مهمانِ معاویه بود،
و به درخواست خود معاویه،
از اوصاف و زهد مولایشعلی میگفت.
در انتها، اشک معاویه درآمد و گفت:
خدا رحمت کند ابوالحسن را.
بعد به او گفت: عُدی؛
حالا بگو ببینم؛
احوالت در فراق او چگونه است؟!
گفت: شبیه مادری که عزیزش را
در دامنش سر بُریدهاند!
معاویه گفت:
اصلا میتوانی فراموشش کنی؟
عدی گفت:
مگر روزگار میگذارد که
او را فراموش کنم...
#معشوقخداعلیعلیهالسلام
📚الکنیوالقاب،ج۲،ص۱۰۵
و به درخواست خود معاویه،
از اوصاف و زهد مولایشعلی میگفت.
در انتها، اشک معاویه درآمد و گفت:
خدا رحمت کند ابوالحسن را.
بعد به او گفت: عُدی؛
حالا بگو ببینم؛
احوالت در فراق او چگونه است؟!
گفت: شبیه مادری که عزیزش را
در دامنش سر بُریدهاند!
معاویه گفت:
اصلا میتوانی فراموشش کنی؟
عدی گفت:
مگر روزگار میگذارد که
او را فراموش کنم...
#معشوقخداعلیعلیهالسلام
📚الکنیوالقاب،ج۲،ص۱۰۵
.
خدا رو چه دیدی شاید یهو برات یه معجزه ای بکنه که حتی تصورش رو هم نمیتونی بکنی!
بهش ایمان داشته باش♥️🍃
خدا رو چه دیدی شاید یهو برات یه معجزه ای بکنه که حتی تصورش رو هم نمیتونی بکنی!
بهش ایمان داشته باش♥️🍃
هر کس به آنکه لایق خوبی نیست خوبی کند، به خوبی و احسان خود ستم کرده است..!
• آقاامیرالمومنیـنعلـی (ع)
• آقاامیرالمومنیـنعلـی (ع)
‹ ایلـیاعلـیمولا ›
رسـولبرنـا
لحـظهیمیـلادِمـا
لحـظهیجـاندادناسـت !
شـوقِمـنازمـرگِخـویـش ؛
رویِتـ¹¹⁰ـورادیـدناسـت :)
#ابـانـاحیـدروجـانـاحیـدر🫀
#شدیـداپـیشنهـاددانلـود 🎧
لحـظهیجـاندادناسـت !
شـوقِمـنازمـرگِخـویـش ؛
رویِتـ¹¹⁰ـورادیـدناسـت :)
#ابـانـاحیـدروجـانـاحیـدر🫀
#شدیـداپـیشنهـاددانلـود 🎧
حداثالحسـ¹²⁸ـین 🤍🕊
@yahasannn – کربلاییحسنعطایی
-
شامشھادتیرزقتونبوده ..
شامشھادتیرزقتونبوده ..
عظمت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
حجت الاسلام کاشانی
📋 تحلیلی از شخصیت حضرت معصومه سلام الله علیها
بـا گـدایـی حــرم فخـر بـه دنیـا داریـم
هرچه داریم از این دختر موسی داریـم 💕🌸🌿
هرچه داریم از این دختر موسی داریـم 💕🌸🌿
شب معراج که از سدر المنتھـی
عبور میکـرد
از جانب پروردگار خطاب آمد:
ای محمـد
به دختردارها بگو:
غمگین و دلتنگ نباشند!
که من خودم همانطور که
دختران را آفریدم،
خود شخصا روزی آنان را
خواهم داد ...
📚 وسائلالشّیعهج۱۵،ص۱۰۳
•{ @yahasannn }•
عبور میکـرد
از جانب پروردگار خطاب آمد:
ای محمـد
به دختردارها بگو:
غمگین و دلتنگ نباشند!
که من خودم همانطور که
دختران را آفریدم،
خود شخصا روزی آنان را
خواهم داد ...
📚 وسائلالشّیعهج۱۵،ص۱۰۳
•{ @yahasannn }•
ما جز نان و آبِ نجف
در عمرمان هیچ نخوردهایـم !
ناپسند است لب به نان غیـر
وقتـی که بابایـت علـیست ❤️
•{ @yahasannn }•
در عمرمان هیچ نخوردهایـم !
ناپسند است لب به نان غیـر
وقتـی که بابایـت علـیست ❤️
•{ @yahasannn }•
غم و اندوهت را از بین میبرد
راضی بودن به خواست خدا ✨
کاشفالکربِ مـا آقاامیرالمومنیـن ع میفرمود : ☝️🏻
📚غررالحکم،حدیث۳۹۸۶
•{ @yahasannn }•
راضی بودن به خواست خدا ✨
کاشفالکربِ مـا آقاامیرالمومنیـن ع میفرمود : ☝️🏻
📚غررالحکم،حدیث۳۹۸۶
•{ @yahasannn }•
در جنگ برای آماده کردن اصحاب
خطبهای میخواند که جملاتش
در غیر جنگ هم کاربرد داشت:
کمربندهایتان را محکم ببندیـد
و دامن همت بر کمر بزنیـد
• که بدستآوردن ارزشهای والا،
با خوشگذرانی میسر نیست...!
یداللهآقاامیرالمومنینعلیعلیهالسلام
📚 نهجالبلاغه،خطبه ۲۴۱
•{ @yahasannn }•
خطبهای میخواند که جملاتش
در غیر جنگ هم کاربرد داشت:
کمربندهایتان را محکم ببندیـد
و دامن همت بر کمر بزنیـد
• که بدستآوردن ارزشهای والا،
با خوشگذرانی میسر نیست...!
یداللهآقاامیرالمومنینعلیعلیهالسلام
📚 نهجالبلاغه،خطبه ۲۴۱
•{ @yahasannn }•
به کسی که او را اذیت کرده بـود
سخت نمیگرفت ..
اخلاقآقاامیرالمومنینعلیعلیهالسلام بود !
📚 سیمایغدیر ص۱۴۴
•{ @yahasannn }•
سخت نمیگرفت ..
اخلاقآقاامیرالمومنینعلیعلیهالسلام بود !
📚 سیمایغدیر ص۱۴۴
•{ @yahasannn }•
آقا امیرالمؤمنینعلیهالسلام:
اندكِ دنيـا كفايت میکنـد
و زیادیِ آن، نابود !
📚غررالحکم،حدیث۱۰۹۸۸
•{ @yahasannn }•
اندكِ دنيـا كفايت میکنـد
و زیادیِ آن، نابود !
📚غررالحکم،حدیث۱۰۹۸۸
•{ @yahasannn }•
شبی بارانی بود و
در کوچه ها قدم میزد.
پیردمردی را دید،
که کیسهای غذا به دوش میکشید.
گویی کیسهاش بسیار هم سنگین بود.
نور ماه که بر صورت پیرمرد افتاد،
او را شناخت.
فوراً خود را به او رساند.
فرمود: آقاجان؛
اجازه بدهید کمکتان کنم.
امـام صـادق ع فرمود:
خودم به حمل آن سزاوارترم!
با هم به سمت قبیله "بنی ساعده" رفتند.
به آنجا که رسیدند
عدهای خواب بودند.
حضرت در کنار هر نفر
دو گرده نان میگذاشت.
تعجب کرد و پرسید:
آقای من؛
شما خوب میدانید که اینها
شیعه نیستند!
آیا سزاوار کمک شما هستند؟!
حضرت فرمود:
اگر شیعه بودند که
در نمک خانه ام نیز
آنها را شریک میکردم ... ❤️
📚الکافی،ج۴،باب۸
•{ @yahasannn }•
در کوچه ها قدم میزد.
پیردمردی را دید،
که کیسهای غذا به دوش میکشید.
گویی کیسهاش بسیار هم سنگین بود.
نور ماه که بر صورت پیرمرد افتاد،
او را شناخت.
فوراً خود را به او رساند.
فرمود: آقاجان؛
اجازه بدهید کمکتان کنم.
امـام صـادق ع فرمود:
خودم به حمل آن سزاوارترم!
با هم به سمت قبیله "بنی ساعده" رفتند.
به آنجا که رسیدند
عدهای خواب بودند.
حضرت در کنار هر نفر
دو گرده نان میگذاشت.
تعجب کرد و پرسید:
آقای من؛
شما خوب میدانید که اینها
شیعه نیستند!
آیا سزاوار کمک شما هستند؟!
حضرت فرمود:
اگر شیعه بودند که
در نمک خانه ام نیز
آنها را شریک میکردم ... ❤️
📚الکافی،ج۴،باب۸
•{ @yahasannn }•