Forwarded from آب و آتش
✳️ چگونه میتوانم ناامید باشم؟
إلهي کَیفَ آیِسُ مِنْ حُسنِ نَظَرِکَ لي بَعدَ مَماتي، وَ أنتَ لَمْ تُوَلّني إلا الجَمیلَ في حَیاتي.
خدای من! چگونه از حسن توجه تو به خودم پس از مرگ مأیوس باشم، حال آنکه در زندگیام جز زیبایی در حقم روا نداشتی.
#علی_بن_ابیطالب «ع»
#مناجات_شعبانیه
#مفاتیح_الجنان
#حمیدرضا_شیخی
انتشارات آستان قدس رضوی
صفحه ۲۰۹.
@Ab_o_Atash
إلهي کَیفَ آیِسُ مِنْ حُسنِ نَظَرِکَ لي بَعدَ مَماتي، وَ أنتَ لَمْ تُوَلّني إلا الجَمیلَ في حَیاتي.
خدای من! چگونه از حسن توجه تو به خودم پس از مرگ مأیوس باشم، حال آنکه در زندگیام جز زیبایی در حقم روا نداشتی.
#علی_بن_ابیطالب «ع»
#مناجات_شعبانیه
#مفاتیح_الجنان
#حمیدرضا_شیخی
انتشارات آستان قدس رضوی
صفحه ۲۰۹.
@Ab_o_Atash
✳️ محور شادی و غم
تنها ماهی که «شهادت» ندارد شعبانالمعظم است و تنها ماهی که تولد و میلاد ندارد، محرمالاحزان است.
این یعنی سیدنا و مولانا اباعبدالله الحسین «علیهالسلام»، محور شادی و غم است.
#جعفر_شوشتری
#دمع_العین_علی_خصائص_الحسین
صفحه ۲۵.
@Ab_o_Atash
تنها ماهی که «شهادت» ندارد شعبانالمعظم است و تنها ماهی که تولد و میلاد ندارد، محرمالاحزان است.
این یعنی سیدنا و مولانا اباعبدالله الحسین «علیهالسلام»، محور شادی و غم است.
#جعفر_شوشتری
#دمع_العین_علی_خصائص_الحسین
صفحه ۲۵.
@Ab_o_Atash
Forwarded from آب و آتش
✳️ باسم رب النسوان و المخدرات...
اکنون که به همت منجیان عالم نسوان، همهٔ مسائل و مشکلات زنان حل شده و همهٔ موانع رشد و ترقی و تعالی زنان از پیش پایشان برداشته شده، اکنون که...(اصلاً هم خنده ندارد)... باعث کمال افتخار و مسرت و شادمانی و غرور و مباهات است که این آخرین مانع تعالی زنان کشور نیز برطرف شده و از این پس هر زنی می تواند در هر ساعت از شبانهروز در معابر، خیابانها، و حتی بزرگراهها باعزت و شوکت (وبقیه در و همسایهها) براحتی دوچرخهسواری کند و مشت محکمی به دهان یاوهگویان ضد زن و دوچرخهناشناس بزند. (البته به هنگام زدن مشت قطعاً باید دوچرخه را پارک کرده و از آن پیاده شود چرا که دوچرخهسواری با یک دست و مشت زدن با دست دیگر، به بیانیه صادر کردن تنهایی میماند. آدم خواهناخواه به جدول میزند.) به امید آن روزی که هر زن ایرانی یک دوچرخه داشته باشد و خودش رکاب بزند!
در اهتزاز باد دوچرخههای تمام زنان عالم!
پنچر باد تمامی دوچرخههای مردانه و لنگ باد تمام طوقههایی که بی حضور زنان در تاریخ چرخیده است.
دمرو باد (یعنی واژگون باد) سکوی قهرمانی تمام مردان دوچرخهسوار!
توصیهٔ ما به تمام زنان ایرانی این است که به همین دو چرخ اکتفا نکنند، دو چرخ دیگر هم قرض کنند و چهارچرخه برای احقاق حقوق خود رکاب بزنند و حتی در درازمدت به چهارچرخ هم قانع نشوند و به آن مدینه فاضله و جامعهٔ آرمانی بیندیشند که هر زنی یک تریلی هیجده چرخ و بلکه بیشتر زیر پای خود دارد و حتی برای تأمین باد چرخها هم به مردان رجوع نمیکند. به امید آن روز.
رزیتا خاتون
به نمایندگی از طرف بخش نسوان مجله نیستان و بلکه به نمایندگی از طرف همهٔ زنان ایران.
#سیدمهدی_شجاعی
#رزیتا_خاتون
(چاپ هشتم، تهران: کتاب نیستان، ۱۳۸۷)
صفحات ۱۴ و ۱۵.
@Ab_o_Atash
اکنون که به همت منجیان عالم نسوان، همهٔ مسائل و مشکلات زنان حل شده و همهٔ موانع رشد و ترقی و تعالی زنان از پیش پایشان برداشته شده، اکنون که...(اصلاً هم خنده ندارد)... باعث کمال افتخار و مسرت و شادمانی و غرور و مباهات است که این آخرین مانع تعالی زنان کشور نیز برطرف شده و از این پس هر زنی می تواند در هر ساعت از شبانهروز در معابر، خیابانها، و حتی بزرگراهها باعزت و شوکت (وبقیه در و همسایهها) براحتی دوچرخهسواری کند و مشت محکمی به دهان یاوهگویان ضد زن و دوچرخهناشناس بزند. (البته به هنگام زدن مشت قطعاً باید دوچرخه را پارک کرده و از آن پیاده شود چرا که دوچرخهسواری با یک دست و مشت زدن با دست دیگر، به بیانیه صادر کردن تنهایی میماند. آدم خواهناخواه به جدول میزند.) به امید آن روزی که هر زن ایرانی یک دوچرخه داشته باشد و خودش رکاب بزند!
در اهتزاز باد دوچرخههای تمام زنان عالم!
پنچر باد تمامی دوچرخههای مردانه و لنگ باد تمام طوقههایی که بی حضور زنان در تاریخ چرخیده است.
دمرو باد (یعنی واژگون باد) سکوی قهرمانی تمام مردان دوچرخهسوار!
توصیهٔ ما به تمام زنان ایرانی این است که به همین دو چرخ اکتفا نکنند، دو چرخ دیگر هم قرض کنند و چهارچرخه برای احقاق حقوق خود رکاب بزنند و حتی در درازمدت به چهارچرخ هم قانع نشوند و به آن مدینه فاضله و جامعهٔ آرمانی بیندیشند که هر زنی یک تریلی هیجده چرخ و بلکه بیشتر زیر پای خود دارد و حتی برای تأمین باد چرخها هم به مردان رجوع نمیکند. به امید آن روز.
رزیتا خاتون
به نمایندگی از طرف بخش نسوان مجله نیستان و بلکه به نمایندگی از طرف همهٔ زنان ایران.
#سیدمهدی_شجاعی
#رزیتا_خاتون
(چاپ هشتم، تهران: کتاب نیستان، ۱۳۸۷)
صفحات ۱۴ و ۱۵.
@Ab_o_Atash
Forwarded from آب و آتش
✳ ویژگیهای عشقهای «بزرگ» و نه «شدید»!
دلهای بزرگ و احساسهای بلند، عشقهای زیبا و پرشکوه میآفرینند. عشقهایی که جاندادن در کنارش آرزویی شورانگیز است. اما کدام معشوقی مخاطبِ راستینِ چنین عشقی تواند بود؟ این عشقها همواره در فضای مهگون و جادویی و اسطوره و افسانه سرگردانند و در دلِ کلماتِ شعر و در حلقوم نالههای موسیقی و در روح ناپیدای هنرها و یا در خلوت دردمند سکوت و حسرت و خیال و تنهایی، چشم به راهِ آمدنِ کسی که میدانند نمیآید! راستی چرا عشقها راستند و معشوقها دروغ؟ وانگهی عشق مگر نه بیتابیِ شورانگیزِ دلهاست در جستوجوی گمکردهٔ خویش؟
پیداست که من از عشقهای «بزرگ» سخن میگویم نه عشقهای «شدید»؛ از نیازی که زادهٔ «بیاویی» است نه احتیاجی که فقرِ «بیکسی»! هراسِ «مجهول ماندن»، نه دردِ «محروم بودن»...
#علی_شریعتی
#هبوط
(چاپ دوم، تهران: انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۵۹)
صفحه ۹۸.
@Ab_o_Atash
دلهای بزرگ و احساسهای بلند، عشقهای زیبا و پرشکوه میآفرینند. عشقهایی که جاندادن در کنارش آرزویی شورانگیز است. اما کدام معشوقی مخاطبِ راستینِ چنین عشقی تواند بود؟ این عشقها همواره در فضای مهگون و جادویی و اسطوره و افسانه سرگردانند و در دلِ کلماتِ شعر و در حلقوم نالههای موسیقی و در روح ناپیدای هنرها و یا در خلوت دردمند سکوت و حسرت و خیال و تنهایی، چشم به راهِ آمدنِ کسی که میدانند نمیآید! راستی چرا عشقها راستند و معشوقها دروغ؟ وانگهی عشق مگر نه بیتابیِ شورانگیزِ دلهاست در جستوجوی گمکردهٔ خویش؟
پیداست که من از عشقهای «بزرگ» سخن میگویم نه عشقهای «شدید»؛ از نیازی که زادهٔ «بیاویی» است نه احتیاجی که فقرِ «بیکسی»! هراسِ «مجهول ماندن»، نه دردِ «محروم بودن»...
#علی_شریعتی
#هبوط
(چاپ دوم، تهران: انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۵۹)
صفحه ۹۸.
@Ab_o_Atash
Forwarded from آب و آتش
✳️ پسرک کجا قایم شده؟
- تام!
جوابی نیامد.
- تام!
جوابی نیامد.
- نمیدونم این پسره کجا غیبش زد! آهای تام!
جوابی نیامد.
بانوی پیر عینکش را پایینتر گذاشت و از بالای آن به اطراف اطاق نگاه کرد؛ بعد عینکش را بالا گذاشت و از زیر آن نگاه کرد. تقریباً هیچوقت از توی عینک دنبال چیزی به کوچکیِ یک پسربچه نمیگشت؛ عینک نشانهٔ وقارش بود، مایهٔ غرور و مباهاتش بود، و برای خاطر «تشخّص» بود، نه کاری که میکرد - زیرا او از پشت یکجفت درپوش فلزی اجاق هم به همان خوبی میدید. چند لحظهای انگار ماتش برد و بعد -البته نه با خشونت، ولی آنقدر بلند تا همهٔ اثاث خانه بشنوند- گفت:
- خب، مگه دستم بهت نرسه...
حرفش را تمام نکرد، چون در همین لحظه خم شده بود و داشت جاروی دستهبلند را زیر تختخواب فرو میکرد و به همین دلیل نفسش را که لازم داشت تا بتواند پشت سر هم ضربههایش را وارد کند. تنها چیزی که از آن زیر بیرون کشید یک گربه بود.
- هیچوقت نتونستم این بچه رو گیر بندازم!
رفت دم درِ گشوده و توی درگاه ایستاد و لای بتههای گوجهفرنگی و تاتوره را پایید که باغچهٔ خانه پوشیده از آنها بود. خبری از تام نبود. برای همین، صدایش را چنان بلند کرد که از فاصلهٔ دور بشنوند و فریاد زد:
- آ...ها...ی تام!
سروصدای مختصری از پشت سرش آمد و پیرزن درست بموقع برگشت و گریبان کت تنگ و کوتاه پسربچهای را چسبید و جلوی فرارش را گرفت.
- آهان! باید فکر صندوقخونه رو میکردم. چیکار میکردی اونجا؟
#مارک_تواین
#ماجراهای_تام_سایر
#احمد_کساییپور
(چاپ اول، تهران: نشر کارنامه، نوروز ۱۳۸۸)
صفحات ۲۳ و ۲۴.
#آغاز_رمان
@Ab_o_Atash
- تام!
جوابی نیامد.
- تام!
جوابی نیامد.
- نمیدونم این پسره کجا غیبش زد! آهای تام!
جوابی نیامد.
بانوی پیر عینکش را پایینتر گذاشت و از بالای آن به اطراف اطاق نگاه کرد؛ بعد عینکش را بالا گذاشت و از زیر آن نگاه کرد. تقریباً هیچوقت از توی عینک دنبال چیزی به کوچکیِ یک پسربچه نمیگشت؛ عینک نشانهٔ وقارش بود، مایهٔ غرور و مباهاتش بود، و برای خاطر «تشخّص» بود، نه کاری که میکرد - زیرا او از پشت یکجفت درپوش فلزی اجاق هم به همان خوبی میدید. چند لحظهای انگار ماتش برد و بعد -البته نه با خشونت، ولی آنقدر بلند تا همهٔ اثاث خانه بشنوند- گفت:
- خب، مگه دستم بهت نرسه...
حرفش را تمام نکرد، چون در همین لحظه خم شده بود و داشت جاروی دستهبلند را زیر تختخواب فرو میکرد و به همین دلیل نفسش را که لازم داشت تا بتواند پشت سر هم ضربههایش را وارد کند. تنها چیزی که از آن زیر بیرون کشید یک گربه بود.
- هیچوقت نتونستم این بچه رو گیر بندازم!
رفت دم درِ گشوده و توی درگاه ایستاد و لای بتههای گوجهفرنگی و تاتوره را پایید که باغچهٔ خانه پوشیده از آنها بود. خبری از تام نبود. برای همین، صدایش را چنان بلند کرد که از فاصلهٔ دور بشنوند و فریاد زد:
- آ...ها...ی تام!
سروصدای مختصری از پشت سرش آمد و پیرزن درست بموقع برگشت و گریبان کت تنگ و کوتاه پسربچهای را چسبید و جلوی فرارش را گرفت.
- آهان! باید فکر صندوقخونه رو میکردم. چیکار میکردی اونجا؟
#مارک_تواین
#ماجراهای_تام_سایر
#احمد_کساییپور
(چاپ اول، تهران: نشر کارنامه، نوروز ۱۳۸۸)
صفحات ۲۳ و ۲۴.
#آغاز_رمان
@Ab_o_Atash
✳️ چاهکنی که توی تاریکی دنبال آب میگرده، خوشبختتر از برج نشینیه که به سراب دل بسته.
#بهزاد_بهزادپور
#وقتی_کوه_گم_شد
(سرگذشت سردار بینشان #احمد_متوسلیان)
نشر صاعقه
صفحه ۱۴۰.
@Ab_o_Atash
#بهزاد_بهزادپور
#وقتی_کوه_گم_شد
(سرگذشت سردار بینشان #احمد_متوسلیان)
نشر صاعقه
صفحه ۱۴۰.
@Ab_o_Atash
✳️ آن بیچارهای که خود را مرشد و هادی خلایق داند و در مسند دستگیری و تصوف قرار گرفته، از این دو حالش پستتر و غمزهاش بیشتر است.
اصطلاحات این دو دسته را به سرقت برده و سر و صورتی به متاع بازار خود داده و دل بندگان را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بیچارۀ صاف و بیآلایش را به علما و سایر مردم بدبین نموده، برای رواج بازار فهمیده یا نفهمیده پارهای از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده گمان کرده به لفظ «مجذوبعلی شاه» یا «محبوبعلی شاه» حال جذبه و حب دست دهد!
ای طالب دنیا و ای دزد مفاهیم! این کار تو هم این قدر کبر و افتخار ندارد. بیچاره از تنگی حوصله و کوچکی کلّّه گاهی خودش هم بازی خورده خود را دارای مقامی دانسته.
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#شرح_چهل_حدیث
صفحه ۹۱.
@Ab_o_Atash
اصطلاحات این دو دسته را به سرقت برده و سر و صورتی به متاع بازار خود داده و دل بندگان را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بیچارۀ صاف و بیآلایش را به علما و سایر مردم بدبین نموده، برای رواج بازار فهمیده یا نفهمیده پارهای از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده گمان کرده به لفظ «مجذوبعلی شاه» یا «محبوبعلی شاه» حال جذبه و حب دست دهد!
ای طالب دنیا و ای دزد مفاهیم! این کار تو هم این قدر کبر و افتخار ندارد. بیچاره از تنگی حوصله و کوچکی کلّّه گاهی خودش هم بازی خورده خود را دارای مقامی دانسته.
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#شرح_چهل_حدیث
صفحه ۹۱.
@Ab_o_Atash
✳️ حکمت بلاها
هر بلایی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا تو را دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زانِ توست
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
#پروین_اعتصامی
@Ab_o_Atash
هر بلایی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا تو را دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زانِ توست
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
#پروین_اعتصامی
@Ab_o_Atash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 خوانش شعر زیبای #پروین_اعتصامی توسط رهبر فرزانه انقلاب در زمان بستری بودن در بیمارستان.
@Ab_o_Atash
@Ab_o_Atash
✳️ تا هنگامی که انسان به آدمها نگاه نمیکند آنها وجود ندارند. آدمها وقتی وجود پیدا میکنند که انسان به آنها هم، مثل تلویزیون، نگاه کند. فقط آنموقع است که آدمها قبل از اینکه بهوسیله تصویر دیگری محو شوند در فکر انسان باقی میمانند. این در مورد او هم صادق بود. آدمهای دیگر با نگاه کردن به او میتوانستند روشنترش بکنند، بازش بکنند، و بگسترانندش. دیده نشدن به معنای تیرهشدن و محوشدن بود. شاید او که آدمها را توی تلویزیون فقط تماشا میکرد ولی دیگران او را تماشا نمیکردند خیلی چیزها را از دست میداد. خوشحال بود که حالا بعد از مرگ «پیرمرد» میرفت که به وسیله اشخاصی که هرگز او را ندیده بودند، دیده شود.
#یرژی_کازینسکی
#حضور
#ساناز_صحتی
#نشر_نو
صفحه ۱۰.
@Ab_o_Atash
#یرژی_کازینسکی
#حضور
#ساناز_صحتی
#نشر_نو
صفحه ۱۰.
@Ab_o_Atash
✳️ نکته!
اگر انسانهایی که مأمور به ایجاد تحول در تاریخ هستند خود از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند، دیگر هیچ تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. هر دوره از تاریخ با عهد جدیدی آغاز میشود که متضمن شکستن عهد پیشین است و لذا، در آغاز این تحول عظیم تاریخ، ما را نمیتوان با توّهم امروزی بودن یا نبودن فریفت.
اگر بنا بود ما معیارهای روز را بپذیریم، دیگر چه داعیهای بود که خود را به رنج انقلاب و جنگ دچار کنیم؟ جنگ را بر ما تحمیل کردند تا این فکر تازه را به بند کشند و نتوانستند.
#سیدمرتضی_آوینی
#حلزونهای_خانه_به_دوش
نشر واحه
صفحه ٧.
@Ab_o_Atash
اگر انسانهایی که مأمور به ایجاد تحول در تاریخ هستند خود از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند، دیگر هیچ تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. هر دوره از تاریخ با عهد جدیدی آغاز میشود که متضمن شکستن عهد پیشین است و لذا، در آغاز این تحول عظیم تاریخ، ما را نمیتوان با توّهم امروزی بودن یا نبودن فریفت.
اگر بنا بود ما معیارهای روز را بپذیریم، دیگر چه داعیهای بود که خود را به رنج انقلاب و جنگ دچار کنیم؟ جنگ را بر ما تحمیل کردند تا این فکر تازه را به بند کشند و نتوانستند.
#سیدمرتضی_آوینی
#حلزونهای_خانه_به_دوش
نشر واحه
صفحه ٧.
@Ab_o_Atash
✳️ دربارهٔ مچ پای بسیجی!
ناگاه یکی از بسیجیها پایش پیچ میخورد و بر زمین میافتد. حاج احمد با دیدن او بسرعت به سمتش میدود و او را کمک میکند تا برخیزد. بسیجی که با لبخند بلند میشود، به حاج احمد مینگرد. حاج احمد بیتوجه به نگاه او خاک شلوار بسیجی را میتکاند و سپس در حالی که به پشت او میزند با صدایی مهربان میگوید: مچ پای بسیجی باید فولاد باشه، یادت باشه برادر جان! زمین خوردن، فقط مال دشمنه.
#بهزاد_بهزادپور
#وقتی_کوه_گم_شد
سرگذشت سردار بینشان #احمد_متوسلیان
(چاپ دوم، تهران: نشر صاعقه، بهار ۱۳۹۵)
صفحه ۳۵۳.
#فیلمنامه
@Ab_o_Atash
ناگاه یکی از بسیجیها پایش پیچ میخورد و بر زمین میافتد. حاج احمد با دیدن او بسرعت به سمتش میدود و او را کمک میکند تا برخیزد. بسیجی که با لبخند بلند میشود، به حاج احمد مینگرد. حاج احمد بیتوجه به نگاه او خاک شلوار بسیجی را میتکاند و سپس در حالی که به پشت او میزند با صدایی مهربان میگوید: مچ پای بسیجی باید فولاد باشه، یادت باشه برادر جان! زمین خوردن، فقط مال دشمنه.
#بهزاد_بهزادپور
#وقتی_کوه_گم_شد
سرگذشت سردار بینشان #احمد_متوسلیان
(چاپ دوم، تهران: نشر صاعقه، بهار ۱۳۹۵)
صفحه ۳۵۳.
#فیلمنامه
@Ab_o_Atash
✳️ نامه عاشقانه امام خمینی به همسرشان خانم ثقفی که در فروردین ماه سال ۱۳۱۲ در میانه راه سفر حج در بیروت نوشتند:
⬅️ تصدقت شوم؛ الهى قربانت بروم، در این مدت که مبتلاى به جدایى از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آینه قلبم منقوش است. عزیزم! امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِِ] من با هر شدتى باشد میگذرد ولى بحمدالله تاکنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیباى بیروت هستم. حقیقتاً جاى شما خالى است فقط براى تماشاى شهر و دریا خیلى منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالى به دل بچسبد.
در هر حال امشب شب دوم است که منتظر کشتى هستیم، از قرار معلوم و معروف یک کشتى فردا حرکت میکند ولى ماها که قدرى دیر رسیدیم، باید منتظر کشتى دیگر باشیم. عجالتاً تکلیف معلوم نیست. امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم که همه حجاج را موفق کند به اتمام عمل، از این حیث قدرى نگران هستیم ولى از حیث مزاج بحمدالله به سلامت، بلکه مزاجم بحمدالله مستقیمتر و بهتر است. خیلى سفر خوبى است جاى شما خیلى خیلى خالی است. دلم براى پسرت [سید مصطفی خمینی که در آنزمان سه ساله بوده] قدرى تنگ شده است. امید است هر دو [تو راهی «علی» که مدتی پس از تولد بر اثر بیماری درگذشت] به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خداى متعال باشند اگر به آقا [پدر خانم] و خانمها [مادر و مادر بزرگ خانم] کاغذى نوشتید، سلام مرا برسانید. من از قِبَل همه نایبالزیاره هستم.
به خانم شمس آفاق [خواهر خانم] سلام برسانید و به توسط ایشان به آقاى دکتر [علوی] سلام برسانید. به خاور سلطان و ربابه سلطان سلام برسانید.
صفحه مقابل را به آقاى شیخ عبدالحسین بگویید برسانند.
ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت: روح الله.
عکس جوف در حال دلتنگى از حرکت نکردن. [به دلیل نبود کشتی برای حرکت به سمت جده].
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
جلد ۱، صفحهٔ ۲.
@Ab_o_Atash
⬅️ تصدقت شوم؛ الهى قربانت بروم، در این مدت که مبتلاى به جدایى از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آینه قلبم منقوش است. عزیزم! امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِِ] من با هر شدتى باشد میگذرد ولى بحمدالله تاکنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیباى بیروت هستم. حقیقتاً جاى شما خالى است فقط براى تماشاى شهر و دریا خیلى منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالى به دل بچسبد.
در هر حال امشب شب دوم است که منتظر کشتى هستیم، از قرار معلوم و معروف یک کشتى فردا حرکت میکند ولى ماها که قدرى دیر رسیدیم، باید منتظر کشتى دیگر باشیم. عجالتاً تکلیف معلوم نیست. امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم که همه حجاج را موفق کند به اتمام عمل، از این حیث قدرى نگران هستیم ولى از حیث مزاج بحمدالله به سلامت، بلکه مزاجم بحمدالله مستقیمتر و بهتر است. خیلى سفر خوبى است جاى شما خیلى خیلى خالی است. دلم براى پسرت [سید مصطفی خمینی که در آنزمان سه ساله بوده] قدرى تنگ شده است. امید است هر دو [تو راهی «علی» که مدتی پس از تولد بر اثر بیماری درگذشت] به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خداى متعال باشند اگر به آقا [پدر خانم] و خانمها [مادر و مادر بزرگ خانم] کاغذى نوشتید، سلام مرا برسانید. من از قِبَل همه نایبالزیاره هستم.
به خانم شمس آفاق [خواهر خانم] سلام برسانید و به توسط ایشان به آقاى دکتر [علوی] سلام برسانید. به خاور سلطان و ربابه سلطان سلام برسانید.
صفحه مقابل را به آقاى شیخ عبدالحسین بگویید برسانند.
ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت: روح الله.
عکس جوف در حال دلتنگى از حرکت نکردن. [به دلیل نبود کشتی برای حرکت به سمت جده].
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
جلد ۱، صفحهٔ ۲.
@Ab_o_Atash
✳️ ترانه
نی و ترانه را به من بده
و بیماری و درمان را از یاد ببر
نی و ترانه را به من بده
چرا که ترانه
ترمیم قلبهاست
و بعد از پایان گناهان
این صدای نی است که میماند...
#جبران_خلیل_جبران
@Ab_o_Atash
نی و ترانه را به من بده
و بیماری و درمان را از یاد ببر
نی و ترانه را به من بده
چرا که ترانه
ترمیم قلبهاست
و بعد از پایان گناهان
این صدای نی است که میماند...
#جبران_خلیل_جبران
@Ab_o_Atash
✳️ یک اصلاحیهٔ دوران ظهور!
از نابسامانیهای عمیق و زیانبار در دوران پیش از ظهور، غفلت از مسائل اصولی و زیربناها و علل و عوامل اصلی صلاح و فساد در جامعههاست. انسانها به مسائل کماهمیت و فرعی میپردازند و از مسائل مهم و اصلی غافلند. قشریگری و ظاهرآرایی شیوهٔ رسمی در کارهاست. از اینرو مشکلات مردم برطرف نمیشود و کارها به صورت ریشهای و زیربنایی سامان نمییابد.
امام علی «ع»:
«... المُتَشَتَّةُ غَداً عن الأصلِ، النّازِلَةُ بٍالفرع، المؤمَّلَةُ الفَتحَ مِنْ غیرِ جهَتِه... »
_ [مردمان در روزگاران پیش از ظهور] از اصول [و مسائل زیربنایی] فاصله میگیرند، و به فروع [و مسائل کماهمیت] میگرایند، و امید پیروزی دارند از غیر آن.
#محمد_حکیمی
#عصر_زندگی
(چاپ سوم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۰)
صفحهٔ ۲۸۳.
@Ab_o_Atash
از نابسامانیهای عمیق و زیانبار در دوران پیش از ظهور، غفلت از مسائل اصولی و زیربناها و علل و عوامل اصلی صلاح و فساد در جامعههاست. انسانها به مسائل کماهمیت و فرعی میپردازند و از مسائل مهم و اصلی غافلند. قشریگری و ظاهرآرایی شیوهٔ رسمی در کارهاست. از اینرو مشکلات مردم برطرف نمیشود و کارها به صورت ریشهای و زیربنایی سامان نمییابد.
امام علی «ع»:
«... المُتَشَتَّةُ غَداً عن الأصلِ، النّازِلَةُ بٍالفرع، المؤمَّلَةُ الفَتحَ مِنْ غیرِ جهَتِه... »
_ [مردمان در روزگاران پیش از ظهور] از اصول [و مسائل زیربنایی] فاصله میگیرند، و به فروع [و مسائل کماهمیت] میگرایند، و امید پیروزی دارند از غیر آن.
#محمد_حکیمی
#عصر_زندگی
(چاپ سوم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۰)
صفحهٔ ۲۸۳.
@Ab_o_Atash
✳️ دربارهٔ مردم پیش از ظهور
آنمردم جز به دنیا (و مادیات) نمیاندیشند، و در دامن دنیا غنودهاند، و به آن تکیه دادهاند. خدایشان شکمهایشان است... هواپرست و شکمپرستند. هرچه میل داشتند، حلال بود یا حرام، باکی ندارند. زنانشان قبلهٔ آنهایند و شرافت و ارزش خود را در پول و سرمایه میدانند. اینان خود برترین اشرارند و فتنهها (و آشوبها) از دامن آنان برمیخیزد (و به دیگر جاهای جامعه سرایت میکند) و بدانان باز میگردد... بدنهاشان سیر نمیشود و دلهاشان فروتن نمیگردد.
ای ابن مسعود! کسانی از نسل شما که این زمانه(نابهنجار) را درک کنند، در اجتماعات به آنان سلام نکنند، به تشییع جنازهشان نروند، از بیمارانشان عیادت نکنند؛ زیرا که این مردم در ظاهر به دین شما پایبندند و آیین شما را آشکار میسازند، لیکن با رفتار شما مخالفند، و با اعتقاد به دین شما نمیمیرند. اینگونه مردم از(امت) من نیستند، و من از آنان نیستم (پیغمبر آنان نیستم). ای ابن مسعود! ایشان حرص و آز فراوانی از خود بروز میدهند، و حسد میورزند. از خاندان و رحِم (بر سر مسائل مادی) میبُرند، و دست به کارهای خیر نمیزنند.
#محمد_بن_عبدالله «ص»
#رسول_اعظم «ص»
#مکارم_الاخلاق
صفحات ۵۲۶ و ۵۲۷.
به نقل از:
#محمد_حکیمی
#عصر_زندگی
صفحات ۲۷۸ و ۲۷۹.
@Ab_o_Atash
آنمردم جز به دنیا (و مادیات) نمیاندیشند، و در دامن دنیا غنودهاند، و به آن تکیه دادهاند. خدایشان شکمهایشان است... هواپرست و شکمپرستند. هرچه میل داشتند، حلال بود یا حرام، باکی ندارند. زنانشان قبلهٔ آنهایند و شرافت و ارزش خود را در پول و سرمایه میدانند. اینان خود برترین اشرارند و فتنهها (و آشوبها) از دامن آنان برمیخیزد (و به دیگر جاهای جامعه سرایت میکند) و بدانان باز میگردد... بدنهاشان سیر نمیشود و دلهاشان فروتن نمیگردد.
ای ابن مسعود! کسانی از نسل شما که این زمانه(نابهنجار) را درک کنند، در اجتماعات به آنان سلام نکنند، به تشییع جنازهشان نروند، از بیمارانشان عیادت نکنند؛ زیرا که این مردم در ظاهر به دین شما پایبندند و آیین شما را آشکار میسازند، لیکن با رفتار شما مخالفند، و با اعتقاد به دین شما نمیمیرند. اینگونه مردم از(امت) من نیستند، و من از آنان نیستم (پیغمبر آنان نیستم). ای ابن مسعود! ایشان حرص و آز فراوانی از خود بروز میدهند، و حسد میورزند. از خاندان و رحِم (بر سر مسائل مادی) میبُرند، و دست به کارهای خیر نمیزنند.
#محمد_بن_عبدالله «ص»
#رسول_اعظم «ص»
#مکارم_الاخلاق
صفحات ۵۲۶ و ۵۲۷.
به نقل از:
#محمد_حکیمی
#عصر_زندگی
صفحات ۲۷۸ و ۲۷۹.
@Ab_o_Atash
✳️ انتظار دعوت به نپذیرفتن
نباید پنداشت که انتظار ظهور، و چشم به راه «مهدی موعود» بودن، بهگونهای موجب از دست رفتن حرکتهای اصلاحی و حماسههای دینی و اجتماعی است. هرگز چنین نیست.
انتظار، دعوت به «نپذیرفتن» است، نه «پذیرفتن»؛ نپذیرفتن باطل، نپذیرفتن ستم، نپذیرفتن بردگی و ذلت.
انتظار، درفش بنیادگر مقاومت است، در برابر هر ناحقی و هر ستمی و هر ستمگری.
#محمدرضا_حکیمی
#خورشید_مغرب
صفحهٔ ۲۶۲.
@Ab_o_Atash
نباید پنداشت که انتظار ظهور، و چشم به راه «مهدی موعود» بودن، بهگونهای موجب از دست رفتن حرکتهای اصلاحی و حماسههای دینی و اجتماعی است. هرگز چنین نیست.
انتظار، دعوت به «نپذیرفتن» است، نه «پذیرفتن»؛ نپذیرفتن باطل، نپذیرفتن ستم، نپذیرفتن بردگی و ذلت.
انتظار، درفش بنیادگر مقاومت است، در برابر هر ناحقی و هر ستمی و هر ستمگری.
#محمدرضا_حکیمی
#خورشید_مغرب
صفحهٔ ۲۶۲.
@Ab_o_Atash
✳️ نقش انتظار مثبت
انتظار، مذهب اعتراض و نفی مطلق نظام حاکم و وضع موجود است. در هر شکلی، انتظار نه تنها از انسان سلب مسئولیت نمیکند، بلکه مسئولیت او را در سرنوشت خودش و سرنوشت حقیقت و سرنوشت انسان، سنگین، فوری، منطقی و حیاتی میکند.
مذهب انتظار (که یک «فلسفهٔ مثبت تاریخ»، یک «جبر تاریخ»، یک «خوشبینی فلسفی»، یک «عامل فکری و روحی حرکتبخش، تعهدآور و مسئولیتساز» و بالاخره فلسفهٔ «اعتراض» به «وضع موجود» و «نفی ارزشها و نظامهای حاکم» در طول قرون است، و اکنون فلسفهٔ منفی بدبینانهٔ «تسلیم و رضا» شده است) این اصل کلی را ثابت میکند که: وقتی یک جامعه منحط میشود و بینش پیروان یک فکر منحرف، فکر مترقی و مذهب منطقی متحرک و سازنده نیز، نقش منحط و منفی و تخدیری پیدا میکند در جامعهٔ مسلمین و بویژه شیعه، فاجعه این است!
#علی_شریعتی
#انتظار_مذهب_اعتراض
#حسین_وارث_آدم
مجموعه آثار شماره ۱۹
(تهران: انتشارات قلم، فروردین ۱۳۶۰)
صفحات ۳۰۳ و ۳۰۴.
@Ab_o_Atash
انتظار، مذهب اعتراض و نفی مطلق نظام حاکم و وضع موجود است. در هر شکلی، انتظار نه تنها از انسان سلب مسئولیت نمیکند، بلکه مسئولیت او را در سرنوشت خودش و سرنوشت حقیقت و سرنوشت انسان، سنگین، فوری، منطقی و حیاتی میکند.
مذهب انتظار (که یک «فلسفهٔ مثبت تاریخ»، یک «جبر تاریخ»، یک «خوشبینی فلسفی»، یک «عامل فکری و روحی حرکتبخش، تعهدآور و مسئولیتساز» و بالاخره فلسفهٔ «اعتراض» به «وضع موجود» و «نفی ارزشها و نظامهای حاکم» در طول قرون است، و اکنون فلسفهٔ منفی بدبینانهٔ «تسلیم و رضا» شده است) این اصل کلی را ثابت میکند که: وقتی یک جامعه منحط میشود و بینش پیروان یک فکر منحرف، فکر مترقی و مذهب منطقی متحرک و سازنده نیز، نقش منحط و منفی و تخدیری پیدا میکند در جامعهٔ مسلمین و بویژه شیعه، فاجعه این است!
#علی_شریعتی
#انتظار_مذهب_اعتراض
#حسین_وارث_آدم
مجموعه آثار شماره ۱۹
(تهران: انتشارات قلم، فروردین ۱۳۶۰)
صفحات ۳۰۳ و ۳۰۴.
@Ab_o_Atash
✳️ این آدمهای عجول!
شازدهکوچولو گفت: سلام!
سوزنبان راهآهن گفت: سلام!
شازدهکوچولو پرسید: تو اینجا چه میکنی؟
سوزنبان گفت: من مسافران را دستهدسته تقسیم میکنم و قطارهای حامل هر دسته را گاهی به راست میفرستم و گاهی به چپ.
در همین دم، یک قطار تندرو با چراغهای روشن، که همچون رعد میغرید، اطاقک سوزنبان را به لرزه درآورد.
شازدهکوچولو گفت: اینها خیلی عجله دارند. پی چه میگردند؟
سوزنبان گفت: رانندهٔ قطار هم نمیداند.
و باز قطار تندرو و روشن دیگری در جهت مخالف غرید.
شازدهکوچولو پرسید: مگر آنها به این زودی برگشتند؟
سوزنبان گفت: همانها نیستند؛ این یک قطار تعویضی است.
_ مگر از جایی که بودند راضی نبودند؟
سوزنبان گفت: آدم هیچوقت از جایی که هست، راضی نیست.
#آنتوان_دو_سنت_اگزوپری
#شازده_کوچولو
#محمد_قاضی
(چاپ پنجاهوششم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۹۵)
صفحات ۹۷ و ۹۸.
@Ab_o_Atash
شازدهکوچولو گفت: سلام!
سوزنبان راهآهن گفت: سلام!
شازدهکوچولو پرسید: تو اینجا چه میکنی؟
سوزنبان گفت: من مسافران را دستهدسته تقسیم میکنم و قطارهای حامل هر دسته را گاهی به راست میفرستم و گاهی به چپ.
در همین دم، یک قطار تندرو با چراغهای روشن، که همچون رعد میغرید، اطاقک سوزنبان را به لرزه درآورد.
شازدهکوچولو گفت: اینها خیلی عجله دارند. پی چه میگردند؟
سوزنبان گفت: رانندهٔ قطار هم نمیداند.
و باز قطار تندرو و روشن دیگری در جهت مخالف غرید.
شازدهکوچولو پرسید: مگر آنها به این زودی برگشتند؟
سوزنبان گفت: همانها نیستند؛ این یک قطار تعویضی است.
_ مگر از جایی که بودند راضی نبودند؟
سوزنبان گفت: آدم هیچوقت از جایی که هست، راضی نیست.
#آنتوان_دو_سنت_اگزوپری
#شازده_کوچولو
#محمد_قاضی
(چاپ پنجاهوششم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۹۵)
صفحات ۹۷ و ۹۸.
@Ab_o_Atash
Forwarded from آب و آتش
✳ ای نگاهت از شبِ «باغ نظر»، شیرازتر
دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر
چنگ بردار و شب ما را پریشان کن که نیست
چنگی از تو چنگتر، یا سازی از تو سازتر
قصه #گیسو یت از امواج تحریر #قمر
هم بلند آوازهتر شد، هم بلند آوازتر
گشته ام دیوان #حافظ را، ولی بیتی نداشت-
چون دو ابروی تو از ایجاز با ایجازتر!
چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشماندازی از این بازتر
از شب جادو عبورم دادی و دیدم نبود
جادویی از سِحر چشمانِ تو پُر اعجازتر
آن که چشمان مرا تَر کرد، چشمان تو بود
گرچه چشم عاشقان بوده است از آغاز، تَر
#علیرضا_قزوه
#عاشقانه
#باغ_نظر
#قمرالملوک
@Ab_o_Atash
دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر
چنگ بردار و شب ما را پریشان کن که نیست
چنگی از تو چنگتر، یا سازی از تو سازتر
قصه #گیسو یت از امواج تحریر #قمر
هم بلند آوازهتر شد، هم بلند آوازتر
گشته ام دیوان #حافظ را، ولی بیتی نداشت-
چون دو ابروی تو از ایجاز با ایجازتر!
چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشماندازی از این بازتر
از شب جادو عبورم دادی و دیدم نبود
جادویی از سِحر چشمانِ تو پُر اعجازتر
آن که چشمان مرا تَر کرد، چشمان تو بود
گرچه چشم عاشقان بوده است از آغاز، تَر
#علیرضا_قزوه
#عاشقانه
#باغ_نظر
#قمرالملوک
@Ab_o_Atash