدها میکشت، لاجرم خویش را به خواب زدیم
تیر گز هم اگر به چنگ آمد، که توانِ کمانکشیدن داشت؟
صبر کردیم تا شود نزدیک، خاک بر چشم آن جناب زدیم
رخش را در چرا رها کردیم تا که تهمینهای نصیب شود
او به دنبال رخش دیگر رفت، ما خری لنگ را رکاب زدیم
تا که بوسید دست ما را سیخ، گذر از مهرههای پشتش کرد
اینچنین برّه روی آتش رفت، اینچنین شد که ما کباب زدیم
هفت خوان را به ساعتی خوردیم، شهره گشتیم در گرانسنگی
لاجرم در مسیر کاهش وزن، مدتی صبحها طناب زدیم
جوشن پاکدامنی که نبود، و از آن شعله ایمنی که نبود
ما سیاووشهای نابغهایم کرم ضد آفتاب زدیم
#محمدکاظم_کاظمی
@Ab_o_Atash
✳️ اگر میخواستم بنشینم و به گذشته فکر کنم، دیوانه میشدم. گاهی با خودم میگفتم: حسین! کجایی ببینی؟ تو که به من اجازه نمیدادی تا سوپر بروم و دلت میخواست همهچیز زندگیام را خودت تهیه کنی، حالا باید خودم دنبال همه چیز بروم: عوض کردن خونه، اثاثکشی به منزل نو، خراب شدن ماشین، رفتن به مکانیکی، و ...
متکی به خودم شده بودم. تکیه به مَرد در وجود من مُرده بود. سالها بود حتی به خودم اجازه نمیدادم فکر کنم که چرا باید خودم ماشینم را ببرم مکانیکی. هر کسی به خانهام میآمد تنهایی و غم من را میفهمید و گاهی به زبان میآورد. مغرور بودم؛ نمیخواستم قبول کنم زندگیام خالی است و من تنها هستم.
#گلستان_جعفری
#روزهای_بیآینه
خاطرات #منیژه_لشگری
همسر شهید #حسین_لشگری
(چاپ هشتم، تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۷)
صفحه ۸۷.
@Ab_o_Atash
متکی به خودم شده بودم. تکیه به مَرد در وجود من مُرده بود. سالها بود حتی به خودم اجازه نمیدادم فکر کنم که چرا باید خودم ماشینم را ببرم مکانیکی. هر کسی به خانهام میآمد تنهایی و غم من را میفهمید و گاهی به زبان میآورد. مغرور بودم؛ نمیخواستم قبول کنم زندگیام خالی است و من تنها هستم.
#گلستان_جعفری
#روزهای_بیآینه
خاطرات #منیژه_لشگری
همسر شهید #حسین_لشگری
(چاپ هشتم، تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۷)
صفحه ۸۷.
@Ab_o_Atash
✳️ طمع!
چیزی که سرورم از سرباز پناهنده پرسیدند، این بود که: «جدا شدن شما از لشکر خلیفه دلیل خاصی داشته؟»
سرباز پناهنده جواب داد: «حفظ جان از واجبات است.»
- شما را که به زور به جنگ نبرده بودند؛ درست میگویم؟
- بله؛ به طمع رفته بودم.
۔ جنگ هم کردید.
- به جنگیدن نرسیدیم.
- یعنی، جنگ در نگرفت؟
- جنگ بپا شد ولی به دخالت سپاه ما نرسید.
- شما که از نزدیک جنگ را دیدهاید چرا اینگونه سخن از حفظ جان میگویید؟
- کسی به جنگ نمیرود تا کشته شود.
- کسی به جنگ نمیرود تا کشته شود، درست؛ ولی کسی هم بعد از جنگ از لشکرش جدا نمیشود مگر اینکه؟
- مگر چی؟
- مگر اینکه خبطی کرده باشد یا...
- هر چه که شما میگویید.
سرباز انگار از حرف سرورم ناراحت شده باشد، سرش را انداخت پایین. سرورم گفتند: «قصدم ناراحتکردن شما نبود.»
پدر آگوست تینوس برای لحظهای دست روی شانهٔ سرورم گذاشت و رو به سرباز پناهنده گفت: «از دست عالیجناب ناراحت نشوید. ایشان قصد بدی ندارند، فقط میخواهند بدانند علت جدا شدن شما از لشکر خلیفه چه بوده است. این حق را به ایشان بدهید، در نگاه اول باورش کمی سخت است. آنهم بعد از پایان نبرد.»
سرباز پناهنده گفت: «تا حالا معامله کردهاید؟»
سرورم گفت: «خب. بله.»
- اگر وسط معامله بفهمید باختهاید، چه میکنید؟
- باخت را قبول میکنم.
-حتی اگر تأثیر این باخت تا لحظهٔ مرگ با شما باشد؟
سرورم کمی تأمل کردند. انگار جوابی برای سرباز پناهنده نداشته باشند لحظهای خیره شدند به سرباز. در ضمن باید اضافه کنم که انگار سرورم از جسارت و نحوهٔ برخورد سرباز خوشش آمده باشد، گفت: «اگر باز بگویم باخت را قبول دارم، چه میگویی.»
- دروغ میگویید. به آن خدایی که باور دارید دروغ میگویید.
پدر آگوست تينوس گفت: «چطور فرزندم؟ »
- مالِ باخترفته، باز میگردد، اما باور فروختهشده هرگز باز نمیگردد. در این جنگ من باورم را به معامله گذاشته بودم در حالی که خودم نمیدانستم.»
- کدام باور؟
- من فکر میکردم، همانطور که دیگر همرزمانم فکر میکردند، شمشیر از پی حق میزدیم. ولی لحظهای به خود آمدیم دیدیم شمشیر از پی جهل میزدیم.
- ولی چند لحظهٔ قبل گفتید به طمع رفته بودید.
- شما نپرسیدید به طمع چی، من هم نگفتم. طمع که فقط سکه و زن نمیشود. بدترین طمع، مفت خریدن بهشت است.
#مجید_قیصری
#شماس_شامی
(چاپ پنجم، تهران: نشر افق، ۱۳۹۸)
صفحه
@Ab_o_Atash
چیزی که سرورم از سرباز پناهنده پرسیدند، این بود که: «جدا شدن شما از لشکر خلیفه دلیل خاصی داشته؟»
سرباز پناهنده جواب داد: «حفظ جان از واجبات است.»
- شما را که به زور به جنگ نبرده بودند؛ درست میگویم؟
- بله؛ به طمع رفته بودم.
۔ جنگ هم کردید.
- به جنگیدن نرسیدیم.
- یعنی، جنگ در نگرفت؟
- جنگ بپا شد ولی به دخالت سپاه ما نرسید.
- شما که از نزدیک جنگ را دیدهاید چرا اینگونه سخن از حفظ جان میگویید؟
- کسی به جنگ نمیرود تا کشته شود.
- کسی به جنگ نمیرود تا کشته شود، درست؛ ولی کسی هم بعد از جنگ از لشکرش جدا نمیشود مگر اینکه؟
- مگر چی؟
- مگر اینکه خبطی کرده باشد یا...
- هر چه که شما میگویید.
سرباز انگار از حرف سرورم ناراحت شده باشد، سرش را انداخت پایین. سرورم گفتند: «قصدم ناراحتکردن شما نبود.»
پدر آگوست تینوس برای لحظهای دست روی شانهٔ سرورم گذاشت و رو به سرباز پناهنده گفت: «از دست عالیجناب ناراحت نشوید. ایشان قصد بدی ندارند، فقط میخواهند بدانند علت جدا شدن شما از لشکر خلیفه چه بوده است. این حق را به ایشان بدهید، در نگاه اول باورش کمی سخت است. آنهم بعد از پایان نبرد.»
سرباز پناهنده گفت: «تا حالا معامله کردهاید؟»
سرورم گفت: «خب. بله.»
- اگر وسط معامله بفهمید باختهاید، چه میکنید؟
- باخت را قبول میکنم.
-حتی اگر تأثیر این باخت تا لحظهٔ مرگ با شما باشد؟
سرورم کمی تأمل کردند. انگار جوابی برای سرباز پناهنده نداشته باشند لحظهای خیره شدند به سرباز. در ضمن باید اضافه کنم که انگار سرورم از جسارت و نحوهٔ برخورد سرباز خوشش آمده باشد، گفت: «اگر باز بگویم باخت را قبول دارم، چه میگویی.»
- دروغ میگویید. به آن خدایی که باور دارید دروغ میگویید.
پدر آگوست تينوس گفت: «چطور فرزندم؟ »
- مالِ باخترفته، باز میگردد، اما باور فروختهشده هرگز باز نمیگردد. در این جنگ من باورم را به معامله گذاشته بودم در حالی که خودم نمیدانستم.»
- کدام باور؟
- من فکر میکردم، همانطور که دیگر همرزمانم فکر میکردند، شمشیر از پی حق میزدیم. ولی لحظهای به خود آمدیم دیدیم شمشیر از پی جهل میزدیم.
- ولی چند لحظهٔ قبل گفتید به طمع رفته بودید.
- شما نپرسیدید به طمع چی، من هم نگفتم. طمع که فقط سکه و زن نمیشود. بدترین طمع، مفت خریدن بهشت است.
#مجید_قیصری
#شماس_شامی
(چاپ پنجم، تهران: نشر افق، ۱۳۹۸)
صفحه
@Ab_o_Atash
✳️ مقابله به مثل خدا!
همانگونه که غیبتکننده در یک لحظه، با غیبت آبرویی که سالها به دست آمده را میریزد، خداوند هم عباداتی که او سالها به دست آورده را از بین میبرد.
بنابراین محو عبادات چندساله، یک کیفر عادلانه و بهاصطلاح مقابله به مثل است.
#محسن_قرائتی
#تفسیر_سوره_حجرات
انتشارات مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن
صفحه ۸۹.
@Ab_o_Atash
همانگونه که غیبتکننده در یک لحظه، با غیبت آبرویی که سالها به دست آمده را میریزد، خداوند هم عباداتی که او سالها به دست آورده را از بین میبرد.
بنابراین محو عبادات چندساله، یک کیفر عادلانه و بهاصطلاح مقابله به مثل است.
#محسن_قرائتی
#تفسیر_سوره_حجرات
انتشارات مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن
صفحه ۸۹.
@Ab_o_Atash
✳️ «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ» و فروبرندگان خشم. فروبرندگان خشم یعنی چه؟ یعنی بر اساس احساسات کار نمیکنند، همهجا عقل. اما گاهی عقل هم با خشمهای درست همراه است، نمیبینید در قرآن میگوید: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ». اینی که میگویند «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ»، معنایش این نیست که شما خیال کنید میخواهیم بگوییم خشم یک ملت، خشم یک انسان، خشم یک جامعه، علیه آن کسانی که باید بر آنان خشم گرفت، نیست و نابود باد، نه. قرآن هم نمیگوید که این خشمها را فرو بخورید، میگوید بر اساس خشم، کاری انجام ندهید. «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ» كظمکنندگان، فروبرندگان. نه فراموشکنندگان؛ فروبرندگان غیظ و خشم. که وقتی خشم فرونشست، انسان میتواند با عقل، با درک، آنچه را که شایسته است انجام بدهد.
«وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ» گذرندگان از مردم، عفوکنندگان از خطاهای مردم. از اشتباهات مردم، از خطاهای مردم، از گناهان مردم، از لغزشهای مردم باید گذشت، باید صرف نظر کرد. از آن گناهی نباید صرف نظر کرد که لغزش نبوده است. خدا هم از یک چنین گناهی مشکل صرف نظر بکند. از آن عمل خلافی نباید صرف نظر کرد که از روی تعمّد و عناد انجام گرفته است، اما لغزشها، قصورها که در کار عامه مردم فراوان هست، قابل گذشتن و عفو کردن است. «وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» و خدا دوست میدارد مردمان احسان کننده را.
#سیدعلی_حسینی_خامنهای
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن
(چاپ بیستم، ویرایش سوم، نشر مؤسسه ایمان جهادی، ۱۳۹۷)
صفحات ۴۰ و ۴۱.
@Ab_o_Atash
«وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ» گذرندگان از مردم، عفوکنندگان از خطاهای مردم. از اشتباهات مردم، از خطاهای مردم، از گناهان مردم، از لغزشهای مردم باید گذشت، باید صرف نظر کرد. از آن گناهی نباید صرف نظر کرد که لغزش نبوده است. خدا هم از یک چنین گناهی مشکل صرف نظر بکند. از آن عمل خلافی نباید صرف نظر کرد که از روی تعمّد و عناد انجام گرفته است، اما لغزشها، قصورها که در کار عامه مردم فراوان هست، قابل گذشتن و عفو کردن است. «وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» و خدا دوست میدارد مردمان احسان کننده را.
#سیدعلی_حسینی_خامنهای
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن
(چاپ بیستم، ویرایش سوم، نشر مؤسسه ایمان جهادی، ۱۳۹۷)
صفحات ۴۰ و ۴۱.
@Ab_o_Atash
✳️ میخواهم چند مورد دیگر از سورپرایزهای کوچک را، در این باره که چقدر مقاومت داشتیم، ذکر کنم: ما نمیتوانستیم دندانهایمان را تمیز کنیم و مسواک بزنیم، و برغم کمبود شدید ویتامین، دندانها و لثههایمان از همیشه سالمتر بودند. شش ماه تمام فقط یک پیراهن به تن میکردیم، تا جایی که شبیه به هر چیزی بودند بجز پیراهن. روزهای متوالی نمیتوانستیم حمام کنیم، حتى نمیتوانستیم فقط قسمتی از بدن خود را بشوییم زیرا لولههای آب یخ زده بودند ولی با این حال، زخمها، بریدگیها، و ساییدگیهای دستها، که به دلیل کار در خاک و گل کثیف بودند، هرگز چرک نکردند(مگر اینکه سرمازده میشدند). یا برای مثال، کسی که خوابش سبک بود و در زندگی قبل از اسارت، با کوچکترین صدا در اتاق بغلی بیدار میشد، در کنار کسی میخوابید که درست در چند سانتیمتری گوش او با صدای بلند خروپف میکرد، و با این حال، کاملاً راحت میخوابید.
داستایوفسکی معتقد است که انسان میتواند به همه چیز عادت کند. اگر آن موقع از ما میپرسیدند آیا با این حرف داستایوفسکی موافق هستید، میتوانستیم چنین پاسخ دهیم: «بله، انسان میتواند به همه چیز عادت کند، اما نپرسید چگونه».
#ویکتور_فرانکل
#انسان_در_جستوجوی_معنا
#مهدی_گنجی
(چاپ دوم، نشر ساوالان، ۱۳۹۷)
صفحه ۲۲.
@Ab_o_Atash
داستایوفسکی معتقد است که انسان میتواند به همه چیز عادت کند. اگر آن موقع از ما میپرسیدند آیا با این حرف داستایوفسکی موافق هستید، میتوانستیم چنین پاسخ دهیم: «بله، انسان میتواند به همه چیز عادت کند، اما نپرسید چگونه».
#ویکتور_فرانکل
#انسان_در_جستوجوی_معنا
#مهدی_گنجی
(چاپ دوم، نشر ساوالان، ۱۳۹۷)
صفحه ۲۲.
@Ab_o_Atash
✳️ برابری یا همسانسازی؟
مردان و زنان، به عوض اینکه در دو قطب متقارن به کسب برابری نایل آیند، همسان میشوند. جامعه معاصر این آرمان برابری را، که در آن از فرد اثری باقی نمانده است، توصیه میکند، زیرا که به افراد بشر مانند ذرات اتم، که هر یک همسان دیگری است، نیازمند است تا آنها را بدون اشکال و اصطکاک به تجاوز همگانی وادارد؛ به طوری که همگی از یک فرمان اطاعت کنند، و در ضمن همه یقین داشته باشند که از آرزوهای خود پیروی میکنند. درست همانطور که امروز تولیدات عظیم ماشینی اجناس و مایحتاج همسان و یکجور بیرون میدهد، اجتماع ماشینی هم به انسانهای همسان و طبق نمونه نیاز دارد، و این است آنچه بدان «برابری» نام میدهند.
اما پیوندی که از راه همرنگی با جماعت به وجود بیاید حاد و شدید نیست؛ بلکه آرام است، و از جریانی منظم و عادی اثر میپذیرد، و درست به همین دلیل غالباً نمیتواند اضطراب جدایی را التیام بخشد. میخوارگی، اعتیاد به مواد مخدر، وسواس در امیال جنسی، و خودکشی که از پدیدههای اجتماع معاصر غرب است، عوارض شکست این همرنگی گروهی است. از این گذشته، این راه حل فقط با نفس ارتباط دارد نه با بدن، و این خود نقصی است که راهحلهایی چون میگساری و عیاشی از آن مبرا هستند. برابری گروهی فقط یک امتیاز دارد، و آن این است که دائمی است نه منقطع و متناوب.
#اریک_فروم
#هنر_عشق_ورزیدن
#پوری_سلطانی
(چاپ بیست و هفتم، تهران: نشر مروارید، ۱۳۸۹)
صفحه ۲۷.
@Ab_o_Atash
مردان و زنان، به عوض اینکه در دو قطب متقارن به کسب برابری نایل آیند، همسان میشوند. جامعه معاصر این آرمان برابری را، که در آن از فرد اثری باقی نمانده است، توصیه میکند، زیرا که به افراد بشر مانند ذرات اتم، که هر یک همسان دیگری است، نیازمند است تا آنها را بدون اشکال و اصطکاک به تجاوز همگانی وادارد؛ به طوری که همگی از یک فرمان اطاعت کنند، و در ضمن همه یقین داشته باشند که از آرزوهای خود پیروی میکنند. درست همانطور که امروز تولیدات عظیم ماشینی اجناس و مایحتاج همسان و یکجور بیرون میدهد، اجتماع ماشینی هم به انسانهای همسان و طبق نمونه نیاز دارد، و این است آنچه بدان «برابری» نام میدهند.
اما پیوندی که از راه همرنگی با جماعت به وجود بیاید حاد و شدید نیست؛ بلکه آرام است، و از جریانی منظم و عادی اثر میپذیرد، و درست به همین دلیل غالباً نمیتواند اضطراب جدایی را التیام بخشد. میخوارگی، اعتیاد به مواد مخدر، وسواس در امیال جنسی، و خودکشی که از پدیدههای اجتماع معاصر غرب است، عوارض شکست این همرنگی گروهی است. از این گذشته، این راه حل فقط با نفس ارتباط دارد نه با بدن، و این خود نقصی است که راهحلهایی چون میگساری و عیاشی از آن مبرا هستند. برابری گروهی فقط یک امتیاز دارد، و آن این است که دائمی است نه منقطع و متناوب.
#اریک_فروم
#هنر_عشق_ورزیدن
#پوری_سلطانی
(چاپ بیست و هفتم، تهران: نشر مروارید، ۱۳۸۹)
صفحه ۲۷.
@Ab_o_Atash
✳️ ناچاریم «تعلق» داشته باشیم...
یکی از عناصر مهم، این واقعیت است که آدمی نمیتواند بدون نوعی همکاری با دیگران زندگی کند. در هرگونه فرهنگ و محیطی که به تصور درآید انسان برای بقای خویش نیازمند به همکاری با دیگران است، خواه به منظور دفاع در برابر دشمنان با خطرات طبیعی، خواه برای آنکه بتواند کار و تولید کند. حتی رابینسون کروزو کسی را چون «جمعه» همراه داشت که بدون او نه تنها محتملاً دچار جنون میشد بلکه کارش به مرگ میرسید. هرکس احتیاج به کمک دیگران را در خردسالی شدید احساس میکند. به علت عدم توانایی واقعی کودک در مواظبت از خود و انجام مهمترین وظایف زندگی است که ارتباط با دیگران برای او به صورت مسئلهای حیاتی در میآید. امکان تنها ماندن قهراً بزرگترین خطری است که زندگی طفل را تهدید میکند. عنصر دیگری که به نیاز به «تعلق داشتن» حالتی چنین سرپیچیناپذیر میبخشد واقعیت خود آگاهی ذهنی قوه متفكره انسان است که به سبب آن آدمی از خود به عنوان وجودی منفرد و متفاوت از طبیعت و دیگر آدمیان آگاه میشود. با وجود آنکه به طوری که در فصل بعد نشان داده خواهد شد درجه این آگاهی متغیر است، صرف وجود آن آدمی را با مسئلهای انسانی روبهرو میکند. به این معنی که با آگاه بودن از خویش به عنوان موجودی متمایز از طبیعت و مردم دیگر، و با آگاه بودن - ولو به طور خفيف - از مرگ و بیماری و پیری، آدمی قهراً در مقایسه خویش با جهان و همه آنها که «او» نیستند احساس حقارت میکند. تنها تعلق به جایی و معنی و جهتی در زندگی است که انسان را از این احساس که چون ذرهای خاک بالاخره مغلوب کوچکی خود خواهد شد به دور میدارد؛ و اگر نتواند خود را به نظامی که به زندگیش معنى و جهتی میبخشد مربوط کند، درونش لبریز از شک خواهد شد و همین شک سرانجام قدرت عمل یا، به عبارت دیگر، قدرت زندگی را در او فلج خواهد کرد.
#اریک_فروم
#گریز_از_آزادی
#عزتالله_فولادوند
(چاپ بیستم، تهران: نشر مروارید، ۱۳۹۷)
صفحات ۴۱ و ۴۲.
@Ab_o_Atash
یکی از عناصر مهم، این واقعیت است که آدمی نمیتواند بدون نوعی همکاری با دیگران زندگی کند. در هرگونه فرهنگ و محیطی که به تصور درآید انسان برای بقای خویش نیازمند به همکاری با دیگران است، خواه به منظور دفاع در برابر دشمنان با خطرات طبیعی، خواه برای آنکه بتواند کار و تولید کند. حتی رابینسون کروزو کسی را چون «جمعه» همراه داشت که بدون او نه تنها محتملاً دچار جنون میشد بلکه کارش به مرگ میرسید. هرکس احتیاج به کمک دیگران را در خردسالی شدید احساس میکند. به علت عدم توانایی واقعی کودک در مواظبت از خود و انجام مهمترین وظایف زندگی است که ارتباط با دیگران برای او به صورت مسئلهای حیاتی در میآید. امکان تنها ماندن قهراً بزرگترین خطری است که زندگی طفل را تهدید میکند. عنصر دیگری که به نیاز به «تعلق داشتن» حالتی چنین سرپیچیناپذیر میبخشد واقعیت خود آگاهی ذهنی قوه متفكره انسان است که به سبب آن آدمی از خود به عنوان وجودی منفرد و متفاوت از طبیعت و دیگر آدمیان آگاه میشود. با وجود آنکه به طوری که در فصل بعد نشان داده خواهد شد درجه این آگاهی متغیر است، صرف وجود آن آدمی را با مسئلهای انسانی روبهرو میکند. به این معنی که با آگاه بودن از خویش به عنوان موجودی متمایز از طبیعت و مردم دیگر، و با آگاه بودن - ولو به طور خفيف - از مرگ و بیماری و پیری، آدمی قهراً در مقایسه خویش با جهان و همه آنها که «او» نیستند احساس حقارت میکند. تنها تعلق به جایی و معنی و جهتی در زندگی است که انسان را از این احساس که چون ذرهای خاک بالاخره مغلوب کوچکی خود خواهد شد به دور میدارد؛ و اگر نتواند خود را به نظامی که به زندگیش معنى و جهتی میبخشد مربوط کند، درونش لبریز از شک خواهد شد و همین شک سرانجام قدرت عمل یا، به عبارت دیگر، قدرت زندگی را در او فلج خواهد کرد.
#اریک_فروم
#گریز_از_آزادی
#عزتالله_فولادوند
(چاپ بیستم، تهران: نشر مروارید، ۱۳۹۷)
صفحات ۴۱ و ۴۲.
@Ab_o_Atash
✳️ پدر روحانیِ کتاب برادران کارامازوف داستايفسکی میگوید: انسانها همیشه به دنبال «جادو، معما و اقتدار» بودهاند. در طول تاریخ، شفادهندگان با وقوف به این موضوع، جریان شفابخشی خود را در پوشش رازآمیزی پنهان میکردهاند. آموزش و تمرین جادوگری همواره در پردهٔ ابهام بوده است. در حقیقت، طبیبان غربی نیز قرنهاست ساز و برگهایی را بهکار می گیرند که برای القای هیبت و به حد اعلا رساندن اثر پلاسبو طراحی شدهاند: روپوش سفید، دیوارهای آراسته به دانشنامههای معتبر و نسخههایی که به لاتین نوشته میشوند.
من در این کتاب، دیدگاهی کاملاً مخالف را برای فرایند درمان پیشنهاد میکنم: برقراری رابطهای موثق و قابل اعتماد با بیمار، بواسطهٔ ماهیتی که دارد، چشمپوشی ما از نیروی اتحاد سهگانهٔ جادو، معما و اقتدار را میطلبد. رواندرمانی ذاتاً چنان تنومند و ستبر است که از آشکارسازی کامل فرایند و اصول درمان تقویت نیز میشود، پژوهشهای معتبر رواندرمانی اثبات کردهاند که لازم است درمانگر در آغاز درمان، بیمار را از مفروضات اولیه و اصول رواندرمانی مطلع سازد و توضیح دهد هر مُراجع برای تسریع پیشرفتش چهها میتواند بکند.
بار اضطرابی که بیمار را به سوی درمان کشانیده، به اندازهٔ کافی سنگین است و معنی ندارد ما هم او را در فرایندی غوطهور سازیم که ممکن است اضطرابی ثانویه برانگیزد: اضطراب قرارگیری در موقعیت اجتماعی مبهم و دوپهلویی که آنها را برای نحوهٔ رفتار و حضور درست در آن، راهنمایی نکردهایم. پس عقل حکم میکند بیماران را به روشی اصولی در جریان فرایند رواندرمانی قرار دهیم.
#اروین_یالوم
#هنر_درمان
#سپیده_حبیب
(چاپ شانزدهم، تهران: نشر قطره، ۱۳۹۷)
صفحات ۱۱۶ و ۱۱۷.
@Ab_o_Atash
من در این کتاب، دیدگاهی کاملاً مخالف را برای فرایند درمان پیشنهاد میکنم: برقراری رابطهای موثق و قابل اعتماد با بیمار، بواسطهٔ ماهیتی که دارد، چشمپوشی ما از نیروی اتحاد سهگانهٔ جادو، معما و اقتدار را میطلبد. رواندرمانی ذاتاً چنان تنومند و ستبر است که از آشکارسازی کامل فرایند و اصول درمان تقویت نیز میشود، پژوهشهای معتبر رواندرمانی اثبات کردهاند که لازم است درمانگر در آغاز درمان، بیمار را از مفروضات اولیه و اصول رواندرمانی مطلع سازد و توضیح دهد هر مُراجع برای تسریع پیشرفتش چهها میتواند بکند.
بار اضطرابی که بیمار را به سوی درمان کشانیده، به اندازهٔ کافی سنگین است و معنی ندارد ما هم او را در فرایندی غوطهور سازیم که ممکن است اضطرابی ثانویه برانگیزد: اضطراب قرارگیری در موقعیت اجتماعی مبهم و دوپهلویی که آنها را برای نحوهٔ رفتار و حضور درست در آن، راهنمایی نکردهایم. پس عقل حکم میکند بیماران را به روشی اصولی در جریان فرایند رواندرمانی قرار دهیم.
#اروین_یالوم
#هنر_درمان
#سپیده_حبیب
(چاپ شانزدهم، تهران: نشر قطره، ۱۳۹۷)
صفحات ۱۱۶ و ۱۱۷.
@Ab_o_Atash
✳ روحانی یعنی مدرس!
تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصرى اجاره کرد. و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان «رضواناللَّه علیه» مکرر رسیدم. ایشان به عنوان [مجتهد] طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلاً از اول موضوعش منتفى شد. بعد ایشان وکیل مىشد. هر وقت هم که ایشان وکیل مىخواست بشود، وکیل اول؛ در تهران وکیل اول مدرس بود. ایشان در مقابل ظلمْ تنها مىایستاد و صحبت مىکرد، و اشخاص دیگرى از قبیل ملکالشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که مىایستاد و برخلاف ظلم، بر خلاف تعدیات آن شخص، صحبت مىکرد.
یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد براى ایران و سربازش هم- سالداتش هم، به اصطلاح خودشان- تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه مىخواستند، این تو[ى] تاریخ هست) یک مطلبى را مىخواستند که تقریباً اسارت ایران بود و مى گفتند باید از مجلس بگذرد. آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند؛ ساکت که چه بکنند. در یک مجله خارجى نوشته است که یک روحانى با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأى مخالف داد. بقیه جرئت پیدا کردند و رأى مخالف دادند؛ رد کردند اولتیماتوم را...شما این روحانى را نباید قدرش را بدانید؟
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
جلد ۳، صفحات ۲۴۴ و ۲۴۵.
@Ab_o_Atash
تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصرى اجاره کرد. و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان «رضواناللَّه علیه» مکرر رسیدم. ایشان به عنوان [مجتهد] طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلاً از اول موضوعش منتفى شد. بعد ایشان وکیل مىشد. هر وقت هم که ایشان وکیل مىخواست بشود، وکیل اول؛ در تهران وکیل اول مدرس بود. ایشان در مقابل ظلمْ تنها مىایستاد و صحبت مىکرد، و اشخاص دیگرى از قبیل ملکالشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که مىایستاد و برخلاف ظلم، بر خلاف تعدیات آن شخص، صحبت مىکرد.
یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد براى ایران و سربازش هم- سالداتش هم، به اصطلاح خودشان- تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه مىخواستند، این تو[ى] تاریخ هست) یک مطلبى را مىخواستند که تقریباً اسارت ایران بود و مى گفتند باید از مجلس بگذرد. آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند؛ ساکت که چه بکنند. در یک مجله خارجى نوشته است که یک روحانى با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأى مخالف داد. بقیه جرئت پیدا کردند و رأى مخالف دادند؛ رد کردند اولتیماتوم را...شما این روحانى را نباید قدرش را بدانید؟
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
جلد ۳، صفحات ۲۴۴ و ۲۴۵.
@Ab_o_Atash
✳️ عشق برای تداعی گذشته!
میخواهم مطلب بیشتری درباره سرگئی بگویم. افراد بسیاری را میشناسم که در گردهماییهای سالانهٔ دوستان دوران دبیرستان، بلافاصله عاشق دوست پسر قدیمی خود و اغلب عاشق کسی شدهاند که درست و حسابی هم او را نمیشناختند. بسیاری از آنها به ازدواجهای اواخر عمر منجر شدند. بعضی از این ازدواجها موفق و بعضی دیگر مصیبتبار بودند. معتقدم که بسیاری از آنها بهواسطه تداعی گذشته عاشق شدند، یعنی دلباخته شادی دوران جوانی، روزهای اولی که به مدرسه رفتند و پیشبینیهای رؤیایی درباره زندگی هیجانانگیز شدند که بهطور جادویی و بیحد و حصر در برابرشان گسترده شده بود. اما عاشق فرد خاصی نبودهاند. آنفرد، نماد همه شادیهای دوران جوانیشان است. میخواهم بگویم سرگئی بخشی از آنزمان جادویی جوانی است و چون در آنزمان وجود داشته، تو او را سرشار از عشق ساختی؛ یعنی عشق را به او منصوب کردی.
#اروین_یالوم
#مخلوقات_فانی
#محمدرضا_فیاضی_بردبار
#زهرا_حسینیان
(چاپ سوم، نشر ترانه، ۱۳۹۷)
صفحه ۵۹.
@Ab_o_Atash
میخواهم مطلب بیشتری درباره سرگئی بگویم. افراد بسیاری را میشناسم که در گردهماییهای سالانهٔ دوستان دوران دبیرستان، بلافاصله عاشق دوست پسر قدیمی خود و اغلب عاشق کسی شدهاند که درست و حسابی هم او را نمیشناختند. بسیاری از آنها به ازدواجهای اواخر عمر منجر شدند. بعضی از این ازدواجها موفق و بعضی دیگر مصیبتبار بودند. معتقدم که بسیاری از آنها بهواسطه تداعی گذشته عاشق شدند، یعنی دلباخته شادی دوران جوانی، روزهای اولی که به مدرسه رفتند و پیشبینیهای رؤیایی درباره زندگی هیجانانگیز شدند که بهطور جادویی و بیحد و حصر در برابرشان گسترده شده بود. اما عاشق فرد خاصی نبودهاند. آنفرد، نماد همه شادیهای دوران جوانیشان است. میخواهم بگویم سرگئی بخشی از آنزمان جادویی جوانی است و چون در آنزمان وجود داشته، تو او را سرشار از عشق ساختی؛ یعنی عشق را به او منصوب کردی.
#اروین_یالوم
#مخلوقات_فانی
#محمدرضا_فیاضی_بردبار
#زهرا_حسینیان
(چاپ سوم، نشر ترانه، ۱۳۹۷)
صفحه ۵۹.
@Ab_o_Atash
✳️ معلم!
سالهای سال شاگردها مثل آب رودخانه میغلتند و میروند. شاگردها روان میشوند و فقط معلم است که مثل سنگِ جاخوش کرده ته رودخانه باقی میماند. با دیگران از امیدهایش حرف میزند، اما خودش خوابشان را نمیبیند. خود را بیارزش میداند و یا به انزوای خودآزار پناه میبرد، یا اگر در این مورد ناکام شد، در نهایت مظنون و ریاکار میشود، و تا ابد رفتار نامتعارف دیگران را به باد انتقاد میگیرد.
#کوبو_آبه
#زن_در_ریگ_روان
#مهدی_غبرایی
(چاپ اول، تهران: نشر نیلوفر ، ۱۳۸۳)
صفحات ۸۰ و ۸۱.
@Ab_o_Atash
سالهای سال شاگردها مثل آب رودخانه میغلتند و میروند. شاگردها روان میشوند و فقط معلم است که مثل سنگِ جاخوش کرده ته رودخانه باقی میماند. با دیگران از امیدهایش حرف میزند، اما خودش خوابشان را نمیبیند. خود را بیارزش میداند و یا به انزوای خودآزار پناه میبرد، یا اگر در این مورد ناکام شد، در نهایت مظنون و ریاکار میشود، و تا ابد رفتار نامتعارف دیگران را به باد انتقاد میگیرد.
#کوبو_آبه
#زن_در_ریگ_روان
#مهدی_غبرایی
(چاپ اول، تهران: نشر نیلوفر ، ۱۳۸۳)
صفحات ۸۰ و ۸۱.
@Ab_o_Atash
✳️ دنیایی که برای جدایی سؤال نمیکند...
یک گوشه در آن اتاق را انتخاب کردم و نشستم و شروع کردم از یکطرف به تابوت و جمعیتی که دورش حلقه زده بودند نگاه کردن، و از طرف دیگر به حال دنیا فکر میکردم؛ دنیایی که ما را در چشم برهم زدنی از بهترین عزیزانمان جدا میکند؛ بدون اینکه از ما بپرسد آیا شما تحمل دوری از عزیزانتان را دارید.
#غیداء_ماجد
#منتصر #کتاب_منتصر
#یوسف_سرشار
(چاپ اول، تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۸)
صفحه ۲۲۴.
@Ab_o_Atash
یک گوشه در آن اتاق را انتخاب کردم و نشستم و شروع کردم از یکطرف به تابوت و جمعیتی که دورش حلقه زده بودند نگاه کردن، و از طرف دیگر به حال دنیا فکر میکردم؛ دنیایی که ما را در چشم برهم زدنی از بهترین عزیزانمان جدا میکند؛ بدون اینکه از ما بپرسد آیا شما تحمل دوری از عزیزانتان را دارید.
#غیداء_ماجد
#منتصر #کتاب_منتصر
#یوسف_سرشار
(چاپ اول، تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۸)
صفحه ۲۲۴.
@Ab_o_Atash