✳️ او همهچیز را ساده و روشن میبیند؛ انگار زندگیهای ما از خانهای ساخته شده با ورق تشکیل شده بود، هر تصمیم، هر انتخاب، دقیقاً با تودهای دیگر از انتخابها و تصمیمها تراز شده است. به طرز خطرناکی به یکدیگر تکیه دادهاند و با هر نفس میلرزند و کج میشوند.
#ژوان_هریس
#کفشهای_آبنباتی
#طاهره_صدیقیان
(چاپ اول، نشر کتابسرای تندیس، ۱۳۸۹)
صفحه ۲۵۰.
@Ab_o_Atash
#ژوان_هریس
#کفشهای_آبنباتی
#طاهره_صدیقیان
(چاپ اول، نشر کتابسرای تندیس، ۱۳۸۹)
صفحه ۲۵۰.
@Ab_o_Atash
Forwarded from آب و آتش
✳️ از جمال عبدالناصر کلافهام...
درست است که فرق میان اسرائیل و اعراب، فرق میان قرن بیستم و ماقبل تاریخ است. اسرائیلیِ از اروپا یا آمریکا مهاجرتکرده، مرد تكنيك این قرن است و عرب خاورمیانهای همان مرد اهرامساز «ایدول»پرست. و اسرائیلی با درآمد سرانهٔ هزاردلار در سال و اعراب با ۷۵ دلار. و خرج روزانهٔ آوارگان فلسطینی بین ۷ تا ۱۱ سنت یعنی ۷-۸ قِران. وحشتآور نیست؟ ناچار اسرائیلی میبَرد. اما چه کسی مرد عرب را در دورهٔ اهرامسازی نگهداشته؟ جز استعمار؟ و جز کمپانی؟ و جز اعوان و انصارش؟ و تجربهٔ کوبا و الجزایر و چین نشانداده که دست استعمار را فقط با تبر میتوان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصولِبشری و انساندوستی! این است واقعهٔ حتمی که اعرابِ خاورمیانه هم فهمیدهاند. و خطر اینجاست. پس سر ژاندارمهای محافظ لولههای نفت به سلامت باد! و من از این #ناصر چنان کلافهام که نگو. تو که با ملک حسين و امیر سعودی میخواهی بهچنین جنگی بروی آیا نمیدانی که کور خواندهای؟
#جلال_آلاحمد
#سفر_به_ولایت_عزرائیل
صفحه ۱۰۰.
@Ab_o_Atash
درست است که فرق میان اسرائیل و اعراب، فرق میان قرن بیستم و ماقبل تاریخ است. اسرائیلیِ از اروپا یا آمریکا مهاجرتکرده، مرد تكنيك این قرن است و عرب خاورمیانهای همان مرد اهرامساز «ایدول»پرست. و اسرائیلی با درآمد سرانهٔ هزاردلار در سال و اعراب با ۷۵ دلار. و خرج روزانهٔ آوارگان فلسطینی بین ۷ تا ۱۱ سنت یعنی ۷-۸ قِران. وحشتآور نیست؟ ناچار اسرائیلی میبَرد. اما چه کسی مرد عرب را در دورهٔ اهرامسازی نگهداشته؟ جز استعمار؟ و جز کمپانی؟ و جز اعوان و انصارش؟ و تجربهٔ کوبا و الجزایر و چین نشانداده که دست استعمار را فقط با تبر میتوان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصولِبشری و انساندوستی! این است واقعهٔ حتمی که اعرابِ خاورمیانه هم فهمیدهاند. و خطر اینجاست. پس سر ژاندارمهای محافظ لولههای نفت به سلامت باد! و من از این #ناصر چنان کلافهام که نگو. تو که با ملک حسين و امیر سعودی میخواهی بهچنین جنگی بروی آیا نمیدانی که کور خواندهای؟
#جلال_آلاحمد
#سفر_به_ولایت_عزرائیل
صفحه ۱۰۰.
@Ab_o_Atash
Forwarded from آب و آتش
✳ مقصد دیار قدس، همپای جلودار...
وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وایِ من خموشم
دریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکابِ راهوار خویش دارند
گاه سفر را چاووشان فریاد کردند
منزل به منزل حالِ رَه را یاد کردند
گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است
چاووش میگوید که ما را وقت تنگ است
گاه سفر آمد، برادر! گام بردار!
چشم از هوس از خُرد، از آرام بردار !
گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
پروا مکن بشتاب! همّت چارهساز است
گاه سفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسهگاهِ وادیِ ایمن برانیم
وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد
از هفت وادی در طلب باید گذر کرد
وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند
بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند
وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را
امید بر عزم جلودار است ما را
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
تکریتیان صد دام در هر گام دارند
راهآشنایان، ره به مقصد می سپارند
رهْتوشه باید کو؟ بیاور کولهبارم
امید را ره توشه بهر راه دارم
رهْتوشه باید، پای من هموارهپو باش!
هفتاد وادی پیش رو گر هست، گو باش!
رهْتوشه باید، عزم را در کار بندم
دل بر خدا آنگه به رفتن باره بندم
رهتوشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس!
رهتوشه ما را شوق دیدار حرم بس!
تنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر!
بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر!
ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم
خفتیم، غافل، خانه بر دشمن نهادیم
خفتیم غافل از معادای حرامی
کردیم سر تسلیم یاسای حرامی
خفتیم غافل، رزم را از یاد بردیم
پس داوری بر محضر بیداد بردیم
خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد
خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد
دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم
دست عمل بشکسته و پای فرس هم
تاراج شد، تاراج هر کالایمان بود
خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود
ما خامُش و او هر طرف شور و شغب کرد
تاوان خورد و خُفتِ مستی را طلب کرد
سینا و طور و غزه را بلعید با هم
ما خفته و او در تهاجم قدس را، هم
جولان، به جولانی دگر بگرفت از ما
ماندیم، ما سرگشته، او را #قدس و سینا
فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!
یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد
ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد
وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم
دل بر پیام دلکش چاووش بندیم
چابکسواران، رهروان، اِحرام بستند
دل بر طنین این صلای عام بستند
آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است
واماندن از این کاروان، درد است، درد است
باید خطر کردن، سفرکردن، رسیدن
ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن
وادی به وادی سینه باید سود بر راه
منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه
گر خاره و خارا و گر دور است منزل
حکم جلودار است بربندیم محمل
ما را گزیری جز که آهنگ سفر نیست
عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست
باور مکن، افسانه افسونگران را
همراه باید شد در این ره کاروان را
باور مکن، امید دیدار حرم نیست
گامی فرا نه، تا حرم جز یک قدم نیست
از دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بیگاه و گاه و روز و شب باید گذشتن
گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم
حکم جلودار است بر هامون بتازید!
هامون اگر دریا شود از خون بتازید!
فرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار
جانان من برخیز و آهنگ سفر کن!
گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن!
جانان من برخیز! بر جولان برانیم
زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست
آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست
آنجا که هرسو صد شهیدِ خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
جانان من! اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند
حکم است باید باره بر دشت «امل» راند
جانان من برخیز و زین بر بارگی نِه!
زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نِه!
باید ز آل سامری کیفر گرفتن
مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن
باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین
باید به سر، زی مسجد الاقصی سفر کرد
باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما عَلَم بگرفته بر دوش
تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار
مقصد، دیار قدس همپای جلودار ...
#حمید_سبزواری
@Ab_o_Atash
وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وایِ من خموشم
دریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکابِ راهوار خویش دارند
گاه سفر را چاووشان فریاد کردند
منزل به منزل حالِ رَه را یاد کردند
گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است
چاووش میگوید که ما را وقت تنگ است
گاه سفر آمد، برادر! گام بردار!
چشم از هوس از خُرد، از آرام بردار !
گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
پروا مکن بشتاب! همّت چارهساز است
گاه سفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسهگاهِ وادیِ ایمن برانیم
وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد
از هفت وادی در طلب باید گذر کرد
وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند
بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند
وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را
امید بر عزم جلودار است ما را
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
تکریتیان صد دام در هر گام دارند
راهآشنایان، ره به مقصد می سپارند
رهْتوشه باید کو؟ بیاور کولهبارم
امید را ره توشه بهر راه دارم
رهْتوشه باید، پای من هموارهپو باش!
هفتاد وادی پیش رو گر هست، گو باش!
رهْتوشه باید، عزم را در کار بندم
دل بر خدا آنگه به رفتن باره بندم
رهتوشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس!
رهتوشه ما را شوق دیدار حرم بس!
تنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر!
بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر!
ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم
خفتیم، غافل، خانه بر دشمن نهادیم
خفتیم غافل از معادای حرامی
کردیم سر تسلیم یاسای حرامی
خفتیم غافل، رزم را از یاد بردیم
پس داوری بر محضر بیداد بردیم
خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد
خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد
دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم
دست عمل بشکسته و پای فرس هم
تاراج شد، تاراج هر کالایمان بود
خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود
ما خامُش و او هر طرف شور و شغب کرد
تاوان خورد و خُفتِ مستی را طلب کرد
سینا و طور و غزه را بلعید با هم
ما خفته و او در تهاجم قدس را، هم
جولان، به جولانی دگر بگرفت از ما
ماندیم، ما سرگشته، او را #قدس و سینا
فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!
یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد
ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد
وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم
دل بر پیام دلکش چاووش بندیم
چابکسواران، رهروان، اِحرام بستند
دل بر طنین این صلای عام بستند
آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است
واماندن از این کاروان، درد است، درد است
باید خطر کردن، سفرکردن، رسیدن
ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن
وادی به وادی سینه باید سود بر راه
منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه
گر خاره و خارا و گر دور است منزل
حکم جلودار است بربندیم محمل
ما را گزیری جز که آهنگ سفر نیست
عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست
باور مکن، افسانه افسونگران را
همراه باید شد در این ره کاروان را
باور مکن، امید دیدار حرم نیست
گامی فرا نه، تا حرم جز یک قدم نیست
از دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بیگاه و گاه و روز و شب باید گذشتن
گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم
حکم جلودار است بر هامون بتازید!
هامون اگر دریا شود از خون بتازید!
فرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار
جانان من برخیز و آهنگ سفر کن!
گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن!
جانان من برخیز! بر جولان برانیم
زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست
آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست
آنجا که هرسو صد شهیدِ خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
جانان من! اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند
حکم است باید باره بر دشت «امل» راند
جانان من برخیز و زین بر بارگی نِه!
زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نِه!
باید ز آل سامری کیفر گرفتن
مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن
باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین
باید به سر، زی مسجد الاقصی سفر کرد
باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما عَلَم بگرفته بر دوش
تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار
مقصد، دیار قدس همپای جلودار ...
#حمید_سبزواری
@Ab_o_Atash
Hampaye Jolodar
Seraj
🎼 #همپای_جلودار
شعر از: مرحوم #حمید_سبزواری
گوینده: مرحوم #فرجالله_سلحشور
خواننده و آهنگساز: #سیدحسامالدین_سراج
محصول: حوزه اندیشه و هنر اسلامی -سال ۱۳۶۱
@Ab_o_Atash
شعر از: مرحوم #حمید_سبزواری
گوینده: مرحوم #فرجالله_سلحشور
خواننده و آهنگساز: #سیدحسامالدین_سراج
محصول: حوزه اندیشه و هنر اسلامی -سال ۱۳۶۱
@Ab_o_Atash
Forwarded from آب و آتش
✳️ عید است و دلم خانه ویرانه، بیا!
این خانه تکاندیم ز بیگانه، بیا!
یک ماه تمام میهمانت بودیم
یک روز به مهمانی این خانه بیا!
#قیصر_امین_پور
#عید_فطر_مبارک
@Ab_o_Atash
این خانه تکاندیم ز بیگانه، بیا!
یک ماه تمام میهمانت بودیم
یک روز به مهمانی این خانه بیا!
#قیصر_امین_پور
#عید_فطر_مبارک
@Ab_o_Atash
✳️ رؤیت سلطان سنجر، ماه شوال را
ای ماه! چو ابروان یاری گویی
یا نی چون کمان شهریاری گویی
نعلی زده از زر عیاری گویی
در گوش سپهر گوشواری گویی
#امیرمعزی
@Ab_o_Atash
ای ماه! چو ابروان یاری گویی
یا نی چون کمان شهریاری گویی
نعلی زده از زر عیاری گویی
در گوش سپهر گوشواری گویی
#امیرمعزی
@Ab_o_Atash
✳️ بختک!
او رنج قفس نمیتواند بکشد
از معرکه پس نمیتواند بکشد
بر سینۀ او نشسته یک بختک شوم
مردی که نفس نمیتواند بکشد!
#محمدرضا_ترکی
@Ab_o_Atash
او رنج قفس نمیتواند بکشد
از معرکه پس نمیتواند بکشد
بر سینۀ او نشسته یک بختک شوم
مردی که نفس نمیتواند بکشد!
#محمدرضا_ترکی
@Ab_o_Atash
✳️ در باب عوامفریبان ظاهرالصلاح
کسانی که در آنها ملکه استطالت و ترفع و جاهطلبی و خدیعت و عوامفریبی است، علامات و نشانههای ظاهریه نیز از برای آنهاست... که یکی از آنها خديعه و عوامفریبی است که خود را از اهل صلاح و سداد قلمداد کند و حال آنکه در باطن چنین نباشد و ایندسته از مردم که گرگانی هستند در لباس میش و شیطانی هستند در صورت انسان، بدترین خلق خدا هستند و ضرر آنها به دین مردم بیشتر از جيوش مخالفین است.
و دیگر از صفات ظاهره آنان، آن است که نسبت به کسانی که مورد طمع آنها هستند متملق و متواضع هستند و دام تدلیس و تملق و تواضع را میافکنند که بیچاره مردم ضعیف را صید کنند و از حلوای شیرین محبت و ارادت آنها و احترامات دنیویه آنها برخوردار شوند و در عوض از دین خود مایه گذارند و ایمان خود را بفروشند و از دنیای آنها استفاده کنند.
ایندسته از مردم آنانند که در احادیث وارد است که اهل بهشت آنها را ببینند و به آنها بگویند: چه شد که ما به واسطه تعلیمات شما در بهشت آمدیم و خود شما جهنمی شدید؟ گویند: ما به قول خود عمل نکردیم.
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#چهل_حدیث
مؤسسهٔ تنظیم و نشر آثار امام خمینی
صفحهٔ ۳۷۸.
@Ab_o_Atash
کسانی که در آنها ملکه استطالت و ترفع و جاهطلبی و خدیعت و عوامفریبی است، علامات و نشانههای ظاهریه نیز از برای آنهاست... که یکی از آنها خديعه و عوامفریبی است که خود را از اهل صلاح و سداد قلمداد کند و حال آنکه در باطن چنین نباشد و ایندسته از مردم که گرگانی هستند در لباس میش و شیطانی هستند در صورت انسان، بدترین خلق خدا هستند و ضرر آنها به دین مردم بیشتر از جيوش مخالفین است.
و دیگر از صفات ظاهره آنان، آن است که نسبت به کسانی که مورد طمع آنها هستند متملق و متواضع هستند و دام تدلیس و تملق و تواضع را میافکنند که بیچاره مردم ضعیف را صید کنند و از حلوای شیرین محبت و ارادت آنها و احترامات دنیویه آنها برخوردار شوند و در عوض از دین خود مایه گذارند و ایمان خود را بفروشند و از دنیای آنها استفاده کنند.
ایندسته از مردم آنانند که در احادیث وارد است که اهل بهشت آنها را ببینند و به آنها بگویند: چه شد که ما به واسطه تعلیمات شما در بهشت آمدیم و خود شما جهنمی شدید؟ گویند: ما به قول خود عمل نکردیم.
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#چهل_حدیث
مؤسسهٔ تنظیم و نشر آثار امام خمینی
صفحهٔ ۳۷۸.
@Ab_o_Atash
✳️ پاسخهای دندانشکن به یک ادعا!
میگویید ما نیاز به سرزندگی و سرحال بودن نداریم، که پاسخهای دندان شکنی دریافت خواهید کرد! بله یک گروه از کسانی که نیاز به سرزندگی ندارند و نیازهای مهمتری دارند دزدها هستند؛ که فقط نیاز دارند پلیس آنها را دستگیر نکند و به هیچ چیز دیگری نمیاندیشند. گروه دیگر معتادهای حرفهای و فقیر هستند که تنها به پول مواد فکر میکنند، موادی که اگر نباشد از شدت درد میمیرند؛ و به این ترتیب تمام خوشبختیشان به فرار از درد کشنده اعتیاد است و به لذتی که دیگر نمیتوانند به آن برسند فکر نمیکنند. بعضی از آدمهای افسرده هم راحتترند که در اندوه خود غرق باشند و از این بیماری خود چه بسا لذت هم ببرند و از اینکه درباره خود قضاوت میکنند که آدمهای سیاهبختی هستند و دیگر روی شادی را نخواهند دید، احساس رضایت میکنند.
اما هر کسی که انسان مؤمن و معتقدی است بداند که امام باقر«ع» فرمود:«مَنْ كَسِلَ عَنْ أَمْرِ دُنْيَاهُ فَهُوَ عَنْ أَمْرِ آخِرَتِهِ أَكْسَلُ»؛ هرکس در امور زندگیاش بیحال باشد و سرزنده نباشد در امور اخروی و معنویاش بیحالتر و کسلتر است. چنین کسی از بندگی خودش هم لذتی نمیبرد.
#علیرضا_پناهیان
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
(چاپ بیست و دوم، بیان معنوی، ۱۳۹۷)
صفحه ۱۶.
@Ab_o_Atash
میگویید ما نیاز به سرزندگی و سرحال بودن نداریم، که پاسخهای دندان شکنی دریافت خواهید کرد! بله یک گروه از کسانی که نیاز به سرزندگی ندارند و نیازهای مهمتری دارند دزدها هستند؛ که فقط نیاز دارند پلیس آنها را دستگیر نکند و به هیچ چیز دیگری نمیاندیشند. گروه دیگر معتادهای حرفهای و فقیر هستند که تنها به پول مواد فکر میکنند، موادی که اگر نباشد از شدت درد میمیرند؛ و به این ترتیب تمام خوشبختیشان به فرار از درد کشنده اعتیاد است و به لذتی که دیگر نمیتوانند به آن برسند فکر نمیکنند. بعضی از آدمهای افسرده هم راحتترند که در اندوه خود غرق باشند و از این بیماری خود چه بسا لذت هم ببرند و از اینکه درباره خود قضاوت میکنند که آدمهای سیاهبختی هستند و دیگر روی شادی را نخواهند دید، احساس رضایت میکنند.
اما هر کسی که انسان مؤمن و معتقدی است بداند که امام باقر«ع» فرمود:«مَنْ كَسِلَ عَنْ أَمْرِ دُنْيَاهُ فَهُوَ عَنْ أَمْرِ آخِرَتِهِ أَكْسَلُ»؛ هرکس در امور زندگیاش بیحال باشد و سرزنده نباشد در امور اخروی و معنویاش بیحالتر و کسلتر است. چنین کسی از بندگی خودش هم لذتی نمیبرد.
#علیرضا_پناهیان
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
(چاپ بیست و دوم، بیان معنوی، ۱۳۹۷)
صفحه ۱۶.
@Ab_o_Atash
✳️ آنانکه به نظر مصلحتی گوش نمیدهند...
قال علی بن موسی «علیهالسلام»: مَن لَم تُتابِعِ رأيَكَ في صَلاحِهِ فلا تَصغَ إلى رأيِهِ وَ انتَظِر بِهِ أن يُصلِحَهُ شَرٌّ.
امام رضا «عليهالسلام» فرمود: تو نيز از رأى كسى كه از نظر مصلحتانديشانهٔ تو پيروى نكرد، پيروى نكن؛ منتظر باش؛ حادثهاى ناخوشايند او را اصلاح خواهد كرد.
#علی_بن_موسی_الرضا «ع»
#بحار_الأنوار
جلد ۷۵، صفحه ۳۵۳.
@Ab_o_Atash
قال علی بن موسی «علیهالسلام»: مَن لَم تُتابِعِ رأيَكَ في صَلاحِهِ فلا تَصغَ إلى رأيِهِ وَ انتَظِر بِهِ أن يُصلِحَهُ شَرٌّ.
امام رضا «عليهالسلام» فرمود: تو نيز از رأى كسى كه از نظر مصلحتانديشانهٔ تو پيروى نكرد، پيروى نكن؛ منتظر باش؛ حادثهاى ناخوشايند او را اصلاح خواهد كرد.
#علی_بن_موسی_الرضا «ع»
#بحار_الأنوار
جلد ۷۵، صفحه ۳۵۳.
@Ab_o_Atash
✳️ حکایتهای حرم...
دل بستهام به فرصت اصرار، در حرم
وا شد دلم ز گریهٔ زوّار، در حرم...
خورشید، سائلی است که از صبح تا غروب،
بوسه زند به سایهٔ دیوار، در حرم
روزی سه بار، مرگ و وصال، آرزو کند
هر زائری که آمده یک بار، در حرم
آه... ای اجل! قدم به دو چشم ترم بنه
من دلخوشم به وعدهٔ دیدار، در حرم
نقاره میزنند... شفا رایگان شده!
ای خوش به حال اینهمه بیمار، در حرم
دلبر به چشم بیدلیِ ما دمید و دید
حیرت، یکیّ و آینه، بسیار، در حرم
از لحظهای که داده به او دستِ «یاعلی»
عارف شده است لات جگردار، در حرم!
«رسوای عالمی شدم از شور عاشقی»
«از من مرا بگیر و» نگه دار در حرم!
جز «من» که چشمهام دو تردامنند و بس،
چشمم ندیده است «گنهکار»، در حرم
#احمد_بابایی
@Ab_o_Atash
دل بستهام به فرصت اصرار، در حرم
وا شد دلم ز گریهٔ زوّار، در حرم...
خورشید، سائلی است که از صبح تا غروب،
بوسه زند به سایهٔ دیوار، در حرم
روزی سه بار، مرگ و وصال، آرزو کند
هر زائری که آمده یک بار، در حرم
آه... ای اجل! قدم به دو چشم ترم بنه
من دلخوشم به وعدهٔ دیدار، در حرم
نقاره میزنند... شفا رایگان شده!
ای خوش به حال اینهمه بیمار، در حرم
دلبر به چشم بیدلیِ ما دمید و دید
حیرت، یکیّ و آینه، بسیار، در حرم
از لحظهای که داده به او دستِ «یاعلی»
عارف شده است لات جگردار، در حرم!
«رسوای عالمی شدم از شور عاشقی»
«از من مرا بگیر و» نگه دار در حرم!
جز «من» که چشمهام دو تردامنند و بس،
چشمم ندیده است «گنهکار»، در حرم
#احمد_بابایی
@Ab_o_Atash
✳ یک لیوان شطح داغ
خورشید و چند کلاغ عبوس... پاییزِ اسلامآباد، من پیش از بارش شبنم در دشت، ایستگاهِ هفتِ آبادان، شبح مک فارلین در غروب، یک بسیجی تنها در جاده...
تهران - فرمانیه - نبش دیباچی شمالی - مجموعه مسکونی یأس فلسفی - یک بنز سیاسی - چند دختر پانکی که از دانسینگ زیرزمینی آمدهاند، شب و یاسهای خوشبو، اشرافیت مرموزی سایه افکنده بر استخر، رؤیای لیلا در جزایر مجنون...
با چشمهایی شیمیاییشده نگاه میکنم: صدای ازدحام، نجوای جمع، زمزمه انبوه، آینههای تو در تو، سلامهای تند و خداحافظیهای کوتاه، من اهل کجا هستم؟
امسال گرگها به شهر آمدهاند و چند پاسبان را خوردهاند، پزشکان در حین عمل، قلب آدمیان را میدزدند، هیچکس به فندکِ هیچکس رحم نمیکند، کنار هر دکهای یک میشل عون ایستاده است و سیگار را به نرخ کانزاسسیتی میفروشد، کفشهایت درماندهاند، دستهایت به جستوجوی عبث بر کشالۀ رانهایت فرود میآید، آیا عینکت را در خواب گم نکردهای؟ آیا کرایه خانه این ماهت را به حساب پسانداز دکتر متخصص حلق و بینی نریختهای؟
دم در دانشگاه، شجریان ناله میکند، بچهای دست تو را بهجای پدرش میکشد، تو چند گام با زن فرضی خود به آنسوی پیادهرو میروی. دستت خالی است؛ از اصغر لاتی مالخر، یک هزار تومانیِ قلابی قرض میکنی، اکنون در تاکسی هستی، بوی گند عرق، از یقه چرکین راننده میآید: آه خورشیدت را فراموش کردهای، ستاره تو در ازدحام کاموافروشی گم شده است!
بامب...! صدای انفجار دلی که ضامن قیمتها را کشیده است، و سوت عجولانه چند پسربچه که به دنبال توپی ماهوتی در بیشههای سوختۀ خاطرات تو میدوند، آنجا کودکی توست، دو قدم بالاتر از درختی که استخوانهایت زیر آن، ترکش بلوغ را تجربه کرد: کدام کوبلن تو را به یاد رودخانۀ زادگاه انداخته است؟
مجسمۀ نیمتنه اسکندر مقدونی، خیابان ولی عصر، کوی حجتیه، پلاک ۱+۱۲، مردی متقی نشسته است و لباس زیر زنانه میدوزد: از تولید به مصرف! ای اسکناس بیپشتوانۀ آرامش، ای دستهای خاکی که در زمینهای بایر روح خود، خوک میکاری و با کود حیوانی انگلهای عظیمالجثۀ مدفوع گناهکاران را میپروری، نه پاییز و نه بهار - تو ییلاق بودن خود را گم کردهای. یادت میآید آن غروب تنگ را برای چند سیسی تبسم میلرزیدی، و لبهای تو بوسه سوزناک سرب را تجربه کرد؟ اکنون انگشت میانی تو میلغزد، تو بر عصب خویش فرود آمدهای با خنجر، هنوز رگهایت از بیماری کهنه تشنج رنج میبرند، مُسَکن دعا کجاست؟ افیونِ آه، آن تسلیت دردناکی که هر روز در برابر آینه به خود میدهی: نه! هنوز دندانهای جلوت سالم است.
در اتوبوس ملیِ خط واحد هستی، زنت یکپارچه عزای شب عید است، میخواهی خاطرۀ خاطرخواهی را زنده کنی: کارگردانی که فیلم خام ندارد، در اطاق مونتاژِ لبخند هستی، آرامآرام از اپرای مسافران نزول میکنی، مشتی پوست و استخوانِ پیر منتظرند: مگسهایی که میخواهند عقاب شکار کنند.
دست نیمۀ خود را میگیری، در ویترین، آینه و شمعدان پیداست، چند قطره نوالژین از چشمانت فرو میچکد: چقدر باید بابت حق شارژ معوقهٔ ماه پیش کاغذ سیاه کنی؟
صومعه کوچکی از دختران دبستانی در نگاهت میگریزند، در خیابان جمهوری، مردی با لهجه آتاتورک، کراوات میفروشد، در خیابان جمهوری مارک، دلار و سکه، خرید و فروش میشود، در خیابان جمهوری، سپورها، استفراغ ملک فهد را جاروب میکنند، تو حضور هخامنشیان جدید را از دریچه چند سفارت خارجی، حس میکنی، در خیابان جمهوری لجنهای کنار جو، بوی نظام شاهنشاهی میدهد...
به سوی مغازهای راه افتادهای با ویترینی به شیوه استیمن کالر، زنت در اعماق بیداری به خواب رفته است، مثل قوم موسی از نهر کنار خیابان عبور میکنی، لباسهای نقرهای، مانتوهایی با سیستم سکام که در اندک چرخشی شبکه سیبیاس را نمایش میدهند، لباسهای نقرهای، پیراهنها و دامنهای طلایی بلند، تلفیقی غریب از مقنعه و ماکسی ژوپ، به بلاهت قوم ابراهیم میخندی: ابراهیم! آیا تو بتهای ما را شکستهای؟
لژیون ماتیکفروشی، شمشیر اسکندر بر روی اتیکتها در اهتزاز است، هزار آینه تو را به تماشا دعوت میکنند، زنت ، کوله بار تنت را به سمت مانتو فروشی میکشد و بامداد روز چهارم، در حضور پیلاطیس، لباسی ارغوانی را بر تنش پوشانیدند و او را کشانکشان به محلی که جلجتا نامیده میشد - بردند.
صفحه آگهیها بر گرام روزنامه: یک ویلای سه خوابۀ مجهز در شمالیترین قسمت تهران به فروش میرسد، یادبود: سومین سال عروج عارفانه دو فرزند شهیدمان، مهندس احمد بیدار و ابوذر بیدار را در بهشت زهرا گرامی میداریم، حمله گرگها به پاسبان در باختران، بوق! بوق! تاکسی! صد کورس دیگر بگیر و مرا در میدان حر پیاده کن!
#احمد_عزیزی
#نافله_ناز
[شطحیات احمد عزیزی]
(چاپ اول، تهران: انتشارات برگ، ١٣۶٨)
برگرفته از صفحات ٢۴١ تا ٢۴٧.
@Ab_o_Atash
خورشید و چند کلاغ عبوس... پاییزِ اسلامآباد، من پیش از بارش شبنم در دشت، ایستگاهِ هفتِ آبادان، شبح مک فارلین در غروب، یک بسیجی تنها در جاده...
تهران - فرمانیه - نبش دیباچی شمالی - مجموعه مسکونی یأس فلسفی - یک بنز سیاسی - چند دختر پانکی که از دانسینگ زیرزمینی آمدهاند، شب و یاسهای خوشبو، اشرافیت مرموزی سایه افکنده بر استخر، رؤیای لیلا در جزایر مجنون...
با چشمهایی شیمیاییشده نگاه میکنم: صدای ازدحام، نجوای جمع، زمزمه انبوه، آینههای تو در تو، سلامهای تند و خداحافظیهای کوتاه، من اهل کجا هستم؟
امسال گرگها به شهر آمدهاند و چند پاسبان را خوردهاند، پزشکان در حین عمل، قلب آدمیان را میدزدند، هیچکس به فندکِ هیچکس رحم نمیکند، کنار هر دکهای یک میشل عون ایستاده است و سیگار را به نرخ کانزاسسیتی میفروشد، کفشهایت درماندهاند، دستهایت به جستوجوی عبث بر کشالۀ رانهایت فرود میآید، آیا عینکت را در خواب گم نکردهای؟ آیا کرایه خانه این ماهت را به حساب پسانداز دکتر متخصص حلق و بینی نریختهای؟
دم در دانشگاه، شجریان ناله میکند، بچهای دست تو را بهجای پدرش میکشد، تو چند گام با زن فرضی خود به آنسوی پیادهرو میروی. دستت خالی است؛ از اصغر لاتی مالخر، یک هزار تومانیِ قلابی قرض میکنی، اکنون در تاکسی هستی، بوی گند عرق، از یقه چرکین راننده میآید: آه خورشیدت را فراموش کردهای، ستاره تو در ازدحام کاموافروشی گم شده است!
بامب...! صدای انفجار دلی که ضامن قیمتها را کشیده است، و سوت عجولانه چند پسربچه که به دنبال توپی ماهوتی در بیشههای سوختۀ خاطرات تو میدوند، آنجا کودکی توست، دو قدم بالاتر از درختی که استخوانهایت زیر آن، ترکش بلوغ را تجربه کرد: کدام کوبلن تو را به یاد رودخانۀ زادگاه انداخته است؟
مجسمۀ نیمتنه اسکندر مقدونی، خیابان ولی عصر، کوی حجتیه، پلاک ۱+۱۲، مردی متقی نشسته است و لباس زیر زنانه میدوزد: از تولید به مصرف! ای اسکناس بیپشتوانۀ آرامش، ای دستهای خاکی که در زمینهای بایر روح خود، خوک میکاری و با کود حیوانی انگلهای عظیمالجثۀ مدفوع گناهکاران را میپروری، نه پاییز و نه بهار - تو ییلاق بودن خود را گم کردهای. یادت میآید آن غروب تنگ را برای چند سیسی تبسم میلرزیدی، و لبهای تو بوسه سوزناک سرب را تجربه کرد؟ اکنون انگشت میانی تو میلغزد، تو بر عصب خویش فرود آمدهای با خنجر، هنوز رگهایت از بیماری کهنه تشنج رنج میبرند، مُسَکن دعا کجاست؟ افیونِ آه، آن تسلیت دردناکی که هر روز در برابر آینه به خود میدهی: نه! هنوز دندانهای جلوت سالم است.
در اتوبوس ملیِ خط واحد هستی، زنت یکپارچه عزای شب عید است، میخواهی خاطرۀ خاطرخواهی را زنده کنی: کارگردانی که فیلم خام ندارد، در اطاق مونتاژِ لبخند هستی، آرامآرام از اپرای مسافران نزول میکنی، مشتی پوست و استخوانِ پیر منتظرند: مگسهایی که میخواهند عقاب شکار کنند.
دست نیمۀ خود را میگیری، در ویترین، آینه و شمعدان پیداست، چند قطره نوالژین از چشمانت فرو میچکد: چقدر باید بابت حق شارژ معوقهٔ ماه پیش کاغذ سیاه کنی؟
صومعه کوچکی از دختران دبستانی در نگاهت میگریزند، در خیابان جمهوری، مردی با لهجه آتاتورک، کراوات میفروشد، در خیابان جمهوری مارک، دلار و سکه، خرید و فروش میشود، در خیابان جمهوری، سپورها، استفراغ ملک فهد را جاروب میکنند، تو حضور هخامنشیان جدید را از دریچه چند سفارت خارجی، حس میکنی، در خیابان جمهوری لجنهای کنار جو، بوی نظام شاهنشاهی میدهد...
به سوی مغازهای راه افتادهای با ویترینی به شیوه استیمن کالر، زنت در اعماق بیداری به خواب رفته است، مثل قوم موسی از نهر کنار خیابان عبور میکنی، لباسهای نقرهای، مانتوهایی با سیستم سکام که در اندک چرخشی شبکه سیبیاس را نمایش میدهند، لباسهای نقرهای، پیراهنها و دامنهای طلایی بلند، تلفیقی غریب از مقنعه و ماکسی ژوپ، به بلاهت قوم ابراهیم میخندی: ابراهیم! آیا تو بتهای ما را شکستهای؟
لژیون ماتیکفروشی، شمشیر اسکندر بر روی اتیکتها در اهتزاز است، هزار آینه تو را به تماشا دعوت میکنند، زنت ، کوله بار تنت را به سمت مانتو فروشی میکشد و بامداد روز چهارم، در حضور پیلاطیس، لباسی ارغوانی را بر تنش پوشانیدند و او را کشانکشان به محلی که جلجتا نامیده میشد - بردند.
صفحه آگهیها بر گرام روزنامه: یک ویلای سه خوابۀ مجهز در شمالیترین قسمت تهران به فروش میرسد، یادبود: سومین سال عروج عارفانه دو فرزند شهیدمان، مهندس احمد بیدار و ابوذر بیدار را در بهشت زهرا گرامی میداریم، حمله گرگها به پاسبان در باختران، بوق! بوق! تاکسی! صد کورس دیگر بگیر و مرا در میدان حر پیاده کن!
#احمد_عزیزی
#نافله_ناز
[شطحیات احمد عزیزی]
(چاپ اول، تهران: انتشارات برگ، ١٣۶٨)
برگرفته از صفحات ٢۴١ تا ٢۴٧.
@Ab_o_Atash
✳ عشق، عادت به دوست داشتن و سختْ دوستداشتنِ دیگری نیست؛ پیوسته نو كردنِ خواستنی است كه خود، پیوسته، خواهانِ نو شدن است، و دیگرگون شدن.
تازگی، ذاتِ عشق است و طراوت، بافتِ عشق. چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
#نادر_ابراهیمی
#یک_عاشقانه_آرام
(چاپ چهاردهم، تهران: نشر روزبهان، بهار ۱۳۸۹)
ص ۷۴.
@Ab_o_Atash
تازگی، ذاتِ عشق است و طراوت، بافتِ عشق. چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
#نادر_ابراهیمی
#یک_عاشقانه_آرام
(چاپ چهاردهم، تهران: نشر روزبهان، بهار ۱۳۸۹)
ص ۷۴.
@Ab_o_Atash
✳ یک روز [بایزید] شوریدهای را دید که میگفت: «الهی! در من نگر.»
شیخ گفت: «نیکو سر و روی داری که در تو نگرد؟»
گفت: «ای شیخ! آن نظر از برای آن میخواهم تا سر و رویم نیکو گردد.»
شیخ را عظیم خوش آمد. گفت: «راستی گفتی.»
#عطار_نیشابوری
#تذکرة_الاولیاء
ذکر بایزید بسطامی
@Ab_o_Atash
شیخ گفت: «نیکو سر و روی داری که در تو نگرد؟»
گفت: «ای شیخ! آن نظر از برای آن میخواهم تا سر و رویم نیکو گردد.»
شیخ را عظیم خوش آمد. گفت: «راستی گفتی.»
#عطار_نیشابوری
#تذکرة_الاولیاء
ذکر بایزید بسطامی
@Ab_o_Atash
✳ هر پرهیزگاری گذشتهای دارد و هر گناهکاری هم آیندهای؛ پس قضاوت نکن! میدانم اگر قضاوت نادرستی درباره کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همه ما شبیه یکدیگریم. باید محتاط باشیم، در سرزنش و قضاوت کردن دیگران، وقتی نه از دیروز او خبر داریم، نه فردای خودمان.
#فئودور_داستایوفسکی
#شیاطین
@Ab_o_Atash
#فئودور_داستایوفسکی
#شیاطین
@Ab_o_Atash
✳ زاهدی گفت: روزی به گورستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم. پرسیدمش اینجا چه میکنی؟ گفت: با مردمانی همنشینی میکنم که آزارم نمیدهند، اگر از عُقبی غافل شوم، یادآوریام میکنند و اگر غایب شوم، غیبتم نمیکنند!
#حکایتهای_بهلول_دانا
@Ab_o_Atash
#حکایتهای_بهلول_دانا
@Ab_o_Atash
✳ این هم یک جور «یار بد»!
و از یحیی بن معاذ الرازی میآید که گفت: بد یاری بوٙد آن را که او را به دعا، وصیت باید کرد؛ که حق صحبت یک ساعته، دعای پیوسته باشد؛ و بد یاری بوٙد، آن که با وی زندگانی به مدارا باید کرد؛ که سرمایۀ صحبت، انبساط بود؛ و بد یاری بوٙد، آن که به گناهی که بر تو رفته باشد، از وی عذر باید خواست؛ از آنچه عذر شرط بیگانگی بوٙد و اندر صحبت، بیگانگی جفا بوٙد.
#ابوالحسن_هجویری
#کشف_المحجوب
@Ab_o_Atash
و از یحیی بن معاذ الرازی میآید که گفت: بد یاری بوٙد آن را که او را به دعا، وصیت باید کرد؛ که حق صحبت یک ساعته، دعای پیوسته باشد؛ و بد یاری بوٙد، آن که با وی زندگانی به مدارا باید کرد؛ که سرمایۀ صحبت، انبساط بود؛ و بد یاری بوٙد، آن که به گناهی که بر تو رفته باشد، از وی عذر باید خواست؛ از آنچه عذر شرط بیگانگی بوٙد و اندر صحبت، بیگانگی جفا بوٙد.
#ابوالحسن_هجویری
#کشف_المحجوب
@Ab_o_Atash
✳ مادر و جهنم؟!
به منزل مرحوم شاهآبادی رفتم. این آیه را معنا میکرد: «وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ»؛ یعنی کسی که نامه عملش سبک و بیمقدار باشد، پس جایگاه او (مقصد او) در قعر هاویه و جهنم است.
و سِرّ این جمله را بیان میکرد و میفرمود:
أم (مادر) را از آن جهت «ام» میگویند که مقصدِ بچه است. آیه میخواهد بگوید که اگر فرد گنهکار در جهنم سقوط میکند، جهنم همان مقصدی است که در تمام عمر به سویش رفته، اصلاً مقصدش بوده و به این طرف حرکت کرده و حالا دارد به «مادر» خود میرسد. او فرزند همین مادر است و به دامن مادر خود فرود میآید.
#مرتضی_مطهری
#خدمات_متقابل_اسلام_و_ایران
@Ab_o_Atash
به منزل مرحوم شاهآبادی رفتم. این آیه را معنا میکرد: «وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ»؛ یعنی کسی که نامه عملش سبک و بیمقدار باشد، پس جایگاه او (مقصد او) در قعر هاویه و جهنم است.
و سِرّ این جمله را بیان میکرد و میفرمود:
أم (مادر) را از آن جهت «ام» میگویند که مقصدِ بچه است. آیه میخواهد بگوید که اگر فرد گنهکار در جهنم سقوط میکند، جهنم همان مقصدی است که در تمام عمر به سویش رفته، اصلاً مقصدش بوده و به این طرف حرکت کرده و حالا دارد به «مادر» خود میرسد. او فرزند همین مادر است و به دامن مادر خود فرود میآید.
#مرتضی_مطهری
#خدمات_متقابل_اسلام_و_ایران
@Ab_o_Atash