Telegram Web Link
چطور می‌توانیم نسبت به جامعه بی‌تفاوت باشیم؟

ما هنوز در جامعه، انسان‌های دینداری را می‌بینیم که می‌گویند: ما را چه به این مسائل؟ ما مسئول وضع خودمان هستیم، ما می‌خواهیم نماز و روزه‌مان را درست کنیم، ما به دنبال تربیت کودکان خودمان هستیم، ما باید خودمان را از آتش نجات دهیم. آیا چنین چیزی صحیح است؟

در حدیث آمده است: «هرکس صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نیست.» چطور ممکن است شما پیوسته روزه بگیری و نماز بخوانی، ولی به پسرت یا به جامعه یا به همسایه توجه نکنی و بگذاری منحرف شود؟ در این صورت شما چه مسلمانی هستی؟

اسلام چنین دیدگاهی را رد می‌کند، ولی این دیدگاه در جامعۀ ما وجود دارد. بزرگان ما، مساجد ما، اوقاف ما از اهتمام به مردم، از مشکلات مردم، از محرومیت مردم و از ستمی که مردم به یکدیگر می کردند، غافل بودند و به نماز و عبادت و راز و نیاز بسنده می‌کردند. اینها خوب است، ولی همۀ دین اینها نیست.

#سیدموسی_صدر
#اسلام_و_میراث
گام به گام با امام
جلد ۱۲.

@Ab_o_Atash
وقتی #رئیسی به داد #عباس_معروفی رسید...

رویکرد سید‌ابراهیم رئیسی در قبال جریانات فرهنگی، ناشران کتاب، رسانه‌ها و آثار روشنفکران سؤالی است که در چند ماه گذشته به اندازه پررنگ‌شدن نامش برای ریاست قوه قضاییه، پررنگ شده است.
خاطرات عباس معروفی با ابراهیم رئیسی به‌عنوان دادستان تهران شاید برای خیلی از اهالی فرهنگ و رسانه تکراری باشد، اما با توجه به شایعات این‌روز‌ها خواندنی است.
عباس معروفی، نویسنده مشهور مقیم آلمان و مدیر مجله ادبی «گردون» است که در نخستین سال‌های دهه ۷۰، توقیف آن بازتاب فراوانی در محافل داخلی و خارجی داشت.
برای امانت‌داری بخشی از گفت‌وگوی او با نشریه «الفبا» در شرح ماجرای دیدارش با سیدابراهیم رئیسی را برایتان می‌آورم:

🔹روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰ بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیم به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقای مدیرکل گفت کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم و برای اولین بار با محسن سازگارا مدیرعامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم. او آن‌روز خیلی با من حرف زد و گفت باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یک‌سو او می‌دوید، از سویی حمید مصدق و از سوی دیگر خودم.
یکی از غم‌انگیزترین دوره‌های زندگی‌ام همین ۱۸ماه تعطیلی گردون بود که همه رفت‌وآمدها، تلفن‌ها و ارتباط‌هایم قطع شد. یک‌باره احساس کردم چقدر تنها شده‌ام. نمی‌دانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها سیمین بهبهانی هر روز به من تلفن می‌زد و دلداری‌ام می‌داد. نامه‌نگاری، ملاقات، دیدار و گفت‌وگو هیچ‌کدام فایده‌ای نداشت تا اینکه قاضی پرونده‌ام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام».
فروشکستم. حالا جز نگرانی از حکم اعدامی که قاضی‌ام داده بود، وزارت ارشاد هم کن‌فیکون شده بود. خاتمی رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را می‌نوشتم و این جمله جایی خودنمایی می‌کرد: «ما ملت انتظاریم!» و در انتظار سرنوشت گردون می‌سوختم. حکم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. او به من خبر داد که روزهای سه‌شنبه حجت‌الاسلام رئیسی، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت ۶صبح سه‌شنبه آنجا باشم. این سه‌شنبه رفتن‌ها، چندبار طول کشید و نوبت من نرسید، بار پنجم، ساعت۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم. در هر دیدار پنج نفر می‌توانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند پیری بود، به دادستان جوان و خوش‌تیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و به عنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند اما رئیسی قبول نکرد. گفت: بفرمایید! خودم را معرفی کردم. رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباسِ معروفیِ معروف؟»
«بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بی‌شاخ و دُم که هر روز کیهان می‌نویسه.»
«شما بمونید. نفر بعدی؟»
سه نفر بعدی هم مطلبشان را گفتند و رفتند. دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه می‌کنید؟»
«رمان می‌نویسم، کتاب چاپ می‌کنم. هر کار بشه! چون دفترم بازه اما گردون رو توقیف کردن.»
«خب فکر می‌کنی چرا توقیف شده؟»
«همکاران شما از من می‌پرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر می‌کنم؟»
«این سؤال من هم هست.»
«مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲هزار تیراژ داره.»
«چند سالته؟»
«۳۳سال»
«این چیزهایی که درباره شما در روزنامه‌ها می‌نویسن، من فکر کردم بالای ۶۰سال رو داری.»
آن‌وقت در کامپیوتر پرونده‌ام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پرونده‌ات نیست.»
گفتم: «می‌دونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبوده‌ام.»
با حیرت خیره‌ام شد و با خنده پرسید: «حتی خانم‌بازی هم نکرده‌ای!؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم.»
به پشتی صندلی‌اش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوش‌سیما و خوش‌تیپی است. گفت: «‌پریشب در قم منزل یکی از علما بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. می‌خواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی بهم نداد. دلم می‌خواد بخونمش.»
اتفاقاً نسخه‌ای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره.» گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری!» ۳۰۰تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب می‌کنم! چرا این قدر راجع به شما بد می‌نویسن؟ امکانش هست فوری همه گردون‌ها را به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟»
گفتم: «با کمال میل. فردا میارم.»
گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون را دادم و خداحافظی کردم.

هفته بعد، پرونده‌ام به دادگستری ارجاع و گردون تبرئه شد.

#شهاب‌الدین_طباطبایی
#پس_از_توقیف_گردون
#روزنامه_شرق
شماره ۳۳۷۷، چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
صفحه یک.

@Ab_o_Atash
✳️ پس از تعطیلی کاباره‌ها

بعد از پیروزی انقلاب، برنامه‌های آن‌ مراکز همچنان ادامه داشت و مجالس رقص و آواز و عیش و نوش بر پا بود. همه صاحبان کاباره‌ها را احضار کردیم و دستور دادیم آن شغل را ترک کنند، به شغل دیگری روی آورند و بزودی در آن مراکز، کارهای مفید اجتماعی راه‌‌اندازی شد.

روزی خبر رسید که یک کامیون فیلم مفتضح در لاله‌ زار وجود دارد. افرادی را فرستادیم که آنها را کشف و ضبط کردند. با بچه‌‌های اداره، آتش روشن کردیم و همه فیلم‌‌ها را سوزاندیم. همچنین کارهای دیگری از این قبیل در طول نُه ماه فعالیت در دایره مبارزه با منکرات انجام شد.

من از طرف آیت‌الله گیلانی وکالت تام داشتم و مورد اطمینان و اعتماد ایشان بودم. با این وجود، برای انجام هر کاری با ارسال نامه‌ای با ایشان هماهنگی می‌کردم. پس از چندی روزنامه‌‌های فرانسوی نوشتند: در تهران اداره‌ای است به نام دایره مبارزه با منکرات، که شهر را از هرگونه فسادی پاکسازی کرده است؛ به تهران که وارد می‌‌شوی نه دیگر کاباره‌‌ای می‌بینی، نه فاحشه‌خانه‌ای و نه مغازه‌های آنچنانی.

افرادی که با من همکاری می‌کردند عبارت بودند از آقای اصفهانیان - که قبلاً نیز در همین امر فعالیت کرده بود - آقای شیخ محمد گلابچی، آقای معین شیرازی - که اکنون در یکی از مساجد تهران امام جماعت است - حاج حسین عطری‌ نژاد، حاج محمد ارسین، که عکس او در کتاب‌ های ابتدایی بعد از انقلاب بود که داشت مجسمه شاه را با هفت تیر می‌زد، یکی از محافظان آیت‌‌الله گیلانی و دو برادر به نام تقوی، که بعداً با امضای خود من به دفتر رهبری راه پیدا کردند و هم‌ اکنون در آنجا مشغول خدمت هستند.

حاج حسین عطری‌نژاد، رئیس صنف نقاشان ساختمانی تهران بود و علاوه بر آن حدود ۴۰سال بود که در جلسات مذهبی تهران منبر می‌رفت و برای مردم فقه و مسایل شرعی می‌گفت و از این بابت هیچ پول نمی‌گرفت. من از دوران بچگی با او آشنا بودم.

حاج حسین در دایره مبارزه با منکرات، معاون بود. او که مردی متدین و باوقار و پرحوصله بود، از بیان خوبی برخوردار بود و به قول معروف، زبان چرب و نرمی داشت. او در این امر نقش بسیار خوبی ایفا کرد.

آدرس زنان و دختران مذکور را چه در تهران و چه در شهرستان‌ها به دست می‌‌آوردیم و به او می‌دادیم. او می‌رفت و خیلی هنرمندانه و با گفتاری محبت‌برانگیز خانواده آنان را راضی و متقاعد می‌کرد تا پذیرای دختر خود شوند.

حاج محمد ارسین نیز انسان پرشوری بود که در این امر کمک بسیاری به ما کرد. او پول زیادی از صنف خودش - فرش‌فروشی - جمع‌آوری می‌کرد و برای ما می‌‌آورد. با کمک آن پول‌‌ها ۴۰عدد چرخ خیاطی برای زنانی که در شمیران و در خانه ثابت پاسال اسکان داده بودیم، تهیه کردیم. اسم آنجا را کانون تربیت اسلامی گذاشته بودیم. آن زنان حدود ده سال در آنجا ماندگار شدند و زندگی سالم و پاکی داشتند.

مکان دایره مبارزه با منکرات، نزدیک خیابان منوچهری بود. با پایان‌یافتن کارهای عمده پاکسازی، طی نامه‌ای خطاب به آقای قدوسی نوشتم که مایلم به سر کارهای خودم - منبر و تألیف - برگردم. او موافقت کرد و پست من به فردی روحانی واگذار شد؛ اما او به دست منافقین ترور شد و پس از چندی دایره به کل تعطیل گردید.

با همه دقتی که در کارها داشتم، پس از چندی که از ماجرا گذشت، در درونم احساس نگرانی پیش آمد که مبادا در آن گیرودارها حق‌‌الناسی ضایع شده باشد و من فردای قیامت مسئول باشم. برای آیت‌الله گیلانی نامه نوشتم و نگرانی‌ام را اظهار کردم.

او در جواب نوشت: من کل کارهای شما را خدمت حضرت امام عرض کردم و ایشان فرمودند که: ثواب کار شما از کلیه دعاهای کمیل و سخنرانی‌هایی که برای مردم داشته‌اید و مردم به واسطه آنها هدایت شده‌اند، بیشتر است. شما در این زمینه هیچ‌گونه نگرانی نداشته باشید.

#حسین_انصاریان
#خاطرات_شیخ_حسین_انصاریان #محمدرضا_دهقانی_اشکذری
#حمید_کرمی‌پور
#رحیم_نیک‌بخت
(چاپ اول، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲)
صفحات ۱۸۱ و ۱۸۲.

@Ab_o_Atash
✳️ حکمت!

شنیده‌ام، سال‌ها قبل، وقتی علی‌اصغر حکمت وزیر نامدار معروف عصر پهلوی _که، نامش «ز رود ارس تا به‌دریای گنگ» رسیده بود_ به‌خراسان رفته بود و در آنجا به‌همراه شوکت‌الملک امیر بیرجند و قائنات، پدر آقای [اسدالله] عَلَم (که مطلقاً به‌نام «امیر» خوانده می‌شد) برای بازرسی به‌یکی از مدارس خراسان رفتند و این مدرسه به‌نام ابن یمین _شاعر معروف عصر سربه‌داران_ نامیده شده بود.
در کلاس درس، بچّه‌ها به‌سؤال وزیر و امیر پاسخ می‌دادند، امیر شوکت‌الملک به‌شوخی به‌ یکی از بچّه‌ها می‌گوید: آیا می‌توانی بگویی چه حکمتی بوده است که این مدرسه را به‌ نام ابن یمین نام گذارده‌اند، و فی‌المثل به‌ نام من یا آقای حکمت وزیر معارف نام‌گذاری نکرده‌اند؟
شاگرد جواب داد:
_بله، برای اینکه، ابن یمین شاعر معروفی بوده است.
آقای حکمت، ضمن اشاره‌ای به‌شرح احوال ابن یمین، رو به‌ شاگرد می‌کند و با ملایمت به‌او می‌گوید:
_فرزند عزیز! آیا هیچ شعری از ابن یمین از حفظ داری که برای ما بخوانی؟
شاگرد خراسانی بلاتأمّل این قطعه را با صدای رسا و بلند شروع می‌کند به‌ خواندن:

اگر دو گاو به‌دست آوریّ و مزرعه‌ای
یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی

وگر کفاف معاشت نمی‌شود حاصل
رَویّ و شام شبی از جهود وام کنی

هزاربار از آن به که بامداد پگاه
کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی

سکوت حاضران را فرا گرفت، امیر شوکت‌الملک در حالی که لبخند می‌زد رو به‌آقای حکمت کرد و گفت:
_برای «امیر» که حکمت این نام‌گذاری روشن شد، جناب «وزیر» خود دانند!

#محمدابراهیم_باستانی_پاریزی
#آسیای_هفت‌سنگ
(چاپ ششم، تهران: انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۶۷)
صفحات ۶۷۱ تا ۶۷۳.
 
@Ab_o_Atash
✳️ شما یک مهمان دارید...

احمد قدیریان از یاران شهید سید اسدالله لاجوردی در دادستانی انقلاب نقل می‌کند: «وقتی می‌خواستند سعادتی را اعدام کنند، آقای رجایی زنگ زد به لاجوردی. من کنار لاجوردی نشسته بودم و بهزاد نبوی هم کنار رجایی. رجایی گفت که یک کسی بغل دست من نشسته و می‌گوید شما یک مهمان دارید، این مهمان می‌خواهد برود. ایشان می‌خواهد یک دقیقه بیاید آن‌جا با آن مهمان صحبت کند.

سعادتی قرار بود اعدام شود و بهزاد نبوی می‌خواست بیاید و او را ببیند. آقای لاجوردی هم به من اشاره کرد کار را تمام کنید. لاجوردی هم شهید رجایی را به حرف گرفت که چرا گرانی زیاد است و چرا نان کم است. ما هم منتظر بودیم کار تمام شود. خبر دادند که کار تمام شد و در همین موقع دوباره شهید رجایی گفت که بغل‌دستی من می‌خواهد با مهمان شما صحبت کند. سید [لاجوردی] قبول کرد. بهزاد گوشی را گرفت و گفت شما یک مهمان دارید. لاجوردی گفت: کیه؟ بهزاد گفت: سعادتی. لاجوردی پاسخ داد: رفت. بهزاد با نگرانی گفت: نه! لاجوردی گفت: به خدا رفت.»

#مرتضی_صفارهرندی
#رازهای_دهه_شصت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات مؤسسه کیهان)
صفحه  ۶۸.

@Ab_o_Atash
✳️ بی‌همه‌چیز

نه عقل تو را کز کم و بیشت گویم
نه مِهر تو را که یار خویشت گویم

نه ذوق که از هنر تو را پند دهم
نه ریش تو را که تُف به ریشت گویم

#سیدحسن_حسینی
#فستیوال_خنجر
انتشارات سوره مهر
صفحه ۸۶.


@Ab_o_Atash
همان‌گونه که نماز ستون دین و شریعت است، زیارت اربعین و حادثهٴ کربلا نیز ستون ولایت است.

امام حسن عسکری «ع» فرمودند: «نشانه‌های مؤمن و شیعه، پنج چیز است: اقامهٴ نمازِ پنجاه و یک رکعت، زیارت اربعین حسینی، انگشتر در دست راست کردن، سجده بر خاک و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم».
مراد از نماز پنجاه و یک رکعت، همان هفده رکعت نماز واجب روزانه به اضافهٴ نمازهای نافله است که جبران کنندهٴ نقص و ضعف نمازهای واجب است؛ بویژه اقامهٴ نماز شب در سحر که بسیار مفید است. نماز پنجاه و یک رکعت به شکل مذکور از مختصات شیعیان و ارمغان معراج رسول خدا «ص» است. شاید سرّ ستودن نماز به وصف معراج مؤمن این باشد که دستورش از معراج آمده است و نیز انسان را به معراج می‌برد.

موارد دیگری نیز که در روایت یاد شده، همگی از مختصات شیعیان است؛ زیرا فقط شیعه است که سجدهٴ بر خاک دارد و نیز غیر شیعه است که یا «بسم الله الرحمن الرحیم» را نمی‌گویند یا آهسته تلفظ می‌کنند. همچنین شیعه است که انگشتر به دست راست کردن و نیز زیارت اربعین حسینی را مستحب می‌داند.

مراد از زیارت اربعین، زیارت چهل مؤمن نیست؛ زیرا این مسئله اختصاص به شیعه ندارد و نیز «الف و لام» در کلمهٴ «الاربعین»، نشان می‌دهد که مقصود امام عسکری «ع» اربعین معروف و معهود نزد مردم است.

اهمیت زیارت اربعین، تنها به این نیست که از نشانه‌های ایمان است، بلکه طبق این روایت در ردیف نمازهای واجب و مستحب قرار گرفته است.
برپایهٴ این روایت، همان گونه که نماز ستون دین و شریعت است، زیارت اربعین و حادثهٴ کربلا نیز #ستون_ولایت است.
به دیگر سخن، براساس فرمودهٴ رسول خدا «ص»: عصارهٴ رسالت نبوی «ص» قرآن و عترت است؛ «إنی تارک فیکم الثقلین... کتاب الله و... عترتی أهل بیتی».

عصارهٴ کتاب الهی که دین خداست، ستونی دارد که نماز است و عصاره عترت نیز ستونش #زیارت_اربعین است که این دو ستون در روایت امام عسکری «ع» در کنار هم ذکر شده است؛ امّا مهمّ آن است که دریابیم نماز و زیارت اربعین انسان را چگونه متدین می‌کنند.

#عبدالله_جوادی_آملی
#شکوفایی_عقل_در_پرتو_نهضت_حسینی
نشر اسراء
صفحه ۲۲۷.

@Ab_o_Atash
یک ماجرای عجیب از احمد آقا

من از دوستان احمد آقا بودم. خاطرم هست یک روز در این سال‌های آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود!
من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت. احمد آقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری که این دو حاجت را از خدا طلب کردی. اینکه خداوند حاجت شما را بدهد یا نه، موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبه خوبی از اعمال و نفس خودت داشته باشی یا نه.
من خیلی تعجب کردم. ایشان به من توصیه کرد: اگر می‌خواهی احتیاط کرده باشی، یک روز قبل از عاشورا و یک روز بعد از عاشورا مراقبه خوبی از اعمالت داشته باش و مواظب باش غفلتی از شما سر نزند. بعد ایشان ادامه داد: یکی از این حاجت‌ها را خدا برای این عاشورا روا خواهد کرد به شرط مراقبه.
خدا را شکر، من آن سال حال خوبی داشتم. خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند. محرم آغاز شد. در روزهای دهه اول مراقبت خودم را بیشتر کردم. در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند.
بعد از دو سه روز احمد آقا من را در مسجد امین‌الدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت، دستم را فشار داد و به من گفت: بارک‌الله وظیفه‌ات را خوب انجام دادی. خداوند یکی از آن حاجت‌هایت را به تو می‌دهد. بعد به من گفت: می‌خواهی بگویم چه حاجتی داری؟ من از روی اعتمادی که به او داشتم و از شدت علاقه‌ای که به ایشان داشتم گفتم: نه؛ نیازی نیست.
چند روز بعد، حاجت اول من روا شد.
گذشت تا ایام اربعین. ایشان مجدداً به من گفت: خداوند می‌خواهد حاجت دوم را به شما بدهد. منتها منتظر است ببیند در اربعین چگونه از اعمالت مراقبت می‌کنی.
من باز هم خیلی مراقب بودم تا روز اربعین. اما در روز اربعین، یک اشتباهی از من سر زد. آن هم این بود که یک شخصی شروع کرد به غیبت کردن و من آنجا وظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت را بگیرم. اما به دلیل ملاحظه‌ای که داشتم چیزی نگفتم و ایستادم و حتی یک مقداری هم خندیدم. خیلی سریع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم. بعد از آن خیلی مراقب بودم تا دیگر اشتباهی در اعمالم نباشد. روز بعد از اربعین هم مراقبت خوبی از اعمالم داشتم.
بعد از اربعین به خدمت احمد آقا رسیدم. از ایشان درباره خودم سؤال کردم. گفت: متأسفانه وضعیت شما خوب نیست. خدا آن حاجت را فعلاً‌ به شما نمی‌دهد. بعد با اشاره به مجلسِ غیبت گفت: نتوانستی آن مراقبه‌ای که باید، داشته باشی!

#عارفانه
زندگی و خاطرات عارف شهید
#احمدعلی_نیری
(چاپ سیزدهم، تهران: نشر امینان، ۱۳۹۴)
صفحات ۶۸ تا ۷۰.
راوی این خاطره: دکتر #محسن_نوری

@Ab_o_Atash
 چرا اهل بیت«ع» بر زنده نگه داشتن اربعین تأکید دارند؟

فقط یک جمله در باب اربعین عرض کنم: آمدن اهل بیت حسین بن علی «علیه السلام» به سرزمین کربلا – که اصلِ این آمدن، مورد قبول هست اما سال اول یا دوم بودن آن معلوم نیست – فقط برای این نبود که دلی خالی کنند یا تجدید عهدی بکنند؛ آنچنان که گاهی بر زبان‌ها جاری می‌شود. مسئله بسیار بالاتر از این بود. نمی‌شود کارهای شخصیتی مثل امام سجاد «علیه‌السلام» یا مثل زینب کبرا «علیهاالسلام» را بر همین مسائل عادیِ رایجِ ظاهری حمل کرد. باید در کارها و تصمیمات شخصیت‌هایی به این عظمت، در جست‌وجوی رازهای بزرگتر بود.
مسئله آمدن بر سر مزار سیدالشهدا «علیه‌السلام»، در حقیقت، امتداد حرکت عاشورا بود. با این کار خواستند به پیروان حسین بن علی «ع» و دوستان خاندان پیغمبر و مسلمانانی که تحت تأثیر این حادثه قرار گرفته بودند، تفهیم کنند که این حادثه تمام نشد. مسئله با کشته شدن، دفن کردن و اسارت گرفتن و بعد رها کردن اسیران، خاتمه پیدا نکرد؛ مسئله ادامه دارد.
به شیعیان یاد دادند اینجا محل اجتماع شماست؛ اینجا میعادگاه بزرگی است که با جمع‌شدن در این میعاد، هدف جامعه شیعی و هدف بزرگ اسلامی جامعه مسلمین را باید به یاد هم بیاورید؛ تشکیل نظام اسلامی و تلاش در راه آن، حتی در حد شهادت، آن هم با آن وضع!
این چیزی است که باید از یاد مسلمانان نمی‌رفت و خاطره آن برای همیشه زنده می‌ماند. آمدن خاندان پیغمبر، امام سجاد و زینب کبرا «علیهم‌السلام» به کربلا در اربعین، به این مقصود بود.

#سیدعلی_حسینی_خامنه‌ای
#همراه_من_با_اربعین
رهتوشه‌های معنوی سفر اربعین همراه با تجربه‌های مسیر پیاده‌روی
#سیدمحمود_هاشمی_دهسرخی
(چاپ دوم، قم: مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت، ۱۳۹۴)
صفحات ۴۳ و ۴۴.
به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، سخنرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی در ۱۳۸۵/۱/۱.

@Ab_o_Atash
✳️ هم شرمندگی هم تعجب!

جلوی من حرکت می‌کرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنه‌اش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیب‌وغریبی بود؛ توی گشت پشت عراقیا و پونزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوش‌رویی نپذیرفت.

راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو لنگ‌لنگان اومده بود؛ بی‌هیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاول‌ها و زخم پاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد.
حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چرا تشکر؟» گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا!» و ادامه داد: «شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضهٔ یتیمان #اباعبدالله!» اشک چشمام رو پر کرد.

#حمید_حسام
#دلیل
روایت حماسهٔ نابغهٔ اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیت‌سازیان
صفحه ۷۴.

@Ab_o_Atash
✳️ شفا در اربعین

اما یکی دو نفر هستند که همان سینه‌خیز را که چه عرض کنم، کلاً ترجیح می‌دهند حتی برای #غذا و #قضا هم از جا بلند نشوند.

یعنی شما هر وقت وارد #موکب بشوی – صبح، ظهر و شب فرقی ندارد – اینها همیشه خواب هستند! تا جایی‌که، یکی از ایرانی‌هایی که توی این موکب با او آشنا شده‌ایم و به خاطر تسلطش روی #انگلیسی به کارهای بچه‌ها کمک می‌کند، بالأخره به حرف آمد.

وقتی می‌بیند یکی از همین بچه‌های دائم‌الاستراحه، نیم‌خیز شده و از کیفش چیزی برمی‌دارد، داد و بیداد راه می‌اندازد که: «آهای مردم! آهای ملت! مریضشون #شفا گرفت. داره تکون می‌خوره، خودم دیدم، این دو روزه اینجاست تکون نخورده، اللهُ اکبر...!» حدوداً هر صد نفر توی موکب، کم مانده بود بریزند سر مریض شفاگرفته! و خودشان را #تبرک کنند که به خیر گذشت! دوباره شب، همان ایرانی آمده و به یکی از آنها می‌گوید: «یعنی گلدون خونه ما بیشتر از تو تحرک داره!».

من هم رفتم نزدیک یکی از همین بچه‌ها و گفتم: «شما چطوری زندگی می‌کنید؟! مگه شما ندای درون ندارید؟ چطوری کاریتون نداره...».

#رضا_عیوضی
#روایت_براده‌ها
( #سفرنامه #پیاده_روی_اربعین + کمی #مزاح)
#نشر_شهید_کاظمی
دفتر اول: #او_یافت_مرا
صفحه ۱۴۳.

@Ab_o_Atash
✳️ زیارت اربعین ولو یک بار در عمر

به هر روی بر مراقبه‌کننده لازم است که بیستم صفر (#اربعین) را برای خود روز حزن و ماتم قرار داده بکوشد که امام شهید «ع» را در مزار حضرتش زیارت کند، هر چند تنها یک‌ بار در تمام عمرش باشد.

#جواد_ملکی_تبریزی
#المراقبات
#کریم_فیضی
صفحه ۸۵.

@Ab_o_Atash
✳️ نیرنگ ملکه انگلیس در احترام به بت‌پرستی!

شما مقایسه‌ای كنید میان كار ابراهیم بت‌شکن و همچنین كار رسول اكرم«ص» از یك‌طرف و كار #ملكه_انگلستان از طرف دیگر. پیامبر بعد از فتح مكه به‌عنوان #آزادی_عقیده بت‌ها را باقی نگذاشت و تمام بت‌ها را از بین برد زیرا این بت‌ها سمبل اسارت فكری مردم هستند. صدها سال بود فكر این مردم، اسیر این بت‌های چوبی و فلزی بود كه به كعبه آویخته بودند. پیامبر تمام این بت‌ها را در هم ریخت و واقعاً مردم را از خرافات آزاد كرد.

حال شما این کار را مقایسه كنید با این كه ملكه انگلستان در سفر به هند وقتی می‌خواست به تماشای یك بت‌خانه برود، مردم عادی وقتی می‌خواستند داخل صحن بت‌خانه شوند كفش‌هایشان را می‌كَندند، او هنوز به صحن نرسیده و خیلی قبل از رسیدن به صحن، كفش‌هایش را به احترام بت‌ها كَند و از همهٔ آن بت‌پرست‌ها مؤدب‌تر مقابل بت‌ها ایستاد و به آنها احترام کرد. یك‌عده هم گفتند ببینید ملکه روشنفكر چقدر به عقاید مردم احترام می‌گذارد! آنها نمی‌دانند این نیرنگ استعمار و فریب بزرگ ملکه است. درحقیقت این کار ملکه، احترام به «اسارت» است. احترام ملکه انگلیس به بت‌پرستی، احترام به «جهل» است. به اسم احترام به آزادی، جهل و خرافات را ترویج می‌کند. همین بت‌خانه‌ها هستند كه هند را به زنجیر كشیده و رام استعمارگر كرده‌اند. آن احترام ملکه انگلیس احترام به آزادی نیست، خدمت به استعمار است.

#مرتضی_مطهری
#مجموعه_آثار
جلد ۲۴، صفحه ۱۲۳.

@Ab_o_Atash
✳️ پرسش و پاسخ اربعینی

حسابی گرم گرفته بودیم و در اوج صحبت بودیم. هر دو لبخند به لب داشتیم و اگر مشغول صحبت نبودیم، حتماً داشتیم با همه‌ٔ وجود به حرف‌های طرف مقابل گوش می‌کردیم.
گفتم:
"How did you find Imam Hossein?"
[#امام_حسین علیه‌السلام را چطور پیدا کردی؟]
لحظه‌ای تأمل کرد و گفت:
"He find me!"
[او مرا یافت!]

#رضا_عیوضی
#روایت_براده_ها
دفتر اول:  او یافت مرا
[#سفرنامه #پیاده_روی_اربعین + کمی #مزاح]
نشر شهید کاظمی
صفحه ۱۲۵.

@Ab_o_Atash
✳️ از یهودی‌ها متنفرم...

در نوعی گیجی و خلسه به صدای سوفی گوش می‌کردم. فریاد زد: «یهودی‌ها! همه‌شون عین همه‌ن، آب‌ زیر کاه‌ان. پدرم واقعاً حق داشت که می‌گفت سلام این یهودی‌ها بی‌طمع نیست. یه چیزی بهت می‌دن، هزارتا ازت می‌خوان. اوه، ناتان چقدر مثل بقیه یهودی‌ها بود. درسته، خیلی کمکم کرد، خوبم کرد ولی که چی؟ فکر می‌کنی از سر عشق این کار رو کرد؟ از سر محبت بود؟ نه استینگو! این کارها رو کرد تا ازم سوءاستفاده کنه، منو داشته باشه، بزندم، مالکم باشه! فقط همین، مالکم باشه! اوه این دیگه اوج یهودی‌گری‌ش بود. اون عشقش رو به من نمی‌داد، بلکه با عشقش منو می‌خرید، مثل همه یهودی‌ها. تعجبی نداره که یهودی‌ها این همه در اروپا منفور بودن، فکر می‌کردن با یه کم پول، می‌تونن هر غلطی که خواستن بکنن، حتی فکر می‌کنن عشق رو هم می‌شه خرید!»

آستینم را چنگ زد و بوی نوشیدنی چاودار به دماغم خورد.

«یهودی‌ها! خدا می‌دونه که چقدر ازشون متنفرم! اوه، چندتا دروغ بهت گفتم، استینگو! هر چی از کراکوف گفتم، دروغ بود. سراسر بچگیم، همه زندگیم واقعاً از یهودی‌ها نفرت داشتم. لیاقتشون همینه، همین نفرت. بدم میاد از این حیوانات کثیف.»

گفتم: «سوفی! خواهش می‌کنم بس کن.»

#ویلیام_استایرن
#انتخاب_سوفی
(چاپ سوم، تهران: انتشارات هنوز)
صفحه ۵۵۸.

@Ab_o_Atash
وطن‌فروشی نکنید!

این حنجره، این باغِ صدا را نفروشید!
این پنجره، این خاطره‌ها را نفروشید!

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرتِ آبادیِ ما را نفروشید!

تنها، به خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید!

سرمایه دل نیست بجز اشک و بجز آه
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید!

در دست خدا آینه‌ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید؛ شما را نفروشید!

در پیله پروانه بجز کرم نلولد
پروانه پروازِ رها را نفروشید!

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید!

دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید

#قیصر_امین_پور
#دستور_زبان_عشق
(چاپ دوم: تهران: انتشارات مروارید، ۱۳۸۶)
صفحات ۶۷ و ۶۸.

@Ab_o_Atash
✳️ نگفتمت که چو مرغان به‌سوی دام مرو؟                                                   

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟   
در این سرابِ فنا چشمۀ حیات منم؟

وگر به خشم رَوی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم؟

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش‌بند سراپردۀ رضات منم؟      

نگفتمت که منم بحر و تو یکی‌ماهی 
مرو به خشک که دریای باصَفات منم؟

نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم؟    

نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند    
که آتش و تبش و گرمیِ هوات منم؟     

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند 
که گم کنی که سرچشمۀ صفات منم؟   

نگفتمت که مگو «کار بنده از چه جهت-  
نظام گیرد» خلاق بی‌جهات منم؟            

اگر چراغ‌ْدلی دان که راه خانه کجاست    
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم       

#مولوی
#جلال‌الدین_محمد

@Ab_o_Atash 
✳️ ایستاده‌ایم...

در این شب سیاه، چراغان بیاورید
با شب‌چراغ گشته و انسان‌ بیاورید

ای مؤمنان! به حرمت ایمان قسم که باز
باید دوباره یکسره ایمان بیاورید

باید دوباره بر سر ایمان خویشتن
لرزید همچو بید که طوفان بیاورید

سوزانده‌اند نامۀ پروردگار را
خاکستری به‌سرمه ز فرقان بیاورید

آتش زدند خیمۀ بزم حسین(ع) را
بهر دفاع از عَلَمَش جان بیاورید

از سر، حجاب خواهر ما را کشیده‌اند
معجر برای دختر ایران بیاورید

آتش زدند خرمن دین را سیه‌دلان
آب از سبوی دیدۀ گریان بیاورید

گو با هزار حیله و نیرنگ و مکر و ریب
هیزم برای فتنه‌گری‌تان بیاورید

یا از بلندگوی دروغ از سر دغل
صد دعوت و شعار و فراخوان بیاورید

یا هرزگان و بی‌وطنان سلیطه را
عریان، عیان، میانۀ میدان بیاورید

صد فتنه، گر به‌پا کند ابلیس، باک نیست
صدها شهید بر سر دستان بیاورید

از خاک حاج‌قاسم و سربازهای او
صدها هزار رستم دستان بیاورید

تا بر کَنیم ریشۀ آل یهود را
لشکر ز کل خطۀ ایران بیاورید

خواهیم کند از بن و بیخ آن درخت را
گر حُکم را ز صاحبِ فرمان بیاورید

ما جان‌فدای راه علیّ و محمدیم
گو روی نیزه برگۀ قرآن بیاورید

تا لحظۀ ظهور چو کوهیم استوار
تا مژده از سپاه خراسان بیاورید

تا پرچم هدایت از جانب یمن
حزب خدا ز جبهۀ لبنان بیاورید

تا لشکر عصائب از جانب عراق
تا حمله بر نوادۀ سفیان بیاورید

آری به پای بیرق حق ایستاده‌ایم
صد شعله گر به پرچم ایران بیاورید

#حامد_شیخ‌پور

@Ab_o_Atash
✳️ کمدی مسخره!

#هگل در جایی می‌نویسد که تمام حوادث و شخصیت‌های بزرگ #تاریخ جهان، به اصطلاح دو بار ظهور می‌کنند. ولی او فراموش کرد بیفزاید که بار اول به صورت #تراژدی و بار دوم به صورت #کمدی مسخره.

#کارل_مارکس
#هجدهم_برومر_لوئیس_بناپارت
#محمد_پورهرمزان
(چاپ چهارم، برلین: ۱۳۸۶)
صفحه ۲۸.

@Ab_o_Atash
✳️ این وطن خواهد ماند


این جهان جدول لاینحلی از مسئله‌هاست
آدمی‌زاده چه پرت از همۀ مرحله‌هاست

خفته بر بستری از غفلت خود آسوده
بر زمینی که به روی گسل زلزله‌هاست

پشت آرامش این تیره‌شبِ فرسوده
هرکجا هلهله‌ای هست و به‌پا ولوله‌هاست

زیر خاکستر این آتش افسرده ببین
گرم و افروخته از جنگ بسی مشعله‌هاست

لنگر افکنده به هر بندر، صد کشتی درد
بار رنج است که خالی شده در اسکله‌هاست

این شب این‌بار بجز فتنه نخواهد زایید
بِشِنو پچ‌پچه‌هایی به لب قابله‌هاست...

بگذارید که آسوده بماند ایران
در جهانی که چنین دست‌خوش غائله‌هاست

این وطن در دل طوفان بلا خواهد ماند
گرچه هرلحظه تنش زخم‌خور حرمله‌هاست

پیش رو سبزبهاری‌ است که خواهد آمد
«بالش من پُر آواز پَرِ چلچله‌هاست»


#محمدرضا_ترکی

@Ab_o_Atash
2024/11/16 09:51:28
Back to Top
HTML Embed Code: