Telegram Web Link
Forwarded from حسن یوسف زاده
با سلام
دوستان توجه کنند گروه «کارگاه شیوانویسی» بر محور کتاب گران‌سنگ نهج البلاغه تشکیل شد.
جهت ثبت نام به این‌جانب یا آقای یعقوبی پیام دهید.
با سپاس
@Yosefzadeh110
@Yaghoobi_53
Forwarded from M
سلام علیکم و رحمه الله بی‌زحمت می شه همین دو جمله را _ترجمه و ترکیب_ کامل انجام بدهید
خدا خیرتان بدهد اگه می شه کمکم کنید.
Forwarded from M
اجتمعت امرأتان و أشارت كل واحدة إلى زوجها.
فقالت الأولى : هذا شيخًا أحسنُ منه شابًّا.
قالت الأخرى : هذا شيخٌ أحسنُ منه شابٌّ .
من مدحت زوجها و من ذمته؟
Forwarded from حسن یوسف زاده
#سؤال۴۰۵۷👆👆
#جواب

🔹ترجمه
دو زن _در جایی_جمع شدند و هر کدام با اشاره به همسر خود، به توصیفش پرداختند.
زن اولی گفت: آن _همسرم _که پیر است از جوانی‌اش بهتر است.
و زن دومی گفت: آن _همسرم_پیر است و همسر جوان از او بهتر است.

🔸روشن است که زن اولی به ستایش همسر پیرش پرداخته،برخلاف زن دومی که به نکوهش همسر پیرش نشسته.

▪️ترکیب

اِجتمعتْ: فعل.
امرأتانِ: فاعل.
وَ: عطف.
اَشارتْ: فعل.
کلُّ: فاعل. مضاف.
واحدةٍ: مضاف‌الیه.
الی زوجِها: جارٌّ و مجرورٌ،متعلقٌ بـِ«اَشارتْ». و مضافٌ و مضافٌ الیه.
فقالتْ:فعل. عطفٌ علی «اَشارتْ».
الاُولیٰ: مرفوعٌ تقدیراً. فاعلٌ.
هذا: فی موضع رفعٍ. مبتدأٌ.
شیخاً: حالٌ. مِنْ «ذا» لانّه فی معنی«اُشیرُ الیه» فالعاملُ فی «الحال» هو هذا المعنیٰ المعنویُّ.
اَحسنُ: خبرٌ.
منه: متعلقٌ بـِ«اَحسنُ».
شابّاً: حالٌ اَیضاً. و ذوالحال هو الضّمیرُ المجروریُّ فی «منه» و عامل الحال هو «اَحسنُ».
والجملةُ من المبتدأ و الخبر فی موضع نصب، مفعولٌ بها لـِ«قالتْ».
وَ قالتِ الاُخریٰ: فعلٌ و فاعلٌ. هذه الجملة معطوفة علی الجملة السّابقة(فقالتِ الاُولیٰ).
هذا: مبتدأٌ.
شیخٌ: خبرٌ.
اَحسنُ: خبرٌ مقدّمٌ.
منه: متعلقٌ بـِ:«اَحسنُ».
شابٌ: مبتدأٌ مؤخّرٌ. و هذه الجملة فی موضع رفع، نعتٌ لـِ :«شیخٌ».
و الجملة المعطوفة فی موضع نصب، مفعولٌ بها لـِ«قالتِ» الثانیة.
مَنْ: اسمُ استفهامٍ. فی موضع رفع، مبتدأٌ.
مَدَحَتْ: فعلٌ و الضمیر المستتر فیه (هی) فاعلٌ.
زَوجَها: مفعولٌ به لـِ:«مَدَحَتْ» و مضافٌ و مضافٌ الیه.
و الجملة فی موضع رفع خبرٌ.
وَ مَنْ ذَمّتْهُ: عطفٌ علی«مَنْ مدحتْ زوجَها» تُعربُ اِعرابَها.(همانند جمله قبلی ترکیب می‌شود)

@yosefzadehgilani1
بهمن خونین جاویدان
اجرای گروهی
در خجسته‌دهه فجر انقلاب
یاد فجرآفرینان گرامی باد!
آمده موسم فتح و ایمان
شعله زد بر افق نور قرآن
در دل بهمن سرد تاریخ
لاله سر زد ز خون شهیدان
...
@yosefzadehgilani1
Forwarded from Deleted Account
اساتید محترم در آیه مبارکه

قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ ۖ إِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ (87)

ان نفعل به چه چیزی عطف شده است؟
Forwarded from پاسخ مفصل،استادیوسف زاده گیلانی (حسن یوسف زاده)
#سؤال۲۵۲۷👆👆
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز!
«اَن نَفعلَ» عطف است بر«ما»ی موصوله در«ما یَعبُدُ» که مفعول به است برای«اَنْ نترُکَ»؛ یعنی ای شعیب آیا مفاد نماز تو به ما می‌گوید که معبودهای پدرانمان را وانهیم و نپرستیم و یا با دارایی‌های خود، آنچه که می‌خواهیم، انجام ندهیم؟
چنان‌که می بینید«اَنْ نَفعلَ» در قلمرو« اَنْ نترُکَ» است و عطف است بر«ما»ی موصوله در «ما یعبد»، که این «ما»
مفعول به‌ است برای« اَنْ نترُکَ»، ودر نتیجه« اَنْ نفعلَ» نیز مفعول به برای« اَنْ نترُکَ» خواهد بود.
یعنی خروجیِ نماز تو این است که ما معبودهای خود را ترک کنیم و نيز تصرف دلخواه در اموال خود را نیز ترک کنیم.
🔷حال اگر« اَنْ نفعلَ» عطف بر« اَنْ نترُکَ» باشد،چنین معنی می‌دهد:
ای شعیب،خروجی نماز تو دو مطلب است:
یکم.ما معبودهای خود را ترک کنیم.
(که این معنی درست است)
دوم.در دارایی‌های خود،به خواسته‌ی خود رفتار کنیم.
(که این معنی نادرست است)؛ زیرا قوم شعیب با این مطلب که درباره اموال خود،به دلخواه خود تصمیم بگیرند مشکلی نداشتند(=مفادِ عطف« اَنْ نفعلَ» بر«اَنْ نترُکَ») مشکل آن‌جا بود که ‌شعیب آنان را از این تصرف دلبخواهی منع کند=مفاد عطف« اَنْ نفعلَ» بر «ما یعبدُ».
و جناب ابن هشام در اوایل باب پنجم مغنی اللّبیب،به اعراب درست آیه
که اشاره کردیم تصریح کرده است.
این است که باید گفت:« نکته ها چون تیغ پولاد است تیز!
»
@yosefzadehgilani1
Forwarded from ⁨کارگاه شیوانویسی
درس هفتم
متن نهج البلاغه
«اَیُّها النّاسُ! اِنّ اَخوفَ ما اَخافُ علیکم اثنتانِ:
اتّباعُ الْهویٰ و طولُ الْاَمل. فَاَمّا اتّباعُ الْهویٰ فَیَصُدُّ عن الْحقّ و اَمّا طولُ الْاَملِ فَیُنسي۱ الْآخِرةَ»۲

🖌دو ترجمه

یکم: ای مردم! همانا از شما بر دوچیز بیش‌تر می‌ترسم: از خواهش نفس پیروی کردن و آرزوی دراز در سرپروردن؛
که پیروی از خواهش نفس، آدمی را از راه حق باز می‌دارد؛ و آرزوی دراز، آخرت را به فراموشی می‌سپارد.

دوم: ای مردم! همانا از شما بر دو چیز می‌ترسم: هواپرستی و آرزوهای طولانی.
ولی پیروی از خواهش نفس، انسان را از حق باز می‌دارد، و آرزوهای طولانی، آخرت را از یاد می‌برد.

🔶ترجمه اول، طبق معمول از شهیدی است و ترجمه دوم هم از دشتی.
ترجمه اول بی‌نقص است و شیوا، اما در ترجمه دوم نقصی بزرگ خودنمایی می‌کند و آن این است که مترجم محترم «اَمّا»ی تفصیلیه در سخن امام را با «اَمّا»ی استدراکیه‌ی فارسی_که معادل است با «ولی»_اشتباه گرفته است.
در فارسی گاهی می‌گوییم «اما» و گاهی می‌گوییم «ولی».۳
پس ایشان با اشتباه مزبور، ترجمه را ناشیوا و نارسا ساخته است. ملاحظه می‌کنید که «ولی» در ترجمه مزبور نمی‌نشیند و فاقد معناست.

🔹پی‌نوشت
۱.نکته: ماده «ن.س.ی» در ثلاثی مجرد متعدی است و یک مفعولی. اما هرگاه به باب اِفعال برود و مزید گردد،یک مفعول دیگر هم می‌گیرد و دو مفعولی می‌شود. در آیه کریمه:«فانّی نسیتُ الْحوتَ و ما اَنسانیهُ الّا الشّیطانُ اَنْ اَذْکُرَهُ»(کهف/۶۳) هر دو کاربرد مجرد و مزید دیده می‌شود.
اَنسانیهُ: فعل ماضی. یای متکلم: مفعول اول. هُ: مفعول دوم. الشّیطانُ: فاعل. اَنْ اَذْکُرَهُ: بدل از مفعول دوم(=و ما اَنساني ذِکرَه الّا الشّیطانُ)
و در سخن امام«یُنسي الآخرةَ» کلمه «الآخرةَ» مفعول دوم است و مفعول اولش به جهت اختصار حذف شده است و در اصل چنین بوده است:«یُنسیکُمُ الآخرةَ»؛(آخرت را از یاد شما می‌برد)
گفتنی است نقطه مقابل ماده « نسیان» که «ذکر» است نیز چنین است یعنی در ثلاثی مجرد یک‌مفعولی است و در ثلاثی مزید دومفعولی.
۲.نهج البلاغه، خطبه۴۲.
۳.گویند دانش‌آموزی ابتدایی، درس املا را تمرین می‌کرد و یکی از تمریناتش چنین بود که می‌گفت:«اما تشدید دارد ولی تشدید ندارد»!
ظریفی که این را شنید بدو گفت بالاخره نفهمیدیم اما تشدید دارد یا ندارد!
Forwarded from Z
سلام وقت بخیر

ببخشید در ایات " یا بنی ادم أنْ لا تَعْبدوا الشیطانَ " تأویل به مصدر فعل نهی ( سوره یس ایه ۶۰ )

""فی بیوت أذن الله أن تُرْفَع و یذکر فیه اسمه " (سوره نور ایه ۳۶ ) تأویل به مصدر فعل مجهول


"أنْ أُعْبُدُونی هذا صراطٌ مستقیمٌ " ( ایه ۶۱ سوره یس ) و مصدر فعل امر میشه بفرمایید چی میشه ؟

ممنون میشم جواب بدید .
Forwarded from پاسخ مفصل،استادیوسف زاده گیلانی (حسن یوسف زاده)
#سؤال۴۰۶۴👆👆
#جواب

پنج نکته
یکم. در تأویل بردن به مصدر، خصوصیات فعلِ موردِ تأویل فوت می‌شود.بنابراین، مفاد فعل‌های انشایی مثل امر و نهی و نیز مفاد فعل‌های مجهول در تأویل به مصدر فوت می‌شود و با فعل‌های خبری و فعل‌های معلوم یکسان خواهد شد.
و اشکالی هم پیش نمی‌آید. چون مشخص است که هویت آن فعل‌ها پیش از تأویل به مصدر، چه بوده است. وانگهی تأویل بردن که بالقوه است نه بالفعل. برای نوآموز، تأویل می‌برند.
(خاطره
سابقا یادم هست که طلبه‌ها در رشت_هنگامی که چیزی از دست می‌رفت یا مثلا کسی پول کسی را خرج کرده بود_ به شوخی می‌گفتند «به تأویل مصدر رفت» کنایه از اینکه خلاصه فوت شد و از بین رفت)

دوم. ماده «عهد» با حرف جر «باء» متعدی می‌شود. البته در کاربرد فارسی نیز چنین است. حافظ گوید:
عهد ما با لب شیرین‌ْ‌دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم، خداوندانند۱

سوم. ماده «اذن» با حرف جر «لام» بکار می‌رود.

چهارم. حذف حرف جر در دو حرف مصدری «اَنْ» و «اَنَّ» قیاسی و قانونی است. پس این حذف شیوع دارد. ابن مالک در الفیه گوید:
و عَدِّ لازماً بحرفِ جرّ
و اِنْ حُذِف فَالنّصبُ للمنجرّ
نقلاً و فی اَنّ و اَنْ یَطّردُ
مَعَ اَمْنِ لَبْسٍ ک: عَجِبتُ اَنْ یَدُوا

یعنی «عَجِبتُ مِنَ دِیَتِهم»

پنجم. در تأویل بردنِ فعل منفی، یا فعل نهی، به جای حرف نفی و حرف نهی، از واژه«عدم» بهره می‌گیریم.

با حفظ این نکات پنج‌گانه می‌رویم سراغ تأویل به مصدر بردن آیات سه‌گانه:

۱.«أ لمْ اَعهد الیکم یا بنی آدم (بِاَنْ لاتعبدوا الشّیطان=بعدمِ عبادةِ الشّیطان/بعدمِ عبادتکم الشیطانَ/لِلشّیطان) با لام تقویت. مصدر را می‌توان به فاعل اضافه کرد یا به مفعول. توفیری ندارد.
۲.«و (أ لم اَعهد الیکم ) بِاَنِ اعْبدونی=بعبادتی/بعبادتکم ایّایَ.
۳.«فی بیوتٍ اَذِنَ اللهُ (لِاَنْ) تُرفع=لِرفعها»
پی‌نوشت
۱.باری؛
عهد ما با لب شیرینْ‌دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم، خداوندانند 👇👇
@yosefzadehgilani1
اعلام مناظره.pdf
337.9 KB
انتشار برای اولین بار
@yosefzadehgilani1
تحلیل ادبی و معنایی روایت «اخوک دینُک فَاحْتَطْ لِدینک»
«اخوک»:مبتدا
دینُک:خبر
فَاحْتَطْ: فعل امر، از مصدر «احتیاط» یقال«احتاطَ الرّجلُ لاخیه یَحتاطُ احتیاطاً» اذا تحفّظ له و راعاه فی امره.۱ و الضّمیر المستتر فیه وجوبا «انت» فاعلٌ.
(والفاء فی "فَاحْتَطْ" فصیحیّة تفریعیّة تدلّ علی الشّرط المعلوم المقدّر؛ فالاصل: اخوک دینک _فاذا عرفت ذلک_فَاحْتَطْ لِدینک)
لِدینِک: جار و مجرور،و مضاف و مضاف‌الیه، متعلق به «احتط».
نکته
«اخ» به «دین» تشبیه شده است یعنی برادرِ دینی تو همانند دینِ تو است و همان‌طور که نسبت به دینت تحفظ می‌ورزی و در حفظش می‌کوشی، نسبت به حفظ برادر دینی و مراعات حال او نیز بکوش و حقش را تضییع نکن.
شبهه
آقای جوادی آملی_به تبع بعض اعاظم قدیمی۲ _گفته است:«اخوک»: خبر مقدم است و «دینُک» مبتدای مؤخر! تا افاده حصر دهد یعنی تنها برادرِ تو دینِ توست!
پس روایت طبق قرائت ایشان در اصل چنین بوده:
«دینُک اخوک» دین تو برادر توست. سپس برای افاده حصر،خبر، مقدم آمده و شده:
«اخوک دینُک»یعنی تنها برادرِ تو دینِ توست.

نقد قویم
این ترکیب و قرائت آقای جوادی_به تبع همان بعض مزبور _ از روایت کاملا نادرست است و مردود. زیرا روشن است که روایت مزبور به اهمیت« برادر دینی» اشارت دارد و او را مثل «دین» می‌داند در حفظ و نگهداری‌اش. نه اینکه بخواهد به اهمیت و حفظ «دین» دستور دهد. خیلی بی‌ذوقی است که بگوییم امام در روایت می‌خواهد بگوید تنها برادرِ تو دینِ تو است!
نه، می‌خواهد بگوید برادرِ تو همانند دین توست.
و اینکه در آخر روایت گفته:«فَاحْتَطْ لِدینک» و نگفته «فَاحْتَطْ لِاَخیک» مشکلی ندارد چون منظور از «لِدینک» همان «لِاَخیک» می‌باشد.
مثل اینکه می‌گویید«زیدٌ اسدٌ فاتّق الاسدَ» اَیْ «فاتّق زیداً» یعنی زید شیر است پس از این شیر _که زید است_بپرهیز.
«اخوک دینُک فَاحْتَطْ لِدینک» هم یعنی برادرِ تو مانند دین توست بنابراین نسبت به دینت یعنی برادرت محافظت کن.
پس چون محور تأکید در روایتِ یادشده «برادر دینی» است نه «دین»؛از این رو، روایت مزبور جمله‌ایست عادی و فاقد حصر و متشکل از مبتدا یعنی (اخوک) و خبر یعنی (دینک).
دو شبهه دیگر
یکم. اگر بگویید «دین» مبتدا بوده و «اخ» خبر. یعنی در اصل چنین بوده«دینک اخوک» در پاسخ می‌گوییم حمل «اخ» بر «دین» نادرست است چون در حمل باید بین موضوع و محمول یکی از نسبت‌های سه گانه (تساوی، عموم و خصوص مطلق، عموم و خصوص من وجه) باشد، در حالی که در «دینک اخوک» نسبت بین موضوع و محمول، تباین است پس حمل مزبور غلط است مثل «الانسان حجرٌ».
دوم. اگر بگویید «دینک اخوک» از باب تشبیه است یعنی «دین» به «اخ» تشبیه شده(بر عکس نظر مقبول قبلی)، در پاسخ این شبهه هم می‌گوییم کدام حکیمِ بلیغ عادی را سراغ دارید که «دین» را به «اخ» تشبیه کرده باشد،تا امام علی علیه السلام که در اوج حکمت و بلاغت است، بخواهد چنین تشبیهی نابلیغ و نارسا را برساند و بیان کند. در «تشبیه»، مشبه‌به مرکز و محور بروز و ظهور وجه شبه است مثل «زیدٌ اسدٌ» که اسد مرکز شجاعت است. در برداشت مقبول از روایت محور بحث یعنی «اخوک دینک» دین مشبه‌به است و مرکز و محور وجه شبه است که حفظ و نگهداری باشد یعنی همان‌طور که دینت را حفظ می‌کنی، بردارت را هم مانند دینت حفظ کن.
بنابراین، تشبیه کردن «دین» به «اخ» مردود است و ناتمام و غیر مراد امام علیه السلام.
🔷پی‌نوشت
۱.و المعنی الآخر لــِ«فَاحْتَطْ لدینک»: اجعلْ اخیک الّذی_ هو مثل الدّین_فی الحائط الحافظ له؛(دور برادر دینی‌ات_که به منزله دین توست_ دیواری قرار ده تا او را از آسیب‌ها حفظ کند)
۲.بحث مزبور بر محور روایت یادشده از سابق بین ارباب اصول و اصحاب حدیث مطرح بوده است و دو نظر متفاوت از آن بیان شده که یکی مقبول است و یکی نامقبول.از معاصران، آقای شبیری زنجانی نظر مقبول را گرفته و آقای جوادی آملی نظر نامقبول را.
@yosefzadehgilani1
🔸جوادی آملی: جای فردوسی خالی است؛ نه سواد او هست نه هنر او هست و نه حماسه او هست.او می‌گوید:
خداوند بالا و پستی تویی
ندانم چه‌ای هر چه هستی تویی
استنباط مرحوم صدرالمتألهین این است که این یاء، یاء مصدری است یعنی تمام هستی تویی.
خداوند بالا و پستی تویی
ندانم چه‌ای هر چه هستی تویی
اگر این «یاء»، یاء ضمیر بود این‌که هنر نبود، کسی بگوید من نمی‌دانم تو چه هستی، تو هر چه هستی خودت هستی!
اما ایشان می ‌فرماید این «یاء»، یاء مصدری است نه یاء ضمیر.

نقدی قویم
آیا می‌توان گفت:«السّماءُ هو۱ اللهُ» و «الارضُ هو اللهُ» و...
آیا می‌توان گفت:«اللهُ هی۲ السّماءُ» و «اللهُ هی الارضُ» و...
پاسخ معلوم است که منفی است.
پس یای «هستی» ضمیر مخاطب است نه یای مصدری.۳
حکیم فردوسی می‌گوید: خدایا نمی‌دانم چه هستی.تو هر چه هستی فقط خودت می‌دانی و بس.آری، لایعلم اللهَ الّا هو.
باری، به گفته حکیم سبزورای:
مفهومُه من اعرف الاشیاء
و کُنهُهُه فی غایة الخفاء

🔹پس این سخن آقای جوادی:«اگر یاء، ضمیر بود این‌که هنر نبود، کسی بگوید من نمی‌دانم تو چه هستی، تو هرچه هستی، خودت هستی» سخت سخیف است و نادرست.
فرودسی حکیم است و هرگز چنین سخن ناسَخته و خام و ناپخته ندارد و به ساحت مقدس خداوند جسارت‌ نمی‌ورزد.
پی‌نوشت
۱.تذکیر الضمیر باعتبار الخبر.
۲.تأنیث الضمیر باعتبار الخبر.
۳.مثل «هستی» در بیت زیر از جامی:
ذات نایافته از هستی، بخش
چون تواند که بوَد هستی‌بخش
خشکْ‌ابری که بوَد زآب تهی
ناید از وی صفتِ آب‌دهی
@yosefzadehgilani1
#فاعل_ادبی؛

#فاعل_فلسفی؛

بین معنای فاعل در فلسفه و معنای فاعل در فن نحو نباید اشتباه شود.

🔹ادیب ویژگی فاعل را در صرف اسناد فعل به شخص یا شیء و مرفوع بودن آن می داند؛ به همین دلیل در مثل (تحرک زید) و (تحرک شجر)، زید و شجر را فاعل می داند.

🔹و حال آنکه فیلسوف با ملاک فلسفی به مساله می نگرد و آنچه که در نزد ادیب فاعل حرکت است را قابل حرکت می داند.

📗رحیق مختوم، ج ۱۲، ص ۴۷۵.

@alafzal1400
نقد قویم
اولا، نوع فاعلیت در مثال دوم با مثال اول فرق دارد. فاعلیت در مثال دوم قسری(قهری) است و غیر ارادی اما در مثال اول، طبیعی است و ارادی.
ثانیا، اگر قرار باشد با عینک فلسفی نگاه کنیم باید همه فاعل‌‌ها را قابل بدانیم مثلا در «اَکَلَ زیدٌ» هم بگوییم زید فاعل اَکْل نیست! بل قابل اَکْل است. آکل نیست، قابل است. و درنتیجه اولا، هیچ فاعل نحوی نخواهیم داشت و ثانیا، «مفعول نحوی » که همواره قابل است با «فاعل نحوی» یکسان خواهد شد.
والتّالی باطلٌ فالمقدّم مثله. پس نگاه فلسفی در این باره باطل است.
اساسا، سؤال اساسی این‌جاست که کدام فیلسوف در طول تاریخ فلسفه چنین سخنی بر زبان رانده است و یا در جایی نوشته است؟!
@yosefzadehgilani1
🔷نمونه‌ای از کتاب «نود نقد نمونه
(پرده‌برداری از واژه‌ای قرآنی)

معنی انحصاری «ریحان» در آیه سوره واقعه«فاَمّا اِنْ کان من المقرّبین فروحٌ و ریحانٌ و جنّةُ نعیم» به اتفاق همه ارباب لغت و اصحاب تفسیر «رزق» است و چون «رزق» با «هو» تباین دارد، پس نمی‌توان گفت:«هو رزقٌ».۱

🔶توضیح
ملاکِ «حملِ» چیزی بر چیزی_کما بیّن فی محلّه_ صحت معناست و صحت معنا در پرتو یکی از نسبت‌ها‌ی سه‌گانه منطقی(تساوی،عموم و خصوص مطلق و عموم و خصوص من وجه) حاصل می‌شود؛ خواه حمل ذات بر ذات باشد، مثل «زیدٌ عمروٌ»(از باب تشبیه بلیغ بحذف اداة التّشبیه)
و «الانسانُ انسانٌ» در حمل اولی. نقطه مقابلِ حمل شایع.
خواه حمل معنا بر معنا باشد، مثل «العلمُ منفعةٌ»
خواه حمل معنا بر ذات باشد، مثل «زیدٌ عدلٌ» از باب مبالغه. گویا زید از شدت عدالت‌ورزی، خودِ عدل است.
خواه حمل ذات بر معنا باشد، مثل «العدلُ علیٌّ» باز از باب مبالغه.
خواه حمل مشتق بر ذات باشد مانند همه حمل‌های شایع صناعی مثل «الانسانُ کاتبٌ»
وخواه حمل ذات بر مشتق باشد،مثل«الکاتبُ زیدٌ».
هذاالحمل کلّه صحیحٌ لصحّة المعنیٰ.

🔷اما اگر نسبت، تباین باشد، هیچ نوع حملی صورت نمی‌گیرد چون معنایش غلط است.مثل «الانسانُ حجرٌ۲»، و «الانسانُ رزقٌ».
در این مثال اخیر نمی‌توان گفت انسان از شدت رزق و روزی، خودْ می‌شود رزق و روزی که مهمل و مضحک است.

🟢تبصره
هرچند حمل مصدر بر ذات در غالب موارد جایز است، مثل «زیدٌ عدلٌ»(زید از شدت عدالت گویا خود عدل است) و مثل«عمروٌ عشقٌ»(عمرو از شدت عاشقی یا معشوقی گویا خودِ۳ عشق است۴)
اما در خصوص «زیدٌ رزقٌ» هرگز درست نیست و غلط مسلّم است زیرا فاقد معناست.که تحلیل و تعلیلش در بخش توضیح گذشت.۵
حال،اگر کسی بگوید واژه «ذو» را تقدیر می‌گیریم یعنی «زیدٌ ذو رزقٍ» در پاسخ می‌گوییم که این تقدیر، خلاف فرض و غرض ماست ما می‌خواستیم برای افاده مبالغه، خودِ مصدر را بر ذات حمل کنیم و به اصطلاح، حملِ ما، «هو هو» شود نه «ذو هو» و «ذو رزق» گفتن، حملِ «هو هو» نیست و مبالغه‌ای را که در صدد اثباتش بودیم فوت می‌شود و فرض و غرض ما نقض می‌گردد.

🖌پی‌نوشت‌ها

۱.اگرچه در همین آیه واژه «رَوْح»(رفاه و راحتی) و نیز «جنّة نعیم»(بوستان پر نعمت) به طور جدا جدا بر «هو» قابل حمل است از باب «زیدٌ عدلٌ» اما وجود «ریحان»در این میان، کار حمل مزبور را خراب می‌کند چون خودش حمل نمی‌شود از این رو مانع حمل آن دو واژه نیز می‌شود.  یعنی در یک جمله نمی‌توان گفت«فهو روحٌ و ریحانٌ و جنّةُ نعیم»(که آقای جوادی گفته) بلکه باید گفت«فله روحٌ و ریحانٌ و جنّةُ نعیم» که همه مفسران محقق گفته‌اند.
دلایل تفصیلی‌ مسأله در نقد تسنیم مطرح شده است.
۲.اگر الف و لام در «الانسان» جنس باشد_کما هو الظّاهر_این حمل نادرست است اما اگر برای عهد بگیریم و اشاره به فردی از «انسان» باشد، حمل مزبور بی‌اشکال است از باب تشبیه. گویا گفته‌ایم «زیدٌ حجرٌ»(=کالحجر)
۳.یا «گویا خود، عشق است».
۴.چنان‌که امروزه زیاد می‌گویند «عشق منی»، «عشقم».
۵.با این که بطلان مثال «زیدٌ رزقٌ»(که معادل است با زیدٌ ریحانٌ) روشن بود و با توضیح مزبور روشن‌تر شد،در عین حال بعضی از بی‌مایگان* به صحت مثال یادشده اصرار دارد و می‌گوید درستی «زیدٌ رزقٌ» نظر محققان است!
که باید گفت اولا_چنان‌که در متن گذشت_تبیین معنی مبالغه این‌گونه است که «زید از شدت برخورداری از رزق و روزیِ مادی و معنوی،خود، رزق و روزی است»! که می‌بینید این مدعا چون هیچ توجیه و محملی صحیح ندارد، از این رو مهمل است و بی‌معنی و مردود.
حال که آن مدعی مزبور پای محققان را به میان کشیده است از ایشان می‌پرسیم کدام محققِ نحوی گفته است که مثال مردودِ «زیدٌ رزقٌ» درست است؟ نام ببرد.
اینکه محققان گفته‌اند «حمل مصدر بر ذات صحیح است» فی الجمله** است نه بالجمله. یعنی حمل یادشده در بعض موارد صحیح است مثل «زیدٌ عدلٌ» نه در همه موارد. پس بی‌تردید، نباید «زیدٌ رزقٌ» را با «زیدٌ عدلٌ» سنجید.

*ناقد، هر مایه‌ای که دارد و به هر پایه‌ای که رسیده است، از قِبَل همین بی‌مایگان و پیادگان بوده است.«گفتند ادب از که آموختی؟ گفت از بی‌ادبان»(مزاح)

**«فی الجمله» یعنی «موجبه جزئیه» که مفادِ «قضیه مهمله» است در اصطلاح منطق.
چه، عبارتِ«حمل مصدر بر ذات صحیح است»، فاقد سور است یعنی مثلا نگفته است هر مصدری چنین است(=موجبه کلیه) و می‌دانید که در قضیه مهمله، موجبه جزئیه نقد و مسلّم است، مثل این بیت حافظ:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

🌹دوستانی که خواهان کتاب جدید «نود نقد نمونه» هستند، به نگارنده پیام دهند🌹
@Yosefzadeh110
@yosefzadehgilani1
Forwarded from الحمد لله
سلام براساتیدمحترم
در عبارت زیر متعلق جارومجرورچیست؟
لاتنس الصلاة علی النبی
Forwarded from all
سنگ تمام
سلام براساتیدمحترم در عبارت زیر متعلق جارومجرورچیست؟ لاتنس الصلاة علی النبی
سلام
متعلق به محذوف، حال:
لا تنس الصلاة کائنةً علی النبي
2025/04/15 16:11:07
Back to Top
HTML Embed Code: