Telegram Web Link
در میدان محشر بلند شویم همه سرگردان و پریشان، ولی وقتیکه بلند شوم جانم خون رنگ لباس هایم پاره پاره الله (جل جلاله) بگوید چی کردی برایم در دنیا؛ همین که بگویم من شهید شدم برایت «یا الله» سویم نظرِ کند بگوید از تو راضی شدم!
.💔💔
یا الله ما را از این نعمت محروم نگردان💔🥀
وفاداری مرد نسبت به همسرش هنگام بیماری زن ثابت میشود.
آنگاه که از خدمت کردن به او عاجز بماند. 🍁🥀
وفاداری زن به شوهر.
هنگام فقر وتنگدستی ثابت میشود.. 🥀🍁
صفت همسر صالحه
شوهر خود را به شهادت و شجاعت علیه نابودی کفر شرک تشویق می کند نه برای زرق و برق زود گذر دنیا.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی همرای خوارجین و تحریری ها و سیفی ها بحث میکنم چند دقیقه بعد واکنش شان در ویدیو🫢😅
همسر تابعی سعید بن مسیب گفت:

"ما با شوهرانمان همان گونه صحبت کردیم
که شما با حاکمان خود صحبت می کنید"

حلیة الاولیة، 5/168
سخت‌ترین راه ...

🔰راه مجاهدان و غرباء ...
زیرا آنها غریب هستند ...

و سخت‌ترین و بی‌رحم ترین چیزی که عاقلان و حکیمان در تاریخ چشیده‌اند، غربت بوده است ...
و این، همان راهی است که از پیامبران به ارث برده‌اند ...
راه مردان...
مردانی به بزرگی و بلندی کوه‌ها ...
آرزوی یکی از آنها مرگ در راه خداست؛
[کافیست که شفایت را در مرگ دریابی
و کافیست که مرگ (در راه الله) آروزی شخص باشد]
دیگری هنوز از نبردی استراحت نکرده که نبردی دیگر را شروع می‌کند ...
و آن یکی می‌میرد در حالی که دِرع و سپرش را در مقابل یک صاعِ جو(برای سیر کردن خانواده‌اش) نزد یک یهودی به رهن گذاشته است ...
و چه بسا آخرین نبردی که در آن شرکت کرده، غزوه‌ی العُسره بوده ...
غزوه‌ای که نه غذایی برای خوردن داشتند و نه چهارپایی برای سوار شدن ...
و علیرغم این‌ها فرمانده‌شان آنها را به دور دست ترین مکان می‌فرستد، جایی که در اوج غربت هیچ برادر و فامیل و قبیله‌ای ندارند که حامی‌شان باشد ...
مکانی مملو از منافقانی شرور و ضعیف‌القلب و بی‌باور و ایمان ...

این بود حال و هوای این راه ...
و این بود حال و روز مردانی که(خداوند متعال) به آنها وعده‌ی استراحت در دنیا را نداده است ...
بلکه(از پروردگارشان) فقط یک وعده دارند؛ "بهشت".

گزیده‌ای از کتاب "مع صبغة الله الصمد"
شيخ أبو قتادة فلسطينى




🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین #قسمت_هفدهم ✍🏼چند روزی از #تابستان مانده بود دیگه بچه هایی که واسه #قرآن خوندن می اومدن به مسجد مدرسه هاشون باز میشود و مهناز و منم #مدرسه داشتیم تو دلم همش دعا میکردم کاش مدرسه ای نبود همیشه بچه ها واسه قرآن خوندن بیان خیلی…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین

#قسمت_هجدهم 

✍🏼از خواهرم قول گرفتم که هر چی بهم  گفتن تو #مدرسه پیش کسی نگه دیگه از اون روز #خواهرم هیچی نمیگفت و بقیه هم کمتر حرف میزدن کلاس های بدانم رو واسه بزرگ سالان تو #مسجد شروع کردم ....
خیلی #خوشحال بودم انگار تموم #دنیا ماله منه این موضوع فقط خواهرم از #خانواده خودم میدونست بعضی وقتا باهام می اومد تو مسجد میدونستم #عاشق چیزی شده که من قبلا شده بودم منم از موضوع به نحو احسن استفاده میکردم و درمورد #قرآن و #نماز و #بهشت خیلی حرف میزدم اصلا ناراحت نمیشد خوب حالشو درک میکردم جوری به حرفام گوش میدادم که اصلا تعجب نمیکردم چون خودم توش میدیدم دیگه روز تو #سجده هام دعا میکردم برای #هدایت #سوژین .... دیگه کم کم عاشق #چادر میشدم 4 ماه و نیم میشد که مسلمان شده بودم هر وقت چیز سیاهی میدیدم و یاد #چادر می افتادم بعضی وقتها که به خانه #کعبه توی تلویزیون نگاه میکردم خودمو فدای پارچه سیاهش میکردم اما میترسیدم و #حسرتی توی دلم بود که چطوری من صاحب #چادر بشم یعنی میشه...
یک هفته تمام میرفتم تو بازار به چادرا نگاه میکردم بلاخره یه روز امتحان کردم رفتم جلو آینه #گریه م گرفت سبحان الله چقد زیباست چطوری بپوشم نمیتونستم از خودم جداش کنم خریدمش هنوزم تنم بود دلم نمیخواست برگردم خونه احساس میکردم #چادرم خونه و خانواده و همه چیزمه رفتم خونه نزدیکای خونه درش آوردم قبل از اینکه تو پارگینک پنهانش کنم انقد بوسش کردم انگار هیچ وقت چادر ندیدم...
این موضوع رو به سوژین گفتم دیگه ازم عصبانی نشد گفت خواهر عزیزم واسه خودت دردسر درست نکن مامان بفهمه شاید بد برات تموم بشه منم گفتم باورکن سوژین خودت میدونی من تا امروز چقد بی دل و جرات بودم اما دیگه نیستم برام مهم نیست آگه میخواد منو بکشه اما من دیگه پیشرفت میکنم ولی پسرفت نمیکنم...
سوژین گفت نمیدونم چرا ولی برات خوشحالم حالا کجاست نشونم بده وقتی 😭اینو گفت تمام بدنم سرد شد به روی خودم نیاوردم اما تو دلم #جشن بزرگی به پا بود دیگه مطمئن شدم که خواهرم حتما #مسلمان خواهد شد...


#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد...
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین #قسمت_هجدهم  ✍🏼از خواهرم قول گرفتم که هر چی بهم  گفتن تو #مدرسه پیش کسی نگه دیگه از اون روز #خواهرم هیچی نمیگفت و بقیه هم کمتر حرف میزدن کلاس های بدانم رو واسه بزرگ سالان تو #مسجد شروع کردم .... خیلی #خوشحال بودم انگار تموم…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین

#قسمت_نوزدهم 

✍🏼خواهرم ازم خواست #چادرم رو ببینه منم گفتم صبح که رفتیم مدرسه بهت نشون میدم الان نمیشه صبح آوردمش تو ماشین تصمیم داشتم بیرون خونه #چادر سر کنم و وقتی رفتیم خونه قایمش کنم...
😊چادرن رو سر کردم و به خواهرم نگاه کردم و #لبخند زدم گفتم #خواهر چطوره گفت نمیدونم چرا هیچ وقت انقد #زیبا ندیدمت و رو به راننده کرد و گفت مادرم و پدرم از این موضوع خبر دار نشن...
بعد از 14 سال هیچ وقت انقدر اطمینان نداشتم اول بخاطر❤️ #چادر مشکیم ❤️ بود دوم بودن خواهرم که پشتم بهش گرم بود هر روز با خواهرم و چادر قشنگم میرفتیم به #مسجد ...
یه روز که تو خونه رفتم #وضو بگیرم #سوژین رو دیدم رفت تو اتاقم رفتم سمت اتاق در نبسته بود خواهرم رو دیدم با چادر خودم حواسش نبود من میبینم رفتم تو گفتم سوژین زود چادر رو انداخت زمین گفت ببخشید ببخشید معذرت میخوام...
من واقعا تعجب کرده بودم نمیدونستم چی بگم به روش نیاوردم اونم گفت چادر رو خوب قایم کن مادر نبینه زود رفت... 🕌رفتیم مسجد هنوزم تو شوک بودم اونم یه جورای ازم #خجالت میکشید بهش نگاه میکردم تاشب یه کلمه هم باهم حرف نزدیم...
من تو آشپزخانه #شام میخوردم یه دفعه سوژین اومد ظرف غذا تو دستش بود و گفت منم پیش تو غذا میخورم تو جمع زیاد غذا خوردن رو دوست ندارم دو نفره رو دوس دارم اگه الان محمد وقت #ازدواج میبود دیگه همیشه دو نفر غذا میخوردیم از این حرفش ناراحت شدم ولی میدونستم داره #دروغ میگه با خودم گفتم بیا کلک تا کی میخوای دروغ و پنهان کنی خودم میدونم چه حالی داری...
😊بهش لبخند زدم بیا بشین #بسم_الله بگو و بخور انتظار نداشتم بگه ولی گفت نمیدونم چرا تو اون موقه من زبونم قطع میشد نمیتونستم چیزی بگم و اونم هیچی نمیگفت خلاصه اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود....

#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد...
پرسیدند،
قوی‌ترین آفریده‌ خداوند چیست؟!
حکیمی فرمود:
کوه‌های مستحکم و ثابت که آهن بر آن چیره می‌شود و آتش که آهن را می‌خورد و آب که آتش را خاموش می‌کند و ابر که آب را حمل می‌کند و باد که ابرها را فشرده می‌کند و انسان که بر باد غالب می‌شود و مستی که بر انسان چیره می‌شود و خواب که مستی را مغلوب می‌کند
و «غم» که بر خواب غلبه پیدا می‌کند،
پس سخت‌ترین مخلوق پروردگار، غم و اندوه است.

"أللهم إنا نعوذ بك من الهم والحزن"

•┈┈••❀••┈┈•
طلب علم شرعی و تلمذ در خدمت علمای أمت، از اسباب بزرگ هدایت وحرکت بر صراط مستقیم است!


🔹قال الإمام مالک رحمه الله:

« إن أقواما إبتغوا العبادة و أضاعوا العلم، فخرجوا علی أمة محمد صلی الله علیه وسلم بأسيافهم، و لو ابتغوا العلم لحجزهم عن ذلك».
-
امام مالک بن أنس رحمه‌الله فرموده است:
«همانا گروهی ( به نام
#خوارج) وجود داشتند که دنبال عبادت رفتند و علم شرعی را ضایع نمودند (و اهل علم و طالب آن نبودند)، درنتیجه با شمشیرهایشان بر امت محمد ﷺ خروج کردند و آن‌ها را به قتل رساندند
و اگر جویای علم بودند، قطعا علم شرعی آنان را از چنین اعمالی بازمیداشت».

📚مفتاح دارالسعادة (119/1)

پ‌ن: حال خوارج امروز را نگاه کنید که نه عبادتی دارند و نه علمی. والله المستعان.

#خوارج
💠هرگاه خطا اصل شود...

📜خطا و اشتباه از ویژگی‌های لاینفک طبیعت بشری است اما مصیبت زمانی است که یک خطا و اشتباه توسط صاحب یا مقلدینش بصورت یک اصل و مبداء در می‌آید و براساس آن قواعد و احکامی صادر می‌شود.

🔸وقتی شخصی مانند سروش بخاطر پذیرش عقیده معتزله در باب صفات الهی و تعطیل نمودن صفت کلام به آن‌جا می‌رسد که بگوید چون خداوند نمی‌تواند حرف بزند پس قرآن کلام محمد است.

اگر بزرگان اعتزال که اکثراً صاحب علم و فضل بودند که مرتکب چنان انحرافی شدند، می دانستند که قرن‌ها بعد این انحراف تا به این ناکجاها کشیده می‌شود شاید بسیاری از آن‌ها در رأی خود تجدیدنظر می‌کردند...

🔸اگر بزرگان #خوارج می‌دانستند که انحرافشان قرن‌ها بعد به آن‌جا می‌رسد که مقلدینشان حتی پیامبران را هم متهم به كفر می‌کنند شاید بسیاری از آن‌ها به انحراف خود پی می‌بردند..

🔸اگر بزرگان اهل ارجاء می‌دیدند که قرن‌ها بعد براساس منهج شان طواغیتی که تشریع را از آنِ خود می‌دانند بعنوان ولی امر مسلمین معرفی می‌شوند شاید بسیاری از آن‌ها از ناقدین و مخالفین فکر ارجاء می‌بودند..!


#خوارج
> *سلطان محمد فاتح شاه عثمانی  میگوید:*

*هرگاه صدای اطفال از عقبِ صف‌های  نماز گذاران  شنیده نشد،*
*باید بر نسل های آینده ترسید.*

*🔻اطفال‌تان را به مسجد ببرید بگذارید در عقب صف‌های نماز شوخی کنند/امروز اگر شوخی کردند فردا کنارتان می ایستن و نماز می خوانند...*

*🔻یکی از عادات بدِ جامعه ما این است که بزرگان بر اطفالی که به مسجد می‌آیند و اندک سرو صدا راه می‌اندازند، می غرند و تهدید شان می‌کند و اینگونه ذوق  آمدن کودک به مسجد را از همان ایام کودکی از او می‌گیرند.*
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مسعود اوزیل فوتبالیست مشهور جهان، کاری که همیشه انجام میده!❤️
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین #قسمت_نوزدهم  ✍🏼خواهرم ازم خواست #چادرم رو ببینه منم گفتم صبح که رفتیم مدرسه بهت نشون میدم الان نمیشه صبح آوردمش تو ماشین تصمیم داشتم بیرون خونه #چادر سر کنم و وقتی رفتیم خونه قایمش کنم... 😊چادرن رو سر کردم و به خواهرم نگاه…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین

#قسمت_بیستم

✍🏼روزی از #مدرسه برگشتیم مامان زود اومد پایین با فریاد #وحشناکی گفت بده اون چادرت رو اون چادر کثافتتو...
😔کیفمو از شونه گرفت #سوژین گفت مامان #همسایه ها خبر میشن آروم باش و رفتیم تو #چادر تند تو دستاش گرفته بود منم فقط #گریه میکردم...
😭مامان قاچوی آشپزخانه رو برداشت میخواست چادرمو پاره کنه گفتم بخدا پاره کنی مدرسه بی مدرسه انقد عصبی بود اصلا نه گوشاش میشنید نه چشاش کسی رو میدید...
😳سوژین با تمام قدرتش چادر رو از مامانم گرفت و گفت این #چادر مال منه نه روژین... میخوای تا کی جلو دارش بشی اگه #دین_اسلام اون جوری که تو میگی چرا هنوز خواهرم مسلمانه...
چرا مسلمانان از ماها خوب ترن چرا خانوادت همه رو به #اسلام میرن...
😨من شوکه شده بودم مادرمم همش فوش میداد به سوژین مامانم بعضی وقتا شوکه میشد فقط با #گریه داد میزد #جادو شدید منم نمیدونستم چیکارکنم رفتم جلوی سوژین و مامانو بگیرم در خونه رو نبسته بودیم چند تا از همسایه ها اومدن بالا...
😭مامانم سوژین رو خیییلی زد به زور از دستش در آوردیم #خواهرم ساکت نمیشود #چادر رو تو دستاش تند گرفته بود رو به من کرد گفت من #مسلمانم مادرمم باید بدونه باکی از کسی ندارم. . . .
🕗بعد چن ساعتی پدرم برگشت صدای دعوای بابا مامانم می اومد #اعتراف میکنم واقعا اون روز میترسیدم...
اما خواهرم خیلی پر #دل و #جرئت بود....
گفتم سوژین خواهر چرا اینطوری کردی چرا #دروغ گفتی اونم گفت نمیخوای بهم یاد بدی چطوری #مسلمان بشم...
😭من حاضرم درد های بیشتر از اینم بکشم ولی در عوض بعد از این دنیای دروغی فقط #بهشت رو میخوام . . . 
😭اون موقع بود حال مهناز رو فهمیدم چیزی بجزء #اشک نداشتم حرفی بجزء #سکوت نداشتم جسمم سرد سرد شده بود...
😭خدای من این همون روژین نوازنده ساز شیطان و خوانندست همون روژین #دل_سیاه شدست همون روژینه تعصبی ست همون روژین تنها که تنها پناهش بودی....
😭خدایا شکرت این #فضل بزرگ رو نصیبم کردی اون روز معنی #امید رو یاد گرفتم با #مسلمان شدن #خواهرم . . . .

#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد...
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین #قسمت_بیستم ✍🏼روزی از #مدرسه برگشتیم مامان زود اومد پایین با فریاد #وحشناکی گفت بده اون چادرت رو اون چادر کثافتتو... 😔کیفمو از شونه گرفت #سوژین گفت مامان #همسایه ها خبر میشن آروم باش و رفتیم تو #چادر تند تو دستاش گرفته بود…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین

#قسمت_بیست_یکم

✍🏼خواهرم سوژین همون روزی که #مسلمان شده بود روز بعدش #حجاب و #چادر کرد.... باوجود مخالفت های خانوادمون دیگه منم ترسی نداشتم چون اول الله دوم خواهرم پشتم بود دیگه مامانم مانع خوبی نبود اما پسر عموم که برادر شیرمونه مانع من و سوژین بود چون میدونست که اونا محرمه همدیگر هستند...
عموم مردی گمراهی بود ولی زن عمو یه مسلمان عادی بود به محمد گفته بود که ازدواج شون درست نیست مونده بود خواهرم که من جرات نمیکردم بهش بگم رابطه شون خیلی بد شده بود بخاطر اینکه سوژین مسلمان شده بود و باوجود #دعوا و #مخالفت های خانوادمون من بعد از دو هفته به #مسجد برگشتم و همراه خواهرم درسم تموم شد...
بعد خواهرم باصدای لرزان گفت خواهرم منو به شاگردی خودتون میپزیرید اشکای منم همیشه آماده بود وقتی منم #گریه کردم خواهرم گفت خدایا شکرت که این روزم دیدم . . . .
من معلم قرآن بودم اولین معلم دینش اما معلم خوبی نبودم نمیدونم از #ضعف_ایمان بود یا چیزی دیگری نمیتونستم و میترسیدم که به خواهرم بگم محمد برادرمونه ....
آرامشم رو از دست داده بودم به هر کی میگفتم میگفت پناه برالله مگه همچین چیزی ممکنه...
تا اینکه یه روز رفتم اتاق خواهر #نماز میخواند وقتی خواهرمو تو هال دیدم خیلی از خودم #شرم کردم تو دلم همش از خواهرم عذرخواهی میکردم و از #خدا میخواستم منو ببخشه میخواستم برم بیرون صدای گریه خواهرم اومد قلبمو لرزوند #غذاب_وجدان بهم #جرئت نمیداد از اتاق بیرون برم....
بلاخره اون روز همه چیز رو به خواهرم گفتم خواهر فقط این چند کلمه رو به زبون آورد و گفت.....خواهرم از خدا نمیترسی این همه مدت بهم نگفتی خدا من رو ببخشه لطفا از اتاقم برو بیرون...
😔اون شب هیچکی ناراحتتر از منو سوژین نبود از #رحیم و #رحمان بودن #الله شکی نداشتم و از #ترس بودن خودم از هم شکی نداشتم با هر #توبه ای که میکردم بیشتر حالم بدتر بدتر میشد صدای #اذان صبح به گوشم رسید رفتم.....

#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد...
•☆
دو صد لعنت بر قلبِ که کینه ای عمر دارد.
ما ازدواج می‌کنیم تا خداوند متعال از
فرزندانمان نسلی بیاورد که او را پرستش کنند.

«عُمربن‌ خطاب»

⚔️☝🏻
2024/09/27 09:35:19
Back to Top
HTML Embed Code: