Telegram Web Link
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
۲۴ اسد؛ روز زوال داعش انجینر عمیر اشغال پدیده شومی است که ناملایمت‌های زیادی با خود دارد؛ همین اشغال است که منجر به جنگ‌های مذهبی می‌شود، کشور را به چنددستگی فرقه‌ای، نژادی و مذهبی تقسیم می‌کند. این همان چیزی‌ست که ما در چند دهه گذشته تجربه کرده‌ایم. قبل…
چرا جشن آزادی در بگرام؟
احمد منصور

چهارشنبه گذشته، ۲۴ اسد که سومین سالگرد پیروزی ا.ا.ا و شکست اشغال‌گران آمریکایی بود، در تمام نقاط کشور‌ از سوی ملت و حکومت در مراسم باشکوهی جشن گرفته شد. در تاریخ افغانستان به ندرت اتفاق افتاده است که آزادی واقعاً جشن گرفته می‌شود؛ به این معنا که ما کاملاً مستقل و آزاد هستیم.

۲۸ اسد که روز آزادی از انگلیس است، در بیست سال گذشته توسط اداره جمهوری در حالی جشن گرفته می‌شد که آزادی را نمی‌شناختند، حضور نیروهای آمریکایی و بردگی‌شان را آزادی می‌پنداشتند، فکر می‌کردند ملت آزادی را نمی‌شناسد و با شعارهای‌ آن‌ها فریب خورده است اما ملت قهرمانان واقعی آزادی را به‌خوبی می‌شناختند، در آوردن آزادی چنان شانه‌به‌شانه آن‌ها ایستادند، طوری‌که امروز در جشن گرفتن کنار شان ایستاده‌اند.

سبک جشن آزادی توسط ا.ا.ا بسیار جالب بود؛ قدرت معنوی، مادی، سیاسی و اخلاقی خود را نشان داد. برگزاری رسم گذشت در بگرام یا به اصطلاح دیگری در آمریکای کوچک زمان اشغال پیام‌های زیادی با خود به مراجع مختلف داشت.

۱_: به ایالات متحده امریکا: از آنجائیکه رقابت‌های انتخاباتی در ایالات متحده جریان دارد؛ کاندیدان جهت کمپاین تبلیغاتی و فریب دادن به ملت، شکست خود در افغانستان را به عهده یک‌دیگر می‌اندازد. چندی پیش ترامپ گفت که جوبایدن بگرام را ترک کرد، اگر من می‌بودم ترکش نمی‌کردم. به گفته او اگر به قدرت برسید طالبان را قناعت خواهد داد که در سپردن بگرام موافقت کنند؛ در حالی‌که توافق پایان دادن به اشغال در دوحه با دولت ترامپ امضا شد، اگر می‌توانست این کار را انجام دهد، چرا انجام نداد؟

برگزاری جشن آزادی توسط ا.ا.ا در بگرام آمریکا/به‌خصوص ترامپ را از تحقق‌یافتن آرزوهای شیطانی ناامید کرد، به آن‌ها نشان داد که تانک‌ها و هواپیماهای شما متواضعانه پشت‌سر/بالای‌سر طالبان موتور سوار می‌رفتند. بگرام اکنون در کنترل فرزندان اصیل کشور است، امید خود را برای بازپس‌گیری آن از دست دهید.

۲_: به اداره اجیر: این بگرامی است که پدر شما برای ملاقات با ترامپ از ارگ به اینجا رفت اما ترامپ در صف او را در صف سربازان خود ایستاد کرد. جایی که رهبران شما برای استقبال آمریکایی‌ها می‌رفتند، امروز طالبان شکست آمریکا و آزادی را که از آن‌ها گرفته است، دقیقاً در همانجا جشن می‌گیرند. شما هم نباید امیدوار باشید؛ ا.ا.ا ارزش‌های ملت را خود می‌داند، از اهمیت خاک واقف است، شما دیدید که برای رسیدن به آزادی چقدر فداکاری‌های زیادی کرد.

۳_: به همسایگان/منطقه: بگرام برای ما خیلی مهم است، به کسی اجازه اشغال آن را نمی‌دهیم، ما با بیگانگان بسیار حساس هستیم، سفارت‌های دنیا را اصولا/قانونی می‌پذیریم اما هرگز حضور نظامی شان را قبول نداریم. شما باید درک کنید که کمک با دیگران در اشغال افغانستان شما را به سوی نابودی می‌کشاند. به امید اینکه موقف خود را بدانید!

به‌طور خلاصه؛ طالبان سیاست بسیار هوشمندانه‌ای را پیش‌رو گرفته‌اند؛ به فضل الهی این تصور را که مسلمانان و افغان‌ها نمی‌توانند سیاست و حکومت‌داری کنند، دروغ و باطل ثابت نمودند. هر آنچه به منظور محو افغانها آورده شده بود، امروز قوت نظامی افغانستان است. دشمن درک نموده است که ما شکست خوردیم و آن‌ها پیروز شدند، دیگر نمی‌توانیم به اهداف خود برسیم، امت مسلمان افغانستان متحد است.



🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
چرا جشن آزادی در بگرام؟ احمد منصور چهارشنبه گذشته، ۲۴ اسد که سومین سالگرد پیروزی ا.ا.ا و شکست اشغال‌گران آمریکایی بود، در تمام نقاط کشور‌ از سوی ملت و حکومت در مراسم باشکوهی جشن گرفته شد. در تاریخ افغانستان به ندرت اتفاق افتاده است که آزادی واقعاً جشن گرفته…
سیر ۲۰ سال اخیر!
سعید فاتح

بیست سال پیش، امارت اسلامی پس از حکومت بر سراسر افغانستان، نزدیک بود ولسوالی پنجشیر را تصرف کند که مسعود، ربانی و سایر جویندگان دالر از آمریکا و ناتو درخواست کمک کردند.

هدف اصلی آمریکا نابودی نظام اسلامی بود که دلیل اتحاد ملت پنداشته می‌شد و خطری برای حکومت یهودیان در آینده به حساب می‌آمد. مجاهدین با حالت دشواری مواجه بودند؛ آمریکا مردم عام و بی‌گناه را بمباران می‌کرد و آن‌ها را به شهادت می‌رساند.

در دوج این بمباران‌ها کابینه‌ی منتخب‌شده در بن و متعهد به منافع غرب وارد کابل شد، اکثریت اعضای کابینه کسانی بودند که غرب سال‌ها جهت فساد و خیانت در اداره جمهوریت آن‌ها را بسیار خوب آموزش داده بود.

این کابینه به نام اطلاعیه دولت موقت بر کرسی قدرت نشست؛ آمریکا و این نهادها وارد فاز قساوت شدند و آن را تشدید کردند، ملت خواهان آرامش بود اما توسط آن‌ها یا مفقود می‌شدند یا به طرز فجیعی به شهادت می‌رسیدند.

این حالات باعث بیداری و تشدید احساسات نیروهای مقدس جهادی ا.ا.ا شد. قشر دینی کشور که در صف نخست قربانی تمام انقلاب‌ها نقش بارز داشته است، بار دیگر به جنگ علیه دشمن در معرکه شاهی‌کوت قدم گذاشت. جنگ در همه جا تا حد ممکن شعله‌ور بود و تلفات روز‌به‌روز بیشتر می‌شد اما تمام ملت به دو قسمت تقسیم شده بود؛ یک‌سو طالبان مقدس و سوی دیگر مهاجمان و حامیان داخلی به نام دولت.

طالبان خواهان امنیت بودند، اجرای احکام شرعی هدف شان بود، هیچ خارجی را نمی‌پذیرفتند، حتی گاهی اوقات اعضای خانواده با آن‌ها همکاری نمی‌کردند اما باز هم ملت تا حد امکان به آن‌ها کمک می‌کرد؛ حمایت مالی تمام انقلاب را ملت به دوش کشید؛ با مجروحیت، زندان، رنج و شهادت عزم‌های‌شان بیشتر محکم می‌شدند.

از سوی دیگر، متجاوزان در صدد نابودی اسلام بودند، از حمایت ۵۲ کشور و سلاح‌های سنگین برخوردار بودند، اما روحیه آنها روز به روز ضعیف می‌شد. با وحشت در میان ملت مدال قهرمانی را از یهود می‌گرفتند، مرگ‌شان برای شهادت و جنت نه بلکه برای کسانی بود که از غرب آمده بودند. در عشق به مادیات چنان غرق بودند که در طول بیست سال حق و ناحق را درک نکردند.

بیست سال جنگ بین حق و باطل طول کشید، سرانجام گروه مجهز، قوی و زیاد از نظر مادیت اما باطل شکست خورد، از سوی دیگر گروهی با تجهیزات ضعیف، تعداد اندک اما مسلح به سلاح ایمان و نیرومند به قدرت رسید، پس از به قدرت رسیدن به جای انتقام، عفو عمومی صادر کرد، قاتل را بخشید و برای آبادانی کشور تلاش کرد. این مردم صادق الحمدلله اکنون پس از سیر سه ساله به حدی رسیده‌اند که می‌توانند امیدهای مرده امت را زنده کنند..



🥀🍃مادران مجاهد پرور 🥀🍃
السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته..
ان شاءالله ک همه ی شما خاهران وبرادران مسلمانم دارای صحت وعافیت کامل باشید..

ب نسبت مشکلات صحی ک عاید حالم گردیده ناگزیر از حضور شما خوبان دل برای چند مدتی مرخص شوم..

ان شاءالله اگر خواست الهی بود دوباره ب جمع تان پیوست خاهم کرد..
اگر نتوانستم!


وصیت بین ما دعا باشد.. 🥀❤️‍🩹

ازدعاهای خیرتان فراموشم نکنید..
مرا ب قصد شهادت دعا کنید


اللهم ارزقنی الشهادة فی سبیلک

#مالک_کانال_مجاهده🥀
چراغِ ظُلمِ ظالم تا دَمِ محشر نمیسوزد.
اگر شبی سوزد شبِ دیگر نمیسوزد.. ❤️‍🔥


#غزه

#ام_اسامه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ایرانی که زادگاه اهل سنت و علمای جهان اسلام بود چگونه به مرکز شیعیان دنیا تبدیل شد

جنایات شاه اسماعیل صفوی از زبان خود شیعیان




🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
آسودگی یعنی اطمینان به این سخن رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه وسلم:

«اگر [مردم] همه همدست شوند که زیانی به تو برسانند نمی‌توانند،
مگر آن مقدار که اللّٰه برای تو مقدر نموده. قلم‌ها برداشته شده و صحیفه‌ها[ تقدیر] خشک شده‌اند»
[صحیح سنن ترمذی].
"طُوبَى لِمِن إِعتَزل منَ النَّاس وَأَنِسَ بِرَبِّه،
وَبَكَى عَلَى خَطِيئَتِه."

خوشا به حال کسی که از مردم دوری گزید و با پروردگارش اُنس گرفت و بر گناهش گریه کرد.🥲

#آیہ_گـــــᏪــــࢪاف🌿🌻¦⇢ے

«وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ»

و در تمام‌ کارها‌  خود را به‌ خدا‌ واگذار کن، که‌ او کاملا بر احوالِ بندگان بیناست...🔗🫀
🖤🥀

و چشم ها سودی ندارند،اگر دل تاریک و کور باشد...
.
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#چادرفلسطینی #قسمت_نوزدهم نزدیک رودخانه رسیدیم. - ببینم تو این مدت چقدر پیشرفت کردی! - تندتر شدم. - یعنی... هنوز حرفم تمام نشده بود که احمد به سرعت حمله‌ور شد. او بسیار سریع حمله می‌کرد و من هم با سرعت جا خالی می‌دادم. وقتی جایمان عوض شد پایش را با پایم…
.
#چادر_فلسطینی

‹قسمت بیستم›

نزدیک رودخانه رسیدیم.
- ببینم تو این مدت چقدر پیشرفت کردی!
- تندتر شدم.
- یعنی...
هنوز حرفم تمام نشده بود که احمد به سرعت حمله‌ور شد. او بسیار سریع حمله می‌کرد و من هم با سرعت جا خالی می‌دادم. وقتی جایمان عوض شد پایش را با پایم قفل و زیر پایش را خالی کردم که باعث شد به جلو بیفتد. دستاهایش را از پشت قفل کردم.
- خب آقای پلنگ حالا چی؟
- اوه... مگه یهودی گرفتی! ول کن دستو که شیکست. منو باش فکر می‌کردم تو این چند روز استخوون شدی. این‌ همه زورو از کجا میاری تو آخه؟!
- بچه که بودم مامان‌بزرگم خیلی شیر شتر به خوردم می‌داد برای همین استخوون بندیم درشته.
- الان کار می‌کنه من بخورم؟
- نه تو فعلا فقط از من کتک بخور.
از او جدا شدم و دستش را گرفتم تا بلند شود، نامرد دستم را کشید و نقش بر زمینم کرد.
- یادت باشه که حواستو جمع کنی.
خنده‌ای سر دادم و بلند شدم. باز مشغول تمرین شدیم. مسابقه دو می‌دادیم یا باز تن به تن می‌جنگیدیم. بسیار خسته شدیم و کنار آب دراز کشیدیم. احمد گفت:
یادش بخیر وقتی با معاذ و معاویه تمرین می‌کردیم، وقت استراحت حلقه‌وار کنار هم دراز می‌کشیدیم.
- یادته آخرین باری که با هم تمرین می‌کردیم معاویه گفت: گل جمع منم و بقیه... تا نگاش به من افتاد گفت: غیر از فائز همتون خُلین؛ خصوصأ معاذ.
- آره بعد معاذ گفت: نه داداش کم لطفی نکن تو علف جمعی، ما بقیه گلیم.
- آه برادران غیورِ شهیدم خوشا به سعادتتان. به بالاترین مقام عشق به خدا رسیدین.
- آره الله نصیب ما هم بکنه. کم کم آماده شو تا یه ساعت دیگه راه میوفتیم برای...
سکوت کرد که گفتم: حرفتو کامل کن.
احمد بلند شد نشست من هم روبه‌رویش نشستم. به چشمانم زل زد و گفت: برای اتمام ماموریت با "موفقیت" یا "شهادت" یا "اسارت" که دوست دارم یکی از دو مورد اول نصیبمون بشه.
- ان‌شاءالله‌العزیز اخی.
برخواستم، دستم را به سمتش دراز کردم و گفتم: بلند شو برادر مجاهدم بریم و ماموریت اسلام رو تموم کنیم.
همراه احمد به سمت خانه به راه افتادیم. نزدیک خانه بچه‌های معصوم چه مظلومانه و زیبا بازی می‌کردند.
ما اول بخاطر اعلای کلمة‌الله و بعد برای برقراری عدالت الهی، شریعت و سنت الله و رسول، و آزادی و شادی این بچه‌ها به پا خواسته بودیم.
ما مردانی از نسل قعقاع فرمانده گروه اسد، از دیار امیرمثنیِٰ شامی، با شجاعت حیدری، با عدالت عمری، با صداقت صدیقی و حیای عثمانی در راه خدا قیام کرده بودیم. قسم به ذات الله "پیروزی" وعده پروردگار ما توسط نبی‌ِ ماست.
احمد رفت تا آمادگی‌های لازم را انجام دهد. من هم نزد مجاهده‌ام برای خداحافظی رفتم؛ برای مدتی نامعلوم از او دور می‌شدم.
با یا الله وارد اتاق شدم. مجاهده با ایمانم قرآن به دست نشسته و خوابش برده بود. برای یک مجاهد و مرد مسلمان این صحنه زیباترین منظره بود. در قلبم زمزمه کردم: خوشا به سعادت من.
آرام به سمتش رفتم، کنارش نشستم. بر دستانش که کلامِ الله در آن همچون ستاره‌ای می‌درخشید بوسه‌ای آرام زدم. نجواکنان گفتم: مجاهده‌جان نمی‌خوای مجاهدتو راهی میدان کنی؟
وقتی چشمانش را باز کرد سراسیمه بلند شد گفت:
شرمنده... نمی‌دونم چطوری وقت قرائت خوابم برد. شما کی اومدین؟
- اشکالی نداره. با منم رسمی حرف نزن من فائزم مجاهد تو! الان اومدم. کم‌کم باید راهی بشم. ازت می‌خوام مثل یک مجاهده قوی و صبور باشی.
- از خدا می‌خوام همونطور که قفل‌ها رو برای حضرت یوسف و راه رو از دل دریا برای حضرت موسی باز کرد، راه‌ها رو برات باز کنه. مثل ابراهیم علیه السلام که از آتش نمرود حفاظتش کرد، ازت در مقابل ظالمان حفاظت کنه.
- الله حفظت کنه. صفیه اگه من اسیر یا شهید شدم صبور باش. صبر کن که می خوام در سرای آخرت هم برای من باشی.
- تا آخرین نفس‌هام بهت وفادارم مجاهد. الله ما رو در دنیا و آخرت در کنار هم قرار بده.
- اللهم آمین. خب دیگه باید راه بیوفتم. به خدا میسپارمت. همونطور مثل قبل حتی بیشتر در مقابل کفار دلیر باش و نترس. مواظب چادرت باش که بخاطرش قیام کردم.
بر گوشهٔ چادرش بوسه‌ای زدم. صورتم را برگرداندم تا راه بیوفتم که گفت: ابومحمّد یه لحظه‌ صبر کن کارت دارم. خندان برگشتم و گفتم: عجب! پس اسمشم انتخاب کردی! چه اسم زیبایی.
- بشین.
- احمد منتظره.
- فقط دو دقیقه بشین.
متعجب نشستم که به پشت سرم رفت. چادر فلسطینی را بر روی سرم گذاشت و به صورت چادر مجاهدان شامی آن را بست.
- حالا در امان خدا، مثل خالد ثابت قدم برو که اسلام و مسلمین بهت نیاز دارن. فی امان الله.

با لبخندی پیروزمندانه و با نهایت خوشحالی بیرون رفتم. با یعقوب هم مثل پدر و پسر خداحافظی کردیم.

ادامه دارد...


🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
«آموزش قرآن‌ کریم به کودکان در سنین پایین یکی از مهم‌ترین مبانی اسلام است چرا که با فطرت‌ سالم بزرگ می‌شوند. این امر نیز سبب می‌شود که نورِ حکمت و هدایت در دل‌هایشان رسوخ کند، پیش از آن‌که خواسته‌های نفسانی و هواوهوس، دل را با گمراهی‌ و گناهان آلوده سازد».‌‌

❀ امام سیوطی رحمه‌الله
‏رافعی سخن زیبایی دارد، آن‌گاه که می‌گوید؛ "روح زن متعلق به یک مرد است؛ تنها برای شوهرش"!

اما این تعلق‌خاطر در روزگار کنونی به‌تدریج دارد معنای واقعی خود را از دست می‌دهد یا شاید بهتر است بگویم از دست داده است.

زنی که سعی در جلب دل و نگاه مردان نامحرم دارد، تعلقی برای شوهر خود باقی نگذاشته است که بخواهد آن را نثار معشوقه‌ی خود کند، همه‌اش را برای مردان اجنبی چوب حراج زده است.

چقدر زشت و چندش‌آور است زنی که دل و چشم خود را که باید سیرِ نگاه یك مرد آن هم شوهر خود کند، اما آن را سیرِ نگاه به مردان اجنبی‌ می‌کند، به راستی که دل و چشم چنین زنی شایسته‌ی نگریستن نیست که این‌گونه چشم و دل خود را آلوده‌ی چنین نگاه‌های زهرآلودی نموده است، حال بنگر که خالق این چشم و دل بخواهد چگونه به آن نظر بیفکند.

بارالها! چشم و دل را سیراب حلال کن نه غیر آن، که رو سیَه‌ دو عالم شود آن‌کس چشم و دل، پاك نگه ندارد
.
بار الها قول میدهم که در این فضای مجازی
که درخت گناه ریشه هایش قوی ترشده..
فقط یک دعوتگر مسلمان باشم... 🍃🥀
-در‌دلم‌غوغاست‌،اما‌راز‌داری‌بهتر‌است‌
چشم‌می‌دوزم‌به‌در؛امیدواری‌بهتر‌است
!
گوشه‌ای از تضاد درمیان اقوال وافعال داعش
«کسایی به لحاظ عقلی بالغ شدن که وقتی ازت دلخورن به جای اینکه رفتارشون رو باهات عوض کنن و قهر کنن، قشنگ میان دلیل دلخوریشونو میگن، در موردش حرف میزنن و موضوع رو حل میکنن! چون میدونن ارزش یه رابطه بالاتر از غرور و دلخوری های سطحیه..!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز نزد مادر آمده گفت:
مادر وضوء دارم میخواهم دو رکعت نماز صحابی بخوانم.
مادر برایش گفت:
نماز صحابی؟
آن کدام نمازیست آیا استاد ات برایت چنین نمازی را آموزش داده است؟
دختر گفت:
نه مادر همان نمازی را میگویم که همیشه شما میخوانید و می گویید ثواب دارد..
مادر گفت آن وقت خندیدم و دانست ام که مراد اش نماز ثوابی و یا مستحب هست.!

از گُل گُل بروید!
طوری از مادر تقلید میکند که حتی با این سن و سال خورد اش نماز مستحبی هم اداء میکند.
الله بر نسل چنین دخترانی برکت بیاندازد!
اللهم آمین.
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
. #چادر_فلسطینی ‹قسمت بیستم› نزدیک رودخانه رسیدیم. - ببینم تو این مدت چقدر پیشرفت کردی! - تندتر شدم. - یعنی... هنوز حرفم تمام نشده بود که احمد به سرعت حمله‌ور شد. او بسیار سریع حمله می‌کرد و من هم با سرعت جا خالی می‌دادم. وقتی جایمان عوض شد پایش را با پایم…
.
#چادر_فلسطینی

‹قسمت بیست‌ویکم›

نزدیک شهر که رسیدیم احمد گفت:
از اینجا به بعد رو باید پیاده بریم. یکی از دوستای امیرزید نزدیک ورودی شهر به داخل ردِمون می‌کنه.
پیاده به سمت ورودی راه افتادیم. احمد به رابطِ بین خود و امیر زید زنگ زد. بعد از مدتی انتظار دیدم شخصی به ما نزدیک می‌شود. احمد را از حضورش مطلع کردم. احمد با دیدنش گفت:
نگران نباش این همون رابطه.
جلو آمد و سلام کرد.
رابط: زود باشین تابلو نکنین، پشت سر من بیاین. چیزی هم پرسیدن شما جواب ندین من خودم جواب میدم.
احمد: باشه، الله خیر کنه.
بسم الله توکلتُ علی الله را گفتم و راه افتادیم. کنار ورودی چند سرباز مجهز یهودی ایستاده بودند. رابط جلو رفت، کارت مخصوصی را به چند نفرشان نشان داد و به طرف ما اشاره کرد. اجازه ورود داده شد. نفس عمیقی سر دادیم و راه افتادیم. وقتی به کنار سرباز رسیدم عمدا پایش را دراز کرد، پایم به پایش گره خورد، داشتم می‌افتادم که به سرعت خود را کنترل کردم و با یک جست راست ایستادم. سرباز چپ چپ به ما نگاه کرد.
رابط: زود بیاین واینستین.
عصبانی به دنبالش راه افتادم. وارد شهر شدیم.
زیر لب گفتم: روزی می‌رسه که پرچم اسلام رو بر فراز بیت‌المقدس به اهتزاز در بیاریم.
از کوچه پس کوچه‌ها گذشتیم. به کافهٔ کوچک باصفایی رسیدیم. بیرون کافه پیرمردها چای به دست نشسته و از اتفاقات اخیر صحبت می‌کردند. از کنارشان گذشتیم و به داخل رفتیم. داخل نسبت به بیرون خلوت‌تر بود. پسری نوجوان مشغول تمیزکاری بود. احمد نزدیکش شد و آرام گفت: پسر هدف کجاست؟
پسرک با شوق جواب داد: سیب سرخ "شهادت".
- تو ایوبی؟
- بله، شما برادران مجا...
- هیس... آروم. زود ما رو ببر پیش امیر زید.
- چند لحظه صبر کنین الان میام.
پسر رفت. رو به احمد گفتم:
این چیز میزایی که پرسیدی چی بود؟
- اسم رمز بود.
- از کی تا حالا اسم رمز عوض شده و من خبر ندارم؟
خنده‌کنان گفت: قشنگه نه؟ خودم ساختمش.
خنده‌ام گرفت: عجب!
پسر به سرعت آمد و گفت: من مغازه رو تعطیل می‌کنم تا کسی وارد نشه، شما همینجا صبر کنین.
رو به مشتری‌ها گفت: مغازه به علت تعمیرات تعطیله لطفا برید بیرون.
مردم با کلافگی پرسیدند: ای بابا کی باز می‌شه؟
- معلوم نیست هرچی اوستا بگه، حالا برید خداحافظتون.
در مغازه را بست و به سمت ما آمد. از او پرسیدم: پسر چند سالته؟
با هیجان جواب داد: هفده سالمه. نمیدونید چقدر شوق داشتم تا مجاهدی واقعی رو ببینم. امیر زید اولیش بود، حالا شماها دومی. خیلی خوشحالم. برام دعا کنین، منم همین‌ زودیا راهی میدان میشم.
دستی بر شانه‌اش زدم و گفتم: ای ماشاءالله شیرپسر، الله حفظت کنه. حالا زود ما رو ببر پیش امیر زید.
به دنبالش پشت میز پذیرش سفارشات رفتیم، از راهرویی گذشتیم تا به دری بسته رسیدیم. ایوب در را با کلید باز کرد.
وارد اتاق شدیم. مردی که سنش به سی‌وپنج سال می‌خورد با ریشی بلند و قرمز، چشمانی آبی، هیکلی ورزیده و قدی بلند ایستاده بود و بر سرش چادری به سبک من بسته بود.
پرسید: امیرفائز کیه؟
به جلو رفتم سلام کردم و گفتم: من هستم.
گامی به جلو آمد با من و احمد مصافحه کرد.
لبخندی زد و گفت: امیرفائز خدا شما رو حفظ کنه. تو این چند روز که ناپدید شده بودین خیلی نگران شدیم، خواستیم بچه‌ها رو تو شهر پخش کنیم تا شاید شما رو بین اُسَرا پیدا کنن. تا این‌ که مجاهداحمد گفت شما باهاش تماس گرفتین. الحمدلله که اومدین.
- بله الحمدلله... الله قبول کنه برای خاتمه دادن این مأموریت دو شهید دادیم.
- تقبل الله... پسر نوجوون منم دیروز مشرف به فوزالعظیم شد.
- الله اکبر، مبارک باشه.
- مبارک همه ما. از پدرش سبقت گرفت، شاید از من برازنده‌تر بود... گذشته از این مسائل، اطلاعات رو باید وارد دستگاه کنیم.
- بله بفرمایین، اینم فلش اطلاعات.
فلش را به امیرزید دادم. آن را گرفت و به لپ‌تاپش وصل کرد. به سرعت دست به کار شد. کنارش رفتیم و به صفحه لپ‌تاپ چشم دوختیم.
- خب الحمدلله نقشهٔ راه‌های زیر زمینی کامله، انبار مهمات، منبع ورود و خروج، عملیات‌ها، مواد منفجره و اطلاعات فرمانده‌هان. همشون عالیه. جمع کننده اطلاعات کی بوده؟
احمد: امیرفائز و دو برادر شهید به اسم معاذ و معاویه.
- ماشاءالله اسلام با داشتن چنین مجاهدینی واقعأ بی‌نیازه. راه‌های نزدیک باب الزاویه هم است؟
- تو فایل بعدیه. نکته لازم به ذکر اینه که؛ فایل‌ها رمزگذاری شدن، اگه کسی بخواد هکشون کنه به صورت خودکار تمام اطلاعات پاک میشن. رمز فایل‌ها شماره‌های پنج رقمیه با رمز ۶۷***.

امیر زید با خوشحالی بلند شد و گفت: خب تبریک میگم، ماموریتتون به پایان رسید. از اینجا به بعدش به عهده ماست. فقط مهم خروج شما از این‌جاست که رابط بینمون شما رو خارج می‌کنه.

ادامه دارد...



🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
2024/09/28 19:32:11
Back to Top
HTML Embed Code: