Telegram Web Link
اگر حق را بیان نمودی
که مزاج وهوای نفس شان قبول نکرد
درمقابلت موضع گیری میکنند
همین برخورد را با پیامبران میکردند
پس بخودت افتخار کن
ازملامت وتهدید هیچکس نترس
فانَّ حسبک الله
الله تعالی برایت کافیست
و او بهـتریـن حامـیست
مرد جوانی با دختر جوان
کم سن و سالی ازدواج کرد.دریکی ازروزها جمعی از دوستانش برای دیدنش به خانه آنها آمدند

مرد از دیدن دوستانش بسیار خوشحال شد و به رسم عادتشان در میهمان نوازی و بخشش ، لاشه ای گوشت تهیه و از همسرش خواست آن را بعنوان غذایی برای مهمانانش آماده کند.

اما در كمال تعجب همسرش گفت: كه نمیداند چطور آن را بپزد وآن را در خانه پدرش یاد نگرفته است.

مرد بسیار ناراحت و آزرده خاطر شد و بر همسرش خشم گرفت و از او خواست خودش را آماده کند تا او را به خانه پدرش باز گرداند ، چرا که او بلد نبود گوشت را بپزد و به او گفت: كه شايستگی اين را نداردکه همسرش باشد.

زمانیکه به خانه خانواده همسرش رسیدند ، مرد به پدر زنش گفت: این کالایتان است که به شما بازگردانده شده است دخترتان بلد نیست چگونه گوشت بپزد من نیازی به او ندارم مگر اینکه اصول آشپزی و پخت و پز را به او یاد دهید.

پدر حکیمانه و عاقلانه جواب داد و گفت : تا دوماه او را نزد ما بگذار در این فرصت، آنچه نمیداند به او یاد خواهیم دادوبعدازآن میتوانی همسرت را برگردانی.

زن به مدت دو ماه در خانه پدرش ماند.در موعد مقرر مرد آمد تا مجددا همسرش را برگرداند چونکه اموزش پخت و پز را به اتمام رسانده بود و بعد از اینکه پدر زنش به او گفت الان دخترش در هنر آشپزی بخصوص در پختن گوشت بسیارماهر شده است

گفت: پس در این صورت اجازه دهید ما به خانه مان بر گردیم.
اما پدر زنش مانع رفتنشان شد واصرار كردكه شوهر دخترش بايد قبل از رفتنشان ببيند كه همسرش پخت گوشت را بخوبی ياد گرفته

پس بلند شد و گوسفند زنده ای را آورد و به شوهر دخترش گفت : این را سر ببُرتا حقیقتا ببینیم دخترمان پختن گوشت را یاد گرفته است.

مرد گفت : اما من که بلد نیستم گوسفند سر ببرم پدر زنش به او گفت : بسیار خوب!! پس نزد خانواده ات برو تا مردانگی را به تو یاد دهند ، هر وقت یاد گرفتی بیا و همسرت را ببر.

هیچوقت تحت هیچ شرایطی از همسرت عیب نگیر و اگر خواستی عیبی از همسرت بگیری ، اول به خودت نگاه کن.

از یکی از صالحان پرسیده شد: ندیده ایم هیچوقت از کسی عیب بگیری ، گفت: کامل نیستم که بخواهم از کسی عیب بگیرم.


🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین♥️ #قسمت_پانزدهم مامانم تحصیل براش خیلی مهم بود و بالاخره راضی شد برم مسجد،وقتی رفتم پایین صدام کرد گفت وایسا سوژین رو هم با خودت ببر. وقتی اینوگفت اصلا ناراحت نشدم چون یه چیزایی رو تو وجود سوژین دیده بودم. وقتی رسیدم دم در…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین

#قسمت_شانزدهم
 
✍🏼دعا میکردم که این وضعیت برای پدر و مادرم عادی بشه برای هدایتشون بخصوص هدایت خواهرم سوژین...
درد عجیبی داشتم گرسنمه ام بود رفتم پایین وقتی رفتم آشپزخانه همه ناراحت  سر میز نشسته بودن یادم اومد که من #ممنوع شدم برم پیش اونا به مامانم نگاه کردم چهره ی مادرم معلوم بود که ناراحته با نگاهش صدام میکرد ولی نباید برم سر میز یا باید بیخیال اسلامم بشم یا #دعوا درست میشد از جای خودم برگشتم رفتم همش تو دلم میگفتم روژین تو باید #قوی باشی اما واقعا برام #سخت بود و نمیتونستم #گریه نکنم این #بغض و این اشکها تا چن روزی بود دیگه عادت کرده بودم تنهایی غذا بخورم و برا خودم #آشپزی کنم چون عادت داشتم شبا سر بزنم به خانوادم(عادت بدی بود یه جور #وسواس که ببینم هنوز زنده ن و نفس میکشن)به آسانی به آروین و #سوژین و اگرین خواهرم سر میزدم ولی نمیتونستم به اتاق پدر و مادرم سر بزنم یک ساعت و بعضی وقتا بیشتر وایمیستادم دم اتاق که یه صدای نفس هاشون بیاد اما اونا دیگه جای خالی من تو #زندگی شون حس نمیکردن البته نمیدونم اینجوری بود یا من اینطوری فکر میکردم فقط از این مطمئن بودم دلم واسه #بغل کردنای پدرم نگاهای نگران مادرم و #عشق مادریش تنگ شده بود دیگه گریه هام قطع شده بود فقط #رگ های دست چپ به درد می اومد
😔بعض گلوم میگرفت و #گریه م نمی اومد بعضی وقتا لباس های که #بابا و #مامان واسه شستن میذاشتن میرفتم می آوردم و از ته دل بوشون میکردم یا بعضی وقتا باهاشون میخوابیدم اما با همه #دلتنگی هام و #تنهایی هام راه مو دوست داشتم و امید داشتم یه روزی بلاخره یه روزی میرسه تموم میشه و دست از #دعا کردن برنمیداشتم....
و بعضی وقتام میرفتم پیش مهناز خیلی نمیرفتم چون نمیخواستم #خانوادم رو اذیت کنم اگرم میرفتم واقعا اونجا #آرامش داشتم تو خونه #احساس #خفگی میکردم.....

#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد...
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین #قسمت_شانزدهم   ✍🏼دعا میکردم که این وضعیت برای پدر و مادرم عادی بشه برای هدایتشون بخصوص هدایت خواهرم سوژین... درد عجیبی داشتم گرسنمه ام بود رفتم پایین وقتی رفتم آشپزخانه همه ناراحت  سر میز نشسته بودن یادم اومد که من #ممنوع…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین

#قسمت_هفدهم

✍🏼چند روزی از #تابستان مانده بود دیگه بچه هایی که واسه #قرآن خوندن می اومدن به مسجد مدرسه هاشون باز میشود و مهناز و منم #مدرسه داشتیم تو دلم همش دعا میکردم کاش مدرسه ای نبود همیشه بچه ها واسه قرآن خوندن بیان خیلی آرزوی بچگانه ی بود اما #مسجد تنها جای بود که دلم باز میشود...
اولین روز مدرسه بود منو خواهرم تو یه مدرسه غیرانتفاعی درس میخوندیم خودم حاضر کردم خواهرم در زد گفت روژین بیام گفتم بیا اومد تو گفت میخوای #محجبه بیای گفتم البته اینطوری میام اینکه چیزه عجیبی نیست 😳اونم گفت بهت میخندن مسخرت میکنن اینطوری نیا منم گفتم #خواهر این چیزا فقط تو خانواد ما جا نگرفته و عجیبه مگرنه فقط یه درصد این شهر مسلمان نیستن همه مسلمانن...
وقتی رسیدم مدرسه بخاطر ترافیک دیر رسیدم رفتیم دفتر خانم ها خیلی تعجب کردن انگار نمیدونم بخدا انگار دختر #حجابی و #مسلمان ندیدن طوری  نگاهم میکردن  هیچی نگفتن و رفتیم سر کلاس معلم نداشتیم همه جوری نگام کردن که اصلا آدم ندیدن پچ پچ و حرف زدنها شروع شد خواهرم سعی میکرد که من نفهمم با من حرف میزد تا اینکه یکی شون ازم سوال گفت روژین شنیدم مسلمان شدی اما باور نکردم که مادرت با سن و سال کتکت بزنه سر این موضوع سوژین خیلی #عصبی شد گفت خفه شو بی زحمت مگه نه......
من هیچی نگفتم تعجب کرده بودم همه مثل مسلمان بودن حتی پدر و مادرشان چرا باید اینطوری عجیب و غریب باشه #حجاب پیششون من فقط ناراحت این موضوع بود....😔
زنگ خورد خواهرم گفت روژین نمیریم بیرون یعنی تو اینجا وایسا من زنگ میزنم راننده بیاد دنبالمون امروز که کلاس تشکیل نمیشه منم گفتم نه سوژین میدونم واسه چی اینو میگی امروزم بریم خونه فردا چی از چی فرار کنم مثلا از مسلمان بودنم اونم تو بین مسلمانان اخه عقل همچین چیزی رو قبول میکنه... 
😔دلم خیلی تنگ بود رفتیم بیرون انتظار نداشتم هیچ وقت انتظار نداشتم
اینجوری با یک مسلمان با #حجاب رفتار بشه هر کی یه حرفی میزد آخه خیلی بهم فشار آوردن سوژین هیچ وقت اینطوری نبودم قرمز قرمز شده بود نگاهم کرد گفت چرا هیچی نمیگی من گفتم اینا ابله نه خواهر جواب ابله هان خاموشی است مگر نه خودشون و خانوادشونم مسلمانن....
ولشون کن بزار هرچی دلشون خواست بگن من اهمیتی نمیدم توهم نده بلاخره تمومش میکنن...
رفتم خونه خیلی ناراحت بودم مهناز زنگ زد خیلی #گریه کردم خیلی دلداریم داد گفت خدا بزرگه امیدت به خدا باشه همه چی حل میشه راستی روژین نطرت چیه کلاس قرآن ادامه داشته باشه اونم واسه بزرگ سالان منم خیلی خوشحال شدم گفتم عالیه اون شب از خوشحالی بزور خوابم نمیبرد صبحم خیلی خوشحال و سرحال رفتیم مدرسه.....

#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد...
یوازېنۍ لار چې مونږ یې له دردونو خوند اخلو "جهاد"
په الٰهي تقسیماتو کې له یو غوره تقسیم څخه برخمن یو "هجرت"
او په دې لاره کې له سختو پړاوونو تیریدل زمونږ د فطرت ځانګړنه ده. زادُنا التقوٰی وسِلاحُنا الصبر
🏳️
از شیخ بهایی پرسیدند:
"سخت می گذرد" چه باید کرد؟
گفت: خودت که می گویی
سخت "می‌گذرد"
سخت که "نمی ماند"
پس خدا را شکر که
"می گذرد" و "نمی‌ماند".
امروزت خوب یا بد "گذشت"
و فردا روز دیگری است
قدری شادی با خود به خانه ببر...
راه خانه ات را که یاد گرفت،
فردا با پای خودش می آید..
🌿استغفار کلیدی_ساده برای رسیدن به آرامش واقعا ساده ترین کلید ها در اختیارتون هست پس فقط لازمه وارد راه استغفار بشید و تا رسیدن به هدف ادامه بدین فقط یادتون باشه ترک گناه لازم و ضروریه در این راه .❤️‍🩹
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا

🌼🍃🍃
«پروردگارا از همسران و فرزندانی که نور چشم باشند به ما عطا فرما و ما را برای متّقین پیشوا قرار ده».
در میدان محشر بلند شویم همه سرگردان و پریشان، ولی وقتیکه بلند شوم جانم خون رنگ لباس هایم پاره پاره الله (جل جلاله) بگوید چی کردی برایم در دنیا؛ همین که بگویم من شهید شدم برایت «یا الله» سویم نظرِ کند بگوید از تو راضی شدم!
.💔💔
یا الله ما را از این نعمت محروم نگردان💔🥀
وفاداری مرد نسبت به همسرش هنگام بیماری زن ثابت میشود.
آنگاه که از خدمت کردن به او عاجز بماند. 🍁🥀
وفاداری زن به شوهر.
هنگام فقر وتنگدستی ثابت میشود.. 🥀🍁
صفت همسر صالحه
شوهر خود را به شهادت و شجاعت علیه نابودی کفر شرک تشویق می کند نه برای زرق و برق زود گذر دنیا.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی همرای خوارجین و تحریری ها و سیفی ها بحث میکنم چند دقیقه بعد واکنش شان در ویدیو🫢😅
همسر تابعی سعید بن مسیب گفت:

"ما با شوهرانمان همان گونه صحبت کردیم
که شما با حاکمان خود صحبت می کنید"

حلیة الاولیة، 5/168
سخت‌ترین راه ...

🔰راه مجاهدان و غرباء ...
زیرا آنها غریب هستند ...

و سخت‌ترین و بی‌رحم ترین چیزی که عاقلان و حکیمان در تاریخ چشیده‌اند، غربت بوده است ...
و این، همان راهی است که از پیامبران به ارث برده‌اند ...
راه مردان...
مردانی به بزرگی و بلندی کوه‌ها ...
آرزوی یکی از آنها مرگ در راه خداست؛
[کافیست که شفایت را در مرگ دریابی
و کافیست که مرگ (در راه الله) آروزی شخص باشد]
دیگری هنوز از نبردی استراحت نکرده که نبردی دیگر را شروع می‌کند ...
و آن یکی می‌میرد در حالی که دِرع و سپرش را در مقابل یک صاعِ جو(برای سیر کردن خانواده‌اش) نزد یک یهودی به رهن گذاشته است ...
و چه بسا آخرین نبردی که در آن شرکت کرده، غزوه‌ی العُسره بوده ...
غزوه‌ای که نه غذایی برای خوردن داشتند و نه چهارپایی برای سوار شدن ...
و علیرغم این‌ها فرمانده‌شان آنها را به دور دست ترین مکان می‌فرستد، جایی که در اوج غربت هیچ برادر و فامیل و قبیله‌ای ندارند که حامی‌شان باشد ...
مکانی مملو از منافقانی شرور و ضعیف‌القلب و بی‌باور و ایمان ...

این بود حال و هوای این راه ...
و این بود حال و روز مردانی که(خداوند متعال) به آنها وعده‌ی استراحت در دنیا را نداده است ...
بلکه(از پروردگارشان) فقط یک وعده دارند؛ "بهشت".

گزیده‌ای از کتاب "مع صبغة الله الصمد"
شيخ أبو قتادة فلسطينى




🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین #قسمت_هفدهم ✍🏼چند روزی از #تابستان مانده بود دیگه بچه هایی که واسه #قرآن خوندن می اومدن به مسجد مدرسه هاشون باز میشود و مهناز و منم #مدرسه داشتیم تو دلم همش دعا میکردم کاش مدرسه ای نبود همیشه بچه ها واسه قرآن خوندن بیان خیلی…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین

#قسمت_هجدهم 

✍🏼از خواهرم قول گرفتم که هر چی بهم  گفتن تو #مدرسه پیش کسی نگه دیگه از اون روز #خواهرم هیچی نمیگفت و بقیه هم کمتر حرف میزدن کلاس های بدانم رو واسه بزرگ سالان تو #مسجد شروع کردم ....
خیلی #خوشحال بودم انگار تموم #دنیا ماله منه این موضوع فقط خواهرم از #خانواده خودم میدونست بعضی وقتا باهام می اومد تو مسجد میدونستم #عاشق چیزی شده که من قبلا شده بودم منم از موضوع به نحو احسن استفاده میکردم و درمورد #قرآن و #نماز و #بهشت خیلی حرف میزدم اصلا ناراحت نمیشد خوب حالشو درک میکردم جوری به حرفام گوش میدادم که اصلا تعجب نمیکردم چون خودم توش میدیدم دیگه روز تو #سجده هام دعا میکردم برای #هدایت #سوژین .... دیگه کم کم عاشق #چادر میشدم 4 ماه و نیم میشد که مسلمان شده بودم هر وقت چیز سیاهی میدیدم و یاد #چادر می افتادم بعضی وقتها که به خانه #کعبه توی تلویزیون نگاه میکردم خودمو فدای پارچه سیاهش میکردم اما میترسیدم و #حسرتی توی دلم بود که چطوری من صاحب #چادر بشم یعنی میشه...
یک هفته تمام میرفتم تو بازار به چادرا نگاه میکردم بلاخره یه روز امتحان کردم رفتم جلو آینه #گریه م گرفت سبحان الله چقد زیباست چطوری بپوشم نمیتونستم از خودم جداش کنم خریدمش هنوزم تنم بود دلم نمیخواست برگردم خونه احساس میکردم #چادرم خونه و خانواده و همه چیزمه رفتم خونه نزدیکای خونه درش آوردم قبل از اینکه تو پارگینک پنهانش کنم انقد بوسش کردم انگار هیچ وقت چادر ندیدم...
این موضوع رو به سوژین گفتم دیگه ازم عصبانی نشد گفت خواهر عزیزم واسه خودت دردسر درست نکن مامان بفهمه شاید بد برات تموم بشه منم گفتم باورکن سوژین خودت میدونی من تا امروز چقد بی دل و جرات بودم اما دیگه نیستم برام مهم نیست آگه میخواد منو بکشه اما من دیگه پیشرفت میکنم ولی پسرفت نمیکنم...
سوژین گفت نمیدونم چرا ولی برات خوشحالم حالا کجاست نشونم بده وقتی 😭اینو گفت تمام بدنم سرد شد به روی خودم نیاوردم اما تو دلم #جشن بزرگی به پا بود دیگه مطمئن شدم که خواهرم حتما #مسلمان خواهد شد...


#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد...
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین #قسمت_هجدهم  ✍🏼از خواهرم قول گرفتم که هر چی بهم  گفتن تو #مدرسه پیش کسی نگه دیگه از اون روز #خواهرم هیچی نمیگفت و بقیه هم کمتر حرف میزدن کلاس های بدانم رو واسه بزرگ سالان تو #مسجد شروع کردم .... خیلی #خوشحال بودم انگار تموم…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین

#قسمت_نوزدهم 

✍🏼خواهرم ازم خواست #چادرم رو ببینه منم گفتم صبح که رفتیم مدرسه بهت نشون میدم الان نمیشه صبح آوردمش تو ماشین تصمیم داشتم بیرون خونه #چادر سر کنم و وقتی رفتیم خونه قایمش کنم...
😊چادرن رو سر کردم و به خواهرم نگاه کردم و #لبخند زدم گفتم #خواهر چطوره گفت نمیدونم چرا هیچ وقت انقد #زیبا ندیدمت و رو به راننده کرد و گفت مادرم و پدرم از این موضوع خبر دار نشن...
بعد از 14 سال هیچ وقت انقدر اطمینان نداشتم اول بخاطر❤️ #چادر مشکیم ❤️ بود دوم بودن خواهرم که پشتم بهش گرم بود هر روز با خواهرم و چادر قشنگم میرفتیم به #مسجد ...
یه روز که تو خونه رفتم #وضو بگیرم #سوژین رو دیدم رفت تو اتاقم رفتم سمت اتاق در نبسته بود خواهرم رو دیدم با چادر خودم حواسش نبود من میبینم رفتم تو گفتم سوژین زود چادر رو انداخت زمین گفت ببخشید ببخشید معذرت میخوام...
من واقعا تعجب کرده بودم نمیدونستم چی بگم به روش نیاوردم اونم گفت چادر رو خوب قایم کن مادر نبینه زود رفت... 🕌رفتیم مسجد هنوزم تو شوک بودم اونم یه جورای ازم #خجالت میکشید بهش نگاه میکردم تاشب یه کلمه هم باهم حرف نزدیم...
من تو آشپزخانه #شام میخوردم یه دفعه سوژین اومد ظرف غذا تو دستش بود و گفت منم پیش تو غذا میخورم تو جمع زیاد غذا خوردن رو دوست ندارم دو نفره رو دوس دارم اگه الان محمد وقت #ازدواج میبود دیگه همیشه دو نفر غذا میخوردیم از این حرفش ناراحت شدم ولی میدونستم داره #دروغ میگه با خودم گفتم بیا کلک تا کی میخوای دروغ و پنهان کنی خودم میدونم چه حالی داری...
😊بهش لبخند زدم بیا بشین #بسم_الله بگو و بخور انتظار نداشتم بگه ولی گفت نمیدونم چرا تو اون موقه من زبونم قطع میشد نمیتونستم چیزی بگم و اونم هیچی نمیگفت خلاصه اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود....

#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد...
پرسیدند،
قوی‌ترین آفریده‌ خداوند چیست؟!
حکیمی فرمود:
کوه‌های مستحکم و ثابت که آهن بر آن چیره می‌شود و آتش که آهن را می‌خورد و آب که آتش را خاموش می‌کند و ابر که آب را حمل می‌کند و باد که ابرها را فشرده می‌کند و انسان که بر باد غالب می‌شود و مستی که بر انسان چیره می‌شود و خواب که مستی را مغلوب می‌کند
و «غم» که بر خواب غلبه پیدا می‌کند،
پس سخت‌ترین مخلوق پروردگار، غم و اندوه است.

"أللهم إنا نعوذ بك من الهم والحزن"

•┈┈••❀••┈┈•
طلب علم شرعی و تلمذ در خدمت علمای أمت، از اسباب بزرگ هدایت وحرکت بر صراط مستقیم است!


🔹قال الإمام مالک رحمه الله:

« إن أقواما إبتغوا العبادة و أضاعوا العلم، فخرجوا علی أمة محمد صلی الله علیه وسلم بأسيافهم، و لو ابتغوا العلم لحجزهم عن ذلك».
-
امام مالک بن أنس رحمه‌الله فرموده است:
«همانا گروهی ( به نام
#خوارج) وجود داشتند که دنبال عبادت رفتند و علم شرعی را ضایع نمودند (و اهل علم و طالب آن نبودند)، درنتیجه با شمشیرهایشان بر امت محمد ﷺ خروج کردند و آن‌ها را به قتل رساندند
و اگر جویای علم بودند، قطعا علم شرعی آنان را از چنین اعمالی بازمیداشت».

📚مفتاح دارالسعادة (119/1)

پ‌ن: حال خوارج امروز را نگاه کنید که نه عبادتی دارند و نه علمی. والله المستعان.

#خوارج
2024/09/28 13:19:31
Back to Top
HTML Embed Code: