✳ اینروزها و سالها معلوم نیست چرا اینقدر تند میگذرند و بدتر، تباه و تهی میگذرند، حال آنکه در تمام طولشان حسِ گرفتارِ کاری بودن داری، بیآنکه کاری که کار باشد، داشته باشی.
#سیمین_دانشور
@Ab_o_Atash
#سیمین_دانشور
@Ab_o_Atash
✳ لبهای آبی!
عادت داشت نوک خودکار را بین لبهایش بگیرد. یک روز جامدادیَش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم.
میدانم صورت خوشی ندارد، ولی عصر خودمانیای بود، فقط من و خودکارها!
وقتی بابا آمد، ازم پرسید چرا لبهایم آبی شده؟ میخواستم بگویم برای اینکه او آبی مینویسد، همیشه آبی!
#استیو_تولتز
#جزء_از_کل
@Ab_o_Atash
عادت داشت نوک خودکار را بین لبهایش بگیرد. یک روز جامدادیَش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم.
میدانم صورت خوشی ندارد، ولی عصر خودمانیای بود، فقط من و خودکارها!
وقتی بابا آمد، ازم پرسید چرا لبهایم آبی شده؟ میخواستم بگویم برای اینکه او آبی مینویسد، همیشه آبی!
#استیو_تولتز
#جزء_از_کل
@Ab_o_Atash
✳ دور باطل
چرا میآسایی؟ تا بتوانم کار کنم! چرا کار میکنی؟ تا بتوانم بیاسایم. تولید برای مصرف و مصرف برای تولید. انسان امروز چه میکند؟ اینهمه کار ورنج و تلاش سرسامآور برای چیست؟ برای تهیۀ وسایل آسایش. آسایش زندگی فدایِ ساختنِ وسایل آسایشِ زندگی!
#علی_شریعتی
#هبوط
@Ab_o_Atash
چرا میآسایی؟ تا بتوانم کار کنم! چرا کار میکنی؟ تا بتوانم بیاسایم. تولید برای مصرف و مصرف برای تولید. انسان امروز چه میکند؟ اینهمه کار ورنج و تلاش سرسامآور برای چیست؟ برای تهیۀ وسایل آسایش. آسایش زندگی فدایِ ساختنِ وسایل آسایشِ زندگی!
#علی_شریعتی
#هبوط
@Ab_o_Atash
✳ سرنوشت گاهی به یک مو بند است!
باید پذیرفت که ممکن است یک سیلی بناحق بر رخسار مظلومی، سرنوشت حیات ابدی شما را دگرگون بسازد، چنانکه ممکن است در وضع زندگی یک جامعه تغییراتی به وجود بیاورد...
#محمدتقی_جعفری
#تفسیر_نهجالبلاغه
جلد ۲۱، خطبه ۱۱۶.
@Ab_o_Atash
باید پذیرفت که ممکن است یک سیلی بناحق بر رخسار مظلومی، سرنوشت حیات ابدی شما را دگرگون بسازد، چنانکه ممکن است در وضع زندگی یک جامعه تغییراتی به وجود بیاورد...
#محمدتقی_جعفری
#تفسیر_نهجالبلاغه
جلد ۲۱، خطبه ۱۱۶.
@Ab_o_Atash
✳ مجنون و شتر!
انسان یک موجود مرکب است. این حقیقت را نباید فراموش کرد که در انسان واقعاً دو «من» حاکم است: یک من انسانی و یک من حیوانی، که من حقیقی انسان، آن منِ انسانی است. و چقدر مولوی این مسئله تضاد درونی انسان را در آن داستان معروف «مجنون و شتر» عالی سروده است! انسان واقعاً مظهر اصل تضاد است. در هیچ موجودی به اندازه انسان، این تضاد و ضدیت درونی و داخلی حکومت نمیکند.
داستان را اینجور آورده است که مجنون به قصد اینکه به منزل لیلی برود، شتری را سوار بود و میرفت و از قضا آن شتر، کرّهای داشت، بچهای داشت شیرخوار. مجنون برای اینکه بتواند این حیوان را تند براند و در بین راه معطل کرّه او نشود، کرّه را در خانه حبس کرد و در را بست. خود شتر را تنها سوار شد و رفت. عشق لیلی، مجنون را پر کرده بود. جز درباره لیلی نمیاندیشید. اما از طرف دیگر، شتر هم حواسش ششدانگ دنبال کرّهاش بود و جز درباره کرّه خودش نمیاندیشید. کرّه در این منزل است و لیلی در آن منزل، این در مبدأ است و آن در مقصد. مجنون تا وقتی که به راندن مرکب توجه داشت، میرفت. در این بینها حواسش متوجه معشوق میشد، مهار شتر از دستش رها میگردید. شتر وقتی میدید مهارش شل شده، آرام برمیگشت به طرف منزل. یک وقت مجنون متوجه حال خودش میشد، میدید دو مرتبه به همان منزل اول رسیده. شتر را برمیگرداند، باز شروع میکرد به رفتن.
مدتی میرفت. دوباره تا از خود بیخود میشد، حیوان برمیگشت. چند بار این عمل تکرار شد:
همچو مجنون در تنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حُر
میل مجنون پس سوی لیلی روان
میل ناقه از پی طفلش دوان
تا آنجا که میگوید مجنون خودش را به زمین انداخت:
گفت ای ناقه! چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد بس همره نالایقیم
بعد گریز خودش را میزند، میگوید:
جان گشاده سوی بالا بالها
تن زده اندر زمین چنگالها
در انسان دو تمایل وجود دارد: یکی تمایل روح انسان و دیگر تمایل تن انسان.
میل جان اندر ترقّی و شرف
میل تن در کسب اسباب و علف
اگر میخواهی جان و روحت آزاد باشد نمیتوانی شکمپرست باشی؛ نمیتوانی زنپرست باشی و روحت آزاد باشد، پولپرست باشی و روحت آزاد باشد و درواقع نمیتوانی شهوتپرست باشی، خشمپرست باشی. پس اگر میخواهی واقعاً آزاد باشی، روحت را باید آزاد کنی.
#مرتضی_مطهری
#آزادی_معنوی
انتشارات صدرا
صص ۳۱ و ۳۲.
@Ab_o_Atash
انسان یک موجود مرکب است. این حقیقت را نباید فراموش کرد که در انسان واقعاً دو «من» حاکم است: یک من انسانی و یک من حیوانی، که من حقیقی انسان، آن منِ انسانی است. و چقدر مولوی این مسئله تضاد درونی انسان را در آن داستان معروف «مجنون و شتر» عالی سروده است! انسان واقعاً مظهر اصل تضاد است. در هیچ موجودی به اندازه انسان، این تضاد و ضدیت درونی و داخلی حکومت نمیکند.
داستان را اینجور آورده است که مجنون به قصد اینکه به منزل لیلی برود، شتری را سوار بود و میرفت و از قضا آن شتر، کرّهای داشت، بچهای داشت شیرخوار. مجنون برای اینکه بتواند این حیوان را تند براند و در بین راه معطل کرّه او نشود، کرّه را در خانه حبس کرد و در را بست. خود شتر را تنها سوار شد و رفت. عشق لیلی، مجنون را پر کرده بود. جز درباره لیلی نمیاندیشید. اما از طرف دیگر، شتر هم حواسش ششدانگ دنبال کرّهاش بود و جز درباره کرّه خودش نمیاندیشید. کرّه در این منزل است و لیلی در آن منزل، این در مبدأ است و آن در مقصد. مجنون تا وقتی که به راندن مرکب توجه داشت، میرفت. در این بینها حواسش متوجه معشوق میشد، مهار شتر از دستش رها میگردید. شتر وقتی میدید مهارش شل شده، آرام برمیگشت به طرف منزل. یک وقت مجنون متوجه حال خودش میشد، میدید دو مرتبه به همان منزل اول رسیده. شتر را برمیگرداند، باز شروع میکرد به رفتن.
مدتی میرفت. دوباره تا از خود بیخود میشد، حیوان برمیگشت. چند بار این عمل تکرار شد:
همچو مجنون در تنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حُر
میل مجنون پس سوی لیلی روان
میل ناقه از پی طفلش دوان
تا آنجا که میگوید مجنون خودش را به زمین انداخت:
گفت ای ناقه! چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد بس همره نالایقیم
بعد گریز خودش را میزند، میگوید:
جان گشاده سوی بالا بالها
تن زده اندر زمین چنگالها
در انسان دو تمایل وجود دارد: یکی تمایل روح انسان و دیگر تمایل تن انسان.
میل جان اندر ترقّی و شرف
میل تن در کسب اسباب و علف
اگر میخواهی جان و روحت آزاد باشد نمیتوانی شکمپرست باشی؛ نمیتوانی زنپرست باشی و روحت آزاد باشد، پولپرست باشی و روحت آزاد باشد و درواقع نمیتوانی شهوتپرست باشی، خشمپرست باشی. پس اگر میخواهی واقعاً آزاد باشی، روحت را باید آزاد کنی.
#مرتضی_مطهری
#آزادی_معنوی
انتشارات صدرا
صص ۳۱ و ۳۲.
@Ab_o_Atash
✳️ اشک اول – حبّ جاه
آوردهاند که حمزة بن مغیره که خواهرزاده عمر سعد بود، چون دید که خالش[داییاش]، عزم محاربت با حسین جزم کرده، به نزدیک وی آمد و گفت: «ای خال! توجه به حرب حسین یکی از گناهان بزرگ است؛ مستلزم قطع رحم و موجب اشتهار به غدر و بیوفایی است. تو مرتکب چنین امری چرایی؟»
عمر سعد گفت: ای فرزند! اگر چنین نکنم، ایالت و حکومت نمیرسد. حمزه گفت: به خدا سوگند که ترک امارت و خروج از دنیا، بهتر از آن است که نزد خدای رَوی و خون حسین در گردن تو باشد.
پسر سعد در اندیشه دور و دراز افتاده، خواست که عزیمت را فسخ کند. عاقبت حبّ جاه، دیدۀ بصیرت او را پوشانیده، در چاه افتاد و با پنجهزار سوار و پیاده، روی به کربلا نهاد.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
(چاپ چهارم، قم: انتشارات کتابستان، پاییز ۱۳۹۸)
صفحه ۱۲۴.
@Ab_o_Atash
آوردهاند که حمزة بن مغیره که خواهرزاده عمر سعد بود، چون دید که خالش[داییاش]، عزم محاربت با حسین جزم کرده، به نزدیک وی آمد و گفت: «ای خال! توجه به حرب حسین یکی از گناهان بزرگ است؛ مستلزم قطع رحم و موجب اشتهار به غدر و بیوفایی است. تو مرتکب چنین امری چرایی؟»
عمر سعد گفت: ای فرزند! اگر چنین نکنم، ایالت و حکومت نمیرسد. حمزه گفت: به خدا سوگند که ترک امارت و خروج از دنیا، بهتر از آن است که نزد خدای رَوی و خون حسین در گردن تو باشد.
پسر سعد در اندیشه دور و دراز افتاده، خواست که عزیمت را فسخ کند. عاقبت حبّ جاه، دیدۀ بصیرت او را پوشانیده، در چاه افتاد و با پنجهزار سوار و پیاده، روی به کربلا نهاد.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
(چاپ چهارم، قم: انتشارات کتابستان، پاییز ۱۳۹۸)
صفحه ۱۲۴.
@Ab_o_Atash
✳️ اشک دوم: بهجای خودم، مادیانم تقدیم تو!
عبیدالله [بن حر جعفی] جواب داد که مرا به یقین معلوم است هر که متابعت تو نماید، در آخرت بهرهٔ او از مثوبات، کامل و نصیب او وافر و شامل خواهد بود، اما چون کوفیان با تو در مقام معاداتند و در آن دیار، ناصری و معاونی نداری و با تو معدودی چند بیش نیستند، غالب ظن من آن است که تو مغلوب خواهی شد و لشکر یزید بسیار است و من یک تنام. پیداست که از یاری من چه آید.
مرا معاف دار و این مادیان من که «ملحقه» نام اوست، قبول فرمای. به خدای سوگند که این اسبی است که از عقب هر جانوری که تاختهام، بدو رسیده است و هر که از پی من تاخته، گَرد مرا در نیافته و این شمشیر من هم سیفی صارم است و از مبارزان عرب کم کسی را چنین سلاحی باشد. توقع میدارم به قبول این تحفهٔ محقر منت بر جان من نهی. پای ملخ ز مور، سلیمان قبول کرد.
شاهزاده برخاست و گفت: من به طمع اسب و شمشیر پیش تو نیامده بودم؛ بلکه از تو توقع معاونت و مظاهرت میداشتم، تو قبول نکردی و مرا به مال کسی که جان خود را از من دریغ دارد، التفاتی نیست.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
(چاپ چهارم، قم: انتشارات کتابستان، پاییز ۱۳۹۸)
صفحه ۹۹.
@Ab_o_Atash
عبیدالله [بن حر جعفی] جواب داد که مرا به یقین معلوم است هر که متابعت تو نماید، در آخرت بهرهٔ او از مثوبات، کامل و نصیب او وافر و شامل خواهد بود، اما چون کوفیان با تو در مقام معاداتند و در آن دیار، ناصری و معاونی نداری و با تو معدودی چند بیش نیستند، غالب ظن من آن است که تو مغلوب خواهی شد و لشکر یزید بسیار است و من یک تنام. پیداست که از یاری من چه آید.
مرا معاف دار و این مادیان من که «ملحقه» نام اوست، قبول فرمای. به خدای سوگند که این اسبی است که از عقب هر جانوری که تاختهام، بدو رسیده است و هر که از پی من تاخته، گَرد مرا در نیافته و این شمشیر من هم سیفی صارم است و از مبارزان عرب کم کسی را چنین سلاحی باشد. توقع میدارم به قبول این تحفهٔ محقر منت بر جان من نهی. پای ملخ ز مور، سلیمان قبول کرد.
شاهزاده برخاست و گفت: من به طمع اسب و شمشیر پیش تو نیامده بودم؛ بلکه از تو توقع معاونت و مظاهرت میداشتم، تو قبول نکردی و مرا به مال کسی که جان خود را از من دریغ دارد، التفاتی نیست.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
(چاپ چهارم، قم: انتشارات کتابستان، پاییز ۱۳۹۸)
صفحه ۹۹.
@Ab_o_Atash
✳️ اشک سوم: من آن کارٍ دوم کنم...
نامه را به قیس اعرابی داد و قیس رو به کوفه نهاد. راهداران او را گرفته پیش پسر زیاد بردند. چون چشمش بر ابن زیاد افتاد، نامه را از بغل بیرون کرد بدرّید. عبیدالله بن زیاد گفت: این چه کاغذ بود که بدرّیدی؟ گفت: نامهای بود که برندهٔ آن بودم. گفت: از کجا آورده بودی؟ جواب داد که از پیش امام حسین. گفت: چرابدرّیدی؟ گفت: تا تو نخوانی، که اسرار محبان بر دشمنان فاش کردن شرط نیست.
پسر زیاد گفت: تو را از دو کار یکی باید کرد تا از چنگ من رهایی یابی؛ یا نامهای آنکسان که نامه بدیشان آورده بودی با من بگویی، یا بر منبر رو، حسین و برادر و پدرش را ناسزای گوی و مرا و یزید را ستایش کن.
قیس گفت: اظهار نام اهل نامه خود ممکن نیست، اما این کار دیگر بکنم. قوم را در مسجد جامع جمع کن و مرا بر منبر فرست، تا آنچه دانم بگویم.
پس منادی کردند تا خلایق به مسجد جامع حاضر شدند و منبری در صحن مسجد نهادند و قیس به بالای منبر برآمده، خدای را به صفات سزاوار ستایش کرد و بر حضرت رسالت «صلیالله علیه و آله و سلم» درود فرستاد و از ابتلای حق _ سبحانه و تعالی_ مر انبیا و اولیا را حدیثی چند فرو خواند.
پس گفت: ای قوم! بدانید که من رسول حسینم و مرا فرستاده تا این ولایت به وی دهید که وی از یزید سزاوارتر است به خلافت، زیرا که فرزند رسول خداست. پس بشتابید و یاری وی کنید که در کربلا اندک مردمی فرود آمده و لشکر مخالف بسیار است. خوشا حال صاحبدولتی که از هجوم بلا اندیشه نکرده، روی به بیابان کربلا آرد:
فراز و نشیب بیابان عشق، دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد؟
پس در اِستاد و مذمّت یزید و ابن زیاد آغاز کرد. خروش از اهل کوفه برآمد و خبر به پسر زیاد رسید و فرستاد تا او را از منبر به زیر آورده، بالای کوشک بردند و شربت شهادت چشانیدند. و چون خبر قتل وی به حسین رسید، بسیاری گریست و او را دعای خیر گفت.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحات ۱۱۴ و ۱۱۵.
@Ab_o_Atash
نامه را به قیس اعرابی داد و قیس رو به کوفه نهاد. راهداران او را گرفته پیش پسر زیاد بردند. چون چشمش بر ابن زیاد افتاد، نامه را از بغل بیرون کرد بدرّید. عبیدالله بن زیاد گفت: این چه کاغذ بود که بدرّیدی؟ گفت: نامهای بود که برندهٔ آن بودم. گفت: از کجا آورده بودی؟ جواب داد که از پیش امام حسین. گفت: چرابدرّیدی؟ گفت: تا تو نخوانی، که اسرار محبان بر دشمنان فاش کردن شرط نیست.
پسر زیاد گفت: تو را از دو کار یکی باید کرد تا از چنگ من رهایی یابی؛ یا نامهای آنکسان که نامه بدیشان آورده بودی با من بگویی، یا بر منبر رو، حسین و برادر و پدرش را ناسزای گوی و مرا و یزید را ستایش کن.
قیس گفت: اظهار نام اهل نامه خود ممکن نیست، اما این کار دیگر بکنم. قوم را در مسجد جامع جمع کن و مرا بر منبر فرست، تا آنچه دانم بگویم.
پس منادی کردند تا خلایق به مسجد جامع حاضر شدند و منبری در صحن مسجد نهادند و قیس به بالای منبر برآمده، خدای را به صفات سزاوار ستایش کرد و بر حضرت رسالت «صلیالله علیه و آله و سلم» درود فرستاد و از ابتلای حق _ سبحانه و تعالی_ مر انبیا و اولیا را حدیثی چند فرو خواند.
پس گفت: ای قوم! بدانید که من رسول حسینم و مرا فرستاده تا این ولایت به وی دهید که وی از یزید سزاوارتر است به خلافت، زیرا که فرزند رسول خداست. پس بشتابید و یاری وی کنید که در کربلا اندک مردمی فرود آمده و لشکر مخالف بسیار است. خوشا حال صاحبدولتی که از هجوم بلا اندیشه نکرده، روی به بیابان کربلا آرد:
فراز و نشیب بیابان عشق، دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد؟
پس در اِستاد و مذمّت یزید و ابن زیاد آغاز کرد. خروش از اهل کوفه برآمد و خبر به پسر زیاد رسید و فرستاد تا او را از منبر به زیر آورده، بالای کوشک بردند و شربت شهادت چشانیدند. و چون خبر قتل وی به حسین رسید، بسیاری گریست و او را دعای خیر گفت.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحات ۱۱۴ و ۱۱۵.
@Ab_o_Atash
✳️ اشک چهارم: مهلت...
عباس بازگشت و گفت: ای مردمان! جگرگوشهٔ مصطفی «صلیالله علیه و آله و سلم» یک امشب دیگر از شما مهلت میطلبد و چنان میداند که شب بازپسین است از عمر وی، میخواهد که به طاعت و عبادت گذراند و در اوراد و اذکار او خللی نیفتد.
عمر سعد با امرای لشکر مشاورت کرد، گفتند: ما به تنگ آمدیم و از غضب امیر نیز میترسیم. شمر نعره زد که شما را امان نیست و اهمال و امهال مجال ندارد.
ناگاه ابوشعبان کندی [و روایتی آن است که عمرو بن حجاج] از آن مقاله شرم داشته، بانگ بر آن جماعت زده، گفت: ای قوم! این چه سختدلی و سستپیمانی است که میکنید؟ اگر این قوم از روم یا از چین بودندی و مهلت خواستندی، مهلت میدادید. آخر این اهل بیت پیغمبر شمایند و شما امت جد ویاید. از خالق بترسید یا از خلایق، شرم دارید.
مردمان، این سخن استماع کرده، دست از حرب بداشتند و همانجا فرود آمده، نگهبانان برگماشتند.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحه ۱۳۹.
@Ab_o_Atash
عباس بازگشت و گفت: ای مردمان! جگرگوشهٔ مصطفی «صلیالله علیه و آله و سلم» یک امشب دیگر از شما مهلت میطلبد و چنان میداند که شب بازپسین است از عمر وی، میخواهد که به طاعت و عبادت گذراند و در اوراد و اذکار او خللی نیفتد.
عمر سعد با امرای لشکر مشاورت کرد، گفتند: ما به تنگ آمدیم و از غضب امیر نیز میترسیم. شمر نعره زد که شما را امان نیست و اهمال و امهال مجال ندارد.
ناگاه ابوشعبان کندی [و روایتی آن است که عمرو بن حجاج] از آن مقاله شرم داشته، بانگ بر آن جماعت زده، گفت: ای قوم! این چه سختدلی و سستپیمانی است که میکنید؟ اگر این قوم از روم یا از چین بودندی و مهلت خواستندی، مهلت میدادید. آخر این اهل بیت پیغمبر شمایند و شما امت جد ویاید. از خالق بترسید یا از خلایق، شرم دارید.
مردمان، این سخن استماع کرده، دست از حرب بداشتند و همانجا فرود آمده، نگهبانان برگماشتند.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحه ۱۳۹.
@Ab_o_Atash
✳️ اشک ششم: جایی بین بهشت و جهنم
راوی گوید که چون صفوف قتال راست شد، از هر دو جانب چشم در میان میدان گماشتند تا سبقت حرب که کند؟ و حسین میفرمود که من از پدر خود یاد دارم که تا مخالف ابتدا به حرب نکند، متعرض حرب او نباید شد.
اما حر بن یزید پیش صف لشکر کوفه ایستاده بود. چون حال بر آنمنوال مشاهده نمود، مرکب نزدیک عمر سعد راند و گفت: یابن سعد! با حسین بن علی مقاتله خواهی کرد؟ و گفت: بلی، در این قتال تن بسیار بی سر خواهد شد.
حر گفت: فردا جواب رسول خدای چه خواهی گفت؟ عمر سعد هیچ جواب نداد.
حر از او اعراض نموده، متوجه میدان شد، اما لرزه بر اعضای وی افتاد و دل در برش میتپید. چنانکه هر کس در پهلوی وی بود، آواز آن میشنود.
مهاجر بن اوس از قوم حر [و روایتی آن است که برادر او مصعب بن یزید] با وی گفت که من در هیچ معرکه تو را چنین خوفناک ندیدهام؛ تو از جمله مشاهیر دلاوران و مبارزانی و هرگاه از دلیران و تیغگذاران کوفه میپرسیدهاند، پیش از همه نام تو را میگرفتهاند و بیش از همه تو را میستوده، این لرزهٔ تن و تپیدن دل را سبب چیست؟
حر گفت: ای برادر! مرا ترس نیست، اما نفس خود را در میان بهشت و دوزخ مخیّر ساختهام و با خود در اندیشه آنم که چگونه برآید؟
ناگاه نعرهای از جگر برکشید و گفت: ای برادر! بشارت باد که نفس من بهشت را اختیار کرد.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحات ۱۵۷ و ۱۵۸.
@Ab_o_Atash
راوی گوید که چون صفوف قتال راست شد، از هر دو جانب چشم در میان میدان گماشتند تا سبقت حرب که کند؟ و حسین میفرمود که من از پدر خود یاد دارم که تا مخالف ابتدا به حرب نکند، متعرض حرب او نباید شد.
اما حر بن یزید پیش صف لشکر کوفه ایستاده بود. چون حال بر آنمنوال مشاهده نمود، مرکب نزدیک عمر سعد راند و گفت: یابن سعد! با حسین بن علی مقاتله خواهی کرد؟ و گفت: بلی، در این قتال تن بسیار بی سر خواهد شد.
حر گفت: فردا جواب رسول خدای چه خواهی گفت؟ عمر سعد هیچ جواب نداد.
حر از او اعراض نموده، متوجه میدان شد، اما لرزه بر اعضای وی افتاد و دل در برش میتپید. چنانکه هر کس در پهلوی وی بود، آواز آن میشنود.
مهاجر بن اوس از قوم حر [و روایتی آن است که برادر او مصعب بن یزید] با وی گفت که من در هیچ معرکه تو را چنین خوفناک ندیدهام؛ تو از جمله مشاهیر دلاوران و مبارزانی و هرگاه از دلیران و تیغگذاران کوفه میپرسیدهاند، پیش از همه نام تو را میگرفتهاند و بیش از همه تو را میستوده، این لرزهٔ تن و تپیدن دل را سبب چیست؟
حر گفت: ای برادر! مرا ترس نیست، اما نفس خود را در میان بهشت و دوزخ مخیّر ساختهام و با خود در اندیشه آنم که چگونه برآید؟
ناگاه نعرهای از جگر برکشید و گفت: ای برادر! بشارت باد که نفس من بهشت را اختیار کرد.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحات ۱۵۷ و ۱۵۸.
@Ab_o_Atash
✳️ اشک هفتم: مردانگی غلام سیاه
و بعد از آن حرّه یا حریره [«جون» و «حوی»] که آزادکرده ابوذر غِفاری «رضیالله عنه» بود و بعضی گویند حریر نام داشت، به میدان آمد و پیاده ترید میکرد و رجز میخواند و مبارز میخواست؛ اگرچه رویش سیاه بود، اما دلش روشنتر از مهروماه بود و بیتی چند از ترجمه رجز او، از نظم ابوالمفاخر «رحمهالله» این است:
چون من سوی میدان شجاعت بخرامم
بس خصم که بیجان شود از ضرب حِسامم
بگزیدهٔ مردانم اگر چند سیاهم
بستودهٔ شاهانم؛ اگر چند غلامم
فردا بود آسان به شفاعت، همهکارم
امروز برآید به شهادت همه کامم
حمله مردانه میآورد و قتال مبارزانه میکرد تا وقتی که به قتل آمد و به حیات جاویدی رسید:
قتیل راه تو را زندگی جاوید است.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحه ۱۹۲.
@Ab_o_Atash
و بعد از آن حرّه یا حریره [«جون» و «حوی»] که آزادکرده ابوذر غِفاری «رضیالله عنه» بود و بعضی گویند حریر نام داشت، به میدان آمد و پیاده ترید میکرد و رجز میخواند و مبارز میخواست؛ اگرچه رویش سیاه بود، اما دلش روشنتر از مهروماه بود و بیتی چند از ترجمه رجز او، از نظم ابوالمفاخر «رحمهالله» این است:
چون من سوی میدان شجاعت بخرامم
بس خصم که بیجان شود از ضرب حِسامم
بگزیدهٔ مردانم اگر چند سیاهم
بستودهٔ شاهانم؛ اگر چند غلامم
فردا بود آسان به شفاعت، همهکارم
امروز برآید به شهادت همه کامم
حمله مردانه میآورد و قتال مبارزانه میکرد تا وقتی که به قتل آمد و به حیات جاویدی رسید:
قتیل راه تو را زندگی جاوید است.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحه ۱۹۲.
@Ab_o_Atash
✳️ اشک هشتم: رجز علی اکبر«ع»
در روایت آمده که هرگاه شوق لقای سید عالم «صلیالله علیه و آله و سلم» بر اهل مدینه غالب شدی بیامدندی و در روی علی اکبر نظر کردندی و چون شوق استماع کلام سید امام «ص» بر ایشان غلبه کردی، سخن شکر نثار شاهزاده شنودندی.
اینجوان با قامت چون سرو روان و طلعتی افروختهتر از گل ارغوان، اسب را در عرصه میدان به جولان درآورده میگفت:
أنا عَلیُّ بنِ الحسینِ بنِ عَلی
فَنَحنُ بَیتُاللهِ أولی بِالنّبی
اینبیت رجزی است که شاهزاده میخواند و از شرف حسب نسب خود خبر میداده، ابوالمفاخر آورده که علی اکبر به معرکهٔ مبارزت جلوهکنان درآمد، حلقهٔ گیسوی مشکین، بر روی رنگین افکنده و آنشاهزاده چهار گیسوی تافتهٔ بافتهٔ مجعّد معنبر مسلسل معطر داشته که دو از پیش دو از پس میانداختم و زبان روزگار در صف آن شهسوار بدین ابیات نغمه میپرداخته:
خسروا! مشتری، غلام تو باد
توسن چرخ در لگام تو باد
سبزخنگ فلک مسخر توست
ابلق روزگار رام تو باد
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحه ۲۰۷.
@Ab_o_Atash
در روایت آمده که هرگاه شوق لقای سید عالم «صلیالله علیه و آله و سلم» بر اهل مدینه غالب شدی بیامدندی و در روی علی اکبر نظر کردندی و چون شوق استماع کلام سید امام «ص» بر ایشان غلبه کردی، سخن شکر نثار شاهزاده شنودندی.
اینجوان با قامت چون سرو روان و طلعتی افروختهتر از گل ارغوان، اسب را در عرصه میدان به جولان درآورده میگفت:
أنا عَلیُّ بنِ الحسینِ بنِ عَلی
فَنَحنُ بَیتُاللهِ أولی بِالنّبی
اینبیت رجزی است که شاهزاده میخواند و از شرف حسب نسب خود خبر میداده، ابوالمفاخر آورده که علی اکبر به معرکهٔ مبارزت جلوهکنان درآمد، حلقهٔ گیسوی مشکین، بر روی رنگین افکنده و آنشاهزاده چهار گیسوی تافتهٔ بافتهٔ مجعّد معنبر مسلسل معطر داشته که دو از پیش دو از پس میانداختم و زبان روزگار در صف آن شهسوار بدین ابیات نغمه میپرداخته:
خسروا! مشتری، غلام تو باد
توسن چرخ در لگام تو باد
سبزخنگ فلک مسخر توست
ابلق روزگار رام تو باد
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحه ۲۰۷.
@Ab_o_Atash
✳️ اشک نهم: اجازتخواستن عباس «ع»
عباسِ علی که علمدار حسین بود، چون احوال برادران بر آنمنوال مشاهده نمود، سیل خون از دیدهٔ محنتدیده بگشود:
آیا برادران و عزیزان کجا شدند
در دشت کربلا همه از هم جدا شدند
پس علم برداشته، پیش حسین آورد و بالای سر مبارکش برپای کرد و گفت: ای برادر! علمداری ما با قیامت افتاد، عنایتی نما و اجازتی فرمای.
حسین بگریست و گفت: ای برادر! نشانه لشکر من تو بودی، همینکه تو بروی همهٔ جمعیتها به تفرقه مبدل گردد.
عباس گفت: ای پسر رسول خدای، جان من فدای تو باد. دلم از دنیا به تنگ آمده و آینهٔ سینه، از غبار آزار اغیار، زنگ گرفته، میخواهم که داد خویشان از ستمکاران بستانم و به تیغ انتقام بعضی از مدیران کوفه و منکران شام بیجان گردانم.
حسین سر مبارک در پیش افکنده، آب در دیده بگردانید که ناگاه از خیمه فریاد و فغان برآمد و صدای العطش العطش به محیط آسمان رسید.
عباس خروش و زاری اهل بیت شنیده، بیطاقت گشت و مَشکی برگرفته، نیزه درربود و روی به آب فرات نهاد و گفت: میروم تا آبی به روی کار بازآرم، یا در دریای خون، غرقه گشته و از تشنه دیدن و افغان تشنگان شنیدن، باز رهم:
در بحر عمیق، غوطه خواهم خوردن
یا غرقهشدن یا گوهری آوردن
این کار مخاطره است خواهم کردن
یا روی بدان سرخ کنم یا گردن
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحات ۲۳۱ و ۲۳۲.
@Ab_o_Atash
عباسِ علی که علمدار حسین بود، چون احوال برادران بر آنمنوال مشاهده نمود، سیل خون از دیدهٔ محنتدیده بگشود:
آیا برادران و عزیزان کجا شدند
در دشت کربلا همه از هم جدا شدند
پس علم برداشته، پیش حسین آورد و بالای سر مبارکش برپای کرد و گفت: ای برادر! علمداری ما با قیامت افتاد، عنایتی نما و اجازتی فرمای.
حسین بگریست و گفت: ای برادر! نشانه لشکر من تو بودی، همینکه تو بروی همهٔ جمعیتها به تفرقه مبدل گردد.
عباس گفت: ای پسر رسول خدای، جان من فدای تو باد. دلم از دنیا به تنگ آمده و آینهٔ سینه، از غبار آزار اغیار، زنگ گرفته، میخواهم که داد خویشان از ستمکاران بستانم و به تیغ انتقام بعضی از مدیران کوفه و منکران شام بیجان گردانم.
حسین سر مبارک در پیش افکنده، آب در دیده بگردانید که ناگاه از خیمه فریاد و فغان برآمد و صدای العطش العطش به محیط آسمان رسید.
عباس خروش و زاری اهل بیت شنیده، بیطاقت گشت و مَشکی برگرفته، نیزه درربود و روی به آب فرات نهاد و گفت: میروم تا آبی به روی کار بازآرم، یا در دریای خون، غرقه گشته و از تشنه دیدن و افغان تشنگان شنیدن، باز رهم:
در بحر عمیق، غوطه خواهم خوردن
یا غرقهشدن یا گوهری آوردن
این کار مخاطره است خواهم کردن
یا روی بدان سرخ کنم یا گردن
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحات ۲۳۱ و ۲۳۲.
@Ab_o_Atash
✳️ اشک دهم: پاسخ به مرد شامی
حسین چون دید که اهل عناد در انکار و جدال میافزایند و از خصومت و عداوت تنزل نمینمایند دیگرباره روی به میدان نهاده، مبارز طلبید. تمیم بن قحطبه که یکی از امرای شام بودی، مرد نامدار و در میان قوم خود عالیمقدار، پیش حسین بازآمد و گفت: ای پسر علی! تا کی خصومت کنی؟ فرزندانت زهر هلاک نوشیدند، اقربا و چاکرانت لباس فنا و فوات پوشیدند، هنوز جنگ میکنی و یک تن تنها با بیست هزار کس تیغ میزنی؟!
حسین فرمود که ای شامی! من به جنگ شما آمدهام یا شما به جنگ من آمدهاید؟ من سر راه بر شما گرفتم یا شما سر راه بر من گرفتید؟ برادران و فرزندان مرا به قتل رساندید و اکنون میان من و شما جز شمشیر چه تواند بود؟ بسیار مگوی و بیار تا چه داری؟
این بگفت و از روی مردانگی یک نعرهای از جگر برکشید که زهرهٔ برخی لشکریان آب گشت. تمیم سرآسیمه شد. دستش از کار فروماند. شاهزاده تیغی زدش بر گردن، که سرش پنجاه قدم دور افتاد.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحه ۲۴۷.
@Ab_o_Atash
حسین چون دید که اهل عناد در انکار و جدال میافزایند و از خصومت و عداوت تنزل نمینمایند دیگرباره روی به میدان نهاده، مبارز طلبید. تمیم بن قحطبه که یکی از امرای شام بودی، مرد نامدار و در میان قوم خود عالیمقدار، پیش حسین بازآمد و گفت: ای پسر علی! تا کی خصومت کنی؟ فرزندانت زهر هلاک نوشیدند، اقربا و چاکرانت لباس فنا و فوات پوشیدند، هنوز جنگ میکنی و یک تن تنها با بیست هزار کس تیغ میزنی؟!
حسین فرمود که ای شامی! من به جنگ شما آمدهام یا شما به جنگ من آمدهاید؟ من سر راه بر شما گرفتم یا شما سر راه بر من گرفتید؟ برادران و فرزندان مرا به قتل رساندید و اکنون میان من و شما جز شمشیر چه تواند بود؟ بسیار مگوی و بیار تا چه داری؟
این بگفت و از روی مردانگی یک نعرهای از جگر برکشید که زهرهٔ برخی لشکریان آب گشت. تمیم سرآسیمه شد. دستش از کار فروماند. شاهزاده تیغی زدش بر گردن، که سرش پنجاه قدم دور افتاد.
#ملاحسین_واعظ_کاشفی
#کتاب_روضه #روضة_الشهداء
به سعی و پژوهش #محمد_حقی
صفحه ۲۴۷.
@Ab_o_Atash
✳️ از همه قشنگتر، حال و روز او را علی توصیف میکند. علی میگوید: «رسول الله، یک طبیب دوره گرد بود»؛ دلش نمیآمد که خیلی باابهت بنشیند آن بالا و مریضها شرفیاب حضور بشوند؛ لوازم معالجهاش را برمیداشت و راه میافتاد دور شهر؛ پی مریضها. (طَبیبٌ دَوّارٌ بِطّبِه).
چی با خودش برمیداشت؟ یک دستش «مرهم» میگرفت؛ یک دستش «وَسَم»؛ برای آنها که فقط زخم داشتند، مرهم میگذاشت؛ ولی بعضیها، دملهای چرکی داشتند؛ باید جراحی هم میکرد؛ «وسم»، مال همین کار بود. وسم، یعنی داغهایی که در قدیم برای شکافتن استفاده میکردند؛ جراحی سرپایی.
علی میگوید: «مرهمهایش کاری بودند؛ اثر داشتند (أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ)؛ وسمهایش هم حسابی بودند (وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ).
#فاطمه_شهیدی
#خدا_خانه_دارد
روایتِ «من پادشاه نیستم»
دفتر نشر معارف
صفحه ۳۰.
@Ab_o_Atash
چی با خودش برمیداشت؟ یک دستش «مرهم» میگرفت؛ یک دستش «وَسَم»؛ برای آنها که فقط زخم داشتند، مرهم میگذاشت؛ ولی بعضیها، دملهای چرکی داشتند؛ باید جراحی هم میکرد؛ «وسم»، مال همین کار بود. وسم، یعنی داغهایی که در قدیم برای شکافتن استفاده میکردند؛ جراحی سرپایی.
علی میگوید: «مرهمهایش کاری بودند؛ اثر داشتند (أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ)؛ وسمهایش هم حسابی بودند (وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ).
#فاطمه_شهیدی
#خدا_خانه_دارد
روایتِ «من پادشاه نیستم»
دفتر نشر معارف
صفحه ۳۰.
@Ab_o_Atash
✳️ اول فکر کردم از همه قشنگتر را علی گفته؛ ولی الان یک جملۀ حتی قشنگتر هم یادم آمد که درست همین حال را بگوید؛ آن هم توصیف خداست از او: «یک رسولی آمده سراغتان که تحمل رنج شما برایش سخت است» (لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ)۱. آخرش هم تقصیر همین دلش شد که در آن روایت گفت: «هیچ پیامبری به اندازۀ من سختی نکشید». حساب دودوتایی اگر بخواهی بکنی، نسبت به بقیۀ پیغمبرها خیلی هم اوضاع برای او سخت نبود. در طائف، سنگش زدند. در اُحد هم پیشانی و دندانش را شکستند. بقیه هم از این جور مصیبت ها داشتهاند؛ ولی از حساب دودوتایی که بزنیم بیرون، اگر حواست به حرف خدا باشد که «رنجهای شما، برای او گران تمام میشود، طاقتش را میبرد». این جوری اگر چرتکه بیندازی، راستی هم چقدر سختی کشیده! اندازۀ نادانی و غل و زنجیرهایی که همۀ ما به خودمان بستهایم اگر بخواهد رنج بکشد، اگر حرص بزند که ما را به راه بیاورد، واقعاً هم چه کارش سخت است.
۱. سوره توبه، آیه ۱۲۸.
#فاطمه_شهیدی
#خدا_خانه_دارد
روایتِ «من پادشاه نیستم»
دفتر نشر معارف
صفحه ۳۱.
@Ab_o_Atash
۱. سوره توبه، آیه ۱۲۸.
#فاطمه_شهیدی
#خدا_خانه_دارد
روایتِ «من پادشاه نیستم»
دفتر نشر معارف
صفحه ۳۱.
@Ab_o_Atash
✳️ اعترافات یک جنایتکار اقتصادی
کلودین به من گفت که دو هدف عمده در کارم وجود دارد:
اول اینکه میبایست وامهای کلان بینالمللی را توجیه اقتصادی کنم. بهطوری که این پولها از سر گشاد قیف پروژههای عظیم مهندسی - ساختمانی وارد و از ته تنگ آن به شرکت مین و سایر شرکتهای آمریکایی برگردانده شوند.
دوم: میبایست کاری کنم که کشورهای وامگیرنده، ورشکسته شوند بهطوری که تا ابد مدیون وامدهندگان باقی بمانند و زیر بار منت، هنگامی که ما نیاز به ایجاد پایگاه نظامی، رأیگیری در سازمان ملل و یا دسترسی به نفت و منابع طبیعی و امثال آن داشتیم؛ مجبور باشند به مساعدت و طرفداری ما برخیزند.
#جان_پرکینز
#اعترافات_یک_جنایتکار_اقتصادی
#مهرداد_شهابی
#میرمحمود_نبوی
(چاپ ششم، تهران: نشر اختران، ۱۳۹۷)
صفحه ۵۴.
@Ab_o_Atash
کلودین به من گفت که دو هدف عمده در کارم وجود دارد:
اول اینکه میبایست وامهای کلان بینالمللی را توجیه اقتصادی کنم. بهطوری که این پولها از سر گشاد قیف پروژههای عظیم مهندسی - ساختمانی وارد و از ته تنگ آن به شرکت مین و سایر شرکتهای آمریکایی برگردانده شوند.
دوم: میبایست کاری کنم که کشورهای وامگیرنده، ورشکسته شوند بهطوری که تا ابد مدیون وامدهندگان باقی بمانند و زیر بار منت، هنگامی که ما نیاز به ایجاد پایگاه نظامی، رأیگیری در سازمان ملل و یا دسترسی به نفت و منابع طبیعی و امثال آن داشتیم؛ مجبور باشند به مساعدت و طرفداری ما برخیزند.
#جان_پرکینز
#اعترافات_یک_جنایتکار_اقتصادی
#مهرداد_شهابی
#میرمحمود_نبوی
(چاپ ششم، تهران: نشر اختران، ۱۳۹۷)
صفحه ۵۴.
@Ab_o_Atash
✳️ سنتهای الهی برای نابودی ملتهای سرکش
خداى سبحان هر پيغمبرى را كه به سوى امتى از آن امتها مىفرستاد، به دنبال او آن امت را با ابتلاى به ناملايمات و محنتها آزمايش مىكرد، تا به سويش راه يافته و به درگاهش تضرع كنند. و وقتى معلوم مىشد كه اين مردم به اين وسيله كه خود يكى از سنتهاى نامبردهٔ بالاست متنبه نمىشوند، سنت ديگرى را بهجاى آن سنت بهنام «سنت مكر» جارى مىساخت، و آن اين بود كه دلهاى آنان را بهوسيله قساوت و اِعراض از حق و علاقهمندشدن به شهوات مادى و شيفتگى در برابر زيباییهاى دنيوى مهر مىنهاد.
بعد از اجراى اين سنت، سنت سوم خود يعنى «استدراج» را جارى میکرد، و آن اين بود كه انواع گرفتاريها و ناراحتىهاى آنان را برطرف میساخت و زندگيشان را از هرجهت مرفه میکرد، و بدينوسيله روز به روز بلكه ساعت به ساعت به عذاب خود نزديكترشان مىكرد تا وقتى كه همهشان را بهطور ناگهانى و بدون اينكه احتمالش را هم بدهند به ديار نيستى مىفرستاد، در حالى كه در مهد امن و سلامت آرميده و به علمى كه داشتند و وسايل دفاعیاى كه در اختيارشان بود مغرور شده و از اينكه پيشامدى كار آنها را به هلاكت و زوال بكشاند غافل و خاطرجمع بودند.
#سیدمحمدحسین_طباطبایی
#تفسیر_المیزان
#سيدمحمدباقر_موسوى_همدانى
دفتر انتشارات اسلامى جامعهٔ مدرسين حوزه علميه قم
جلد ۸، صفحات ۲۴۶ و ۳۴۷.
@Ab_o_Atash
خداى سبحان هر پيغمبرى را كه به سوى امتى از آن امتها مىفرستاد، به دنبال او آن امت را با ابتلاى به ناملايمات و محنتها آزمايش مىكرد، تا به سويش راه يافته و به درگاهش تضرع كنند. و وقتى معلوم مىشد كه اين مردم به اين وسيله كه خود يكى از سنتهاى نامبردهٔ بالاست متنبه نمىشوند، سنت ديگرى را بهجاى آن سنت بهنام «سنت مكر» جارى مىساخت، و آن اين بود كه دلهاى آنان را بهوسيله قساوت و اِعراض از حق و علاقهمندشدن به شهوات مادى و شيفتگى در برابر زيباییهاى دنيوى مهر مىنهاد.
بعد از اجراى اين سنت، سنت سوم خود يعنى «استدراج» را جارى میکرد، و آن اين بود كه انواع گرفتاريها و ناراحتىهاى آنان را برطرف میساخت و زندگيشان را از هرجهت مرفه میکرد، و بدينوسيله روز به روز بلكه ساعت به ساعت به عذاب خود نزديكترشان مىكرد تا وقتى كه همهشان را بهطور ناگهانى و بدون اينكه احتمالش را هم بدهند به ديار نيستى مىفرستاد، در حالى كه در مهد امن و سلامت آرميده و به علمى كه داشتند و وسايل دفاعیاى كه در اختيارشان بود مغرور شده و از اينكه پيشامدى كار آنها را به هلاكت و زوال بكشاند غافل و خاطرجمع بودند.
#سیدمحمدحسین_طباطبایی
#تفسیر_المیزان
#سيدمحمدباقر_موسوى_همدانى
دفتر انتشارات اسلامى جامعهٔ مدرسين حوزه علميه قم
جلد ۸، صفحات ۲۴۶ و ۳۴۷.
@Ab_o_Atash
✳️ حب مال و حب مقام، تمام دین انسان را نابود میکند
در روایات داریم حب به مال و حب به مقام اگر در کسی نفوذ کنند، همه دین او را هلاک خواهند کرد؛ زودتر از اینکه دو گرگ، یک گله بیصاحب را بدرند!
تعبیر روایت خیلی زیباست؛ چون گرگ اینگونه است که وقتی وارد گلهای میشود، اینطور نیست که یکی را بخورد و وقتی سیر شد، بهدنبال کار خود برود؛ بلکه اول همه گوسفندان را زخمی میکند و روی زمین میاندازد، بعد که سبُعیّتش آرام گرفت، شروع به خوردن یکی از آنها میکند تا سیر شود. حب به جاه و مال هم اینطور نیست که فقط اعتقاد به نبوت یا امامت را سست کند و بعد از بین برود، بلکه وقتی این تعلقها بیایند، ریشه همه اعتقادات را میزنند و تمام دین انسان را نابود میکنند. هم اعتقادات، از مبدأ تا معاد را خراب میکنند و هم التزامات انسان به فروع را سست میکنند و نماز و روزه را از بین میبرند.
#مجتبی_تهرانی
#رسائل_بندگی
رسالهٔ دوم: حب به دنیا
صفحه ۲۴۲.
@Ab_o_Atash
در روایات داریم حب به مال و حب به مقام اگر در کسی نفوذ کنند، همه دین او را هلاک خواهند کرد؛ زودتر از اینکه دو گرگ، یک گله بیصاحب را بدرند!
تعبیر روایت خیلی زیباست؛ چون گرگ اینگونه است که وقتی وارد گلهای میشود، اینطور نیست که یکی را بخورد و وقتی سیر شد، بهدنبال کار خود برود؛ بلکه اول همه گوسفندان را زخمی میکند و روی زمین میاندازد، بعد که سبُعیّتش آرام گرفت، شروع به خوردن یکی از آنها میکند تا سیر شود. حب به جاه و مال هم اینطور نیست که فقط اعتقاد به نبوت یا امامت را سست کند و بعد از بین برود، بلکه وقتی این تعلقها بیایند، ریشه همه اعتقادات را میزنند و تمام دین انسان را نابود میکنند. هم اعتقادات، از مبدأ تا معاد را خراب میکنند و هم التزامات انسان به فروع را سست میکنند و نماز و روزه را از بین میبرند.
#مجتبی_تهرانی
#رسائل_بندگی
رسالهٔ دوم: حب به دنیا
صفحه ۲۴۲.
@Ab_o_Atash