#نکته:
برای داستان سرایی،نکات مهم دربارهی شخصیتهای داستان، مکانها و به طور خلاصه، تمام جزئیات کوچکی که یک داستان طولانی را شکل میدهد، بنویسید.
🌻🪵➽ツ
▭▬◖◗▭▬
هنگام شرح مختصر بخشهای مختلف داستان، ممکن است ایدههای جدیدی به ذهنتان برسد (آنها را بنویسید!)
💛🥥➽ツ
▭▬◖◗▭▬
چیزی از شرح مختصر داستان به هدر نمیرود. برای نمونه، شاید حتی شخصیتی را توصیف کنید که هرگز در داستان حضور مستقیم ندارد، اما شخصیتهای دیگر داستان را تحت تأثیر قرار میدهد.
برای داستان سرایی،نکات مهم دربارهی شخصیتهای داستان، مکانها و به طور خلاصه، تمام جزئیات کوچکی که یک داستان طولانی را شکل میدهد، بنویسید.
🌻🪵➽ツ
▭▬◖◗▭▬
هنگام شرح مختصر بخشهای مختلف داستان، ممکن است ایدههای جدیدی به ذهنتان برسد (آنها را بنویسید!)
💛🥥➽ツ
▭▬◖◗▭▬
چیزی از شرح مختصر داستان به هدر نمیرود. برای نمونه، شاید حتی شخصیتی را توصیف کنید که هرگز در داستان حضور مستقیم ندارد، اما شخصیتهای دیگر داستان را تحت تأثیر قرار میدهد.
[📝☘] #نکته
•💚• تعجبی نداره که نوشتههای بسیاری، خوب از کار درنیان!
•🍋• از حذف شخصیتها و هرچیزی که توی داستان موثر نیست، افزودن عناصر تازه و طرح داستان و ... نترسید
•💚• تعجبی نداره که نوشتههای بسیاری، خوب از کار درنیان!
•🍋• از حذف شخصیتها و هرچیزی که توی داستان موثر نیست، افزودن عناصر تازه و طرح داستان و ... نترسید
「دست نوشتهها」 via @like
دلم سکوت کرد ، ولی حرف داشت ...
یک روز سرزده بیا ، شبیه برف باش ...
✒ علی_ذاکر
یک روز سرزده بیا ، شبیه برف باش ...
✒ علی_ذاکر
چند #نکته برای داستان نویسی با بکارگیری تخیل:
اگه یه نوشته برگرفته از تجربیات و تخیلات باشه؛ بیشتر شامل تصورات ذهن نویسندهاس!🤎📔
یه نویسنده میتونه با پرسشهایی که از خودش میکنه و قوانینی که برای جهان داستانش بوجود میاره به کاوش اندیشهی پنهان کمک کنه.🍓❤️
مخاطب خودتون رو گزینش کنید و درنظر بگیرید خوانندگان این داستان چه کسانی هستن.✨☀️
توی داستانتون همهی شخصیتهارو یک جا معرفی نکنید!!!🌸🦄
اگه یه نوشته برگرفته از تجربیات و تخیلات باشه؛ بیشتر شامل تصورات ذهن نویسندهاس!🤎📔
یه نویسنده میتونه با پرسشهایی که از خودش میکنه و قوانینی که برای جهان داستانش بوجود میاره به کاوش اندیشهی پنهان کمک کنه.🍓❤️
مخاطب خودتون رو گزینش کنید و درنظر بگیرید خوانندگان این داستان چه کسانی هستن.✨☀️
توی داستانتون همهی شخصیتهارو یک جا معرفی نکنید!!!🌸🦄
「دست نوشتهها」 via @like
حرف بزنید.....
آدم ها از ترس از دست دادن سکوت می کنند،صدایشان را در نطفه گلویشان خفه می کنند.
تصور غلطمان در رفتن همه رابی حرف کرده است.مردم شهرم خیلی وقت است چشمانشان لرزان یک دقیقه ماندن است
حرف بزنید تا بماند تا بگوید آن چه را که مدت هاست به خاطرش هیچ صدایی را نمی شنوید🫂📌
ثمین_گوهریان
آدم ها از ترس از دست دادن سکوت می کنند،صدایشان را در نطفه گلویشان خفه می کنند.
تصور غلطمان در رفتن همه رابی حرف کرده است.مردم شهرم خیلی وقت است چشمانشان لرزان یک دقیقه ماندن است
حرف بزنید تا بماند تا بگوید آن چه را که مدت هاست به خاطرش هیچ صدایی را نمی شنوید🫂📌
ثمین_گوهریان
「دست نوشتهها」 via @DitakBot
۸- از ملکِ متروک بیرون زدم. هر قدمی که برمیداشتم، وزنهای میشد بر دوشم. قدم پنجمم صدای جیغش شد؛ قدم ششم، دست و پا زدنهایش. قدم هفتمم، خسخسِ نفسهای خونینش. و قدم هشتم... قدم هشتم را تاب نیاوردم... به درختی نزدیک تکیه دادم؛ بر تنهی تنومندش سر خوردم و…
『〘چکیدهی نقد و بررسی〙』
•🏳🌈🎨•| خب نویسنده تونسته به خوبی فضاسازی کنه و جزئیات رو بی اینکه اضافهگویی کنه شرح بده.
•🌈🍭•| بخشی از متن ابهام داره. درست همون بخش که گفته «لحظهای از آن فضای وهمآور به تنم...» اینجا خواننده درست متوجه نمیشه که واژهی لحظهای با (ی ناشناس) منظور هست (ی نسبت) که همین کمی معنای جمله رو تغییر میده.
•🏳🌈🎨•| خب نویسنده تونسته به خوبی فضاسازی کنه و جزئیات رو بی اینکه اضافهگویی کنه شرح بده.
•🌈🍭•| بخشی از متن ابهام داره. درست همون بخش که گفته «لحظهای از آن فضای وهمآور به تنم...» اینجا خواننده درست متوجه نمیشه که واژهی لحظهای با (ی ناشناس) منظور هست (ی نسبت) که همین کمی معنای جمله رو تغییر میده.
「دست نوشتهها」 via @like
من نور را نمی بینم وقتی غبار غم سایه افکنده بر این شهر،
در این دنیای سیاه و سفید مثل نابینایی گل رز قرمز در ذهنم ساخته ام💆🏻♀️🥀
ثمین_گوهریان
در این دنیای سیاه و سفید مثل نابینایی گل رز قرمز در ذهنم ساخته ام💆🏻♀️🥀
ثمین_گوهریان
「دست نوشتهها」 via @like
نفس هایم تنگ گشت از آن پس که تو را همانند تمام بغض هایم در گلو حبس کردم تا نکند بدهمت از دست.
[ئه وین]
[ئه وین]
ایدههای کلی برای نوشتن💜🌂
🪁1⃣|| از تصوری بگید و بنویسید که با به یاد اوردن یک واژه، جمله، ضربالمثل، اصطلاح و ... به ذهنتون خطور میکنه
☂2⃣|| میتونید دست به قلم بشید برای کتابی که بهش نیاز داشتید ولی پیدا نکردید
☔️3⃣|| بزرگترین موفقیت یا شکست در زندگی خودتون، آشنایان و حتی یک شکست و موفقیت ایدهآل و آرمانی
🦄4⃣|| با گمان اینکه در روز پایانی زندگی هستید شروع کنید؛ بزرگترین حسرت، وصیت و ...
🔮5⃣|| از خواب و رویاتون ایده بگیرید!
#نکته
🪁1⃣|| از تصوری بگید و بنویسید که با به یاد اوردن یک واژه، جمله، ضربالمثل، اصطلاح و ... به ذهنتون خطور میکنه
☂2⃣|| میتونید دست به قلم بشید برای کتابی که بهش نیاز داشتید ولی پیدا نکردید
☔️3⃣|| بزرگترین موفقیت یا شکست در زندگی خودتون، آشنایان و حتی یک شکست و موفقیت ایدهآل و آرمانی
🦄4⃣|| با گمان اینکه در روز پایانی زندگی هستید شروع کنید؛ بزرگترین حسرت، وصیت و ...
🔮5⃣|| از خواب و رویاتون ایده بگیرید!
#نکته
「دست نوشتهها」 via @like
به هر که دل بستیم ، دور شد...
کاش روزی دلبستهی غم شویم،
یا که پرواز کنیم از دنیا کم شویم...
علی_ذاکر
کاش روزی دلبستهی غم شویم،
یا که پرواز کنیم از دنیا کم شویم...
علی_ذاکر
「دست نوشتهها」 via @like
آینه دلش میخواست به ناتالی بگوید،
به اندازه بینهایت ناتالی هایی که در چشمانش،
هنگامی که به او مینگرد میبیند؛
دوستش دارد...
مهدیه
به اندازه بینهایت ناتالی هایی که در چشمانش،
هنگامی که به او مینگرد میبیند؛
دوستش دارد...
مهدیه
「دست نوشتهها」 via @like
سکانس بدبختی را عالی ضبط کردیم ...
دیگر نه نوری مانده ...
نه صدایی ...
و نه حرکتی ...
خدایا ... کات نمی دهی ؟
علی_ذاکر
دیگر نه نوری مانده ...
نه صدایی ...
و نه حرکتی ...
خدایا ... کات نمی دهی ؟
علی_ذاکر
دقیقا همان شب بود...
همان شب سیاه....
همان شب پر استرس....
همان شبی که نسیم ملایم بهاری پرده اتاق مشترکمان را تکان میداد....
همان شبی که باران دلم شروع به
باریدن کرد...
حالم خوب است، نگران نباش.
فقط....
فقط گاهی از تنهایی عالم دلم میگیرد.
گاهی اوقات ان قدر دستان روزگار روی
شانه ام سنگین میشود که ناخواسته و
بی اراده تسلیمش میشوم و زانو میزنم...
بی حس از جایم بلند شدم.
روی خرده شیشه های بدبختی ام پا
گذاشتم و به سمت پنجره رفتم.
چشمانم چیزی جز یک شهر مرده نمیدید.
گویی روحی نداشت...
انگار جانش را گرفته بودند...
میدانی!
گاهی دلم میخواهد تیغی پولادین بردارم
و شاهرگ این زندگی را ببرم...
گاهی هم با خودم فکر میکنم!
شاید در زندگی پیشینم مسبب عذاب
کسی بودم... وگرنه در زندگی ام چرا باید
بی دلیل و بدون گناه مجازات شوم...
ولی...
با همه این ها...
با همه نا امیدی ها....
با همه فراز و نشیب ها....
بازم دلم میخواهد طعم خوش طراوت
جهان را بچشم.
مثل راه رفتن زیر بارانی که قطره هایش
جسورانه بر سر و صورتت میکوبد...
یا خنده های از ته دل کودکی که گویا
حرف های زیادی دارد...
یا شاید هم....
آری....
شاید هم دلم کمی عشق بخواهد....
Diana
همان شب سیاه....
همان شب پر استرس....
همان شبی که نسیم ملایم بهاری پرده اتاق مشترکمان را تکان میداد....
همان شبی که باران دلم شروع به
باریدن کرد...
حالم خوب است، نگران نباش.
فقط....
فقط گاهی از تنهایی عالم دلم میگیرد.
گاهی اوقات ان قدر دستان روزگار روی
شانه ام سنگین میشود که ناخواسته و
بی اراده تسلیمش میشوم و زانو میزنم...
بی حس از جایم بلند شدم.
روی خرده شیشه های بدبختی ام پا
گذاشتم و به سمت پنجره رفتم.
چشمانم چیزی جز یک شهر مرده نمیدید.
گویی روحی نداشت...
انگار جانش را گرفته بودند...
میدانی!
گاهی دلم میخواهد تیغی پولادین بردارم
و شاهرگ این زندگی را ببرم...
گاهی هم با خودم فکر میکنم!
شاید در زندگی پیشینم مسبب عذاب
کسی بودم... وگرنه در زندگی ام چرا باید
بی دلیل و بدون گناه مجازات شوم...
ولی...
با همه این ها...
با همه نا امیدی ها....
با همه فراز و نشیب ها....
بازم دلم میخواهد طعم خوش طراوت
جهان را بچشم.
مثل راه رفتن زیر بارانی که قطره هایش
جسورانه بر سر و صورتت میکوبد...
یا خنده های از ته دل کودکی که گویا
حرف های زیادی دارد...
یا شاید هم....
آری....
شاید هم دلم کمی عشق بخواهد....
Diana
「دست نوشتهها」 via @like
یه جاييم میرسه
نه میبینی نه میشنوی...
فقط منتظری همه چی تموم شه و برسه به آخرش
دیگه هیچ حسی به هیچی نداری
ی حس پوچ و خالی بودن همش باهاته
دیگه نه چیزی خیلی شادت میکنه نه چیزی خیلی ناراحت
هیچی برات مهم نیست
همش میگی بیخیال درحالی که کلی فکر و خیال داری ولی حوصله بحث نداری
فقط تو ی بی هدفی خاصی داری زندگی میکنی
از جمع فراری هستی
همش دوست داری یه گوشه بشینی و خیره شی به ی نقطه و تو افکارت غرق شی
دیگه زندگی برات معنی نداره
خب ک چی؟ این جمله همش تو ذهنت تکرار میشه...
تبدیل به ی مُرده متحرک میشی
من الان دقیقا همونجام!
نه میبینی نه میشنوی...
فقط منتظری همه چی تموم شه و برسه به آخرش
دیگه هیچ حسی به هیچی نداری
ی حس پوچ و خالی بودن همش باهاته
دیگه نه چیزی خیلی شادت میکنه نه چیزی خیلی ناراحت
هیچی برات مهم نیست
همش میگی بیخیال درحالی که کلی فکر و خیال داری ولی حوصله بحث نداری
فقط تو ی بی هدفی خاصی داری زندگی میکنی
از جمع فراری هستی
همش دوست داری یه گوشه بشینی و خیره شی به ی نقطه و تو افکارت غرق شی
دیگه زندگی برات معنی نداره
خب ک چی؟ این جمله همش تو ذهنت تکرار میشه...
تبدیل به ی مُرده متحرک میشی
من الان دقیقا همونجام!
「دست نوشتهها」 via @like
میگویند شب دو حرف دارد ،
اما نمیدانند دلتنگ که باشی
شب هزاران حرف دارد ...
علی_ذاکر
اما نمیدانند دلتنگ که باشی
شب هزاران حرف دارد ...
علی_ذاکر
「دست نوشتهها」 via @like
نشد که نشد
چقدر میخوای خودتو اذیت کنی!
بیخیال که نشد
بیخیال که از دست رفت
بیخیال همه چی
چقدر میخوای خودتو اذیت کنی؟
تا کی؟!
تا کجا؟!
ولش کن
میگن هر چی به دست آوردی
معلوم نیست برات خوبه یا نه
ولی هر چی از دست بدی
قطعا برات خوبه
سر چیزی که از دست رفت
سر آدمی که رفت
سر چیزی که خواسی نشد
با خدا حرف بزن
ولی شکایت نکن
گله نکن
که برات خوبه
هرچی سختی و ناراحتی توی این دنیا بکشیم
برامون خوبه🙂
قاصدک
چقدر میخوای خودتو اذیت کنی!
بیخیال که نشد
بیخیال که از دست رفت
بیخیال همه چی
چقدر میخوای خودتو اذیت کنی؟
تا کی؟!
تا کجا؟!
ولش کن
میگن هر چی به دست آوردی
معلوم نیست برات خوبه یا نه
ولی هر چی از دست بدی
قطعا برات خوبه
سر چیزی که از دست رفت
سر آدمی که رفت
سر چیزی که خواسی نشد
با خدا حرف بزن
ولی شکایت نکن
گله نکن
که برات خوبه
هرچی سختی و ناراحتی توی این دنیا بکشیم
برامون خوبه🙂
قاصدک
「دست نوشتهها」 via @DitakBot
دقیقا همان شب بود... همان شب سیاه.... همان شب پر استرس.... همان شبی که نسیم ملایم بهاری پرده اتاق مشترکمان را تکان میداد.... همان شبی که باران دلم شروع به باریدن کرد... حالم خوب است، نگران نباش. فقط.... فقط گاهی از تنهایی عالم دلم میگیرد. گاهی اوقات…
『〘چکیدهی نقد و بررسی〙』
•❣🍒•| اینکه بندها نیمه رها شدن یکی از نقاط ضعف نوشتهاس
•🍉📌•| بکارگیری آرایهها در این نوشته به درستی انجام شده و نویسنده تونسته توصیفات درستی داشته باشه
•🥀🪱•| موضوعی که نویسنده به اون پرداخته با اینکه کمی کلیشهای شده، اما تونسته گیرا باشه
•❣🍒•| اینکه بندها نیمه رها شدن یکی از نقاط ضعف نوشتهاس
•🍉📌•| بکارگیری آرایهها در این نوشته به درستی انجام شده و نویسنده تونسته توصیفات درستی داشته باشه
•🥀🪱•| موضوعی که نویسنده به اون پرداخته با اینکه کمی کلیشهای شده، اما تونسته گیرا باشه