✳️ شاید شگفتآور باشد اگر بگویم بر اساس تجربهٔ بالینی خود و همکاران روانپزشک و روانشناسم، مشکل عمدهٔ مردم در میانهٔ قرن بیستم پوچی است.
گرچه یک دهه پیش، احساس ملالت ناشی از بیمعنایی خندهدار به نظر میرسید، امروزه پوچی از حالت ملال به بیهودگی و نومیدیای تبدیل شده که از خطرات فراوان خبر میدهد.
... انسان نمیتواند طولانیمدت با احساس پوچی سر کند: اگر به سوی چیزی رشد نکند، کاملاً راکد و منفعل نمیماند؛ بلکه استعدادهای فروخوردهاش به ناخوشی، نومیدی و در نهایت فعالیتهای ویرانگر تبدیل میشود. احساس پوچی یا خلأ ... معمولاً از این احساس افراد سرچشمه میگیرد که از انجام هر کار مؤثر در زندگی خود یا دنیایی که در آن زندگی میکنند، ناتوانند. خطای درونی حاصل انباشتگی درازمدت این عقیدهٔ خاص فرد دربارهٔ خودش است که قادر نیست به عنوان یک موجود هستیمند زندگی خود را اداره کند یا نگرش دیگران را نسبت به خود تغییر دهد یا تأثير مفیدی بر دنیای اطرافش بگذارد. در نتیجه گرفتار همان حس عمیق نومیدی و بیهودگیای می شود که بسیاری از مردم روزگار ما به آن دچارند. و از آنجا که خواست و احساسش تغییر مهمی ایجاد نمیکند، خیلی زود خواستن و احساس کردن را کنار میگذارد.
... از سوی دیگر، بیاحساسی و فقدان عاطفه دفاعهایی هستند در برابر اضطراب. وقتی کسی مدام خود را با خطری مواجه میبیند که قادر نیست بر آن غلبه کند، آخرین دفاعش این است که حتی از حس کردن آن خطرات هم پرهیز کند.
#رولو_می
#عشق_و_اراده
#سپیده_حبیب
(چاپ چهارم، نشر دانژه، ۱۳۹۷)
صفحات ۳۳ و ۳۴.
@Ab_o_Atash
گرچه یک دهه پیش، احساس ملالت ناشی از بیمعنایی خندهدار به نظر میرسید، امروزه پوچی از حالت ملال به بیهودگی و نومیدیای تبدیل شده که از خطرات فراوان خبر میدهد.
... انسان نمیتواند طولانیمدت با احساس پوچی سر کند: اگر به سوی چیزی رشد نکند، کاملاً راکد و منفعل نمیماند؛ بلکه استعدادهای فروخوردهاش به ناخوشی، نومیدی و در نهایت فعالیتهای ویرانگر تبدیل میشود. احساس پوچی یا خلأ ... معمولاً از این احساس افراد سرچشمه میگیرد که از انجام هر کار مؤثر در زندگی خود یا دنیایی که در آن زندگی میکنند، ناتوانند. خطای درونی حاصل انباشتگی درازمدت این عقیدهٔ خاص فرد دربارهٔ خودش است که قادر نیست به عنوان یک موجود هستیمند زندگی خود را اداره کند یا نگرش دیگران را نسبت به خود تغییر دهد یا تأثير مفیدی بر دنیای اطرافش بگذارد. در نتیجه گرفتار همان حس عمیق نومیدی و بیهودگیای می شود که بسیاری از مردم روزگار ما به آن دچارند. و از آنجا که خواست و احساسش تغییر مهمی ایجاد نمیکند، خیلی زود خواستن و احساس کردن را کنار میگذارد.
... از سوی دیگر، بیاحساسی و فقدان عاطفه دفاعهایی هستند در برابر اضطراب. وقتی کسی مدام خود را با خطری مواجه میبیند که قادر نیست بر آن غلبه کند، آخرین دفاعش این است که حتی از حس کردن آن خطرات هم پرهیز کند.
#رولو_می
#عشق_و_اراده
#سپیده_حبیب
(چاپ چهارم، نشر دانژه، ۱۳۹۷)
صفحات ۳۳ و ۳۴.
@Ab_o_Atash
✳️ اندیشه اولیه همان تفکّر معطوف به حل مسئله است؛ غرضش معرفتی است کلی، انتزاعی، آفاقی، و تحقیقپذیر؛ و این بدان معناست که جنبههای شخصی، جزئی، و مشروط تفکر را با اهداف خود بیربط میبیند و نفی میکند. اگر، مثلاً، ستارهشناس رخصت میداد که احساسات شاعرانهاش نسبت به ماه نتیجهگیریهایش را تحتالشعاع قرار دهد ارزش آفاقی تحقیقاتش از دست میرفت.
#سم_کین
#گابریل_مارسل
#مصطفی_ملکیان
(چاپ دوم، تهران: نشر هرمس، ۱۳۹۳)
صفحات ۳۹ و ۴۰.
@Ab_o_Atash
#سم_کین
#گابریل_مارسل
#مصطفی_ملکیان
(چاپ دوم، تهران: نشر هرمس، ۱۳۹۳)
صفحات ۳۹ و ۴۰.
@Ab_o_Atash
✳️ فکر میکنم این جمله از لسینگ است: «چیزهایی وجود دارند که باید باعث شوند عقل خود را از دست بدهید، در غیر اینصورت، اصلاً عقلی ندارید که از دست بدهید» (یعنی اگر کسی، در مقابل بعضی رویدادهای خاص، عقلش را از دست ندهد و کاری غیرمعقول انجام ندهد، انسانی عادی نیست) واکنش غیرعادی به یک رویداد یا محرک غیرعادی، رفتاری عادی است. حتی ما روانپزشکان نیز انتظار داریم که واکنشهای انسان به یک موقعیت غیرعادی (مثلاً فرستاده شدن به بیمارستان روانی)، به نسبت «عادی بودن آن فرد» غیرعادی باشد (یعنی فکر میکنیم که فرد، هر چه عادیتر باشد، نسبت به رویدادی غیرعادی، واکنشی غیرعادیتر نشان خواهد داد.)
#ویکتور_فرانکل
#انسان_در_جستوجوی_معنا
#مهدی_گنجی
(چاپ دوم، نشر ساوالان، ۱۳۹۷)
صفحه ۲۵.
@Ab_o_Atash
#ویکتور_فرانکل
#انسان_در_جستوجوی_معنا
#مهدی_گنجی
(چاپ دوم، نشر ساوالان، ۱۳۹۷)
صفحه ۲۵.
@Ab_o_Atash
✳️ بعضی وقتها، دلم میخواهد، از خِرد من استفادهٔ بیشتری کنند، چیزهای زیادی هست که میتوانم به آنها بگویم؛ چیزهایی که دلم میخواهد تغییر کنند، اما آنها خواستار تغییر نیستند. زندگی در اینجا خیلی منظم، قابل پیشبینی و بدون رنج است. و این همان چیزی است که آنها انتخاب کردهاند.
#لوئیس_لوری
#بخشنده
#کیوان_عبیدی_آشتیانی
(چاپ سوم، تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۶)
صفحه ۱۲۶.
@Ab_o_Atash
#لوئیس_لوری
#بخشنده
#کیوان_عبیدی_آشتیانی
(چاپ سوم، تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۶)
صفحه ۱۲۶.
@Ab_o_Atash
✳️ ما در جزیرهٔ آرام جهلمان زندگی میکنیم که درست در میانهٔ دریاهای تاریک بیکران قرار گرفته است و سفرهای دور و دراز برای نوع بشر پیشبینی نشده است. علوم مختلف که هر یک به سمت و سوی خود میروند تاکنون آسیب چندانی به ما وارد نساختهاند؛ اما سرانجام یک روز با روی هم گذاشتن پارهدانشهایمان چنان چشماندازهای دهشتباری از واقعیت را به روی خود میگشاییم و جایگاه ترسناکمان را در دل آن مییابیم که از این آگاهی تازه یا مجنون میشویم یا از دیدن آن نور مرگبار به آرامش و امان عصر تاریکی تازهای پناه میبریم.
#هاوارد_فیلیپس_لاوکرفت
#احضار_کطولحو
#پیمان_اسماعیلیان
(چاپ اول، نشر پیدایش، ۱۳۹۷)
صفحه ۲۴۲.
@Ab_o_Atash
#هاوارد_فیلیپس_لاوکرفت
#احضار_کطولحو
#پیمان_اسماعیلیان
(چاپ اول، نشر پیدایش، ۱۳۹۷)
صفحه ۲۴۲.
@Ab_o_Atash
✳️ تعریف قوی بودن سخت است. رها کردن برگه و تماشای حرکتش به سمت مرگ، به سفیدی و بیصدایی و اميدواری یک بذر چوبپنبه، ضعف است؟ وقتی به مارکام فکر میکنم یک حسی دارم، داشتن آن حس ضعف است؟ دانستن اینکه دقیقاً کجای بدنم را لمس کرده، ضعف است؟
هر حسی که به کای داشتم بايد الآن تمام شود. من و زاندر همسانیم. اینکه کای در جاهایی بوده که من هرگز آنجا نبودهام، یا اینکه او در حین نمایش، وقتی فکر میکرد کسی او را نمیبیند، گریه کرده، مهم نیست. مهم نیست که درباره کلمات زیبایی که در جنگل خواندم، خبر داشته باشد. تبعیت از قانون و در امان ماندن مهم هستند. من باید اینطور قوی باشم.
سعی میکنم فراموش کنم که وقتی او در چشمانم نگاه میکرد، گفت: «خونه.»
#آلیسون_کاندی
#همسان
#محمدرضا_قاسمی
(چاپ اول، نشر آذرباد، ۱۳۹۵)
صفحات ۱۴۱ و ۱۴۲.
@Ab_o_Atash
هر حسی که به کای داشتم بايد الآن تمام شود. من و زاندر همسانیم. اینکه کای در جاهایی بوده که من هرگز آنجا نبودهام، یا اینکه او در حین نمایش، وقتی فکر میکرد کسی او را نمیبیند، گریه کرده، مهم نیست. مهم نیست که درباره کلمات زیبایی که در جنگل خواندم، خبر داشته باشد. تبعیت از قانون و در امان ماندن مهم هستند. من باید اینطور قوی باشم.
سعی میکنم فراموش کنم که وقتی او در چشمانم نگاه میکرد، گفت: «خونه.»
#آلیسون_کاندی
#همسان
#محمدرضا_قاسمی
(چاپ اول، نشر آذرباد، ۱۳۹۵)
صفحات ۱۴۱ و ۱۴۲.
@Ab_o_Atash
✳️ بِرّ چیست؟«وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ» اینجا شخص را مطرح میکند؛ بَرّ را معنا میکند. میخواهد مصدر فعل «بِرّ» را معنا کند، میرود سراغ صفت مشبهه «بَرّ». «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ»، بَرّ است. اول میگوید که بارّ و کسی که دارای صفت نیکوکاری است کیست، تا معلوم شود که نیکی یعنی چه.
بِرّ و نیکی از دیدگاه خداوند دو نوع بیشتر نیست؛ یکی در بعد اعتقادی و دومی در بعد عملی. هر دو بعد را آیه مطرح میکند. در بعد اعتقادی هم سه چیز را مطرح میکند: اعتقاد به مبدأ و معاد و نبوت که در آیه خیلی روشن است؛ «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ». بعد هم وارد بعد عملی میشود. پس صرف پیکره نیک و باطن پوچ، از دیدگاه الهی برّ محسوب نمیشود. بلکه برّ عبارت است از آن عملی که در ربط با خدا انجام میشود. لذا آنچه در تفاسیر آمده است، هر کدام در حدّ خودشان این مسئله را مطرح کردهاند و همه یکچیز هم بیشتر نمیگویند؛ چه آنهایی که از نظر شرعی و ظواهر شرع وارد میشوند و چه آنهایی که از بعد معرفتی و عرفانی وارد میشوند، همه یکچیز میگویند و آن اینکه بِر از دیدگاه قرآن و آن عملی که اصل اساسی اسلام بر آن است که اگر کسی میخواهد آن را انجام دهد من باید کمکش کنم و حمایتش کنم، آن کاری است که برای رضای خدا و با انتساب به الله تعالی انجام میشود؛ چه در بعد اثباتیاش و چه جنبه نفییاش.
«تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ» یعنی شما با یکدیگر این همکاری را داشته باشید که اگر هر کدام از شما در منطقه اطاعتیاش وارد عملی شد - چه در بعد مادّیاش و چه در بعد معنویاش - که مورد رضای الهی است، به او کمک کنید. این یک اصل اساسی است که اگر او میخواهد کاری که از دیدگاه خداوند خوب است را انجام دهد، تو کمکش کن؛ و از آن طرف اگر تلاش میکند تا حرامی را ترک کند و احتیاج به کمک دارد، تو هم بیا و به او کمک کن. اولی جنبه اثباتی و فعلی است و دومی جنبه نفیی و تَرکی است. یعنی اگر این شخص میخواهد یک عمل مثبتی را از نظر الهی انجام دهد و میخواهد اطاعت فرمان الهی کند و «معروف» انجام دهد، کمکش کن.
#مجتبی_تهرانی
#سلوک_عاشورایی
منزل اول: #تعاون_همیاری
(چاپ اول، تهران: انتشارات مصابیحالهدی، ۱۳۹۰)
صفحات ۵۱ و ۵۲.
@Ab_o_Atadh
بِرّ و نیکی از دیدگاه خداوند دو نوع بیشتر نیست؛ یکی در بعد اعتقادی و دومی در بعد عملی. هر دو بعد را آیه مطرح میکند. در بعد اعتقادی هم سه چیز را مطرح میکند: اعتقاد به مبدأ و معاد و نبوت که در آیه خیلی روشن است؛ «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ». بعد هم وارد بعد عملی میشود. پس صرف پیکره نیک و باطن پوچ، از دیدگاه الهی برّ محسوب نمیشود. بلکه برّ عبارت است از آن عملی که در ربط با خدا انجام میشود. لذا آنچه در تفاسیر آمده است، هر کدام در حدّ خودشان این مسئله را مطرح کردهاند و همه یکچیز هم بیشتر نمیگویند؛ چه آنهایی که از نظر شرعی و ظواهر شرع وارد میشوند و چه آنهایی که از بعد معرفتی و عرفانی وارد میشوند، همه یکچیز میگویند و آن اینکه بِر از دیدگاه قرآن و آن عملی که اصل اساسی اسلام بر آن است که اگر کسی میخواهد آن را انجام دهد من باید کمکش کنم و حمایتش کنم، آن کاری است که برای رضای خدا و با انتساب به الله تعالی انجام میشود؛ چه در بعد اثباتیاش و چه جنبه نفییاش.
«تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ» یعنی شما با یکدیگر این همکاری را داشته باشید که اگر هر کدام از شما در منطقه اطاعتیاش وارد عملی شد - چه در بعد مادّیاش و چه در بعد معنویاش - که مورد رضای الهی است، به او کمک کنید. این یک اصل اساسی است که اگر او میخواهد کاری که از دیدگاه خداوند خوب است را انجام دهد، تو کمکش کن؛ و از آن طرف اگر تلاش میکند تا حرامی را ترک کند و احتیاج به کمک دارد، تو هم بیا و به او کمک کن. اولی جنبه اثباتی و فعلی است و دومی جنبه نفیی و تَرکی است. یعنی اگر این شخص میخواهد یک عمل مثبتی را از نظر الهی انجام دهد و میخواهد اطاعت فرمان الهی کند و «معروف» انجام دهد، کمکش کن.
#مجتبی_تهرانی
#سلوک_عاشورایی
منزل اول: #تعاون_همیاری
(چاپ اول، تهران: انتشارات مصابیحالهدی، ۱۳۹۰)
صفحات ۵۱ و ۵۲.
@Ab_o_Atadh
✳️ درد آنتصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بعد از آن فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد، اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد.
#سه_دقیقه_در_قیامت
#تجربه_ای_نزدیک_به_مرگ
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
صفحه
@Ab_o_Atash
#سه_دقیقه_در_قیامت
#تجربه_ای_نزدیک_به_مرگ
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
صفحه
@Ab_o_Atash
✳️ گردهافشانی
برآمده از دل آسفالت و سیمان
بیاعتنا به فریاد بیلهای مکانیکی
و تیرآهنهایی که در کنارش بالا میروند
بوته گلی زرد رنگ
در گوشهٔ انزوای خود
سرگرم گردهافشانی و لقاح
یکتنه عصیانی است
بر ضد لقاح مصنوعی آسمانخراشها
#فؤاد_سیاهکالی
#مویههایی_از_استراتوسفر
نشر آنیما
صفحه ۱۰.
@Ab_o_Atash
برآمده از دل آسفالت و سیمان
بیاعتنا به فریاد بیلهای مکانیکی
و تیرآهنهایی که در کنارش بالا میروند
بوته گلی زرد رنگ
در گوشهٔ انزوای خود
سرگرم گردهافشانی و لقاح
یکتنه عصیانی است
بر ضد لقاح مصنوعی آسمانخراشها
#فؤاد_سیاهکالی
#مویههایی_از_استراتوسفر
نشر آنیما
صفحه ۱۰.
@Ab_o_Atash
✳ انتقادهای علامه مصباح یزدی به انجمن حجتیه
اگر در زمان رژیم شاه به شماها (مخصوصاً آن آخوندهایی که این حرفها را میزنند) یکصدم آنچه امروز در سایه این نظام، آبرو و عزت پیدا کردهاید، اگر شاه یک صدم این را به شما میداد، وظیفه شرعی خود نمیدانستید که از شاه ترویج بکنید؟ با مختصر احترامی که گاهی از روحانیت و اسلام به خاطر مقاصد خودش میکرد، عدهای وظیفه خودشان میدانستند که از «شاهنشاه اسلامپناه!» ترویج کنند. و میگفتند یک کشور شیعه داریم، یک پرچمدار شیعه داریم! آیا نظام اسلامی امروز به اندازه شاه طرفدار شیعه نیست؟! شما در تاریخ کجا سراغ دارید که بعد از امام معصوم، یک فردی برای اسلام و برای تشیع اینهمه مایه برکت شده باشد؟ سراسر تاریخ را بگردید یک نمونه به ما نشان دهید.
یکی از آرزوهایی که در دل هر روحانی در بیست سال قبل وجود داشت این بود که یک وقتی مرجع تقلید ما بتواند یک اثری در دستگاه حکومت بگذارد. هیچوقت به خاطرشان خطور نمیکرد که مرجع تقلید در رأس حکومت قرار بگیرد. آرزو داشتند که مرجعیت شیعه طوری باشد که اگر یک وقت خواهشی از شاه بکند، شاه قبول کند. این نهایت آرزوهایشان بود! اکنون این حکومت، اینهمه خدمات برای شیعه میکند، زیر لوای یک روحانی این بزرگترین افتخار برای روحانیت در طول تاریخ است که چنین شخصی توانسته چنین انقلابی را بهوجود بیاورد. آیا این آبرو برای شما نیست؟ آیا اگر شما رأس حکومت قرار میگرفتید، بهتر از این عمل میکردید؟ یا ترجیح میدادید که همان حکومت شاه باشد؟!
گاهی میگویند: ما چون نمیتوانیم بهتر از این عمل کنیم، میگذاشتیم همان حکومت شاه باشد و هرچه میخواهد بشود تا خود امام زمان «عج» بیاید و اصلاح کند! چطور شما برای کارهای خودتان صبر نمیکنید تا امام زمان «عج» تشریف بیاورد؟ چرا برای تصرف در اموال امام صبر نمیکنید تا امام زمان بیاید؟! اینهمه سهم امامهایی که در طول عمرتان مصرف کردید، چرا احتیاط نکردید که شاید امام زمان راضی نباشد؟ مگر گرفتن سهم امام «ع» از شئون امامت و حکومت نیست؟ آیا وجوب امر به معروف و نهی از منکر و دفاع از کیان اسلامی و حقوق مسلمین را هم مشروط به آمدن امام زمان میدانید؟! خدای متعال انشاءالله دلهای ما را نورانی کند، از هواهای نفسانی پاک کند، بصیرت کافی به ما مرحمت کند که نعمتهای مادی و معنوی خودش را بهتر بشناسیم و در صدد شکرگزاری آنها برآییم.
#محمدتقی_مصباح_یزدی
#گفتمان_مصباح
#رضا_نعمتی
(چاپ دوم، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پاییز ۱۳۸۹)
صفحه ۱۶۷.
به نقل از #روزنامه_اطلاعات مورخ ۶۴/۲/۲۸
@Ab_o_Atash
اگر در زمان رژیم شاه به شماها (مخصوصاً آن آخوندهایی که این حرفها را میزنند) یکصدم آنچه امروز در سایه این نظام، آبرو و عزت پیدا کردهاید، اگر شاه یک صدم این را به شما میداد، وظیفه شرعی خود نمیدانستید که از شاه ترویج بکنید؟ با مختصر احترامی که گاهی از روحانیت و اسلام به خاطر مقاصد خودش میکرد، عدهای وظیفه خودشان میدانستند که از «شاهنشاه اسلامپناه!» ترویج کنند. و میگفتند یک کشور شیعه داریم، یک پرچمدار شیعه داریم! آیا نظام اسلامی امروز به اندازه شاه طرفدار شیعه نیست؟! شما در تاریخ کجا سراغ دارید که بعد از امام معصوم، یک فردی برای اسلام و برای تشیع اینهمه مایه برکت شده باشد؟ سراسر تاریخ را بگردید یک نمونه به ما نشان دهید.
یکی از آرزوهایی که در دل هر روحانی در بیست سال قبل وجود داشت این بود که یک وقتی مرجع تقلید ما بتواند یک اثری در دستگاه حکومت بگذارد. هیچوقت به خاطرشان خطور نمیکرد که مرجع تقلید در رأس حکومت قرار بگیرد. آرزو داشتند که مرجعیت شیعه طوری باشد که اگر یک وقت خواهشی از شاه بکند، شاه قبول کند. این نهایت آرزوهایشان بود! اکنون این حکومت، اینهمه خدمات برای شیعه میکند، زیر لوای یک روحانی این بزرگترین افتخار برای روحانیت در طول تاریخ است که چنین شخصی توانسته چنین انقلابی را بهوجود بیاورد. آیا این آبرو برای شما نیست؟ آیا اگر شما رأس حکومت قرار میگرفتید، بهتر از این عمل میکردید؟ یا ترجیح میدادید که همان حکومت شاه باشد؟!
گاهی میگویند: ما چون نمیتوانیم بهتر از این عمل کنیم، میگذاشتیم همان حکومت شاه باشد و هرچه میخواهد بشود تا خود امام زمان «عج» بیاید و اصلاح کند! چطور شما برای کارهای خودتان صبر نمیکنید تا امام زمان «عج» تشریف بیاورد؟ چرا برای تصرف در اموال امام صبر نمیکنید تا امام زمان بیاید؟! اینهمه سهم امامهایی که در طول عمرتان مصرف کردید، چرا احتیاط نکردید که شاید امام زمان راضی نباشد؟ مگر گرفتن سهم امام «ع» از شئون امامت و حکومت نیست؟ آیا وجوب امر به معروف و نهی از منکر و دفاع از کیان اسلامی و حقوق مسلمین را هم مشروط به آمدن امام زمان میدانید؟! خدای متعال انشاءالله دلهای ما را نورانی کند، از هواهای نفسانی پاک کند، بصیرت کافی به ما مرحمت کند که نعمتهای مادی و معنوی خودش را بهتر بشناسیم و در صدد شکرگزاری آنها برآییم.
#محمدتقی_مصباح_یزدی
#گفتمان_مصباح
#رضا_نعمتی
(چاپ دوم، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پاییز ۱۳۸۹)
صفحه ۱۶۷.
به نقل از #روزنامه_اطلاعات مورخ ۶۴/۲/۲۸
@Ab_o_Atash
✳️ علی شریفآبادی در بیمارستان فارابی بستری شد. صورت و تمام بدنش بهقدری سیاه شده بود که وقتی به ملاقاتش آمد، او را نشناخت. به همه مجروحان شیمیایی یک عینک دودی شیک دادند تا جلوی نور خورشید و آسیبرسیدن بیشتر به چشم را بگیرد. علی بعد از مرخص شدن به رفسنجان بازگشت. برای نماز ظهر به مسجد جامع رفت. بعضی از دوستانش با دیدن او، اخم کردند و عصبانی شدند: «آشیخ! از شما بعیده که اینطور عینک بزنی. این عینک سوسولیه؛ برای شما زشته!»
علی لبخندی زد: «دکتر تجویز کرده. من چه کار کنم؟»
یکی از افراد که یک روز هم جبهه نرفته بود، قیافهای گرفت و با اخم گفت: «خب شما زشته این عینک دودی رو زدی! طلبهای مثلاً...»
علی از کوره در رفت: «ای بابا شیمیایی شدم. دکتر گفته برای چشمت باید عینک بزنی.»
روز جمعه همانهفته، بچهها همه در نماز جمعه شرکت کردند. صورتهای سیاه و سوخته، با عینک دودی، کنار هم، شانه به شانه، در دو صف جلو، تصویر باشکوهی از مجاهدت و ایثار رزمندگان اسلام را به نمایش گذاشت.
#رضا_کشمیری
#شب_حنظلهها
(خاطرات داستانی روحانی شهید #محمدمهدی_آفرند فرمانده دسته ویژه غواص، گردان ۴۱۲ لشکر ۴۱ ثارالله)
نشر شهید کاظمی
صفحات ۸۸ و ۸۹.
@Ab_o_Atash
علی لبخندی زد: «دکتر تجویز کرده. من چه کار کنم؟»
یکی از افراد که یک روز هم جبهه نرفته بود، قیافهای گرفت و با اخم گفت: «خب شما زشته این عینک دودی رو زدی! طلبهای مثلاً...»
علی از کوره در رفت: «ای بابا شیمیایی شدم. دکتر گفته برای چشمت باید عینک بزنی.»
روز جمعه همانهفته، بچهها همه در نماز جمعه شرکت کردند. صورتهای سیاه و سوخته، با عینک دودی، کنار هم، شانه به شانه، در دو صف جلو، تصویر باشکوهی از مجاهدت و ایثار رزمندگان اسلام را به نمایش گذاشت.
#رضا_کشمیری
#شب_حنظلهها
(خاطرات داستانی روحانی شهید #محمدمهدی_آفرند فرمانده دسته ویژه غواص، گردان ۴۱۲ لشکر ۴۱ ثارالله)
نشر شهید کاظمی
صفحات ۸۸ و ۸۹.
@Ab_o_Atash
✳ سرنوشت یک انسان!
یکی از مساجد محل ما امام جماعتی داشت که بسیار مؤمن و در عین حال مخالف انقلاب بود!
این پیرمرد مؤمن، کاری به کار انقلاب نداشت و فقط دنبال نماز بود. برای همین مسجد ایشان پاتوق نیروهای مخالف انقلاب در سطح محل شد! به صورتی که اگر کسی به آن مسجد میرفت، میگفتند: فلانی هم رفته قاطی مخالفان انقلاب!
من مشاهده کردم که ابراهیم، در همان مدت مرخصی [به دلیل مجروحیت]، مدتی به آن مسجد رفت! خصوصاً برای نماز صبح. با امام جماعت آنجا گرم گرفته بود و مرتب با هم صحبت میکردند.
وقتی در مسجد محمدی این حرف را زدم، برخی بچههای بسیج با تعجب گفتند: ابراهیم رفته مسجد ضد انقلابها!؟
مدتی از رفتوآمد ابراهیم گذشته بود که خبر رسید از سوی امام جماعت همان مسجد، تقاضای تشکیل بسیج شده است! چند روز بعد، امام جماعت آن مسجد در منزل چند خانواده شهید محل حضور پیدا کرد و رفتهرفته به یکی از انقلابیترین روحانیان محل تبدیل شد.
ابراهیم حرفی نمیزد، ولی من شک نداشتم اینها ثمرۀ تلاش خالصانۀ اوست. بسیج آنمسجد بسیار فعال و قوی تشکیل شد و در طول جنگ، بیش از سی شهید تقدیم کرد. تا پایان جنگ نیز پشتیبان واقعی بسیجیان آنمسجد، امام جماعت آنها بود.
#سلام_بر_ابراهیم
راوی: محمد خورشیدی
(چاپ بیستم، تهران: نشر شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۶)
جلد ۲، صفحات ۱۱۰ و ۱۱۱.
شهید #ابراهیم_هادی
@Ab_o_Atash
یکی از مساجد محل ما امام جماعتی داشت که بسیار مؤمن و در عین حال مخالف انقلاب بود!
این پیرمرد مؤمن، کاری به کار انقلاب نداشت و فقط دنبال نماز بود. برای همین مسجد ایشان پاتوق نیروهای مخالف انقلاب در سطح محل شد! به صورتی که اگر کسی به آن مسجد میرفت، میگفتند: فلانی هم رفته قاطی مخالفان انقلاب!
من مشاهده کردم که ابراهیم، در همان مدت مرخصی [به دلیل مجروحیت]، مدتی به آن مسجد رفت! خصوصاً برای نماز صبح. با امام جماعت آنجا گرم گرفته بود و مرتب با هم صحبت میکردند.
وقتی در مسجد محمدی این حرف را زدم، برخی بچههای بسیج با تعجب گفتند: ابراهیم رفته مسجد ضد انقلابها!؟
مدتی از رفتوآمد ابراهیم گذشته بود که خبر رسید از سوی امام جماعت همان مسجد، تقاضای تشکیل بسیج شده است! چند روز بعد، امام جماعت آن مسجد در منزل چند خانواده شهید محل حضور پیدا کرد و رفتهرفته به یکی از انقلابیترین روحانیان محل تبدیل شد.
ابراهیم حرفی نمیزد، ولی من شک نداشتم اینها ثمرۀ تلاش خالصانۀ اوست. بسیج آنمسجد بسیار فعال و قوی تشکیل شد و در طول جنگ، بیش از سی شهید تقدیم کرد. تا پایان جنگ نیز پشتیبان واقعی بسیجیان آنمسجد، امام جماعت آنها بود.
#سلام_بر_ابراهیم
راوی: محمد خورشیدی
(چاپ بیستم، تهران: نشر شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۶)
جلد ۲، صفحات ۱۱۰ و ۱۱۱.
شهید #ابراهیم_هادی
@Ab_o_Atash
✳️ شروین روزن، اقتصاددان، در مقاله تفکربرانگیزی در سال ۱۹۸۱، به ریاضیاتی پرداخته است که در پشت این بازارهای «همهچیز برای برنده» وجود دارد. یکی از بینشهای کلیدی او، مدل کردن استعداد که او با متغیر و در فرمولهایش نشان داده به عنوان فاکتوری با «جایگزین ناکامل» بود. روزن چنین شرح داده است: «صدای تعداد زیادی خواننده متوسط را نمیتوان بر هم افزود و یک اجرای فوقالعاده خلق کرد.» به عبارت دیگر، استعداد کالایی نیست که شما بتوانید بهطور انبوه خریداری کنید و آنها را با هم ترکیب کنید تا به سطح مورد نیاز دست یابید. بنابراین، اگر در بازاری قرار داشته باشید که مشتری به تمام نقشآفرینان دسترسی داشته باشد و مقدار استعداد هرکس هم معلوم باشد، مشتری بهترین آنها را انتخاب خواهد کرد. حتی اگر برتری بهترین استعداد نسبت به نفر بعد چندان زیاد نباشد، باز هم ابرستارهها برنده بخش اعظم بازار خواهند بود.
#کل_نیوپورت
#کار_عمیق
#ابراهیم_نقیبزاده_مشایخ
(چاپ سوم، نشر ساروان، ۱۳۹۰)
صفحه ۲۸.
@Ab_o_Atash
#کل_نیوپورت
#کار_عمیق
#ابراهیم_نقیبزاده_مشایخ
(چاپ سوم، نشر ساروان، ۱۳۹۰)
صفحه ۲۸.
@Ab_o_Atash
✳️ توصیه...
بگذارید هیچ چیز را عقب نیندازیم. بگذارید هر روز تعادل را در زندگی برقرار کنیم... کسی که هر روز چیزی را در زندگیاش بهتر میکند هیچوقت به زمان اضافه نیاز ندارد.
سنکا، نامههای اخلاقی به لوسیلیوس
#برنامهریزی_به_روش_بولت_ژورنال
#بولت_ژورنال
#رایدر_کارول
#زهرا_نجاری
(چاپ هفتم، نشر کتاب کولهپشتی، ۱۳۹۹)
صفحه ۹.
@Ab_o_Atash
بگذارید هیچ چیز را عقب نیندازیم. بگذارید هر روز تعادل را در زندگی برقرار کنیم... کسی که هر روز چیزی را در زندگیاش بهتر میکند هیچوقت به زمان اضافه نیاز ندارد.
سنکا، نامههای اخلاقی به لوسیلیوس
#برنامهریزی_به_روش_بولت_ژورنال
#بولت_ژورنال
#رایدر_کارول
#زهرا_نجاری
(چاپ هفتم، نشر کتاب کولهپشتی، ۱۳۹۹)
صفحه ۹.
@Ab_o_Atash
✳️ در سازمان ملل، پست معاون سیاسی دبیرکل، به طور دائم، در اختیار امریکاست. قرار بود چند هفته قبل ایشان جابهجا شود و یک خانم جای ایشان بیاید. آن خانم هم امریکایی است و در وزارت خارجه امریکا کار کرده است. اصلاً مهم نیست چه کسی دبیرکل شود. چند پست سازمان ملل همیشه در اختیار امریکاییهاست. فلتمن کارشناس منطقه است و مدتی نیز در کنسولگری آمریکا در سرزمینهای اشغالی فلسطین کار کرده است.
خاطرات دکتر #حسین_امیرعبداللهیان
روایتی از بحران سوریه
#صبح_شام
#محمدحسین_مصحفی
(چاپ دوم، تهران: نشر سوره مهر، ۱۳۹۹)
صفحه ۴۳.
@Ab_o_Atash
خاطرات دکتر #حسین_امیرعبداللهیان
روایتی از بحران سوریه
#صبح_شام
#محمدحسین_مصحفی
(چاپ دوم، تهران: نشر سوره مهر، ۱۳۹۹)
صفحه ۴۳.
@Ab_o_Atash
✳️ برن گفت: «مثل اینکه اون زمان یکی از طراحهای معروف مُد فکر کرد استفاده از پوست موشخرمای کوهی واسه لباس درستکردن ایده خوبیه. واسه همین رفت چین تا از این نوع حیوون هر چقدر میتونه وارد آمریکا کنه. اسمش مارکوس آلکسیوس بود. وقتی از چین برگشت یک نوع خاص از طاعون رو وارد کشور کرد. یک روز سوار متروی نیویورک شده بود تا سر کارش بره که همونجا جونش رو از دست داد. ظاهراً موش خرماهای کوهی ناقل بیماری بودند. میگیری که؟ معمولاً طاعون از طریق رابطه خونی منتقل میشه. ولی دو تا تغییر پروتئینی کوچیک این نوع خاص رو به یک بیماری خیلی ناهنجار تبدیل کرده بود که از طریق تماس انسانی منتقل میشد. معنی این حرف اینه که همه کسایی که تو چین با آلکسیوس کار کرده بودن، همه اونایی که باهاش تو هواپیما بودن، همه همکاراش تو آمریکا و همه مسافرایی که تو مترو باهاش سوار قطار شدن در معرض این بیماری قرار گرفتند. همینطور همه آدمهای ثروتمندی که خریدار لباساش و شرکتکننده نمایش لباسش بودن. متأسفانه کالبدشکافی از آلکسيوس وقتی انجام شد که همه این آدما آزادانه وارد اجتماع شده بودند. یکیشون با هواپیما رفته بود لس آنجلس، یکی رفته بود به یک اردوگاه آدمهای بیخانمان تو ایست ویلج و یکی از خانمها هم با قطار عازم ورمونت شده بود. فکر کنم خودت میتونی حدس بزنی دامنه این مرض تا کجاها وسعت پیدا کرد.»
برن به صورتم نگاه میکرد و میدانستم رنگم پریده است. «جزئیاتشو نمیگم. همونموقع دوای علاج این بیماری ساخته شد ولی این نوع طاعون خیلی در مقابل دارو مقاومت نشون میداد و میزان داروی ساختهشده هم کم بود. تازه به وسایل حمل و نقل برای فرستادن دارو به جاهای دیگه نیاز داشتن. وقتی یکسوم جمعیت دنیا به این مرض مبتلا شدند دیگه هیچ راهی جواب نمیداد. موقعی که دارو به جوامع مختلف میرسید، تقریباً بیشتر مبتلایان مرده بودند.»
#آنا_شی_هان
#خواب_شصتساله_رز
#مریم_رحیمی
(چاپ سوم، نشر ایرانبان، ۱۳۹۴)
صفحه ۶۷.
@Ab_o_Stash
برن به صورتم نگاه میکرد و میدانستم رنگم پریده است. «جزئیاتشو نمیگم. همونموقع دوای علاج این بیماری ساخته شد ولی این نوع طاعون خیلی در مقابل دارو مقاومت نشون میداد و میزان داروی ساختهشده هم کم بود. تازه به وسایل حمل و نقل برای فرستادن دارو به جاهای دیگه نیاز داشتن. وقتی یکسوم جمعیت دنیا به این مرض مبتلا شدند دیگه هیچ راهی جواب نمیداد. موقعی که دارو به جوامع مختلف میرسید، تقریباً بیشتر مبتلایان مرده بودند.»
#آنا_شی_هان
#خواب_شصتساله_رز
#مریم_رحیمی
(چاپ سوم، نشر ایرانبان، ۱۳۹۴)
صفحه ۶۷.
@Ab_o_Stash
✳️ مزایای شایستهسالاری نسبت به سایر گزینهها اولاً این است که استخدام کسی که میتواند بهره بیشتری ببخشد منصفانه بهنظر میرسد. ثانیاً سپردن کار به شایستهترین فرد آشکارا سودمندتر است زیرا او کسی است که بیشترین بهره را میبخشد. اما معلوم نیست که استدلال مربوط به منصفانهبودن خیلی هم معتبر باشد. افراد میتوانند بهره بیشتری ببخشند چون با استعدادتر یا به این دلیل که سختکوشترند. اینکه کسی بیشتر از دیگری کار کند آشکارا ارزشمندتر است، اما آیا همین حرف در مورد کسی هم که استعداد خاصی دارد میتوانیم بزنیم؟ چرا کسی باید صرفاً به دلیل اینکه طبیعت استعداد بیشتری به او عطا کرده پاداش بگیرد؟ هر چه باشد آن استعداد نتیجه تلاش شخصی او نیست.
#لارس_اسوندسن
#کار
#فرزانه_سالمی
(چاپ دوم، نشر گمان، ۱۳۹۳)
صفحه ۹۴.
@Ab_o_Atash
#لارس_اسوندسن
#کار
#فرزانه_سالمی
(چاپ دوم، نشر گمان، ۱۳۹۳)
صفحه ۹۴.
@Ab_o_Atash
✳️ یل بازیدراز...
من در دفتر خاطراتم این ماجرا را با جزئیات نوشتهام. ساعت ۵ عصر شانزدهم بهمن ۱۳۶۰ بود. توپخانه کار خودش را آغاز کرد. هنوز هوا تاریک نشده بود که پیشروی نیروها شروع شد. نیروهای ارتش خیلی خوب پیش رفتند. از محور دیگر نیز، نیروهای سپاه و بسیج جلو آمدند.
[توضیح: عملیات مطلعالفجر در ۲۰ آذر آغاز شد و در طی دو روز به بیشتر اهداف خود دست یافت، دشمن از شهرهای مرزی دور شد و مناطق زیادی از کشور اسلامی ما آزاد شد. ما فقط در منطقه بازیدراز و شیاکوه به تمام اهداف خود نرسیدیم. بازیدراز بحث مفصلی دارد، اما شیاکوه ارتفاعاتی است نزدیک گیلانغرب که از بلندترین قله آن، کل منطقه در دید است.
شیاکوه برای عراق اهمیت ویژهای داشت، لذا در طی عملیات، بیشترین مقاومت را در شیاکوه شاهد بودیم. نیروهای زبده سپاه و فرماندهانی مثل جمال تاجیک در این منطقه به شهادت رسیدند، اما شیاکوه کامل فتح نشد. نیمی از ارتفاع در دست ما و قله و دامنه غربی شیاکوه در دست دشمن باقی ماند...]
گردانهای سوم و چهارم ذوالفقار به سمت قله حرکت کردند. از مکالمات بیسیم شنیدم که فرمانده گردان سوم با شجاعت اعلام کرد: من میخواهم اولین نفری باشم که پا به قله شیاکوه میگذارد.
سرگرد با شجاعت نیروهایش را به پیشروی ترغیب میکرد. ساعتی بعد، از پشت بیسیم اعلام شد: قله شیاکوه آزاد شد؛ گردان سوم به قله رسید.
خیلی خوشحال شدیم. فریاد «الله اکبر» رزمندگان ارتش و سپاه در منطقه طنینانداز شد. دشمن پا به فرار گذاشت. ما در دامنه شیاکوه و در جایی که غار وجود داشت، یک بیمارستان نظامی ایجاد کردیم.
همه از این پیروزی خوشحال بودیم که سرگرد تخمهچی فرمانده گردان سوم را آوردند. گلوله به پایش خورده بود. هرچه اصرار کردیم که ایشان به عقب منتقل شود قبول نکرد. میگفت: پانسمان کنید، میخواهم به میان نیروهایم برگردم. ایشان در آنجا حرفی زد که منظورش را نفهمیدم! وقتی مشغول پانسمان سرگرد بودند، رو به من کرد و گفت: من شرمنده ابراهیم هادی هستم!
به هر حال شیاکوه با حماسه رزمندگان آزاد شد. چند روز بعد سرگرد را دیدم. پایش بهتر شده بود. مرا صدا کرد و گفت: بیا تا مطلبی را برایت بگویم؛ یادت هست گفتم شرمنده ابراهیم هستم؟ گفتم: بله. ایشان گفت: در میان نیروهای ذوالفقار، من را به عنوان فاتح شیاکوه میشناسند. حتی جایزه و درجه به من دادند، آنهم به خاطر مطلبی که پشت بیسیم گفتم. همه میگویند که من اولین نفری بودم که سنگرهای روی قله را فتح کردم و... اما باید مطلبی را اقرار کنم.
سرگرد نفس عمیقی کشید و ادامه داد: آنشب، مقاومت دشمن در سنگرهای نوک قله خیلی شدید بود. دشمن نمیخواست آنسنگرها را براحتی از دست بدهد. وقتی با نیروها به نزدیکی قله رسیدیم، تک و تنها به سمت سنگرهای نوک قله حمله کردم تا آن بالا را پاکسازی کنم و فاتح قله باشم، اما با تعجب دیدم که دشمن در آنجا حضور ندارد! آنها قبل از آمدن من فرار کرده یا کشته شده بودند. جنازهها روی زمین بود. من هم خوشحال از اینکه قله را فتح کردهام، پشت بیسیم این خبر را اعلام کردم. اما یکباره با صحنه عجیبی روبهرو شدم. باور کردنی نبود!
درست در کنار سنگر روی قله، یک جوان رزمنده رو به قبله به حالت سجده افتاده بود و از خدا تشکر میکرد. او یکباره در مقابل من از روی خاک بلند شد. اول ترسیدم اما از چفیهاش فهمیدم که او ایرانی است.
او زودتر از من به قله رسیده و کار پاکسازی سنگرها را انجام داده بود! اما هیچ حرفی نزد و بعد از پاکسازی آنجا به سجده رفته و از خدا بابت این پیروزی تشکر میکرد. بعد هم بلند شد و مرا در آغوش کشید و به من تبریک گفت. بعد بدون هیچ حرفی به سمت نیروهای خودش از سمت دیگر قله پایین رفت.
صحبت سرگرد که به اینجا رسید، با تعجب نگاهش کردم. خیلی برایم جالب بود. ما همه سرگرد را فاتح شیاکوه میدانستیم، حالا او از کس دیگری به عنوان اولین فاتح قله حرف میزد. با تعجب گفتم: از کی حرف میزنید؟ این دلاور کی بود؟
سرگرد همینطور که در چشمان من نگاه میکرد، گفت: فاتح قله شیاکوه، یل بازیدراز، #ابراهیم_هادی بود.
#سلام_بر_ابراهیم
راوی: حسین غضنفری
(چاپ بیستم، تهران: نشر شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۶)
جلد ۲، صفحات ۱۱۸ و ۱۲۰ تا ۱۲۳.
شهید #ابراهیم_هادی
@Ab_o_Atash
من در دفتر خاطراتم این ماجرا را با جزئیات نوشتهام. ساعت ۵ عصر شانزدهم بهمن ۱۳۶۰ بود. توپخانه کار خودش را آغاز کرد. هنوز هوا تاریک نشده بود که پیشروی نیروها شروع شد. نیروهای ارتش خیلی خوب پیش رفتند. از محور دیگر نیز، نیروهای سپاه و بسیج جلو آمدند.
[توضیح: عملیات مطلعالفجر در ۲۰ آذر آغاز شد و در طی دو روز به بیشتر اهداف خود دست یافت، دشمن از شهرهای مرزی دور شد و مناطق زیادی از کشور اسلامی ما آزاد شد. ما فقط در منطقه بازیدراز و شیاکوه به تمام اهداف خود نرسیدیم. بازیدراز بحث مفصلی دارد، اما شیاکوه ارتفاعاتی است نزدیک گیلانغرب که از بلندترین قله آن، کل منطقه در دید است.
شیاکوه برای عراق اهمیت ویژهای داشت، لذا در طی عملیات، بیشترین مقاومت را در شیاکوه شاهد بودیم. نیروهای زبده سپاه و فرماندهانی مثل جمال تاجیک در این منطقه به شهادت رسیدند، اما شیاکوه کامل فتح نشد. نیمی از ارتفاع در دست ما و قله و دامنه غربی شیاکوه در دست دشمن باقی ماند...]
گردانهای سوم و چهارم ذوالفقار به سمت قله حرکت کردند. از مکالمات بیسیم شنیدم که فرمانده گردان سوم با شجاعت اعلام کرد: من میخواهم اولین نفری باشم که پا به قله شیاکوه میگذارد.
سرگرد با شجاعت نیروهایش را به پیشروی ترغیب میکرد. ساعتی بعد، از پشت بیسیم اعلام شد: قله شیاکوه آزاد شد؛ گردان سوم به قله رسید.
خیلی خوشحال شدیم. فریاد «الله اکبر» رزمندگان ارتش و سپاه در منطقه طنینانداز شد. دشمن پا به فرار گذاشت. ما در دامنه شیاکوه و در جایی که غار وجود داشت، یک بیمارستان نظامی ایجاد کردیم.
همه از این پیروزی خوشحال بودیم که سرگرد تخمهچی فرمانده گردان سوم را آوردند. گلوله به پایش خورده بود. هرچه اصرار کردیم که ایشان به عقب منتقل شود قبول نکرد. میگفت: پانسمان کنید، میخواهم به میان نیروهایم برگردم. ایشان در آنجا حرفی زد که منظورش را نفهمیدم! وقتی مشغول پانسمان سرگرد بودند، رو به من کرد و گفت: من شرمنده ابراهیم هادی هستم!
به هر حال شیاکوه با حماسه رزمندگان آزاد شد. چند روز بعد سرگرد را دیدم. پایش بهتر شده بود. مرا صدا کرد و گفت: بیا تا مطلبی را برایت بگویم؛ یادت هست گفتم شرمنده ابراهیم هستم؟ گفتم: بله. ایشان گفت: در میان نیروهای ذوالفقار، من را به عنوان فاتح شیاکوه میشناسند. حتی جایزه و درجه به من دادند، آنهم به خاطر مطلبی که پشت بیسیم گفتم. همه میگویند که من اولین نفری بودم که سنگرهای روی قله را فتح کردم و... اما باید مطلبی را اقرار کنم.
سرگرد نفس عمیقی کشید و ادامه داد: آنشب، مقاومت دشمن در سنگرهای نوک قله خیلی شدید بود. دشمن نمیخواست آنسنگرها را براحتی از دست بدهد. وقتی با نیروها به نزدیکی قله رسیدیم، تک و تنها به سمت سنگرهای نوک قله حمله کردم تا آن بالا را پاکسازی کنم و فاتح قله باشم، اما با تعجب دیدم که دشمن در آنجا حضور ندارد! آنها قبل از آمدن من فرار کرده یا کشته شده بودند. جنازهها روی زمین بود. من هم خوشحال از اینکه قله را فتح کردهام، پشت بیسیم این خبر را اعلام کردم. اما یکباره با صحنه عجیبی روبهرو شدم. باور کردنی نبود!
درست در کنار سنگر روی قله، یک جوان رزمنده رو به قبله به حالت سجده افتاده بود و از خدا تشکر میکرد. او یکباره در مقابل من از روی خاک بلند شد. اول ترسیدم اما از چفیهاش فهمیدم که او ایرانی است.
او زودتر از من به قله رسیده و کار پاکسازی سنگرها را انجام داده بود! اما هیچ حرفی نزد و بعد از پاکسازی آنجا به سجده رفته و از خدا بابت این پیروزی تشکر میکرد. بعد هم بلند شد و مرا در آغوش کشید و به من تبریک گفت. بعد بدون هیچ حرفی به سمت نیروهای خودش از سمت دیگر قله پایین رفت.
صحبت سرگرد که به اینجا رسید، با تعجب نگاهش کردم. خیلی برایم جالب بود. ما همه سرگرد را فاتح شیاکوه میدانستیم، حالا او از کس دیگری به عنوان اولین فاتح قله حرف میزد. با تعجب گفتم: از کی حرف میزنید؟ این دلاور کی بود؟
سرگرد همینطور که در چشمان من نگاه میکرد، گفت: فاتح قله شیاکوه، یل بازیدراز، #ابراهیم_هادی بود.
#سلام_بر_ابراهیم
راوی: حسین غضنفری
(چاپ بیستم، تهران: نشر شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۶)
جلد ۲، صفحات ۱۱۸ و ۱۲۰ تا ۱۲۳.
شهید #ابراهیم_هادی
@Ab_o_Atash
✳ او که وسط شنارفتن هقهق گریه میکرد...
از همان دورانی که در زورخانه بودیم و اطلاعات دینی من و امثال من کم بود، ابراهیم بخوبی با معارف دینی آشنا بود. به تمامی اهل بیت ارادت داشت، اما نسبت به حضرت زهرا «سلامالله علیها» ارادت ویژهای داشت. نام مادر سادات را که به زبان میآورد، بلافاصله میگفت: سلامالله علیها.
یادم هست یکبار در زورخانه، مرشد به خاطر ایام فاطمیه شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا «سلامالله علیها» کرد. ابراهیم همینطور که شنا میرفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد. من و دیگران، نمیفهمیدیم که چرا ابراهیم اینگونه گریه میکند؟ لحظاتی بعد صدای او بلندتر شد و به هقهق افتاد. طوری شد که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد!
حالا کسی که در زورخانه و در حین ورزش اینگونه است، تصور کنید که در هیئت و موقع شنیدن مصیبت مادر سادات چه حالی پیدا میکند!
ابراهیم بعد از عملیات فتحالمبین و مشاهده کرامات بیشماری که نتیجه توسل به حضرت زهرا «سلامالله علیها» بود، ارادتش بسیار بیشتر شد.
روزی که از بیمارستان نجمیه مرخص شد و او را به خانه آوردیم، حدود هشت نفر از رفقایش حضور داشتند. مادر و خواهرانش هم در خانه بودند. ابراهیم گفت: «وسط اتاق یک پرده بزنید تا خانمها هم بتوانند بیایند؛ میخواهم روضه حضرت زهرا «سلامالله علیها» را بخوانم.»
او با صدایی سوزناک میخواند و خودش مثل ابر بهار اشک میریخت. نمیدانید با همان جمع کم، چه مجلسی برپا شد!
***
هربار که ابراهیم از جبهه به مرخصی میآمد، سری هم به من میزد و ماشین فولکس استیشن مرا میگرفت. بعد با جمع رفقای مسجدی عازم بهشت زهرا میشد. حضور در بهشت زهرا برنامه همیشگی او در مرخصیها بود. یکبار نیز توفیق داشتم که همراه آنها بروم. حدود سیزده نفر عقب ماشین نشسته بودیم. وقتی رسیدیم، همراه ابراهیم، آرامآرام از میان قطعات شهدا میگذشتیم. انگار تمام شهدا را میشناخت! همینطور که راه میرفتیم از شهدا برای ما خاطره میگفت. و هر قطعه را که رد میکردیم، رو به قبله میایستاد و به نیابت از شهدای آن قطعه، یک روضه کوتاه از حضرت زهرا «سلامالله علیها» میخواند. با اینکه چند بیت شعر میخواند، از همه اشک میگرفت. بعد میگفت: «ثوابش هدیه برای شهدای این قطعه.» سپس به قطعه بعدی میرفتیم.
هیچوقت از خودش حرفی نمیزد. عبارت «من» در کلام او راه نداشت. اما این اواخر دیگر کمحرف شده بود. احساس میکردم وجودش جای دیگری است.
این ماههای آخر، خصوصاً در پاییز ۱۳۶۱ هرجا میرفتیم و از ابراهیم میخواستند مداحی کند، بلافاصله شروع به ذکر مصیبت حضرت زهرا«سلامالله علیها» میکرد. بعد هم خودش از حال میرفت.
#سلام_بر_ابراهیم
راوی: حسین جهانبخش و دیگران
(چاپ بیستم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۶)
صفحات ۱۵۲ و ۱۵۳.
شهید #ابراهیم_هادی
@Ab_o_Atash
از همان دورانی که در زورخانه بودیم و اطلاعات دینی من و امثال من کم بود، ابراهیم بخوبی با معارف دینی آشنا بود. به تمامی اهل بیت ارادت داشت، اما نسبت به حضرت زهرا «سلامالله علیها» ارادت ویژهای داشت. نام مادر سادات را که به زبان میآورد، بلافاصله میگفت: سلامالله علیها.
یادم هست یکبار در زورخانه، مرشد به خاطر ایام فاطمیه شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا «سلامالله علیها» کرد. ابراهیم همینطور که شنا میرفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد. من و دیگران، نمیفهمیدیم که چرا ابراهیم اینگونه گریه میکند؟ لحظاتی بعد صدای او بلندتر شد و به هقهق افتاد. طوری شد که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد!
حالا کسی که در زورخانه و در حین ورزش اینگونه است، تصور کنید که در هیئت و موقع شنیدن مصیبت مادر سادات چه حالی پیدا میکند!
ابراهیم بعد از عملیات فتحالمبین و مشاهده کرامات بیشماری که نتیجه توسل به حضرت زهرا «سلامالله علیها» بود، ارادتش بسیار بیشتر شد.
روزی که از بیمارستان نجمیه مرخص شد و او را به خانه آوردیم، حدود هشت نفر از رفقایش حضور داشتند. مادر و خواهرانش هم در خانه بودند. ابراهیم گفت: «وسط اتاق یک پرده بزنید تا خانمها هم بتوانند بیایند؛ میخواهم روضه حضرت زهرا «سلامالله علیها» را بخوانم.»
او با صدایی سوزناک میخواند و خودش مثل ابر بهار اشک میریخت. نمیدانید با همان جمع کم، چه مجلسی برپا شد!
***
هربار که ابراهیم از جبهه به مرخصی میآمد، سری هم به من میزد و ماشین فولکس استیشن مرا میگرفت. بعد با جمع رفقای مسجدی عازم بهشت زهرا میشد. حضور در بهشت زهرا برنامه همیشگی او در مرخصیها بود. یکبار نیز توفیق داشتم که همراه آنها بروم. حدود سیزده نفر عقب ماشین نشسته بودیم. وقتی رسیدیم، همراه ابراهیم، آرامآرام از میان قطعات شهدا میگذشتیم. انگار تمام شهدا را میشناخت! همینطور که راه میرفتیم از شهدا برای ما خاطره میگفت. و هر قطعه را که رد میکردیم، رو به قبله میایستاد و به نیابت از شهدای آن قطعه، یک روضه کوتاه از حضرت زهرا «سلامالله علیها» میخواند. با اینکه چند بیت شعر میخواند، از همه اشک میگرفت. بعد میگفت: «ثوابش هدیه برای شهدای این قطعه.» سپس به قطعه بعدی میرفتیم.
هیچوقت از خودش حرفی نمیزد. عبارت «من» در کلام او راه نداشت. اما این اواخر دیگر کمحرف شده بود. احساس میکردم وجودش جای دیگری است.
این ماههای آخر، خصوصاً در پاییز ۱۳۶۱ هرجا میرفتیم و از ابراهیم میخواستند مداحی کند، بلافاصله شروع به ذکر مصیبت حضرت زهرا«سلامالله علیها» میکرد. بعد هم خودش از حال میرفت.
#سلام_بر_ابراهیم
راوی: حسین جهانبخش و دیگران
(چاپ بیستم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۶)
صفحات ۱۵۲ و ۱۵۳.
شهید #ابراهیم_هادی
@Ab_o_Atash