Telegram Web Link
Forwarded from پاسخ مفصل،استادیوسف زاده گیلانی (حسن یوسف زاده)
#سؤال٣١٢
در بیت معروف زیر از حضرت اُم‌ّالبنین علیها السلام:
لاتَدْعُوِنّی_ وَیْکِ_اُمَّ الْبَنین
تُذَکِّرینی بِلُیُوثِ الْعَرین
چرا به جای لاتَدْعِنّی، گفته است لاتَدْعُوِنّی؟
واوِ محذوف چرا برگشته است؟کاملا تحلیل کنید
#جواب
جواب بدین سؤال مقدمه‌ای می‌طلبد
که ذیلاً در پی می‌آید:
مقدمه
فن شریف عروض، میزان و ترازوی شعر است و آن بیت حضرت ام‌ّالبنین در بحر سریع است که هر مصراعش مشتمل بر سه مُستفعلن است
(اگر تفعیله‌ها دچار زحاف نشوند. و اگر زحافی رخ دهد ممکن است تفعیله‌ی مُستفعلن مبدل شود به مفتعلن یا مَفاعلن)
بنابراین، حضرت اُم‌ّالبنین لا تَدْعُوِنّی گفته تا بر وزن مُستفعِلُن شود
(لا تَدْ عُوِنْ=مُستفعِلُن)
(نی وَیْ کِ اُمْ=مستفعِلُن)
که اگر طبق قاعده ی صرفی می گفت:
«لاتَدْعِنّی» وزنش می‌شد مَفعولُنْ
(لاتَدْعِنْ نی=مَفعولُنْ)
که ما در اولین تفعیله‌ی بحر سریع، تفعیله‌ی مَفعولُنْ نداریم بلکه چنان که گفتیم تفعیله‌ی مُستفعلن داریم.
قاعده صرفی
تَدْعینَ(مفرد مؤنث مخاطب،صیغه دهم)
وقتی که لا ی نهی بر آن داخل شود نون عوض رفعی‌اش می‌افتد می شود لاتَدْعی. و چون مؤکد شود به نون ثقیله،
می شود لاتَدْعینَّ که بین یای ضمیر فاعلی و بین نون تأکید، التقای ساکنین صورت می گیرد که یاء برای رفع التقای دو ساکن، حذف شده، می‌شود لاتَدْعِنّ
و چون ضمیر مفعولیِ یای متکلم نیز به آخر فعل مزبور پیوست، شد: لاتَدْعِنّی
یعنی هرگز مرا اُمّ‌البنین نخوان.
🔹توضیح عروضی بیت
بیت مزبور یعنی:
لاتَدْعُوِنّی وَیْکِ اُمَّ الْبَنین
تُذَکِّرینی بِلُیُوثِ الْعَرین
از «بحر سریع» است و به جای« لاتَدْعُوِنّی» _همان طور که اشاره کردید_باید می گفت« لا تَدْعِنّی». اما این که چرا حضرت اُمّ‌البنین به جای تَدْعِنّی، تَدْعُوِنّی گفته است؟ باید گفت که در این صورت، وزن عروضی بیت مخدوش می شد. به تقطیع بیت نگاه کنید:
لاتَدْعُوِنْ=مُسْ تَفْ عِلُن
نی وَیْ کِ اُمْ=مُسْ تَفْ عِلُن
مَلْ بَنینْ:=فاعلان
تُذَکْ کِ ری:=مَفاعِلُن
نی بِ لُیُو:=مُفْتَعِلُن
ثِلْ عَرینْ:=فاعلان
این وزن درست است. حال اگر به جای لاتَدْعُوِنّی، طبق قاعده ی صرفی در صیغه دهم می گفت«لاتَدْعِنّی»(ای زن! مرا هرگز اُم‌ّالبنین مخوان) وزن عروضی بحر سریع_ که باید اولین تفعیله اش مُسْ تَفْ عِلُن باشد_ خراب می‌شد و مُسْ تَفْ عِلُن، مبدل می شد به مَفعولُن:
لاتَدْعِنْ نی=مفعولُن
در صورتی که ما در اولین تفعیله‌ی بحر سریع چنین زحافی نداریم نهایتاً اگر در تفعیله‌ی مُسْ تَفْ عِلُن بخواهد زحافی صورت بگیرد،به مفتعلن و مَفاعِلن مبدل می‌گردد.
بنابراین،در بیت،ضرورت شعری اتفاق افتاده است و توضیح این ضرورت هم از منظر عروضی بیان شد.

https://www.tg-me.com/joinchat-OMqaJS-KI0E3MzAx
@Groups_SangTamam
@yosefzadehgilani1
به یاری حضرت باری، نقد نوشتاری تفسیر تسنیم به جلد هشتم رسید.ساعتی پیش این عبارت تسنیم را نقد کردم که ذیلا تقدیم می‌کنم.
متن تسنیم
«ربّ» به معنای مدبّر و سوق‌دهنده اشیا به سمت کمال آنهاست؛ نه مربّی. البته مربّی بودن و تربیت، لازم ربّ و مدبّر بودن است. از نظر ادبی،«ربّ» و «مربّی» جدای از هم، از دو باب و دارای دو معناست. «ربّ» مضاعف است و ریشه لغوی کلمه «مربّی» ناقص واوی و از باب تربیت است.
تفسیر تسنیم،ج۸،ص۱۸۳

نقد قویم
واژه «ربّ» صفت مشبهه است به معنی اسم فاعل یعنی «مربّی». و اتفاقا هر دو همریشه‌ و مضاعف‌اند از ماده«ر. ب. ب». بر این اساس، واژه «مربّی» در اصل «مربّب» بوده، و طبق قاعده‌ی صرفیِ تخفیف در مضاعف،«با»ی دوم مبدّل به «یاء» شده.۱
شاعر خوش‌ذوق هم به همین قاعده و نکته اشارت کرده، آن‌جا که گفته:
در مضاعف ببین چه‌ها کردند
حرف «با» بدل به «یا» کردند

بر این پایه، واژه «تربیت»(تربیة) هم در اصل «ترببة» بوده است و شده «تربیة».
پی‌نوشت
۱.نظیر «متصدّی» که با توجه به ریشه‌اش(ص. د. د) در اصل متصدّد بوده. و منه قوله تعالی:« فانت له تصدّیٰ»(عبس/۶)_«تصدّیٰ» مضارعٌ اصله«تَتَصَدَّدُ» حذفت احدی التّائین من اوله و ابدلت التّاءُ الثانیةُ یاءً(ثمّ الفاً) من آخره.
@yosefzadehgilani1
سنگ تمام
به یاری حضرت باری، نقد نوشتاری تفسیر تسنیم به جلد هشتم رسید.ساعتی پیش این عبارت تسنیم را نقد کردم که ذیلا تقدیم می‌کنم. متن تسنیم «ربّ» به معنای مدبّر و سوق‌دهنده اشیا به سمت کمال آنهاست؛ نه مربّی. البته مربّی بودن و تربیت، لازم ربّ و مدبّر بودن است. از نظر…
و نقد زیر را هم یک روز پیش از نوشتن نقدی که در باره «ربّ» خواندید، نوشتم که به نکته‌سنجان پیشکش می‌کنم:

متن تسنیم
کفر اهل کتاب... از آن روست که خدا و غیر خدا را در عرض یکدیگر قرار داده، گفتند: خدا سومین از سه تاست.
تفسیر تسنیم، ج۸،ص۱۵۵

🖌نقد قویم
اهل کتاب گفتند «خدا سومین از سه تاست» یا «خدا یکی از سه تاست»؟ و الصّوابُ الصّحیحُ هو الثّانی، و الاوّلُ خطأٌ غلطٌ قطعاً.
توضیح
در آیه ۷۳ مائده آمده:«لقد کفر الذین قالوا: اِنّ اللهَ ثالثُ ثلاثة».آن سخن صاحب تسنیم در ذیل همین آیه است.
دو تعبیر مزبور
۱.خدا سومین از سه تا است.
۲.خدا یکی از سه تا است.
بررسی تعبیر اول
اگر معادل «ثالثُ ثلاثةٍ» را در فارسی _همانند بسیاری از مترجمان قرآن کریم _سومیِ سه تا» یا «سومینِ سه تا» و یا مثل آقای جوادی«سومین از سه تا» بگیریم و بگوییم و آیه را چنین معنی کنیم:
«بی‌گمان، آنان که گفتند خدا سومینِ از سه تاست، کافر شدند»
قطعاً اشتباه کرده‌ایم و مراد گوینده را نگرفته‌ایم. چون تعبیر اهل کتاب:«خدا سومینِ از سه تاست» حاوی سه خبر است که خبر اول و دوم از آن سه خبر _به زعم آنان۱_درست است و منظورشان را تأمین می‌کند اما خبر سوم نادرست است که در واقع منظور اهل کتاب نیست.
خبر اول: سه خدا وجود دارد.
خبر دوم: خدا یکی از آن سه خدا است.
خبر سوم: خدا در مرتبه‌ی سوم قرار دارد.
(آیا اهل کتاب می‌خواهند بگویند خدا در رتبه‌ی سوم است؟! روشن است که پاسخ شما منفی است)
یک مثال:«علی سومیِ سه فرزندِ محمد است» یا «علی سومین از سه فرزندِ محمد است» که این جمله، سه خبر دربر دارد:
خبر اول: محمد سه فرزند دارد.
خبر دوم: علی یکی از آن سه فرزند است.
خبر سوم: علی فرزند سوم است.
(البته در این مثال، مفاد هر سه خبر درست است و فاقد ایراد است)
بررسی تعبیر دوم
تعبیر دوم یعنی«خدا یکی از سه تا است» کاملا درست است و منظورِ گویندگانِ «ثالثُ ثلاثةٍ» است و چنانکه خواهد آمد مطابق است با لغت و ادب عرب.
این تعبیر دوم حاکی از دو خبر است و هر دو خبر زعم باطل اهل کتاب است:
خبر اول: سه خدا وجود دارد.
خبر دوم: خدا یکی از آن سه خدا است.
که در این‌جا چنانکه می‌بینید_بر خلاف تعبیر اول_ خبری از خبر سوم (بیان رتبه‌ی سوم خدا) نیست.
دقیقا مانند این مثال:
«علی یکی از سه فرزند محمد است»
که این مثال، حاوی دو خبر است:
خبر اول: محمد سه فرزند دارد.
خبر دوم: علی یکی از آن فرزندان است.
که در این‌جا رتبه‌ی علی بیان نشده است.

نکته
گفتیم برداشت درست ما یعنی معادل «ثالثُ ثلاثةٍ»،«خدا یکی از سه تا است» مطابق قاعده‌ی لغت و ادب عرب است. و آن قاعده این است که هرگاه عدد بر وزن فاعل بیاید و اضافه شود به عدد اصلی، افاده‌ی وحدت می‌دهد.مثل«ثانی اثنین» یعنی یکی از دو تا۲،و مثل همان«ثالثُ ثلاثةٍ» یعنی یکی از سه تا، و مثل«رابعُ اربعةٍ» یعنی یکی از چهار تا، و مثل«خامسُ خمسةٍ» یعنی یکی از پنج تا. و همین‌طور تا «عاشرُ عشرةٍ» یعنی یکی از ده تا.
تعبیر ابن عاشور در «التحریر و التنویر» چنین است:
«ثالثُ ثلاثةٍ؛ معناه واحدٌ من تلک الثّلاثة؛ لاَنَّ العرب تصوغ من اسم العدد من اثنین الی عشرة، صیغةَ فاعلٍ مضافاً الی العدد(الاصلیّ) المشتقّ هو منه لارادة اَنّه جزءٌ من ذلک العدد»۳.

پی‌نوشت
۱.اما به اعتقاد اهل توحید، هیچ‌یک از آن سه خبر درست نیست.
۲.در گزاردن این تعبیر نیز پای مترجمان قرآن در ذیل آیه ۴۰ توبه لغزیده است:«الّا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانیَ اثنین...» و معادلش را «دومیِ دو تا» یا «دومینِ دوتا» یا «دومین از دو تا» آورده‌اند که نادرست است. ثانی اثنین یعنی یکی از دو تا.
۳.التحریر و التنویر، ج۵،ص۱۷۲.
@yosefzadehgilani1
با سلام
عطشناکان تحقیق و مشتاقان تدقیق، خصوصا کسانی که دغدغه فهم درست و دقیق آیات قرآنی را دارند، جهت تهیه کتاب‌های «مناظره مکتوب»، «نقدی قویم بر تفسیر تسنیم»، «نُه نقد نمونه»۱،«نود نقد نمونه»_که این آثار، نقدی جامع و همه جانبه است بر تفسیر تسنیم آقای جوادی آملی_و نیز جهت تهیه سایر آثار مثل «کشکول گیلانی»_مجموعه‌ای از جد و طنز_، «نقد رشتی بر دشتی»_نقدی جامع و تحلیلی بر ترجمه مرحوم محمد دشتی از نهج‌البلاغه_،«سنگ ناتمام»۲_نقد دقیق کتاب بدایة التمارین آقای صفایی بوشهری_و «هزار و یک پاسخ»_مجموعه پاسخ‌های تفصیلی نگارنده به سؤالات رنگارنگ _عمدتا ادبی، لغوی، بلاغی_کاربران گرامی در فضای مجازی _به نگارنده پیام دهند.
با سپاس
پی‌نوشت
۱.این کتاب در واقع حاوی۳۶ نقد است. توضیح این مسأله در مقدمه‌اش آمده است.
۲.با «سنگ تمام» که بسیار مفصل است و چند جلد_که نقد بدایة النحو آقای صفایی بوشهری است و در شرف انتشار است_اشتباه نشود.
@yosefzadehgilani1
جواب کاربری که به تسمیه کتاب «سنگ ناتمام» اشکال کرده بود:
اولا، در تسمیه، ادنی مناسبت کفایت می‌کند. فلامناقشة فی التّسمیة.
ثانیا،تعبیر«ناتمام»در« سنگ ناتمام» درست است که وصفی است اما بنده آن را در مقابلِ معنای وصفی_لغویِ تعبیر «تمام» در تعبیر «سنگ تمام» به کار برده‌ام_که نام دیگرْاثر نگارنده است. چه،« سنگ تمام» علاوه بر کاربرد کنایی۱، دارای معنیِ وصفی(لغوی) نیز هست یعنی در لغت به معنی وزنه‌ای است که تمام و کمال است و کمی و نقصان ندارد؛ نقطه مقابل «سنگ کم». صائب گوید:
به میزان می‌شود سنگِ تمام از سنگِ کم،ظاهر
غنا و فقر در آیینه‌ی محشر شود پیدا۲
کلمه «کم» در این تعبیر که حتما وصف است یعنی« ناقص» که معادلش می‌شود «ناتمام»؛ برهانی است قاطع بر صحت کاربرد ترکیب«نا تمام».
پی‌نوشت
۱.« سنگ تمام» کنایه است از «تلاش بالغ و سعی بلیغ».
۲.گویا صائب این گفته‌اش را از امیر سخن، امام علی علیه السلام گرفته:
«الغنیٰ و الفقر بعدَ العرض علی الله»؛(توانگری و درویشی آنگاه آشکار شود که _ در محشر _ بر کردگار عرضه گردد)
@yosefzadehgilani1
Forwarded from Z
سلام وقت بخیر

ببخشید در ایات " یا بنی ادم أنْ لا تَعْبدوا الشیطانَ " تأویل به مصدر فعل نهی ( سوره یس ایه ۶۰ )

""فی بیوت أذن الله أن تُرْفَع و یذکر فیه اسمه " (سوره نور ایه ۳۶ ) تأویل به مصدر فعل مجهول


"أنْ أُعْبُدُونی هذا صراطٌ مستقیمٌ " ( ایه ۶۱ سوره یس ) و مصدر فعل امر میشه بفرمایید چی میشه ؟

ممنون میشم جواب بدید .
سنگ تمام
سلام وقت بخیر ببخشید در ایات " یا بنی ادم أنْ لا تَعْبدوا الشیطانَ " تأویل به مصدر فعل نهی ( سوره یس ایه ۶۰ ) ""فی بیوت أذن الله أن تُرْفَع و یذکر فیه اسمه " (سوره نور ایه ۳۶ ) تأویل به مصدر فعل مجهول "أنْ أُعْبُدُونی هذا صراطٌ مستقیمٌ " ( ایه ۶۱…
سلام عزیز👆👆

پنج نکته

یکم. در تأویل بردن به مصدر، خصوصیات فعلِ موردِ تأویل فوت می‌شود.بنابراین، مفاد فعل‌های انشایی مثل امر و نهی و نیز مفاد فعل‌های مجهول در تأویل به مصدر فوت می‌شود و با فعل‌های خبری و فعل‌های معلوم یکسان خواهد شد.
و اشکالی هم پیش نمی‌آید. چون مشخص است که هویت آن فعل‌ها پیش از تأویل به مصدر، چه بوده است. وانگهی تأویل بردن که بالقوه است نه بالفعل. برای نوآموز، تأویل می‌برند.
(خاطره
سابقا یادم هست که طلبه‌ها در رشت_هنگامی که چیزی از دست می‌رفت یا مثلا کسی پول کسی را خرج کرده بود_ به شوخی می‌گفتند «به تأویل مصدر رفت» کنایه از اینکه خلاصه فوت شد و از بین رفت)

دوم. ماده «عهد» با حرف جر «باء» متعدی می‌شود. البته در کاربرد فارسی نیز چنین است. حافظ گوید:
عهد ما با لب شیرین‌ْ‌دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم، خداوندانند۱

سوم. ماده «اذن» با حرف جر «لام» بکار می‌رود.

چهارم. حذف حرف جر در دو حرف مصدری «اَنْ» و «اَنَّ» قیاسی و قانونی است. پس این حذف شیوع دارد. ابن مالک در الفیه گوید:
و عَدِّ لازماً بحرفِ جرّ
و اِنْ حُذِف فَالنّصبُ للمنجرّ
نقلاً و فی اَنّ و اَنْ یَطّردُ
مَعَ اَمْنِ لَبْسٍ ک: عَجِبتُ اَنْ یَدُوا

یعنی «عَجِبتُ مِنَ دِیَتِهم»

پنجم. در تأویل بردنِ فعل منفی، یا فعل نهی، به جای حرف نفی و حرف نهی، از واژه«عدم» بهره می‌گیریم.

با حفظ این نکات پنج‌گانه می‌رویم سراغ تأویل به مصدر بردن آیات سه‌گانه:

۱.«أ لمْ اَعهد الیکم یا بنی آدم (بِاَنْ لاتعبدوا الشّیطان=بعدمِ عبادةِ الشّیطان/بعدمِ عبادتکم الشیطانَ/لِلشّیطان) با لام تقویت. مصدر را می‌توان به فاعل اضافه کرد یا به مفعول. توفیری ندارد.
۲.«و (أ لم اَعهد الیکم ) بِاَنِ اعْبدونی=بعبادتی/بعبادتکم ایّایَ.
۳.«فی بیوتٍ اَذِنَ اللهُ (لِاَنْ) تُرفع=لِرفعها»
پی‌نوشت
۱.باری؛
عهد ما با لب شیرینْ‌دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم، خداوندانند 👇👇
@yosefzadehgilani1
Forwarded from سنگ تمام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به یاد او که بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق‌های باز نسبت داشت...
حائری را می‌گویم
محی‌الدین شیرازی
متفکر، نکته‌پرداز
استاد بی‌بدیل
در فن تمثیل
او یک پای دفاع مقدس هشت‌ساله بود۱
در دست هر رزمنده، جزوه‌ای از برداشت‌های نغز و پرمغز قرآنی و روایی با چاشنی ابیات حافظ و سعدی بود
به گفته سردار شهید قاسم سلیمانی حوزه علمیه مانند او را صدسال دیگر هم نمی‌تواند بپروراند!
بی‌تردید درست گفت آن شهید سعید...

مشارالیه پس از شهادت شهید محراب آیة الله دستغیب_امام جمعه شیراز_به سمت امامت جمعه شیراز برگزیده شد و در اولین خطبه نماز جمعه گفت:
«آمدم که بگویم آماده‌ام»

۲۹آذر سال‌روز رحیل آن بزرگ‌مرد بود.
روانش شاد و راهش پررهرو!
پی‌نوشت
۱.پای دیگر جبهه صادق آهنگران بود
اولی خردها را تغذیه می‌کرد و دومی دلها را...
@yosefzadehgilani1
قلم قدیمی‌ها
نویسندگان قدیمی_خواه در قلمرو نثر و خواه در حوزه نظم_ معمولا از قلمی فاخر و استوار برخوردار بودند و از این رو آثاری سَخته و پخته ارائه می‌دادند. آیا سعدی‌ها در حوزه نظم و ابن عمیدها در قلمرو نثر، تکرارپذیراند؟!
و هر چه روزنگارِ روزگار را ورق بزنیم و گام به گام پیش‌تر بیاییم و به قلم امروزی‌ها در حوزه‌های مختلفِ نثر و نظم، نظر بدوزیم و آن‌ را با قلم دیروزی‌ها بسنجیم به روشنی، تفاوت‌ها را درمی‌یابیم.
امروزه(روزگار معاصر)، ما قلم‌بدستانی را سراغ داریم که ممکن است ده‌ها جلد کتاب هم نوشته باشند و یا هزاران بیت سروده باشند اما در مجموع از نگاه کارشناسی، یک شاهی هم نیرزند و باید به دریا بریزند...
دل آدم‌ بر آن کاغذهای نازنین و آن جوهر قلم‌های رنگین _که به رایگان هرز می‌رود و وقت افراد بسیط و بسته و مبتدی و نابالغ را می‌گیرد_ به درد می‌آید و چون سپند بر آتش می‌سوزد. فتأمّل*! و:

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

*وجه تأمّل:قلم‌بدستان مزبور که خروجیِ فعالیت‌های آنان،کتاب‌هایی است بی‌محتوا و پر از خبط و خطا؛ غالبا از انواع رانت استفاده می‌کنند و به اصطلاح رانت‌خوارند و ویژه‌خور!
در واقع،آثار یادشده، برآمده از بودجه‌‌های کلان دولتی و خروجیِ باج‌های سیاسی است، نه خروجیِ دانش و اندیشه.
نکته: بعضی‌ها هم ممکن است یکی دو اثر بیش‌تر ننوشته باشند اما چون به مرکزی شبه دولتی وصل‌اند، آن مرکز مزبور، عهده‌دار طبع و نشر کتاب و اثر بی‌محتوای او می‌شود و حتی با زد و بندی که دارند، آن کتاب را متن درسی قرار ‌می‌دهند!
بیچاره،خوانندگانِ آن اثر یعنی مبتدیانِ از همه‌جا بی‌خبر!
متن درسی باید بسیار وزین و سنجیده آید و فاقد ایراد لفظی و معنایی باشد.
باید قدرت انتقال داشته باشد و استعداد بقا.
باید تحقیق‌پرور باشد نه تهوع‌آور!

@yosefzadehgilani1
Forwarded from 🌵کاکتوس🌵
همین ساده انگاری باعث میشه کسی که نحو و صرف خونده از پله سوم بپره پله دهم و بخواد قرآن بفهمه که پله های زیادی نیاز داره و نتیجه ش آراء نیش غولی میشه


مثال :در آیه ولا تمش فی الارض مرحا 99درصد گفتن مرحا حال هست و حالت و نوع راه رفتن رو میگه.. ولی وقتی با توجه به بیان جاهلی این آیه رو کنار آیه وعباد الرحمان اللذین یمشون علی الارض هونا بگذارید. در یکی مشی فی هست یکی مشی علی.. اولی مسافرت معنا میشه در زبان عرب و دومی نوع راه رفتن و در نتیجه مرحا مفعول له هست نه حال
درود عزیز👆👆

«مَرَحاً»۱ در آیه«لاتَمشِ فی الارضِ مَرَحاً۱» مصدر است و حال اَیْ لاتمشِ فی الارضِ مَرِحاً۲؛ یعنی «در زمین مغرورانه گام مزن».
و این تعلیل که چون در آیه «فی» آمده و نه «علیٰ» پس باید منظور از «مشی» را مسافرت گرفت و «مَرَحاً» را مفعول له. کاملا علیل است چون اولا، ماده «مشی» هم با «فی» بکار می‌رود و هم با «علیٰ». یقال«مشیٰ فی‌الارض» و «مشیٰ علی الارض»،« فی» به اعتبار ظرفیت است_ به هر حال انسان در زمین راه می‌رود نه در هوا_ و «علیٰ» به اعتبار استعلا است_باز به هر حال انسان بر زمین راه می‌رود نه بر هوا.
استعمال« مشی» با «علیٰ» درآیه ۶۳ سوره فرقان آمده است:«و عباد الرّحمان الذین یَمشُون علی الارضِ هَوْناً» که در این‌جا نیز «هَوناً» مصدر است در موضع حال اَی یمشون علی الارض هیّنین متواضعین؛(بندگان خاص خدا روی زمین با آرامش و فروتنانه راه می‌روند)
و ثانیا، اگر منظور از «مشی» در آیه مسافرت باشد و« مَرَحاً» مفعول‌له.آیه فاقد معنی خواهد بود.چون« مسافرت نکن به خاطر غرور» مهمل است و بی‌معنی. فرد عادی چنین حرفی نمی‌زند چه رسد به متکلم علیم یعنی خداوند کریم از زبان لقمان حکیم.
بنابراین، حال نگرفتن «مَرَحاً» و «مفعول له» گرفتن آن، از بی‌حالی است و اضافه کنید بر بی‌حالی، بی‌پایگی و بی‌مایگی و استاد‌ندیگی را.
اساسا آیه در بیان مسافرت نیست بلکه به راه رفتن تصریح کرده که چگونه باید باشد.
و البته مشخص شد که آن گوینده،خود از پله سوم به پله دهم پریده و اظهار لحیه کرده و به زعم خود،به تفسیر قرآن نشسته.
بنده بارها به این بی‌پایگان گفته‌ام که کلی و کیلویی حرف نزنید و عِرض خود به رایگان نبرید بیچاره آن مبتدیان و نابالغان فکری، که فکر می‌کنند چنین تهی‌مغزان و تهی‌دستان چیزی در چنته دارند و گول حرف‌های کیلویی آنان را می‌خورند!
دو نکته
یکم.ایشان گفتند که ۹۹٪ از نحوی‌ها کلمه «مَرَحاً» را حال گرفته‌اند که باید گفت نه عزیز. نحوی‌ها_ و معربین و مفسرین‌‌۱٠٠٪ گفته‌اند حال است.
حال،ایشان که می‌گوید ۹۹٪ از دو حال خارج نیست یا منظورش از ۱٪ باقی‌مانده_که «مَرَحاً»را مفعول‌‌له گرفته_ خودش است یا غیر خود.
اگر منظور خودش باشد که باید گفت که اساسا ایشان در جایگاهی نیست که نظر دهد و در درصدگیری به حساب آید.
و اگر منظورش کسی دیگر است از نحویون.بگویند آن نحوی کیست؟!
دوم. بنده بدین جهت از باب «انّ الحدید فیه بأسٌ شدید» وارد شدم. چون از ده سال پیش به این سو در فرد معلوم الحال مزبور، هیچ تغییری از نظر دانش و بینش ندیدم یعنی هیچ چیز جدیدی در این ده سال فرا نگرفته و کما کان حرف‌های کلی و کیلویی می‌زند. وظیفه بنده است که مشت چنین افرادی را باز کنم و خالی بودن آن را به همگان حالی کنم. تا فریب نخورند
وگرنه بنده با کسی خصومت شخصی ندارم.

پی‌نوشت
۱.بفتح الرّاء. یقال«مَرِحَ الرّجلُ مَرَحاً» ک:«فَرِحَ فَرَحاً».
۲.لقمان/۱۸؛اسراء/۳۷.
۳.بکسرالرّاء، صفةٌ مشبّهة. گفتنی است «مارح» نداریم.
@yosefzadehgilani1
Forwarded from سنگ تمام
اشکال شماره(۳۳۵۶) بر تفسیر تسنیم
متن تسنیم
«فاِن لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتّقوا النّار الّتی... اُعِدّتْ لِلکافرین»۱
با توجه به اختصاص نداشتن جهنم به کافران، لام در للکافرین به معنای ارتباط است(!!) یعنی هر عملی با عامل خود ارتباط دارد(!!)
(تفسیر تسنیم، ج۲،ص۴۴۶)

🖌نقد قویم
۱.ماده«اَعَدَّ» با حرف جر «لام» متعدی می‌گردد، مانند:«و اَعِدّوا لَهم ما استطعتم مِن قوّة»۲، و:«و لا اَعْدَدْتُ لِبالي ثوبي طِمْراً»۳،
و:« مَن اَحَبّنا اهلَ البیت فَلْیَستَعِدَّ لِلْفقر جلباباً»۴ که در این شواهد مزبور بحث «عمل» مطرح نیست و معنای «ارتباط» در آنها بی‌مبناست و مهمل. و هکذا الآیة المبحوث عنها اَعني:«... اُعِدّتْ لِلکافرین»
۲.با توجه به نکته یکم، در جمله«اُعِدّتْ لِلکافرین» اساسا مسأله اختصاص(اختصاص نار به کافران) مطرح نیست تا حرف «لام» را بر معنایی بی‌مبنا و مهمل(ارتباط) حمل کنیم!
و کیفیت طرح جمله هم عادی است و فاقد لسان حصری! آیه_که در باره تحدّی و به چالش‌کشیدنِ منکرانِ وحیانی بودنِ قرآن است_ می‌گوید:
«و اگر چنین نکردید(سوره‌ای نتوانستید بیاورید)پس(بلوف نزنید و) از آتشی پروا کنید که هیزم آن، مردمان و سنگ‌هاست؛ برای کافران آماده شده است».

🔶پی‌نوشت‌ها
۱.بقره/۲۴.
۲.انفال/۶٠.
۳.نهج‌البلاغه،نامه۴۵.
۴.نهج‌البلاغه،کلمه۱۱۲.

نکته
این‌که بارها گفتیم تفسیر تسنیم«ولنگاری تفسیری» و یا«من‌درآوردی» و به زبان علمی،«تفسیر به رأی» است یعنی تفسیری مثل نمونه بالا.

@yosefzadehgilani1
حواشی‌(قسمت دوم)_انتشار برای اولین بار
بسیار مهم(اشتباه گرفتن اسم فاعل با صفت مشبهه در تفسیر تسنیم به طور وفور)
در تکمیل آن بحث خبط و خطاها و اشتباهات در تفسیر تسنیم که دو مورد را ملاحظه کردید (اشتباه گرفتن اذای شرطیه با اذای فجائیه و اشتباه گرفتن بای حرف جر در« کفیٰ بِاللّه شهیداً» با بای حرف جر در «أ لیس الله بکافٍ عبده») اشتباه دیگری که خیلی در تفسیر تسنیم چشم‌گیر است و ذهن‌ها را مشوش کرده و خصوصا مبتدیان را سرگشته می‌کند، اشتباه گرفتن اسم فاعل با صفت مشبهه است و بر پایه این اشتباه، آیه را هم اشتباه تفسیر می‌کند.
از باب مثال ایشان کلمه «جاعل» را در آیه «اِنّی جاعلٌ فی الاَرضِ خلیفةً»_ که اسم فاعل است و این مسأله از فرط بداهت و کثرت وضوح، احتیاج به احتجاج ندارد_ صفت مشبهه گرفته و چنین گفته:
«حرف تأکید اِنّ در جمله اِنّی جاعلٌ فی الارض خلیفةً، دلالت بر جدی بودن تصمیم جعل خلیفه دارد؛ چنان که اسمیه بودن این جمله و صفت مشبهه بودنِ "جاعل" دلیل بر استمرار وجود خلیفة الله است»۱
نقد قویم
واژه «جاعل» اسم فاعل است به معنی«قرار دهنده» نه صفت مشبهه. زیرا صفت مشبهه «لازم» است و بی‌مفعول و از فعل لازم گرفته می‌شود۲ در حالی که واژه «جاعل» در این‌جا متعدی است و نه تنها یک مفعول، بل دو مفعول گرفته است.۳
منشأ اشتباه اسم فاعل با صفت مشبهه در تفسیر تسنیم
منشأ اشتباه آشکار و خطای عظیم تفسیر تسنیم، افاده‌ی استمرار است یعنی چون کلمه «جاعلٌ» در آیه کریمه مفید استمرار است(جعل خلیفه از ناحیه خداوند پیوسته و مستمر است) از این رو آن را صفت مشبهه گرفته!
در حالی که اولا، چنان‌که گفتیم صفت مشبهه «لازم» است و از فعل «لازم» ساخته می‌شود اما کلمه «جاعل» متعدی است.
ثانیا، صفت مشبهه مفید ثبوت است نه استمرار(و اگر استمراری در آن باشد، استمرار ثبوتی است_مثل سفید بودن برف _نه استمرار حدوثی، مثل بارش ممتد باران).
ثالثا،این اسم فاعل است که همانند فعلش (مضارع) مفید استمرار حدوثی است،نه صفت مشبهه۴؛ چنان‌که در همین آیه محور بحث (آیه ۳۰ سوره بقره) پس از واژه «جاعلٌ» فعل مضارع آن _که تجعل باشد_نیز به کار رفته است و هر دو استمراری‌اند:
«و اذ قال ربّک للملائکة: اِنّی جاعلٌ فی الاَرضِ خلیفةً؛ قالوا أ تَجعلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها و یَسفِکُ الدّماء؟»
و اساسا اسم فاعل در جمله اسمیه هر گاه خبر قرار گیرد، معنای مضارع اخباری می‌دهد، مثل«اَنا ذاهبٌ»؛(من می‌روم) کما فی قوله تعالی «... اِنّی ذاهبٌ الی ربّی سیهدینِ»۵؛(من به سوی پروردگارم می‌روم؛ او مرا رهنمون خواهد کرد) و دقیقا به همین دلیل کلمه «جاعلٌ» در آیه به معنی اَجعلُ می‌باشد:
«من در زمین جانشینی می‌گمارم) و از این رو ملائکه هم در مقابلِ «جاعلٌ»(=اَجعلُ) فعل مضارع «تَجعلُ» به کار بردند:«قالوا أ تجعل فیها...» و هذا خیرُ دلیلٍ علیٰ اَنّه اسمُ فاعلٍ و اگر جاعل، صفت مشبهه بود فاقد معنا می‌نمود یعنی نمی‌توان آن را معنا کرد.
رابعا، همین استمرار حدوثی است که مناسب مقام(جعل خلیفه در آیه کریمه) می‌باشد، نه استمرار ثبوتی. فتأمّل!
بنابر این، آقای جوادی ثبوت را _که مفاد صفت مشبهه است_ با استمرار _که مفاد اسم فاعل است_اشتباه گرفته است.
به جهت اجتناب از تطویل، و مراعات اختصار، نتیجه و جمع‌بندی تفسیری این بحث بسیار مهم و اساسی را در ادامه این سلسله حواشی خواهید خواند. گفتنی است این نقد بسیار جدی و جدید در کتاب بسیار متنوع«نُه نقد نمونه» آمده است.
پی‌نوشت
۱.تفسیر تسنیم،ج۳،ص۳۶.
۲.کما قال ابن مالک:
وَ صَوغُها مِن لازمٍ لِحاضر
ک: طاهرِ القلبِ جمیلِ الظّاهر
۳.مفعول اول آن «آدم» است که مقدر می‌باشد، و مفعول دوم آن «خلیفةً» است و «فی الارض» متعلق است به «جاعلٌ» یا «خلیفةً». فالاصل:«اِنّی جاعلٌ آدمَ خلیفةً فی الارض».
۴.که بر خلاف فعلش مفید ثبوت است.
۵.صافّات/۹۹.

@yosefzadehgilani1
حواشی(قسمت چهارم)
نمونه‌ دیگر از اشتباه گرفتن اسم فاعل با صفت مشبهه در تفسیر تسنیم، واژه «کاذب» است. صاحب تسنیم در ذیل آیه مباهله:
«... فنجعلْ لعنة الله علی الکاذبین»۱ گفته است:
«... الکاذبین، صفت مشبهه است که معنای ثبوتی دارد، نه اسم فاعل که معنای آن حدوثی است و به دیگرسخن، کاذب یعنی کسی که کارش دروغ‌گویی است،نه کسی که مثلاً یک بار دروغ گفته است»۲

نقد قویم
(نقد را در تصویری که از کتاب «نُه نقد نمونه»۳ ذیلا خواهد آمد ملاحظه بفرمایید)

پی‌نوشت
۱.آل عمران/۶۱.
۲.تفسیر تسنیم،ج۱۴،ص۴۸۲.
۳.این اسم به جهت سهولت در تلفظ و نیز زیبایی آن است. اما در واقع مشتمل است بر ۳۶ نقد.👇👇
@Yousofzadehghilani
2025/04/10 01:51:34
Back to Top
HTML Embed Code: