Telegram Web Link
❐خواهـے برسے بہ #چشــمہ آب‌ِحياتــ

❐لبريـــز شود #نامـــہ تو از  حسناتــ

❐ بر روے سرت ببارد از #حق برڪاتــ

❐بفـرست دمــادґ بہ محمد #صلواتــ

« اللهُم صلِ وسلم وبارك على نبينا مُحمد ﷺ ».
🥹♡゙
بهترین‌وزیباترین‌روزهایت‌آن
روزی‌است‌که‌بدونِ‌گناه‌سپری‌کرده‌ای..!!
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین #قسمت_بیست_و_پنجم ✍🏼میخواستم کمکش کنم اون واقعا #محمد شده بود بخاطر #جدایی از #سوژین ... اما سوژین به کلی #فراموش کرده بود و همیشه میگفت من مطمئنم که میتونی کمکش کنی اگر اونم نعمتی مثل #قرآن داشت الان اینطوری نبود حال و…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین

#قسمت_بیست_و_ششم

✍🏼تونستم محمد را از چهار دیواری خانه بیرونش بیارم... #مسجد رو بهش نشون دادم انقد از دیدن مسجد #تعجب کرده بود انگار اولین بار مسجد رو دیده...
این دفعه بیشتر باهاش #صحبت میکردم #برادرم رو کلا قانع کرده بودم.
#محمد کسی نبود بترسه از کسی یا #تعصب و یا چیزی دیگری تو دلش نبود خیلی #خواستار_حق بود فقط میگفت از خودم مطمئن نیستم #مسلمان خوبی باشم من همه حرفای تو رو قبول دارم اما از خودم مطمئن نیستم...
26 روز از #رمضان گذشت محمد خیلی مریض بود رفتم پیشش خیلی سردش بود اون موقع هوا گرم بود اما با این حال سردش بود خیلی نگران بودم دستم روی سرش گذاشتم شروع کردم به #قرآن خواندن اونم با چشای بسته خوب یادمه سوره مومنون بود طبق معمول کل حواسم رو #قرآن بود چند آیه م مونده که گیر کردم.........
یه دفعه #حس کردم دستام خیس خیسه چشامو باز کردم محمد کل بدنش پر عرق بود داشت تو تب میسوخت... سبحان الله محمد چت شده #برادر ؟ چند باری صداش کردم چشاشو باز کرد و گفت کلمات...... کلمات  خیلی #سنگین بود... روژین قرآن خواندن تو اینجوری یا همه اینجورین این قرآن اسلامته سرمو انداختم پایین گفتم محمد توهین نکن قبول نمیکنم......
دستم رو سرش برداشتم گفت این توهین نیست من به #قرآن اسلام #ایمان میآورم من عاشق قرآنت شدم چشام نمیدید بخاطر #اشکام فقط میگفتم #الله_اکبر #الله_اکبر الله #اکبر_والحمدالله مثل دیوانه ها یا میخندیدم یا #گریه میکردم دستای #برادرم رو بوسیدم  و بهش تبریک گفتم دوباره الله تعالی این #فضل رو بهم بخشید و شاهد #شهادتین برادر عزیزم محمد جانم شدم....
😭 الحمدالله علی کل حال الحمدالله علی کل حال تنها برادر دنیام بلکه برادر قیامتم هم شد....
اون موقه به محمد گفتم میدونی دین #اسلام بهترین چیزی بهم یاد داده چیه لبخندی زد و گفت چیه خواهر دینی...؟
☺️گفتم اینکه هیچ ناامید نشی منو خیلی از خونه ت بیرون کردی بهم بد و بیراه گفتی بهم #توهین کردی #اسلام زیر سوال بردی اما من ناامید نشدم....
☝️🏼️چون ایمان داشتم این روز را خواهم دید چون بی وقفه برات #دعا کردم 
اشکای محمد اجازه حرف زدن بهش نمیداد فقط گفت دوبار برام قرآن بخوان.....


#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد...
•☆•
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین #قسمت_بیست_و_ششم ✍🏼تونستم محمد را از چهار دیواری خانه بیرونش بیارم... #مسجد رو بهش نشون دادم انقد از دیدن مسجد #تعجب کرده بود انگار اولین بار مسجد رو دیده... این دفعه بیشتر باهاش #صحبت میکردم #برادرم رو کلا قانع کرده بودم.…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین

#قسمت_بیست_و_هفتم

✍🏼با گذشتن زمان #رابطه های #پاره شده داشت بهم میچسپید اول که منو محمد دوم سوژین و محمد و الحمدالله....
ما دو تا و خواهر و برادر در تلاش برای خوب شدن #رابطه #خانواده مون بودیم با #مسلمان شدن #محمد خیلی چیزا عوض شد...
دیگه هیچ کسی نمیتونست بهمون گیر بده بلکه دیگه جوری شده بود که انگار کل #زندگی مون اینطوری بودیم
#پدر و #مادر مون باهامون حرف میزدن #محبت میکردن سر سفره بودیم باهم میخندیدم باهم #شوخی میکردیم....
☝️🏼️اما هیچ کدومون مثل سابق نشدیم دلیلشم #باور و #عقیده هامون بودن که عرض تا آسمان باهم فرق داشت 
😔نمیدونم اونا رو چقدر #اذیت میکرد اما #وجود منو #خورد میکرد و میکنه..........
منو و خواهرم شروع کردیم به خوندن درس دینی همچنان هم حفظم میکردیم و از اون طرف معلم برادرمم شده بودم....
😭سبحان الله فدای الله بشم جوری شد اون به روزی برسه من شاگردی شو بکنم
شلوار کوتاهش ریش قشنگش چهره ی مسلمانیش......
😊سر #کلاس #درس واقعا لذت بخش بود واقعا اون لحظه ها چیز دیگه ای از #الله نمیخواستم
تا اینکه یه روز مهناز بهم زنگ زد و واسه شام دعوتمون کرد خونه شون وقتی رفتیم چند #خواهر و #برادر دیگر هم اونجا بودن وقتی رفتم خیلی #خوشحال بودم ولی اونجا بود خیلی دلم #تنگ شده بود دلیلشم #چهره مهناز و فرشته بود (من یه عادتی دارم زود میفهمم کسی چیزی رو ازم قایم میکنه یا ناراحته) چهرشون هر دوتاش بود بلاخره #طاقت نیاوردم و گفتم به فرشته گفتم چیزی که نشده احساس میکنم شما دوتا ناراحتید مهناز با برادرت که #دعوا نکردی ؟ گفت نه عزیزم چه دعوایی خودت نمیشناسی اصلا برادرم اهل دعوا نیست...
خیالیم از این بابت راحت شد اما بازم #نگران بودم....
😔اون شب واقعا شب خوب نبودی نگاه های مهناز اذیتم میکرد هر وقت کار بدی میکردم #نگاه های خواهرم اینطوری بود فقط میکردم چه کار #بدی کردم که خواهرم اینجوریه.........

#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد...
•☆•
....
قول ها..."بی اعتبار"
حرف ها..."ناخالص"

علاقه ها..."پوشالی"
محبت ها..."قلابی"

خوبی ها..."تظاهر"
دیدارها..."تفاخر"

صورت ها..."پررنگ"
سیرت ها..."بی رنگ"

شعارها..."بدون عمل"
قضاوت‌ها..."بدون عدل"

درڪدامین نقطه از دین ایستاده ایم؟
یادش بخیر.....
روزی دروغ گو دشمن خدا بود...!!!

....
🌹تلنگر🌹

"بیدار شدنت پس از خواب بدین معناست که خداوند متعال یک روز دیگر به تو مهلت داده است تا توبه کنی
نه اینکه گناهان دیروز را ادامه دهی و تکمیل کنی
یعنی
یک شب دیگر، بیرون از قبر به تو داده شده است پس آن را غنیمت بدان".
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شكستن قلب انسان و ريا كردن محبت را
بسا اين مردم جاهل تباه كردن جماعت را
میدانید ازدواج با همسر موحده و محجبه یعنی چی..؟

> یعنی
1- او فقط مال شما خواهد بود
2- فقط چهره خود را برای شما آشکار خواهد کرد
3- او بخشی از "نقاب" خود را رها می کند و آن را برمی دارد فقط به این دلیل که می خواهید او را حلال ببینید
4- شما و او در جاده خواهید بود و هیچ کس به جز شما چهره یا ویژگی های صورت او را نخواهد شناخت
5- تو با هیچ مردی غیر از خودت صحبت نمی کنی یا با او در می آیی
6- او شما را در میان مردم تنها شوهر خود قرار می دهد
7- هیچ کس نمی تواند دست او را فقط به خاطر آرامش لمس کند جز شما
8- او چنان در خانه خواهد بود که گویی در تابستان است و بیرون از خانه گویی در مسجد است
9- هیچ کس نمی تواند به او توهین کند یا با او بدحجابی صحبت کند، حتی در خارج از خانه، و قلب شما با او آرامش خواهد داشت.

١٠- همانطور که گفته اند:
هُنّ اللَّوَاتِي فِي البُيُوتِ جَوَاهِـــرُ،
اینها جواهرات خانه ها هستند.
*هر کس زنی را آماده کند، نسل ها را آماده می کند*
*«زن تربیت کننده جهان از گهواره تا گور است و او مکتبی است که مردان بزرگ از آن فارغ التحصیل می شوند»
دلم می‌خواهد یک نَفر را پیدا کنم و با او اَز تو
حرف بزنم . یک نفر که تو را به اندازه‌یِ من و
مثل من بشناسد .

پروردگارم
#محبت یعنی..

علی رضی الله عنه  ...آنگاه که به جای رسول اللهﷺ در رختخواب او خوابید و می دانست که مردم جمع شده اند که پیامبر ﷺرا بکشند وممکن است کشته شود در همان رختخواب!!

#محبت یعنی
بلال حبشی آنگاه مدتها بعد از وفات پیامبر ﷺ دیگر اذان نگفته بود و به درخواست امام عمر که از فتح بیت المقدس برگشته بود بالا رفت و اذان گفت و هنگامی که به کلمه أشهد ان محمداً رسول الله رسید او و تمام اهل مدینه را گریه فرا گرفت

#محبت یعنی
در قول و عمل در فرموده رسول اللهﷺ ترسیم میشود که فرمود : مرا در مورد عائشه اذیت نکنید .

#محبت یعنی ...
ابوبکر رضی الله عنه گفت : وقتی در هجرت بسر می بردیم مقداری شیر را آوردم آن را به رسول الله ﷺ خوراندم وگفتم بنوش ای رسول خدا ﷺ
ابوبکر گفت : نبی اکرم ﷺ آن را نوشید تا سیر شد

#محبت یعنی ...
زبیر آنگاه که شایعه کشته شدن رسول الله ﷺ را شنید شمشیرش 🗡را درآورد در راه مکه 🕋 و او پسری پانزده ساله بود ، تا شمشیرش 🗡 اولین شمشیری باشد که در راه اسلام کشیده شده است

#محبت یعنی...
ربیعه بن کعب آنگاه که رسول الله ﷺ به او فرمود : حاجت تو چیست ؟
فرمود : می خواهم رفیق شما باشم در بهشت همراه شما باشم

#محبت یعنی ...
زن بنی دینار ، آنگاه که شوهرش وپدرش و برادرش در أحد همگی شهید شدند در راه خدا ،و به او خبر دادند، رسول الله ﷺ را دید گفت : همه مصیبتها بعد از تو آسان میشود .

#محبت یعنی ...
ثوبان رضی الله عنه ، وقتی رسول الله ﷺ از او پرسید رنگت تغییر نکرده است ؟
گفت : من هیچ مریضی و ناراحتی ندارم ، اما اگر شما را نبینم وحشت شدیدی مرا فرا می گیرد تا شمارا می بینم.

#محبت یعنی ...
آنگاه که ابوبکر صدیق رضی الله عنه قبل از او داخل غار شد و گفت : به الله قسم داخل آن نمی شوی تا من داخل نشوم پس اگر چیزی در آن بود من را بزند نه تو را.

#محبت یعنی ...
گریه های ابوبکر رضی الله عنه وقتی نشانه های رفتن و رخت بر بستن رسول الله ﷺ را دید ، و رسول الله ﷺ دلداریش می داد : گریه نکن ، اگر در میان بشر دوستی را برگزینم ای ابوبکر آن نفر تو هستی خلیل من.


اللهم صلی علی سیدنا محمد وعلی آل سیدنا محمد و بارک وسلم
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین #قسمت_بیست_و_هفتم ✍🏼با گذشتن زمان #رابطه های #پاره شده داشت بهم میچسپید اول که منو محمد دوم سوژین و محمد و الحمدالله.... ما دو تا و خواهر و برادر در تلاش برای خوب شدن #رابطه #خانواده مون بودیم با #مسلمان شدن #محمد خیلی چیزا…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین

#قسمت_بیست_هشتم

✍🏼تا اینکه پیشم اومد مهناز #چادرش دستش بود و گفت میشه چادرامون رو  عوض کنیم (چادرمو چون اولین #چادرم بود خیلی دوسش داشتم ) اما بااین حال دلم نیومد چیزی بگم عوضش کردم...
دستامو تند گرفته بود با بقیه صحبت میکرد از این خیالم راحت شد که از من ناراحت نیست ، وقت رفتن خیلی بهم اسرار کرد پیشش بمونم حتی قسمم داد...
منم یک دفعه #ناراحت شدم گفتم اخه تو چرا #قسم میخوری وقتی میدونی نمیتونم بمونم حتی درست و حسابی ازش خداحافظی نکردم برگشتیم خونه آخر دلم طاقت نیاورد بهش زنگ زدم معذرت خواهی کردم هیچی نگفت فقط گفت حداقل میذاشتی بغلت کنم خدایا من چیکار کردم هنوزم #افسوس میخورم....😭
چند روزی گذشته بود محمد بهم زنگ زد گفت خونه بمونم الان میام کارت دارم خیلی #نگرانم کرد تا رسید خونه داشتم دیوونه میشدم وقتی اومد چهره ش سفید شده بود قسمم داد که آروم باشم حرفاشو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد دستا و پاهام #احساس میکردم بی روح هستن باور نمیکردم چرا بهم نگفت چرا خبر دارم نکرد و از همه بیشتر این #داغون کرده حرف آخر مهناز  میذاشتی بغلت میکردم...
😭 من چیکار کردم خواهر رفته بود #جهاد برای #دفاع از #کودکان و #زنان و انسانهای ستم دیده و مظلوم شام و عراق....
خواهر عزیزتر از روح و وجودمه چون بزرگترین و #باارزش ترین #هدیه دنیا رو بهم داد ♡ #اسلام ♡.....
😔خواهرم رفت از دین #الله دفاع کنه هر چن منو ترک کرد اما راهش خیلی زیبا بود اون رفت خودشو وشوهرش سرباز دین الله شدن فدای راهت و خودت خواهر مهناز عزیزتر جانم
😭از وقتی فهمیده بودم خواهرم رفته کار شب و روزم #گریه کردن و #دعا کردن بود که فقط یه بار دیگه ببینمش و پیشانیشو ببوسم واقعا #ناراحت بودم هزاران #کاش تو #دلم بود اما چه فایده تنها چیزی برام مونده چادرش که دیگه دلم نیومد سرش کنم...
چون همیشه یه بوی خاصی داشت دیگه سرم نکردم که بوش نره و یه #نقاب بلند که به یکی از خواهران گفته بود بعد من به روژین بده شب و روز تو بغلم بودن و  افسوس گذشته رو میخوردم...
تا اینکه محمد منو #نصیحت و #دلداری داد و گفت دیگه مهناز پیش روژین نیست و روژینی پیش مهناز ، اما نه اینطوری نیست این اول دوستی شماست #خواهر جان در #بهشت دیدار دوباره ست چطور یادت رفته و #دوستی و خواهری شما ابدی ست...
حرفای محمد هرچند به گریه م انداخت اما خیلی دلمو اروم کرد...

#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد...
•☆
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین #قسمت_بیست_هشتم ✍🏼تا اینکه پیشم اومد مهناز #چادرش دستش بود و گفت میشه چادرامون رو  عوض کنیم (چادرمو چون اولین #چادرم بود خیلی دوسش داشتم ) اما بااین حال دلم نیومد چیزی بگم عوضش کردم... دستامو تند گرفته بود با بقیه صحبت میکرد…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین♥️

#قسمت_بیست_و_نهم

با گذشت زمان من خوب و خوب‌تر شدم، فراموش نکردم همیشه و هر لحظه به یادشونم اما دیگه خیلی ناراحت نبودم. من و خواهرم پیش یه برادر درس میخوندیم، محمد هم دیگه قرآن رو یاد گرفت و به اون برادر گفتم که دوست دارم برادرم درس دینی بخونه، اونم چند جایی برام معرفی کرد و شیراز رو بهم پیشنهاد داد واسه محمد...
خیلی دوست داشتم و من و خواهرم بریم، اما شدنی نبود. همین کلاس رو هم با هزار دعوا می‌اومدیم. تصمیم گرفتم به محمد بگم واسه شیراز.. وقتی بهش گفتم قبول نکرد می‌گفت نمی‌تونم توی دوری و غربت درس بخونم، بعدشم نمی‌تونم حفظم رو ادامه بدم.
هرچی باهاش حرف میزدم قبول نمی‌کرد آخرش با کمک یه برادر الحمدلله قبول کرد و رفت شیراز واسه خوندن درس دینی و حفظ قرآن، هرچند برام خیلی سخته دوری برادرم اما خیلی خوشحال بودم و امید داشتم برادرم بشه یک عالم و منو خواهرمم خودمون مشغول حفظ بودیم.
اما معلم و برنامه‌ی درستی نداشتیم واسه حفظ.. در این موقع هم درس مدرسه هم داشتیم. سال دوم دبیرستان بودیم از یه طرفم من خواستگار داشتم پسر عمه خودم (خانواده‌ی عمه الحمدلله مسلمان بودند، البته دو پسر و یه دخترش پسرهاش موحدن الحمدلله).
منو خواهرم هرچی خواستگار موحد داشتیم بدون اینکه بیان خونه، بابام ردشون می‌کرد و هرچی از خدا بی‌خبر بود بهشون اجازه می‌داد بیان خواستگاری... این اولین موحدی بود که پدرم اجازه داد بیاد خواستگاری اونم بخاطر خواهرش (بجز پدر و دو عموم همه طایفه‌مون مسلمان بودند).
پسر عمه ظاهراً آدم خیلی محترم و باایمانی بود، از نظر ظاهر و اخلاق هم خیلی خوب بود اما من اصلا قصد ازدواج نداشتم و پدرمم قصد نداشت اولاً منو به این مسلمان موحد بده، دوماً سنم کم بود. خیلی خوب یادمه شبی که قرار بود بیان چه دعوایی تو خونمون بود، مامانم چه شری درست کرده بود..
بابام بخاطر خواهر بزرگتر چاره‌ای نداشت.. من عمه‌ام رو خوب نمی‌شناختم عین بیگانه‌ها بودیم هیچوقت یادم نمی‌اومد که عمه‌ام خونه‌ی ما اومده باشه، ما هم فقط چند باری رفته بودیم اونم واسه عروسی یا خونه پدربزرگم همدیگرو دیده بودیم. البته تازگی‌ها هر وقت ما می‌رفتیم خونه پدربزرگ اونام می‌اومدن و از دیدن منو سوژین خیلی خوشحال میشد

#ان‌شاء‌الله‌ادامه‌دارد...
•☆•
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طفل غزه😢😭😭

پدرم را دیدید؟


خداوند به حال شان رحم کند
شهدا را مغفرت
مجروحین را شفا
مجاهدین را پیروز بگرداند
د کابل ښاروالي مسوولین وايي پلازمېنه کابل کې د ودانیو جوړولو کار ته اجازه ورکړل شوې او هر کس کولی شي، له یوه تر لس پوړه ودانۍ جوړه کړي.

د مسوولینو په وینا، د ودانۍ جوړونکي کس د ملکیت تثبیت باید شوی وي او د کابل ښاروالي اجازه‌لیک هم ترلاسه کړي.
السلام علیکم ورحمة اللّٰهِ وبرکاته
خدمت همه اعضای کانال ان شاءالله که همیشه خوب وخوش باشید
یکی از مجاهدین پاکستان درخواست کمک مالی کردند کسی توان دارد یا کسی را میشناسید با ما هماهنگ کنید
و این پست را در کانال و گروه های خود به اشتراک بگذارید.

جزاکم الله خیرا

جهت ارتباط با ما به ربات زیر پیام دهید.

@amsjdu77bot
https://www.tg-me.com/amsjdu77bot
https://www.tg-me.com/amsjdu77bot
ای دختران مسلمان ...

تا یاد نگیرید که چگونه رهبران، حافظان قرآن، فقها و حکیمان را به دنیا بیاورید، ازدواج نکنید، زیرا شما بذری هستید که جامعه از طریق آن اصلاح می‌شود.

هستید تا پیام بدهید که وطن و سرزمینی هستید که اگر خاکش خوب باشد، فرزندانش هم خوب‌ می‌شوند.

به‌خاطر فرزندانتان بیاموزید، بخوانید، خودتان را تغییر دهید، تا أمتی بر پایه‌ی تعالیم اسلام، بردباری، نیکی و گذشت و ایثار بنا سازید..
Forwarded from #include <iostream>
وارد کانال زیر شوید
بالای صد گزارش هرزنامه یا هم spam

دلیل گزارش نمودن این کانال
سراسر توهین و تحقیر و بی احترامی به قران کریم
تماما کفریات و خزعبلاته

https://www.tg-me.com/QuranicSongs
2024/09/27 04:21:52
Back to Top
HTML Embed Code: