🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
بارک الله فیک یا جندالاقصی #المجد
آمین وایاکم اخی الکریم ❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نیست هیچ ملجا (جای رجوع) جز به الله
لا اله الا الله☝🏻
لا اله الا الله☝🏻
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
نظر های تانرا میخاهم در رابطه ب این موضوع ممبر های کانال.. 🤨 بگید دانستنی های تانرا تاما هم چیزی از شما بیاموزیم. 🤕
#نظر_دوم
سلام علیکم
اولین قدم این است بشینید و فکر کنید هم پسران و هم دخترانی که ادعا می کنید عاشق جهاد و شهادت هستید
به سختی هایش فکر کنید
وقتی وارد جهاد می شوید و شروع به جنگ می کنید قطعا همه اش پیروزی نیست
اسارت هست
زخم هست
بیوه شدن و از دست دادن زن و بچه هست
شکنجه هست
....
باید ان قدر قوی باشی که حتی اگر جلویت فرزندانت را سر بریدن ایمانت تکان نخورد نفروشی برادرانت و خواهرانت را
پس به جا است که قبل از انتخاب خودت را بیازمایی ایا ایمانت ان قدر ها قوی هست
اگر قوی است پس دعا کن تا الله بهترین مجاهد یا مجاهده را نصیبت کند
اگر قوی نیست و ارزوی شهادت داری تلاش کن ان شاءلله که جزء با ثبات تربن انها بشوی البته بگویم راه سختی است
شاید به نزدیک تربن نقطه به مجاهده شدن برسی ولی یک هو پایت بلغزد و دوباره از خانه اول شرول کنی😶🌫
و حال که به انتخاب رسیدی زنی را انتخاب کن ک عقیده زیبایی داشته باشد نه صرفا چهره زیبایی
مردی را انتخاب کن که با صلابت باشد و باهیبت نه خوش تیپ
چون ایمان مهم تر است...
سلام علیکم
اولین قدم این است بشینید و فکر کنید هم پسران و هم دخترانی که ادعا می کنید عاشق جهاد و شهادت هستید
به سختی هایش فکر کنید
وقتی وارد جهاد می شوید و شروع به جنگ می کنید قطعا همه اش پیروزی نیست
اسارت هست
زخم هست
بیوه شدن و از دست دادن زن و بچه هست
شکنجه هست
....
باید ان قدر قوی باشی که حتی اگر جلویت فرزندانت را سر بریدن ایمانت تکان نخورد نفروشی برادرانت و خواهرانت را
پس به جا است که قبل از انتخاب خودت را بیازمایی ایا ایمانت ان قدر ها قوی هست
اگر قوی است پس دعا کن تا الله بهترین مجاهد یا مجاهده را نصیبت کند
اگر قوی نیست و ارزوی شهادت داری تلاش کن ان شاءلله که جزء با ثبات تربن انها بشوی البته بگویم راه سختی است
شاید به نزدیک تربن نقطه به مجاهده شدن برسی ولی یک هو پایت بلغزد و دوباره از خانه اول شرول کنی😶🌫
و حال که به انتخاب رسیدی زنی را انتخاب کن ک عقیده زیبایی داشته باشد نه صرفا چهره زیبایی
مردی را انتخاب کن که با صلابت باشد و باهیبت نه خوش تیپ
چون ایمان مهم تر است...
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#چادرفلسطینی #قسمت_سیزدهم همچنان هاج و واج به او نگاه میکردم. برای اطمینان یافتن با زبانی که به سختی در کام میچرخید پرسیدم: شما مطمئنین؟! این راه آسونی نیست، کار هر کسی هم نیست! بیخوابی، گرسنگی و تشنگی، شکنجه و اسیری در مسیرش هست. اگه اینها رو متحمل…
#چادرفلسطینی
#قسمت_چهاردهم
دو نفری به سمت رودخانه رفتیم و آنجا نشستیم. فکر و سکوت در میانمان حاکم بود تا این که احمد آن را شکست:
خُب!...
-خب چی؟
- خر که نیستم میدونم منو چرا اینجا آوردی و تتهپته میکنی! خب بگو کیه؟ چیه؟!
- بلا نسبتت خر چیه؟! اصلأ تو فرمانده مایی احمدخان...
- خوبه خوبه حالا نمیخواد ناز بکشی! گوشم با توئه.
- برادرزاده عمویعقوبه.
الحمدالله عقیده مجاهدانه و اسلامی داره. در حال حفظ هم هست؛ خلاصه یه مجاهده تمام و کماله.
- عجب! تو چطوری همه اینا رو فهمیدی؟
- خب من وقتی زخمی بودم اون بود که منو به خونشون آورد و مداوام کرد. تو این چند روز اینا رو فهمیدم.
- عجب! یعنی الان داری از من اجازه میگیری پسرم؟!
- خوبه دوسال ازم کوچیکتری باباجون!
- باشه ضد حال! چه کاری از دست من ساخته ست؟
- راستش تا امشب میتونی با عمویعقوب صحبت کنی؟ تا از این بابت خیالم راحت بشه بعد به مأموریت ادامه میدیم.
- حالا چرا اینقدر عجله؟! چیزی شده مگه؟
- اون پسره شعیب هم خواستگارشه. امروز شنیدم عمویعقوب میخواد تا امشب جواب قطعی بهش بده.
- خروس بی محل!
- آره خب... حالا چی میگی؟
- نمیدونم والا! من تا حالا خیلی شاهکار کرده باشم دو کلوم بابت نظم مجاهدین با امیر علاءالدین صحبت کردم. از خواستگاری سر در نمیارم خدایی. ولی خب، بخاطر توی داداش یه چیزی میپرونم.
با خنده گفتم: بپا عروس رو نپرونی!
- عجبها! داماد شدی رفت!
به سنگریزههای جلوی پایم چشم دوختم. احمد سنگریزهای را به طرفم پرت کرد و گفت:
مرض! خجالت هم میکشه!
با این حرف شلیک خندهمان به هوا بلند شد. خندهکنان سمت خانه راه افتادیم.
نزدیک نماز ظهر، وضو گرفتیم و به مسجد رفتیم. بعد از ادای نماز با اضطراب یعقوب را به گوشهٔ مسجد کشاندم.
- خیره پسرم چیزی شده؟
- خب حقیقتش... چطور بگم!
- بگو پسر.
- بابت امرخیری مزاحمتون شدم... شرمنده ببخشید دیگه...
سرم را از کمرویی پایین گرفتم. مقدمه چینی برایم سخت بود. نمیتوانستم حرف دلم را به او بگویم.
یعقوب همچنان با سکوت نگاهم میکرد. سنگینی نگاهش را تاب نیاوردم. سرم را بلند کردم گفتم:
شرمندهام. جسارت چنین بیادبی رو نمیخواستم بکنم...
لبها و چشمان یعقوب بهیکباره با لبخندی شکفته شد. متعجب ما باقی حرفم را خوردم.
- پس بلاخره پا پیش گذاشتی مجاهد! حقیقتش منتظر بودم.
- منتظر چی؟!
- بشین.
وقتی نشستیم ادامه داد: من متوجه احساس تو و صفیه نسبت بههمدیگه بودم، اما منتظر موندم ببینم تو چیکار میکنی. حالا که خودت مطمئنی و پا پیش گذاشتی منم دلمو به دریا میزنم.
- چطور دل به دریا میزنین؟
- راستش از وصلت با شعیب راضی نیستم. اگه دیدی جلوش سکوت کردم رازهایی در این سکوته که نصفشو میدونی...
- خب نصف دیگهاش چیه؟
- من میدونم شعیب خاطرخواه صفیه نیست. به خواست باباش پا پیش گذاشته تا دهن من بسته بشه و اگر یه وقتی بخوام پدرشو لو بدم، منو تهدید به مرگش کنند. هر چند گفتن یا نگفتنم ضرری به اونها نمیرسونه. آخه من به کی شکایتشونو بکنم؟! به دولت ظالمی که خودش دستور مرگشونو داده؟! بعدشم، مدرک دارن که برادرم مجاهد بوده؛ بازم شکایتم بیهودهست. نمیدونم دلیل ترسشون چیه! من که دستم به جایی نمیرسه. تمام همّوغمم صفیمه...
- اون از ما میترسه که مبادا بفهمیم قاتل یه امیرِ مجاهد بوده و تو خونهاش ترورش نکنیم...
یعقوب با چشمانی از حدقه درآمده گفت: واقعا؟!
- بله شک نکنین که ما چنین اشخاصِ برادرفروش و مخبر رو به سزای اعمالشون میرسونیم. خب عمو حالا که اینطوره اگه اجازه بدین احمد از طرف من وکیل باشه بابت خواستگاری.
- بگو الان بیاد.
با تعجب پرسیدم: الان؟!
تبسمی کرد و گفت: چه جایی بهتر از خونه خدا وقتی امرِخیری باشه...
#اسلام_راه_نجات
#انشاءالله_ادامه_دارد
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#قسمت_چهاردهم
دو نفری به سمت رودخانه رفتیم و آنجا نشستیم. فکر و سکوت در میانمان حاکم بود تا این که احمد آن را شکست:
خُب!...
-خب چی؟
- خر که نیستم میدونم منو چرا اینجا آوردی و تتهپته میکنی! خب بگو کیه؟ چیه؟!
- بلا نسبتت خر چیه؟! اصلأ تو فرمانده مایی احمدخان...
- خوبه خوبه حالا نمیخواد ناز بکشی! گوشم با توئه.
- برادرزاده عمویعقوبه.
الحمدالله عقیده مجاهدانه و اسلامی داره. در حال حفظ هم هست؛ خلاصه یه مجاهده تمام و کماله.
- عجب! تو چطوری همه اینا رو فهمیدی؟
- خب من وقتی زخمی بودم اون بود که منو به خونشون آورد و مداوام کرد. تو این چند روز اینا رو فهمیدم.
- عجب! یعنی الان داری از من اجازه میگیری پسرم؟!
- خوبه دوسال ازم کوچیکتری باباجون!
- باشه ضد حال! چه کاری از دست من ساخته ست؟
- راستش تا امشب میتونی با عمویعقوب صحبت کنی؟ تا از این بابت خیالم راحت بشه بعد به مأموریت ادامه میدیم.
- حالا چرا اینقدر عجله؟! چیزی شده مگه؟
- اون پسره شعیب هم خواستگارشه. امروز شنیدم عمویعقوب میخواد تا امشب جواب قطعی بهش بده.
- خروس بی محل!
- آره خب... حالا چی میگی؟
- نمیدونم والا! من تا حالا خیلی شاهکار کرده باشم دو کلوم بابت نظم مجاهدین با امیر علاءالدین صحبت کردم. از خواستگاری سر در نمیارم خدایی. ولی خب، بخاطر توی داداش یه چیزی میپرونم.
با خنده گفتم: بپا عروس رو نپرونی!
- عجبها! داماد شدی رفت!
به سنگریزههای جلوی پایم چشم دوختم. احمد سنگریزهای را به طرفم پرت کرد و گفت:
مرض! خجالت هم میکشه!
با این حرف شلیک خندهمان به هوا بلند شد. خندهکنان سمت خانه راه افتادیم.
نزدیک نماز ظهر، وضو گرفتیم و به مسجد رفتیم. بعد از ادای نماز با اضطراب یعقوب را به گوشهٔ مسجد کشاندم.
- خیره پسرم چیزی شده؟
- خب حقیقتش... چطور بگم!
- بگو پسر.
- بابت امرخیری مزاحمتون شدم... شرمنده ببخشید دیگه...
سرم را از کمرویی پایین گرفتم. مقدمه چینی برایم سخت بود. نمیتوانستم حرف دلم را به او بگویم.
یعقوب همچنان با سکوت نگاهم میکرد. سنگینی نگاهش را تاب نیاوردم. سرم را بلند کردم گفتم:
شرمندهام. جسارت چنین بیادبی رو نمیخواستم بکنم...
لبها و چشمان یعقوب بهیکباره با لبخندی شکفته شد. متعجب ما باقی حرفم را خوردم.
- پس بلاخره پا پیش گذاشتی مجاهد! حقیقتش منتظر بودم.
- منتظر چی؟!
- بشین.
وقتی نشستیم ادامه داد: من متوجه احساس تو و صفیه نسبت بههمدیگه بودم، اما منتظر موندم ببینم تو چیکار میکنی. حالا که خودت مطمئنی و پا پیش گذاشتی منم دلمو به دریا میزنم.
- چطور دل به دریا میزنین؟
- راستش از وصلت با شعیب راضی نیستم. اگه دیدی جلوش سکوت کردم رازهایی در این سکوته که نصفشو میدونی...
- خب نصف دیگهاش چیه؟
- من میدونم شعیب خاطرخواه صفیه نیست. به خواست باباش پا پیش گذاشته تا دهن من بسته بشه و اگر یه وقتی بخوام پدرشو لو بدم، منو تهدید به مرگش کنند. هر چند گفتن یا نگفتنم ضرری به اونها نمیرسونه. آخه من به کی شکایتشونو بکنم؟! به دولت ظالمی که خودش دستور مرگشونو داده؟! بعدشم، مدرک دارن که برادرم مجاهد بوده؛ بازم شکایتم بیهودهست. نمیدونم دلیل ترسشون چیه! من که دستم به جایی نمیرسه. تمام همّوغمم صفیمه...
- اون از ما میترسه که مبادا بفهمیم قاتل یه امیرِ مجاهد بوده و تو خونهاش ترورش نکنیم...
یعقوب با چشمانی از حدقه درآمده گفت: واقعا؟!
- بله شک نکنین که ما چنین اشخاصِ برادرفروش و مخبر رو به سزای اعمالشون میرسونیم. خب عمو حالا که اینطوره اگه اجازه بدین احمد از طرف من وکیل باشه بابت خواستگاری.
- بگو الان بیاد.
با تعجب پرسیدم: الان؟!
تبسمی کرد و گفت: چه جایی بهتر از خونه خدا وقتی امرِخیری باشه...
#اسلام_راه_نجات
#انشاءالله_ادامه_دارد
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#چادرفلسطینی #قسمت_چهاردهم دو نفری به سمت رودخانه رفتیم و آنجا نشستیم. فکر و سکوت در میانمان حاکم بود تا این که احمد آن را شکست: خُب!... -خب چی؟ - خر که نیستم میدونم منو چرا اینجا آوردی و تتهپته میکنی! خب بگو کیه؟ چیه؟! - بلا نسبتت خر چیه؟! اصلأ تو…
#چادرفلسطینی
#قسمت_پانزدهم
- یعنی الان باید بیام؟! آخه مردِ مومن من هنوز حرفامو جمعوجور نکردم.
- اشکالی نداره، قرار نیست که سخنرانی کنی فقط بگو که به امرِ خدا و...
- باشه باشه فهمیدم خب بسمالله بریم...
نزد یعقوب رفتیم. همراه با او گوشهای را اختیار کردیم. احمد در مقابل یعقوب و من سر به زیر کنارش نشستم.
احمد نفسی سر داد و شروع کرد به صحبت کردن: خب، به نام خداوند سبحان و درود میفرستیم بر نبی دلها محمّد مصطفی(ﷺ) آقا یعقوب همونطور که مُستحضرین فائز جان برادر دینی و جهادیام هست. سالها تو سنگر در غم و خوشی شونهبهشونه هم در مقابل دشمن جنگیدیم و باز هم بهإذن الله میجنگیم. من خودم اصالتن زاده شام هستم و فائز مهاجره. از مجاهدین طالب افغانستان. امّا اصالتن افغان نیست بلکه بلوچ هستن. الله حفظش کنه. هفت ساله که فی سبیل الله خدمت میکنه. امروز من به عنوان دوست، برادر و همسنگریش اینجام تا برادرزاده شما رو برای برادرِ مجاهدم خواستگاری کنم. از الآن به محضرتون برسونم که تمام مال و دارایی فائز فقط یه تفنگه که از اونم برای دفاع از اسلام در مقابل کفار به کار میگیره. ما مجاهدیم، شغل دیگهای جز "جهاد" و حقوقِ "شهادت" نداریم به توفیق الله.
یعقوب لبخندی زد و گفت: سبحان الله! احمد پسرم، فضیلتی که شما مجاهدین دارین فقط الله میدونه. ملاک هر مسلمان اول ایمان و دوم اخلاقشه. مال دنیا اگه ارزشی داشت تو دو روز تموم نمیشد! فائز بزرگترین سرمایه رو داره؛ اون مجاهدیه که الله انتخابش کرده. کسی که انتخاب شده خداست، منِ بنده چه عیبی میتونم روش بزارم؟! استغفرالله.
یعقوب رو به من ادامه داد: فقط اینکه من بعد از خدا صفیه رو به تو امانت میدم. ای پدرِ امّت محمّد، آیا حاضری صفیه رو در این راه همرکاب و در سایه خودت قبول کنی؟
نفسی عمیق سردادم تا از التهاب درونیام کاسته شود. به چشمانش با اطمینانخاطر نگاه کردم و گفتم:
الله من رو شرمنده روی شما و برادرزادتون نکنه. من اول به عنوان یک مجاهد، بعد به عنوان یک مسلمان و یک همسر این قول رو بهتون میدم؛ تا زمانی که زندهام و الله بهم توان داده از صفیهخانم و چادرش و دیگر خواهران دینیام در مقابل کفار دفاع میکنم.
- من از تصمیم صفیه خبر دارم، الحمدالله بهترین تصمیم رو گرفته. هر چند که این راه سختیهای زیادی داره اما نتیجهاش شیرینه...
احمد: بله بیشک.
یعقوب به هر دویمان گفت: خب منم در کنار صفیه به عنوان خادم کوچیک مجاهدین قبول میکنین؟
با تعجب گفتم: یعنی...؟
ادامه داد و گفت: تو جوونی این چنین عزتی نصیبم نشد حالا آخر عمری نیت جهاد کردم به قصد شهادت باذن الله...
با خوشحالی بسیار به احمد نگاه کردم که با خنده گفت: پس مبارکه.
یعقوب بیدرنگ من را به آغوش کشید. چه احساس نابی بود.
خلاصه به قول بچهها، من هم به خانهبخت رفتم.
وقتی از یعقوب جدا شدم گفتم: ما پسفردا عازم مأموریت میشیم، انشاءالله اگه نفسی بود و زنده برگشتم رسمأ دامادتون میشم، خطبه نکاح رو احمدجان که عالِمه میخونه. بعدش شما رو هم همراه صفیه به إدلب میبرم.
- نیازی به بعد مأموریت نیست، فردا خطبه رو میخونیم تا خیال هر دومون راحت بشه. از وجود شعیب و پدرش احساس خطر میکنم.
احمد گفت: راستی شعیبخان چی میشه وقتی بفهمه؟
- اونو بسپارین به خودم. خب بریم خونه.
با گامهای استوار و خوشحالی بسیار به سمت خانهای راه افتادم که مجاهدهاش فردا رسما مال من میشد. با وجود گامهای محکم باز هم لرزشِ قلبم را احساس میکردم. لرزشی عجیب و لطیف...
"صفیه"
در کنارِ در ناامیدانه به نقطهای کور چشم دوخته بودم. به جادهای بیپایان؛ به راهی که انتهایش نامعلوم بود؛ به آسمان آبی که برای من سیاه بود. ناگهان چشمانم به فائز افتاد، به همراه عمو و دوستش به سمت خانه میآمدند. به سرعت از جایم بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. گوشهای ایستادم. شعیب و چهرهٔ ناراحت عمویم که مجبور به این وصلت بود در ذهنم تداعی شد، بغضی گلویم را فشرد.
وارد خانه شدند. صدای خندهشان فضا را پر کرد. صدای خنده عمو از همه بلندتر بود.
با درد در دلم گفتم: یعنی برای عمو مهم نیستم؟ نمیبینه دارم پرپر میشم؟ نمیبینه که در آرزوی "شهادت" مثل شمع آب میشم؟!
چشمانم نمدار شده بودند و در دلم مینالیدم که دستی بر روی شانهام نشست. برگشتم عمویم را با چهرهٔ شاد و لبخندی پدرانه دیدم که گفت: دخترم مبارکت باشه...
با شنیدن این حرف صدای شکسته شدن قلبم را شنیدم. قطرات اشک از چشمانی که تا لحظه پیش منتظر اجازه بودند، همچون سیلی جاری شدند؛ یعنی حُکم مرگ آرزوهایم را دادند؟!
#ادامه. دارد
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#قسمت_پانزدهم
- یعنی الان باید بیام؟! آخه مردِ مومن من هنوز حرفامو جمعوجور نکردم.
- اشکالی نداره، قرار نیست که سخنرانی کنی فقط بگو که به امرِ خدا و...
- باشه باشه فهمیدم خب بسمالله بریم...
نزد یعقوب رفتیم. همراه با او گوشهای را اختیار کردیم. احمد در مقابل یعقوب و من سر به زیر کنارش نشستم.
احمد نفسی سر داد و شروع کرد به صحبت کردن: خب، به نام خداوند سبحان و درود میفرستیم بر نبی دلها محمّد مصطفی(ﷺ) آقا یعقوب همونطور که مُستحضرین فائز جان برادر دینی و جهادیام هست. سالها تو سنگر در غم و خوشی شونهبهشونه هم در مقابل دشمن جنگیدیم و باز هم بهإذن الله میجنگیم. من خودم اصالتن زاده شام هستم و فائز مهاجره. از مجاهدین طالب افغانستان. امّا اصالتن افغان نیست بلکه بلوچ هستن. الله حفظش کنه. هفت ساله که فی سبیل الله خدمت میکنه. امروز من به عنوان دوست، برادر و همسنگریش اینجام تا برادرزاده شما رو برای برادرِ مجاهدم خواستگاری کنم. از الآن به محضرتون برسونم که تمام مال و دارایی فائز فقط یه تفنگه که از اونم برای دفاع از اسلام در مقابل کفار به کار میگیره. ما مجاهدیم، شغل دیگهای جز "جهاد" و حقوقِ "شهادت" نداریم به توفیق الله.
یعقوب لبخندی زد و گفت: سبحان الله! احمد پسرم، فضیلتی که شما مجاهدین دارین فقط الله میدونه. ملاک هر مسلمان اول ایمان و دوم اخلاقشه. مال دنیا اگه ارزشی داشت تو دو روز تموم نمیشد! فائز بزرگترین سرمایه رو داره؛ اون مجاهدیه که الله انتخابش کرده. کسی که انتخاب شده خداست، منِ بنده چه عیبی میتونم روش بزارم؟! استغفرالله.
یعقوب رو به من ادامه داد: فقط اینکه من بعد از خدا صفیه رو به تو امانت میدم. ای پدرِ امّت محمّد، آیا حاضری صفیه رو در این راه همرکاب و در سایه خودت قبول کنی؟
نفسی عمیق سردادم تا از التهاب درونیام کاسته شود. به چشمانش با اطمینانخاطر نگاه کردم و گفتم:
الله من رو شرمنده روی شما و برادرزادتون نکنه. من اول به عنوان یک مجاهد، بعد به عنوان یک مسلمان و یک همسر این قول رو بهتون میدم؛ تا زمانی که زندهام و الله بهم توان داده از صفیهخانم و چادرش و دیگر خواهران دینیام در مقابل کفار دفاع میکنم.
- من از تصمیم صفیه خبر دارم، الحمدالله بهترین تصمیم رو گرفته. هر چند که این راه سختیهای زیادی داره اما نتیجهاش شیرینه...
احمد: بله بیشک.
یعقوب به هر دویمان گفت: خب منم در کنار صفیه به عنوان خادم کوچیک مجاهدین قبول میکنین؟
با تعجب گفتم: یعنی...؟
ادامه داد و گفت: تو جوونی این چنین عزتی نصیبم نشد حالا آخر عمری نیت جهاد کردم به قصد شهادت باذن الله...
با خوشحالی بسیار به احمد نگاه کردم که با خنده گفت: پس مبارکه.
یعقوب بیدرنگ من را به آغوش کشید. چه احساس نابی بود.
خلاصه به قول بچهها، من هم به خانهبخت رفتم.
وقتی از یعقوب جدا شدم گفتم: ما پسفردا عازم مأموریت میشیم، انشاءالله اگه نفسی بود و زنده برگشتم رسمأ دامادتون میشم، خطبه نکاح رو احمدجان که عالِمه میخونه. بعدش شما رو هم همراه صفیه به إدلب میبرم.
- نیازی به بعد مأموریت نیست، فردا خطبه رو میخونیم تا خیال هر دومون راحت بشه. از وجود شعیب و پدرش احساس خطر میکنم.
احمد گفت: راستی شعیبخان چی میشه وقتی بفهمه؟
- اونو بسپارین به خودم. خب بریم خونه.
با گامهای استوار و خوشحالی بسیار به سمت خانهای راه افتادم که مجاهدهاش فردا رسما مال من میشد. با وجود گامهای محکم باز هم لرزشِ قلبم را احساس میکردم. لرزشی عجیب و لطیف...
"صفیه"
در کنارِ در ناامیدانه به نقطهای کور چشم دوخته بودم. به جادهای بیپایان؛ به راهی که انتهایش نامعلوم بود؛ به آسمان آبی که برای من سیاه بود. ناگهان چشمانم به فائز افتاد، به همراه عمو و دوستش به سمت خانه میآمدند. به سرعت از جایم بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. گوشهای ایستادم. شعیب و چهرهٔ ناراحت عمویم که مجبور به این وصلت بود در ذهنم تداعی شد، بغضی گلویم را فشرد.
وارد خانه شدند. صدای خندهشان فضا را پر کرد. صدای خنده عمو از همه بلندتر بود.
با درد در دلم گفتم: یعنی برای عمو مهم نیستم؟ نمیبینه دارم پرپر میشم؟ نمیبینه که در آرزوی "شهادت" مثل شمع آب میشم؟!
چشمانم نمدار شده بودند و در دلم مینالیدم که دستی بر روی شانهام نشست. برگشتم عمویم را با چهرهٔ شاد و لبخندی پدرانه دیدم که گفت: دخترم مبارکت باشه...
با شنیدن این حرف صدای شکسته شدن قلبم را شنیدم. قطرات اشک از چشمانی که تا لحظه پیش منتظر اجازه بودند، همچون سیلی جاری شدند؛ یعنی حُکم مرگ آرزوهایم را دادند؟!
#ادامه. دارد
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#وجه_مشترک_درمیان_شروفساد_ و داعش
شهاب مایار
معمولاً دوستی دو گروه به دلیل اشتراکات آنهاست؛ یا وجوهات مشترک و یا منافع مشترکی دارند. فتنهجویان داعش و گروه شر و فساد دارای برخی از اهداف و منافع مشترک هستند.
یک وجه اشتراک آنها خراسان خیالی است؛ ولایت خراسان را در خیال خود ترسیم کردهاند اما روی زمین وجود ندارد. این مردم به جای واقعیتهای زمینی و حواسهای عقلی صاحبان تصور هوایی هستند زیرا خراسان قبلاً سرزمین ماوراءالنهر، بخارا، افغانستان و اباسین بود که توسط خلافت بغداد اداره میشد.
چرا این مردم فقط در افغانستان برای خراسان قیام میکنند؟ خراسان منطقهای بود که شامل ایران، تاجیکستان و پاکستان میشد. چرا در ایران قیام نمیکنند؟ چرا در تاجیکستان خود را انفجار نمیدهند؟ چرا در پاکستان عرض اندام نمیکنند؟ چرا فقط در افغانستان دنبال خراسان هستند؟
اینها سؤالاتی است که پرده را از روی اهداف پروژهای آنها کنار میزند. پشت جنگهای آنها اهداف استراتیژیک استخبارات غرب و کشورهای منطقه پنهان است و آنها گروههای نیابتی غرب و حریصان محلی هستند.
استراتژی عمق منطقهای شامل موارد زیر است:
الف: منفعت کشورهای منطقهای در نبود نظام است.
ب: میخواهند کمالخان، سلما و بندهای فراه و سدهای آبی ویران شود.
ج: نفوذ آنها در اینجا محفوظ باشد.
د: تولیدات و بنادر ما تحت کنترل آنها باشد.
هـ: در اینجا گروههای نیابتی آنها ادارههای غیرمرکزی داشته باشند و افغانستان را در تراژیدیهای ملوکالطوائفی و قوماندانبازیها دچار رنج و مصیبت کند.
استراتژی عمق جهان چیست؟
الف: میخواهد گروههای نظامی فعال در منطقه داشته باشد تا چین، ایران، روسیه و کشورهای آسیای میانه را توسط آنها تهدید کند.
ب: لیتیوم افغانستان، زمرد پنجشیر و لعل بدخشان را به تاراج ببرد تا با استفاده از امکانات مالی ذخایر/معادن افغانستان هم گروههای چریکی خود را حمایت کند و هم رقبای خود در منطقه را مهار نماید.
ج: غربیها میخواهند جنگهای خود را از مرزهای کشورهای خود خیلی دور انتقال دهند.
با توجه به دلایل و عوامل فوق، این افراد از نظر وجه مشترک، چریکیهای نیابتی گروههای استخباراتی و پروژه بزرگ مشترکی است که گاه جنگهای خود را به نام دین و گاه به نام فرهنگ رهبری میکنند.
در حوزه دینی، چریکیهای داعش و در حوزه فرهنگی، گروه شر و فساد فعالیت دارد؛ گروه تحریر مواد خام تبلیغاتی را در اختیار داعش-خوارج قرار میدهد. این افراد برای یک جنگ بزرگ تربیت میشوند تا فتنهای بزرگ در این سرزمین مسلمان نازل کنند.
فرزندان مسلمان و دلسوز کشور باید همه ملاحظات و گلایههای کوچک را کنار بگذارند و دامن منافع اسلامی و ملی خود را به شدت محکم بگیرند تا این توطئه بزرگ ناکام و خنثی گردد.
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
شهاب مایار
معمولاً دوستی دو گروه به دلیل اشتراکات آنهاست؛ یا وجوهات مشترک و یا منافع مشترکی دارند. فتنهجویان داعش و گروه شر و فساد دارای برخی از اهداف و منافع مشترک هستند.
یک وجه اشتراک آنها خراسان خیالی است؛ ولایت خراسان را در خیال خود ترسیم کردهاند اما روی زمین وجود ندارد. این مردم به جای واقعیتهای زمینی و حواسهای عقلی صاحبان تصور هوایی هستند زیرا خراسان قبلاً سرزمین ماوراءالنهر، بخارا، افغانستان و اباسین بود که توسط خلافت بغداد اداره میشد.
چرا این مردم فقط در افغانستان برای خراسان قیام میکنند؟ خراسان منطقهای بود که شامل ایران، تاجیکستان و پاکستان میشد. چرا در ایران قیام نمیکنند؟ چرا در تاجیکستان خود را انفجار نمیدهند؟ چرا در پاکستان عرض اندام نمیکنند؟ چرا فقط در افغانستان دنبال خراسان هستند؟
اینها سؤالاتی است که پرده را از روی اهداف پروژهای آنها کنار میزند. پشت جنگهای آنها اهداف استراتیژیک استخبارات غرب و کشورهای منطقه پنهان است و آنها گروههای نیابتی غرب و حریصان محلی هستند.
استراتژی عمق منطقهای شامل موارد زیر است:
الف: منفعت کشورهای منطقهای در نبود نظام است.
ب: میخواهند کمالخان، سلما و بندهای فراه و سدهای آبی ویران شود.
ج: نفوذ آنها در اینجا محفوظ باشد.
د: تولیدات و بنادر ما تحت کنترل آنها باشد.
هـ: در اینجا گروههای نیابتی آنها ادارههای غیرمرکزی داشته باشند و افغانستان را در تراژیدیهای ملوکالطوائفی و قوماندانبازیها دچار رنج و مصیبت کند.
استراتژی عمق جهان چیست؟
الف: میخواهد گروههای نظامی فعال در منطقه داشته باشد تا چین، ایران، روسیه و کشورهای آسیای میانه را توسط آنها تهدید کند.
ب: لیتیوم افغانستان، زمرد پنجشیر و لعل بدخشان را به تاراج ببرد تا با استفاده از امکانات مالی ذخایر/معادن افغانستان هم گروههای چریکی خود را حمایت کند و هم رقبای خود در منطقه را مهار نماید.
ج: غربیها میخواهند جنگهای خود را از مرزهای کشورهای خود خیلی دور انتقال دهند.
با توجه به دلایل و عوامل فوق، این افراد از نظر وجه مشترک، چریکیهای نیابتی گروههای استخباراتی و پروژه بزرگ مشترکی است که گاه جنگهای خود را به نام دین و گاه به نام فرهنگ رهبری میکنند.
در حوزه دینی، چریکیهای داعش و در حوزه فرهنگی، گروه شر و فساد فعالیت دارد؛ گروه تحریر مواد خام تبلیغاتی را در اختیار داعش-خوارج قرار میدهد. این افراد برای یک جنگ بزرگ تربیت میشوند تا فتنهای بزرگ در این سرزمین مسلمان نازل کنند.
فرزندان مسلمان و دلسوز کشور باید همه ملاحظات و گلایههای کوچک را کنار بگذارند و دامن منافع اسلامی و ملی خود را به شدت محکم بگیرند تا این توطئه بزرگ ناکام و خنثی گردد.
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#وجه_مشترک_درمیان_شروفساد_ و داعش شهاب مایار معمولاً دوستی دو گروه به دلیل اشتراکات آنهاست؛ یا وجوهات مشترک و یا منافع مشترکی دارند. فتنهجویان داعش و گروه شر و فساد دارای برخی از اهداف و منافع مشترک هستند. یک وجه اشتراک آنها خراسان خیالی است؛ ولایت خراسان…
#فتح_جهان_اسلام_وظهور_داعش
عثمان احمدزی
همزمان با اشغال شوروی که جهاد در افغانستان شروع شد و تنظیمهای جهادی وارد معرکههای داغ شدند، مسلمانان سراسر جهان با افتخار از این مجاهدان یاد میکردند؛ تعداد زیادی از مسلمانان از مناطق مختلف جهان جهت کمک و همکاری به این کشور آمدند و امیدوار بودند که مبارزه خود را از اینجا شروع میکنند و بار دیگر چنین حکومتی را رقم بزنند که الهامبخش ملت مظلوم و التیامبخش دردهای او باشد.
در این زنجیره، مجاهدین عرب که برای جهاد به اینجا آمده بودند، سازمانی به نام القاعده را در منطقه پیشاور پایهگذاری کردند که وظیفه اصلی آن مبارزه با حکومت یهود و حاکمیت نظام اسلامی در سراسر جهان بود.
این سازمان در مدت کوتاهی پیشرفت زیادی کرد و غرب دوران افول خود را احساس کرد، اما طبق معمول چون مبارزه نظامی از توان غرب خارج شد، سازمان دیگری را در پوشش گروههای اسلامی ایجاد کرد که مانع پیشرفت تمام سازمانهای اسلامی باشد و در کنار تفرقه امت، موجب بیاعتمادی به اسلام قرار گیرد.
این سازمان داعش (دولت اسلامی عراق و شام) بود. این گروه جنایات سختی را مرتکب شد؛ از همان روز اول مجاهدان زیادی را در مناطق مختلف به شهادت رسانده و تمام فعالیتهایش برای بدنام کردن اسلام و نفرت مردم از دین مبین اسلام است.
در خاورمیانه علاوه بر کشتارهای غیرمشروع و شیوع اختلافات مذهبی، بسیاری از اماکن اقتصادی را تخریب کرد و همیشه راه را برای استعمار غرب هموار نمود.
اختلافات مذهبی گسترده.ای در عراق و سوریه ایجاد کرد و موانع زیادی بر سر راه مجاهدین محلی به وجود آورد تا زمینه اشغال را در مناطق مربوطه برای استعمار صهیونستی مساعد نمود و اسلام را به اسم تاسیس نظام اسلامی بسیار ضعیف کرد.
در سال ۲۰۱۴ میلادی این گروه در افغانستان ظاهر شد؛ دقیقاً زمانی بود که مجاهدین امارت اسلامی به استقرار نظام اسلامی بسیار نزدیک بودند اما به جای اداره کابل، با مجاهدین به نبرد پرداخت. بههمین دلیل مجاهدین مدت مدیدی با آنان مشغول جنگ بودند و بار دیگر اداره کابل با استفاده از این فرصت خود را تقویت کرد.
پس از تاریخ مختصر آنها چنین به نظر میرسد که هر اقدام آنها برای سقوط و بدنامسازی اسلام است و غرب همیشه به وسیله آنها جلوی نظام اسلامی را در هر منطقهای گرفته است..
🍃🥀مادران. مجاهد پرور🍃🥀
عثمان احمدزی
همزمان با اشغال شوروی که جهاد در افغانستان شروع شد و تنظیمهای جهادی وارد معرکههای داغ شدند، مسلمانان سراسر جهان با افتخار از این مجاهدان یاد میکردند؛ تعداد زیادی از مسلمانان از مناطق مختلف جهان جهت کمک و همکاری به این کشور آمدند و امیدوار بودند که مبارزه خود را از اینجا شروع میکنند و بار دیگر چنین حکومتی را رقم بزنند که الهامبخش ملت مظلوم و التیامبخش دردهای او باشد.
در این زنجیره، مجاهدین عرب که برای جهاد به اینجا آمده بودند، سازمانی به نام القاعده را در منطقه پیشاور پایهگذاری کردند که وظیفه اصلی آن مبارزه با حکومت یهود و حاکمیت نظام اسلامی در سراسر جهان بود.
این سازمان در مدت کوتاهی پیشرفت زیادی کرد و غرب دوران افول خود را احساس کرد، اما طبق معمول چون مبارزه نظامی از توان غرب خارج شد، سازمان دیگری را در پوشش گروههای اسلامی ایجاد کرد که مانع پیشرفت تمام سازمانهای اسلامی باشد و در کنار تفرقه امت، موجب بیاعتمادی به اسلام قرار گیرد.
این سازمان داعش (دولت اسلامی عراق و شام) بود. این گروه جنایات سختی را مرتکب شد؛ از همان روز اول مجاهدان زیادی را در مناطق مختلف به شهادت رسانده و تمام فعالیتهایش برای بدنام کردن اسلام و نفرت مردم از دین مبین اسلام است.
در خاورمیانه علاوه بر کشتارهای غیرمشروع و شیوع اختلافات مذهبی، بسیاری از اماکن اقتصادی را تخریب کرد و همیشه راه را برای استعمار غرب هموار نمود.
اختلافات مذهبی گسترده.ای در عراق و سوریه ایجاد کرد و موانع زیادی بر سر راه مجاهدین محلی به وجود آورد تا زمینه اشغال را در مناطق مربوطه برای استعمار صهیونستی مساعد نمود و اسلام را به اسم تاسیس نظام اسلامی بسیار ضعیف کرد.
در سال ۲۰۱۴ میلادی این گروه در افغانستان ظاهر شد؛ دقیقاً زمانی بود که مجاهدین امارت اسلامی به استقرار نظام اسلامی بسیار نزدیک بودند اما به جای اداره کابل، با مجاهدین به نبرد پرداخت. بههمین دلیل مجاهدین مدت مدیدی با آنان مشغول جنگ بودند و بار دیگر اداره کابل با استفاده از این فرصت خود را تقویت کرد.
پس از تاریخ مختصر آنها چنین به نظر میرسد که هر اقدام آنها برای سقوط و بدنامسازی اسلام است و غرب همیشه به وسیله آنها جلوی نظام اسلامی را در هر منطقهای گرفته است..
🍃🥀مادران. مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
Photo
#آفریقای_شرقی_ومانع_تشکیل_نظام اسلامی (داعش)
عثمان احمدزی
در آغاز قرن بیست و یکم، همه کشورها برای به دست آوردن قدرت روی چندین نکته تمرکز بیشتر میکردند از قبیل: بزرگراهها، منابع طبیعی، نیروی بشری و ...
اروپا که بیشتر با ذخایر کشورهای فقیر آفریقایی به این نقطه رسیده است، همچنان میخواهد آفریقا را برای تولید مواد خام خود از دست ندهد.
اما در آنجا در دهه اول قرن بیست و یکم گروهی به نام الشباب تأسیس شد و شروع به فعالیت کرد تا آفریقا را از اروپای شرقی نجات دهد و نظام اسلامی تاسیس کند.
هدف اصلی از این فعالیت کوتاه نمودن دستان متجاوزان از آفریقا و ایجاد نظام اسلامی در آنجا بود اما همه کشورهای اروپایی، آمریکا و چین ترس پیدا کردند که آفریقا در حال بیرون شدن از اختیار و کنترل ما میباشد بههمین دلیل از روشهای زیادی برای جلوگیری از فعالیت الشباب کار گرفتند اما فایده و نتیجهای نداشت.
در نهایت، آنها به گروه استخباراتی موسوم به داعش در آنجا کمک مالی کردند تا الشباب را تضعیف نموده و از نفت، گاز، طلا، اورانیوم و سایر مواد معدنی گرانبها در شرق آفریقا (سومالی، اتیوپی، اوگاندا و کینیا) محروم نشوند.
در حال حاضر که الشباب در آستانه فتح این منطقه قرار دارد، بزرگترین مانع شان همین گروه استخباراتی است که مانع از استقرار یک نظام اسلامی در آنجا برای قدرت اقتصادی یهودیان میشود.
اگر نظام اسلامی در این منطقه مستقر شود و الشباب به پیروزی برسد، ما در یک بخش بسیار مهمی از آفریقا، نظام اسلامی خواهیم داشت. این منطقه علاوه بر موقعیت بسیار مهم استراتیژیک، معادن و ذخایر فراوانی دارد.
اتحادیه اروپا، آمریکا و چین برای مواد اولیه به این منطقه بسیار نیاز دارند، از همینرو گروه استخباراتی به نام داعش را برای جلوگیری از استقرار نظام اسلامی و غارت مواد معدنی این مناطق ایجاد و تامین مالی میکنند.
🍃🥀مادران. مجاهد پرور🍃🥀
عثمان احمدزی
در آغاز قرن بیست و یکم، همه کشورها برای به دست آوردن قدرت روی چندین نکته تمرکز بیشتر میکردند از قبیل: بزرگراهها، منابع طبیعی، نیروی بشری و ...
اروپا که بیشتر با ذخایر کشورهای فقیر آفریقایی به این نقطه رسیده است، همچنان میخواهد آفریقا را برای تولید مواد خام خود از دست ندهد.
اما در آنجا در دهه اول قرن بیست و یکم گروهی به نام الشباب تأسیس شد و شروع به فعالیت کرد تا آفریقا را از اروپای شرقی نجات دهد و نظام اسلامی تاسیس کند.
هدف اصلی از این فعالیت کوتاه نمودن دستان متجاوزان از آفریقا و ایجاد نظام اسلامی در آنجا بود اما همه کشورهای اروپایی، آمریکا و چین ترس پیدا کردند که آفریقا در حال بیرون شدن از اختیار و کنترل ما میباشد بههمین دلیل از روشهای زیادی برای جلوگیری از فعالیت الشباب کار گرفتند اما فایده و نتیجهای نداشت.
در نهایت، آنها به گروه استخباراتی موسوم به داعش در آنجا کمک مالی کردند تا الشباب را تضعیف نموده و از نفت، گاز، طلا، اورانیوم و سایر مواد معدنی گرانبها در شرق آفریقا (سومالی، اتیوپی، اوگاندا و کینیا) محروم نشوند.
در حال حاضر که الشباب در آستانه فتح این منطقه قرار دارد، بزرگترین مانع شان همین گروه استخباراتی است که مانع از استقرار یک نظام اسلامی در آنجا برای قدرت اقتصادی یهودیان میشود.
اگر نظام اسلامی در این منطقه مستقر شود و الشباب به پیروزی برسد، ما در یک بخش بسیار مهمی از آفریقا، نظام اسلامی خواهیم داشت. این منطقه علاوه بر موقعیت بسیار مهم استراتیژیک، معادن و ذخایر فراوانی دارد.
اتحادیه اروپا، آمریکا و چین برای مواد اولیه به این منطقه بسیار نیاز دارند، از همینرو گروه استخباراتی به نام داعش را برای جلوگیری از استقرار نظام اسلامی و غارت مواد معدنی این مناطق ایجاد و تامین مالی میکنند.
🍃🥀مادران. مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#آفریقای_شرقی_ومانع_تشکیل_نظام اسلامی (داعش) عثمان احمدزی در آغاز قرن بیست و یکم، همه کشورها برای به دست آوردن قدرت روی چندین نکته تمرکز بیشتر میکردند از قبیل: بزرگراهها، منابع طبیعی، نیروی بشری و ... اروپا که بیشتر با ذخایر کشورهای فقیر آفریقایی به…
#خوارج_داعش_درطول_تاریخ
پس از شهادت حضرت علی رضی الله عنه، معاویه رضی الله عنه والیان خود را برای جزیرة العرب و سایر شهرها تعین کرد و روز به روز بر حوزه حاکمیت وی افزوده میشد.
و تهدیدهایی را که متوجه حکومت او بود، پیهم ازبین میبرد، که یکی از آن تهدیدهادر سال ۴۲ تا ۴۳ هجری قمری گروه خوارج بود.
این گروه آن خوارجی بودند که علی رضی الله عنه در معرکه نهروان آنان را به دلیل زخمی شدن و یا تعهدی که جهت ترک عقیده افراطی خود داده بودند؛ مورد عفو قرار داده بود.
اما چون خبر شهادت حضرت علی رضی الله عنه را شنیدند و از مرگ ابن ملجم (پیشوای خود) نیز خبر شدند، تصمیم گرفتند تا به تحرکات خود در همه جا ادامه دهند و مردم را به گمان خود به دین خدا فراخوانند.
این بار تعداد آنها ۳۰۰ تن بود و در گوشه ای از شهر کوفه جمع شدند و یک سلسله شورش رابه راه انداختند که رهبری آن را مستورد بن علقمه بر عهده داشت.
در آن زمان والی کوفه مغیره بن شعبه رضی الله عنه بود. لشکر ۳۰۰۰ نفری را به رهبری معقل بن قیس رضی الله عنه آماده نمود و به مقابله با خوارج فرستاد.
خوارج در این جنگ نیز شکست س. نگینی خوردند، عدهای از آنان کشته شدند و عدهای دیگر آنان از دریای دجله گذشته به مدائن خود را رسانیدند که در آنجا توسط شریک بن عبید رضی الله عنه که امیر مداین بود؛ بر آنان نکته پایان گذاشته شد.
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
پس از شهادت حضرت علی رضی الله عنه، معاویه رضی الله عنه والیان خود را برای جزیرة العرب و سایر شهرها تعین کرد و روز به روز بر حوزه حاکمیت وی افزوده میشد.
و تهدیدهایی را که متوجه حکومت او بود، پیهم ازبین میبرد، که یکی از آن تهدیدهادر سال ۴۲ تا ۴۳ هجری قمری گروه خوارج بود.
این گروه آن خوارجی بودند که علی رضی الله عنه در معرکه نهروان آنان را به دلیل زخمی شدن و یا تعهدی که جهت ترک عقیده افراطی خود داده بودند؛ مورد عفو قرار داده بود.
اما چون خبر شهادت حضرت علی رضی الله عنه را شنیدند و از مرگ ابن ملجم (پیشوای خود) نیز خبر شدند، تصمیم گرفتند تا به تحرکات خود در همه جا ادامه دهند و مردم را به گمان خود به دین خدا فراخوانند.
این بار تعداد آنها ۳۰۰ تن بود و در گوشه ای از شهر کوفه جمع شدند و یک سلسله شورش رابه راه انداختند که رهبری آن را مستورد بن علقمه بر عهده داشت.
در آن زمان والی کوفه مغیره بن شعبه رضی الله عنه بود. لشکر ۳۰۰۰ نفری را به رهبری معقل بن قیس رضی الله عنه آماده نمود و به مقابله با خوارج فرستاد.
خوارج در این جنگ نیز شکست س. نگینی خوردند، عدهای از آنان کشته شدند و عدهای دیگر آنان از دریای دجله گذشته به مدائن خود را رسانیدند که در آنجا توسط شریک بن عبید رضی الله عنه که امیر مداین بود؛ بر آنان نکته پایان گذاشته شد.
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#خوارج_داعش_درطول_تاریخ پس از شهادت حضرت علی رضی الله عنه، معاویه رضی الله عنه والیان خود را برای جزیرة العرب و سایر شهرها تعین کرد و روز به روز بر حوزه حاکمیت وی افزوده میشد. و تهدیدهایی را که متوجه حکومت او بود، پیهم ازبین میبرد، که یکی از آن تهدیدهادر…
#خبرگذاری المرصاد فارسی گامی ب سوی بیداری.
درپخش ونشر مطالب وحقایق خوارج با ما همگام باشیدتاباشد ب سبب این کارشما جوانان خون گرم اهل اسلام را از شر گروهِ شَرورِ ب اسم داعش نجات بدهیم واگاه بسازیم..
جزاکم الله خیرا.
#جندالاقصی
درپخش ونشر مطالب وحقایق خوارج با ما همگام باشیدتاباشد ب سبب این کارشما جوانان خون گرم اهل اسلام را از شر گروهِ شَرورِ ب اسم داعش نجات بدهیم واگاه بسازیم..
جزاکم الله خیرا.
#جندالاقصی
#شب_تون_خوش_وپرازیاد_الله_امید_ وارم خاب های قشنگ. ببینید مثال جهاد در سرزمین مبارک. شام😍
طوریکه خودم ی شبی خابشو دیدم وقتی بیدار شدم هیچی نبود هی نشستم وزار زار گریستم💔🥺
طوریکه خودم ی شبی خابشو دیدم وقتی بیدار شدم هیچی نبود هی نشستم وزار زار گریستم💔🥺
ریسمانی که پاره شود را
می توان گره زد
ولی همیشه
یک گره باقی می ماند...
مواظب باشیم
رشته محبت بین ما انسانها
پاره نشود و نیازی به
گره زدن نداشته باشد.
.
می توان گره زد
ولی همیشه
یک گره باقی می ماند...
مواظب باشیم
رشته محبت بین ما انسانها
پاره نشود و نیازی به
گره زدن نداشته باشد.
.
مادرم همیشه میگفت:
وقتی پدرتان به خانه می آید متبسم باشید و لبخند بر لبان شما باشد،
زیرا بازار و آنچه بیرون از خانه است دلهره آور و وحشت آور است، پدران را چون ظروف تزئینی میشکند.
لبخند شما ترمیم قلبهای پدران رنجدیده شما است!
#فروغ اندیشه
وقتی پدرتان به خانه می آید متبسم باشید و لبخند بر لبان شما باشد،
زیرا بازار و آنچه بیرون از خانه است دلهره آور و وحشت آور است، پدران را چون ظروف تزئینی میشکند.
لبخند شما ترمیم قلبهای پدران رنجدیده شما است!
#فروغ اندیشه